• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1392
تعداد نظرات : 123
زمان آخرین مطلب : 6059روز قبل
کامپیوتر و اینترنت
شركت نوكيا به مصرف‌كنندگان نسبت به خطر داغ كردن ‪۴۶‬ميليون باتري مورد استفاده در گوشي‌هاي تلفن همراه هشدار داد و پيشنهاد تعويض رايگان اين باتريها را مطرح كرد. به گزارش بخش خبر شبكه فن آوري اطلاعات ايران، از ایرنا، اين شركت با شركت ماتسوشيتا سازنده باتري بر سر نحوه تقسيم هزينه‌هاي تعويض باتري درحال مذاكره است. به گزارش خبرگزاري رويترز، اين خبرها ارزش سهام شركت ماتسوشيتا را در توكيو ‪۵‬درصد كاهش داد كه بيشترين افت ارزش سهام در طول يك روز كامل طي ‪۱۴‬ماه گذشته است. فراخوان اين باتريها مي‌تواند سود ناخالص اين شركت را به ميزان ‪۲۰‬ميليارد ين كاهش دهد. نوكيا كه بزرگترين توليدكننده گوشي‌هاي تلفن همراه در جهان است از وقوع ‪۱۰۰‬مورد داغ كردن باتريها در سراسر جهان خبر داد اما اعلام كرد كه هيچ موردي به بروز آسيبهاي جدي يا خسارت مالي نينجاميده است. نوكيا در موارد بسيار معدودي باتريهاي با نشان ‪BL-5C‬نوكيا را شناسايي كرده است كه بطور بالقوه امكان داغ كردن آنها در اثر اتصالي هنگام شارژ كردن وجود دارد كه باعث مي‌شود باتري از جاي خود بيرون بيايد. نوكيا باشركت صنايع الكتريكي ماتسوشيتا كه باتريهاي معيوب را در فاصله دسامبر ‪۲۰۰۵‬تا نوامبر ‪۲۰۰۶‬ساخته است همكاري نزديك دارد. نوكيا اعلام كرد تعويض باتريها بار مالي ايجاد مي‌كند، اما ماتسوشيتا بخشي از هزينه‌ها را تقبل خواهد كرد. ريچارد ويندسور تحليل گر، هزينه اين كار را براي نوكيا حداكثر ‪۱۰۰‬ ميليون يورو برآورد كرد. براساس اعلام شركت تحقيقات گارتنر هزينه تعويض هر باتري ‪۴‬دلار است و بطور معمول برعهده تهيه‌كننده است. برخي تحليل گران گوشي تلفن همراه آمريكا احتمال نمي‌دهند اين هشدار سهم بازار نوكيا را كاهش دهد يا وضع رقباي اصلي اين شركت نظير موتورولا ، سامسونگ الكترونيكس يا ال‌جي الكترونيكس را بهبود بخشد. به گفته سورن ليند نيلسن تحليلگر ‪، Jyske‬اين هشدار به نشان نوكيا آسيب خواهد رساند. براساس اعلام اينتربراند، ارزش نشان نوكيا ‪۳۳/۷‬ميليارد دلار است كه بعد از كوكاكولا و مايكروسافت پنجمين نشان مهم در جهان است. رابرت اندرسون رييس عمليات مشتريان و بازار نوكيا گفت با اقدام سريع و مسئولانه و شفافيت كامل ، نوكيا همچنان از نظر مشتريان يك نشان مسئول و مورد اعتماد خواهد ماند. شركت سوني و اريكسون سازنده گوشي تلفن همراه سوني اريكسون اعلام كردند فقط از باتريهاي سوني استفاده مي‌كنند. سوني سال گذشته به دنبال فراخوان ‪۹/۸‬ميليون باتري رايانه‌هاي لپ تاپ به علت خطر داغ كردن و آتش گرفتن آنها ، هزينه سنگيني را متحمل شد. موتورولا نيز اعلام كرد از باتريهاي مورد استفاده نوكيا استفاده نمي‌كند. اما چارلز كايزر سخنگوي اين شركت شركت ماتسوشيتا را جزو تامين كننندگان تجهيزات شركت موتورولا اعلام كرد. باتري ‪BL-5C‬پركاربردترين باتري نوكيا است كه انرژي ‪۱۱۰۰‬سري گوشي تلفن و چندرسانه‌اي ان ‪۷۰‬و ان‪ ۹۱‬را تامين مي‌كند. نوكيا يك در وب سايت خود يك راهنماي كالا براساس يافته‌هاي مقدماتي تحقيقات خود منتشر كرده است. ماتسوشيتا اعلام كرد مشكل نادري در فرايند ساخت سلولهاي باتري ايجاد شده است و طراحي باتري مشكلي ندارد.
يکشنبه 28/5/1386 - 13:7
کامپیوتر و اینترنت
برای این کار: ابتدا به اینترنت وصل شوید. برنامه Calculator را از طریق Start > All Programs > Accesroies اجرا کنید. از منوی Help برنامه روی Help Topics کلیک کنید. خواهید دید پنجره جدیدی و مربوط به Help برنامه باز میشود. اکنون از بالای پنجره ، سمت چپ ، محلی که عبارت Calclulator به چشم میخورد ، بر روی آیکون علامت سوال زرد کلیک کنید. در داخل منو بر روی Jump to URL کلیک کنید. خواهید دید که پنجره کوچکی باز میشود. اکنون کافی است در فیلد مخصوص Jump to this URL ، آدرس سایتی که میخواهید به آن وارد شوید مثلأ http://www.tarfandestan.com را وارد کنید و روی دکمه OK کلیک کنید. حالا چند ثانیه صبر کنید تا پنجره سمت راست ، صفحه اینترنتی شما لود شود. به این ترتیب شما یک مروگر مخفی در اختیار خواهید داشت. لازم به ذکر است برای وارد کردن آدرس اینترنتی ، وارد نمودن //:http الزامی است.
يکشنبه 28/5/1386 - 13:6
دعا و زیارت

درباره تضادهاى اجتماعى، روانى و فرهنگى نسل جوان امروز
چكيده
در اين مقاله با نگاه جامعه‏شناختى مساله‏اى با عنوان "تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏" بررسى شده است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامعه‏شناسى پرداخته‏شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده آمده است. به نظر نگارنده با بهره‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.
كليدواژه‏ها: تضاد اجتماعى، جوانان، فرهنگ، جامعه.
1. بيان مساله
سؤال حاكم بر مباحث اين مقاله آن است كه آيا تضادهاى اجتماعى- فرهنگى و عواقب اخلاقى- رفتارى آن كه در بخش بزرگى از گروه‏هاى جوان جامعه امروز وجود دارد، با رجوع به آراى اسلامى- قرآنى قابل حل است؟
در اين مقاله به جنبه تضاد اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز مى‏پردازيم. در فرهنگ علوم اجتماعى ذيل عنوان تضاد آمده است:
تضاد از ريشه Conflict به معناى برخورد كردن و مبارزه كردن گرفته شده است. هرگاه دو يا چند گروه به جهت تاليف انديشه يا منافع در حال تعارض آشكار و عدم توافق آميخته با خشونت و مانند آن باشند، با وضعى مبتنى بر كشمكش مواجه خواهند بود (1) .
اين تضاد صورت‏هاى گوناگونى دارد. از تقابل‏هاى اجتماعى گرفته تا كشاكش‏هاى بين‏المللى. نظريه‏پردازان اجتماعى، موضوع تضاد در جامعه را با اعتقادى خاص مورد توجه قرار مى‏دهند.
رالف دارندروف (959م.) يكى از جامعه‏شناسان آلمانى معتقد است: تضادها در جامعه، صفت تودرتو دارند و بر يكديگر منطبق نمى‏شوند. وى مدعى است كه كشمكش اصلى در جامعه به توزيع نابرابر قدرت و اقتدار و آنچه باعث پديد آمدن منافع متعارض مى‏شود، ارتباط دارد و از رهگذر آن است كه روابط سلطه‏گر و زيردست‏بودن در جامعه بوجود مى‏آيد (2) .
سلطه‏گران جامعه، روابط اجتماعى و الگوهاى فرهنگى در جامعه را به نحوى تنظيم مى‏كنند كه توجيه‏گر قدرت‏شان باشد; هر چند كه عواقب منفى جهت ايجاد آگاهى‏هاى كاذب و دروغين، اغفال اجتماعى، تك‏بعدى شدن و سرگردانى‏هاى فراوان در مردم و افراد زير دست‏بوجود آيد.
قرار گرفتن جوامع امروز در مسير گذر و تحول به سوى رشد و توسعه صنعتى و اقتصادى، پاره‏اى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى را براى اعضاى اين جوامع بوجود آورده‏است; از جمله:
- تضاد سنت‏با مدرنيسم;
- تضاد قانون‏گرايى با روابط عاطفى و فاميلى;
- تضاد مصرف‏گرايى با كار و فعاليت‏خلاق علمى و فنى;
- تضاد فرهنگ ذهنى‏گرايى و تعصب‏گرايى پيشين با فرهنگ داراى سنت‏هاى عقلى، عينى و برنامه‏ريزى براى زمان حال و آينده (3) .
در چنين مناسبات اجتماعى، بخش بزرگى از نسل حاضر نمى‏داند، سنتى باشد يا متجدد; اهل قانون و ضوابط عقلى باشد يا تحت تاثير روابط فاميلى، درون‏گروهى و عاطفى; قانع به داشته‏هاى خويش باشد يا در حرص مصرف روزافزون تقليدى به سر برد و نگران از اين كه مبادا از ديگران عقب بماند و مورد بى‏احترامى و بى‏اعتنايى و تمسخر ديگران واقع شود (4) .
بنابراين نسل امروز جامعه سخت در گردونه پريشانى، ابهام و تقليد از ژست‏هاى گوناگون و متناقض قرار گرفته است و نمى‏داند كه چگونه براى رسيدن به اهداف خود در جامعه از هنجارها و شرايط موجود جامعه به درستى استفاده كند. اين نسل از يك سو نابرابرى و بى‏عدالتى اجتماعى (فقر و بيكارى و...) را مى‏بيند و حتى خود احساس مى‏كند; اما از سوى ديگر مى‏خواهد، به رفاه و منزلت‏بالاى اجتماعى برسد. ليكن نابرابريها فزونى يافته و فرصت‏ها بسيار محدود شده‏است; لذا نسل جديد خود را تنها و بيگانه و دچار مشكل احساس مى‏كند. نسلى كه خود را در معرض سيل فشار تبعيض و نابرابرى مى‏بيند، نمى‏داند چگونه و با چه ابزارى مى‏تواند، به اهداف فردى و اجتماعى‏اش برسد.
قبل از ورود به بحث اصلى، بهتر است اين سؤال را مطرح كنيم كه آيا تضادهاى اجتماعى در جامعه امروز وجود دارد؟ خاستگاه اين تضادها را در كجا بايد جستجو كرد؟ اين تضادها چه نظم‏ها و شرايط ساختارى را رقم زده است؟ آيا اين نظم‏ها و شرايط ساختارى آزار دهنده قابل تغيير و اصلاح هستند؟
برخى از جلوه‏هاى تضاد اجتماعى- فرهنگى به اين قرار است:
متجدد بودن و در برابر آن هنجارهاى سنتى را رعايت نمودن;
عالم و كارشناس واقعى شدن، اما از تلاش براى معاش و زندگى روزمره عقب نماندن;
استقلال شخصيت انسانى و با هويت انسانى ماندن; اما ملاحظه‏كارى كردن و از صاحبان قدرت‏هاى طاغوتى و ثروت‏هاى نامشروع ترسيدن و اطاعت محض كردن از آنان;
دوستى ورزيدن و دوست داشته شدن، اما تنها كار خود را كردن و در انديشه جمع‏آورى مال و قدرت براى خود بودن;
علاقه به اظهار انديشه نمودن، اما وابسته به قول اين و آن شدن;
ايمان به پايدارى ارزشها و عقايد دينى و انسانى داشتن، اما به هر نحوى در جستجوى ثروت و قدرت بودن و...
اينها صورت‏هاى ديگرى از تضادهاى اجتماعى- فرهنگى در جامعه امروز است كه آثار روانى و اخلاقى مطابق با خود را در روحيات نسل كنونى بوجود آورده است.
اگر در ماهيت رفتار و پندار نسل جديد بيانديشيم، مى‏بينيم كه نسل جديد مى‏خواهد خود را آراسته به آداب و ابزار تمدن جديد كند. براى نمونه اين نسل مى‏خواهد تحصيلات دانشگاهى را تجربه كند و از اين‏رو اهل شك و سؤال شده‏است. فكر مى‏كند و مى‏خواهد فكر خود را عرضه كند. مى‏خواهد براى انديشه و اظهار فكر و سؤال او گوش شنوايى وجود داشته‏باشد; اما از سوى ديگر اين نسل با الگوهاى ساختارى پدرسالار و سنتى موروثى مواجه مى‏شود. نسل كنونى كمتر خود را داراى جسارت و شجاعت منطقى و انسانى در برابر صاحبان قدرت و ظاهرا داراى فضل و دانش مى‏بيند و بيشتر آموخته و عادت نموده‏است كه ساكت و صامت و محجوب باشد. اين گونه است كه قدرت‏پرستى و گاه شخصيت‏پرستى و ترويج احترام‏هاى دروغين و ايده‏هاى سنگ‏فكرانه و تنگ‏نظرانه ملوك داراى جاه و موقعيت‏برتر اجتماعى در فضاى فرهنگى جامعه شاخص مى‏شود.
جوان امروز نمى‏داند، آيا با روحيه دانشگاهى و تفكر عقلى و شك‏گراى انتقادى در روابط اجتماعى- فرهنگى پيش قدم شود؟ يا بالعكس، ساكت و زبان بسته و فكر و دل خاموش باشد تا اين‏كه مبادا با آنها برخورد شود.
ما معتقديم نسل جوان امروز در دايره تضادهاى اجتماعى و فرهنگى سنگينى قرار گرفته است. اين واقعيت مسائل و آسيب‏هاى روحى و اعتقادى فراوانى را در شخصيت اجتماعى جوانان پديد آورده است. علائم اين آسيب‏شناسى انقباض بينش و روحيه و گاه واكنش‏هاى انتقادى و هيجانى شديد و به صورت خشونت‏هاى مقطعى و ناسازگاريهاى اجتماعى با خانواده و نظام فرهنگى و قانونى جامعه خودنمايى مى‏كند.
2. پاسخ مسائل مطروحه از آيات قرآن
به اعتقاد نگارنده در خصوص مسائل مذكور مى‏توان الگوها و پاسخ‏هاى مناسبى را از قرآن كريم به دست داد.
در قرآن مى‏خوانيم كه خداوند حكيم، خالق ناظر كل عالم است. ما براى رفع نقائص خويش نياز داريم، به صفات الهى تخلق پيدا كنيم. همه عالم از اوست و به سوى او در حركت است (5) .مهربان و دوست‏حقيقى آدمى تنها و تنها خداوند كريم و اولياى بر حق اوست. همه عالم و ذرات آن براى تكريم و ستايش اودر جنبش‏اند (6) ; اعم از موجودات داراى آگاهى و قوه ناطقه و فاهمه و نيز موجودات فاقد آگاهى و قوه ناطقه. خداوند جل جلاله سازنده اساس و بنياد هستى است و تنها اوست كه باقى و برقرار و جاويدان است (7) ; لذا تنها او در همه جا (8) به عنوان نيروى قادر و كامل و صانع و خالق هستى وجود دارد.
اين خالق، مخلوق خود را دوست دارد (9) و اگر مخلوق به سوى او حركت كند، او را مى‏پذيرد و به مراتب كمال مى‏رساند (10) .هرگاه آدمى بخواهد الفباى آدميت‏خود را بيابد، ضرورى است كه به سوى صانع و خالق مهربان و رحيم خويش حركت كند (11) ; زيرا اوست كه از روح خود در آدمى دميده است (12) .اگر آدمى از خدا كه از رگ گردن به او نزديك‏تر است (13) ،غفلت ورزد، از هويت‏خويش دور مى‏شود; لذا وحدت خاطر و انديشه‏اى ندارد و نهاد دل و روان او به سوى وحدت پيش نمى‏رود و بيشتر به سوى كثرت حركت مى‏كند. از اين روست كه انسانها به دام پريشانى و احساس نگرانى و خسارت مى‏افتند.
اگر آدمى نتواند اين معنا را بفهمد و نتواند خويش را به صفات الهى بيارايد، به آسيب‏هاى فراوان روحى، اجتماعى و فناپذيرى كامل در اين عالم خاكى دچار مى‏شود.
به اعتقاد نگارنده يكى و شايد مهم‏ترين زمينه قرار گرفتن در چالش تضادهاى اجتماعى و روانى، آن است كه انسان نتواند خويشتن را در وحدت قرار داده و به روى حبيب حقيقى و خالق راستين و مهربان خويش كه منشا رحمت‏ها و بركت‏هاى عالم است، باب توسل، توكل (14) ،عبادت (15) و رضايت (16) را بگشايد و از هر چه غير اوست، بپرهيزد (17) و حتى بر كافرين و ظالمين بشورد (18) .
اگر آدمى نور ايمان را در خويش نيابد، همواره در چاه ويل ناتوانى‏ها و سرگشتگى‏هاى خويش باقى خواهد ماند و فشار تضادهاى اجتماعى و روانى هرلحظه در او بيشتر شده و هيچگاه از ميان نمى‏رود.
آموزه‏هاى قرآن متاسفانه در گذشته چندان كاربرد عينى نداشته و بيشتر ظاهر آن محترم بوده‏است و در قبرستان‏ها يا در سفره‏هاى عقد و پاگشايى عروسها و منازل مسكونى جديد حضور داشته‏است.
عده‏اى به قرائت صورى الفاظ قرآن مى‏پردازند; بدون آنكه معانى آن را فهم كنند; در حالى كه كه اگر قرآن را با نياز، ايمان، تواضع، توجه و تفكر بخوانيم، مى‏بينيم كه خداوند چه زيبا و ظريف و حكيمانه پيام مى‏دهد:
1- در آيات و نشانه‏هاى او در طبيعت، فضا، زمان و مكان، جامعه و نفس انسانى و تاريخ بيانديشيد (19) .
2- چشم‏بسته چيزى را نپذيريد و از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى نكنيد.
3- خود را گرفتار نياكان و اجداد خود نكنيد (20) .
4- از ابزارهاى شناخت از جمله چشم، گوش، قلب و فكر استفاده كنيد. اگر از اين ابزارها استفاده نكنيد، چون چارپايان و بلكه بدتر از آنها خواهيد شد (21) .
5- به آنچه مى‏دانيد و مى‏گوييد، عمل كنيد (22) .اگر عمل نكنيد، چون حمارى مى‏شويد كه تنها اسفار و اوراق را با خود حمل مى‏كنيد (23) .
اگر قرآن به عنوان يك اثر علمى مطالعه‏شود، آموزه‏هاى نو و پويا و متنوعى را به دست‏خواهيم آورد; البته علم نه به معناى علم رسمى روز، بلكه به معناى علمى كه بر قلب مبارك اولياى خدا القا مى‏شود و طالبان حقيقت عالم غيب را به سوى خود مى‏كشاند. شرط فراگيرى آموزه‏هاى قرآنى آن است كه با توجه و دقت تمام و تواضع و ايمان مخلصانه در آيات آن بيانديشيم. در آن صورت خواهيم توانست، پاسخ بسيارى از مسائل و بحرانهاى اجتماعى- روانى انسان و جوان امروز را در آن پيدا كنيم.
به اعتقاد نگارنده از آياتى كه پيشتر ذكر شد، مى‏توان بهره‏هاى كاربردى فراوانى را در جهت‏حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان امروز بدست آورد. نويسنده در اين زمينه با بهره‏اى كه از آيات جان‏بخش قرآن كريم برگرفته، ملاك‏ها و نظريات ذيل را توانسته، استخراج كند:
1- با الهام از بينش قرآنى استفاده مى‏شود كه مناسب است در برنامه‏هاى آموزش و پرورش و دانش آموختگان مدارس، توجه به طبيعت و گردش‏هاى علمى و سير و سياحت در طبيعت‏به عنوان يك اصل شمرده شود تا اين‏كه نوجوان و جوان خود را در دامن طبيعت‏بشناسد.
متاسفانه يكى از فرضهاى خام ما اين است كه عقايد خودمان را بر جوانان تحميل كنيم. غافل از اين‏كه به اين وسيله ايشان را از توجه به ذات اقدس حضرت حق دور مى‏كنيم. بايد دانست كه ذهن و روح جوانان امروز همانند اسفنج نيست كه هر وقت هر كارى بخواهيم، بر روى آن انجام دهيم. بهتر آن است كه اهتمام به توصيه قرآن كنيم كه جوانان را با طبيعت و جلوه‏هاى گوناگون آن همواره آشنا كنيم. قرار گرفتن در دامن طبيعت، نشاط و شادى طبيعى ايجاد مى‏كند و روح آدمى را براى جذب و يادگيرى آماده مى‏سازد.
2- به نفس و شان انسانى جوانان پيش از بيش احترام بگذاريم. خداوند عزيز آن همه حرمت و حسن و كرامت‏براى گوهر جان آدمى قائل است. اگر ما هم قدرى از اين بينش و ادب الهى بياموزيم، اتفاقات بسيار ارزشمندى در زندگى اجتماعى رخ خواهد داد. اگر ما بزرگترها پيشقدم به تقديم رعايت ادب و احترام انسانى نشديم، چگونه مى‏توانيم از جوانان توقع رعايت آن را داشته باشيم.
سيلى نامرئى به جوان همين است كه او را بدون هيچ گونه شناختى، تحقير كنيم يا خطاب به او سخن بگوييم; بدون آنكه براى سؤال و انديشه او ارزشى قائل باشيم يا او را در طرح‏ها و برنامه‏هاى اجتماعى و فرهنگى مشاركت دهيم. جوانان گوهرهاى شريف الهى هستند كه با رشد بينش و نفس ملكوتى‏شان نعمت فرهنگ و تمدنى بزرگ و ارجمند را براى جامعه به دنبال خواهد داشت.
به اعتقاد نگارنده اگر از لحاظ تربيتى- فرهنگى جوانان را با تحقير و تمسخر ننگريم و نگرش ابزارى نسبت‏به ايشان نداشته باشيم، بسيارى از مسائل اجتماعى- روانى جوان حل مى‏شود.
بايد به فكر و انديشه و اعتقادات آنها دقيقا توجه كنيم و سپس با آنها باب گفتگو و همراهى را باز كنيم. آنها را دشمن يا مزاحم نيانگاريم. دوستشان بداريم تا آنها نيز با مربيان و مديران، احساس محبت و نزديكى كنند.
3- دستور خداوند به اهل ايمان اين است كه تنها از چيزى بايد پيروى كنند كه از آن آگاهى دارد(و لاتفف ماليس لك به علم).
اگر مسلمانان به اين آيه قرآن گوش دل سپارند و عمل كنند، بسيارى از مسائل اجتماعى، اقتصادى، صنعتى و حتى تضادها و بحرانهاى فرهنگى حل مى‏شود.
متاسفانه به جاى آن‏كه براى جوانان، توليد آگاهى و بينش كنيم و به گرايش پرسش‏گرى، كنجكاوى و جستجوى آنها پاسخ دهيم، همواره به جوان امر و نهى مى‏كنيم تا آنان را مريد و پيرو خود كنيم; غافل از اينكه جوان امروز الزاما راه پدران و گذشتگان خود را طى نمى‏كند. بايد جوان امروز را موجود چشم و گوش بسته ندانيم.
4- با الهام از پيام الهى قرآن دانستيم كه انسان‏ها در نظام آفرينش از كرامت و عزت و هويت نيكو و زيباى الهى برخوردارند و هيچ تبعيض و نابرابرى بين آنها وجود ندارد. اين خطر بزرگى است كه جوان احساس كند، در برابر ديگران فاقد كرامت و عزت انسانى است. همين احساس است كه او را به سوى تضادهاى اجتماعى- روانى عذاب‏آورى مى‏كشاند و او را از جامعه اعم از خانواده و مدرسه و... بيزار مى‏كند.
اگر مديران و مربيان جامعه خود را موجودات برترى نپندارند و با جوانان بسيار عادى و در ارتباط چهره‏به‏چهره باشند، مى‏توانند اعتماد آنها را به خود خود جلب كند.
تا بشر از انانيت‏خود نگذرد و هوسهاى خود خواهانه را در خود از بين نبرد، نمى‏تواند در مسير كمال، آزادى و دوستى حقيقى قرار گيرد و نيز نمى‏تواند، شيرينى و حلاوت عمل صالح، انصاف، تقوى، اخلاص و احسان، ارتقاى فكر و وجدان را در عالم معنا و نيز اكسير شفابخش عشق و اشتياق به ديدار دوست را بفهمد; زيرا همه چيز را براى خود مى‏خواهد; لذا چنين شخصى نمى‏تواند داور منصف و عادلى باشد. همين‏طور نمى‏تواند به طور حقيقى مهربانى و دوستى بورزد و اگر آن را ادعا كند، دروغ مى‏گويد; زيرا ديگران را براى خود مى‏خواهد. او نمى‏تواند معناى درست عشق را بفهمد; زيرا معشوق را براى كمال و جمال و جلال او نمى‏خواهد; بلكه معشوق را براى خدمت‏به نيازها و تمناهاى نفس ظلمانى خود مى‏خواهد. نمى‏تواند به سوى كمال، نور، معرفت، آزادى و رستگارى و اشتياق به عمل صالح حركت كند; چون آن قدر حوائج نفسانى از قبيل شكم‏پرستى، پول‏پرستى، شهرت يا مقام‏پرستى، جمع‏آورى اموال و توجه به زن و فرزند و امثالهم هست كه بايد در استخدام و گرفتار آنها باشد.
با ذكر چند مثال در حوزه آموزش و پرورش در زمينه جوانان بيشتر مى‏توانيم، به درستى و حقانيت پيام قرآن پى‏ببريم. آيا فكر كرده‏ايم كه چرا جوان ما در دبيرستان و دانشگاه نمى‏تواند انديشه خود را به دقت تنظيم و با جسارت به عنوان يك طرح و فكر تازه عرضه كند؟ در حالى كه مدرسه و دانشگاه جاى شكوفايى پرسشها و انديشه‏ها و نظريات اساسى او در حوزه علم و دانش است. علت آن است كه جوانان به ظاهر در مدرسه و دانشگاه هستند; اما در واقع فكر، روح و دلبستگى‏شان با مدرسه و دانشگاه نيست.
ما به پيام قرآن گوش دل نسپرده‏ايم و نگذاشته‏ايم، آن وجه خلقت عالى انسان يعنى نفخه الهى او، فرصت ظهور و بروز پيدا كند. اجازه نداده‏ايم، فطرت كريم و عزيز انسانى او فعال‏شود تا بتواند به سوى شناخت‏حقيقت‏خود و استفاده درست از گوش و چشم، تفكر و درك قلبى (شهودى) حركت كند. ما كلاسهاى درس و مدرسه و دانشگاه را فقط براى خود و رفع حوايج نفسانى خودمان مى‏خواهيم. به همين دليل است كه محيطهاى آموزشى امروز به محيطهاى تجارى تبديل شده و لذا زمينه پرورش انسانهاى فاضل و الگوى علمى- اخلاقى را نمى‏تواند تربيت كند.
5 - عالمان عامل در حل تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان تاثير بسزايى مى‏گذراند. تاكيد عالمان بر حل مسائل اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جوانان در عمل، بركات همبستگى و وحدت ايمانى و اخوت صادقانه را در جامعه افزايش مى‏دهد; زيرا عالمان راه درمان دردها و مسائل را مى‏دانند; اما اگر عالمان سكوت كنند يا عمل مربوط به حوزه علم خود را كنار بگذراند، خسارت‏هاى اجتماعى- فرهنگى جامعه فزونى پيدا مى‏كند. جوانى كه نمى‏تواند فاصله و بيگانگى خود را با فرهنگ دينى و نظام اجتماعى حل كند، اين بيگانگى و فاصله در او بيشتر مى‏شود و جوان در لابه لاى تبعيض‏ها و نابرابريها و كشمكش‏هاى اجتماعى فرسوده‏شده، به دام مشكلاتى چون فقر، بيكارى، اعتياد و ديگر آسيب‏هاى اجتماعى- روانى گرفتار مى‏شود.
3. جمع‏بندى و استنتاج
نيت‏حاكم بر اين مقاله با سبك نگارش بحث‏هاى اجتماعى طرح يك مساله جامعه‏شناختى تحت عنوان "تضاد اجتماعى- روانى نسل جوان‏" بوده است.
به علاوه در زمينه موضوع، مثالهايى مختصر از محيطهاى آموزشى- فرهنگى جوانان مطرح شده است. مبناى تحليل نگارنده، نگرش و برداشت از پاسخ‏هاى قرآنى در خصوص مساله مذكور است. ابتدا به تعريف و تفسير ابعاد مختلف تضاد اجتماعى از ديدگاه جامعه‏شناسى پرداخته شده و سپس ديدگاه و برداشت قرآن‏شناختى نگارنده به همراه استناد به چندين آيه قرآنى آمده است. به نظر نگارنده با بهره‏گيرى از آموزه‏هاى قرآنى كه در متن مقاله آمده‏است، مى‏توان به طور علمى و كاربردى از ميزان تضادهاى اجتماعى- روانى نسل جوان كاست.
پى‏نوشت‏ها:
1. بيرو، آنى، "فرهنگ علوم اجتماعى"، ترجمه دكتر باقر ساروخانى، تهران: كيهان، 1366، ص‏62.
2. آبر كرابى، نيكلاس و... "فرهنگ جامعه‏شناسى"، ترجمه حسن‏پويان، تهران; چاپخش، 1367، ص‏7-86.
3. نگاه شود به: عظيمى، حسين، "مدارهاى توسعه نيافتگى در اقتصاد ايران"، تهران: نى، 1371، مبحث فرهنگ.
4. نگاه شود به: امام‏جمعه، فرهاد، مقاله "اختلال در روند اجتماعى شدن جوانان‏" قسمت‏سوم، هفته نامه سرچشمه استان مركزى، ش 42 به تاريخ 30/4/1379، ص 6.
5. انا لله و انا اليه راجعون (بقره/156).
6. سوره اسراء /80 و حشر /59; و سوره تغابن /1.
7. سوره رحمن /27: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.
8. بقره /177: ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب.
9. بقره /195; آل عمران /134.
همچنين حديث قدسى معروفى از حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نقل مى‏شود كه فرموده‏اند: "كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف." (فروزانفر، بديع الزمان، "احاديث مثنوى"، اميركبير، ص‏29) حضرت حق جل‏جلاله فرمود كه: من گنج نهفته‏اى بودم، دوست داشتم شناخته شوم; پس انسان را خلق كردم تا شناخته شوم.
10. سوره عنكبوت /69.
11. در قرآن مكرر آمده است كه: بسم‏الله‏الرحمن الرحيم (به نام خداوند بسيار بخشنده و مهربان) الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم (سوره رحمن/2-1).
به اعتقاد نگارنده، سنگ بناى پرورش و تربيت روح آدمى، شكر مداوم از نعمت‏هاى بى‏شمار خداوند است كه در اختيار ما نهاده‏است. هر چه شكر و سپاس اين نعمت‏ها به عمل آيد، مى‏توان به منشا كمال عالم و نظام آفرينش نزديك‏تر شد و مسير دايت‏خود را پيدا كرد.
12. سوره سجده /9.
13. سوره ق /16 و واقعه /85.
14. سوره آل عمران /159.
15. سوره ذاريات /56.
16. سوره رعد /28.
17. سوره بقره /163.
18. سوره‏هاى آل عمران /56; فتح /29; بقره /140; توبه /109; هود /18.
19. اشاره خداوند در قرآن به طبيعت‏بسيار فراوان است. از آب گرفته تا بارش باران و رويش گياهان، زمين و آسمان و آنچه بين آنهاست. درختان و ميوه‏ها و گاو، شتر و ديگر چارپايان، زيتون، زنبور عسل، انجير، خرما و...
به علاوه برخى از سوره‏هاى آن به پديده‏هاى طبيعى نامگذارى شده‏است; مانند: رعد، مائده، نحل، نور، نمل، عنكبوت، نجم، بروج، انشقاق، فجر، شمس، ليل، ضحى، تين، زلزله، فيل، فلق، ناس، انسان و...
نگاه شود به: سوره اسراء آيه 70 و سوره نمل آيه 36، تين آيه 95.
20. سوره مائده، آيه 104 و سوره‏هاى اعراف / آيه 70 و 28 و انبياء، آيات 6-52 و ابراهيم، آيه 10.
21. سوره اعراف آيه 7.
22. سوره صف / آيه 2-1.
23. سوره جمعه / آيه 6.

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:20
دعا و زیارت

مدتى طولانى همچنان با تاسفى عميق از اين خطاى نگارش و سهل انگارى گذشتگان سپرى شد.
تا اينكه يك روز طرح تازه اى درباره اين فواتح , به نظرم رسيد كه به تدريج پس ازمحاسبات عديده و آزمـايـشـهـاى گـونـاگـون بـه مرحله ثبوت رسيد و معلوم گرديد كه حروف ديگر اين فواتح سيزده گانه مستقلا و بدون ((الف )) نيز داراى همان نقش شگفت رياضى است )).
در جـاى ديگر در مورد ((كهيعص )) مى نويسد: از سه حرف با و ثا و نون كه در فاتحه سوره مريم و يـس بـه دلـيل هم شكلى و شباهت هم رديف با ((با)) مى توان در نظرگرفت , ((ب )) و ((ث )) از لحاظ تحرير همواره يكسان بوده و فرقشان فقط درنقطه گذارى است .
ولـى ((نـون )) بـا آن دو, فـرق بـارزى دارد .
لـذا ما بر مبناى همين اختلاف ((نون )) را موقتا كنار گذاشته و فرض مى كنيم حروف هم شكل يا در هر دومورد فقط ((ب )) و ((ث )) باشد!.
همانطور كه ملاحظه مى كنيد, ايشان تغيير تاكتيك مى دهد تا به رقم مورد نظر برسد.
بايد از ايشان بپرسيم چرا ((ن )) را فقط در شمارش حروف مقطعه سوره مريم از دورخارج ولى در جاهاى ديگر مثل سوره ((يس )), ((ن )) را منظور كرديد؟ .
نقد جزوه ((اعجاز رياضى قرآن در خصوص اعداد زوج و فرد)) .
شـخـص ديـگـرى بـه نـام كوروش جم نشان , از ونكور كانادا, با توجه به آيه سوم سوره والفجر كه خداوند متعال به زوج و فرد سوگند ياد كرده است , به فكر افتاده است كه شايد يك نظام عددى بر مبناى زوج و فرد در قرآن باشد و بعد از تحقيقات به اين نتيجه رسيده است كه اگر اعدادى را كه از حـاصـل جمع شماره سوره ها و تعدادآيات سوره ها به دست مى آيد, در يك ستون بنويسيم , بعد زوجها را با هم و فردهارا با هم جمع كنيم , جمع اعداد زوج دقيقا مساوى با جمع تعداد آيات قرآن يعنى6236 و جمع اعداد فرد مساوى با 6555 است كه حاصل جمع شماره سوره هامى باشد.
سـپـس تـكبير گويان مى نويسد:.((بدين ترتيب نمونه ديگرى از اعجاز عددى قرآن كشف شده و نشان مى دهد كه ترتيب قرار گرفتن سوره ها و تعداد آيات هر سوره , مبتنى بر يك نظام مخصوص وحساب شده اى است .
اللّه اكـبـر))..بـايـد در پـاسـخ گـفـت : اگـر در زوج و فـرد بـودن آيات قرآن نكته اى باشد, بايد مـيـان سـوره هاى فرد و سوره هاى زوج يا آيه هاى داراى شماره فرد و آيه هاى داراى شماره زوج به وضوح ديده شود.
اما اثبات , بلكه احداث نكته آن هم با طى كردن اين راه پيچ در پيچ ربطى به مفاد آيه ندارد.
ايشان بعد از آنكه بين آيات داراى شماره فرد وآيات شماره زوج و عدد حاصل از مجموع آيات فرد و عـدد حـاصـل از مـجـموع آيات زوج و عدد حاصل از اين دو مجموعه هيچ نكته اى نيافته است , شماره سوره را به تعداد آيات سوره اضافه كرده و ستونى از اين اعداد تشكيل داده است .
آنها را با هم جمع كرده و باز به نكته اى نرسيده است .
در مرتبه آخر, اعداد زوج اين ستون راجداگانه و اعداد فرد را جداگانه با هم جمع كرده است و به دو عدد جديد رسيده است 6236 و 6555.
عدد دوم مضرب 19 مى باشد سراغ عدد اول رفته ولى آن رامضرب 19 نيافته است .
(ايـشان نيز از كسانى است كه به عدد 19 در قرآن عنايت خاصى دارد چنانكه در جزوه هاى ديگرى از يـافته هاى آقاى عبداللّه اريك تحليل كرده است ) اگر هر دو مضرب 19 مى بود خيلى به اعجاب ايشان مى افزود امامتاسفانه يكى مضرب 19 بوده و ديگرى مضرب 19 نيست .
ولى در لابلاى همين محاسبات ناگاه متوجه مى شوند كه عدد اول معادل تعداد آيات قرآن و عدد دوم مساوى با حاصل جمع شماره سوره هاست .
اينجاست كه تكبير گويان اعلان موفقيت مى كنند.
ما مى گوئيم خداى حكيم بسيار بعيد است با مخاطبين خود از چنين طريقى ارتباطبرقرار نمايد.
خداوند نيز در تفهيم و تفاهم با بندگانش همان راهى را طى مى كند كه بين عقلا جارى و مرسوم اسـت و مـعـمـا و لغز به كار نمى برد و اگر بخواهد امرى رامعماگونه بيان كند, معماى او بايد به گونه اى باشد كه تا قيامت معما بماند.
چـه , اگربشر بتواند چيزى را كه مشيت خدا آن را معما خواسته است كشف كند اين نوعى نقص و ضعف براى خداوند خواهد بود چنانكه به نظر ما حروف مقطعه قرآن از اين مقوله اند.
يعنى شواهد و قرائن نشان مى دهد كه خداوند مى خواهد اينها در قالب رمز و معما باقى بمانند و يا تاريخ دقيق قيامت به تصريح خود قرآن از اين مقوله است .
ايـن نـكته كه خداوند در تفهيم مقاصد خود از سيره عقلائيه تبعيت مى كند, در يكى از فرمايشات امام صادق (ع ) به آن تصريح شده است :.
((قيل لابى عبداللّه عليه السلام روى عنكم ان الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجال فقال ما كان اللّه ليخاطب خلقه بما لا يعقلون )).
(وسائل الشيعه جلد 12, ص 243).
بـر اسـاس اين حديث , تفسيرهاى باطنى همه مردود است و اثبات تناسبهاى عددى و نظم رياضى در قرآن آن هم با عبور از راههاى مارپيچ , يكى از شاخه هاى تفسيرباطنى است .
بـنـابـرايـن بسيار بعيد است خداوند از آيه شريفه ((و الشفع و الوتر))چيزى را بخواهد به ما تفهيم نمايد كه آقاى كورش جم نشان , كشف كرده اند.
زيراادعاى ايشان بسيار غريب و از فهم عرفى دور است و مخاطب , بعد از فهميدن راه طى شده , باز در هـالـه اى از شـك و تـرديد باقى مى ماند و شايد يكى از علل آن جمع شماره سوره با تعداد آيات سوره باشد.
جـمـع ايـن دو پـارامـتـر جمع دو چيزغيرمتجانس است , مثل آنكه تعداد ستونهاى مسجد جامع اصفهان را با تعدادروزهاى هفته جمع نموده باشيم .
اشـكال اساسى تر اين است كه چنين چيزى اثبات اعجاز قرآن نيست , زيرا به راحتى مى توان كتابى نوشت و از آغاز بين ابواب و فصول و تعداد جملات آن چنين نظمى را جاسازى نمود.
بـنـابـرايـن ايـن كـشفيات ذره اى موجب گرايش منكران قرآن به قرآن نخواهد بود بلكه اينگونه دفاعيات غيرمنطقى و ضعيف خود موجب اعراض واشمئزاز بيگانگان مى شود.
نقد كتاب ((ماوراى احتمال ))
نويسنده ديگرى از كانادا با استفاده از كتاب ((ماوراى احتمال )) تاليف عبداللّه اريك ,مقاله اى تحت عـنوان ((بسم اللّه مفقوده ))!! نوشته و مدعى شده است , نبودن بسم اللّه در صدر سوره توبه و تكرار آن در سوره نمل بسيار حكيمانه و از معجزات قرآن است .
مـا اصـل كتاب را كه به زبان انگليسى است به دست آورديم .
در آنجاايشان مى گويد: ((اگر براى هر بسم اللّه كدى مركب از شماره سوره و شماره آيه قراردهيم و مجموع اين اعداد را جمع كنيم به عـدد 68191 مـى رسـيـم كه دقيقا مضرب صحيحى از عدد 19 مى باشد))..سپس مى گويد: ((در سـوره حمد, بسم اللّه شماره 1 را به خود اختصاص داده , ولى در سوره هاى ديگر بسم اللّه شماره آيه ندارد لذا عدد صفر را به عنوان شماره آيه اين قبيل بسم اللّه ها در نظر مى گيريم )).
بر اين اساس اولين بسم اللّه قرآن در آيه اول سوره اول است پس كد آن 11 مى شودو دومين بسم اللّه كد 20 را به خود اختصاص مى دهد.
زيـرا شـمـاره آيـه آن صـفر است به همين ترتيب به جلو مى رويم به سوره توبه مى رسيم كه چون بـسـم اللّه نـدارد از آن عـبور مى كنيم و بعد در سوره نمل بسم اللّه اول كد 270 و بسم اللّه آيه سى ام كد2730 را به خود اختصاص مى دهد.
بعد مجموع اين اعداد را زير هم نوشته جمع مى كنيم دقيقا مى شود 68191.
بـايـد عرض كنيم اسلوب نويسنده كتاب ((ماورا احتمال )) نيز منطقى نيست ايشان اگرهمچون شـيـعـيان معتقدند كه بسم اللّه جز سوره است , بايد براى همه بسم اللّه هاى آغاز سوره ها رقم يك را مـنـظور كنند و اگر همچون سنيان معتقدند كه بسم اللّه جزسوره نيست , بايد در سوره حمد نيز كد 10 را انتخاب كنند, نه يازده را.
زيرااهل تسنن بسم اللّه سوره حمد را نيز جز سوره نمى دانند.
هرچند در رسم الخطعثمان طه شماره يك را به خود اختصاص داده است .
وانـگـهـى در جايى كه بسم اللّه جز سوره نيست به چه علت رقم صفر را به جاى شماره آيه انتخاب مـى كـنـنـد؟
چـه آنـكـه صفر به عنوان رقم يكان در كل عدد تاثير مى گذارد, بايد براى مثال كد بسم اللّه سوره 59, عدد 59 باشد نه 590.
پيچيده ترين محاسبات در موضوع اعجاز عددى قرآن به همين آقاى عبداللّه اريك اختصاص دارد.
ايـشان با استفاده از تعداد كلمات و حروف و ارزش ابجدى بسم اللّه الرحمن الرحيم و جابجا كردن ارقام به اعداد بزرگى كه گاه تا 73 رقم دارند, دست يافته و اعلام مى كند همه اين اعداد مضرب 19 مى باشند.
ايـشان مى نويسد: ((بسيار شگفت انگيزاست كه چهار كلمه و 19 حرف آيه بسم اللّه الرحمن الرحيم داراى اين تعدادتركيبات عددى مبناى 19 باشند.
تصور تصادفى بودن اين تركيبات غيرمعقول است , زيرا سازگارى عجيبى بين آنها وجود دارد)).
ايشان مى نويسد: ((فرمت خاص اين اعداد به اين شكل است ?1 ? 2 ? 3 ? 4 ?=n: اما در واقعيت شماره 8 اين فرمت را رعايت نكرده و آن را برعكس نموده است : = 5 ؟
?1 ? 2 ? 3 ? 4 ? 5 =n
ثـانـيـا: بـر فرض كه چنين روابط پيچيده رياضى در حروف و كلمات ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) مستتر باشد, اين ارتباطى به قرآن ندارد.
زيرا بسم اللّه الرحمن الرحيم قبل ازقرآن نيز تركيبى آشنا و شناخته شده بوده است .
خـود قـرآن مى فرمايد: حضرت سليمان كه قرنها قبل از نزول قرآن مى زيسته است , نامه خود را با بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع كرده است .
نقد كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )).
از ديگر كسانى كه در اين زمينه دست به تاليف زده اند, استاد عبدالرزاق نوفل است .
عنوان كتاب ايشان ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) مى باشد.
عمده كار ايشان نيز كشف تناسب در تكرار الفاظ قرآن است .
به قسمتى از مطالب ايشان توجه فرمائيد:.
لفظ ((ابليس )) و ((استعاذه )) از ابليس هر كدام 11 مرتبه .
لفظ ((مصيبت )) و مشتقات آن و لفظ ((شكر)) و مشتقات آن هركدام 75 مرتبه .
لفظ ((اسراف )) و مشتقات آن با لفظ ((سرعة )) و مشتقات آن هركدام 23 مرتبه .
لفظ ((سلطان )) و مشتقات آن با لفظ ((نفاق )) و مشتقات آن هركدام 37 مرتبه .
لفظ ((حرب )) و مشتقات آن با لفظ ((اسرى )) و مشتقات آن هركدام 6 مرتبه .
لفظ ((سيئات )) و لفظ ((صالحات )) 180 مرتبه .
لفظ ((نفع )) و لفظ ((فساد)) 50 مرتبه .
لفظ ((الناس )) و لفظ ((الرسل )) 368 مرتبه .
لفظ ((الاسباط)) و لفظ ((الحواريون )) 5 مرتبه .
لفظ ((ضلالة )) و مشتقات آن 191 مرتبه و لفظ ((آيات )) دو برابر آن 382 مرتبه .
لفظ ((ضيق )) و مشتقات آن و لفظ ((طمانينه )) و مشتقات آن هركدام 13 مرتبه .
لفظ ((دين )) و مشتقات آن با لفظ ((مساجد)) و مشتقات آن هركدام 92 مرتبه .
لفظ ((عجب )) با مشتقات آن و لفظ ((غرور)) و مشتقات آن هركدام 27 مرتبه .
لفظ ((تلاوت )) با همه مشتقات آن به تعداد لفظ ((صالحات )) 62 مرتبه .
لفظ ((سلام )) و ((طيبات )) با مشتقات آنها هركدام 50 مرتبه .
لفظ ((احسان )) و همه مشتقات آن با لفظ ((خيرات )) و همه مشتقات آن روى هم رفته382 مرتبه به تعداد لفظ ((آيات )) و مشتقات آن .
لفظ ((ركوع )) و لفظ ((قنوت )) با احتساب مشتقات آنها هركلام 13 مرتبه .
اشكال وارد بر ايشان نيز اين است كه بسيارى از اين ارقام خوشبينانه است .
يعنى وقتى به دقت به شمارش مى نشينيم به ارقام ايشان نمى رسيم .
مثلا لفظ ((ابليس )) يازده مرتبه در قرآن آمده است , اما ((استعاذه )) بيش از اين رقم است .
بـراى رفـع ترديد آيات مربوطه را ملاحظه فرمائيد:.1 ـ ((انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب )) (27/40).
2 ـ ((و انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون )) (20/44).
3 ـ ((قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين )).
4 ـ ((قال رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم )).
5 ـ ((قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا)).
6 ـ ((و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين )).
7 - ((و اعوذ بك رب ان يحضرون )).
8 ـ ((و اعوذ بك برب الفلق )).
9 ـ((قل اعوذ برب الناس )).
10ـ ((و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم )).
11ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
12ـ ((فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم )).
13ـ((ان فى صدورهم الاكبر ماهم ببالغيه فاستعذ باللّه )).
14ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
15ـ ((قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى )).
16ـ ((قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد, تمام اين موارد, استعاذه به خداست كه اگر كسى بخواهداز ميان آنها مواردى را كه صريحا استعاذه به خداوند از ابليس است جدا كند, تنها به7 مورد دست خواهد يافت وانگهى اين موارد استعاذه از شيطان و شياطين است نه ابليس .
اشـكـال ديـگر اين است كه در بعضى واژه ها, ارتباط مفهومى روشن بين دو واژه وجود ندارد مثلا بـيـن مصيبت و شكر چه ارتباطى هست ؟
آيا در برابر مصيبت بايد((صبر)) نمود و يا بايد ((شكر)) كـرد؟
مـگـر قـرآن نمى فرمايد: ((و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور)) به احتمال قوى آقـاى عـبـدالـرزاق نـوفل وقتى ديدند تعداد واژه صبر و مشتقات آن (103) با تعداد واژه مصيبت مساوى نيست , سراغ واژه شكررفته اند.
واژه شـكـر را هـم نبايد در رديف مصيبت قرار داد .
زيرا از منظر قرآن ((شكر))همواره با زيادت و افزايش توام است .
ايـشـان حـتما سراغ واژه زيادة و ديگر مشتقات آن رفته اند و چون تعداد (62) آن را كمتر از تعداد واژه شكر ديده اند شكر را معادل با ((مصيبت )) قرار داده اند.
مورد ديگر واژه اسباط و حواريون است .
اسـباط دوازده قبيله از بنى اسرائيل بوده كه هريك از نسل يكى از فرزندان يعقوبند و حواريون نام ياران خاص حضرت مسيح اند كه مسيحيان آنها را دوازده تن دانند.
اگـر تـعـداد تكرار هركدام در قرآن دوازده مرتبه بود, جا داشت ايشان بگويند, پس تعداد اسباط و حواريون نيز دوازده مى باشند كه در جواب به ايشان مى گفتيم , نياز به اين تكلف نيست چون خود قـرآن اسـبـاط را دوازده قبيله مى داند:((و قطعنا هم اثنتى عشرة اسباطا امما)) به هر حال روشن نيست از تكرار پنجگانه اين دو واژه ايشان , چه نتيجه اى مى خواهند بگيرند.
مـورد ديگر واژه ((اسراف )) و ((سرعت )) است كه روشن نيست تكرار 23 مرتبه اى اين دو واژه چه چيزى را اثبات مى كند؟ .
آيـا نـويـسنده مى خواهد بگويد اسراف توام با سرعت است ؟
يا نبايد با سرعت اسراف كرد و يا اسراف مـوجـب نـابـودى سريع است و يا مسرف با سريع العقاب طرف خواهد بود؟
دو احتمال اول معقول نـيـست و دو احتمال دوم مى طلبد تااسراف را با واژه ((عقاب )) و ((هلاكت )) بسنجيم , نه با واژه ((سرعت )).
بـاز ارتـبـاط((سـلام )) و ((طيبات )) ـ ((تلاوت )) و ((صالحات )) ـ ((دين )) و ((مساجد)) روشن نيست وناچاريم از پيش خود چيزى به هم ببافيم .
اشكال ديگر, قافيه سازيهاى تكلف آميز ايشان است .
در مـورد دو واژه سيئات وصالحات مى گويد: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب كنيم , به عـدد 167مـى رسـيم , البته به شرطى كه نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و يصلح و اصلح رااز مشتقات ((صالحات )) حذف كنيم .
معقول بود, ايشان سيئات را با حسنات بسنجند نه صالحات .
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد در ايـن مثال , ايشان صالحات را با مشتقات آن مطرح مى كنند به نتيجه نمى رسند.
شمارى از مشتقات را حذف مى كنند تا قافيه جور شود .
در جاى ديگر ((تلاوت )) را با ((صالحات )) مـى سـنـجـند, مشروط بر آنكه مشتقات را دخالت ندهيم و به اين ترتيب شمارش صالحات به 62 مـى رسـد كـه بـه تعداد واژه تلاوت وهمه مشتقات آن است يعنى در يك طرف مساوى مشتقات دخالت دارد در يك طرف دخالت ندارد و اينها همه براى به كرسى نشاندن نظم رياضى قرآن است .
از اينگونه لغزشها در كتاب آقاى عبدالرزاق نوفل فراوان است تا آنجا كه مترجم كتاب ايشان نيز در پاورقى در موارد زيادى به ايشان خرده مى گيرد.
نقد كتاب ((من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم ))
شـخـص ديـگـرى كـه كارهاى عبدالرزاق نوفل و دكتر رشاد خليفه را ادامه داده و ازايشان خيلى تجليل نموده است , دكتر ابوزهرا نجدى مى باشد.
ايـشـان مـى نـويـسـد:مـن نـيـز كار آنها را پيگيرى نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده دارى , درهاى رحمت الهى بر من گشوده شد و به حقائق مهمى از اعجاز قرآن دست يافتم .
ايشان مى گويد: با خود گفتم , اگر تعداد كلمه ((شهر)) دوازده مرتبه و تعداد كلمه ((يوم ))365 مـرتـبـه بـاشد, بايد لفظ ساعة نيز 24 مرتبه در قرآن آمده باشد كتاب ((المعجم المفهرس لالفاظ القرآن )) را گشودم و شمارش را آغاز كردم ولى به عدد 48 رسيدم مى رفت تا مايوس شوم ولى كار را ادامـه دادم و نـاگـاه مـتوجه شدم در 24 مورد از اين48 مورد لفظ ((ساعة )) مسبوق به حرف است , يعنى كلمه اى قبل از آن است كه نه اسم است و نه فعل .
پـس خـرسـنـد گـشتم و از اين بابت نگرانى ام برطرف شد.سؤال اين است كه تقدم حرف بر لفظ ((ساعة )) چه نقشى در ماجرا دارد؟
به هر حال واژه ((ساعة )) در قرآن 48 مرتبه آمده كه اگر قرار باشد در شمارش , مسبوق به حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفكيك كنيم , اين كار را بايد در همه جا انجام دهيم .
نه آنكه هرجا قافيه تنگ آيد, دست به اين اقدامها بزنيم .
نكته ديگر اينكه ((ساعت )) درلسان قرآن و روايات به معناى برهه اى از زمان است كه بتوان در آن يك كار عرفى رابه انتهاى رسانيد.
نـه بـه مـعـنـاى 60 دقـيقه اصطلاحى مثلا در آيه شريفه ((لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة )) ساعة به معناى ساعت اصطلاحى نيست .
اشكال ديگر اينكه در اكثر موارد ((ساعة )) به معناى قيامت است , نه برهه اى از زمان .
دكـتـر ابوزهرا نجدى مى گويد: در ضمن اين سلسله تحقيقات متوجه شدم , واژه سجده در قرآن 34 مرتبه آمده است كه اشاره به 34 سجده اى است كه در هفده ركعت نماز يوميه تعبيه شده است .
البته ايشان با 35 مورد برخورد كرده اند, ولى يك مورد را به حساب نمى آورند و آن آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) مى باشد.
ايشان مى گويد: اين آيه نبايد به حساب بيايد چون راجع به سجده غيرعاقل است .
تـلاش ايشان نيز مثل ديگر همفكرانش روشى منطقى ندارد زيرا بحث بر سر مفهوم سجده است و اين مفهوم در تمام موارد سى و پنجگانه يكى است وانگهى در آيه ((واللّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض )) لفظ ((ما)) عموم موجودات زمينى وآسمانى را شامل مى شود و مختص عقلا نيست و سجده غيرعاقل از ديدگاه قرآن امرى معقول است .
چـنانكه قرآن براى همه موجودات نماز و تسبيح ثابت مى كند ومى فرمايد: ((شما انسانها از نماز و تسبيح آنها سر درنمى آوريد)).
از ديگر مثالهاى ايشان كه به مساله خلافت اهل بيت (ع ) مربوط مى شود, مثالهاى ذيل است : تعداد تكرار واژه ((امام )) و مشتقات آن , ((خليفة )) و مشتقات آن , ((وصية )) و مشتقات آن , ((شهادة )) و مـشـتـقـات آن , ((يـعـصـم )) و مشتقات آن , ((شيعه )) و مشتقات آن , ((اجتبى ))و مشتقات آن , ((رهـبـان )) و مـشـتـقات آن , ((نجم )) به صورت مفرد و جمع همه , عدد 12مى باشد و اين دليل حقانيت پيروان ائمه اثنا عشر(ع ) مى باشد.
آياتى كه در آنها كلمه امام آمده دوازده آيه است .
اما با احتساب آيه ((فانتقمنا منهم وانهما لبامام مبين )) در اين آيه امام به معناى راه است , يعنى دو شـهـر قـوم لـوط و قـوم شعيب در راهى هستند آشكار زيرا راهى كه از حجاز به شام مى رفتند, از ويرانه هاى اين دو شهر مى گذشت .
بدون شك اگر مجموعه آيات 13 مورد بود, ايشان اين آيه را به خاطر آنكه امام معناى ديگرى دارد, به حساب نمى آورد.
چـنـانكه در شمارش كلمات نجم و سجده آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) را به حساب نياورده است .
آيـاتى كه كلمه شيعه در آن آمده است 12 آيه است , ولى با احتساب آيه ((ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم )).
در مورد خليفه و مشتقات آن چون به عددى بسيار بيشتر از نصاب لازم رسيده اندمى نويسد:.
((ورد لفظ خليفة و مشتقاتها من الاسما فى حالة المدح , 12 مرة )).
قيد ((در حال مدح )) كار را خراب كرده است .
در مـورد واژه ((وصـيـة )) مـى نويسد: ((و مما يوكد وصية رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم بان الائمـة من بعده اثنا عشر ورود ((الوصية )) من اللّه تعالى الى المخلوقين 12مرة حيث وردت مادة ((الوصية )) و مشتقاتها من الخالق الى المخلوقين 12 مرة ))..واژه ((وصية )) و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه آمده است .
ايـشـان بـا تـكـلـفاتى نظير ((من اللّه الى المخلوقين )) مى كوشد به عدد 12 برسد, كه باز با نديده گرفتن ((يوصيكم اللّه فى اولادكم )) (11/4) مى باشد.
چون در اين مورد نيز فاعل ((ايصا)) خداوند است وايشان بايد اين آيه را هم به حساب آورد, چنانكه آيه دوازدهم همين سوره را به حساب آورده است .
در مـورد ((نـجـم )) بـا سيزده آيه روبرو هستيم كه اگر به فرمايش ايشان آيه ((و النجم والشجر يسجدان )) را كه اكثر مفسرين نجم را به معناى گياه بدون ساقه گرفته اند ازحساب خارج كنيم , به نصاب لازم مى رسيم .
نـمـى دانـيـم چرا در اينجا واژه ((النجوم )) را بايد در شمارش منظور كنيم , ولى درشمارش واژه ((يوم )) براى آنكه به نصاب لازم برسيم ((ايام )) را بايد از حساب خارج كنيم ؟ .
چـنـانـكه ملاحظه نموديد, اكثر اين آمارها باطل است و صغراى آن دعاوى كذائى محقق نيست و جـاى بـسـى تعجب و شگفتى است كه چگونه اين تئورى تا اين حدمورد استقبال عام و خاص قرار گـرفـتـه تـا جايى كه علماى ما نيز تحت تاثير واقع شده و آن را در تاليفات نفيسى مثل ((تفسير نمونه )) مطرح كرده اند.
اينك فرض را بر آن مى گذاريم كه اين آمارها صحيح باشد.
آيـا نتيجه گيريها صحيح است ؟
دوگونه نتيجه قابل تصور است : نتيجه خاص , مثل اينكه بگوئيم : چون لفظزكات و بركت در قرآن به تعداد مساوى تكرار شده است , پس زكات هميشه توام بابركت بـوده و از موجبات ازدياد اموال است و يا چون لفظ دنيا و آخرت به تعدادمساوى در قرآن آمده اند, پس مى فهميم كه بايد به هر دو به يك اندازه عنايت داشته باشيم نه دنيا را فداى آخرت و نه آخرت را فداى دنيا كنيم , و يا چون 3 مرتبه درقرآن آمده است كه ((ان مع العسر يسرى )) نتيجه بگيريم كه پس در پى هر دشوارى3 راحتى نهفته است و از اين قبيل استنتاجهاى خاص .
واقعيت اين است كه هيچ ارتباط منطقى بين مقدمه و نتيجه وجود ندارد.
چنانكه مى دانيم , ممكن است نتيجه اى صحيح را بر مقدماتى خطا مترتب سازيم .
اما با اين كار قياس منتجى بنا نكرده ايم .
مـثل اينكه من بگويم چون قد اين دو نفر يك اندازه است پس سن آنها هم يكى است و وزن آنها هم با هم برابر است و تصادفا هم سن آنها و هم وزن آنها يكى باشد.
گـويـنـد: شخصى عامى از شيعيان براى يكى از سنيان استدلال مى كرد كه حق بااميرالمؤمنين , على بن ابيطالب است و بايد آن حضرت جانشين بلافصل پيامبرباشد.
او در مقام استدلال مى گفت : انگشت شصت نماينده شخص پيامبر و3انگشت بعد سمبول ابوبكر و عمر و عثمان و انگشت كوچك نيز جاى حضرت على به حساب مى آيد.
(آن حضرت از رقباى خود كوچكتر بودند), بعد مى گفت :انصاف دهيد وقتى در مقام وجب كردن هستيم كدام انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گيرد!؟
فرد سنى مذهب كه سخت به انگشتهاى وى خـيره شده بود و وجب كردنهاى او را مى نگريست , لب به تحسين گشود و گفت : از تو بسيار متشكرم .
عمرى در ضلالت و گمراهى بودم و اينك به بركت اين برهان قوى و دليل قاطع هدايت شدم و به مذهب تشيع تشرف حاصل نمود.
مـى بـيـنيم كه هم نتيجه صحيح است (حقانيت خلافت بلافصل حضرت على ) و هم اين استدلال موجب استبصار و هدايت مخاطب شده است .
امـا اين استدلال درجمع صاحبنظران و انديشمندان هيچ بهائى ندارد و به عنوان فكاهى و طنز با آن برخورد مى شود.
نـتـيـجه عامى كه بر اينگونه آمارها, بر فرض صحت , بار است , اين است كه بگوئيم :چون مؤلفين و نـويسندگان در حين كار توجه به آمار كلمات خود ندارند, پس چنين پديده اى در قرآن حاكى از خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيم : بر فرض كه چنين تناسب و توازنهايى در حدى از كثرت باشندكه اتفاقى بودن اين آمار و ارقام عادة محال باشد, باز غير بشرى بودن قرآن رانمى توان نتيجه گرفت .
زيـرا عـقـلا و عادة محال نيست , كسى كتابى تدوين كند و درعين حال چنين معادلاتى را در آن بگنجاند.
چنانكه نوابغى پيدا مى شوند و كتابهايى مى نويسند كه اينگونه هنرنمائى ها در آن به چشم مى خورد.
در بعضى موزه هاتفسيرى از قرآن مجيد مشاهده نمودم كه تمام آن بى نقطه بود.
يـا بـعـضى خطاطهاقرآنى نوشته اند كه نظمى شگفت انگيز در ميان حروف اول خطوط آن تعبيه شده است و اين امر هنر و نبوغ نويسنده و خطاط را مى رساند, نه چيزى بيشتر را.
البته اگرآمار و ارقام ارائه شده از سوى رشاد خليفه و همفكران وى درست از آب درمى آمد,براى مـا مسلمانان تاكيدى بر اعجاز قرآن و موجب ازدياد ايمان ما بود اما براى كسانى كه قرآن و رسول اكرم را به رسميت نمى شناسند, صرف آمار و ارقام وتناسب و تناظر بعضى از واژه ها چيزى را اثبات نمى كند.
پـيش فرض اينگونه كنجكاويها از سوى روشنفكران , نظريه اى باطل است و آن نظريه اين است كه چـون خـداوند جامع همه كمالات است , بايد اثر وى نيز حاوى همه كمالات واز جمله نظم رياضى باشد.
بـه ويژه اينكه خود قرآن مى فرمايد: ((لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) (همه چيز در كتاب مبين وجود دارد).
بطلان اين نظريه نيازمند شرح و بسط نيست .
مخلوق و مصنوع خداوند نمى توانددر آن واحد همه كمالات را دارا باشد و اين قصور از ناحيه خود مخلوق است .
اگـرقـرار بـاشـد سـيـب خواص همه ميوها را دارا باشد و هر عنصرى به علت آنكه مخلوق خداى نـامتناهى است , خواص نامتناهى داشته باشد, بساط عالم ماده برچيده مى شود و اصلا چيزى پا به عرصه وجود نخواهد گذارد.
كثرات در پرتو همين تفاوتها بر جاى مى مانند.
چگونه ممكن است عناصر مختلف كه هويت آنها به آثارخاص آنهاست حاوى خواص يكديگر باشند؟
در بحث خودمان نيز بايد بگوئيم ,اگرچه قرآن كلام خداوند و معجزه جاودان است , اما توقع نظم رياضى توقع بى جايى از قرآن است .
ايـن توقع مثل توقع آشنايى به موسيقى از كسى است كه بزرگترين نقاش يا معمار جهان شناخته شده است .
قـرآن نيز خود را بزرگترين كتاب هدايت و سعادت معرفى مى كند و از قرآن نيز همين مقدار بايد تـوقـع داشت , نه آنكه توقع داشته باشيم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به كمك قرآن حل شود و يا اسامى همه شهرها و روستاها و رجال سياسى و علمى در قرآن وجودداشته باشد.
جـمله ((لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) نيز نبايد ما را به اشتباه بيندازد زيرا معلوم نيست منظور از ((كتاب مبين )) قرآن باشد و ثانيا اين جمله به اين معناست كه هرچه مربوط به سعادت و هدايت انسان است در قرآن پيدا مى شود.
نـظـيـر آنـكه شخصى كتاب بزرگى در پزشكى تاليف كند و به ما بگويد: ((هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد)) كه قطعا منظورش اين خواهد بود كه هرچه ازمقوله پزشكى بخواهيد در اين كـتـاب ثبت شده است , نه آنكه راجع به فن تعبيرخواب هم اين كتاب جوابگوست و اگر چيزى از فـن تعبير خواب در آن پيدا نكرديم ,روا باشد, به او اعتراض كنيم كه تو گفتى هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد.
ممكن است كسى كه طرفدار تئورى نظم رياضى باشد, بگويد اين مطالب چيزى رااثبات نمى كند.
شـمـا در نـهايت مى توانيد بگوئيد رشاد خليفه و امثال وى نتوانسته اندنظم رياضى قرآن را كشف كنند, ولى حق نداريد به كلى منكر نظم رياضى قرآن بشويد.
شـايـد انسانها در قرون آينده چنين نظمى را كشف كنند.در پاسخ مى گوئيم : با شما در اين نظر موافقيم كه شايد صدها سال بعد چنين نظمى كشف شود ما نيز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمى دانيم .
امـا ايـن مـطـلب صرف احتمال عقلى است و اين مقدار كافى نيست تا انگيزه تحقيق و صرف عمر باشد.
بااحتمال عقلى در هر بيابانى اگر كاوش كنيم , شايد به گنج برسيم .
ولى اين مقادرانگيزه , عقلا را براى كندوكاو تحريك نمى كند.
آرى , اگـر دسـتـگـاهـهاى گنج ياب علائمى دال بر وجود گنج يا فلز ديگر نشان دهند, عقلا به كاوش و جستجو مشغول مى شوند.
سـخـن مـا اين است كه دستگاههاى گنج ياب , يعنى خود قرآن و پيشوايان معصوم هيچ ردپايى از نـظـم ريـاضـى در قـرآن به ما نشان نداده اند, بلكه پيوسته ما را به محتواى قرآن توجه داده اند, تا ساختار لفظى آن .
قـرآن و روايـات ايـن كـتـاب آسـمـانـى را نسخه پزشك خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما شـنـاخـتـه انـد و كـسـى كـه به جاى عمل به قرآن , به جستجوى آمارى در الفاظ و كلمات قرآن مـى پـردازد, شبيه شخص مريضى است كه بعد از مراجعت از مطب دكتر به جاى تهيه دارو و عمل بـه نسخه در گوشه اى بنشيند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شودخط اول نـسـخـه دقـيقا از ده كلمه , خط دوم از 9 كلمه , خط سوم از 8 كلمه , خطچهارم از 7 كلمه و خط پـنجم از 6 كلمه تشكيل شده است و تعداد حروف موجوددر هر خط به ترتيب مضرب صحيحى از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند.
يـا خـطاول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل دكتر مى رسيم و خط آخر رااگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل مريض مى رسيم و با كشف اين حقائق مشعشع چنان شگفت زده و خـوشـحـال شود كه بيمارى خود را از ياد ببرد و روزها وهفته ها به آمارگيرى حروف و كلمات نسخه از زواياى مختلف مشغول شود تامريضى , او را از پاى درآورد.
مـمـكـن اسـت طرفداران اعجاز عددى قرآن بگويند: بر فرض ما را از آمارگيرى دركلمات قرآن مـنـصـرف كـنـيـد, ولـى با حروف مقطعه قرآن چه مى كنيد؟
حروف مقطعه قرآن خود دليلى بر اسرارآميز بودن اين حروفند و شايد اشخاصى باشند كه حقيقت و سر آنها را فهميده باشند.
عـرض مـى كـنيم ممكن است آحادى از اوليا الهى از راز ورمز اين حروف مطلع باشند, ولى بدون شك آنها غير از اين آقايانند.
ايـن آقـايـان بـعـداز چـنـد سال كاوش و به قول يكى از آنها در سومين نمايشگاه قرآن , بعد از 32 سـال جـستجو در تعداد حروف و كلمات قرآن مطالبى چنان ناهماهنگ تحويل مى دهندكه آدمى هـرچه مى خواهد صدر و ذيل دعاوى آنها را بهم پيوند دهد عاجز مى ماند!به نظر ما اين حروف در هاله اى از ابهام و راز ناگشودنى قرار دارند و تا امروز كسى نتوانسته است بطور قطع و يقين پرده از اسرار اين حروف بردارد.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان بعد از نقل اقوال يازده گانه مفسرين مى فرمايد:.
((هـذه الحروف رموز بين اللّه و بين رسوله صلى اللّه عليه و آله خفية عنا, لا سبيل لافهامنا العادية الـيـهـا الا بـمـقـدار ان نستشعر ان بينها و بين المضامين المودعة فى السور, ارتباطا خاصا و لعل الـمـتـدبـر, لو تدبر فى مشتركات هذه الحروف و قايس مضامين السور التى وقعت فيها بعضها الى بعض , تبين له الامر ازيد من ذلك )).
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, ايشان نيز اظهار عجز مى نمايند و مى فرمايند: فهم هاى عادى و بشرى راهى براى كشف قطعى راز و رمز اين حروف پيدا نمى كنند.
تـنهاچيزى كه مى توان فهميد, اين است كه ربط خاصى بين اين حروف و بين مضامين سوره هاى مربوط وجود دارد.
امـا ايـن ربـط چـيست ؟
براى كسى فاش نشده است بعدهم با لفظ ((لعل )) مى گويند: شايد اگر كسى حروف مشترك و مضامين سوره هاى آنهارا مقايسه كند, مشابهتهايى در مفاد سوره هايى كه حروف مقطعه مشابه دارند بيابد.
پس از ديدگاه ايشان نيز مساله اسرارآميز و معماست .
در مورد حروف مقطعه , رواياتى نيز نقل شده است .
در حـاشـيه تفسير طبرى ابن عباس روايت مى كند كه :وقتى پيامبر (ص ) براى علماى يهود سوره بقره را مى خواند, الم را به حساب جمل برده و گفتند:.
آيـا در ديـن پـيـغمبرى وارد شويم كه مدت حكومت او و سرآمد امتش 71 سال است ؟
پيامبر اكرم (ص ) در پاسخ خنديدند.
حى بن اخطب گفت : مگر حروف ديگرى هم هست ؟
رسول اكرم (ص ) فرمودند: آرى المص .
بعد چند بار پرسيد مگر حروف ديگرى هم هست ؟
و در هر مرتبه پيامبر اكرم (ص ) حروف خاصى را نام مى بردند.
سرانجام علماى يهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است .
در اين هنگام آيه هفتم سوره آل عمران نازل شد كه از پيگيرى آيات متشابه ما را نهى مى كند.
پـاسـخ تـوام با خنده حضرت و ذيل حديث نشان مى دهد, كار علماى يهود, موردتائيد آن حضرت نبوده است .
گويا حضرت مى خواهند بفرمايند اينگونه استنتاجهابه كلى بيراهه رفتن است .
(تـبـسـم حـضـرت شـاهدى بر اين مطلب است ) ثانيا: اگربيراهه نباشد, شما بايد همه جوانب را بسنجيد نه آنكه از 14 حروف مقطعه فقط 3حرف آن را در استدلال راه دهيد.
ثالثا: اين كار جستجو از آيات متشابه است كه قرآن از آن نهى مى كند.
بـه نظر مى رسد, پرسش از حقيقت حروف مقطعه , از زمره پرسشهايى باشد كه بايدبه دنبال پاسخ آن نباشيم .
چـنـانـكه مى دانيم بعضى پرسشها طرحش خطاست يابدان جهت كه راهى براى پاسخ آن نيست , مثل سؤال از حقيقت روح , حقيقت مرگ , حقيقت وحى , حقيقت معراج و امثال آنها.
يا بدان جهت كه پاسخ آن هيچ مشكلى از مشكلات انسان را حل نمى كند.
بعضى از پرسشها ناشى از هوس وخامى و تنبلى در عمل است .
ديـن و قـرآن بـراى عـمل است و آنهائى كه مى خواهنداز عمل فرار كنند, آن را به صورت مسائل نظرى صرف و عجيب و غريب درآورده وبه بحث پيرامون آن مشغول مى شوند.
عـجيب است , كسانى كه هنوز از ضروريات زندگى و آداب تربيت خانواده و فرزندان و معاشرت با خـويـش و بـيگانه بى اطلاعند و به مقدمات لازم براى فهم معانى قرآن ,مثل لغت و ادبيات مجهز نـشـده انـد, سـالـها از عمر مفيد خود را صرف كشف روابطرياضى حاكم بر حروف و كلمات قرآن مى نمايند و يا توقع دارند راز معراج و قضا وقدر و حروف مقطعه را بفهمند.
آرى ايـنـگـونـه سـؤالات ناشى از هوس و خامى وتنبلى در عمل است نه حس كنجكاوى و تحرى حقيقت .
ايـنگونه افراد بعد از مدتى رويه و استقامت فكرى را از دست مى دهند و همچون بدنى كه مبتلا به خارش گشته , هرچه بيشتر به آن ناخن بزنند, خارشش بيشترمى شود.
ايـنـها فكر نمى كنند كه قرآن و دين , برنامه عمل است نه سرگرمى رياضى .
وهر پرسشى ضرورتا داراى پاسخ نيست و هر پاسخى همواره مفيد نيست .
چه بساامورى كه دانستنش مضر باشد.
چـنـانكه در قرآن آمده است : ((فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المر و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن اللّه )).
((و يـتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم )) از اين آيه معلوم مى شود فرمولهايى براى ايجادفتنه و تفرقه ميان زن و شوهر وجود دارد كه هرچند نوعى دانستنى و علم به حساب مى آيند, اما مضرند.
راسـتـى مـا را چـه مى شود كه با دين و قرآن برخوردى اينگونه داريم ! از قرآن توقعاتى غير معقول داشـته و به جاى عمل به آن به چيزهاى ديگر اهتمام نشان مى دهيم !قرآن در جشن و عزا و افتتاح مـراسـم حاضر است , اما در كسب و كار و ادارات وزندگى فردى و اجتماعى ما حضورى كمرنگ دارد و يا بكلى غائب است .
بـه تـفـسـيرو مفاهيم قرآن بسيار كمتر از صوت و تجويد و مسابقات قرآنى بها مى دهيم وخلاصه همواره برخوردى نامعقول با دين داريم .
بـه تـعـبير قرآن , مى خواهيم از ديواروارد خانه گرديم در حالى كه ماموريم از درب خانه به خانه درآئيم ((و آتواالبيوت من ابوابها)).
در خـاتـمـه عـرض مـى كنيم كه شايد فضاى ذهنى رشاد خليفه كه مملو از فرمولهاى زنجيره اى مـولـكولى و قواعد رياضى بوده است , او را به اينگونه تحقيقات سوق داده باشد اما بعيد نيست ايده اولـيـه ايـن تـئورى از ناحيه اشخاص مغرض به جهان اسلام راه يافته باشد و مغرضان بعد از مدتى جنجال و هياهو بخواهند مسير راعوض كنند و بگويند: حال كه تناسب و توازنى بين واژگان قرآن ديده نمى شود, اين خود حاكى از آن است كه قرآن تحريف شده است .
اگـر بـخـشهايى از قرآن حذف نشده و يا تغيير نكرده بود آمار و ارقام هماهنگى در واژگان قرآن پيدا مى شد.
شـاهـد ديـگـر اسـناد اين آمار نادرست به كامپيوتر است و بسيار بعيد است در 23 سال قبل برنامه كامپيوترى از قرآن تهيه شده باشد و كسى غير از ايشان از آن مطلع نشده باشد.
در پايان به كسانى كه مشتاق كشف اعجاز قرآنند, توصيه مى كنيم : اولا زبان عربى راكه زبان قرآن است , فرابگيرند.
امـام صـادق (عـلـيه السلام ) فرمودند: ((تعلموا العربية فانها كلام اللّه الذى يكلم به خلقه )) و ثانيا: فراوان قرآن بخوانند و ثالثا: با تانى و تامل قرآن بخوانند.
بـدون شـك اگـر كسى به اين سه توصيه عمل نمايد با تمام وجودش اعجاز قرآن را يافته و شهود خواهد كرد و نيازى به آمارگيرى از واژگان قرآن نيست .
روحيات انسان دائما در تغيير است .
گـذشت روز و ماه و سال , زبان فكر فرهنگ وسخنان آدميان را دگرگون مى سازد اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يك نويسنده يكسان نيست .
بـلـكـه آغاز و انجام يك كتاب نيز متفاوت است .
مخصوصااگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گيرد, حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى واجتماعى را پى ريزى كند, هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت وعطف به سابق تحويل دهد, قادر نيست .
به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده باشد.
قرآن با اين مشخصات , عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و نوسانات فاحش باشد, اما با تمام اين جهات , همه آيات قرآن هماهنگ و خالى از هرگونه اختلاف و ناموزونى است و هميشه طراوت خودرا حفظ كرده و هرچه از آن مى خوانيم كهنه نمى شود.
آيـات آن حـاوى اشـارات ولطائف و ظرائفى است كه متفكران و انديشمندان را غرق در اعجاب و تـحـسـين مى نمايد به گونه اى كه هزاران نكته از آنها متولد مى شود و هيچ موضوعى نيست ,مگر پيرامون آن موضوع مى توان به آيه يا آياتى از قرآن استشهاد نمود و اين است وجه اعجاز قرآن .
بـراى درك و شـهـود اين نكته بايد به آن توصيه ها عمل نمود .
درغير اين صورت , از قرآن بهره اى نبرده و براى كشف اعجاز آن ناچار به بيراهه كشيده مى شويم .
بيراهه هايى كه زيان آن به هيچ وجه قابل جبران نيست , زيرا از دست دادن گوهر عمر است .
چنانكه گفتيم در اين وادى تيه كسانى سى سال عمر صرف كرده اند و هيچ نتيجه اى نبرده اند.
در حالى كه اگر اين مقدار عمر را صرف حفظ وفهم و تفسير قرآن مى كردند, به مقامات شامخى نائل مى شدند.
اخـيـرا شـخـص ديـگرى را ديدم كه با شور و شعف خاصى مى گفت : در صدد پروژه اى هستم كه اگرموفق به اتمام آن شوم , چنين و چنان مى شود.
گـفتم : آن پروژه چيست ؟
گفت : درصدد كشف روابط حاكم بين نتهاى موسيقى و حروف قرآن هستم .
به نظر من اگر هرحرفى را سمبل يك نت خاص از نتهاى موسيقى قرار دهيم , بعد سوره هاى قرآن رابر اساس اين نتها بنويسيم , به سمفونيهاى بسيار بسيار زيبا و دل انگيزى دست خواهيم يافت !.
مـلاحـظـه كـنـيد! از پيش خود پروژه اى تصور نموده و بدون مشورت و گفتگو باصاحبنظران و انديشمندان علوم قرآنى در گوشه اى مى نشينند و سالها به جفت وجور كردن تئورى و پروژه خود عـمـر صـرف مـى كنند, و عاقبت معجونى از آب درمى آيد كه هيچ ارزش علمى نداشته و در هيچ محفلى از محافل اهل نظر قابل طرح نيست .
بـسـيارى از كسانى كه در اين وادى مى افتند, در روخوانى قرآن هم مشكل دارند چه رسد به فهم آيات و تفسير و تاويل آن .
جدا كه بايد گفت : ((هلك من ليس له حكيم يرشده )).
خـداوند جان ما را به شهد و عطر قرآن معطر گرداند و در ميدان عمل به قرآن گوى سبقت را از ديگران بربائيم .
دريـغ اگـر روز قـيـامت از كسانى باشيم كه رسول اكرم از آنها گله نموده و بفرمايد: ((يارب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)).
آنچه را در اين مقاله آورديم , با اضافاتى خلاصه مى كنيم .
1 ـ مسئله اعجاز عددى قرآن از سوى رشاد خليفه مطرح شد و پس از وى بسيارى از علاقمندان به قرآن كار وى را ادامه دادند و با گسترش كامپيوتر سرعت بيشترى گرفت .
هرچند رد پاى اين فكر به سيوطى مؤلف كتاب ((الاتقان فى علوم القرآن ))برمى گردد.
2 ـ ايـن جـريـان يـك جريان انحرافى و نامبارك بوده و تاكنون هيچ خدمتى به نشرفرهنگ قرآنى نكرده است .
خـود شـخـص رشاد خليفه با طرح مطالب مخربى ازجمله تعيين دقيق زمان برپايى قيامت (سال 1709 هجرى قمرى ) و ادعاى رسالت و نبوت عاقبت خود را به كشتن داد.
3 ـ آمار و ارقام اعلام شده از سوى معتقدان به نظم رياضى قرآن غالبا درست نيست , يعنى صغراى دعاوى آنها تمام نيست .
4 ـ در شمارش كلمات و حروف , روش واحد و فرمت ثابتى را رعايت نمى كنند,بلكه در صدد جور كردن نصاب لازمند.
5 ـ بـر فـرض كه توازن و تناسبى در تكرار واژه هاى قرآن باشد, اين به تنهايى معجزه بودن قرآن را ثابت نمى كند.
زيـرا مـشابه اين امور در كارهاى بشرى وجود دارد.6 ـ بين نتيجه گيريهاى خاصى كه از توازن و تناسب كلمات مى شود و اينگونه توازن و تناسبها, رابطه منطقى وجود ندارد.
بـراى مـثـال اگـر تـعـداد لـفـظ شكر و مشتقات آن باتعداد لفظ قليل و مشتقات آن يكى باشد, نمى توانيم نتيجه بگيريم كه : پس افرادشاكر كم هستند.
(هـرچـنـد واقعا كم هستند) يا اگر در 72 آيه , واژه تفرقه آمده است ,نمى توانيم نتيجه بگيريم كه امت پيامبر به 72 فرقه تقسيم مى شوند و آن حديث معروف , حديثى صحيح است .
ديگر آنكه اين كشفيات بعد از روشن شدن مطلب است , نه قبل از آن تا مفيد باشد.
ثالثا: پاره اى از اين استنتاجها مبتلا به مغالطه ((هست و بايد)) مى باشند.
7 ـ ايـن جـريـان انـحـرافـى , جـداى از اتلاف هزاران ساعت از عمر محققان وپژوهشگران قرآنى , دستاويزى است براى معتقدان به تحريف قرآن زيرا بعد ازمشاهده چند مورد نظم و توازن , اگر در موارد ديگر به نصاب لازم نرسند, به ذهنشان مى آيد پس بايد قرآن تحريف شده باشد.
8 ـ استفاده شاعرانه , نه برهانى از بعضى از تناسبهاى كشف شده اشكالى ندارد.
چنانكه شعرا مى گويند: از اينكه خداوند دو گوش و يك زبان به ما داده , نتيجه مى گيريم كه بايد دو تا بشنويم و يكى بگوئيم .
اما بايد توجه داشته باشيم كه اين بيان يك بيان خطابى و شاعرانه است نه علمى و برهانى .
9 ـ در كـتـاب و سنت هيج اشاره و كنايه اى به وجود نظم رياضى در قرآن ديده نمى شود برعكس قرآن را كتاب هدايت و عمل معرفى كرده اند و از ما خواسته اندبرخورد ما با قرآن برخورد مريض با نسخه باشد و خود را به اينگونه امور انحرافى مشغول نسازيم .
10ـ راه پـى بردن به اعجاز قرآن تسلط به فنون ادبيات عرب و تلاوت فراوان و تامل در قرآن است , نه سير انحرافى طى شده از سوى رشاد خليفه .
11ـ اينگونه نقدها را ضرورى مى دانيم .
زيرا با گسترش كامپيوتر, اشخاص زيادى ازطريق رايانه در جستجوى نظم رياضى قرآنند!!مرجع ما در مطالبى كه از دكتر رشاد خليفه نقل كرديم , كتاب :.
QURAN VISUAL PRESENTION OF THE MIRACLE بوده كه نسخه اصلى و به زبان انگليسى است و در آمريكا چاپ شده است .
مطالبى را كه از آقاى مهندس عدنان رفاعى نقل كرديم , از كتاب ((المعجزة )) مى باشد.
مطالبى كه از آقاى عبداللّه اريك نقل كرديم از جزوه :
BEYOND PROBABILITY God's Message in Mathematics مى باشد مطالبى كه از آقاى عبدالرزاق نوفل نقل كرديم , از كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) است .
مـطـالـبى كه از آقاى دكتر ابوزهرا النجدى نقل كرديم , از كتاب ((من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم )) بوده است .

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:17
دعا و زیارت

حـال ببينيم قرآن در احاديث چگونه معرفى شده است ؟
آيا حديثى از معصوم به مارسيده است كه قرآن را كتابى اسرارآميز, معماگونه و حاوى فرمولهاى رياضى و ازمقوله رمل و جفر معرفى كرده باشد؟
پاسخ منفى است .
در احـاديث نيز قرآن , علم ,حكمت و نور خوانده شده است و اكيدا توصيه شده است كه آن را چراغ عمل ومشعل حياتمان قرار دهيم .
در نهج البلاغه آمده است : ((اللّه اللّه فى القرآن لا يسبقنكم بالعمل به غيركم )).
در كتاب شريف كافى از رسول اكرم (ص ) روايت شده است : ((القرآن هدى من الضلالة و تبيان من الـعـمـى و اسـتقالة من العثرة و نور من الظلمة و ضيا من الاجداث و عصمة من الهلكة و رشد من الغواية و بيان من الفتن و بلاغ من الدنيا الى الاخرة وفيه كمال دينكم و ما عدل احد عن القرآن الا الى النار)).
در كـتـاب فـقيه از اميرالمؤمنين در وصيتشان به فرزندش آمده است : ((و عليك بتلاوة القرآن و الـعـمـل به و لزوم فرائضه و شرايعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التهجد به و تلاوته فى ليلك و نـهـارك فـانه عهد من اللّه تبارك و تعالى الى خلقه فهو واجب على كل مسلم ان ينظر كل يوم فى عـهـده و لـو خـمـسين ايه واعلم ان درجات الجنة على قدر آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارى القرآن اقرا وارق فلا يكون فى الجنة بعد النبيين و الصديقين ارفع درجة منه )).
هـرگـز در بـيانات امامان و سيره عملى آنها مشاهده نشده است كه قرآن را از اين منظربنگرند و مـطالبى هرچند به صورت ضمنى و تلويحى در مورد تعداد حروف وكلمات قرآن و روابط رياضى بـيـن آنـهـا بيان نموده باشند و لااقل سر نخى در اين مقوله به دست داده باشند, تا ما با اطمينان خـاطر در اين رشته وقت صرف كنيم ودلخوش باشيم كه اگر تاكنون به نتيجه نرسيده ايم , اميد است كه در آينده به نتائجى جالب دست يابيم .
از عـلـماى بزرگ , حتى رياضى دانانى نظير: خواجه نصير طوسى و شيخ بها نيز نقل نشده است كه چنين سير و سياحتى را در قرآن نشان داده باشند.
نقد تفصيلى نظريه رشاد خليفه
حال ببينيم آقايانى كه معتقدند نظم محيرالعقولى در قرآن كشف كرده اند تا چه اندازه بر صوابند؟ .
گـفـتيم رشاد خليفه در مورد حروف مقطعه , به اين نتيجه رسيد كه همواره معدل توارد و تكرار حروف مقطعه در سوره اى خاص بر معدل توارد و تكرار حروف ديگرتفوق دارد.
چـنـانكه در سوره ق حرف ((ق )) معدلى بالاتر از ساير حروف در اين سوره و ساير سوره هاى قرآن دارد و يا حرف ((ن )) در سوره ((ن و القلم )) بزرگترين رقم نسبى را در 114 سوره قرآن دارد.
اگـر آمـارهـا بـا موارد نقض روبرو نمى شد, شايد ما هم با ايشان و سائر پيروان تئورى نظم رياضى قرآن هم عقيده مى شديم .
اما على رغم خواست قلبى ما و ايشان بااستثناهاى فراوانى روبرو مى شويم .
بـراى مـثـال تـعداد تكرار حرف ((ق )) در سوره هاى الشمس و القيامة و الفلق , در حدى است كه مـعـدل تـكـرار آن از معدل تكرار ((ق ))بيشتر مى شود و يا در مورد سوره طه با پنج استثنا مواجه مى شويم : سوره حج , نور,فتح , مجادله و توبه يا در مورد سوره ((يس )) نتيجه كاملا معكوس است , يعنى يا وسين كمترين تكرار را به خود اختصاص داده اند.
نـيـز در مـورد حـرف ((ن )) مـى بـينيم تكرار آن در سوره حجر بيشتر از تكرار آن در سوره ((ن و القلم )) مى باشد.
ايـنجاست كه آقاى رشاد خليفه به توجيه روآورده و مطالبى به هم مى بافد كه هيچ معقول به نظر نمى آيد.
مـثـلا در مورد سوره يس و اينكه چرا نتيجه معكوس است , مى گويد:چون ((يس )) بر خلاف بقيه حروف مقطعه برعكس ترتيب حروف الفبايى است ,پس نتيجه نيز بايد معكوس و وارونه باشد.
يـا اگر معدل تكرار حرف ((ص )) در سوره اعراف از معدل تكرار آن در بعضى سوره ها, مثل سوره والـعـصر كمتر است بايدچهار حرف ((المص )) را كه در اول سوره اعراف آمده است , با هم در نظر بـگـيـريم ومعدل مجموعه اين چهار حرف را با معدل مجموعه آنها در ديگر سوره هابسنجيم !!و يا بـراى پـاسـخ بـه استثنا سوره حجر مى گويد: سوره حجر با ((الر)) شروع شده است و ما بايد همه سوره هايى را كه با ((الر)) شروع مى شود در حكم يك سوره قرار دهيم .
و در مـورد اسـتثنا شدن پنج سوره فوق الذكر مى گويد: اين پنج سوره مدنى هستند و چون سوره طه مكى است بايد آن را با ديگر سوره هاى مكى مقايسه كنيم .
چـنانكه ملاحظه مى كنيد ايشان خود را به آب و آتش مى زند تا به هر قيمت شده است , جايى براى تئورى خود بگشايد در حالى كه اين استثناها خيلى زيادند وتوجيهات ايشان خيلى سخيف و بارد.
ترميم يك تئورى بايد به گونه اى مساعد باتفاهم عرفى باشد.
چـنـانـكـه در جمع سخنان متعدد فرد حكيم بايد به گونه اى جمع نمائيم كه عرف پسند باشد و اصطلاحا جمع تبرعى نباشد.
در حـالـى كـه جـمـع كردنهاى ايشان از يك نظم و تناسب منطقى و عرفى برخوردار نيست و هر استثنايى را با اسلوبى خاص جواب مى گويد.
بدون شك با اين روش مى توان براى هر كتابى نظم رياضى پيدا نمود!.
به قسمتهاى ديگرى از دعاوى ايشان مى پردازيم :.
1 ـ جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم كه اولين آيه قرآن است , داراى نوزده حرف است .
تك تك كلمات اين جمله به تعدادى قابل تقسيم بر عدد نوزده در قرآن به كاررفته است .
چـنـانكه در كل قرآن 114 مرتبه ((بسم )) آمده است .
تعداد كلمه ((اللّه ))2698 مرتبه , ((رحمن )) 57 مرتبه , ((رحيم )) 114 مرتبه است كه همه مضرب صحيح عدد نوزده مى باشند.
از ايـن چـهـار آمـار فقط رقم 57 صحيح است , آن هم مشروط بر اينكه ((الرحمن )) را دربسم اللّه سـوره حـمـد به حساب آورده و در بقيه بسم اللّه هاى قرآن به حساب نياوريم , مگر آنكه متوسل به همان توجيهات بارده شويم .
بـراى مـثال , براى آنكه آمار ((اللّه )) به نصاب مورد نظر برسد, باللّه و تاللّه و للّه و فاللّه را بايد حساب بياوريم ,اما ((اللهم )) را از حساب خارج كنيم .
و يـا كـلـمـه ((اسم )) در قرآن 22 مرتبه آمده است واگر منظور ايشان ((باسم )) باشد فقط هفت مرتبه تكرار شده است .
2 ـ سـوره نـاس كـه آخـريـن سـوره قرآن است تعداد حروف آن 114 حرف است كه مضرب نوزده مى باشد.
نـمـى دانـيـم ايشان چگونه محاسبه كرده است ؟
ولى اين سوره بدون احتساب بسم اللّه اول آن 80 حرف است و با احتساب بسم اللّه 99 حرف مى شود كه در هيچ حالت مضرب 19 نيست .
3 ـ سوره علق مطابق شمارش كامپيوترى 285 حرف است يعنى 19*15.
بـاز كنترل كرديم با قرآنهاى به خط عثمان طه به اين رقم نمى رسد و با قرآنهاى رسم الخط ايرانى از اين رقم تجاوز مى كند.
4 ـ در هـريك از 29 سوره اى كه در افتتاح آن حروف مقطعه آمده است , مجموع تعداد آن حرف يا حروف دقيقا و بدون استثنا ضريب 19 مى باشد.
اين ادعا نيز تمام نيست .
براى مثال حرف ((نون )) در سوره ن و القلم 131 مرتبه آمده است , نه 133مرتبه تا مضرب 19 باشد.
يا در سوره طه مجموع اين دو حرف 239 است نه 342 تامضرب 19 باشد.
جـالب است بدانيد كه ايشان با آنكه تاكيد مى كند كه همه جارسم الخط عثمان طه ملاك و معيار است , سوره ن و القلم را در كتاب خود كليشه كرده و آغاز آن را تحريف نموده است .
يـعنى به جاى آنكه حرف اول را به صورت ((ن )) بنويسد به صورت ((نون )) نوشته است تا يك نون اضافه بيايد و بعد يك نون ديگر از بسم اللّه آغاز سوره وام گرفته است و به اين ترتيب كسرى نون را جبران نموده و به عدد 133 رسيده است .
در سـوره طـه نـيـز تا گرد را ها محسوب كرده است در حالى كه همه مى دانند تا گردحقيقتا تا مـى باشد, هرچند به هنگام وقف به صورت ها تلفظ شود, يعنى كلمات :زينة , خيفة , سحرة , صلوة , قـيـمة , كلمة , بينة , ساعة , حية , محبة و امثال آنها مختوم به تا مى باشند, چنانكه با صداى تا تلفظ مى شوند.
ولـى تـنگى قافيه ايشان رامجبور كرده است , اين موارد را هم در شمارش دخالت دهد تا به نصاب لازم برسد.
5 ـ اگـر تعداد مواردى را كه تك تك كلمات جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد ازتقسيم بر عدد 19 در قرآن به كار رفته است , محاسبه كنيم باز هم به ضريب 19مى رسيم , اين موضوع نيز درست نيست , چنانكه در بند اول گذشت .
6 ـ سـوره نـصـر كـه به قولى آخرين سوره مى باشد, درست داراى 19 كلمه مى باشداولين آيه اين سوره نيز 19 حرف دارد.
نـمـى دانـيـم چگونه حساب كرده است كه 19 كلمه شده است , مگر آنكه كلمه نزدايشان اصطلاح خاصى باشد.
ايشان اين سوره را در كتابش كليشه نموده و زيركلمات شماره گذارده است .
جمله ((و استغفره )) را يك كلمه حساب نموده با آنكه يك كلمه نبوده و حداقل سه كلمه است .
((و الفتح )) را نيز يك كلمه حساب كرده است در حاليكه دو كلمه است .
اگر بگويد حروف را نبايد جداگانه حساب كنيم مى پرسيم پس چرا ((فى )) را يك كلمه جداگانه حساب كرده است .
7 ـ بسم اللّه به همين صورت خاص 3 مرتبه در قرآن آمده است و اگر مجموع شماره آيات و شماره سوره ها را با تعداد تكرار بسم اللّه جمع كنيم به ضريب 19 مى رسيم .
مـنظور ايشان بسم اللّه در تمام قرآن نيست , بلكه بسم اللهى كه آيه اش شماره داشته باشد كه فقط بسم اللّه سوره حمد و بسم اللّه در آيه 41 سوره هود و بسم اللّه آيه سى ام سوره نمل مى باشد.
ايـشان بعد از آنكه ارقام آيات و سوره ها را زير هم نوشته و به ضريب 19 نرسيده است چاره اى ديگر انـديـشـيـده و گـفـته است چون 3 تا بسم اللّه داريم عدد 3 را هم به حاصل جمع اين ارقام اضافه مى كنيم , تا به رقم 114 برسيم :.
Total=3+1+1+11+41+27+30=114=19*6
به گمان من بدترين مثالى كه ايشان ارائه كرده است , همين مثال است ..
زيرا به وضوح كار مونتاژسازى و وصله پينه اعداد در آن آشكار است .
8 ـ اگر ارقام مربوط به حروف مشترك در حروف مقطعه را حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
ايشان چنين جدولى ترسيم كرده است ..
سوره حروف مقطعه ه ط س م
مريم - 175 - - -
طه ط ه 251 28 - -
شعرا ط
س م - 33 94 484
نمل ط
س - 27 94 -
قصص ط
س م - 19 102 460
944 290 107 426 جمع
1767=944+290+107+426=جمع كل
19*93=1767
چه مانعى داشت ايشان كلمه ((يس )) را هم به اين مجموعه اضافه مى كرد؟
چون ((يس )) از طريق سين و يا با چهار سوره از مجموعه فوق اشتراك پيدا مى كند.
يا اگر((عسق )) را كه در آغاز سوره شورى آمده است , در اين جدول مى گنجانديم , از طريق عين و سين با سوره مريم و شعرا و نمل و قصص مشترك مى شد.
اگر بپرسيد چه چيزى باعث شده است جدول ايشان حروف مقطعه خاصى را دارا باشد؟
پاسخ ‌اين اسـت كـه اگـر ايـشان به سليقه خود و نه يك روش منطقى و ثابت , عمل نمى كردبه نصاب لازم نمى رسيد.
9 ـ در سـورهاى هفتم , نوزدهم و سى و هشتم حرف ((ص )) در ميان حروف مقطعه اشان مشترك اسـت و اگر تعداد ((ص )) را در اين سوره ها حساب كرده با هم جمع كنيم , به عدد 152 مى رسيم كه مضرب 19 است .
ملاحظه كنيد ايشان در سوره ق حرف قاف را بطور مستقل شمارش كرده و ضريب 19 شده است , ولى چون در سوره صاد به نتيجه نرسيده است , روش را تغيير داده و همه سوره هايى را كه در آغاز ((ص )) دارند با هم حساب كرده است .
مـمـكـن اسـت ايـشـان بـگويد, قاف را چه مستقل و چه بطور مجموع حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
زيرا در سوره شورى هم قاف 133 مرتبه تكرار شده است كه ضريب 19 است .
پس آنجا كه تكرار ديده مى شود بايد همه را با هم حساب كنيم ,مثل صاد يا قاف .
ولـى آنـجـا كـه مـنحصر به فرد است , مثل حرف نون در سوره ((ن والقلم )) بايد بطور جداگانه حساب كنيم .
باز مى بينيم اين پاسخ كامل نيست زيرا در سوره مريم در ميان حروف مقطعه كاف راداريم كه در جاى ديگر نداريم و اگر تعداد آن را بطور مستقل در نظر بگيريم , به نصاب لازم نمى رسد.
بـه هـر حـال چـنانكه بارها يادآور شديم , ايشان رويه واحدى را در شمارشها اتخاذنمى كند و فقط درصدد جور كردن نصاب لازم است .
دكـتـر مـحـمـد حـسـن هـيتو, يكى از نقادان اعجاز عددى قرآن در كتاب ((المعجزة القرانية )) مـى گـويد: از اولين كسانى كه تئورى رشاد خليفه را نقد نمود استاد ((حسين ناجى محمد)) در كتابش موسوم به ((التسعة عشر ملكا)) مى باشد.
ايـشـان هـفـت جـمـله ابداع نموده كه همه از 19 حرف تشكيل شده و هر كدام داراى 3 حرف لام مـى بـاشـدو مـجموع حروف اين جمله ها نيز 133 است كه مضرب 19 و مجموع لام ها در هرهفت جمله نيز 19 است .
سـپـس مـى گويد: آيا صرف اين تناسبهاى عددى دليلى برحقانيت مفاد اين جمله ها است ؟
1 ـ لا بعث و لا حساب و لا جهنم .
2 ـ لا صراط و لا جنة و لا نعيم .
3 ـ مهندس الكون الرب ابليس .
4 ـ البهائية هى الدين الحق .
5 ـ بهااللّه آخر الانبيا.
6 ـ الجنة و النار اكذوبتان .
7 ـ رقم تسعة عشر رمز لابليس .
نقد كتاب ((المعجزة ))
يكى ديگر از رهروان راه آقاى رشاد خليفه , آقاى مهندس عدنان رفاعى مى باشد.
ايشان نيز با تهيه آمارهايى از كلمات قرآن كتابى تاليف كرده اند به نام ((المعجزة )).
به بخشى از مطالب آن توجه فرمائيد.
كلمه يوم به صورت مفرد 365 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه شهر به صورت مفرد 12 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه جهنم در قرآن 77 بار و كلمه جنات و مشتقات آن نيز 77 مرتبه تكرار شده است .
كلمه رجل و كلمه امراة هر كدام 24 مرتبه .
كلمه الحياة و كلمه الموت با مشتقات آنها هر كدام 145 مرتبه .
كلمه الملائكة و كلمه الشيطان هر كدام 68 مرتبه .
كلمه الملائكة و مشتقات آن 88 مرتبه كلمه الشيطان و مشتقات آن نيز 88 مرتبه .
كلمه يفسد و مشتقات آن نظير كلمه ينفع و مشتقات آن هر كدام 50 مرتبه .
كلمه الرغبة و مشتقات آن با كلمه الرهبة و مشتقات آن هر كدام 8 مرتبه .
كلمه مصيبة و مشتقات آن با كلمه الشكر و مشتقات آن هر كدام 75 مرتبه .
كلمه شك و كلمه ظن هر كدام 15 مرتبه .
كلمه هلك و مشتقات آن با كلمه نجاة و مشتقات آن هر كدام 66 مرتبه .
كلمه النور 24 مرتبه كلمه الظلم و مشتقات آن نيز 24 مرتبه .
كلمه الدنيا و كلمه الاخرة هركدام 115 مرتبه .
كلمه ثقلت و مشتقات آن با كلمه خفت و مشتقات آن هر كدام 17 مرتبه .
كلمه العز و مشتقات آن با كلمه الذل و مشتقات آن هر كدام 21 مرتبه .
كلمه قبل و قبلك با كلمه بعد و بعدك هر كدام 149 مرتبه .
مجموع اقسمتم و اقسموا معادل تعداد اقسم يعنى 8 مرتبه .
كلمه قالوا معادل كلمه قل 332 مرتبه .
كلمه قلتم و اقول هر كدام 9 مرتبه .
كلمه تقولون و نقول هر كدام 11 مرتبه .
مجموع دو كلمه تقولوا و تقولون معادل كلمه قلنا يعنى 27 مرتبه .
كلمه البر 12 مرتبه كه اگر با كلمه يبسا كه هم معناى اوست جمع شود 13 مرتبه مى شود.
كلمه البحر نيز 32 مرتبه .
مجموع آنها 45:32+13 بنابراين 1345 خشكى و 3245 آب كه اين نسبت دقيقا باواقعيت خارجى هماهنگ است .
بسيارى از اين آمارها در مقام محاسبه درست نيست و بر فرض صحت نيازمندتوجيهات و تكلفات فراوانى است .
مثلا ايشان براى آنكه در شمارش ((يوم )) به عدد365 برسد گفته است , بايد ((يوم )) را به صورت مفرد در نظر بگيريم .
زيـرا اگـر ((ايـام )) و((يـومين )) را به حساب آوريم , به عدد مطلوب نمى رسيم اما باز هم منظور ايشان تامين نمى شود.
زيـرا((يـومـئذ)) و((يـومـكـم )) و((يومهم )) نيز بايد از ليست ما خارج شونددر حالى كه اينها هم مفردند.
اگـر مـنـظـور ايـشـان از مـفـرد اين است كه به ((يوم )) هيچ حرفى متصل نباشد, در آن صورت ((بـالـيـوم )) و ((ليوم )) و ((فاليوم )) را نيز بايد از ليست خارج كنيم كه آمار ما از 365 بسيار كمتر خواهد شد.
خلاصه , ايشان براى نيل به عدد 365 از هيچ اسلوب منطقى پيروى نكرده اند و با اين گزينش هاى تبرعى مى توان در اكثر واژگان كتب , نظم رياضى پيدا نمود.
ايـشـان در مـواردى كـه آمـارش بـه حد نصاب نمى رسد, به دنبال مشتقات آن واژه خاص رفته و مى كوشد با اضافه كردن مشتقات نصاب لازم را تهيه كند و اين سؤال بى جواب مى ماند كه چرا در بـعـضى موارد بايد مشتقات را به حساب آوريم و دربعضى موارد فقط به آمار مفرد آن واژه بسنده كـنـيم ؟
و عجيبتر اينكه ايشان در بعضى واژه ها, مثل :((جهنم )) و((جنات )) مى گويد: در يكى به صورت مفرد و در ديگرى باضم مشتقات بايد به مطلوب نايل شد.
در جاى ديگر ايشان واژه ((يفسد)) و مشتقات آن را شمارش مى كند و چون با تعدادواژه ((يصلح )) برابر نمى بيند, سراغ واژه ((ينفع )) مى رود.
در حـالى كه براى آشنايان به زبان عربى واضح است كه ((يفسد)) در مقابل ((يصلح )) مى باشد نه ((ينفع )).
در دو واژه قبل و بعد وقتى ايشان به حد نصاب لازم نمى رسد, مى گويد:((قبلك )) و((بعدك )) را هم به ليست خود بايد اضافه كنيم .
ديـگـر پـاسـخ اين سؤال روشن نيست كه چرا ((قبلكم )) يا ((قبلنا)) و يا ((قبلها)) را نبايد منظور نمائيم ؟ .
كـلـمه ((قالوا)) و((قل )) نيز دقيقا با هم برابر نيستند, يعنى ((قل )) 333 و((قالوا)) 332 مرتبه در قرآن آمده است .
ايشان به جاى آنكه ((قلتم )) را با ((قلنا)) بسنجد, با ((اقول )) مقايسه كرده است .
نـيـز بـه جـاى آنـكـه ((تـقـولوا)) و ((تقولون )) را با ((نقول )) كنار هم قرار دهد, آن را با ((قلنا)) مقايسه كرده است .
از همه عجيب و غريبتر, محاسبه ميزان آب و خشكى كره زمين است .
ايـشـان وقـتـى ((بر)) و((بحر)) را با هم مقايسه كرده و به كسر مورد نظر دست پيدا نمى كند, به واژه ((يـبـسـا)) مـتـوسـل مى شود و مى گويد: اگر آن را نيز كه مرادف ((بر)) مى باشد, منظور كـنيم تكرار واژه خشكى 13 و تكرار دريا 32 بوده و دو كسر 1345 و 3245 بدست مى آيد كه خيلى شگفت انگيز و از معجزات قرآن است .
بايد به ايشان گفت : چگونه است كه بايد ((يبسا)) را كه مرادف ((بر)) مى باشد, درشمارش دخالت دهيم , ولى كلمه ((يم )) را كه مرادف ((بحر)) است دخالت ندهيم ؟ .
وانگهى نسبت آب و خشكى كره زمين هميشه نسبت ثابتى نيست دو هزار سال پيش با امروز بسيار فرق داشته و هزار سال بعد نيز از ميزان درياها كاسته خواهدشد.
نقد كتاب ((آيت كبرى ))
يكى ديگر از قربانيان راه رشاد خليفه , نويسنده كتاب ((آيت كبرى )) مى باشد.
تـمـام اين كتاب صدوپنجاه صفحه اى , به محاسبه حروف مقطعه قرآن اختصاص داده شده است و در تـمـام مـحـاسـبات و جدولهاى ترسيم شده در كتاب , ايشان به عددى كه مضرب 19 مى باشد مى رسد و همين امر را معجزه جاويدان قرآن مى شمارد.
تـفـاوت ايـشان با ديگر كسانى كه همين مسير را طى كرده اند, در اضافه كردن حروف معجمه به حروف مهمله است .
ايشان در اوائل كتاب مى نويسد: ((چيزى كه محرز وقطعى است , اين است كه در زمان نزول وحى كمترين اثرى از نقطه گذارى وجودنداشته و تا يكى دو قرن قرآن به صورت مجرد و بدون نقطه و اعـجـام نوشته مى شدو اعجام كه به معناى نقطه گذارى است , بعد از يكى ـ دو قرن از نزول قرآن رواج يافته است .
از ايـن رو در فـواتـحـى مـانـند:((حم )) و((يس )) و((طس )) و نظائر آنها كه روى هم درچهارده صـورت مـختلف در آغاز 29 سوره قرار دارند, نمى توان و نبايد مثلا شكل ((ح )) را فقط مخصوص لفظ حا دانست , بلكه بنابر شرح فوق دلالت آن بر دو حرف و دو لفظ ح و خ هم مسلم و آشكار است و ايـن قاعده درباره تمام حروف مهمله فواتح كه حالت معجم نيز براى آنها متصور مى باشد صادق است .
بـراسـاس هـمـيـن نظر بود كه ما تحقيق خود را درباره حروف مهمله و معجمه فواتح سور شروع كـرديـم و ايـن كـار طى چـند سال با كوشش مداوم و با تائيد و هدايت الهى به نتائج بسيار مهم و جالبى رسيد و حدس و گمان به واقعيت و يقين مبدل گشت )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد ايشان معتقد است براى محاسبه تعداد تكرار حروف مقطعه سوره هاى حواميم , نبايد به شمارش حرف حا و ميم اكتفا كنيم , بلكه بايدچهار حرف را شمارش كنيم : ح , خ , م زيرا ج و خ نيز در صدر اسلام به صورت ح نوشته مى شده است .
و يا اگر حروف مقطعه سوره هاى مباركه شعرا, نمل و قصص را شمارش مى كنيم , نبايد فقط طاو سـيـن و ميم را شمارش كنيم , بلكه ظا و شين راهم بايد شمارش نموده و به مجموع اضافه كنيم زيرا ظا و شين نيز در زمان نزول قرآن به صورت طا و سين نوشته مى شده است .
در پـاسـخ بـه ايـشان بايد گفت : قبول داريم كه كتابت و نگارش قرآن در زمان نزول وحى خيلى ابـتـدايى و بسيط بوده و حروف نقطه دار مثل حروف بى نقطه نوشته مى شده است , اما شما از كجا مـتوجه شديد كه حروف نقطه دار همچون حروف بى نقطه تلفظ مى شده است ؟
مسلما اين نقيصه محدود به كتابت بوده و به قرائت وتلفظ سرايت نمى كرده است .
چه آنكه , اگر در قرائت هم سين و شين يكى بودند درآن صورت الفبا و ساختار زبان عربى به كلى با آنچه ما از زبان عربى مى شناسيم ,فرق مى كرد.
كـتابت و نگارش چندان مهم نيست , آنچه مهم است قرائت است و در عصر نزول وحى مسلما حا و خـا و جـيم در تلفظ فرق داشته اند و معيار در قرآن , چيزى است كه بر پيامبر از طريق وحى قرائت مـى شـده اسـت و رسـول اكـرم (ص ) نـيـز هرآنچه را براو وحى مى شد بر مردم تلاوت مى نمود و مسلمين فراگرفته و به سرعت حفظمى نمودند.
هـزاران حـافـظ قرآن در زمان آن حضرت وجود داشت و قرآن در جاى جاى زندگى مردم حضور داشـتـه و مـسـلـمين به آموزش آن اهتمام داشتند و غير ازنماز در ساعات شب و روز به تلاوت و استماع آن انس مى گرفتند.
وضـعـيـت بـه گـونـه اى بـوده كـه نـقـيـصـه در كـتابت , هرگز به تلاوت و قرائت قرآن تسرى نمى كرده است .
بـنـابـرايـن اصـلا مـنـطـقـى نـيست كه به جهت وجود نقيصه در كتابت و اينكه در آن روزگار, نـقـطـه گـذارى مرسوم نبوده است و حا و خا در نوشتن يكسان بوده اند ((حم ))را چهار حرف به حساب آوريم .
وقتى مجازيم ((حم )) را كه در آغاز هفت سوره قرآن آمده است , چهار حرف حساب كنيم كه همه قرا قرآن , حم را با چهار حرف تلفظكنند.
ما وقتى مجازيم ((يس )) را نماينده 6 حرف (يا, با, ثا, نون , سين و شين )بدانيم كه شكل ((يس )) از سـوى قـرا قرآن و مسلمانان به صورت 6 حرف تلفظ شودو حال آنكه هم ((حم )) و هم ((يس )) از زمان نزول وحى تاكنون به صورت دو حرفى تلاوت مى شوند.
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, تمام كتاب ايشان بر اساس يك مبناى باطل است و باابطال اساس ادعا نـيـازى نـيـسـت تـا بـه ابـطـال تطبيقات اين تئورى همت گماريم هرچندايشان نيز مثل ديگر هـمـفـكـرانـش , در موارد زيادى گردش به چپ و تغيير تاكتيك داشته اند و خود را به آب و آتش زده اند تا به مضارب 19 برسند.
مثلا ايشان در محاسبه ((الم )) و ((الر)) وقتى به نتيجه مطلوب نمى رسد, اين شكست رابه گردن تغيير رسم الخط ((الف )) مى اندازد در اين باره مى نويسد:.
((الف تنها حرفى است كه دچار دگرگونى و حذف و تبديل بى رويه اى شده است .
لذا انجام يك محاسبه دقيق و قابل اعتماد امكان پذير نيست .

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:17
دعا و زیارت

اشاره : بخش اول اين مقاله به زيبايي هاي مادي (محسوسات) اختصاص داشت. در اين بخش ، زيبايي هاي معنوي از ديدگاه قرآن بررسي مي شود.

ب : زيبايي هاي معنوي زيبايي هاي معنوي و معقول به دليل سنخيت و نزديكي با روح انسان ، از عالي ترين درجات پر جاذبه زيبايي مورد تاكيد و تشويق دين است و در قرآن به آن توجه خاصي بمراتب بيشتر از زيبايي مادي شده است.
لذت از زيبايي معنوي براي انسانهاي صاحب كمال كه از درك عقلاني و ايماني بيشتري برخوردارند، قابل وصف نيست و انسانهاي در راه مانده از درك آنها عاجزند. در ذيل به نمونه هايي از آنها اشاره مي شود.
1- صبر و استقامت
قرآن مي فرمايد: شكيبايي نما، شكيبايي زيبا. علامه جعفري بيان مي كند: چه بزرگ و زيباست آن روح كه در برابر حوادث و انگيزه هاي بي اساس و غيرمنطقي خود را نمي بازد و تلخي صبر و بردباري قيافه او را كه مانند پرده اي روي روحش كشيده است ، در هم و برهم نكند و تبسم با عظمت او را مبدل به گرفتگي عبوسانه ننمايد. تبسم در هنگام شكيبايي و گشادگي رواني در مقابل عوامل و انگيزه هاي كوبنده ، همان زيبايي معقول است كه هيچ تماشاگري را هر اندازه هم كه تماشايش طولاني بوده باشد، سير نمي كند. تحمل و بردباري در راه هدفهاي والاي زندگي و در برابر ناگواري ها و ناملايمات ، هيچ گونه نمود نقاشي و ترسيمي و مناظر طبيعي ندارد؛ ولي از زيبايي اي برخوردار است كه هر گونه زيبايي را معنا و محتوا مي بخشد.
2- زيبايي عقل
عقل يكي ديگر از مصاديق زيبايي معنوي است كه صاحب آن از جمال و زيبايي معقول برخوردار است.
امام حسن عسكري (ع) فرمود: زيبايي صورت جمال ظاهري است و زيبايي عقل جمال باطني.
هيچ جمالي زيباتر از عقل نيست.
فهم و بينش كامل از موهبتهاي زيباي الهي است كه موجب سعادت و خير و وصول به حقيقت و جذب زيبايي ها مي شود. عقل اولين نعمتي است كه خداوند خلق كرد. خداوند عقل را خلق كرد و آن اولين مخلوق است و در همين حديث ، امام براي عقل 75لشكر (خصلت) شمارش كرده كه هر كدام به تنهايي يك زيبايي معنوي است و در حديثي ديگر امام صادق (ع) فرمود: خداوند عقل را زينت خلقش قرار داد.
3- زيبايي علم
در نگاه زيباشناسي ، دين يكي از مظاهر و نمود زيبايي علم است.
امام علي (ع) مي فرمايد: دانش ، زيور و زيبايي انسان است.
شاهكاري هاي شگفت انگيز رفتاري و صنعتي و هنرآفريني ها از بركت وجود علم است.
علم ، حياتبخش است.
علم ، لباس زيبايي است كه بر اندام انسان كشيده مي شود و اعمال او را زيبا مي گرداند و انتخابي زيباگرانه دارد.
4- نيت زيبا
انديشه و نيت زيبا در اعمال و رفتار نسبت به خدا و هستي ، يكي ديگر از زيبايي هاي معنوي است.
نيت زيبا حاكي از ديد مثبت و زيباگرايانه به جهان اطراف انسان است.
امام علي (ع) مي فرمايد: نيت خوب ، زيبايي سيرت هاست.
5- زيبايي عفو و اغماض
ذوق و شهود و احساس زيبايي جويي آدمي نمي تواند صحنه زيباي چشم پوشي از انتقام را ترسيم كند. آيا زيباتر از صحنه عفو و گذشت سراغ داريد؟ امام علي (ع) مي فرمايد: زيباترين افعال قدرتمند، عفو و گذشت است.
خداوند مي فرمايد: با عفو و بخشش كه زيباست ، از لغزشهاي مردم در گذر.
جدايي هاي هدايت گونه از منحرفان و تبهكاران و صحنه ها و مكانهايي كه با روح الهي انسان سازگاري ندارد، جلوه اي از زيبايي هاي استقلال و اصالت روح زيباطلب انسان است و با اين هجرت و جدايي خود، به دنبال اصلاح و ايجاد تغيير در طرف مقابل و كشانيدن او به زيبايي هاست قرآن مي فرمايد: "به آنچه مي گويند ، بردبار باش و از آنان دوري گزين ؛ دوري و جدايي زيبا." علامه جعفري مي گويد: روح چنين شخصي از نوعي زيبايي عالي برخوردار است كه خود بيش از همه از آن زيبايي لذت مي برد. اين آرمان معقول نشان دهنده آن كمال زيباست كه با وجود آمدن يك عامل نفرت و انزجار، روح خود را مبدل به خزان نمي كند كه هم طراوت و سرسبزي و شاخسارهاي روح خود را از بين ببرد و هم روح آن كس را كه از او جدا شده است.
توجه و لذت بردن از جمال مطلق ، هدف و نهايت عشق ورزي است.
شايد براي همه انسانها بدون مقدمه و واسطه ، رسيدن به اين هدف ممكن نباشد؛ ولي مي شود از مقدمات و مراتب نازل زيبايي شروع كرد و با استمداد از حس كمال طلبي ، به مراتب عالي زيبايي يعني كمال مطلق رسيد. بوعلي سينا رابطه اين دو را بدين صورت بيان كرده است : خداوند جمال دايم و نهايي است و در طبيعت ، زيبايي اي نهفته است كه موجب رغبت و محبت به خداوند مي شود. بنابراين جمال مادي وسيله عروج است ، نه هدف.
سير و سلوك جمالي مراحلي دارد كه بايد پله پله طي شود و يكي از اصول مكتب جمال اين است كه زيبايي هاي مادي و زميني و مجازي نه تنها سزاوار عشق ورزي نيستند، بلكه اگر كسي از اين پل ها عبور نكند، به مقصد حقيقي نخواهد رسيد؛ يعني زيبايي مراتبي دارد. عده اي در زيبايي هاي مقدمي و محدود و ناقص توقف مي كنند و عده اي ديگر از اينها گذر كرده و به هدفهاي عالي زيبايي هاي معنوي مي رسند و به جايي مي رسند كه چهره و جمال الهي را مشاهده مي كنند. در قرآن شريف ، عشق ورزي به زيبايي هاي دنيوي ، به عنوان وسيله به رسميت شناخته شده و تاييد گرديده است.
اين عشق هاي محسوس و مادي در نهايت به عشق معنوي و به مرحله عشق الهي صعود مي كند. از منظر قرآن تمام زيبايي هايي كه در نمايشگاه طبيعت موجود است و زيبايي هايي كه محصول فكر و ذوق انسان است ، اگر فاسد نباشد ، مثل زيبايي هاي معنوي به خداوند نسبت داده شده و به يك نقطه ختم مي شود. تمام اين جلوه هاي زيبايي در اطراف يك مركز و اصل مي چرخد. يوسف و زليخا هر دو طالب جمالند ؛ اما يوسف طالب جمال عقلي است و زليخا خواستار جمال حسي.
زليخا در آغاز راه فقط همان جمال صوري را مي بيند و يوسف در پايان راه در حسن صورت قبول مي نگرد. كلام و قلمي را كه در جستجو و تشنه زيبايي است ، با كلام امامي كه زينت بخش عابدان است ، به پايان مي رسانم : خدايا! انسان هاي مشتاق را از نظر به ديدار زيبايت محجوب و پوشيده مفرما

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:16
دعا و زیارت

مصاديق زيبايي در قرآن و روايات
نويسنده: محمدعلي عادلي مقدم
اشاره : در آموزه هاي ديني ، روح ، نفخه ذات الهي بوده و خود را وابسته به او مي داند و با هر موجودي كه نشاني از او داشته باشد انس و آرامش مي گيرد. بهترين نشان ، صفت جمال الهي است كه ان الله جميل.

در منظر معارف اسلامي علاوه بر اين كه جهان ، تجلي زيبايي خداوند است بلكه مصاديقي بارز از زيبايي در صورت ماده و معني معرفي شده است تا اين كه روح خدا و زيباآشنا نه تنها احساس غربت نكند و راه وصول به اصل خود را فراموش نكند، بلكه در عالم كدر و خشن ماده احساس لطافت و آرامش كند. در اين مقاله ضمن معرفي گونه هايي از مصاديق زيبايي از منظر آيات و روايات ، به رابطه زيبايي مادي (محسوس) و غيرمادي (معنوي) به صورت گذرا پرداخته شده است تا هم توجه معارف اسلامي به زيبايي روشن شود و هم الگويي براي زيباطلبان عرصه هنر باشد تا با الهام گرفتن از آنها به خلق آثار هنري با ديدي توحيدي بپردازند و از ابتذال رهايي يابند.
الف زيبايي هاي مادي (محسوسات)
1- زيبايي انسانها
در فرهنگ زيباشناسي قرآن علاوه بر زيبايي روحي انسان كه خليفه الهي است ، به زيبايي جسمي انسان ها نيز توجه شده است.
در معارف قرآني به زيبايي زنهاي دنيوي و زنهاي بهشتي (حوريان ) اشاره شده است.
در فرهنگ قرآني زن علاوه بر اين كه به عنوان يكي از جلوه هاي زيبايي خلقت و حوري بهشتي معرفي شده ، به جنبه هاي احساسي و عشق آفريني آنها نيز توجه شده است كه در حقيقت اين نظريه مكتب جمال را تاييد مي كند كه : عشق زاييده زيبايي است و اين زيبايي ، تشويق به زندگي مشترك و پيوستگي و ازدواج كه نهايت اشتياق با هم بودن است دارد كه سهم زيادي از اين تمايل ، در نتيجه زيبايي است.
در مورد زيبايي مردها در قرآن سوره يوسف كه به عنوان احسن القصص توصيف شده است قصه زنان كه در مقابل مشاهده زيبايي حضرت يوسف دست خود را مي برند ، بيان شده است.
"چون زنها يوسف را ديدند او را فوق العاده بزرگ (زيبا) داشتند و دستهاي خود را بريدند (بدون توجه) و با تعجب گفتند پاك است خدا، اين يوسف از بشر نيست". در حديثي فرمود: (ان الله خلق آدم علي صورته) خداوند آدم را به صورت خود آفريد. به هر حال انسان چه زن و چه مرد، يكي از مظاهر و مصاديق زيبايي معرفي شده اند.
2- نگاه قرآن به زيبايي آسمان
يكي ديگر از مصاديق زيبايي در قرآن آسمان است كه با مناظر زيبا و پر جاذبه نيلگون و پر از ستاره خود چشم هر زيباطلبي را مجذوب خود مي گرداند و به هنرمندان درس هنرنمايي و زيباآفريني مي دهد: "آيا به آسمان بالاي سرشان ننگريسته اند كه چگونه آن را ساختيم و با زيبايي آراستيم." "ما آسمان دنيا را به ستاره ها مزين گردانيديم." اين آيات به نكته جالبي اشاره مي كند و آن اين كه خداوند در ذات انسان غريزه زيباجويي قرار داده و بهترين اثرهاي هنري و زيبايي را به عنوان نسخه شبيه به اصل به وجود آورده است و آن گاه به اين غريزه خفته هشدار مي دهد كه بنگرد.
3- نگاه قرآن به زيبايي جانداران
در انديشه زيباشناسي قرآن حيوانات يكي از مظاهر زيبايي در خلقت هستند كه به زيبايي آنها اشاره شده است : "براي شما در آن جانداران منظره اي زيبا قرار داديم ، هنگامي كه شامگاهان آنها را به جايگاه هاي خود برمي گردانيد و صبحگاهان به چرا مي بريد." علامه جعفري مي گويد: نكته بسيار قابل توجهي كه در تذكر به اين زيبايي وجود دارد، اين است كه زيبايي در حال 2نوع حركت جانداران كه به طور انفرادي يا دستجمعي از خود نشان مي دهند، محصول كيفيت حركت آنهاست ، حركت صبحگاهي كه به مراتع و دشتهاي سرسبز مي روند و حال پويندگي در ادامه حيات خود را بروز مي دهند و حركتي كه در شامگاه كه براي استراحت و آرامش و ديدار و انس كه با آشيانه ها و بچه هاي خود انجام مي دهند.
4- نگاه قرآن به زيبايي طبيعت
زيبايي هاي طبيعت يكي ديگر از مصاديق زيبايي در منطق زيبانگري قرآن است كه به مناظر زيبا و دلنواز آن اشاره كرده است : "براي شما از آسمان آبي فرستاديم و به وسيله آن باغهاي زيبا و سرورانگيز و بهجت آور رويانديم" ، "از هر جفتي نباتات و درختان بهجت انگيز و سرورانگيز زيبا مي روياند".
5- نگاه قرآن به زيبايي رنگها
زيباآفريني رنگها يكي ديگر از نمودهاي زيبايي در فرهنگ زيباشناسي قرآن است.
زيبايي رنگها چه به صورت فرد و چه به صورت تركيب مورد توجه است : "آيا نديدي كه خداوند از آسمان آب را فرستاد، پس بيرون آورديم از آن ميوه هايي با رنگهاي مختلف و زيبا و از كوهها نيز جاده هاي آفريده شده ، سفيد و سرخ و رنگهاي مختلف و گاه به رنگ كاملا سياه اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب (آب) انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته خود مي كند. در مورد رنگ زرد مي فرمايد: "گفتند بخواه از پروردگارت تا بيان كند رنگ آن گاو را؟ گفت آن گاوي است زرد خالص كه رنگش مسرور مي سازد بينندگان را." "به رنگ شتران زرد." رنگ زرد ، نشاط آور است و چشمگير و رنگ سبز آرامش ترين رنگها و علامت زندگي ، رويش ، صلح و جاوداني است.
در قرآن توجه بيشتري به رنگ سبز شده و آن را از زيبايي ها و رنگهاي لباس بهشتيان معرفي مي كند: "جامه هاي سبز را ديباي نازك" "بر اندام بهشتيان لباسهايي از حرير نازك سبز رنگ و از ديباي ضخيم" ، از رنگ سبز به عنوان يك رنگ زيبا و دلنشين ، زياد سخن به ميان آمده و حتي تكيه گاه هاي بهشتيان را با رنگ سبز معرفي كرده است : "بر بالشهاي سبز و بساط قيمتي زيبا تكيه مي كنند." در روايات ، بر استفاده از رنگ سياه براي رنگ كردن موها به منظور جوان و زيبا نشان دادن انسان تكيه شده است.
6- نگاه قرآن به مصنوعات هنري و زيباي بشر
از منظر زيباشناسي قرآن ، زيبايي هاي هستي چه طبيعي باشند و چه مصنوعات دست بشر ، به خداوند نسبت داده شده ؛ چرا كه آثار زيباي بشري نشات گرفته از روح زيباطلبي است كه در انسان نهاده شده است كه آن هم بعد الهي است.
پس تمام زيبايي ها و مظاهر آن مورد تاييد و تشويق قرآن است.
اگر آثار هنري و زيبا در مسير انحراف قرار گيرد ، با حقيقت زيبايي ارتباط برقرار نمي كند، بلكه يك نوع سوء استفاده از هنر و زيبايي و به نوعي خيانت است كه مورد مذمت و نهي قرآن است.
در قرآن مي فرمايد ما امكانات را در اختيار قرار داديم تا شما مصنوعات زيبا را استخراج كنيد: "خداوند براي شما دريا را تسخير كرد تا از آن گوشتي تازه بخوريد و لباسها و پوشانيدني هاي زيبا تهيه كنيد". درخصوص اشكال صورتهاي ساخته شده در زمان حضرت سليمان (ع) مي فرمايد: "(اجنه) براي او (سليمان "ع") آنچه از محراب ها، تمثال ها و كاسه هايي مانند حوض و ديگهاي بزرگ و ثابت مي خواست مي ساختند". منظور از محاريب به گفته طبرسي : جايگاه هاي عبادت بوده است و گفته شده است كه قصرها و مساجدي بوده كه مردم در آنها عبادت مي كردند. ابن عباس مي گويد: اجنه براي حضرت سليمان (ع) صورتهاي پيامبران و پارسايان را در مساجد تصوير كردند تا مردم به آنها نگاه كنند و به عبادت خداوند تشويق شوند. پس مي توان گفت اين آيه تاييدي بر آثار هنري ساخت دست بشر است كه در جهت تشويق و رسيدن به جمال مطلق الهي باشد. "شما در زمين قصرها مي سازيد." "و از آن فلزاتي كه در آتش براي زينت آلات يا كالا ، ذوب مي كنيد." در اين آيات به آثار هنري زيباي بشري از قبيل قصرها و زيورآلات و نقاشي ها و صورتها اشاره شده است گرچه در تصوير صورتهاي داراي روح بايد به فتواي مراجع عظام توجه كرد، كه در جاي خود مورد بررسي قرار گرفته است.

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:15
دعا و زیارت

يكى ديگر از نكاتى كه در شناخت تحليلى مى بايد از قرآن استنباط كرد , تعيين و تشخيص مخاطبان قرآن است . در قرآن تعبيراتى نظير هدى للمتقين ( 2 ) 0 هدى و بشرى للمؤمنين ( 3 ) 0 و لينذر من حى ( 4 ) زياد آمده است . اينجا مى توان سؤال كرد كه هدايت براى پرهيزكاران لزومى ندارد زيرا آنها خود پرهيزكارند . از سوى ديگر در قرآن مى بينيم كه خود را چنين معرفى مى كند .
ان هو الا ذكر للعالمين و لتعلمن نبأه بعد حين ( سوره ص آيه 87 )
اين قرآن نيستمگر مايه بيدارى همه جهانيان و خبرش را بعد خواهيد شنيد ( 5 ) پس آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤمنين ؟ باز در آيه ديگر پروردگار سبحان خطاب به پيامبر مى گويد :
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين
( سوره انبياء آيه 107 )
ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمتى هستى براى همه عالميان . توضيح مفصل اين مطلب آنجا كه مبحث تاريخ در قرآن طرح بشود , ارائه خواهد شد . اما در اينجا با جمال بايد گفت در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است , در واقع مى خواهد بگويد قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد .
هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند , و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى برد , مى خواهد اين نكته را روشن كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروههايى از آن دورى خواهند گزيد . قرآن از قوم خاص و قبيله معينى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى كند . نمى گويد قرآن در تيول اين يا آن قوم قرار دارد . قرآن برخلاف ساير مكاتبانگشت روى منافع يك طبقه خاص نمى گذارد . نمى گويد مثلا صرفا براى تأمين منافع فلان طبقه آمده است . مثلا نمى گويد تنها و تنها هدفش حمايتاز طبقه كارگران استيا پشتيبانى از طبقه كشاورزان . قرآن در مورد خودش تأكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت . درباره پيامبران مى گويد :
و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط .
( سوره حديد آيه 25 )
قرآن قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله . قرآن براى جلب انسانها به سمت خود , برخلاف بعضى مكتبها مثل نازيسم , بر روى تعصبات آنها انگشت نمى گذارد . همچنين برخلاف برخى ديگر از مكتبها مثل ماركسيسم , بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تكيه نمى -
كند و آنها را از راه منافعشان به حركت در نمىآورد ( 1 ) قرآن همانطور كه براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است , براى او يك اصالتوجدانى و فطرى نيز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جويى و عدالت طلبى است كه انسانها را به سير و حركت وامى دارد . و از اينرو پيامش منحصر به طبقه كارگر يا كشاورز يا محروم و مستضعف نمى شود . قرآن به ظالم و مظلوم , هر دو خطاب مى كند كه به راه حق بيايند . موسى , هم به بنى اسرائيل و هم به فرعون پيام خدا را ابلاغ مى كند و از آنها مى خواهد كه به پروردگار ايمان بياورند و در راه او حركتكنند , حضرت محمد رسالت و دعوتخود را هم به سران قريش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى كند . قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى و تباهى ( توبه ) ذكر مى كند . البته قرآن خود به اين نكته توجه دارد كه بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم بسر مى برند به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمديدگان است .
گروه دوم باقتضاى طبع در راه عدالت حركت مى كنند , اما گروه اول بايد از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر كنند و پا روى اميال و خواستهاى خود بگذارند .
قرآن مى گويد گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفيه شده است . و اين گروندگان صرفا بر اساس حقيقت جويى و عدالت طلبى كه فطرى هر انسانى است , به قرآن گرايش پيدا كرده اند نه به اقتضاى منافع و تمايلات مادى و جاذبه هاى دنيوى .
________________________________________
1 - زيرا در اينصورت ديگر عدالت و حق براى گروندگان هدف نخواهد بود , بلكه رسيدن به منافع و ارضاى خواسته ها , هدف قرار مى گيرد .
آشنايي باقرآن ج1-2 ص43

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:15
دعا و زیارت

ابوالقاسم علي بن حسين موسوي (355 - 436 ق) ملقّب به "مرتضي"، " شريف" و "علم الهدي" از چهره هاي علمي و ادبي تشّيع است كه در بغداد پس از درگذشت شيخ مفيد در سال 413 ق . تا گاهِ وفاتش، رياست سادات علوي و پيشوايي شيعيان را به عهده داشته است (1). وي كتابهاي بسياري دارد(2)؛ از جملة آن كتابها يكي غرر الفوائد و درر القلائد است كه آن را بيشتر به نام امالي مي شناسند . اين كتاب كه دستاورد سخنرانيهاي اين دانشمند علوي بلند آوازه در انجمنهاي علمي و ادبي بغداد است ، بهترين يادگاري است از عصر طلوع خرد گرايي در تاريخ انديشة اسلامي . اين كتاب هر چند در مقايسه با تفاسير قرآن مجيد ، حجمي كوچك دارد ، ولي در نهايت دلكشي و محبوبيّت ، تفسير كلامي و عقيدتي را به پژوهشهاي لغوي ، تاريخي و ادبي پيوند مي‌زند و براي مطالعة تلاشهاي تفسيري خرد گرايان(شيعيان و معتزليان)در آن روزگار دريچة مطمئني در برابر ديدگان پژوهنده مي‌گشايد .
شريف مرتضي احاديثي را كه دانشمندان در تأويل آنها با يكديگر همسخن نيستند ، برگزيده و با همان روشي كه به تأويل آيات پرداخته، در تفسير و تأويل آنها كوشيده و عقيدة همفكران عدلي مذهب خويش را روشن ساخته است . او در اين عرصه به ويژه با ابن قتيبه ، قاسم بن سلاّم و ابن انباري به مناقشه مي پردازد، ولي او در اين مناقشه‌ها صميمي و داراي عفّت گفتار است .
بخشي از مجلس نخستين امالي به تأويل يك حديث اختصاص دارد كه ترجمه آن را براي خوانندگان گرامي مي‌آوريم:
از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود: "مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ثُمَّ نَسِيَه لَقُي اللهُ - تَعَالَي - وَ هُوَ اَجذَم(3)؛ يعني: هر كس قرآن را فرا گيرد و سپس آن را فراموش كند، بريده دست خداوند بلند مرتبه را ديدار خواهد كرد".
ابوعبيده مسلم بن سلاّم ، در كتاب غريب الحديث خود در مقام تفسير اين عبارت گفته : "اجزم" به معناي (بريده دست) است. وي سخن متلمّس را گواه عقيدة خويش گرفته است:
و ما كنت إلاّ مثل قاطع كفّه بكفٍ له اخري فاصبح اجذما
يعني : "من تنها و تنها بسان كسي بودم كه دست خويش را با دست ديگرش بريده و در نتيجه اجذم (بريده دست)شده است .
عبدالله بن مسلم بن قتيبه ، ابو عبيد را در تفسيرش از اين حديث خطاكار دانسته و گفته: اجزم هر چند به معناي بريده دست است، ولي اين معنا با اينجا نمي سازد؛ زيرا يقيناً كيفرهاي خداوند متناسب با گناهان و به اندازة آنهاست و دست در فراموشي قرآن دخالتي ندارد. بنابراين چگونه آن را در اين كار كيفر دهند! وي سخن خداوند بلند مرتبه را كه مي فرمايد: "اَلَّذِينَ يَأكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُوم الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطَان مِنَ المَسَّ (4) بقره/275 ، گواه گرفته و گمان برده تأويل آيه اين است كه ربا را چون بخورند در شكمشان سنگيني شود و در اندرون آنان اقرون گردد و در نتيجه برخاستن آنان به سان كساني باشد كه به افسون شيطان ديوانه شده و به هنگام برخاستن ، افتان و خيزان‌اند و تعادل ندارند . او همچنين روايتي از پيامبر صلي الله عليه و آله را گواه آورده كه فرمود: "رأيت ليلة أسري بي قوماً تقرض شفاههم ، و كلما قرضت وفت . [فقلت : يا جبرئيل من هولاء؟] فقال لي جبريل : هؤلاء خطباء امّتك ، تقرض شفاهم لأنهم يقولون ما لا يفعلون ؛يعني:در شبي كه مرا سير مي‌دادند( شب اسراء ) گروهي ديدم كه لبانشان را مي‌بريدند و هر چه مي‌بريدند باز به جايش لب مي‌روييد . [پس گفتم : اي جبريئل ، اينان كيستند؟]جبرئيل به من گفت كه اينان خطيبان امّت تواند . چون سخناني مي‌گويند كه خود بدان عمل نمي‌كنند ، لبانشان را مي بُرند" ابن قتيبه [سرانجام ]گويد: واژة "اجزم"در روايت تنها و تنها به معناي " مجذوم" (جذامي)است و چون جُذام (خوره)اندامهاي انسان را بريده و جدا مي‌سازد ، رواست كه جُذامي را "اجذم" بنامند و جَذم به همان معناي بريدن است .
شريف مرتضي- كه خداوند از او خشنود باد- گويد:هر دو تن بر خطا رفته و از راه درست بسيار دور افتاده اند؛ هر چند كه لغزش ابن قتيبه بيشتر و زشت تر است؛ زيرا وي براي اشتباه خود دليل آورده و دليل آوردنش، او را به لغزشهاي بسيار گرفتار ساخته است . ما اينك معناي حديث را روشن مي سازيم ، سپس دربارة نظر آن دو تن سخن خواهيم گفت .
اما معناي حديث ، براي كسي كه با شيوه‌هاي سخن گفتن تازيان كمترين آشنايي داشته باشد ، آشكار است . تنها هدف پيامبر كه فرموده "چنين كسي بريده دست محشور مي گردد "، اين است كه خواسته در وصف آن كس مبالغه كند و بگويد : كمال وي از كَفَش مي‌رود و زيور و جمالي را كه بر اثر قرآن به دست آورده، از دست مي‌دهد و فراموش كننده قرآن را به "اجذم" (بريده دست)مانند ساختن ، تشبيهي نيكو و شگفت آور است؛ زيرا دست از اندامهاي ارجمندي است كه بسياري از كارها انجام نمي‌پذيرد و به بسياري از سودها دست نمي‌يابند، مگر به وسيلة آن . بنابراين كسي كه از دست بي بهره گردد ، كمالي را كه پيش از اين داشته از دست مي‌دهد و سودها و برخورداريهايي كه دست خود را ابزار رسيدن به آنها قرار مي‌داد ، از كَفَش مي‌رود .
حالت كسي كه قرآن را پس از به خاطر سپردن ، فراموش كرده و از دست داده اين چنين است؛ زيرا او از تن پوشي از زيبايي كه بر تن داشته و پاداشي كه سزاوار آن بوده ، بي بهره مي‌گردد . اين شيوة شناخته شدة تازيان در سخن گفتن است . آنان دربارة كسي كه يار و ياور خويش را از دست داده مي‌گويند: "فلان بعد فلان اجزع، و قدبقي بعده أجزم؛ يعني: فلاني پس از فلان كس بريده بيني است و پس از او بريده دست مانده است" . فرزدق در سوگ مالك بن مسمع گويد : تضعضع طودا وائلٍ بعد مالك و اصبح منها معطس العزِّ اجدعا
يعني: دو كوه بلند وائل پس از مالك فرو پاشيد و با خاك يكسان شد و بر اثر آن بيني عزّت بريده گشت.
شاعر[ در اين بيت] تنها همان معنايي را در نظر دارد كه ما ياد كرديم . تازيان گاه در پرده سخن مي گويند و مقاصد و معاني را با اشاره و رمز بيان مي‌كنند . بنابراين هر كس كه بخواهد به تفسير سخن آنان و تأويل گفتارشان دست يازد، تا هنگامي كه آن اشارتها را در نيابد و بي درنگ به مقصود آنان پي نبرد، بر خويشتن ستم كرده و از حدّ خود پا فراتر نهاده است .
اينك بر مي گرديم و دربارة گفتة آن دو تن سخن مي‌گوييم . امّا لغزش ابوعبيد از آنجاست كه مقصود را در حديث در نيافته و به كژراهه رفته است؛ و گرنه بي ترديد "اجذم" _ همان گونه كه او گفته_ به معناي "بريده دست " است ؛ ولي اين معنا با اينجا نمي سازد و اگر آن واژه را به اين معنا بگيرند، چيزي را نمي‌رساند . شبهه‌اي كه او را در اين تأويل غلط انداخته، اين بود كه گمان برده بريده دست محشور شدن از باب كيفر فراموشكار در برابر فراموشي قرآن است؛ ولي حقيقت نه چندان است كه او گمان برده؛ زيرا اوّلاً، بريده دست كيفر نيست؛ چه اينكه خداوند بلند مرتبه گاه دست دوستان و بندگان درستكار خود را جدا مي سازد و اندام آنان را با بيماري قطع مي‌كند و گاه برخي را از آغاز ناقص‌العضو مي‌آفريند . پس لازمة بريده دستي اين نيست كه كيفر باشد. ثانياً ، اگر فراموش كنندة قرآن به خاطر فراموش كردنش سزاوار كيفري باشد ، پس بايد به خاطر سپردنِ سر تا سر قرآن نيز تكليفي واجب و وظيفه اي پيوسته باشد؛ چه اينكه در برابر رها ساختن كاري كه واجب نيست ، كسي را كيفر ندهند و حال آنكه حفظ همة قرآن چنين نيست .
امّا ابن قتيبه نيز از آنجا كه مقصود سخن را در حديثي كه ياد كرديم، در نيافته، دچار لغزش شده است؛ زيرا وي گمان برده كه كيفر جز در محلّ گناه جاري نمي‌گردد و اين عقيده او را وا مي‌دارد كه بگويد بر پشت زناكار تازيانه نزنند؛ بلكه عورتشرا براي كيفر برگزينند . همچنين لازم است كه كيفر تهمت زننده (قاذف) را بر زبانش جاري سازند، نه بر ديگر اعضايش . آن حديثي هم كه او گواه عقيدة خويش گرفته، دليلي است بر ضدّ خودش؛ زيرا ما مي‌دانيم كه در عرصة گفتار، زبان خطا كارتر از لب است . پس چرا آن را براي كيفر برنگزيده‌اند و كيفر بر لبان جاري شده، نه برآن ؟ سپس بايد گفت : اشتباه ابن قتيبه در تأويل آيه‌اي كه آورده از تمام مطالب پيشين زشت‌تر است؛ زيرا پنداشته كه آشفتگي و افتان و خيزان بودن ربا خوار به هنگام برخاستن _كه يك آيه از آن سخن مي‌گويد - در دنياست ؛ از آن جهت كه آنچه خورده در معده‌اش سنگين مي شود و او را از برخاستن باز مي‌دارد؛ و حال آنكه خلاف آن براي ما روشن و بديهي است؛ زيرا ما بسياري از ربا خواران را مي‌بينيم كه در كارها از ديگران كه هرگز ربا نخورده‌اند ، چابك‌تر و چالاك تر و كوشاترند . معناي درست آن آيه همان است كه مفسّران گفته اند، مبني بر اينكه: صفتي كه خدوند بلند مرتبه ربا خواران را بدان وصف كرده ، هنگامي است كه مي‌خواهند از گورهاي خود برخيزند . در آنجاست كه لغزش و افت و خيز و بي‌خردي به آنان دست مي‌دهد. و دست دادن اين حالتها به ربا خواران ، يكي از باب كيفر آنان است و ديگر بدان جهت است كه نشانه‌اي باشد براي كيفر دهندگان، يعني فرشتگان و نگهبانان دوزخ ، تا دوست را از دشمن و سزاوار بهشت را از سزاوار دوزخ باز شناسند . " اجذم" را نه به معناي "جذامي" مي‌شناسند و نه آشكارا اين معنا از آن به دست مي‌آيد، و اينكه ابن قتيبه جُذام را از معنا و ريشة "جَذم" كه به معناي بريدن است دانسته ، لازمه‌اش اين است كه هر بيماري‌اي كه بدن را مي‌بُرَد و اعضايش را جدا مي‌سازد ، مانند آبله ، خوره و جز آن دو را جُزام خوانده و هر كس را كه به يكي از اين بيماريها دچار باشد، اجذم ناميده باشند و اين سخن بيهوده است.

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:14
دعا و زیارت

كتاب: مجوعه آثار ج‏19 ص 130
نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى
قرآن تنها مجموعه قوانين نيست.محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نيست.در قرآن،هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر.قرآن همان طورى كه در مواردى به شكل بيان قانون دستور العمل معين مى‏كند و در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مى‏كند،راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها،عزتها و ذلتها،ترقيها و انحطاطها،ثروتها و فقرها را بيان مى‏كند.
قرآن كتاب فلسفه نيست،اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع-كه سه موضوع اساسى فلسفه است-به طور قاطع بيان كرده است.قرآن به پيروان خود تنها قانون تعليم نمى‏دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى‏پردازد بلكه با تفسير خلقت‏به پيروان خود طرز تفكر و جهان بينى مخصوص مى‏دهد.زير بناى مقررات اسلامى در باره امور اجتماعى از قبيل مالكيت،حكومت،حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مى‏كند.
از جمله مسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است.قرآن در اين زمينه سكوت نكرده و به ياوه گويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقير آميز اسلام نسبت‏به زن معرفى كنند.اسلام،پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است.
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست،لازم است‏به مساله سرشت زن و مرد-كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است-توجه كنيم.قرآن نيز در اين موضوع سكوت نكرده است.بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى مى‏داند يا دو سرشتى;يعنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مى‏باشند و يا داراى دو طينت و سرشت؟قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى‏فرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريده‏ايم.قرآن درباره آدم اول مى‏گويد:"همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم‏"(سوره نساء آيه 1).درباره همه آدميان مى‏گويد:"خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد"(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايه‏اى پست‏تر از مايه مرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلى و چپى داده‏اند و گرفته‏اند كه همسر آدم اول از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفريده شده،اثر و خبرى نيست.عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبت‏به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.

چهارشنبه 24/5/1386 - 16:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته