• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3560روز قبل
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

بالاتر از دروغ گناهى نیست

سخنى از على‏علیه السلام

امیر المؤمنین فرمود:

«لا سوء اسوء من الكذب;.

بدیى از دروغ بدتر نیست.»

وصى رسول‏صلى الله علیه وآله زشتى دروغ را قطعى دانسته، بلكه بر آن افزوده كه زشت‏تر ازدروغ، گناهى نیست.

زشتى و ناپسندى دروغ، نزد همه كس مسلم مى‏باشد، مجهولى كه در این میان‏موجود است، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ایمان از آن پرده برداشته وآن را بالاترین زشتى‏ها گفته است; بنابر این مقدار زشتى دروغ نامحدود مى‏باشد وناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سیاهى رنگى نیست، بالاتر از دروغ هم‏گناهى نه.

چرا؟

در این جا پرسشى پیش مى‏آید كه چرا زشتى دروغ از گناهان دیگر بیش‏تراست؟

شاید یكى از نكته‏هاى سخن على‏علیه السلام این باشد كه بیش‏تر گناهان یا از شهوت‏برمى‏خیزد یا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خیالى و موقتى‏خواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مى‏شود، لذتى به اومى‏دهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مى‏شود، از لذت انتقام برخوردارمى‏گردد.

ولى دروغ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بیهوده‏اى است. بر اثر آن، نه به خواسته‏دل مى‏رسد و نه آتش انتقام را خاموش مى‏كند، بلكه گناهى است‏شوم و بى خاصیت،هر چند دروغ گو براى دروغ خاصیتى مى‏پندارد و آن پرده‏اى است كه بدان وسیله،روى نقایص و گناهان خویش مى‏كشد، ولى اشتباه او همین است، زیرا حقیقت، آشكار خواهد شد و زیر پرده نخواهد ماند، دروغى كه هیچ گونه لذتى براى آن تصورنمى‏شود و دروغ گو براى دروغش نمى‏تواند هیچ‏گونه عذرى بتراشد، در صورتى كه‏دروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد; پس سزاوار است كه بالاتر از آن گناهى‏نباشد.

شاید نكته دیگر سخن على این باشد كه دروغ، دروغ مى‏زاید. دروغ، راه رابراى زشتى‏ها باز مى‏كند. دروغ سپر جنایات قرار مى‏گیرد و دروغ گو را بر اثرارتكاب گناه دلیر مى‏كند. دروغ نه تنها خودش گناه است، بلكه گناه‏هایى در پى دارد،ولى گناهان دیگر خودشان مى‏باشند و بس. گناه كار پس از ارتكاب گناه، پشیمانى‏به وى دست مى‏دهد كه ممكن است موجب توبه‏اش بشود، ولى دروغ گو،پس از دروغ، خود را موفق‏تر مى‏بیند و براى دروغ دیگر آماده‏تر مى‏شود. (آرى مارجز مار نیارد.)

سخنى دیگر از على‏علیه السلام

«لا یصلح من الكذب جد و هزل. و لا ان یعد احدكم صبیه ثم لا یفی له. ان الكذب‏یهدی الى الفجور و الفجور یهدى الى النار. و ما یزال احدكم یكذب حتى یقال كذب وفجر. و ما یزال احدكم یكذب حتى لا یبقى فی قلبه موضع ابرة صدق، فیسمى عندالله‏كذابا.»

پیشواى بزرگ بشر، امیر المؤمنین‏علیه السلام در این سخنان زرین، بشر را به چند چیز،راهنمایى فرمود كه همه در باره دروغ است.

نخست آن كه، دروغ جدى و دروغ شوخى، هیچ كدام پسندیده نیست كسى كه‏مى‏خواهد سر و كارش با گفتار نیك باشد و از راستان به شمار آید، بایستى از دروغ،خواه جدى باشد و خواه شوخى، بپرهیزد. دروغ شوخى نبایستى كوچك شمرده‏شود، دروغ شوخى، دروغ گو را به سر منزل دروغ جدى مى‏كشاند.

دیگر آن كه، پدرى كه داراى فرزندانى است، نبایستى به فرزند وعده‏اى بدهد كه‏بدان وفا نكند; این كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش مى‏سازد و سر مشقى براى‏فرزند مى‏شود كه دروغ گویى را بیاموزد. پدر نباید كسى باشد كه موجود دروغ گویى‏را ایجاد كرده و به جامعه تحویل دهد.

دنباله‏هاى دروغ

سپس امام به شومى‏هاى دروغ اشاره مى‏كند. در سومین مطلب چنین‏مى‏گوید:

سر انجام دروغ، پرده درى است و سر انجام پرده درى آتش دوزخ‏است.

ابلیس در آغاز، دروغ گو را گول مى‏زند و به وى مى‏گوید:

این گناه را مرتكب شو و اطمینان داشته باش كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و اگرهم به گوش كسى رسید، چاره‏اش انكار است و بدین وسیله هراس دروغ گو را از گناه‏مى‏برد تا یك یك گناهان را مرتكب مى‏شود; دیگر حیایى و شرمى در او نمى‏ماند و ازهیچ گناهى، ابایى ندارد. آیا پرده درى جز این مى‏باشد؟ سرانجام پرده درى، آتش‏دوزخ است.

دام شیطان

از این سخن دانسته شد كه دروغ، یكى از دام‏هاى شیطان است. شیطان بادروغ،افراد بشر را شكار مى‏كند و آن‏ها را تحت اختیار خود قرار مى‏دهد. هر چه شیطان‏مى‏خواهد باید بكنند، چون اختیارى از خود ندارند و در برابر شیطان، مسلوب‏الاراده‏گردیده‏اند. شیطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده، گوش و چشمشان را تصرف‏كرده، دست و پایشان را تصرف كرده، مغزشان را پایگاهى براى نیروى شیطانى خودقرار داده، چنین كسانى را آلت‏خود قرار مى‏دهد و به سراغ پاك دلانى دیگر مى‏فرستدتا آن‏ها را به دام آورند واین روش، پیوسته تكرار مى‏شود.

باز مرغ هوسش پر گیرد عمل شوم خود از سر گیرد

رسوایى و افتضاح

چهارمین مطلب این روایت‏شریف، شاید این باشد كه سر انجام دروغ، رسوایى‏و افتضاح است و این نكته را نگارنده از این جمله على‏علیه السلام استفاده مى‏كند:

«و ما یزال احدكم یكذب حتى یقال كذب و فجر.» دروغ گو بایستى منتظر باشد كه‏كوس رسوایى اش را بر سر بازار بزنند. شاید از نخستین دروغ، كم‏تر كسى آگاه شود وهمین چیز هم دروغ گو را در دروغ گویى جرى‏تر مى‏كند، ولى كم كم دروغ، ادامه پیدامى‏كند و مردم وى را به دروغ گویى مى‏شناسند. همین كه مورد بد گمانى مردم قرارگرفت، به گناهان دیگرش نیز پى مى‏برند و اسرار نهانى‏اش بر ملا خواهد شد. هر چه‏بخواهد به روى زشت كارى‏هایش سر پوشى بگذارد، سوء ظن مردم، آن سر پوش رابر مى‏دارد و نخواهد گذاشت‏سیاه كارى‏هایش پنهان بماند. واى به بدبختى كه موردسوء ظن قرار بگیرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوء ظن، آن را بزرگ مى‏نمایاند. اگریكى باشد، آن را ده مى‏بینند، بلكه گناه دیگرى را نیز به گردن او خواهند انداخت.

بد گمانى مردم به این زودى بر طرف شدنى نیست و این لكه سیاه دور است كه‏پاك شود، بلكه سرایت نیز مى‏كند و كسان و دوستان او نیز مورد سوء ظن قرارخواهند گرفت.

سه سال

كسانى هستند كه عمر خود را كم مى‏گویند. اینان گمان مى‏كنند كه مردم به دروغ‏آن‏ها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگویم كه مردم، حساب عمر هر كسى را بهتراز خود او دارند، چندان گزافه نمى‏باشد. گویند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر خودرا پنجاه و دو سال گفت. پس از سه سال، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود رانیز پنجاه و دو سال گفت. متصدى ثبت نام، هنگامى كه كارت ورودى سابق این‏شخص را دید، پرسید: شما در این سه سال كجا بودید؟

مطلب پنجم

امام، در پایان سخنش، سومین بدبختى دروغ گو را بیان مى‏كند و آن بالاترین‏بدبختى‏ها مى‏باشد. امام مى‏فرماید:

كار دروغ گو به جایى مى‏رسد كه یك سر سوزن راستى در قلبش نمى‏ماند. در این‏موقع، از طرف مقام مقدس الهى كذاب نامیده مى‏شود.

كسى كه یك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقیقتش دروغ گویى خواهدبود، دروغ با سرشتش آمیخته شده و با جانش به در خواهد رفت; چنین كسى‏شایستگى ندارد كه مورد لطف خداى مهربان قرار گیرد و به مقام قرب الهى برسد.مهر حق، سال‏ها با او مدارا مى‏كند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو، از حد گذشت،رسوایش مى‏كند و كذابش مى‏خواند (اگر پشیمان نشود و دست از دروغ برندارد).

دروغ گو بداند كه درگاه حق، درگاه نومیدى نیست و مهر خداى، همیشه راه‏بازگشت را باز نگاه داشته. گناه كار به هر جایى كه برسد، اگر حقیقتا پشیمان شود وتوبه كند خدایش وى را با آغوش باز خواهد پذیرفت.

داستانى از تاریخ

هنگامى كه وجود مقدس پیغمبر اسلام به مدینه هجرت فرمود، نخستین قدمى كه‏برداشت، ساختن مسجد بود. حضرتش زمینى را براى مسجد تهیه كرده و سپس به‏دیوار كشیدن به دور آن اقدام فرمود. نخستین خشت را با دست مبارك خود به كارگذاشت. سپس مسلمانان و یاران رسول، مشغول كار شدند. پى در پى خشت‏مى‏آوردند و به كار مى‏گذاشتند. شوق و شعفى زاید الوصف بر مسلمانان چیره شده‏بود و همگى خوشحال و خرم به كار ادامه مى‏دادند، گویى كارگرى خانه خدا براى‏ایشان بهترین لذت بود، سرود مى‏خواندند و بار مى‏بردند، آن جا یك پارچه شادى ونشاط و فعالیت‏بود.

در این حال، رفتار دوتن از مسلمانان، جلب توجه كرد: یكى عمار یاسر و دیگرى‏عثمان!

عمار بیش از دگران، خشت‏بر مى‏داشت. گاه گاهى هم بعضى بر بار او مى‏افزودندو بارش را سنگین‏تر مى‏كردند. عمار خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض كرد: یا رسول الله!مرا كشتند.

پیغمبر مهربان، زلف‏هاى مجعد عمار را تكانى داده، تا از گرد و خاك پاك شود وفرمود: این‏ها قاتل تو نیستند، قاتل تو مردمى جنایت كار خواهند بود.

عثمان، جامه‏اى تمیز بر تن كرده بود و خود را كنار مى‏گرفت تا مبادا جامه‏اش‏خاكى شود. برادر رسول خداصلى الله علیه وآله على‏علیه السلام بر وى گذر كرد و بگفت:

لا یستوى من یعمر المساجدا.

یداب فیها قائما و قاعدا و من یرى عن الغبار حائدا

«كسى كه مسجد مى‏سازد و نشسته و ایستاده كار مى‏كند و زحمت مى‏كشد با كسى كه‏خود را از گرد و خاك دور مى‏دارد، یكسان نخواهد بود.»

عثمان به على چیزى نگفت. على برادر رسول خدا و شهسوار اسلام بود،ولى عمار این رجز را از على بیاموخت و هنگام رفت و آمد و نشست و برخاست‏آن را مى‏خواند. این كار بر عثمان گران آمد و در خشم شد و به عمار گفت: پسر سمیه! شنیدم چه مى‏گویى، به خدا سوگند! این عصا را بر بینى تو خواهم‏كوبید.

از این سخن، حالت پیغمبر اسلام دگر گونه گردید و خشم حضرتش نمایان شد.نفس‏ها در سینه‏ها حبس گردید. چون در هنگام غضب آن حضرت، كسى قدرت‏دم‏زدن نداشت. سپس رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: به عمار چه كار دارند، او آن‏ها را به‏سوى بهشت دعوت مى‏كند و آن‏ها عمار را به سوى جهنم مى‏خوانند و سخنانى دیگردر فضیلت عمار فرمود.

دروغ تاریخ

این داستان را ابن اسحاق در سیره به نام عثمان بن عفان نقل كرده، ولى ابن هشام درتهذیب سیره ابن اسحاق، نام عثمان را انداخته و از او به مردى از صحابه تعبیرمى‏كند. (1) گواه بر این سخن، تصریح خود او در سیره مى‏باشد كه مى‏گوید: «و قد سمى‏ابن اسحق الرجل‏» و گواه بر این كه داستان مربوط به عثمان است، تصریح ابوذر است‏در شرح سیره ابن هشام كه مى‏گوید: آن مرد، عثمان بن عفان بوده.

در سیره حلبیه (2) وضع عوض شده و به جاى نام عثمان بن عفان، نام عثمان بن‏مظعون نوشته شده است. نمى‏گویم این خیانت را نویسنده سیره حلبیه كرده و این گناه‏را او مرتكب شده است، شاید این دروغ از راویانى باشد كه داستان را براى او روایت‏كرده‏اند.

سرگذشت‏ها در سیر تاریخ، سیرهایى دارند. مورخان سابق، نام نمى‏برند وقهرمانان را مجهول مى‏گذارند و مورخان آینده نام‏دیگرى به قهرمان‏هاى داستان‏هامى‏دهند.

عثمان بن مظعون

او از پاكان و اتقیاى یاران رسول خداصلى الله علیه وآله بوده و در دومین سال هجرت از دنیارفته است. این مرد پاك از بنى امیه نبود كه دوستانى در تاریخ داشته باشد كه از او دفاع‏كنند یا داستان‏ها را به نفع او تغییر دهند. كسى كه بى دفاع شد، همه گونه حمله‏اى به اومى‏شود. پس مانعى ندارد كه به دروغ به او تهمت زنند و نسبت‏به عمار ظالمش‏خوانند و مورد غضب رسول خدایش‏صلى الله علیه وآله بگویند. این نمونه كوچكى بود ازجنایت‏هاى تاریخ نویسان (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل).

عثمان پس از آن كه در غزوه بدر شركت كرد، در مدینه از دنیا رفت ورسول خداصلى الله علیه وآله پس از مرگ، او را بوسید در حالى كه مى‏گریست و از دیدگانش اشك مى‏ریخت.

پى‏نوشتها:

1) السیرة النبویه لابن هشام، ج‏2، ص 142.

2) السیرة الحلبیة، ج 2، ص 262.

چهارشنبه 4/5/1391 - 15:35
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

كذاب

«ان الله لا یهدى من هو مسرف كذاب; (1) .

خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسیار دروغ بگوید، هدایت نخواهد كرد.»

از نظر لفظ

كذاب، مبالغه كاذب است. كاذب كسى است كه دروغ بگوید. كذاب كسى است كه‏بسیار دروغ بگوید. در زبان فارسى، هیاتى كه دلالت‏بر مبالغه در معنا داشته باشد،سراغ ندارم. شاید واژه دروغ گو، بسیار دروغ گفتن را نیز برساند. اگر بگوییم او دروغ‏مى‏گوید یا بگوییم او دروغ گوست، جمله نخست كسى را كه یك بار دروغ گفته باشدشامل مى‏شود، ولى جمله دوم ویژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى كه‏دروغ گویى از صفات او شده باشد.

از این سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گو بودن تفاوت دارد و دروغ گو ازنظر معنا به كذاب نزدیك مى‏باشد.

كذاب چه كسى است؟

مردى خدمت‏ امام  پنجم , امام محمد باقرعلیه السلام عرض مى‏كند:كذاب كسى است كه دروغ بگوید؟ امام مى‏فرماید:

«لا و لكن المطبوع على الكذب; (2) .

كذاب كسى است كه طبیعتش به دروغ آمیخته شده و دروغ گویى جبلى او شده باشد.»

كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتیاد پیدا مى‏كنند، در آغاز كار، از دگران شرم‏مى‏كنند كه در حضور آن‏ها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى این كاررا انجام مى‏دهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم بر طرف مى‏شود و از آگاه شدن دگران‏ابایى نخواهند داشت، مگر آن كه از خطرى بیم داشته باشند.

دروغ گو در آغاز دروغ گویى چنین است و شرم دارد كه دگران به دروغش‏پى‏ببرند، ولى هنگامى كه دروغ گویى عادت او گردید، شرم بر طرف مى‏شود و گاه‏مى‏شود كه یكى از حاضران را بر سخن خود گواه مى‏گیرد، در صورتى كه خودش‏مى‏داند كه گواه، او را دروغ گو مى‏داند.

این گونه دروغ گویان بسیارند. آن‏ها مى‏دانند كه كسى را كه گواه خود گرفته‏اند، ازصدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن یقین دارد و گواه گرفتن، دروغ دیگرى ازدروغ‏هاى آن‏ها مى‏باشد.

كاذب و كذاب

كاذب اگر دروغ بگوید، پشیمان مى‏گردد، بلكه در وقت دروغ گفتن، اعصابش نیزناراحت مى‏باشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدایش، ممكن است‏به دروغش‏پى برد.

ولى كذاب از دروغ گویى پشیمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن، اعصابش‏ناراحت نمى‏شود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدایش، نمى‏توان به دروغش‏پى‏برد، چون همگى حالت طبیعى دارند و با كمال قرصى دروغ مى‏گوید و براى اثبات‏صحت گفتارش سوگند مى‏خورد; او دروغ گویى را راه موفقیت و محبوب شدن‏مى‏داند! او دروغ گویى را نشانه زیركى و عقل مى‏شناسد! زهى تصور باطل! زهى‏خیال محال!

فراموشى كذاب

امام جعفر صادق‏علیه السلام مى‏فرماید:

«ان مما اعان الله به على الكذابین النسیان; (3) .

از چیزهایى كه خدا براى رسوایى دروغ گویان، كمك قرار داده،فراموشى‏است.»

كذاب، دروغى را كه مى‏گوید به زودى فراموش مى‏كند، چون واقعیت ندارد وچیز بى واقعیت دوامى نخواهد داشت و مانند موج‏هاى سراب نمایان مى‏شود وسپس نابود مى‏گردد.

بار دیگر، جور دیگر دروغ مى‏گوید. در دو مجلس نسبت‏به یك موضوع، دوگونه‏سخن مى‏گوید، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختیاریكدگر گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آیا چنین كسى سخنش نزد دگران‏ارزش دارد؟ هرگز! هر چند داراى عالى‏ترین مقامات باشد. آیا دیگر كسى به او اعتمادخواهد كرد؟ آیا چنین كسى قابل هدایت‏خواهد بود؟

قرآن چه نیكو مى‏گوید:

«ان الله لا یهدى من هو مسرف كذاب.» (4) .

نخستین كذاب در اسلام

نخستین كسى كه از طرف رسول خداصلى الله علیه وآله به لقب كذاب نامیده شد، عربى بود به‏نام مسیلمه. او در آغاز، مسلمان شد، ولى سپس ادعاى پیغمبرى كرد و نامه‏اى بدین‏مضمون براى پیغمبر اسلام فرستاد:

«از مسیلمه رسول الله به سوى محمد رسول الله، سلام علیك. بدان كه من با تو درپیغمبرى شریك هستم. حكومت نصف زمین از آن من و نصف دیگر از آن قریش. تاآخر نامه.»

پیغمبر اسلام در جواب چنین نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم.

از محمد رسول الله به مسیلمه كذاب. سلام بر كسى كه راه حق را پیروى كند. زمین‏از آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد مى‏دهد. سر انجام نیك، از آن مردم باتقواست و بس.

رسول خداصلى الله علیه وآله از دنیا رفت. مسیلمه كارش بالا گرفت. تعصب عشیره‏اى ومنطقه‏اى كه در عرب فراوان مى‏باشد، موجب شد كه در میان افراد عشیره‏اش و اهالى‏مرز و بومش، پیروان بسیارى پیدا كند. سر انجام در زمان حكومت ابو بكر به دست‏مسلمانان كشته شد.

كذاب دیگر

هنگامى كه رسول خداصلى الله علیه وآله از سفر حجة الوداع مراجعت مى‏فرمود، بر اثرخستگى و كوفتگى سفر، بیمارى بر حضرتش عارض شد. این خبر در یمن به گوش‏اسود عنسى رسید. او هم ادعاى پیغمبرى كرد و چون اطلاعاتى از شعبده داشت،كارهاى عجیب و غریبى از خود نشان مى‏داد.

اسود نیز پیروان بسیارى پیدا كرد و كشور یمن را به تصرف در آورد و ماموران‏رسول خداصلى الله علیه وآله را بیرون كرد.

فرماندار كل كه نامش «شهر» بود و گویا ایرانى بود، در برابر او مقاومت كرد.این مرد مسلمان، آن قدر استقامت كرد تا در راه دفاع از اسلام جان داد و كشته‏شد.

اسود، همسر این مرد بزرگوار رشید را به زنى گرفت. حدود متصرفات اسود، ازطرفى حضر موت و از طرفى طائف و از طرفى احسا و بحرین بود، بلكه تا عدن‏برسید و وجودش براى اسلام خطر بزرگى شد.

پیغمبر اسلام به مسلمانانى كه در آن سامان بودند، نوشت كه با این كذاب نیرومند،مبارزه كنند و شرش را دفع كنند. یك مسلمان جوان مرد ایرانى به نام فیروز موفق شدكه اسود را بكشد و خطرش را بر طرف كند.

از طرف خدا، كشته شدن اسود عنسى به رسول وحى شد. پیغمبر فرمود: عنسى‏كشته شد. او را مبارك مردى كشت كه از دودمانى مبارك بود. پرسیدند: كه او راكشت؟ پیغمبر فرمود: فیروز فاز فیروز. (5) .

مدعیان پیغمبرى

به طور كلى هر یك از مدعیان پیغمبرى كذاب مى‏باشند، چون لازمه ادعاى‏پیغمبرى دروغ بسیار گفتن است، چه از نظر تكرار دعواى پیغمبرى و چه از نظرتشریع احكام و جعل قوانین.

دروغ گویانى بسیار در جهان بوده و هستند و خواهند بود كه بر اثر جاه‏طلبى وخود پسندى، ادعاى پیغمبرى و فرستادگى از جانب خدا كرده‏اند و مى‏كنند و خواهندكرد.

گاهى هم، بر اثر نادانى بشر، موفقیتى چند روزه به دست آورده‏اند و دسته‏اى پیروبراى خویش درست كرده‏اند، ولى چندان دوامى نداشته‏اند. از این گونه دین‏هاى‏دروغى تاكنون در جهان بسیار پیدا شده و سپس ناپدید شده است. چیزى كه حقیقت‏نداشته باشد، قابل بقا نخواهد بود. ممكن است اوضاع و احوال محیط، چند روزى به‏ادامه این دین‏ها كمك كند، ولى به اصطلاح فلاسفه، این‏ها حركت قسرى است و قسردوام ندارد.

راه موفقیت این پیغمبرهاى دروغین، استفاده از غریزه طمع و شهوت بشر یاتحریك حس انتقام او مى‏باشد، چنان كه كمونیست‏ها نیز براى نشر مسلك خود ازاین سه غریزه استفاده مى‏كنند، بلكه اصل مسلك كمونیست نیز پیدا شده و برخاسته‏از این سه غریزه مى‏باشد. صفت‏حسد هم در رشد آن مدخلیت كامل دارد، چنان چه‏در جلد دوم(حسد) گفته شد.

هلاكت كذاب

  امام جعفر صادق‏علیه السلام چنین مى‏گوید:

«ان الكذاب یهلك بالبینات و یهلك اتباعه بالشبهات; (6) .

كذاب از روى دانستن هلاك مى‏شود و پیروان خود را از روى ندانستن‏هلاك مى‏كند.»

كذاب خود مى‏داند كه دروغ مى‏گوید. او هیچ اشتباه نمى‏كند. پیش او مانند روزروشن است كه در ادعایش دروغ گو مى‏باشد، ولى پیروان خود را در اشتباه مى‏اندازدو نمى‏گذارد كه حقیقت‏براى آن‏ها روشن شود.

وى از نادانى مردم، سوء استفاده مى‏كند و آن‏ها را گمراه كرده و بر اثر گمراهى‏به هلاكت مى‏اندازد. آرى كذاب، خودش را دانسته، جهنمى مى‏كند و پیروان خود راندانسته به جهنم مى‏برد.

روش پیغمبران دروغین

روش پیغمبران دروغین، در دعوت، نشر دروغ مى‏باشد و بس. اینان بایستى‏ادعاى دروغ خود را از بامداد تا شامگاه، هزاران بار، نزد هر كسى تكرار كنند. صدهادستورهاى جعلى و حكم‏هاى دروغى بیاورند، عباراتى عجیب و غریب و غیر عادى‏از خود ببافند و سپس آن‏ها را جمع كرده و كتاب آسمانى خود بنامند و ادعا كنند كه آن‏عبارات بى سر و ته، وحى الهى مى‏باشد; رفتار خود را پیغمبرى وانمود كنند و انكارمعجزه كنند و یا به سحر و جادو مردم را بفریبند و آن‏ها را به نام معجزه قالب بزنند ودروغ عملى را بر دروغ‏هاى لفظى خود بیفزایند.

بایستى هزاران حقه و نیرنگ و افسون به كار برند تا براى ادعاى خود پیرو پیداكنند و با پیروان، طورى رفتار كنند كه آن‏ها در این پیروى ثابت‏بمانند و وسط راه او راول نكنند.

رنگ‏هاى دیگر كذاب

كذاب بودن، اختصاص به ادعاى پیغمبرى ندارد و داراى رنگ‏هاى دیگرى نیزمى‏باشد. هر كس به دروغ ادعا كند كه داراى منصبى از مناصب الهى است، كذاب‏خواهد بود، خواه ادعاى نبوت باشد، خواه ادعاى امامت، خواه ادعاى نیابت‏خاصه وبا بیت‏باشد، خواه ادعاى نیابت عامه و مرجعیت تقلید. ادعاى دروغین در هر یك ازاین مناصب، مانند ادعاى پیغمبرى، مستلزم دروغ گفتن بسیار مى‏باشد.

اگر كسى در دین، منصبى براى خویش ادعاكند كه در میان مناصب الهى، آن گونه‏منصب نباشد، چنین كسى نیز در زمره كذابان به شمار خواهد بود.

جعفر كذاب

پس از وفات امام یازدهم حضرت امام حسن عسكرى‏علیه السلام‏ جعفر ادعاى امامت كرد و گفت: من خلیفه دوازدهم رسولم. جعفر، منكر وجودفرزندى براى حضرت امام حسن عسكرى شد و خود را وارث برادر معرفى كرد و به‏جاى آن كه مهربانى كند، حقوق برادر زاده عالى مقامش را غصب كرد.

جعفر، مردى فاسق، باده گسار، بى سواد و نادان بود. در نادانى او همین بس كه‏پول زیادى براى مركز قدرت برد تا با تایید كردن آن‏ها، مسلمانان امام دوازدهمش‏بشناسند. او هنوز نفهمیده بود كه امامت، منصبى است‏خدایى و دست‏بشر نمى‏توانددر آن دخالتى داشته باشد.

سلاطین مستبد گذشته مسلمانان كه خود را خلیفه مى‏نامیدند، هر چه كوشیدند كه‏امامت آل على را از میان بردارند (كشتند، سوختند، مسموم كردند ولى) نتوانستند،خودشان رفتند و امامت‏باقى ماند.

جعفر به شیعیان، نامه نوشت و خود را امام معرفى كرد. جعفر، یاران حضرت‏ولى عصر - ارواحنا فداه - را استهزا مى‏كرد كه بیهوده انتظار كه را مى‏كشید، چنین كسى‏وجود ندارد. جعفر بر شیعیان سخت گرفت، بر بستگان برادر عظیم الشانش سخت‏گرفت، توهین كرد، به زندان تهدید كرد، ولى نتیجه نگرفت، یك تن هم پیرو پیدانكرد، و احدى به امامتش قائل نشد.

شیعیان، امام را مى‏شناختند و شرایط امام را مى‏دانستند، از زمان رسول خداصلى الله علیه وآله‏معلوم بود كه امام دوازدهم كیست. پیغمبر اسلام از نام و كنیه‏اش خبر داده بود.

امامان یازده گانه در گذشته، هر كدام در موقع مقتضى، خلیفه دوازدهم; رسول وامام دوازدهم مسلمانان را معرفى كرده بودند. شیعیان در زمان پدرش حضرت امام‏حسن عسكرى‏علیه السلام حضرتش را در كودكى دیده بودند و به طور كامل مى‏شناختند.

مدعیان مهدویت

همه ادیان اتفاق دارند كه روزى مردى توانا و پاك، ظهور خواهد كرد تا جهان رابراى همیشه پر از عدل و داد كند و جهانیان را از شر ظالمان و ستمگران برهاند.

فطرت بشر نیز بدین سخن پاى بند است، كه ظلم دوام نخواهد داشت و روزى‏حكومت عدل تشكیل خواهند شد، حكومتى كه جهانى باشد و اختصاص به كشورى‏یا قاره‏اى یا نژادى نداشته باشد.

مدعیان مهدویت از این دو چیز استفاده كرده و ادعا كرده و مى‏كنند كه تشكیل‏دهنده آن حكومت مى‏باشند، از این رو خود را مهدى نامیده‏اند. تاریخ، افراد بسیارى‏مى‏شناسد كه چنین ادعایى كرده‏اند و به نام عدل، جنایاتى مرتكب شده‏اند، ولى‏چیزى نگذشت كه ادعاى باطل آن‏ها روشن شده و دروغشان ثابت و مدلل گردیده‏است. اینان خودشان را به چاه هلاكت انداخته‏اند و افرادى نادان را در هلاكت وگمراهى قرار داده‏اند. راه جلوگیرى از پیدایش كذاب‏ها به طور عموم، تقویت ایمان‏در دل بشر مى‏باشد و بس.

نشانه كذاب

امام جعفر صادق‏علیه السلام فرمود: نشانه كذابى كه به دروغ، ادعاى یكى از مناصب الهى‏را مى‏كند، آن است كه از آسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر مى‏دهد، ولى وقتى كه ازوى از حرام و حلال خدا بپرسى، هیچ نمى‏داند. (7) .

چقدر زشت است كه كسى ادعاى مرجعیت در تقلید كند، ولى در مباحث فقه‏جاهل باشد و در رساله عملیه‏اش بر خلاف موازین فقه نظریه بدهد.

اطلاعات هر كسى بایستى در مرحله نخست، مربوط به همان شغل خودش باشد.پزشكى كه طب نداند، مانند درختى است‏بى بر. كسى كه ادعاى مرجعیت دارد،بایستى كاملا و به طور دقیق به احكام خدا آشنا باشد تا مبادا فتوایى بر خلاف‏«ما انزل الله‏» بدهد.

واعظى را دیدم كه بر اریكه منبر دم از اتم مى‏زد، ولى آیا از مواعظ محمد وآل محمد اطلاعى داشت؟ نمى‏دانم. آیا از اخلاقیات اسلام، از اجتماعیات اسلام‏اطلاعى داشت؟ نمى‏دانم.

در این روزها شهرتى پیدا شده كه آخوند بایستى همه چیز بداند. فكر همه چیزدانستن موجب شده كه آخوند معلومات اصلى خود را از دست‏بدهد، بلكه از هر دوسو رانده شود.

آخوند باید نخست در رشته اصلى خود معلومات كافى داشته باشد، سپس دررشته‏هاى دیگر وارد شود. آخوندى كه معلومات دینى نداشته باشد، مانند ناطقى‏است كه زبان نداشته باشد.

یكى از بدبختى‏هایى كه دامن گیر مسلمانان شده آن است كه هر كس كه خود رامعتقد به دین مى‏داند، گمان مى‏كند كه از احكام خدا اطلاع دارد و با فكر جاهل خودمى‏تواند مسائل دینى را حل كند، در صورتى كه هر علمى، درس خواندن دارد و علم‏دین بیش از علوم دیگر درس خواندن، مى‏خواهد. دوره تحصیل علم دین از همه‏علوم بیش‏تر است.

به خاطر دارم، مردى كه خود را متخصص در شیمى مى‏دانست، در فقاهت ووظایف دینى عالمى را راهنمایى مى‏كرد و دستور مى‏داد! فقط از این جهت كه خود رامسلمانى معتقد مى‏دانست. به او گفتم: شما براى هر چیزى تخصص قائل هستید،ولى براى علم دین تخصص قائل نیستید؟! در هر رشته‏اى بایستى به متخصص آن‏رجوع كرد.

پى‏نوشتها:

1) غافر (40) آیه 28.

2) الكافى، ج 2، ص 340 - 341، باب الكذب، ح 12.

3) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 15.

4) غافر (40)، آیه 28.

5) نگارنده احتمال مى‏دهد كه این جمله، فارسى باشد و چنین بوده: فیروز باذ فیروز و رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله در حق فیروزدعا كرده باشد، چون در زبان فارسى ب و ف تبدیل پذیرند.

6) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 7.

7) الكافى، ج 2، ص 340، باب الكذب، ح 8.

چهارشنبه 4/5/1391 - 15:27
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

دروغ در راه خودنمایى

تقلید ناپسند

وظیفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقلید نكندو سخن دانشور دیگر را كور كورانه نپذیرد. بایستى در مورد آن تحقیقاتى كند، مطالعه‏كند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گردید، بپذیرد. به صرف آن كه گوینده این‏سخن، مرد بزرگى است، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسیار دارند.

تقلید دانشور كار پسندیده‏اى نیست. تقلید ویژه نادان است كه بایستى سخن دانارا بى چون و چرا بپذیرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهره‏اى ندارد، بایستى درمورد احتیاج از دانشمندان آن علم تقلید كند.

اگر میان دانشمندان، تقلید معمول مى‏گشت، درهاى ترقى علم و دانش به روى‏بشر بسته مى‏شد و سیر تكاملى بشر قطع مى‏گردید و بشر در همان مراحل ابتدایى‏مى‏ماند.

امتیاز فقه امامیه

بزرگ‏ترین امتیاز فقه شیعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همین است كه‏دانشوران امامیه درهاى تقلید را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقیق راباز نگه داشتند. فقیه امامى، كور كورانه، سخن فقیه دیگر را نمى‏پذیرد، مگر آن كه‏دلیلى محكم بر صحت‏سخن او گواه باشد; لذا فقه امامیه سیر تكاملى خود را پیموده‏و به عالى‏ترین مدارج ترقى رسیده، ولى فقه برادران اهل سنت‏به همان حالى كه درقرن سوم هجرى داشته، مانده است و هیچ گونه ترقى فكرى نصیبش نگردیده، زیراكه دستگاه حاكمه در تحقیق و اجتهاد را به روى آن‏ها بست و ایشان را در تقلیدكور كورانه از چهار تن، قرار داد.

دلیل‏هاى دروغین

نكته دیگرى كه موجب مى‏شود كه متفكر دانشمند، بدون دلیل صحیح، هیچ گونه‏سخنى را نپذیرد، آن است كه بسیارى هستند كه نخست عقیده‏اى اتخاذ مى‏كنند وسپس در جستجوى دلیل مى‏روند، اگر دلیلى براى صحت عقیده اتخاذ شده یافتند كه‏چه بهتر، و گرنه دلیل دروغینى مى‏آورند و براهینى براى صحت عقیده خود جعل‏مى‏كنند.

این جاست كه دانشمند محقق، بایستى هر دلیلى را دقیقا مورد نظر قرار دهد تادلیل صحیح را از ناصحیح و مجعول را از غیر مجعول بشناسد.

در عقاید دینى

در عقاید دینى، این روش بسیار است كه كسى به مناسبت تمایلات قلبى یا توارث‏یا شرایط محیط و مانند این‏ها براى خویش، دینى یا مذهبى اتخاذ مى‏كند و بدان‏پاى‏بند مى‏گردد.

وقتى كه از وى دلیلى مطالبه شود به جعل مى‏پردازد و دلیل‏هاى دروغین براى‏درست‏بودن آیین خود مى‏بافد و به سخن حق گوش نمى‏دهد; بسیار جستجو مى‏كندكه راهى بیابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خویش را حق بنمایاند.

در دوستى و دشمنى

پاره‏اى براى كسى كه دوست مى‏دارند، خوبى‏هاى دروغین ذكر مى‏كنند تا دوستى‏خود را نزد دگران به‏جا و درست‏بنمایانند، همان طور كسانى كه با كسى دشمنى‏پیدا مى‏كنند، خوبى‏هاى او را منكر مى‏شوند و براى او بدى‏ها مى‏گویند، تهمت‏مى‏زنند، افترا مى‏بندند، فضیلت‏هاى او را به دیگرى نسبت مى‏دهند تا عقده قلبى‏خود را بدین وسیله تصحیح كنند.

علامه عالى‏مقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب به‏دشمنى‏هایى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حدیث و تاریخ باامیرالمؤمنین‏علیه السلام كرده‏اند، اشاره مى‏كند و نمونه‏اى چند براى مثال گواه مى‏آورد ونصوصى را كه تاویل كرده و یا بعضى جملاتش را اسقاط كرده‏اند و یا در برابرش‏جعل كرده‏اند، نشان مى‏دهد.

روش صحیح

روش صحیح در مباحث علمى و دینى آن است كه بایستى در آغاز به سراغ دلیل‏رفت و هر چه نتیجه برهان بود، همان را پذیرفت. عقیده بایستى از دلیل پیدا شود، نه‏دلیل از عقیده.

تعصب در نظریه‏هاى علمى بسیار كار غلط و ناپسندى است. چنین كسى بایستى‏در جهل مركب، ابد الدهر بماند، كسى كه نمى‏داند و نمى‏خواهد هم بداند.

اگر روش بى‏طرفانه تحقیق در مباحث علمى و دینى اجرا مى‏شد، نود در صد ازاختلافات بشر بر طرف مى‏گردید و بسیارى از خون ریزى‏ها در این جهان رخ‏نمى‏داد. بسیارى از عقاید اتخاذ شده به طور صد در صد از دلیل گرفته نشده و اگر هم‏دلیل در آن دخالتى داشته، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقیه را شرایط و اوضاع واحوال یا تمایلات قلبى به ثمر رسانیده است.

محقق نماها

بزرگانى در رشته‏هاى مختلف تاریخ و تراجم احوال، تحقیقاتى كرده‏اند ومجهولاتى را معلوم ساخته‏اند و مشكلات علمى را با براهین كافى حل نموده‏اند، ولى‏عده‏اى محقق نما نیز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقیقات دارند، در صورتى كه‏دستشان خالى است و تهى از معلومات هستند; اینان از جهل عمومى استفاده كرده وخود را دانشمند محقق قالب مى‏زنند; اینان نقص بى اطلاعى خود را به وسیله جعل‏دروغ جبران مى‏كنند، در تاریخ جعل مى‏كنند، در تراجم و احوال جعل مى‏كنند،تاریخ ولادت، تاریخ وفات جعل مى‏كنند، افراد خیالى در تراجم و احوال جعل‏مى‏كنند، تالیفاتى براى كسانى جعل مى‏كنند و در آثار دگران تصرفاتى مى‏كنند; اینان‏هر چند در برابر عامه، محقق و دانشمند معرفى مى‏شوند، ولى مردم تیزبین به زودى‏به اكاذیب و مجعولات آن‏ها پى مى‏برند و این محقق نماهاى دروغ گو را مى‏شناسند.

رحله ابن یشهب

عبد الله مستوفى در جلد سوم كتابش (1) چنین آورده: آقاى دبستانى مى‏گفت:روزى در مجلسى به یكى از این قماش محققان برخوردم. اسم هر كتابى مى‏بردند،الكى وارد در تحقیق چگونگى آن مى‏شد، منتها از فرط شارلاتانى از كلیاتى كه ممكن‏است همه كتب شامل آن‏ها باشد سخن مى‏راند، در صورتى كه روحش از آن كتاب بى‏خبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آن‏ها با اطلاع بودم، امتحان كرده ویقینم شد كه مؤمن خیلى بى روغن سرخ مى‏كند، اسم نویسنده‏اى را جعل كرده وكتابى را به اسم او منسوب داشتم. گفتم: رحله ابن یشهب را دیده‏اید؟ من اسم این‏كتاب را شنیده‏ام، ولى هر جا تحقیق كردم اثرى از آن نیافتم.

گفت: بلى، این كتاب خیلى نفیسى است كه سه نسخه، بیش‏تر از آن در دنیا موجودنیست: یكى در كتابخانه لندن و یكى در كتابخانه بریتانیا و سومى در كتابخانه كتب‏قدیمه اسپانیا.

چون ابن یشهب از نویسندگان اسلامى اندلس بوده، نسخه اصلى به خط نویسنده‏به سال... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبیلیه است. من در سفرى‏كه به اروپا رفتم، مخصوصا براى دیدن این كتاب به اشبیلیه رفتم. این كتاب در روى‏پوست‏با خطى بین ثلث و نسخ نوشته شده.

معلوم مى‏شود كه این مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى، چقدر خوش خطبوده است. ابن یشهب در مقدمه كتاب، اشاره‏اى هم به سایر رحله‏هاى خود كرده ومعلوم مى‏دارد كه تمام عالم آن روزى، یعنى اروپا و آسیا و آن اندازه از افریقا كه در آن‏تاریخ كشف شده بود، همه را دیده و این كتاب، شرح یكى از رحله‏هاى اوست. شرح‏رحله‏هاى دیگر او هم در این كتاب خانه مضبوط است. من همه آن‏ها را مطالعه دقیق‏كرده و از نوشته‏هاى این مرد دانشمند مغربى خیلى استفاده كرده‏ام و یاد داشت‏هایى‏هم از نوشتجات او.

آقاى دبستانى مى‏گفت: اگر كسى غیر از من بود، یقینا جا مى‏خورد و مى‏گفت‏شاید به طور تصادفى، این اسم نویسنده و كتاب جعلى با شخصى تطبیق كرده، ولى‏من چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحیه او آشنا شده بودم، مجال ندادم كه‏باقى نقالى خود را تمام كند، گفتم: این قدر تند نروید، آرام‏تر، نقالى‏هاى شما به سایركتب مرا وا داشت كه این اسم كتاب و نویسنده، هر دو را جعل كنم، ببینم شما در جعل‏تا كجا مى‏روید.

تكرار تاریخ

تنى چند از فضلا و اساتید حوزه علمیه در تعطیلات تابستانى دوره‏اى داشتند وبراى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاریخ عبدالله مستوفى را مى‏خواندند.هنگامى كه به این‏جا رسیدند، به خاطرشان گذر كرد كه عین این پرسش را از كسى كه‏خود را اهل اطلاع مى‏داند و ادعاى تبحر در این فنون مى‏كنند، بپرسند و جواب را كتبابخواهند.

جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دست‏یكى از اساتید بزرگ دیدم، به خاطردارم كه چنین نوشته بود: محمد بن یوسف بن یشهب و قیل یشعب، سه قاره رامسافرت كرده و از خصوصیات او این بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به روشده و سخن گفته است!

اكنون تردید دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و یا قسمتى از آن را به‏فارسى.

اربعین آخوند ملا صدرا

همین استاد بزرگ، مى‏گفت كه كتابى به نام اربعین براى صدرالمتالهین شیرازى‏در پیش خود ساختم و از همین شخص، حضورى پرسیدم كه شما اربعین آخوندملاصدرا را دیده‏اید؟ (در صورتى كه این فیلسوف بزرگ، كتابى به‏نام اربعین ندارد)جواب داد: آرى. و بسیار از آن تعریف كرد و گفت: ملایى آخوند از اربعینش معلوم‏مى‏شود!

استاد مى‏گوید: به خاطرم رسید كه شاید این مرد اشتباه كرده و اربعین قاضى سعیدقمى را به جاى اربعین آخوند ملا صدرا گرفته. پرسیدم: به نظر شما اربعین آخوندملاصدرا بهتر است‏یا اربعین قاضى سعید؟

گفت: اربعین آخوند ربطى به اربعین قاضى سعید ندارد!

محمد بن مكارمى بلخى

در یكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان ودانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس گرد آمده بودند. وقتى‏تنى چند از دعوت شدگان در حلقه‏اى ایستاده و سخن مى‏گفتند و در میان آن‏ها یكى‏دو تن از مستشرقان نیز بودند، در آن حلقه، مذاكره مى‏شود كه در این جا كسى است كه‏دعوى دانش مى‏كند و به هر پرسشى پاسخ مى‏دهد. یكى از حاضران نام محمد بن‏مكارمى بلخى را جعل مى‏كند و بنا مى‏شود كه شرح حال او را از آن مدعى دانش‏بپرسند. چیزى نمى‏گذرد كه او در آن حلقه شركت مى‏كند.

از او مى‏پرسند كه، حضرت عالى از آثار محمدبن مكارمى بلخى چیزى به‏نظرتان‏رسیده است؟ مدعى دانش مى‏گوید: آرى، اتفاقا دیروز از او كتابى در دستم بود كه‏مى‏خواندم!

خنده حضار به طور ناگهانى بلند مى‏شود، ولى آن مرد، دست از سخن خود برنمى‏دارد و با اصرار تمام مى‏خواسته به حاضران بقبولاند كه دیروز كتابى از محمدبن‏مكارمى بلخى خوانده است.

همه چیز نما

سعدى در گلستان گوید:

شیادى گیسوان بافت، یعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كه‏از حج همى آیم و قصیده‏اى پیش ملك برد كه من گفته‏ام. نعمت‏بسیارش فرمودو اكرام كرد تا یكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دریا آمده بودگفت:

من او را عید اضحى در بصره دیدم. معلوم شد كه حاجى نیست. دیگرى گفتا:پدرش نصرانى بود در ملطیه، پس او شریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش رابه‏دیوان انورى یافتند.

ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت. گفت:اى خداوند روى زمین! یك سخنت دیگر در خدمت‏بگویم، اگر راست نباشد به هرعقوبت كه فرمایى سزاوارم. گفت: بگو، تا آن چیست؟ گفت:

غریبى گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یك چمچه دوغ اگر راست مى‏خواهى از من شنو جهاندیده بسیار گوید دروغ

ملك را خنده گرفت و گفت: از این راست‏تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته‏است. فرمود: تا آن چه مامول اوست، مهیا دارند تا به خوشى برود. (2) .

ادیب نما

ادب دامنه پهناورى دارد. ادیب بایستى در چندین علم اطلاعات كافى داشته‏باشد. ادیب نما چون فاقد آن معلومات مى‏باشد با جعل و دروغ مى‏خواهد خود را درزمره ادبا جا بزند: شعر این را به آن نسبت مى‏دهد، خود را با شعرهاى دگران، شاعرقلمداد مى‏كند، از نثر دگران مى‏دزدد تا خود را نویسنده نشان دهد، براى كلمات، معانى جعل مى‏كند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مى‏آورد تا لغوى بودن خود راثابت كند.

فارسى زبانى قصیده‏اى عربى مى‏خواند و مى‏گفت: خودم گفته‏ام. هنگامى كه‏معناى لغتى را از او پرسیدم ندانست! گویا وضع هم براى جعل مناسب نبود.

خودنمایى

خود نمایى از كوتاهى فكر ریشه مى‏گیرد و از كارهاى بسیار زشت است وموجب مى‏شود كه دگران با دیده استهزا به خود نما بنگرند. خود نمایى پیشه روسبیان‏است. روسبى است كه با خود نمایى و خویشتن آرایى مى‏خواهد دل بفریبد و از پیشه‏خویش سود فراوان بردارد; بنابر این، خود نمایان روسبیان اجتماع مى‏باشند.

خود نمایى اگر با دروغ گویى همراه باشد، زشتى آن صد چندان بیش‏تر خواهدبود، این گونه خود نمایى نتیجه معكوس خواهد داد. خود نما مى‏خواهد خود را درنظر دگران عظیم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خود نمایى قرار گرفت، خوارو منفورش خواهد كرد.

نمى‏دانم

اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستید به‏زودى بگویید: نمى‏دانم. نتیجه‏صد در صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده، جواب شما را باور كند كه مورداعتماد او قرار خواهید گرفت و پس از این براى سخنان شما ارزش قائل خواهد شد.

اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دریغ كرده‏اید، باز هم به سود شماخواهد بود، زیرا او شما را دانا خواهد شناخت و خود دارى شما را در جواب، معلول‏عللى خواهد دانست. این فكر او هم گمان ندارم به زیان شما باشد.

پى‏نوشتها:

1) شرح زندگانى من (یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه)، ج 3، ص 188.

2) گلستان، باب اول.

چهارشنبه 4/5/1391 - 15:6
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

دروغ‏هاى گوناگون


لیسیدنى ابلیس

 حضرت امام رضاعلیه السلام از نیاى بزرگوارش‏امیرالمؤمنین‏علیه السلام روایت مى‏كند كه آن حضرت دروغ را لیسیدنى ابلیس خوانده‏است. (1) .

هر خوراكى كه بسیار مورد علاقه باشد، لیسیدنى خواهد بود. در تعبیرات عامیانه‏مى‏گویند: آن قدر خوب است كه باید لیسیدش. خوراك خوش‏مزه و لذیذ را نه تنهامى‏خورند، بلكه كاسه‏اش را نیز مى‏لیسند.

ابلیس، آن قدر دروغ را مانند خوراك لیسیدنى دوست مى‏دارد تا آن كه آن رالیسیدنى بشر قرار داده است، یعنى بشر را به دروغ گویى شایق ساخته. آرى این نكته،قابل انكار نیست كه بسیارى از افراد بشر، كاسه لیس ابلیس هستند و روزگار خود رادر این دام شیطان به سر مى‏آورند.


گوناگونى دروغ

همان طور كه لیسیدنى‏هاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسیاردوست مى‏دارد، دروغ هم گوناگون است و هر دروغ گویى با نوعى از دروغ سر و كاردارد. اختلاف دروغ‏ها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر یك با دیگرى از نظرروحیه یا موقعیت‏یا وضع اقتصادى یا جهات خانوادگى یا تعصبات یا حرص جاه ومال یا محرومیت‏ها یا موفقیت‏ها یا شهر و دیار اختلاف دارند و به طور كلى همان‏طور كه هر كسى با دیگرى از نظر اوضاع و احوال و شرایط زندگى یكسان نمى‏باشد،دروغ‏هایى را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نیز یكسان نمى‏باشد.


دروغ لافى

دروغ گویى كه مى‏پندارد با دروغ كسب حیثیت مى‏كند، پیوسته دروغ‏هایى درافتخارات خود مى‏بافد. او در سخن مى‏لافد و پز مى‏دهد، خود را از خاندانى بزرگ ونامى معرفى مى‏كند و مدایح بسیارى در وصف پدر و مادر و نیاكانش مى‏گوید یا آن كه‏دم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مى‏زند.

به خاطر دارم كه كسى مى‏گفت: پنج میلیون تومان قالى به اسلامبول فرستاده‏ام، درصورتى كه در نهان ورشكست‏بود و مى‏خواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.

یا آن كه دم از علم و دانش مى‏زند و خود را سر آمد دگران ادعا مى‏كند و بالاخره هردروغ گویى كه فاقد چیزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مى‏داند، به كمك دروغ‏مى‏خواهد خود را واجد آن بنمایاند، غافل از آن كه لاف در نظر خردمندان، هیچ گونه‏تاثیرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست، كوچك‏تر و پست‏تر معرفى مى‏كند.


دروغ در فقر

آن كه خواستار جلب عواطف و كمك دیگران مى‏باشد، به دروغ ادعاى فقرمى‏كند، از زندگى خویش شكایت مى‏كند، گدایى مى‏كند، در وصف پریشانى خویش‏داد سخن مى‏دهد و روضه زن و فرزند مى‏خواند، شاید بهره‏اى برگیرد، شاید مهرى ازخود در دل‏ها جاى بدهد و رحمتى را بر انگیزد; این گونه دروغ‏گوها اضافه بردروغ‏گویى، داراى پستى طبع نیز مى‏باشد. چه بسا در میان اینان، سرمایه داران وثروتمندانى نیز یافت‏شوند، ولى گدا طبعى آن‏ها سبب مى‏شود كه از این وسیله گند ونامشروع نیز دست‏بر ندارند و بر ثروت خویش بیفزایند.

پول داران این دسته، ثروت خود را مخفى مى‏دارند، مبادا بیچارگان فامیل،بینوایان دوستان از آنان توقع همراهى داشته باشند، لذا اینان به نادارى تظاهر مى‏كنند.

عده‏اى از تظاهر به فقر، نظر دیگرى دارند و آن این است كه از شور چشمى مردم‏محفوظ بمانند. این عادت، در میان بیش‏تر كسانى كه به سبك قدیم فكر مى‏كنند،بیش‏تر یافت مى‏شود.


دروغ در كسب و كار

بسیارى در كسب و كار خود، دروغ مى‏گویند. اینان چنین مى‏پندارند كه بدین‏وسیله، سود بیش‏ترى مى‏برند و با این گمان باطل، خود را آلوده به گناه مى‏كنند و مال‏حلال خود را تبدیل به حرام مى‏كنند. دروغ گویان در كسب و كار، چند قسمند:

عده‏اى كم فروشى مى‏كنند یا اندازه‏هاى خود را كم‏تر قرار داده‏اند یا از مقدارى كه‏خریدار خواسته، كم مى‏كنند، ولى بها را به همان اندازه‏اى كه خریدار خواسته،مى‏گیرند.

قرآن مى‏گوید:

«ویل للمطففین; (2) واى بر مطفف‏ها.» آن گاه خود معناى مطفف را روشن مى‏كند: اوكسى است كه جنسى را كه براى فروختن مى‏كشد، كم مى‏گذارد، ولى هنگامى كه‏مى‏خرد بى كم و كاست، تحویل مى‏گیرد.

قرآن، این دسته را از روزى بزرگ مى‏هراساند، روزى كه همه مردم در برابرپروردگار مى‏ایستند و بایستى حساب هر چه كرده و هر چه برده و هر چه خورده‏اند،پس بدهند.

عده‏اى تقلب مى‏كنند و جنس آمیخته و مخلوط را به نام خالص به مشترى‏مى‏دهند: در شیر آب كرده و به نام شیر خالص جا مى‏زنند، پارچه پشم و نخ را به نام‏پشم اندر پشم مى‏فروشند، چایى بد را در چایى خوب داخل كرده و به نام چایى‏خوب به مشترى مى‏دهند، طلاى چهارده را به نام طلاى هیجده قالب مى‏كنند، در میان‏كیسه برنج اعلا، برنج وسط مى‏گذارند و در روغن، چه مى‏كنند، باشد. فطرت انسان ازاین گونه كارها بیزار است. این گونه دروغ در زبان اسلام «غش‏» نامیده شده.رسول خداصلى الله علیه وآله مى‏فرماید:

هر كس در خرید یا فروش با مسلمانى غش كند، از ما نیست و روز قیامت‏با یهودمحشور خواهد شد، زیرا یهودى‏ها، پر غش‏ترین خلق با مسلمانان مى‏باشند.

سومین نوع دروغ در كسب و كار، آن است كه جنس بدى را در ظاهرى فریبنده‏بیارایند و تحویل خریدارش بدهند، خانه‏اى است كه از پاى بند ویران است،رنگ‏آمیزى اش مى‏كنند و سر و صورتى بدان مى‏دهند تا خریدار گول بخورد و آن رابه جاى خانه‏اى استوار و محكم بخرد.

دسته‏اى در قیمت‏خرید جنس، دروغ مى‏گویند: اگر ارزان خرید باشد، گران‏خریدش گویند. این گونه معامله، قطع نظر از دروغ، شاید خالى از اشكال هم‏نباشد.

در گذشته، بعضى از گاراژى‏ها بسیار دروغ مى‏گفتند و معتقد بودند كه این‏كسب جز با دروغ گفتن، پیشرفتى ندارد، ولى هنگامى كه گاراژى‏هاى راست گوپیدا شدند و توانستند با راست گویى پیشرفت كنند، بطلان نظریه آن دسته ثابت‏گردید.

درست كارى و خوش خلقى كاسب، بهترین وسیله براى پیشرفت كسب است.چنین كسى به زودى شناخته مى‏شود. در این هنگام، مشترى از راه دور خواهد آمد واز كنار فروشندگان مشابه خواهد گذشت و به سراغ فروشنده درست كارخوش‏اخلاق خواهد رفت تا كالاى او را بخرد.


دروغ در سیاست

كوته نظران چنین مى‏پندارند كه سیاست‏با دروغ، همراه است و دروغ گویى بامردم، نشانه سیاستمدارى است. به خاطر دارم كه فرماندارى در قم بود كه بسیار دروغ‏مى‏گفت و اگر كسى از او چیزى مى‏خواست فورى وعده‏اى دروغین مى‏داد و اگرمنظور، اقدامى براى اصلاحات شهرى بود، به زودى مى‏گفت: اقدام كرده‏ام واعتبارش را گرفته‏ام و اكنون در جیب من است و به جیبش نیز اشاره مى‏كرد!

وقتى به من مى‏گفت: من از شانزده سالگى تاكنون، وارد شغل‏هاى سیاسى بوده‏ام.گویا او دروغ گویى را به شغل‏هاى سیاسى تفسیر مى‏كرد!

دروغ در سیاست، كارش به جایى رسیده كه در باره سیاستمداران، چنین مى‏گویند:

دو نفر سیاستمدار كه با یكدیگر سخن مى‏گویند، هر دو به هم دروغ مى‏گویند وهر دو مى‏دانند كه دروغ مى‏شنوند و هر كدام مى‏دانند كه دیگرى مى‏داند كه دروغ‏مى‏شنود و هر دو از این دانستن یكدگر هم اطلاع دارند.

آیا این هم زندگى شد؟ مرده باد این گونه زندگى كه پایه‏اش بر دروغ نهاده شده‏است. از هیتلر، نقل شده كه مردم، دروغ بزرگ را زودتر از دروغ كوچك مى‏پذیرند!

بنابر این منطق، مرد سیاسى بایستى به ملت دروغ بگوید، به هم پیمان دروغ‏بگوید، به دوست دروغ بگوید، به بیگانه دروغ بگوید، به زن و فرزند دروغ بگوید.آیا به خودش هم دروغ مى‏گوید؟

آیا چنین كسى مى‏تواند اعتماد ملت را به خود جلب كند؟ اینان اشتباه مى‏كنند،زیرا بهترین سیاستمدار كسى است كه بهتر بتواند جلب اعتماد كند و جلب اعتماد جزبا راستى و درستى محقق نخواهد شد. اعتماد كه پیدا شد، هر مشكلى حل مى‏شود،بلكه مشكلى پیدا نخواهد شد.

دروغ در عشق

در این زمان، كسى كه در پى صورتى زیبا بیفتد و در برابر این تمایلات جنسى‏خود، نتواند مقاومت كند، خود را عاشق مى‏خواند، غافل از آن كه این، شهوت رانى‏است نه عشق.

گواه بر این سخن دو چیز است:

یكى آن كه همین آقاى عاشق، اگر پرى روى دیگرى را ببیند به او نیز دل مى‏دهد،بلكه اگر از یارش زیباتر و برازنده‏تر باشد و نتواند از هر دو بهره بردارى كند، از یاردست‏بر مى‏دارد و به دلدار تازه مى‏پیوندد. عاشق و معشوقى كه هر دو، دم از عشق‏مى‏زنند، چرا در مجالس عیش و نوش، هر كدام، یارى دیگر بر مى‏گزینند، بلكه‏یارهایى دیگر، با آن‏ها گل مى‏گویند و گل مى‏شنوند.

عاشق كسى است كه جز چهره زیباى یار، پرى رخ دیگر را نمى‏بیند، او دل‏بلهوس هر جایى ندارد. او جز دوست چیزى نمى‏خواهد. هوسبازى را عشق نامیدن‏دروغ است و خیانت.

دیگر آن كه بیش‏تر ازدواج‏هایى كه از این عشق اصطلاحى پیدا شده، طولى‏نكشیده كه به سردى گراییده است. روزنامه‏ها كاریكاتور سیر این عشق و ازدواج رادر چند تصویر كشیده‏اند و گاه كار به جایى مى‏رسد كه دو همسر از هم جدا مى‏شوند،بلكه دوستى میان آنان تبدیل به نفرت مى‏شود، و به ویژه در مرد كه بسیار از زن‏بى وفاتر مى‏باشد.

غریزه مرد كه سیر شد، عشقش تمام مى‏شود. اگر آمار طلاق امروز تهران را با آمارطلاق نیم قرن پیش مقایسه كنیم، طلاق آن روز، شاید از یك صدم طلاق امروز كم‏تربشود. ازدواج‏هاى بى دوام، ارمغانى است كه از فرنگ به ایران آمده است. آمار طلاق‏در اروپا و امریكا به طرز سرسام آورى بالا مى‏رود با آن كه طلاق تحت اختیار محكمه‏مى‏باشد.

آرى شهوت رانى را عشق نام نهادن نیز از سوغاتى‏هاى فرنگ است، چنان كه‏ناموس پرستى را حسد نام نهادن و بى غیرتى را خوش قلبى گفتن، بایستى ازدروغ‏هاى غربیان شمرده شود.

دروغ‏هاى تعصبى

تعصب، طرف‏دارى كردن از كسى یا چیزى است، از نظر آن كه بستگى به خودشخص دارد. از عقیده‏اى طرف‏دارى كردن، چون خود بدان معتقد است و به كمك‏ظالمى شتافتن، چون خویش است‏یا دوست گرمابه و گلستان است و شهر و دیارخود را بهترین شهر و دیار دانستن، همگى از مصادیق تعصب مى‏باشد.

تعصب گاه بسیار بسیار مخفى است، به طورى كه خود تعصب ورزنده هم‏مى‏پندارد كه روى حق و حقیقت قدم بر مى‏دارد، نه از روى تعصب. فداكارى در راه‏حق، وقتى زیباست كه براى حق باشد، نه براى خلق. تعصب‏هاى دینى قیمتى ندارد،بلكه گاه زیان خواهد داشت.

آخرین هدف در همه تعصب‏ها، من است. این عقیده من است. این روش من‏است. این برادر من است. این هم شهرى من است. این هم كیش من است. از همه‏این‏ها پشتیبانى مى‏كند، چون از آن اوست. آخرین هدف در حقیقت‏خواهى، حق‏است. این عقیده، حق است. این روش، حق است. این برادر، حق مى‏گوید. این‏دشمن، حق مى‏گوید. این خویش، حق مى‏گوید. آن بیگانه هم حق مى‏گوید. از همه‏این‏ها پشتیبانى مى‏كند، چون حق است.

متعصب و خود پسند مى‏گوید: چون من گفته‏ام، پس صحیح است. حقجوى‏مى‏گوید: چون صحیح است، پس من مى‏گویم. آن مى‏گوید: همه چیز در راه من. این‏مى‏گوید: من در راه حق.

متعصب در راه مورد علاقه خود، از هیچ گونه گفتار و رفتارى دریغ نمى‏كند، حتى‏از دروغ گفتن هم دریغ نمى‏كند.

پاره‏اى از مستشرقان متعصب در كتاب‏هاى خود، دروغ‏ها گفته و به اسلام‏تهمت‏ها زده‏اند تا از مسیحیت دفاع كرده باشند.

پاره‏اى از مورخان برادران اهل سنت ما، در تاریخ دروغ‏هایى آورده‏اند تاوضع دستگاه حاكمه را حفظ كرده و از پیشرفت مذهب اهل‏بیت رسول خداصلى الله علیه وآله‏جلوگیرى كنند.

داستان‏هاى سیف بن عمرو، ابو حیان توحیدى گواه بر این سخن است.كتاب‏هایى كه اخیرا در مصر چاپ مى‏شود، در آن تحریف مى‏كنند و حقایقى رااز آن اسقاط مى‏كنند و شاید هم این روش را از بعضى از مطبوعات مسیحى‏آموخته باشند.

دروغ‏هاى ملى

شنیدم پاره‏اى از مورخان یونان قدیم، براى عظیم نمایانیدن ملت‏خود، عددسپاهیان خشایار شاه را، هنگام حمله به یونان پنج میلیون تن نوشته‏اند، در صورتى كه‏با وسایل حمل و نقل آن روز و وضع خواربار، حركت دادن ارتش یك میلیون نفرى‏در آن روز محال بوده است. مورخان ترك، براى آن كه شكست ایلدرم بایزیدرا از تیمور، موجه جلوه بدهند، عدد سپاه تیمور را بسیار بیش‏تر از سپاه بایزید،نوشته و چند برابر آن چه بوده، قلمداد كرده‏اند،در صورتى كه محققان مى‏نویسند:سپاه تیمور، از سپاه ایلدرم كم‏تر بوده و صف سپاه بایزید، از صف سپاه تیمور درازتر بوده است.

جلال الدین خوارزمشاه با یكى از سلاطین سلجوقى به جنگ پرداخت. دو مورخ‏در دو سپاه بودند و كتاب هر دو در دست است. هر كدام جریان جنگ را به سود امیرخود نوشته‏اند، گویى دو جنگ بوده است.

نسبت‏به افسانه‏هاى ملى، سخنى نمى‏گوییم، ان شاء الله در آینده به طور تفصیل ازافسانه نویسى بحث‏خواهد شد.

دروغ در شهادت

شهادت وقتى است كه چیزى به چشم دیده و یا به گوش شنیده شده باشد و اگر آن‏چیز، دیدنى یا شنیدنى نیست و از صفات معنوى مى‏باشد، بایستى آثار آن، دیده یاشنیده و به طور كلى با یكى از حواس، ادراك شده باشد.

در غیر این صورت، یعنى اگر كسى به چیزى دیدنى شهادت بدهد كه آن را ندیده،یا به چیزى شنیدنى شهادت بدهد كه آن را نشنیده و در صورتى كه خود آن چیز دیدنى‏و شنیدنى نیست، آثارش را به حس درك نكرده باشد، این گونه شهادت، شهادت‏دروغ خواهد بود. از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده كه كسى كه شهادت دروغ بدهد، بابت‏پرست مساوى مى‏باشد.

به دروغ خدا را گواه گرفتن

خدا را به دروغ شاهد گرفتن، یكى از زشت‏ترین و قبیح‏ترین دروغ‏هاست. اضافه‏بر این، بى احترامى نسبت‏به مقام مقدس ربوبى مى‏باشد كه از بى شرمى و بى حیایى‏ریشه مى‏گیرد.

از عیساى مسیح‏علیه السلام نقل است كه حضرتش، این كار را پیش خداى، اعظم گناهان‏دانسته است. در بعضى روایات نقل شده كه خداى این دروغ گو را مخاطب قرار داده‏و مى‏فرماید:

از من ضعیف‏تر نیافتى كه مرا بر این دروغ، گواه گرفتى؟

دروغ در نقل وقایع

گویند: یكى از دانشمندان فرنگ، سالیان درازى رنج‏برد تا تاریخى براى ما قبل‏تاریخ بنویسد، حتى براى آن كه فكرش آسوده و از شلوغى بر كنار باشد، از شهرخارج شده و در كنارى منزل گزید و به نوشتن ادامه داد. روزى در همان جا در برابرچشمش واقعه‏اى رخ داد، وقتى كه به شهر آمد، همان واقعه را چندین گونه از مردم‏شنید. او با خود اندیشید كه این واقعه‏اى است كه در این زمان در برابر چشم من‏رخ داده، هر كسى آن را جورى نقل مى‏كند، پس نوشتن تاریخ ما قبل تاریخ چگونه خواهد بود؟! سپس نوشته‏هاى خود را نابود كرد.

داستان یك كلاغ و چهل كلاغ از امثال یا افسانه‏هاى معروف زبان فارسى است.

به طور كلى وقایعى كه در سر گذشت‏ها نقل شده، اگر كسى در تاریخ به دقت‏مطالعه كند، بسیار در میان آن‏ها دروغ خواهد یافت.

دروغ ننگین

جهاد احد به پایان رسید. دندان مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله با سنگ جفا بشكست.حمزه عموى آن حضرت شهید شد. پیكر على‏علیه السلام جراحت‏ها و زخم‏هایى برداشت‏كه فتیله در آن‏ها به كار مى‏رفت.

مغیرة بن عاص از دشمنان سر سخت پیغمبر اسلام بود و به دروغ ادعا مى‏كرد كه‏شكننده دندان مقدس رسول با سنگ او بوده و كشنده حمزه، عموى پیغمبر، او بوده‏است. یكى دو سال گذشت و مغیره دگر باره با قواى متحده عرب به جنگ رسول آمد،قریش و عشایرى چند براى نابودى اسلام دست اتحاد داده بودند و به سوى مدینه‏هجوم آوردند. این جنگ در تاریخ به نام غزوه خندق نامیده شده است.

خدا در این جهاد، مسلمانان را پیروز گردانید و كفار شكست‏خوردند و مراجعت‏كردند. در هنگام بازگشتن، مغیره را خواب در ربود، وقتى كه از خواب بیدار شد،یاران رفته بودند. مغیره تنها ماند و خود را در خطر لشكر اسلام دید. با خود اندیشیدكه بهتر آن است، داخل مدینه شود و به خانه برادر زاده‏اش عثمان برود.

از پیراهن نقابى ساخت تا شناخته نگردد و به خانه عثمان رفت. در این موقع‏ام كلثوم دختر رسول خدا از خدیجه همسر بزرگوار آن حضرت در خانه عثمان بود.عثمان با ام كلثوم پس از مرگ خواهرش رقیه، ازدواج كرده بود.

عثمان به حضور مقدس رسول شرفیاب شده و پرسید: شما به عموى من مغیره،امان داده‏اید؟ پیغمبر تكذیب فرمود و روى خود را به سوى دیگر كرد. عثمان از آن‏سو آمد و پرسش خود را تكرار كرد. دوباره رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله تكذیب فرمود و چهره‏مبارك را بر گردانید. آن گاه فرمود: تا سه روز به او امان دادیم.

مغیره در این سه روزى كه در پناه پیغمبر بزرگ مى‏زیست، از كرده‏ها و گفته‏هاپشیمان نشد و دست از دشمنى با رسول بر نداشت. سه روز گذشته بود كه او از مدینه‏بیرون رفت و در بیابانى واماند. جبرئیل جایگاه او را به رسول خداصلى الله علیه وآله خبر داد.

زید بن حارثه و زبیر از مدینه خارج شدند و به سراغش رفتند. زید به خونخواهى‏برادر خوانده‏اش حمزه، او را بكشت.

پى‏نوشتها:

1) بحار الانوار، ج‏60، ص‏217.

2) مطففین (83) آیه 1.

دوشنبه 2/5/1391 - 16:20
امر به معروف و نهی از منکر

 

 دروغ در دین‏دارى 

دروغ در فضایل اخلاقى

در كمالات روحى سه جور دروغ تصور مى‏شود:

یكى آن است كه دروغ گو مى‏داند كه فاقد فضیلت است و به دروغ، ادعاى داشتن‏فضیلت دارد; مى‏داند كه عاطفه ندارد، ولى ادعاى عاطفه مى‏كند.

دیگر آن كه حقیقت فضیلت را به درستى ندانسته و در تشخیص مصداق، اشتباه‏مى‏كند و دعوى داشتن فضیلت دارد. حسود است و به شخصیتى حسد مى‏ورزد، ولى‏حسادت خود را تنفر از ریا كارى و عوام فریبى مى‏پندارد.

سوم آن كه حقیقت فضیلت را به خوبى مى‏داند و خودش هم فاقد آن است، ولى‏زیادى خود خواهى و شدت خود پسندى موجب مى‏شود كه خود را داراى آن‏فضیلت‏بداند. او اگر وجدان خود را حاكم قرار دهد، پى مى‏برد كه داراى آن فضیلت‏نمى‏باشد، ولى چیزى كه در میان افراد خود پسند یافت نمى‏شود وجدان مى‏باشد وبس; خود خواهى راه حقیقت و سعادت را بر این دسته بسته است.

معمولا خود پسندى، بیش‏تر در كسانى یافت مى‏شود كه تا حدى در موقعیتى كه‏دارند موفقیتى به دست آورده باشند، هر چند آن موفقیت، كوچك باشد و خودشان‏هم در پیدایش آن، چندان سهیم نباشند، بلكه آن را اوضاع و احوال خانوادگى یا محلى‏ایجاد كرده باشد.

دروغ در ایمان

عرب‏هایى به حضور رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب مى‏شدند و ادعاى ایمان مى‏كردند.آن‏ها یا حقیقت ایمان را نمى‏دانستند و یا اگر مى‏دانستند، خود پسندى، آن‏ها را دچاراشتباه كرده بود و چنین مى‏پنداشتند كه ایمان دارند. خداى در قرآن ادعاى آنان راتكذیب مى‏كند و از طریق پیامبرش مخاطبشان قرار داده و مى‏گوید: هنوز ایمان دردل‏هاى شما داخل نشده است:

«قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا، و لما یدخل الایمان فى‏قلوبكم.» (1) .

سپس قرآن معناى ایمان را بیان مى‏كند:

«انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله اولئك هم الصادقون; (2) .

مردم با ایمان كسانى هستند كه به خداى و پیامبرش ایمان آوردند و به دیگران گمان بدنبردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند; آن‏ها راست گو مى‏باشند و بس.»

یعنى اگر این گونه مردم، ادعاى ایمان كنند، راست مى‏گویند، چون حقیقت ایمان‏را واجدند و از این سعادت برخوردار و گرنه عرب بیابانى را كه كارش دزدى ویغماگرى بوده، با ایمان چه‏كار. از این كه قرآن معناى ایمان را بیان كرده، ممكن است‏استفاده بشود كه دروغ عرب‏ها در ایمان، بر اثر ندانستن ماهیت ایمان بوده است.

دروغ با خدا

كسى كه نماز مى‏خواند، در سوره حمد، خداى بزرگ را مخاطب قرار داده ومى‏گوید: فقط تو را عبادت مى‏كنم. اگر این سخن را به راستى بگوید، خوشا به حالش‏كه به عالى‏ترین مقام رسیده است، ولى بدبختانه بسیارى از ما مسلمان‏ها چنین‏نیستیم، خدا را عبادت نمى‏كنیم، بلكه دنیا را عبادت مى‏كنیم، آن وقت‏به خداى بزرگ‏مى‏گوییم: تو را عبادت مى‏كنیم. گاهى نیز در عبادت‏هاى ناچیزمان براى خدا شریك‏قائل مى‏شویم، ولى به حضرتش عرض مى‏كنیم: فقط تو را عبادت مى‏كنیم نه كس دگررا. بسیارى از مسلمانان در حال نماز متوجه خدا نیستند، دل در جاى دیگر دارند، ولى‏با زبان به خدا مى‏گویند: فقط تو را عبادت مى‏كنیم.

براى رسیدن به منظورى به هزاران در مى‏زنیم، حتى براى نوكرى بیگانگان آماده‏مى‏شویم، به زشت‏ترین عمل‏ها تن در مى‏دهیم، از شرافت، مردانگى، عفت، بلكه ازناموس خود، براى رسیدن به پشیزى یا به مقامى صرف نظر مى‏كنیم،آن وقت در حال‏نماز به خداى مى‏گوییم: فقط از تو كمك مى‏خواهیم.

دروغ در بیم و امید

یكى از صفات مسلمانى آن است كه مسلمان همیشه به رحمت الهى امیدوار باشدو در عین حال از غضب حضرتش بیمناك.

امیدوارى كار دل است و اثرش از رفتار و كردار ظاهر مى‏گردد; كسى كه اثرى ازامید در گفتار و رفتارش نیست، نبایستى به دروغ ادعاى امید كند. بیمناك بودن نیز ازصفات دل است كه از رنگ چهره و خصوصیات احوال، آشكار مى‏گردد. كسى كه ازغضب خداى بزرگ بترسد، چگونه جرات مى‏كند كه به محرمات الهى و كارهاى ناروانزدیك شود؟ امیر المؤمنین‏علیه السلام پیوسته مى‏فرمود:

«از دروغ بپرهیزید! هر كسى امیدوار باشد در پى امید، روان است و هر كسى كه‏هراسان باشد از آن چه مى‏ترسد گریزان خواهد بود.»

در شیعه بودن

یك پنجم مسلمانان جهان را شیعه على مى‏گویند. شیعیان در كشورهاى مختلف‏اسلامى، پراكنده هستند و محكوم قدرت‏هاى كشورها هستند. شیعیان ایران چند صدسال بود كه از خود حكومتى نداشتند و در زیر سلطه اهل سنت‏بودند. همه چیز از آن‏سنیان بود و شیعیان فاقد همه چیز بودند و بدین حال روزگارانى را در محدودیت‏مى‏گذراندند، ولى در حدود چهار صد سال است (از زمان شاه اسماعیل صفوى كه‏حكومت ایران در دست‏شیعه قرار گرفت) آن‏ها توانستند مراسم دینى خود را به‏آزادى انجام دهند.

از آن موقع كشور ایران، به نام كشور شیعه خوانده شد و ملت ایران را ملت‏شیعه‏نامیدند. در میان عرب‏هاى سنى مذهب، هر وقت‏بگویند عجمى، یعنى شیعى; حال‏آیا واقعا چنین است و ما ایرانى‏ها حقیقتا شیعه هستیم و در این ادعا راست گوبه شمار مى‏آییم یا نه؟

بهتر آن است كه پاسخ این پرسش را نداده و ببینیم گذشتگان ما هنگامى كه درحضور اولیاى خدا این ادعا را مى‏كردند، با چه وضعى رو به رو مى‏شدند و چه‏مى‏شنیدند; اینك چند نمونه:

معرفى رسول خداصلى الله علیه وآله از شیعه

مردى خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض كرد: فلان كس به ناموس همسایه‏اش‏نگاه مى‏كند و اگر موقعیتى براى او دست دهد، از عمل ناروا هم هراسى‏ندارد.

پیغمبر اسلام در خشم شد وامر به احضار او كرد. شخصى كه در حضور مقدسش‏حاضر بود، عرض كرد: او از شیعیان شماست و به دوستى حضرتت و برادرت على‏افتخار دارد و از دشمنان شما متنفر و بیزار است. پیغمبر اسلام فرمود:

مگو كه او از شیعیان ماست، زیرا دروغ است. شیعه ما كسى است كه به‏دنبال ما بیاید و از ما پیروى كند و این كه در مورد این مرد گفته شد، كار مانیست.

معرفى امام مجتبى‏علیه السلام

مردى خدمت نور دیده رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و عرض كرد: من از شیعیان‏شما هستم.

امام دوم، حضرت مجتبى‏علیه السلام به وى فرمود: اگر مطیع اوامر و نواهى ما هستى،راست گفتى و اگر غیر از این باشى، بر گناهان خویش افزوده‏اى. هیچ وقت مقامى‏عالیى را كه دارا نیستى، ادعا مكن و مگوى از شیعیان شمایم، ولى بگوى از دوستان‏شمایم و دشمن دشمن‏هاى شما هستم.

معرفى امام حسین‏علیه السلام

دیگرى به حضور سید الشهداعلیه السلام عرض كرد: یابن رسول الله! من از شیعیان‏شمایم.

امام سوم فرمود: از خداى بترس و ادعایى مكن كه خداى به تو بگوید: دروغ‏مى‏گویى. شیعیان ما كسانى هستند كه دل‏هاى آن‏ها از هر آلودگى و زنگ و دغل پاكیزه‏مى‏باشد، ولى بگوى: من از دوستان شما هستم. (3) .

سبط اكبر رسول‏صلى الله علیه وآله امام حسن‏علیه السلام شیعه را به رفتار نیك معرفى كرد و سبط دوم‏به دل پاك و این دو تفسیر، سخن رسول خداست كه فرمود: شیعه كسى است كه به‏دنبال ما بیاید.

هر جا كه دل پاك یافت‏شود، رفتار نیك را درپى دارد، و آن كسى كه رفتار نیك‏داشته باشد، نشانه آن است كه دلى پاك دارد; چنین كسى از رسول خداصلى الله علیه وآله پیروى‏مى‏كند.

رافضى یعنى چه؟

برادران اهل سنت، دوستان على و آل على را رافضى مى‏خوانند. اكنون ببینیم‏معناى رافضى چیست.

خدمت امام صادق‏علیه السلام چنین گزارش دادند كه امروز نزد این ابى لیلى، قاضى‏كوفه، عمار دهنى براى شهادت حاضر شد، ولى قاضى شهادتش را نپذیرفت و گفت:ما تو را مى‏شناسیم، تو رافضى هستى. عمار از این سخن پریشان شد و لرزه بر اندامش‏افتاد و اشكش جارى گردید و از جاى برخاست.

قاضى كه چنین حالى را در او دید گفت: تو مرد دانشمندى هستى، اگر بدت‏مى‏آید كه به تو رافضى گفته شود، از رفض اظهار تنفر كن تا از برادران ما بشوى.

عمار گفت: تاثر من از این نیست، بلكه گریه من براى خودم مى‏باشد و براى تو;براى خودم مى‏گریم، چون تو براى من، مقامى عالى قائل شدى كه من شایسته آن مقام‏نیستم; تو مرا رافضى خواندى، در صورتى كه سرور من امام صادق‏علیه السلام چنین فرموده:

«نخستین كسانى كه رافضى خوانده شدند، ساحران فرعون بودند. آن‏ها تا دیدندعصاى موسى اژدها گردید، به موسى ایمان آوردند و فرمان فرعون را زیر پا نهادند وبراى هر گونه شكنجه‏اى آماده شدند. فرعون آن‏ها را رافضى نامید، چون دین فرعون‏را رفض كردند. رافضى كسى است كه از آن چه خدا از آن بیزار است; دورى كند وهر چه را كه خداى بدان امر كرده اطاعت كند.»

كجا در این زمان چنین كسى پیدا مى‏شود؟ من از آن بر خویش مى‏گریم كه خدا ازقلب من آگاه شود كه من از این نام خوشم آمد، آن گاه مرا مورد عتاب قرار دهد وبگوید: عمار آیا كسى بودى كه باطل‏ها را لگد زدى و طاعت‏ها را انجام دادى؟

سپس از درجات من بكاهد، اگر بر من آسان بگیرد و یا سزاوار كیفر باشم، اگر برمن جد بگیرد، مگر آن كه سروران من به داد من برسند.

چرا بر تو مى‏گریم؟ چون كه گناهى بزرگ مرتكب شدى و مرا به دروغ لقبى‏دادى. من از عذاب خداى بر تو مى‏ترسم، زیرا شریف‏ترین نام‏ها را به من دادى، ولى‏به صورت پست‏ترین نامش در آوردى. پیكرت چگونه مى‏تواند، عذاب این كلمه ات‏را تحمل كند؟

هنگامى كه امام ششم از گفته‏هاى عمار و دلیرى و فداكارى او آگاه شد، فرمود:

«اگر عمار گناهانى از آسمان و زمین بزرگ‏تر داشت، بر اثر این حق گویى‏گناهانش پاك شد و حسناتش نزد پروردگار در افزایش خواهد بود». (4) .


امام رضاعلیه السلام تنبیه مى‏كند

دربان  حضرت امام رضاعلیه السلام شرفیاب شد و عرض‏كرد: چند تنى آمده و اجازه شرفیابى مى‏خواهند، خود را شیعه على‏علیه السلام معرفى‏مى‏كنند.

امام فرمود: بگو بروند، كار دارم.

روز دوم آمدند و همان گونه با دربان سخن گفتند. جواب هم همان بود.

روز سوم آمدند و چنان گفتند و چنین شنیدند. تا دو ماه بر این منوال گذشت، آنان‏هر روز مى‏آمدند و سخن خود را تكرار مى‏كردند، ولى جواب همان بود.

وقتى كه از سعادت زیارت آن حضرت ناامید شدند، به دربان گفتند:

خدمت امام عرض كن، ما شیعیان پدرت على بن ابى طالب هستیم و بر اثر این كه‏شما ما را به حضور نطلبیده‏اید مورد سرزنش دشمن قرار گرفته‏ایم; اگر این باربر گردیم و موفق به زیارتت نشویم، آن قدر شرمنده شده‏ایم كه از شهر و دیار خودمى‏گریزیم، چون طاقت‏شنیدن سرزنش‏هاى تلخ دشمنان را نداریم. امام هشتم اجازه‏داد. آن‏ها شرفیاب شدند. سلام كردند. امام جواب سلامشان را نداد و اجازه نشستن‏هم عنایت نفرمود. همان طور كه ایستاده بودند عرض كردند: یابن رسول الله! این همه‏بى لطفى و اجازه شرفیابى ندادن از چیست؟ آیا براى ما دیگر چیزى مى‏ماند؟امام فرمود: بخوانید:

«ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم;.

هر چه به شما رسیده، از دست‏خودتان بوده است.»

من در این كار از خدا و رسول‏صلى الله علیه وآله و اجداد طاهرینم پیروى كردم، آن‏ها بر شماخشمگین هستند.

عرض كردند: چرا یابن رسول الله؟

امام فرمود: چون به دروغ ادعا كردید كه شیعه على بن ابى طالب هستید، واى برشما! شیعه على، ابوذر است و سلمان، مقداد است و عمار و محمد بن ابى بكر، كسانى‏كه نافرمانى على‏علیه السلام را نكردند و بر خلاف نواهى او قدمى برنداشتند. شما مى‏گویید:

ما شیعه على‏علیه السلام هستیم، ولى بیش‏تر رفتارتان با رفتار على‏علیه السلام مخالف است، دراطاعت از اوامر او كوتاهى مى‏كنید، در اداى حقوق برادرانتان، سستى نشان مى‏دهید،جایى كه بایستى تقیه كنید نمى‏كنید و جایى كه نباید بكنید مى‏كنید. اگر شما مى‏گفتید:ما دوستان على هستیم و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او، ادعاى شما راناپسند نمى‏شمردم، ولى این مقام عالى را كه ادعا كردید، اگر كردار شما بر راستى گفتارشما گواه نباشد، هلاك خواهید شد، مگر آن كه رحمت پروردگار شامل حالتان بشود.

گفتند: یابن رسول الله! ما از این گفته استغفار مى‏نماییم و توبه مى‏كنیم، همان طوركه حضرتت كه بر همه ما پیشوا هستید، به ما تعلیم فرمودید. ما مى‏گوییم: ما دوستان‏شما هستیم و دوستدار دوستان شما و دشمن دشمنان شما.

 حضرت امام رضاعلیه السلام فرمود: آفرین بر شما اى برادران من و اهل‏دوستى من، بالا بیایید، بالا بیایید. امام آن‏ها را آن قدر بالا برد تا به خود بچسبانید،سپس به دربان رو كرد و پرسید: چند بار این‏ها را بر گردانیدى؟ عرض كرد شصت‏بار.

امام فرمود: اكنون از طرف من، شصت‏بار پى در پى، نزدشان مى‏روى و سلام مرامى‏رسانى و از وضع آن‏ها و عیالاتشان استفسار مى‏كنى و به آن‏ها كمك مى‏كنى‏و مورد عطا قرارشان مى‏دهى، چون گناه خود را با توبه و استغفار شستند و اكنون‏شایسته احترامند، زیرا كه ما را دوست دارند. (5) .


معرفى امام یازدهم

شب بود و دریچه‏اى از منزل وصى یازدهم پیغمبر اسلام، حضرت امام‏حسن عسكرى‏علیه السلام به كوچه باز بود. والى شهر از آن جا عبور مى‏كرد. غلامان و نوكران‏والى، مردى را كت‏بسته مى‏بردند. هنگامى كه چشم والى به امام افتاد، از اسب‏پیاده شد و مراسم ادب به جاى آورد.

امام به سوار شدن امرش فرمود. والى اطاعت كرد. آن گاه در حالى كه به مردكت‏بسته اشاره مى‏كرد، خدمت امام عرض كرد: یابن رسول الله! این مرد را از در دكان‏زرگرى گرفتم، به نظر مى‏آمد كه مى‏خواهد دكان را سوراخ كند و دزدى نماید.خواستم پانصد ضربه تازیانه‏اش بزنم. گفت: من شیعه امیر المؤمنین و امام عصرهستم. از تازیانه زدن منصرف شدم و گفتم: از امام خواهم پرسید. اینك شرفیاب شدم‏تا صدق گفتارش را بدانم.

امام فرمود: معاذ الله! این مرد، شیعه على نیست، چون چنین اعتقادى به خود دارد،خدایش به دست تو گرفتارش كرده است.

والى از دیدگاه امام‏علیه السلام دور شد و فرمان داد آن مرد را به رو بخوابانند و دو نفر دردو طرف او قرار گیرند و به تازیانه زدن مشغول شوند. هنگامى كه به زدن پرداختند،والى دید كه تازیانه‏ها به زمین مى‏خورد و به آن مرد اصابت نمى‏كند. والى گفت:چه مى‏كنید؟! به سرینش بزنید.

خواستند چنان كنند، ولى چوب هر یك به دیگرى مى‏خورد و آه و ناله‏اش بلندمى‏شد. والى گفت: شما دیوانه‏اید؟ مرد را بزنید. گفتند: ما مى‏خواهیم او را بزنیم، ولى‏دست ما بر مى‏گردد و چوب‏هایمان به یكدگر مى‏خورد. والى چهار تن دیگر را بر آنان‏بیفزود و فرمان داد، او را احاطه كرده و از همه طرف او را بزنند و خود هم در كنارآن‏ها بایستاد.

این بار، وضع عوض شد، چوب‏ها بالا مى‏رفت و بر پیكر والى فرود مى‏آمد، به‏طورى كه از اسب بیفتاد. والى گفت: چه مى‏كنید؟! مرا مى‏زنید!؟ گفتند: نه، او رامى‏زنیم.

والى ضاربان را عوض كرد و دگران را به جاى آن‏ها گمارد و دستور زدن داد. آن‏هاهنگامى كه به زدن پرداختند، باز هم تازیانه‏ها به والى مى‏خورد.

والى گفت: شما هم كه مرا مى‏زنید! گفتند: ما فقط این مرد را مى‏زنیم. والى گفت:پس این آثار ضربت در سر و دست و پیكر من از كجاست؟!

گفتند: دست‏هاى ما شكسته باد اگر منظور ما زدن جناب والى باشد! و در این‏هنگام، آن مرد به سخن آمد و والى را مخاطب قرار داده و گفت: آیا از این مرحمتى كه‏در باره من شده كه ضربت‏ها از من دور مى‏شود، بیدار نمى‏شوى؟! مرا به خدمت امام‏بر گردان و هر چه به تو فرمود اطاعت كن.

دوباره خدمت امام شرفیاب شدند. والى عرض كرد: عجیب است، حضرتتان‏فرمودید كه این مرد، شیعه شما نیست; هر كس شیعه شما نباشد، شیعه ابلیس است‏و در آتش دوزخ جاى دارد; من از این مرد معجزاتى دیدم كه اختصاص به پیغمبران‏دارد!

امام فرمود: یا به اوصیاى پیغمبران. سپس به والى فرمود: اى بنده خدا! او در این‏سخن كه از شیعیان ماست دروغى گفت كه اگر از روى عمد بود، تمام ضربت‏ها به اومى‏خورد و سى سال در زندان مى‏ماند، ولى چون از دوستان ما بود، خداى او رانجات داد.

والى عرض كرد: فرق میان شیعیان و دوستان شما چیست؟

امام‏علیه السلام فرمود:

شیعیان ما، كسانى هستند كه از ما پیروى مى‏كنند و اوامر و نواهى ما را اطاعت‏مى‏نمایند، ولى كسانى كه رفتارشان با رفتار ما، مخالف است (واجبات خدا راانجام نمى‏دهند، محرمات الهى را مرتكب مى‏شوند) شیعه ما نیستند. سپس فرمود:اى واى، تو هم دروغى گفتى كه اگر از روى عمد بود، خداى تو را به هزار ضربه‏تازیانه و سى سال زندان گرفتار مى‏كرد.

والى پریشان شده و پرسید: كدام دروغ؟ امام فرمود:

گفتى كه از این مرد معجزه‏هایى دیدم. معجزات از او نبود، بلكه از ما بود كه خداى‏در او ظاهر كرد، تا حق آشكار گردد; اگر مى‏گفتى در او معجزه‏هایى دیدم بر تو ایرادى‏نبود، ولى چنین نگفتى; آیا زنده گردانیدن عیسى مردگان را معجزه عیسى بود یامعجزه مرده‏ها؟ آیا از خاك، شكل مرغ ساختن عیسى و سپس مرغ شدن آن به اذن خداو پرنده حقیقى گردیدن، معجزه مرغ بود یا معجزه عیسى؟ آیا بوزینه شدن عده‏اى درعهد یكى از پیغمبران خدا، معجزه بوزینگان بود یا معجزه پیغمبر خدا؟

والى عرض كرد: از این سخن استغفار مى‏نمایم و توبه مى‏كنم. آن گاه امام روى‏بدان مرد كرد و فرمود:

اى بنده خدا! تو از شیعیان على نیستى، تو از دوستان او هستى; شیعیان على‏كسانى هستند كه خداى در باره آن‏ها فرمود:

«و الذین آمنوا و عملواالصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فیها خالدون.» (6) .

آن‏ها كسانى هستند كه به خداى ایمان آورده و ذات مقدسش را به صفات كمال،موصوف ساخته و از هر عیبى و نقصى منزهش دانسته‏اند; آن‏ها گفتار و كردار محمدرا تصدیق كردند و على را پس از او امام و پیشوا دانستند و هیچ كس از امت محمد راهمپایه على قرار ندادند، حتى اگر همه امت محمد را در یك پله ترازو بنهند و على رادر پله دیگر! پله على سنگین‏تر خواهد بود، آن چنان كه آسمان از زمین برتر و زمین ازدره، سنگین‏تر مى‏باشد; شیعیان على كسانى هستند كه در راه خدا باكى ندارند كه مرگ‏بر آن‏ها ببارد و یا آنان در دامن مرگ بیفتند; شیعیان على كسانى هستند كه در آن چه‏دارند، برادرانشان را بر خویش مقدم مى‏شمارند، هر چند بدان احتیاج داشته باشند;آنان در جایى كه خداى نهى فرموده، دیده نمى‏شوند و از آن چه كه خداى بدان امركرده سر پیچى نمى‏كنند; آن‏ها كسانى هستند كه از على پیروى كرده و برادران ایمانى‏خود را محترم مى‏شمارند. من این حرف‏ها را از پیش خود نمى‏گویم، بلكه از قول‏محمد مى‏گویم كه فرمود: «و عملوا الصالحات.» (7) .

دروغ در انتظار ظهور

یكى از صفات پیروان محمد و آل محمد آن است كه بایستى همیشه براى قیام‏قائم‏آل محمد آماده باشند تا در گستردن عدالت در سرتاسر جهان شركت كنند.آمادگى، معناى انتظار ظهور ولى عصرعلیه السلام و انتظار فرج آل محمد مى‏باشد.

شاید بعضى چنین پندارند كه همین قدر كه به زبان گفتند ما منتظریم، انتظار،محقق مى‏شود! در روزگار گذشته، پاره‏اى در خانه، شمشیرى نگاه مى‏داشتند و آن رانشانه انتظار مى‏دانستند.

انتظار یعنى زمینه را براى آمدن كسى كه مورد انتظار است، فراهم كردن. انتظارمیهمان كشیدن، خانه را جاروب كردن، وسایل پذیرایى را آماده ساختن، لباس خود راتمیز كردن و مانند این كارهاست; به زبان گفتن: منتظرم، انتظار میهمان نمى‏باشد.

كسى كه انتظار فرج آل محمد را دارد، بایستى به قدر امكان خود، زمینه را براى‏تشریف فرمایى امام دوازدهم (عج) آماده سازد تا پس از ظهور، هر چه‏زودتر حضرتش به مقاصد عالیه خود برسد.

آینه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب

 

دروغ در مسجد ساختن

گفتند: كسى مسجدى ساخت و نام خود را بر آن نصب كرد. رندى از او پرسید:این مسجد را براى چه ساختى؟ گفت: براى خدا. گفت: اگر براى خدا ساختى، نامت رااز آن جا بردار و به جایش نام مرا بگذار.

عده‏اى از دشمنان رسول خداصلى الله علیه وآله كه به لباس مسلمانى در آمده بودند، مسجدى‏ساختند تا آن را كانون دشمنى با اسلام قرار دهند! مسجد براى عبادت خداست، ولى‏آنان مسجد را براى دشمنى با خدا ساختند. قرآن نازل شد و قصد شوم آنان را آشكاركرد و آن را مسجد ضرار لقب داد هنگامى كه رسول خداصلى الله علیه وآله از جهاد تبوك مراجعت‏كرد، فرمود تا مسجد را خراب كنند و آن كانون فساد را درهم بكوبند. (8) .


دروغ در زیارت

عده‏اى به زیارت خانه خدا یا به زیارت مزارهاى مقدس یكى از اولیاى خدامى‏روند. با آنان كه خودشان هم مى‏دانند كه دروغ مى‏گویند، كارى ندارم، روى سخن‏با كسانى است كه خود را حقیقتا قاصد زیارت مى‏دانند; اینان بایستى در هنگام تشرف‏از هر جهت، متوجه رفتار و كردار خود باشند كه بر خلاف ادب از آنان چیزى‏سر نزند.

جاهلى براى زیارت (كه با نذر كردن واجب شده بود) به كربلا رفت. آن قدر درمحافل انس و مجالس تفریح شركت كرده بود كه هنگامى كه براى باز گشتن سواراتوموبیل شده بود، فهمیده بود كه به زیارت حرم مشرف نشده است. اگر هم مشرف‏مى‏شد، معلوم نبود كه زیارت رفتنش زیارت باشد.

پى‏نوشتها:

1) حجرات (49) آیه 14.

2) همان.

3) كلمات الامام الحسین‏علیه السلام، ص‏671، ح‏714.

4) بحارالانوار،ج 65، ص 156.

5) بحارالانوار، ج 65، ص 158.

6) بقره (2) آیه 82.

7) بحارالانوار، ج 65، ص 160.

8) مجمع البیان، ج 5، ص 72، ذیل آیه 107، از سوره

دوشنبه 2/5/1391 - 16:17
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

باز هم دروغ‏هاى گوناگون


سخنى از امام سجاد علیه السلام

«كان علی بن الحسین علیهما السلام یقول لولده: اتقوا الكذب، الصغیر منه و الكبیر، فی كل‏جد و هزل، فان الرجل اذا كذب فی الصغیر، اجترى على الكبیر; (1) .

امام سجادعلیه السلام به فرزندانش مى‏فرمود: از دروغ بپرهیزید، خواه كوچك باشد،خواه بزرگ، چه جدى باشد و چه شوخى، زیرا دروغ كوچك، انسان رادلیر مى‏كند كه از دروغ بزرگ نهراسد.»

در آغاز كار، همه از ارتكاب گناه، به‏ویژه گناه بزرگ، بیم دارند. یكى از چیزهایى‏كه گناه كار را وادار به‏گناه بزرگ مى‏كند، ارتكاب گناهان كوچك و بى اهمیت‏شمردن‏آن‏هاست. گناهان كوچك، خوف خدا را از دل مى‏برد و به‏جاى آن، جرات بر خدا رامى‏آورد. ترك گناهان كوچك به‏منزله پیشگیرى از گرفتار شدن به گناهان بزرگ‏مى‏باشد.

 

دروغ بزرگ و كوچك

دروغ بزرگ، گناهى است كه شعاع عملش وسیع است. این گونه دروغ را پاره‏اى‏از مردم نادان بهتر مى‏پذیرند. شاید منظور هیتلر از این كه مردم، دروغ بزرگ را ازكوچك، زودتر، باور مى‏كنند نیز همین باشد.

ممكن است كه این فكر غلط به خاطر كسى برسد كه بیهوده سخن به این درازى‏نیست، اگر همه آن دروغ باشد، اندى از آن راست‏خواهد بود، دروغ دروغ نمى‏باشد;البته چیزى هست، ولى به این اندازه كه مى‏گوید نیست، مثلا اگر كسى بگوید: من‏دانشورترین كسم، در صورتى كه نادان صرف باشد، شنونده بى فكر پیش خودمى‏گوید: بر فرض دانشورترین كس نباشد، بى گمان از دانشوران به نام وانگشت‏شمار خواهد بود یا كسى كه پشیزى ندارد، خود را میلیاردر معرفى كند،شنونده بى فكر بگوید: اقلا ده هزار تومانى دارد.

به طور كلى دروغ از پاى بند ویران است و در سخن دروغ گو راه راست و سخن‏درست نمى‏توان یافت. كسى براى روضه خوانى به كراچى رفته بود، در آن جا ادعاكرده بود كه در قم چهل هزار شاگرد دارد، در صورتى كه شاید یك شاگرد در حوزه‏علمیه قم براى او نبود. كسى هم از هند به تهران آمده بود و ادعا كرده بود كه سى هزارسنى را شیعه كرده است. وقتى راجع به او از یكى از دانشمندان هند تحقیق كردم، اوگفت: این برادر اوست; یعنى این كه از هند به تهران آمده، برادر آن كسى است كه از قم‏به خاك هند رفته است.

دروغ شاخدار و دروغ بى‏شاخ

دروغ شاخدار، دروغى است كه دروغ بودنش آشكار است و هر كسى كه بشنود،بدان پى مى‏برد، چنان كه مى‏گویند: دروغ كه از دور مى‏آید یك پایش مى‏لنگد. شایدمنظور از این مثل همان دروغ شاخدار باشد.

یكى گفته بود كه شهر كوفه، وقتى به قدرى بزرگ بود كه بیست و یك هزار احمدیك چشم كله پز داشت، در صورتى كه اگر همه جمعیت كنونى روى زمین، مسلمان‏باشند و همگى نام‏هاى اسلامى داشته باشند و دكان كله پزى در همه كشورها معمول‏باشد، نمى‏توان یقین كرد كه در تمام جهان، بیست و یك هزار احمد نام كله پز، افت‏شود. وجود بیست و یك هزار یك چشم در تمام كشورهاى اسلامى، موردتردید است تا برسد به احمد نام، آن هم كله پز.

دروغ بى شاخ در برابر دروغ شاخدار است و مقصود از این اصطلاح،دروغى است كه نهانى باشد و كم‏تر به دروغ بودنش پى برده شود; دروغ گو وضع‏مخصوصى به خود بگیرد، سخنش ضمایمى داشته باشد كه شنونده نتواند، دروغش‏را تشخیص دهد، مگر آن كه خیلى زیرك باشد، یكى از واضعان حدیث مى‏گوید:حدیثى جعل كردم و در مجلس علماى بغداد خواندم، در صورتى كه عددشان به‏چهل مى‏رسید، همگى تصدیق كردند، تنها یك تن آن‏ها به دروغ بودن حدیث ومجعول بودنش پى‏برد.

دروغ روزنا مه‏اى

ناپسندى دروغ، اختصاص به زبان ندارد. دروغ گناه است‏خواه از زبان بیرون آید،و خواه از سر خامه تراوش كند و نوشتنى باشد.

دروغ نوشته، از جهتى از دروغ گفته، زشت‏تر مى‏باشد، زیرا دایره عملش ازنظرى وسیع‏تر است. دروغ گفتنى، فقط یك دم است و سپس نابود مى‏شود، ولى‏دروغ نوشتنى مى‏ماند.

دروغ زبان، ویژه همان چند تنى است كه مى‏شنوند، ولى دروغ قلم به همه جامى‏رود و همه كس آن را مى‏خواند، به ویژه اگر در روزنامه‏هاى پر تیراژ باشد.

روزنامه نگار درست گو و درست نویس، بایستى خود را از خطر پخش دروغ ونشر اكاذیب، دور نگه دارد. خبرنگاران، بایستى كوشش كنند كه خبر راست و صحیح‏براى روزنامه خود بفرستند. خبرنگار اگر دروغ گزارش دهد، روزنامه نگار اگر دروغ‏پخش كند، قطع نظر از دروغ نویسى كه خود گناهى است‏بزرگ، پولى كه در برابر آن‏مى‏گیرند پولى پلید خواهد بود و مانند پول دزدى است، آن هم دزدى با نیرنگ.

شاید برخى از ارباب جراید، نخواسته باشند دروغ بگویند، ولى حقایق را با افكارخود تطبیق مى‏كنند و اوضاع و احوال را به ضمیمه حدس خود، در نظر مى‏گیرند یابرنامه‏هاى خصوصى زندگى كسى را كه مورد نظر است، پیش خود با وضع او تطبیق‏مى‏كنند، آن وقت‏به طور قطعى و صریح خبر مى‏دهند. اگر بگویم كه خبرهایى كه‏نگارنده از حقیقت آن‏ها اطلاع داشته‏ام، هشتاد درصد آن‏ها را در مطبوعات، خلاف‏حقیقت‏یافته‏ام شاید چندان مبالغه نباشد.

پاره‏اى از ارباب قلم در لقب‏هایى كه براى اشخاص مى‏گذارند، دوستى و دشمنى‏را در نظر مى‏گیرند، گاهى كاه را كوه مى‏كنند، گاهى كوه را كاه; مدح و ستایشى كه ازكسى مى‏كنند، روى ایمان نمى‏باشد، بلكه روى حسابى است كه با او دارند.

دروغ در كتاب

دروغ‏هاى كتابى، شاید از دروغ روزنامه‏اى زشت‏تر باشد، زیرا مردم در كتاب،كم‏تر احتمال دروغ مى‏دهند، در نتیجه از دروغ كتابى بیش‏تر گمراه مى‏شوند. كتاب،خزانه تحقیق است. روزنامه، خزانه خبر است. پس دروغ در كتاب بیش‏تر گول‏مى‏زند، پس ناپسندتر خواهد بود، به ویژه كتابى كه براى شناساندن مردان تاریخ‏نوشته شده كه اكنون به نام تراجم احوال نامیده مى‏شود.

دروغ گویى جدش را كه اصلا اهل دانش نبوده است، یكى از دانشمندان به نام‏معرفى كرده و براى او تالیفاتى جعل كرده است و براى یكى از محققان بزرگ معاصرفرستاده تا در كتاب پر ارزش خود آن را درج كند. خوش بختانه این دانشمند عالى‏قدرهر چه در كتابش آورده، مدارك آن را بیان كرده است.

دروغ گوى دیگرى بر طبق مرور زمان، لقب‏هاى پدر خویش را بالا برده تا اخیرابه عالى‏ترین لقبش رسانیده است.

بى لیاقتى فرزند و دست‏خالى بودنش، موجب مى‏شود كه در عظیم قرار دادن پدرپس از مرگش بكوشد.

احمقى كه به گمانم چنین پنداشته كه دروغ كتبى زودتر باور مى‏شود، در حاشیه‏بعضى از كتاب‏ها نوشته است كه تاكنون چند بار امیر المؤمنین‏علیه السلام را با فرق شكافته‏دیده‏ام و خدمت امام زمان رسیده‏ام. دروغ گوى دیگرى در پشت كتاب‏ها به خطخودش تقدیم مؤلف كتاب را به خود مى‏نویسد و امضاى مؤلف را مجعولا پاى آن‏مى‏گذارد. كتاب‏هاى خطى را مى‏خرد و در پشت آن‏ها مى‏نویسد كه از كتب خانوادگى‏است كه به طور ارث از نیاكانش به وى رسیده است. در پشت كتاب‏هاى چاپى‏مى‏نویسد كه از اول تا به آخر این كتاب را خوانده‏ام و مطالعه كرده‏ام، سپس به‏كتابفروش مى‏فروشد.

به طور كلى دروغ‏هاى نوشتنى انواع بسیار دارد كه بر طبق اوضاع و احوال‏دروغ‏گو تفاوت مى‏كند.

گزارش دروغ

دیگر از دروغ‏هاى نوشتنى گزارش‏هاى دروغین به ما فوق خود مى‏باشد. گزارش‏مامور بسیار حساس است. نه تنها در سعادت یا بدبختى یكى دو فرد تاثیر دارد،گاه ممكن است كه بر اثر گزارش مامور، كشورى نابود شود یا سعادتى نصیب‏مردمى گردد.

بازرس‏ها، كارآگاه‏ها، ماموران انتظامى به‏طور عموم و جاسوسان مى‏توانند باگزارشى كه مى‏دهند خود را رادمردترین فرد بشر قرار دهند و مى‏توانندپست‏فطرت‏ترین مردم باشند.

گزارش دهنده باید بداند كه اگر گزارش دروغین به زیان كسى بدهد، نخست‏خودرا بدبخت كرده، سپس ما فوق خود را كه به گزارش او ترتیب اثر مى‏دهد سیاه روزساخته و هم آن بیچاره بى گناه را كه به خاك سیاه نشانیده است.

مامورى كه مى‏خواهد گزارشى تنظیم كند، بایستى خداى بزرگ و دانا و بینا و توانارا در نظر بگیرد و صلاح و سعادت افراد ملت را پیش چشم مجسم سازد، آن گاه به‏تنظیم گزارش بپردازد، گزارشى كه به زیان كسى باشد، اگر راست‏باشد، بسیار شوم‏است، چه برسد به دروغ.

دروغ براى خنده

نادان‏هایى كه خود را خوش‏مزه مى‏نامند، و مى‏خواهند با لودگى و مسخرگى ومتلك گویى، جلب عواطف كنند، به وسائلى چند متشبث مى‏شوند: گاه ضعیفى رامورد حمله شوخى و استهزا قرار مى‏دهند، گاه رفتارهایى خلاف ادب و نزاكت ازخود بروز مى‏دهند، گاه دروغ‏هایى جعل مى‏كنند كه حاضران را بخندانند. این كارها راهر كدام از دیگرى زشت‏تر و ناپسندتر باید شمرد. شیخ انصارى در مكاسب مى‏گوید:

از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده كه در ضمن سفارش‏هایى كه به‏ابوذر كرد چنین فرمود:

واى بر كسى كه هنگام سخن گویى دروغ بگوید تا دگران را بخنداند، واى بر او،واى بر او، واى بر او!

واى در جایى گفته مى‏شود كه بدبختى بزرگ یا مصیبتى ناگوار به كسى دست داده‏باشد. پس به‏چنین دروغ گویى چهار دفعه واى گفتن، نشانه چه سیاه بختى بزرگى است.

بدبخت‏تر از بدبخت، كسى است كه گناهى مرتكب شود كه خودش هیچ از آن‏لذتى نبرد; خودش باید به حال خود بگرید كه خود را بدبخت‏تر از بدبخت كرده ودلقك براى دگران ساخته است.

دروغ براى گریه

در گذشته، دروغ‏هایى در داستان كربلا گفته مى‏شد و هم اكنون از طرف دسته‏مخصوصى گفته مى‏شود، براى آن كه شنوندگان بیش‏تر بگریند. بدبختانه دروغ‏هایى‏نیز در كتاب‏هاى مصیبت نوشته شده است كه اصل و نسب درستى ندارد. سطح علمى‏بعضى از خوانندگان مصیبت هم كوتاه مى‏باشد و اجازه نمى‏دهد كه به مدارك اصلى‏رجوع كنند.

گاهى شاعرى تخیلات خود را به شعر در آورده و سپس این تخیلات، سندى‏براى نقل دگران شده است و گاه خود گوینده از خویش نیز ضمایمى مى‏افزاید.خوش‏بختانه در این چند سال اخیر، پاره‏اى از گویندگان دینى پیدا شده كه به تحقیق‏پرداخته‏اند و حقایق اصلى را براى مردم مى‏گویند.

راه اصلاح و جلو گیرى از این دروغ‏ها بالا رفتن سطح فرهنگ مردم است.

دروغ دیگرى كه در نقل بعضى از مصیبت‏خوان‏ها پیدا مى‏شود، معرفى كردن‏قهرمانان داستان‏هاى كربلاست. زینب را زنى معرفى مى‏كنند كه پیوسته كارش گریه وزارى بوده، در صورتى كه تاریخ بشریت تاكنون، زنى رشیدتر از زینب سراغ ندارد.قدرت نمایى‏هایى كه زینب در عرصه كربلا كرده، تو دهنى‏هایى كه در مجلس‏ها به‏ابن زیاد و یزید زده، بهترین گواه سخن ماست. كودكان آنان را قهرمانان التماس‏معرفى مى‏كنند، در صورتى كه مردى را بایستى از این كودكان یاد گرفت.

نام مقدس سید الشهدا را با سبكى مى‏برند و آن طور كه شایسته است مراسم ادب‏و احترام را نسبت‏به این وجود مقدس انجام نمى‏دهند.

نظریه غلط

غزالى در كتاب احیاء العلوم مى‏گوید:

سخن وسیله‏اى است‏براى رسیدن به مقصود، اگر با راست گویى بتوان به مقصودرسید، ولى اگر راه رسیدن به مقصود، منحصر به دروغ گفتن باشد، دروغ روا مى‏شود،بلكه اگر مقصود واجب باشد، دروغى كه وسیله رسیدن به آن باشد واجب مى‏شود. (2) .

آیا این سخن غزالى، از این‏جا ریشه گرفته كه هدف مشروع وسیله را مشروع‏مى‏سازد، هر چند خود وسیله نامشروع باشد؟ در این زمان هم، پاره‏اى از دسته‏هاى‏سیاسى این گونه قدم برمى‏دارند و براى رسیدن به هدف، آماده ارتكاب هر جنایتى‏هستند.

این فكر از روش اسلام و مسلمانى به‏دور است و كسى كه دانشى داشته باشد،اثرى از آن، نه‏در قرآن و نه در معارف محمد و آل محمد - صلوات‏الله علیهم اجمعین -نخواهد یافت; روش پیغمبر اسلام و اوصیاى بزرگوارش، هرگز چنین نبوده است وجز از راه مشروع براى رسیدن به هدف‏هاى خود قدمى بر نداشته‏اند با این كه درصورت ظاهر، راه نامشروع و نزدیك‏ترى براى رسیدن به هدف داشته‏اند. بیان این‏سخن احتیاج به تفصیل دارد.

به هر حال، دروغ ناروا و ناپسندیده هیچ وقت روا و پسندیده نخواهد شد. آرى،موارد استثناى آن، جایى كه مزاحمت‏با محذور اهمى پیدا كند، ان شاء الله در آینده‏توضیح داده خواهد شد.

شاید سخن غزالى نمونه‏اى از طرز فكرى است كه در میان برادران اهل سنت‏معمول است، چون بعضى از آن‏ها براى تنظیم و ترویج مقاصدى كه به نظر خود،مقدس مى‏دانند، دروغ را روا مى‏شمرند. در فضایل و مناقب اقطاب و مرشدها وصحابه، مطالب بسیارى جعل مى‏كنند. بسیارى از این جاعلان، مردمان مقدس‏بوده‏اند و به عقیده خود به قصد نیكو كارى این كار را كرده‏اند و شاید انتظار ثواب هم‏از خداى داشته باشند.

گواه بر این سخن

ابو عصمت‏یكى از جاعلان احادیث فضایل خواندن سوره‏هاى قرآن است.هنگامى كه از وى پرسیدند: چرا چنین حدیثى را جعل كردى و به ابن عباس نسبت‏دادى؟ در جواب گفت: دیدم مردم از خواندن قرآن دست كشیده‏اند، این را جعل كردم‏تا رغبت مردم به خواندن قرآن افزوده گردد.

در علم درایة الحدیث مى‏گویند: جاعلان احادیث‏خود به دسته‏هایى تقسیم‏شده‏اند كه از همه آن‏ها خطرناك‏تر مردمى بودند كه به زهد و تقوا و ترك دنیا شهرت‏داشتند. اینان احادیثى به قصد خیر خواهى جعل كردند و مسلمانان بر اثر حسن ظن،مجعولات آن‏ها را پذیرفتند.

دروغ مجانى

سیاه بخت‏ترین دروغ گوها، دروغ گویى است كه بدون هدف دروغ بگوید. اوبدون آن كه از دروغ گویى، سودى براى خویش در نظر بگیرد، دروغ مى‏گوید.بسیارى از اوقات، هیچ گونه منظورى از دروغ گفتن ندارد، نه شخصى و نه اجتماعى‏ولى باز هم دروغ مى‏گوید (با دوست دروغ مى‏گوید، با دشمن دروغ مى‏گوید، باخویش دروغ مى‏گوید، با بیگانه دروغ مى‏گوید) گویا براى او، دروغ، طبیعت ثانوى‏شده است. من نمى‏دانم این گونه مردم چه فكر مى‏كنند. او چگونه فكر مى‏كند. آیادروغ گویى براى آن‏ها شكر شده؟ آیا عادت شده؟ آیا راست گویى براى آن‏ها دشوارگردیده؟ نمى‏دانم. آیا خودشان مى‏دانند؟

تحریف نیز از اقسام دروغ است

دروغ به سخنى كه از ریشه دروغ باشد، منحصر نیست، بلكه تحریف نیز ازمصادیق دروغ است. تحریف، سه جور است:

یكى آن كه سخن كسى را انسان دگرگونه نقل كند;.

دیگر آن كه از خویش بر سخن او بیفزاید;.

سوم آن كه از سخن او كم كند و باقى مانده را منحصرا به او نسبت دهد، نه آن كه‏قسمتى از سخن كسى را نقل كند.

این گونه دروغ‏هاى تحریفى در نقل احادیث رسول خداصلى الله علیه وآله فراوان است. اگركسى بخواهد از تفصیل آن اطلاع پیدا كند به كتاب عبقات الانوار علامه عالى مقام، سیدحامد حسین نیشابورى هندى رجوع كند. عبقات كتابى است كه گمان ندارم بشر بتوانددر آن موضوع، بهتر از آن بنویسد، چون این محقق بزرگ، سخن را تمام كرده است.

تكذیب راست نیز دروغ است

اگر كسى سخنى به راستى بگوید و شما او را تكذیب كنید و سخنش را دروغ‏بشمارید، خود دروغى است كه شما مرتكب شده‏اید.

پیغمبران خدا در تاریخ دعوت به خدا، بسیار گرفتار این گونه خسان شده‏اند. قرآن‏به این تكذیب‏ها اشاره مى‏كند. باید متوجه باشید، مبادا سخن كسى را به زودى تكذیب‏كنید، به ویژه سخنان زیر دستان را، چون تكذیب‏ها، بیش‏تر شامل حال آنان مى‏شود،چون اربابان اگر دروغ آشكار هم بگویند، كسى آنان را تكذیب نخواهد كرد، بلكه‏متملقان و چاپلوسان تصدیق مى‏كنند و بر صحت كلام آن‏ها تاییداتى نیز مى‏آورند!

انكار حق، از مصادیق دروغ است

اگر كسى از شما طلبى داشته باشد، شما آن را منكر شوید دروغ گفته‏اید. اگرسخنى گفته‏اید سپس منكر سخن خود شوید دروغ گفته‏اید. اگر اقرارى كرده‏اید،سپس انكار كنید، دروغ گفته‏اید و عذابى كه خدا براى گناهكاران، آماده كرده است‏براى خود خریده‏اید.

بار پروردگارا، خودت ما را به راه راست، هدایت‏بفرما و از این بدبختى وروسیاهى نجاتى عنایت‏بفرما.

پى‏نوشتها:

1) الكافى، ج 2، ص 338، باب الكذب، ح 2.

2) المحجة البیضاء، ج 5، ص 244.

دوشنبه 2/5/1391 - 16:7
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

دروغ بر خدا و رسول‏ صلى الله علیه وآله و امامان‏ علیهم السلام

دروغ بر خدا

دروغ بر خدا به طور مستقیم، آن است كه كسى ادعاى پیغمبرى كند و خود رافرستاده خداى بخواند، در صورتى كه بر انگیخته از طرف خداى نباشد و به دروغ،این منصب مقدس را دعوى كرده باشد، یا اینكه حكمى را به خدا نسبت دهد، درصورتى كه از طرف مقام مقدس ربوبیت، چنان حكمى صادر نشده باشد، مثلا بگوید:

خدا شراب را حلال كرده یا آن كه شراب را در فلان نقطه از زمین حلال كرده‏است و به طور كلى، هر سخنى را به آن ذات مقدس، نسبت دادن، در صورتى كه‏حقیقت نداشته باشد، دروغ بر خدا خواهد بود و یا اعتماد كردن به قیاس و تمثیل یااستحسانات عقلى در احكام خدا و آن را به ذات مقدس ازلى نسبت دادن، از این قبیل‏مى‏باشد.


دروغ بر پیغمبر و امام

كسى كه خلافت پیغمبر را ادعا كند، در صورتى كه رسول خدا وى را به خلافت‏خود نصب نكرده باشد و یا كسى كه ادعاى مقامى یا منصبى از طرف پیغمبر خداداشته باشد، در صورتى كه از طرف حضرتش، چنین عنایتى به او نشده است، دروغ‏بر پیغمبر خدا بسته است.

كسى كه ادعا كند كه باب امام است‏یا نماینده اوست، در صورتى كه توقیعى به‏نامش صادر نشده باشد، چنین كسى بر امام، دروغ بسته است.

نسبت دادن حكمى به رسول خداصلى الله علیه وآله یا دستورى به یكى از دوازده امام‏علیهم السلام‏در صورتى كه نه آن حكم از طرف رسول آورده شده، نه آن دستور از طرف امام‏صادر شده باشد، دروغ بر آن بزرگواران مى‏باشد. نقل گفتار یا رفتارى ازاولیاى خدا در صورتى كه چنان نگفته و چنین نكرده‏اند، دروغ بر اولیاى گرامى‏حق تعالى است.


آغاز دروغ سازى بر پیغمبر اسلام ‏صلى الله علیه وآله

از سخنان على‏علیه السلام دانسته مى‏شود كه دروغ بستن بر رسول خداصلى الله علیه وآله از همان زمان‏پیغمبرصلى الله علیه وآله شروع شد و كار به جایى رسید كه حضرتش براى خطبه به پا ایستادو فرمود:

«من كذب علی متعمدا فلیتبوا مقعده من النار; (1) .

كسى كه به طور عمد بر من دروغ ببندد، پس نشیمن خود را براى آتش دوزخ آماده‏سازد.»

على‏علیه السلام سپس دروغ گوى بر رسول خداصلى الله علیه وآله را معرفى مى‏كند:

مردى است منافق، به زبان، اظهار ایمان مى‏كند و اسلام را بازیچه خود قرارمى‏دهد و از گناه خود دارى ندارد و بر رسول‏خدا عمدا دروغ مى‏بندد. اگر مردم بدانندكه او منافق دروغ گویى است، سخنش را باور نمى‏كنند، ولى كور كورانه مى‏گویند: اوصحابه رسول خداست و از آن حضرت شنیده و آموخته، لذا به گفته او عمل مى‏كنند. (2) .

خدا در قرآن از این منافقان خبر داده و صفات آنان را بیان داشته. این گونه كسان‏بعد از رسول خداصلى الله علیه وآله ماندند و به زمامداران ضلالت و دعوت كنندگان به سوى دوزخ‏با دروغ گویى و تهمت زنى نزدیك شدند; آنان هم به اینان، مناصبى دادند و بر مردم‏حاكمشان كردند و با دین دنیا را بردند و خوردند. تمایل مردم همیشه به سوى‏قدرتمندان و دنیاست، مگر آن كس را كه خداى نگهدارى كند.


دروغ ساز ملعون است

در حضور حضرت جعفرعلیه السلام جمله كوتاه «الحائك ملعون; بافنده‏ملعون است‏» ذكر شد. امام فرمود:

«مقصود، آن كسى است كه دروغ بر خدا و رسول مى‏بافد.» (3) .

ملعون، یعنى دور شده از رحمت‏خداى; چرا كسى كه بر خدا و رسول، دروغ‏مى‏بندد از رحمت‏حق دور نباشد؟ او بندگان خداى را گمراه كرده و آن‏ها را در چاه‏شقاوت و گمراهى انداخته كه بیرون آمدنشان بسیار دور به نظر مى‏رسد. اوبدبخت‏ترین مردم است، زیرا كسى است كه از رحمت پروردگار دور است. همه كس‏در روزگار بیچارگى به رحمت‏خدا امیدوار است. دروغ ساز بر خدا و رسول، با این‏پرونده سیاه، چگونه مى‏تواند به حمت‏حق امیدى داشته باشد؟


روزه را باطل مى‏كند

حضرت جعفر صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: «دروغ، روزه روزه دار را مى‏شكند.» راوى‏متعجبانه مى‏پرسد: از كدام یك از ما دروغى سر نزده؟! امام مى‏فرماید: مقصود، دروغ‏بر خدا و رسول و ائمه - صلوات الله علیه و علیهم - است. (4) .

آقایان واعظان و مساله‏گوها كه در روزهاى ماه رمضان، به وعظ و ارشاد و تعلیم وتربیت مشغولند، بایستى متوجه باشند، مبادا از دهانشان، دروغى بر خداى و رسول وامامان بیرون آید كه فقهاى بزرگ - رضوان الله علیهم - فتوا مى‏دهند كه این گونه دروغ‏اگر از روى عمد باشد، روزه را باطل مى‏كند; مستند فتواى این بزرگان، شاید همین‏حدیثى باشد كه ذكر شد.


نظریه یك حجة الاسلام

محمد غزالى كه یكى از بزرگ‏ترین دانشمندان اهل سنت است و او را«حجة‏الاسلام‏» لقب داده‏اند، دروغ بر خدا و رسول را در هنگام ضرورت، جایزمى‏شمارد، چنان كه در كتاب احیاء العلوم در مبحث دروغ چنین مى‏گوید:

بسیارى گمان برده‏اند كه جعل حدیث در فضایل اعمال و در تشدید معاصى،جایز است و چنین پنداشته‏اند كه كار درستى است، ولى این خطاى محض است، زیرارسول خدا فرمود: هر كس بر من از روى عمد دروغ ببندد، نشیمنگاهش در آتش‏دوزخ خواهد بود.

غزالى سپس مى‏گوید: این كار را نبایستى مرتكب شد، مگر هنگام ضرورت! (5) .

من نمى‏دانم، روا شمردن دروغ بر خدا و رسول، به نام آن كه هنگام ضرورت،جایز است چگونه فكرى است. هر كسى ضرورت را جورى معنا مى‏كند. ممكن‏است‏بعضى احتیاج و دوست داشتن پول را از مصادیق ضرورت پندارند، آن وقت درمقابل پولى كه از زمامداران مى‏گیرند، پى در پى حدیث جعل كنند وبه خدا و رسول‏نسبت دهند.

زنده باد علماى امامیه كه نه تنها دروغ بر خدا و رسول را جایز نمى‏شمرند، بلكه‏آن را باطل كننده روزه‏اش مى‏خوانند و كفاره شكستن روزه را بر چنین دروغ گویى‏لازم مى‏دانند.


سلب فطرت

 امام محمد باقرعلیه السلام مى ‏فرماید:

«یا ابا النعمان، لا تكذب علینا فتسلب الحنیفیة; (6) .

ابو نعمان، بر ما دروغ مبند كه فطرت انسانى‏ات از تو گرفته خواهد شد.»

«حنیفیه‏» در بعضى از روایات به فطرتى كه خداى بشر را بر آن قرار داده، تفسیرشده است.

فطرت، صفت و فضیلتى است درونى كه راهنماى بشر، به راه راست‏خواهد بود.فطرت، بشر را از كارهاى شت‏بیزار مى‏كند و به سوى كارهاى نیك و پسندیده‏روانه‏اش مى‏سازد. كسى از این پلیس باطنى و راهنماى مخفى خالى نیست، ولى‏دروغ بر خدا و رسول این راهنما را از دروغ گو مى‏گیرد و به سوى زشت كارى‏ها وگناهش مى‏كشاند.

نمونه‏اى از دروغ بر رسول خداصلى الله علیه وآله

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 3، ص 15) چنین مى‏گوید:

معاویه بخشنامه‏اى، خطاب به جمیع ماموران در كلیه نقاط، صادر كرد، بدین‏مضمون:

كسى كه حدیثى در فضیلت ابوتراب نقل كند، بایستى كشته شود. سپس آنان رامخاطب قرار داد و گفت: شیعیان عثمان و دوستان او را احترام كنید! كسانى را كه درفضایل و مناقب عثمان، احادیثى روایت مى‏كنند به خود نزدیك سازید و حدیث هركدام و نام خودش و نام پدرش را براى من بنویسد.

عمال معاویه، امر او را اطاعت كردند و احادیث‏بسیارى در فضایل عثمان جعل‏شد، زیرا معاویه به هر كس كه حدیثى جعل كرده بود پول مى‏داد، خلعت مى‏داد، زمین‏مى‏داد، باغ مى‏داد و ده مى‏داد.

سپس معاویه نوشت: احادیث در فضایل عثمان بسیار شده، اكنون بایستى‏احادیثى در فضایل اصحاب، عموما و خلیفه اول و دوم خصوصا جعل شود و هرحدیثى كه از رسول خدا در فضیلت ابوتراب، نقل شده، همانند آن را براى صحابه‏بسازند.

لذا اخبار بسیارى كه خالى از حقیقت‏بود، در فضایل و مناقب آن‏ها جعل شد و برمنبرها خوانده مى‏شد و آموزگاران، شاگردان خود را بدان تعلیم مى‏دادند.

نفطویه كه از بزرگان علماى حدیث مى‏باشد مى‏گوید: اكثر احادیثى كه در فضایل‏صحابه جعل شده، در زمان بنى امیه بوده است; آنان گمان مى‏كردند، مى‏توانند از این‏راه، دماغ‏هاى بنى‏هاشم را به خاك بمالند.


عمرو عاص و ابو هریره

ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: عمرو عاص این حدیث را جعل كرد كه رسول‏خداصلى الله علیه وآله‏فرمود: «فرزندان ابوطالب، اولیاى من نیستند، اولیاى من، خدا و مؤمنان پارساهستند.» (7) .

ابو هریره به این حدیث كه از رسول خداصلى الله علیه وآله متواتر مى‏باشد: «فاطمه پاره تن من‏است، هر كس او را بیازارد مرا آزرده است‏» ضمیمه‏اى كرد و آن را به رنگ داستانى‏در آورد.

ضمیمه ابو هریره چنین است: على، دختر ابو جهل را در زمان رسول خداصلى الله علیه وآله‏خواستگارى كرد. رسول خدا از این كار در غضب شد و به منبر رفت و گفت:

دختر دوست‏خدا و دختر دشمن خدا در یك خانه جمع نمى‏شوند، اگر على،دختر ابو جهل را مى‏خواهد، از دختر من جدا شود و هر چه دلش مى‏خواهد بكند،سپس فرمود: فاطمه پاره تن من است.... (8) .

عجیب این جاست كه داستان مجعول خواستگارى دختر ابو جهل از طرف على‏و نسبت غضب و نهى به رسول خدا دادن، آن هم در حكمى كه خودش در قرآن‏آورده، در صحیح بخارى و صحیح مسلم نقل شده است. (9) .

عروة بن زبیر

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه‏اش مى‏گوید: عروه این حدیث را جعل كرد كه‏پیغمبر فرمود:

«عباس و على نامسلمان خواهند مرد.» (10) باز مى‏گوید: عروه حدیث دیگرى جعل‏كرد و به عایشه نسبت داد كه رسول خداصلى الله علیه وآله به عایشه فرمود: اگر دوست مى‏دارى كه‏دو تن از اهل جهنم را ببینى، به این دو تن كه مى‏آیند نگاه كن. عایشه نگاه كرد، دیدعباس عموى پیغمبر و على بن ابى طالب آمدند. (11) .

نگارنده را گمان بر این است كه قسمتى از احادیثى كه دلالت‏بر كفر ابوطالب‏دارد، در همین زمان به دست این دسته از مردم جعل شده است و قسمتى هم در زمان‏سلطنت‏بنى العباس، چون در آن زمان، بنى عباس با دودمان ابو طالب شدیدا رقابت‏مى‏كردند; گواه بر این سخن، شعر ابن مقتر است از قصیده معروف او:

فانتم بنو بنته دوننا.

و نحن بنو عمه المسلم.

شماها پسران دختر پیغمبر هستید جز ما، ولى ما فرزندان عموى مسلمان اوهستیم.


دروغ‏هاى بر امامان

دروغ‏هاى بسیار بر خلفاى رسول خدا و اوصیاى آن حضرت بستند. آن‏ها درزمان‏هاى مختلف جعل شده است. این دروغ‏گوها، عذاب همیشگى الهى را به‏خوشى چند روزه دنیا خریدند.

دروغ گویانى مى‏آمدند و از امیر المؤمنین‏علیه السلام مساله‏اى را مى‏پرسیدند، وقتى‏جواب را مى‏شنیدند و مى‏رفتند جواب آن حضرت را دگرگونه نقل مى‏كردند و به آن‏وجود مقدس، دروغ مى‏بستند.

امام حسن و امام حسین‏علیهما السلام نیز از این مصیبت آسوده نبودند و گرفتاردروغ‏گویانى بودند كه بر آن دو وجود مقدس، دروغ مى‏بستند.

حضرت امام رضاعلیه السلام بنان را معرفى مى‏كند كه یكى از دروغ گویانى بوده كه بروجود مقدس امام سجادعلیه السلام دروغ مى‏بسته و مغیرة بن سعید بر امام باقرعلیه السلام وابوالخطاب بر امام صادق‏علیه السلام و محمد بن بشیر بر امام كاظم‏علیه السلام و محمد بن فرات برامام رضاعلیه السلام; سپس امام هشتم فرمود: به همه این دروغ گویان، داغى آهن را خداى‏بچشانید. شرح حال آنان در كتب رجال نوشته شده است.

امام هشتم‏علیه السلام بر محمد بن فرات، همان كسى كه بر حضرتش دروغ مى‏بست،نفرین كرد. سر انجام او هم به قتل رسید.

بعید نیست هم اكنون، دروغ گویانى باشند كه بر اولیاى خدا دروغ مى‏بندند.

خواننده عزیز، اكنون قدرى تفكر كن و بیندیش كه این دسته از دروغ گویان كه درزمان امامان و رسول خداصلى الله علیه وآله بودند و همه از این جهان رفته و خاك شده‏اند و در برابراین‏ها هم راست گویانى بوده‏اند كه آنان هم از این جهان رفته و در جهان دیگرمى‏باشند، آیا كدام سود برده‏اند؟ اكنون صرف با كدام دسته مى‏باشد؟ ممكن است چندروزى یكى دو تا از این جعالان خوش گذرانیده باشند یا آن كه تنى چند از این راست‏گویان در شكنجه و سختى به سر برده باشند، ولى اكنون نیك نامى از كدام دسته‏مى‏باشد؟ بهشت‏برین از كدام آن‏ها مى‏باشد؟ قرب به خدا، سر و كار با اولیاى خدا ازآن كدام دسته است؟

كدام یك از این دو گروه در جهنم جا دارند؟ آیا خوشى همیشگى آخرت را به‏خوشى چند روزه دنیا فروختن، كار عقلایى است؟ آیا زندگى با پاكان را گذاردن وخود را در زیر دست ناپاكان انداختن، با عقل مى‏سازد؟ برادرم اكنون نه، بلكه همیشه،در خانه خدا باز است و راه توبه آشكار مى‏باشد. خداى مهربان به روى بندگانش‏هیچ وقت در را نمى‏بندد و راه بازگشت را همیشه باز نگاه مى‏دارد. در توبه عجله كن،مرگ در كمین است.


در حضور امام صادق ‏علیه السلام

تنى چند از اهل بصره در حضور فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله امام ‏جعفر صادق‏علیه السلام شرفیاب بودند و حضرتش را نمى‏شناختند، یكى از آن‏ها احادیثى‏نقل كرد كه سفیان ثورى از قول امام صادق برایش نقل كرده بود، در صورتى كه آن‏احادیث، دروغ محض بود و سفیان آن دروغ‏ها را به حضرتش بسته بود. امام پس ازآن كه به احادیث مجعوله او گوش داد، پرسید: از كدام شهر هستى؟ گفت: از بصره.

امام فرمود: این جعفر بن محمدى را كه از او روایت مى‏كنى و نامش را مى‏برى،مى‏شناسى؟

گفت: نه! امام پرسید: همه این حدیث‏ها را راست و صحیح مى‏دانى؟ گفت: آرى!

امام پرسید: این حدیث‏ها را كى شنیدى؟ گفت: یادم نیست، ولى این‏ها احادیث‏اهل شهر ماست كه شكى در صحت آن‏ها ندارند!

امام فرمود: این كسى را كه از او روایت مى‏كنى، اگر ببینى و به تو بگوید كه این‏حدیث‏ها دروغ است و من نگفته‏ام، باور مى‏كنى؟ گفت: نه! امام پرسید: چرا؟

گفت: مردمى راست گو گواهى داده‏اند كه او چنین احادیثى را روایت كرده است.

در این حال، امام از وجود مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله حدیثى روایت كرد كه‏در آن بود: هر كس بر ما خانواده، دروغ ببندد، روز قیامت در زمره كوران یهودمحشور خواهد شد.

سفیان ثورى از كسانى بود كه بر امام جعفر صادق‏علیه السلام دروغ مى‏بست.

پى‏نوشتها:

1) سفینة البحار، ج 7، ص 456.

2) نهج البلاغه، خطبه 210.

3) الكافى، ج 2، ص 340، باب الكذب، ح 10.

4) الكافى، ج‏2، ص‏340، باب الكذب، ح 9.

5) المحجة البیضاء، ج 5، ص 247.

6) الكافى، ج‏2، ص 338، باب الكذب، ح 1.

7) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64.

8) شرح نهج البلاغه، ج‏4، ص‏64.

9) صحیح مسلم، ج 4، ص 1903. كتاب فضائل الصحابه، باب 15، ح 96.

10) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63 - 64.

11) همان مدرك.

دوشنبه 2/5/1391 - 12:13
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

تهمت و افترا


دروغ زشت

بهتان، عیب یا خیانتى است كه به كسى بسته شود، در صورتى كه او پاكیزه از آن‏عیب و پیراسته از آن گناه باشد.

این گونه دروغ، زشت‏ترین دروغ‏هاست و اگر بگوییم از قتل و آدم كشى بدتراست، چندان راه دورى نرفته‏ایم، زیرا جنایت كار آدم كش، جان را مى‏گیرد، ولى‏مفترى، حیثیت و آبرو را مى‏گیرد و دامن بى گناهى را آلوده مى‏سازد و بد نامش‏مى‏كند.

نزد مردمان شریف، مرگ از زندگى با ننگ برتر است.

اضافه بر این، بسیار اتفاق مى‏افتد كه تهمت، بیچاره‏اى را در خطر قتل مى‏اندازد;پس تهمت داراى دو شومى مى‏باشد، حال آن كه قتل یك شومى دارد.


سخن پیغمبر اسلام

 حضرت امام رضاعلیه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا چنین‏ روایت مى ‏كند:

«من بهت مؤمنا او مؤمنة و قال فیه بما لیس فیه، اقامه الله عز و جل، على تل من‏نار، حتى یخرج مما قال فیه; (1) .

كسى كه به مردى یا به زنى، تهمت‏بزند و در باره‏اش چیزى بگوید كه در او نباشد،خدایش بر تپه‏اى از آتش، نگاه مى‏دارد، تا از عهده آن چه گفته، بر آید.»

تهمت زن، بایستى بر این تپه آتش، بماند و بسوزد و راه گریز و نجاتى نداشته‏باشد. شاید از جمله «حتى یخرج‏» مقصود این باشد، كه براى كسى كه بهتان مى‏زند،راه نجاتى نیست، زیرا نجات او از این تپه آتش، وقتى است كه از عهده تهمتى كه زده،بر آید، یعنى بتواند صحت‏سخنش را اثبات كند و چون دروغ است و حقیقت ندارد، اثباتش ممكن نیست و نمى‏تواند از عهده آن بیرون آید، از این رو بایستى بر سر انبوه‏آتش، بماند و بماند و بماند تا سزاى جنایت‏خود را ببیند و بچشد.


از حكیمى سخنى

امام جعفر صادق‏ علیه السلام از حكیمى نقل مى‏كند كه چنین گفته است:

بهتان، بر آدم پاك از كوه‏هاى ریشه دار سنگین‏تر مى‏باشد. (2) .

حكیمى كه امام از او سخنى نقل مى‏كند، بایستى پیغمبرى از پیغمبران خدا باشد.كوهستان‏هاى كره زمین، در ریشه به یكدیگر متصلند، به طورى كه اگر نیرویى یافت‏شود كه با آن بتوان كوهى را بلند كرد، بدون قطع كردن ریشه‏هاى كوه ممكن نشود،چون ریشه آن كوه با ریشه‏هاى كوه‏هاى دیگر پیوسته مى‏باشد، پس بلند كردن یك‏كوه با بلند كردن تمام كره زمین همراه مى‏باشد و سنگینى هر كوهى مساوى است‏باسنگینى كره زمین، از این رو سنگینى تهمت از سنگینى كره زمین بیش‏تر است.صورت معنوى تهمت، در جهنم به شكل كوهى از آتش نمایان مى‏شود و كسى كه‏تهمت زده است، بایستى روى آن كوه بایستد و بسوزد; آتش كوه تهمت، پایان ندارد،زیرا ریشه دار است و با منابع كوه‏هاى آتشین دیگر ارتباط دارد، هر چه كه سرد شود،آتشى تازه جاى آن را مى‏گیرد.


گناه ناجوان‏مردانه

گناهى از تهمت، ناجوان‏مردانه‏تر سراغ ندارم. افترا و تهمت، از پلید بودن مفترى‏ریشه مى‏گیرد. آدم پلیدى كه بخواهد دشمنى كند، ولى در برابر دشمنى از همه چیزدستش كوتاه باشد و بر اثر بى لیاقتى نتواند، هیچ گونه سلاحى در دست‏بگیرد، به این‏اسلحه ناجوان مردانه متشبث مى‏شود و پلیدى درون خود را آشكار مى‏سازد.

زبان مفترى، همیشه بریده باد و دهانش تا قیامت‏بسته باد.

شاید نادانى گمان كند كه تهمت زدن و افترا بستن، نشانه زیركى و سیاستمدارى‏است، زیرا بدین وسیله مى‏توان رقیب را از میدان مبارزه بیرون كرد.

تفو بر این تشخیص و خاك سیاه بر این خرد! هر جنایت كار و آدم كشى، قتل رانشانه زیركى و رشادت مى‏داند. مفترى، یقین بداند كه خودش هم سرانجام به آتش‏افتراى خود خواهد سوخت.


افترا بر یوسف پیغمبرعلیه السلام

یوسف كه در خانه عزیز مصر، منزل داشت، زلیخا همسر عزیز، به او دل باخت.جمال زیباى یوسف و قد رعنایش، دین و دل را از كف زلیخا ربود. زلیخا مى‏كوشیدكه از یوسف كام دل بگیرد، ولى ایمان یوسف، او را از این گناه، پاكیزه نگاه مى‏داشت.

وقتى زلیخا همه درها را بست و با الحاح از یوسف تقاضاى وصل كرد، هر چه‏اصرار مى‏كرد، در برابر، انكار یوسف پاك، افزوده مى‏گشت. یوسف، خداى را حاضرو ناظر مى‏دید و نافرمانى كردن در حضور خداى را، كمال بى شرمى مى‏دانست.

یوسف به سوى در بگریخت و زلیخا به دنبالش مى‏دوید تا دم در به یوسف رسید.دامان پیراهن یوسف را از شت‏سر بگرفت كه نگاهش دارد و نگذاردش برود، ولى‏یوسف سخت‏خود را كشید تا پیراهن را از دست زلیخا خلاص كند، پیراهن پاره شدو تكه‏اى به دست زلیخا بماند و یوسف بگریخت. در این حال عزیز مصر برسید، حالت غیر عادى عاشق و معشوق را بدید، زلیخا كه حال را چنین دید، یوسف را موردتهمت قرار داده و به شوهرش گفت: كسى كه بخواهد به زن تو خیانت كند، سزایش‏چیست؟ آیا به جز زندان؟ آیا به جز شكنجه، سزاى دیگرى دارد؟

یوسف پاك، از خود دفاع كرد و گفت:

او در پى من بود و من هیچ وقت از زلیخا تقاضایى نكردم، ولى سخن یوسف‏قبول نشد، امر، طبیعى است كه مرد، طالب مى‏باشد و زن مطلوب. ادعاى زلیخا برطبق نوامیس طبیعى بود و سخن یوسف بر خلاف، سر انجام شاهد غیبى گواهى داد وبرائت‏یوسف، از این تهمت ثابت گردید.

شاهد غیبى چنین گفت:

اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده، حق با زلیخاست و یوسف دروغ مى‏گویدو اگر از پشت‏سر پاره شده، حق با یوسف است و زلیخا دروغ مى‏گوید.

پیراهن یوسف از پشت‏سر دریده شده بود.


تهمت ‏بر مریم

مریم بر اثر نفحه الهى به عیسى مسیح آبستن شد. وقتى كه او را درد زاییدن‏گرفت، به زیر شاخه خشك رخت‏خرمایى پناه برد و با خود مى‏گفت:

اى كاش پیش ازین مرده بودم و از یاد رفته بودم.

مریم از تهمت مى‏ترسید و چه كس باور مى‏كرد كه مریم بر اثر نفحه الهى آبستن‏شده است؟ در این حال نوزاد مقدسش، زبان باز كرد و مادر را تسلى داد و چنین گفت:

خدا در پایین پایت جویى قرار داده، تا تن خود را بدان بشویى، شاخه خشك‏درخت‏خرما را تكان بده تا خرماى تازه براى تو بریزد، هر چه دلت مى‏خواهد بخورو بیاشام و دیدگانت روشن باد; اگر كسى خواست‏با تو حرفى بزند، بگوى: من سخن‏نمى‏گویم، چون نذر كرده‏ام، براى خداى روزه بگیرم. كسان مریم آمدند و مریم رامورد خطاب و عتاب قرار دادند و گفتند:

اى خواهر هارون! كار عجیبى كردى، پدرت مرد بدى نبود و مادرت سابقه‏روسبى گرى نداشت.

مریم به فرزند خود اشاره كرد. آن‏ها گفتند:

چگونه مى‏توان با بچه‏اى كه در گهواره مى‏باشد سخن گفت؟ عیسى به سخن آمدو گفت: من بنده خدایم، خدایى كه به من كتاب داده و مرا به پیغمبرى فرستاده است.


تهمت‏ به فلاسفه

خواجه نصیر الدین طوسى، فیلسوف بزرگ اسلام، كسى است كه علامه حلى، درباره‏اش مى‏گوید: او دانشمندترین مردم عصر خود در علوم عقلى و نقلى بود.

چنین كسى را به كفر تهمت زدند و كافرش خواندند، چنان كه خود خواجه‏رحمه الله‏مى‏گوید:

نظام بى نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغى مسلمان خوانمش زیرا كه نبود سزاوار دروغى جز دروغى

پور سینا، فیلسوف بزرگ و استاد فلاسفه جهان را به كفر تهمت زدند.

شیخ الاشراق، مؤسس فلسفه اشراق و مبتكر بزرگ فلاسفه را به كفر تهمت زدندو محاكمه‏اش كردند و محكومش كردند و سپس او را كشتند.

بزرگ‏ترین فیلسوف الهى بشر، یعنى ملاصدرا را تهمت زدند و گفتند كه این‏آخوند، قائل به وحدت واجب الوجود است; این مرد بزرگ، پس از مرگ هم موردحمله عده‏اى قرار گرفته است.


تهمت‏ به فخر المحققین

محقق عالى مقام و فقیه بزرگ اسلام، فخر المحققین، نابغه‏اى كه هنوز عمرش‏به ده نرسیده بود، ولى به مرتبه ارجمند اجتهاد رسیده بود; مردى كه پدر بزرگوارش‏علامه حلى وصیت مى‏كند كه نواقص كتاب‏هاى علمى او را تكمیل كند و اگر عیبى‏دارد اصلاح نماید. ناجوان‏مردان او را به گناهى بزرگ تهمت زدند. گویند كه این عالم‏بزرگ، پس از شنیدن این بهتان، عبا را بر سر كشید و گریه كنان از شهر حله، زادگاه‏خود، خارج شد و كسى ندانست‏به كدام سوى رفت و كجا منزل گزید و چه وقت ازدنیا رفت و قبر مقدسش در كجاست. (3) .


تهمت ‏به شهید اول

محمد بن مكى كسى است كه اگر فقیه‏ترین فقهاى اسلام را بخواهند جست‏وجوكنند، حضرتش نخستین كسى است كه نامزد این مقام مى‏شود.

این دانشور عالى قدر، كسى است كه در شهر دمشق، به چهار مذهب اهل سنت،فتوا مى‏داده است، در صورتى كه رشته تخصصى او فقه شیعه بوده است.

به این فقیه بزرگ تهمت زدند و به كفر و زندقه‏اش نسبت دادند و گواهان‏بى‏ایمان، بدان گواهى دادند. حضرت شهید را دستگیر كردند و پس از آن كه یك سال‏زندانى‏اش كردند، به دارش كشیدند و نعش مقدسش را سوزانیدند و خاكسترش رابرباد دادند. تفو بر تو اى چرخ گردان، تفو!

اگر خواسته باشیم پاكیزگانى كه مورد تهمت قرار گرفته‏اند بشماریم، سخن به‏درازا خواهد كشید. چقدر خوب است كه دانشمندى در این موضوع كتابى بنویسد وبى گناهان تاریخ را كه مورد بحث قرار گرفته‏اند، بشناساند و شرح حالشان را تا اندازه‏امكان تحقیق كند و بنگارد، به یقین خدمتى به عالم فضیلت و اخلاق و تربیت نسل‏مى‏باشد.

نگارنده در این جا به نمونه‏اى از پیغمبران، نمونه‏اى از زنان پاك، نمونه‏اى از فقهاو نمونه‏اى از فلاسفه اشاره كرده است، شاید كم‏تر انسان پاكى مورد تهمت قرارنگرفته باشد، ولى چیزى كه هست تهمت دو نوع است:

تهمتى است كه كسى باور نمى‏كند و تهمتى است كه مورد قبول ساده لوحان قرارمى‏گیرد; قسم دوم است كه روح را مى‏آزارد و شكنجه مى‏دهد.

پى‏نوشتها:

1) محدث نورى، مستدرك الوسائل‏ج 9، ص، ح 10444، به نقل از امام صادق‏علیه السلام.

2) بحارالانوار، ج 72، ص 194.

3) در نخبة تاریخ وفات فخر را 771 مى‏گوید، ولى ثابت نیست

دوشنبه 2/5/1391 - 12:9
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

دو چهره و دو زبان داشتن


سخنى چند از محمد و آل محمدصلى الله علیه وآله

رسول خدا: «یجی‏ء یوم القیامة ذوالوجهین دالعا لسانه فی قفاه و آخر من قدامه یلتهبان نارا حتى یلهبا جسده. ثم یقال له: هذا الذی كان فی الدنیا ذا وجهین و ذا لسانین‏یعرف بذلك یوم القیامة.» (1) .

امام باقرعلیه السلام: «بئس العبد عبد، یكون ذاوجهین و ذا لسانین یطری اخاه شاهدا ویاكله غائبا.» (2) .

امام باقرعلیه السلام: «بئس العبد عبد، همزة لمزة، یقبل بوجه و یدبر بآخر.» (3) .

امام صادق‏علیه السلام: «من لقى المسلمین بوجهین و لسانین، جاء یوم القیامة و له لسانان‏من نار.» (4) .


زیركى پندارى

در دنیاى امروز، فضایل، رفته و رذایل اخلاقى جاى آن‏ها را گرفته،تشخیص صحیح رفته و تشخیص ناصحیح به جایش نشسته است، چیزهایى نشانه‏خرد و زیركى شده و چیزهایى نشانه نادانى و كودنى، كه دو چهره‏اى و دو زبانى‏از آن جمله مى‏باشد.

در این روزگار، چهره‏هاى گوناگون داشتن نشانه زیركى و خرد مى‏باشد وبه راستى سخن گفتن، نشانه ساده لوحى.

مقصود از دو چهره و دو زبان داشتن، آن است كه آن طورى كه كسى در حضورمى‏باشد در غیاب نباشد. در حضور سخنى بگوید و در غیاب سخنى، در جلو رو،قیافه مهر داشته باشد و در پشت‏سر قیافه قهر. بدبختانه این صفت‏شوم در میان مامسلمانان رواج دارد و كسانى كه از تشخیص صحیح دور هستند، بدین صفت، آلوده‏مى‏باشند و دستى دستى خود را در این سیه چال مى‏اندازند.

كسى كه چهره‏هاى رنگا رنگ و زبان‏هاى گوناگون داشته باشد، دروغ گویى است‏احمق و از خدا بى خبر. احمق است چون به منظورش نمى‏رسد و از دو چهرگى ودو زبانى بر خلاف مقصود نتیجه مى‏گیرد.

او بدین وسیله مى‏خواهد، دوستى دگران را جلب كرده و از منافع آن‏برخوردار شود، ولى غافل از آن كه بدین وسیله دشمنى مردم را براى خویش‏خریده است. مردم با یكى دو جلسه به دو رنگ بودنش پى مى‏برند و از وى‏متنفر مى‏شوند. از خدا بى خبر است، چون پیوسته با یكى از زشت‏ترین گناهان،یعنى دروغ سر و كار دارد و نافرمانى حضرت حق را وسیله موفقیت‏خود قرارداده است. یا یكى از این دو چهره و از این دو زبانش دروغ است‏یا هر دو، یا هر سه‏یا هر ده.


روز قیامت

رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: روز قیامت، دو چهره را مى‏آورند، زبانش از پشت‏بیرون‏آمده و زبانى دیگر از پیش رویش، از هر دو زبان، آتش، زبانه مى‏كشد به طورى كه‏شعله آتش، تمام پیكرش را فرا مى‏گیرد، آن گاه او را معرفى مى‏كنند كه این كسى است‏كه در دنیا، داراى دو چهره و دو زبان بوده است و او در روز قیامت‏بدین صفت‏شناخته خواهد شد.

زبان او در پشت‏سر مردم، به جز زبان پیش روى بوده است و گفته‏اش در حضوربا گفته‏اش در غیاب متناقض و متضاد بوده است.

در روز رستاخیز نیز باطنش مجسم مى‏شود و این صفت دو رنگى را كه در دنیادیده نمى‏شد، در آن روز همه مى‏بینند.

شاید زبان اصلى او در دنیا، همان زبان پشت‏سر بوده، لذا در روایت، زبان او،تعبیر شده است، ولى زبان پیش رویش در این جهان، زبان عاریتى بوده، لذا در روایت‏به زبانى دیگر تعبیر شده و چون با این دو زبان مى‏خواسته مردم را بمكد و منافعشان‏را از كفشان برباید، آتش همین دو زبان، تمام پیكرش را فرا مى‏گیرد و مى‏سوزاند.


پیروان رسول‏ صلى الله علیه وآله

كسى كه خود را پیرو پیغمبر اسلام مى‏داند، بایستى از این شیوه زشت‏بپرهیزد وبه دنیاى كفر، نمونه‏هاى تربیتى اسلام را نشان دهد، ولى هر چه از این راهنمایى‏هاى‏طلایى اسلام از مقام مقدس رسول بیش‏تر صادر شده، بدبختانه ما مسلمانان، كم‏تراطاعت مى‏كنیم.

ما مسلمانان از تربیت‏هاى عالى اسلام به قدرى دور افتاده‏ایم كه شاید كم‏تر كسى‏در میان ما اطلاع داشته باشد كه دو چهره‏اى و دو زبانى مورد نكوهش پیغمبر اسلام‏قرار گرفته است و جانشینان بزرگوارش نیز از زشتى و شومى آن سخن گفته‏اند.

آیا روزى خواهد آمد كه مسلمانان از دین خود مطلع شوند؟

آیا مى‏شود كه مسلمانان بدانند كه چه گوهر گران بهایى در دست دارند؟

آیا مى‏شود كه یك صدم مسلمانان چنین بشوند؟

آرزو بر جوانان عیب نیست!


در مصر

دوستى مى‏گفت كه در مملكت مصر، مانند عادت است كه در حضور، مطابق میل‏شما سخن گویند یا همه گفته‏هاى شما را تصدیق كنند، ولى دمى كه از شما دور شدند،بگویند رفتیم و به او خندیدیم، شاید مقصود این باشد كه مسخره‏اش كردیم.

دیگرى مى‏گفت: در مصر، شخصى در حضور من از صحت نظریه‏اى دم مى‏زد،چون مرا با آن نظریه موافق مى‏دید، سپس پى بردم كه او شدیدترین مخالف آن نظریه‏مى‏باشد. مصر و ایران و عراق و هند ندارد، گمانم آن است كه به هر كجا كه روى‏آسمان همین رنگ است.

چیزى كه بایستى مورد تعجب قرار گیرد، این است كه چرا ایران چنین است وچرا ایرانیان چنینند؟

ایرانیان كه مفتخرند اسلام را از محل اصلى آن، یعنى دودمان رسول گرفته‏اند،ایرانیان كه ادعا مى‏كنند خلفاى دوازده گانه رسول خدا را مطیع و فرمانبرند، ایرانیان‏كه از باده مهر محمد و آل او سرمستند، ایرانیان كه هم به قرآن پاى بندند و هم به عترت‏وفا دارند، نباید چنین باشند، آنان بایستى پیشرو مكتب سعادت بشر باشند.

دوستان على و آل على، بایستى بكوشند كه خود را به تربیت اسلامى بیارایند،چون على و آل على، بهترین تربیت‏یافتگان تربیت اسلامى بوده‏اند.

ایرانیان بدانند كه محمد و آل محمد، از در پیش ستودن و در پشت‏سر نكوهیدن،بیزارند. آن بزرگواران به توحید دعوت مى‏كنند. پس ایرانى بایستى یك رنگ و یك‏دل و یك زبان باشد. دو رنگى با مكتب اهل یت‏سازگارى ندارد.


دو چهرگى براى پول

وقتى كه معاویه، یزید را ولى عهد خود كرد، او را در قبه‏اى سرخ فام بنشانید تامردمش به ولایت عهدى بشناسند و سلام دهند. آنان كه مى‏آمدند، نخست‏به معاویه،سلام خلافت مى‏دادند و سپس به یزید، سلام ولایت عهدى.

متملقى پس از اجراى این تشریفات به معاویه گفت:

اگر یزید را ولى امر مسلمانان قرار نمى ‏دادى، حقوق مسلمانان را پایمال كرده‏ بودى! این مراسم اجرا مى‏شد و احنف بن قیس كه از بزرگان دوستان على‏علیه السلام است،نزد معاویه حاضر بود و خاموش نشسته و چیزى نمى‏گفت.

معاویه مى‏خواست از احنف در این باره حرفى در آورد، شاید امضاى‏ضمنى نسبت‏به ولایت عهدى یزید باشد، از این رو به احنف گفت: چرا چیزى‏نمى‏گویى؟

احنف گفت: چه بگویم، اگر دروغ باشد از خدا مى‏ترسم و اگر راست‏باشد،از شما!

هنگامى كه احنف از پیش معاویه بیرون آمد، با همان متملق چاپلوس‏رو به رو شد. او به احنف گفت:

به خدا سوگند مى‏دانم معاویه و پسرش، بدترین خلقند، ولى چه كنم، درخزینه‏هاى پول را قفل زده‏اند و كلید قفل‏ها همین است.

احنف گفت:

بس كن، آدم دو رو پیش خدا آبرو ندارد.

امام باقرعلیه السلام معرفى مى‏كند.

امام پنجم (ع) مى ‏گویند: چه بنده‏اى است، بنده‏اى كه داراى دو چهره ودو زبان باشد، در پیش رو برادرش را مى‏ستاید و در پشت‏سر، او را مى‏خورد، یعنى‏در غیاب از او بد گویى مى‏كند. در هنگام دیدار، چهره دوستى و صمیمیت نشان‏مى‏دهد، ولى در پشت‏سر، نقاب از رخ بر مى‏دارد و دشمنى و عناد خود را آشكارمى‏سازد یا به تعبیر امروز در حضور، ماسك دوستى به رخ مى‏زند و در غیاب، آن رابرداشته و قیافه حقیقى خود را نشان مى‏دهد.

امام باقرعلیه السلام از این شخص، مسلمان تعبیر نفرموده، بلكه از او به بنده‏تعبیر كرده است. شاید نكته تعبیر این باشد كه زشتى این كار با بندگى خداتنافى دارد، یعنى فطرت بشرى از آن بیزار است، خواه دارنده دو چهره، مسلمان‏باشد، خواه نباشد.

خداى به هر بنده‏اى، چهره‏اى داده و زبانى عنایت فرموده، پس هر كس بایستى‏فقط با یك چهره رو به رو بشود و با یك زبان سخن گوید، هیچ آفریده‏اى حق نداردبا روش آفریدگار خویش به مخالفت‏برخیزد و خود را داراى دو چهره یا سه چهره‏و چند زبان قرار دهد، چه بنده بدى است كسى كه با خواسته آفریننده‏اش‏مخالفت مى‏كند.


نكته تعبیر

امام باقرعلیه السلام از بدگویى پشت‏سر به خوردن تعبیر فرموده است.

بد گویى پشت‏سر، همان غیبت مى‏باشد. قرآن مقدس، چنین مى‏گوید:

«ایحب احدكم ان یاكل لحم اخیه میتا; (5) .

آیا یكى از شما دوست مى‏دارد كه گوشت‏برادر مرده‏اش را بخورد؟».

قرآن بدین وسیله، زشتى غیبت را نمایان مى‏كند. بد گویى، ارزش كسى را بردن‏است و او را سبك و بى مقدار قرار دادن، پس مانند خوردن گوشت او مى‏باشد.بد گویى در پشت‏سر، موقعى است كه او نمى‏تواند از خود دفاع كند، چون حضورندارد، پس او همچون مرده‏اى است هر بلایى به سرش بیاورى، قدرت دفاع ندارد وبر مرده‏اى كه قدرت دفاع ندارد، ظلم كردن، گناه ناجوان مردانه‏اى است. دو زبانى‏خود زشت است و دروغ گویى را در پى دارد و گناه شوم سومى را نیز ارمغان مى‏آوردو آن غیبت است كه از گناهان بزرگ مى‏باشد.

 

همزة لمزة

حضرت امام پنجم(ع)، در حدیث دومین، آن كه را در حضور و غیاب، داراى‏دوقیافه باشد به «همزة و لمزة‏» وصف مى‏كند.

همزة، كسى است كه در پشت‏سر، بسیار بد گویى مى‏كند.

لمزة آن كه در پیش رو عیب جویى كند، با چشم اشاره‏اى مى‏كند و با زبان، سخن‏چشم را تثبیت مى‏كند و عیبى را بر ملا مى‏سازد (با این چنین مى‏كند، با آن هم، چنان)به هر كس كه مى‏رسد مانند عقرب، نیشى مى‏زند و زهر خود را در كام او فرو مى‏برد;چنین فردى، خیانت ذاتى خود را به همه كس نشان مى‏دهد، با چشم مسخره مى‏كند،با زبان متلك مى‏گوید، لب‏ها را لوش مى‏كند، شاید علت آن كه از او به لمزة تعبیره‏شده، اشاره به این باشد كه ستودن او در حضور، ستودن حقیقى نیست، بلكه استهزاكردن بندگان خداست.


سخنى از امام صادق‏علیه السلام

امام ششم‏علیه السلام عقاب انسان دو چهره و دو زبان را در قیامت چنین بیان مى‏كند:

آن كه با مسلمانان، با دو چهره و دو زبان، رو به رو مى‏شود، روز قیامت كه مى‏آیددو زبان از آتش خواهد داشت.

او با دو زبان خود، مى‏خواسته مردم را بسوزاند، پروردگار مردم نیز او را با همان‏دو زبانش مى‏سوزاند; او در این جهان چنین مى‏كرد، خدایش هم در آن جهان چنانش‏خواهد كرد.

سخن امام جعفر صادق‏علیه السلام برخاسته از سخن جد بزرگوارش وجود مقدس‏خاتم‏انبیا مى‏باشد. امام صادق در این حدیث‏با مسلمانان، دو چهره داشتن را نكوهش‏مى‏كند و امام باقرعلیه السلام در آن حدیث‏به «یطری اخاه‏» تعبیر مى‏كند، چون برادرى ویژه‏مسلمانان است.

شاید نكته تعبیر این باشد كه دو چهره‏اى و دو زبانى، با مسلمانان كه برادریكدگرند، زشت است و مورد غضب خداست، چون خدا مسلمانان را دوست‏مى‏دارد. مسلمان بایستى همیشه نسبت‏به برادر مسلمان با برادرى رفتار كند ودو چهره بودن با برادرى تنافى دارد.

پى‏نوشتها:

1) بحارالانوار، ج 7، ص 218.

2) بحارالانوار، ج 1، ص 150.

3) بحارالانوار، ج 72،ص 203.

4) بحارالانوار، ج 72، ص 204.

5) حجرات (49) آیه 12.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:43
امر به معروف و نهی از منکر

 

 

تظاهر و ریاكارى

كردار دروغ

پیش از این گفته شد كه دروغ اختصاص به لفظ ندارد، بلكه از لوازم حكایت وخبر دادن است، هر چه كه از چیزى حاكى باشد، اگر حكایتش مطابق حقیقت‏باشدراست مى‏باشد و اگر بر خلاف حقیقت‏باشد دروغ خواهد بود.

آرى، به اصطلاح علمى، صدق و كذب، از خواص خبر است، نه از خواص خبرلفظى. ابر بهارى از آمدن باران خبر مى‏دهد، اگر باران نیامد، آن ابر دروغ گو مى‏باشد.سرخى رخ را نشانى طرب پنداشته‏اند، ولى این شاعر تكذیب مى‏كند:

به طرب حمل مكن سرخى رویم كه چو جام.

خون دل، عكس برون مى‏دهد از رخسارم.

در مثل است كه صورتش را با سیلى، سرخ نگه داشته است. رفتار و كردار هر كس‏از روحیات او خبر مى‏دهد، اگر این خبر راست‏باشد، كردارش به راستى موصوف‏مى‏شود، اگر بر خلاف حقیقت‏باشد، كردار او دروغ خواهد بود.

كردار نیك

نیكو كارى از جوان‏مردى بر مى‏خیزد. نیكو كار آن است كه انتظار پاداش از خلق‏نداشته باشد. كسى كه به جامعه‏اى خدمت كند، به قصد آن كه، سوار آن جامعه بشود،نمى‏توان نیكوكار و جوان‏مردش گفت; رفتار او را بایستى تجارت نامید نه كردارنیك، خودپسندى وادارش كرده كه رفتار خود را كردار نیك پندارد.

كردار وقتى نیكو مى‏شود كه فقط براى خدا باشد و از خلق، انتظارى در پیش‏نباشد. اگر انتظار تعریف و ستایش یا تشكر و قدردانى در آن باشد، حقیقتا نیكوكارى‏نخواهد بود.

عده‏اى هم كه از نظر ناراحتى وجدان به كسى نیكى مى‏كنند، مى‏توان نیكو كارشان‏نام نهاد. بشر دوستان فرنگ از این دسته شمرده مى‏شوند، البته اگر بشر دوستى درفرنگ پیدا شود و اگر هم پیدا شود، براى خود غربیان خواهد بود، زیرا اگر بگویم‏آن‏چه بشر دوستى در آسیا و افریقا از فرنگیان دیده شده، دامى براى استعمار و مكیدن‏و سوارى گرفتن بوده، راه خیلى دورى نرفته‏ام.

عوام فریبى

بسیارى از مردم براى فریفتن دگران و ساده لوحان به‏خوبى و پاكى وخدمت‏گزارى تظاهر مى‏كنند، اینان ریاكارند و عوام‏فریب، نه نیكوكار و خدمت‏گزار.

همان‏طور كه رشته‏هاى زندگى مختلف است و هر كس طالب موفقیت دررشته‏اى به خصوص است، عوام‏فریبى‏ها هم نیز مختلف و گوناگون است و براى‏هر یك از رشته‏هاى اختصاصى زندگى نوعى عوام‏فریبى به‏كار مى‏رود:

كسى كه خواسته باشد، زاهد و عابدش بدانند، به زهد و عبادت تظاهر مى‏كند.سیاستمداران دروغ‏گو به وطن‏پرستى تظاهر مى‏كنند. آخوند و مرشد به آن چه مریدهارا گول بزند، تظاهر مى‏كنند. عوام‏فریبى با مقدسات، بازى‏كردن است. تظاهر، كلاه سرمردم گذاشتن است. ریا كارى براى خداى بزرگ، شریك قرار دادن است، چنین كسى‏مورد بغض خداى و رسول است و وجدان بشرى از آن، متنفر و بیزار.

خرد، این‏گونه رفتار را حیله‏گرى و نیرنگ‏بازى مى‏داند و بسیار زشتش‏مى‏شمارد و از نظرى، آن را از كلاه گذارى و دزدى، بدتر مى‏داند، زیرا دزد وكلاه گذار، مال مردم را مى‏برد، در صورتى كه صاحب مال، بى كار نخواهد نشست ودر پى پس گرفتن مال خود خواهد شد، ولى ریا كارى و تظاهر، نه تنها مال مردم بردن‏است، بلكه عواطف افراد را ربودن است.

عاطفه كسى كه ربوده شد، همه چیز او ربوده شده است، مالش ربوده شده،كوشش و فعالیتش ربوده شده، بلكه تمام هستى اش ربوده شده است. این خودبزرگ‏ترین نیرنگ است كه كسى مردم را جورى گول بزند و بفریبد كه گران بهاترین‏چیز خود را در طبق اخلاص بنهند و به طور رایگان تقدیمش كنند.

تظاهرها

كسى كه خود را فاقد شخصیت مى‏داند، گمان مى‏كند كه مى‏تواند به‏وسیله‏تظاهرهاى دروغین، اثبات شخصیت كند. چنین كسى اگر در محیط فضل و دانش‏باشد، تظاهر به علم مى‏كند و مى‏پندارد كه مى‏تواند از خودش یك شخصیت علمى‏بتراشد و اگر در محیط اشرافى و خانوادگى و ثروت باشد، به اشرافیت و ثروت تظاهرمى‏كند تا نقطه‏اى را كه براى خویش ضعفى مى‏پندارد، جبران كند.

متظاهرى دروغ گو براى پدران خویش، شخصیت پندارى مى‏تراشد. پدر او درزمان حیات، فردى عادى بوده، ولى پس از مرگ، فرزند دروغ گویش او را شخصیتى‏برجسته معرفى مى‏كند.

پدران كسانى كه به شخصیت‏خانوادگى تظاهر مى‏كنند، بیش‏تر پس از مرگ به‏مقامات عالیه دنیایى مى‏رسند و وقتى كه گوشت و پوستشان خاك شده و خوراك گورشده‏اند، حتى آثار علمى پیدا مى‏كنند و داراى تالیفاتى مى‏شوند و كتاب خانه‏اى معتبرو پر ارزش از خود به یادگار مى‏گذارند! كسانى در كارهاى خیر و موضوعات دینى‏تظاهر مى‏كنند و خود را خیر و دیندار به جامعه معرفى كرده تا در نتیجه به مقاصد پلیدخود برسند.

اهل تظاهر، گمان مى‏كنند كه مردم را گول مى‏زنند در صورتى كه خود راگول مى‏زنند، نه مردم را. متظاهر در عین پر رویى بسیار كودن و احمق است،به نظرهاى حقارت بارى كه به او مى‏شود پى نمى‏برد، لبخندهاى سخریه را تشخیص‏نمى‏دهد، ستایش‏هاى استهزایى كه از او مى‏شود نمى‏فهمد یا از پر رویى و وقاحت‏به‏روى مبارك نمى‏آورد.

توضیح لازم

چون در این جا مقدارى از نمونه‏هاى ریا كارى و عوام فریبى، نام برده مى‏شود،نویسنده، خود را ناگزیر از ذكر چند نكته مى‏داند:

1. مقصود از ذكر این نمونه‏ها، راهنمایى و تهذیب خویشتن است، نه ایجادسوءظن به خلق آدم حسابى بایستى از این گونه رفتار بپرهیزد تا مبادا در صف ریاكاران و عوام فریبان قرار گیرد. گاهى ممكن است كه خود پسندى و كثرت تلقین،مطلب را بر خود ریا كار مشتبه سازد و او خود را انسان وارسته و پیراسته بداند.

2. این گونه رفتارها را اگر در كسى دیدید به زودى گول نخورید و آن را نشانه‏فضیلت و بزرگوارى ندانید و فورا دست از شخصیت‏خود نكشید و تسلیم او نشوید.این كارها دو پهلو است، ممكن است كه از روى حقیقت‏باشد، پس دارنده‏اش‏بزرگوار و با فضیلت و شریف و ارجمند خواهد بود و شاید كه ریا كارى باشد، پس‏دارنده‏اش بى فضیلت و حقه باز و عوام فریب و مبغوض خدا خواهد بود.

3. از طرفى نیز، تا چنین خلق و خویى از كسى دیده شد، به زودى حمل برریاكارى و عوام فریبى نكنید، باشد كه رفتارى بزرگوارانه بوده و صاحبش انسانى باحقیقت و پاكیزه باشد.

یكى از دام‏هاى ریا كار

عوام فریب ریا كار، گاه پیكر خود را دام براى شكار ساده لوحان قرار مى‏دهد:كم مى‏خورد و كم مى‏خوابد، بد مى‏خورد و بد مى‏خوابد، خود را لاغر و زرد جلوه‏مى‏دهد كه چنین پندارند كه او بر اثر زهد و ترك زخارف دنیا از لذایذ زندگى‏دست كشیده و دنیا و مافیها را طلاق گفته است. یكى از دوستان مى‏گفت:

شبى در كرمانشاه به افطارى میهمان بودیم. ریا كارى در آن جا بود، به جز نان ودوغ چیزى نخورد. این ریا كار نیرنگ باز، خواست صاحب خانه و میهمانان رامرید كند و دور نیست كه فى الجمله به قصد رسیده باشد.

ساده لوحان كه گرفتار سوء ظن به خلق هستند و كم‏تر به كسى حسن نیت‏نشان مى‏دهند، بیش‏تر به مردم ریا كار گرفتار مى‏شوند، شاید عكس العمل‏سوء ظنشان این باشد.

ساده لوحى را سراغ دارم كه در شب عید فطر، ریا كارى را به خانه دعوت مى‏كند،او نمى‏پذیرد. ساده لوح سوء ظنى، اصرار مى‏كند. ریا كار مى‏گوید: شب عید فطر است‏و بایستى كارهایى را انجام بدهم، از این رو از آمدن معذورم. ساده لوح مى‏گوید: هركارى دارید در منزل بنده انجام دهید. سر انجام بر اثر اصرار، تقاضا پذیرفته مى‏شود وریا كار دعوت را مى‏پذیرد، مشروط بر آن كه اتاقى جداگانه و خلوت، تحت اختیارش‏بگذارند. بر سر سفره افطار كمى غذا مى‏خورد و سپس خلوت نشین مى‏شود تا نمازهزار قل هو الله را در شب عید فطر بخواند.

صاحب خانه نیز بدین فكر مى‏شود كه خود نیز این نماز را انجام دهد، ولى پس ازصد قل هو الله خواندن، خسته مى‏شود و نماز را سلام مى‏دهد. با خود مى‏اندیشد كه‏سرى به میهمان بزند و از حالش آگاه شود. به سوى خلوتگاه او مى‏رود و آهسته پرده‏را بالا مى‏زند مى‏بیند كه به نماز مشغول است و سر تا پا خضوع است و گاهگاه قطره‏اشكى از دیدگانش سرازیر مى‏شود و بر صورت نورانى اش مى‏غلتد، از خستگى وكوفتگى در او اثرى نمى‏بیند.

ساعتى دیگر مى‏رود و همان حالت را مى‏بیند. در آن شب این كار را چندین بارتكرار مى‏كند و همان حال را در میهمان مى‏بیند. خواننده عزیز بایستى پى ببرد كه این‏نماز طولانى میهمان با این حال، چه اثرى در مغز میزبان مى‏گذارد.

پس از ساعت‏هایى نماز تمام مى‏شود و عابد ریایى، صد در صد به منظور خویش‏مى‏رسد، ولى پس از چندى رسوا مى‏گردد. ساده لوح سوء ظنى را كسى به خانه مى‏بردو میهمان ریا كارش را نیز دعوت مى‏كند و از او مى‏خواهد كه داستان شب عید فطر ومرید كردن آن مرد را نقل كند.

ریا كار كه از بودن مرید در اتاق دیگر بى اطلاع بوده و غافل از آن كه وى او رامى‏بیند و سخنش را مى‏شنود، به نقل داستان خود مى‏پردازد و شاید در سخنانش لفظخرش كردم را نیز مى‏آورد. رفتار میزبان دوم پسندیده نیست، زیرا رسوا كردن خلق‏خدا گناهى شوم مى‏باشد. سوء ظن میزبان نخستین بى‏جا و ریا كارى میهمان زشت ورسوا كردن میزبان دوم، میهمان را پلیدى است.

گریه نیز یكى از دام‏هاى عوام فریبان است. گویند كه اشك، دام تمساح است. مردریا به دروغ از خوف خدا مى‏گرید، در راه دوستى اولیاى خدا مى‏گرید، براى مصائب‏اهل بیت مى‏گرید، براى مملكت و وطن مى‏گرید، بر سرجنازه كسان مى‏گرید، در نمازمى‏گرید، در منبر مى‏گرید، در خلوت مى‏گرید و در جلوت مى‏گرید.

پیشانى نیز یكى از دام‏هاى ریاست. بر پیشانى پینه، بسته مى‏شود تا نشانه‏سجده‏هاى بسیار وطولانى باشد. نمازهاى مستحبى و تهجدهاى شبانه در برابر انظار،یكى از دام‏هاى ریاست، به ویژه اگر استمرار پیدا كند. عبادت‏هاى مستحبى را درحرم‏هاى مطهر و مساجد عمومى به طور استمرار و همیشگى انجام دادن،كار دشوارى است. خیلى بعید است كه شیطان در آن راهى پیدا نكند. خوشا بر احوال‏كسانى كه جز خدا چیزى در قلبشان راه ندارد.

گاه ریا كار روشى دیگر پیش مى‏گیرد: هنگام راه رفتن سر را به زیر مى‏اندازد و درمحافل، بسیار آهسته سخن مى‏گوید و یا لب‏ها را مى‏جنباند تا دائم الذكر معرفى شودو یا در گفتارش، پیوسته از گذشتگان و بزرگان سلف سخن مى‏گوید و یا براى دین‏براى كشور، براى تك تك افراد غصه خورى مى‏كند، زیرا اگر شنوندگان از دوستان اوباشند و اگر شنوندگان، غصه خورى‏هاى او و اظهار عاطفه‏هاى او را به آن اشخاص‏برسانند، او بیش‏تر مى‏تواند آنان را به دوستى خود جلب كند.

علامت‏هاى ریاكار

امیر المؤمنین‏علیه السلام براى ریا كار سه علامت مى‏گوید:

1. در پیش مردم با نشاط است;.

2. در تنهایى پژمرده و بى حال;.

3. دوست مى‏دارد كه همه، كارهایش را بستایند. (1) .

علت آن كه ریا كار، نزد مردم با نشاط است و در تنهایى پژمرده، آن است كه‏هدف او جلب پیرو و طرف‏دار است. نزد مردم، موقعیت‏براى جلب مرید آماده‏است، ولى در تنهایى چنین موقعیتى نیست و از محبوب خود دور است; تا كسى او راببیند، به فعالیت، مشغول مى‏شود و دام گسترى آغاز مى‏كند، ولى هنگامى كه تنها ماندفعالیت را كنار مى‏گذارد.

ریا كار براى خدا كارى انجام نمى‏دهد و عبادت در تنهایى را كار لغو و بیهوده‏مى‏داند. لذت عبادت در تنهایى از آن كسانى است كه فقط براى خدا عبادت مى‏كنند.

ریا كار خوش دارد كه مردم او را بستایند، چون هدف او همین مى‏باشد و بس!مقصود او خدا نیست، عبادت نیست، نیكو كارى نیست، خدمت‏به خلق نیست،از این رو از ناشناسى مى‏گریزد و در پى شناسایى مى‏دود.

گاه به خلوت نشینى، به عزلت، به كناره‏گیرى، علاقه نشان مى‏دهد، این خود،دام دیگرى است كه براى صید مى‏گسترد.

با دست، پس مى‏زند با پا جلو مى‏كشد، از دنیا مى‏برد تا بدان برسد، درست‏به ماننددرندگان كه براى جهیدن به سوى شكار، چند قدمى به‏عقب مى‏روند. بسیارى ازمردم، وقتى به كسى كمكى مى‏كنند یا پولى مى‏دهند، آن را جورى انجام مى‏دهندكه دگران بفهمند و اگر كسى نفهمید، خودشان نقل مى‏كنند، و شاید بیش‏ترنیكى‏هایى كه از كسانى در میان مردم منتشر است، از نقل خود آن‏ها سر چشمه گرفته‏باشد.

ریا كار در قیامت

امام جعفر صادق‏علیه السلام فرمود: روز قیامت، كسى را مى‏آورند كه در دنیا نمازمى‏خوانده. عرض مى‏كند: پروردگارا، من براى خاطر تو نماز مى‏خواندم. به اومى‏گویند: تو در دنیا نماز مى‏خواندى تا بگویند چقدر نماز مى‏خواند. آن گاه از طرف‏خدا امر مى‏شود كه او را به جهنم ببرند. دیگرى را مى‏آورند كه قرآن را یاد گرفته، مى‏گوید: پروردگارا، براى خاطر تو قرآن را یاد گرفتم. گفته مى‏شود: تو قرآن رایاد گرفتى، تا بگویند چقدر خوب قرآن مى‏خواند. آن گاه امر مى‏شود كه ببریدش‏به جهنم.

سومى را مى‏آورند كه در دنیا جهاد كرده است. مى‏گوید: پروردگارا، براى خاطرتو جهاد كردم. گفته مى‏شود: تو چنان كردى تا بگویند چقدر شجاع و دلیر است. ببریداو را به جهنم. چهارمى را مى‏آورند كه مالش را در نیكو كارى خرج كرده. مى‏گوید:پروردگارا، مال خود را براى خاطر تو صرف كردم. گفته مى‏شود: تو نیكو كارى كردى‏كه بگویند چقدر جوان‏مرد است. او را به جهنم ببرید.

كارهاى خوب را نابود مى‏كند

حضرت امام محمد باقرعلیه السلام مى‏فرماید:كار نیك را نگه داشتن از انجام دادنش‏دشوارتر است. پرسیده شد: نگهدارى كار نیك چگونه مى‏باشد؟ فرمود: مردى كه‏نیكى كند، آن را نهانى مى‏نویسند، وقتى كه بگوید، پاكش مى‏كنند و آشكارش‏مى‏نویسند; باز كه بگوید، پاك مى‏كنند و ریایى اش مى‏نویسند.

به زبان آوردن نیكو كارى‏هایى كه انجام شده، اثر و بهاى آن‏ها را مى‏برد، به ویژه‏اگر ذكر آن‏ها یكى دو بار تكرار شود. تكرار نقل نیكى، نه تنها پاداش آن را پیش خداى‏مى‏برد، بلكه در زمره ریا كارى و كار زشتش قرار مى‏دهد، در نتیجه زیانى كه براى آن‏كرده، بى سود مى‏شود و رنجى كه در انجام دادن آن كشیده، بى گنج مى‏گردد.

آن كه به كسى خدمتى كند، نبایستى بر زبان آورد، بلكه باید فراموشش كند واز خاطرش محو سازد تا پیش خداى بزرگ محو نشود، در این صورت، نیكى اوبراى همیشه باقى مى‏ماند و خدا پاداشى به وى خواهد داد كه تصور آن در مغزش‏نگنجد.

چقدر بدبخت است كسى كه خدمتى مى‏كند و سپس آن را نقل مى‏كند و منت‏مى‏گذارد، هم ارزش خدمت او نزد خدا مى‏رود و هم كسى كه خدمت‏به او شده‏افسرده مى‏گردد و از فكر جبران، منصرف مى‏شود. مردم هم به چنین شخصى كه‏نیكى خود را بگوید، چندان علاقه‏اى نشان نمى‏دهند، بلكه از دیدارش دورى‏مى‏جویند، مگر مجبور باشند. شاید علت آن كه نگهدارى كار نیك از انجام دادنش‏دشوارتر است، آن باشد كه انجام دادن آن فقط یك بار مى‏باشد، ولى از ذكر آن‏خود دارى كردن همیشه است.

غریزه فطرى در موقع انجام دادن نیكى همراهى مى‏كند، ولى وقت‏خود دارى كردن مخالفت مى‏نماید، پس خود دارى كردن از ذكر نیكى، جهاد با نفس ومبارزه با خود پسندى مى‏باشد. جهاد با خود خواهى و كوبیدن شیطان نفس، بسیاردشوار است، ولى از طرفى چقدر زیبا و پسندیده و نزد خدا محبوب است.

شرك ریاكار

عبادت ویژه ذات مقدس حق است. هیچ موجودى به جز آن ذات پاك، شایستگى‏پرستش و بندگى ندارد. غیر خدا را عبادت كردن، براى حضرتش شریك قرار دادن‏است و عبادت را از محل اصلى به جاى دیگر منتقل كردن.

معبود ریا كاران، مردم مى‏باشند و بس. آنان از عبادت خداى صرف نظر كرده و به‏عبادت خلق پرداخته‏اند. آنان خدا پرست نیستند، بلكه بشر پرست مى‏باشند. آنان‏بنده خلقند، نه بنده خدا، بلكه در حقیقت‏بنده شیطانند، چون شیطان آن‏ها را به‏ریا كارى واداشته است.

حضرت امام صادق‏علیه السلام در تفسیر آیه كریمه «فمن كان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملاصالحا و لا یشرك بعبادة ربه احدا» (2) .

چنین مى‏فرماید:

كسى عبادتى را انجام دهد، ولى نه براى خدا، بلكه براى آن كه مردم بدانند وتعریفش كنند، چنین كسى براى خدا شریك قائل شده است.

ریشه تظاهر و ریا

ریا از فاقد كمالات بودن، ریشه مى‏گیرد. فاقد تقوا به تقوا تظاهر مى‏كند و فاقددانش به دانش. كسى كه عقیده به توحید در وى ضعیف باشد و به قدرت و رزاقیت‏خداى بزرگ درست پى نبرده باشد، اهل تظاهر و ریا مى‏شود. دانشمند نیازى به‏تظاهر به دانش ندارد (شاخ گل هر جا كه مى‏روید گل است).

كسى كه داراى تقوا و فضیلت‏باشد، نمى‏تواند تقوا و فضیلت را نهان كند (مشك‏هر جا كه باشد، آن جا را معطر مى‏سازد).

ریا كار، اگر ایمان كامل داشته باشد مى‏داند كه ریا براى جلب مردم سودمندنخواهد بود. آن چه خداى خواسته به او مى‏رسد و اگر خداى نخواهد، تمامى آن چه‏او رشته است پنبه خواهد شد، بلكه ریا رسوا و مفتضحش خواهد ساخت، در نتیجه،محرومیت‏ها كشیده و از ملك زرق و ریا دست‏خالى باز گشته، بلكه بار رسوایى دنیاو حرمان از بهشت‏خداى را در آخرت، بر دوش گرفته، مراجعت كرده است.

پى‏نوشتها:

1) بحارالانوار، ج 69، ص 288.

2) كهف (18آیه 110.

يکشنبه 1/5/1391 - 19:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته