زیانهاى اجتماعى دروغ
سخنى از علىعلیه السلام:
«الا فاصدقوا فان الله مع الصادقین، و جانبوا الكذب فان الكذب مجانب الایمان،الا و ان الصادق على شفا منجاة و كرامة، الا و ان الكاذب على شفا مخزاة و هلكة; (1) .
راستبگویید، چون خدا با راست گویان است. از دروغ دورى كنید، چون دور كنندهایمان است. راست گو تا سر منزل نجات و سرورى فاصلهاى ندارد. دروغ گو لب پرتگاهخوارى و نابودى جاى دارد.»
زیبایىهاى ادبى
در این كلام علىعلیه السلام نور و ظلمت در برابر هم قرار گرفتهاند. هنر تضاد و برابرىكه از محسنات بدیعیه مىباشد با شیواترین طرز در آن موجود است:
در برابر جمله «الا فاصدقوا» «و جانبوا الكذب» قرار دارد، آن به سوى راستىترغیب مىكند و این از دروغ پرهیز مىدهد. در مقابل تعلیل «فان الله» تعلیل«فان الكذب» قرار دارد، آن به راست گو، نوید مىدهد، این به دروغ گو، اعلام خطرمىكند. مقابل جمله «الا وان الصادق» جمله «الا وان الكاذب» قرار گرفته. «منجاةصدق» در برابر «مخزاة كذب» و «كرامة» در برابر «هلكة» واقع شده است. الا، حرفتنبیه و آگاه كردن است و بر صدر جملههاى سه گانه، براى دلالتبر تحقق ما بعد آمدهاست، مانند «الا انهم هم السفهاء» در دو جمله اخیر، دلالتبر تاكید اسناد و قطعیتمعنا دارد. جمله «و جانبوا الكذب» از تعبیر «لاتكذبوا» بیشتر به جلوگیرى از دروغ،تحریض مىكند، زیرا در معنا رساتر و در لفظ بلیغتر و تاكیدش بیشتر است.
زیانها
دروغ براى دروغ گو، زیانهاى اجتماعى دارد، زیانهاى اقتصادى و زیانهاىروانى دارد. على فرمود: دروغ گو بر لب پرتگاه خوارى و هلاكت قرار دارد، زیرادروغ، ایمان را از قلب دروغ گو بیرون مىكند و خودش به جاى آن بر زبانشمىنشیند.
كسى كه ایمان داشته باشد، نزد دوست و دشمن محترم است، نزد مسلمان و گبر وترسا و یهود ارجمند است، مورد اعتماد همه خردمندان است. كسى كه ایمانداشته باشد، خیانت نمىكند، دزدى نمىكند، حق مردم را مىدهد و وجودش براىجامعه سودمند است، پس چرا محترم نباشد و چرا ارجمند نباشد و چرا خردمندان وعقلا به او اعتماد نكنند؟ خدا هم در این جهان و در جهان دیگر پاداش عالى به وىخواهد داد.
دروغ كه ایمان را از دل بیرون كرد، دروغ گو، خیانت مىكند، دزدى مىكند، حقمردم را نمىدهد، وجودش براى جامعه زیان دارد و نزد دوست و دشمن احترامندارد. مسلمانان و گبر و ترسا و یهود براى او ارزشى قائل نیستند. هیچ عاقلى به اواعتماد نمىكند و نزد همه منفور و خوار است و در سراشیبى نابودى قرار خواهدگرفت. كسى كه در لب پرتگاه جاى داشته باشد، هر دم خطر افتادن در پرتگاه را دارد.
رسوایى
یكى از زیانهاى اجتماعى دروغ، رسوایى است. رسوایى همیشه در انتظار دروغگو مىباشد; رسوا شدن نزد یك نفر یا نزد چند نفر یا نزد جامعه. دروغ، پنهان نخواهدماند و روزى بر ملا خواهد شد. دروغ گو، هر چند زیرك باشد، اطراف و جوانبدروغ را بسنجد، محال است كه دروغش كشف نشود. كشف دروغ، رسوایى را در پىدارد، چیزى كه هست، چون دروغها مختلف است، رسوایىها هم مختلف است: گاهزود مىشود، گاه دیر و گاه در خانه خود نزد زن و فرزندش رسوا خواهد شد و گاه نزددوستان و خویشانش و گاه در یك شهر و یا مملكتى رسوا مىشود.
تهتاه شاه
شنیدم كه یكى از پیشوایان فرقه شیخیه در تبریز، بر منبر سخن مىگفت. در ضمنسخن، نامهاى پادشاهان جن را ذكر مىكرد و بیان مىداشت كه سلطنت كدام یك آنهامقدم بوده و كدام مؤخر. سخنان او از این قبیل بود: نخستین پادشاهى كه از این سلسلهبه سلطنت رسید، تهتاه شاه بود و سپس قهقاه شاه و سپس جهجاه شاه و مانند اینها.سخنران همچنان به سخنش ادامه مىداد تا به نام پادشاه دهم و یادوازدهم رسید كه ناماو هم كلمهاى بود، نظیر نامهاى گذشته. در این وقت رندى از پاى منبر گفت: آقا، نامپادشاه پنجم را دوباره بفرمایید! سخنور محترم در جواب عاجز ماند، زیرا در یادشنبود كه كدام یك از این نامها را براى شهریار دروغین پنجم ذكر كرده است. اكنونخوانندگان ارجمند بایستى در نظر بگیرند كه در این حال، چه رسوایى و افتضاحىبراى این سخنور نادان و دروغ گو، دست داده است.
عمرو بن معدى كرب
عمرو بن معدى كرب از دلاوران مشهور عرب است. این گونه مردم براى آن كهبر شهرت دلیرى خود بیفزایند، گاه و بى گاه داستانهایى دروغین از شجاعتهاىخود ذكر مىكنند. عمرو روزى در شهر كوفه در حضور جمعى، داد سخن مىداد واین حكایت را از قهرمانىهاى خود نقل مىكرد: وقتى به سوى عشیره بنى نهد به قصدغارت هجوم كردیم، آنان در صدد مقاومتبر آمده و دلاور نامى خود، خالد بنصقعب را جلو انداخته و خود در پشتسر او آماده دفاع شدند. هنگامى كه من بهخالد رسیدم با یك نیزه سر نگونش كردم و سپس با صمصامه (نام شمشیر عمروصمصامه بوده) سرش را از تن جدا كردم. از قضا مخاطب عمرو در این موقع، خودخالد بن صقعب بود كه عمرو او را نمىشناخت. داستان سرایى عمرو كه به پایانرسید گفت: كشته تو مخاطب توست و سخن تو را مىشنود!
بى آبرویى
دیگر از زیانهاى اجتماعى دروغ، بى آبرویى است. دروغهاى چندى كه ازدروغگو، كشف شد، رسوایى او كه مكرر گردید، بى آبرویى نصیبش مىشود.رسوایى دروغ گو، كشف دروغ اوست. و بى آبرویى دروغ گو، بى حیثیت و بى ارجشدن اوست. عقلا و خردمندان، همیشه به دنبال حیثیت و آبرو مىروند. ثروتمند،ثروت خود را براى خریدن حیثیت و آبرو صرف مىكند. قدرتمند، قدرت خود رابراى رسیدن به این موقعیتبه كار مىاندازد. دانشمند، از دانش خود، براى جلبافكار عمومى، بهره بردارى مىكند. محبوبترین چیزها نزد عقلا، حیثیت وآبرومندى مىباشد و آخرین هدف آنها همین خواهد بود، چون دار و ندار خود رافداى آن مىكنند، ولى دروغ گو، با دستخود این موقعیت را از بین مىبرد.رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود:
«اقل الناس مروة من كان كاذبا; (2) .
كم آبروترین مردم، كسى است كه دروغ مىگوید.»
دروغ گو، از هر طبقهاى باشد، از همه افراد راست گوى آن طبقه آبرویش كمتر وبى حیثیتتر خواهد بود. اگر دروغ گویى، به واسطه شتر مآبى مردم ایران یا به واسطهاحتیاجى كه به او دارند، به زودى نتواند بى آبرویى خویش را در یابد، به یقین دیرىنخواهد پایید كه كوس بى آبرویى خود را مىشنود كه بر سر كوى و برزنها مىزنند.
حجة الالهیة
مرحوم امام جمعه زنجان، چنین مىگفت: روزى در زنجان در منزل نشسته بودم،پیرمردى وارد شد كه از چهرهاش مىنمود كه بسیار عمر كرده است. دو جوانشیكپوش زیر بازوان وى را گرفته بودند و بسیار به آن پیرمرد احترام مىكردند، گویىدر برابرش فانى صرف شده بودند به طورى كه حمق از قیافه آن دو جوان آشكار بود.نام پیرمرد را حجة الالهیه گفتند (این تركیب از لحاظ ادبى غلط است). از شخصیتایشان جویا شدم. گفتند: در 120 علم تخصص دارند. سخنى بود بسیار بزرگ، زیراتخصص در یك علم، كار دشوارى است و چنین كسى وجودش كیمیا و كمیاب استتا برسد به كسى كه در 120 علم تخصص داشتهباشد، اضافه بر این، شمارش نام120علم براى دانشوران، دشوار است، پس تخصص در آنها چگونه خواهد بود؟!
تقاضا كردم كه نامهاى این علوم را براى من بشمارند. پیرمرد، بدین طریق،شمردن را آغاز كرد و هر یك از این واژهها را نام علمى قرار داد: سلمبیا، قلمبیا،كلمبیا، جلمبیا، و بدین ترتیب اسامى علوم را براى من مىشمرد.
مرحوم امام جمعه، پس از نقل این داستان، بر صحت آن سوگند خورد.
آیا پس از این بیان، دیگر آبرویى براى این میهمان، نزد این میزبان مىماند؟آیا نزد دانشمندان، چنین كسى آبرو خواهد داشت؟ اگر تمام حروف الفبا را بر سرواژه لمبیا قرار بدهیم، از سى تجاوز نخواهد كرد، پس چگونه به 120 مىرسد،مگر ریشه و صورت این واژه عوض شود كه میلیونها علم خواهد شد، بلكهنهایت نخواهد داشت.
سجع مهر، حجة الالهیه را مرحوم امام جمعه چنین مىگفت:
حجة الالهیه نام چون شمیس آمد.
شه محمد و مشحون بوالوفا قبیس آمد.
پدران و مادران، بایستى به فرزندان خود دروغ نگویند كه همیشه احترامشان نزدفرزند محفوظ بماند و كودك با نظر حقارت به پدر و مادر ننگرد.
هر آن كس زبانش بود با دروغ.
نباشد بر دیگرانش فروغ.
فردوسى گوید:
رخ مرد را تیره دارد دروغ.
بلندیش هرگز نگیرد فروغ.
به گرد دروغ هیچ گونه مگرد.
چو گردى شود بخت را روى زرد.
مكن دوستى با دروغ آزماى.
همان نیز با مرد ناپاك راى.
بى ارزشى سخن
از زیانهاى اجتماعى دروغ، بى ارزش شدن سخنان دروغ گو نزد مردم است. اگربنا شد براى هر موجودى میزانى براى قیمت آن باشد، یكى از میزانهایى كه براىقیمت انسان مىتوان در نظر گرفت، ارزشى است كه مردم براى سخنش قائل هستند.هر چه مقدار ارزش سخن بیشتر باشد، قیمت گوینده آن بیشتر خواهد بود و هر چهمقدار ارزش سخنش كمتر باشد، گوینده بى بهاتر خواهد بود. سخن، سرمایه انساناست و موجب امتیاز او از جانوران است. مقصود از سخن، اصواتى نیست كه بهشكلكلمات بیرون مىآید و گرنه بعضى از حیوانات هم مىتوانند تقلید كنند، بلكهمقصود، بیان معانى و مطالب عالیه و ارزشى است كه سخن بهواسطه آنها پیدا مىكند.
دروغ گو، اگر بالاترین ارزشها را براى سخنش به دست آورده باشد، همین كه بهدروغ گویى پرداخت و مردم بدان صفتش شناختند، ارزش سخنش نابود مىشود و باجانوران در یك ردیف قرار خواهد گرفت.
كسى را كه عادت بود راستى.
خطا گر كند در گذارند ازو.
و گر نامور شد به ناراستى.
دگر راستباور ندارند ازو.
امام جعفر صادقعلیه السلام از حضرت عیسىعلیه السلام نقل مىكند كه عیسى فرمود:
«من كثر كذبه ذهب بهاؤه; (3) .
كسى كه دروغش بسیار شود، نورش مىرود.»
شاید مقصود از نور، همان ارزشى است كه سخنش نزد مردم دارد. آیا شاگردانبراى سخنان استاد دروغ گو، ارزشى قائل هستند؟ آیا ملتبراى سخنان وزیردروغ گو، ارزشى قائل مىباشد؟ آیا بازار براى وعدههاى بازرگان دروغ گو، ارزشىقائل است؟ آیا آخوندى كه دروغ بگوید: مىتواند مردم را به راه راست هدایت كند؟
زبانى كه با راستى یار نیست.
به گیتى كس او را خریدار نیست.
چو خواهى كه بخت از تو گیرد فروغ.
زبان را مگردان به گرد دروغ.
امیر حسین ابیوردى
سلطان حسین بایقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امیر حسین ابیوردى را نزدسلطان یعقوب، پادشاه عراق و آذربایجان به سفارت فرستاد. سفیر، حامل تحف وهدایاى بسیارى از طرف این پادشاه بود، از جمله كلیات دیوان جامى بود كه در آن زمانبسیار ارزش داشت. سلطان حسین بایقرا، امر كرده بود كه آن را از كتاب خانه سلطنتىخارج كرده و در زمره هدایا قرار دهند. ملا عبد الكریم، كتابدار مخصوص كتاب خانهدر موقع برداشتن كتاب اشتباه كرد و به جاى كلیات جامى، فتوحات مكى را كه از لحاظجلد و حجم، بدان بسیار شبیه بود، به امیر حسین تسلیم نمود. امیر بدون آن كه كتابرا باز كند، بگرفت و روانه تبریز شد. هنگامى كه نزد سلطان یعقوب رسید، سلطان اورا بسیار مورد تفقد و نوازش قرار داد و گفت:
در این سفر طولانى، قطعا بسیار ناراحتى كشیدهاید. امیر حسین، چون شدتشوق سلطان را به كلیات جامى شنیده بود جواب داد:
در راه همسفرى داشتم كه در هر منزل، سر و كارم با آن بود. و از این جهت رنجسفر را احساس نمىكردم. سلطان از همسفر پرسید. امیر كلیات جامى را نام برد و گفتدر زمره هدایایى است كه موظف استبه حضور سلطان تقدیم دارد. سلطان یعقوبگفت: بگو بروند و كلیات جامى را بیاورند. امیر كس فرستاد و كتاب را آوردند. چونگشودند، معلوم شد كه فتوحات مكى است و دروغ سفیر دیپلمات و سیاستمدار،آشكار شد، و نزد دو پادشاه، بلكه دو كشور مفتضح و رسوا گردید و از درجه اعتبارساقط گشت (به جز راستى هر چه باشد خطاست).
در این زمان
در قم دو فرماندار دیدم كه بسیار دروغ مىگفتند، به یكى از آن دو در گذشته اشارهشد. فرماندار دروغ گوى دوم در جمیع امور اظهار اطلاع مىكرد و در تمام قضایاشركتخود را ادعا مىكرد و بسیار بسیار پر حرف بود. شهردارى را دیدم كه بسیاردروغ مىگفت، به طورى كه شنیدم یكى از بزرگان، كاذب لقبش داده بود.
وزراى نالایق و بى عرضه، استاندارهاى ناتوان و بى نیرو بسیار دروغ گومىشوند و به قول این شاعر، این نادانها دروغ را سبب اعتبار مىپندارند.
سلب اعتماد
دیگر از زیانهاى اجتماعى دروغ، سلب اعتمادى است كه از ناحیه مردم، نصیبدروغ گو مىشود. اعتماد مردم، بهترین راه موفقیت است. بیشتر موانعى كه در راهوصول به هدفها پیدا مىشود، به وسیله جلب اعتماد مردم، بر طرف مىگردد.
دروغ گو، خود را از این نعمت پر قیمت، محروم مىسازد و با پاى خویش بهسوى سیاه بختى مىتازد. كسى كه مورد بى اعتمادى قرار گرفت، بایستى از جامعهكنارهگیرى كند و در گوشهاى به انتظار مرگ بنشیند، زیرا دیگر نمىتواند در آن جامعهموفقیتى به دست آورد. حضرت امیر المؤمنینعلیه السلام فرمود:
«ینبغی للرجل المسلم، ان یجتنب مواخاة الكذب; فانه یكذب حتى یجیء بالصدقفلا یصدق; (4) .
كسى كه خود را مسلمان مىداند، شایسته است كه از سر و كار داشتن با دروغ بپرهیزد،زیرا دروغ، كارش را به جایى مىرساند كه سخن راستش را كسى باور نكند.»
كسى را كه عادت بود راستى.
خطایى كند در گذارى رواست.
و گر نامور شد به گفت دروغ.
اگر راست گوید تو گویى خطاست.
چقدر تلخ استبراى مردى كه زنش سخن او را باور نكند، خویشانش سخنانشرا باور نكنند و دوستانش نیز سخنانش را باور نكنند (بیگانگان و دشمنان، دیگرحسابشان روشن است). دروغ گو، اگر از بیچارگى خود سخن بگوید كسى نمىپذیردو اگر از بیمارى اش سخن بگوید كسى نمىپذیرد و اگر از شخصیتش بگوید، كسىنمىپذیرد و اگر از دیگران بگوید، كسى نمىپذیرد.
این شاعر به زبان عربى چه شعر خوبى گفته است:
اذا عرف الانسان بالكذب لم یزل.
لدى الناس كذابا و لو كان صادقا.
بد بینى مردم
دیگر از زیانهاى اجتماعى دروغ، آن است كه دروغ گو، مورد سوء ظن و بد بینىمردم قرار مىگیرد، بلكه گاه كارش از این هم بالاتر مىرود و بر اثر دروغ، مورد تنفرقرار خواهد گرفت.
هر كس به حسب طبع، خوش دارد كه مردم او را شایسته براى نهفتن اسرارخویش بدانند. دروغ گو كه دروغ مىگوید، پس از كشف دروغ، ممكن است كه بهخاطر كسى بخلد كه او را شایسته براى راستشنیدن ندانسته و این سخن حق را از اوپنهان كرده و در نتیجه به دروغ گو، بد بین مىشود و از او تنفرى در دل احساسخواهد كرد.
همان طور كه با صفا با مردم رفتار كردن، جلب محبت مىكند، با مردم بى صفایىكردن نیز جلب سوء ظن و بد بینى و تنفر مىكند. دروغ گو، بهترین مصداق براىبى صفایى است.
مردم، صفا داشتن و راز نهان نكردن را نشانه صمیمیت مىدانند و به چنین كسىعلاقهمند مىشوند، ولى بى صفایى و سر نهان كردن را نشانه بى صمیمیتى مىدانند.مردم، با صفا را یگانه و یك رنگ مىدانند و بى صفا را متقلب و دو رنگ. فرد كاملبى صفایى و دو رنگى، دروغ گوست.
دروغ گو، بر خلاف فطرت مردم قدم بر مىدارد، در نتیجه منفور مىشود، زیرامردم به حسب طبع، حس كنجكاوى دارند. كسى كه این حس آنها را سیر كند وغریزه آنها را به مطلوب برساند، دوستش مىدارند، بلكه فدایىاش مىشوند، لیكنآن كه این حس را در گرسنگى نگاه دارد و این غریزه را از رسیدن به مطلوب مانعشود، دشمن مىدارند; دروغ گو، نزد مردم چنین فردى خواهد بود، چون هیچ گاهحقیقت را نشان نمىدهد، بلكه حقیقت را دگرگونه مىگوید. بدبختتر از او كسىاست كه دروغ زبانى را با نادرستى در رفتار همراه داشته باشد.
قاضى خائن
خواجه نظام الملك در سیاستنامهاش (5) چنین آورده: مردى نزد سلطان محمود ازقاضى شكایتبرد كه دو هزار دینار در كیسه سر بسته، نزد او امانت گذاردهام، اكنونامانت را پس گرفته و سر كیسه را گشودهام، به جاى زر، درمهاى مسین مىبینم و یقیندارم كه سر كیسه هم باز نشده است. سلطان گفت: كیسه را نزد من آر! مرد برفت وكیسه بیاورد. محمود گرداگرد كیسه را نگریست و شكافى ندید. سپس گفت: كیسه رانزد من بگذار و روزى سه من نان و یك من گوشت و ماهى یك دینار از وكیل منبستان تا تدبیر زر تو كنم.
محمود قدرى به كیسه نگاه كرده و مدتى بیندیشید تا به خاطرش رسید كه ممكناست، كیسه را شكافته باشند و زر بیرون كرده و سپس رفو نموده باشند. محمود چادرشبى زر بفت داشت و پر بها كه به روى بالین گسترده بود، نیمه شبى برخاست و كاردبر كشید و مقدارى از چادر شب را بدرید. روز دگر سپیده دم به شكار رفت و سه روزشكارش طول كشید، هنگامى كه باز گشت، چادر شب را درستیافت. محمود فراشرا بخواست و پرسید: این چادر شب، دریده بود، كه آن را درست كرد؟ فراش كه ازدریده شدن آن بسیار ترسیده بود، در آغاز منكر شد، ولى پس از اطلاع بر جریانگفت: فلان رفو گر رفویش كرده. سلطان رفو گر را بخواست و از او پرسید: امسالهیچ كیسه دیباى سبزى رفو كردهاى؟ گفت: آرى. محمود پرسید: كجا؟ گفتبه خانهقاضى شهر، او دو دینار مرا مزد داد. محمود كیسه را بدو نشان داد. گفت: آرى همینكیسه مىباشد و جاى رفو را نیز نشان داد. قاضى احضار گردید و با رفو گر و خداوندمال رو به رو شد. از بیم، چنان لرزهاى بر اندامش افتاد كه سخن نتوانست گفت. پسزرها گرفته شد و به صاحبش مسترد گردید. (6) .
رسوایى این قاضى چقدر بود و چقدر بى آبرو شد؟ آیا دیگر قضاوت او، ارزشىدارد؟ آیا مورد اعتماد خواهد بود؟ آیا محبوب و عزیز و ارجمند خواهد بود؟
ذلت و خوارى
دیگر از زیانهاى اجتماعى دروغ، ذلت و خوارى است. دروغ، دروغ گو راذلیل مىكند و خوار مىسازد. درست در نقطه مقابل آن چه دروغ گو مىپندارد،دروغ، ثمر مىدهد.
هنگامى كه حكومتساسانى ایران به دستسربازان مسلمان از پاى در آمد،شاهزادگان ساسانى پراكنده شدند و از ناز و نعمتى كه سالها در آن مىچریدند ومىخوردند و مىخرامیدند محروم گردیدند. نیكو كاران به این عزیزانى كه عزتخود را از كف داده بودند، كمك و همراهى مىكردند. دروغ گویان، این فرصت رامغتنم شمرده و آن را وسیله دوشیدن خلق قرار دادند و به كشورهاى عربى مىرفتند وخود را به دروغ ساسانى معرفى مىكردند. این جریان، در حدود صد سال یا بیشترادامه داشت. كم كم كلمه ساسانى، معناى خود را از دست داد و در لغت عرب به معنىگدا در آمد، به طورى كه گدا را ساسانى مىخواندند.
دروغ گویانى كه مىپنداشتند به وسیله این اسم، عزیز مىشوند، نه تنها خود راذلیل كردند، بلكه این نام را هم خوار كردند، نامى كه از شاهنشاهى بزرگى در جهانحكایت مىكرد.
سخریه و استهزا
دیگر از زیانهاى اجتماعى دروغ،سخریه و استهزاست كه نصیب دروغ گومىشود. دروغ گو، همان كه به دروغ گویى شهره شد، مورد استهزاى مردم قرارمىگیرد، خواه در حضور و خواه در غیاب، و پرسشهاى استهزایى از او مىشود ومىگویند: اگر حقیقت مطلب را بخواهید، از او بپرسید. لغاتى جعل مىكنند و معانىآن را از دروغ گو مىپرسند. نام كتابى را جعل مىكنند و خصوصیات كتاب و مؤلف رااز او مىپرسند. دانشمندانى جعل مىكنند و شرح حالشان را از او مىخواهند.دروغ گوى جعال در موقع سخن با خندههاى تمسخرآمیز رو به رو مىشود و اگر اینچیزها را بفهمد، بایستى از شرم به زیر زمین برود.
عمر و ابو هریره
ابو هریره از قول رسول خداصلى الله علیه وآله حدیث جعل مىكرد! عمر از این كار خوششنمىآمد، كسانى را كه به جعل حدیثشناخته شده بودند، چوب زد.
عمر، ابو هریره را استهزا مىكرد. ماكولى كه به حضورش مىآوردند، گاه كهابوهریره حاضر بود، مىپرسید: در باره این خوراكى از رسول خداصلى الله علیه وآله حدیثىنشنیدهاى؟
گویند: ابو هریره از رو نمىرفت و به او جواب مىداد و با كمال پر رویى حدیثىجعل مىكرد.
رو سیاهى
پیغمبر اسلام مىفرمود:
«ایاك و الكذب فانه یسود الوجه; (7) .
از دروغ بپرهیز كه آدم را رو سیاه مىكند.»
رو سیاهى مورد سخط خداى بودن است، نزد خلق منفور شدن است، رسوایىاست، بى آبرویى است، ذلت و خوارى است. چقدر بدبخت است رو سفیدى كه خودرا به دستخود رو سیاه كند. دروغ گو، نشاندار است، نشاندار ننگ است،رو سیاهى است كه سخن راستش را هم كسى باور نمىكند. یكى از بدبختىهاىدروغ گو، آن است كه كمتر مورد عاطفه قرار مىگیرد، خدمتهایش ارزشى ندارد واز طرف دگران، قدر دانى نمىشود، زیرا دروغ گویىهایش قیمتخدمتهایش رامىبرد و دستش را بى نمك مىكند، آیا رو سیاهى جز این مىباشد.
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج 69، ص 260.
2) مستدرك الوسائل، ج 9، ص، ح 10295.
3) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 13. از امیرالمؤمنینعلیه السلام، این گونه نقل شده است: «من كثر كذبه قل بهاؤه»(غررالحكم، ج5، ص221) و «كثرة كذبه المرء تذهب بهاؤه» (غررالحكم، ج4، ص591).
4) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 14: در كافى «مواخاة الكذاب» آمده است.
5) سیاستنامه سیر الملوك، ص 111.
6) در گذشته نیز داستانى نظیر این داستان از كتاب عبد الله مستوفى در باره میرزا تقى خان امیر نظام ذكر شد.
7) مستدرك الوسائل، ج 9، ح10298.