• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4502روز قبل
اخلاق

 

.: سوال:
میان زهد (ساده زیستى) و پیشرفت چه ارتباطى است؟
 

.: پاسخ:
یكى از كمالات اخلاقى انسان زهد و ساده زیستى است و در متون دینى ما در باب مخالفت با تجمّلات دنیوى و دنیاگرایى تأكیدات فراوانى شده است. در قرآن كریم خداى بزرگ به پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: به شكوفه‏هایى كه در دست دیگران است و ما به آنان داده‏ایم چشم مدوز؛ زیرا ما مى‏خواهیم آنان را با آن شكوفه‏ها بیازماییم ولى رزق پروردگار تو بهتر و ماندنى‏تر است.[1]
شكوفه‏هاى دنیا براى كسى میوه نخواهد داد. عالم طبیعت چنان سرد است كه تا این شكوفه‏ها بخواهد به بار نشیند و به ثمر تبدیل شود، سرماى زودرس طبیعت از راه مى‏رسد و شكوفه‏ها مى‏ریزد.[2]
اما دیدگاه‏هاى مختلف در باب زهد و پارسایى در طول تاریخ موجب بروز تفاسیر گوناگون در عرصه‏ى فرایندهاى اجتماعى گشته است و متأسفانه برداشت‏هاى ناروا از منابع دینى و یا نادیده گرفتن سنت و سیره‏ى حضرات معصومین علیهم السلام نحله‏هاى گوناگونى را پرورانده كه جمعى در مسیر افراط و گروهى در وادى تفریط، چهره‏ى زیباى زهد و ساده زیستى را مشوش ساخته‏اند. به گونه‏اى كه گاهى با شنیدن واژه‏ى زهد انزوا، تنهایى، دورى از مردم و تمدن و پیشرفت و ترقى، و دعا و عبادت در گوشه‏اى آرام و فارغ از مشغله‏هاى زندگى در ذهن انسان تداعى مى‏گردد، در حالیكه این معنى واژگونه ساختن حقیقتى ارزشى و آلوده ساختن مفهومى ملكوتى است.
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: زهد نه آنست كه مال دنیا را تباه كنى و نه آنكه حلال آن را بر خود حرام گردانى. بلكه زهد آنست كه اعتمادت به آنچه نزد حق است، بیش از آن باشد كه در نزد خودت یافت مى‏شود.[3]
و به فرموده‏ى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام: زهد در یك آیه از قرآن بیان شده است آنجا كه مى‏فرماید: تا آنكه به خاطر از دست دادن چیزى متأسف و متأثر نشوید و بر آنچه به دستتان رسیده فرحناك نباشید.[4]
و لذا پارسایى و زهد دل بستن به امر باقى و نومید گشتن نسبت به امور فانى است. جدایى از تعلقّات دنیوى و قرب به ملكوت است. سبك بال گشتن براى پرواز در آسمان فضایل و ملكات انسانى است.
حال آیا رشد و كمال و تعلیم و تربیت و سعادتمندى مانع پارسایى است یا یاور آن؟
كدام مكتب و آیین همچون اسلام توصیه و تشویق نسبت به فراگیرى علم و كسب معرفت و جوشش و بالندگى و تلاش عقلانى دارد؟
مگر نه اینست كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله فرمودند: علم را طلب نمائید ولو اینكه در چین باشد.[5] و فراگیرى آن را بر همگان ضرورى دانستند.[6]
در روایتى مولى امیرالمؤمنین على علیه السلام تمام مواضع دنیا را جهل مى‏نامد مگر جایگاه علم را كه روشنى و فروغ است[7]، و این به صراحت قدر و شایستگى علم و حقارت دنیا و دلبستگى به آن را بیان مى‏سازد.
اما در باب نسبت بین دین اسلام و پیشرفت باید گفت: از لحاظ تاریخى اسلام همواره به نو شدن تمایل نشان داده است اما این نو شدن لزوماً به معناى مدرنیسم و نو شدگى غربى نیست. واژه مدرنیته از واژه‏ى لاتین (Modernus) به معناى نو و تازه گرفته شده است. مدرنیته یعنى نو شدن و نوشدگى و در برابر هر گونه تعلّق به گذشته و سنت قرار مى‏گیرد، هر چند وجوه اشتراكى نیز با آن دارد. براى نمونه مى‏توان به علم گرایى جهان اسلام كه یكى از الگوهاى نوشدن غربى بود اشاره كرد. توجه به حقوق بشر، عقل گرایى، مدارا با مخالفان و غیر هم كیشان كه همگى از مظاهر نو شدن غربى به شمار آمده‏اند ریشه در تمدن اسلامى داشته و برگرفته از آن هستند. بحث آزاد در حوزه‏ى معارف دینى و گریز از جزمیّت نیز از دیگر آموخته‏هاى تجدّد غربى از جهان اسلام است.[8]
اما نكته‏ى حائز اهمیت این است كه ترقّى، پیشرفت و نو شدنى مورد نظر اسلام است كه انسان را اسیر تمایلات نفسانى و تعلقات دنیوى نسازد بلكه او را از هوى و هوس برهاند. به فرموده‏ى امام على علیه السلام: هر آن علمى كه مورد تأیید و امضاء عقل نباشد گمراهى و ضلالت است.[9] وقتى تساوى دو روز انسان از منظر اسلام غبن و خسران محسوب گردد این بهترین معناى رشد و بالندگى است.
براى اطلاع بیشتر روایاتى چند درباره موضوع بحث ذكر مى‏گردد.
امام صادق علیه السلام: كسى كه از مقتضیات زمان خود آگاه است مورد هجوم اشتباهات واقع نمى‏شود.[10]
امام على علیه السلام: سزاوار است انسان عاقل رأى خردمندان را به رأى خود بیفزاید و دانش علما را بر دانش خویش اضافه نماید.[11]
امام على علیه السلام: تجارب آدمى پایان ندارد و معلومات انسان عاقل به وسیله‏ى تجربه همواره در افزایش و فزونى است.[12]
امام موسى بن جعفر علیه السلام: از ما نیست آن كس كه دنیاى خود را براى دینش یا دین خود را براى دنیاى خویش ترك گوید.[13]
پی نوشتها:
[1] قرآن كریم سوره طه آیه 131.
[2] جوادى آملى عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن كریم، مراحل اخلاق در قرآن، ص172.
[3] مجلسى محمد باقر، بحار الانوار 8/172/77 )ج، ص، شماره حدیث(
[4] همان مصدر، 3/37/78.
[5] رى شهرى محمد، )حسینى سید حمید( - منتخب میزان الحكمة - روایت شماره 4480.
[6] كلینى محمد بن یعقوب - الكافى - 1/30/1.
[7] مجلسى محمد باقر، بحارالانوار 9/29/2
[8] بازتاب اندیشه، مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سیما - شماره 20 ص 21.
[9] آمدى عبدالواحد، غرر الحكم ص 384.
[10] حرّانى حسن، تحف العقول ص 356.
[11] آمدى عبدالواحد، غرر الحكم ص 384.
[12] همان مصدر، ص 42.
[13] مجلسى محمد باقر، بحار الانوار 208/17


منبع : مجله الکترونیکی مبین



 

شنبه 10/7/1389 - 21:6
داستان و حکایت

 

مالك دینار گفت : سالى به حج مى شدم به توكل . چون به میان صحرا رسیدم ، مردى را دیدم دست و پاى بسته ، كلاغى را دیدم كه از هوا در آمد و یك پاره نان در منقار گرفته بر سینه وى نشست و به منقار پاره پاره مى كرد و در دهن وى مى نهاد. آنگه بپرید و آب آورد و به دهن وى فرو كرد. من از آن تعجب مى كردم . به نزدیك وى شدم . از او حال پرسیدم . گفت : به حج مى شدم . دزدان مرا گرفتند و مالم را بردند و دست و پایم ببستند و بگذاشتند. سه روز گرسنه بودم . امید از خلق ببریدم و پناه به حضرت حق آوردم .
گفتم : اى دستگیر درماندگان ! و اى فریادرس بیچارگان ! دستم گیر. حق تعالى این كلاغ را بر گماشت تا از براى من نان و آب مى آورد.
مالك گوید: وى را باز گشادم و هر دو مى رفتیم به نزدیك چاهى رسیدیم . آهوان را دیدیم كه آب مى خوردند و آب از براى ایشان بر سر چاه آمده بود. چون ما را بدیدند، برمیدند. ما بر سر چاه شدیم ، آب در قعر چاه دیدیم .
گفتم : خداوندا! آهوان را دیدم كه آب مى خورند و آب از براى ایشان به سر چاه آمده بود.
خداوندا! ایشان نه ركوع كنند و نه سجود، از براى ایشان آب به سر چاه آوردى و ما را سطل وریسمان  مى باید.
آواز آمد كه ایشان بر ما اعتماد كردند و شما را به دلو و رسن گذاشتیم و كار ایشان را كفایت كردیم.
شنبه 10/7/1389 - 21:1
شعر و قطعات ادبی

 

ما معتقدیم كه عشق سرخواهد زد **** بر پشت ستم كسی تبر خواهد زد

سوگند به هر چهار آیه نور **** سوگند به زخمهای سر شار غرور

آخرشب سرد ما سحر می گردد**** آشوب جهان فتنه سر می گردد

چشمان زمین ز عشق تر می گردد ****مهدی به میان شیعه بر می گردد

تفسیر بلند ذوالفقار است این مرد ****انگار بهار در بهار است این مرد

با تیغ حسین در نیام آمده است ****انگار علی به انتقام آمده است

ای سید سبز پوش من یا مولا ****ای مرد علم به دوش من یا مولا

برگرد هنوز بی قرارت هستند**** یك عده عجب در انتظارت هستند

آن مرد كه بوی سبز باران می داد**** آن پیر كه روح بر جماران می داد

می گفت كه عاقبت كسی می آید**** از نسل علی دادرسی می آید

اما تو نیامدی بهارانم رفت**** افسوس دگر پیر جمارانم رفت

طفلان نجیب بیشه ها شیر شدند**** مردان غریب جبهه ها پیر شدند

یك عده به ذكر توبه تطهیر شدند**** یك عده ز دوریت زمین گیر شدند

برگرد كه بر بهارمان می خندند**** یك عده به انتظارمان می خندند

دستان سیاهی كه به خون آلوده است**** گویند كه انتظارتان بیهوده است

افسوس كسی نیست بیا داد برس **** ای صاحب ذوالفقار به فریاد برس

امواج دلت آبی دریای غریب ****غربت كده ات كجاست مولای غریب

غربت كده ای كه بوی دریا دارد**** صد خاطره از غربت زهرا دارد

برگرد علی چشم به راه است هنوز**** اسرار دلش در دل چاه است هنوز

آن چاه پراز ستاره را پیدا كن ****آن سینه پاره پاره را پیدا كن

برگرد كه بر بهارمان می خندند**** یك عده به انتظارمان می خندند

جمعه 9/7/1389 - 23:16
شعر و قطعات ادبی

 

ای بر دل خسته مرهم! آرام جانم! رفیقم!
آیا به یادت می‌آیم؟ من زخم ِ‌عهد ِ‌عتیقم!

حق داری ای روح مجروح، از من دل‌آزرده باشی
من مثل صبرت کُشنده، مثل غرورت عمیقم

ساطور و خنجر به جانت این‌گونه آتش نزد که...!
آنها اگر شعله بودند، من جنگلی از حریقم

دریای بی‌ساحل من! تو زخم خوردی و من داغ
تو پشت موجت شکسته، من شیون یک غریقم!

هرچند این بیت آخر هم استخوان لای زخم است
من با غم عشقت ای یار! تا عمر دارم رفیقم...

 

 

مژگان بانو
جمعه 9/7/1389 - 14:13
شعر و قطعات ادبی

 

دیده ای غنچه ها ناشکفته گاه بر شاخه ها می پلاسند؟
عاشقانه ترین حرفها هم می شود در دهانت بماسند

حرفها با دل تو دل من دارد اما بگوید؟ ... نگوید؟
سنگ و آئینه نشنیده ای که از رسیدن به هم در هراسند؟

ای صدای تو آرامش آب! کاش یک «سنگ» با من بگویی!
کوزه های لب چشمه ها هم لهجه ی عشق را می شناسند

عشق گفتم که با تیشه ی غم زد به هر کوه اما نفهمید
دردها با دل تو صمیمی، زخم ها با تنت هم لباسند

اوج فریاد کوه است پژواک، وقتی از درد لب می گشاید
کوه دردی و از بس صبوری، دردها خسته از انعکاسند

از تو دور است اگر می زند سر ماه بر قله های غریبی
نامی از او اگر بر لبت نیست کوههای جهان ناسپاسند

***

گرچه از یاد بردی که آن «ماه»، تکیه گاه غمش شانه ات بود
من به «مهر» تو شکی ندارم، اغلب عاشقان کم حواسند...


 

مژگان بانو 

جمعه 9/7/1389 - 14:10
شعر و قطعات ادبی

 

گزارش سازمان هواشناسی هرچه می خواهد، باشد

پس از تو 

هوا پس است!

 

«مژگان عباسلو»

پنج شنبه 8/7/1389 - 20:53
شعر و قطعات ادبی

 

تا قیامت هم بدویم

به هم نمی رسیم

من و تو

دو کوپه از یک قطاریم

 

«مژگان عباسلو»

پنج شنبه 8/7/1389 - 20:51
شعر و قطعات ادبی

 

می خواهم و می خواستمت، تا نفسم بود .
                                        می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود .

                                                       عشق تو بَسَم بود، كه این شعله بیدار
                                                               روشنگر شب های بلند
قفسم بود .

              آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
                            غم بود كه پیوسته نفس در نفسم بود .

                                  دست من و آغوش تو ، هیهات ، كه یك عمر
                                              تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود


                سیمای مسیحائی اندوه ، تو ، ای عشق
                              در غربت این مهلكه فریاد رسم بود .

                                       لب بسته و پر سوخته ، از كوی تو رفتم
                                                    رفتم ، به خدا اگر
هوسم بود ، بسم بود .  

دوشنبه 5/7/1389 - 12:6
شعر و قطعات ادبی

 

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
                                     به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
                                                              تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
                                                                            و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم


تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
                            و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
                                                       تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر


و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
                                     بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
                                                                ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
 

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
                                     هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
                                                                تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
                                                                                 و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم


 تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
                                  و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
                                                  تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
                                                                      و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
 

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
                             و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
                                                    شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
                                                                و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم


تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
                           که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
                                                               غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
                                                                        و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم


به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
                                     قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
                                                     بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
                                                                              دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

دوشنبه 5/7/1389 - 12:4
شعر و قطعات ادبی

 

آهای آدمیان

به چشمان خود بیاموزند كه نگاه به كسی نیندازند

اگر نگاه انداختند عاشق نشوند

اگر عاشق شدند وابسته نشوند

اگر وابسته شدند مجنون نشوند

و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی كنند

آهای عاشقان اینك كه پا در این راه دشوار گذاشته اید

با صداقت عشق را ابزار كنید تنها عاشق یك دل باشید

تنها به یك نفر دل ببندید و با(یك رنگی) و(یك دلی) زندگی كنید

آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید

تا پایان راه با عشق باشید واز ته دل عشق را

دوست داشته باشید

آهای عاشقان با تمام وجود عاشق شوید و با اراده و

اطمینان پا به این راه بگذارید رسم عاشقی دروغ و

خیانت نیست رسم عاشقی صداقت است

پس سر لوحه والگوی خود را صداقت قرار دهید

آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید ونهفرهاد

تنها خودتان باشید

همین وبس

آهای عاشقان ساده نباشید عشق را از ته دل

بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بكشید

آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید

نه برای هوس و خوشگذرانی و گذراندن لحظه های

زندگی با هدف عاشق شوید و با عشق

نیز از ایندنیا بروید

دوشنبه 5/7/1389 - 12:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته