• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1568
تعداد نظرات : 388
زمان آخرین مطلب : 3936روز قبل
تاریخ

عمر سعد در روز عاشورا سر بریده امام حسین علیه السّلام را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی داد تا آنها آن را نزد ابن زیاد ببرند، سپس دستور داد سر از بدن سایر شهیدان جدا نمودند و آن سرها را به همراه شمر بن ذی الجوشن، و قیس بن اشعث، و عمرو بن حجّاج به سوی ابن زیاد فرستاد، آنها سرها را به کوفه آوردند.

عمر سعد در روز عاشورا تا پایان، و در روز بعد تا ظهر، در کربلا ماند، سپس اهل بیت امام حسین علیه السّلام و بازماندگان شهیدان را، از کربلا به سوی کوفه روانه ساخت. بانوان حرم را سوار بر شترانی کرد که تنها پاره گلیمی به پشتشان انداخته شده بود، و دارای محمل و سایبان نبودند، صورت هایشان باز بود، با این که آنها امانت های بهترین پیامبران، رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم بودند، آنان همچون اسیران ترک و روم در سخت ترین وضع و اندوه به سر می بردند، و به راستی چقدر این شاعر نیکو سروده که گوید:

یصلّی علی المبعوث من آل هاشم

 

و یغزی بنوه انّ ذا لعجیب

«بر پیامبر برانگیخته شده از دودمان هاشم درود بفرستند، و از سوی دیگر با فرزندانش جنگ کرده و آنها را می کشند، به راستی که این موضوع بسیار عجیب است.»

و شاعر دیگر گوید:

أ ترجو امّة قتلت حسینا

 

شفاعة جدّه یوم الحساب

«آیا آن امّتی که حسین علیه السّلام را کشتند امید به شفاعت جدّش در روز حساب قیامت دارند؟»

روایت شده: تعداد سرهای شهیدان کربلا هفتاد و هشت سر بود، که قبیله های عرب برای تقرّب به پیشگاه ابن زیاد، و یزید بن معاویه، (لعنت خدا بر آنها) بین خود تقسیم نمودند به این ترتیب که:

قبیله کنده حامل سیزده سر بودند، که رئیسشان قیس بن اشعث بود.

قبیله هوازن حامل دوازده سر بودند که رئیسشان شمر بود.

قبیله تمیم حامل هفده سر شدند.

قبیله بنو اسد حامل شانزده سر شدند.

قبیله مذحج حامل هفت سر شدند.

و سایر قبایل، حامل سیزده سر گشتند.

روایت کننده گوید: وقتی که عمر سعد از کربلا خارج شد، گروهی از بنی اسد به قتلگاه آمدند و بر پیکرهای پاک و به خون تپیده شهدا نماز خواندند، و آنها را در مکان هایی که اکنون مشخّص است، به خاک سپردند

ورود اسیران کربلا به کوفه

عمر سعد اهل بیت امام حسین علیه السّلام و بازماندگان شهدا را به صورت اسیر به نزدیک کوفه رسانید، وقتی که آنها به کنار دروازه کوفه رسیدند، مردم کوفه برای تماشای آنها اجتماع کردند.

بانویی از زنان کوفه از پشت بام سر برآورد و صدا زد: «من ایّ الاساری انتنّ؛ شما اسیران از کدام طایفه هستید؟» آنها در پاسخ گفتند: «نحن اساری آل محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم؛ ما اسیران از آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم هستیم.»

آن بانو از پشت بام فرود آمد و آنچه از روپوش و پیراهن و روسری داشت، همه را جمع کرد و به اسیران داد، اسیران آنها را گرفتند و خود را پوشاندند.

حسن مثنّی همراه اسیران

راوی گوید: امام سجّاد علیه السّلام همراه آن بانوان اسیر بود، که بر اثر بیماری رنجور و لاغر شده بود، همچنین حسن بن حسن که به حسن مثنّی معروف بود، همراه اسیران بود، او نسبت به عمو و رهبرش امام حسین علیه السّلام ایثار و فداکاری بسیار نمود، و با کمال صبر و مقاومت،

جراحت های شمشیرها و نیزه های دشمن را تحمّل کرد، او در حالی که غرق در جراحات و زخمهای بسیار بود، در عین حال از میدان جنگ خارج شد و در بین اسیران بود.

مصنّف کتاب المصابیح می نویسد: حسن مثنّی فرزند امام حسن مجتبی علیه السّلام هفده نفر از دشمنان را به خاک هلاکت افکند، و در این درگیری، هیجده زخم بر بدنش اصابت کرد، به زمین افتاد، دائیش به نام اسماء بن خارجه او را به کوفه آورد و در آنجا مداوا نمود، تا اینکه سلامتی خود را بازیافت، آنگاه او را به مدینه روانه ساخت.

از جمله افرادی که همراه اسیران بودند، دو پسر امام حسن علیه السلام به نام زید و عمرو بودند.

خطبه پرشور حضرت زینب علیها السلام در کوفه

وقتی که نگاه اهل کوفه به اسیران مظلوم افتاد ناله و گریه کردند، امام سجّاد علیه السّلام به آنها رو کرد و فرمود:

«أتنوحون و تبکون من اجلنا؟ فمن الّذی قتلنا؟؛ آیا شما به حال ما نوحه می کنید و می گریید، پس چه کسی ما را کشت؟»

بشیر بن حزیم اسدی می گوید: در آن روز زینب علیها السلام دختر امام علی علیه السّلام را مشاهده کردم، تا آن روز بانوی پوشیده و نجیبی را مانند زینب علیها السلام هرگز ندیده بودم، که از او شیواتر سخن بگوید، گویی سخنانش از زبان حضرت علی علیه السّلام فرو می بارید، به مردم اشاره کرد که ساکت باشید، نفسها در سینه ها حبس شد، زنگها که در گردن اسبها و استرها بود از حرکت ایستاد.

متن خطبه حضرت زینب علیها السلام

الحمد للَّه و الصّلوة علی جدّی محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و آله الطّیّبین الاخیار. امّا بعد یا اهل الختل و الغدر و الخذل ا تبکون؟! فلا رقأت العبرة و لا هدأت الرّنّة انّما مثلکم کمثل الّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ الا و هل فیکم الّا الصّلف و النّظف، و الصّدر الشّنف و ملق الاماء و غمز الاعداء؟ او کمرعی علی دمنة او کفضّة علی ملحودة، الا ساء ما قدّمت لکم انفسکم أَنْ سَخِطَ اللَّهُ علیکم، و فی العذاب انتم خالدون.

أ تبکون و تنتحبون، ای و اللَّه فابکوا کثیرا، و اضحکوا قلیلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا، و انّی ترحضوها قتل سلیل خاتم النّبوّة، و معدن الرّسالة، و سیّد شباب اهل الجنّة، و ملاذ خیرتکم و مفزع نازلتکم و منار حجّتکم و مدرة سنّتکم.

الا ساء ما تزرون، و بعدا لکم و سحقا، فلقد خاب السّعی و تبّت الایدی، و خسرت الصّفقة و بؤتم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ علیکم الذّلّة و المسکنة.

ویلکم یا اهل الکوفة أ تدرون ایّ کبد لرسول اللَّه فریتم، و ایّ کریمة له ابرزتم، و ایّ دم له سفکتم، و ایّ حرمة له انتهکتم، و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سواء فقماء [و فی بعضها: خرقاء شوهاء] کطلاع الارض، او ملاء السّماء، افعجبتم ان تمطر السّماء دما، و لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی ، و انتم لا تنصرون و لا یستخفنّکم المهل، فانّه لا یحفزه البدار، و لا یخاف فوت الثّار، و انّ ربّکم لبالمرصاد

حمد و سپاس مخصوص خدا است، و درود بر پدرم محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و فرزندان پاک و برگزیده او باد. امّا بعد: ای مردم کوفه! ای نیرنگبازان، بی وفایان و پراکندگان! آیا به حال ما گریه می کنید، اشکتان خشک مباد، و ناله شما فرو ننشیند، مثل شما مثل آن زنی است که رشته های خود را پس از تابیدن باز می کرد، چه فضیلتی در شما هست؟ لاف و گزاف، آلودگی و سینه های پرکینه، در ظاهر همانند کنیز چاپلوس، و در باطن همانند دشمنان سخن چین، یا مانند سبزی ها هستید که در لجنزارها روییده، و یا نقره ای که با آن قبر مرده را بیارایند، بدانید که برای آخرت خود کردار زشتی از پیش فرستادید که به خشم خداوند گرفتار، و در عذاب جاوید خواهید ماند.

آیا گریه می کنید؟ و فریاد گریه سر می دهید؟ آری به خدا سوگند باید زیاد بگریید و کمتر بخندید، که دامن خود را به عار و ننگ آلوده نموده اید که هرگز نمی توانید آن را بشویید؟ خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نیکان شما و گریزگاه پیش آمدهای ناگوار شما، و جایگاه رفیع حجّت شما و بزرگ و رهبر قوانین شما را ریخته اند.

ای مردم کوفه! بدانید کار زشتی را انجام می دهید، از رحمت خدا دور باشید و نابود گردید که کوششهای شما به هدر رفت و دستهای شما از کار بریده شد، و در سودای خود زیان دیدید و گرفتار خشم خدا گشتید، و سکّه خواری و بدبختی به نام شما زده شد.

وای بر شما ای اهل کوفه! آیا می دانید که چه جگری از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را بریدید؟ و چه افراد پوشیده به حجاب را از حرمش بیرون کشیدید، و چه خونی را از او ریختید، و چه احترامی را از او هتک کردید؟

قطعا کاری بس هولناک، زشت، سخت، ناروا، خشونت بار و شرم آور به لبریزی سراسر زمین، و گنجایش آسمان انجام دادید.

آیا برای شما شگفت آور است که آسمان در این ماجرا خون ببارد؟

همانا شکنجه و عذاب جهان آخرت، ننگین تر خواهد بود، و کسی شما را یاری نکند و از مهلتی که به شما داده شده استفاده نخواهید کرد، که پیشی گرفتن شما، خدا را شتاب زده نمی کند، و او از فوت (انتقام) نمی هراسد، همانا که پروردگار شما در کمینگاه است.

راوی گوید: سوگند به خدا مردم کوفه را حیران و بهت زده دیدم گریه می کردند، و از حیرت انگشت خود را با دندان می گزیدند.

پیرمردی را گریان دیدم در کنارم ایستاده، آنقدر گریست که ریشش خیس شد، و در حال گریه خطاب به خاندان نبوّت می گفت: «پدر و مادرم به فدای شما، پیران شما برتر از پیران دیگر، و جوانانتان بهتر از جوانان دیگر، و زنانتان برتر از زنان دیگر، و نسل شما بهتر از نسلهای دیگر هستند که نه خوار می گردند و نه شکست پذیر می شوند.»

خطبه فاطمه صغری علیها السلام

زید بن امام کاظم علیه السّلام می گوید: پدرم از جدّش روایت کند که گفت:

فاطمه صغری علیها السلام پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شد این خطبه را (در برابر اجتماع مردم) خواند:

الحمد للَّه عدد الرّمل و الحصی وزنة العرش الی الثّری احمده و اؤمن به و اتوکّل علیه و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له، و انّ محمّدا عبده و رسوله، و انّ ذرّیته ذبحوا بشطّ الفرات بغیر ذحل و لا تراث

حمد و سپاس می گذارم خداوند را به عدد شن ها و ریگ ها و هم وزن جهان از عرش تا خاک، او را ستایش کنم و به او ایمان آورده ام، و بر او توکّل می کنم. و گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، و شریک ندارد، و این که محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بنده و رسول خدا است، و ذریّه و فرزندان او را در کنار فرات سر بریدند، با آنکه کسی را نکشته بودند تا طلب قصاص کنند.

اللّهم انّی أعوذ بک ان افتری علیک الکذب، و ان اقول علیک خلاف ما انزلت من اخذ العهود لوصیّة علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، المسلوب حقّه المقتول بغیر ذنب- کما قتل ولده بالامس- فی بیت من بیوت اللَّه، فیه معشر مسلمة بألسنتهم، تعسا لرءوسهم، ما دفعت عنه ضیما فی حیاته، و لا عند مماته حتّی قبضته الیک، محمود النّقیبة، طیّب العریکة، معروف المناقب، مشهور المذاهب لم تأخذه اللّهم فیک لومة لائم، و لا عذل عاذل، هدیته یا ربّ للاسلام صغیرا، و حمدت مناقبه کبیرا، و لم یزل ناصحا لک و لرسولک صلواتک علیه و آله حتّی قبضته الیک زاهدا فی الدّنیا غیر حریص علیها، راغبا فی الآخرة مجاهدا لک فی سبیلک، رضیته فاخترته و هدیته الی صراط مستقیم

خدایا! به تو پناه می آورم از اینکه دروغ بر تو بندم، و بر خلاف آنچه بر رسول خود فرستاده ای سخنی گویم، رسول تو پیمانها (ی محکم) برای وصیّ خود علی بن ابی طالب علیه السّلام از مردم گرفت، ولی آنها حقّش را غصب کردند، و او را بی گناه کشتند - همان گونه که فرزندش دیروز (روز عاشورا) - در خانه ای از خانه های خدا (کربلا) در نزد گروهی که مسلمان زبانی بودند کشته شد.

ای خاک بر سرشان! که نه در زندگی او (فرزند علی علیه السّلام) ستمی را دفع کردند، و نه به هنگام مرگش او را یاری نمودند، تا آنکه روحش را قبض کردی در حالی که طینتی پاک، و طبیعتی پسندیده، فضایلی معروف همگان، و عقائدی نیک که نزد همه مشهور بود داشت، خدایا! او در راه تو از سرزنش ملامتگران نهراسید، و از نکوهش کسی باک نداشت.

پروردگارا! تو فرزند علی علیه السّلام [حسین علیه السّلام] را از خردسالی به اسلام هدایت فرمودی، و در بزرگی، خصال اخلاقی او را ستودی، او پیوسته به وظیفه خیرخواهی نسبت به تو و پیامبرت صلوات تو بر او و بر آلش اقدام می کرد، تا آنکه او را به سوی خود بردی، در حالی که حرص و دلبستگی به دنیا نداشت، و شیفته آخرت بود، برای رضای تو در راه تو جهاد و کوشش نمود، او را پسندیدی و برگزیدی و او را به سوی صراط مستقیم هدایت فرمودی.

امّا بعد: یا اهل الکوفة، یا اهل المکر و الغدر و الخیلاء، فانّا اهل بیت ابتلانا اللَّه بکم و ابتلاکم بنا فجعل بلاءنا حسنا، و جعل علمه عندنا، و فهمه لدینا فنحن عیبة علمه، و وعاء فهمه و حکمته، و حجّته علی اهل الارض فی بلاده لعباده، اکرمنا اللَّه بکرامته و فضّلنا بنبیّه محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خلق تفضیلا بیّنا.

فکذّبتمونا و کفّرتمونا، و رأیتم قتالنا حلالا، و اموالنا نهبا، کأنّنا اولاد ترک او کابل، کما قتلتم جدّنا بالامس، و سیوفکم تقطر من دمائنا اهل البیت، لحقد متقدّم، قرّت لذلک عیونکم، و فرحت قلوبکم، افْتِراءً عَلَی اللَّهِ و مکرا مکرتم وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ

اما بعد: ای مردم کوفه! ای اهل حیله و نیرنگ و بی وفا و خودخواه، ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمایش فرمود. ما از آزمایش به طور نیک بیرون آمدیم، خداوند علمش را در نزد ما قرار داد و ما را دارای فهم و دریافت کرد، ما کانون علم خدا و مرکز فهم و حکمت او، و حجّت او بر اهل زمین در شهرهایش برای بندگانش هستیم، خداوند ما را به کرامتش، کرامت داد، و به وجود پیامبرش حضرت محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر بسیاری از مخلوقاتش برتری بخشید، ولی شما ما را دروغگو دانستید، و در مورد ما ناسپاسی نمودید، کشتن ما را حلال دانسته، و اموال ما را به یغما بردید، گویی ما از فرزندان ترک و کابل بودیم، چنان که دیروز جدّ ما [حضرت علی علیه السّلام] را کشتید، و خون ما از شمشیرهای شما بر اثر کینه های گذشته می چکد، چشم شما به این گونه اعمال ناروا روشن شد، و دلتان شاد گشت، با این دروغی که بر خدا بستید، و نیرنگی که با خدا کردید، ولی خدا بهترین مکرکننده ها است.

فلا تدعونّکم انفسکم الی الجذل بما اصبتم من دمائنا، و نالت ایدیکم من اموالنا، فانّ ما اصابنا من المصائب الجلیلة و الرّزایا العظیمة «فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ، لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.»

تبّا لکم، فانتظروا اللّعنة و العذاب، فکأن قد حلّ بکم و تواترت من السّماء نقمات، بعذاب، و یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثمّ تخلّدون فی العذاب الالیم یوم القیامة بما ظلمتمونا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ (اقتباس از آیه 22 و 23 سوره حدید)

مبادا به خاطر خونی که از ما ریختید، و اموالی را که از ما تاراج کردید، شاد باشید، چرا که مصائب بزرگ و حوادث تلخ بسیار دشواری که به ما رسید، در کتاب تقدیرات الهی ثبت بود قبل از آنکه زمین را بیافرینند، و این بر خدا آسان است، این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبّر فخر فروشی را دوست ندارد.

ای کوفیان! مرگتان باد! منتظر عذاب و لعنت خدا باشید که گویی نزدیک است بر شما وارد شود، و عذابهای پی در پی از آسمان بر شما فرو ریزد، که شما را هلاک کند، و شما را در این جهان به جان یک دیگر اندازد، سپس وارد عذاب دردناک روز قیامت گردید، به خاطر ظلمهایی که بر ما روا داشتید، آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران باد.

ویلکم أ تدرون ایّة ید طاعنتنا منکم و ایّة نفس ترغب الی قتالنا؟ ام بایّة رجل مشیتم الینا تبغون محاربتنا؟

قست و اللَّه قلوبکم، و غلظت اکبادکم، و طبع علی افئدتکم، و ختم علی اسماعکم و ابصارکم و سوّل لکم الشیطان، و املی لکم و جعل علی بصرکم غشاوة فانتم لا تهتدون

وای بر شما آیا می دانید کدام دست بر ما ستم کرد؟ و کدام دل به جنگ با ما رغبت نمود؟ و با کدامین پای، به قصد جنگ با ما بیرون آمدید؟ سوگند به خدا دل شما سخت و بی رحم شد، و جگرهایتان درشت گردید، و بر دلها و گوشها و چشمهای شما مهر نهاده شد، و شیطان زشتیها را در نظر شما بیاراست، و به شما نوید عمر طولانی داد، و بر چشمهای شما پرده (جهل و غرور) آویخته شده است، و راه هدایت را نمی شناسید.

فتبّا لکم یا اهل الکوفة ایّ تراث لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم قبلکم و ذحول له لدیکم بما عندتم باخیه علیّ بن ابی طالب جدّی و بینه و عترته الطّیّبین الاخیار فافتخر بذلک مفتخر، و قال:

نحن قتلنا علیّا و بنی علیّ

 

بسیوف هندیّة و رماح

و سبینا نسائهم سبی ترک

 

و نطحناهم فایّ نطاح

مرگتان باد ای کوفیان! چه کینه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و چه دشمنی با او داشتید؟ که این گونه با برادرش علیّ بن ابی طالب علیه السّلام جدّم و پسران و عترت پاک و نیکش رفتار نمودید، تا آنجا که مردی از شما افتخار کرد و از روی افتخار چنین گفت:

ما علی و پسرانش را کشتیم، به شمشیرهای هندی و نیزه ها، زنهایشان را همانند اسیران ترک اسیر کردیم، و آنها را با سخت ترین شکنجه درهم شکستیم.

بفیک ایّها القائل الکثکث، و الاثلب، افتخرت بقتل قوم زکّاهم اللَّه و اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا، فاکظم و اقع کما اقعی ابوک فانّما لکلّ امرء ما اکتسب و ما قدّمت یداه! حسدتمونا- ویلا لکم- علی ما فضّلنا اللَّه علیکم

فما ذنبنا ان جاش دهرا بحورنا     

 

و بحرک ساج لا یواری الدّعاء مصا

ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (اقتباس از آیه 40 سوره نور)

خاک و سنگ در دهانت ای شاعر! آیا به کشتن آن قومی می نازی، که خداوند آن قوم را پاک و پاکیزه ساخت، و پلیدی را از آنها دور نمود، دهانت را ببند، و در جای خود بنشین همان گونه که پدرت نشست که برای هر شخصی همان است که تحصیل کرده و به پیش فرستاده است.

وای بر شما! آیا به ما حسادت می ورزید؟ به خاطر آنکه خداوند ما را بر شما برتری بخشیده است.

گناه ما چیست که دریاهای (فضائل) ما جهان را فروگرفت، و دریای تو روپوش کوچکی است که حتّی حشره دعموس (جانور کوچ دریایی) را نمی پوشاند. این از فضل خدا است که به هر کس بخواهد و شایسته ببیند عطا می کند، و خداوند دارای عطای بزرگ است، و کسی که خداوند برای او نوری قرار نداده، برای او نوری وجود ندارد.

روایت کننده می گوید: [خطبه حضرت فاطمه صغری علیها السلام آن چنان حاضران را تحت تأثیر قرار داد که] صدای آنها به گریه بلند شد و گفتند: «ای دختر پاکان! بس کن که با گفتارت دلهای ما را سوزاندی و گلوها و سینه های ما را کباب کردی، و درون ما را شعله ور ساختی.»

آنگاه آن بانو ساکت شد.

خطبه امّ کلثوم دختر علی علیه السّلام

در همان روز حضرت ام کلثوم علیها السلام دختر علی علیه السّلام از پشت پرده نازک، در حالی که با صدای بلند می گریست چنین خطبه خواند:

یا اهل الکوفة سوءا لکم، ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبیتم نسائه و نکبتموه؟ فتبّا لکم و سحقا، ویلکم أ تدرون ایّ دواه دهتکم؟ و ایّ وزر علی ظهورکم حملتم، و ایّ دماء سفکتم، و ایّ کریمة اصبتموها؟ و ایّ اموال نهبتموها، قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ و نزعت الرّحمة من قلوبکم، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، و حزب الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ

ای کوفیان، کار بسیار بدی انجام دادید (روزگارتان تیره باد) چرا حسین را تنها گذاشتید و او را کشتید، و اموالش را به یغما بردید و تصاحب کردید. و بانوان حرمش را اسیر کرده و آزردید؟

هلاکت باد بر شما، و از رحمت خدا دور گردید، وای بر شما! آیا می دانید چه فاجعه دردناکی را مرتکب شده اید؟ چه خونهایی را ریختید؟ چه گستاخی به حریم بزرگان نمودید؟ و لباس چه کودکانی را ربودید؟ و چه اموالی را تاراج کردید؟ شما بهترین مردان بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را کشتید؟ رحم و مهر از دلهای شما رخت بربسته، آگاه باشید که حزب خدا پیروزند، و حزب شیطان در ضرر و زیان می باشند.

قتلتم اخی صبرا فویل لامّکم

 

ستجزون نارا حرّها یتوقّد

سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها

 

و حرّمها القرآن ثمّ محمّد

الا فابشروا بالنار انّکم غدا

 

لفی قعر نار حرّها یتصعّد

و انّی لأبکی فی حیاتی علی اخی

 

علی خیر من بعد النّبیّ سیولد

بدمع غزیر مستهلّ مکفکف

 

علی الخدّ منّی دائما لیس یجمد

«شما برادرم را بی دفاع کشتید، وای بر شما که به زودی با آتش داغ شعله ور دوزخ، مجازات خواهید شد شما خونهایی را ریختید که خداوند و سپس قرآن و محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم ریختن آن خونها را حرام کرده است.

آگاه باشید: آتش دوزخ بر شما بشارت باد، شما در فردای قیامت در قعر آتش دوزخی هستید که همواره زبانه می کشد.

من در طول زندگیم برای مصائب برادرم می گریم، برای آن کسی که پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بهترین مولود بود.

با اشکهای فراوان و ریزان که پیوسته بی آنکه خشک شوند، بر گونه ها ریخته گردند.»

خطبه حضرت ام کلثوم علیها السلام همه حاضران را دگرگون و ماتم زده کرد، به طوری که از هر سو ناله و شیون برخاست، زن ها موهای خود را پریشان کرده بودند، و خاک بر سرهای خود می ریختند، و صورتهای خود را می خراشیدند، و سیلی بر صورت خود می زدند و فریاد وای و هلاکتشان بلند بود، مردان نیز می گریستند و ریشهای خود را (از شدّت اندوه) می کندند، هیچ مرد و زنی مانند آن روز گریه و زاری نکردند.

خطبه امام سجّاد علیه السّلام در کوفه

سپس امام سجّاد علیه السّلام با دست اشاره به مردم کرد ساکت شوید، همه ساکت شدند، آنگاه برخاست و ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم چنین فرمود:

ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا اعرّفه بنفسی: انا علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، انا بن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذحل و لا تراث، انا بن من انتهک حریمه، و سلب نعیمه، و انتهب ماله، و سبی عیاله، انا بن من قتل صبرا، و کفی بذلک فخرا ایّها النّاس! ناشدتکم اللَّه هل تعلمون انّکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبّا لم قدّمتم لانفسکم و سوءتا لرأیکم، بایّة عین تنظرون الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم اذ یقول لکم: قتلتم عترتی، و انتهکتم حرمتی فلستم من امّتی؟

ای مردم! آن کس که مرا شناخت و آن کس که مرا نشناخت خود را به او معرّفی می کنم، من علی پسر حسین علیه السّلام فرزند علی بن ابی طالب علیه السّلام هستم، من پسر کسی هستم که در کنار فرات بدون آنکه خونی را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند. او را سر بریدند، من پسر آن کسی هستم که حریم حرمت او را شکستند، و مال او را به یغما بردند، و اهل بیت او را به اسیری گرفتند، من پسر آن کسی هستم که او را بدون دفاع کشتند، و این افتخار (شهادت) ما را بس. ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید که برای پدرم نامه نوشتید، ولی او را فریب دادید، و پیمان و عهد و میثاق بستید و بیعت کردید، در عین حال با او جنگیدید، و او را بی یاور گذاشتید، هلاکت باد بر شما که چه توشه ای برای خود به پیش فرستادید؟ و زشت باد رأی شما، با کدام چشم، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را می نگرید، آن هنگام که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید، و حریم حرمت او را شکستید، پس شما از امّت من نیستند.

بازتاب خطبه امام سجّاد علیه السّلام و پاسخ او به گفتار کوفیان

خطبه حضرت سجّاد علیه السّلام موجب شد که از هر سو صداها بلند گردید، گروهی به گروه دیگر می گفتند: «هلاک شدید و نفهمیدید.»

آنگاه امام سجّاد علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند کسی را که نصیحت مرا بپذیرد، و وصیّت مرا به خاطر خدا و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و خاندانش نگهدارد، چرا که بر ما لازم است پیروی نیکی از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم نماییم.»

در این هنگام همه حاضران گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما شنوا و فرمانبردار شما هستیم، پیمان تو را حفظ کنیم، و دل به تو بندیم و از تو جدا نشویم، به ما فرمان بده که مطیع فرمان توئیم، جنگ کنیم با هر که با تو بجنگد، صلح کنیم با هر که با تو صلح کند، و از یزید (لعنه اللَّه) قصاص نماییم، و از کسانی که به تو و ما ستم کردند، بیزاری جوییم.»

امام سجّاد علیه السّلام به آنها رو کرد و فرمود:

هیهات هیهات ایّها الغدرة المکرة، حیل بینکم و بین شهوات انفسکم، أ تریدون ان تأتوا الیّ کما اتیتم الی ابی من قبل؟! کلّا و ربّ الرّاقصات، فانّ الجرح لما یندمل ...،

هیهات و هرگز!! ای فریبکاران دغلباز که به خواسته های دل نخواهید رسید، آیا می خواهید همان گونه مرا یاری کنید که پدر مرا یاری کردید؟ هرگز چنین نخواهد شد، سوگند به پروردگار شترانی که حاجیان را به منی و عرفات می برند، هنوز زخمها التیام نیافته است پدرم همراه یارانش دیروز کشته شده اند، و هنوز داغ رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم فراموش نشده است و داغهای پدر و فرزندان پدر و جدّم، موی رخسارم را سفید کرده و تلخی آن در بین حلقوم و حنجره ام بجاست، و اندوه آن در سینه ام باقی مانده است، خواهش من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ما.

در این هنگام امام سجّاد علیه السّلام این اشعار را خواند:

لا غرو ان قتل الحسین، و شیخه

 

قد کان خیرا من حسین و اکرما

فلا تفرحوا یا اهل کوفة بالّذی

 

اصاب حسینا کان ذلک اعظما

قتیل بشطّ النّهر روحی فدائه

 

جزاء الّذی ارداه نار جهنّما

«عجبی نیست اگر حسین علیه السّلام (از روی ظلم) کشته شد، چرا که پدرش علی علیه السّلام که از او برتر و گرامی تر بود کشته شد.

ای مردم کوفه! از آنچه که بر حسین علیه السّلام وارد شد، شادمان نباشید، چرا که گناهی بزرگتر از هر گناه مرتکب شده اید جانم به فدای آن حسینی که در کنار نهر فرات کشته شد، که کیفر آن کسانی که او را کشتند و خوار شمردند، آتش دوزخ است.»

مجلس ابن زیاد، و گفتگوی شدید زینب علیها السلام با او

عبید اللَّه بن زیاد در قصر خود نشست و به همه مردم اجازه عمومی داد تا در مجلس او حاضر شوند، آنگاه سر بریده امام حسین علیه السّلام را آوردند، و در پیش روی او نهادند، سپس اهل بیت امام حسین علیه السّلام از بانوان و کودکان را وارد آن مجلس کردند حضرت زینب علیها السّلام به طور ناشناس وارد مجلس شد و در گوشه ای نشست، ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟

گفته شد: زینب علیها السلام دختر علی علیه السّلام است.

ابن زیاد رو به او کرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد، و دروغ شما در گفتارتان را آشکار نمود.»

حضرت زینب علیها السّلام جواب داد:

انّما یفتضح الفاسق، و یکذب الفاجر و هو غیرنا

همانا شخص فاسق رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید، و او دیگری است نه ما.

ابن زیاد گفت: کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدی؟

حضرت زینب علیها السّلام فرمود:

«ما رأیت الّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللَّه علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع اللَّه بینک و بینهم، فتحاجّ و تخاصم، فانظر لمن الفلج یومئذ هبلتک امّک یا ابن مرجانه؛ من جز خیر و زیبایی چیزی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از این رو داوطلبانه به خوابگاه های خود شتافتند، به زودی خداوند بین آنان و تو را جمع کند، تا تو را به محاکمه بکشد، اکنون بنگر در آن دادگاه و محاکمه، چه کسی پیروز و چه کسی درمانده است؟ مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»

ابن زیاد از سخنان زینب علیها السلام خشمگین شد به گونه ای که گویی بر کشتن زینب علیها السلام تصمیم گرفت.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود به ابن زیاد گفت: «این زنی بیش نیست، زن را نباید به گفتارش مجازات کرد.»

ابن زیاد به زینب علیها السلام گفت: «خداوند دل مرا با کشتن حسین گردنکش تو و افراد قانون شکن فامیلت، شفا بخشید.»

زینب علیها السلام فرمود: «به جانم سوگند بزرگ فامیل مرا کشتی، و شاخه های مرا بریدی و ریشه مرا کندی، اگر شفای دلت در این است باشد.»

ابن زیاد گفت: «هذه سجّاعة، و لعمری لقد کان ابوک شاعرا؛ این زن با قافیه و آهنگ سخن می گوید، سوگند به جانم پدرت نیز شاعر قافیه پرداز بود.»

زینب علیها السلام فرمود: «ای پسر زیاد، زن را به قافیه پردازی چه کار؟ و من تعجّب می کنم از کسی که با قتل امامانش، دلش را شفا می بخشد، و می داند که فردای قیامت آنها از او انتقام می گیرند.»

گفتگوی شدید امام سجّاد علیه السّلام با ابن زیاد

سپس ابن زیاد متوجّه امام سجّاد علیه السّلام شده و گفت: «این کیست؟» یکی از حاضران گفت: علی پسر حسین علیه السّلام است.

ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی پسر حسین را نکشت؟

امام سجّاد علیه السّلام فرمود: من برادری به نام علی اکبر داشتم که مردم او را کشتند؟

ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.

امام سجّاد علیه السّلام فرمود:

«اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض می کند.»( سوره زمر، آیه 22)

ابن زیاد گفت: «آیا تو جرأت پاسخگویی به گفتار مرا داری؟!» سپس به مأموران جلّادش رو کرد و گفت: «این را ببرید و گردنش را بزنید.»

در این هنگام حضرت زینب علیها السلام خود را سپر امام سجّاد علیه السّلام قرار داد و خطاب به ابن زیاد، فریاد زد: «ای پسر زیاد! آن همه از خون ما ریختی برای تو بس است اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش.»

 [ابن زیاد در این هنگام از کشتن امام سجّاد علیه السّلام صرف نظر کرد و گفت: «رهایش کنید، به گمانم همان بیماری و رنجوری او را بکشد.»]

در این هنگام امام سجّاد علیه السّلام به زینب علیها السلام رو کرد و فرمود: «عمّه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم.» سپس به ابن زیاد رو کرد و فرمود:

«ا بالقتل تهدّدنی یا بن زیاد، اما علمت انّ القتل لنا عادة و کرامتنا الشّهادة»

ای پسر زیاد! آیا مرا از مرگ می ترسانی، مگر نمی دانی که کشته شدن برای ما یک کار عادی است، و شهادت مایه سربلندی ما می باشد.

آنگاه ابن زیاد دستور داد، امام سجّاد علیه السّلام و همراهانش را به خانه ای که در کنار مسجد اعظم کوفه بود بردند و در آنجا زندانی نمودند.

زینب علیها السلام [برای اینکه مبادا بانوانی به ملاقات آنها بیایند و همین ملاقات موجب یک نوع شماتت و تحقیر خاندان عصمت گردد] فرمود: «هیچ زن عرب نژاد حقّ ملاقات با ما را ندارد، جز کنیزان که آنها نیز مانند ما اسیری دیده اند.»

گرداندن سر امام حسین علیه السّلام در کوچه های کوفه

سپس عبید اللَّه بن زیاد فرمان داد تا سر مقدّس حسین علیه السّلام را در کوچه های کوفه بگردانند، مأموران این فرمان را اجرا نمودند.

شهادت قهرمانانه عبد اللَّه بن عفیف

سپس عبید اللَّه بن زیاد (در مسجد اعظم کوفه در میان اجتماع مردم) بالای منبر رفت، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن گفتارش چنین گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که حق و صاحبان حق را آشکار کرد، امیر مؤمنان (یزید) و شیعیانش را پیروز و چیره نمود، و دروغگو و پسر دروغگو را کشت.»

او همین که سخن را به اینجا رسانید، عبد اللَّه بن عفیف ازدی که از پارسایان و شیعیان نیک حضرت علی علیه السّلام بود، و چشم چپش در جنگ جمل که در رکاب علی علیه السّلام با دشمن می جنگید بر اثر اصابت تیر، و چشم راستش را در جنگ صفّین نابینا شده بود، و همواره در مسجد اعظم کوفه هر روز تا شب در نماز و عبادت به سر می برد. پس از شنیدن سخن گستاخانه ابن زیاد، برخاست و چنین فریاد زد:

یا ابن مرجانة انّ الکذّاب بن الکذّاب انت و ابوک و من استعملک و ابوه یا عدوّ اللَّه ...

ای پسر مرجانه! همانا دروغگو و پسر دروغگو تو و پدرت و کسی است که تو و پدرت را بر گرده مردم سوار کرد، ای دشمن خدا آیا فرزندان پیامبران را می کشی و آنگاه این گونه بر فراز منبرهای مسلمانان سخن می گویی؟!

عبید اللَّه بن زیاد خشمگین شد و گفت: این سخنگو کیست؟! عبد اللَّه گفت: «سخنگو من هستم ای دشمن خدا! آیا فرزندان پاک پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را که خداوند هر گونه ناپاکی را از آنها زدوده می کشی، و گمان می کنی که مسلمان هستی؟ وای بر این مصیبت! کجایند فرزندان مهاجران و انصار تا از تو رئیس یاغی تو که ملعون پسر ملعون از زبان رسول خداوند جهان است انتقام بکشند.»

ابن زیاد بیشتر خشمگین شد، به طوری که رگهای گردنش پر از خون گردید و گفت: «او را دستگیر کرده و نزد من بیاورید» جلّادان از هر سو به طرف عبد اللَّه شتافتند تا او را دستگیر کنند، در این میان اشراف طایفه ازد (که او از آن طایفه بود) از پسر عموهایش برخاستند و او را از دست مأموران نجات دادند و از در مسجد خارج نموده و به خانه اش رساندند.

ابن زیاد به جلّادانش چنین فرمان داد: «بروید و این کور طایفه ازد را که خداوند قلبش را نیز همچون چشمش کور کرده دستگیر کرده و نزد من بیاورید.»

جلّادان به سوی خانه عبد اللَّه حرکت کردند، این خبر به طایفه ازد رسیدند، آنها با عده ای از قبایل یمن اجتماع کردند تا از دستگیری بزرگشان عبد اللَّه جلوگیری نمایند.

وقتی که ابن زیاد از ماجرا با خبر شد، قبیله های مضر را احضار کرد، و محمّد بن اشعث را همراه آنها برای جنگ با قوم ازد فرستاد.

طرفداران ابن زیاد با طایفه ازد جنگ سختی کردند، به طوری که جماعتی از عرب در این میان کشته شدند، سرانجام طرفداران ابن زیاد خود را به خانه عبد اللَّه بن عفیف رساندند، در خانه او را شکستند و به خانه او هجوم بردند.

عبد اللَّه، دخترش را صدا زد، و گفت: «دشمنان از راهی که بیم داشتی آمدند، با تو کاری ندارند، شمشیر مرا بیاور.»

دختر عبد اللَّه شمشیر پدر را آورد و به پدر داد، عبد اللَّه شمشیر می کشید و از خود دفاع می کرد و در این هنگام چنین رجز می خواند:

انا بن ذی الفضل عفیف الطّاهر

 

عفیف شیخی و ابن امّ عامر

کم دارع من جمعکم و حاسر

 

و بطل جدّلته مغاور

«من فرزند عفیف، صاحب فضل و پاک سرشت هستم، پدرم عفیف است که مادر او «امّ عامر» می باشد.

چه بسیار زره پوشان و سر برهنگان چابک و قهرمان از شما را بر زمین افکنده ام.»

دختر عبد اللَّه می گفت: «ای پدر! کاش مرد بودم و در پیش روی تو با این قوم گنهکار و قاتل عترت پاک پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم می جنگیدم.»

دشمنان از هر سو عبد اللَّه را محاصره نمودند، عبد اللَّه شجاعانه از خود دفاع می کرد، به طوری که هیچ کس نمی توانست بر او چیره شود، دشمن از هر سو که به طرف عبد اللَّه می آمد، دختر عبد اللَّه می گفت: پدر، از فلان جهت آمدند، به این ترتیب درگیری ادامه یافت تا اینکه دشمنان زیاد شدند و عبد اللَّه را محاصره کردند.

دخترش فریاد می زد: «آه ذلیل شدم، بر پدرم چیره شدند، او یاوری ندارد تا او را کمک کند.» عبد اللَّه شمشیرش را به دور خود گردش می داد، و چنین رجز می خواند:

اقسم لو یفسح لی عن بصری

 

ضاق علیکم موردی و مصدری

«سوگند به جانم اگر چشمانم بینا بودند، شما در ورود و خروجتان در بن بست سخت قرار می گرفتید.»

جنگ همچنان ادامه یافت تا اینکه عبد اللَّه را دستگیر کرده و سپس او را نزد ابن زیاد بردند، وقتی که ابن زیاد او را دید گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که تو را رسوا ساخت.»

عبد اللَّه گفت: ای دشمن خدا، برای چه خداوند مرا رسوا نمود؟

و اللَّه لو یفسح لی عن بصری

 

ضاق علیک موردی و مصدری

«سوگند به خدا اگر دیدگانم بینا بودند، عرصه را در ورود و خروج بر شما تنگ می کردم.»

ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! نظر تو در باره عثمان بن عفّان چیست؟

عبد اللَّه پاسخ داد: ای برده زرخرید بنی علاج و ای پسر مرجانه - و آنچه خواست به او فحش داد - تو را به عثمان بن عفّان چه کار؟

خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه نمود، خداوند متعال ولیّ خلق خود است و بین آنها و عثمان بر اساس عدل و حقّ داوری خواهد کرد، ولی از من در باره پدرت و خودت، و یزید و پدرش بپرس.

ابن زیاد گفت: سوگند به خدا از هیچ یک از این امور سؤال نمی کنم، تا آب تلخ مرگ را جرعه جرعه بنوشی.

عبد اللَّه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، من از درگاه خدا پروردگارم قبل از ولادت تو، همواره می خواستم که مقام شهادت را به دست ملعونترین و مبغوضترین خلقش به من برساند، وقتی که چشمانم نابینا شدند، از وصول به مقام شهادت ناامید شدم، اکنون حمد می کنم خدا را که این مقام را روزی من گردانید و دعایم را مستجاب کرد.»

ابن زیاد به جلّادانش گفت: گردن این شخص را بزنید، گردن عبد اللَّه را زدند، و پیکر بی سرش را در مکان سبخه (شوره زار) به دار آویختند.

نامه ابن زیاد به حاکم مدینه، و عزاداری بنی هاشم

عبید اللَّه بن زیاد نامه ای برای یزید نوشت، و در آن نامه او را به کشته شدن حسین علیه السّلام و اسارت اهل بیتش خبر داد، و نیز نامه ای به همین مضمون برای «عمرو بن سعید بن عاص» حاکم مدینه فرستاد.

هنگامی که نامه به دست عمرو بن سعید رسید، بالای منبر رفت و خطبه خواند، و خبر قتل حسین علیه السّلام را به مردم ابلاغ کرد، شیون و فریاد بنی هاشم از شنیدن این خبر برخاست، مجالس عزاداری بر پا کردند زینب دختر عقیل، در سوگ امام حسین علیه السّلام چنین نوحه سرایی می کرد:

ما ذا تقولون اذ قال النّبیّ لکم

 

ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم

بعترتی و باهلی بعد مفتقدی

 

منهم اساری و منهم ضرّجوا بدم

ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم

 

ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی

«چه پاسخ می دهید اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از شما بپرسد: چه کردید با عترت و اهل بیت من بعد از من با اینکه شما از آخرین امّتها هستید، بعضی را اسیر نموده و بعضی در خون غلتیده اند.

جزای من این نبود، پس از آنکه شما را نصیحت کردم، که بعد از من با خویشانم این گونه بد رفتاری کنید؟»

هنگامی که شب فرا رسید، مردم مدینه شنیدند نداکننده ای چنین ندبه می کرد:

ایّها القاتلون جهلا حسینا

 

ابشروا بالعذاب و التّنکیل

کلّ اهل السّماء یدعوا علیکم

 

من نبیّ و مرسل و قتیل

قد لعنتم علی لسان بن داود

 

و موسی و صاحب الانجیل

«ای کسانی که از روی جهل، حسین علیه السّلام را کشتید، اینک عذاب خدا و بدبختی بر شما بشارت باد.

همه اهل آسمان و هر پیامبر و رسول و شهیدی بر شما نفرین کند.

شما به زبان سلیمان بن داود، و موسی، و عیسی صاحب کتاب آسمانی انجیل، لعنت شده اید.»

برگرفته از کتاب غم نامه کربلا

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

جمعه 1/10/1391 - 12:19
داستان و حکایت

عارف فرزانه آیت اللّه بهجت (ره) می فرمود: مضمون زیارت عاشورا گواه و روشن کننده عظمت آن است، مخصوصاً وقتی آنچه در سند زیارت ملاحظه می کنیم که امام صادق علیه السلام به صفوان می فرماید: زیارت عاشورا را بخوان و در خواندن آن استمرار داشته باش، من به خواننده آن چند چیز را تضمین می کنم: زیارت او قبول، تلاشش مشکور و حاجت وی از جانب خداوند متعال بر آورده می شود و با دست خالی باز نخواهد گشت. ای صفوان! این را با ضمانتی از پدرم، و پدرم از امیرالمؤمنین علیه السلام و ایشان از حضرت رسول صلّی الله علیه وآله و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند عزّوجلّ دریافت نموده، هر یک از آنها این زیارت را با این ضمانت تضمین نمودند، خداوند عزّوجل به ذات اقدس خود قسم خورده که هرکس زیارت کند حسین علیه السلام را به این زیارت از نزدیک یا دور و دعا کند به این دعا، زیارت و دعای او را قبول می کنم و خواسته اش هرچه باشد بر آورده سازم. پس از درگاه من با ناامیدی و زیان باز نگردد و او را به برآمدن حاجتش، و رسیدن به بهشت و آزادی از دوزخ خرسند و خوشحال می کنم و شفاعت او را در حق هر کس که شفاعت کند بپذیرم.(زیارت عاشورا و داستان های شگفت آن، ص 56)

مداومت به زیارت عاشورا

یکی از بزرگان می فرمود: مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمی و حاج شیخ عباس قمی و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم که در غرفه ای از غرفه های بهشت دور یکدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمی احوالپرسی کردم و گفتم : با هم بودن شما یک آیة اللّه و آقای حاج شیخ عباس قمی یک محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتی دارد که با یکدیگر یک جا قرار گرفته اید؟

جواب دادند: ما همگی مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم .(کرامات الحسینیه، علی میر خلف زاده، ج 2)

فرمود: من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (عج) نمایند تا این بلاء از آنها دور شود اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشوراء شدند.

بانوی دو عالم در مجلس زیارت عاشورا

خانم علویه ای که برای زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام به شام مشرّف شده بود می گفت : محل رأس الشهداء برای من حالت خاص روحی داشت، همیشه آنجا می رفتم و زیارت می خواندم و با حال خوشی گریه می کردم، روزی در موقع زیارت حال خاصّی پیدا کردم ودریچه ای از عالم دیگر برای من گشوده شد، در آن حال که بیدار بودم مثل خواب دیدن این منظره را دیدم، عدّه ای زن بودند که مادرم نیز در میان آنها بود و از من تشکر می کرد که برایش زیارت و دعا می خوانم، در این اثناء زن بلند قامتی تشریف آوردند، زنها خدمت ایشان حاجت خود را عرض می کردند و من هم حاجت خود را عرض کردم،سپس گفتم: ما مجلس روضه خوانی داریم و در آن زیارت عاشورا می خوانیم،چراشماشرکت نمی کنید؟

فرمودند: من می آیم و شرکت هم می کنم به آن نشانی و دلیل که پسر خاله شما با عیالش یک جعبه شیرینی آوردند در مجلس شما و برای رفع مشکل منزل شان نذر کردند در مجلس زیارت عاشورای شما شرکت کنند، مشکل آنها به واسطه خواندن زیارت عاشورا رفع شد و منزل جدید را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد دیگر در جلسه زیارت عاشورا شرکت نکردند.

حاج آقای ابطحی فرمودند: من صاحب نذر را می شناختم، جریان را به او گفتم، رنگش تغییر کرد و به گریه افتاده همسرش را صدا کرد و گفت : بشنو از کجا خبر می دهند و با تأسف گفت: مطلب دقیق همین است که گفتید، چه کنم مشکلات زندگی نگذاشته به نذر خود وفا کنم. (همان)

عذاب را از این قبرستان بردارید

علامه نوری نوشته: مردی صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» که جمعی از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه ای داشت که دوران خردسالی را با هم گذرانده بودند و در بزرگی گمرکچی شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان که نزدیک منزل آن مرد صالح بود به خاک سپردند.

بیش از یک ماه از مرگ گمرکچی نگذشته بود که مرد صالح او را در خواب می بیند که او حال خوشی دارد و از نعمتهای الهی بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو کسی نبودی که درونت خوب باشد و کار زشتت حمل بر صحت شود،...کارت عذاب آور بود و بس، پس از کجا به این مقام رسیدی؟

گفت: آری! چنان است که گفتی، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایی کرده که پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاکش سپردند، دیشب سه مرتبه امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوی استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مکان به خاکش سپردیم. مرد صالح می پرسد: به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذکر مصیبت او می کرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می کند روضه خوانی داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودی داری؟ مرد صالح خوابش را نقل می کند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه ای بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد: زیارت عاشورا می خواند.(داستان های مفاتیح الجنان، اسماعیل محمدی، ص 40)

رفع بلایی بزرگ

علامه شیخ حسن فرید گلپایگانی از استاد خود مرحوم آیة اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل فرمود: اوقاتی که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم اهالی سامراء به بیماری وباء و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده ای می مردند روزی به همراه جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سیّد محمّد فشارکی بودیم، ناگاه میرزا محمّد تقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وباء شد که همه در معرض خطر مرگ هستند.

مرحوم میرزا فرمود: اگر من حکمی بدهم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلی .

سپس فرمود: من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (عج) نمایند تا این بلاء از آنها دور شود اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشوراء شدند.

از فردا تلف شدن شیعه متوقف شد و همه روزه عده ای از سنی ها می مردند به طوریکه بر همه آشکار گردیده برخی از سنی ها از آشناهای خود از شیعه ها پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما تلف نمیشوند چیست ؟

به آنها گفته بودند: زیارت عاشوراء، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف گردید.

علامه فرید فرمودند: وقتی گرفتاری سختی برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم بیادم آمد و از اول محرم سرگرم زیارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده برایم فرج شد. (داستان های شگفت، عبدالحسین دستغیب)

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

پنج شنبه 30/9/1391 - 13:50
اهل بیت

مقدمه

اهل بیت پیامبر(ص) در اول صفر سال 61 هجری قمری در شرایطی وارد شهر شام شدند که حدود چهل سال در این شهر و اطراف آن بر ضد امیرالمؤمنین علی علیه السلام تبلیغات مسموم صورت گرفته بود.

معاویه تعدادی خطیب پول پرست را مأمور ساخته بود که به مقام و منزلت شامخ حضرت علی علیه السلام توهین و جسارت کنند و آن حضرت را مورد فحّاشی و بدگویی قرار دهند.

مردم شهر شام نیز از هنگامی که این شهر به قلمرو مسلمانان در آمده بود، تا عصر امام سجاد(ع) تنها حاکمان و فرمانروایان طائفه بنی ‌امیه را در خود دیده بودند و لذا نه محضر پیامبر(ص) را درک کرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را.

شامیان در این مدت اسلام را در چهره امویان دیده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پیامبر می ‌دانستند و بر خلاف کوفیان تنها همین را می‌ دانستند که فردی خارجی به نام «حسین» بر امیرالمؤمنین یزید!!! شوریده و توسط سپاه خلیفه به قتل رسیده و خاندان وی به اسارت گرفته شدند. از این رو به شکرانه این پیروزی و ورود کاروان اسرا شهر را آراسته و جشن گرفته بودند.

خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام

یکی از حساس ترین سخنان امام سجاد علیه السلام که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت علیهم السلام کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کردند. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد علیه السلام در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست.

در این مجلس یزید ملعون به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی علیه السلام و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. خطیب پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خداوند را بجای آورد فوق العاده از حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) غیبت و بدگوئی کرد و نسبت به بزرگداشت معاویه و یزید سخنانی طولانی گفت و آن ها را به هر عمل نیکوئی نسبت داد.

در این حال امام سجاد(ع) بر آن خطیب فریاد زد و فرمود: ای خطیب، وای بر تو! رضایت مخلوق را بوسیله غضب خالق خریدی. اینک جایگاه خود را در آتش شعله ور دوزخ آماده بنگر و خود را برای آنجا آماده ساز!

آنگاه حضرت به یزید فرمود:

آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟

اما یزید به دلیل ترسی که از افشاگری های امام و نفوذ کلام ایشان داشت به این کار رضایت نداد.

در این حال معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیری دارد؟ بگذار تا هر چه می خواهد، بگوید.

یزید در جواب پسرش گفت: شما قابلیت های این خاندان را نمی دانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث می برند، از آن می ترسم که خطبه او در شهر فتنه بر انگیزد و وبال آن گریبان گیر ما گردد.

اما مردم شام با اصرار فراوان از یزید خواستند تا امام سجاد علیه السلام نیز به منبر برود.

یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد!

به یزید گفته شد: این نوجوان چه می تواند بکند؟!

یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی کامشان را با علم برداشته اند.

بالاخره در اثر پافشاری شامیان، یزید موافقت کرد که امام علیه السلام به منبر برود.

حضرت سجاد علیه السلام پس از اینکه بر فراز منبر رفت به گونه ای سخنرانی نمود که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. ایشان پس از حمد و ثنای الهی فرمودند:

أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی

ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله [حمزه]، و امام حسن و امام حسین علیه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد. [با این معرفی کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان می شناسانم.

أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ

ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ

من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرنده ای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.

سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ

او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت. او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه ها حضور داشت.او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسین. آری او، همان او [که این صفات و ویژگی های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم.

حضرت سجاد علیه السلام آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید ترسید مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.

وقتی مؤذن گفت:

اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ

حضرت سجاد فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست.

هنگامی که مؤذن گفت:

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ

علی بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند.

موقعی که گفت:

أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ

در این حال امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند:

ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت:

به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی: محمد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.

در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند.

بازتاب خطبه امام سجاد علیه السلام

هنگامی که امام سجاد علیه السلام آن خطبه رسا را ایراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثیر قرار داد و انگیزه بیداری را در آنان برانگیخت و به آنان جرأت و جسارت بخشید.

روایت شده است که یکی از دانشمندان یهود که در آن مجلس حضور داشت به یزید گفت:

این جوان کیست؟

یزید گفت: او علی بن الحسین است.

یهودی گفت: حسین کیست؟

یزید در جواب گفت: پسر علی بن ابی طالب می باشد.

عالم یهودی گفت: مادر حسین کیست؟

یزید گفت: فاطمه دختر محمّد.

یهودی گفت: سبحان اللَّه!! این حسین پسر دختر پیامبر شما است و مع ذلک او را با این سرعت کشتید. چه بد با ذرّیه پیامبر خدا رفتار کردید!! بخدا قسم اگر حضرت موسی یک نوه از صلب خود در میان ما یهودیان به یادگار می نهاد ما او را پرستش می کردیم، ولی شما که دیروز پیغمبر خود را از دست داده اید امروز برجستید و پسر او را شهید کردید؟ اف بر شما، چه بد امتی هستید!

در این حال یزید عصبانی شد و فرمان داد تا او را بزنند.

در این هنگام آن یهودی برخاست و گفت:

اگر می خواهید مرا بزنید بزنید، می خواهید بکشید بکشید، رها می کنید رها کنید؛ در هر صورت من در تورات می نگرم که می گوید: هر کسی ذریه پیامبری را بکشد تا زنده باشد همیشه ملعون خواهد بود و هنگامی که بمیرد دچار آتش جهنم خواهد شد.

منبع : کتاب بحارالانوار جلد 45؛ کتاب نفس المهموم

گردآوری : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

پنج شنبه 30/9/1391 - 13:47
اهل بیت

اشاره:

در واپسین سال های عمر معاویه، روزگاری که زیاده خواهی های او سایه ای سنگین از فساد و تباهی بر جامعه مسلمین انداخته بود، تولد نوزادی دختر به نام رقیه (علیهاالسلام) شادی و شعف را به خانه گلین و ساده امام حسین (علیه السلام) فرا خواند و اشک شوق را مهمان نگاه های منتظر کرد و امام، آرامش کوتاه و زودگذری در سایه خرسندی از مولود خجسته خود پیدا کرد و لبخندی از سرور بر چهره خسته و اندوهگین اش از ظلم و جور زمانه نشاند؛ زمانه ای که هتاکی به خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و دشنام دادن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) سکه رایج شده بود. تزویر و ریاکاری چنان در بافت جامعه نفوذ کرده بود که کسی به چشم های خود نیز اعتماد نداشت. این در حالی بود که سنگینی زخم تمام این معضلات ریشه دار، بر قلب امام وارد می آمد. معاویه اما، با همه فریبکاری و نیرنگی که داشت، در برابر فرشته مرگ، بی چاره و ذلیل می نمود و آن گاه که مرگ گریبانش را گرفت، بی هیچ مقاومتی تسلیم شد و پسر می گسار و شهوت پرست او بر اریکه ای که بیست سال، پدرش بر آن تن، و دنیا پرستان بر آن رخ ساییده بودند، تکیه زد.

در چنین روزگاری بود که صدای زنگ شتران از مقصد مدینه به سوی آینده ای روشن و تابناک به وسعت تاریخ، برخاست و در رهگذر حوادث و رویدادهای این سفر پردرد و رنج، رقیه (علیهاالسلام) به تماشا ایستاده و عروج خود را انتظار می کشید.

اگر چه بسیاری از منابع تاریخی، نام او را در خاطره خود حفظ نکرده اند، اما دلایل گویایی بر اثبات وجود او در دست است که در جای خود بدان اشاره خواهد شد.

نوشتار حاضر، رهاوردی است از چکیده آن چه تاریخ، به نام و خاطره رقیه (علیهاالسلام) در خود ثبت کرده است و تلاش دارد تا دریچه ای به اقیانوس بی کران درد و رنج دخترک خورشید بگشاید و قطره ای از دریای معرفت و بینش او را در کام تشنگان زلال حقیقت بریزد، اما گفتنی است به دلیل نبود منابع کافی و محدود بودن شرح حال او، نگارنده بیشتر به بیان آن چه درباره ایشان نگاشته اند، همت ورزیده است تا مخاطب به مطالبی که نقل شده، اشراف یابد. از این رو، بدون داوری در مورد اخبار نقل شده، به گردآوری آن دست یازیده است.

 

میلاد کوثر ثانی

 

هوا گرم بود و سکوت، خیره خیره، پرده سیاه شب را تماشا می کرد. شهر در تاریکی فرو رفته بود. پنجره خانه ای در شهر، گرم انتظار و محو گفت و گوی شب با ستارگانش بود. نسیم، بر دیوارهای آفتاب خورده خانه می وزید. قلب شهر، از تنها پنجره باز و روشن خود می تپید و همه به انتظار نشسته بودند که ناگاه صدای گریه نوزادی خجسته، احساس شب را به بازی گرفت. اشک شوق بر گونه ها غلتید و لب ها، یک صدا، ترانه لبخند سرودند.

غنچه ای دیگر، به باغ حسین (علیه السلام) روییده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه های عاطفه نثار می کردند. رقیه (علیهاالسلام) در آن شب شکفت، و مادر تاریخ، کتاب کهن خویش را گشود و بر صفحه ای مبهم از آن، قلم را به تکاپو واداشت. ولی آن صفحه مبهم تاریخ، در کوران تاخت و تازهای روزگار، از دفتر گذار زمان جدا گشت و از حافظه آن ناپدید گردید. در کتابچه کوچک زندگانی رقیه (علیهاالسلام)، لحظه روییدنش بدون هیچ سطری، سفید ماند و نام هیچ روزی به عنوان زادروزش ثبت نگردید.

درباره سنّ شریف حضرت رقیه (علیهاالسلام) نیز در میان تاریخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ایشان را بپذیریم، مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

 

مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)

 

بر اساس نوشته های بعضی کتاب های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش تر همسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه السلام) به عقد امام حسین (علیه السلام) درآمده است.1 مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.2

نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) در بعضی کتاب ها، ام جعفر قضاعیّه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. هم چنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی می کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه السلام) نیز به شمار می آید.3

این مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (علیه السلام) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه .ق دانسته اند. از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل می باشد که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (علیه السلام)) است.

 

نام گذاری حضرت رقیه (علیهاالسلام)

 

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.4 گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (علیه السلام) کمتر به چشم می خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) باشد، وجود دارد.5 در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) دو اسم داشته اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می داد، نامش را فاطمه می گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه السلام) وی را علی می نامید».6 گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.

 

نام رقیه در تاریخ

 

این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) نیز این نام در جزیرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر (صلی الله علیه وآله)) رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه ، پدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به شمار می آید.7

نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و حضرت خدیجه بود. پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) درآمد. این روند ادامه یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه السلام)،8 امام حسین (علیه السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری می نامیدند.9

 

خاستگاه تربیتی

 

حضرت رقیه (علیهاالسلام) در خانواده ای پرورش یافت که پدر، مادر و فرزندان آن، همگی به عالی ترین فضیلت های اخلاقی و پارسایی آراسته بودند. افزون بر آن، فضای دل انگیز شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) که شمیم روح فزای رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، علی (علیه السلام) و فاطمه (علیه السلام) هنوز در آن جاری بود و مشام جان را نوازش می داد، در پرورش او نقشی بزرگ داشت. او در خانواده ای رشد یافت که همگی سیراب از زلال معرفت امام حسین (علیه السلام) بودند؛ خانواده ای که از بزرگ ترین اسطوره های علم و ادب و معرفت و ایثار مانند زینب کبری (علیهاالسلام)، اباالفضل العباس (علیه السلام)، علی بن الحسین (علیه السلام)، علی اکبر (علیه السلام) و... تشکیل شده بود.

حضرت رقیه (علیهاالسلام) در مدت عمر کوتاه خود در دامان این بزرگواران، به ویژه پدر گرامی اش امام حسین (علیه السلام) پرورش یافت و با وجود همان سن کم، به عنوان یکی از زیباترین اسطوره های ایثار و مقاومت در تاریخ معرفی گردید.

 

دیگر دختران امام حسین (علیه السلام)

 

در مورد تعداد فرزندان دختر امام حسین (علیه السلام) در میان تاریخ نویسان، اختلاف نظر وجود دارد. بیشتر آنان دو دختر به نام های سکینه و فاطمه برای حضرت ذکر کرده اند و برخی دیگر تعداد دختران حضرت را تا هشت نفر نیز برشمرده اند. در این جا برخی از دیدگاه ها را بیان می کنیم.

1. علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری که از تاریخ نویسان بزرگ اسلام هستند، از سه دختر به نام های سکینه، فاطمه و زینب نام برده اند.10

2. میرزا حبیب اللّه کاشانی، شمار پسران حضرت را سیزده تن به نام های علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر، محمد، جعفر، قاسم، عبداللّه ، محسن، ابراهیم، حمزه، عمر، زید و عمران دانسته است و تعداد دختران حضرت را هشت نفر می داند؛ به نام های فاطمه کبری، فاطمه صغری، زبیده، زینب، سکینه، ام کلثوم، صفیه و دختری که در شام از دنیا می رود و نامی از او به میان نمی آورد. او بر این باور است که این چند گانگی تنها در اسم آن ها بوده و بیشتر آنان در مسمّی شریک اند؛ زیرا امام حسین (علیه السلام) در تاریخ به کمی فرزند معروف بوده اند. پس ممکن است بعضی از اولاد ایشان دو اسم داشته باشند یا حتی نام نوه های ایشان نیز در ردیف فرزندان شان قرار گرفته باشد و یا به دلیل سرپرستی بعضی یتیمان بنی هاشم مانند فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) به اشتباه، نام آنان نیز در شمار فرزندان ایشان دانسته شده باشد.11

3. علی بن عیسی اربلی، نویسنده کتاب معروف کشف الغمّة فی معرفة الائمة، می نویسد: امام حسین (علیه السلام) شش پسر و چهار دختر داشت. با این حال، او هنگام برشمردن دختران حضرت، نام سه نفر ـ زینب، سکینه و فاطمه ـ را می برد و از نفر چهارم سخنی به میان نمی آورد12 که احتمال دارد چهارمین آن ها، حضرت رقیه (علیهاالسلام) باشد.

4. علامه حایری، در کتاب معالی السبطین، می نویسد: برخی مانند محمد بن طلحه شافعی (از عالمان اهل تسنن) می نویسند: امام حسین (علیه السلام) ده فرزند داشته که عبارت بوده اند از: شش پسر و چهار دختر. سپس می افزاید: دختران او عبارت اند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری، و رقیه (علیهاالسلام). آنگاه در مورد رقیه (علیهاالسلام) می نویسد: رقیه (علیهاالسلام) پنج یا هفت سال داشت و در شام درگذشت که مادرش، شاه زنان، دختر یزدگرد است.13

به همین اندک بسنده می کنیم و تحقیق بیشتر در این زمینه را به فصل های آینده موکول می کنیم.

 

پژوهشی در دیدگاه های تاریخی در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام)

 

در بعضی کتاب های تاریخی، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) آمده، ولی در بسیاری از آن ها نامی از ایشان برده نشده است. این احتمال وجود دارد که تشابه اسمی میان فرزندان امام حسین (علیه السلام)، سبب پیش آمدن این مسأله شده باشد. هم چنان که بعضی از کتاب ها به این مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن ها، حضرت رقیه (علیهاالسلام) همان فاطمه صغری (علیهاالسلام) است. در چگونگی درگذشت ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد که در این جا به این دو مسأله خواهیم پرداخت.

 

طرح بحث

 

برای روشن شدن این مطلب، بحث را با طرح یک پرسش بنیادین و بسیار مشهور آغاز می کنیم که: آیا نبودن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسین (علیه السلام) در کتاب های معتبری چون ارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ دلالت دارد؟

با بیان چند مقدمه، پاسخ این پرسش به خوبی روشن می شود:

1. در دوره زندگانی ائمه اطهار (علیهم السلام) و در صدر اسلام مسائلی مانند کمبود امکانات نگارشی، اختناق شدید حکمرانان اموی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، جانب داری ها و... سبب بروز بعضی اختلافات در نقل مطالب تاریخی می شده است.

2. در اثر تاخت و تازها و وجود بربریت و دانش ستیزی بعضی حکمرانان، بسیاری از منابع ارزشمند از میان رفته است. به همین دلیل، این گمان تقویت می شود که چه بسا بسیاری از این اسناد و منابع معتبر، در جریان این درگیری ها، از بین رفته و به دست ما نرسیده است.

3. تعدد فرزندان، تشابه اسمی و به ویژه سرگذشت های شبیه در مورد شخصیت های گوناگون تاریخی و گاه وجود ابهام در گذشته ها و پیشینه زندگی افراد، امر را بر تاریخ نویسان مشتبه کرده است. همان گونه که این مسأله در مورد دیگر شخصیت های تاریخی ـ حتی در جریان قیام عاشورا ـ نیز به چشم می خورد.

4ـ همان گونه که پیش تر گفته شد، امام حسین (علیه السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه السلام) گردیده است. قراین و شواهدی نیز در دست است که رقیه (علیهاالسلام) را فاطمه صغیره می خوانده اند. احتمال دارد همین موضوع سبب غفلت از نام اصلی ایشان شده باشد.14

بنابراین، نیامدن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام)، در کتاب های تاریخی، اگر چه شک در وجود تاریخی او را بسیار تقویت می کند، اما هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهم ترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور این شخصیت، زندگانی کوتاه ایشان است که سبب شده ردّ کمتری از ایشان در تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر (علیه السلام) نیز به جرأت می توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، نامی از حضرت علی اصغر (علیه السلام) نیز امروز در بین کتاب های معتبر شیعه به چشم نمی خورد؛ زیرا تاریخ نویسی فنی است که با جمع آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آن ها شاهد عینی نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث ثقه بودن راوی است که البته این موضوع فقط در تاریخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حدیث، معرفه ها و مشخصه های دیگری نیز برای سنجش درستی اخبار، موجود می باشد که خبر را با تعادل و نیز تراجیح، علاج معارضه و تزاحم، بررسی دلالت و عملیات های دیگر مورد بررسی قرار می دهند.

افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوی نیز بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است. ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می ماند؟ ای رقیه و ای ام کلثوم! شما امانت های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.15

هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.16

در مورد تشابه اسمی رقیه (علیهاالسلام) و فاطمه صغیره به یک جریان تاریخی اشاره می کنیم. مسلم گچ کار از اهالی کوفه می گوید: «وقتی اهل بیت (علیهم السلام) را وارد کوفه کردند، نیزه داران، سرهای مقدس شهیدان را جلوی محمل زینب (علیهاالسلام) می بردند. حضرت با دیدن آن سرها، از شدت ناراحتی، سرش را به چوبه محمل کوبید و با سوز و گداز شعری را با این مضامین سرود:

ای هلال من که چون بدر کامل شدی و در خسوف فرورفتی! ای پاره دلم! گمان نمی کردم روزی مصیبت تو را ببینم. برادر! با فاطمه خردسال و صغیرت، سخن بگو که نزدیک است دلش از غصه آب شود. چرا این قدر با ما نامهربان شده ای؟ برادرجان! چقدر برای این دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی او جوابش را ندهد.»17

حضرت زینب (علیهاالسلام) در این شعر از رقیه (علیهاالسلام) به فاطمه صغیره یاد می کند و این مسأله را روشن می کند که فاطمه صغیره که در بعضی از کتاب ها از او یاد شده، همان دختر خردسالی است که در خرابه شام جان داده است.

در این جا برای روشن شدن بیشتر مسأله، گفتار کتاب های تاریخی و دیدگاه های اندیشمندان اسلامی را بررسی می کنیم.

 

کامل بهائی

 

قدیمی ترین کتابی که از حضرت رقیه (علیهاالسلام) به عنوان دختر امام حسین (علیه السلام) یاد کرده است و شهادت او را در خرابه شام می داند، همین کتاب است. این کتاب، اثر عالم بزرگوار، شیخ عمادالدین الحسن بن علی بن محمد طبری امامی است که به امر وزیر بهاءالدین، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاری آن به کامل بهائی از آن روست که به امر بهاءالدین نگاشته شده است.

این کتاب در سال 675 هجری قمری تألیف شده و به دلیل قدمت زیادی که دارد، از ارزش ویژه ای برخوردار است؛ زیرا به جهت نزدیک بودن تألیف یا رویدادهای نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در این راستا ـ حایز اهمیت است و منبعی ممتاز به شمار می رود و دستمایه تحقیقات بعدی بسیار در این زمینه قرار می گرفته است. شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتاب نقل می کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده اند. این نگارنده، کتاب دیگری به نام بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله) لشیعة المرتضی (علیه السلام) دارد که در این کتاب نیز به برخی رویدادهای پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولین منبعی که در آن تصریح شده که اسیران کربلا در اربعین اول، بر سر مزار شهدای کربلا نیامده اند، همین کتاب می باشد. او جریانی را از عطیه 18 دوست جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا حاضر شده، اولین زائرین قبر او در نخستین اربعین حسینی می گردند. اما نگارنده سخنی از ملاقات جابر با اسیران کربلا به میان نمی آورد و بر خلاف آنچه در برخی مقتل ها نگاشته شده، هیچ ملاقاتی در این روز بین او و اسیران کربلا صورت نمی گیرد.19 این موضوع نیز نقطه عطف دیگری در امتیاز و برتری این کتاب می باشد.

 

اللهوف

 

یکی دیگر از کتاب های کهن که در این زمینه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. باید دانست احاطه ایشان به متون حدیثی و تاریخی اسلام و شیعه، ممتاز و چشم گیر است. وی می نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].»20

بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از شهادت علی اصغر (علیه السلام)، فریاد برآورد: «ای ام کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم». این مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ینابیع المودة از مقتل ابومخنف نقل می کند.21

 

المنتخب للطُریحی

 

این کتاب را شیخ فخرالدین طیحی نجفی (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. این کتاب در دو جلد تنظیم شده و هر یک از مجلدات آن حاوی ده مجلس پیرامون سوگواری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و روایاتی شامل پاداش سوگواری بر آن امام و نیز مشتمل بر اخباری در گستره رویدادهای روز عاشورا و رویدادهای پس از آن می باشد. اگر چه نگارنده این کتاب از متأخرین بوده و در عصر صفوی زیسته، اما روایات و موضوعات خوبی را در کتاب خود جمع آوری و تنظیم کرده است. وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است. بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است.22 هم چنین علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نیز در کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.

 

الدروس البهیة

 

علامه سید حسن لواسانی (وفات: 1400 ه . ق) در کتاب الدروس البهیة فی مجمل احوال الرسول و العتره النبویة می نویسد:

یکی از دختران امام حسین (علیه السلام) به نام رقیه (علیهاالسلام)، از اندوه بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد .قبرش در آن جا معروف و زیارت گاه است.23

دیگر کتاب هایی که در این زمینه سخنی دارند، مستقیم یا غیرمستقیم از همین منابع نقل کرده اند. در این جا به بررسی دیدگاه های برخی اندیشمندان اسلامی در این باره می پردازیم.

 

دیدگاه آیت الله العظمی گلپایگانی (ره)

 

از آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی (ره) در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام) و مرقد ایشان در دمشق و هم چنین داستان تعمیر قبر حضرت که به دستور خود ایشان، به وسیله رویای صادقه ای انجام گرفت، پرسیدند. ایشان فرمود:

این گونه مطالب که نقل شده است، هیچ گونه محال بودنی از نظر عقلی ندارد؛ لکن از اموری که اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نیست.24

 

پی نوشت ها:

 

1ـ الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسی، ابوعلی فضل بن الحسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، بیروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.

2ـ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوری، ص251.

3ـ حایری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم، منشورات الرضی، 1363 ه . ش، ج2، ص214.

4ـ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.

5ـ نظری منفرد، علی، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقی ص518.

6ـ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.

7ـ همان، ج15، ص39.

8ـ الارشاد، ج2، ص22.

9ـ همان، ص343.

10ـ ابن شهر آشوب، ابوجعفرمحمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج4، ص77.

11ـ تذکرة الشهداء، میرزاحبیب اللّه کاشانی، ص193.

12ـ کشف الغمة، ج2، ص214.

13ـ معالی السبطین، ملاّمحمدمهدی حایری مازندرانی، ج2، ص214.

14ـ محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (علیهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12.

15ـ جمعی از نویسندگان، موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.

16 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوری، ص 236،(با اندکی تغییر).

17ـ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبة الاسلامیة، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.

18ـ در گفتار برخی ذاکران و واعظان مشهور است که عطیه غلام جابربن عبدالله انصاری بوده، در حالی که این مطلب تحریف تاریخ است. عطیه عوفی از رجال کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده و حتی نام گذاری او نیز هنگام تولدش توسط امام علی (علیه السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک نموده و در زمان امام باقر (علیه السلام) از دنیا رفت (ر.ک: التستری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

پنج شنبه 30/9/1391 - 13:45
آشپزی و شیرینی پزی

كوكى خرماى چیپسى و گردو

مواد لازم:
  •  كره: 200 گرم
  •  شكر: 150 گرم
  •  وانیل: یك‌هشتم قاشق چای‌خوری
  •  تخم‌مرغ درشت: یك عدد
  •  آرد: 225 گرم
  •  نمك: یك پنه
  •  بیكینگ‌پودر: یك قاشق چای‌خوری
  •  خرمای چیپسی: 120 گرم
  •  گردو: 75 گرم، خرد شده
  •  پودر دارچین: یك قاشق چای‌خوری

روش تهیه:

1- شكر و كره را با همزن برقی بزنید تا نرم و كرمی شود و بعد وانیل را اضافه كرده و به هم‌زدن ادامه دهید.

2- تخم‌مرغ را اضافه كنید و خوب بزنید.

3- در ظرف دیگری آرد، نمك، پودر دارچین، بیكینگ‌پودر الك شده را بریزید، گردو و خرمای چیپسی را به آن اضافه كنید.

4- همه مواد را مخلوط كنید. از مایه شیرینی به اندازه یك قاشق یا اسكوپ بستنی برداشته با فاصله در سینی مخصوص فر كه كاغذ روغنی انداخته‌اید قرار دهید و در فر از پیش گرم شده با دمای 081 درجه سانتی‌گراد به مدت 21 تا 51 دقیقه بپزید.

نکته:

خرمـــای چیپســـی را از آجیل‌فروشی‌ها تهیه كنید. در صورت نبودن خرمای چیپسی می‌توانید خرمای خشك بدون شهد را خرد كرده و استفاده كنید.

مجله آشپزی ایده آل

سه شنبه 28/9/1391 - 19:27
پوست و مو
جام جم آنلاین: علاقه به زیباتر‌شدن یك امر طبیعی است، اما آیا به هر روشی؟ به قیمت از دست دادن سلامت و شادابی پوست؟

با افزایش سن پوست طراوت و شادابی خود را از دست می‌دهد، اما متاسفانه بسیاری از افراد جوان نیز از پوستی شاداب و بشاش برخوردار نیستند. می‌دانید چرا؟ بسیاری از مواد آرایشی و آفتاب فرآیند پیر شدن پوست را تسریع می‌كند.

آیا می‌دانید بسیاری از مواد شیمیایی باعث از بین رفتن سلامت بافت طبیعی و تسریع روند پیر شدن پوست شما می‌شود و برعكس مواد و روش‌های طبیعی بسیاری وجود دارد كه نه تنها به زیبایی شما كمك می‌كند، بلكه مهم‌تر از آن باعث سلامت و شادابی پوست شما می‌شود.

گیاهان مختلفی وجود دارد كه تاثیر شگرفی در سلامت و زیبایی پوست دارد:

آلوئه​ورا از گیاهان شناخته شده‌ای است كه تركیبات مختلف آن می‌تواند شادابی را به پوست شما هدیه كند. چای سبز نیز از جمله این گیاهان است كه محصولات مختلفی مانند صابون، كرم و ماسك‌های مخصوص تهیه شده از آن می‌تواند ضمن كمك به سلامت پوست حتی در درمان بعضی از جوش‌های صورت نیز مفید باشد.

بابونه، گل سرخ، مریم گلی، جینسینگ، زعفران، سنبل هندی، گل همیشه بهار و... از جمله گیاهانی است كه آنها را می‌توان در تركیبات مختلف تقویت‌كننده پوست و درمان بعضی از بیماری‌های پوستی مانند پسوریازیس، اگزما، خشكی پوست و ریزش مو استفاده كرد.

ماسك‌های طبیعی و گیاهی نیز می‌تواند ضمن كمك به سلامت پوست، زیبایی را برای شما به ارمغان بیاورد.

این ماسك‌ها كه از تركیبات یك یا چند گیاه و سایر فرآورده‌های طبیعی با روش و فرمولی كاملا تخصصی تهیه‌شده است، می‌تواند باعث تمیز‌كردن سطح پوست، تغذیه لایه‌های مختلف پوست، كمك به داشتن پوستی روشن‌تر و شاداب‌تر، جلوگیری از فرآیند پیر‌شدن پوست، آبرسانی پوست و بافت‌های زیرپوستی، باز‌كردن منافذ عمقی و برداشتن لایه مرده روی پوست، كمك به كاهش چین و چروك و نیز سیاهی زیر چشم و در نهایت داشتن پوستی جوان‌تر و زیباتر ‌شود.

ماساژ صورت و طب سوزنی نیز با كمك به بهبود جریان خون و تحریك كلاژن‌سازی بافت زیرپوستی می‌تواند به محو یا كاهش و سطحی‌تر‌شدن چین و چروك‌های صورت كمك كند.

طب سوزنی در درمان آكنه و جوش‌های صورت و نیزلك‌های پوستی بسیار موثر است.

به استفاده همزمان از ماسك‌های گیاهی و سایر مواد طبیعی، همراه ماساژ، طب فشاری یا طب سوزنی درمان پوست می‌گویند كه یك روش طبیعی بسیار موثر در زیبایی توام با سلامت پوست صورت است.

تغذیه مناسب از جمله مصرف بیشتر غذاهای دریایی، میوه‌ها و سبزیجات و نوشیدن آب كافی نیز در كمك به طراوت پوست مفید است.

خواب كافی، آرامش روحی روانی، درمان بیماری‌های گوارشی و هورمونی نیز می‌تواند به سلامت و شادابی پوست شما كمك كند. فراموش نكنیم سلامت پوست تضمین‌كننده زیبایی آن است.

دكتر امیرهومن كاظمی - متخصص طب سوزنی و گیاهان دارویی

دوشنبه 27/9/1391 - 19:28
اخلاق
درست است كه كوچك است و قد و قواره‌اش شبیه عروسك‌هاست، اما او همان‌طور كه اگر نفس نكشد تلف می‌شود، اگر اخلاق هم نداشته باشد، از دست می‌رود. كودك یك انسان كوچك است؛ مثل یك تكه خمیر كه هر شكلی به آن بدهی همان‌طور قالب می‌گیرد و ساخته می‌شود.

بچه‌ها حتی آن وقت كه دندان درنیاورده‌اند و توان حرف زدن ندارند، قدرت درك دارند و هر حركت و كلام بزرگ‌ترها را به خاطر می‌سپارند و در موقع لزوم آن را تكرار می‌كنند.

پس چه بهتر كه از این قابلیت كودك استفاده كنیم و او را از آغازین لحظاتی كه مفاهیم را درك كرد با اخلاق و قانون‌مداری آشنا كنیم.

بزرگ‌ترهایی كه به رشد ویژگی‌های اخلاقی در كودكشان تاكید دارند، البته خودشان باید انسان‌هایی اخلاق‌مدار باشند، چون حرف رطب خورده‌ای كه منع رطب كند به گوش هیچ شنونده‌ای خوش نمی‌آید.

البته پدر و مادرهای آداب‌دان نیز برای این‌كه آداب زندگی را به كودك یاد بدهند، باید اصول آموختن را بلد باشند و مستقیم و غیرمستقیم، كاری كنند كه انسان كوچك خانه‌شان اخلاق را مثل عروسك محبوبش در آغوش بگیرد و از خود جدا نكند.

برای شروع كار باید پدر و مادر خودشان را به پرورش اخلاق در كودك متعهد كنند، یعنی به خود قول بدهند برای رشد اخلاقیات در كودك و دور نگه داشتن او از انجام كارهای زشت با تمام توان تلاش كنند و تا رسیدن به هدف دست از تلاش برندارند.

دومین گام پس از متعهد شدن، تبدیل خود به الگویی نمونه در اخلاقیات است یعنی تبدیل شدن به پدر و مادر یا بزرگ‌تری كه پایبندی به اخلاق آنقدر در او قوی است كه حتی در سخت‌ترین شرایط نیز اخلاق و وجدان را زیر پا نمی‌گذارد.

چنین افرادی بهترین الگو برای كودكانند و باید مطمئن باشند كه پایبندی‌شان به قانون بشدت روی بچه‌ها اثر می‌گذارد البته همه بزرگ‌ترها اینچنین نیستند و نمی‌توانند این‌گونه باشند، چون تنها كسانی تا این حد به اخلاقیات پایبندند كه پیش از آن تكلیف خود را با باورهایشان روشن كرده‌اند.

در واقع پیش از آن‌كه كسی بتواند كودكی با اخلاق تربیت كند باید درباره چیزهایی كه به آن باور دارد، خوب فكر كند و ارزش‌هایی را كه به آن متعهد است صادقانه تحلیل كند و آنگاه درباره روش اجرای آنها در زندگی تصمیم بگیرد. اگر فردی به این مرحله از رشد اخلاقی رسید آن‌گاه اگر به طور منظم درباره باورهای اخلاقی‌اش با كودك صحبت كند و نظراتش را با او در میان بگذارد، سومین گام برای تربیت فرزندی اخلاق‌مدار را برداشته است.

بهترین لحظه‌های آموزش هم غیرمنتظره اتفاق می‌افتد و شاید از قبل نتوان انتظارش را كشید. برای همین به محض ایجاد فرصت باید به كودك كمك كرد تا باورهای اخلاقی‌اش استوار شود و فكری جز انجام كارهای اخلاقی در سر نپروراند.

كودكی كه قرار است اخلاق‌مدار بار بیاید، باید انضباط نیز در زندگی‌اش در جریان باشد، انضباط نیز فقط وقتی جزئی از زندگی آدم‌ها می‌شود كه از كودكی بیاموزد كه رفتارهای نادرست كدام است و كدام رفتارها نیاز به اصلاح و تصحیح دارد.

تقویت این قوه تشخیص به عهده بزرگ‌ترهاست؛ آنها می‌توانند درباره رفتارهای كودك از او سوال كنند و وقتی او بدون ترس به سوالات پاسخ داد نظرشان را درباره رفتارهای او توضیح دهند و بگویند كه انتظار چه قبیل رفتارهایی را از او دارند.

این همان مرحله از مراحل رشد اخلاقیات در كودك است كه در آن باید بزرگ‌ترهایی كه برای آموزش اخلاق به كودك وقت صرف كرده‌اند، حالا از او توقع رفتارهای اخلاقی داشته باشند. وقتی پدر و مادر و اطرافیان از كودكی بخواهند رفتاری درست و اخلاقی داشته باشد این توقع و انتظار به الگویی استاندارد برای كودك تبدیل می‌شود كه همیشه باید بر مدار آن حركت كند.

اما كودك نیز احتمال اشتباه دارد. او نیز مثل همه بزرگ‌ترها گاهی ممكن است خواسته یا ناخواسته پایش بلغزد و از مدار اخلاق‌گرایی خارج شود.

در این لحظات نباید او را تنها گذاشت بلكه باید بیشتر از همیشه در كنار او بود و كاری كرد تا رفتارش اصلاح شود.

نسخه روان‌شناسان در این مواقع این است كه پدر و مادر به جای توبیخ و توهین، تاثیر رفتار كودك بر زندگی دیگران را برایش توضیح دهند و بگویند كه خطای به ظاهر كوچك او تا چه حد دیگران را ناراحت می‌كند و تا چه اندازه زندگی را بر آنها تلخ می‌كند.

برای حذف كارهای غیراخلاقی می‌توان از روشی دیگر نیز استفاده كرد، یعنی می‌توان كودك را در مسیری قرار داد كه دائم در حال انجام كارهای اخلاقی باشد و تاثیر رفتارهای خوبش را بر حالات و رفتارهای اطرافیان مشاهده كند.

وقتی كودكی ببیند مثلا مهربانی و وفای به عهدش چقدر می‌تواند دیگران را خوشحال كند، این عامل، به انگیزه‌ای قوی مبدل می‌شود كه بار دیگر كارهای خوب انجام دهد.

البته تقویت انگیزه‌های درونی به مشوق‌های بیرونی نیز نیاز دارد، یعنی این‌كه كودكی كاری خوب انجام دهد و اطرافیان بی‌اعتنا از كنار آن بگذرند، پای او در ادامه این راه سست می‌شود، برای همین است كه رمز موفقیت والدین در پرورش كودكان اخلاق‌مدار این است كه همیشه رفتارهای اخلاقی آنها را تقویت كنند و به آنها بابت انجام كارهای خوب، پاداش بدهند.

اما این پاداش‌ها و تشویق‌ها به برداشتن یك گام مهم دیگر هم نیاز دارد و آن ثبت یك قانون طلایی در خانه و در ذهن كودك است.

كودكی كه در محیط خانواده یاد بگیرد همواره با دیگران آن‌گونه رفتار كند كه دلش می‌خواهد دیگران با او رفتار كنند، پیش از انجام هر عملی بسرعت از خود می‌پرسد آیا دوست دارم دیگران با من این‌گونه رفتار كنند؟ و بدیهی است كودكی كه اخلاق در وجودش نهادینه شده باشد، به محض این‌كه به خود پاسخ دهد این عمل، او را ناراحت می‌كند، هرگز چنین عمل ناراحت‌كننده‌ای را در قبال دیگران انجام نخواهد داد.

آوید طالبیان - جام جم

دوشنبه 27/9/1391 - 19:26
دعا و زیارت

ماه صفر دومین ماه قمری پس از محرم است و از آن رو که مردم دوران جاهلیت در ماه محرم - به دلیل اینکه از ماه های حرام بود - از جنگ دست می کشیدند و با فرا رسیدن ماه صفر به جنگ روی می آوردند و خانه ها خالی می ماند به آن صفر می گفتند.

در چرایی منحوس بودن ماه صفر دلایلی از جمله رحلت پیامبر اکرم(ص)، شهادت امام حسن (ع) و امام رضا (ع) در این ماه را ذکر می کنند. همچنین ابتدای ماه صفر با ورود کاروان اسرا به شهر شام مصادف است،آغاز جنگ صفین نیز در نخستین روز صفر بوده است.

حجت الاسلام ˈسیدعلیمراد کاظمیˈ از کارشناسان مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی در این باره می گوید: در برخی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان از انجام کارهای مهم در ماه صفر، پرهیز و برای دفع آفات و بلایای این ماه بسیار صدقه دهند.

وی به وفات پیامبر اکرم (ص) در ماه صفر اشاره کرد و گفت: به همین دلیل مسلمانان از این ماه به عنوان ماهی نحس و بدیمن یاد می کنند، چرا که در این ماه وحی قطع می شود.

وی یادآورشد که حضرت علی (ع) در این مورد فرموده است: با رحلت پیامبر (ص) چیزی قطع شد که با فوت هیچ احدی قطع نشد.

حجت الاسلام و المسلمین ˈمحسن جنتی منشˈ از کارشناسان مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی نیز در این باره گفت: در ماه صفر بزرگترین مصیبت وارده به امت اسلامی یعنی رحلت پیامبر اعظم (ص) رخ داده است؛ از این رو این ماه را ماه مصیبت و عزا می خوانند و شیعیان در این بسیار محزون هستند، چرا که امام صادق (ع) فرموده است: ˈلیفرحون لفرحنا ویحزنون لحزنناˈ یعنی شیعیان در شادی اهل بیت، شاد و در عزای آنها غمگین هستند.

حوادث تاریخی فراوانی در ماه صفر رخ داده است که به برخی از آنها اشاره می شود:

اول صفر: وارد کردن سر مطهر امام حسین (ع) به شام، ورود اهل بیت علیهم السلام به شام ، شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام (به روایتی)، آغاز جنگ صفین (بنا بر روایتی)

دوم صفر : مجلس یزید لعنت الله علیه بنا بر نقلی، شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام (به روایت دیگر)

سوم صفر : ولادت حضرت امام محمد باقر (ع) به سال 57 هجری قمری به روایتی.

پنجم صفر : شهادت حضرت رقیه (س) در سال 61 هجری.

هفتم صفر:ولادت امام موسی کاظم (ع) به سال 128 هجری،شهادت امام حسن مجتبی (ع)

هشتم صفر : وفات حضرت سلمان فارسی (سلمان محمدی) رضی الله عنه در سال 35 هجری قمری

نهم صفر : شهادت عمار یاسر رضی الله عنه در جنگ صفین 37 هجری، شروع جنگ نهروان 38 هجری قمری.

دوازدهم صفر : وفات هارون برادر حضرت موسی (ع)

سیزدهم صفر : اختیار حکمین در صفین و حیله عمروعاص.

چهاردهم صفر : شهادت محمدبن ابوبکر به دست عمروعاص (بنابر روایتی)

هجدهم صفر : شهادت اویس قرنی در جنگ صفین 37 هجری قمری.

بیستم صفر : اربعین حسینی.

بیست و دوم صفر : صدور توقیع شریف امام عصر(عج) برای مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه 420 قمری.

بیست و سوم صفر : پی کردن ناقه حضرت صالح نبی (ع) توسط قومش - گرفتار شدن حضرت یونس علیه السلام در شکم ماهی.

بیست و چهارم صفر : شدت یافتن بیماری حضرت رسول اکرم (ص)

بیست و پنجم صفر : شانه گوسفند و دوات طلبیدن پیامبر اعظم (ص) برای نوشتن وصیت نامه و منع عمر از این کار.

بیست و ششم صفر: دستور پیامبر اکرم (ص) به لشکر اسامه جهت آماده شدن در جنگ با رومیان ( بنابر نقل واقدی 11 هجری) ، سالروز انقراض حکومت امویان.

بیست و هشتم صفر: رحلت جانسوز رحمت للعالمین پیامبر اکرم (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجری قمری - شهادت مظلومانه سبط اکبر امام مجتبی (ع) در سال 50 قمری.

سی ام صفر : شهادت امام رضا (ع) به سال 203 هجری قمری



* اعمال ماه صفر

بدان که این ماه معروف به نحوست است و برای رفع نحوست هیچ چیز بهتر از تصدق و ادعیه و استعاذات وارده نیست و اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه بخواند چنانکه محدث فیض و غیره فرموده: ˈ یا شدید القوی و یا شدید المحال یا عزیز یا عزیز ذلت یعظمتک جمیع خلقک فاکفنی شر خلقک یا محسن یا مجمل یا منعم یا مفضل یا لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننحی المومنین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

ˈای سخت نیرو، و ای سختگیر! ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز! خوارند از بزرگی‏ات همه خلقت. پس کفایت کن از من شر خلق خودت را، ای احسان بخش! ای نیکوکار! ای نعمت بخش! ای عطا ده! ای که معبودی جز تو نیست! منزهی تو! به راستی من از ظالمانم. اجابت کردیم برایش و نجاتش دادیم از غم و همچنین نجات دهیم مومنان را، و رحمت کند خدا بر محمد و آل پاک و پاکیزه‏اش!ˈ

سید بن طاوس از کتب اصحابنا الامامیه نقل کرده که مستحب است در این روز دو رکعت نماز در رکعت اول حمد و انا فتحنا و در دوم حمد و توحید بخواند و بعد از سلام صد مرتبه صلوات بفرستد و صد مرتبه بگوید:اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند پس حاجت خود را بخواهد.

درباره اعمال مستحبی که در ماه صفر ذکر شده، اهم آن ها خواندن دعا، تلاوت قرآن، اقامه نماز و روزه داری است.

چنانچه مرحوم علامه مجلسی در ˈزاد المعادˈ با اشاره به سه روز روزه گرفتن در هر ماه می نویسد: مطابق مشهور، این سه روز، پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول از دهه وسط ماه است.

همچنین درباره خواندن نماز دو رکعتی اول ماه نیز آمده است: در رکعت اول بعد از حمد 30 مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد 30 مرتبه سوره قدر بخواند و بعد از نماز صدقه ای در راه خدا بدهد.



* اعمال خرافی پایان ماه صفر

در برخی منابع آمده است که پیامبر اکرم(ص) درباره ماه صفر فرموده است: ˈهر کس خبر تمام شدن این ماه را به من دهد، بشارت بهشت را به او می دهم.ˈ

حجت الاسلام جنتی منش با اشاره به این روایت می گوید: به اعتقاد ما این روایت از سندیت متقنی برخوردار نیست و به احتمال فراوان در مورد ابوذر غفاری بیان شده است، اما عده ای این روایت را دال بر این گرفته اند که بشارت دادن پیامبر به اتمام ماه صفر، ثواب و پاداش دارد.

وی ادامه می دهد: نفس این کار اشکالی ندارد، اما متاسفانه در بسیاری از موارد این اعمال با خرافات مخلوط شده و به مواردی انحرافی در دین تبدیل می شوند. یکی از معروف ترین رسومی که در زمان حاضر نیز از طریق عوام انجام می شود، ˈدق الباب کردن هفت مسجدˈ و خطاب قرار دادن پیامبر مبنی بر اتمام ماه صفر است.

این کارشناس مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی با تاکید بر اینکه دق الباب کردن مساجد ، سند تاریخی ندارد و از سیره بزرگان و علما نبوده است،ادامه داد: اگر عملی در دین وارد نشده باشد و با عنوان دین انجام شود، علاوه بر اینکه ثوابی ندارد، بلکه گناه نیز محسوب می شود، چرا که بدعت در دین نهی شده است.

حجت الاسلام کاظمی نیز درباره برخی سنت های رایج شده در سال های اخیر از جمله دق الباب کردن هفت مسجد و روشن کردن شمع پشت در هفت مسجد می گوید: این موارد، پیشینه روایی ندارد و بیشتر آداب و رسومی قومی و بومی است. به عنوان مثال در برخی مناطق استان بوشهر دیده ام که مردم به نشانه پایان نحسی ماه صفر، قلیان می شکنند!

وی در پاسخ به این پرسش که آیا آداب خاصی برای خروج از ماه صفر و حلول ماه ربیع الاول در روایات اسلامی ذکر شده است یا خیر، گفت: در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی آداب خاصی برای این امر ذکر نشده و تنها به ذکر اعمال شب اول ماه بسنده شده است. البته در برخی روایات، اقامه نماز شکر به شکرانه اقامه دو ماه عزاداری و عبادت توصیه شده است.

ایرنا

يکشنبه 26/9/1391 - 19:1
آشپزی و شیرینی پزی
با شروع پاییز، سبزی‌فروشی‌ها از میوه‌های رنگارنگ به سمت انواع صیفی‌جات و سبزیجات متنوع می‌روند. از سوی دیگر هوا رو به خنك شدن می‌رود و شرایط برای مصرف انواع ماهی و میگو در شهرهای غیرساحلی فراهم می‌شود. این دستور تهیه ساده ژاپنی از جمله دستورهای غذایی است كه در چنین موقعیتی توصیه می‌شود.

تمپوراى میگو و فلفل

مواد لازم برای 4 نفر:
  •   میگوی درشت: 16 عدد، پاك‌كرده
  •   سبزیجات شامل: انواع فلفل سبز یا دلمه‌ای، قارچ و...
  •   آرد سفید: یك و نیم‌ پیمانه
  •   آب گازدار: یك و نیم پیمانه
  •   نمك و فلفل: به میزان لازم
  •   روغن سرخ كردنی: به میزان لازم

روش تهیه:

1- آب و آرد را به آرامی با هم مخلوط كرده تا به خمیر شلی دست پیدا كنید. دو نكته كلیدی در تهیه خمیر تمپورا وجود دارد. اول اینكه خمیر را زیاد هم نزنید، همین اندازه كه آرد در آب حل شود و گلوله نباشد كافی است. نكته دوم این است كه مایه‌خمیر تمپورا باید سرد باشد تا لطیف شود، پس از آب سرد استفاده كنید و حتی چند قطعه یخ بعد از آماده شدن در آن بیندازید.

2- روغن را در یك قابلمه كوچك روی شعله زیاد داغ كنید. مقدار روغن باید به اندازه‌ای باشد كه میگو در آن شناور شود. میگو و سبزی‌ها را در خمیر زده و داخل روغن با شعله متوسط حدود 4 دقیقه سرخ كرده و در این مدت یك بار آن را پشت‌ورو كنید، سپس از قابلمه خارج كرده و با حوله كاغذی روغن آن را بگیرید.

نکات:

1- به جای آرد گندم از آرد برنج استفاده كنید.

2- مقدار آرد را حداكثر تا 2 پیمانه افزایش دهید.

3- به جای آب گازدار می‌توانید از ماءالشعیر استفاده كنید.

 مجله آشپزی ایده آل

يکشنبه 26/9/1391 - 18:51
مصاحبه و گفتگو

خبرگزاری فارس: استاد حوزه و دانشگاه، صفت جوانی را یکی از ویژگی‌های مهم اصحاب خاص حضرت مهدی(عج) دانست و گفت: امیرالمؤمنین(ع) در اینباره می‌فرماید: اصحاب مهدی جوانانی هستند که در میان آنان افراد مسن به چشم نمی‌خورد مگر خیلی اندک.

خبرگزاری فارس: چند شهید عاشورا جوان بودند؟ جوانان،اکثریت یاران حضرت مهدی(عج)

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، به مناسبت حضور در ماه محرم و ایام سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع) با حجت‌الاسلام سید جعفر موسوی نسب مدیر بنیاد فرهنگی مهدی موعود(عج) شعبه خراسان رضوی درباره نقش جوانان در کربلا و قیام حضرت مهدی موعود(عج) گفت‌و‌گو کردیم.

 

 

اولین مسلمان تاریخ، نوجوانی به نام «علی» بود

حجت‌الاسلام موسوی‌نسب در ابتدای این گفت‌وگو ضمن تسلیت ایام سوگواری سالار شهیدان، اظهار داشت: شواهد مستمر تاریخی و تجربه‌های عینی در نهضت‌های بزرگ اسلامی، بیانگر این موضوع است که نسل جوان از فطرت پاک و سرشتی سالم برخوردار است و از حرکت‌های اصلاحی و دینی در سراسر جهان به نحو احسن استقبال و حمایت کرده است.

وی افزود: نسل جوان در میدان‌های نبرد علیه ظلم و ستم و تباهی جنگیده و عملاً با شادابی و حماسه آفرینی، به ایفای نقش پرداخته است. این جریان را می‌توان از آغاز بعثت رسول گرامی تاکنون در صحنه‌های تاریخ مشاهده کرد.

موسوی‌نسب تأکید کرد: نخستین کسی که به ندای اسلام لبیک گفت، نوجوانی 10ساله بود که افتخار اولین مسلمان را به نام جوانان در تاریخ ثبت کرد و آن کسی نیست مگر امام علی علیه‌السلام.

عطوفت و خوش‌بینی به جوانان سیره پیامبر و ائمه بوده است

استاد حوزه و دانشگاه گفت:  دین مبین اسلام، بر اهمیت دادن به نسل جوان تأکید دارد و قائل است که باید با جوانان خوشبینانه و با عطوفت برخورد کرد.

وی ادامه داد: پیامبر در این مورد می‌فرماید: «به شما توصیه می‌کنم که نسبت به جوانان نظر خوب و مساعد داشته باشید؛ زیرا آنان دارای دل‌های نازک‌تر و انعطاف پذیرتر هستند. خداوند مرا برای دعوت به حق به عنوان مژده دهنده به نیکوکاران و بیم دهنده از عذاب نسبت به بدکاران برانگیخت و در این میان جوانان با من پیمان همکاری بستند و در راه دعوت به اسلام به من کمک کردند، ولی پیرمردان با من از راه مخالفت و ستیزه جویی آمدند».

موسوی‌نسب با بیان اینکه در این روایت، توصیه به عطوفت به قشر جوان و خوشبینی نسبت به آنها و جذب این قلوب رئوف شده است بیان داشت: این عطوفت و مهربانی و جذب جوانان  دارای ثمرات مبارکی بوده است و ما نباید از آن غافل باشیم. همان طور که رهبر کبیر انقلاب همواره در پی آن بود و در حال حاضر نائب به حق ایشان، بر این امر تأکید می‌ورزد.

نقش جوانان در احیای دین بسیار مهم بود

نویسنده و پژوهشگر معارف اسلامی اظهار داشت: زمانی که دین پیامبر در خطر قرار گرفت، این لبیک در سرزمین کربلا تجدید شد و جوانانی جان خویش را تقدیم امام زمان خود کردند. نمونه بارز آن را در عصر خویش مشاهده می‌کنیم که زمانی جریان کربلا می‌خواهد کمرنگ شود و ندای سلاله پیامبر و نایب امام زمان، یعنی امام راحل (ره) بلند می‌شود می‌بنیم که چطور جوانان به ندای او لبیک می‌گویند و در تمام مراحل انقلاب حضور حماسی و پر شور پیدا می‌کنند.

وی گفت: جوانان از جان خود در راه راشد و بالندگی و پیروزی اسلام بر کفر جهانی مایه گذاشتند و سرانجام با تقدیم هزاران شهید و جانباز، پیروزی انقلاب اسلامی را به ارمغان آورند و بعد از پیروزی می‌بینیم همین قشر جوان، در برابر انواع و اقسام توطئه‌ها، ترفندها و کودتاهای دشمن، مقاومت می‌کنند.

حضرت ابوالفضل خود را فدای حسین علیه‌السلام کرد

حجت‌الاسلام موسوی‌نسب با بیان اینکه اصحاب و یاوران جوان در نهضت سرخ حسینی نقش بسیار مهمی را ایفا کردند بیان داشت: عباس بن علی از جمله جوانان حاضر در کربلا بود. در فضیلت حضرت عباس علیه‌السّلام همین بس که امام صادق علیه‌السلام می‌‌فرماید: «عمویم عباس دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم و پایدار بود و در رکاب امام حسین علیه‌السلام جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهات نائل آمد.»

وی افزود: امام سجاد علیه‌السّلام در فضل ایشان می‌‌فرماید: «خدا عمویم عباس را رحمت کند او خود را فدای برادرش حسین علیه‌السلام کرد تا اینکه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار، دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. برای عباس در بهشت درجه‌ای است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه غبطه می‌‌خورند».

موسوی‌نسب با بیان اینکه ابوالفضل عباس، هنگام شهادت 34 سال داشت گفت: او جوانی بسیار رشید و علمدار و پرچمدار امام حسین علیه‌السلام بود. در شهادت او امام حسین علیه‌السلام فرمود: «برادر با رفتنت کمر من شکست و صبرم تمام شد».

حضرت علی اکبر، شبیه‌ترین افراد به رسول خدا بود

استاد حوزه علمیه اظهار داشت: علی بن الحسین (حضرت علی اکبر) نیز از جوانان فداکار کربلا بود. حضرت علی اکبر در اوایل خلافت عثمان متولد شد. مادر آن حضرت لیلی بوده است. در روز عاشورا هنگامی که از پدرش اذن جنگ طلبید، امام علیه‌السلام به او اجازه فرمود و نگاهی محبت آمیز به او کرد و سر خود را پایین افکند. اشک در چشمان مبارکش حلقه زد، آن گاه حسین دست به آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا! گواه باش جوانی را برای جنگ با کافران به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی، شبیه‌ترین افراد به رسول تو بود».

وی گفت: مورخان راجع به سن مبارک علی اکبر علیه‌السلام نظرات مختلفی دارند. عده‌‌ای مانند شیخ مفید، خوارزمی، طبرسی، صدوق و قاضی نعمان مصری می‌گویند: هنگام شهادت سن مبارک او هجده سال بود.

قاسم، نوجوان دلیر کربلا بود

حجت‌الاسلام موسوی‌نسب با اشاره به اینکه قاسم، فرزند امام حسن مجتبی علیه‌السلام بود گفت: قاسم بن حسن، جوان بلکه نوجوان دیگر حاضر در کربلا بود. او وقتی وارد میدان شد، خود را چنین معرفی کرد: «اگر مرا نمی‌شناسید من فرزند امام حسن هستم. او فرزند پیامبر برگزیده و مؤتمن خدا است. این حسین است که همانند اسیر در میان گروهی است که خدا آنان را از باران سیراب نکند».

وی افزود: ابن فندق، سن قاسم را هنگام شهادت شانزده سال ذکر کرده است.

جوانان دیگر صحنه کربلا

نویسنده و پژوهشگر معارف اسلامی اظهار داشت: ابراهیم بن علی، جعفر بن علی، عبدالله بن علی و عثمان بن علی نیز از جمله فرزندان جوان امیرالمؤمنین و حاضر در کربلا بودند.

وی گفت: شیخ مفید می‌نویسد: ابراهیم هنگام شهادت بیست ساله، جعفر نوزده ساله و عبدالله 25 ساله و عثمان 21 ساله بودند. 

در کربلا 9 تن از آل عقیل به شهادت رسیدند

موسوی‌نسب با بیان اینکه بدون تردید آل عقیل در روز عاشورا نقش بسیار خوبی ایفا کردند بیان داشت: آنها بالاترین خسارت‌‌ها را بر پیکر پوسیده بنی امیه وارد ساختند. مشهور است که در کربلا 9 تن از آل عقیل از جمله عبدالله بن مسلم به شهادت رسیدند. 

وی اضافه کرد: ابن فندق، عمر شریف او را هنگام شهادت 26 سال ذکر کرده است.

حجت‌الاسلام موسوی‌نسب گفت: عبدالله بن عقیل 33 ساله و عبدالله محسن بن عقیل 35 ساله و جعفر بن عقیل 32 ساله و محمد بن ابی سعید بن عقیل 27 ساله و محمد بن مسلم 27 ساله نیز در کربلا حضور داشتند.

وی ادامه داد: عمروبن جناده یکی دیگر از جوانان کربلا بود. او فرزند جنادة بن حارث است که بعد از شهادت پدرش در رکاب امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسید. سن او هنگام شهادت یازده سال بوده است.

موسوی نسب تأکید کرد: همه این جوانان افرادی بودند که در زمان خود امام خویش را شناختند و به او اقتدا کردند و شربت شهادت نوشیدند و با خون سرخ خویش نهال اسلام را آبیاری کردند.

جوانان از نهضت سبز مهدوی حمایت می‌کنند

استاد حوزه علمیه قم گفت: در هنگام ظهور حضرت ولی عصر (عج) نیز جوانان به نحو احسن و با اوج کمال و قدرت، از نهضت سبز مهدوی حمایت می‌کنند.

وی با اشاره به حدیثی از امام صادق(ع) ابراز داشت: حضرت در این‌باره می‌فرماید: هنگام ظهور مهدی علیه‌السلام جوانان شیعه در حالی که بر پشت بام منازلشان در حال استراحت هستند، همگی در یک شب ندای آسمانی آن حضرت را لبیک می‌گویند و در همان شب بدون وعده قبلی به سوی مکه می‌شتابند و در سحرگاه خود را به آن شهر می‌رسانند و به زیارت امام و رهبر خویش نائل می‌آیند.

بیشتر اصحاب امام زمان علیه‌السلام جوانان هستند

این کارشناس دینی اظهار داشت: صفت جوانی یکی از ویژگی‌های مهم و بارز اصحاب خاص حضرت ولی عصر (عج) است. امیر‌المؤمنین حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: اصحاب و یاران حضرت مهدی جوانانی هستند که در میان آنان افراد مسن به چشم نمی‌خورد مگر خیلی اندک مانند سرمه در چشم و مانند نمک در غذا که کمترین چیزی است که در توشه ریخته می‌شود.

وی تأکید کرد: اینکه بیشتر اصحاب حضرت جوانان هستند خود افتخار بزرگی است برای جامعه جوانان است.

شنبه 25/9/1391 - 4:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته