• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3549روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

 

 

 


 روز 16 اردیبهشت ماه، سالروز در گذشت ادیب سخنور، دانشمند فرزانه دکتر بدیع الزمان فروزانفر می باشد. وی در سال 1276 در بشرویه از توابع شهرستان طبس متولد شد. پدرش شیخ علی پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی بود که هر دو شاعر، فقیه و طبیب بودند و نسبشان به ملا احمد تونی از علمای عصر شاه عباس اول صفوی می رسید .

استاد فروزانفر مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و معلمان زادگاهش فرا گرفت و در سال 1297 به مشهد عزیمت و از محضر استاد ادیب نیشابوری در تلمذ علوم ادبی و منطق بهره فراوان برد. وی بواسطه سرودن قصیده ای در وصف بهار از قوام السلطنه والی خراسان لقب بدیع الزمان گرفت و پس از آن نام خانوادگی فروزانفر را برای خود انتخاب نمود .



دکتر فروزانفر پس از مهاجرت به تهران و طی مراحل و مدارج علمی و تدریس در اکثر مراکز آموزش عالی آن زمان و قبول مسئولیتهایی از قبیل معاونت و ریاست دانشکده معقول و منقول و ادبیات فارسی، نهایتا با درجه استادی ممتاز و پس از 40 سال تدریس، پژوهش و تالیف در سال 1346 بازنشسته و در سال 1349 بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع و پیکرش پس از تشییع باشکوه در صحن حضرت عبدالعظیم حسنی ( ع ) واقع در شهرری بخاک سپرده شد .



سالشمار زندگی استاد دکتر بدیع الزمان فروزانفر:
1276- تولد در بشرویه از توابع طبس .
1281- شروع به تحصیلات مقدماتی علوم قدیمه در بشرویه .
1296- نگارش کتاب خطی با عنوان صرف و نحو عربی، موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران .
1297- شهریور ماه، پایان تحصیل علوم مقدماتی .
- مهر ماه، عزیمت به مشهد و تلمذ علوم ادبی و منطق نزد استاد ادیب نیشابوری .
- تلمذ فقه و منطق نزد حاج شیخ مرتضی آشتیانی .
1298- کسب لقب بدیع الزمان از احمد قوام، والی خراسان به سبب سرودن قصیده ای در وصف بهار .
1299- نگارش و تالیف کتاب خطی با عنوان شعر و شاعری، موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران .
1302- عزیمت به تهران پس از 5 سال اقامت در مشهد .
- آموزش یک دوره شرح اشارات،  شفا، کلیات قانون و تمهید القواعد نزد میرزا طاهر تنکابنی .
- آموزش فقه و حقوق نزد حسین نجم آبادی .
- آموزش و تلمذ دروسی از قبیل تحریر اقلیدوس، الهیات و شفا نزد میرزا مهدی آشتیانی .
- عضویت در شورای معارف، تشکیل شده توسط سلیمان میرزا وزیر معارف وقت .
1305- بهمن ماه، شروع به تدریس فقه و عربی در مدرسه دارلفنون برای اولین بار .
1306- شروع به تدریس منطق در دانشکده حقوق .
- تالیف کتاب در قطع جیبی با عنوان منتخبات شاهنامه .
1307- تدریس زبان عربی و منطق در دارالمعلمین عالی .
1308- شروع به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دارالمعلمین عالی .
- تالیف کتاب با موضوع شرح حال و منتخب اشعار شعرای خراسان و ماوراء النهر از ابتدای قرن سوم تا اواخر قرن ششم در دو جلد با عنوان " سخن و سخنوران " و تجدید چاپ در سال 1369 توسط انتشارات خوارزمی تهران در یک جلد .
1310- تدریس تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه سپهسالار .
1312- کسب سمت استادی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات در دانشسرای عالی .
- شروع به تدریس ادبیات فارسی در مدرسه عالی سپهسالار .
1313- انتصاب بعنوان معاونت دانشکده معقول و منقول .
- شروع به تدریس درس تصوف اسلامی در دانشکده معقول و منقول .
- تدریس درس تاریخ ادبیات فارسی در دانشکده ادبیات .
- تالیف کتاب درسی ویژه سالهای پنجم و ششم دبستان با عنوان " آیات منتخبه از کلام الله مجید " .
- عضویت در مجلس موسسان دوم تا سال 1323 .
1314- خرداد ماه، دریافت گواهی نامه دکتری از هیات ممیزه دانشگاه تهران شامل آقایان سید نصراله تقوی، علی اکبر دهخدا و دکتر ولی الله نصر .
- شهریور ماه، کسب رتبه 9 استادی در دانشسرای عالی .
- کسب رتبه استادی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران .
- کسب رتبه 9 استادی در دانشکده معقول و منقول .
- عضویت پیوسته در فرهنگستان ایران .
- انتصاب بعنوان مخبر کمیسیون فرهنگ زبان فارسی .
1315- شهریور ماه، انتصاب بعنوان ریاست موسسه وعظ و خطابه از بدو تاسیس.
- تالیف رساله با موضوع تحقیق احوال زندگانی مولانا جلاالدین محمد مشهور به مولوی .
- از دست دادن مادرش .
1317- تالیف کتاب با عنوان " مباحثی از تاریخ ادبیات ایران، از سانانیان تا سلجوقیان" .
- ازدواج با خانم رخشنده گل گلاب ( تولد 3 دخترش بنام های نوشین، فرانک و شیرین که شیرین در سن 5 سالگی فوت كرد ) .
1318- تیرماه، کسب رتبه 10 استادی و تکمیل روش انتقادی در محضر استاد وحید قزوینی . 
- تالیف و تصویب کتاب با عنوان " واژه های نو فرهنگستان " با همکاری اعضاء فرهنگستان ایران .1319- تالیف و تدوین جلد اول فرهنگ عربی به فارسی .
1321- انتشار خلاصه مثنوی به انضمام تعلیقات و حواشی .
1322- عضویت در شورای کتابخانه ملی در 21 آذر ماه .
1323- خرداد ماه، انتصاب بعنوان رییس دانشکده معقول و منقول بموجب آراء قاطع شورای استادان و ادامه تا مهرماه 1346 .
1325- عضویت در هیات رئیسه انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی سابق .
1327- نگارش و تالیف کتابی شامل 621 مورد از اشعار مثنوی متضمن آیات قرآنی به اشارات یا تضمین .
1328- تصحیح و اصلاح کتاب دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف با همکاری دهخدا .
- تالیف کتاب دستور زبان فارسی برای مدارس با همکاری چهار تن از دانشمندان با نام دستور پنج استاد .
- انتصاب بعنوان نماینده مجلس سنا و پس از آن مجلس موسسان تا سال 1331 .
1330- انتشار کتاب فیه مافیه، از گفتار مولانا جلال الدین محمد توسط انتشارات دانشگاه تهران .
1333- انتشار کتاب چهار جلدی شامل مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلماء بهاالدین محمد بن حسین خطیبی مشهور به بهاءولد با نام " معارف " تا سال 1338 .
1334- ترجمه کتاب حی بن یقظان با نام " زنده بیدار " .
- تالیف کتاب با عنوان " احادیث مثنوی " .
1335- تالیف کتاب درسی برای سال اول دبیرستان بنام " قرائت فارسی و دستور زبان " بهمراه 4 تن از اساتید.
- تالیف کتاب درسی برای سال سوم دبیرستان بنام " قرائت فارسی و دستور زبان " .
- فوت پدرش، آقا شیخ علی احمدی .
1336- تالیف کتاب درسی برای سال چهارم دبیرستان بنام " قرائت فارسی و دستور زبان "
- شروع به تصحیح و انتشار کتاب 10 جلدی کلیات شمس یا دیوان کبیر با مشارکت امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان تا سال 1348 .
1338- سرودن قصیده ای 23 بیتی در مدح امام رضا ( ع ) با عنوان " باغ رضوان " .
1339- انتشار کتاب با عنوان " معارف " شامل مجموعه مواعظ و کلمات سید برهان الدین محقق ترمذی بهمراه تفسیر سوره حمد و فتح .
- تالیف و انتشار کتاب شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری .
1342- دریافت عالیترین نشان علمی دولت مراکش .
1343- ترجمه کامل قرآن مجید ( در اختیار اداره کل نگارش سابق بوده و به چاپ نرسید ) .
1345- انتشار ترجمه رساله قشیریه .
1346- شرح مثنوی شریف مشتمل بر شرح ابیات از 1 تا 3012 .
- بازنشستگی در 19 آبانماه پس از 40 سال خدمات فرهنگی و دانشگاهی .
- ارتقاء به مرتبه استادی ممتاز .
- انتصاب بعنوان رییس کتابخانه سلطنتی .
- شروع به تدریس در دوره های فوق لیسانس و دکترای زبان و ادبیات فارسی .
1349- فوت بر اثر سکته قلبی در 16 اردیبهشت ماه، بیمارستان مهر تهران .




- تشییع و تدفین پیکرش در شهرری، آستان مبارک و مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی ( ع ) .
1351- انتشار مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر با مقدمه عبدالحسین زرین کوب و به کوشش عنایت الله مجیدی .
1354- به کوشش عنایت الله مجیدی، انتشار جلد دوم کتاب " مباحثی از تاریخ ادبیات ایران، از طاهریان تا سلجوقیان" . و جلد سوم کتاب " مباحثی از تاریخ ادبیات ایران، از بعد از اسلام تا تیموریان" .
1368- انتشار مجموعه اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر با مقدمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و به کوشش عنایت الله مجیدی .
1374- انتشار فرهنگ فروزانفر به کوشش عنایت الله مجیدی و با گفتاری از دکتر حسینعلی هروی .
1382- انتشار مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر با افزودن 28 مقاله جدید و به کوشش عنایت الله مجیدی .
1384- انتشار تقریرات کلاسی استاد به کوشش عنایت الله مجیدی و با گفتاری از حسینعلی هروی با نام " از خاطر و خط استاد

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:53
شخصیت ها و بزرگان






ثقة الاسلام محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به شیخ کلینی ، مشهورترین دانشمند فقیه شیعه در نیمه اول قرن چهارم (ه ق)است. او از اهالی  روستای  کلین  واقع در 38 کیلومتری شهر ری و ناحیه جنوب غربی جاده قم به تهران نزدیک حسن آباد بوده است. به همین دلیل ایشان را رازی یعنی از اهالی ری لقب دادند .در آن زمان ری و به خصوص روستاهای آن یکی از مراکز شیعه نشین بوده است .
شیخ کلینی(ره
) در زمان امامت، امام حسن عسکری ( علیه السلام) متولد شد، و زمان غیبت کوتاه حضرت ولی عصر(ارواحنا له الفدا) را درک نموده است.
با توجه به این که ایشان با چهار تن از فقها و محدثین بزرگ شیعه (سفیران ونمایندگان خاص حضرت ولی عصر"ارواحنا له الفدا") هم عصربودند،وشیعیان به آنان ارادت خاصی داشتند. شیخ کلینی(ره) مشهورترین عالم  زمان خودبود در میان شیعه و سنی با احترام می زیست ، و به طور آشکارا به ترویج مذهب تشیع و بیان فضائل اهل بیت عصمت (علیه السلام ) می پرداخت.
او در بین مردم به راستی گفتار و کردار و شناخت احادیث و اخبار مشهور بود. تا آنجا که شیعه و سنی ایشان را مرجع پژوهش های دینی خود دانسته و مورد اعتماد هر دو فرقه بودند. به همین دلیل لقب " ثقة الاسلام " یعنی کسی که مورد اعتماد اسلام است را به خود اختصاص داد. او نخستین دانشمند اسلامی است که دارای این لقب می باشد .


شیخ کلینی(ره) نخستین دانشمند اسلامی است که دارای لقب "ثقة الاسلام" می باشد. شیخ کلینی(ره) در امانت و عدالت ، تقوی و فضیلت ، حفظ و ضبط احادیث مانند نداشت. که همگی از شرایط یک فرد محدث می باشد.
صلوات بر روان پاک دانشمند و محدثی که در یازده قرن پیش مدت از عمر خود را با کمال اخلاص صرف کرد تا معتبرترین احادیث و اخبار ائمه معصومین (علیه السلام ) را از لا به لای کتب و رساله ها انتخاب کرده و مجموعه نفیس و بی نظیری را  که در تمام این یازده قرن در میان صدها هزار کتاب اسلامی بی مانند می باشد به جامعه اسلام و تشیع تحویل داد ، تا جایی که بیش از پنجاه کتاب در شرح و ترجمه آن به زبانهای مختلف منتشر شده است .این مجموعه در میان دانشمندان و مولفین به عنوان سند مذهبی تلقی شده و در جامعه تشیع در ردیف معتبرترین کتب بعد از
قرآن معرفی گشت.
دانشمندان و فقهای دینی در مورد شیخ کلینی(ره) چنین می گویند:

نجاشی : او در زمان خود شیخ و پیشوای شیعه در ری بود. و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.
ابن طاووس : شیخ کلینی امانتدار و مورد اطمینان همگان است.
ابن اثیر : او بفرقه امامیه زندگی تازه ای بخشید و پیشوا و عالم بزرگ و فاضل و مشهور در آن مذهب است.
ابن حجر عسقلانی از علمای فرقه شافعی : کلینی از روساء فضلاء شیعه است در عصر خود.
محمد تقی مجلسی
: حق این است که در میان علماء شیعه مانند کلینی نیامده است و هرکه در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند در می یابید که او از جانب خداوند تبارک و تعالی موید بوده است.
وهمچنین درباره کتاب"اصول کافی" نظر می دهند.

شیخ مفید : کافی در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.
محمد بن مکی شهید در اجازه خود به ابن خازن می گوید : کتاب کافی در علم حدیث است و امامیه مانندش را ننوشته اند.
محقق کرکی در اجازه خود بقاضی صفی الدین عیسی می گوید : کتابی بزرگ در موضوع حدیث بنام کافی است که مانندش نوشته نشده است.این کتاب از احادیث شرعی و اسرار دینی مقداری جمع آوری نموده که در کتاب دیگری یافت نمی شود.
فیض کاشانی: کافی شریفترین و کاملترین و جامعترین کتب است زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالی از عیب و فضول است.
شهید ثانی : کتاب کافی آبشخور صافی است که به جان خودم هیچ نویسنده ای مانندش را به رشته تالیف در نیاورده است و قدر و منزلت کلینی و جلالت او از این کتاب هویدا گردد.
مولی محمد امین استرآبادی  در کتاب" فوائد المدینه"می گوید : ما از اساتید و علماء خود شنیده ایم که در اسلام کتابی تالیف نشده که برابر یا نزدیک به کتاب کافی باشد.
نجاشی در کتاب نامدارش" رجال" او را نامی ترین دانشمند شیعه دانسته است.
شیخ طوسی
: اورا دانشمند بلند آوازه می داند .....
آرامگاه پدر شیخ کلینی(ره) یعنی یعقوب بن اسحاق که از بزرگان شیعیان آن روزگار بوده هم اکنون در قریه " کلین" زیارتگاه می باشد.





کلینی در سال
۳۲۸/۳۱۹ خورشیدی که مصادف با مبدأ غیبت کبری امام زمان است در سن ۷۰ سالگی در بغداد، درگذشت. ابو قیراط محمد بن جعفر حسنی، یکی از بزرگان بغداد بر پیکرش نماز خواند. آرامگاه او در «باب الکوفه» در بغداد، امروز در ناحیه شرقی رود دجله کنار پل قدیم بغداد و زیارتگاه مسلمانان است.

م20ش

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:46
شخصیت ها و بزرگان

 

محمّد زَکَریای رازی (۲۵۱ ه.ق.۳۱۳ ه.ق.)[۱] پزشک، فیلسوف و شیمی‌دان ایرانی که آثار ماندگاری در زمینهٔ پزشکی و شیمی و فلسفه نوشته است و به‌عنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است

 




محمّد زَکَریای رازی (۲۵۱ ه.ق.۳۱۳ ه.ق.) پزشک، فیلسوف و شیمی‌دان ایرانی که آثار ماندگاری در زمینهٔ پزشکی و شیمی و فلسفه نوشته است و به‌عنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است.

به گفته جرج سارتن، پدر تاریخ علم، رازی «بزرگ‌ترین پزشک اسلام و قرون وسطی بود.» این دانشمند ایرانی از آن‌جا که کتاب‌های خود را به زبان عربی می‌نوشت، نزد غربیان به جالینوس عرب نیز مشهور بوده‌است.

نام وی محمد و نام پدرش زکریا و کنیه‌اش ابوبکر است. مورخان شرقی در کتاب‌هایشان او را محمد بن زکریای رازی خوانده‌اند، اما اروپائیان و مورخان غربی از او به نام‌های رازس Rhazes=razes و الرازی Al-Razi در کتاب‌های خود یاد کرده‌اند. به گفته ابوریحان بیرونی وی در شعبان سال ۲۵۱ هجری (۸۶۵ میلادی) در ری زاده شد و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی‌اش دراین شهر گذشت. چنین شهرت دارد که در جوانی عود می‌نواخته و گاهی شعر می‌سروده‌است. بعدها به زرگری و سپس به کیمیاگری روی آورد. وی در سنین بالا علم طب را آموخت. بیرونی معتقد است او در ابتدا به کیمیا اشتغال داشته و پس از آن‌که در این راه چشمش در اثر کار زیاد با مواد تند و تیزبو آسیب دید، برای درمان چشم به پزشکی روی آورد. در کتاب‌های مورخان اسلامی آمده‌است که رازی طب را در بیمارستان بغداد آموخته‌است، در آن زمان بغداد مرکز بزرگ علمی دوران و جانشین دانشگاه جندی شاپور بوده‌است و رازی برای آموختن علم به بغداد سفر کرد و مدتی نامعلوم در آن‌جا اقامت گزید و به تحصیل علم پرداخت و سپس ریاست بیمارستان «معتضدی» را برعهده گرفت. پس از مرگ معتضد خلیفه عباسی، به ری بازگشت و عهده‌دار ریاست بیمارستان ری شد و تا پایان عمر در این شهر به درمان بیماران مشغول بود. رازی در آخر عمرش نابینا شد، درباره علت نابینا شدن او روایت‌های مختلفی وجود دارد، بیرونی سبب کوری رازی را کار مداوم با مواد شیمیایی چون بخار جیوه می‌داند.

پزشکی

 

رازی طبیبی حاذق و پزشکی عالی‌قدر بود و در زمان خود شهرت به‌سزایی داشت. رازی از زمرهٔ پزشکانی است که بعضی از عقاید وی در درمان طب امروزی نیز به‌کار می‌رود، مخصوصا در درمان بیماران با مایعات و غذا. پزشکان و محققین از کتاب‌ها و رسالات رازی در سده‌های متمادی بهره برده‌اند. ابن‌سینا رازی را در طب بسیار عالی‌مقام می‌داند و می‌توان گفت برای تالیف قانون از حاوی رازی استفاده فراوان کرده‌است.

شیمی و داروسازی

 

 

رازی تحصیل شیمی را پیش از پزشکی شروع کرده‌است و در آن آثاری چشم‌گیر از خود برجا گذاشته‌است. عمدهٔ تأثیر رازی در شیمی طبقه‌بندی او از مواد است. او نخستین کسی بود که اجسام را به سه گروه جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم کرد. وی پایه‌گذار شیمی نوین است؛ با وجود آن‌که کیمیاگری را باور دارد. «هر چند که بعضی از کیمیاگران معاصر در ایران نوعی از تبدل ناقص فلزات را به طلا «تبدل رازی» می‌نامند. ولی چون رازی از دیدگاه مراحل بعدی علم در نظر گرفته شود، باید او را یکی از بنیان‌گذاران علم شیمی بدانیم  در کتاب «سرّ الاسرار» او می‌خوانیم که مواد را به دو دسته فلز و شبه فلز (به گفته او جسد و روح) تقسیم می‌کند و اگر در این زمینه اشتباهاتی می‌کند، چندان گریزی از آن ندارد. برای نمونه جیوه را شبه‌فلز می‌خواند در صورتی که فلز بودن جیوه اکنون آشکار است.

 

کشف‌های بسیار به رازی نسبت داده می‌شود از جمله:

  • رازی کاشف الکل است.
  • از تأثیر محیط قلیایی بر کانه پیلیت، اسید سولفوریک فراهم کرد و با داشتن اسید سولفوریک بدست آوردن دیگر اسیدها آسان بود
  • از تأثیر آب‌آهک بر نوشادور (کلرید آمونیوم)، اسید کلریدریک بدست آورد.
  • با اثر دادن سرکه با مس، استات مس یا زنگار تهیه کرد که با آن‌ها را زخم را شستشو می‌دادند
  • از سوزاندن زرنیخ، اکسید آرسنیک یا مرگ موش فراهم کرد
  • برای نخستین بار از نارنج اسید سیتریک تهیه کرد.
  • او نخستین پزشکی است که داروهای سمی آلکالوئیدی ساخت و از آن‌ها برای درمان بیمارانش بهره گرفت.



در مورد تاریخ تولد و مرگ رازی

مهم‌ترین سند تاریخی دربارهٔ تولد و مرگ رازی کتاب «فهرست کتب رازی» نوشتهٔ ابوریحان بیرونی است. در این کتاب تولد رازی در غرهٔ شعبان ۲۵۱ (قمری) ه.ق و درگذشت او در پنجم شعبان ۳۱۳ ه.ق. ثبت شده‌است

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:38
دانستنی های علمی

 

 آیا می دانستید در برج ایفل دو و نیم میلیون پیچ به کار رفته است؟

آیا می دانستید طول رگهای بدن انسان پانصد و شصت هزار کیلومتر است؟

آیا می دانستید تنها موجودی که می تواند به پشت بخوابد انسان است؟

آیا می دانستید چشم سالم انسان می تواند ده میلیون رنگ مختلف را ببیند و آنها را از یکدیگر تمیز دهد؟

آیا می داانستید خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می فرستد؟

آیا می دانستید گرده گل هرگز فاسد نمی شود و از محدود موادی است که تا زمان نامحدودی باقی می ماند؟

آیا می دانستید که زرافه ایستاده وضع حمل می کند و نوزادش از فاصله 180 سانتیمتری به زمین می افتد؟

آیا می دانستید که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم می تواند ببیند؟

آیا می دانستید که قدرت بینایی جغد 82 برابر قدرت دید انسان است؟

آیا می دانستید که در شیلی منطقه ای صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن باران نباریده است؟

آیا می دانستید که وزن اسکلت انسان بالغ بر سیزده تا پانزده کیلوگرم است؟

آیا می دانستید که خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می ایستد حدود سه متر است؟

آیا می دانستید که زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نمی تواند هیچ صدایی از خود درآورد؟

آیا می دانستید که سریع ترین عضله بدن انسان زبان است؟

آیا می دانستید که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست؟

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:6
داستان و حکایت

 

 


سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند.
از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است
.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم
.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم
!
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود
.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟

در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست
.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است
.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد
.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
...

 

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:3
داستان و حکایت

 

 

شیطان ونمازگزار

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا بخواند . لباس پوشید و راهی خانه( خدامسجد) شد
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت 
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد

  

در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد

!او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید

.مرد پاسخ داد :  من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند

 همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود

.مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد : من شیطان هستم

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد

: شیطان در ادامه توضیح می دهد

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید

خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگرباعث زمین خوردن شما بشوم ، آنگاه خدا گناهان

افراد دهکده تان را خواهد بخشید

.بنا براین ، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم

: نتیجه اخلاقی داستان

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار

خیردریافت کنید . پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد

 

چهارشنبه 7/4/1391 - 14:0
سخنان ماندگار

 

 

من باور دارم ... 
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست. 
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

 

من باور دارم ... 
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

من باور دارم ... 
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

من باور دارم ... 
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ... 
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ... 
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم ... 
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.

من باور دارم ... 
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد

من باور دارم ... 
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم ... 
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم ... 
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم ... 
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم ... 
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم ... 
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.

من باور دارم ... 
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ... 
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.

من باور دارم ... 
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم ... 
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم ... 
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ... 
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ... 
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را داردنیست 
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»

و من باور دارم ...

چهارشنبه 7/4/1391 - 12:47
داستان و حکایت

 

 

پیامبر(ص) به امر خداوند نامه ای برای مسیحیان نجران نوشته و آنان را بین پذیرش اسلام و یا پرداخت جزیه و یا جنگ در صورت استنکاف مخیّر نمودند.

 

 

 

 

 

 

معنای لغو
ی این کلمه مباهله:
مباهله از ریشه "بهل" و بر وزن "مُفاعِلَة" است. این کلمه از نظر لغت سه معنا دارد:
1- رها نمودن و به خود وا گذاشتن؛
2- دعایى که همراه با تضرع و اصرار باشد؛
3- کم بودن آب.



اما معناى اصطلاحى آن:
زمانى که دو یا چند نفر بر سر مسئله‌اى اختلاف نظر داشته باشند و هیچ کدام حاضر نباشند نظریه طرف مقابل را بپذیرند، در یک جا جمع مى‌شوند و به درگاه خداوند تضرع مى‌کنند و از خداوند مى‌خواهند که آن کس را که بر باطل است رسوا نموده و مورد لعن و مجازات خویش قرار دهد.

با توجه به معناى اصطلاحى مباهله، ماده اصلى مباهله هم مى تواند «بهل» به معناى "رها نمودن و به خود واگذاشتن باشد" و هم «بهل» به معناى "دعاى همراه با اصرار و تضرع"؛ زیرا در مباهله هر یک از طرفین براى طرف مقابل خویش درخواست لعن مى کند و لعنت خدا چیزى غیر از به خود وا گذاشتن و محرومیت از رحمت خدا نیست.

از این جهت، مباهله با معناى اول سازگار است و از آن جهت که مباهله دعایى معمولى نیست، بلکه همراه باتضرع و اصرار است، با معنى دوم هماهنگ است.

پیامبر(ص) به امر خداوند نامه ای برای مسیحیان نجران نوشته و آنان را بین پذیرش اسلام و یا پرداخت جزیه و یا جنگ در صورت استنکاف مخیّر نمودند. «اسقف اعظم» رئیس کل حکومت مسیحی نجران همراه با «سید» و «عاقب»، دو اسقفی که مسئولیت ادارۀ امور نجران را بر عهده داشتند، جلسه ای با حضور مردم تشکیل داده و به بررسی نحوة مقابله با بحران پرداختند.

در این جلسه، یکی از علمای بزرگ مسیحی به نام حارثه بن اثال، فرازی از انجیل را قرائت کرد که خداوند به حضرت عیسی(ع) می فرماید: «من پیامبرانم را فرستادم و کتابهایم را برای رحمت و نور و حفظ مخلوقاتم نازل کردم، بدین وسیله ثمرة رسالتم احمد را و منتخب و بهترینِ مخلوقاتم، بنده ام بارقلیطا را مبعوث می کنم. او را در زمانی که از پیامبران خالی است از محل تولدش «فاران» از مقام ابراهیم(ع) مبعوث می نمایم و بر او توراتی جدید(قرآن) نازل می کنم. ای عیسی، هنگامی که نام این پیامبر را ذکر نمودی بر او صلوات فرست که من و ملائکه ام بر او صلوات می فرستیم».

تا آن زمان مردم خبری از کتب آسمانی در مورد پیامبر(ص) نشنیده بودند؛ و سید و عاقب نیز نمی خواستند مردم از پیشگویی دربارة پیامبر موعود در اخبار گذشتگان آگاه شوند. بنابر این، سید و عاقب به حارثه اعتراض نموده و این احتمال را که ممکن است صاحب دعوت، پیامبر موعودِ عهدین باشد، رد کردند. اما پس از جدل های فراوان با عالمِ مسیحی،سرانجام عاقب تسلیم شد و گفت: «کمی صبر کن و مهلت بده تا در اخبار جستجو کنیم و کتب گذشته را به دقت بنگریم. اگر دلیل خاتمیّت را نزد او یافتیم، سریع تر از دیگران نزد وی می رویم و بیش از همه او را اطاعت می کنیم».



سپس با اشاره به مطالبی از کتب آسمانی گفت: «ما و تو خبرهای به ودیعه ماندة قرون گذشته و آنچه شده و خواهد شد را می دانیم. پیام آوران حق به زبان هر امتی که سخن گفتند، از خبر احمد پیامبر خاتم پرده برداشتند و به او بشارت دادند و ترساندند:

«او و پیروانش پس از او سلطنت موقتی خواهند داشت که آیندة آنان و پادشاهی در آنها برای کسی خواهد بود که نسبت به آن پیامبر از نظر تابعیت و خاندان از همه نزدیکتر باشد. پس از آنها، امتّشان تجاوز و پایمال کردن حق و نابودی آن را توسعه می دهند. آنان با این روش زمانی طولانی حکومت می کنند تا آن که درجزیره العرب خانه ای نمی ماند مگر آن که یا متمایل به آنها می شود و یا از آنان می ترسد. بعد از شدتِ محنت، روزگار آنان منقلب می شود و پادشاهی شان به سرعت و خانه به خانه متفرّق و پراکنده می گردد. سپس بندگان و غلامهایشان بر آنها پادشاهی می کنند. آنها نسل به نسل حکومت می کنند و با زور در بین مردم سیر می کنند و مردم را نابود می سازند؛ و سلطنت آنان حکومتی با فشار و سختگیر خواهد بود. قائمین به امر دین و رهبران آن روزگار از خاندان پیامبر نیستند. دین به وسیلۀ آنها کنار گذاشته می شود و علامات آن محو می گردد و روز به روز عقب تر می رود و نابود می شود. از دین چیزی جز اسم آن باقی نمی ماند تا آن که خبر مرگ دین را می آورند! هنگامی که قحطی و مصائب بر آنها چیره گشت و همه به فشار افتادند، پروردگار مظلومیتهای دین خود را به وسیلة مردی از خاندان پیامبرشان احمد و از نسل او (منجی موعود بشریت) جبران می کند و بندگان خود را کمک می نماید پس از آن که ناامید شده باشند، خداوند عزّ و جلّ او را از جایی که متوجه نمی شوند می آورد. آسمانها و ساکنانش بر او صلوات می فرستند و به وسیلة او برای زمین و آنچه بر روی آن است از حیوانات چرنده و پرندگان و مردم فَرَجی می شود. زمین برکتها و زینتهای خود را برای او بیرون می آورد و گنجها و درون جگر خود را به او تقدیم می کند، تا آن که به شکل زمان آدم در آید. در زمان او فقر و بیماری و مصائبی که امّتهای قبل از او گرفتار می شدند برداشته شده و در شهرها امنیت برقرار می شود. نیشهای هر نیشداری، پنجه های هر پنجه داری و دندانهای تیز هر صاحبِ دندانی گرفته می شود؛ تا آنجا که دختر بچه ای با مارهای افعی بازی می کند ولی به او زیانی نمی رسد، و شیر در بین گاوها قرار می گیرد به گونه ای که گویا چوپان آنهاست، و گرگ طوری در بین چهارپایان می گردد که گویی مربی آنهاست. پروردگار بنده اش را بر همۀ جوانب دین غالب می کند. او زمام امور همة کشورها تا سرزمین سفید چین را در دست می گیرد به گونه ای که در زمان او بر روی زمین، دینی به جز دین حق خداوند که برای بندگانش خواسته وجود نخواهد داشت؛ همان دینی که آدم اولین مخلوق خود و احمدِ خاتم و انبیاء و فرستادگان را بدان مبعوث کرد».

پس از بحث و مجادلۀ فراوان، مردم خواستار مراجعه به «جامعه» شدند که کتابی بود شامل تمام صحف و کتب انبیاء. به دستور اسقف اعظم، پنج نقطه از جامعه را باز کردند که در آنها ذکر محمد و آل محمد(صلی اللّه علیه وآله) به صراحت آمده بود. آن پنج قسمت عبارت بود از: صحیفة آدم(ع)، صحیفة شیث(ع)، صحیفة ابراهیم(ع)، تورات و انجیل.

پس از قرائت کتب انبیاء و به ویژه اخبار انجیل حضرت مسیح(ع) دربارۀ پیامبر خاتم، سید و عاقب برای آن که هم پاسخ مقبولی نزد مردم و هم فرصت بیشتری برای تصمیم گیری داشته باشند، در جواب مسیحیان گفتند: «بر دین خود پایدار باشید تا حقیقت دین محمد کشف شود. ما نزد قریش به مدینه می رویم تا بنگریم چه بر او نازل شده و به چه چیزی دعوت می کند». این بود که 88 نفر از بزرگان درجة اول و رؤسای دینی و اجتماعی را برای این منظور برگزیدند، که چهل نفر آنان از علما و دانشمندان بودند.



با رسیدن به آخرین توقفگاه نزدیک مدینه، افراد کاروان لباس های سفر را از تن بیرون آوردند و البسة گرانبها و سنگین پوشیدند که لباسهای مشکی بلند و عباهایی از حریر و پشم بود، و بر موهای بلند خود مشک زدند. همچنین برای زینتِ بیشتر، انگشترهای طلا به دست کردند و صلیبشان را آشکار ساختند. فرستادگان نجران هنگام عصر با تبختر و ظاهری آراسته خدمت پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) رسیدند و به آن حضرت سلام کردند. اما حضرت جواب سلام آنان را نداد و با آنها صحبت ننمود. مسیحیان با تعجب ساعتی با همان زینتها و لباسها نشستند، اما حضرت کلمه ای با آنان صحبت نفرمود.

این عکس العمل پیامبر(صلی اللّه علیه وآله)بر مسیحیان بسیار سنگین آمد و با ناراحتی از امتناع آن حضرت در تکلّم با آنان، برخاستند و از خدمت حضرت بیرون آمدند. مسیحیان سراغ دو نفر رفتند که از قبل با آنها آشنایی داشتند و موضوع را مطرح نمودند. آن دو نفر ایشان را به سوی امیرالمؤمنین(ع) راهنمایی کردند وحضرت که می دانست چرا پیامبر(صلی اللّه علیه وآله)پاسخ آنان را نداده فرمود: نظرم این است که این لباسهای مخصوص و انگشترهای طلا را بیرون آورند و بار دیگر نزد پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) باز گردند. فردای آن روز یعنی روز نوزدهم ذی الحجه، نجرانیان لباس های حریر و فاخرشان را عوض کرده با لباسهای سادة راهبان نزد پیامبر(صلی اللّه علیه وآله)آمدند.

پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) این بار به سلام آنان پاسخ گفت و ایشان را پذیرفت(پیامبر(ص) در مورد عدم پذیرش ایشان در روز نخست فرمود: «سوگند به خدایی که مرا به حق فرستاده است، نخستین بار که ایشان بر من وارد شدند دیدم شیطان نیز به همراه آنهاست»- تفسیر نمونه؛ج6.). پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) سید و عاقب را به پذیرش اسلام دعوت فرمود. آن دو گفتند: «ما پیش از تو اسلام را پذیرفته ایم و نیازی به پذیرش دینی جدید نداریم (یعنی دین حقیقی همان مسیحیت است)».

حضرت فرمود: «دروغ می گویید! آنچه مانع شما از پذیرفتن اسلام است محبّت صلیب و نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک و اعتقادتان به فرزند بودن حضرت مسیح(ع) برای خداست».

سید و عاقب گفتند: «ای ابوالقاسم، هر خبری که کتابهای پروردگار عزّ و جلّ دربارة اوصاف پیامبر مبعوث پس از عیسی(ع) داده در تو یافتیم، جز صفتی که بزرگترین نشانه است. ما در انجیل از صفات پیامبرِ پس از مسیح(ع) یافته ایم که او را تصدیق می کند و به او ایمان دارد؛ اما تو دربارة او ناروا می­گویی و گمان می کنی عیسی(ع) بندة خداست».

پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) فرمود: «هرگز چنین نیست، بلکه او را تصدیق می کنم و به وی ایمان دارم، و شهادت می دهم که او پیامبر و فرستاده از طرف پروردگار عزّ و جلّ است. سخن من این است که او بندة خداست، و بدون اذن خدا برای خود صاحب اختیار در نفع و ضرر و مرگ و زندگی و مبعوث شدن پس از مرگ نیست».

مسیحیان گفتند: «آیا بندگان قادر به انجام کارهایی که مسیح(ع) انجام می داد هستند؟ آیا او مردگان را زنده نمی کرد؟ کور و برص دار را شفا نمی داد؟ به مردم از آنچه در ذهن داشتن خبر نمی داد؟ آیا این معجزات را غیر از خدا و پسرِ او، دیگری می تواند انجام دهد؟».

پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) در پاسخ آنان فرمود: «برادرم عیسی(ع) مردگان را زنده می کرد، کور و برص دار را شفا می داد، او قوم خود را از آنچه در ذهن داشتند و آنچه در خانه هایشان ذخیره می کردند خبر می داد، ولی تمامی این معجزات به اذن خداوند عزّ وجلّ بود...».

مسیحیان تصمیم گرفتند آخرین دلیلی که برای فرزند خدا بودنِ حضرت عیسی(ع) در نظر داشتند بر زبان آورند،از این رو گفتند: «همانند عیسی را به ما نشان ده که بدون پدر از مادر به وجود آمده باشد؟».

پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) آیة 59 سورة آل عمران را بر آنان تلاوت نمود که می فرماید: « انَّ مَثَل عیسی عندالله کَمَثل آدم خلقه مِن تُراب ثُمَّ قال لَه کُن فَیَکون...مثل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که او را از خاک خلق فرموده سپس به او گفت: موجود شو، و او هم به وجود آمد».

اکنون نجرانیان در جستجوی راه دیگری برای نیمه تمام گذاشتن مناظره بودند. پس از انواع شبهه فکنی ها، سید و عاقب متوجه بی فایده بودن آن شدند. بنابراین برای آن که پایان بحث با پیشنهاد آنان باشد به گمان این که حضرت(صلی اللّه علیه وآله) آن را قبول نخواهد کرد، گفتند: «فاصلة ما و تو دربارة عیسی(ع) بیشتر می شود، و این امری است که از تو نمی­پذیریم. پس بیا مباهله نماییم تا آشکار شود کدامیک از ما به حق سزاوارتر است و لعنت پروردگار را بر دروغگویان قرار دهیم، زیرا این کاری است که امّتهای گذشته انجام داده اند و عبرت گرفته اند و نشانه ای زودرس است».

بلافاصله پس از سخنان سید و عاقب، پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) آیة 61 سورة آل عمران را تلاوت فرمود: «به هر کس که پس از آنچه از علم برایت آمده با تو به مخاصمه بر خاست بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم. سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

سپس فرمود: «خداوند به من فرمان داده که خواستة شما را عملی نمایم واگر شما بر سخن خود پایدار هستید و اصرار می نمایید، مباهله کنم. همچنین خدای عزّ و جلّ به من خبر داده که بعد از مباهله، عذاب بر کسی که باطل باشد نازل می شود و بدین وسیله حق از باطل جدا می گردد».

در این هنگام نجرانیان با خود به گفتگو پرداختند: « بنگرید که با چه کسانی با شما مباهله می کند: آیا با تمام پیروانش، یا تنها کسانی که مقام و شخصیت اجتماعی دارند و یا با کسانی که اهل خشوع و عبادت هستند. اگر با انبوه جمعیت و قدرتمندان قومش نزد شما آمد، همانند پادشاهان برای فخر و مباهات آمده و پیروزی از آنِ او نخواهد بود و شما پیروز می شوید؛ اما اگر با افراد کمی که اهل خشوع هستند آمد، بدانید که این روشِ انبیاء و برگزیدگان است، پس در آن صورت از مباهله با وی بپرهیزید».

نجرانیان نزد یهودیان مدینه آمدند و با آنان نیز مشورت کردند. یهودیان که به خوبی از حقانیت پیامبر(صلی اللّه علیه وآله)آگاه بودند، به ایشان توصیه کردند که با آن حضرت صلح نمایند و مباهله نکنند، چرا که او همان پیامبری است که در تورات ذکر او را یافته اند!

نجرانیان در زیباترین لباس ها و زینت ها سوار بر مرکب به سوی محل مباهله روان شدند، در حالی که اسقف اعظم پیشاپیش آنان حرکت می کرد. یکی از نجرانیان که آینده نگر بود و به عاقبت کار می اندیشید، به اسقف اعظم که بزرگِ این گروه بود گفت: «کوه را با دست خویش بکَن ولی با او مباهله مکن، چرا که اگر مباهله کنی گرفتار لعنت می شوی».

اسقف اعظم به عنوان آخرین کلام به همراهان نزدیک خود گفت: «ببینید چه کسانی برای مباهله همراه او خارج می شوند».

همچنین جوانی از دانشمندان نصاری، عظمت پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) را از کتب انبیاء یاد آور شد و به آنان گفت: «وای بر شما! این مباهله را انجام ندهید. آنچه در «جامعه» از صفات او یافتید را به یاد آورید. به خدا قسم، شما به خوبی می دانید که او راستگوست. زمان شما به زمان برادرانتان که به میمون و خوک مسخ شدند نزدیک است».



با نمایان شدن مسیحیان از دور، پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) قدمی جلو گذاشت و بر سر زانوان نشست تا آمادگی خود را برای مباهله نشان دهد. با نزدیک شدن به محل مباهله، مسیحیان پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) را دیدند که همراه چهار نفر در زیر سایبان بین دو درخت بودند. اسقف اعظم دربارة همراهان حضرت سؤال کردکه آنان چه کسانی هستند؟ در پاسخ به او گفته شد: «این پسر عموی وی، علی بن ابی طالب است که داماد او و پدر دو پسرش و محبوب ترینِ خلق نزد اوست. آن دو کودک فرزندان دخترش از علی(ع) هستند که آنان نیز محبوبترین خلق نزد پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) هستند؛ و آن بانو دخترش فاطمه(س) عزیزترین مردم و نزدیکترینِ آنها به قلبش است».

با شنیدن این پاسخ، قلب نجرانیان به لرزه در آمد. نام هایی را می شنیدند که چندی پیش در کتب انبیاء دیده بودند. اسقف اعظم با ناامیدی نگاهی به سید و عاقب انداخت و برای این که آنان را از مباهله برحذر دارد گفت: «به او نگاه کنید که با تنها فرزند و خانواده اش برای مباهله آمده است، و به حقانیت خود اطمینان دارد. به خدا قسم آنان را نیاورده در حالی که از تمام شدن حجت خدا بر علیه خود بترسد. از مباهله با او حذر کنید. به خدا قسم اگر مراعات قیصر نبود مسلمان می شدم، اما شما با او صلح کنید بر آنچه که بین شما و او توافق می شود و به شهرهایتان باز گردید و برای خود تدبیری بیاندیشید».

نمایندگان نجران با شنیدن این مطالب و دیدن آن منظره، همچنان که پیش می آمدند سعی می کردند به چشم پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) دیده نشوند، و حرکت خود را کُند کرده بودند که مبادا حضرت با دیدن آنها مباهله را آغاز کند. هنگامی که مسیحیان نزدیک تر آمدند و پنج تن(ع) را از نزدیک مشاهده کردند، گفتند: «اینها صورتهایی است که اگر خدا را قسم دهند که کوه ها را از جا بکند، آنها را از جا خواهد کند».

وقتی به چند قدمی محل مباهله رسیدند، مردی از یهود گفت: «مباهله نکنید که گرفتار می شوید و هلاک می گردید». اسقف اعظم که داستان مباهله های انبیاء را در کتب آسمانی خوانده بود با دیدن کیفیتی که پیامبر اسلام(صلی اللّه علیه وآله) برای مباهله نشسته بود، بر خود لرزید و به همراهانش هشدار داد: «به خدا قسم مانند انبیاء برای مباهله بر سر زانوانش نشسته است».

در حالی که مردم نظاره گر توقّف و ترس مسیحیان بودند، آنان در بین خود به گفتگو پرداختند که چه عکس العملی نشان دهند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که سید و عاقب را برای گفتگو با حضرت بفرستند. سید و عاقب در حال صحبت کردن بودند و چشمان آن جمعیت انبوه را در انتظار گذاشته بودند، که ناگاه دیدند پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) دست خود را این بار برای مباهله بالا برده است. یکی از آن دو با وحشت به دیگری گفت : «رهبانیتی باقی نماند! زودتر خود را به او برسان که اگر یک کلمه از مباهله بر زبان آورد، ما به خانواده و اموال خود باز نمی گردیم».

آنان تأخیر را برای لحظه ای جایز ندانستند و هر دو با سرعت نزد پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) آمدند و زانو زدند تا فعلاً حضرت از اقدام به مباهله خودداری کند. سپس گفتند: «ای ابوالقاسم، آیا به وسیلۀ اینان با ما مباهله می کنی؟». حضرت فرمود: «آری، اینان محبوبترین چهره های روی زمین نزد خداوند هستند و نزدیکترین وسیله به درگاه اویند. من با بهترین اهل زمین و محترم ترین آنان نزد خداوند به مباهلة شما آمده ام».

ایشان با شنیدن سخنان پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) بر خود لرزیدند و از آن حضرت درخواست کردند اقدام به مباهله نکند تا دربارة تصمیم نهایی خود یک بار دیگر با گروه نجرانیان مشورت کنند و سپس خدمت حضرت برسند. پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) موافقت فرمود و سید و عاقب با خاطری آسوده نزد همراهان خود بازگشتند. منذربن عقلمه– برادر اسقف اعظم- از دانشمندان نصاری بود. او با مشاهدة از هم گسیختگی و تردید سید و عاقب دست آنان را گرفت و رو به اصحاب خود گفت: «مرا با این دو نفر تنها بگذارید».

هنگامی که منذر و سید و عاقب تنها شدند، منذر گفت: «راهنما و پیشتاز هیچ قومی به آنان دروغ نمی گوید، و من حقاً شما را نصیحت می کنم و برای شما دلسوزی می نمایم. اگر در کار خود عاقلانه نظر دهید، نجات یافته اید، ولی اگر این گونه نباشید هلاک شده اید و هلاک کرده اید». سید و عاقب که از هیجان اولیة خود آرام شده بودند به منذر گفتند: «تو دلسوز و امین اسرار ما هستی. هر چه به نظرت می رسد بگو».

منذر به سید و عاقب گفت: «آیا می دانید که هیچ قومی با پیامبری مباهله نکردند مگر آن که هلاکت آنها در یک چشم بر هم زدن بود؟ شما و هر صاحب فهم از وارثان کتابهای گذشته می دانید که این محمد ابوالقاسم، همان فرستاده ای است که پیامبرانِ امین بشارت او را داده اند و صفت او و اهل بیتش را به صراحت گفته اند. مطلب دیگری نیز هست که شما را از آن می ترسانم و از آن نباید غافل شوید».

منذر موقعیت را مناسب دید و برای این که بقیة نجرانیان هم بشنوند و نصیحت او را جدی بگیرند فریاد زد: «آفتاب را نمی بینید که رنگش تغییر یافته و افق را نمی بینید که در ابرهای متراکم فرو می رود و باد سیاه و سرخ به شدت وزیدن گرفته است. و از این کوهها دود بالا می رود. به ستارگان نگاه کنید که می خواهند بر زمین طلوع کنند، و درختان به سوی زمین مایل شده اند. پرندگان پیش چشم شما با صورت به زمین افتاده اند و بالهایشان را بر زمین گشوده اند و آنچه در چینه دان دارند بر زمین می ریزند، در حالی که آنان نزد خدای عزّ و جلّ گناهی ندارند. درختان را بنگرید که برگهایشان بر زمین می ریزد، و زمین را بنگرید که چگونه زیر پایمان به لرزه در آمده است. این حوادث اتفاق نیفتاده مگر به سبب عذابی که سایه افکنده است. به محمد و چهار نفر از خویشان همراه وی نگاه کنید که دستهایشان را بالا برده اند و منتظر پاسخی هستند که شما به او می دهید. بدانید اگر لبانش برای کلمه ای از مباهله حرکت کند دیگر نمی توانیم هلاکتی را که پیش خواهد آمد جبران نماییم و نزد خویشان و اموال خود بازگردیم».

سید و عاقب که تا آن لحظه در گرماگرم مشکل خود بودند، به منظره ای که پیش رویشان بود نگاهی انداختند و متوجه شدند که هنوز مباهله انجام نشده آثار غضب الهی ظاهر گشته و عذاب در حال نازل شدن است. منذر افزود: «اگر شما تسلیم او شوید در دنیا و آخرت سالم می مانید. اما اگر دین و آبادیِ سرزمین خود را مقدم بدارید و به منزلت و شرافت خویش در قومتان بخل بورزید، من از هر بلایی که بر شما دو نفر بیاید مانع نیستم. شما پیشقدم شدید و محمد را برای مباهله دعوت کردید و آن را علامت حل مسئله و نشانه ای بین خود و او قرار دادید، اما محمد در آنچه از او طلب کردید سریع تر از شما عمل نمود. پیامبران اگر تصمیم به کاری گرفتند جز با انجام آن باز نمی گردند. اکنون بهتر است سخن خود را باز پس گیرید. با محمد صلح نمایید و او را راضی کنید و این کار را به تأخیر نیاندازید».

سخنان منذر تأثیر خود را نمود، و سید و عاقب از او درخواست کردند که وی به حضور پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) برود و امیرالمؤمنین(ع) را واسطه بین آن حضرت و نجرانیان قرار دهد. او خدمت پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) آمد و عرض کرد: «السلام علیک یا رسول اللّه، شهادت می دهم خدایی نیست مگر پروردگاری که تو را مبعوث فرمود. شهادت می دهم تو و عیسی دو بنده و فرستادة خداوند هستید». منذر با این سخنان، اسلامِ خود را اعلام کرد. آنگاه خدمت حضرت عرضه داشت که نجرانیان پیشنهاد خود را باز پس می گیرند و از شما تقاضای ترک مباهله را دارند. اکنون آنان برای صلح آماده اند و در این باره مایلند علی بن ابی طالب(ع) نمایندۀ شما برای حل و فصل امور باشد...

پس از امضای صلحنامه، پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) به مسیحیان فرمود: «اگر شما با من و کسانی که زیر کساء بودند مباهله می کردید، خداوند بیابان را بر شما پر از آتشِ شعله ور می نمود. سپس آن را سریع تر از چشم بر هم زدن به بازماندگان شما در نجران می رسانید...».

پس از مدت کوتاهی از بازگشت نجرانیان به دیار خود، سید و عاقب نزد پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) بازگشتند و مسلمان شدند.آنان در مدینه ماندگار شدند و به نجران باز نگشتند. همچنین قیس فارسی که با کاروان نجران به مدینه آمده بود همراه آنان بازنگشت و مسلمان شد و در مدینه ماند. یک نفر از بزرگان نجران به نام ابوعلقمه و راهب عالیمقامی به نام زبیدی نیز با شنیدن گزارش سفر نجرانیان فوراً به سوی مدینه حرکت کردند و خدمت پیامبر(صلی اللّه علیه وآله) رسیدند.

م20ش

چهارشنبه 7/4/1391 - 12:44
داستان و حکایت

 

 



مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد...!وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم...
ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...
بعـد از سیر شدن ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست.
ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد.
بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید...
سخن روز : مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است

م20ش

چهارشنبه 7/4/1391 - 12:38
داستان و حکایت

 



همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!

 

م20ش

 

چهارشنبه 7/4/1391 - 12:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته