• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5421روز قبل
دانستنی های علمی
مرد خارکن و موسی  روزی موسی از بیابانی عبور می کرد .خارکنی او را دید و به او گفت : ای پیامبر خدا سال های زیادی به این کار مشغولم و دیگر خسته شده ام ، از خدای خود بخواه که به من کاری بهتر از این بدهد تا راحتتر روزی خود و خانواده ام ر ا فراهم آورم .موسی به مرد قول داد که از خدا برای آن مرد طلب کمک کند . وقتی که این مسئله را به خداوند گفت ، خدا به او فرمود : که ای موسی برو به آن مرد بگو که خارکنی از سرش هم زیادی است . موسی در راه بازگشت باز هم آن مرد را دید . اول نمی خواست بگوید که خدا به او چه گفته است و بهانه می آورد که نتوانستم با خدا بحث را مطرح کنم . اما اصرار زیاد مرد او را وادار کرد که حقیقت را بگوید . وقتی که حقیقت بر مرد آشکار شد مرد بسیار عصبانی شد و گفت : حالا که خدا این را می گوید من هم دست از این کار میکشم و با خدا هم دیگر کاری ندارم. این را گفت و رفت .  آن مرد آن روز به خانه رفت و زن حامله ی خود را برداشت تا از آن مکان کوچ کنند و به جای دیگری بروند شاید در آنجای دیگر زندگی بهتری داشته باشند .در راه درد زایمان زن او را آزار داد به طوری که انگار زمان زایمان او فرا رسیده بود .مرد با هزار بدیختی و بیچارگی کلبه خرابه ای در آن حوالی پیدا کرد تا زنش را به آن جا ببرد و او را زایمان کند. در کلبه هنگامی که مشغول این طرف و آن طرف کردن زنش بود ناگهان دستش به چیزی خورد که توجه او را به خود جلب کرد . برگشت و دید که دستش به گوشه ی خمره ای خورده که در زیر خاک مدفون شده است . خمره را در آورد و درگوشه ای گذاشت و زایمان زنش را با موفقیت به پایان برد و در خمره را که باز کرد دید که خمره پر از سکه های طلاست. سال ها گذشت و آن مرد دیگر با زن و بچه ی خود در شهری در حوالی آن بیابان که مشغول خارکنی بود زندگی بسیار مرفه و لذتبخشی را تجربه می کردند. روزی موسی از آن شهر می گذشت که باز هم آن مرد را دید .تعجب کرد که چرا خدا می گفت که خارکنی از سر آن مرد هم زیادی است پس چگونه او اکنون دارای چنین زندگی مرفه و خوبی است. آن مرد تا موسی را دید به او گفت : موسی برو و به خدای خود بگو که من دیگر خارکن نیستم و زندگی خوبی دارم و احتیاجی هم به او ندارم و از او هم نمی خواهم که برای من راهی بگشاید. 

موسی به نزد خدا رفت و از او دلیل این اتفاق را پرسید . و خداوند پاسخ داد : که ای موسی من این حرف را زدم تا آن مرد به خودش بیاید و راه خود را بیابد ، وگرنه آن آدمی که من می شناختم کسی نبود که دست از خارکنی بکشد.

پنج شنبه 28/3/1388 - 13:41
دانستنی های علمی
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند . پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن. پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام. پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش! مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند! اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛

در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند

پنج شنبه 28/3/1388 - 13:40
دانستنی های علمی
1- بعضی از مردم به خاطر گذشته‌شان، تحصیلاتشان و... موفق نیستند.
هیچ كس نمی‌تواند موفق باشد مگر بخواهد و سپس برای بدست آوردنش بكوشد.

2- افراد موفق اشتباه نمی‌كنند.
آن‌ها هم مثل ما اشتباه می‌كنند فقط اشتباهشان را تكرار نمی‌كنند.

3- برای موفق شدن باید 60 (70، 80، 90 و...) ساعت در هفته كار كرد.
موفقیت به «زیاد» انجام دادن كاری ربط ندارد، بلكه بیشتر به «درست» انجام دادن آن ربط دارد.

4- فقط اگر قواعد خاصی را اجرا كنیم موفق می‌شویم.
چه كسی قواعد را به وجود می‌آورد؟ موقعیت‌ها متفاوتند. گاهی لازم است از قواعد خاصی پیروی كنیم و گاهی نیز باید قواعد ساخته خودمان را بكار بندیم.

5- اگر كمك بگیریم، این دیگر موفقیت نیست.
موفقیت به ندرت در تنهایی رخ می‌دهد. آن‌هایی را كه به موفق شدن تو كمك می‌كنند، شناسایی كن. تعدادشان كم نیست.

6- باید خیلی شانس بیاوریم تا موفق شویم.
بله، كمی باید شانس آورد اما بیشتر به كار سخت، دانش و جدیت احتیاج است.

7- فقط اگر زیاد پول درآوریم موفقیم.
پول یكی از نتایج موفقیت است، اما ضامن آن نیست.

8- باید همه بدانند كه ما موفق هستیم.
شاید با بدست آوردن پول و شهرت بیشتر، افراد بیشتری از كارتان باخبر شوند. اما، حتی اگر شما تنها كسی باشید كه از این موضوع باخبرید، هنوز آدم موفقی هستید.

9- موفقیت، یك هدف است.
موفقیت بعد از رسیدن به اهداف بدست می‌آید. وقتی می‌گویی «می‌خواهم آدم موفقی شوم» از شما سوال می‌كنند: «در چه چیزی؟»

10- به محض این‌كه موفق شویم، گرفتاری‌ها هم تمام می‌شوند.
شاید فرد موفقی باشی، اما خدا كه نیستی. پستی و بلندی‌ها در پیش‌اند. از موفقیت امروزت لذت ببر، فردا روز دیگری است.
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:39
دانستنی های علمی
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه‌های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره‌ای هفت رقمی. مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.
پسرک پرسید،" خانم، می‌توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‌ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می‌دهد."
پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می‌گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده‌رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می‌کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر این‌که روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می‌سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می‌کنه
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:38
دانستنی های علمی
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:38
محبت و عاطفه
همه میگویند شیشه احساس ندارد اما وقتی بر روی پنجره یمه گرفته اتاقم نوشتم دوست دارم ارام گریست
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:15
محبت و عاطفه
هرگاه خواستید کسی به یاد شما باشد به یاد من باشید که من همواره به یاد شما هستم اطرف بهترین دوست شما خدا
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:15
محبت و عاطفه
 وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
پنج شنبه 28/3/1388 - 13:14
دعا و زیارت

امام علی علیه السلام فرمودند:
اَكبَرُ العَیبِ اَنْ تَعیبَ ما فیكِ مِثْلُهُ.
بزركترین عیب آن است كه آنچه را كه مانند آن در خود توست عیب بشماری.

پنج شنبه 28/3/1388 - 12:59
دعا و زیارت

امام حسین علیه السلام فرمودند:
من اَحبك نهاك و من اَبغضك اَغراك.
كسی كه تو را دوست دارد، از تو انتقاد می كند و كسی كه با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می كند

پنج شنبه 28/3/1388 - 12:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته