• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1568
تعداد نظرات : 388
زمان آخرین مطلب : 3848روز قبل
دعا و زیارت

خبرگزاری فارس: آقای رهبری! خداوند اجابت دعا را زیر قبه جدم حسین(ع) قرار داده است، به زیارتش برو و پیغام مرا به او برسان. بگو یا امام حسین(ع)! فرزندت برای من دعا کرده و شما آمین بگویید.

خبرگزاری فارس: دعای امام زمان(ع) و آمین سید‌الشهدا(ع)

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، کتاب طوبای کربلا به بیان عنایات امام حسین علیه‌السلام به اولیای خداوند پرداخته است که ماجرای «شفا یافتن به برکت اهل بیت(ع)» برای بهره معنوی عاشقان حسینی در ادامه ذکر می‌شود: 

سید‌عبدالرسول، خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) نقل می‌کند: مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازی از تهران خبر داد که آقای ناصر رهبری برای زیارت مشرف می‌شود، از ایشان پذیرایی شود. پس از چند روز خبر دادند که زوار ایرانی سراغ تو را می‌گیرند.

وقتی رفتم، یک آقا و یک خانم بودند. خانم از ماشین پیاده شد و آهسته به من فهماند که ایشان آقای رهبری، شوهر من است. مدتی است که استخوان فقرات او خشک شده و پزشکان از بهبودی وضعیت او اظهار ناامیدی کرده، اطبای بیمارستان لندن هم نتوانسته‌اند او را مداوا کنند و او به همین زودی می‌میرد. اکنون به قصد شفا به اینجا آمده‌ایم. او به تنهایی نمی‌تواند حرکت کند. دو نفر زیر بغل او را گرفتند و به منزل آوردند، سینه و پشت او را به وسیله فنرهای آهنی بسته بودند. بعد از چند قدمی که برداشت، چشمش به گنبد مطهر افتاد و پرسید: این آقا «حسین» است یا «قمر ‌بنی هاشم»؟!

گفتم: قمر‌بنی هاشم است. با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد:

آقا! من آبرویی نزد حسین(ع) ندارم، شما از برادرت بخواه که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزی باقی است با این حالت بر نگردم که دشمن شاد شوم و مرا شفا دهد. پسر کوچک او که تقریبا هشت سال داشت همراهش بود، با گریه و زاری می‌گفت: ای قمر بنی‌هاشم! زود است که من یتیم شوم. من در مجلس عزای شما خدمت کرده‌ام، استکان‌ها را جمع می‌کردم. پدرم را شفا دهید.

مرد گفت: مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم. گفتم: با این حالت نمی‌شود؛ اما قبول نکرد و با همان حالت او را به حرم بردیم. چهار ساعت در راه بودیم. با کمال سختی به منزل رسیدیم و او را روی تخت خواباندیم. طوری بود که نمی‌توانست حرکت کند، باید او را حرکت می‌دادند. فردایش اصرار کرد مرا به نجف ببرید. او را با سختی به نجف اشرف بردیم؛ ولی نشد که وارد حرم شود. از همان بیرون زیارت کرد، سپس او را به کربلا برگرداندیم و اصرار کرد مرا به کاظمین و سامرا ببرید.

گفتم: تلف می‌شود! گفت: می‌خواهم قبل از مرگم این مشاهده را زیارت کرده باشم. بالاخره او را فرستادم. خانمش هنگام برگشت نقل کرد: راننده پس از خارج شدن از سامرا پرسید: آیا مایل هستید امامزاده سید محمد فرزند حضرت هادی(ع) را زیارت کنید؟ آقای رهبری گفت: بله! حضرت سید محمد را نیز با کمال سختی زیارت کردیم.

هنگام برگشتن یک نفر عرب که عمامه سبز داشت جلوی ماشین ما را گرفت و به عربی با راننده سخن گفت و راننده جوابش را داد. آقای رهبری پرسید: آقا! سید چه می‌گوید؟ راننده گفت: می‌گوید من را سوار کن. و من گفتم: ماشین دربست برای شماست و اجازه ندارم. آقای رهبری گفت: آقا را سوار کن. وقتی سوار شد سلام کرد و کنار راننده نشست.

آقای رهبری در راه ناله می‌کرد و می‌گفت: یا صاحب‌الزمان(ع)! سید فرمود: نزدیک بیا. گفتم: نمی‌تواند، بالاخره کمی نزدیک شد و سید دست خود را بر ستون فقرات او کشید و فرمود: اگر خدا بخواهد شفا می‌یابی. از فرمایش سید، امیدی در ما پیدا شد. گفتم: آقا! برای شما نذر می‌کنیم.

فرمود: خوب است. گفتم: اسم شما چیست؟ فرمود: سید‌عبدالله، آقای رهبری پرسید: محل سکونت شما کجا است تا به وسیله پست برای شما بفرستم؟

فرمود: به وسیله پست به ما نمی‌رسد، شما هر چه برای ما نذر کردید نگه دارید. موقعی که خواست پیاده شود فرمود: آقای رهبری! امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را زیر قبه جدم حسین(ع) و شفا را نیز در تربت او قرار داده است، امشب خود به زیارت او برو و پیغام مرا به او برسان.

گفتم: هر چه می‌فرمایید می‌رسانم. فرمود: بگو یا امام حسین(ع)! فرزندت برای من دعا کرده و شما آمین بگویید. آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود؟ به راننده گفتم: ببین از کدام سمت رفت، او را پیدا کن. وقتی راننده نگاه کرد اثری از آن بزرگوار نبود. آقا سید‌عبدالرسول در همان شب او را به حرم امام حسین(ع) برد و او مکرر عرض می‌کرد: آقا! یک آمین از تو می‌خواهم، فرزندت چنین گفته است.

حالش طوری بود که هر کس نزدیک او بود منقلب می‌شد. پس او را به منزل آوردیم و چون سختی مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود پیش از اذان خوابیده بودم.

خادمه منزل با کوبیدن در حجره‌ام مرا صدا زد، گفتم: چه خبر است؟ گفت: بیا تماشا کن که آقای رهبری نماز می‌خواند. تعجب کردم، دیدم ایشان روی سجاده ایستاده و مشغول خواندن نماز است. جریان را از خانمش پرسیدم، گفت: او مرا هنگام سحر صدا زد، بلند شدم، گفت: آب بیاور می خواهم وضو بگیرم. گفتم: ناراحت هستی، نمی‌توانی، گفت: حضرت امام حسین(ع) در خواب به من فرمود: «خدا تو را شفا داده است، برخیز نماز بخوان». آنگاه آب آوردم و او به کسانی برخاست و وضو گرفت. گفتم: نشسته بخوان، گفت: چون امام فرموده، پس می‌توانم، فنرهای آهنی سینه و پشت مرا باز کن.

بالاخره با اصرارش آنها را باز کردم، سپس مشغول نماز شد. وارد حجره شدم و او را بغل کردم. هر دو گریه کردیم و حمد خدای را به جا آوردیم، چند نفر از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به سوریه مشرف شدند، سپس به تهران برگشتند و تاکنون چندین مرتبه به زیارت کربلا و یک مرتبه به حج مشرف شده‌اند.

جمعه 8/10/1391 - 14:5
آموزش و تحقيقات
جام جم آنلاین: صرف‌نظر از علاقه افراد، محتوای مطالب هر كتاب از عوامل موثر در ادامه دادن به مطالعه آن محسوب می‌شود. به بیان دیگر كتاب‌هایی كه دارای عنوان، محتوا و روند پر جاذبه‌ای است یا مطالب كاربردی و مفیدی برای بیشتر مردم دارد، یعنی موضوعات یا مسائلی را مورد بررسی قرار می‌دهد كه بسیاری از مردم با آن درگیر هستند، مخاطب خود را بهتر جذب می‌كند.

 

اگر بخواهیم نگاهی به كتاب‌های پر مخاطب بیندازیم قطعا كتاب‌های روان‌شناسی از آن دسته كتاب‌های بسیار پرطرفدار محسوب می‌شود، به‌گونه‌ای كه نوبت چاپ اغلب این كتاب‌ها به عددهایی مانند 20، 30 و حتی 60 می‌رسد، حتی كتابفروشان نیز همیشه بهترین و برجسته‌ترین مكان را در قفسه كتاب‌هایشان برای كتاب‌های روان‌شناسی با موضوعات متنوع در حوزه كودك، زناشویی، دوست‌یابی، موفقیت، كسب مهارت‌های زندگی و حل مشكلات عاطفی در نظر می‌گیرند.

اما نكته مهم در مورد كتاب‌های روان‌شناسی، اثر بخشی یا بی‌اثر بودن مباحث و آموزه‌های آنها بر خوانندگان‌شان است، به طوری كه در بسیاری موارد به نظر می‌رسد اشتیاق نسبت به مطالعه این دسته از كتاب‌ها در حد خرید آن یا خواندن یك یا دو فصل از یك كتاب چند فصلی خلاصه می‌شود. در چنین شرایطی نه‌تنها بهره‌گیری مفید و كاربردی از توصیه‌های روان‌شناسانه بعید به نظر می‌رسد، بلكه بتدریج و با تكرار این روند نوعی تردید نیز نسبت به موثر بودن مباحث روان‌شناسی در قالب كتب منتشر شده در این حوزه در كتابخوان‌های غیرحرفه‌ای ایجاد می‌شود.

وقت كافی برای مطالعه كتاب ندارم

شاید بسیاری تصور كنند برنامه‌ریزی برای مطالعه كتاب فقط معطوف به كتاب‌های درسی دوران دانش‌آموزی یا دانشجویی است، اما واقعیت آن است كه نداشتن برنامه‌ریزی برای مطالعه‌كردن جزو مشكلاتی است كه به رهاكردن كتاب‌ها می‌انجامد.

دكتر مهرنوش دارینی، روان‌شناس و مشاور خانواده در گفت‌وگو با جام‌جم می‌گوید: كم حوصله بودن افراد یكی از مواردی است كه تاثیر مستقیمی بر نیمه‌كاره ماندن كارهایشان دارد. به بیان دیگر برخی از افراد توانایی مطالعه‌كردن در زمان‌های طولانی را ندارند.

حتی برخی از افراد به خرید كتاب علاقه نشان می‌دهند، اما چون در قبال خواندن كتاب احساس مسئولیت نمی‌كنند، بنابراین فقط به خرید كتاب می‌پردازند و به این بخش از نیاز خود توجه می‌كنند. بنابراین تقویت حس مسئولیت در قبال خواندن كتاب می‌تواند نقش موثری در پایان رساندن آن داشته باشد.

وی ادامه می‌دهد: نداشتن حس مسئولیت در قبال خواندن كتاب‌های خریداری شده، كم‌حوصله بودن افراد، نداشتن انگیزه‌های درونی كافی و پایدار، نبود محتوای جذاب در كتاب و نداشتن برنامه‌ریزی برای مطالعه جزو عواملی است كه باعث به اتمام نرساندن مطالعه یك كتاب می‌شود.

گرایش به كتب روان‌شناسی

از آنجا كه خدمات روان‌شناسی و مشاوره به صورت فردی، زوج، خانواده و گروهی ارائه می‌شود، كتاب‌هایی كه در زمینه روان‌شناسی وجود دارد نیز می‌تواند به هركدام از این مباحث ارتباط پیدا كند؛ اما بنا بر بررسی روان‌شناسان برخی از موضوعات روان‌شناسی در قالب این كتاب‌ها بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرد.

دكتر دارینی با اشاره به این موضوع می‌گوید: مقابله با مسائل روحی و روانی مانند اضطراب، استرس، افسردگی، خشم و پرخاشگری، انتخاب رشته تحصیلی، حل مشكلات و استرس‌های شغلی، حل مشكلات ارتباطی، انتخاب همسر، درمان مشكلات زناشویی و شیوه‌های تربیت فرزندان از موضوعاتی است كه خوانندگان كتب روان‌شناسی به آن علاقه و توجه نشان می‌دهند.

كتاب‌درمانی؛ كمك به درمان‌های روان‌شناسی

روان‌شناسان تاكید می‌كنند كتاب خواندن می‌تواند بخشی از روند درمان و شفابخشی در زمینه جسمی و روانی باشد. به همین دلیل در خدمات روان‌شناسی و مشاوره نیز تكنیكی به نام كتاب‌درمانی وجود دارد. در واقع كتاب‌درمانی روشی است برای سرعت بخشیدن به بهبود روند درمان افرادی كه به مشاوران روان‌شناس مراجعه می‌كنند.

نكته: یك مشاور روان‌شناس مسئول ایجاد انگیزه در مراجعانش و تامین فرصت لازم برای خواندن بخش‌ها یا كتاب‌های انتخاب شده و همچنین ادامه بحث و گفت‌وگو درباره موضوع مورد بحث است

دكتر دارینی با تاكید بر این‌كه كتاب‌درمانی باعث می‌شود فرد به شناخت بهتری در زمینه مسأله‌ای كه با آن روبه‌رو شده دست یابد، می‌گوید: كتاب‌های روان‌شناسی به فرد كمك می‌كند تا او دریابد، تنها كسی نیست كه با مشكلی مواجه شده كه ریشه روحی و روانی دارد. همچنین می‌تواند آگاه شود كه دیگران برای حل مسائل خود از چه روش‌هایی استفاده كرده‌اند و به شناخت بیشتری نسبت به ویژگی‌های درونی خودش و راه‌حل‌های جایگزین برای حل مشكلاتش دست یابد؛ اما نكته مهم اینجاست كه از طریق مطالعه كتاب ممكن است بتوانیم از لایه‌های درونی ناخودآگاه‌مان آگاه شویم، ولی با كمك مشاور قادر به بروز آنها در بخش خودآگاه ذهن‌مان خواهیم بود.

به گفته دكتر دارینی، مشاور و روان‌شناس نقشی كلیدی در هدایت تكنیك كتاب‌درمانی دارد. به بیان دیگر یك مشاور روان‌شناس مسئول ایجاد انگیزه در مراجعانش و تامین فرصت لازم برای خواندن بخش‌ها یا كتاب‌های انتخاب شده و همچنین ادامه بحث و گفت‌وگو درباره موضوع مورد بحث است.

این روان‌شناس اضافه می‌كند: توجه داشته باشید كه كتاب‌درمانی به عنوان راهی برای بهبود روند درمان و همكاری میان درمانگر و شخص مراجعه‌كننده در نظر گرفته می‌شود و تنها راهكار برای درمان اختلال‌ها و مشكلاتی كه به خاطر آنها مراجعه كرده‌اید، نیست بلكه نقش مكمل دارد.

این روش درمانی در مورد كسانی موثر است كه به كتاب خواندن علاقه داشته باشند. فردی كه با كتاب و مطالعه انس ندارد، نه تنها قادر به استفاده از این ابزار برای حل مشكلات خود، بلكه شاید اجبار به خواندن عامل تشدید اضطراب او شود و حتی در پاره‌ای از موارد ممكن است به دلیل این‌كه در تكالیف او مطالعه كتاب خاصی در نظر گرفته شده بوده، دیگر برای ادامه درمان مراجعه نكند.

كتاب‌های روان‌شناسی برای چه كسانی مفید است؟

روان‌شناسان معتقدند كه برخی از مشكلات و مسائلی كه با آن روبه‌رو هستید در سطحی است كه می‌توانید از مطالعه كتاب‌ها بهره ببرید، اما لازم است بدانید بسیاری از مشكلات با ریشه‌های روان‌شناسانه نیاز به مداخلات حرفه‌ای زیر نظر روان‌شناسان و مشاوران دارد؛ بنابراین انتظار نداشته باشید كه با مطالعه می‌توانید به یك درمانگر تبدیل شوید. مطالعه كتب روان‌شناسی برای افزایش دانش و جهان بینی افراد مفید است، اما برای همه كاربرد ندارد.

به بیان دیگر برای یادگرفتن و كسب مهارت‌های مختلف علاوه بر كتاب نیاز است تا در كارگاه‌های آموزشی كه در آن زمینه خاص برگزار می‌شود، شركت كنید. در واقع در مورد برخی مشكلات روان‌شناختی و روحی نیز نمی‌توان گفت كه با مطالعه می‌توان مشكلات را درمان كرد.

چگونه از كتاب‌های روان‌شناسی بهره ببریم؟

اگر شما جزو كسانی هستید كه خواندن كتاب را نیمه‌كاره رها نمی‌كنید، اولین گام شناسایی كامل موضوعی است كه می‌خواهید در مورد آن اطلاعات بیشتری كسب كنید یا قصد بهبود بخشی و درمان آن را دارید.

دكتر دارینی به این دسته افراد توصیه می‌كند: باید هدفتان را از خرید كتاب مشخص كنید. مثلا در مشاوره زوج یابی شما با كتاب‌هایی در زمینه انتخاب همسر، حل مشكلات زناشویی و... برخورد می‌كنید كه برای انتخاب همسر یا حل مشكلاتتان از آن كتاب‌ها بهره ببرید. یكی از راه‌های معمول مطالعه فهرست مطالب موجود در كتاب است. برخی از كتاب‌های روان‌شناسی، بخشی را به ارائه راهكارهای عملی اختصاص داده‌اند كه اگر در فهرست مطالب با راهكارهای آموزشی‌ ـ ‌درمانی روبه‌رو شدید برایتان آموزنده خواهد بود.

این روان‌شناس ادامه می‌دهد: دومین مسأله به كارگیری راهكارهای ارائه شده در كتاب‌هاست. متاسفانه افراد فقط گرایش به خریدن كتاب دارند، ولی آن را بدرستی نمی‌خوانند و مدعی هستند كه كتاب را خوانده‌اند، اما اثربخش نبوده است. باید بدانید كسب مهارت‌های زندگی و حل‌كردن مشكلات مسأله‌ای است كه نیاز به تمرین و تكرار دارد؛ اما متاسفانه افراد در زمینه اكتساب مهارت‌ها از تلاش پایینی برخوردارند و به دلیل عجول بودن، انتظار معجزه سریع‌الوقوع را دارند و در نهایت عنوان می‌كنند كه كتاب كارآمد و موثر واقع نشده است.

پس فراموش نكنید كه نداشتن هدف صحیح در انتخاب كتاب، مرتبط نبودن هدف شما از خرید كتاب با محتوای آن، داشتن انتظار درمان از مطالعه صرف كتاب، داشتن انتظار نتیجه بخشی سریع، نداشتن پیگیری در انجام تكالیف بیان شده و تمركز نداشتن روی مطالبی كه عنوان شده به اثربخش نبودن یك كتاب روان‌شناسی منجر می‌شود.

بهره‌بردن از كتب روان‌شناسی

ـ در انتخاب كتاب‌های الهام‌بخش و روان‌شناسی از منابع معتبر اطلاعات كسب كنید.

ـ در یك دفترچه یادداشت نكات كلیدی و مهمی را كه از مطالعه كتاب به دست آورده‌اید، یادداشت كنید.

ـ یك ارزیابی درونی داشته باشید و صادقانه یادداشت كنید كه مطالب كتاب را چقدر در زندگی روزمره به كار برده‌اید.

ـ شیوه چیدمان كتابخانه یا محلی كه كتاب‌های روان‌شناسی خود را در آنجا قرار می‌دهید، تغییر دهید: سه بخش را در نظر بگیرید. كتاب‌های خوانده شده، كتاب‌های نیمه‌كاره، كتاب‌های خوانده نشده

ـ از خرید بیش از حد كتاب خودداری كنید.

ـ در مواقع لزوم به یاد داشته باشید كه مطالب كتاب نیاز به كمك و یاری مشاور یا روان‌شناس دارد.

پونه شیرازی‌ /‌ جام جم

پنج شنبه 7/10/1391 - 1:47
دانستنی های علمی
جام جم آنلاین: نه ولخرجی، نه خساست؛ نه افتادن از این سوی بام، نه افتادن از سوی بام. آدم‌های سالم همیشه جایی در میانه این دو صفت می‌ایستند. ولخرج‌ها انگار كف دستشان سوراخ است و خسیس‌ها انگار كف دستشان چسب دارد. آن یكی شیفته خرج كردن است و امتحان كردن تمام چیزهای نو و آن دیگری عاشق نخوردن و خرج نكردن و تلنبار كردن.

 

آدم‌های ولخرج عوض نمی‌شوند، چون با عشق بریز و بپاش به دنیا آمده‌اند و خسیس‌ها تغییر نمی‌كنند، چون اشتیاق جمع كردن و پول روی پول گذاشتن از روزی كه نفس كشیدن در دنیا را تجربه كرده‌اند با آنها بوده است.

زندگی با این دو گروه دشوار است، بخصوص اگر همدم آنها آدمی مثل خودشان نباشد. ولخرج به علت آینده نگر نبودنش آزاردهنده است و خسیس به واسطه احتیاط افراطی و ترس بیمارگونه‌اش از روز مبادا.

واقعیت این است كه این دو گروه هیچ‌كدام آدم‌های عادی نیستند و علم روان‌شناسی آنها را جزو افرادی كه سلامت روانی دارند به حساب نمی‌آورد.

افراد خسیس با این‌كه وجهه خوبی پیش دیگران ندارند و اطرافیان قید تغییرشان را زده‌اند، اما از نظر روا‌ن‌شناسان مریض هستند و به درمان نیاز دارند، هرچند خودشان نمی‌دانند و مقاومت می‌كنند. چندی پیش فربد فدایی، روانپزشك در مصاحبه‌ای گفته بود 800 سال پیش حتی سعدی هم فهمیده بود آدم‌های ناخن خشك، ذاتشان خسیس است و این‌گونه متولد شده‌اند.

به گفته او، پژوهش‌های اخیر روانپزشكی شواهدی به دست آورده كه نشان می‌دهد خساست یك ویژگی ارثی است، یعنی این خصلت با این افراد به دنیا می‌آید و با تار و پود وجودشان بافته می‌شود.

به اعتقاد این روانپزشك بسیاری از آدم‌های ممسك در طبقه‌بندی تشخیصی روانپزشكی جزو مبتلایان به اختلال شخصیت وسواسی ـ اجباری قرار می‌گیرند و طیف آنان به حدی گسترده است كه از افراد محترمی كه در زمینه‌ای خاص اندكی بخل دارند تا كسانی را كه خساست در همه رفتارهایشان دیده می‌شود، در برمی‌گیرد.

روان‌شناسان می‌گویند اشتهای سیری‌ناپذیر آدم‌های خسیس به جمع كردن پول و خرج نكردن یك نوع بیماری است، یعنی یك نوع اختلال روانی كه باعث می‌شود این آدم‌ها حتی در گفتن حرف‌های خوب و نشان دادن محبت به عزیزانشان هم امساك كنند و روابط عاطفی را به بن‌بست بكشانند. برای همین است كه رفتار خسیس‌ها با نصیحت و حتی پرخاش كردن و به انزوا كشاندن آنها نیز اصلاح نمی‌شود. آنها قبل از هر چیز به درمان نیاز دارند.

پای وسواس در میان است

وسواس همیشه این نیست كه كسی یك تكه ابر و سطلی آب در دست بگیرد و برای این‌كه ذره‌ای كثیفی باقی نماند از صبح تا شب همه جا را بشوید و بسابد یا وقتی می‌خواهد از خانه خارج شود، در را هزار بار قفل كند و بعد هم دائم به این فكر كند كه‌ ای وای یادش رفته در خانه را ببندد.

وسواس بعضی وقت‌ها خودش را به شكل خساست نشان می‌دهد، اما چون جدی گرفته نمی‌شود و اصلا گمان نمی‌رود این صفت هم نوعی وسواس باشد، همان‌طور به حال خود رها می‌شود و آنقدر در زندگی آدم‌ها ریشه می‌دواند كه دیگر جایی برای هیچ‌كس حتی نزدیك‌ترین افراد به فرد خسیس باقی نمی‌ماند.

از دیدگاه علمی، وسواس نوعی اختلال روانپزشكی است كه امكان بروزش از كودكی تا سالمندی وجود دارد و با این‌كه همیشه درباره این اختلال رفتاری حرف زده می‌شود، اما اطرافیان آدم‌های وسواسی مقابلشان موضع می‌گیرند و به گمان این‌كه آنها از روی عمد وسواس به خرج می‌دهند با آنها دشمن می‌شوند و اكراه خود از بودن با آنها را با زبان و عمل نشان می‌دهند.

حس ناخوشایندی كه مردم نسبت به آدم‌های خسیس دارند هم از همین جا ناشی می‌شود؛ حسی كه بیشتر آنها را وادار می‌كند در مقابل كسانی كه از روی وسواس مرتب پول‌هایشان را می‌شمارند و نسبت به دخل و خرج شان حساسیت زیادی نشان می‌دهند، واكنش منفی بگیرند.

خساست البته یكدفعه در وجود یك فرد ظاهر نمی‌شود، خساست حركتی تدریجی دارد كه مثلا از وسواس بر سر شمردن پول شروع می‌شود و كم‌كم وقتی رتق و فتق امور مالی بیشتر ساعات روز یك فرد را گرفت و او را از خواب و خوراك انداخت، آن حركت خزنده و تدریجی به مرور به صفتی بارز به نام خساست بدل می‌شود كه حالا دیگر جزئی از شخصیت یك فرد است.

آدم‌های خسیس، شخصیتی آزاردهنده دارند. آنها یا اهل كم‌خرج كردن و به حداقل رساندن هزینه‌ها هستند یا نسبت به دور ریختن ظروف و وسایل غیرقابل استفاده مقاومت شدید نشان می‌دهند. بعضی‌ها نیز هر دو خصلت را همزمان با هم دارند.

به همین علت آدم‌های خسیس، بی‌عاطفه به نظر می‌رسند اما حقیقت این است كه آدم‌های بخیل هر چقدر هم كه مال جمع كنند، هیچ‌وقت طعم خوشبختی را نمی‌چشند و همیشه با احساسات آزاردهنده‌ای چون افسردگی، آشفتگی و غم دائمی دست به گریبانند.

می‌گویند خسیس‌ها خودخواه مطلق هستند و گاه خودخواهی‌شان به حدی می‌رسد كه زندگی اطرافیان راهم خراب می‌كند و وسواس عملی جبری‌‌شان رابطه‌های عاطفی آنها را از بین می‌برد. برای همین است كه درمان خساست كار بسیار دشواری است، اما اگر این افراد روان درمانی را جدی بگیرند و خانواده‌هایشان پشت آنها بایستند بیماری‌شان تا حدی درمان می‌شود.

دل كندن از دنیا، رمز خوشبختی

خسیس‌ها دست خودشان نیست كه خسیس‌ هستند، آنها میراث‌دار ارثی ناخوشایندند كه ژن‌ها و كروموزم‌ها آن را برایشان هدیه آورده‌اند. گفته می‌شود درمان خساست كار سختی است، اما به اعتقاد ما ،خسیس‌ها اگر بخواهند اصلاح شوند درمانشان كار چندان سختی نیست.

همه ما حتی خسیس‌ترین‌هایمان اگر مدام به خودمان گوشزد كنیم كه فرصت برای زندگی كردن چقدر كوتاه است و هر لحظه از عمر كه بی‌لذت بگذرد جزو عمر‌مان به حساب نمی‌آید، آن وقت شاید چنگی كه به دنیا زده‌ایم را كمی شل كنیم و آسوده‌تر نفس بكشیم. دنیا و هر چه در آن است ابزاری برای خوشبخت زیستن است.

پس منطقی نیست اگر مال دنیا سد راه خوشبختی‌مان شود و جمع كردن مال و بال گردنمان. اگر این جمله را روزی چندبار در ذهن‌مان مرور كنیم، آن‌وقت شاید خودمان نیز از خست و ناخن خشكی دلزده شویم.

مریم خباز - جام جم

پنج شنبه 7/10/1391 - 1:45
اهل بیت

مفهوم عزت

واژه «عزت » و صفت «عزیز» در فرهنگ اسلامی معنای خاصی دارد که با آنچه در بین مردم متداول می باشد، متفاوت است . عز در اصل به مفهوم شدت، غلبه و توانایی است و عزت رفعت و قوت را می رساند . چنان چه عزیز از صفات الهی و اسماء حسنی می باشد; یعنی خدایی که بر همه چیز غالب است (1) و قاهر و غالبی که در هیچ شرایطی مقهور و مغلوب نمی گردد . (2) انسانی که از این خصلت برخوردار است، با مناعت طبع و عزت نفسی که دارد، تن به امور ذلت آور نمی دهد . (3)

عزت در زبان فارسی به معنای سرافرازی، بزرگواری، کرامت انسانی، ارجمندی و شرافت و ضد ذلت است . همچنین کسی که دیگری را بسیار دوست دارد، می گوید: او عزیز من است . و آنچه مورد علاقه آدمی باشد، چنین حالتی دارد . اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزیز به کسی می گویند که در زندگی شکست ناپذیر است، بر تمامی قدرت ها غلبه یافته و پیروزی را به دست آورده است; عزتمندی مردم یعنی آن که در برابر هر منطقی و هر حرکتی صلابت دارند و قوی هستند .

عزت در آدمی صفتی است قریب به حالت تکبر، که اولی پسندیده و دومی مذموم است; عزت، شناخت مرتبه راستین و واقعی هرکس و قراردادن خویشتن در جایگاهی است که باید قرار گیرد، و نیز ارج نهادن به چنین منزلتی که با اهتمام و گام نهادن در طریق فضیلت به دست آمده است . اما تکبر، نوعی جهالت نسبت به موقعیت خویش بوده و فردی که به چنین صفتی مبتلا می گردد، خود را در مقام برتر از دیگران قرار می دهد، بدون آن که شرایط، شایستگی و توانایی آن را داشته باشد . (4)

روایت کرده اند: یکی از جاهلان، خطاب به امام حسین علیه السلام عرض کرد: در روش تو نوعی تکبر مشاهده می کنم؟ ! آن فروغ شهادت در پاسخ فرمود: «بل فی عزة; بلکه در وجود من عزت می باشد .» آن گاه امام این آیه را تلاوت فرمود: «فلله العزة و لرسوله و للمؤمنین » ; (5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است . (6)

پرتوی از عزت الهی

عزت از باب استعمال در معانی، به مفهوم غلبه، صعوبت، حمیت، غیرت و نفوذ ناپذیری به کار می رود . (7) از نظر قرآن، خداوند عزیز است; زیرا ذاتی است که هیچ چیزی بر او غالب نبوده و اوست که قاهر بر تمامی امور می باشد، و هر عزیزی در برابر قدرت الهی ذلیل می باشد، چرا که تمامی موجودات هستی، محتاج فیض الهی هستند و مالک چیزی برای خود نبوده اند مگر آن که پروردگار متعال به دلیل لطف و رحمتی که نسبت به آنان اعمال نموده، بهره ای از عزت خویش را به آن موجودات تفویض نموده است . (8)

از آیه «من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا» (9) بر می آید که عزت، نزد خداوند است و هرکس طالب آن می باشد باید از او بخواهد; زیرا عزت راستین، ذات پاک اوست و هیچ موجودی بالذات چنین ویژگی را ندارد . در قرآن 92 بار از خداوند با صفت عزیز یاد شده است و بر این اساس، او شکست ناپذیر مطلق می باشد; چنان چه در این کلام الهی می خوانیم: «و له الکبریاء فی السموات و الارض و هوالعزیز الحکیم » (10) ; در آسمان ها و زمین، بزرگی از آن اوست و او خدایی شکست ناپذیر و حکیم است .

قرآن مجید که مبدا و منشا صفات نیک و خصال پسندیده را آفریدگار متعال می داند، در این آیه و آیات متعدد دیگری به صراحت و با تاکید، قدرت و غلبه را از آن «الله » شمرده است . در آیات پایانی سوره حشر نیز عزت و عظمت و کبریایی پروردگار، با شکوه و بلاغتی تمام وصف گردیده است . انسان براساس سرشت ملکوتی، خواهان عزت است; اما گاهی به جای عزت به چیزی دست می یابد که عزت نیست بلکه ذلت است و همچنین گاهی به گروهها و افرادی مراجعه می کند که عزتی به دست آورد، در حالی که عزتی نزد آنان وجود ندارد که به وی دهند . قرآن به روشنی این موضوع را بیان می کند: «الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا» (11)

آنانی که غیر از مؤمنان، کافران را به دوستی می گیرند، آیا سربلندی را نزد آنان می جویند (این تصوری باطل است) ; چرا که عزت، همه از آن خداوند است . بنابر این قرآن عزت و قدرتی را که توام با تحقیر فرد یا اجتماع اسلامی در برابر کافران سلطه جو و مستکبر باشد، باطل می داند و مؤمنان و پیروان واقعی خود را از دوستی به استیلاطلبان نهی می کند و دشمنی مخفی مخالفان را آشکار می نماید . (12)

قرآن به مسلمانان هشدار می دهد که سرافرازی خود را حتی در امور سیاسی و اقتصادی در اتکا و امید به کافران جست و جو نکنند .

عزت راستین در پرتو بندگی خالصانه خداوند، ترک رذایل و روی آوردن به فضایل به دست می آید; بنده خاص خداوند نه اسیر هوس های آلوده و تمایلات نفسانی می گردد و نه خودباخته قدرت های پوشالی می شود . به همین دلیل، امام صادق علیه السلام فرموده اند:

«بدان که به راستی عزت ندارد آن که در برابر خداوند خواری نکند و آن که برای حق تواضع نمی نماید، رفعتی به دست نخواهد آورد .» (13)

در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نیز به مؤمنان اجازه ذلت و خواری داده نشده است .

عزت و عظمت معنوی و فکری، از برتری های عبادی و علمی سرچشمه می گیرد و دشمنان اسلام و مؤمنین، هر قدر در برخی فنون و علوم مهارت هایی کسب کرده باشند، در برابر قدرت، حکمت و علم الهی عاجزند و قابل اعتماد و اتکا نمی باشند . البته این موضوع منافاتی با بهره گیری علمی و فنی از آنان ندارد بلکه منظور، غفلت از خداوند و ایجاد ارتباط صمیمی با اهل کفر و نفاق است . امام حسین علیه السلام در دعای عرفه، خداوند را چنین مخاطب قرار می دهد:

«یا من خص نفسه بالسمو و الرفعة فاولیاؤه بعزة یعتزون; ای آن که ذات خود را به رفعت و علو و عظمت، مخصوص گردانیدی و دوستان خویش را به عزت خود، عزیز ساختی .»

شکوفه های شکوهمند

حضرت علی علیه السلام که عزت و عظمت خویش را در عبودیت حضرت حق و فداکاری در راه توحید می دانست، در سیره تربیتی خویش به تکریم فرزندان خود مبادرت کرد و راه رسم عزت و اقتدار معنوی را به آنان آموخت . آن امام مؤمنان برای آن که کرامت های انسانی را در اولاد خویش تقویت کند، در حضور مردم از آنان پرسش های علمی می نمود و پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول می کرد . روزی امام علی علیه السلام از امام حسن و امام حسین علیهما السلام در چند موضوع سؤالاتی کرد و هریک از آن دو بزرگوار با جملاتی کوتاه، جواب های حکیمانه و خردمندانه دادند; سپس حضرت علی علیه السلام متوجه شخصی به نام «حارث اعور همدانی » گردید و فرمود: «این سخنان حکیمانه را به فرزندان خود بیاموزید; زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رای صاحب آنان می گردد .» (14)

این رفتار، شخصیت مستقل و عزت نفس را در روحیه امام حسن و امام حسین علیهما السلام تقویت نمود و آن دو امام همام تحت این تربیت ها چنان شخصیتی را به دست آوردند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در ماجرای بیعت با این دو عزیزش بیعت کرد با آن که سن آن دو از شش سال کمتر بود . (15)

عواطف رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم; بذرهای عظمت

امام حسن و امام حسین علیهما السلام مورد توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بودند و شدت اشتیاق پیامبر نسبت به این دو فرزند، موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم و دوست بدارند . بدیهی است آن آخرین سفیر الهی جویباری از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جاری و ساری می دید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران، از خود محبت بروز می داد و شدیدترین عواطف را نثارشان می نمود . آن پیامبر الهی با بصیرت باطن و از ورای زمان و مکان، حقایقی را مشاهده می کرد و با چشم دل می دید که فرزندانش برای بازگرداندن عزت به اسلام و مسلمین، کوشش می کنند و در این راه، جانبازی می نمایند . بیش از شصت تن از علمای اهل سنت، با اندک اختلافی و با سندهای گوناگون، از رسول اکرم نقل کرده اند: «حسین منی و انا من حسین » (16)

فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت، چهره دیگری نشان داد . بر سرهدف ماندن و در راه، جان دادن، عزت است; از هدف مقدس ست برداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقب نشینی کردن، مساوی با ذلت می باشد . مشکل اساسی بنی امیه در این بود که با امامی روبه رو شدند که نه می توانستند از راه تمایلات نفسانی در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشی، قتل و غارت . سید شهیدان سختی ها را با سیمایی بشاش و ابهت معنوی و اقتداری روحانی استقبال می کرد; پایداری، استقامت، مناعت طبع و عزت نفس او فوق العاده بود . آنگاه که شمر بن ذی الجوشن با فرمانی شدید، مبنی بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او، به کربلا وارد گردید، عمر بن سعد پس از آگاهی از دستور عبیدالله بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت:

وای برتو! کار را بر من تباه کردی . به خدا قسم! حسین کسی است که روح پدرش علی علیه السلام میان دو پهلوی اوست; هرگز تسلیم نمی شود . (17)

و بنا به نقلی دیگر، گفت:

سوگند به خداوند! حسین مناعت طبع و زور نشنوی را در میان دو پهلوی خود دارد . (18)

آن انسان والا در روز عاشورا در حالی که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال امام را به شدت ناراحت می نمود و خطر مرگ وی، فرزندان، برادران و یارانش را تهدید می کرد و آینده خوفناک در انتظار زنان، و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس، به یارانش فرمود:

خداوند به کشته شدن شما و من در این روز، اجازه داده است; خویشتن داری و جهاد کنید . این خدای من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنی امیه گردیم و اهل بیتم به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگی من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسند و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند . (19)

عبیدالله بن زیاد، کارگزار اموی در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکت یزید از بصره بگریزد، لباس زنانه بر تن کرد و مردی را پشت سرش سوار کرد که به شورشیان می گفت: کنار روید، این زن از خاندان من است; به حرم سرای عبیدالله زیاد آمده بود، اکنون می خواهم او را ببرم .

او با این شیوه ننگین و توام با حقارت و ذلت، گریخت و با تمسک به پستی و خواری، خود را از مرگ نجات داد . (20)

اما سومین فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ایثار، در بحبوحه خونین روز عاشورا، در میان گروه کثیری از دشمنان و در حالی که در محاصره کامل لشکر تباهی و پلیدی قرارگرفته بود، وقتی با پیشنهاد بیعت با یزید رو به رو گردید تا از آن معرکه خونین و اضطراب برانگیز رهایی یابد، در نهایت شهامت، عظمت فضایل انسانی و شکوه عزت و کرامت را نشان داد و اعلام فرمود:

«والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» ; (21) سوگند به پروردگار! هرگز دستم را همانند دست افراد ذلیل و زبون به شما نمی دهم و همچون بردگان از مقابل شما نمی گریزم .»

روز عاشورا آنگاه که عده ای از یاران امام به شهادت رسیدند، او به جای این که با مشاهده پیکر خونین آن فداکاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرع به سوی دشمنان دراز کند، با استواری و استقامت کامل فرمود:

به پروردگارم قسم! به هیچ کدام از خواسته های این ها تن در نمی دهم تا خدای خویش را ملاقات کنم در حالی که به خون خود آغشته ام . (22)

امام بدین گونه، طریق خود را اعلام نمود تا تمامی حق جویان به شیوه او تاسی کنند و جز در برابر خدا سرفرود نیاورند و بندگی نکنند . از این رو، در سخنی دیگر خطاب به افراد زبون و ذلت پیشه فرمود: «هیهات منا الذله; (23) هیهات که ما زیر بار ذلت برویم .» و پس از آن تصریح فرمود که در قیام او شکستی وجود ندارد .

منطق حسینی و امتناع از بیعت

محور منطق امام حسین علیه السلام این است که زندگی در زیر سلطه اهل ستم و افراد ضد حق، مرگ است و کشته شدن در راه مبارزه با آنان، حیات آفرین می باشد: «انی لا اری الموت الا السعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما; (24) به درستی که من مرگ در راه مبارزه با حکومت ستمگران را، نابودی تلقی نمی کنم بلکه این مرگ را زندگی توام با سعادت، و زیستن با ظالمان را، مرگی آمیخته به فلاکت می دانم .»

این بیان درخشان، اساس خطبه ها و نامه های نورانی حضرت را تشکیل می دهد و هماهنگی و همگامی حرکت او را با بعثت نبوی و مجاهدت های حضرت علی علیه السلام به اثبات می رساند و ریشه های اصلی نهضتش را روشن می کند .

در این سخن نکته ای نهفته که تجلی آن را افزایش می دهد و آن، این است که امام نه تنها تسلیم در برابر ظالم را، بلکه اساسا زیستن با اهل ستم را، مرگی واقعی می داند . منطق امام حسین علیه السلام این است که: حتی اگر امویان و غاصبان حکومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوی، وی را مورد اکرام و حمایت قرار دهند، بازهم زندگی با آنان را زبونی و خواری می داند . و این گونه سازش، ننگی است که با ایمان و کرامت انسانی سازگاری ندارد . همزیستی و موافقت و سکوت در برخورد با متجاوزان به حریم الهی روا نمی باشد . تسلیم در مقابل ستمگران، برای اعتقادات دینی خطر اساسی دارد و باید «مرگ سرخ » توام با «شرافت » را بر زندگی سیاه و ذلیلانه ترجیح داد و به حماسه ای شکوهمند که شیوه مردان حق است، مترنم گردید .

سرچشمه این بینش شگفت انگیز و شهامت وصف ناپذیر، ایمان و باوری راستین است که دل و روح مردان خدا را از تعلقات مادی و فناپذیر می رهاند . چنین ایمانی در حد بسیار عالی در تمامی مراحل زندگی آن امام و یارانش قابل مشاهده است . چنین ویژگی هایی موجب گردید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در باره امام حسین علیه السلام بفرماید:

«ان الحسین بن علی مصباح هدی و سفینة النجاة و امام خیر و یمن و عز و فخر; (25) یعنی حسین بن علی علیهما السلام چراغ هدایت، کشتی نجات و پیشوای سعادت و خجستگی و امام عزت و افتخار است » .

مساله عاشورا یک نزاع عادی و معمولی میان حاکمی فاسد و رهبری فداکار نبود، بلکه حضرت اباعبدالله علیه السلام به عنوان بزرگ ترین پاسدار اسلام ناب محمدی، موقعیت حاکم بر اسلام و مسلمین را به گونه ای می بیند که اگر اقدامی سریع انجام نگیرد، زحمات رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، فداکاری های امیرمؤمنان علیه السلام، تلاش های فاطمه زهراعلیها السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام و یاران آن بزرگواران خنثی خواهد گردید .

یزید و مزدوران اموی در شهر پیامبر چنین خواسته اند که قبل از انتشار خبر هلاکت معاویه و پیدایش عکس العمل های مردم در باره گذشته های معاویه و شومی خلافت به ناحق یزید، از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرند تا در توطئه های ناجوان مردانه خود توفیقی به دست آورند . امام بدون هیچ درنگ و تاملی خطاب به عبدالله بن زبیر که آینده ای مبهم و دو راهی خطرناکی را در مقابل خویش مشاهده می کرد و نظر امام را در خصوص بیعت با یزید جویا شده بود - فرمود:

«من هرگز با او بیعت نمی کنم . زیرا یزید مرد شرابخوار، سگ باز، آلوده به انواع معاصی و ستم ها و غرق در آلودگی و تباهی می باشد و شایسته خلافت و لایق زمامداری مسلمانان نخواهد بود و با همین اندیشه و عزم راسخ، حاکم مدینه (ولید) را ملاقات می کنم .» امام که آشفتگی را در چهره عبدالله بن زبیر ملاحظه می نمود . با اراده ای راستین و درک راه مقاومت و مبارزه برای حفظ حیات دینی جامعه، به وی یاد آور شد:

«من کسی نیستم که زیر بار ذلت بروم و با بی تدبیری خود را به آ سانی در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم .»

آنگاه نزد حاکم مدینه رفت و به وی تفهیم نمود:

من حسینم و به راه امویان نه تنها گرایشی ندارم بلکه به حکم مسئولیت شرعی و دینی و مقام ولایت، موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاکان مسلمان نما هستم . و چون خواست از نزد وی برود، مروان که در آنجا حضور داشت با غرور خاصی ولید را خطاب کرد و گفت: دست از او مدار، اکنون فرصت مناسبی است که یا از او بیعت گیری یا کارش را یکسره نمایی . امام با شنیدن نغمه های شوم مروان، بر آشفت و او را با نهایت کوچکی و پستی خطاب کرد و فرمود:

ای فرزند بدکاری! نه تو و نه ولید، هیچ کدامتان نمی توانید مرتکب چنین کشتاری شوید . حال که سخن بدین جا رسید، گوش کن تا برایت حقیقت را بگویم: مائیم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانی در خانه ما رفت و آمد می نمودند و خدای بی همتا ما را در آفرینش هستی مقدم داشت و مهر خاتمیت بر خاندان ما زد . یزید مردی فاسق و قاتل، و گناه کار است و مثل من، با مثل او هرگز بیعت نمی کند .

مروان و ولید که در انتظار چنین مقاومتی از جانب سالار شهیدان نبودند، در برابر اقتدار معنوی امام حسین علیه السلام مبهوت ماندند و آن حضرت بی درنگ، بودن آن که فرصتی به آن نابکاران بدهد، محل اقامت ولید را ترک نمود . با این همه، مروان آرام نگرفت و در فکر نقشه ای بود تا با اجرای آن، امام سوم را به بیعت با یزید وادار نماید . به همین دلیل تصمیم گرفت بار دیگر با امام رو به رو شود و آخرین نغمه های شوم خود را از حلقوم خویش خارج نماید . او در دیداری خطاب به حسین بن علی علیه السلام گفت: ای اباعبدالله! من تو را نصیحت می کنم! نصایح مرا گوش کن و بپذیر و با یزید بیعت کن که برای دین و دنیایت بهتر است . امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود:

با اسلام، باید وداع کرد هنگامی که رهبری امت اسلامی به عهده فردی چون یزید ناپاک گذارده شود . به خدا قسم! از جدم رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود: «رهبری بر آل ابوسفیان حرام است .» (26)

محمد حنفیه فرزند دیگر امیرمؤمنان علیه السلام خدمت امام حسین علیه السلام رسید و از سر خیرخواهی به آن حضرت توصیه نمود که برای خودداری از بیعت با یزید، به جای دور دست رود و مردم را به یاری فراخواند و بدین ترتیب، از جنگی نابرابر و کشته شدن بپرهیزد .

امام در جوابش فرمود:

برادرم! به خدا سوگند! اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاهی نباشد، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد . (27)

بدین گونه با وجود همه توصیه ها در ماندن و بیعت نمودن با یزید و یا رفتن و گریختن از پیش دشمنان، امام حسین علیه السلام در تدارک نهضتی بود که برای همیشه به همگان درس عزت آموزد .

پی نوشت ها:

1 . لسان العرب، ابن منظور، ذیل عز .

2 . الفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، ذیل عز .

3 . مجمع البیان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبری، ج 3، ص 193 .

4 . ر . ک: اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، سعید الخوری، الشرتونی اللبنانی، ذیل عز .

5 . منافقون/8 .

6 . بحارالانوار، ج 44، ص 198 .

7 . المیزان فی تفسیرالقرآن، طباطبایی، ج 17، ص 20 .

8 . همان، ص 22 و 23 .

9 . فاطر/10 .

10 . جاثیه/37 .

11 . نساء/139 .

12 . ر . ک: آل عمران/118 .

13 . روضه کافی، کلینی، ج 8، ص 242 .

14 . کودک از نظر وراثت و تربیت، محمدتقی فلسفی، ج 2، ص 98 .

15 . همان، ص 97 .

16 . ر . ک: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 275 - 265 .

17 . ارشاد، شیخ مفید، ص 213 .

18 . تاریخ طبری، ج 4، ص 315 .

19 . اثباة الوصیه، مسعودی، ص 216 .

20 . الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 2، ص 21 .

21 . ارشاد، ص، 218; البدایة و النهایة، ج 8، ص 194; انساب الاشراف، ج 3، ص 188; اعلام الوری، ص 238 .

22 . نفس المهموم، ص 633 .

23 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249; مقتل خوارزمی، ج 2، ص 7; اثباة الوصیة، ص 142; تحف العقول، ص 171 .

24 . تاریخ طبری، ج 4، ص 305; تحف العقول، ص 245 .

25 . عیون اخبارالرضا (ع)، ج 1، ص 60 .

26 . الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 7 - 5; اللهوف، سیدبن طاووس، ص 11; ناسخ التواریخ، (حالات سیدالشهداء)، ج 1، ص 152، 154 و 380 ; راه حسین، عباسعلی اسلامی، ص 21 - 19; درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمی نژاد، ص 210 - 207 .

27 . مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188; الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج 5، ص 32 .

منبع : مجله فرهنگ کوثر

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

پنج شنبه 7/10/1391 - 1:42
تاریخ

مقدمه

سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیة الله العظمی خامنه ای، در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم - که در سال 1375 ش . انجام شد - به موضوع «رسالت خواص » اختصاص داشت . در این سخنرانی، ایشان در چهار بخش (تحلیل عاشورا، تاریخ عاشورا، نمونه تاریخی و نکته پایانی) کوشیدند اهمیت نقش خواص در سرانجام جامعه اسلامی را به تصویر بکشند .

آنچه می خوانید، برگزیده ای از این سخنرانی چهل صفحه ای است . یاد آوری می کنیم عناوین مطالب را خود انتخاب کرده ایم (باتوجه به متن)، و در تلخیص نیز تلاش کرده ایم عبارات به طور کامل محفوظ بماند .

الف) تحلیل عاشورا

1 . فرهنگ جهاد

از شاخصه های فرهنگ اسلامی، فرهنگ دفاع و جهاد است . هر چیزی که هم تلاش باشد، هم در مقابله با دشمن، جهاد است . یک وقت این جهاد، رزمی است یا سیاسی، فرهنگی، سازندگی، فکری و . . . امروز هم از وقتی که ندای مقابله با رژیم منحوس پهلوی از حلقوم امام - رضوان الله علیه - و همکاران ایشان در سال 1341 ه . ش . بیرون آمد، این جهاد شروع شد .(قبل از آن هم بود ولی پراکنده و کم اهمیت) تا امروز در این کشور جهاد بوده است، چون ما دشمنان جدی و قوی داریم . پس در ایران اسلامی هرکسی که به نحوی در مقابل این دشمن تلاشی کند، «جهاد فی سبیل الله » کرده است . البته یکی از این جهادها، «جهاد فکری » است . یعنی چون ممکن است دشمن ما را غافل کند و فکر ما را منحرف کند، هرکسی که در راه روشنگری فکر مردم تلاش کند، جهاد می کند . شاید امروز جهاد مهمی هم محسوب می شود . مسئولیت اصلی من جلوگیری از فروکش کردن شعله جهاد است و از وجود جهاد در وضع کنونی نگران نیستم .

2 . سفارشی از قرآن; درسی از تاریخ

قرآن به ما می گوید از گذشته تاریخ درس بگیرید . عبرت گرفتن از تاریخ یعنی همین نگرانی که عرض می کنم: اتفاقی که افتاده است در صدر اسلام است . من یک وقتی گفتم که جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم کار کشور اسلامی به جایی رسید که همین مردم مسلمان از وزیرشان، امیرشان و . . . در کوفه و کربلا جمع بشوند و جگر گوشه همین پیغمبر را با آن وضع به خاک و خون بکشند؟ آمدند پسر پیغمبر، پسر فاطمه و امیرالمؤمنین را به عنوان خروج کننده بر امام عادل - که آن امام عادل، یزید بن معاویه است - معرفی کردند . دلشان هرچه می خواهد، می گویند . چرا مردم باور می کنند و ساکت می مانند؟ ! این جای قضیه است که من را دچار دغدغه می کند . چرا امت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلامی و آیات قرآنی دقت داشت، در یک چنین قضیه واضحی این قدر دچار غفلت شد؟ این مسئله، انسان را نگران می کند . مگر ما از جامعه زمان پیامبر و امیرالمؤمنین محکم تریم؟ چه کار کنیم که آن طوری نشود؟ اگر امروز من و شما جلوی این قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ممکن است پنج سال دیگر، جامعه اسلامی ما هم کارش به آنجا برسد، مگر چشمان تیزی تا اعماق را ببیند و راه را نشان دهد .

3 . خواص و عوام

مردم با یک دید، به دو قسم تقسیم می شوند; کسانی که از روی فکر و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند - خوب و بدش را کار نداریم - اسم این ها را «خواص » می گذاریم . یک قسم هم می بینند که جو این طوری است (فارغ از تشخیص حرکت صحیح و تحلیل و سنجش و درک) دنبال آن حرکت می کنند، اسم این را «عوام » می گذاریم . در بین خواص آدم های بی سواد هم هست; می فهمد که چه کار می کند . از روی تشخیص تصمیم می گیرد و عمل می کند و لو درس نخوانده و مدرک ندارد .(اما در باره عوام می توان موضوع ورود مسلم بن عقیل به کوفه را مثال زد) . می گویند پسر عموی امام حسین آمد، تحریک می شود و می رود دور و بر حضرت مسلم . هجده هزار بیعت کننده با حضرت مسلم می شوند، بعد از پنج، شش ساعت سربازهای ابن زیاد دور خانه طوعه را می گیرند، همین افراد علیه مسلم می جنگند .

عوام تصمیم گیری ندارند، به شانس آنها بستگی دارد [. شخص عامی] اگر تصادفا در زمانی قرار گرفت که امامی سر کار است - مثل امام امیرالمؤمنین علیه السلام یا مثل امام راحل ما این ها را به سمت بهشت می برد و اگر در زمان ائمه ای که (به آتش دعوت می کنند، قرار گرفت) به سمت جهنم خواهد رفت . پس باید مواظب باشیم که جزو عوام نباشیم . اگر سعی کنید، قدرت تحلیل و تشخیص پیدا کنید، از گروه عوام به سرعت خارج می شوید .

4 . خواص در حق و باطل

خواص دو جبهه هستند; خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل . عده ای اهل فکر و فرهنگ و معرفت اند، برای حق کار می کنند . فهمیده اند که حق با این طرف است . دسته مقابل ضد حق اند . یک عده اصحاب امیرالمؤمنین و عده ای اصحاب معاویه اند و در بین آنها هم خواص بودند; آدم های با فکر، عاقل، زرنگ طرفدار بنی امیه .

از خواص طرفدار باطل چه توقعی دارید؟ جز اینکه بنشیند علیه حق برنامه ریزی کند . باید با او بجنگید . خواص جامعه ما، جزو خواص طرفدار حق اند . آمدیم سراغ خواص طرفدار حق . همه مشکلات از این جا به بعد است .

5 . خوب ها و بدها در خواص حق

خواص طرفدار حق، دو دسته اند; کسانی که در مقابله با دنیا، زندگی، مقام، شهرت و . . . موفق اند، و دسته ای که موفق نیستند .

متاع دنیا را خدا برای شما آفریده است، منتها اگر شما آن قدر مجذوب شدید که آن جایی که پای تکلیف سخت به میان آمد، نتوانستید از این ها دست بردارید، این می شود یک طور . و اگر نه، آن جایی که پای امتحان سخت پیش می آید، می توانید از این ها به راحتی دست بردارید، این می شود یک طور دیگر .

در هر جامعه دو قسم طرفدار حق وجود دارد . اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق بیش تر باشند، هیچ وقت جامعه اسلامی دچار حالت دوران امام حسین علیه السلام نخواهد شد; تاابد بیمه بیمه است . اما اگر آن دسته دیگر خواص طرفدار حق زیاد شود، واویلاست . آن وقت حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت، یزیدها سرکار می آیند و بنی امیه هزار ماه به کشور پیغمبر حکومت می کند و امامت تبدیل به سلطنت می شود .(مردم از روی ایمان و دل از امام تبعیت می کنند اما از سلطان به خاطر قهر و غلبه، نه دوست داشتن) بنای کجی که گذاشته شد، چنان بود که بنی عباس هم شش صد سال حکومت کردند . خلفایی که اهل شرب خمر و فساد و هزار فسق و فجور بودند، مثل بقیه سلاطین مسجد هم می رفتند، برای مردم نماز هم می خواندند .

وقتی خواص طرفدار حق در یک جامعه با اکثریت قاطعشان، آن چنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، اولش با شهادت حسین بن علی علیهما السلام با آن وضع آغاز می شود; آخرش هم به بنی امیه و شاخه مروانی و بنی عباس و بعد از بنی عباس هم سلسله سلاطین در دنیای اسلام تا امروز می رسد . لذا در زیارت عاشورا می گویید: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد .» در درجه اول، گذارندگان خشت اول را لعنت می کنیم; حق هم، همین است .

ب) تاریخ عاشورا

1 . امتیازطلبی; آغاز انحراف خواص حق

دوران لغزیدن خواص طرفدار حق، از حدود شش، هفت سال . . . بعد از رحلت پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم شروع شد (به مسئله خلافت کار نداریم) . این، جریان بسیار خطرناکی است . اولش هم از این جا شروع شد که گفتند: نمی شود که سابقه دارهای اسلام با مردم دیگر یکسان باشند; این ها باید یک امتیازاتی داشته باشند . امتیازات مالی از بیت المال، خشت اول بود .

2 . تعمیق دنیاگرایی

حرکت های انحرافی از درجه کمی آغاز می شود . اواسط دوران عثمان، در دوران خلیفه سوم، وضعیت این گونه شد که برجستگان صحابه پیغمبر جزو بزرگ ترین سرمایه دارهای زمان خودشان شدند . وقتی یکی از آن ها مرد، می خواستند طلاهایی که از او مانده بود، بین ورثه تقسیم کنند، این طلاها را آب کرده و شمش کرده بودند، با تبر بنا کردند به شکستن، در صورتی که طلا را با سنگ مثقال می کشند!

3 . تاثیر دنیاگرایان در حکومت علوی

مقدار درهم و دیناری که از این ها به جا می ماند، افسانه وار بود . همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمؤمنین علیه السلام را به بار آورد . یعنی در دوران امیرالمؤمنین علیه السلام چون برای یک عده، مقام اهمیت پیدا کرد، با علی علیه السلام در افتادند . امیرالمؤمنین با چنین جامعه ای رو به رو شد، «فیتخذوا مال الله دولا و عبادالله خولا و دین الله دخلا بینهم » . جامعه ایی که ارزش ها در آن تحت الشعاع دنیا داری قرار گرفته است، اکثر خواص دوران امیر المؤمنین علیه السلام کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند . نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیه السلام مجبور شد سه جنگ راه بیندازد، آخرش هم به دست یکی از همین آدم های خبیث به شهادت برسد .

4 . خواص دنیاگرا و صلح امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد . دید اگر با همین عده کم برود با معاویه بجنگد و شهید شود، آن قدر انحطاط اخلاقی در میان جامعه اسلامی در میان همین خواص زیاد است که حتی دنبال خون او را هم نخواهند گرفت . تبلیغات معاویه همه را تصرف خواهد کرد و یکی دو سال بعد، خواهند گفت اصلا امام حسن بی جا کرد قد علم کرد . امام حسن علیه السلام دید خونش هدر خواهد رفت، لذا خودش را به میدان شهادت نینداخت . می دانید گاهی شهید شدن آسان تراز زنده ماندن است . امام حسن علیه السلام این راه مشکل را انتخاب کرد . وضع آن زمان این بوده است; خواص تسلیم بودند، حاضر نبودند کاری بکنند .

5 . موضع خواص در برابر قیام امام حسین علیه السلام

وقتی امام حسین علیه السلام قیام کرد، خیلی از همین خواص پیش امام حسین علیه السلام نیامدند تا کمک کنند . ببینید به وسیله این خواص در یک جامعه، چقدر وضعیت خراب می شود; به وسیله خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی برسرنوشت دنیای اسلام در قرن های آینده ترجیح بدهند . اگر اسامی کسانی را که از کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند، نگاه کنید، همه جزو طبقه خواص اند . و چون کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا بکنند، بیشترند، در نتیجه آن، در کوفه شهادت مسلم بن عقیل رخ می دهد; بعد 20 یا 30 هزار نفر یا بیشتر بلند می شوند و به جنگ امام حسین علیه السلام در کربلا می آیند . یعنی حرکت خواص به دنبال خود، حرکت عوام را می آورد . نمی دانم عظمت این حقیقت که گریبان انسان های هوشمند را می گیرد، برای ما درست روشن می شود یا نه؟

ج) نمونه تاریخی

1 . نامه خواص جبهه باطل

مسلم بن عقیل به کوفه تشریف برد، نامه حضرت را خواند . همه اظهار ارادت کردند . فرماندار کوفه «نعمان بن بشیر» آدم بسیار ضعیف و ملایمی بود، با مسلم مقابله نکرد . مردم دیدند میدان «باز است » ، آمدند و با حضرت بیعت کردند .

دو سه نفر از خواص باطل - طرفداران بنی امیه - به یزید نامه نوشتند که: اگر می خواهی کوفه را داشته باشی، یک آدم حسابی به این جا بفرست . او هم عبیدالله بن زیاد را فرستاد .

2 . عوام در برابر تهدید

عوام کوفه که قادر به تحلیل نبودند، تا دیدند یک نفری صورتش را بسته و با اسب و تجهیزات آمد، خیال کردند امام حسین است! راحت رفتند گفتند: السلام علیک یابن رسول الله! همه می گویند امام حسین . . . او هم اعتنایی به مردم نکرد و به دارالاماره رفت . اساس کار او، عبارت بود از این که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشد فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد . چهار هزار نفر از مردم فقط اطراف خانه مسلم با شمشیر به نفع مسلم بن عقیل ایستاده بودند .

ابن زیاد یک عده از همین خواص را بین مردم فرستاد که مردم را بترسانند . مردم همه متفرق شدند و وقت نماز عشا هیچ کس همراه او نماند; ولی تاریخ می نویسد: برای نماز عشا پشت سر ابن زیاد، مسجد کوفه پر از جمعیت شد!

3 . نقش خواص دنیاگرا

من می بینم خواص، مقصرند; بعضی از این خواص طرفدار حق، در نهایت بدی عمل کردند، مثل شریح قاضی . وقتی هانی بن عروه را به زندان انداختند و مجروح کردند، ابن زیاد ترسید، به شریح گفت: برو ببین هانی زنده است؟ برو به این ها بگو زنده است . شریح آمد، دید مجروح است . هانی گفت: ای مسلمانان! این چه وضعی است؟ پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ شریح گفت: می خواستم بروم و این حرف ها را به همین کسانی که اطراف دار الاماره را گرفته بودند، بگویم; اما افسوس که جاسوس عبیدالله آن جا ایستاده بود; جرات نکردم . یعنی همین که ما می گوییم ترجیح دنیا بر آخرت . اگر شریح همین یک کار را می کرد، شاید تاریخ عوض می شد، آن ها می ریختند و هانی را نجات می دادند، روحیه پیدا می کردند، عبیدالله را می گرفتند یا می کشتند یا می فرستادند می رفت .

یک وقت یک حرکت به جا تاریخ را نجات می دهد . گاهی یک حرکت نا به جا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی می غلتاند . نقش خواص، خواص ترجیح دهنده دنیا بر دین، این است .

د) نکته پایانی: نقش کلیدی خواص; نجات تاریخ

ببینید از هر طرف حرکت می کنید، به خواص می رسید . تصمیم گیری و تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا و اقدام آنان برای خدا در وقت لازم، . . . اینهاست که تاریخ و ارزش ها را نجات می دهد . باید در لحظه لازم، حرکت لازم را انجام داد . اگر وقت گذشت، دیگر فایده ندارد . اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند و با هم اختلاف کردند، در تاریخ، «کربلا» ها تکرار خواهد شد .

خدای متعال وعده داده است که اگر کسی خدا را نصرت کند، خدا او را نصرت خواهد کرد . نه این که به هریک نفر پیروزی می دهند، بلکه وقتی مجموعه ای حرکت می کند، البته شهادت ها هم هست، پیروزی هم هست . این، سنت الهی است .

وقتی از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم . . . به خاطر این جور چیزها حرکت نکردیم، معلوم است ده نفر مثل امام حسین هم که بیایند و سر راه بیایند، همه شهید خواهند شد; کما این که امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شد، امام حسین علیه السلام شهید شد .

خواص، خواص، طبقه خواص! عزیزان من! ببینید شما کجایید؟

روی این مطلبی که ما گفتیم، دو کار باید بشود; یکی بخش تاریخی و دیگری تطبیق با وضع هر زمان است نه فقط زمان ما . در هر زمان طبقه خواص چگونه باید عمل کنند؟ این که گفتیم اسیر دنیا نشوند، چگونه اسیر نشوند؟ مثال ها و مصداق هایش چیست . . . ؟

منبع : مجله فرهنگ کوثر

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

چهارشنبه 6/10/1391 - 1:18
اهل بیت

دکتر علی شریعتی متفکر و اندیشمندی بود که در یک دوره تاریخی، تاثیر فزاینده ای بر روی نهضت اسلامی گذاشت . شهید دکتر بهشتی با اشاره بدین موضوع، حق مطلب را ادا می کند:

«دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثری در جو اسلامی و انقلاب اسلامی به وجود آورد و در جذب نیروهای جوان درس خوانده و پرشور و پر احساس به سوی اسلام اصیل، نقش سازنده ای داشت و دل های زیادی را با انقلاب اسلامی همراه کرد . این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد .» (1)

آثار دکتر شریعتی از فراز و فرودهای بسیاری برخوردار است; برخی آثار وی همچون «اسلام شناسی متعهد با مخاطب های آشنا» و «تشیع علوی و تشیع صفوی » دارای ضعف های ساختاری و اساسی می باشد، و برخی از آثار وی از جمله «علی علیه السلام » ، «فاطمه، فاطمه است » و «نیایش » را باید در رده کتابهای خوب و تاثیرگذار وی محسوب کرد .

برخی از سخنرانی ها و نوشته های دکتر شریعتی در مورد شهادت امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، از جمله آثار خوب وی به شمار می رود . در این نوشتار سعی خواهیم نمود به حد وسع خود، دیدگاه دکتر شریعتی را در این موارد به تصویر کشیم:

1 . شهید

نوع فهم دکتر شریعتی از مفهوم عالی شهید، برداشتی خالص، عمیق و ناب از فرهنگ اصیل اسلامی است . وی در تعریف کلمه «شهید» می گوید:

«شهید در لغت، به معنای حاضر، ناظر، به معنای گواه و گواهی دهنده و خبر دهنده راستین و امین و هم چنین به معنی آگاه و نیز به معنی محسوس و مشهود، کسی که همه چشم ها به او است و بالاخره به معنی نمونه، الگو و سرمشق است .» (2)

«شهید» زنده، جاوید، حماسه ساز، عارف، آگاه، انتخاب گر و روزی خوار نعم الهی است و این اصیل ترین دریافت از متون و فرهنگ اسلامی به شمار می رود، چنانچه قرآن کریم نیز بدان اشاره می کند . دکتر شریعتی در جای دیگر می نویسد:

«شهید، قلب تاریخ است; هم چنان که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می دهد، جامعه ای که رو به مردن می رود، جامعه ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست داده اند و جامعه ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه ای که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعه ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است; شهید همچون قلبی، به اندام های خشک مرده بی رمق این جامعه، خون خویش را می رساند و بزرگ ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را می بخشد . شهید حاضر است و همیشه جاوید; کی غائب است؟» (3)

بخش فوق بیشتر رویکردی کربلایی دارد، بدین معنا که دکتر با نگاه به شهیدان کربلا و فضای حاکم بر آن، به وصف شهید پرداخته است و الا همیشه این گونه نیست که در جامعه ای منحط و رو به عقب، سیمای تابناک شهید رخ نماید . شهدای جهادهای نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امام علی علیه السلام شاهد این ادعاست . البته مرحوم شریعتی بدین موضوع پرداخته است که در جای دیگر بدان اشاره می کنیم .

2 . شهادت

شهادت، برنده ترین سلاحی است که هیچ دشمنی را یارای مقاومت در برابر آن نیست، مرحوم شریعتی در این باره بحث های مبسوطی دارد که برای رعایت اختصار، به گزیده هایی از آن اشاره می کنیم .

«یکی از بهترین و حیات بخش ترین سرمایه هایی که در تاریخ تشیع وجود دارد، شهادت است .» (4)

«در فرهنگ ما شهادت، مرگی نیست که دشمن ما بر مجاهد تحمیل کند . شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش، خود انتخاب می کند! . . . شهادت، در یک کلمه - بر خلاف تاریخ های دیگر که حادثه ای است و درگیری است و مرگ تحمیل شده بر قهرمان است و تراژدی است - در فرهنگ ما، یک درجه است، وسیله نیست; خود هدف است، اصالت است; خود یک تکامل، یک علو است; خود یک مسئولیت بزرگ است; خود یک راه نیم بر به طرف صعود به قله معراج بشریت است و یک فرهنگ است .» (5)

امروز این سخنان با پشتوانه سرمایه عظیم انقلاب، جنگ تحمیلی و اندیشه های ناب حضرت امام قدس سره برای نسل جدید، عادی و جا افتاده شده است; لیکن در اواخر سال 50 که این سخنرانی ها ایراد شده، فضای فکری جامعه دست خوش تحولات اساسی بود و لزوم ارائه مفاهیم «حماسی اسلامی » به زبان روز و متناسب با زمان، به شدت احساس می شد .

علاوه بر این، خفقان و امنیت پلیسی حاکم بر آن دوره تاریخی، بیانگر شهامت و شجاعت سخنران است; به طوری که بعد از سخنرانی «پس از شهادت » در مسجد جامع نارمک، حاضران تظاهرات باشکوهی برپا کردند .

مرحوم شریعتی شهادت را به دو بخش حمزه ای و حسینی تقسیم می کند . شهید مطهری نیز از منظری دیگر، بدان می پردازد; وی در این مورد می نویسد: «جناب حمزه، سیدالشهدای زمان خودش است و امام حسین علیه السلام سیدالشهدای همه زمان ها است .» (6)

دکتر شریعتی در این باره می گوید: «ما دو نوع شهید داریم; سمبل یکی حمزه سیدالشهداء، و سمبل دیگری امام حسین علیه السلام است .» (7)

برای روشن شدن تقسیم بندی فوق، مستقلا به هرکدام می پردازیم .

شهادت حمزه ای

«حمزه یک قهرمان مجاهد است که برای پیروزی و شکستن دشمن رفته، شکست خورده و کشته و شهید شده است . . . حمزه و سایر مجاهدان برای پیروزی آمده بودند - البته با احتمال این که اگر هم مرگ شده، شد - و هدفشان پیروزی و شکستن دشمن بود . . . بنابراین شهید حمزه ای و شهادت حمزه ای، عبارت است از مردی و کشته شدن مردی که آهنگ کشتن دشمن کرده است . (8)

دکتر شریعتی شهدای حمزه ای را مجاهدانی می داند که نه برای شهید شدن، که برای کشتن و شکست دادن دشمن به میدان جهاد شتافته اند و شهادت، آنها را انتخاب کرده و روزی آنها شده است . به عبارتی وظیفه اولیه اسلامی شهدای حمزه ای، شکست دشمن و حفظ اردوگاه اسلام است، لیکن قضای الهی بر سرنوشت ایشان، شهادت نوشته است . بنابراین، شهید حمزه ای آرزومند شهادت است ولی در پی آن نمی باشد; چرا که وظیفه اولیه خود را شکست دادن دشمن می داند و در صورت لزوم، از شهادت استقبال می کند .

شهادت حسینی علیه السلام

«شهادت حسینی کشته شدن مردی است که خود برای کشته شدن خویش قیام کرده است . . . امام حسین علیه السلام از مقوله دیگری است; او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود، و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور توسط وحشی، کشته شده باشد . این طور نیست، او در حالی که می توانسته است در خانه اش بنشیند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفی خویشتن را انتخاب کرده است . . . امام حسین علیه السلام یک شهید است که حتی پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است; نه در گودی قتلگاه، بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه می کرد، «نه » گفت، این، «نه » طرد و نفی چیزی بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است .» (9)

سمبل شهادت حسینی در این تعریف، تنها سلاح پیروز است . البته شهادت حسینی شرایط ویژه خود را می طلبد . وقتی ظلم، انحطاط و انحراف همه گیر می شود و ارزش های والای اسلامی مسخ می گردد و موعظه ها برگوش های سنگین کارگر نمی افتد; حسین با همه دانایی به عدم توانایی خود در پیروزی ظاهری

بر دشمن، علنا به پیشواز مرگ می رود و با انتخاب شهادت، بزرگ ترین کاری را که می شد کرد، انجام می دهد .

ثمره شهادت امام حسین علیه السلام آگاهی و بازگشت مردم به هویت اصیل اسلامی و زدن داغ رسوایی کشتن فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر پیشانی کریه حکومت یزید است .

در شهادت حسینی، وظیفه اولیه اسلامی برای یاری دین خدا، شهادت است; در این جا مجاهد فی سبیل الله با شهادت خود، دین خدا را یاری می کند . شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است; لیکن انعکاس شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دلایلی گسترده و خارج از ظرف زمان است .

در شهادت حسینی، شهید با خوب مردن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای، با خوب کشتن . در شهادت حسینی، شهید با شکست ظاهری از دشمن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای، شهید با پیروزی بر دشمن . در شهادت حسینی، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه ای، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش برای شکست دشمن است .

3 . امام حسین علیه السلام

تاثیر اباعبدالله الحسین علیه السلام بر روی اندیشه های دکتر شریعتی و خلق روح حماسی و نگاه حسینی وی، در همه آثارش به وضوح دیده می شود . بازتاب حماسه حسینی در جولان فکر و روحیه وی بسیار گسترده، شورانگیز و عمیق می باشد; به طوری که بسیاری از جریانات سیاسی و اجتماعی و رویدادهای تاریخی را با رویکرد به «حادثه کربلا» تحلیل و ارزیابی می کند . پرداختن به عاشورای حسینی از منظر دکتر شریعتی بیشتر انعکاس یک قریحه قوی، احساس شورانگیز و ترجمان روح حماسی و بی تاب اوست . این بخش در زوایای مختلفی قابل مدح است، که اختصارا به چند مورد از آن می پردازیم:

الف) شرایط نهضت امام حسین علیه السلام

«شکل مبارزه ای که حسین انتخاب کرده، قابل فهمیدن نیست مگر این که اوضاع و شرایطی که حسین در آن شرایط، قیام خاص خودش را آغاز کرد، فهمیده بشود . . . اکنون حسین مسئول نگاهبانی انقلابی است که آخرین پایگاه های مقاومتش از دست رفته است و از قدرت جدش و پدر و برادرش، یعنی حکومت اسلام و جبهه حقیقت و عدالت، یک شمشیر برایش نمانده و حتی یک سرباز! سال هایی است که بنی امیه همه پایگاه های اجتماعی را فتح کرده است .» (10)

اسلام در این زمان، چون پوستین وارونه شده است; ارزش های اسلامی رنگ باخته و دین با حاکمیت افراد فاسد و غاصب، رو به انحطاط و انحراف می رود . امام حسین علیه السلام در چنین شرایطی برای اصلاح دین جدش قیام می کند; از یک سو، نیرویی برای تغییر وضع موجود ندارد و از دیگر سو، در سکوت خود مشعل امیدی نمی بیند . بنابراین، با تنهاترین و برنده ترین سلاح، سلاح شهادت، به رویارویی با یزید، مظهر باطل می شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می شود .

ب) بایستن و نتوانستن

«فتوای حسین این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست; برای او زندگی، عقیده و جهاد است . بنابراین، اگر او زنده است و به دلیل این که زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد . انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا . و از حسین، زنده تر کیست؟ در تاریخ ما، کیست که به اندازه او حق داشته باشد که زندگی کند؟ و شایسته باشد که زنده بماند؟ نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگی کردن، آدمی را مسئول جهاد می کند و حسین مثل اعلای انسانیت زنده، عاشق و آگاه است . توانستن یا نتوانستن، ضعف یا قدرت، تنهایی یا جمعیت، فقط شکل انجام رسالت و چگونگی تحقق مسئولیت را تعیین می کند نه وجود آن را .» (11)

«بایستن » یعنی برای انجام دادن وظیفه مسئولیت دینی و شرعی، تلاش نمودن و تا حد توان برای پیشبرد آن، به تناسب زمان و شرایط، اقدام کردن . گویاترین کلام برای ادای این مفهوم، فرمایش حضرت امام قدس سره است; ایشان در پیامی فرمودند:

«ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه ایم، نه مامور به نتیجه .» (12)

هر مسلمانی در هر شرایطی، وظیفه ای دارد که باید بدان عمل نماید; لیکن اقتضای زمان، شکل انجام وظیفه را به تناسب خود، دستخوش تغییر می سازد . عمل به وظیفه در بستر زمانی خاص، «جهاد» و در شرایطی «فقه » و در برهه ای «پرداختن به مسایل علمی » است; لیکن آنچه با تحول زمان دگرگون نمی شود، اصل ادای تکلیف و انجام وظیفه است .

ج) هنر خوب مردن

«او (امام حسین علیه السلام) فرزند خانواده ای است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات، خوب آموخته است . . . آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است; انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش در آستانه معبد آزادی و محراب عشق، پیروز می شود و حسین «وارث آدم » - که به بنی آدم زیستن داد - و «وارث پیامبران بزرگ » - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم چگونه باید مردن را بیاموزند .» (13)

شهادت، هنر مردان خداست; چنان که خوب زیستن و خوب زندگی کردن، هنر مردان الهی می باشد . خوب مردن نیز هنری است که در درجه اول، شهدا آن را به ارث می برند . شهدا شمع های فروزانی هستند که با نثار هستی و وجود خود در محضر حق تعالی، پیروز می شوند . سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است . مقتدایان امام حسین علیه السلام کسانی هستند که از مایه جان خویش در راه خدا نثار می کنند و به راستی حسین آموزگار بزرگ شهادت است که هنر خوب مردن را در جان بی تاب انسان های عاشق، تزریق می کند .

د) آثار شهادت امام حسین علیه السلام

«برخی در باره آثار شهادت حسینی تردید کردند! و آن را قیامی خوانده اند که شکست خورده است; شگفتا! کدام جهاد و کدام جنگ پیروزی بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، این همه گسترده وعمیق و بارآور باشد؟ . . . حسین با شهادت «ید بیضاء» کرد، از خون شهیدان «دم مسیحائی » ساخت که کور را بینا می کند و مرده را حیات می بخشد . . . اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش، که «شهادت » جنگ نیست، رسالت است; سلاح نیست، پیام است; کلمه ای است که با خون تلفظ می شود .» (14)

تاثیر حادثه کربلا، هم در بستر زمان خود و هم در طول تاریخ، عمیق و فراگیر بوده است . نهضت هایی که با فاصله کمی با الهام گیری از قیام خونین کربلا شکفتند - مانند قیام توابین و ابومسلم خراسانی - و جان های مردمی که از ترنم خون های گرم شهیدان کربلا زندگی یافتند، معدود نیستند; انقلاب اسلامی شاهد و مثالی زنده در عصر حاضر است که هم در شروع نهضت، پیروزی انقلاب، ثبات نظام و ادامه آن تا هم اکنون همواره زیر درخشش پرتو عشق به اباعبدالله الحسین علیه السلام جریان یافته است . به راستی کدامین عشق و ایمان جوشان برای پیشبرد انقلاب اسلامی می توانست به اندازه عشق و ایمان حسینی مؤثر باشد؟

ه) . زندگان جاوید

«آنها که تن به هر ذلتی می دهند تا زنده بمانند، مرده های خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانی که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب کرده اند - در حالی که صدها گریزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود و صدها توجیه شرعی و دینی برای زنده ماندن شان بود - توجیه و تاویل نکرده اند و مرده اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که برای ماندن شان تن به ذلت و پستی، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده اند؟ هرکس زنده بودن را فقط در یک لش متحرک نمی بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش می بیند، حس می کند و مرگ کسانی را که به ذلت ها تن داده اند تا زنده بمانند، می بیند .» (15)

شهدا زنده اند و سیدالشهداء زنده ترین شهید تاریخ است . نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلای او، همه و همه در طول تاریخ برای همه نسل ها نیروبخش، حیات آفرین، امیدزا و انقلاب گستر است . به راستی کدامین ملت را می توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایی کنند و به افتخار یکی از دو پیروزی نرسند؟ خون حسین، مایه حیات بخشی است که در گذر زمان بر کالبد ملت ها دمیده می شود و آنها را به زندگی فرا می خواند و حسین علیه السلام زنده جاویدی است که هر سال، دوباره شهید می شود و همگان را به یاری جبهه حق زمان خود، دعوت می کند .

و) ساعات آخر شهادت

«عصر عاشورا، امام حسین علیه السلام با آن دقت نظافت می کند، با آن دقت آرایش می کند، استحمام می کند، بهترین لباس هایش را می پوشد و بهترین عطرهایش را می زند، در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودی همه کس اش و در آستانه رفتن خودش، هر ساعتی که می گذشت و شهدا هم بر هم انباشته می شدند، چهره او گلگون تر و برافروخته تر و قلبش بیشتر به تپش می آمد، که می دانست فاصله حضور، اندک است; چه «شهادت » حضور نیز هست .» (16)

حضور شایسته در محضر خدا، آرزوی سرشار از اشتیاقی است که مردان خدا همواره برای آن، لحظه شماری می کنند و شهادت، شایسته ترین وسیله حضور در پیشگاه الهی است . آرایش با دقت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا نیز به خاطر شایسته ترین حضوری است که یک امام می تواند در محضر الهی داشته باشد .

ز) مسئولیت ما

«این که حسین فریاد می زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند - فریاد می زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» ; مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال » ، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می نماید .» (17)

امام حسین علیه السلام مظهر و سمبل حق است که در همه عصرها، چون نمادی زنده و خروشان، ظهور پیدا می کند و همه کسانی را که از پاسداری حقیقت زمان خود طفره می روند، به یاری می طلبد و در واقع یاری طلبیدن امام عشق در کربلا، انعکاس موج اندیشه اسلامی برای کمک به حق در همه زمان هاست . «هل من ناصر ینصرنی » ، یعنی آیا کمک کننده ای هست که حق را یاری کند؟

4 . حضرت زینب علیها السلام

نمی توان از کربلای حسین نوشت و در آن، از کار بزرگ زینبی یادی نکرد; چرا که حادثه کربلا با نقش مکمل و بی بدیل حضرت زینب علیها السلام کامل می شود . مرحوم شریعتی در این مورد می گوید:

«رسالت پیام از امروز عصر، آغاز می شود . این رسالت بر دوشهای ظریف یک زن، «زینب » - زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته - است و رسالت زینب دشوارتر و سنگین تر از رسالت برادرش . آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده اند; اما کار آنها که از آن پس زنده می مانند، دشوار است و سنگین . و زینب مانده است، کاروان اسیران در پی اش، و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بردوشش . وارد شهر می شود، از صحنه بر می گردد . آن باغ های سرخ شهادت را پشت سرگذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می رسد . وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است; آرام و پیروز، سراپا افتخار; برسرقدرت و قساوت، برسربردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می زند: «سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد، افتخار نبوت، افتخار شهادت . . .» اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ بازنگوید، کربلا در تاریخ می ماند .» (18)

بدون شک حضور حضرت زینب علیها السلام در کربلا به عنوان پیام رسان شهیدان، حیاتی ترین عنصر در ماندگاری «حماسه حسینی » است . اگر زینب نبود، کربلا در کربلا می ماند و حماسه درخشان حسینی اسیر حصار زمان خود می شد . حضرت زینب علیها السلام خود سرود حماسه ای بود که درخشید و حماسه سترگ کربلا را در همه زمان ها ساری و جاری ساخت .

پی نوشت ها:

1 . دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، آیة الله دکتر بهشتی، ص 108، چاپ دوم .

2 . حسین وارث آدم، مجموعه آثار، 19، «شهادت » دکترعلی شریعتی، ص 171 .

3 . همان، «پس از شهادت » ، ص 204 .

4 . همان، ص 202 .

5 . همان، «شهادت » ، ص 192 و 195 .

6 . قیام و انقلاب مهدی (عج) به ضمیمه شهید، استاد شهید مطهری، ص 109 .

7 . حسین وارث آدم، مجموعه آثار 19، (بحثی راجع به شهید، ص 116 .

8 . همان، ص 216، 217 و 223 .

9 . همان، ص 216، 222 و 223 .

10 . همان، ص 136 .

11 . همان، ص 166 و 167 .

12 . صحیفه امام، ج 21، ص 284 .

13 . حسین وارث آدم، ص 171 .

14 . همان، ص 187 و 188 .

15 . همان، ص 203 و 204 .

16 . همان، ص 195 .

17 . همان، ص 203 .

18 . همان، ص 206 .

منبع : مجله فرهنگ کوثر

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

چهارشنبه 6/10/1391 - 1:9
اهل بیت

اهمّیّت تاریخ زندگی امام حسین علیه السلام که به صورت یکی از شورانگیزترین حماسه های تاریخ بشریّت درآمده، نه تنها از این نظر است که همه ساله نیرومندترین امواج احساسات میلیون ها انسان را در اطراف خود بر می انگیزد و مراسمی پرشورتر از هر مراسم دیگر به وجود می آورد، بلکه اهمّیّت آن بیشتر از این جهت است که هیچ گونه «محرّکی» جز عواطف پاک دینی و انسانی و مردمی ندارد و این تظاهرات پر شکوه که به خاطر بزرگداشت این حادثه تاریخی انجام می گیرد، نیازمند هیچ مقدّمه چینی و فعّالیّت های تبلیغاتی نیست و از این جهت در نوع خود بی نظیر است.

اغلب ما این حقیقت را می دانیم، ولی نکته ای که برای بسیاری (به خصوص متفکّران غیر اسلامی) هنوز به درستی روشن نشده و همچنان به صورت معمّایی در نظر آنها باقی مانده این است که:

چرا این قدر به این حادثه تاریخی که از نظر «کمّیّت و کیفیّت» مشابه فراوان دارد، اهمّیّت داده می شود؟ چرا مراسم بزرگداشت این خاطره هر سال پرشکوه تر و پرهیجان تر از سال پیش، برگزار می گردد؟

چرا امروز که از «حزب اموی» و دار و دسته آنها اثری نیست و قهرمانان این حادثه می بایست فراموش شده باشند، حادثه کربلا رنگ ابدیّت به خود گرفته است؟!

عاشورا صحنه مبارزه دو مکتب فردی و عقیدتی

پاسخ این سؤال را باید در لابه لای انگیزه های اصلی این انقلاب جستجو کرد، ما تصوّر می کنیم تجزیه و تحلیل این مسأله برای کسانی که از تاریخ اسلام آگاهی دارند چندان پیچیده و مشکل نیست.

به عبارت روشن تر حادثه خونین کربلا نموداری از جنگ دو رقیب سیاسی بر سر بدست آوردن کرسی زمامداری یا املاک و سرزمین ها صورت نگرفته است.

همچنین این حادثه از انفجار کینه های دو طایفه متخاصم که بر سر امتیازات قبیله ای در می گیرد، سرچشمه نگرفته است.

این حادثه در واقع صحنه روشنی از مبارزه دو مکتب فردی و عقیده ای است که آتش فروزان آن، در طول تاریخ پر ماجرای بشریّت، از دورترین زمانها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، این مبارزه ادامه مبارزه تمام پیامبران و مردان اصلاح طلب جهان، و به تعبیر دیگر ادامه جنگ های «بدر و احزاب» بود.

همه می دانیم هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به عنوان رهبر یک انقلاب فکری و اجتماعی، برای نجات بشریّت از انواع بت پرستی و خرافات، و آزادی انسان ها از چنگال جهل و بیدادگری قیام کرد و قشرهای ستمدیده و حق طلبی را که مهمترین عناصر تحوّل بودند، به گرد خود جمع نمود، در این موقع مخالفان این نهضت اصلاحی که در رأس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مکّه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، برای خاموش کردن این ندا، تمام نیروهای خود را به کار گرفتند، و ابتکار این تلاش های ضدّ اسلامی در دست «حزب اموی» و سرپرست آنها ابوسفیان بود.

ولی در پایان کار، در برابر عظمت و نفوذ خیره کننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به کلّی از هم پاشید.

بدیهی است این از هم پاشیدن به معنای ریشه کن شدن و نابودی آنها نبود، بلکه نقطه عطفی در زندگی آنها محسوب می شد، یعنی فعّالیّت های ضدّ اسلامی صریح و آشکار خود را به فعّالیّت های پشت پرده و تدریجی- که برنامه هر دشمن لجوج، ضعیف و شکست خورده ای است - تبدیل نموده و در انتظار فرصت بودند.

بنی امیّه احیاگر سنت های جاهلی

بنی امیّه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله برای ایجاد یک جنبش ارتجاعی و سوق مردم به دوران قبل از اسلام، کوشیدند که در دستگاه رهبری اسلامی نفوذ پیدا کنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله دورتر می افتادند، زمینه را مساعدتر می دیدند.

به خصوص پاره ای از «سنّت های جاهلیّت» که به دست غیر بنی امیّه بر اثر علل گوناگونی احیا گردید، زمینه را برای یک «قیام جاهلی» آماده ساخت.

برخی از سنت های جاهلی عبارت بودند از:

1- مسأله نژاد پرستی که اسلام خطّ قرمز روی آن کشیده بود دوباره به دست بعضی از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برتری خاصّی بر «موالی» (غیر عرب) یافتند.

2- تبعیض های گوناگون که با روح اسلام به هیچ وجه سازگار نبود، آشکار گشت و «بیت المال» که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به طور مساوی در میان مسلمانان تقسیم می شد، به صورت دیگری در آمد و امتیازات بی موردی به عدّه ای داده شد و امتیازات طبقاتی بار دیگر احیا گردید.

3- پست ها و مقامات که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس لیاقت و ارزش علمی، اخلاقی و معنوی به افراد داده می شد، به صورت قوم و خویش بازی درآمد، و در میان اقوام و بستگان بعضی از خلفا تقسیم شد.

مقارن همین اوضاع و احوال، فرزند ابوسفیان، «معاویه» به دستگاه حکومت اسلامی راه یافت و به زمامداری یکی از حسّاس ترین مناطق اسلام (شام) رسید و از این جا با دستیاری باقیمانده احزاب جاهلیّت، زمینه را برای قبضه کردن حکومت اسلام و احیای همه سنّت های جاهلیّت هموار ساخت.

این موج به قدری شدید بود که پاک مردی مانند علی علیه السلام را در تمام دوران خلافت نیز به خود مشغول ساخت.

قیافه این جنبش ضدّ اسلامی به قدری آشکار بود که رهبری کنندگان آن نیز نمی توانستند آن را مکتوم دارند.

اگر ابوسفیان در آن جمله عجیب تاریخی خود هنگام انتقال خلافت به بنی امیّه و بنی مروان با وقاحت تمام می گوید:

«هان ای بنی امیّه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید)؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می کنم بهشت و دوزخی در کار نیست! (و قیام محمّد یک جنبش سیاسی بوده است)».

و یا اگر «معاویه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در کوفه می گوید:

«من برای این نیامده ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید، من آمده ام بر شما حکومت کنم؛ هر کس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم کرد!».

و اگر یزید هنگام مشاهده سرهای آزاد مردانی که در کربلا شربت شهادت نوشیدند، می گوید:

«ای کاش نیاکان من که در میدان بدر کشته شدند، در این جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنی هاشم مشاهده می کردند ...!».

همه اینها شواهد گویایی بر ماهیّت این جنبش «ارتجاعی و ضدّ اسلامی» بود و هر قدر پیش تر می رفت، بی پرده تر و حادتر می شد.

آیا امام حسین علیه السلام در برابر این خطر بزرگ که اسلام عزیز را تهدید می کرد و در زمان «یزید» به اوج خود رسیده بود، می توانست سکوت کند و خاموش بنشیند؟ آیا خدا و پیامبر و دامن های پاکی که او را پرورش داده بودند، می پسندیدند؟

آیا او نباید با یک فداکاری فوق العاده و از خودگذشتگی مطلق، سکوت مرگباری را که بر جامعه اسلامی سایه افکنده بود، درهم شکسته و قیافه شوم این نهضت جاهلی را از پشت پرده های تبلیغاتی «بنی امیّه» آشکار ساخته و با خون پاک خود، سطور درخشانی بر پیشانی تاریخ اسلام بنویسد که برای آینده، حماسه ای جاوید و پرشور باشد؟

آری حسین علیه السلام این کار را کرد و رسالت بزرگ و تاریخی خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسیر تاریخ اسلام را عوض نمود. او توطئه های ضدّ اسلامی حزب اموی را در هم کوبید و آخرین تلاش های ظالمانه آنها را خنثی کرد.

این است چهره حقیقی قیام حسین علیه السلام و از این جا روشن می شود که چرا نام و تاریخ امام حسین علیه السلام هرگز فراموش نمی شود. او متعلّق به یک عصر و یک قرن و یک زمان نبوده، بلکه او و هدفش جاودانی است.

او در راه حقّ و عدالت و آزادگی، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسان ها و احیای ارزش های مردمی، شربت شهادت نوشید؛ آیا این مفاهیم هیچ گاه کهنه و فراموش می گردد؟

نه ... هرگز ...!

راستی چه کسی پیروز شد؟

آیا در این مبارزه عظیم پیروزی با بنی امیّه و سربازان خونخوار و دنیاپرستشان بود؟ یا از آنِ امام حسین علیه السلام و یاران جانباز او که در راه عشق به حقّ و فضیلت و برای خدا همه چیز خود را فدا کردند؟!

توجّه به مفهوم واقعی «پیروزی» و «شکست» به این سؤال پاسخ می گوید:

پیروزی آن نیست که انسان، از میدان نبرد سالم به در آید، یا دشمن خود را به خاک هلاکت افکند، بلکه پیروزی آن است که انسان «هدف» خود را پیش ببرد، و دشمن را از رسیدن به مقصود خود باز دارد.

با توجّه به این معنا، نتیجه نهایی این نبرد خونین به طور کامل روشن می شود. درست است که حسین علیه السلام و یاران وفادارش پس از یک نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشیدند، امّا آنها هدف مقدّس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت افتخارآمیز گرفتند.

هدف این بود که ماهیّت نهضت ارتجاعی و ضدّ اسلامی «اموی» آشکار گردیده و افکار عمومی مسلمانان بیدار شود تا از توطئه های این بازماندگان دوران جاهلیّت و رسوبات دوران کفر و بت پرستی آگاه گردند که این هدف به خوبی انجام شد.

آنها سرانجام ریشه های درخت ظلم و بیدادگری «بنی امیّه» را قطع کردند و با فراهم ساختن مقدّمات انقراض آن حکومت غاصب که افتخارش زنده کردن رسوم جاهلی و فساد و تبعیض و ستمگری بود، سایه شوم و ننگین آن را از سر مسلمانان کوتاه ساختند.

حکومت «یزید» با کشتن مردان با فضیلت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به خصوص امام حسین علیه السلام پیشوای بزرگ اسلام و جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله، قیافه واقعی خود را به همه نشان داد، و کوس رسوایی این مدّعیان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله را در همه جا زدند.

و عجیب نیست که در تمام انقلاب ها و تحوّل هایی که بعد از حادثه کربلا روی داد، شعار «خونخواهی این شهیدان» و یا «الرضا لآل محمّد» را می بینیم که تا زمان بنی عبّاس که خود با بهره برداری از این مسأله به حکومت رسیدند و سپس راه ستمگری را پیش گرفتند، ادامه یافت.

چه پیروزی از این بالاتر که آنها نه فقط به هدف مقدّس خود نائل گشتند، بلکه سرمشقی برای همه مردم آزاده جهان گردیدند.

چرا سوگواری می کنیم؟!

می گویند اگر امام حسین علیه السلام پیروز شد، پس چرا جشن نمی گیریم؟ چرا گریه می کنیم؟

آیا این همه گریه در برابر آن پیروزی بزرگ شایسته است؟

آنها که این ایراد را مطرح می کنند، «فلسفه عزاداری» را نمی دانند و آن را با گریه های ذلیلانه اشتباه می کنند.

«گریه» و جریان قطره های اشک از «چشم» که دریچه قلب آدمی است، چهارگونه است:

1- گریه های شوق

گریه مادری که از دیدن فرزند دلبند گمشده خویش، پس از چندین سال، سر داده می شود، و یا گریه شادی آفرین و رضایت بار عاشق پاکبازی که پس از یک عمر محرومیّت معشوق خود را می یابد گریه شوق است.

قسمت زیادی از حماسه های کربلا شوق آفرین و شورانگیز است و به دنبال آن سیلاب اشک شوق به خاطر آن همه رشادت ها، فداکاری ها، شجاعت ها، آزادمردی ها، و سخنرانی های آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر، از دیدگان شنونده سرازیر می گردد؛ آیا این گریه دلیل بر شکست است؟

2- گریه های عاطفی

آنچه در درون سینه انسان جای دارد «قلب» است نه «سنگ»! و این قلب که ترسیم کننده امواج عواطف انسانی است، به هنگام مشاهده منظره کودک یتیمی که در آغوش مادر در یک شب سرد زمستانی، از فراق پدر، جان می دهد به لرزه در می آید و با سرازیر کردن سیلاب اشک، خطوط این امواج را در صفحه صورت ترسیم کرده و نشان می دهد که قلبی زنده و سرشار از عواطف مردمی است.

آیا اگر با شنیدن حادثه جان سپردن یک طفل شیرخوار در آغوش پدر، و دست و پا زدن در میان سیلاب خون، در حادثه کربلا، قلبی بطپد، و شراره های آتشین خود را به صورت قطره های اشک به خارج پرتاب کند، نشانه ضعف و ناتوانی است یا دلیل بر بیداری آن قلب پر احساس؟!

 3- گریه پیوند هدف

گاهی قطره های اشک پیام آور هدفهاست؛ آنها که می خواهند بگویند با مرام امام حسین علیه السلام همراه و با هدف او هماهنگ و پیرو مکتب او هستند؛ ممکن است این کار را با دادن شعارهای آتشین و یا با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند؛ امّا گاهی ممکن است آنها ساختگی باشد؛ ولی کسی که با شنیدن این حادثه جانسوز قطره اشکی از درون دل، بیرون می فرستد، صادقانه تر این حقیقت را بیان می کند. این قطره اشک، اعلان وفاداری به اهداف مقدّس یاران امام حسین علیه السلام و پیوند دل و جان با آنها و اعلان جنگ با بت پرستی، ظلم و ستم و اعلان بیزاری از آلودگیهاست. آیا این نوع گریه- بدون آشنایی به اهداف پاک او- ممکن است؟

4- گریه ذلّت و شکست

گریه افراد ضعیف و ناتوانی است که از رسیدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتی برای پیشرفت در خود نمی بینند؛ می نشینند و عاجزانه گریه سر می دهند.

هرگز برای امام حسین علیه السلام چنین گریه ای مکن که او از این گریه بیزار و متنفّر است؛ اگر گریه می کنی، گریه شوق، عاطفه، و پیوند هدف باشد.

ولی مهم تر از سوگواری، آشنایی به مکتب امام حسین علیه السلام و یاران او، و پیوستگی عملی به اهداف آن بزرگوار و پاک بودن و پاک زیستن و درست اندیشیدن و عمل کردن است.

منبع : کتاب فلسفه شهادت

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

دوشنبه 4/10/1391 - 18:46
اهل بیت

«اسماء شهدای شما از قبل در «لوح محفوظ الهی » ثبت شده است که اینان خواهند آمد و از اسلام و قرآن دفاع خواهند کرد .» (1) حضرت امام خمینی قدس سره

شهید مدرس

«پدرم سیداسماعیل، اجداد طاهرین ما را، سرمشق عبرت قرار می داد و می گفت: تسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جد شهیدمان، سیدالشهداءعلیه السلام بیاموزیم . یزید بن معاویه، در مقابل بیعت به آن حضرت، مال و منال فراوان و زندگی آسوده وعده داد . ولی او در راه مبارزه برای حق و حقیقت و دفاع از ایمان و عقیده خویش، آن وعده ها را نادیده گرفت و خون پاک خود و خانواده اش حتی نوجوانان و کودکان شیرخوار خانواده را فدا کرد .» (2)

شهید چمران

«ای حسین! درکربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش می کشیدی، می بوسیدی، وداع می کردی . آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلتم; تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟ از این دنیای دون می گریزم . از اختلافات، خودنمایی ها، غرورها، خودخواهی ها، سفسطه ها، مغلطه ها، دروغ ها و تهمت ها خسته شده ام . احساس می کنم که این جهان، جای من نیست . آنچه دیگران را خوشحال می کند; مرا سودی نمی رساند .

سرورم! آمده ام تا در رکابت علیه کفر و ظلم و جهل بجنگم . با همه وجود آمده ام . تاسوعاست . گروهی بزرگ از یزیدیان با تانک ها و توپ ها و زره پوش ها و ماشین های زیاد و سربازان فراوان در حرکتند . حق با باطل رو به رو شده است . دشمن سیل آسا پیش می آید و من می خواهم مثل یکی از اصحاب تو در کربلا بجنگم .» (3)

شهیدان کربلایی ایران

قطع شدن دست «حسین » باعث شده بود دیگران نسبت به او حساس باشند و کارهایش را زیر نظر بگیرند . او این را خوب می دانست و سعی می کرد تا آنجا که امکان پذیر است، اوضاع را عادی جلوه دهد . در این کار هم به خاطر سعی و تلاش بی وقفه خود موفق بود . خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب یاد گرفته و شخصا انجام می داد . حسین عاشق محرم و سینه زنی بود . مخصوصا چون لشکر او به نام مقدس سیدالشهداءعلیه السلام بود; ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می شد . بعضی وقت ها که دوستان در سنگر جمع بودند; با آن دستش که قطع نشده بود، سینه زنی می کرد . چقدر با صفا بود! آخر او سردار سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام در جبهه ها بود . (4)

بعد از این، در این بازار، ضرب عشق باید زد

هم به نام خرازی، هم به نام زین الدین

هفت ماهه به دنیا آمد، لاغر اندام و ضعیف; تولدش روز سوم شعبان بود . او را غلامحسین نام نهادند . دوسال بیشتر نداشت که خانواده اش او را به زیارت امام حسین علیه السلام بردند . «غلامحسین افشردی » در سال 1359 ش . با نام مستعار «حسن باقری » در واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شد . اقدامات پیگیر و اساسی او در زمینه اطلاعات، به راه اندازی واحد اطلاعات، عملیات در ستاد عملیات جنوب منتهی شد . سر لشکر شهید حاج حسن باقری، عاشق مولایش بود . آن روزها، در ایام سوگواری امام حسین علیه السلام و درست قبل از عملیات محرم، فرماندهان سپاه در «قرارگاه فتح » واقع در منطقه عین خوش، جلسه هماهنگی تشکیل داده بودند . حسین خرازی، مهدی زین الدین، مجید بقایی و حسن باقری در جلسه حاضر بودند . پس از پایان جلسه، حاج حسن باقری با قد و قواره بلند ایستاد و با حزن و اندوه، مصائب کربلا را به زبان آورد . بعد، از روی کتابی که در دست داشت، شروع به خواندن کرد . وقتی به این جمله حضرت قاسم رسید: «شهادت از عسل برای من شیرین تر است .» دیگر نتوانست طاقت بیاورد و خودش را کنترل کند . جمله ها را بریده بریده و با هق هق گریه ادا می کرد . در همین حال با چفیه چشم هایش را پاک می کرد . بقیه تحت تاثیر قرار گرفته و با صدای بلند گریه می کردند . او دیگر نتوانست ادامه بدهد . نشست روی زمین و های های گریه کرد . (5)

شب تاسوعای امام حسین علیه السلام بود . غربت و غم از سر و روی بچه ها می بارید . نیروهای بعثی لحظه به لحظه نزدیک و نزدیک تر می شدند . چیزی به سقوط سوسنگرد نمانده بود . دشمن ناجوانمرد، پیشتر هویزه مظلوم را زیر پاگذاشته و از سد بستان و دهلاویه نیز گذشته بود . بچه ها با آنکه نفراتشان اندک بود و ساز و برگشان ناچیز، اما با شهامت تمام به دفاع از شهر ایستاده بودند . به سرافرازی نخلهای سرجدایی که در میانه آتش و خون هنوز ایستادن را پای می فشردند . در آن شب جانسوزترین ناله های عاشقان حسین علیه السلام در زیر چرخ های زمخت تانک های بعثی، له شد و سوسنگرد بر مظلومیت یاران پاکبازش گریست . عاشقانی چند در این شب رازناک، قفس خاک نهادند و به افلاک بال گشودند . از جمله شهید «رضا پیر زاده » و شهید «اصغر گندمکار» .

پس از شهادت این دو بود که شهید «حسین علم الهدی » چونان سیاره ای شعله ور، بر مدار مدور عشق و جهاد، یکپارچه آتش شد و گرگرفت . (6)

«مصطفی » در دوران کودکی و بزرگ سالی، پرده خوان عاشورا بود . در کودکی همسالان خویش را در مدرسه جمع می کرد و از عاشورا برای آنان می گفت و این تاریخ را یکبار دیگر در جبهه ها زنده کرد، با حماسه ای خونین چونان عاشورا . او پرده خوان عاشورا بود که خود پرده از حجاب های دنیوی برداشت و به سراپرده حقیقت پیوست . از کربلاییان بود و به آنان ملحق شد .

وقتی همیشه از «کربلا» بگویی و از نینوا روایت کنی، دیگر آنچه می گویی، زمزمه های گلویت نیست; بلکه رشحات روح توست .

وقتی «عشق » می گویی باید تمام وجودت زبانی شود تا با تمامت خویش از آن بگویی . عشق را نمی توان با زبان معمولی که از دنیا وصف کرده، شرح کرد . در عشق نمی توان زبان بازی کرد; نمی توان آن را با زبان قال گفت; بلکه با زبان حال و زبان حال، زبان دل است .

مصطفی از دل می گفت و بر دل می نشست . عشق را در مدرسه نخوانده بود . پای مکتب استادی زانو نزده بود . آموزه های او همه در مدرسه حقیقت و شهادت، یعنی مکتب اباعبدالله علیه السلام بود . استادی جز حسین علیه السلام نداشت و چه خوب شاگردی بود! «مصطفی کلهری » امیر خط شکن گردان سیدالشهداءعلیه السلام (لشکر 17 علی ابن ابیطالب) (7)

به امام حسین علیه السلام ارادت خاصی داشت . بیشتر اوقات از امام حسین علیه السلام و رشادت های او در روز عاشورا می گفت . بارها از زبان خودش شنیدم که می گفت:

«ای کاش با تو بودم یا حسین!»

فرمانده گردان به من و برادر «حمیدرضا همت » و برادر «تورجی زاده » دستور داد تا سنگر کمینی را نزدیک عراقی ها حفر کنیم و همان جا مستقر شویم .

مدتی گذشت . دشمن متوجه ما شده بود و باید در همان مکان می ماندیم و با گشتی های دشمن درگیر شده و از نفوذ آنان به جبهه اسلام جلوگیری می کردیم . یکی از گلوله های خمپاره دشمن، نزدیک سنگر ما اصابت کرد و برادر حمیدرضا همت سر از بدن پاکش جدا شد و به فیض شهادت رسید . او را با مشکلات فراوانی به عقب آوردیم . شب بعد، برادر محمدرضا تورجی زاده در خواب، همت را دید که می گفت: «آرزو داشتم مانند امام حسین علیه السلام به شهادت برسم که به حمد خدا رسیدم . اما سر امام مفقود نشد . سر مرا با جنازه ام به عقب بفرستید .» شب بعد بچه ها دوباره جلو رفته و سر این شهید را پس از دو ساعت جست و جو، یافته و به عقب انتقال دادند . (8)

السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام

پیر مرد 70 ساله بود . پشت خط، مسئول ایستگاه صلواتی بود . محاسنی سفید و چهره ای نورانی داشت . بسیجیان به او «بابا صلواتی » می گفتند . و گاهی به شوخی می گفتند: «بابا امروز نور بالا می زنی!» واقعا چهره ای دوست داشتنی و شخصیتی مجذوب کننده داشت . از گفتار و رفتارش لطف و عطوفت می بارید . چهارماه بود به مرخصی نرفته بود . هر وقت علتش را می پرسیدیم . می گفت: «چرا به مرخصی بروم؟ من آمده ام در خدمت رزمندگان باشم . عمرم را کرده ام . این آخر عمری از خدا خواسته ام شهادت را نصیبم نماید . آرزو دارم شهید شوم و مانند امام حسین علیه السلام سرم از بدن جدا شود و بر نیزه قرار گیرد .»

از نظر ما، محال بود این آرزوی باباصلواتی برآورده شود . تا این که یک روز هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند . یک اکت به ایستگاه صلواتی اصابت کرد . پیرمرد به شهادت رسید . وقتی به کنار جنازه سوخته اش رسیدیم; سر در بدن نداشت . دو روز بعد بچه ها سر باباصلواتی را در نیزارهای اطراف رودخانه پیدا کردند . او به آرزویش رسیده بود! (9)

عملیات کربلای 5، در جبهه شلمچه، مامور حمل مجروح بودیم . نیروها به سمت شهرک دوعیجی پیشروی می کردند . دو نفر مجروح را به سمت آمبولانس بردیم . آتش خمپاره های دشمن شدید بود . به پشت خاکریز رسیدیم . یکی از بچه های آر . پی . جی زن، شدیدا از ناحیه سر مجروح شده بود . قمقمه آب را در آوردیم و نزدیک دهانش بردیم . ولی او نخورد و اشاره کرد آب را به دیگران بدهیم . یک وقت دیدم او به من نگاه کرد و با اشاره دست از من خواست او را به طرف راست بچرخانم . خیال کردم سمت چپ و شانه چپ او مجروح شده و نمی تواند به آن طرف بچرخد . او را به طرف راست چرخاندم . لبخندی روی لبهایش نشست . نفس بلندی کشید و آهسته گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله!» و بعد تمام کرد . (10)

در این اواخر، «علی اصغر» به نورانیت عجیبی دست یافته بود که توصیف حالات معنوی ایشان، برایم مقدور نیست! حتی یک روز آن قدر احساس کردم چهره اش دگرگون شده و به اصطلاح عشق به شهادت در سیمایش نمود ظاهری پیدا کرده، که چند بار چشم هایم را بستم و گشودم و در دلم گفتم: خدایا! پناه برتو!

او به من گفت: «من می دانم این دفعه شهید خواهم شد . اگر عملیات در روز عاشورا باشد، در این روز، اگر در شب عاشورا باشد، در این شب و گرنه، در یکی از روزهای ماه محرم به شهادت می رسم .»

اول محرم سال 1362 بود که برای آخرین بار به جبهه رفت و همان گونه که خود پیش بینی کرده بود; در بیست و هشتم ماه محرم به مولایش حسین علیه السلام پیوست . (11)

روز قبل از آغاز عملیات شوش، من به شدت مریض شدم . غروب دلتنگی بود . توی سنگر دراز کشیده و با درد خود خلوت کرده بودم . تازه چشمم گرم رؤیایی خوش شده بود که یکباره غلتی خوردم و آینه رؤیایم شکست . احساس نیم خفته ام بر پیکره صدایی دلنشین، که انگار از کرانه های غیب می وزید; پیچید . و صدا آشنا می نمود . پلک گشودم و در نور تیره رنگ غروب، نگاهم بر سیمای ملکوتی صاحب صدا نشست . سردار شهید «سعید درفشان » بود که رو به سمت کربلا، زیارت عاشورا می خواند و اشک هایش بر سواحل خیس گونه اش قدم می زدند . فردا که شد، او نیز به خیل عظیم شهیدان عشق پیوست . (12)

پی نوشت ها:

1 . سر دلبران، یادنامه سرلشکر پاسدار، شهید مهدی زین الدین، ص 78 .

2 . حکایت هایی از شهید مدرس، مسعود نوری، ص 66 .

3 . یادنامه شهید چمران، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص 27 .

4 . هزار قله عشق، خاطراتی از سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، ص 92 .

5 . چشم بیدار حماسه، خاطراتی از سرلشکر شهید حاج حسن باقری، ص 121 .

6 . ما آن شقایقیم، تقی متقی، ص 142 .

7 . امیر خط شکن، یادنامه فرمانده گردان سیدالشهداء، شهید مصطفی کلهری، ص 113 .

8 . خط شکنان، مجموعه خاطرات، ص 75 .

9 . مشق های آسمانی، مجموعه خاطرات فرهنگیان ایثارگر، ص 48 .

10 . همان، ص 54 .

11 . ما آن شقایقیم، ص 27 .

12 . همان، ص 116 .

مرتضی عبدالوهابی / مجله فرهنگ کوثر

خبرگزاری حوزه

دوشنبه 4/10/1391 - 18:45
تاریخ

الف) در کربلا هفت تن پدر و پسر در رکاب اباعبداللَّه الحسین علیه السلام شربت شهادت نوشیدند:

1- علی بن الحسین (حضرت علی اکبر)

2- عبداللَّه بن الحسین (حضرت علی اصغر)

3- عمر بن جُناده

4- عبداللَّه بن یزید بن ثُبَیطِ عبدی

5- عبیداللَّه بن یزید بن ثُبَیطِ عبدی

6- عائذ بن مَجمّع

7- عبدالرحمن بن مسعود

 

ب) فرزندان در کربلا، پدر در کوفه

محمد و عبداللَّه طفلان مسلم در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند که پدربزرگوار آنان مسلم بن عقیل در کوفه به فیض شهادت نایل گشت.

 

ج) فرزند در کربلا، پدر در جنگ صفین

عمار بن حسان طائی: در کربلا شهید گشت که پدر بزرگوارش در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شهادت رسید.

منبع : کتاب گزارشى از كربلا بر اساس آمار، ص 13، اثر حجت الاسلام غلامرضا بهرامی

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

شنبه 2/10/1391 - 13:23
شعر و قطعات ادبی

خبرگزاری فارس: داخل ضریح جدید امام حسین(ع) بخش‌هایی از شعر مشهور «سید رضی» از علمای قرن چهارم و گردآورنده نهج‌البلاغه نقش بسته است.

خبرگزاری فارس: شعر داخل ضریح امام حسین(ع) + ترجمه و صوت

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، ضریح جدید مضجع شریف سیدالشهداء(ع) پس از 18 روز مراسم باشکوه به کربلا منتقل شد تا در ماه ربیع‌الاول به جای ضریح فعلی قرار گیرد.

این ضریح توسط استاد محمود فرشچیان طراحی شده و خطاطی‌های آن را استاد سیدمحمد حسینی‌موحد انجام داده است.

آیات، احادیث و اشعار زیبایی بر ششمین ضریح امام حسین(ع) نقش بسته است که از جمله آن‌ها، بخش‌هایی از شعر مشهور «سید رضی» از علمای قرن چهارم و گردآورنده نهج‌البلاغه است:

 

مداحی شعر زیبای سید رضی برای کربلا

 

کرْبَلا، لا زِلْتِ کَرْباً وَبَلا / ما لقی عندک آل المصطفى

کربلا پیوسته اندوه و بلا بوده‌ای به دلیل مصیبت‌هایی که خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در نزد تو دیدند

 

کَمْ عَلى تُرْبِکِ لمّا صُرّعُوا / من دم سال و من دمع جرى

چه بسیار بر خاک تو فرو افتادند و چه خون‌هایی که روان شد و چه اشک‌ها که جاری شد

 

وضیوف لفلاة قفرة / نزلوا فیها على غیر قرى

و مهمانانی که در آن بیابان خشک بدون پذیرایی فرود آمدند

 

لم یذوقوا المآء حتى اجتمعوا / بحدى السیف على ورد الردى

آب را نچشیدند تا اینکه با دم تیز شمشیر بر چشمه هلاکت گرد آمدند

 

تکسف الشمس شموساً منهم / لا تدانیها ضیاءً و علا

خورشید در برابر زیبایی آنها پنهان می‌شود، نمی‌تواند به آن‌ها به دلیل نور و بزرگواری نزدیک شود

 

وَ وُجُوهاً کَالمَصابیحِ، فَمِنْ / قَمَرٍ غابَ، وَنَجْمٍ قَدْ هَوَى

چهره‌هایی چون چراغ تابان بودند که برخی مانند ماه غروب کردند و برخی چون ستاره فرورفتند

 

و صریعا عالج الموت بلا / شد لحیین و لا مد ردی

کشته شده‌ای که با مرگ دیدار کرد بدون این که محاسنش را ببندد و یا لباسش را بر تن کند (منظور آداب غسل و کفن)

 

مَیّتٌ تَبْکی لَهُ فَاطِمَة / وابوها وعلى ذو العلى

در خون خفته‌ای که فاطمه و پدر فاطمه و هم علی بزرگوار برای او می‌گریند

 

یا رسول الله لو عاینتهم / وهم ما بین قتلى وسبا

ای رسول خدا، اگر به آنها می‌نگریستی که برخی کشته شده بودند و برخی دیگر اسیر

 

لَرَأتْ عَیْنَاکَ مِنهُمْ مَنْظَراً / للحَشَى شَجْواً، وَللعَینِ قَذَى

چشمانت از آنان منظره‌هایی می‌دید، که اندرون را سرشار از غصه و چشم را پر از خاشاک می‌کند

 

جزروا جزر الاضاحی نسله / ثُمّ سَاقُوا أهلَهُ سَوْقَ الإمَا

نسل او را همچون قربانی سربریدند،‌ سپس اهلش را مانند راندن کنیزان راندند

 

یا قَتیلاً قَوّضَ الدّهْرُ بِهِ / عُمُدَ الدّینِ وَأعْلامَ الهُدَى

ای کشته شده‌ای که روزگار با کفر ستون و پرچم‌های هدایت را تخریب کرده است

 

قتلوه بعد علم منهم / انه خامس اصحاب الکسا

او را کشتند در حالی که می‌دانستند او پنجمین نفر اصحاب کسا است

 

لَوْ رَسُولُ اللَّهِ یَحْیَا بَعْدَهُ / قعد الیوم علیه للعزا

اگر رسول خدا پس از وی زنده بود امروز به عزاداری او می‌نشست

 

غَسَلُوهُ بِدَمِ الطّعْنِ، وَمَا / کَفّنُوهُ غَیرَ بَوْغَاءِ الثّرَى

با خون نیزه او را غسل دادند و او را کفنی نکردند به غیر از خاک‌های نرم

 

جعل الله الذی نابکم / سبب الوجد طویلا والبکا

خداوند آنچه به شما وارد شد را مایه حزن همیشگی و گریه قرار داد

 

لا أرَى حُزْنَکُمُ یُنسَى، وَلا / رُزْءَکم یُسلى، وَإنْ طالَ المَدَى

اندوه شما فراموش نشدنی و مصیبت شما تسلی‌پذیر نیست، اگرچه از آن زمان بسیاری گذشته باشد

 

انتم الشافون من دآ العمى / وَ غداً ساقُونَ مِنْ حوْضِ الرّوَا

شمایید که کور را شفا می‌دهید و فردای قیامت از حوض کوثر تشنگان را سیراب می‌کنید

 

نزل الدین علیکم بیتکم / وتخطى الناس طرا وطوى

دین خدا در خانه شما نازل شد و مردم همه دنباله رو شما هستند

 

این عنکم للذی یبغى بکم / ظل عدن دونها حر لظى

جایگاه کسی که از شما تخلف کند کجاست؟ سایه بهشتید شما و هرکس از آن خارج شد در آتشی وارد شود که زبانه می‌کشد.

جمعه 1/10/1391 - 12:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته