• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4502روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

در آسمان غزل شاعرانه بال زدم

به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم

به لطف قول و غزل، قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شد

چقدر آمدنت را...چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست

همان شبی که برایش تو را مثال زدم

غزال من غزلم محو خط و خال تو شد

چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم!

به قدر یک مژه بر هم زدن تو را دیدم

تمام حرف دلم را در ابن مجال زدم

 

حمیدرضا برقعی

سه شنبه 20/7/1389 - 11:26
شعر و قطعات ادبی

 

دلم تنگ است

یکی بگشاید این در را

دلم تنگ است

هوای پاک می خواهد

نسیمی نرم

دلم تنگ است

دلم خسته است

دلم همراز و هم آواز می خواهد

که تا گویم به فریاد

دردهای مانده در دل را

تا که گویم به آواز، آرزوهایی که پژمردند

خدایا در قفس یکریز می گویم

مگر در را به سوی من، تو بگشایی

 

يکشنبه 18/7/1389 - 11:52
خانواده

 

محدودیت، نه آنچیزی است که رایج است و تو تصور می کنی. محدودیت از تعیین حد و مرز نشأت گرفته، برای هر موجودی

مراقب باش ادم هایی که از انسانیت بویی نبرده اند، انسان و ماهیتش را برایت معنی و به خوردت ندهند.

تعیین حد و حدود خیلی هم خوب و نشان توجه و محبت خداوند است، چرا که او بهتر می داند چه آفریده. خود تو وسایل با ارزشت را چگونه نگهداری می کنی؟ می ذاریشون دم دست و در معرض نگاه همه؟ نه، چون با ارزش و مهمه جای امنی براش تعیین می کنی، آیا اینکار حاکی از بی ارزش بودن انهاست یا ...؟ مروارید و الماس رو دور نگه می داری، از قرار گرفتن کنار معدنی از زر یا زباله دانی که لیاقتش را ندارد؟ پس وقتی خداوند حدی برایت قرار می دهد، مطمئن باش به صلاحت است.

تو رو به خدا که یکتاست قسم، ارزشتو بفهم و اونو حفظ کن و دل خدا رو به درد نیار.

 

يکشنبه 18/7/1389 - 11:22
شعر و قطعات ادبی

 

های تو!

چشم هایت ستاره و هر شبت یلدا

من تو را دوست می داشتم

یادت هست!؟

يکشنبه 18/7/1389 - 9:28
شعر و قطعات ادبی

 

گر بر در دیر می نشانی ما را

گر در ره کعبه می دوانی ما را

اینها همگی لازمه ی هستی ماست

خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را

جمعه 16/7/1389 - 15:16
شعر و قطعات ادبی

 

گر کار تو نیکست، به تدبیر تو نیست

تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی

ور نیز بد است هم ز تقصیر تو نیست

چون نیک و بد جهان به تقدیر تو نیست

جمعه 16/7/1389 - 15:13
شعر و قطعات ادبی

 

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست،
به غم وعده این خانه مده...

دوشنبه 12/7/1389 - 18:12
لطیفه و پیامک

 

وقتی زندگی شیرین است و ندایی به شما بگوید که این شیرینی نمیتواند دوام داشته باشد به خود بگویید: شاید قرار است شیرین تر از این بشود

دوشنبه 12/7/1389 - 0:17
خاطرات و روز نوشت

 

امروز داشتم بر می گشتم خونه، وارد میلان که شدم، سرمو که بلند کردم چشمم به یک سگ بزرگ افتاد با دهن باز و زبون آویزون، ترسیدم، و بدون اینکه «بسم الله الرحمن الرحیم» بگم شروع کردم به خوندن «آیه الکرسی»، سگه وایستاده بود، به خودش قسم هنوز «الله» تموم نشده بود که سگه برگشت و رفت میلان پشتی!

خوشحال شدم و شکرش کردم، تنها کاری که از دستم برمی اومد.

يکشنبه 11/7/1389 - 13:35
داستان و حکایت

 

روزی حضرت موسی (ع) به خداوند فرمود : خدایا من می خواهم مثل تو طعم بنده داری و بنده نوازی را بچشم ،
خداوند فرمود : موسی (ع) این كاری بسیار دشوار است .
حضرت موسی اصرار كرد و خداوند نیز فرمود : تو نمی توانی بنده نوازی كنی ،
حضرت موسی (ع) باز اصرار كرد ،
خداوند فرمود : برو در فلان نقطه و با گِل ، مجسمه ای از آدم بساز من نیز در آن می دمم و او بنده تو باشد.
موسی آن چنان كرد كه خالقش فرموده بود. به محض اینكه خداوند در مجسمه دمید ، مجسمهء جان یافته شروع كردن به تعظیم نمودن به حضرت موسی (ع) حضرت موسی رو كرد به آسمان و می خواست خدا را شكر نماید كه دید آن انسان مجسمه شد وقتی كامل به مجسمه نگاه می كرد جان یافته بود ولی به محض اینكه از او رو بر می گرداند تبدیل به یك مجسمه می شد رو كرد به آسمان و فرمود : خداوندا این چه حالتی است ؟ این دیگر چه بنده ای است ؟ من بنده ای چون بندگان تو می خواستم.
خداوند فرمود : بندگان ما هم همینطور هستند مادامیكه ما به آنها نگاه كنیم آنها نیز بنده ما هستند و زمانیكه ما از آنان رو بر می گردانیم و آنان را به حال خودشان وا می گذاریم ما را از یاد می برند.




يکشنبه 11/7/1389 - 13:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته