• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3560روز قبل
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

نمونه‏هایى از خلاف حقیقت

تصوف ملامتى

منطق ملامتى درست در برابر منطق ریا كارى قرار دارد. ریا كار مى‏كوشد كه به‏مردم نزدیك شود، ولى ملامتى مى‏كوشد كه از مردم دور شود. ریا كار در پى مردم‏مى‏دود و آن‏ها را مى‏پرستد، ملامتى از مردم مى‏گریزد و به آن‏ها لگد مى‏زند. آن،دوستى خلق را مى‏خواهد و این دشمنى خلق را مى‏جوید.

درویش ملامتى، مى‏نمایاند كه مرتكب كارهاى زشت مى‏شود، در صورتى كه‏واقعا از آن كارها پاكیزه و مبرا مى‏باشد. او تظاهر مى‏كند كه شراب مى‏خورد، ولى‏شراب‏خوار نیست. او تظاهر به گناه مى‏كند، ولى گناه كار نیست. او رفتارى مى‏كند كه‏مردم در باره‏اش عقیده بد پیدا كنند، مى‏نمایاند كه روزه رمضان مى‏خورد، ولى درواقع روزه خوار نیست.

شیخ تارك الصلاة

كسى مى‏گفت: یكى از طلاب حوزه علمیه مشهد مشهور بود كه تارك الصلاة‏است، لذا در میان طلاب، بسیار بسیار منفور شده بود، بلكه منفوریت او از میان طلاب‏تجاوز كرده بود و به دگران رسیده بود. همه از وى بد مى‏گفتند و مورد اشمئزازعمومى قرار گرفته بود.

بعد از چندین شبى در جایى با او میهمان بودیم، پس از صرف شام به علتى‏میهمانان همان جا ماندند و خوابیدند و نتوانستند به خانه‏هاى خود بروند.

هنگامى كه چراغ خاموش شد و همگى به خواب رفتند، من هنوز بیدار بودم وخوابم نبرده بود، ناگهان صداى ریزش قطرات آب را شنیدم. سر از لحاف بیرون كرده‏تا ببینم از كجاست، دیدم صدا از گوشه اتاق است. دقت كردم، دیدم شیخ تارك الصلاة‏به وضو گرفتن مشغول است، بسیار تعجب كردم ولى دم نزدم.

شیخ وضو گرفت و به عبادت برخاست. تا صبح اشتغال به تهجد و عبادت داشت.در دل شب، حال خوشى داشت. من عبادت او و حال او را بدون آن كه خودش ملتفت‏شود، مى‏نگریستم. هنگامى كه سپیده صبح زد، شیخ اذانى بگفت و نماز صبح را به جاآورد و سپس بخوابید. نزدیك طلوع آفتاب بود كه رفقا از خواب برخاستند و آماده‏براى خواندن نماز صبح گشتند. به یكدیگر مى‏گفتند: شیخ را بیدار كنیم نماز بخواند.یكى فحشى به شیخ داد و گفت: ولش كنید. بالاخره شیخ را بیدار كردند. شیخ‏برخاست و گفت: مى‏روم در مدرسه نماز مى‏خوانم و از خانه بیرون شد، در صورتى‏كه چند دقیقه‏اى بیش‏تر به طلوع آفتاب نمانده بود و شیخ قبل از طلوع آفتاب به‏مدرسه نمى‏رسید و این نكته بر همه روشن بود. رفقا از شیخ به بد گویى مشغول شدندو از او ابراز انزجار مى‏كردند. من به آنان چیزى نگفتم تا شیخ را ببینم. نزدیك ظهر،شیخ را در صحن مطهر امام رضاعلیه السلام دیدم. به او گفتم: شیخ این چه بازى است؟! چراچنین مى‏كنى؟! گفت: مگر چه شده؟ گفتم: من دیشب بیدار بودم و هر چه كردى دیدم.اشك از دیدگان شیخ جارى شد و دانست كه سرش فاش شده است. اشاره‏اى به قبرمقدس امام هشتم‏علیه السلام كرد و مرا به آن حضرت سوگند داد كه تا او زنده است، داستانش‏را براى كسى ذكر نكنم. چیزى نگذشت كه از دنیا رفت و مردمش همچنان او راتارك‏الصلاة مى‏پنداشتند!

راه كج

ملامتى بودن، هر چند اخلاص در عمل را نشان مى‏دهد و كاشف از صفات‏برجسته‏اى است، ولى از نظر دین و عقل، پسندیده نیست. نخست آن كه دروغ عملى‏است و ناپسندى دروغ پیش خرد ثابت است، اضافه بر این، خلق را مورد اعتنا قرارندادن و آنان را مانند حیوانات پنداشتن، یك جور خود خواهى و تحقیر بشر است.

ظاهر بد را اسلام نمى‏پسندد. قرآن مى‏گوید: هم ظاهر بایستى خوب باشد و هم‏باطن. در كشور اسلامى بایستى شعائر دین محفوظ باشد و گرنه با كشور كفر تفاوتى‏ندارد. مسلمان بایستى در رفتار و گفتارش، از كافر ممتاز باشد. اگر نظریه ملامتى‏رواج پیدا كند، ارتكاب گناه به طور علنى روا مى‏باشد، زیرا میان این دو تفاوتى نیست‏و گناه كارها ادعاى ملامتى بودن خواهند كرد، پس بازرسى ویژه براى هر فردى لازم‏است تا معلوم شود كه او حقیقتا مرتكب گناه است‏یا ملامتى مى‏باشد و كشف سرملامتى، بر خلاف نظریه او مى‏باشد.

در اسلام ریا كارى زشت است، ولى ملامت كارى هم ناپسند مى‏باشد. عباداتى‏است كه بایستى به طور آشكار، آورده شود. نماز جماعت، حج‏خانه خدا، جهاد در راه‏حق، زیارت رسول اكرم و ائمه اطهار و مانند این‏ها و واجبات و مستحبات بسیارى‏است كه شایسته است‏به طور آشكار در پیش دیدگان مردم انجام شود.

در برابر این‏ها، عبادات و نیكو كارى‏هایى است كه بایستى در نهان و سرى انجام‏گردد. نماز شب زیباست كه سرى انجام گردد. كمك و اعانه مستمندان، به ویژه آنان كه‏هیچ گونه سؤال نمى‏كنند، شایسته است كه در نهان باشد. امام سجادعلیه السلام مى‏گوید:

«ان صدقة السر تطفئ غضب الرب; (1) .

نیكو كارى پنهانى آتش غضب پرورگار را خاموش مى‏كند.»

قرآن، به هر دو كار دعوت مى‏كند:

«الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم‏ولاخوف علیهم و لا هم یحزنون; (2) .

كسانى كه در شب و روز، آشكارا و نهان، مال خود را در راه خدا صرف مى‏كنند، پاداش‏آن‏ها نزد پروردگارشان مى‏باشد، نه ترس و بیمى بر آن‏هاست و نه محزون خواهند شد.»

اسلام، عمران و آبادى دنیا و آخرت را مى‏خواهد، آبادى دنیا تحقق‏پذیر نیست،مگر به وسیله نیكو كارى‏هاى آشكار. مسلمان، بایستى ظاهر و باطنش هر دو زیباباشد. ریا كار باطن زیبا را از دست مى‏دهد و ملامتى، ظاهر زیبا را. ریا كار روشى‏سخریه آمیز پیش مى‏گیرد. ملامتى ادب را در محضر حق، مراعات نمى‏كند.

جهان سرتا سرش محضر حق مى‏باشد. مسلمان بایستى با دو چشم نگاه كند.ریایى چشم راست ندارد و ملامتى چشم چپ.

تدلیس

تدلیس، فاقد را واجد، وا نمود كردن است. بر سر كچل، زلف مصنوعى‏مى‏گذارند، تا مو دار نشان داده شود. چاله‏هاى آبله صورت را پر مى‏كنند، تا عروس درنظر داماد، آبله رو دیده نشود. خانه را سفید كارى مى‏كنند و سر و صورتى به آن‏مى‏دهند تا مشترى گیر گردد. سیب‏هاى درشت را در روى جعبه مى‏نهند و سیب‏هاى‏ریز را زیر. دانه‏هاى درشت زغال را رو مى‏گذارند و هر چه بخواهند در ته جوال جاى‏مى‏دهند. مریمى پست را آب طلا مى‏دهند تا به جاى مریمى عالى قالب بزنند. كیلومترشمار اتوموبیل را عوض مى‏كنند تا كهنگى اتوموبیل معلوم نشود و كار كردگى آن رامشترى نداند.

تدلیس خیانت است، تقلب است، كلاه بردارى است، دروغ عملى است، پیغمبراسلام از آن بیزار است و مسلمان بایستى از این كار زشت‏بپرهیزد.

نجش

نجش (بر وزن بخش) آن است كه كسى تصمیم به خریدن متاعى را ندارد، ولى‏بهاى آن را به عنوان خرید، بالا مى‏برد تا دگرى آن را گران‏تر بخرد. نجش، یكى ازنمونه‏هاى خلاف حقیقت مى‏باشد. نجش دروغ در گفتار مى‏باشد و دروغ در كردار.این كار در میان سمسارهاى قدیم معمول بوده، چنان كه در حراج‏ها نیز معمول‏مى‏باشد. در فقه اسلام این كار را «نجش‏» اصطلاح كرده‏اند. به خاطر دارم كه فقهاتصریح به حرمت آن مى‏كنند. زشتى نجش، اختصاص به وقتى كه فروشنده، توطئه‏كرده باشد ندارد، بلكه بدون توطئه با فروشنده نیز زشت و قبیح است.

در مجالسى كه امروز به عنوان مزایده تشكیل مى‏شود، گاهى این روش پلید به كاربرده مى‏شود. این دسته مردم، از خداى بزرگ شرم نمى‏كنند، اینان به نداى وجدان،پاسخ نمى‏دهند و شاید هم این كار كثیف را زیركى و خرد بدانند!

كم‏فروشى

كم فروشى، یكى دیگر از مصادیق خلاف حقیقت است. كم فروشى، جنسى را به‏اندازه معینى فروختن و در وقت تحویل، از آن اندازه، كم‏تر تحویل دادن و به همان‏اندازه حساب كردن است.

گاه ممكن است در ترازو تصرفى بشود، به طورى كه جنس را در وقت‏سنجش ازمقدار واقعى بیش‏تر نشان بدهد و شاید هم كه سنگ كم‏تر را به جاى سنگ بیش‏تربگذارند. كم فروشى از قبیل دزدى و خیانت و از دروغ‏هاى عملى است.

غش

غش را به اصطلاح بازار امروز، بایستى تقلب در جنس نامید كه بدبختانه درروزگار ما رواج بسیار دارد. غش، آمیختن جنس عالى است‏با جنسى كه همقدر درقیمت‏با آن نیست، آن گاه مجموع را به نام آن جنس خالص عالى و به همان قیمت‏فروختن.

آب در شیر كردن و به نام شیر خالص فروختن، غش است. طلا را با مس مخلوطكردن و به نام زر ناب فروختن، غش است.

وقتى یكى از دوستان صورتى داد كه در آن، تقلب‏هایى كه در اجناس مى‏شود،نوشته شده بود. صورت عجیبى بود كه نقلش در این جا، چندان پسندیده نیست.به طور كلى در هر صنفى از اصناف بازار، مردمانى نادرست پیدا مى‏شوند وتقلب‏هایى ویژه متاع خود دارند، تقلب‏هایى كه به تعبیر عامیانه، عقل جن بدان‏نمى‏رسد.

دین مقدس ما، دین راستى و درستى است. كسى كه خود را پیرو این دین مى‏داند،بایستى از این نادرستى‏ها بر كنار باشد و خود را به این ناپاكى‏ها آلوده نكند.

خلاف قرار داد

از دروغ‏هاى عملى بسیار زشتى كه بسیار در این كشور معمول شده است، عمل‏نكردن بر طبق قرار دادى است كه دو طرف با آن موافقت كرده‏اند. كنتراتچى‏ها،شركت‏ها، مؤسسات دیگر، قرار دادهایى را بر طبق شرایطى مى‏بندند، ولى بدان پاى‏بند نیستند; در موقع تحویل، دیده مى‏شود كه به بسیارى از شرایط عمل نكرده‏اند.

آیا این نادرستى در پیمان هم از ارمغان‏هاى فرنگ است؟

آیا بر اثر نادرستى و خیانتى است كه در این مملكت‏حكومت مى‏كند؟ آیا از رشوه‏خوارى تحویل گیران، سرچشمه مى‏گیرد؟ آیا تكیه گاه كنتراتچى نادرست در موقع‏تحویل، پول است‏یا زور؟

به خدا قسم اگر دستورات طلایى اسلام در جهان اجرا مى‏شد، گلستان و بهشت‏آسایش مى‏گردید. آیا این آرزو به گور برده خواهد شد؟

تظاهرهاى ادارى

كارمندى از كارمندان دولت‏به كثرت كار تظاهر مى‏كند، پرونده‏هاى بیشمارى‏گرداگرد میز خود مى‏چیند و در مقابل، كارمندان دیگر به كمى كار تظاهر مى‏كنند. دراین اخلاق، میان ترس از اداره و اعضا تفاوتى نیست. تظاهر به كثرت كار، در میان‏طبقات دیگر هم، گاه به گاه پیدا مى‏شود. خصوصیاتى اخلاقى كه در كارمندان دولت‏یافت مى‏شود، از نمونه‏هاى روحیات همین ملت است، آنان هم از افراد همین ملت‏مى‏باشند; از این رو، معتقدم كه كسانى كه دم از رهبرى و اصلاح مى‏زنند، بایستى‏اصلاحات را از افراد ملت‏شروع كنند. ملت كه درست‏شد، دولت درست‏خواهد شد.دولتیان مانند پرهاى كاهى هستند كه به روى سیل قرار دارند، آنان قدرت مقاومت دربرابر سیل را ندارند، بلكه هر كجا كه سیل مى‏رود آن‏ها هم با سیل مى‏روند، آن‏ها فقطمى‏كوشند كه خود را روى سیل نگاه دارند.

خود نمایى دروغین

خود خواهى شدید، انسان را وادار به خود نمایى مى‏كند. خود نمایى اگر به راست‏ممكن نشد، به وسیله دروغ انجام مى‏گیرد. خود نما مانند زن فاحشه‏اى است كه‏به‏وسیله آراستن خویش، در پى مشترى مى‏گردد و پیوسته در این فكر است كه نادانى‏را به دام بیندازد. خود نمایى در میان تمام طبقات موجود است و هر كسى به نوعى‏خود نمایى مى‏كند: یكى به وسیله داشتن اتومبیل خود نمایى مى‏كند، یكى با لباس ویكى با خانه مجلل و یكى از راه‏هاى دیگر و به طور كلى هر كسى این خیال باطل خودرا به وسیله‏اى جامه عمل مى‏پوشاند. خود نما گاهى پارچه گران بهایى یا چیز دیگرى‏را كه از لحاظ قیمت قابل توجه است، در حضور جمعى لگد مال یا پاره مى‏كند تانشان دهد كه در نظرش ارزشى ندارند.

پیرانى به جوانى تظاهر مى‏كنند. جوانانى به پیرى. ثروتمندانى به فقرتظاهر مى‏كنند، و فقیرانى به ثروت. بیشتر ثروتمندانى كه به فقر تظاهر مى‏كنند، باشهرهاى كوچك و محیطهاى محدود سر و كار دارند; تظاهر آن‏ها از این نظر است‏كه كسى به آن‏ها چشم نزند، یا خویشان و دوستان، توقعى از آن‏ها نداشته باشند، اینان‏گاه لباس پاره یا كم قیمت مى‏پوشند و در خانه خراب زندگى مى‏كنند و به چیزهایى كه‏علامت ثروت است نزدیك نمى‏شوند. ثروتمندان پست فطرت، آنان هستند كه‏تظاهر به فقر مى‏كنند تا از كمك و اعانه دگران بهره‏مند شوند، اینان از لحاظ مال گدانیستند، ولى گدایى مى‏كنند، چون سرشت آن‏ها با گدایى و پست فطرتى آمیخته شده‏است.

دسته‏اى به اروپایى گرى خود نمایى مى‏كنند. دسته‏اى به زندگى سبك قدیم وباستانى و عتیقه دارى تظاهر مى‏كنند. این‏ها یا دروغ در گفتار است‏یا رفتار یا هر دو.

كسى كه كتاب‏خانه پر ارزشى دارد، شنیدم از این كه كسى او را ثروتمند بداندناراحت مى‏شده و مى‏گفته كه من این كتاب خانه را به وسیله قند تهیه كرده‏ام. ازكودكى كه به من چایى با قند مى‏دادند چایى را تلخ مى‏خوردم و حبه‏هاى قند را جمع‏مى‏كردم، وقتى كه به وزن قابل توجهى مى‏رسید، مى‏فروختم و پولش را كتاب‏مى‏خریدم و گاه مى‏گفت كه این كتاب‏خانه، خانوادگى و اجدادى است كه به میراث به‏من رسیده است!

تبلیغات

یكى از ارمغان‏هایى كه اخیرا از فرنگستان به ایران آمده است، تبلیغاتى است كه‏براى فروش كالا مى‏كنند. تبلیغات هر چند بى اثر نیست، ولى قسمتى از آن، بسیار كارزشتى است و آن تبلیغى است كه به یكى از دو وسیله محقق مى‏شود: یكى مردم راگول زدن، دیگر به مردم، دروغ گفتن. آیا ثروتى كه به یكى از این دو راه به دست‏مى‏آید، مشروع است؟ آیا این كار، تجارت است‏یا كلاه بردارى؟

منظور از تبلیغات، اگر اخبار مردم به بودن چنین كالایى باشد، كار صحیحى‏است، اگر بیان فواید كالا باشد، خوب است، اگر روشن كردن اذهان، نسبت‏به خوبى‏كالا باشد بد نیست، ولى:

میان ماه من تا ماه گردون.

تفاوت از زمین تا آسمان است.

از خود سازمان‏هاى تبلیغاتى بپرسید كه منظور چیست.

دیكتاتورهاى سیاه و سرخ

ناجوان‏مردترین دروغ گوها دیكتاتورهاى سیاه و كمونیست‏ها هستند. این‏دودسته، حقیقت ظلم را در پیش بسیارى از مردم، عدل مجسم جلوه مى‏دهند. این‏هامحرومیت ملت را (البته به استثناى اقلیت محدودى) آسایش همگانى و رفاه عمومى‏لقب مى‏دهند.

كمونیست‏ها، سرمایه دارى دولتى را كه خطرناك‏ترین رژیم براى توده ملت‏مى‏باشد، اشتراك مى‏نامند، تشكیلاتى را كه جز با زور و دیكتاتورى، قابل دوام نیست،آزادى مى‏خوانند، انتصابات را انتخابات عمومى مى‏گویند و به وسیله همین دروغ‏هاساده لوحانى را گول مى‏زنند. استعمار نو گمان مى‏كند كه برگ برنده در مبارزه باكمونیسم را سر نیزه انجام مى‏دهد.

عجب اشتباهى! مگر در روسیه سر نیزه نبود؟ مگر در چین سر نیزه نبود؟ مگر دركوبا و هند و چین نبود؟ زهى تصور باطل! زهى خیال محال! خاكستر، آتش را پخته‏ترمى‏كند. قدرت‏هایى كه خود را پناهگاه آزادى، لقب داده‏اند، ظالمانه‏ترین حكومت‏هارا بر ملل ضعیف تحمیل كرده‏اند تا مبادا كمونیست آن‏ها را استعمار كند. پروردگارا،ملل ناتوان از ظلم دیكتاتورهاى سیاه و سرخ به كه پناه ببرند؟ جز ذات مقدس تو،پناهگاهى نیست، پس به همه پناه بده.

پى‏نوشتها:

1) مستدرك‏الوسائل، ج 7، ص، ح 798 به نقل از رسول الله‏صلى الله علیه وآله .

2) بقره (2) آیه 274.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:34
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

زیان‏هاى اجتماعى دروغ

سخنى از على‏علیه السلام:

«الا فاصدقوا فان الله مع الصادقین، و جانبوا الكذب فان الكذب مجانب الایمان،الا و ان الصادق على شفا منجاة و كرامة، الا و ان الكاذب على شفا مخزاة و هلكة; (1) .

راست‏بگویید، چون خدا با راست گویان است. از دروغ دورى كنید، چون دور كننده‏ایمان است. راست گو تا سر منزل نجات و سرورى فاصله‏اى ندارد. دروغ گو لب پرتگاه‏خوارى و نابودى جاى دارد.»

زیبایى‏هاى ادبى

در این كلام على‏علیه السلام نور و ظلمت در برابر هم قرار گرفته‏اند. هنر تضاد و برابرى‏كه از محسنات بدیعیه مى‏باشد با شیواترین طرز در آن موجود است:

در برابر جمله «الا فاصدقوا» «و جانبوا الكذب‏» قرار دارد، آن به سوى راستى‏ترغیب مى‏كند و این از دروغ پرهیز مى‏دهد. در مقابل تعلیل «فان الله‏» تعلیل‏«فان الكذب‏» قرار دارد، آن به راست گو، نوید مى‏دهد، این به دروغ گو، اعلام خطرمى‏كند. مقابل جمله «الا وان الصادق‏» جمله «الا وان الكاذب‏» قرار گرفته. «منجاة‏صدق‏» در برابر «مخزاة كذب‏» و «كرامة‏» در برابر «هلكة‏» واقع شده است. الا، حرف‏تنبیه و آگاه كردن است و بر صدر جمله‏هاى سه گانه، براى دلالت‏بر تحقق ما بعد آمده‏است، مانند «الا انهم هم السفهاء» در دو جمله اخیر، دلالت‏بر تاكید اسناد و قطعیت‏معنا دارد. جمله «و جانبوا الكذب‏» از تعبیر «لاتكذبوا» بیش‏تر به جلوگیرى از دروغ،تحریض مى‏كند، زیرا در معنا رساتر و در لفظ بلیغ‏تر و تاكیدش بیش‏تر است.

زیان‏ها

دروغ براى دروغ گو، زیان‏هاى اجتماعى دارد، زیان‏هاى اقتصادى و زیان‏هاى‏روانى دارد. على فرمود: دروغ گو بر لب پرتگاه خوارى و هلاكت قرار دارد، زیرادروغ، ایمان را از قلب دروغ گو بیرون مى‏كند و خودش به جاى آن بر زبانش‏مى‏نشیند.

كسى كه ایمان داشته باشد، نزد دوست و دشمن محترم است، نزد مسلمان و گبر وترسا و یهود ارجمند است، مورد اعتماد همه خردمندان است. كسى كه ایمان‏داشته باشد، خیانت نمى‏كند، دزدى نمى‏كند، حق مردم را مى‏دهد و وجودش براى‏جامعه سودمند است، پس چرا محترم نباشد و چرا ارجمند نباشد و چرا خردمندان وعقلا به او اعتماد نكنند؟ خدا هم در این جهان و در جهان دیگر پاداش عالى به وى‏خواهد داد.

دروغ كه ایمان را از دل بیرون كرد، دروغ گو، خیانت مى‏كند، دزدى مى‏كند، حق‏مردم را نمى‏دهد، وجودش براى جامعه زیان دارد و نزد دوست و دشمن احترام‏ندارد. مسلمانان و گبر و ترسا و یهود براى او ارزشى قائل نیستند. هیچ عاقلى به اواعتماد نمى‏كند و نزد همه منفور و خوار است و در سراشیبى نابودى قرار خواهدگرفت. كسى كه در لب پرتگاه جاى داشته باشد، هر دم خطر افتادن در پرتگاه را دارد.

رسوایى

یكى از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، رسوایى است. رسوایى همیشه در انتظار دروغ‏گو مى‏باشد; رسوا شدن نزد یك نفر یا نزد چند نفر یا نزد جامعه. دروغ، پنهان نخواهدماند و روزى بر ملا خواهد شد. دروغ گو، هر چند زیرك باشد، اطراف و جوانب‏دروغ را بسنجد، محال است كه دروغش كشف نشود. كشف دروغ، رسوایى را در پى‏دارد، چیزى كه هست، چون دروغ‏ها مختلف است، رسوایى‏ها هم مختلف است: گاه‏زود مى‏شود، گاه دیر و گاه در خانه خود نزد زن و فرزندش رسوا خواهد شد و گاه نزددوستان و خویشانش و گاه در یك شهر و یا مملكتى رسوا مى‏شود.

تهتاه شاه

شنیدم كه یكى از پیشوایان فرقه شیخیه در تبریز، بر منبر سخن مى‏گفت. در ضمن‏سخن، نام‏هاى پادشاهان جن را ذكر مى‏كرد و بیان مى‏داشت كه سلطنت كدام یك آن‏هامقدم بوده و كدام مؤخر. سخنان او از این قبیل بود: نخستین پادشاهى كه از این سلسله‏به سلطنت رسید، تهتاه شاه بود و سپس قهقاه شاه و سپس جهجاه شاه و مانند این‏ها.سخنران همچنان به سخنش ادامه مى‏داد تا به نام پادشاه دهم و یادوازدهم رسید كه نام‏او هم كلمه‏اى بود، نظیر نام‏هاى گذشته. در این وقت رندى از پاى منبر گفت: آقا، نام‏پادشاه پنجم را دوباره بفرمایید! سخنور محترم در جواب عاجز ماند، زیرا در یادش‏نبود كه كدام یك از این نام‏ها را براى شهریار دروغین پنجم ذكر كرده است. اكنون‏خوانندگان ارجمند بایستى در نظر بگیرند كه در این حال، چه رسوایى و افتضاحى‏براى این سخنور نادان و دروغ گو، دست داده است.

عمرو بن معدى كرب

عمرو بن معدى كرب از دلاوران مشهور عرب است. این گونه مردم براى آن كه‏بر شهرت دلیرى خود بیفزایند، گاه و بى گاه داستان‏هایى دروغین از شجاعت‏هاى‏خود ذكر مى‏كنند. عمرو روزى در شهر كوفه در حضور جمعى، داد سخن مى‏داد واین حكایت را از قهرمانى‏هاى خود نقل مى‏كرد: وقتى به سوى عشیره بنى نهد به قصدغارت هجوم كردیم، آنان در صدد مقاومت‏بر آمده و دلاور نامى خود، خالد بن‏صقعب را جلو انداخته و خود در پشت‏سر او آماده دفاع شدند. هنگامى كه من به‏خالد رسیدم با یك نیزه سر نگونش كردم و سپس با صمصامه (نام شمشیر عمروصمصامه بوده) سرش را از تن جدا كردم. از قضا مخاطب عمرو در این موقع، خودخالد بن صقعب بود كه عمرو او را نمى‏شناخت. داستان سرایى عمرو كه به پایان‏رسید گفت: كشته تو مخاطب توست و سخن تو را مى‏شنود!

بى آبرویى

دیگر از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، بى آبرویى است. دروغ‏هاى چندى كه ازدروغ‏گو، كشف شد، رسوایى او كه مكرر گردید، بى آبرویى نصیبش مى‏شود.رسوایى دروغ گو، كشف دروغ اوست. و بى آبرویى دروغ گو، بى حیثیت و بى ارج‏شدن اوست. عقلا و خردمندان، همیشه به دنبال حیثیت و آبرو مى‏روند. ثروتمند،ثروت خود را براى خریدن حیثیت و آبرو صرف مى‏كند. قدرتمند، قدرت خود رابراى رسیدن به این موقعیت‏به كار مى‏اندازد. دانشمند، از دانش خود، براى جلب‏افكار عمومى، بهره بردارى مى‏كند. محبوب‏ترین چیزها نزد عقلا، حیثیت وآبرومندى مى‏باشد و آخرین هدف آن‏ها همین خواهد بود، چون دار و ندار خود رافداى آن مى‏كنند، ولى دروغ گو، با دست‏خود این موقعیت را از بین مى‏برد.رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود:

«اقل الناس مروة من كان كاذبا; (2) .

كم آبروترین مردم، كسى است كه دروغ مى‏گوید.»

دروغ گو، از هر طبقه‏اى باشد، از همه افراد راست گوى آن طبقه آبرویش كم‏تر وبى حیثیت‏تر خواهد بود. اگر دروغ گویى، به واسطه شتر مآبى مردم ایران یا به واسطه‏احتیاجى كه به او دارند، به زودى نتواند بى آبرویى خویش را در یابد، به یقین دیرى‏نخواهد پایید كه كوس بى آبرویى خود را مى‏شنود كه بر سر كوى و برزن‏ها مى‏زنند.

حجة الالهیة

مرحوم امام جمعه زنجان، چنین مى‏گفت: روزى در زنجان در منزل نشسته بودم،پیرمردى وارد شد كه از چهره‏اش مى‏نمود كه بسیار عمر كرده است. دو جوان‏شیك‏پوش زیر بازوان وى را گرفته بودند و بسیار به آن پیرمرد احترام مى‏كردند، گویى‏در برابرش فانى صرف شده بودند به طورى كه حمق از قیافه آن دو جوان آشكار بود.نام پیرمرد را حجة الالهیه گفتند (این تركیب از لحاظ ادبى غلط است). از شخصیت‏ایشان جویا شدم. گفتند: در 120 علم تخصص دارند. سخنى بود بسیار بزرگ، زیراتخصص در یك علم، كار دشوارى است و چنین كسى وجودش كیمیا و كمیاب است‏تا برسد به كسى كه در 120 علم تخصص داشته‏باشد، اضافه بر این، شمارش نام‏120علم براى دانشوران، دشوار است، پس تخصص در آن‏ها چگونه خواهد بود؟!

تقاضا كردم كه نام‏هاى این علوم را براى من بشمارند. پیرمرد، بدین طریق،شمردن را آغاز كرد و هر یك از این واژه‏ها را نام علمى قرار داد: سلمبیا، قلمبیا،كلمبیا، جلمبیا، و بدین ترتیب اسامى علوم را براى من مى‏شمرد.

مرحوم امام جمعه، پس از نقل این داستان، بر صحت آن سوگند خورد.

آیا پس از این بیان، دیگر آبرویى براى این میهمان، نزد این میزبان مى‏ماند؟آیا نزد دانشمندان، چنین كسى آبرو خواهد داشت؟ اگر تمام حروف الفبا را بر سرواژه لمبیا قرار بدهیم، از سى تجاوز نخواهد كرد، پس چگونه به 120 مى‏رسد،مگر ریشه و صورت این واژه عوض شود كه میلیون‏ها علم خواهد شد، بلكه‏نهایت نخواهد داشت.

سجع مهر، حجة الالهیه را مرحوم امام جمعه چنین مى‏گفت:

حجة الالهیه نام چون شمیس آمد.

شه محمد و مشحون بوالوفا قبیس آمد.

پدران و مادران، بایستى به فرزندان خود دروغ نگویند كه همیشه احترامشان نزدفرزند محفوظ بماند و كودك با نظر حقارت به پدر و مادر ننگرد.

هر آن كس زبانش بود با دروغ.

نباشد بر دیگرانش فروغ.

فردوسى گوید:

رخ مرد را تیره دارد دروغ.

بلندیش هرگز نگیرد فروغ.

به گرد دروغ هیچ گونه مگرد.

چو گردى شود بخت را روى زرد.

مكن دوستى با دروغ آزماى.

همان نیز با مرد ناپاك راى.

بى ارزشى سخن

از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، بى ارزش شدن سخنان دروغ گو نزد مردم است. اگربنا شد براى هر موجودى میزانى براى قیمت آن باشد، یكى از میزان‏هایى كه براى‏قیمت انسان مى‏توان در نظر گرفت، ارزشى است كه مردم براى سخنش قائل هستند.هر چه مقدار ارزش سخن بیش‏تر باشد، قیمت گوینده آن بیش‏تر خواهد بود و هر چه‏مقدار ارزش سخنش كم‏تر باشد، گوینده بى بهاتر خواهد بود. سخن، سرمایه انسان‏است و موجب امتیاز او از جانوران است. مقصود از سخن، اصواتى نیست كه به‏شكل‏كلمات بیرون مى‏آید و گرنه بعضى از حیوانات هم مى‏توانند تقلید كنند، بلكه‏مقصود، بیان معانى و مطالب عالیه و ارزشى است كه سخن به‏واسطه آن‏ها پیدا مى‏كند.

دروغ گو، اگر بالاترین ارزش‏ها را براى سخنش به دست آورده باشد، همین كه به‏دروغ گویى پرداخت و مردم بدان صفتش شناختند، ارزش سخنش نابود مى‏شود و باجانوران در یك ردیف قرار خواهد گرفت.

كسى را كه عادت بود راستى.

خطا گر كند در گذارند ازو.

و گر نامور شد به ناراستى.

دگر راست‏باور ندارند ازو.

امام جعفر صادق‏علیه السلام از حضرت عیسى‏علیه السلام نقل مى‏كند كه عیسى فرمود:

«من كثر كذبه ذهب بهاؤه; (3) .

كسى كه دروغش بسیار شود، نورش مى‏رود.»

شاید مقصود از نور، همان ارزشى است كه سخنش نزد مردم دارد. آیا شاگردان‏براى سخنان استاد دروغ گو، ارزشى قائل هستند؟ آیا ملت‏براى سخنان وزیردروغ گو، ارزشى قائل مى‏باشد؟ آیا بازار براى وعده‏هاى بازرگان دروغ گو، ارزشى‏قائل است؟ آیا آخوندى كه دروغ بگوید: مى‏تواند مردم را به راه راست هدایت كند؟

زبانى كه با راستى یار نیست.

به گیتى كس او را خریدار نیست.

چو خواهى كه بخت از تو گیرد فروغ.

زبان را مگردان به گرد دروغ.

امیر حسین ابیوردى

سلطان حسین بایقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امیر حسین ابیوردى را نزدسلطان یعقوب، پادشاه عراق و آذربایجان به سفارت فرستاد. سفیر، حامل تحف وهدایاى بسیارى از طرف این پادشاه بود، از جمله كلیات دیوان جامى بود كه در آن زمان‏بسیار ارزش داشت. سلطان حسین بایقرا، امر كرده بود كه آن را از كتاب خانه سلطنتى‏خارج كرده و در زمره هدایا قرار دهند. ملا عبد الكریم، كتابدار مخصوص كتاب خانه‏در موقع برداشتن كتاب اشتباه كرد و به جاى كلیات جامى، فتوحات مكى را كه از لحاظجلد و حجم، بدان بسیار شبیه بود، به امیر حسین تسلیم نمود. امیر بدون آن كه كتاب‏را باز كند، بگرفت و روانه تبریز شد. هنگامى كه نزد سلطان یعقوب رسید، سلطان اورا بسیار مورد تفقد و نوازش قرار داد و گفت:

در این سفر طولانى، قطعا بسیار ناراحتى كشیده‏اید. امیر حسین، چون شدت‏شوق سلطان را به كلیات جامى شنیده بود جواب داد:

در راه همسفرى داشتم كه در هر منزل، سر و كارم با آن بود. و از این جهت رنج‏سفر را احساس نمى‏كردم. سلطان از همسفر پرسید. امیر كلیات جامى را نام برد و گفت‏در زمره هدایایى است كه موظف است‏به حضور سلطان تقدیم دارد. سلطان یعقوب‏گفت: بگو بروند و كلیات جامى را بیاورند. امیر كس فرستاد و كتاب را آوردند. چون‏گشودند، معلوم شد كه فتوحات مكى است و دروغ سفیر دیپلمات و سیاستمدار،آشكار شد، و نزد دو پادشاه، بلكه دو كشور مفتضح و رسوا گردید و از درجه اعتبارساقط گشت (به جز راستى هر چه باشد خطاست).

در این زمان

در قم دو فرماندار دیدم كه بسیار دروغ مى‏گفتند، به یكى از آن دو در گذشته اشاره‏شد. فرماندار دروغ گوى دوم در جمیع امور اظهار اطلاع مى‏كرد و در تمام قضایاشركت‏خود را ادعا مى‏كرد و بسیار بسیار پر حرف بود. شهردارى را دیدم كه بسیاردروغ مى‏گفت، به طورى كه شنیدم یكى از بزرگان، كاذب لقبش داده بود.

وزراى نالایق و بى عرضه، استاندارهاى ناتوان و بى نیرو بسیار دروغ گومى‏شوند و به قول این شاعر، این نادان‏ها دروغ را سبب اعتبار مى‏پندارند.

سلب اعتماد

دیگر از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، سلب اعتمادى است كه از ناحیه مردم، نصیب‏دروغ گو مى‏شود. اعتماد مردم، بهترین راه موفقیت است. بیش‏تر موانعى كه در راه‏وصول به هدف‏ها پیدا مى‏شود، به وسیله جلب اعتماد مردم، بر طرف مى‏گردد.

دروغ گو، خود را از این نعمت پر قیمت، محروم مى‏سازد و با پاى خویش به‏سوى سیاه بختى مى‏تازد. كسى كه مورد بى اعتمادى قرار گرفت، بایستى از جامعه‏كناره‏گیرى كند و در گوشه‏اى به انتظار مرگ بنشیند، زیرا دیگر نمى‏تواند در آن جامعه‏موفقیتى به دست آورد. حضرت امیر المؤمنین‏علیه السلام فرمود:

«ینبغی للرجل المسلم، ان یجتنب مواخاة الكذب; فانه یكذب حتى یجی‏ء بالصدق‏فلا یصدق; (4) .

كسى كه خود را مسلمان مى‏داند، شایسته است كه از سر و كار داشتن با دروغ بپرهیزد،زیرا دروغ، كارش را به جایى مى‏رساند كه سخن راستش را كسى باور نكند.»

كسى را كه عادت بود راستى.

خطایى كند در گذارى رواست.

و گر نامور شد به گفت دروغ.

اگر راست گوید تو گویى خطاست.

چقدر تلخ است‏براى مردى كه زنش سخن او را باور نكند، خویشانش سخنانش‏را باور نكنند و دوستانش نیز سخنانش را باور نكنند (بیگانگان و دشمنان، دیگرحسابشان روشن است). دروغ گو، اگر از بیچارگى خود سخن بگوید كسى نمى‏پذیردو اگر از بیمارى اش سخن بگوید كسى نمى‏پذیرد و اگر از شخصیتش بگوید، كسى‏نمى‏پذیرد و اگر از دیگران بگوید، كسى نمى‏پذیرد.

این شاعر به زبان عربى چه شعر خوبى گفته است:

اذا عرف الانسان بالكذب لم یزل.

لدى الناس كذابا و لو كان صادقا.

بد بینى مردم

دیگر از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، آن است كه دروغ گو، مورد سوء ظن و بد بینى‏مردم قرار مى‏گیرد، بلكه گاه كارش از این هم بالاتر مى‏رود و بر اثر دروغ، مورد تنفرقرار خواهد گرفت.

هر كس به حسب طبع، خوش دارد كه مردم او را شایسته براى نهفتن اسرارخویش بدانند. دروغ گو كه دروغ مى‏گوید، پس از كشف دروغ، ممكن است كه به‏خاطر كسى بخلد كه او را شایسته براى راست‏شنیدن ندانسته و این سخن حق را از اوپنهان كرده و در نتیجه به دروغ گو، بد بین مى‏شود و از او تنفرى در دل احساس‏خواهد كرد.

همان طور كه با صفا با مردم رفتار كردن، جلب محبت مى‏كند، با مردم بى صفایى‏كردن نیز جلب سوء ظن و بد بینى و تنفر مى‏كند. دروغ گو، بهترین مصداق براى‏بى صفایى است.

مردم، صفا داشتن و راز نهان نكردن را نشانه صمیمیت مى‏دانند و به چنین كسى‏علاقه‏مند مى‏شوند، ولى بى صفایى و سر نهان كردن را نشانه بى صمیمیتى مى‏دانند.مردم، با صفا را یگانه و یك رنگ مى‏دانند و بى صفا را متقلب و دو رنگ. فرد كامل‏بى صفایى و دو رنگى، دروغ گوست.

دروغ گو، بر خلاف فطرت مردم قدم بر مى‏دارد، در نتیجه منفور مى‏شود، زیرامردم به حسب طبع، حس كنجكاوى دارند. كسى كه این حس آن‏ها را سیر كند وغریزه آن‏ها را به مطلوب برساند، دوستش مى‏دارند، بلكه فدایى‏اش مى‏شوند، لیكن‏آن كه این حس را در گرسنگى نگاه دارد و این غریزه را از رسیدن به مطلوب مانع‏شود، دشمن مى‏دارند; دروغ گو، نزد مردم چنین فردى خواهد بود، چون هیچ گاه‏حقیقت را نشان نمى‏دهد، بلكه حقیقت را دگرگونه مى‏گوید. بدبخت‏تر از او كسى‏است كه دروغ زبانى را با نادرستى در رفتار همراه داشته باشد.

قاضى خائن

خواجه نظام الملك در سیاستنامه‏اش (5) چنین آورده: مردى نزد سلطان محمود ازقاضى شكایت‏برد كه دو هزار دینار در كیسه سر بسته، نزد او امانت گذارده‏ام، اكنون‏امانت را پس گرفته و سر كیسه را گشوده‏ام، به جاى زر، درم‏هاى مسین مى‏بینم و یقین‏دارم كه سر كیسه هم باز نشده است. سلطان گفت: كیسه را نزد من آر! مرد برفت وكیسه بیاورد. محمود گرداگرد كیسه را نگریست و شكافى ندید. سپس گفت: كیسه رانزد من بگذار و روزى سه من نان و یك من گوشت و ماهى یك دینار از وكیل من‏بستان تا تدبیر زر تو كنم.

محمود قدرى به كیسه نگاه كرده و مدتى بیندیشید تا به خاطرش رسید كه ممكن‏است، كیسه را شكافته باشند و زر بیرون كرده و سپس رفو نموده باشند. محمود چادرشبى زر بفت داشت و پر بها كه به روى بالین گسترده بود، نیمه شبى برخاست و كاردبر كشید و مقدارى از چادر شب را بدرید. روز دگر سپیده دم به شكار رفت و سه روزشكارش طول كشید، هنگامى كه باز گشت، چادر شب را درست‏یافت. محمود فراش‏را بخواست و پرسید: این چادر شب، دریده بود، كه آن را درست كرد؟ فراش كه ازدریده شدن آن بسیار ترسیده بود، در آغاز منكر شد، ولى پس از اطلاع بر جریان‏گفت: فلان رفو گر رفویش كرده. سلطان رفو گر را بخواست و از او پرسید: امسال‏هیچ كیسه دیباى سبزى رفو كرده‏اى؟ گفت: آرى. محمود پرسید: كجا؟ گفت‏به خانه‏قاضى شهر، او دو دینار مرا مزد داد. محمود كیسه را بدو نشان داد. گفت: آرى همین‏كیسه مى‏باشد و جاى رفو را نیز نشان داد. قاضى احضار گردید و با رفو گر و خداوندمال رو به رو شد. از بیم، چنان لرزه‏اى بر اندامش افتاد كه سخن نتوانست گفت. پس‏زرها گرفته شد و به صاحبش مسترد گردید. (6) .

رسوایى این قاضى چقدر بود و چقدر بى آبرو شد؟ آیا دیگر قضاوت او، ارزشى‏دارد؟ آیا مورد اعتماد خواهد بود؟ آیا محبوب و عزیز و ارجمند خواهد بود؟

ذلت و خوارى

دیگر از زیان‏هاى اجتماعى دروغ، ذلت و خوارى است. دروغ، دروغ گو راذلیل مى‏كند و خوار مى‏سازد. درست در نقطه مقابل آن چه دروغ گو مى‏پندارد،دروغ، ثمر مى‏دهد.

هنگامى كه حكومت‏ساسانى ایران به دست‏سربازان مسلمان از پاى در آمد،شاهزادگان ساسانى پراكنده شدند و از ناز و نعمتى كه سال‏ها در آن مى‏چریدند ومى‏خوردند و مى‏خرامیدند محروم گردیدند. نیكو كاران به این عزیزانى كه عزت‏خود را از كف داده بودند، كمك و همراهى مى‏كردند. دروغ گویان، این فرصت رامغتنم شمرده و آن را وسیله دوشیدن خلق قرار دادند و به كشورهاى عربى مى‏رفتند وخود را به دروغ ساسانى معرفى مى‏كردند. این جریان، در حدود صد سال یا بیش‏ترادامه داشت. كم كم كلمه ساسانى، معناى خود را از دست داد و در لغت عرب به معنى‏گدا در آمد، به طورى كه گدا را ساسانى مى‏خواندند.

دروغ گویانى كه مى‏پنداشتند به وسیله این اسم، عزیز مى‏شوند، نه تنها خود راذلیل كردند، بلكه این نام را هم خوار كردند، نامى كه از شاهنشاهى بزرگى در جهان‏حكایت مى‏كرد.

سخریه و استهزا

دیگر از زیان‏هاى اجتماعى دروغ،سخریه و استهزاست كه نصیب دروغ گومى‏شود. دروغ گو، همان كه به دروغ گویى شهره شد، مورد استهزاى مردم قرارمى‏گیرد، خواه در حضور و خواه در غیاب، و پرسش‏هاى استهزایى از او مى‏شود ومى‏گویند: اگر حقیقت مطلب را بخواهید، از او بپرسید. لغاتى جعل مى‏كنند و معانى‏آن را از دروغ گو مى‏پرسند. نام كتابى را جعل مى‏كنند و خصوصیات كتاب و مؤلف رااز او مى‏پرسند. دانشمندانى جعل مى‏كنند و شرح حالشان را از او مى‏خواهند.دروغ گوى جعال در موقع سخن با خنده‏هاى تمسخرآمیز رو به رو مى‏شود و اگر این‏چیزها را بفهمد، بایستى از شرم به زیر زمین برود.

عمر و ابو هریره

ابو هریره از قول رسول خداصلى الله علیه وآله حدیث جعل مى‏كرد! عمر از این كار خوشش‏نمى‏آمد، كسانى را كه به جعل حدیث‏شناخته شده بودند، چوب زد.

عمر، ابو هریره را استهزا مى‏كرد. ماكولى كه به حضورش مى‏آوردند، گاه كه‏ابوهریره حاضر بود، مى‏پرسید: در باره این خوراكى از رسول خداصلى الله علیه وآله حدیثى‏نشنیده‏اى؟

گویند: ابو هریره از رو نمى‏رفت و به او جواب مى‏داد و با كمال پر رویى حدیثى‏جعل مى‏كرد.

رو سیاهى

پیغمبر اسلام مى‏فرمود:

«ایاك و الكذب فانه یسود الوجه; (7) .

از دروغ بپرهیز كه آدم را رو سیاه مى‏كند.»

رو سیاهى مورد سخط خداى بودن است، نزد خلق منفور شدن است، رسوایى‏است، بى آبرویى است، ذلت و خوارى است. چقدر بدبخت است رو سفیدى كه خودرا به دست‏خود رو سیاه كند. دروغ گو، نشاندار است، نشاندار ننگ است،رو سیاهى است كه سخن راستش را هم كسى باور نمى‏كند. یكى از بدبختى‏هاى‏دروغ گو، آن است كه كم‏تر مورد عاطفه قرار مى‏گیرد، خدمت‏هایش ارزشى ندارد واز طرف دگران، قدر دانى نمى‏شود، زیرا دروغ گویى‏هایش قیمت‏خدمت‏هایش رامى‏برد و دستش را بى نمك مى‏كند، آیا رو سیاهى جز این مى‏باشد.

پى‏نوشتها:

1) بحارالانوار، ج 69، ص 260.

2) مستدرك الوسائل، ج 9، ص، ح 10295.

3) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 13. از امیرالمؤمنین‏علیه السلام، این گونه نقل شده است: «من كثر كذبه قل بهاؤه‏»(غررالحكم، ج‏5، ص‏221) و «كثرة كذبه المرء تذهب بهاؤه‏» (غررالحكم، ج‏4، ص‏591).

4) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 14: در كافى «مواخاة الكذاب‏» آمده است.

5) سیاست‏نامه سیر الملوك، ص 111.

6) در گذشته نیز داستانى نظیر این داستان از كتاب عبد الله مستوفى در باره میرزا تقى خان امیر نظام ذكر شد.

7) مستدرك الوسائل، ج 9، ح‏10298.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:26
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

زیان‏هاى اقتصادى دروغ

«اعتیاد الكذب یورث الفقر; (1) .

عادت به‏دروغ، فقر مى‏آورد.»

ثروت

محكم‏ترین پایه در زندگى بشر، دارایى و ثروت است. دارایى اگر نباشد و لو به‏مقدار كم، بشر نمى‏تواند، راه موفقیت را طى كند. بلكه قادر به ادامه زندگى هم‏نخواهد بود. وجود اصل دارایى، نخستین پایه در حیات هر فردى است. البته مقصود،اصل ثروت است، نه ثروت بسیار، زیرا ثروت بسیار، گاه اثر معكوس مى‏دهد و مانع‏از موفقیت مى‏شود. ریشه ثروت كه همان دارایى به مقدار كم باشد، داراى‏حساس‏ترین اثر مى‏باشد، زیرا اگر كسى آن قدر، فاقد ثروت باشد كه نتواند سد جوع‏كند، نتواند پوشاكى تهیه كند، نخواهد توانست‏به دنبال تحصیل دانش برود و به دنبال‏تحصیل قدرت برود و حتى به دنبال تحصیل ثروت برود.

دنبال تحصیل دانش و تحصیل قدرت رفتن، موقوف بر داشتن حد اقل زندگى‏است; كسى كه این را نیز فاقد است، بسیار بعید به نظر مى‏آید كه سرمایه دار گردد، زیراثروت، ثروت مى‏آورد.

دارایى به مقدار كم، مانند نهالى است كه در خاك گذارده شود تا درختى تناور وبارور گردد، اگر نهالى در كار نباشد، نبایستى انتظار ثمرى داشت. پس فقیر بى چیز،نمى‏تواند به هیچ مقصودى از مقاصد خویش و به هیچ هدفى از هدف‏هایش برسد،چون نادار است و بى چیز. از این سخن، خطر فقر براى بشر آشكار مى‏گردد.

دروغ فقر مى‏آورد

اكنون كه مقدار خطر فقر در حیات انسان معلوم شد، شایسته است‏به سراغ دروغ‏رفته تا تاثیر آن را در حیات اقتصادى، تحت مطالعه قرار دهیم.

امیر المؤمنین‏علیه السلام مى‏فرماید:

«اعتیاد الكذب یورث الفقر;.

عادت به دروغ فقر مى‏آورد.»

در باره سخن مولا، این پرسش پیش مى‏آید: دروغ چگونه فقر مى‏آورد؟ دروغ رابا فقر چه ارتباطى است؟

مگر دروغ از امور اقتصادى است تا زیان مالى داشته باشد؟

براى روشن شدن سخن على‏علیه السلام و پاسخ این پرسش‏ها بایستى نظرى به بازاربیفكنیم، زیرا آن جاست كه بینوا توانگر مى‏شود و توانگر بینوا مى‏گردد.

معاملات در بازار به طور معمول، به دو گونه انجام مى‏شود: معاملات نقدى ومعاملات وعدى. معاملات نقدى آن است كه موقعى كه فروشنده، كالا را تحویل‏مى‏دهد، در همان دم، خریدار بها را بپردازد. معاملات وعدى آن است كه خریداروقت تحویل گرفتن كالا، تمام بها را بى كم و كاست نپردازد، بلكه پس از فاصله‏اى‏پرداخت‏شود: یك باره یا به اقساط. جور دیگر آن كه فروشنده بها را قبلا دریافت كند،سپس در وقت معینى كالا را به خریدار تحویل بدهد.

در بازارهاى جهان به ویژه در معاملات بزرگ، نسبت معاملات نقدى به معاملات‏وعدى، شاید از یك هزارم كم‏تر باشد، یعنى در برابر هر هزار معامله‏اى كه به طوروعدى انجام مى‏شود، شاید یك معامله نقدى واقع نگردد، بلكه وقوع معاملات‏نقدى، نشانه ركود بازار و ور شكستگى آن خواهد بود.

شاید علت آن كه معاملات وعدى این قدر بسیار است و معاملات نقدى این قدركم، این باشد كه معاملات وعدى از نظر خود معامله، صد در صد به سود فروشنده وخریدار مى‏باشد; به سود فروشنده است، چون كالا را گران‏تر مى‏فروشد، زیرا اگرنقدى باشد، قطعا به قیمت ارزان‏ترى خواهد فروخت; اضافه بر این، چون مشترى‏نقدى كم است، در نتیجه، جنس مى‏ماند و خطر فاسد شدن دارد، اضافه بر این از رواج‏سرمایه و رفت و برگشت آن، جلوگیرى مى‏شود. رفت و برگشت‏سرمایه براى دارنده‏آن، سود مى‏آورد و ركود سرمایه او را از این سود محروم مى‏سازد.

از طرفى فروش وعدى مشترى فراوان دارد، از این رو تقاضاى زیاد، موجب‏ترقى بهاى كالا مى‏شود و سرمایه هم از ركود خارج مى‏شود و به حركت مى‏آید وحركت‏سرمایه سودمند است.

معاملات وعدى به سود خریدار است، چون احتیاج فورى او را تامین مى‏كند و ازلحاظ پرداخت قیمت در فشار و تنگى نمى‏افتد. هر وقت كه پولى به دستش بیاید، وام‏خود را مى‏پردازد. او مى‏تواند كالا را به تدریج‏بفروشد و از فروش آن، بهاى اصلى رابپردازد. با وعده خریدن، در صورت ترقى كالا، سود مى‏برد و در صورت تنزل آن، عجله‏اى براى فروش ندارد، چون مضطر نمى‏باشد و مى‏تواند آن را براى مدتى نگاه‏دارد تا به قیمت‏خوبى بفروشد. كالا را یك باره به دست آوردن و بها را خرد خردپرداختن، بهترین راه توانگر شدن است. در مثل آمده كه اگر كسى را بخواهى توانگرسازى، كم كم از او بگیر و یك باره به او بده.

قسم دیگر معاملات وعدى كه سلف نامیده مى‏شود، آن‏هم به‏سود دو طرف‏مى‏باشد.خریدار جنس را ارزان خریده، پس سود برده، فروشنده سود برده، چون پولى‏به‏دستش رسیده و مى‏تواند به‏هر كارى بزند و فعلا هم اجبارى براى تحویل كالا ندارد.

اعتبار

معاملات وعدى، پایه‏اش به روى اعتبار قرار دارد. اگر كسى در بازار، اعتبار داشته‏باشد، فروشندگان و خریداران با او به وعدى معامله مى‏كنند، در نتیجه پى در پى سودمى‏برد و ثروتش در افزایش خواهد بود.

آن كه در بازار اعتبارى ندارد، كسى معامله وعدى با او نمى‏كند و معامله‏هاى اومنحصرا، بایستى نقدى باشد، در نتیجه از سود پى در پى بردن محروم مى‏شود وسرمایه‏اش راكد مى‏گردد، بلكه در خطر نابودى قرار خواهد گرفت، زیرا بایستى ازمایه بخورد.

شخصیت تجارى در بازار بر پایه اعتبار قرار دارد، نه ثروت. اول شخص، كسى‏است كه از لحاظ اعتبار اول باشد، هر چند ثروتى نداشته باشد. سرمایه دار درجه یك،اگر اعتبار نداشته باشد، در بازار موقعیتى نخواهد داشت. اعتبار پایه داد و ستد دربازار است. قول تاجر در بازار از هر سند دولتى معتبرتر و محكم‏تر خواهد بود.

پایه اعتبار

اعتبارى كه این قدر در بازار مؤثر است از چه پیدا مى‏شود؟ اعتبارى كه بازار به‏كاكل آن مى‏گردد، به چه وسیله فراهم مى‏شود؟ ثروتمند بودن كه منشا اعتبار نباشد،پس چه چیز منشا آن خواهد بود؟

پیدایش اعتبار بر اثر راستى و درستى خواهد بود. كسى كه در بازار راست گفتار ودرست رفتار باشد اعتبار دارد. بازاریان با چنین كسى همه گونه سودا مى‏كنند، حتى‏اگر هم پول بخواهد به او مى‏دهند و كالاهاى خود را تحت اختیارش مى‏گذارند كه‏فروخته و حق العمل بر دارد.

حق العمل كارى از پر استفاده‏ترین كارهاست و این كار را كسى انجام مى‏دهد كه‏سرمایه‏اى ندارد، ولى راست گو و درست كار باشد.

دلال اگر راست گو و درست كار باشد، تمام كالاهاى بازار، بلكه تمام ثروت تجارتحت اختیار او خواهد بود، در نتیجه توانگر و سرمایه دار خواهد شد، ولى اگرنادرست‏باشد، بایستى همیشه پرسه بزند و در بدبختى و بیچارگى به سر برد.

نتیجه سخن

نتیجه سخن، این‏شد كه راستى و درستى ثروت را مى‏افزاید، چون براى دارنده آن‏ایجاد اعتبار مى‏كند، دروغ گویى سرمایه را راكد نگاه مى‏دارد، زیرا نه‏تنها جلوگیرى ازپیدایش اعتبار مى‏كند، بلكه اعتبار موجود را نیز مى‏برد و كسى به‏وعده با او معامله‏نمى‏كند، چون اعتبار ندارد. از كجا به‏وعده دروغ گو مى‏توان اعتماد كرد؟ بازرگان‏معتبرى از او ضمانت نخواهد كرد، چون به‏او اعتماد كردن برخلاف عقل است.

پس دروغ گو، سودى نخواهد برد و بایستى براى تامین زندگى از مایه بخورد، كم‏كم مایه تمام مى‏شود به جاى آن، فقر مى‏نشیند. زنده باد پیغمبر بزرگ اسلام كه وصى‏بزرگوارى، مانند برادرش على‏علیه السلام از خویش به جاى گذارد، آرى عادت به دروغ‏گویى فقر مى‏آورد.

تنهایى

از زیان‏هاى اقتصادى دروغ، تنهایى دروغ گو و بى كسى اوست. عادت به دروغ،دروغ گو را تنها قرار مى‏دهد، یارى و غمخوارى ندارد و مى‏گویند هر چه بدبختى به‏او رسیده حقش بوده است و كسى با او همراهى نمى‏كند و به كمكش نمى‏آید.

یارى كردن، همراهى كردن، كمك كردن از عاطفه بر مى‏خیزد. دروغ عواطف‏مردم را بر دروغ گو، حرام مى‏سازد. او از این سرمایه بزرگ محروم مى‏شود، زیرا كسى‏سخنش را باور نمى‏كند تا مورد شفقت قرار گیرد. دروغ گویى، او را نزد دگران منفورمى‏سازد، پس عاطفه‏اى به سود او بر انگیخته نمى‏شود.

تنها بودن و بى‏كس بودن و محروم از یارى دگران شدن، وى را در شدت مى‏اندازدو در تنگنا مى‏گذارد، پس در خطر فقر قرار مى‏گیرد. بشر به تنهایى نمى‏تواند زیست‏كند و به كمك و همكارى افرادى مانند خود احتیاج دارد. دروغ گو كه از این محروم‏مى‏شود، چگونه مى‏تواند زیست كند؟

جان عالم به فداى گوینده بزرگ این جمله طلایى:

عادت به دروغ، فقر مى‏آورد.

پزشك دروغ گو

شبى طبیبى را بر بالین مریضى بردم. در همان شب وى را شناختم كه دروغ گویى‏بى شرم است. در وقعیت‏خود، داد سخن مى‏داد. از قدرت مندى نامور، اسم مى‏بردو مى‏گفت كه صبح و شب مى‏روم و فشار خون ایشان را مى‏گیرم، در صورتى كه در آن‏دستگاه، حنایش رنگى نداشت. به مریض، داروهایى داده بود كه با بیمارى‏اش‏سازگارى نداشت. هنگامى كه مورد سؤال طبیبى بزرگ‏تر و دانشورتر قرار گرفت كه باآن كه بیمارى را تب مالت تشخیص دادى، این داروها را چرا دادى؟ گفت: تجربه‏شخصى دارم كه در این بیمارى این دارو سودمند است و آخرین نشریه طبى امسال‏فرانسه، نوشته كه آن دارو براى تب مالت مفید است، در صورتى كه در آن نشریه،چنین چیزى نبوده. طبیب دیگرى گفت: آن دارو از داروهاى پورسانتاژى است.

آیا مردم كه این پزشك دروغ گوى غیر قابل اعتماد را شناختند، دیگر به او مراجعه‏مى‏كنند؟ شناختن او موقوف بر تكرار دروغ او با هر كسى است.

طبیبى كه كسى به او مراجعه نكند، بیچاره مى‏شود و در خطر فقر قرار مى‏گیرد.

نماز شب، روزى را مى‏افزاید

اولیاى خدا راه‏هایى كه موجب ازدیاد روزى مى‏شود به پیروان قرآن، نشان‏داده‏اند، از جمله آن‏ها نماز شب مى‏باشد. نماز شب، عبادتى است كه دنیا و آخرت راآباد مى‏كند، نماز شب از گنج‏هاى گران بهاى اسلام است.

نیمه‏هاى شب، در نهان از دیده خلق به درگاه قادر بزرگ، روى نهادن و در پیشگاه‏مقدس خداى مهربان، جبهه بر خاك ساییدن، به طور یقین، موجب عنایت‏بیش‏ترى‏از درگاه گشوده‏اش خواهد بود. ناشناسى كه در محیط بازار ضامن معتبر داشته باشد،همه كس با او معامله مى‏كند و هر چه بخواهد سرمایه تحت اختیارش مى‏گذارد.

پس كسى كه معتبرترین ضامن‏ها از او ضمانت مى‏كند، چگونه سرمایه دار وثروتمند نخواهد شد؟

معتبرترین ضامن‏ها وجود مبارك حضرت بارى تعالى است، آن هم ضامنى كه‏ثروت، دست اوست، نیروى خلق در اختیار اوست، اراده مردم نیز تحت اراده اوست.

نكته شایان توجه آن كه این دو مطلبى كه ذكر شد (یكى عادت به دروغ،فقر مى‏آورد و دیگر نماز شب، روزى را مى‏افزاید) جنبه اقتضایى دارد نه علیت تامه،آن هم نسبت‏به خصوصیات اشخاص و محیط زندگانى آن‏ها تفاوت مى‏كند.

دروغ روزى را مى‏برد

دروغ، كلید شر است و قفل خیر. در خیر را مى‏بندد و در شر را مى‏گشاید. دروغ،مسلمان را از نماز شب، محروم مى‏كند. مسلمان بر اثر محروم شدن از نماز شب ازروزى نیز محروم مى‏شود.

این سخن را از خود نمى‏گویم، بلكه فرمایش فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله‏ حضرت امام جعفر صادق‏ علیه السلام است:

«ان الرجل لیكذب الكذبة، فیحرم بها صلاة اللیل فاذا حرم بها صلاة اللیل حرم بهاالرزق; (2) .

مردى كه دروغ مى‏گوید از نماز شب محروم خواهد شد، وقتى كه از نماز شب محروم‏شود از روزى محروم خواهد شد.»

گناهانى هستند كه اثر معنوى دارند. گناهانى هستند كه اثر وضعى دارند گناه كاركم‏تر مى‏تواند اثر وضعى گناه را جبران كند. گناه كارى كه چشم كسى را كور كرده، اگرمیلیون‏ها ثروت هم صرف كند نخواهد توانست، چشم او را بینا كند.

زبانى كه از آن، همیشه سخن راست‏بیرون آید، پاكیزه است و آلودگى ندارد.زبانى كه از آن، پیوسته دروغ بیرون آید، چركین و آلوده مى‏باشد، چنین زبانى‏شایستگى آن را ندارد كه ذكر نماز شب بگوید و توفیق خواندن نماز شب از او سلب‏خواهد شد. عالم معنا عالمى است كه اهل آن عالم، پاكیزگى زبان راست گو وگندیدگى زبان دروغ گو را مى‏بینند و شاید آن نفرتى كه همه كس از شنیدن دروغ دارد،همان احساس گند دروغ مى‏باشد.

مرد از كذب، ننگ دارد ننگ.

مرد را با دروغ باشد جنگ.

تا توانى دروغ ساز مباش.

با كژ و با دروغ، ساز مباش.

پى‏نوشتها:

1) سفینة البحار، ج 7، ص 455 به نقل از خصال شیخ صدوق.

2) سفینة البحار، ج‏7، ص‏454 - 455 به نقل از علل الشرایع.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:18
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

زیان‏هاى روانى دروغ

ناراحتى درونى

روان نیز از شر دروغ در امان نیست. روان دروغ گو، از زبانش زیان‏ها مى‏بیند،از جمله از زیان‏هاى روانى كه از ناحیه دروغ، نصیب دروغ گو مى‏شود، ناراحتى‏درونى است. توضیح این مطلب به تقدیم مقدمه كوچكى نیاز دارد.

راستى حقیقتى است كه وجود دارد و راست گو، آن را دریافته و خبر مى‏دهد.صورت ذهنى آن به طور طبیعى در مغز راست گو، موجود است و نیازى به محافظت‏ندارد، ولى براى دروغ حقیقتى نیست كه عكسى از آن به طور طبیعى در مغز افتاده‏باشد.

دروغ چیزى است كه ساخته و پرداخته خود دروغ گوست و قطع نظر از این هیچ‏گونه وجودى به طور طبیعى، نه در خارج و نه در مغز براى واقع دروغ نیست، چون‏واقع ندارد. دروغ گو بایستى، نیرو به كار ببرد و بر مغز خود فشار بیاورد كه مصنوع‏خیالى خود را كه همان تصور معناى دروغ باشد، فراموش نكند تا مبادا وقت دیگر آن‏را طور دیگر ذكر كند و دروغش آشكار گردد.

جوانى در مسافرخانه‏اى وارد شد و نامى براى خود گفت، روز دیگر كه صاحب‏مسافرخانه نام او را پرسید، نام دیگرى گفت، چون فراموش كرده بود كه در آغاز چه‏نامى براى خود ذكر كرده است، در نتیجه مورد سوء ظن قرار گرفت و به دستگاه‏هاى‏انتظامى خبر رسید و دستگیرش كردند.

از این نظر، دروغ گویى كه مى‏خواهد دروغش كشف نشود، پیوسته در ناراحتى‏است، مبادا سخن كنونى‏اش با سخن گذشته‏اش تناقض داشته باشد. دروغ گو، همیشه‏این بار سنگین را بایستى بر مغز داشته باشد به ویژه كسانى كه در هنگام بازپرسى‏دروغ مى‏گویند، از این ناراحتى درونى در آزارند كه مبادا در باز پرسى آینده، سخنشان با گذشته متناقض باشد.

ولى راست گو، هیچ گونه ناراحتى ندارد و از ناحیه سخنش در آسایش مى‏باشد،چون در هنگام تكرار، همان را خواهد گفت و تناقضى به وجود نخواهد آمد، زیراصورت آن حقیقت در مغزش به طور طبیعى افتاده و در هر بار از آن خبر مى‏دهد.

ناراحتى روحى یكى از زیان‏هاى روانى است كه ممكن است زیان‏هاى دیگرى‏براى روان در پى داشته باشد.

فراموشى

فراموشى نیز یكى از بیمارى‏هاى روانى است كه دروغ گو بدان گرفتار مى‏شود.

امام ششم مى‏فرماید:

«ان مما اعان الله (به) على الكذابین، النسیان; (1) .

از چیزهایى كه خدا به زیان دروغ گویان كمك كرده فراموشى است.»

در مثل است كه دروغ گو، كم حافظه مى‏شود; دروغى كه گفته به یادش نمى‏ماند وفراموشش مى‏شود و هنگامى كه بار دگر خواست از آن سخن بگوید، جور دگرخواهد گفت، در نتیجه دروغش كشف مى‏شود.

شاید یكى از علل فراموشى دروغ گو، همانى است كه به آن اشاره كردیم كه دروغ،وجود واقعى در خارج و در مغز ندارد; واقعیت دروغ همان جعل مى‏باشد. امورى كه‏در ذهن وجودشان تابع جعل و اراده است، مادامى كه مورد اراده هستند وجود جعلى‏آن‏ها محفوظ است، همان اندازه كه غفلتى پیدا شد، وجود جعلى معدوم مى‏شود و درمغز هم بقا ندارد و یاد آورى آن دشوار است و احتیاج به جعل دومى دارد، بنا بر این‏دروغ نمى‏تواند براى خود، در حافظه جایى باز كند كه محو نشود.

دانشوران روان شناس مى‏گویند: كثرت محفوظات موجب فراموشى است.محفوظ جدیدى كه مى‏آید، محفوظ قدیم را از صفحه مغز پاك مى‏كند.

كثرت دروغ و پشت‏سر هم دروغ گفتن هم فراموشى مى‏آورد، زیرا دروغ‏هاى‏جدید، آثار دروغ‏هاى قدیم را از مغز محو مى‏كند.

چیز دیگرى كه موجب فراموشى دروغ مى‏شود، آن است كه مطلبى در حفظمى‏ماند كه مورد اهتمام شخص باشد. كسى كه كارش دروغ گویى گردید، چندان به‏دروغ خود اهتمامى نمى‏دهد. دروغ براى او امرى است عادى، هر موقع كه بخواهد،باز هم دروغ مى‏گوید و دروغ‏هاى او در حد معینى متوقف نمى‏شود و دروغ براى‏دروغ گوى حرفه‏اى نامتناهى عددى است، در نتیجه كم‏تر در خاطرش مى‏ماند وفراموش مى‏شود.

نومیدى

وقتى كه دروغى از دروغ گو، كشف گردید، ضربتى بر مغز او فرود مى‏آید، زیرامنظورى كه از دروغ گفتن داشته، بر ضد آن نتیجه گرفته است، در این موقع اگردروغ گوى حرفه‏اى نشده باشد، یكى از دو حال، نصیبش مى‏گردد:

الف) روحیه‏اش متزلزل شده و اتخاذ تصمیم براى او دشوار مى‏شود و ازموفقیت‏خود نومید مى‏گردد، زیرا تنها راهى كه مى‏پنداشته به مقصدش مى‏رساند،دروغ بوده، آن هم كه بسته شده است. او اگر شایستگى داشت كه از راه دیگر به مقصدبرسد به وسیله دروغ متشبث نمى‏گردید و نیازى به دروغ گفتن نداشت، او خواسته‏بود بدین وسیله جبران نالیاقتى خود را كرده باشد و از این راه به امیدى رسیده باشد;راه شایستگى كه بر او مسدود بود، راه دروغ هم كه سد گردید، دیگر به چه وسیله‏اى‏به منظور خود برسد؟

ب) نومیدى بر او مسلط خواهد شد و كسى كه نومیدى بر او حكومت كند،سرانجامش معلوم نیست.

پرده درى و بى شرمى

حال دیگرى كه ممكن است‏بر اثر كشف دروغ، نصیب دروغ گو شود، پرده درى‏و بى شرمى است.

اگر كشف دروغ، روحیه دروغ گو را متزلزل نكند و او همچنان به دروغ گویى‏ادامه دهد، كشف‏هاى پى در پى، شرم را از او مى‏برد و وى را دروغ گوى‏حرفه‏اى مى‏سازد و دیگر، از آن كه عیبش آشكارا شود، ابایى ندارد. با خود مى‏گوید:هر چه بادا باد، آب كه از سر گذشت، چه یك نى و چه صد نى، من كه گناهم‏بر ملا گردید و دروغ براى پنهان ساختن آن سودى نداد، بلكه رسوایم ساخت، حال‏هر چه مى‏شود بشود، دیگر چرا خود را محدود كنم و از گناه بپرهیزم، مردم كه همه‏مرا شناخته‏اند، پنهان ساختن چه سودى دارد و دیگر نه از ارتكاب گناه ابایى دارد و نه‏از فاش شدن آن.

چنین كسى خطرناك‏ترین روز را در جلو خواهد داشت و دنیاى تیره و تارى درانتظارش خواهد بود و در آتش دنیا و آخرت خواهد سوخت، چه خوش فرمود،پیشواى بزرگ ما:

«ایاكم و الكذب، فان الكذب یهدی الى الفجور و الفجور یهدی الى النار; (2) .

از دروغ بپرهیزید، سرانجام دروغ، پرده درى است و سرانجام پرده درى آتش‏دوزخ است.»

بر كذب، دهان خود میالاى.

وز گفت دروغ لب فرو بند.

گند است دروغ از آن حذر كن.

تا پاك شود دهانت از گند.

همان طور كه میكرب پیوره در دهان پیدا شد، بیش‏تر اعضاى داخلى در خطرمى‏افتند، گند دروغ كه بر زبان راه یافت، تمام پیكر را در خطر گند گناه و تعفن قرارمى‏دهد.

دروغ، دروغ مى‏زاید

در میان گناهان، گناهى را سراغ ندارم كه وجودش مستلزم تكرار آن گردد.هر دروغى، دروغ‏هایى در پى دارد.

دروغ گو، مجبور است‏براى حفظ دروغ خود، باز هم دروغ بگوید یا بایستى‏همان دروغ نخستین را دوباره بگوید، بلكه در دفعات بعد، تاكیدش را بیش‏تر قراردهد یا بایستى دروغ دیگرى بسازد كه جلوگیرى از كشف دروغ نخستینش كند.

در هر دو صورت، بر اثر یك دروغ، دروغ‏هایى مى‏گوید و این مارى كه‏خوش‏خط و خالش پنداشته، مارهایى دیگر زاییده است كه همگى او را مى‏گزند ونیش مى‏زنند. گاه مى‏شود كه براى حفظ دروغ او، دوستانش، خویشانش، كارمندانش‏به دروغ‏گویى مى‏افتند.

سوء ظن

زیان روانى دیگرى كه ممكن است‏بر اثر دروغ، نصیب دروغ گو بشود، سوء ظن‏به مردم است. این بیمارى روانى بر اثر دو چیز در دروغ گو، مسكن مى‏گزیند:

یكى آن كه چون خودش بر خلاف حقیقت‏سخن مى‏گوید، در باره دگران هم،همین نظر را پیدا مى‏كند (كافر همه را به كیش خود پندارد). دگران را مانند خود دیدن‏تا حدى طبیعى بشر است، هر چند این فكر غلط است ولى تا حدى طبیعى است.كسى كه به راست گویى عادت كرده باشد، در نخستین بار با هر كس رو به رو شود، سخن او را راست مى‏پندارد.

دومین چیزى كه ممكن است موجب سوء ظن دروغ گو به دگران گردد، عكس‏العمل است. او وقتى مى‏بیند، دگران نسبت‏به او، خوش بین نیستند و سلب اعتمادكرده‏اند، در او هم چنین حالتى پیدا مى‏شود تا به آنان بدبین شود و از آن‏ها سلب‏اعتماد كند. تعصب و خود خواهى نیز موجب مى‏شود كه در برابر این دشنام روانى‏مردم، او هم به آن‏ها نیز همان دشنام روانى را بدهد و به آن‏ها با دیده سوء ظن بنگرد.

كنیزك طولون

احمد بن طولون، یكى از امراى نامور مصر است. از وى در قاهره مسجدى عظیم‏به یادگار مانده كه به نام جامع ابن طولون معروف است.

گویند روزى نزد پدر شد و گفت: بر در خانه، عده‏اى بینوا و مستنمد جمعند،حواله‏اى بنویس تا میان آن‏ها قسمت كنم. طولون گفت: قلم و دواتى بیاور تا بنویسم.

احمد به اتاق دیگر رفت تا امر پدر را اطاعت كند، در آن جا یكى از كنیزكان پدر رابدید كه خود را تسلیم مردى كرده است. احمد چیزى نگفت و آن چه مى‏خواست‏برداشت و نزد پدر شد.

كنیزك به احمد بد گمان شد و بر خویش بترسید كه مبادا آن‏چه دیده به پدرگزارش دهد. كنیزك پیش دستى كرده و به طولون خبر داد كه احمد به من دست‏درازى كرده است! طولون، فورا سخن كنیزك را پذیرفت و به یكى از كسانش نامه‏اى‏نوشت كه به محض رسیدن نامه، آورنده‏اش را گردن بزن! سپس نامه را به احمد داد وگفت: این را ببر نزد فلان.

احمد نامه را بگرفت، در صورتى كه از محتواى آن خبرى نداشت و به سوى‏مقصد روان گردید.

در راه با كنیزك رو به رو شد و نامه را بر حسب در خواست كنیزك بدو داد تا به‏صاحبش برساند. كنیزك نیز نامه را به مردى كه خود را تسلیم او كرده بود بداد تا به‏مقصد برساند. مقصود كنیزك از این كار، این بود كه طولون را بیش‏تر بر فرزندخشمگین سازد. سر برنده نامه از تن جدا گردید و نزد طولون فرستاده شد.

طولون احمد را بخواست و گفت: حقیقت را بگوى.

احمد آن چه را دیده بود به راستى گزارش داد. طولون كنیزك را نیز بكشت. دروغ‏و خیانت و بد گمانى، به زیان دروغ گو و خیانتكار و بد گمان تمام شد.

چاپلوسى

انحراف از اعتدال و میانه روى در اخلاق، خود یك جور بیمارى روانى است،همان طور كه تكبر و خود بینى انحراف روانى است، همان طور تملق و چاپلوسى نیزاز زیان‏هاى روانى است. بیش‏تر اوقات این دو انحراف با یكدیگر همراه مى‏باشند.

بسیارى از كسانى كه با زیر دستان متكبرند با زبر دستان چاپلوس و متملق‏مى‏باشند. این خلق و خوى در عراق عرب فراوان یافت مى‏شود.

از چیزهایى كه از دروغ مى‏زاید تملق و چاپلوسى است.

دروغ گو براى آن كه سخنش پذیرفته گردد، به هر وسیله‏اى متشبث مى‏شود، براى‏صحت‏سخن تاكیدها مى‏آورد و سوگندها مى‏خورد و تملق شنونده را مى‏گوید تامبادا تكذیبش كند و آبرویش را در پیش دگران ببرد.

دروغ و چاپلوسى ارتباط مستقیمى دارند، همان طور كه گاهى دروغ، چاپلوسى‏مى‏آورد، گاه چاپلوسى دروغ مى‏آورد.

یكى از بهترین وسایل نزد چاپلوس براى رسیدن به مقصود، دروغ در تملق‏است. این كار در میان كسانى كه دوست مى‏دارند كه به مركز قدرت (هر قدرتى كه‏باشد) نزدیك شوند، بسیار رواج دارد و آن را نشانه زیركى و كیاست مى‏دانند،قدرتمندان احمق هم گول این چاپلوسى‏ها را مى‏خورند، در نتیجه متملق‏ها برگردنشان سوار مى‏شوند و هر چه خواسته این‏ها باشد، آن‏ها اجرا مى‏كنند.

وكیل الرعایا گول نخورد

مردى به حضور كریمخان وكیل، شهریار ارجمند ایران آمد، در حالى كه سیلاب‏اشك از دیدگانش روان بود. وكیل را دل بروى بسوخت. مرد هر چه مى‏خواست،سخن بگوید، گریه مهلتش نمى‏داد. وكیل فرمود: وى را به گوشه‏اى بردند تا كمى آرام‏بگیرد. هنگامى كه كمى آرام گرفت، به حضور كریم بار یافت و مورد نوازش قرارگرفت.

وكیل به انجام تقاضا امیدوارش ساخت و سپس پرسش حالش كرد. مرد گفت:كورى مادر زاد بودم و سال‏ها در كورى به سر مى‏بردم و روزگارى بسیار تلخ داشتم تاروزى افتان و خیزان وعصا زنان بر مزار پدرت رفتم و دست توسل به سوى روح‏مقدس او دراز كردم و از حضرتش تقاضاى دیده بینا كردم و آن قدر گریستم تا به‏خواب رفتم. در خواب مرد جلیل القدرى را دیدم كه به سوى من آمد و دست‏برچشمانم كشید و گفت: من ابو الوكیل پدر كریم خان هستم و چشم تو را شفا دادم. ازخواب برخاستم و جهان تاریك را در برابر دیده‏ام روشن دیدم.

چون چشم بینا یافتم، گریه من بر اثر سپاسگزارى بود كه بر خود دارى قادر نبودم.اینك شرفیاب شده تا به عرض برسانم كه قبله عالم فرزند چنین پدرى هستید و این‏كه خود را در زمره فدائیان درگاه معرفى كنم و این كه از هیچ گونه خدمتى دریغ ندارم.

وكیل دژخیمى را بخواست و فرمود تا دیدگان آن مرد را بیرون بیاورد. حاضران‏شفاعت كردند و تقاضاى عفو كردند و گفتند: به امید عطا و بخشش آمده است.

وكیل از وى در گذشت و گفت:

پدرم تا زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدى مى‏كرد. موقعى كه من به این مقام‏رسیدم، چاپلوسى چند براى خوش آیند من، مقبره‏اى بهر او ساختند و عیناق‏ابو الوكیلش نامیدند; اكنون تو دروغ گوى چاپلوس، او را صاحب كرامت‏خدایى‏معرفى مى‏كنى. اى كاش چشمانت را در آورده بودم تا مى‏رفتى و براى بار دوم از اوچشم تازه‏اى مى‏گرفتى.

توضیح لازم

نكته‏اى كه در این جا شایسته ذكر مى‏باشد، آن است كه این زیان‏هایى كه در این جابراى دروغ ذكر شد، چه اجتماعى و چه اقتصادى و چه روانى، همگى جنبه اقتضایى‏دارد، نه علیت تامه و اگر به مانعى برخورد كند نباید چنین انتظارى را داشت. به طوركلى اوضاع و احوال و محیط زندگى فردى و اجتماعى اشخاص در نفى و اثبات آثارگناهان و بیمارى‏هاى روانى تاثیر كلى دارد، چنان كه گاه مى‏شود كه در كسى پاره‏اى ازاین آثار یافت مى‏شود و در دیگرى اثرى دیگر دیده مى‏شود; این بر اثر عوامل‏خارجى و داخلى است كه در محیط زندگى این دو، تفاوت داشته‏اند.

تغییر فطرت

روان آدمى به حسب فطرت به راستى و درستى سرشته شده است. اگر انسانى به‏همان وضع روانى اصلى باقى مانده باشد و عوامل خارجى، فطرتش را منقلب‏نساخته باشد، به خوبى‏ها آراسته و از بدى‏ها پیراسته خواهد بود. او دلیر است، جوان‏مرد است، راست گو و درست كار است، ولى از آن نظر كه این سرمایه‏هاى فطرى‏اقتضایى است. عوامل میراثى و تاثیرات محیط نه تنها مى‏تواند از بروز فضایل فطرى‏جلوگیرى كند، بلكه قادر است كه فضایل را از روان بگیرد و به جاى آن‏ها رذایل‏بپردازد.

پیامبران خدا براى كمك به فطرت در برابر این عوامل خارجى فرستاده شده‏اند.دروغ بر خلاف فطرت انسانیت است. دروغ گویى فطرت اصلى را تغییر مى‏دهد و آن‏را از یك رنگى به دو رنگى و از درست كارى به نادرستى مى‏كشاند.

دروغ نه تنها در مغز گوینده‏اش اثر بد مى‏گذارد، بلكه دروغ پدر و مادر، در مغزفرزند نیز تاثیر مى‏كند و فطرت پاكیزه او را در خطر قرار مى‏دهد و بر اثر تكرار، خطرقطعى مى‏شود و نهالى كه بایستى به استقامت‏بروید به كژى مى‏گراید.

معلم دروغ گو، در انحراف فطرت شاگرد بى اثر نخواهد بود، او نه تنها مسیرفكرى شاگرد را مى‏تواند تغییر دهد، بلكه مسیر فطرى او را نیز دگرگون مى‏سازد.

پى‏نوشتها:

1) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 15.

2) مستدرك، ج 9، ح 10290، ملاحظه شود.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:14
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

دروغ‏هاى روا

گناه در اسلام

در گذشته معناى گناه روشن گردید. اكنون شایسته است كه بحثى كوتاه، در باره‏گناه بشود. گناهانى را كه دین اسلام، حرام و ناروا قرار داده است‏بر دو گونه‏اند:

دسته‏اى گناهانى هستند كه خود به خود، مصداق زشتى و ناپسندى هستند: آدم‏كشى، دزدى، خیانت‏هاى ناموسى و مانند این‏ها كه فطرت بشرى از آن‏ها بیزار است.

دسته دیگر، گناهانى هستند كه مقدمیت‏براى سیاه كارى دارند و راه وصول به‏گناهان نخست را نزدیك و آسان مى‏سازند.


ناروایى دروغ

ناروایى دروغ و گناه بودنش، از نظر آن است كه در زمره دسته دوم قرار دارد.

در گذشته گفته شد كه دروغ، كلید ارتكاب گناهان است. بنابر این اگر دروغى ‏براى جلوگیرى از گناه گفته شد یا ظلمى را از مظلومى دفع كرد، جان كسى را خرید،زیانى را از كسى بر طرف كرد، ناروایى‏اش بر طرف مى‏شود و از زمره گناهان‏دسته دوم خارج مى‏گردد و كارش به جایى مى‏رسد كه پسندیده مى‏شود، زیرا داراى‏قبح ذاتى نبوده و قبح عرضى آن هم بدین وسیله بر طرف گردیده است.


راست گوى دروغ گو

ششم امام جعفر صادق ‏علیه السلام مى‏ گوید:

«ایما مسلم سال عن مسلم، فصدق و ادخل على ذلك المسلم مضرة كتب من‏الكاذبین; (1) .

مسلمانى كه سراغ مسلمانى را از او بگیرند و راست‏بگوید و بر اثر سخنش زیانى به آن‏مسلمان برسد، در زمره دروغ گویان نوشته خواهد شد.»

یعنى گناه كار خواهد بود.

یعنى آثار شومى كه دروغ داشت و آن را گناه قرار داده بود، اكنون سخن راست‏این مرد، همان اثر را دارد و گوینده‏اش گناه كار مى‏باشد.

رفتارى كه حسن عقلى داشته باشد، اگر مقدمیت‏براى جنایت و خیانت قرارگیرد، حسن آن بر طرف مى‏شود و نزد عقل ناپسند مى‏گردد.


راست ناروا

حضرت رسول‏ صلى الله علیه وآله فرمود: سه چیز است كه راستى در آن‏ها زشت و ناروامى‏باشد:

سخن چینى كردن; به شوهرى از زنش خبر دادن، خبرى كه خوش نداشته باشد;تكذیب كردن كسى را كه خبرى مى‏دهد. (2) .

سخن چینى، بد گویى‏هاى دو تن را به یكدیگر رسانیدن و خیانت‏هاى یكى را به‏دیگرى گزارش دادن است. آیا نتیجه این كار، جز آتش افروزى و خانمان سوزى‏است؟ در تاریخ كنونى و گذشته، چه جنایت‏ها بر اثر گزارش‏هاى سخن چینان‏رخ داده و چه بدبختى‏ها و بیچارگى‏ها دامن گیر كسانى شده است.

سعادت و خوش‏بختى شوهر، به داشتن زنى است كه به آن دلخوش باشد، چنین‏مردى سعادتمند است و چنین زنى خوش بخت.

آیا خبر ناروایى از زنى به شوهرش دادن جز واژگون كردن كاخ سعادت دو بشر،بلكه دو خانواده مى‏باشد؟ چه فرزندانى چه پدر و مادرانى از این كار شوم، بدبخت وبیچاره شده‏اند و به خاك سیاه نشسته‏اند!

تكذیب كردن خبر كسى، آبروى او را بردن و با حیثیتش بازى كردن و به محبوب‏او تعدى و تجاوز نمودن است; این خود ظلم و جنایت مى‏باشد، زیرا آبرو و حیثیت‏نزد بسیارى از مال و جان ارجمندتر و گران بهاتر مى‏باشد.


دروغ گوى راست گو

حضرت صادق ‏علیه السلام مى ‏فرماید:

«ومن سئل عن مسلم فكذب وادخل على ذلك المسلم منفعة كتب عند الله من‏الصادقین; (3) .

كسى كه مسلمانى را از وى بپرسند و دروغ بگوید و بر اثر دروغ او سودى به آن مسلمان‏برسد، نزد خدا در زمره راست گویان خواهد بود.»

دروغ او از دروغ‏ها جداست، زیرا نه تنها مقدمه براى گناه نیست، بلكه نیكو كارى‏و خدمت‏به خلق است. این وقت است كه ناپسندى دروغ، بر طرف مى‏شود و سخنى‏سودمند و پسندیده خواهد بود. اى خوش آن دروغى كه مسلمانى از آن سودى ببرد.در مثل آمده كه دروغ مصلحت‏آمیز، به از راست فتنه‏انگیز است. چه مصلحتى از سودرساندن به مسلمان بالاتر مى‏باشد؟ چنین كسى شایستگى دارد كه نزد خدا در زمره‏صادقان نوشته شود.


دروغ‏هاى روا

پیغمبر عالى قدر فرمود: سه چیز است كه دروغ در آن‏ها زیباست: نیرنگ درجنگ; وعده شوهر به زن; اصلاح میان مردم.

مقصود از جنگ، جهاد در راه خدا و نبرد با كفر و مبارزه با ظلم و تعدى مى‏باشد.در زبان رسول‏صلى الله علیه وآله لفظ حرب، هیچ گاه براى جهان‏گیرى و انتقام استعمال نشده است‏و همیشه در نبرد حق با باطل به كار رفته; نیرنگ در این گونه نبردها، موجب‏نیرومندى حق و ضعف باطل مى‏شود، پس نیرنگ، زیبا و دروغش مستحسن است،چون سودمند است، لذا یكى از استثناهاى دروغ، دروغ در جنگ است; دروغ درجنگ به هر جورى كه ممكن باشد، هر چند براى تقویت روحیه سربازان باشد.

دومین مورد استثنا وعده شوهر به زن است. اسلام كاخ سعادت زناشویى راهمیشه بر پا مى‏خواهد و براى حفظ این كاخ كه خوش‏بختى دو تن یا بیش‏تر در آن‏مى‏باشد، وعده دادن دروغ را اجازه داده است. شوهر اگر بتواند تقاضاى زن را انجام‏بدهد بهتر و اگر نتواند یا صلاح نداند، باز هم تلخى زندگى زن و شوهر را نخواسته،زن عواطفش لطیف است، نبایستى نومید گردد و شكر آبى میان دو همسر پیدا شود،پس این دروغ براى بشر سودمند است.

سومین مورد استثنا، دروغ در اصلاح مى‏باشد. هرگاه میان دو تن یا دو دسته،اختلافى باشد، بایستى كوشید كه آن را بر طرف ساخت. اسلام دوست مى‏دارد كه‏پیروانش در آسایش و یگانگى به سر برند و جنگ و ستیزى در میان آن‏ها نباشد. رفع‏اختلاف میان دو تن یا دو دسته به سود دو طرف و به سود جامعه مى‏باشد; دروغ براى‏چنین مقصد مقدسى زیباست. چه قدر پسندیده است كه كسى از دشمنى به سوى‏دشمنى خبر ببرد كه دشمنى میان آن دو كاسته گردد، شاید كم كم دوست‏شوند و درآسایش و صمیمیت‏به سر برند.

از یكى از سخنان حضرت امام صادق‏علیه السلام استفاده مى‏شود كه دروغ در اصلاح‏اصلا دروغ نیست، نه آن كه دروغ مى‏باشد و روا، شاید منظور حضرتش از این سخن،افاده تاكید باشد.

آن حضرت مى ‏فرماید: سخن بر سه گونه است: راست; دروغ; اصلاح میان مردم.

از وجود مقدسش توضیحى در باره اصلاح میان مردم خواسته شد. در جواب‏چنین فرمود:

در باره كسى سخنى مى‏شنوى كه اگر به او برسد، سخت ناراحت مى‏شود. به اومى‏گویى كه از فلان درباره تو تعریفى شنیدم كه چنین گفت و چنان گفت. سخنى‏مى‏گویى كه درست‏بر خلاف آن چه شنیده‏اى باشد.

از این كلام زرین، نكته‏اى استفاده مى‏شود و آن، این است كه اصلاح، اختصاص‏به صورت اختلاف ندارد، بلكه مقصود از اصلاح، معنایى وسیع‏تر است و صورتى رامى‏گیرد كه میان دو تن هیچ گونه اختلافى نباشد، ولى یكى از آن دو، چیزى در باره‏دیگرى بگوید كه اگر به‏گوش او برسد، ایجاد شكر آبى كند; در این جا نیز اسلام اجازه‏مى‏دهد كه سخنى بر خلاف واقع گفته شود تا از پیدایش اختلاف جلوگیرى كند.

آرى، دروغ هم در دفع اختلاف زیباست و هم در رفع آن. باز هم رسول خداصلى الله علیه وآله‏فرموده:

«لا كذب على مصلح; (4) .

كسى كه مى‏خواهد اصلاح دهد، دروغ ندارد.»


دفع شر ظالم

چارمین موردى كه دروغ زیبا و پسندیده است، دروغى است كه بدان وسیله شرظالمى دفع شود.

امام ششم مى‏فرماید: دروغ، زشت و نكوهیده مى‏باشد، مگر در دو جا: دفع شرستمگران و اصلاح میان دو تن.

ناتوان و بیچاره‏اى نزد شما مخفى شده یا در گوشه‏اى پناهنده گردیده و شمامى‏دانید، در این وقت، قلدرى ستم‏كار، به سراغ او مى‏آید و از شما نهانگاه او رامى‏پرسد، اگر راست‏بگویید و او را معرفى كنید، قبیح‏ترین زشت كارى‏ها را انجام‏داده‏اید و در جنایت آن قلدر شركت كرده‏اید; شایسته است دروغ بگویید تا شر آن‏ستمگر را از آن ناتوان دفع كنید.

دور نیست كه روایت‏شریف، اطلاق داشته باشد و اطلاقش شامل حال خودشخص نیز بشود، یعنى اگر كسى خود را در خطر ظالمى ببیند، جایز است كه دروغى‏بگوید و خویشتن را از آن خطر برهاند; این هم چارمین مورد از استثناهاى دروغ.


قاعده كلى

به طور كلى هر جا كه دروغى گفته شود كه منظور از آن، دفع شر و زیانى ازمسلمانى باشد، دروغ، زیبا و پسندیده مى‏شود; این دروغ كلید گناهان نخواهد بود،بلكه كلید نیكو كارى و خدمت‏به خلق مى‏باشد. البته این گونه دروغ، وقتى زیباست‏كه راست گویى ممكن نباشد، در این صورت است كه گاهى دروغ حرام، واجب‏مى‏شود و راست، حرام مى‏گردد.

در مجله رسالة الاسلام قاهره، این سخن را از امیر المؤمنین‏علیه السلام نقل كرده بود:

«الكذب كله اثم، الا ما انفعت‏به مسلما، او دفعت‏به عن دین;.

هر گونه دروغى گناه است، مگر دو دروغ: دروغى كه به مسلمانى سودى برساند، دروغى‏كه از دین، خطرى را دور كند.»

پى‏نوشتها:

1) مستدرك الوسائل، ج 9، ص، ح 10320.

2) خصال، ص 87.

3) بحارالانوار، ج 68، ص 11.

4) وافى، ج 5، ص 932.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:9
امر به معروف و نهی از منکر

راست‏هایى كه دروغ پنداشته مى‏شود

توریه

شایسته است كه براى تكمیل بحث، سخن را به سوى راست‏هایى كه نمایش‏دروغ مى‏دهند، ولى دروغ نیستند بكشانیم، یكى از آن‏ها توریه مى‏باشد.

لفظى كه داراى دو معنا باشد: یكى ظاهر و دیگر خلاف ظاهر و گوینده، معناى‏خلاف ظاهر را اراده كند، توریه‏اش نامند، هر چند مخاطب، به معناى مقصود پى نبردو تنها معناى ظاهر لفظ را دریابد.

وقتى در تهران، ناشناسى از من پرسید: شما زمانى قم نبودید؟ گفتم: نه، من‏هیچ‏وقت قم نبودم، من انسان هستم، قم شهر است و جماد و مستحیل است كه انسان‏بشود.

شنیدم كه وقتى كسى معناى توریه را از كسى پرسید، او چنین پاسخ داد: فرض‏كنید كه من و شما هر كدام، یك غلام داشته باشیم كه نام هر دو مبارك باشد، آن دو با هم‏نزاعى كنند و غلام من آبروى غلام شما را ببرد، در این حال من به شما بگویم: مبارك‏ما... به ریش مبارك شما، مقصود معناى حقیقى است كه مبارك، مضاف الیه ریش‏باشد، ولى معناى ظاهرش كه همه كس مى‏فهمد صفت است.

گاه به كسى گفته مى‏شود: فلان این جا نیست كه مقصود همان نقطه باشد، ولى‏معناى ظاهر آن، خانه یا شهر مى‏باشد.

توریه در قرآن

برادران یوسف كه براى خرید گندم، نزد عزیز مصر شدند، برادرشان یوسف رانشناختند. یوسف، دستور داد كه جوال‏هاى آنان را از گندم پر كنند و كیله گندم كشى رادر جوال برادر تنى او بگذارند. كاروان برادران كه به راه افتاد، منادى عزیز مصر فریادزد:

«ایتها العیر، انكم لسارقون; (1) .

اى كاروان! شماها دزد هستید.»

در صورتى كه كاروانیان، دزدى نكرده بودند. پرسیدند: چه چیز گم كرده‏اید؟مصریان گفتند: كیله را گم كرده‏ایم، ولى نگفتند كه شماها كیله را دزدیده‏اید. خطاب‏دزدى به برادران از آن نظر بود كه پیش از این یوسف را از پدرش دزدیده بودند.

حزقیل

حزقیل پسر عمو و ولیعهد فرعون مصر بود. در خاندان فرعونى مصر، تنها كسى‏كه ایمان به خدا داشت و به توحید دعوت مى‏كرد همو بود. سخن چینان به فرعون‏گزارش دادند كه حزقیل تو را خدا نمى‏داند و به خداى یگانه دعوت مى‏كند و دشمنان‏تو را یارى مى‏كند.

فرعون گفت: اگر او، كه خلیفه و ولى عهد من است، چنین باشد، كفران نعمت مراكرده است و استحقاق عذاب خواهد داشت و اگر شماها دروغ بگویید، مستحق‏شدیدترین عذاب‏ها خواهید بود و سپس حزقیل را با آن‏ها رو به رو كرد.

آن‏ها به حزقیل گفتند: تو خداوندى و پروردگارى فرعون را منكر هستى ونعمت هایش را كفران مى‏كنى. حزقیل فرعون را مخاطب ساخته و گفت: شهریارا،تاكنون از من دروغى شنیده‏اى؟

فرعون گفت:نه. حزقیل گفت: از اینان بپرس، پروردگارشان كیست. گفتند:فرعون.

گفت: بپرس آفرید گارشان كیست؟ گفتند: فرعون.

گفت: بگو روزى رسانشان و آن كه زندگى این‏ها را اداره مى‏كند و زیان را از آن‏هادور مى‏كند كیست؟ گفتند: فرعون.

حزقیل گفت: شهریارا، من تو را و هر كس كه در این جا حاضر است گواه مى‏گیرم‏كه پروردگار آن‏ها پروردگار من است، آفریدگار آن‏ها، آفریدگار من است، روزى‏رسان آن‏ها روزى رسان من است، مصلح زندگى و گذران آن‏ها، مصلح زندگى وگذران من است و من به جز پروردگار آن‏ها و روزى رسان آن‏ها و آفریدگار آن‏ها به‏پروردگارى و روزى رسانى و آفریدگارى ایمان ندارم، من تو و همه حاضران را گواه‏مى‏گیرم كه هر پروردگارى و آفریدگارى و رازقى كه به جز پروردگار و آفریدگار ورازق آن‏ها باشد، من از آن بیزارم و به خداوندى اش كافر هستم. فرعون خشنود شد وسخن چینان را سخت‏ترین شكنجه كرد.

توریه‏اى كه حزقیل به كار برد، این بود كه نگفت پروردگار من، كسى است كه‏آن‏ها گفتند پروردگار ماست، بلكه گفت: پروردگار من، پروردگار آن‏هاست.

شوخى‏هاى پیامبر

در شوخى بایستى یك چیز غیر عادى باشد تا موجب تعجب و خنده گردد. امورعادى هیچ گونه خنده‏اى نمى‏آورد. شوخى‏هاى پیغمبر اسلام با آن كه بسیاردلپذیر بود، ولى خلاف حقیقتى در آن‏ها نبود و در عین حال، چیزى غیر عادى در آن‏موجود بود:

وقتى زن زید بن اسلم در حضورش شرفیاب بود، نام شوهرش را برد.حضرتش فرمود:

همان كه در چشم‏هایش سفیدى موجود است؟ زن منكر شد و گفت: چشم‏هاى‏او سپیدى ندارد. وقتى كه داستان را براى شوهرش حكایت كرد، زید گفت: مگرسپیدى چشم‏هاى مرا نمى‏بینى كه از سیاهى اش بیش‏تر است؟

وقتى به پیر زنى كه از عشیره اشجع بود فرمود: پیر زن داخل بهشت نمى‏شود،پیرزن گریستن آغاز كرد. بلال زنگى رسید و پیر زن را دید كه مى‏گرید، از سبب گریه‏او بپرسید; وقتى كه از آن آگاه شد، خدمت رسول خدا عرض كرد. پیغمبر فرمود:

سیاه پوست هم، چنین است. بلال حبشى این را كه شنید در كنار پیر زن بنشست وبه گریه پرداخت. عباس پیر، عموى پیغمبر آن دو را در آن حال بدید، شرفیاب شد وجریان را استفسار كرد. پیغمبر فرمود: پیر مرد هم چنین است. آن گاه هر سه رامخاطب قرار داده و فرمود: خدا پیران و سیاه پوستان را به زیباترین چهره در مى‏آورد، جوان مى‏شوند، سپید مى‏شوند و داخل بهشت مى‏گردند.

مبالغه در تعبیرها

از راستى‏هایى كه ممكن است، دروغ در نظر آید، مبالغه در تعبیر است. سر آن كه‏مبالغه را نمى‏توان دروغ خواند، این است كه در مبالغه، مدلول مطابقى، منظور نیست،بلكه منظور اصلى، مدلول التزامى مى‏باشد و آن عبارت از بسیار بودن و تاكید معنامى‏باشد.

مبالغه گاه در كمیت مى‏شود، چنان كه پدر به فرزند مى‏گوید: صد بار به تو گفتم كه‏این كار را نكن; مقصود بسیار گفتن مى‏باشد نه عدد معین صد; و یا دوستى به دوستى‏مى‏گوید: هزاران بار به كویت آمدم، ولى تو را ندیدم، مقصود، بسیار آمدن است،نه عدد هزار; و یاوقتى یكى مى‏گوید: از این جا تا آن جا، صدها فرسنگ راه است;مقصود، دور و دراز بودن راه است; و یا مقصود از «ز عشق تا به صبورى هزار فرسنگ‏است‏» ناتوانى عاشق از صبر مى‏باشد.

شاید عددهایى كه در روایات فضیلت‏هاى اعمال یا چیزهاى دیگر وارد شد، ازهمین قبیل باشد كه مقصود، عددى به خصوص نیست، بلكه فراوانى پاداش مى‏باشدو گاه مبالغه در كیفیت مى‏باشد، چنان كه نظامى مى‏گوید:

بدان نرگس كه از نرگس گرو برد.

بدان سنبل كه سنبل پیش او مرد.

به فندق‏هاى سیمینش ده انگشت.

كه قاقم را ز رشك خویشتن كشت.

در مصرع اول، مقصود بسیار زیبایى چشم است و در دوم، زلف و در سوم،بسیار نرمى انگشت، نه گرو بردن از نرگس و نه جان دادن سنبل و نه كشته شدن‏قاقم.

گاه مقصود از مبالغه، بیان لازمى است كه مغایرت وجودى با ملزوم دارد:

هزار مرتبه رفتم ز مصر جانب كنعان.

به غیر چشم زلیخا، كسى به راه ندیدم.

در این جا مقصود، بیان شدت عشق زلیخاست.

دروغ در مبالغه، وقتى است كه بسیارى در كم و كیف اصلا وجود نداشته باشد،مثلا یك بار به سراغ او رفته است، بگوید: صد بار.

مبالغه نما

گاه حقیقتى در سخن، رنگ مبالغه دارد. در صورتى كه واقع محض است وهیچ‏گونه مبالغه‏اى در آن نیست; این از زیبایى‏هاى سخن و از قدرت بر تعبیر است.

میان ماه من تا ماه گردون.

تفاوت از زمین تا آسمان است.

دگرى گوید:

آن را كه دوستى على نیست كافر است.

گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش.

تشبیه و استعاره

رخ یار را به ماه یا خورشید و زلفش را به مشك تشبیه نمودن یا بالاتر از آن گفتن،دروغ نیست، چون مقصود، تشبیه حقیقى نیست، بلكه مقصود، بیان زیبایى است.

ماه را ماند اگر مه راست زلف مشكتاب...

اى آسمان به خیره چه مینازى.

كى ماه من به ماه تو ماننده است.

ماه تو مى‏نتابد جز در شب.

وز من به روز و شب همه تابنده است.

پایه استعاره بر تشبیه قرار دارد و آن بر دو گونه است:

لفظ مشبه به را در مشبه استعمال كردن و یكى از لوازم مشبه را بر آن بار كردن تاقرینه بر افاده تشبیه باشد، چنان كه بگوید: ماه من آمد. ماه كه مشبه به مى‏باشد درمحبوب او استعمال شده و آمدن كه از خواص اوست‏بر لفظ ماه حمل شده است.

گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو.

گفت تا من برنخیزم كى بر آید آفتاب.

رسول خداصلى الله علیه وآله شترى را دید كه مى‏رفت و بارش گندم بود، فرمود:

«تمشی الهریسة; (2) حلیم راه مى‏رود.»

حضرتش زنده و نپخته غیر مخلوط را به پخته مخلوط تشبیه فرمود و راه رفتن راكه از لوازم گوشت زنده مى‏باشد به آن نسبت داد.

قسم دوم استعاره آن است كه لفظ مشبه را در مشبه به استعمال كنند و یكى ازخواص مشبه به را برآن بار كنند، چنان كه بگویند:

پزشك، بیمار را از چنگال مرگ بیرون آورد. مرگ را به درنده‏اى تشبیه كرده وچنگال كه از خواص درنده ست‏بر آن بار شده است.

كنایه

كنایه، ذكر یكى از دو ملازم است در صورتى كه مقصود، اخبار از لازم غیر مذكوراست، مثلا فلان، دستش باز است‏یا در خانه بازى دارد كه مقصود، بیان جوان مردى وسخاوت اوست، چون از دست‏باز، همه چیز مى‏توان برداشت. و از در خانه باز، همه‏كس مى‏تواند داخل شود.

گمان مى‏رود كه بسیارى از تعبیرهایى كه در بعضى از روایات آمده كه به نظربعضى از مردم دقیق، صحتش دشوار مى‏باشد، از قبیل كنایه باشد، چون كنایه در لغت‏عرب بسیار استعمال دارد.

اگر حضرت امام حسین‏علیه السلام به على اكبر بگوید:

«بابی انت و امی‏» یا «بنفسی انت‏»، مقصود اظهار مهر و محبت است، نه فداكردن‏على‏علیه السلام و فاطمه علیها السلام و خودش را در راه على اكبر.

براى فهم معانى احادیث، رجوع به فرهنگ‏ها، كفایت نمى‏كند، بلكه ادبیات عالیه‏نیز لازم است.

زبان حال

زبان حال، تصویر حال كسى است و این اختصاص به انسان ندارد. ممكن است‏تصویر حال حیوانى را نمود و از زبانش سخن گفت و نیز تصویر حال درختى یاخانه‏اى یا شهرى یا سنگى را در نظر آورد و از زبان آن‏ها سخن گفت; بنابر این زبان‏حال در زمره دروغ‏ها قرار ندارد. در مراثى، در نصایح، در مواعظ، زبان حال فراوان‏است.

پى‏نوشتها:

1) یوسف (12) آیه 70.

2) مستدرك الوسائل، ج 8، ص، ح 9824.

يکشنبه 1/5/1391 - 18:59
امر به معروف و نهی از منکر

 

داستان نویسى و افسانه سرایى

خبر

آیا افسانه نویسى و داستان سرایى دروغ نارواست‏یا دروغ رواست‏یا نه دروغ‏است و نه راست؟

پاسخ این پرسش‏ها نیاز به بحثى دارد. خبر، فایده‏اى دارد و لازمى. فایده خبر كه‏همان مقصود اصلى از خبر مى‏باشد، عبارت است از آگاه كردن شنونده و این درموقعى است كه شنونده از مدلول خبر اطلاعى ندارد; لازم خبر، آگاهانیدن شنونده‏است‏به آن كه گوینده، مدلول خبر را مى‏داند و این در موقعى است كه شنونده ازاصل خبر اطلاع داشته باشد.

خبر براى یكى از این دو مقصود، استعمال مى‏شود كه در هر دو، اخبار مخاطب به‏چیزى كه نمى‏داند، موجود است; اگر خبر در غیر این دو مقصود به كار برده شود،خبر نمى‏باشد، زیرا اخبار در غیر این دو صورت، مصداقى ندارد; بنابر این صدق وكذب كه از صفات خبر است، در همان دو صورت تحقق‏پذیر است و بس. اگر خبرى‏در غیر این دو صورت به كار برده شود، نه خبر است، نه صادق است و نه كاذب.

داستان نویسى و افسانه سرایى از قبیل قسم سوم است; در آن، نه فایده خبرموجود است و نه لازم آن، چون مقصود نویسنده داستان، اخبار از پیش آمدى نیست‏كه در گذشته واقع شده است، چنین مقصودى، از وظایف علم تاریخ است، چنان چه‏مقصود او نیز اظهار اطلاع از این كه از وقوع چنین پیش‏آمدى خبر دارد نیست، بلكه‏مقصودش از نگارش داستان، چیز دیگرى است; مقصودش چه مى‏باشد؟ نویسندگان‏در این جهت، مقاصد مختلفى دارند.

نتیجه، این شد كه داستان سرایى و افسانه نویسى، نه راست است و نه دروغ، چون‏خبر نیست; خبر نبودنش از این لحاظ است كه حقیقت‏خبر كه اخبار باشد در آن‏نیست و به عبارت دیگر، نه غایت از خبر و نه لازم آن در آن تحقق ندارد; فقد غایت وفقد لازم، كاشف از فقد مغیى و ملزوم مى‏باشد.

گواهى از قرآن

ابراهیم خلیل‏علیه السلام نخستین مردى بود كه پس از طوفان نوح دعوت به خدا را درجهان آغاز كرد و بشر را از بت پرستى به خدا پرستى خواند.

حضرت خلیل‏علیه السلام به قوم خود چنین مى‏گوید: این مجسمه‏ها چیست كه شماهامى‏پرستید؟ جواب منطقى بت پرستان در برابر پرسش خلیل این بود: پدران ما این‏هارا عبادت كرده‏اند، ما هم عبادت مى‏كنیم. حضرت خلیل‏علیه السلام گفت:

پدران شما در گمراهى بوده‏اند، شما هم مى‏خواهید در گمراهى بمانید؟

از سخن خلیل به عجب آمدند. سخنى بود كه تاكنون نشنیده بودند، به طورتعجب پرسیدند: حقیقتا مى‏گویى یا شوخى مى‏كنى؟ خلیل الرحمن گفت:

شوخى نمى‏كنم و مى‏گویم خداى شما، خداى آسمان و زمین است، خدایى كه‏شما را و آسمان‏ها را و زمین‏ها را بیافریده; به خدا كه بت‏هاى شما را خواهم شكست.

حضرت خلیل به گفته خود عمل كرد. موقعى كه بت پرستان نبودند، قدم دربتخانه نهاد و همه بت‏ها را خرد كرد به جز بت‏بزرگ.

وقتى كه بت پرستان آگاه شدند، در جست و جو بر آمدند تا بدانند چه كسى باخدایان آن‏ها چنین كرده است. سر انجام گفته شد: جوانى است‏به نام ابراهیم كه به‏بت‏ها بد مى‏گوید، اوست كه بتان را، خرد كرده است. محفلى آراستند و خلیل راآوردند و مورد باز پرسى قرارش دادند. قرآن، از قول آن‏ها مى‏گوید:

«قالوا ءانت فعلت هذا بآلهتنا یا ابراهیم; (1) .

این كار را با خدایان ما تو انجام دادى، اى ابراهیم؟».

سپس قرآن، پاسخ ابراهیم را ذكر مى‏كند:

«قال بل فعله كبیرهم هذا، فسئلوهم ان كانوا ینطقون; (2) .

گفت: این كار را بت‏بزرگ كرده است، از بت‏هاى كوچك بپرسید اگر سخن مى‏گویند!».

سخن ابراهیم خلیل در این جا دروغ نبود، چون منظورش خبر دادن به این كه‏بت‏هاى كوچك را بت‏بزرگ شكسته، نبود; هم او مى‏دانست كه این كار از بت‏بزرگ‏ساخته نیست و هم دگران مى‏دانستند، بلكه منظورش این بود كه بدیهى كند كه از بت،كارى ساخته نیست و فطرت آن‏ها را بیدار كند و بر سخنش گواه قرار دهد. لذا گفت:از بت‏هاى شكسته بپرسید، اگر حرف مى‏زنند تا اثبات شود كه همان طور كه پرسیدن‏از بت‏ها، كار احمقانه‏اى است، پرستیدن آن‏ها نیز كارى است احمقانه. نه از بت‏بزرگ،شكستن ساخته است و نه از بت‏هاى كوچك، پاسخ دادن.

قال الامام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق‏علیه السلام: قال رسول الله‏صلى الله علیه وآله: لا كذب على‏مصلح، ثم تلى‏صلى الله علیه وآله:... ایتها العیر انكم لسارقون، ثم قال‏صلى الله علیه وآله: و الله ما سرقوا و ما كذب،ثم تلى:...بل فعله كبیرهم هذا ان كانوا ینطقون. ثم قال‏صلى الله علیه وآله: والله، ما فعلوه و ما كذب... . (3) .

گواهى دیگر

وقتى خداى بزرگ، اراده‏اش تعلق گرفت كه پیغمبر خود، داوود را متوجه سازدكه دقت‏بیش‏ترى در كارها به كار برد، دو نفر براى محاكمه، نزد وى آمدند و آمدنشان‏هم به طور عادى نبود، یعنى از دیوار عبادتگاه داوود، بالا رفتند و در حضور او به زیرآمدند.

داوود كه چنین دید بترسید. گفتند: مترس! ما دو تن هستیم كه یكى از ما بر دیگرى‏ظلم كرده; اینك نزد تو آمده‏ایم تا در میان ما به حق، قضاوت كنى و راه راست را نشان‏دهى.

آن گاه یكى شكایت‏خود را چنین آغاز كرد:

این شخص، برادر من است و داراى 99 میش است و من یك میش دارم، به من‏مى‏گوید كه آن یك میش را به من بده، منطق و استدلال او هم از من قوى‏تر است.داوود چنین قضاوت كرد: او به تو ظلم كرده كه چنین چیزى از تو خواسته است.

قرآن مى‏گوید:

«و ظن داوود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب× فغفرنا له ذلك و ان له‏عندنا لزلفى و حسن مآب; (4) .

داوود پى‏برد كه ما آزمایشش كردیم، پشیمان شد و از خدایش آمرزش خواست و به‏ركوع‏افتاد و نالیدن آغاز كرد. ما هم او را بیامرزیدیم. او پیش ما مقام عالى و سرانجام خوبى دارد.»

مشهور میان ارباب تفسیر و مورد اتفاق روایاتى كه به نظر رسید، این است كه این‏دو نفر بشر نبودند، دو ملك بودند.

قرآن هم شاید به این نكته اشاره‏اى داشته باشد، آن جا كه مى‏گوید:

از دیوار عبادتگاه بر شدند (اذ تسور المحراب) و نیز آن جا كه مى‏گوید:

داوود از دیدن آن‏ها وحشت كرد (ففزع منهم). از این دو تعبیر مى‏توان استظهاركرد كه متخاصمان دو فرد عادى نبودند، بنابر این ظلم و شكایتى در میان نبوده وبرادرى داراى نودونه میش و برادرى داراى یك میش نبوده است، گفت و گویى هم‏نبوده تا یكى در استدلال بر دیگرى غلبه كند.

آن دو، فرشته‏اى بودند كه از طرف خداى ماموریت داشتند كه پیش داوود آمده وچنین رفتار كنند و تا او به اشتباه خود پى ببرد.

بر سخن دو ملك، دروغ صدق نمى‏كند، چون منظورشان از حضور نزد داوود،شكایت و قضاوت و محاكمه نبوده، بلكه منظور، توجه داوود بوده است و بس.

این یكى از زیباترین روش‏هاى مؤثر و عملى در تعلیم و تربیت مى‏باشد.

شرط در دروغ

بیان دیگرى كه گفته شده، آن است كه در دروغ، جد معتبر است، چون منظوردروغ گو، ترتیب اثر دادن شنونده به سخنش مى‏باشد تا بر طبق آن، تصمیم بگیرد واقدام كند; در غیر این صورت، سخنش سخن نیست و لغو مى‏باشد و چرت و پرت به‏حساب مى‏آید. جد در اخبار، در داستان نویسى موجود نیست، چون منظورنویسنده، این نیست كه خوانندگان بر طبق خبرهایى كه در داستان خود مى‏دهد،تصمیم بگیرند و به صدق و صحت آن‏ها پاى بند باشند و بر طبق آن اقدام كنند.

دروغ بودن و راست‏بودن در داستان از نظر منظور اساسى نویسنده، تصورمى‏شود. اگر نویسنده در ضمن داستان خود، وضعى را قابل انتقاد نشان دهد، مردمى‏را نادرست و خیانت كار معرفى كند، در صورتى كه حقیقت‏بر خلاف آن باشد،دروغ گو، خواهد بود و به طور كلى، دروغ و راست در هدف‏هاى داستان‏ها راه دارد،نه خود داستان، چنان كه در كنایات نیز حال بدین منوال است و صدق و كذب درمقصود غایى تصور مى‏شود.

مثل

واژه مثل در دو مورد، بسیار به كار برده مى‏شود:

یكى در سخنى كه در جایى گفته شده و آن را در جایى دیگر كه از جهتى شباهت‏به‏آن داشته باشد به كار برند، مانند نوش دارو كه پس از مرگ به سهراب رسد.

دیگر در داستانى است كه براى عبرت گرفتن، پند دادن، راهنمایى كردن،حكایت‏شود. روش عقلا و مربیان، چنین است كه داستان‏هایى به عنوان‏مثل مى‏گویند یا مى‏نویسند تا شنونده و خواننده را بیدار و هوشیار كنند تا ازنادانى بپرهیزد.

خردمندان این روش را در تعلیم و تربیت، بسیار پسندیده مى‏شمارند و مثل‏هارا در زمره دروغ ناپسند قرار نمى‏دهند، با آن كه خود، دروغ را زشت و ناپسندمى‏دانند.

پیدایش این روش در تعلیم و تربیت از چه وقت‏بوده، معلوم نیست. بایستى‏گفت: پیدایش آن با پیدایش بشر چندان فاصله‏اى نداشته است. این داستان‏هاى‏مثلى - تربیتى، گاه به اسامى مستعار آورده مى‏شود و گاه از زبان حیوانات و جمادات‏آورده مى‏شود; وجود آن‏ها در نظم و نثر، بسیار فراوان مى‏باشد.

تاكنون شنیده نشده كه كسى بر كتاب كلیله و دمنه، انتقاد كند و بگوید: سر تا سرش‏دروغ است، بلكه همگى با دیده تحسین و اعجاب بدان مى‏نگرند و به زبان‏هاى‏گوناگون ترجمه‏اش كرده‏اند. از اولیاى خدا هم چیزى در جرح این كتاب نرسیده‏است، با آن كه در زمان آن‏ها به عربى ترجمه شده و منتشر گردیده است.

نرسیدن گفته ردعى از ائمه طاهرین با آن كه در زمان آن‏ها بوده، دلیل بر امضاى‏این سیره مى‏باشد.

اطلاقات كذب هم نمى‏تواند رادع باشد، زیرا این گونه كذب، مغفول عنه مى‏باشدو عقلا آن را دروغ نمى‏شمارند، بنابر این احتیاج به تنصیص دارد و عدم وجود نص،دلیل بر امضاست; اضافه بر این، رادع بودن اطلاقات دورى است.

اگر بگوییم روایتى كه كلام را به سه گونه تقسیم مى‏كند (صدق و كذب و اصلاح‏بین الناس) ممكن است افاده امضا كند و داستان، داخل در قسم اصلاح باشد، خیلى‏دور نرفته‏ایم. بیش‏تر داستان‏ها و افسانه‏ها از قبیل مثل مى‏باشد.

تصور نه تصدیق

در داستان نویسى و حكایت گویى، مقصود، تصور معانى اول است، نه تصدیق واگر منظور، تصدیق باشد، تصدیق نسبت‏به معانى ثوانى خواهد بود نه اول، زیرامنظور داستان نویس به صرف تصور معانى نخستین محقق مى‏شود، بلكه گاه تصدیق‏معانى نخستین را عقلا نشانه نادانى شنونده و خواننده مى‏دانند.

پاره‏اى از نویسندگان، داستان‏هاى واقعى را نقاشى مى‏كنند و در اختیارخوانندگان مى‏گذارند. اگر منظور، اطلاع خواننده بر حقیقت داستان بود، احتیاجى به‏رنگ آمیزى و اضافه ضمایم نبود، چون تصدیق اصل داستان محقق مى‏شد. بنابر این،داستان، خبر نیست تا موصوف به صدق و كذب شود، زیرا منظور از خبر، تصدیق‏است، نه تصور.

تغییر لباس

تاكنون آن‏چه گفته شد، اثبات این بود كه داستان‏ها و افسانه‏ها خبر نیست تاموصوف به صدق و كذب باشند. اكنون مقصود، اشاره به این است كه پاره‏اى ازداستان‏ها راست و مطابق با واقع است، چیزى كه هست نام‏هاى قهرمانان و اماكن‏به طور مستعار آورده شده است. نویسنده مركز وقوع داستان را كره مریخ یا شهرپریان یا پشت كوه قاف قرار مى‏دهد یا از زمان‏هاى بسیار قدیم حكایت مى‏كند.

نویسنده‏اى كه مى‏خواهد، اوضاع و احوال منطقه‏اى را تشریح كند، ظلم وستم‏هاى اشخاص را بیان كند، از فردى به خصوص مى‏ترسد، از محیط مى‏ترسد،داستانى را مى‏نویسد و مقصود خود را در لباس داستان بیان مى‏كند یا به علل دیگرى‏از ذكر نام‏هاى حقیقى اشخاص خود دارى مى‏كند، چنان كه بسیارى از شعراى عرب، نام معشوقه را در شعر نیاورده و از آن به لیلى یا سعدى یا ام عمرو و مانند این‏ها تعبیركرده‏اند.

گاه مطلبى علمى یا فلسفى یا عرفانى را به صورت داستان در مى‏آورند. ریشه‏سفرنامه‏هاى هوایى یا فضایى یا زیر زمینى، شاید از این فكر آب مى‏خورد.

اینك كتاب را به ذكر یكى از داستان‏هاى فلسفى و عرفانى ختم مى‏كنیم. این‏داستان را مى‏گویند از آثار فیلسوف بزرگ حكیم ابو على سیناست.

سلامان و ابسال

سلامان شهریارى دانشمند و نیكو كار بود. برادر كوچكى داشت كه در تربیتش‏جد وافر مبذول مى‏داشت و از راهنمایى آن برادر كوچك فرو گذار نمى‏كرد. كم كم‏تربیت‏ها نتیجه خوبى داد و ابسال بزرگ شد و رشد كرد و درختى بارور گردید.

ابسال نه تنها در تربیت و دانش ممتاز بود، بلكه از لحاظ زیبایى چهره ومحاسن‏اندام نیز یگانه بود. او هم داراى صورتى زیبا بود و هم داراى سیرتى زیبا.جوانى شده بود بسیار دلیر، مؤدب و پاك دامن و دانشمند، به طورى كه در میان‏جوانان نظیر نداشت و از همه سر آمد بود. روز به روز زیبایى او بیش‏تر جلوه مى‏كردو كمالات و فضایلش آشكارتر مى‏گردید. كار به جایى رسید كه زن سلامان، عاشق‏شیفته و دلباخته ابسال گردید و چون از پاك دامنى ابسال آگاه بود، براى رسیدن به‏وصال، نقشه‏اى طرح كرد، از این رو به سلامان گفت: خوب است كه ابسال را در زمره‏خانواده خودمان قرار دهیم تا بهترین مربى براى فرزندانمان باشد.

سلامان این سخن را قبول كرد. هنگامى كه این پیشنهاد را با برادر در میان گذارد،ابسال نپذیرفت و از معاشرت با زنان ابا كرد.

سلامان گفت: زن من مادر تو است، تو نبایستى از همنشینى با او ابا كنى.

بالاخره ابسال قبول كرد و در خانه برادر جاى گرفت. زن سلامان از ابسال، بسیارخوب پذیرایى مى‏كرد تا موقعى كه مناسب دانست، عشق خود را به ابسال اظهارداشت. ابسال پاك دامن، این عشق ناپاك را نپذیرفت و دست رد به سینه زن برادر زد.زن سلامان، نقشه‏اى دیگر براى رسیدن به ابسال طرح كرد:

به شوهر گفت: شایسته است كه خواهرم را به ابسال تزویج كنى. سلامان به برادرپیشنهاد كرد. ابسال از گفته برادر سر پیچى نكرد و مراسم ازدواج به عمل آمد.

زن سلامان با خواهر گفت كه ابسال، تنها از آن تو نیست، من این كار را كردم كه اواز آن هر دوى ما باشد. سپس به ابسال گفت: خواهرم دوشیزه‏اى است‏بسیار با حیا، اززفاف در روشنایى شرم دارد، بایستى زفاف در تاریكى انجام پذیرد. وقت زفاف،به جاى خواهر در بستر رفت، هنگامى كه در كنار او قرار گرفت، نتوانست‏خود دارى‏كند، او را در بغل گرفته و سینه خود را به سینه ابسال بچسبانید.

ابسال از این كار در شك شد. با خود گفت: دوشیزگان با حیا چنین نمى‏كنند!آسمان را ابر سیاهى فرا گرفته بود و تاریكى بر همه جا حكومت مى‏كرد، ناگهان برقى‏زد و حجله عروسى را روشن كرد. چشم ابسال به چهره زن برادر افتاد. از جاى‏برخاست و تصمیم گرفت كه از این زن جدا شود. به برادر گفت: من تصمیم به‏جهانگیرى گرفته‏ام و مى‏خواهم بر كشورت بیفزایم.

سپاهى برداشت و به جهانگیرى پرداخت. شهرهاى بسیارى فتح كرد و زمین ودریا را به تصرف در آورد و شرق و غرب جهان را تحت‏حكومت‏برادر قرار داد،بدون آن كه كوچك‏ترین منتى بر برادر داشته باشد. گویند ابسال نخستین كسى است‏كه سر تا سر جهان را در حیطه تصرف خویش در آورد.

وقتى كه پس از چندین سال دورى، به وطن باز گشت، گمان مى‏كرد كه زن برادر،وى را فراموش كرده است، ولى گمانش خطا بود و این عشق ناپاك همچنان زنده بود.زن برادر در ملاقات، خواست رو بوسى كند، لیكن ابسال تسلیم نشد.

قضا را در این هنگام، پادشاه را دشمنى سخت روى نمود. ابسال به دفع دشمن‏مامور گردید. زن كه تصمیم به انتقام گرفته بود، افسران سپاه را رشوه داده بود كه‏سردار بزرگ را در میدان تنها بگذارند. آن‏ها هم چنین كردند. ابسال با پیكر مجروح وپاره پاره در گوشه‏اى بیفتاد. همگى گمان كردند كه مرده است.

سپاهیان دشمن، وقت را غنیمت‏شمرده و سلامان را مورد حمله قرار دادند و به‏سختى تحت محاصره‏اش گرفتند. سلامان از طرفى مرگ برادر و از طرفى از هجوم‏دشمن در غم و اندوه شدید به سر مى‏برد.

ابسال وقتى كه به هوش آمد، خود را تنها دید و بر حركت، توانایى نداشت.جانوران وحشى با پستان‏هاى خود، او را شیر مى‏دادند. كم كم بهبودى یافت وبه سوى برادر شتافت، دشمن را از برادر دور كرد و نیروى خصم را كاملاسركوب ساخت.

ولى زن برادر، همچنان بر انتقام مصمم بود. آشپز و پیش خدمت را دید تا ابسال رازهر خورانیدند و قهرمان دلیر و دانشمند پاك دامن را بكشتند.

سلامان از غصه مرگ برادر از سلطنت دست كشید و كشور را به دیگرى سپرد.سلامان به درگاه خدا نالیدن آغاز كرد كه ناگاه سروشى بدو رسید و راز مرگ برادر را بروى فاش كرد. او هم زهر را به همسرش و آشپز و پیش خدمت‏بخورانید و همگى‏بمردند.

منظور اصلى داستان

فیلسوف بزرگ، حكیم طوسى در آخر شرح اشارات، رمز این داستان را چنین‏مى‏گشاید: مقصود از سلامان، نفس ناطقه مى‏باشد و مقصود از ابسال، عقل نظرى‏است كه در راه تكامل و ترقى قدم بر مى‏دارد تا به مرتبه عقل مستفاد برسد.

زن سلامان، قوه بدنى است كه اماره به شهوت و غضب است و با نفس متحد است‏كه مجموعا یك فرد را تشكیل مى‏دهند.

عشق به ابسال، میل قواى بدنى براى تسخیر عقل است. اباى ابسال توجه عقل‏است‏به عالم خودش. خواهرش، عقل عملى است كه مطیع عقل نظرى مى‏باشد ومراد، همان نفس مطمئنه است. جا زدن او خویش را به جاى خواهر، نفس اماره است‏كه مقاصد بد خویش را به صورت خوب در مى‏آورد و از ازدواج خواهر منظورهاى‏فاسد را مصالح حقیقى، نشان دادن است. برقى كه در میان آن ابر سیاه پیدا شد، جذبه‏الهى است كه هنگام توجه به امور فانیه پیدا مى‏شود. رو گردانیدن ابسال از آن زن،پشت كردن عقل است‏به هواى نفس. فتح بلاد براى برادر، ترقى نفس است‏به عالم‏ملكوت و جبروت به وسیله قوه نظریه و قدرت نفس است‏بر حسن تدبیر منزل ونظم بدن به وسیله قوه عملیه. دست‏بر داشتن سپاه از ابسال در میدان جنگ، انقطاع‏قواى حسیه و خیالیه و وهمیه است از نفس در وقت عروج به عالم اعلى و انقطاع وسستى این قوا بر اثر عدم التفات نفس به آن‏هاست. تغذیه از شیر جانوران، افاضه‏كمال است از جانب مفارقات. اختلال حال كشور سلامان از وقت مجروح شدن‏ابسال، اضطراب نفس است در موقعى كه بر اثر اشتغال به عالم بالا دست از تدبیرقواى جسمانى كشیده. باز گشت ابسال، رجوع نفس است از عالم اعلا براى نظم‏مصالح و تدبیر بدن. آشپز، قوه غضبیه مى‏باشد كه هنگام انتقام زبانه مى‏كشد. پیش خدمت، قوه شهویه مى‏باشد كه ما یحتاج بدن را جذب مى‏كند. توطئه آن‏ها درهلاكت ابسال، اشاره به اضمحلال عقل است هنگام پیرى و ناتوانى، وقتى كه نفس‏اماره آن‏ها را به واسطه احتیاج فراوانى كه بر اثر ضعف و عجز پیدا شده، بیش‏تربه كار مى‏اندازد. كشتن سلامان آن‏ها را، ترك كردن نفس است قواى بدنیه را درآخر عمر و زوال هیجان غضب و شهوت مى‏باشد. دست كشیدن از سلطنت وواگذار كردن كشور را به دیگرى، انقطاع تدبیر نفس است از بدن و قرار گرفتن بدن‏است، تحت اختیار دیگرى.

(شكر خداوند را كه این رساله نیز به توفیق او پایان یافت.)

پى‏نوشتها:

1) انبیاء (21) آیه 62.

2) همان، آیه 63.

3) وافى، ج 5، ص 932.

4) ص (38) آیه 24.

يکشنبه 1/5/1391 - 18:37
دعا و زیارت

 

السلامَُ علیک یا صاحب الزمان(عج)

صلوات

جمعه 30/4/1391 - 8:15
ازدواج و همسرداری

 

رابطه عشق و حسادت

نویسنده:دکتر میرعمادالدین فریور/ روان‌شناس

حس حسادت، اگر به ندرت و بسته به موقعیت‌های خاص به سراغ ما بیاید، حسی طبیعی است و می‌تواند در یک رابطه، مثبت هم واقع شود.اما اگر حسادت شدید و نامعقول شود به مخرب‌ترین عوامل برای رابطه دوستانه و عاشقانه تبدیل می‌شود.

حسادت گاهی عشق را از بین می برد.

گاهی اوقات احساسات حسادت‌آمیز می‌توانند از حد و اندازه خارج شوند. برای مثال هنگامی که مردی به خاطر صحبت همسرش با یک دوست قدیمی یا به خاطر اینکه با یکی از اعضای خانواده به گرمی احوال‌پرسی می‌کند، صحنه ناگواری ایجاد می‌کند یا زنی به خاطر اینکه متوجه می‌شود رییس همسرش هم زن است دچار حمله جنون‌آمیز حسادت می‌شود، همان زمانی است که کنترل این حس از توان شخص خارج شده است. چنین واکنش‌هایی می‌تواند آسیب سختی بر رابطه وارد کرده و موجب شود که هر دو نفر در تمام مدت احساس بی‌ثباتی کرده و مدام در حال نگرانی و احتیاط باشند تا مبادا حس حسادت دیگری را تحریک کنند. شخص حسود نیز که معمولا از مشکل خود باخبر است، دایما در میان دو حس مقصر دانستن خود و توجیه رفتارش سرگردان است.

چگونه بر حسادت غلبه کنیم؟

چیره شدن بر حسادت به صبر و بردباری و کوشش فراوان نیاز دارد. اگر حس می‌کنید حسادت شما در مشکلات دوران کودکی‌تان ریشه دارد، می‌توانید از مشاوره بسیار سود ببرید. اگر قبل از این در رابطه‌ای به شما خیانت شده است، باید ابتدا با این موضوع کنار بیایید. در اینجا به مواردی که می‌تواند مفید باشد، اشاره می‌کنیم:

• شرایط و احساسات موجود را با واقع‌بینی بررسی کنید.

• به مواردی که حس حسادت شما را بر می‌انگیزند خوب فکر کنید و از خودتان بپرسید که این موارد تهدیدکننده تا چه حد واقع‌گرایانه هستند. نگرانی شما از در خطر بودن رابطه‌تان تا چه حد بر پایه شواهد واقعی است؟ و آیا رفتار خودتان موقعیت را بدتر نمی‌کند؟

• مثبت‌اندیش باشید. هنگامی که نیش حسادت را حس می‌کنید، به خود یادآوری کنید که همسرتان دوست‌تان دارد، به شما وفادار بوده و برایتان احترام قائل است. به خود بگویید که فردی دوست داشتنی هستید و هیچ چیزی برای نگرانی وجود ندارد.
• شک و تردید خود را برطرف کنید. یکی از بهترین راه‌های مبارزه با حسادت این است که از طرف مقابل خود بخواهید اطمینان شما را جلب کند. مراقب باشید که حالت عیب‌جویی، تکه‌پرانی یا قلدری پیدا نکنید. بلکه احساس عدم امنیت خود را توضیح داده و از او بخواهید در رفع این مشکل به شما کمک کند.

حسادت نشانه عشق است.

داشتن همسری حسود، می‌تواند بسیار طاقت‌فرسا باشد. روش‌های زیر می‌توانند تا حدی حسادت آنان را کاهش دهند:

• مسأله را از چشم دیگری مورد بررسی قرار دهید. به خاطر داشته باشید که حسادت نشانه عشق است. اگر همسر شما برای این رابطه اهمیتی قائل نبود، چنین مشکلی هم به وجود نمی‌آمد. به این ترتیب به جای اینکه موضع دفاعی بگیرید، کوشش کنید او را درک کرده و از وی حمایت کنید.

• رفتار خود را بررسی کنید. اگر می‌دانید که بعضی رفتارهای خاص حسادت او را بر می‌انگیزد، در صورت امکان تا زمانی که مشکل برطرف شود، آنها را تغییر دهید.

• فراموش نکنید که بر سر قول‌هایی که می‌دهید بایستید اما از دادن قولی که عمل کردن به آن برایتان مشکل است مانند اینکه همواره در دسترس باشید، نیز خودداری کنید.

• اعتماد او را جلب کنید. از هر فرصتی برای ابراز علاقه به همسرتان و اینکه چرا او را بر دیگران ترجیح می‌دهید، استفاده کنید.

• از خصوصیات مثبت وی تعریف کرده و بیش از پیش درباره آینده مشترکتان صحبت کنید.

• فراموش نکنید که حس حسادت لگام گسیخته می‌تواند بی‌اندازه خطرناک باشد، اگر روش‌های مذکور و موارد مشابه آن نتوانستند در مورد خود یا همسرتان مفید واقع شوند، بی‌درنگ با مشاور صحبت کنید.

حسادت گاهی از عشق محافظت می کند.

حس حسادتی که خفیف و به ندرت بروز کند، به زوجی که در یک رابطه عاطفی باشند یادآوری می‌کند که اسیر روزمرگی نشده و نگذارند روابط‌شان فاقد شیرینی و ابراز توجه و علاقه روزهای ابتدای آشنایی‌شان شود. حسادت خفیف زوج را به قدردانی از یکدیگر تشویق می‌کند و آنها را به کوشش برای جلب رضایت و ایجاد حس ارزشمندی در یکدیگر وامی‌دارد. حسادت، عواطف را افزایش داده و روابط عاشقانه را قوی‌تر و پرشورتر می‌کند. حسادت در اندازه‌های کوچک و قابل کنترل می‌تواند انرژی مثبتی در رابطه باشد اما با شدت یافتن و غیر منطقی شدن، ماجرا به کلی تغییر خواهد کرد.

منبع:

http://www.salamat.com

شنبه 24/4/1391 - 7:56
موفقیت و مدیریت

 

  

فقدان مهارت‌ها و توانایی‌های عاطفی، روانی و اجتماعی افراد را در مواجهه با مسائل و مشکلات، آسیب‌پذیر کرده و آنها را در معرض انواع اختلالات روانی، اجتماعی و رفتاری قرار می‌دهد.در سال 1993 آموزش مهارت‌های زندگی از سوی سازمان ملل متحد به کشورهای عضو به‌طور جدی توصیه شد. این تحول، فعالیت علاقه‌مندان به کاربرد روانشناسی در زندگی روزمره با هدف ارتقای بهداشت روانی جامعه را در ایران وارد مرحله جدیدی ساخت.مهارت‌های زندگی توانایی‌هایی هستند که به ما کمک می‌کنند تا در موقعیت‌های مختلف، عاقلانه و صحیح رفتار کنیم، به‌طوری که آرامش داشته باشیم، لذت ببریم و در عین حال با دیگران ارتباط سازگارانه و مفیدی را برقرار کنیم و بدون توسل به خشونت یا خودخوری بتوانیم مسائل پیش‌آمده را حل کنیم و ضمن کسب موفقیت در زندگی احساس شادمانی داشته باشیم. مهارت‌های اجتماعی شامل قابلیت‌هایی می‌شود که تواماً هوش اجتماعی نامیده می‌شوند. مهارت‌های اجتماعی شامل قابلیت بیان افکار در تبادلات اجتماعی، دانش نسبت به نقش‌ها و ارزش‌های اجتماعی، مهارت درک شرایط مختلف اجتماعی، مهارت‌های حل مسئله و مهارت‌های ایفای نقش‌های اجتماعی است.

اصولا مهارت با دانایی تفاوت دارد. همانطور که فرد با خواندن کتاب آموزش شنا، فقط علم به موضوع پیدا می‌کند و شناکردن یاد نمی‌گیرد، دانستن این مهارت‌ها هم کافی نیست بلکه با تمرین مستمر و به‌کارگیری به مرور در زندگی روزمره، می‌توانیم مهارت‌های اجتماعی را مدیریت کرده و در شرایط مختلف اجتماعی رفتار مناسب داشته باشیم.

مدیریت و آموزش مهارت‌های زندگی، به‌معنی برخورداری از توانایی‌های لازم در حل مشکلات و جلوگیری از تبدیل‌شدن آنها به بحــران‌های فرسایشی است.

مهارت‌های زندگی، از طریق آموزش و تجربه قابل استفاده است و فرایندی است که موجب ثبات در شخصیت و عمق در هویت شده، توسعه‌ فرهنگ فردی را سامان می‌بخشد و موجب رضایت و مقبولیت و موفقیت در زندگی می‌شود.«ایلین مالیگن» یکی از مربیان آموزش زندگی، در این رابطه می‌گوید: « آموزش زندگی، نه یک شیوه‌ درمانی بلکه شیوه عملی و مبتنی بر اهداف است.

در این شیوه ما به‌جای پرداختن به ریشه‌های مشکلات موجود در زندگی، سعی‌می‌کنیم به راه‌حل‌های آنها بیندیشیم.»

درحقیقت، آموزش زندگی با ارائه راه‌حل‌های نوین و مؤثر، فرد را برای مقابله با مشکلات فرا می‌خواند و در نهایت می‌آموزد که هر فرد، چگونه آموزگار زندگی خود باشد. همه‌ ما انسان‌ها، اغلب در زندگی، با مسائل و مشکلاتی مواجه هستیم؛ مسائلی که گاه به‌دلیل دامنه، وسعت و شدت آنها، به‌نظر پیچیده و غیرقابل حل هستند. باید بدانیم که همه‌ مشکلات، با رعایت یک اصل مهم، به‌راحتی از بین خواهند رفت و آن اصل، چیزی نیست جز تعیین «بایدها و نبایدها».

مهارت‌های زندگی توانایی‌هایی هستند که به ما کمک می‌کنند در موقعیت‌های مختلف، عاقلانه و صحیح رفتار کنیم، به‌طوری که با خود و دیگران سازگارانه ارتباط برقرار کرده و بدون توسل به خشونت بتوانیم مسائل پیش آمده را حل کنیم و ضمن کسب موفقیت در زندگی، احساس شادمانی داشته باشیم.

مهارت‌های زندگی شامل مجموعه‌ای از توانایی‌ها هستند که قدرت سازگاری و رفتار مثبت و کارآمد را افزایش می‌دهند. در نتیجه شخص قادر می‌شود بدون اینکه به‌خود یا دیگران صدمه بزند، مسئولیت‌های مربوط به نقش اجتماعی خود را بپذیرد و با چالش‌ها و مشکلات روزانه زندگی به شکل مؤثر روبه‌رو شود. محققان تأثیر مثبت مهارت‌های زندگی را در کاهش سوء مصرف مواد، استفاده از ظرفیت‌ها و توانمندی‌های هوشی و شناختی، پیشگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز، افزایش خوداتکایی و اعتماد به‌نفس و... مورد تأیید قرار داده‌اند، به‌ویژه در کاهش سوء‌مصرف مواد بر نقش کلیدی مهارت‌های زندگی تأکید می‌شود. همچنین آموزش این مهارت‌ها به‌عنوان یک روش عام پیشگیری از آسیب‌های فردی و اجتماعی مورد تأکید بوده‌است. در مطالعه اسمیت نشان داده شد که آموزش مهارت‌های زندگی به‌طور قابل‌توجهی منجر به کاهش مصرف مواد‌مخدر در جوانان می‌شود.

اسمیت و گری نیز نشان دادند که آموزش مهارت‌های زندگی اثر معنی‌داری بر توانایی‌های رهبری و مدیریت در جوانان دارد. فرایند نقش مهارت‌های زندگی در ارتقای بهداشت روان را به شکل زیر می‌توان نشان داد:

یادگیری موفقیت‌آمیز مهارت‌های زندگی، احساس یادگیرنده را در مورد خود و دیگران تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و علاوه بر این، کسب این مهارت‌ها نگرش دیگران را نیز در مورد فرد تغییر می‌دهد. به همین خاطر کسب مهارت‌های زندگی هم شخص را تغییر می‌دهد و هم محیط را، و این اصل دوسویه، ارتقای بهداشت روان را شتابی دوچندان می‌بخشد.

مهارت‌های ده‌گانه زندگی

سازمان بهداشت جهانی مهارت‌های زندگی را با عناوین ده‌گانه زیر مشخص کرده است. رمز برخورداری از این مهارت‌ها، دانستن، تمرین و به‌کارگیری هر چه بیشتر در زندگی روزمره است.

1- خود‌آگاهی

مهارت خودآگاهی، توانایی شناخت از نقاط ضعف و قوت خواسته‌ها، نیازها، رغبت‌ها و تصویر واقع‌بینانه از خود است تا حقوق فردی، اجتماعی و مسئولیت‌های خود را بهتر بشناسیم. با کسب این مهارت به این سؤال اساسی که «من کیستم؟» پاسخ می‌گوییم.

2- همدلی

همدلی یعنی اینکه فرد بتواند زندگی دیگران را حتی زمانی که در آن شرایط قرار ندارد درک کند. همدلی به فرد کمک می‌کند تا بتواند انسان‌های دیگر را حتی وقتی با آنها متفاوت است بپذیرد و به آنها احترام بگذارد. همدلی روابط اجتماعی را بهبود می‌بخشد و به ایجاد رفتارهای حمایت‌کننده و پذیرنده، نسبت به انسان‌های دیگر منجر می‌شود. این مهارت موجب می‌شود تا به دیگران توجه کرده و آنها را دوست داشته باشیم و خود نیز مورد توجه و دوست داشتن دیگران قرار بگیریم و با ایجاد روابط اجتماعی بهتر به هم نزدیک‌تر شویم.

3- ارتباط مؤثر

کسب این مهارت به ما می‌آموزد برای درک موقعیت دیگران چگونه به سخنان آنان فعالانه گوش دهیم و چگونه دیگران را از احساس و نیازهای خود آگاه کنیم تا ضمن به‌دست آوردن خواسته‌های خود طرف مقابل نیز احساس رضایت کند.

4- روابط بین‌فردی

مهارتی است که موجب می‌شود ضمن تقویت روحیه مشارکت، روابط بین‌فردی مثبت و مؤثر فرد با انسان‌های دیگر ایجاد شود. یکی از این موارد، توانایی ایجاد روابط دوستانه است که در سلامت روانی و اجتماعی، روابط گرم خانوادگی، به‌عنوان یک منبع مهم روابط اجتماعی سالم نقش بسیار مهمی ‌دارد.

5- تصمیم‌گیری

مهارت تصمیم‌گیری به ما کمک می‌کند تا با اطلاعات و آگاهی کافی با توجه به اهداف واقع‌بینانه خود، از بین راه‌حل‌های مختلف بهترین راه‌حل را انتخاب کرده و به کار بگیریم و پذیرای پیامدهای آن نیز باشیم.

این توانایی به فرد کمک می‌کند تا به نحو مؤثرتری در مورد مسائل تصمیم‌گیری کند. اگر کودکان و نوجوانان بتوانند فعالانه در مورد اعمالشان تصمیم‌گیری کنند، جوانب مختلف انتخاب را بررسی کرده و پیامد هر انتخاب را ارزیابی کنند، مسلما در سطوح بالاتر بهداشت روانی قرار خواهند گرفت.

6- توانایی حل مسئله

مهارت حل مسئله این توانایی را به ما می‌دهد که با توجه به تجارب عملی و توانمندی‌های ذهنی خود بتوانیم در جهت حل مسئله یا مشکل قدم برداشته و به نتیجه مطلوب دست یابیم. این توانایی همچنین فرد را قادر می‌سازد تا به‌طور مؤثرتری مسائل زندگی را حل کند. مسائل مهم زندگی چنانچه حل نشده باقی بمانند، استرس روانی ایجاد می‌کنند که به فشار جسمی‌ منجر می‌شود.

7- تفکر خلاق

فکر کردن مهارتی است که از کودکی می‌آموزیم. مهارت تفکر خلاق، قدرت کشف و تولید اندیشه جدید را برای ما فراهم می‌آورد. مهارت تفکر خلاق به ما کمک می‌کند در مواجهه با حوادث ناگوار چگونه احساسات منفی خود را به احساسات مثبت تبدیل کنیم. تفکر خلاق نوع دیگر دیدن است. در این تفکر هیچ‌گاه مشکل یک عامل مزاحم به‌حساب نمی‌آید بلکه یک فرصت برای کشف راه‌حل‌های نو و بدیع تلقی می‌شودکه تاکنون کسی به آن توجه نکرده است.

8- تفکر انتقادی

تفکر نقادانه نوعی دیگر از تفکر است. کسب این مهارت به ما می‌آموزد تا هرچیزی را به‌سادگی قبول یا رد کنیم، ابتدا در مورد آن موضوع سؤال و استدلال کنیم، سپس بپذیریم یا رد کنیم.

کسانی که از تفکر نقادانه برخوردارند، فریب دیگران را نمی‌خورند و به راحتی جذب گروه‌ها و افراد و... نمی‌شوند، چرا که همواره با سؤال کردن به عاقبت کار می‌اندیشند.

9- مقابله با هیجان‌های ناخوشایند

این توانایی فرد را قادر می‌سازد تا هیجان‌ها را در خود و دیگران تشخیص دهد، نحوه تأثیر هیجان‌ها بر رفتار را بداند و بتواند واکنش مناسبی به هیجان‌های مختلف نشان دهد. اگر با حالات هیجانی، مثل غم و خشم یا اضطراب درست برخورد نشود این هیجان تأثیر منفی‌ای بر سلامت جسمی ‌و روانی خواهد گذاشت و برای سلامت، پیامدهای منفی به‌دنبال خواهد داشت.

10- توانایی مقابله با استرس

این توانایی شامل شناخت استرس‌های مختلف زندگی و تأثیر آنها بر فرد است. شناسایی منابع استرس و نحوه تأثیر آن بر انسان، فرد را قادر می‌سازد تا با اعمال و موضع‌گیری‌های خود فشار و استرس را کاهش دهد.

موارد کاربرد مهارت‌های زندگی

الف ) افزایش سلامت روانی و جسمانی:

1- تقویت اعتماد به خویشتن و احترام به‌خود 2- تجهیز اشخاص به ابزار و روش‌های مقابله با فشارهای محیطی و روانی 3- کمک به تقویت و توسعه ارتباطات دوستانه، مفید و سالم 4- ارتقای سطح رفتارهای سالم و مفید اجتماعی

ب) پیشگیری از مشکلات روانی، رفتاری و اجتماعی نظیر:

1- مصرف سیگار و سوء‌مصرف مواد‌مخدر 2- بروز اختلالات روانی و مشکلات روانی - اجتماعی 3- خودکشی در نوجوانان و جوانان 4- رفتارهای خشونت‌آمیز 5- شیوع ایدز 6- بی‌بند و باری.

اهداف مهارت‌های زندگی

بخشی از اهداف مهارت‌های زندگی عبارت است از:

- تقویت اعتماد به نفس

- تقویت روحیه مشارکت و همکاری

- رشد و تقویت عواطف انسانی

- ایجاد روحیه مقاومت در برابر تبلیغات مسموم

- کمک به شناسایی و بیان احساسات

- تأمین سلامت جسمی و بهداشت روانی

- تقویت مهارت‌های ارتباطی

- ساختن یک شهروند متعادل و مقبول اجتماع

- تقــــویت روحیــه همـــزیستی ‌مسالمت‌آمیز

- ارتقای سازگاری فرد با خودش، دیگران و محیط زندگیش

فواید و کاربردهای مهارت زندگی برای ما :

1 - نحوه کنار آمدن با انتظارات متفاوت خود، خانواده، همسر، فرزندان، دوستان، همکاران، فامیل و جامعه 2 - روابط لذت‌بخش و رشد‌دهنده با امکانات، تکنولوژی و محیط زندگی3 - دفع فشارهای روانی از طرف محیط‌های متفاوت 4 - سازگاری با مسائل اقتصادی و نیازهای معیشتی 5-مدیریت خانواده و تربیت فرزندان 6 - تقویت اعتماد به نفس 7 - رشد و تقویت عواطف و احساسات انسانی 8 - شناخت و کنترل هیجانات و احساسات خود و دیگران 9 - تقویت مهارت‌های ارتباطی 10 - تأمین سلامت جسمی و بهداشت روانی 11 - رفع درگیری‌ها و تنش‌های درونی 12- تأمین آرامش و لذت زندگی 13 - رشد شخصی، خودشکوفایی، بالندگی، خوشبختی و شادابی.

مهـارت تغییر رفتار

در روانشناسی انسانگرا که با تکیه بر اراده معطوف به تغییر و تحول فرد، انسان را عامل منفعل و بلا اراده در مقابل شرایط محیطی و تربیتی که به او تحمیل شده است نمی‌داند و به تلاش انسان برای رسیدن به خوشبختی و دستیابی به‌خود شکوفایی اشاره دارد، راه حصول آن را طی مراحلی می‌داند که از رفـع نیازهای زیستی انسان آغاز می‌شود (که این مراحل تحت عنوان سلسله مراتب نیازهای آبراهام مازلو مشهور است ) و اکنون که آموزش مهارت‌های زندگی در دستور کار سازمان‌های بین‌المللی قرار دارد تلاش فرد و نقش او در تأمین این نیازها برای رسیدن به‌خودشکوفایی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

از این‌رو سلسله مراتب نیازهای آبراهام مازلو را نیز می‌توان در قالب مهارت‌های زندگی چنین طبقه بندی کرد:

1- ارضاء نیازهای زیستی و فیزیولوژیایی: مهارت رفع نیازهای زیستی برای بقا و صیانت ذات

2- ارضاء نیاز به احساس امنیت و دوری از خطر: مهارت محافظت از خود در مقابل مخاطرات برای احساس ایمنی

3- ارضاء نیاز به تعلق و وابستگی به گروه: مهارت همراهی و جذب در گروه و کسب حمایت آنان

4- ارضاء نیازهای عزت نفس و انگیزه پیشرفت: مهارت کسب و حفظ و تقویت عزت نفس و ایجاد انگیزه پیشرفت

5- ارضاء نیازهای شناختی، دانستن و کاوش: مهارت یادگیری و کسب دانش و آگاهی برای رسیدن به دانایی

6- ارضاء نیازهای ذوقی و هنری: مهارت درک زیبایی‌ها و پرورش استعدادهای ذوقی و هنری

7- ارضاء نیازهای کشف و تقویت استعدادها تا مرحله رسیدن به‌خودشکوفایی: مهارت کشف و تقویت و بروز استعدادها برای رسیدن به‌خودشکوفایی

 

منبع:

http://hamshahrionline.ir/

شنبه 24/4/1391 - 7:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته