محبت و عاطفه
با قایق غمهایم برای تو از پنجره کوچک تنهاییم حرف میزنم
از پشت ی زنم دیوارهای سنگی
در رودخانه اشکهایم
برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو میزنم
چشمان مهربان تو از لابلای شهر ستاره ها
باز هم قصه امید را می گویند
اما قلب کوچک من سالهاست
که حرفهای شاد را در کویر خود ندیده است
از خود خانه و سرپناهی ندارم
و در جستجوی آن نیز نیستم
اما در بطن جان آرزوی من اینست
که خانه ای در دل آسمان داشته باشم
اگر چه به مساحت یک قلب
دوشنبه 27/3/1387 - 0:8
محبت و عاطفه
واژه ها برای بیان احساس
همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان
وقتی نگاه خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟
در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم
با سناریویی که از خدای مهربون تنظیم شده بازی میکردم
و تو هنرپیشه مهمان قلبم شدی
تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و دوستت داشتم با آنچه که بودی
تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش مجنون...
ولی اینبار لیلی و شیرینی نبودند، چون تو خدا بودی و نه لیلی و نه شیرین.
در ابتدا فقط بازی میکردم بازیی با فکر و با احساس
زیرا از اول به من یاد داده شده بود
که فقط در صحنه زندگی باید برای عشق زندگی کرد
لحظه ایی به خود آمدم و دیدم
این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته
و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی مرگ
زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان
و جای خالی تو که همیشه در انتظارت بودم
تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه ی دنیای من را روشن کرد
هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم
و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم
تو خود مولد آن نور بودی و منِ عاشق ، دنبال مولّد آن می گشتم
تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم
چون کبوتری سرگشته و بی آشیان
هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم
و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشتگی ها بودی
من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم
و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن
تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی
و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی
حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است
و لحظه لحظه تشنه ، تشنه محبت تو، ای معبودم
چون شدی افسونگر شبهای من
چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
و در آخر می خوام بگم ما همه بازیگران نقش اول این روزگار
هستیم و نویسنده ی آن خدای مهربون و پیوند دهنده ی قلبهاست
بنابراین ما هیچ وقت در راه زندگی و عشق ، در روزهای شاد و یا
در روز های ناراحتی نباید او را فراموش کنیم و هیچ وقت نباید
نا شکری کنیم ؛ چون اون بزرگ مهربون خوبی و سعادت همه ی
يکشنبه 26/3/1387 - 0:25
محبت و عاطفه
با دلم می گویم : شاید این شعر فرو سوخته از شمع شبم
شاید این نامه كه بر باد نوشتم بر دوست
بر تن باد بماند و به دستش برسد نیمه شبی
شاید این درد مدام به سرانجام رسد
شاید این رنج همیشه به سحر هم نرسد
و تن خونی و رنجور و پر از تاول من
راه خود یابد و از حادثه بیرون بشود نیمه شبی
شاید این خانه ی بی رونق رویاهایم
شاید این كلبه ی تاریك و خموش
از سر معجزه ای آینه باران بشود نیمه شبی
با دلم می گویم : مدتی هست دعا می خوانم
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست
مدتی هست امیدم به خداوندی اوست
نغمه ی اشك مرا گوش خدا می شنود
شاید این قفل دروغین كه به بغضم زده ام
به سر نیشتر خاطره ای باز شود
شاید این گریه آرام، فغانی بشود نیمه شبی
مرغ جانم هوس رنگ پریدن دارد
و من بنده ی رویای زمین
قفس جنس قناعت بر او ساخته ام
با دلم می گویم ... با دلم می گویم
و دلم می گوید : همه اینها وعده است
همه اینها سخنیست كه من میدانم
از برای غم هر روزه ی من می گویی
پر از شاید و ای كاش و اگر
پر ناباوریند
با دلم می گویم :
عازم یك سفرم
سفری دور به جایی نزدیك
سفری از خود من تا به خودم
شاید این بار سفر چاره ی كارم بشود
شاید این وعده ی بیهوده به جایی برسد نیمه شبی
يکشنبه 26/3/1387 - 0:20
محبت و عاطفه
زندگی شاید
ریسمانیست كه مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست كه از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلة رخوتناك دو همآغوشی
یا نگاه گیج رهگذری باشد
كه كلاه از سر بر میدارد
و به یك رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید
«صبح بخیر»
زندگی شاید آن لحظة مسدودیست
كه نگاه من در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
كه من آن را با ادراك ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی كه باندازة یك تنهاییست
دل من
كه باندازة یك عشقست
به بهانههای سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی كه تو در باغچة خانهمان كاشتهای
و به آواز قناریها
كه باندازة یك پنجره میخوانند......................
شنبه 25/3/1387 - 16:15
محبت و عاطفه
ماجرای من دل خسته ندانست که گفت
هیچ افسانه چو افسانه فرهاد نشد
من که حیران شده فلسفه زندگیم می گویم:
پنجه در عشق زنید
که اگر عشق شود همرهتان
زندگی بس زیباست!
شنبه 25/3/1387 - 16:6
طنز و سرگرمی
کنون رزم virus و رستم شنو | دگرها شنیدستی این هم شنو |
که اسفندیارش یکی disk داد | بگفتا به رستم که ای نیکزاد |
در این disk باشد یکی file ناب | که بگرفتم از سایت افراسیاب |
برو خرمی کن بدین disk هان | که هم نون و هم آب باشد در آن |
تهمتن روان شد سوی خانه اش | شتابان به دیدار رایانه اش |
دگر صبر آرام و طاقت نداشت | مر آن disk را در drive اش گذاشت |
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت | یکی list از root دیسکت گرفت |
در آن disk دیدش یکی file بود | بزد enter آنجا و اجرا نمود |
به ناگه چنان سیستمش کرد hang | که رستم در آن ماند مبهوت و منگ |
تهمتن کلافه شد و داد زد | ز بخت بد خویش فریاد زد |
چو تهمینه فریاد رستم شنود | بیامد که لیسانسش رایانه بود |
بدو گفت رستم همه مشکلش | وزان disk و برنامه قابلش |
چو رستم بدو داد قیچی و ریش | یکی دیسک bootable آورد پیش |
یکی toolkit اندرآن disk بود | بر آورد آن را و اجرا نمود |
به ناگه یکی رمز virus یافت | پی حذف امضای ایشان شتافت |
چو virus را نیک بشناختش | مر از bootsector بر انداختش |
یکی ضربه زد بر سرش toolkit | که هر byte آن گشت هشتاد bit |
به خاک اندر افکند virus را | تهمتن به رایانه زد بوس را |
چنین گفت تهمینه با شوهرش | که این بار بگذشت از پل خرش |
دگر بار برنامه این سان مکن | ز رایانه اصلا تو صحبت مکن |
قسم خورد رستم به پروردگار | نگیرد دگر disk ز اسفندیار |
شنبه 25/3/1387 - 15:51
محبت و عاطفه
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سؤال میکند برای چه زنده ای
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
جمعه 24/3/1387 - 11:8
محبت و عاطفه
دلم نیومد مطلب عاطفی ننویسم آخه اون قدیم ترها تغریباً همه عاشق مطلبای عاطفی من بودن
من به این مهر سکوت!
من به این تاریکی!
من به ما!
من به فرسودگی ذهن خودم! معترضم
که چرا... شوق آغار مرا
و منی چون من را
ز خودم دزدیدند!!
به کجا برگردم؟
حق برگشت را ز تنم دزدیدند!
سفر آینه هم رنگی نیست!
خواب رنگین مرا دزدیدند...
ز خودم دزدیدند
به کجا برگردم؟
رنگ زیبای تو را دزدیدند...
عشق را شور را ز تنم دزدیند
به کجا برگردم؟
به کجا برگردم؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 20/3/1387 - 20:2
کامپیوتر و اینترنت
سلام بچه ها
اینم یه وب سایت توپ!
اگه دوست داشتین بهش یه سری بزنید
http://Biotechsoft.googlepages.com
نرم افزار های خوبی داره----------
(-:
البته حتما باید آدرسش همینطوری نوشته بشه ها ... بدونwww
يکشنبه 19/3/1387 - 0:35
محبت و عاطفه
سلام دوستان.
البته میدونم یه سه ماهی بهتون سر نزدم ولی خب دیگه سربازیه و ...............
عید همتون مبارک باشه ان شاء الله
یه ترفند کامپیوتری و .............................
.نوشتن متن دلخواه كنار ساعت ویندوز:
شما با این روش می تونید یه متن یا كلمه به دلخواه خودتون در كنار ساعت ویندوزتون داشته باشید . برای اینكه این كار رو كنید و متنی در كنار ساعت ویندوزتون داشته باشید ، كار های زیر رو به ترتیب انجام بدید.
1- در دیسكتاپ كامپیوترتان روی Start كلیك كرده و گزینه ی Run رو انتخاب كنید .
2- در كادر درون پنجره ی Run دستور Regedit رو تایپ كنید و اینتر بزنید.
3- به آدرس زیر بروید :
HKEY_CURRENT_USER > Control Panel > International
4- در سمت راست پنجره به دنبال فایلی با نام S1159 و از نوع String بگردید ( اگر نبود خودتان ایجاد كنید) و آن را اجرا كنید و در كادر درون آن متن دلخواه خود را بنویسید . متنی كه در این كادر می نویسید قبل از ظهر نمایش داده می شود .
5- فایل دیگری با نام S2359 ایجاد كرده ( اگر وجود نداشت) و متن دلخواه دیگری را در آن وارد كنید. متنی كه در این كادر وارد می كنید بعد از ظهرها نمایش داده می شود .
موفق و مؤید و سربلند باشید .
تا بعد بای بای
سه شنبه 13/1/1387 - 5:16