• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 392
تعداد نظرات : 301
زمان آخرین مطلب : 4397روز قبل
ادبی هنری

روزی مردی هنگام كوه نوردی پایش لغزید ، ولی خوشبختانه توانست به شاخه ای بچسبد و خود را نگه دارد همچنان كه شاخه را محكم گرفته بود ، نگاهی به زیر پایش ، به دره ای به عمق  500  متر كرد
نگاهی به بالا انداخت و حساب كرد تا بالا ی كوه فقط  10  متر فاصله است .نفس زنان فریاد زد :
«كمك ، كمك ! كسی آن بالا نیست ؟ كمك ! »
غرشی به گوش رسید : « من اینجا هستم ، اگر من را باور كنی نجاتت می دهم .» مرد فریاد كنان گفت : « باور می كنم ! تو را باور می كنم ! »
صدا گفت : « اگر من را قبول داری شاخه را رها كن تا تو را نجات دهم .» جوان به شنیدن آنچه صدا گفته بود دوباره به زیر پای خود نگریست و به دیدن آن دره ژرف ، دوباره بالا را نگاه كرد و فریاد زد :
« كس دیگری آن بالا نیست ! ؟

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:48
ادبی هنری


داستان قیمت

 حاکم روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ملا گفت : بیست تومان.حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری

 

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:46
ادبی هنری

روزی ملانصرالدین در فصل تابستان به مسجد رفت و پس ار نماز و استماع موعظه در گوشه ای از مسجد خوابید و
کفشهای خود را روی هم گذاشته زیر سرنهاد .همینکه به خواب رفت و سرش از روی کفشها رد شده و به روی حصیر
افتاد وکفشها از زیر سرش خارج شدند. دزد آمد و کفشها را برداشت و برد . وقتی ملا بیدار شد و کفشها را ندید
دانست مطلب ازچه قرار است .پس برای فریب دادن و بهچنگ آوردن دزد تدبیری اندیشید و پیش خودخیال کرد که لباس
هایم را ازتنم بیرون میآورم و آنرا تانموده و زیر سر میگذارم و خود را به خواب میزنم و سرم را از روی لباسها پایین
میاندازم دراین موقع دزد میآید و دست دراز میکند که لباسها را بیرد ومن مچ او را فورا میگیرم. و همین کار را کرد
اما از قضا درخواب عمیقی فرورفت .وقتی ازخواب بیدار شد دید لباسهارا هم برده اند

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:41
ادبی هنری

مردی خانه ی کسی را تصرف کرد. صاحب خانه به قاضی شکایت برد.قاضی از غاصب سند خواست.گفت:دلیل و سند نمی خواهد.از آسمان در این خانه افتاده ام.قاضی دستور داد غاصب را کتک بزنند و از خانه بیرون بیندازند.

غاصب به قاضی گفت:خانه را که به صاحبش دادی سبب زدن من چه بود؟

قاضی گفت:خواستم که بعد از این حواست جمع کنی و موقع افتادن از اسمان در خانه ی خودت بیفتی!

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:38
ادبی هنری

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.

ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.

کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟

جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.

طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،

طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.

سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:

اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.

مرد گفت طناب من کدام است ؟

ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم،
خطای تو را به حساب دیگران می گذارم ...

مرد قبول کرد .

ابلیس خنده کنان گفت :

عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت!

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:35
ادبی هنری

تله موش

 

موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود.

موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« كاش یك غذای حسابی باشد .»

اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.

موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هركسی كه می رسید ، می گفت :« توی مزرعه یك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یك تله موش خریده است . . . » 

مرغ با شنیدن این خبر بال هاش را تكان داد و گفت : « آقای موش ، برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من كاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد.» 

میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : «آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.» 

موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تكان داد و گفت : « من كه تا حالا ندیده ام یك گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد ودوباره مشغول چرا شد. 

سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟ 

در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببیند. 

او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده ، موش نبود ، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود . همین كه زن به تله موش نزدیك شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت :« برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست .» 

مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. 

اما هرچه صبر كردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد. 

روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این كه یك روز صبح ، در حالی كه از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك تدارك ببیند. 

حالا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانات زبان بسته ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند! 

نتیجه ی اخلاقی : اگر شنیدی مشكلی برای كسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد ، كمی بیشتر فكر كن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد!

چهارشنبه 18/6/1388 - 16:35
دعا و زیارت

با تو ای فاطمه جان وقت ملاقات من است

رویت ای یار علی قبله ی حاجات من است

بر لب خونی من زمزمه ی یازهراست

نامت آرام دل و رمز فتوحات من است

وقت تنهایی من یاور و یارم بودی

بر تو ای دخت نبی فخر و مباهات من است

استخوان از گلویم، خار زچشمم بردار

گه نگاه و سخنت اوج مناجات من است

عاقبت شان نزول من و تو شد تاویل

سیلی،آیات تو زخم سر، آیات من است

تو و آن سینه ی مجروح، من و فرق دوتا

آن مدال تو این طرح موالات من است

من و این چهره ی خونین تو آن روی کبود

یعنی ای یاس علی روی تو مرآت من است

سرو پهلوی شکسته دل و این دیده ی خون

آن علامات تو این هم علامات من است

سجده گاه من و تو، هردو به خون آغشتند

چه شبیه همه حالات تو حالات من است

تو به دیدوار و در افتادی و من در محراب

این هم امضای قبولی عبادات من است

گربه فریاد علی عشق تو صد جا برسد

برزخی نیست در اینجا که خرابات من است

سروده ی محمود ژولیده 

سه شنبه 17/6/1388 - 15:4
دعا و زیارت

سلام به دوستهای گلم

ازتون میخوام تواین شبهای قدر ما رو هم دعا کنید و چون ممکنه من تو این 2 یا 3 روز کمتر بتونم بیام اینجا شعر شهادت امام علی (ع) رو الآن میزارم:

شعر شهادت امیر المو نین علی علیه السلام 

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را

مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان

کاسه های شیرمانده روی دست دخترت

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است

هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست

با صدای واعلی و وای حیدرحیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را

دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد

الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد

میل احسان می نماید غیرت انگشترت

سروده علی اکبر لطیفیان

سه شنبه 17/6/1388 - 14:59
رمضان

دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان

خدایا آگاهم ساز در این ماه از برکات سحر های آن ونورانی کن در آن دل مرا به پرتو انوار آن و وادار کن تمام اعضا و جوارحم را به پیروی از آثارش به نور خود ای روشنی دهنده دلهای عارفان

سه شنبه 17/6/1388 - 14:54
خاطرات و روز نوشت

سلام بجه ها

من توی مطلب قبلیم یه مطلب از عروس گذاشتم تا شماها که به من سر میزنید و شاید به اون سر نزنید هم تو این ختم شرکت کنین

من اول رفتم اول به مطلبش نظر دادم  و ازش اجازه گرفتم تا مطلبشو تومطالبم بزارم  تا شاید نفرات بیشتری شرکت کنن

من میخواستم به عروس کمک کنم اما......

اما اون اومدو بهم گفت که راضی نیست و بدون اینکه نظرای مطلبشو بخونه گفت تو اجازه نگرفتی

حالا منم اومدم از همین جا اعلام میکنم با وجود اینکه من ازش اجازه گرفته بودم بازم ازش عذر میخوام

و از شما میخوام اون مطلب عروس رو که من گذاشتم نادیده بگیرید و برین به مطلب خودش نظر بدین

شاید دیگه ناراحت نشه و منی که به قول خودش ادب رو رعایت نکردم هم از گناهم کم بشه.

و در آخر ممنونم از همه اونایی که اومدن و تو این خم شرکت کردن ازتون خواهش میکنم این مطلب قبلیمو یعنی اعلام ختم رو نادیده بگیرن و به عروس نظر بدن

بنده بی ادب گناهکار و شرمنده خدا 13121110

یاحق

دوشنبه 16/6/1388 - 18:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته