• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 505
تعداد نظرات : 465
زمان آخرین مطلب : 4975روز قبل
خانواده

                    
     
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست........
     ....بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت
                        تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی
    ....... گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است
    ..... پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته
                        است
    ..... نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی
                        و از غم زندگی برایش اشک بریزی
    .....ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری
                        آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
                        ..... نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم
                        تو باشد
    ..... به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی
                        است..........
                   عمیق ترین درد زندگی
یخ بستن وجود آدمها و بستن
                        چشمهاست...                   

سه شنبه 12/5/1389 - 17:38
خواستگاری و نامزدی
وقتی مروارید طلایی خورشید از پشت كوه بیرون می آیدوبا صورتی بشاش سلام میكند، وقتی كبوترها به پنجره میكوبند و پیام سپیده را می آورند، وقتی گلهای یاس باغچه باز می شوندو با عطرشان خانه را پر می كنند، وقتی شاپرك ها با بال های رنگین شانروی شقایق ها ، یاسمن ها و اطلس ها می نشینندو مادر جا نمازش را پهن میكندوبا چادر سفید گلدار رو به سپیده و نور می ایستد،

می فهمم "طلوع عشق" دیدنی ترین چشم انداز تمام دنیاست....

سه شنبه 12/5/1389 - 12:15
فلسفه و عرفان


مردى از امام صادق علیه السلام نصیحتی خواست! آن حضرت به او فرمودند:



1- اگر خداى تعالى روزى را به عهده گرفته است غصه خوردنت براى چیست؟!

2- اگر روزى تقسیم شده است، حرص و آز براى چیست؟!

3- و اگر سنجش (در قیامت) حق است، پس ثروت اندوزى براى چیست؟!

4- و اگر عوض دادن خداى تعالى حق است، پس بخل ورزیدن براى چیست؟!

5- و اگر كیفر الهى آتش دوزخ است، پس گناه براى چیست؟!

6- و اگر مرگ حق است، پس شادمانى براى چیست؟!

7- و اگر (كارنامه) اعمال بر خدا عرضه مى‏شود، پس فریب براى چیست؟!

8- و اگر گذر كردن بر صراط حق است، پس خودپسندى براى چیست؟!

9- و اگر تمام چیزها به قضا و قدر است، پس اندوه براى چیست؟!

10- و اگر دنیا ناپایدار است، پس اعتماد و آرامش به آن براى چیست؟!



دوست عزیز، من و تو كه الان این مطلب را خواندیم، وقت آن است كه چند دقیقه‌ای به این چیست و چراها فكر كنیم.
سه شنبه 12/5/1389 - 11:42
شعر و قطعات ادبی

شقایق گفت: با خنده نه بیمارم ، نه تبدارم

 اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

 نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

 یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

 و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

 ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

 و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت:

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

 به جان دلبرش افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

 اگر یک شاخه گل آرد

 ازآن نوعی که من بودم

 بگیرند ریشه اش را و

 بسوزانند

 شود مرهم

 برای دلبرش آندم

 شفا یابد

 چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

 بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

 و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه

 به روی من

 بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

 به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و

به ره افتاد

 و او می رفت و من در دست او بودم

 و او هرلحظه سر را

 رو به بالاها

 تشکر از خدا می کرد

 پس از چندی

 هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

 و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

 در این صحرا که آبی نیست

 به جانم هیچ تابی نیست

 اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

 برای دلبرم هرگز

 دوایی نیست

 واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!

 نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

 من در دست او بودم

 وحالا من تمام هست او بودم

 دلم می سوخت اما راه پایان کو؟

 نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو؟

 و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

 که ناگه

 روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

 دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد

 آنگه

 مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

 نشست و سینه را با سنگ خارایی

 زهم بشکافت

 زهم بشکافت

 اما ! آه

 صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

 زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

 و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

 نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب ، خونش را

 به من می داد و بر لب های او فریاد

 بمان ای گل

 که تو تاج سرم هستی

 دوای دلبرم هستی

 بمان ای گل

 ومن ماندم

 نشان عشق و شیدایی

 و با این رنگ و زیبایی

 و نام من شقایق شد

 گل همیشه عاشق شد

 

سه شنبه 12/5/1389 - 11:26
آلبوم تصاویر
دوشنبه 11/5/1389 - 17:32
خواستگاری و نامزدی

لئوناردو داوینچی موقع كشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگی شد: می بایست "نیكی" را به شكل عیسی" و "بدی" را به شكل "یهودا" یكی از یاران عیسی كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا كند.
روزی در یك مراسم همسرایی, تصویر كامل مسیح را در چهره یكی از جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نكرده بود.
كاردینال مسئول كلیسا كم كم به او فشار می آورد كه نقاشی دیواری را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا كلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمی فهمید چه خبر است به كلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری كرد.
وقتی كارش تمام شد گدا، كه دیگر مستی كمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز كرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: كی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنكه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی كه در یك گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پر از رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!
"می توان گفت: نیكی و بدی یك چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است كه هر كدام كی سر راه انسان قرار بگیرند."

پائولو كوئیلو

دوشنبه 11/5/1389 - 17:20
خانواده
نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...
  
يکشنبه 10/5/1389 - 15:20
ادبی هنری
برگ در انتهای خزان می‌افتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چگونه می‌افتی ؟ همچون برگی زرد یا میوه‌ای سرخ. .....  
يکشنبه 10/5/1389 - 15:14
فلسفه و عرفان
خداوند   نیروی عظیم عشق را در تو به ودیعه نهاده است تا بخاطر وجود عشق ، عشق بورزی كه به دنبال آن شادمانی ،نشاط و رویش را برای خود به ارمغان خواهی آورد.
يکشنبه 10/5/1389 - 15:0
شعر و قطعات ادبی
چه می فروشی؟

- چه میخواهی؟

- عشق

و پیر مرد راهش را کشید و رفت

 در حالی که میگفت

عشق را نمیخرند

که عشق فروختنی نیست

افروختنیست.

شنبه 9/5/1389 - 23:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته