بالاتر از دروغ گناهى نیست
سخنى از علىعلیه السلام
امیر المؤمنین فرمود:
«لا سوء اسوء من الكذب;.
بدیى از دروغ بدتر نیست.»
وصى رسولصلى الله علیه وآله زشتى دروغ را قطعى دانسته، بلكه بر آن افزوده كه زشتتر ازدروغ، گناهى نیست.
زشتى و ناپسندى دروغ، نزد همه كس مسلم مىباشد، مجهولى كه در این میانموجود است، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ایمان از آن پرده برداشته وآن را بالاترین زشتىها گفته است; بنابر این مقدار زشتى دروغ نامحدود مىباشد وناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سیاهى رنگى نیست، بالاتر از دروغ همگناهى نه.
چرا؟
در این جا پرسشى پیش مىآید كه چرا زشتى دروغ از گناهان دیگر بیشتراست؟
شاید یكى از نكتههاى سخن علىعلیه السلام این باشد كه بیشتر گناهان یا از شهوتبرمىخیزد یا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خیالى و موقتىخواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مىشود، لذتى به اومىدهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مىشود، از لذت انتقام برخوردارمىگردد.
ولى دروغ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بیهودهاى است. بر اثر آن، نه به خواستهدل مىرسد و نه آتش انتقام را خاموش مىكند، بلكه گناهى استشوم و بى خاصیت،هر چند دروغ گو براى دروغ خاصیتى مىپندارد و آن پردهاى است كه بدان وسیله،روى نقایص و گناهان خویش مىكشد، ولى اشتباه او همین است، زیرا حقیقت، آشكار خواهد شد و زیر پرده نخواهد ماند، دروغى كه هیچ گونه لذتى براى آن تصورنمىشود و دروغ گو براى دروغش نمىتواند هیچگونه عذرى بتراشد، در صورتى كهدروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد; پس سزاوار است كه بالاتر از آن گناهىنباشد.
شاید نكته دیگر سخن على این باشد كه دروغ، دروغ مىزاید. دروغ، راه رابراى زشتىها باز مىكند. دروغ سپر جنایات قرار مىگیرد و دروغ گو را بر اثرارتكاب گناه دلیر مىكند. دروغ نه تنها خودش گناه است، بلكه گناههایى در پى دارد،ولى گناهان دیگر خودشان مىباشند و بس. گناه كار پس از ارتكاب گناه، پشیمانىبه وى دست مىدهد كه ممكن است موجب توبهاش بشود، ولى دروغ گو،پس از دروغ، خود را موفقتر مىبیند و براى دروغ دیگر آمادهتر مىشود. (آرى مارجز مار نیارد.)
سخنى دیگر از علىعلیه السلام
«لا یصلح من الكذب جد و هزل. و لا ان یعد احدكم صبیه ثم لا یفی له. ان الكذبیهدی الى الفجور و الفجور یهدى الى النار. و ما یزال احدكم یكذب حتى یقال كذب وفجر. و ما یزال احدكم یكذب حتى لا یبقى فی قلبه موضع ابرة صدق، فیسمى عنداللهكذابا.»
پیشواى بزرگ بشر، امیر المؤمنینعلیه السلام در این سخنان زرین، بشر را به چند چیز،راهنمایى فرمود كه همه در باره دروغ است.
نخست آن كه، دروغ جدى و دروغ شوخى، هیچ كدام پسندیده نیست كسى كهمىخواهد سر و كارش با گفتار نیك باشد و از راستان به شمار آید، بایستى از دروغ،خواه جدى باشد و خواه شوخى، بپرهیزد. دروغ شوخى نبایستى كوچك شمردهشود، دروغ شوخى، دروغ گو را به سر منزل دروغ جدى مىكشاند.
دیگر آن كه، پدرى كه داراى فرزندانى است، نبایستى به فرزند وعدهاى بدهد كهبدان وفا نكند; این كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش مىسازد و سر مشقى براىفرزند مىشود كه دروغ گویى را بیاموزد. پدر نباید كسى باشد كه موجود دروغ گویىرا ایجاد كرده و به جامعه تحویل دهد.
دنبالههاى دروغ
سپس امام به شومىهاى دروغ اشاره مىكند. در سومین مطلب چنینمىگوید:
سر انجام دروغ، پرده درى است و سر انجام پرده درى آتش دوزخاست.
ابلیس در آغاز، دروغ گو را گول مىزند و به وى مىگوید:
این گناه را مرتكب شو و اطمینان داشته باش كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و اگرهم به گوش كسى رسید، چارهاش انكار است و بدین وسیله هراس دروغ گو را از گناهمىبرد تا یك یك گناهان را مرتكب مىشود; دیگر حیایى و شرمى در او نمىماند و ازهیچ گناهى، ابایى ندارد. آیا پرده درى جز این مىباشد؟ سرانجام پرده درى، آتشدوزخ است.
دام شیطان
از این سخن دانسته شد كه دروغ، یكى از دامهاى شیطان است. شیطان بادروغ،افراد بشر را شكار مىكند و آنها را تحت اختیار خود قرار مىدهد. هر چه شیطانمىخواهد باید بكنند، چون اختیارى از خود ندارند و در برابر شیطان، مسلوبالارادهگردیدهاند. شیطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده، گوش و چشمشان را تصرفكرده، دست و پایشان را تصرف كرده، مغزشان را پایگاهى براى نیروى شیطانى خودقرار داده، چنین كسانى را آلتخود قرار مىدهد و به سراغ پاك دلانى دیگر مىفرستدتا آنها را به دام آورند واین روش، پیوسته تكرار مىشود.
باز مرغ هوسش پر گیرد عمل شوم خود از سر گیرد
رسوایى و افتضاح
چهارمین مطلب این روایتشریف، شاید این باشد كه سر انجام دروغ، رسوایىو افتضاح است و این نكته را نگارنده از این جمله علىعلیه السلام استفاده مىكند:
«و ما یزال احدكم یكذب حتى یقال كذب و فجر.» دروغ گو بایستى منتظر باشد كهكوس رسوایى اش را بر سر بازار بزنند. شاید از نخستین دروغ، كمتر كسى آگاه شود وهمین چیز هم دروغ گو را در دروغ گویى جرىتر مىكند، ولى كم كم دروغ، ادامه پیدامىكند و مردم وى را به دروغ گویى مىشناسند. همین كه مورد بد گمانى مردم قرارگرفت، به گناهان دیگرش نیز پى مىبرند و اسرار نهانىاش بر ملا خواهد شد. هر چهبخواهد به روى زشت كارىهایش سر پوشى بگذارد، سوء ظن مردم، آن سر پوش رابر مىدارد و نخواهد گذاشتسیاه كارىهایش پنهان بماند. واى به بدبختى كه موردسوء ظن قرار بگیرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوء ظن، آن را بزرگ مىنمایاند. اگریكى باشد، آن را ده مىبینند، بلكه گناه دیگرى را نیز به گردن او خواهند انداخت.
بد گمانى مردم به این زودى بر طرف شدنى نیست و این لكه سیاه دور است كهپاك شود، بلكه سرایت نیز مىكند و كسان و دوستان او نیز مورد سوء ظن قرارخواهند گرفت.
سه سال
كسانى هستند كه عمر خود را كم مىگویند. اینان گمان مىكنند كه مردم به دروغآنها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگویم كه مردم، حساب عمر هر كسى را بهتراز خود او دارند، چندان گزافه نمىباشد. گویند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر خودرا پنجاه و دو سال گفت. پس از سه سال، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود رانیز پنجاه و دو سال گفت. متصدى ثبت نام، هنگامى كه كارت ورودى سابق اینشخص را دید، پرسید: شما در این سه سال كجا بودید؟
مطلب پنجم
امام، در پایان سخنش، سومین بدبختى دروغ گو را بیان مىكند و آن بالاترینبدبختىها مىباشد. امام مىفرماید:
كار دروغ گو به جایى مىرسد كه یك سر سوزن راستى در قلبش نمىماند. در اینموقع، از طرف مقام مقدس الهى كذاب نامیده مىشود.
كسى كه یك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقیقتش دروغ گویى خواهدبود، دروغ با سرشتش آمیخته شده و با جانش به در خواهد رفت; چنین كسىشایستگى ندارد كه مورد لطف خداى مهربان قرار گیرد و به مقام قرب الهى برسد.مهر حق، سالها با او مدارا مىكند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو، از حد گذشت،رسوایش مىكند و كذابش مىخواند (اگر پشیمان نشود و دست از دروغ برندارد).
دروغ گو بداند كه درگاه حق، درگاه نومیدى نیست و مهر خداى، همیشه راهبازگشت را باز نگاه داشته. گناه كار به هر جایى كه برسد، اگر حقیقتا پشیمان شود وتوبه كند خدایش وى را با آغوش باز خواهد پذیرفت.
داستانى از تاریخ
هنگامى كه وجود مقدس پیغمبر اسلام به مدینه هجرت فرمود، نخستین قدمى كهبرداشت، ساختن مسجد بود. حضرتش زمینى را براى مسجد تهیه كرده و سپس بهدیوار كشیدن به دور آن اقدام فرمود. نخستین خشت را با دست مبارك خود به كارگذاشت. سپس مسلمانان و یاران رسول، مشغول كار شدند. پى در پى خشتمىآوردند و به كار مىگذاشتند. شوق و شعفى زاید الوصف بر مسلمانان چیره شدهبود و همگى خوشحال و خرم به كار ادامه مىدادند، گویى كارگرى خانه خدا براىایشان بهترین لذت بود، سرود مىخواندند و بار مىبردند، آن جا یك پارچه شادى ونشاط و فعالیتبود.
در این حال، رفتار دوتن از مسلمانان، جلب توجه كرد: یكى عمار یاسر و دیگرىعثمان!
عمار بیش از دگران، خشتبر مىداشت. گاه گاهى هم بعضى بر بار او مىافزودندو بارش را سنگینتر مىكردند. عمار خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض كرد: یا رسول الله!مرا كشتند.
پیغمبر مهربان، زلفهاى مجعد عمار را تكانى داده، تا از گرد و خاك پاك شود وفرمود: اینها قاتل تو نیستند، قاتل تو مردمى جنایت كار خواهند بود.
عثمان، جامهاى تمیز بر تن كرده بود و خود را كنار مىگرفت تا مبادا جامهاشخاكى شود. برادر رسول خداصلى الله علیه وآله علىعلیه السلام بر وى گذر كرد و بگفت:
لا یستوى من یعمر المساجدا.
یداب فیها قائما و قاعدا و من یرى عن الغبار حائدا
«كسى كه مسجد مىسازد و نشسته و ایستاده كار مىكند و زحمت مىكشد با كسى كهخود را از گرد و خاك دور مىدارد، یكسان نخواهد بود.»
عثمان به على چیزى نگفت. على برادر رسول خدا و شهسوار اسلام بود،ولى عمار این رجز را از على بیاموخت و هنگام رفت و آمد و نشست و برخاستآن را مىخواند. این كار بر عثمان گران آمد و در خشم شد و به عمار گفت: پسر سمیه! شنیدم چه مىگویى، به خدا سوگند! این عصا را بر بینى تو خواهمكوبید.
از این سخن، حالت پیغمبر اسلام دگر گونه گردید و خشم حضرتش نمایان شد.نفسها در سینهها حبس گردید. چون در هنگام غضب آن حضرت، كسى قدرتدمزدن نداشت. سپس رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: به عمار چه كار دارند، او آنها را بهسوى بهشت دعوت مىكند و آنها عمار را به سوى جهنم مىخوانند و سخنانى دیگردر فضیلت عمار فرمود.
دروغ تاریخ
این داستان را ابن اسحاق در سیره به نام عثمان بن عفان نقل كرده، ولى ابن هشام درتهذیب سیره ابن اسحاق، نام عثمان را انداخته و از او به مردى از صحابه تعبیرمىكند. (1) گواه بر این سخن، تصریح خود او در سیره مىباشد كه مىگوید: «و قد سمىابن اسحق الرجل» و گواه بر این كه داستان مربوط به عثمان است، تصریح ابوذر استدر شرح سیره ابن هشام كه مىگوید: آن مرد، عثمان بن عفان بوده.
در سیره حلبیه (2) وضع عوض شده و به جاى نام عثمان بن عفان، نام عثمان بنمظعون نوشته شده است. نمىگویم این خیانت را نویسنده سیره حلبیه كرده و این گناهرا او مرتكب شده است، شاید این دروغ از راویانى باشد كه داستان را براى او روایتكردهاند.
سرگذشتها در سیر تاریخ، سیرهایى دارند. مورخان سابق، نام نمىبرند وقهرمانان را مجهول مىگذارند و مورخان آینده نامدیگرى به قهرمانهاى داستانهامىدهند.
عثمان بن مظعون
او از پاكان و اتقیاى یاران رسول خداصلى الله علیه وآله بوده و در دومین سال هجرت از دنیارفته است. این مرد پاك از بنى امیه نبود كه دوستانى در تاریخ داشته باشد كه از او دفاعكنند یا داستانها را به نفع او تغییر دهند. كسى كه بى دفاع شد، همه گونه حملهاى به اومىشود. پس مانعى ندارد كه به دروغ به او تهمت زنند و نسبتبه عمار ظالمشخوانند و مورد غضب رسول خدایشصلى الله علیه وآله بگویند. این نمونه كوچكى بود ازجنایتهاى تاریخ نویسان (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل).
عثمان پس از آن كه در غزوه بدر شركت كرد، در مدینه از دنیا رفت ورسول خداصلى الله علیه وآله پس از مرگ، او را بوسید در حالى كه مىگریست و از دیدگانش اشك مىریخت.
پىنوشتها:
1) السیرة النبویه لابن هشام، ج2، ص 142.
2) السیرة الحلبیة، ج 2، ص 262.
كذاب
«ان الله لا یهدى من هو مسرف كذاب; (1) .
خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسیار دروغ بگوید، هدایت نخواهد كرد.»
از نظر لفظ
كذاب، مبالغه كاذب است. كاذب كسى است كه دروغ بگوید. كذاب كسى است كهبسیار دروغ بگوید. در زبان فارسى، هیاتى كه دلالتبر مبالغه در معنا داشته باشد،سراغ ندارم. شاید واژه دروغ گو، بسیار دروغ گفتن را نیز برساند. اگر بگوییم او دروغمىگوید یا بگوییم او دروغ گوست، جمله نخست كسى را كه یك بار دروغ گفته باشدشامل مىشود، ولى جمله دوم ویژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى كهدروغ گویى از صفات او شده باشد.
از این سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گو بودن تفاوت دارد و دروغ گو ازنظر معنا به كذاب نزدیك مىباشد.
كذاب چه كسى است؟
مردى خدمت امام پنجم , امام محمد باقرعلیه السلام عرض مىكند:كذاب كسى است كه دروغ بگوید؟ امام مىفرماید:
«لا و لكن المطبوع على الكذب; (2) .
كذاب كسى است كه طبیعتش به دروغ آمیخته شده و دروغ گویى جبلى او شده باشد.»
كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتیاد پیدا مىكنند، در آغاز كار، از دگران شرممىكنند كه در حضور آنها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى این كاررا انجام مىدهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم بر طرف مىشود و از آگاه شدن دگرانابایى نخواهند داشت، مگر آن كه از خطرى بیم داشته باشند.
دروغ گو در آغاز دروغ گویى چنین است و شرم دارد كه دگران به دروغشپىببرند، ولى هنگامى كه دروغ گویى عادت او گردید، شرم بر طرف مىشود و گاهمىشود كه یكى از حاضران را بر سخن خود گواه مىگیرد، در صورتى كه خودشمىداند كه گواه، او را دروغ گو مىداند.
این گونه دروغ گویان بسیارند. آنها مىدانند كه كسى را كه گواه خود گرفتهاند، ازصدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن یقین دارد و گواه گرفتن، دروغ دیگرى ازدروغهاى آنها مىباشد.
كاذب و كذاب
كاذب اگر دروغ بگوید، پشیمان مىگردد، بلكه در وقت دروغ گفتن، اعصابش نیزناراحت مىباشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدایش، ممكن استبه دروغشپى برد.
ولى كذاب از دروغ گویى پشیمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن، اعصابشناراحت نمىشود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدایش، نمىتوان به دروغشپىبرد، چون همگى حالت طبیعى دارند و با كمال قرصى دروغ مىگوید و براى اثباتصحت گفتارش سوگند مىخورد; او دروغ گویى را راه موفقیت و محبوب شدنمىداند! او دروغ گویى را نشانه زیركى و عقل مىشناسد! زهى تصور باطل! زهىخیال محال!
فراموشى كذاب
امام جعفر صادقعلیه السلام مىفرماید:
«ان مما اعان الله به على الكذابین النسیان; (3) .
از چیزهایى كه خدا براى رسوایى دروغ گویان، كمك قرار داده،فراموشىاست.»
كذاب، دروغى را كه مىگوید به زودى فراموش مىكند، چون واقعیت ندارد وچیز بى واقعیت دوامى نخواهد داشت و مانند موجهاى سراب نمایان مىشود وسپس نابود مىگردد.
بار دیگر، جور دیگر دروغ مىگوید. در دو مجلس نسبتبه یك موضوع، دوگونهسخن مىگوید، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختیاریكدگر گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آیا چنین كسى سخنش نزد دگرانارزش دارد؟ هرگز! هر چند داراى عالىترین مقامات باشد. آیا دیگر كسى به او اعتمادخواهد كرد؟ آیا چنین كسى قابل هدایتخواهد بود؟
قرآن چه نیكو مىگوید:
«ان الله لا یهدى من هو مسرف كذاب.» (4) .
نخستین كذاب در اسلام
نخستین كسى كه از طرف رسول خداصلى الله علیه وآله به لقب كذاب نامیده شد، عربى بود بهنام مسیلمه. او در آغاز، مسلمان شد، ولى سپس ادعاى پیغمبرى كرد و نامهاى بدینمضمون براى پیغمبر اسلام فرستاد:
«از مسیلمه رسول الله به سوى محمد رسول الله، سلام علیك. بدان كه من با تو درپیغمبرى شریك هستم. حكومت نصف زمین از آن من و نصف دیگر از آن قریش. تاآخر نامه.»
پیغمبر اسلام در جواب چنین نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم.
از محمد رسول الله به مسیلمه كذاب. سلام بر كسى كه راه حق را پیروى كند. زمیناز آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد مىدهد. سر انجام نیك، از آن مردم باتقواست و بس.
رسول خداصلى الله علیه وآله از دنیا رفت. مسیلمه كارش بالا گرفت. تعصب عشیرهاى ومنطقهاى كه در عرب فراوان مىباشد، موجب شد كه در میان افراد عشیرهاش و اهالىمرز و بومش، پیروان بسیارى پیدا كند. سر انجام در زمان حكومت ابو بكر به دستمسلمانان كشته شد.
كذاب دیگر
هنگامى كه رسول خداصلى الله علیه وآله از سفر حجة الوداع مراجعت مىفرمود، بر اثرخستگى و كوفتگى سفر، بیمارى بر حضرتش عارض شد. این خبر در یمن به گوشاسود عنسى رسید. او هم ادعاى پیغمبرى كرد و چون اطلاعاتى از شعبده داشت،كارهاى عجیب و غریبى از خود نشان مىداد.
اسود نیز پیروان بسیارى پیدا كرد و كشور یمن را به تصرف در آورد و مامورانرسول خداصلى الله علیه وآله را بیرون كرد.
فرماندار كل كه نامش «شهر» بود و گویا ایرانى بود، در برابر او مقاومت كرد.این مرد مسلمان، آن قدر استقامت كرد تا در راه دفاع از اسلام جان داد و كشتهشد.
اسود، همسر این مرد بزرگوار رشید را به زنى گرفت. حدود متصرفات اسود، ازطرفى حضر موت و از طرفى طائف و از طرفى احسا و بحرین بود، بلكه تا عدنبرسید و وجودش براى اسلام خطر بزرگى شد.
پیغمبر اسلام به مسلمانانى كه در آن سامان بودند، نوشت كه با این كذاب نیرومند،مبارزه كنند و شرش را دفع كنند. یك مسلمان جوان مرد ایرانى به نام فیروز موفق شدكه اسود را بكشد و خطرش را بر طرف كند.
از طرف خدا، كشته شدن اسود عنسى به رسول وحى شد. پیغمبر فرمود: عنسىكشته شد. او را مبارك مردى كشت كه از دودمانى مبارك بود. پرسیدند: كه او راكشت؟ پیغمبر فرمود: فیروز فاز فیروز. (5) .
مدعیان پیغمبرى
به طور كلى هر یك از مدعیان پیغمبرى كذاب مىباشند، چون لازمه ادعاىپیغمبرى دروغ بسیار گفتن است، چه از نظر تكرار دعواى پیغمبرى و چه از نظرتشریع احكام و جعل قوانین.
دروغ گویانى بسیار در جهان بوده و هستند و خواهند بود كه بر اثر جاهطلبى وخود پسندى، ادعاى پیغمبرى و فرستادگى از جانب خدا كردهاند و مىكنند و خواهندكرد.
گاهى هم، بر اثر نادانى بشر، موفقیتى چند روزه به دست آوردهاند و دستهاى پیروبراى خویش درست كردهاند، ولى چندان دوامى نداشتهاند. از این گونه دینهاىدروغى تاكنون در جهان بسیار پیدا شده و سپس ناپدید شده است. چیزى كه حقیقتنداشته باشد، قابل بقا نخواهد بود. ممكن است اوضاع و احوال محیط، چند روزى بهادامه این دینها كمك كند، ولى به اصطلاح فلاسفه، اینها حركت قسرى است و قسردوام ندارد.
راه موفقیت این پیغمبرهاى دروغین، استفاده از غریزه طمع و شهوت بشر یاتحریك حس انتقام او مىباشد، چنان كه كمونیستها نیز براى نشر مسلك خود ازاین سه غریزه استفاده مىكنند، بلكه اصل مسلك كمونیست نیز پیدا شده و برخاستهاز این سه غریزه مىباشد. صفتحسد هم در رشد آن مدخلیت كامل دارد، چنان چهدر جلد دوم(حسد) گفته شد.
هلاكت كذاب
امام جعفر صادقعلیه السلام چنین مىگوید:
«ان الكذاب یهلك بالبینات و یهلك اتباعه بالشبهات; (6) .
كذاب از روى دانستن هلاك مىشود و پیروان خود را از روى ندانستنهلاك مىكند.»
كذاب خود مىداند كه دروغ مىگوید. او هیچ اشتباه نمىكند. پیش او مانند روزروشن است كه در ادعایش دروغ گو مىباشد، ولى پیروان خود را در اشتباه مىاندازدو نمىگذارد كه حقیقتبراى آنها روشن شود.
وى از نادانى مردم، سوء استفاده مىكند و آنها را گمراه كرده و بر اثر گمراهىبه هلاكت مىاندازد. آرى كذاب، خودش را دانسته، جهنمى مىكند و پیروان خود راندانسته به جهنم مىبرد.
روش پیغمبران دروغین
روش پیغمبران دروغین، در دعوت، نشر دروغ مىباشد و بس. اینان بایستىادعاى دروغ خود را از بامداد تا شامگاه، هزاران بار، نزد هر كسى تكرار كنند. صدهادستورهاى جعلى و حكمهاى دروغى بیاورند، عباراتى عجیب و غریب و غیر عادىاز خود ببافند و سپس آنها را جمع كرده و كتاب آسمانى خود بنامند و ادعا كنند كه آنعبارات بى سر و ته، وحى الهى مىباشد; رفتار خود را پیغمبرى وانمود كنند و انكارمعجزه كنند و یا به سحر و جادو مردم را بفریبند و آنها را به نام معجزه قالب بزنند ودروغ عملى را بر دروغهاى لفظى خود بیفزایند.
بایستى هزاران حقه و نیرنگ و افسون به كار برند تا براى ادعاى خود پیرو پیداكنند و با پیروان، طورى رفتار كنند كه آنها در این پیروى ثابتبمانند و وسط راه او راول نكنند.
رنگهاى دیگر كذاب
كذاب بودن، اختصاص به ادعاى پیغمبرى ندارد و داراى رنگهاى دیگرى نیزمىباشد. هر كس به دروغ ادعا كند كه داراى منصبى از مناصب الهى است، كذابخواهد بود، خواه ادعاى نبوت باشد، خواه ادعاى امامت، خواه ادعاى نیابتخاصه وبا بیتباشد، خواه ادعاى نیابت عامه و مرجعیت تقلید. ادعاى دروغین در هر یك ازاین مناصب، مانند ادعاى پیغمبرى، مستلزم دروغ گفتن بسیار مىباشد.
اگر كسى در دین، منصبى براى خویش ادعاكند كه در میان مناصب الهى، آن گونهمنصب نباشد، چنین كسى نیز در زمره كذابان به شمار خواهد بود.
جعفر كذاب
پس از وفات امام یازدهم حضرت امام حسن عسكرىعلیه السلام جعفر ادعاى امامت كرد و گفت: من خلیفه دوازدهم رسولم. جعفر، منكر وجودفرزندى براى حضرت امام حسن عسكرى شد و خود را وارث برادر معرفى كرد و بهجاى آن كه مهربانى كند، حقوق برادر زاده عالى مقامش را غصب كرد.
جعفر، مردى فاسق، باده گسار، بى سواد و نادان بود. در نادانى او همین بس كهپول زیادى براى مركز قدرت برد تا با تایید كردن آنها، مسلمانان امام دوازدهمشبشناسند. او هنوز نفهمیده بود كه امامت، منصبى استخدایى و دستبشر نمىتوانددر آن دخالتى داشته باشد.
سلاطین مستبد گذشته مسلمانان كه خود را خلیفه مىنامیدند، هر چه كوشیدند كهامامت آل على را از میان بردارند (كشتند، سوختند، مسموم كردند ولى) نتوانستند،خودشان رفتند و امامتباقى ماند.
جعفر به شیعیان، نامه نوشت و خود را امام معرفى كرد. جعفر، یاران حضرتولى عصر - ارواحنا فداه - را استهزا مىكرد كه بیهوده انتظار كه را مىكشید، چنین كسىوجود ندارد. جعفر بر شیعیان سخت گرفت، بر بستگان برادر عظیم الشانش سختگرفت، توهین كرد، به زندان تهدید كرد، ولى نتیجه نگرفت، یك تن هم پیرو پیدانكرد، و احدى به امامتش قائل نشد.
شیعیان، امام را مىشناختند و شرایط امام را مىدانستند، از زمان رسول خداصلى الله علیه وآلهمعلوم بود كه امام دوازدهم كیست. پیغمبر اسلام از نام و كنیهاش خبر داده بود.
امامان یازده گانه در گذشته، هر كدام در موقع مقتضى، خلیفه دوازدهم; رسول وامام دوازدهم مسلمانان را معرفى كرده بودند. شیعیان در زمان پدرش حضرت امامحسن عسكرىعلیه السلام حضرتش را در كودكى دیده بودند و به طور كامل مىشناختند.
مدعیان مهدویت
همه ادیان اتفاق دارند كه روزى مردى توانا و پاك، ظهور خواهد كرد تا جهان رابراى همیشه پر از عدل و داد كند و جهانیان را از شر ظالمان و ستمگران برهاند.
فطرت بشر نیز بدین سخن پاى بند است، كه ظلم دوام نخواهد داشت و روزىحكومت عدل تشكیل خواهند شد، حكومتى كه جهانى باشد و اختصاص به كشورىیا قارهاى یا نژادى نداشته باشد.
مدعیان مهدویت از این دو چیز استفاده كرده و ادعا كرده و مىكنند كه تشكیلدهنده آن حكومت مىباشند، از این رو خود را مهدى نامیدهاند. تاریخ، افراد بسیارىمىشناسد كه چنین ادعایى كردهاند و به نام عدل، جنایاتى مرتكب شدهاند، ولىچیزى نگذشت كه ادعاى باطل آنها روشن شده و دروغشان ثابت و مدلل گردیدهاست. اینان خودشان را به چاه هلاكت انداختهاند و افرادى نادان را در هلاكت وگمراهى قرار دادهاند. راه جلوگیرى از پیدایش كذابها به طور عموم، تقویت ایماندر دل بشر مىباشد و بس.
نشانه كذاب
امام جعفر صادقعلیه السلام فرمود: نشانه كذابى كه به دروغ، ادعاى یكى از مناصب الهىرا مىكند، آن است كه از آسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر مىدهد، ولى وقتى كه ازوى از حرام و حلال خدا بپرسى، هیچ نمىداند. (7) .
چقدر زشت است كه كسى ادعاى مرجعیت در تقلید كند، ولى در مباحث فقهجاهل باشد و در رساله عملیهاش بر خلاف موازین فقه نظریه بدهد.
اطلاعات هر كسى بایستى در مرحله نخست، مربوط به همان شغل خودش باشد.پزشكى كه طب نداند، مانند درختى استبى بر. كسى كه ادعاى مرجعیت دارد،بایستى كاملا و به طور دقیق به احكام خدا آشنا باشد تا مبادا فتوایى بر خلاف«ما انزل الله» بدهد.
واعظى را دیدم كه بر اریكه منبر دم از اتم مىزد، ولى آیا از مواعظ محمد وآل محمد اطلاعى داشت؟ نمىدانم. آیا از اخلاقیات اسلام، از اجتماعیات اسلاماطلاعى داشت؟ نمىدانم.
در این روزها شهرتى پیدا شده كه آخوند بایستى همه چیز بداند. فكر همه چیزدانستن موجب شده كه آخوند معلومات اصلى خود را از دستبدهد، بلكه از هر دوسو رانده شود.
آخوند باید نخست در رشته اصلى خود معلومات كافى داشته باشد، سپس دررشتههاى دیگر وارد شود. آخوندى كه معلومات دینى نداشته باشد، مانند ناطقىاست كه زبان نداشته باشد.
یكى از بدبختىهایى كه دامن گیر مسلمانان شده آن است كه هر كس كه خود رامعتقد به دین مىداند، گمان مىكند كه از احكام خدا اطلاع دارد و با فكر جاهل خودمىتواند مسائل دینى را حل كند، در صورتى كه هر علمى، درس خواندن دارد و علمدین بیش از علوم دیگر درس خواندن، مىخواهد. دوره تحصیل علم دین از همهعلوم بیشتر است.
به خاطر دارم، مردى كه خود را متخصص در شیمى مىدانست، در فقاهت ووظایف دینى عالمى را راهنمایى مىكرد و دستور مىداد! فقط از این جهت كه خود رامسلمانى معتقد مىدانست. به او گفتم: شما براى هر چیزى تخصص قائل هستید،ولى براى علم دین تخصص قائل نیستید؟! در هر رشتهاى بایستى به متخصص آنرجوع كرد.
پىنوشتها:
1) غافر (40) آیه 28.
2) الكافى، ج 2، ص 340 - 341، باب الكذب، ح 12.
3) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 15.
4) غافر (40)، آیه 28.
5) نگارنده احتمال مىدهد كه این جمله، فارسى باشد و چنین بوده: فیروز باذ فیروز و رسول اكرمصلى الله علیه وآله در حق فیروزدعا كرده باشد، چون در زبان فارسى ب و ف تبدیل پذیرند.
6) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 7.
7) الكافى، ج 2، ص 340، باب الكذب، ح 8.
دروغ در راه خودنمایى
تقلید ناپسند
وظیفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقلید نكندو سخن دانشور دیگر را كور كورانه نپذیرد. بایستى در مورد آن تحقیقاتى كند، مطالعهكند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گردید، بپذیرد. به صرف آن كه گوینده اینسخن، مرد بزرگى است، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسیار دارند.
تقلید دانشور كار پسندیدهاى نیست. تقلید ویژه نادان است كه بایستى سخن دانارا بى چون و چرا بپذیرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهرهاى ندارد، بایستى درمورد احتیاج از دانشمندان آن علم تقلید كند.
اگر میان دانشمندان، تقلید معمول مىگشت، درهاى ترقى علم و دانش به روىبشر بسته مىشد و سیر تكاملى بشر قطع مىگردید و بشر در همان مراحل ابتدایىمىماند.
امتیاز فقه امامیه
بزرگترین امتیاز فقه شیعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همین است كهدانشوران امامیه درهاى تقلید را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقیق راباز نگه داشتند. فقیه امامى، كور كورانه، سخن فقیه دیگر را نمىپذیرد، مگر آن كهدلیلى محكم بر صحتسخن او گواه باشد; لذا فقه امامیه سیر تكاملى خود را پیمودهو به عالىترین مدارج ترقى رسیده، ولى فقه برادران اهل سنتبه همان حالى كه درقرن سوم هجرى داشته، مانده است و هیچ گونه ترقى فكرى نصیبش نگردیده، زیراكه دستگاه حاكمه در تحقیق و اجتهاد را به روى آنها بست و ایشان را در تقلیدكور كورانه از چهار تن، قرار داد.
دلیلهاى دروغین
نكته دیگرى كه موجب مىشود كه متفكر دانشمند، بدون دلیل صحیح، هیچ گونهسخنى را نپذیرد، آن است كه بسیارى هستند كه نخست عقیدهاى اتخاذ مىكنند وسپس در جستجوى دلیل مىروند، اگر دلیلى براى صحت عقیده اتخاذ شده یافتند كهچه بهتر، و گرنه دلیل دروغینى مىآورند و براهینى براى صحت عقیده خود جعلمىكنند.
این جاست كه دانشمند محقق، بایستى هر دلیلى را دقیقا مورد نظر قرار دهد تادلیل صحیح را از ناصحیح و مجعول را از غیر مجعول بشناسد.
در عقاید دینى
در عقاید دینى، این روش بسیار است كه كسى به مناسبت تمایلات قلبى یا توارثیا شرایط محیط و مانند اینها براى خویش، دینى یا مذهبى اتخاذ مىكند و بدانپاىبند مىگردد.
وقتى كه از وى دلیلى مطالبه شود به جعل مىپردازد و دلیلهاى دروغین براىدرستبودن آیین خود مىبافد و به سخن حق گوش نمىدهد; بسیار جستجو مىكندكه راهى بیابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خویش را حق بنمایاند.
در دوستى و دشمنى
پارهاى براى كسى كه دوست مىدارند، خوبىهاى دروغین ذكر مىكنند تا دوستىخود را نزد دگران بهجا و درستبنمایانند، همان طور كسانى كه با كسى دشمنىپیدا مىكنند، خوبىهاى او را منكر مىشوند و براى او بدىها مىگویند، تهمتمىزنند، افترا مىبندند، فضیلتهاى او را به دیگرى نسبت مىدهند تا عقده قلبىخود را بدین وسیله تصحیح كنند.
علامه عالىمقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب بهدشمنىهایى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حدیث و تاریخ باامیرالمؤمنینعلیه السلام كردهاند، اشاره مىكند و نمونهاى چند براى مثال گواه مىآورد ونصوصى را كه تاویل كرده و یا بعضى جملاتش را اسقاط كردهاند و یا در برابرشجعل كردهاند، نشان مىدهد.
روش صحیح
روش صحیح در مباحث علمى و دینى آن است كه بایستى در آغاز به سراغ دلیلرفت و هر چه نتیجه برهان بود، همان را پذیرفت. عقیده بایستى از دلیل پیدا شود، نهدلیل از عقیده.
تعصب در نظریههاى علمى بسیار كار غلط و ناپسندى است. چنین كسى بایستىدر جهل مركب، ابد الدهر بماند، كسى كه نمىداند و نمىخواهد هم بداند.
اگر روش بىطرفانه تحقیق در مباحث علمى و دینى اجرا مىشد، نود در صد ازاختلافات بشر بر طرف مىگردید و بسیارى از خون ریزىها در این جهان رخنمىداد. بسیارى از عقاید اتخاذ شده به طور صد در صد از دلیل گرفته نشده و اگر همدلیل در آن دخالتى داشته، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقیه را شرایط و اوضاع واحوال یا تمایلات قلبى به ثمر رسانیده است.
محقق نماها
بزرگانى در رشتههاى مختلف تاریخ و تراجم احوال، تحقیقاتى كردهاند ومجهولاتى را معلوم ساختهاند و مشكلات علمى را با براهین كافى حل نمودهاند، ولىعدهاى محقق نما نیز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقیقات دارند، در صورتى كهدستشان خالى است و تهى از معلومات هستند; اینان از جهل عمومى استفاده كرده وخود را دانشمند محقق قالب مىزنند; اینان نقص بى اطلاعى خود را به وسیله جعلدروغ جبران مىكنند، در تاریخ جعل مىكنند، در تراجم و احوال جعل مىكنند،تاریخ ولادت، تاریخ وفات جعل مىكنند، افراد خیالى در تراجم و احوال جعلمىكنند، تالیفاتى براى كسانى جعل مىكنند و در آثار دگران تصرفاتى مىكنند; اینانهر چند در برابر عامه، محقق و دانشمند معرفى مىشوند، ولى مردم تیزبین به زودىبه اكاذیب و مجعولات آنها پى مىبرند و این محقق نماهاى دروغ گو را مىشناسند.
رحله ابن یشهب
عبد الله مستوفى در جلد سوم كتابش (1) چنین آورده: آقاى دبستانى مىگفت:روزى در مجلسى به یكى از این قماش محققان برخوردم. اسم هر كتابى مىبردند،الكى وارد در تحقیق چگونگى آن مىشد، منتها از فرط شارلاتانى از كلیاتى كه ممكناست همه كتب شامل آنها باشد سخن مىراند، در صورتى كه روحش از آن كتاب بىخبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آنها با اطلاع بودم، امتحان كرده ویقینم شد كه مؤمن خیلى بى روغن سرخ مىكند، اسم نویسندهاى را جعل كرده وكتابى را به اسم او منسوب داشتم. گفتم: رحله ابن یشهب را دیدهاید؟ من اسم اینكتاب را شنیدهام، ولى هر جا تحقیق كردم اثرى از آن نیافتم.
گفت: بلى، این كتاب خیلى نفیسى است كه سه نسخه، بیشتر از آن در دنیا موجودنیست: یكى در كتابخانه لندن و یكى در كتابخانه بریتانیا و سومى در كتابخانه كتبقدیمه اسپانیا.
چون ابن یشهب از نویسندگان اسلامى اندلس بوده، نسخه اصلى به خط نویسندهبه سال... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبیلیه است. من در سفرىكه به اروپا رفتم، مخصوصا براى دیدن این كتاب به اشبیلیه رفتم. این كتاب در روىپوستبا خطى بین ثلث و نسخ نوشته شده.
معلوم مىشود كه این مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى، چقدر خوش خطبوده است. ابن یشهب در مقدمه كتاب، اشارهاى هم به سایر رحلههاى خود كرده ومعلوم مىدارد كه تمام عالم آن روزى، یعنى اروپا و آسیا و آن اندازه از افریقا كه در آنتاریخ كشف شده بود، همه را دیده و این كتاب، شرح یكى از رحلههاى اوست. شرحرحلههاى دیگر او هم در این كتاب خانه مضبوط است. من همه آنها را مطالعه دقیقكرده و از نوشتههاى این مرد دانشمند مغربى خیلى استفاده كردهام و یاد داشتهایىهم از نوشتجات او.
آقاى دبستانى مىگفت: اگر كسى غیر از من بود، یقینا جا مىخورد و مىگفتشاید به طور تصادفى، این اسم نویسنده و كتاب جعلى با شخصى تطبیق كرده، ولىمن چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحیه او آشنا شده بودم، مجال ندادم كهباقى نقالى خود را تمام كند، گفتم: این قدر تند نروید، آرامتر، نقالىهاى شما به سایركتب مرا وا داشت كه این اسم كتاب و نویسنده، هر دو را جعل كنم، ببینم شما در جعلتا كجا مىروید.
تكرار تاریخ
تنى چند از فضلا و اساتید حوزه علمیه در تعطیلات تابستانى دورهاى داشتند وبراى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاریخ عبدالله مستوفى را مىخواندند.هنگامى كه به اینجا رسیدند، به خاطرشان گذر كرد كه عین این پرسش را از كسى كهخود را اهل اطلاع مىداند و ادعاى تبحر در این فنون مىكنند، بپرسند و جواب را كتبابخواهند.
جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دستیكى از اساتید بزرگ دیدم، به خاطردارم كه چنین نوشته بود: محمد بن یوسف بن یشهب و قیل یشعب، سه قاره رامسافرت كرده و از خصوصیات او این بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به روشده و سخن گفته است!
اكنون تردید دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و یا قسمتى از آن را بهفارسى.
اربعین آخوند ملا صدرا
همین استاد بزرگ، مىگفت كه كتابى به نام اربعین براى صدرالمتالهین شیرازىدر پیش خود ساختم و از همین شخص، حضورى پرسیدم كه شما اربعین آخوندملاصدرا را دیدهاید؟ (در صورتى كه این فیلسوف بزرگ، كتابى بهنام اربعین ندارد)جواب داد: آرى. و بسیار از آن تعریف كرد و گفت: ملایى آخوند از اربعینش معلوممىشود!
استاد مىگوید: به خاطرم رسید كه شاید این مرد اشتباه كرده و اربعین قاضى سعیدقمى را به جاى اربعین آخوند ملا صدرا گرفته. پرسیدم: به نظر شما اربعین آخوندملاصدرا بهتر استیا اربعین قاضى سعید؟
گفت: اربعین آخوند ربطى به اربعین قاضى سعید ندارد!
محمد بن مكارمى بلخى
در یكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان ودانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس گرد آمده بودند. وقتىتنى چند از دعوت شدگان در حلقهاى ایستاده و سخن مىگفتند و در میان آنها یكىدو تن از مستشرقان نیز بودند، در آن حلقه، مذاكره مىشود كه در این جا كسى است كهدعوى دانش مىكند و به هر پرسشى پاسخ مىدهد. یكى از حاضران نام محمد بنمكارمى بلخى را جعل مىكند و بنا مىشود كه شرح حال او را از آن مدعى دانشبپرسند. چیزى نمىگذرد كه او در آن حلقه شركت مىكند.
از او مىپرسند كه، حضرت عالى از آثار محمدبن مكارمى بلخى چیزى بهنظرتانرسیده است؟ مدعى دانش مىگوید: آرى، اتفاقا دیروز از او كتابى در دستم بود كهمىخواندم!
خنده حضار به طور ناگهانى بلند مىشود، ولى آن مرد، دست از سخن خود برنمىدارد و با اصرار تمام مىخواسته به حاضران بقبولاند كه دیروز كتابى از محمدبنمكارمى بلخى خوانده است.
همه چیز نما
سعدى در گلستان گوید:
شیادى گیسوان بافت، یعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كهاز حج همى آیم و قصیدهاى پیش ملك برد كه من گفتهام. نعمتبسیارش فرمودو اكرام كرد تا یكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دریا آمده بودگفت:
من او را عید اضحى در بصره دیدم. معلوم شد كه حاجى نیست. دیگرى گفتا:پدرش نصرانى بود در ملطیه، پس او شریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش رابهدیوان انورى یافتند.
ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت. گفت:اى خداوند روى زمین! یك سخنت دیگر در خدمتبگویم، اگر راست نباشد به هرعقوبت كه فرمایى سزاوارم. گفت: بگو، تا آن چیست؟ گفت:
غریبى گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یك چمچه دوغ اگر راست مىخواهى از من شنو جهاندیده بسیار گوید دروغ
ملك را خنده گرفت و گفت: از این راستتر سخن تا عمر او بوده باشد نگفتهاست. فرمود: تا آن چه مامول اوست، مهیا دارند تا به خوشى برود. (2) .
ادیب نما
ادب دامنه پهناورى دارد. ادیب بایستى در چندین علم اطلاعات كافى داشتهباشد. ادیب نما چون فاقد آن معلومات مىباشد با جعل و دروغ مىخواهد خود را درزمره ادبا جا بزند: شعر این را به آن نسبت مىدهد، خود را با شعرهاى دگران، شاعرقلمداد مىكند، از نثر دگران مىدزدد تا خود را نویسنده نشان دهد، براى كلمات، معانى جعل مىكند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مىآورد تا لغوى بودن خود راثابت كند.
فارسى زبانى قصیدهاى عربى مىخواند و مىگفت: خودم گفتهام. هنگامى كهمعناى لغتى را از او پرسیدم ندانست! گویا وضع هم براى جعل مناسب نبود.
خودنمایى
خود نمایى از كوتاهى فكر ریشه مىگیرد و از كارهاى بسیار زشت است وموجب مىشود كه دگران با دیده استهزا به خود نما بنگرند. خود نمایى پیشه روسبیاناست. روسبى است كه با خود نمایى و خویشتن آرایى مىخواهد دل بفریبد و از پیشهخویش سود فراوان بردارد; بنابر این، خود نمایان روسبیان اجتماع مىباشند.
خود نمایى اگر با دروغ گویى همراه باشد، زشتى آن صد چندان بیشتر خواهدبود، این گونه خود نمایى نتیجه معكوس خواهد داد. خود نما مىخواهد خود را درنظر دگران عظیم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خود نمایى قرار گرفت، خوارو منفورش خواهد كرد.
نمىدانم
اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستید بهزودى بگویید: نمىدانم. نتیجهصد در صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده، جواب شما را باور كند كه مورداعتماد او قرار خواهید گرفت و پس از این براى سخنان شما ارزش قائل خواهد شد.
اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دریغ كردهاید، باز هم به سود شماخواهد بود، زیرا او شما را دانا خواهد شناخت و خود دارى شما را در جواب، معلولعللى خواهد دانست. این فكر او هم گمان ندارم به زیان شما باشد.
پىنوشتها:
1) شرح زندگانى من (یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه)، ج 3، ص 188.
2) گلستان، باب اول.
دروغهاى گوناگون
لیسیدنى ابلیس
حضرت امام رضاعلیه السلام از نیاى بزرگوارشامیرالمؤمنینعلیه السلام روایت مىكند كه آن حضرت دروغ را لیسیدنى ابلیس خواندهاست. (1) .
هر خوراكى كه بسیار مورد علاقه باشد، لیسیدنى خواهد بود. در تعبیرات عامیانهمىگویند: آن قدر خوب است كه باید لیسیدش. خوراك خوشمزه و لذیذ را نه تنهامىخورند، بلكه كاسهاش را نیز مىلیسند.
ابلیس، آن قدر دروغ را مانند خوراك لیسیدنى دوست مىدارد تا آن كه آن رالیسیدنى بشر قرار داده است، یعنى بشر را به دروغ گویى شایق ساخته. آرى این نكته،قابل انكار نیست كه بسیارى از افراد بشر، كاسه لیس ابلیس هستند و روزگار خود رادر این دام شیطان به سر مىآورند.
گوناگونى دروغ
همان طور كه لیسیدنىهاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسیاردوست مىدارد، دروغ هم گوناگون است و هر دروغ گویى با نوعى از دروغ سر و كاردارد. اختلاف دروغها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر یك با دیگرى از نظرروحیه یا موقعیتیا وضع اقتصادى یا جهات خانوادگى یا تعصبات یا حرص جاه ومال یا محرومیتها یا موفقیتها یا شهر و دیار اختلاف دارند و به طور كلى همانطور كه هر كسى با دیگرى از نظر اوضاع و احوال و شرایط زندگى یكسان نمىباشد،دروغهایى را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نیز یكسان نمىباشد.
دروغ لافى
دروغ گویى كه مىپندارد با دروغ كسب حیثیت مىكند، پیوسته دروغهایى درافتخارات خود مىبافد. او در سخن مىلافد و پز مىدهد، خود را از خاندانى بزرگ ونامى معرفى مىكند و مدایح بسیارى در وصف پدر و مادر و نیاكانش مىگوید یا آن كهدم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مىزند.
به خاطر دارم كه كسى مىگفت: پنج میلیون تومان قالى به اسلامبول فرستادهام، درصورتى كه در نهان ورشكستبود و مىخواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.
یا آن كه دم از علم و دانش مىزند و خود را سر آمد دگران ادعا مىكند و بالاخره هردروغ گویى كه فاقد چیزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مىداند، به كمك دروغمىخواهد خود را واجد آن بنمایاند، غافل از آن كه لاف در نظر خردمندان، هیچ گونهتاثیرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست، كوچكتر و پستتر معرفى مىكند.
دروغ در فقر
آن كه خواستار جلب عواطف و كمك دیگران مىباشد، به دروغ ادعاى فقرمىكند، از زندگى خویش شكایت مىكند، گدایى مىكند، در وصف پریشانى خویشداد سخن مىدهد و روضه زن و فرزند مىخواند، شاید بهرهاى برگیرد، شاید مهرى ازخود در دلها جاى بدهد و رحمتى را بر انگیزد; این گونه دروغگوها اضافه بردروغگویى، داراى پستى طبع نیز مىباشد. چه بسا در میان اینان، سرمایه داران وثروتمندانى نیز یافتشوند، ولى گدا طبعى آنها سبب مىشود كه از این وسیله گند ونامشروع نیز دستبر ندارند و بر ثروت خویش بیفزایند.
پول داران این دسته، ثروت خود را مخفى مىدارند، مبادا بیچارگان فامیل،بینوایان دوستان از آنان توقع همراهى داشته باشند، لذا اینان به نادارى تظاهر مىكنند.
عدهاى از تظاهر به فقر، نظر دیگرى دارند و آن این است كه از شور چشمى مردممحفوظ بمانند. این عادت، در میان بیشتر كسانى كه به سبك قدیم فكر مىكنند،بیشتر یافت مىشود.
دروغ در كسب و كار
بسیارى در كسب و كار خود، دروغ مىگویند. اینان چنین مىپندارند كه بدینوسیله، سود بیشترى مىبرند و با این گمان باطل، خود را آلوده به گناه مىكنند و مالحلال خود را تبدیل به حرام مىكنند. دروغ گویان در كسب و كار، چند قسمند:
عدهاى كم فروشى مىكنند یا اندازههاى خود را كمتر قرار دادهاند یا از مقدارى كهخریدار خواسته، كم مىكنند، ولى بها را به همان اندازهاى كه خریدار خواسته،مىگیرند.
قرآن مىگوید:
«ویل للمطففین; (2) واى بر مطففها.» آن گاه خود معناى مطفف را روشن مىكند: اوكسى است كه جنسى را كه براى فروختن مىكشد، كم مىگذارد، ولى هنگامى كهمىخرد بى كم و كاست، تحویل مىگیرد.
قرآن، این دسته را از روزى بزرگ مىهراساند، روزى كه همه مردم در برابرپروردگار مىایستند و بایستى حساب هر چه كرده و هر چه برده و هر چه خوردهاند،پس بدهند.
عدهاى تقلب مىكنند و جنس آمیخته و مخلوط را به نام خالص به مشترىمىدهند: در شیر آب كرده و به نام شیر خالص جا مىزنند، پارچه پشم و نخ را به نامپشم اندر پشم مىفروشند، چایى بد را در چایى خوب داخل كرده و به نام چایىخوب به مشترى مىدهند، طلاى چهارده را به نام طلاى هیجده قالب مىكنند، در میانكیسه برنج اعلا، برنج وسط مىگذارند و در روغن، چه مىكنند، باشد. فطرت انسان ازاین گونه كارها بیزار است. این گونه دروغ در زبان اسلام «غش» نامیده شده.رسول خداصلى الله علیه وآله مىفرماید:
هر كس در خرید یا فروش با مسلمانى غش كند، از ما نیست و روز قیامتبا یهودمحشور خواهد شد، زیرا یهودىها، پر غشترین خلق با مسلمانان مىباشند.
سومین نوع دروغ در كسب و كار، آن است كه جنس بدى را در ظاهرى فریبندهبیارایند و تحویل خریدارش بدهند، خانهاى است كه از پاى بند ویران است،رنگآمیزى اش مىكنند و سر و صورتى بدان مىدهند تا خریدار گول بخورد و آن رابه جاى خانهاى استوار و محكم بخرد.
دستهاى در قیمتخرید جنس، دروغ مىگویند: اگر ارزان خرید باشد، گرانخریدش گویند. این گونه معامله، قطع نظر از دروغ، شاید خالى از اشكال همنباشد.
در گذشته، بعضى از گاراژىها بسیار دروغ مىگفتند و معتقد بودند كه اینكسب جز با دروغ گفتن، پیشرفتى ندارد، ولى هنگامى كه گاراژىهاى راست گوپیدا شدند و توانستند با راست گویى پیشرفت كنند، بطلان نظریه آن دسته ثابتگردید.
درست كارى و خوش خلقى كاسب، بهترین وسیله براى پیشرفت كسب است.چنین كسى به زودى شناخته مىشود. در این هنگام، مشترى از راه دور خواهد آمد واز كنار فروشندگان مشابه خواهد گذشت و به سراغ فروشنده درست كارخوشاخلاق خواهد رفت تا كالاى او را بخرد.
دروغ در سیاست
كوته نظران چنین مىپندارند كه سیاستبا دروغ، همراه است و دروغ گویى بامردم، نشانه سیاستمدارى است. به خاطر دارم كه فرماندارى در قم بود كه بسیار دروغمىگفت و اگر كسى از او چیزى مىخواست فورى وعدهاى دروغین مىداد و اگرمنظور، اقدامى براى اصلاحات شهرى بود، به زودى مىگفت: اقدام كردهام واعتبارش را گرفتهام و اكنون در جیب من است و به جیبش نیز اشاره مىكرد!
وقتى به من مىگفت: من از شانزده سالگى تاكنون، وارد شغلهاى سیاسى بودهام.گویا او دروغ گویى را به شغلهاى سیاسى تفسیر مىكرد!
دروغ در سیاست، كارش به جایى رسیده كه در باره سیاستمداران، چنین مىگویند:
دو نفر سیاستمدار كه با یكدیگر سخن مىگویند، هر دو به هم دروغ مىگویند وهر دو مىدانند كه دروغ مىشنوند و هر كدام مىدانند كه دیگرى مىداند كه دروغمىشنود و هر دو از این دانستن یكدگر هم اطلاع دارند.
آیا این هم زندگى شد؟ مرده باد این گونه زندگى كه پایهاش بر دروغ نهاده شدهاست. از هیتلر، نقل شده كه مردم، دروغ بزرگ را زودتر از دروغ كوچك مىپذیرند!
بنابر این منطق، مرد سیاسى بایستى به ملت دروغ بگوید، به هم پیمان دروغبگوید، به دوست دروغ بگوید، به بیگانه دروغ بگوید، به زن و فرزند دروغ بگوید.آیا به خودش هم دروغ مىگوید؟
آیا چنین كسى مىتواند اعتماد ملت را به خود جلب كند؟ اینان اشتباه مىكنند،زیرا بهترین سیاستمدار كسى است كه بهتر بتواند جلب اعتماد كند و جلب اعتماد جزبا راستى و درستى محقق نخواهد شد. اعتماد كه پیدا شد، هر مشكلى حل مىشود،بلكه مشكلى پیدا نخواهد شد.
دروغ در عشق
در این زمان، كسى كه در پى صورتى زیبا بیفتد و در برابر این تمایلات جنسىخود، نتواند مقاومت كند، خود را عاشق مىخواند، غافل از آن كه این، شهوت رانىاست نه عشق.
گواه بر این سخن دو چیز است:
یكى آن كه همین آقاى عاشق، اگر پرى روى دیگرى را ببیند به او نیز دل مىدهد،بلكه اگر از یارش زیباتر و برازندهتر باشد و نتواند از هر دو بهره بردارى كند، از یاردستبر مىدارد و به دلدار تازه مىپیوندد. عاشق و معشوقى كه هر دو، دم از عشقمىزنند، چرا در مجالس عیش و نوش، هر كدام، یارى دیگر بر مىگزینند، بلكهیارهایى دیگر، با آنها گل مىگویند و گل مىشنوند.
عاشق كسى است كه جز چهره زیباى یار، پرى رخ دیگر را نمىبیند، او دلبلهوس هر جایى ندارد. او جز دوست چیزى نمىخواهد. هوسبازى را عشق نامیدندروغ است و خیانت.
دیگر آن كه بیشتر ازدواجهایى كه از این عشق اصطلاحى پیدا شده، طولىنكشیده كه به سردى گراییده است. روزنامهها كاریكاتور سیر این عشق و ازدواج رادر چند تصویر كشیدهاند و گاه كار به جایى مىرسد كه دو همسر از هم جدا مىشوند،بلكه دوستى میان آنان تبدیل به نفرت مىشود، و به ویژه در مرد كه بسیار از زنبى وفاتر مىباشد.
غریزه مرد كه سیر شد، عشقش تمام مىشود. اگر آمار طلاق امروز تهران را با آمارطلاق نیم قرن پیش مقایسه كنیم، طلاق آن روز، شاید از یك صدم طلاق امروز كمتربشود. ازدواجهاى بى دوام، ارمغانى است كه از فرنگ به ایران آمده است. آمار طلاقدر اروپا و امریكا به طرز سرسام آورى بالا مىرود با آن كه طلاق تحت اختیار محكمهمىباشد.
آرى شهوت رانى را عشق نام نهادن نیز از سوغاتىهاى فرنگ است، چنان كهناموس پرستى را حسد نام نهادن و بى غیرتى را خوش قلبى گفتن، بایستى ازدروغهاى غربیان شمرده شود.
دروغهاى تعصبى
تعصب، طرفدارى كردن از كسى یا چیزى است، از نظر آن كه بستگى به خودشخص دارد. از عقیدهاى طرفدارى كردن، چون خود بدان معتقد است و به كمكظالمى شتافتن، چون خویش استیا دوست گرمابه و گلستان است و شهر و دیارخود را بهترین شهر و دیار دانستن، همگى از مصادیق تعصب مىباشد.
تعصب گاه بسیار بسیار مخفى است، به طورى كه خود تعصب ورزنده هممىپندارد كه روى حق و حقیقت قدم بر مىدارد، نه از روى تعصب. فداكارى در راهحق، وقتى زیباست كه براى حق باشد، نه براى خلق. تعصبهاى دینى قیمتى ندارد،بلكه گاه زیان خواهد داشت.
آخرین هدف در همه تعصبها، من است. این عقیده من است. این روش مناست. این برادر من است. این هم شهرى من است. این هم كیش من است. از همهاینها پشتیبانى مىكند، چون از آن اوست. آخرین هدف در حقیقتخواهى، حقاست. این عقیده، حق است. این روش، حق است. این برادر، حق مىگوید. ایندشمن، حق مىگوید. این خویش، حق مىگوید. آن بیگانه هم حق مىگوید. از همهاینها پشتیبانى مىكند، چون حق است.
متعصب و خود پسند مىگوید: چون من گفتهام، پس صحیح است. حقجوىمىگوید: چون صحیح است، پس من مىگویم. آن مىگوید: همه چیز در راه من. اینمىگوید: من در راه حق.
متعصب در راه مورد علاقه خود، از هیچ گونه گفتار و رفتارى دریغ نمىكند، حتىاز دروغ گفتن هم دریغ نمىكند.
پارهاى از مستشرقان متعصب در كتابهاى خود، دروغها گفته و به اسلامتهمتها زدهاند تا از مسیحیت دفاع كرده باشند.
پارهاى از مورخان برادران اهل سنت ما، در تاریخ دروغهایى آوردهاند تاوضع دستگاه حاكمه را حفظ كرده و از پیشرفت مذهب اهلبیت رسول خداصلى الله علیه وآلهجلوگیرى كنند.
داستانهاى سیف بن عمرو، ابو حیان توحیدى گواه بر این سخن است.كتابهایى كه اخیرا در مصر چاپ مىشود، در آن تحریف مىكنند و حقایقى رااز آن اسقاط مىكنند و شاید هم این روش را از بعضى از مطبوعات مسیحىآموخته باشند.
دروغهاى ملى
شنیدم پارهاى از مورخان یونان قدیم، براى عظیم نمایانیدن ملتخود، عددسپاهیان خشایار شاه را، هنگام حمله به یونان پنج میلیون تن نوشتهاند، در صورتى كهبا وسایل حمل و نقل آن روز و وضع خواربار، حركت دادن ارتش یك میلیون نفرىدر آن روز محال بوده است. مورخان ترك، براى آن كه شكست ایلدرم بایزیدرا از تیمور، موجه جلوه بدهند، عدد سپاه تیمور را بسیار بیشتر از سپاه بایزید،نوشته و چند برابر آن چه بوده، قلمداد كردهاند،در صورتى كه محققان مىنویسند:سپاه تیمور، از سپاه ایلدرم كمتر بوده و صف سپاه بایزید، از صف سپاه تیمور درازتر بوده است.
جلال الدین خوارزمشاه با یكى از سلاطین سلجوقى به جنگ پرداخت. دو مورخدر دو سپاه بودند و كتاب هر دو در دست است. هر كدام جریان جنگ را به سود امیرخود نوشتهاند، گویى دو جنگ بوده است.
نسبتبه افسانههاى ملى، سخنى نمىگوییم، ان شاء الله در آینده به طور تفصیل ازافسانه نویسى بحثخواهد شد.
دروغ در شهادت
شهادت وقتى است كه چیزى به چشم دیده و یا به گوش شنیده شده باشد و اگر آنچیز، دیدنى یا شنیدنى نیست و از صفات معنوى مىباشد، بایستى آثار آن، دیده یاشنیده و به طور كلى با یكى از حواس، ادراك شده باشد.
در غیر این صورت، یعنى اگر كسى به چیزى دیدنى شهادت بدهد كه آن را ندیده،یا به چیزى شنیدنى شهادت بدهد كه آن را نشنیده و در صورتى كه خود آن چیز دیدنىو شنیدنى نیست، آثارش را به حس درك نكرده باشد، این گونه شهادت، شهادتدروغ خواهد بود. از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده كه كسى كه شهادت دروغ بدهد، بابتپرست مساوى مىباشد.
به دروغ خدا را گواه گرفتن
خدا را به دروغ شاهد گرفتن، یكى از زشتترین و قبیحترین دروغهاست. اضافهبر این، بى احترامى نسبتبه مقام مقدس ربوبى مىباشد كه از بى شرمى و بى حیایىریشه مىگیرد.
از عیساى مسیحعلیه السلام نقل است كه حضرتش، این كار را پیش خداى، اعظم گناهاندانسته است. در بعضى روایات نقل شده كه خداى این دروغ گو را مخاطب قرار دادهو مىفرماید:
از من ضعیفتر نیافتى كه مرا بر این دروغ، گواه گرفتى؟
دروغ در نقل وقایع
گویند: یكى از دانشمندان فرنگ، سالیان درازى رنجبرد تا تاریخى براى ما قبلتاریخ بنویسد، حتى براى آن كه فكرش آسوده و از شلوغى بر كنار باشد، از شهرخارج شده و در كنارى منزل گزید و به نوشتن ادامه داد. روزى در همان جا در برابرچشمش واقعهاى رخ داد، وقتى كه به شهر آمد، همان واقعه را چندین گونه از مردمشنید. او با خود اندیشید كه این واقعهاى است كه در این زمان در برابر چشم منرخ داده، هر كسى آن را جورى نقل مىكند، پس نوشتن تاریخ ما قبل تاریخ چگونه خواهد بود؟! سپس نوشتههاى خود را نابود كرد.
داستان یك كلاغ و چهل كلاغ از امثال یا افسانههاى معروف زبان فارسى است.
به طور كلى وقایعى كه در سر گذشتها نقل شده، اگر كسى در تاریخ به دقتمطالعه كند، بسیار در میان آنها دروغ خواهد یافت.
دروغ ننگین
جهاد احد به پایان رسید. دندان مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله با سنگ جفا بشكست.حمزه عموى آن حضرت شهید شد. پیكر علىعلیه السلام جراحتها و زخمهایى برداشتكه فتیله در آنها به كار مىرفت.
مغیرة بن عاص از دشمنان سر سخت پیغمبر اسلام بود و به دروغ ادعا مىكرد كهشكننده دندان مقدس رسول با سنگ او بوده و كشنده حمزه، عموى پیغمبر، او بودهاست. یكى دو سال گذشت و مغیره دگر باره با قواى متحده عرب به جنگ رسول آمد،قریش و عشایرى چند براى نابودى اسلام دست اتحاد داده بودند و به سوى مدینههجوم آوردند. این جنگ در تاریخ به نام غزوه خندق نامیده شده است.
خدا در این جهاد، مسلمانان را پیروز گردانید و كفار شكستخوردند و مراجعتكردند. در هنگام بازگشتن، مغیره را خواب در ربود، وقتى كه از خواب بیدار شد،یاران رفته بودند. مغیره تنها ماند و خود را در خطر لشكر اسلام دید. با خود اندیشیدكه بهتر آن است، داخل مدینه شود و به خانه برادر زادهاش عثمان برود.
از پیراهن نقابى ساخت تا شناخته نگردد و به خانه عثمان رفت. در این موقعام كلثوم دختر رسول خدا از خدیجه همسر بزرگوار آن حضرت در خانه عثمان بود.عثمان با ام كلثوم پس از مرگ خواهرش رقیه، ازدواج كرده بود.
عثمان به حضور مقدس رسول شرفیاب شده و پرسید: شما به عموى من مغیره،امان دادهاید؟ پیغمبر تكذیب فرمود و روى خود را به سوى دیگر كرد. عثمان از آنسو آمد و پرسش خود را تكرار كرد. دوباره رسول اكرمصلى الله علیه وآله تكذیب فرمود و چهرهمبارك را بر گردانید. آن گاه فرمود: تا سه روز به او امان دادیم.
مغیره در این سه روزى كه در پناه پیغمبر بزرگ مىزیست، از كردهها و گفتههاپشیمان نشد و دست از دشمنى با رسول بر نداشت. سه روز گذشته بود كه او از مدینهبیرون رفت و در بیابانى واماند. جبرئیل جایگاه او را به رسول خداصلى الله علیه وآله خبر داد.
زید بن حارثه و زبیر از مدینه خارج شدند و به سراغش رفتند. زید به خونخواهىبرادر خواندهاش حمزه، او را بكشت.
پىنوشتها:
1) بحار الانوار، ج60، ص217.
2) مطففین (83) آیه 1.
دروغ در دیندارى
دروغ در فضایل اخلاقى
در كمالات روحى سه جور دروغ تصور مىشود:
یكى آن است كه دروغ گو مىداند كه فاقد فضیلت است و به دروغ، ادعاى داشتنفضیلت دارد; مىداند كه عاطفه ندارد، ولى ادعاى عاطفه مىكند.
دیگر آن كه حقیقت فضیلت را به درستى ندانسته و در تشخیص مصداق، اشتباهمىكند و دعوى داشتن فضیلت دارد. حسود است و به شخصیتى حسد مىورزد، ولىحسادت خود را تنفر از ریا كارى و عوام فریبى مىپندارد.
سوم آن كه حقیقت فضیلت را به خوبى مىداند و خودش هم فاقد آن است، ولىزیادى خود خواهى و شدت خود پسندى موجب مىشود كه خود را داراى آنفضیلتبداند. او اگر وجدان خود را حاكم قرار دهد، پى مىبرد كه داراى آن فضیلتنمىباشد، ولى چیزى كه در میان افراد خود پسند یافت نمىشود وجدان مىباشد وبس; خود خواهى راه حقیقت و سعادت را بر این دسته بسته است.
معمولا خود پسندى، بیشتر در كسانى یافت مىشود كه تا حدى در موقعیتى كهدارند موفقیتى به دست آورده باشند، هر چند آن موفقیت، كوچك باشد و خودشانهم در پیدایش آن، چندان سهیم نباشند، بلكه آن را اوضاع و احوال خانوادگى یا محلىایجاد كرده باشد.
دروغ در ایمان
عربهایى به حضور رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب مىشدند و ادعاى ایمان مىكردند.آنها یا حقیقت ایمان را نمىدانستند و یا اگر مىدانستند، خود پسندى، آنها را دچاراشتباه كرده بود و چنین مىپنداشتند كه ایمان دارند. خداى در قرآن ادعاى آنان راتكذیب مىكند و از طریق پیامبرش مخاطبشان قرار داده و مىگوید: هنوز ایمان دردلهاى شما داخل نشده است:
«قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا، و لما یدخل الایمان فىقلوبكم.» (1) .
سپس قرآن معناى ایمان را بیان مىكند:
«انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله اولئك هم الصادقون; (2) .
مردم با ایمان كسانى هستند كه به خداى و پیامبرش ایمان آوردند و به دیگران گمان بدنبردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند; آنها راست گو مىباشند و بس.»
یعنى اگر این گونه مردم، ادعاى ایمان كنند، راست مىگویند، چون حقیقت ایمانرا واجدند و از این سعادت برخوردار و گرنه عرب بیابانى را كه كارش دزدى ویغماگرى بوده، با ایمان چهكار. از این كه قرآن معناى ایمان را بیان كرده، ممكن استاستفاده بشود كه دروغ عربها در ایمان، بر اثر ندانستن ماهیت ایمان بوده است.
دروغ با خدا
كسى كه نماز مىخواند، در سوره حمد، خداى بزرگ را مخاطب قرار داده ومىگوید: فقط تو را عبادت مىكنم. اگر این سخن را به راستى بگوید، خوشا به حالشكه به عالىترین مقام رسیده است، ولى بدبختانه بسیارى از ما مسلمانها چنیننیستیم، خدا را عبادت نمىكنیم، بلكه دنیا را عبادت مىكنیم، آن وقتبه خداى بزرگمىگوییم: تو را عبادت مىكنیم. گاهى نیز در عبادتهاى ناچیزمان براى خدا شریكقائل مىشویم، ولى به حضرتش عرض مىكنیم: فقط تو را عبادت مىكنیم نه كس دگررا. بسیارى از مسلمانان در حال نماز متوجه خدا نیستند، دل در جاى دیگر دارند، ولىبا زبان به خدا مىگویند: فقط تو را عبادت مىكنیم.
براى رسیدن به منظورى به هزاران در مىزنیم، حتى براى نوكرى بیگانگان آمادهمىشویم، به زشتترین عملها تن در مىدهیم، از شرافت، مردانگى، عفت، بلكه ازناموس خود، براى رسیدن به پشیزى یا به مقامى صرف نظر مىكنیم،آن وقت در حالنماز به خداى مىگوییم: فقط از تو كمك مىخواهیم.
دروغ در بیم و امید
یكى از صفات مسلمانى آن است كه مسلمان همیشه به رحمت الهى امیدوار باشدو در عین حال از غضب حضرتش بیمناك.
امیدوارى كار دل است و اثرش از رفتار و كردار ظاهر مىگردد; كسى كه اثرى ازامید در گفتار و رفتارش نیست، نبایستى به دروغ ادعاى امید كند. بیمناك بودن نیز ازصفات دل است كه از رنگ چهره و خصوصیات احوال، آشكار مىگردد. كسى كه ازغضب خداى بزرگ بترسد، چگونه جرات مىكند كه به محرمات الهى و كارهاى ناروانزدیك شود؟ امیر المؤمنینعلیه السلام پیوسته مىفرمود:
«از دروغ بپرهیزید! هر كسى امیدوار باشد در پى امید، روان است و هر كسى كههراسان باشد از آن چه مىترسد گریزان خواهد بود.»
در شیعه بودن
یك پنجم مسلمانان جهان را شیعه على مىگویند. شیعیان در كشورهاى مختلفاسلامى، پراكنده هستند و محكوم قدرتهاى كشورها هستند. شیعیان ایران چند صدسال بود كه از خود حكومتى نداشتند و در زیر سلطه اهل سنتبودند. همه چیز از آنسنیان بود و شیعیان فاقد همه چیز بودند و بدین حال روزگارانى را در محدودیتمىگذراندند، ولى در حدود چهار صد سال است (از زمان شاه اسماعیل صفوى كهحكومت ایران در دستشیعه قرار گرفت) آنها توانستند مراسم دینى خود را بهآزادى انجام دهند.
از آن موقع كشور ایران، به نام كشور شیعه خوانده شد و ملت ایران را ملتشیعهنامیدند. در میان عربهاى سنى مذهب، هر وقتبگویند عجمى، یعنى شیعى; حالآیا واقعا چنین است و ما ایرانىها حقیقتا شیعه هستیم و در این ادعا راست گوبه شمار مىآییم یا نه؟
بهتر آن است كه پاسخ این پرسش را نداده و ببینیم گذشتگان ما هنگامى كه درحضور اولیاى خدا این ادعا را مىكردند، با چه وضعى رو به رو مىشدند و چهمىشنیدند; اینك چند نمونه:
معرفى رسول خداصلى الله علیه وآله از شیعه
مردى خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض كرد: فلان كس به ناموس همسایهاشنگاه مىكند و اگر موقعیتى براى او دست دهد، از عمل ناروا هم هراسىندارد.
پیغمبر اسلام در خشم شد وامر به احضار او كرد. شخصى كه در حضور مقدسشحاضر بود، عرض كرد: او از شیعیان شماست و به دوستى حضرتت و برادرت علىافتخار دارد و از دشمنان شما متنفر و بیزار است. پیغمبر اسلام فرمود:
مگو كه او از شیعیان ماست، زیرا دروغ است. شیعه ما كسى است كه بهدنبال ما بیاید و از ما پیروى كند و این كه در مورد این مرد گفته شد، كار مانیست.
معرفى امام مجتبىعلیه السلام
مردى خدمت نور دیده رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و عرض كرد: من از شیعیانشما هستم.
امام دوم، حضرت مجتبىعلیه السلام به وى فرمود: اگر مطیع اوامر و نواهى ما هستى،راست گفتى و اگر غیر از این باشى، بر گناهان خویش افزودهاى. هیچ وقت مقامىعالیى را كه دارا نیستى، ادعا مكن و مگوى از شیعیان شمایم، ولى بگوى از دوستانشمایم و دشمن دشمنهاى شما هستم.
معرفى امام حسینعلیه السلام
دیگرى به حضور سید الشهداعلیه السلام عرض كرد: یابن رسول الله! من از شیعیانشمایم.
امام سوم فرمود: از خداى بترس و ادعایى مكن كه خداى به تو بگوید: دروغمىگویى. شیعیان ما كسانى هستند كه دلهاى آنها از هر آلودگى و زنگ و دغل پاكیزهمىباشد، ولى بگوى: من از دوستان شما هستم. (3) .
سبط اكبر رسولصلى الله علیه وآله امام حسنعلیه السلام شیعه را به رفتار نیك معرفى كرد و سبط دومبه دل پاك و این دو تفسیر، سخن رسول خداست كه فرمود: شیعه كسى است كه بهدنبال ما بیاید.
هر جا كه دل پاك یافتشود، رفتار نیك را درپى دارد، و آن كسى كه رفتار نیكداشته باشد، نشانه آن است كه دلى پاك دارد; چنین كسى از رسول خداصلى الله علیه وآله پیروىمىكند.
رافضى یعنى چه؟
برادران اهل سنت، دوستان على و آل على را رافضى مىخوانند. اكنون ببینیممعناى رافضى چیست.
خدمت امام صادقعلیه السلام چنین گزارش دادند كه امروز نزد این ابى لیلى، قاضىكوفه، عمار دهنى براى شهادت حاضر شد، ولى قاضى شهادتش را نپذیرفت و گفت:ما تو را مىشناسیم، تو رافضى هستى. عمار از این سخن پریشان شد و لرزه بر اندامشافتاد و اشكش جارى گردید و از جاى برخاست.
قاضى كه چنین حالى را در او دید گفت: تو مرد دانشمندى هستى، اگر بدتمىآید كه به تو رافضى گفته شود، از رفض اظهار تنفر كن تا از برادران ما بشوى.
عمار گفت: تاثر من از این نیست، بلكه گریه من براى خودم مىباشد و براى تو;براى خودم مىگریم، چون تو براى من، مقامى عالى قائل شدى كه من شایسته آن مقامنیستم; تو مرا رافضى خواندى، در صورتى كه سرور من امام صادقعلیه السلام چنین فرموده:
«نخستین كسانى كه رافضى خوانده شدند، ساحران فرعون بودند. آنها تا دیدندعصاى موسى اژدها گردید، به موسى ایمان آوردند و فرمان فرعون را زیر پا نهادند وبراى هر گونه شكنجهاى آماده شدند. فرعون آنها را رافضى نامید، چون دین فرعونرا رفض كردند. رافضى كسى است كه از آن چه خدا از آن بیزار است; دورى كند وهر چه را كه خداى بدان امر كرده اطاعت كند.»
كجا در این زمان چنین كسى پیدا مىشود؟ من از آن بر خویش مىگریم كه خدا ازقلب من آگاه شود كه من از این نام خوشم آمد، آن گاه مرا مورد عتاب قرار دهد وبگوید: عمار آیا كسى بودى كه باطلها را لگد زدى و طاعتها را انجام دادى؟
سپس از درجات من بكاهد، اگر بر من آسان بگیرد و یا سزاوار كیفر باشم، اگر برمن جد بگیرد، مگر آن كه سروران من به داد من برسند.
چرا بر تو مىگریم؟ چون كه گناهى بزرگ مرتكب شدى و مرا به دروغ لقبىدادى. من از عذاب خداى بر تو مىترسم، زیرا شریفترین نامها را به من دادى، ولىبه صورت پستترین نامش در آوردى. پیكرت چگونه مىتواند، عذاب این كلمه اترا تحمل كند؟
هنگامى كه امام ششم از گفتههاى عمار و دلیرى و فداكارى او آگاه شد، فرمود:
«اگر عمار گناهانى از آسمان و زمین بزرگتر داشت، بر اثر این حق گویىگناهانش پاك شد و حسناتش نزد پروردگار در افزایش خواهد بود». (4) .
امام رضاعلیه السلام تنبیه مىكند
دربان حضرت امام رضاعلیه السلام شرفیاب شد و عرضكرد: چند تنى آمده و اجازه شرفیابى مىخواهند، خود را شیعه علىعلیه السلام معرفىمىكنند.
امام فرمود: بگو بروند، كار دارم.
روز دوم آمدند و همان گونه با دربان سخن گفتند. جواب هم همان بود.
روز سوم آمدند و چنان گفتند و چنین شنیدند. تا دو ماه بر این منوال گذشت، آنانهر روز مىآمدند و سخن خود را تكرار مىكردند، ولى جواب همان بود.
وقتى كه از سعادت زیارت آن حضرت ناامید شدند، به دربان گفتند:
خدمت امام عرض كن، ما شیعیان پدرت على بن ابى طالب هستیم و بر اثر این كهشما ما را به حضور نطلبیدهاید مورد سرزنش دشمن قرار گرفتهایم; اگر این باربر گردیم و موفق به زیارتت نشویم، آن قدر شرمنده شدهایم كه از شهر و دیار خودمىگریزیم، چون طاقتشنیدن سرزنشهاى تلخ دشمنان را نداریم. امام هشتم اجازهداد. آنها شرفیاب شدند. سلام كردند. امام جواب سلامشان را نداد و اجازه نشستنهم عنایت نفرمود. همان طور كه ایستاده بودند عرض كردند: یابن رسول الله! این همهبى لطفى و اجازه شرفیابى ندادن از چیست؟ آیا براى ما دیگر چیزى مىماند؟امام فرمود: بخوانید:
«ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم;.
هر چه به شما رسیده، از دستخودتان بوده است.»
من در این كار از خدا و رسولصلى الله علیه وآله و اجداد طاهرینم پیروى كردم، آنها بر شماخشمگین هستند.
عرض كردند: چرا یابن رسول الله؟
امام فرمود: چون به دروغ ادعا كردید كه شیعه على بن ابى طالب هستید، واى برشما! شیعه على، ابوذر است و سلمان، مقداد است و عمار و محمد بن ابى بكر، كسانىكه نافرمانى علىعلیه السلام را نكردند و بر خلاف نواهى او قدمى برنداشتند. شما مىگویید:
ما شیعه علىعلیه السلام هستیم، ولى بیشتر رفتارتان با رفتار علىعلیه السلام مخالف است، دراطاعت از اوامر او كوتاهى مىكنید، در اداى حقوق برادرانتان، سستى نشان مىدهید،جایى كه بایستى تقیه كنید نمىكنید و جایى كه نباید بكنید مىكنید. اگر شما مىگفتید:ما دوستان على هستیم و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او، ادعاى شما راناپسند نمىشمردم، ولى این مقام عالى را كه ادعا كردید، اگر كردار شما بر راستى گفتارشما گواه نباشد، هلاك خواهید شد، مگر آن كه رحمت پروردگار شامل حالتان بشود.
گفتند: یابن رسول الله! ما از این گفته استغفار مىنماییم و توبه مىكنیم، همان طوركه حضرتت كه بر همه ما پیشوا هستید، به ما تعلیم فرمودید. ما مىگوییم: ما دوستانشما هستیم و دوستدار دوستان شما و دشمن دشمنان شما.
حضرت امام رضاعلیه السلام فرمود: آفرین بر شما اى برادران من و اهلدوستى من، بالا بیایید، بالا بیایید. امام آنها را آن قدر بالا برد تا به خود بچسبانید،سپس به دربان رو كرد و پرسید: چند بار اینها را بر گردانیدى؟ عرض كرد شصتبار.
امام فرمود: اكنون از طرف من، شصتبار پى در پى، نزدشان مىروى و سلام مرامىرسانى و از وضع آنها و عیالاتشان استفسار مىكنى و به آنها كمك مىكنىو مورد عطا قرارشان مىدهى، چون گناه خود را با توبه و استغفار شستند و اكنونشایسته احترامند، زیرا كه ما را دوست دارند. (5) .
معرفى امام یازدهم
شب بود و دریچهاى از منزل وصى یازدهم پیغمبر اسلام، حضرت امامحسن عسكرىعلیه السلام به كوچه باز بود. والى شهر از آن جا عبور مىكرد. غلامان و نوكرانوالى، مردى را كتبسته مىبردند. هنگامى كه چشم والى به امام افتاد، از اسبپیاده شد و مراسم ادب به جاى آورد.
امام به سوار شدن امرش فرمود. والى اطاعت كرد. آن گاه در حالى كه به مردكتبسته اشاره مىكرد، خدمت امام عرض كرد: یابن رسول الله! این مرد را از در دكانزرگرى گرفتم، به نظر مىآمد كه مىخواهد دكان را سوراخ كند و دزدى نماید.خواستم پانصد ضربه تازیانهاش بزنم. گفت: من شیعه امیر المؤمنین و امام عصرهستم. از تازیانه زدن منصرف شدم و گفتم: از امام خواهم پرسید. اینك شرفیاب شدمتا صدق گفتارش را بدانم.
امام فرمود: معاذ الله! این مرد، شیعه على نیست، چون چنین اعتقادى به خود دارد،خدایش به دست تو گرفتارش كرده است.
والى از دیدگاه امامعلیه السلام دور شد و فرمان داد آن مرد را به رو بخوابانند و دو نفر دردو طرف او قرار گیرند و به تازیانه زدن مشغول شوند. هنگامى كه به زدن پرداختند،والى دید كه تازیانهها به زمین مىخورد و به آن مرد اصابت نمىكند. والى گفت:چه مىكنید؟! به سرینش بزنید.
خواستند چنان كنند، ولى چوب هر یك به دیگرى مىخورد و آه و نالهاش بلندمىشد. والى گفت: شما دیوانهاید؟ مرد را بزنید. گفتند: ما مىخواهیم او را بزنیم، ولىدست ما بر مىگردد و چوبهایمان به یكدگر مىخورد. والى چهار تن دیگر را بر آنانبیفزود و فرمان داد، او را احاطه كرده و از همه طرف او را بزنند و خود هم در كنارآنها بایستاد.
این بار، وضع عوض شد، چوبها بالا مىرفت و بر پیكر والى فرود مىآمد، بهطورى كه از اسب بیفتاد. والى گفت: چه مىكنید؟! مرا مىزنید!؟ گفتند: نه، او رامىزنیم.
والى ضاربان را عوض كرد و دگران را به جاى آنها گمارد و دستور زدن داد. آنهاهنگامى كه به زدن پرداختند، باز هم تازیانهها به والى مىخورد.
والى گفت: شما هم كه مرا مىزنید! گفتند: ما فقط این مرد را مىزنیم. والى گفت:پس این آثار ضربت در سر و دست و پیكر من از كجاست؟!
گفتند: دستهاى ما شكسته باد اگر منظور ما زدن جناب والى باشد! و در اینهنگام، آن مرد به سخن آمد و والى را مخاطب قرار داده و گفت: آیا از این مرحمتى كهدر باره من شده كه ضربتها از من دور مىشود، بیدار نمىشوى؟! مرا به خدمت امامبر گردان و هر چه به تو فرمود اطاعت كن.
دوباره خدمت امام شرفیاب شدند. والى عرض كرد: عجیب است، حضرتتانفرمودید كه این مرد، شیعه شما نیست; هر كس شیعه شما نباشد، شیعه ابلیس استو در آتش دوزخ جاى دارد; من از این مرد معجزاتى دیدم كه اختصاص به پیغمبراندارد!
امام فرمود: یا به اوصیاى پیغمبران. سپس به والى فرمود: اى بنده خدا! او در اینسخن كه از شیعیان ماست دروغى گفت كه اگر از روى عمد بود، تمام ضربتها به اومىخورد و سى سال در زندان مىماند، ولى چون از دوستان ما بود، خداى او رانجات داد.
والى عرض كرد: فرق میان شیعیان و دوستان شما چیست؟
امامعلیه السلام فرمود:
شیعیان ما، كسانى هستند كه از ما پیروى مىكنند و اوامر و نواهى ما را اطاعتمىنمایند، ولى كسانى كه رفتارشان با رفتار ما، مخالف است (واجبات خدا راانجام نمىدهند، محرمات الهى را مرتكب مىشوند) شیعه ما نیستند. سپس فرمود:اى واى، تو هم دروغى گفتى كه اگر از روى عمد بود، خداى تو را به هزار ضربهتازیانه و سى سال زندان گرفتار مىكرد.
والى پریشان شده و پرسید: كدام دروغ؟ امام فرمود:
گفتى كه از این مرد معجزههایى دیدم. معجزات از او نبود، بلكه از ما بود كه خداىدر او ظاهر كرد، تا حق آشكار گردد; اگر مىگفتى در او معجزههایى دیدم بر تو ایرادىنبود، ولى چنین نگفتى; آیا زنده گردانیدن عیسى مردگان را معجزه عیسى بود یامعجزه مردهها؟ آیا از خاك، شكل مرغ ساختن عیسى و سپس مرغ شدن آن به اذن خداو پرنده حقیقى گردیدن، معجزه مرغ بود یا معجزه عیسى؟ آیا بوزینه شدن عدهاى درعهد یكى از پیغمبران خدا، معجزه بوزینگان بود یا معجزه پیغمبر خدا؟
والى عرض كرد: از این سخن استغفار مىنمایم و توبه مىكنم. آن گاه امام روىبدان مرد كرد و فرمود:
اى بنده خدا! تو از شیعیان على نیستى، تو از دوستان او هستى; شیعیان علىكسانى هستند كه خداى در باره آنها فرمود:
«و الذین آمنوا و عملواالصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فیها خالدون.» (6) .
آنها كسانى هستند كه به خداى ایمان آورده و ذات مقدسش را به صفات كمال،موصوف ساخته و از هر عیبى و نقصى منزهش دانستهاند; آنها گفتار و كردار محمدرا تصدیق كردند و على را پس از او امام و پیشوا دانستند و هیچ كس از امت محمد راهمپایه على قرار ندادند، حتى اگر همه امت محمد را در یك پله ترازو بنهند و على رادر پله دیگر! پله على سنگینتر خواهد بود، آن چنان كه آسمان از زمین برتر و زمین ازدره، سنگینتر مىباشد; شیعیان على كسانى هستند كه در راه خدا باكى ندارند كه مرگبر آنها ببارد و یا آنان در دامن مرگ بیفتند; شیعیان على كسانى هستند كه در آن چهدارند، برادرانشان را بر خویش مقدم مىشمارند، هر چند بدان احتیاج داشته باشند;آنان در جایى كه خداى نهى فرموده، دیده نمىشوند و از آن چه كه خداى بدان امركرده سر پیچى نمىكنند; آنها كسانى هستند كه از على پیروى كرده و برادران ایمانىخود را محترم مىشمارند. من این حرفها را از پیش خود نمىگویم، بلكه از قولمحمد مىگویم كه فرمود: «و عملوا الصالحات.» (7) .
دروغ در انتظار ظهور
یكى از صفات پیروان محمد و آل محمد آن است كه بایستى همیشه براى قیامقائمآل محمد آماده باشند تا در گستردن عدالت در سرتاسر جهان شركت كنند.آمادگى، معناى انتظار ظهور ولى عصرعلیه السلام و انتظار فرج آل محمد مىباشد.
شاید بعضى چنین پندارند كه همین قدر كه به زبان گفتند ما منتظریم، انتظار،محقق مىشود! در روزگار گذشته، پارهاى در خانه، شمشیرى نگاه مىداشتند و آن رانشانه انتظار مىدانستند.
انتظار یعنى زمینه را براى آمدن كسى كه مورد انتظار است، فراهم كردن. انتظارمیهمان كشیدن، خانه را جاروب كردن، وسایل پذیرایى را آماده ساختن، لباس خود راتمیز كردن و مانند این كارهاست; به زبان گفتن: منتظرم، انتظار میهمان نمىباشد.
كسى كه انتظار فرج آل محمد را دارد، بایستى به قدر امكان خود، زمینه را براىتشریف فرمایى امام دوازدهم (عج) آماده سازد تا پس از ظهور، هر چهزودتر حضرتش به مقاصد عالیه خود برسد.
آینه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب
دروغ در مسجد ساختن
گفتند: كسى مسجدى ساخت و نام خود را بر آن نصب كرد. رندى از او پرسید:این مسجد را براى چه ساختى؟ گفت: براى خدا. گفت: اگر براى خدا ساختى، نامت رااز آن جا بردار و به جایش نام مرا بگذار.
عدهاى از دشمنان رسول خداصلى الله علیه وآله كه به لباس مسلمانى در آمده بودند، مسجدىساختند تا آن را كانون دشمنى با اسلام قرار دهند! مسجد براى عبادت خداست، ولىآنان مسجد را براى دشمنى با خدا ساختند. قرآن نازل شد و قصد شوم آنان را آشكاركرد و آن را مسجد ضرار لقب داد هنگامى كه رسول خداصلى الله علیه وآله از جهاد تبوك مراجعتكرد، فرمود تا مسجد را خراب كنند و آن كانون فساد را درهم بكوبند. (8) .
دروغ در زیارت
عدهاى به زیارت خانه خدا یا به زیارت مزارهاى مقدس یكى از اولیاى خدامىروند. با آنان كه خودشان هم مىدانند كه دروغ مىگویند، كارى ندارم، روى سخنبا كسانى است كه خود را حقیقتا قاصد زیارت مىدانند; اینان بایستى در هنگام تشرفاز هر جهت، متوجه رفتار و كردار خود باشند كه بر خلاف ادب از آنان چیزىسر نزند.
جاهلى براى زیارت (كه با نذر كردن واجب شده بود) به كربلا رفت. آن قدر درمحافل انس و مجالس تفریح شركت كرده بود كه هنگامى كه براى باز گشتن سواراتوموبیل شده بود، فهمیده بود كه به زیارت حرم مشرف نشده است. اگر هم مشرفمىشد، معلوم نبود كه زیارت رفتنش زیارت باشد.
پىنوشتها:
1) حجرات (49) آیه 14.
2) همان.
3) كلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص671، ح714.
4) بحارالانوار،ج 65، ص 156.
5) بحارالانوار، ج 65، ص 158.
6) بقره (2) آیه 82.
7) بحارالانوار، ج 65، ص 160.
8) مجمع البیان، ج 5، ص 72، ذیل آیه 107، از سوره
باز هم دروغهاى گوناگون
سخنى از امام سجاد علیه السلام
«كان علی بن الحسین علیهما السلام یقول لولده: اتقوا الكذب، الصغیر منه و الكبیر، فی كلجد و هزل، فان الرجل اذا كذب فی الصغیر، اجترى على الكبیر; (1) .
امام سجادعلیه السلام به فرزندانش مىفرمود: از دروغ بپرهیزید، خواه كوچك باشد،خواه بزرگ، چه جدى باشد و چه شوخى، زیرا دروغ كوچك، انسان رادلیر مىكند كه از دروغ بزرگ نهراسد.»
در آغاز كار، همه از ارتكاب گناه، بهویژه گناه بزرگ، بیم دارند. یكى از چیزهایىكه گناه كار را وادار بهگناه بزرگ مىكند، ارتكاب گناهان كوچك و بى اهمیتشمردنآنهاست. گناهان كوچك، خوف خدا را از دل مىبرد و بهجاى آن، جرات بر خدا رامىآورد. ترك گناهان كوچك بهمنزله پیشگیرى از گرفتار شدن به گناهان بزرگمىباشد.
دروغ بزرگ و كوچك
دروغ بزرگ، گناهى است كه شعاع عملش وسیع است. این گونه دروغ را پارهاىاز مردم نادان بهتر مىپذیرند. شاید منظور هیتلر از این كه مردم، دروغ بزرگ را ازكوچك، زودتر، باور مىكنند نیز همین باشد.
ممكن است كه این فكر غلط به خاطر كسى برسد كه بیهوده سخن به این درازىنیست، اگر همه آن دروغ باشد، اندى از آن راستخواهد بود، دروغ دروغ نمىباشد;البته چیزى هست، ولى به این اندازه كه مىگوید نیست، مثلا اگر كسى بگوید: مندانشورترین كسم، در صورتى كه نادان صرف باشد، شنونده بى فكر پیش خودمىگوید: بر فرض دانشورترین كس نباشد، بى گمان از دانشوران به نام وانگشتشمار خواهد بود یا كسى كه پشیزى ندارد، خود را میلیاردر معرفى كند،شنونده بى فكر بگوید: اقلا ده هزار تومانى دارد.
به طور كلى دروغ از پاى بند ویران است و در سخن دروغ گو راه راست و سخندرست نمىتوان یافت. كسى براى روضه خوانى به كراچى رفته بود، در آن جا ادعاكرده بود كه در قم چهل هزار شاگرد دارد، در صورتى كه شاید یك شاگرد در حوزهعلمیه قم براى او نبود. كسى هم از هند به تهران آمده بود و ادعا كرده بود كه سى هزارسنى را شیعه كرده است. وقتى راجع به او از یكى از دانشمندان هند تحقیق كردم، اوگفت: این برادر اوست; یعنى این كه از هند به تهران آمده، برادر آن كسى است كه از قمبه خاك هند رفته است.
دروغ شاخدار و دروغ بىشاخ
دروغ شاخدار، دروغى است كه دروغ بودنش آشكار است و هر كسى كه بشنود،بدان پى مىبرد، چنان كه مىگویند: دروغ كه از دور مىآید یك پایش مىلنگد. شایدمنظور از این مثل همان دروغ شاخدار باشد.
یكى گفته بود كه شهر كوفه، وقتى به قدرى بزرگ بود كه بیست و یك هزار احمدیك چشم كله پز داشت، در صورتى كه اگر همه جمعیت كنونى روى زمین، مسلمانباشند و همگى نامهاى اسلامى داشته باشند و دكان كله پزى در همه كشورها معمولباشد، نمىتوان یقین كرد كه در تمام جهان، بیست و یك هزار احمد نام كله پز، افتشود. وجود بیست و یك هزار یك چشم در تمام كشورهاى اسلامى، موردتردید است تا برسد به احمد نام، آن هم كله پز.
دروغ بى شاخ در برابر دروغ شاخدار است و مقصود از این اصطلاح،دروغى است كه نهانى باشد و كمتر به دروغ بودنش پى برده شود; دروغ گو وضعمخصوصى به خود بگیرد، سخنش ضمایمى داشته باشد كه شنونده نتواند، دروغشرا تشخیص دهد، مگر آن كه خیلى زیرك باشد، یكى از واضعان حدیث مىگوید:حدیثى جعل كردم و در مجلس علماى بغداد خواندم، در صورتى كه عددشان بهچهل مىرسید، همگى تصدیق كردند، تنها یك تن آنها به دروغ بودن حدیث ومجعول بودنش پىبرد.
دروغ روزنا مهاى
ناپسندى دروغ، اختصاص به زبان ندارد. دروغ گناه استخواه از زبان بیرون آید،و خواه از سر خامه تراوش كند و نوشتنى باشد.
دروغ نوشته، از جهتى از دروغ گفته، زشتتر مىباشد، زیرا دایره عملش ازنظرى وسیعتر است. دروغ گفتنى، فقط یك دم است و سپس نابود مىشود، ولىدروغ نوشتنى مىماند.
دروغ زبان، ویژه همان چند تنى است كه مىشنوند، ولى دروغ قلم به همه جامىرود و همه كس آن را مىخواند، به ویژه اگر در روزنامههاى پر تیراژ باشد.
روزنامه نگار درست گو و درست نویس، بایستى خود را از خطر پخش دروغ ونشر اكاذیب، دور نگه دارد. خبرنگاران، بایستى كوشش كنند كه خبر راست و صحیحبراى روزنامه خود بفرستند. خبرنگار اگر دروغ گزارش دهد، روزنامه نگار اگر دروغپخش كند، قطع نظر از دروغ نویسى كه خود گناهى استبزرگ، پولى كه در برابر آنمىگیرند پولى پلید خواهد بود و مانند پول دزدى است، آن هم دزدى با نیرنگ.
شاید برخى از ارباب جراید، نخواسته باشند دروغ بگویند، ولى حقایق را با افكارخود تطبیق مىكنند و اوضاع و احوال را به ضمیمه حدس خود، در نظر مىگیرند یابرنامههاى خصوصى زندگى كسى را كه مورد نظر است، پیش خود با وضع او تطبیقمىكنند، آن وقتبه طور قطعى و صریح خبر مىدهند. اگر بگویم كه خبرهایى كهنگارنده از حقیقت آنها اطلاع داشتهام، هشتاد درصد آنها را در مطبوعات، خلافحقیقتیافتهام شاید چندان مبالغه نباشد.
پارهاى از ارباب قلم در لقبهایى كه براى اشخاص مىگذارند، دوستى و دشمنىرا در نظر مىگیرند، گاهى كاه را كوه مىكنند، گاهى كوه را كاه; مدح و ستایشى كه ازكسى مىكنند، روى ایمان نمىباشد، بلكه روى حسابى است كه با او دارند.
دروغ در كتاب
دروغهاى كتابى، شاید از دروغ روزنامهاى زشتتر باشد، زیرا مردم در كتاب،كمتر احتمال دروغ مىدهند، در نتیجه از دروغ كتابى بیشتر گمراه مىشوند. كتاب،خزانه تحقیق است. روزنامه، خزانه خبر است. پس دروغ در كتاب بیشتر گولمىزند، پس ناپسندتر خواهد بود، به ویژه كتابى كه براى شناساندن مردان تاریخنوشته شده كه اكنون به نام تراجم احوال نامیده مىشود.
دروغ گویى جدش را كه اصلا اهل دانش نبوده است، یكى از دانشمندان به ناممعرفى كرده و براى او تالیفاتى جعل كرده است و براى یكى از محققان بزرگ معاصرفرستاده تا در كتاب پر ارزش خود آن را درج كند. خوش بختانه این دانشمند عالىقدرهر چه در كتابش آورده، مدارك آن را بیان كرده است.
دروغ گوى دیگرى بر طبق مرور زمان، لقبهاى پدر خویش را بالا برده تا اخیرابه عالىترین لقبش رسانیده است.
بى لیاقتى فرزند و دستخالى بودنش، موجب مىشود كه در عظیم قرار دادن پدرپس از مرگش بكوشد.
احمقى كه به گمانم چنین پنداشته كه دروغ كتبى زودتر باور مىشود، در حاشیهبعضى از كتابها نوشته است كه تاكنون چند بار امیر المؤمنینعلیه السلام را با فرق شكافتهدیدهام و خدمت امام زمان رسیدهام. دروغ گوى دیگرى در پشت كتابها به خطخودش تقدیم مؤلف كتاب را به خود مىنویسد و امضاى مؤلف را مجعولا پاى آنمىگذارد. كتابهاى خطى را مىخرد و در پشت آنها مىنویسد كه از كتب خانوادگىاست كه به طور ارث از نیاكانش به وى رسیده است. در پشت كتابهاى چاپىمىنویسد كه از اول تا به آخر این كتاب را خواندهام و مطالعه كردهام، سپس بهكتابفروش مىفروشد.
به طور كلى دروغهاى نوشتنى انواع بسیار دارد كه بر طبق اوضاع و احوالدروغگو تفاوت مىكند.
گزارش دروغ
دیگر از دروغهاى نوشتنى گزارشهاى دروغین به ما فوق خود مىباشد. گزارشمامور بسیار حساس است. نه تنها در سعادت یا بدبختى یكى دو فرد تاثیر دارد،گاه ممكن است كه بر اثر گزارش مامور، كشورى نابود شود یا سعادتى نصیبمردمى گردد.
بازرسها، كارآگاهها، ماموران انتظامى بهطور عموم و جاسوسان مىتوانند باگزارشى كه مىدهند خود را رادمردترین فرد بشر قرار دهند و مىتوانندپستفطرتترین مردم باشند.
گزارش دهنده باید بداند كه اگر گزارش دروغین به زیان كسى بدهد، نخستخودرا بدبخت كرده، سپس ما فوق خود را كه به گزارش او ترتیب اثر مىدهد سیاه روزساخته و هم آن بیچاره بى گناه را كه به خاك سیاه نشانیده است.
مامورى كه مىخواهد گزارشى تنظیم كند، بایستى خداى بزرگ و دانا و بینا و توانارا در نظر بگیرد و صلاح و سعادت افراد ملت را پیش چشم مجسم سازد، آن گاه بهتنظیم گزارش بپردازد، گزارشى كه به زیان كسى باشد، اگر راستباشد، بسیار شوماست، چه برسد به دروغ.
دروغ براى خنده
نادانهایى كه خود را خوشمزه مىنامند، و مىخواهند با لودگى و مسخرگى ومتلك گویى، جلب عواطف كنند، به وسائلى چند متشبث مىشوند: گاه ضعیفى رامورد حمله شوخى و استهزا قرار مىدهند، گاه رفتارهایى خلاف ادب و نزاكت ازخود بروز مىدهند، گاه دروغهایى جعل مىكنند كه حاضران را بخندانند. این كارها راهر كدام از دیگرى زشتتر و ناپسندتر باید شمرد. شیخ انصارى در مكاسب مىگوید:
از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده كه در ضمن سفارشهایى كه بهابوذر كرد چنین فرمود:
واى بر كسى كه هنگام سخن گویى دروغ بگوید تا دگران را بخنداند، واى بر او،واى بر او، واى بر او!
واى در جایى گفته مىشود كه بدبختى بزرگ یا مصیبتى ناگوار به كسى دست دادهباشد. پس بهچنین دروغ گویى چهار دفعه واى گفتن، نشانه چه سیاه بختى بزرگى است.
بدبختتر از بدبخت، كسى است كه گناهى مرتكب شود كه خودش هیچ از آنلذتى نبرد; خودش باید به حال خود بگرید كه خود را بدبختتر از بدبخت كرده ودلقك براى دگران ساخته است.
دروغ براى گریه
در گذشته، دروغهایى در داستان كربلا گفته مىشد و هم اكنون از طرف دستهمخصوصى گفته مىشود، براى آن كه شنوندگان بیشتر بگریند. بدبختانه دروغهایىنیز در كتابهاى مصیبت نوشته شده است كه اصل و نسب درستى ندارد. سطح علمىبعضى از خوانندگان مصیبت هم كوتاه مىباشد و اجازه نمىدهد كه به مدارك اصلىرجوع كنند.
گاهى شاعرى تخیلات خود را به شعر در آورده و سپس این تخیلات، سندىبراى نقل دگران شده است و گاه خود گوینده از خویش نیز ضمایمى مىافزاید.خوشبختانه در این چند سال اخیر، پارهاى از گویندگان دینى پیدا شده كه به تحقیقپرداختهاند و حقایق اصلى را براى مردم مىگویند.
راه اصلاح و جلو گیرى از این دروغها بالا رفتن سطح فرهنگ مردم است.
دروغ دیگرى كه در نقل بعضى از مصیبتخوانها پیدا مىشود، معرفى كردنقهرمانان داستانهاى كربلاست. زینب را زنى معرفى مىكنند كه پیوسته كارش گریه وزارى بوده، در صورتى كه تاریخ بشریت تاكنون، زنى رشیدتر از زینب سراغ ندارد.قدرت نمایىهایى كه زینب در عرصه كربلا كرده، تو دهنىهایى كه در مجلسها بهابن زیاد و یزید زده، بهترین گواه سخن ماست. كودكان آنان را قهرمانان التماسمعرفى مىكنند، در صورتى كه مردى را بایستى از این كودكان یاد گرفت.
نام مقدس سید الشهدا را با سبكى مىبرند و آن طور كه شایسته است مراسم ادبو احترام را نسبتبه این وجود مقدس انجام نمىدهند.
نظریه غلط
غزالى در كتاب احیاء العلوم مىگوید:
سخن وسیلهاى استبراى رسیدن به مقصود، اگر با راست گویى بتوان به مقصودرسید، ولى اگر راه رسیدن به مقصود، منحصر به دروغ گفتن باشد، دروغ روا مىشود،بلكه اگر مقصود واجب باشد، دروغى كه وسیله رسیدن به آن باشد واجب مىشود. (2) .
آیا این سخن غزالى، از اینجا ریشه گرفته كه هدف مشروع وسیله را مشروعمىسازد، هر چند خود وسیله نامشروع باشد؟ در این زمان هم، پارهاى از دستههاىسیاسى این گونه قدم برمىدارند و براى رسیدن به هدف، آماده ارتكاب هر جنایتىهستند.
این فكر از روش اسلام و مسلمانى بهدور است و كسى كه دانشى داشته باشد،اثرى از آن، نهدر قرآن و نه در معارف محمد و آل محمد - صلواتالله علیهم اجمعین -نخواهد یافت; روش پیغمبر اسلام و اوصیاى بزرگوارش، هرگز چنین نبوده است وجز از راه مشروع براى رسیدن به هدفهاى خود قدمى بر نداشتهاند با این كه درصورت ظاهر، راه نامشروع و نزدیكترى براى رسیدن به هدف داشتهاند. بیان اینسخن احتیاج به تفصیل دارد.
به هر حال، دروغ ناروا و ناپسندیده هیچ وقت روا و پسندیده نخواهد شد. آرى،موارد استثناى آن، جایى كه مزاحمتبا محذور اهمى پیدا كند، ان شاء الله در آیندهتوضیح داده خواهد شد.
شاید سخن غزالى نمونهاى از طرز فكرى است كه در میان برادران اهل سنتمعمول است، چون بعضى از آنها براى تنظیم و ترویج مقاصدى كه به نظر خود،مقدس مىدانند، دروغ را روا مىشمرند. در فضایل و مناقب اقطاب و مرشدها وصحابه، مطالب بسیارى جعل مىكنند. بسیارى از این جاعلان، مردمان مقدسبودهاند و به عقیده خود به قصد نیكو كارى این كار را كردهاند و شاید انتظار ثواب هماز خداى داشته باشند.
گواه بر این سخن
ابو عصمتیكى از جاعلان احادیث فضایل خواندن سورههاى قرآن است.هنگامى كه از وى پرسیدند: چرا چنین حدیثى را جعل كردى و به ابن عباس نسبتدادى؟ در جواب گفت: دیدم مردم از خواندن قرآن دست كشیدهاند، این را جعل كردمتا رغبت مردم به خواندن قرآن افزوده گردد.
در علم درایة الحدیث مىگویند: جاعلان احادیثخود به دستههایى تقسیمشدهاند كه از همه آنها خطرناكتر مردمى بودند كه به زهد و تقوا و ترك دنیا شهرتداشتند. اینان احادیثى به قصد خیر خواهى جعل كردند و مسلمانان بر اثر حسن ظن،مجعولات آنها را پذیرفتند.
دروغ مجانى
سیاه بختترین دروغ گوها، دروغ گویى است كه بدون هدف دروغ بگوید. اوبدون آن كه از دروغ گویى، سودى براى خویش در نظر بگیرد، دروغ مىگوید.بسیارى از اوقات، هیچ گونه منظورى از دروغ گفتن ندارد، نه شخصى و نه اجتماعىولى باز هم دروغ مىگوید (با دوست دروغ مىگوید، با دشمن دروغ مىگوید، باخویش دروغ مىگوید، با بیگانه دروغ مىگوید) گویا براى او، دروغ، طبیعت ثانوىشده است. من نمىدانم این گونه مردم چه فكر مىكنند. او چگونه فكر مىكند. آیادروغ گویى براى آنها شكر شده؟ آیا عادت شده؟ آیا راست گویى براى آنها دشوارگردیده؟ نمىدانم. آیا خودشان مىدانند؟
تحریف نیز از اقسام دروغ است
دروغ به سخنى كه از ریشه دروغ باشد، منحصر نیست، بلكه تحریف نیز ازمصادیق دروغ است. تحریف، سه جور است:
یكى آن كه سخن كسى را انسان دگرگونه نقل كند;.
دیگر آن كه از خویش بر سخن او بیفزاید;.
سوم آن كه از سخن او كم كند و باقى مانده را منحصرا به او نسبت دهد، نه آن كهقسمتى از سخن كسى را نقل كند.
این گونه دروغهاى تحریفى در نقل احادیث رسول خداصلى الله علیه وآله فراوان است. اگركسى بخواهد از تفصیل آن اطلاع پیدا كند به كتاب عبقات الانوار علامه عالى مقام، سیدحامد حسین نیشابورى هندى رجوع كند. عبقات كتابى است كه گمان ندارم بشر بتوانددر آن موضوع، بهتر از آن بنویسد، چون این محقق بزرگ، سخن را تمام كرده است.
تكذیب راست نیز دروغ است
اگر كسى سخنى به راستى بگوید و شما او را تكذیب كنید و سخنش را دروغبشمارید، خود دروغى است كه شما مرتكب شدهاید.
پیغمبران خدا در تاریخ دعوت به خدا، بسیار گرفتار این گونه خسان شدهاند. قرآنبه این تكذیبها اشاره مىكند. باید متوجه باشید، مبادا سخن كسى را به زودى تكذیبكنید، به ویژه سخنان زیر دستان را، چون تكذیبها، بیشتر شامل حال آنان مىشود،چون اربابان اگر دروغ آشكار هم بگویند، كسى آنان را تكذیب نخواهد كرد، بلكهمتملقان و چاپلوسان تصدیق مىكنند و بر صحت كلام آنها تاییداتى نیز مىآورند!
انكار حق، از مصادیق دروغ است
اگر كسى از شما طلبى داشته باشد، شما آن را منكر شوید دروغ گفتهاید. اگرسخنى گفتهاید سپس منكر سخن خود شوید دروغ گفتهاید. اگر اقرارى كردهاید،سپس انكار كنید، دروغ گفتهاید و عذابى كه خدا براى گناهكاران، آماده كرده استبراى خود خریدهاید.
بار پروردگارا، خودت ما را به راه راست، هدایتبفرما و از این بدبختى وروسیاهى نجاتى عنایتبفرما.
پىنوشتها:
1) الكافى، ج 2، ص 338، باب الكذب، ح 2.
2) المحجة البیضاء، ج 5، ص 244.
دروغ بر خدا و رسول صلى الله علیه وآله و امامان علیهم السلام
دروغ بر خدا
دروغ بر خدا به طور مستقیم، آن است كه كسى ادعاى پیغمبرى كند و خود رافرستاده خداى بخواند، در صورتى كه بر انگیخته از طرف خداى نباشد و به دروغ،این منصب مقدس را دعوى كرده باشد، یا اینكه حكمى را به خدا نسبت دهد، درصورتى كه از طرف مقام مقدس ربوبیت، چنان حكمى صادر نشده باشد، مثلا بگوید:
خدا شراب را حلال كرده یا آن كه شراب را در فلان نقطه از زمین حلال كردهاست و به طور كلى، هر سخنى را به آن ذات مقدس، نسبت دادن، در صورتى كهحقیقت نداشته باشد، دروغ بر خدا خواهد بود و یا اعتماد كردن به قیاس و تمثیل یااستحسانات عقلى در احكام خدا و آن را به ذات مقدس ازلى نسبت دادن، از این قبیلمىباشد.
دروغ بر پیغمبر و امام
كسى كه خلافت پیغمبر را ادعا كند، در صورتى كه رسول خدا وى را به خلافتخود نصب نكرده باشد و یا كسى كه ادعاى مقامى یا منصبى از طرف پیغمبر خداداشته باشد، در صورتى كه از طرف حضرتش، چنین عنایتى به او نشده است، دروغبر پیغمبر خدا بسته است.
كسى كه ادعا كند كه باب امام استیا نماینده اوست، در صورتى كه توقیعى بهنامش صادر نشده باشد، چنین كسى بر امام، دروغ بسته است.
نسبت دادن حكمى به رسول خداصلى الله علیه وآله یا دستورى به یكى از دوازده امامعلیهم السلامدر صورتى كه نه آن حكم از طرف رسول آورده شده، نه آن دستور از طرف امامصادر شده باشد، دروغ بر آن بزرگواران مىباشد. نقل گفتار یا رفتارى ازاولیاى خدا در صورتى كه چنان نگفته و چنین نكردهاند، دروغ بر اولیاى گرامىحق تعالى است.
آغاز دروغ سازى بر پیغمبر اسلام صلى الله علیه وآله
از سخنان علىعلیه السلام دانسته مىشود كه دروغ بستن بر رسول خداصلى الله علیه وآله از همان زمانپیغمبرصلى الله علیه وآله شروع شد و كار به جایى رسید كه حضرتش براى خطبه به پا ایستادو فرمود:
«من كذب علی متعمدا فلیتبوا مقعده من النار; (1) .
كسى كه به طور عمد بر من دروغ ببندد، پس نشیمن خود را براى آتش دوزخ آمادهسازد.»
علىعلیه السلام سپس دروغ گوى بر رسول خداصلى الله علیه وآله را معرفى مىكند:
مردى است منافق، به زبان، اظهار ایمان مىكند و اسلام را بازیچه خود قرارمىدهد و از گناه خود دارى ندارد و بر رسولخدا عمدا دروغ مىبندد. اگر مردم بدانندكه او منافق دروغ گویى است، سخنش را باور نمىكنند، ولى كور كورانه مىگویند: اوصحابه رسول خداست و از آن حضرت شنیده و آموخته، لذا به گفته او عمل مىكنند. (2) .
خدا در قرآن از این منافقان خبر داده و صفات آنان را بیان داشته. این گونه كسانبعد از رسول خداصلى الله علیه وآله ماندند و به زمامداران ضلالت و دعوت كنندگان به سوى دوزخبا دروغ گویى و تهمت زنى نزدیك شدند; آنان هم به اینان، مناصبى دادند و بر مردمحاكمشان كردند و با دین دنیا را بردند و خوردند. تمایل مردم همیشه به سوىقدرتمندان و دنیاست، مگر آن كس را كه خداى نگهدارى كند.
دروغ ساز ملعون است
در حضور حضرت جعفرعلیه السلام جمله كوتاه «الحائك ملعون; بافندهملعون است» ذكر شد. امام فرمود:
«مقصود، آن كسى است كه دروغ بر خدا و رسول مىبافد.» (3) .
ملعون، یعنى دور شده از رحمتخداى; چرا كسى كه بر خدا و رسول، دروغمىبندد از رحمتحق دور نباشد؟ او بندگان خداى را گمراه كرده و آنها را در چاهشقاوت و گمراهى انداخته كه بیرون آمدنشان بسیار دور به نظر مىرسد. اوبدبختترین مردم است، زیرا كسى است كه از رحمت پروردگار دور است. همه كسدر روزگار بیچارگى به رحمتخدا امیدوار است. دروغ ساز بر خدا و رسول، با اینپرونده سیاه، چگونه مىتواند به حمتحق امیدى داشته باشد؟
روزه را باطل مىكند
حضرت جعفر صادقعلیه السلام مىفرماید: «دروغ، روزه روزه دار را مىشكند.» راوىمتعجبانه مىپرسد: از كدام یك از ما دروغى سر نزده؟! امام مىفرماید: مقصود، دروغبر خدا و رسول و ائمه - صلوات الله علیه و علیهم - است. (4) .
آقایان واعظان و مسالهگوها كه در روزهاى ماه رمضان، به وعظ و ارشاد و تعلیم وتربیت مشغولند، بایستى متوجه باشند، مبادا از دهانشان، دروغى بر خداى و رسول وامامان بیرون آید كه فقهاى بزرگ - رضوان الله علیهم - فتوا مىدهند كه این گونه دروغاگر از روى عمد باشد، روزه را باطل مىكند; مستند فتواى این بزرگان، شاید همینحدیثى باشد كه ذكر شد.
نظریه یك حجة الاسلام
محمد غزالى كه یكى از بزرگترین دانشمندان اهل سنت است و او را«حجةالاسلام» لقب دادهاند، دروغ بر خدا و رسول را در هنگام ضرورت، جایزمىشمارد، چنان كه در كتاب احیاء العلوم در مبحث دروغ چنین مىگوید:
بسیارى گمان بردهاند كه جعل حدیث در فضایل اعمال و در تشدید معاصى،جایز است و چنین پنداشتهاند كه كار درستى است، ولى این خطاى محض است، زیرارسول خدا فرمود: هر كس بر من از روى عمد دروغ ببندد، نشیمنگاهش در آتشدوزخ خواهد بود.
غزالى سپس مىگوید: این كار را نبایستى مرتكب شد، مگر هنگام ضرورت! (5) .
من نمىدانم، روا شمردن دروغ بر خدا و رسول، به نام آن كه هنگام ضرورت،جایز است چگونه فكرى است. هر كسى ضرورت را جورى معنا مىكند. ممكناستبعضى احتیاج و دوست داشتن پول را از مصادیق ضرورت پندارند، آن وقت درمقابل پولى كه از زمامداران مىگیرند، پى در پى حدیث جعل كنند وبه خدا و رسولنسبت دهند.
زنده باد علماى امامیه كه نه تنها دروغ بر خدا و رسول را جایز نمىشمرند، بلكهآن را باطل كننده روزهاش مىخوانند و كفاره شكستن روزه را بر چنین دروغ گویىلازم مىدانند.
سلب فطرت
امام محمد باقرعلیه السلام مى فرماید:
«یا ابا النعمان، لا تكذب علینا فتسلب الحنیفیة; (6) .
ابو نعمان، بر ما دروغ مبند كه فطرت انسانىات از تو گرفته خواهد شد.»
«حنیفیه» در بعضى از روایات به فطرتى كه خداى بشر را بر آن قرار داده، تفسیرشده است.
فطرت، صفت و فضیلتى است درونى كه راهنماى بشر، به راه راستخواهد بود.فطرت، بشر را از كارهاى شتبیزار مىكند و به سوى كارهاى نیك و پسندیدهروانهاش مىسازد. كسى از این پلیس باطنى و راهنماى مخفى خالى نیست، ولىدروغ بر خدا و رسول این راهنما را از دروغ گو مىگیرد و به سوى زشت كارىها وگناهش مىكشاند.
نمونهاى از دروغ بر رسول خداصلى الله علیه وآله
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 3، ص 15) چنین مىگوید:
معاویه بخشنامهاى، خطاب به جمیع ماموران در كلیه نقاط، صادر كرد، بدینمضمون:
كسى كه حدیثى در فضیلت ابوتراب نقل كند، بایستى كشته شود. سپس آنان رامخاطب قرار داد و گفت: شیعیان عثمان و دوستان او را احترام كنید! كسانى را كه درفضایل و مناقب عثمان، احادیثى روایت مىكنند به خود نزدیك سازید و حدیث هركدام و نام خودش و نام پدرش را براى من بنویسد.
عمال معاویه، امر او را اطاعت كردند و احادیثبسیارى در فضایل عثمان جعلشد، زیرا معاویه به هر كس كه حدیثى جعل كرده بود پول مىداد، خلعت مىداد، زمینمىداد، باغ مىداد و ده مىداد.
سپس معاویه نوشت: احادیث در فضایل عثمان بسیار شده، اكنون بایستىاحادیثى در فضایل اصحاب، عموما و خلیفه اول و دوم خصوصا جعل شود و هرحدیثى كه از رسول خدا در فضیلت ابوتراب، نقل شده، همانند آن را براى صحابهبسازند.
لذا اخبار بسیارى كه خالى از حقیقتبود، در فضایل و مناقب آنها جعل شد و برمنبرها خوانده مىشد و آموزگاران، شاگردان خود را بدان تعلیم مىدادند.
نفطویه كه از بزرگان علماى حدیث مىباشد مىگوید: اكثر احادیثى كه در فضایلصحابه جعل شده، در زمان بنى امیه بوده است; آنان گمان مىكردند، مىتوانند از اینراه، دماغهاى بنىهاشم را به خاك بمالند.
عمرو عاص و ابو هریره
ابن ابىالحدید مىگوید: عمرو عاص این حدیث را جعل كرد كه رسولخداصلى الله علیه وآلهفرمود: «فرزندان ابوطالب، اولیاى من نیستند، اولیاى من، خدا و مؤمنان پارساهستند.» (7) .
ابو هریره به این حدیث كه از رسول خداصلى الله علیه وآله متواتر مىباشد: «فاطمه پاره تن مناست، هر كس او را بیازارد مرا آزرده است» ضمیمهاى كرد و آن را به رنگ داستانىدر آورد.
ضمیمه ابو هریره چنین است: على، دختر ابو جهل را در زمان رسول خداصلى الله علیه وآلهخواستگارى كرد. رسول خدا از این كار در غضب شد و به منبر رفت و گفت:
دختر دوستخدا و دختر دشمن خدا در یك خانه جمع نمىشوند، اگر على،دختر ابو جهل را مىخواهد، از دختر من جدا شود و هر چه دلش مىخواهد بكند،سپس فرمود: فاطمه پاره تن من است.... (8) .
عجیب این جاست كه داستان مجعول خواستگارى دختر ابو جهل از طرف علىو نسبت غضب و نهى به رسول خدا دادن، آن هم در حكمى كه خودش در قرآنآورده، در صحیح بخارى و صحیح مسلم نقل شده است. (9) .
عروة بن زبیر
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغهاش مىگوید: عروه این حدیث را جعل كرد كهپیغمبر فرمود:
«عباس و على نامسلمان خواهند مرد.» (10) باز مىگوید: عروه حدیث دیگرى جعلكرد و به عایشه نسبت داد كه رسول خداصلى الله علیه وآله به عایشه فرمود: اگر دوست مىدارى كهدو تن از اهل جهنم را ببینى، به این دو تن كه مىآیند نگاه كن. عایشه نگاه كرد، دیدعباس عموى پیغمبر و على بن ابى طالب آمدند. (11) .
نگارنده را گمان بر این است كه قسمتى از احادیثى كه دلالتبر كفر ابوطالبدارد، در همین زمان به دست این دسته از مردم جعل شده است و قسمتى هم در زمانسلطنتبنى العباس، چون در آن زمان، بنى عباس با دودمان ابو طالب شدیدا رقابتمىكردند; گواه بر این سخن، شعر ابن مقتر است از قصیده معروف او:
فانتم بنو بنته دوننا.
و نحن بنو عمه المسلم.
شماها پسران دختر پیغمبر هستید جز ما، ولى ما فرزندان عموى مسلمان اوهستیم.
دروغهاى بر امامان
دروغهاى بسیار بر خلفاى رسول خدا و اوصیاى آن حضرت بستند. آنها درزمانهاى مختلف جعل شده است. این دروغگوها، عذاب همیشگى الهى را بهخوشى چند روزه دنیا خریدند.
دروغ گویانى مىآمدند و از امیر المؤمنینعلیه السلام مسالهاى را مىپرسیدند، وقتىجواب را مىشنیدند و مىرفتند جواب آن حضرت را دگرگونه نقل مىكردند و به آنوجود مقدس، دروغ مىبستند.
امام حسن و امام حسینعلیهما السلام نیز از این مصیبت آسوده نبودند و گرفتاردروغگویانى بودند كه بر آن دو وجود مقدس، دروغ مىبستند.
حضرت امام رضاعلیه السلام بنان را معرفى مىكند كه یكى از دروغ گویانى بوده كه بروجود مقدس امام سجادعلیه السلام دروغ مىبسته و مغیرة بن سعید بر امام باقرعلیه السلام وابوالخطاب بر امام صادقعلیه السلام و محمد بن بشیر بر امام كاظمعلیه السلام و محمد بن فرات برامام رضاعلیه السلام; سپس امام هشتم فرمود: به همه این دروغ گویان، داغى آهن را خداىبچشانید. شرح حال آنان در كتب رجال نوشته شده است.
امام هشتمعلیه السلام بر محمد بن فرات، همان كسى كه بر حضرتش دروغ مىبست،نفرین كرد. سر انجام او هم به قتل رسید.
بعید نیست هم اكنون، دروغ گویانى باشند كه بر اولیاى خدا دروغ مىبندند.
خواننده عزیز، اكنون قدرى تفكر كن و بیندیش كه این دسته از دروغ گویان كه درزمان امامان و رسول خداصلى الله علیه وآله بودند و همه از این جهان رفته و خاك شدهاند و در برابراینها هم راست گویانى بودهاند كه آنان هم از این جهان رفته و در جهان دیگرمىباشند، آیا كدام سود بردهاند؟ اكنون صرف با كدام دسته مىباشد؟ ممكن است چندروزى یكى دو تا از این جعالان خوش گذرانیده باشند یا آن كه تنى چند از این راستگویان در شكنجه و سختى به سر برده باشند، ولى اكنون نیك نامى از كدام دستهمىباشد؟ بهشتبرین از كدام آنها مىباشد؟ قرب به خدا، سر و كار با اولیاى خدا ازآن كدام دسته است؟
كدام یك از این دو گروه در جهنم جا دارند؟ آیا خوشى همیشگى آخرت را بهخوشى چند روزه دنیا فروختن، كار عقلایى است؟ آیا زندگى با پاكان را گذاردن وخود را در زیر دست ناپاكان انداختن، با عقل مىسازد؟ برادرم اكنون نه، بلكه همیشه،در خانه خدا باز است و راه توبه آشكار مىباشد. خداى مهربان به روى بندگانشهیچ وقت در را نمىبندد و راه بازگشت را همیشه باز نگاه مىدارد. در توبه عجله كن،مرگ در كمین است.
در حضور امام صادق علیه السلام
تنى چند از اهل بصره در حضور فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله امام جعفر صادقعلیه السلام شرفیاب بودند و حضرتش را نمىشناختند، یكى از آنها احادیثىنقل كرد كه سفیان ثورى از قول امام صادق برایش نقل كرده بود، در صورتى كه آناحادیث، دروغ محض بود و سفیان آن دروغها را به حضرتش بسته بود. امام پس ازآن كه به احادیث مجعوله او گوش داد، پرسید: از كدام شهر هستى؟ گفت: از بصره.
امام فرمود: این جعفر بن محمدى را كه از او روایت مىكنى و نامش را مىبرى،مىشناسى؟
گفت: نه! امام پرسید: همه این حدیثها را راست و صحیح مىدانى؟ گفت: آرى!
امام پرسید: این حدیثها را كى شنیدى؟ گفت: یادم نیست، ولى اینها احادیثاهل شهر ماست كه شكى در صحت آنها ندارند!
امام فرمود: این كسى را كه از او روایت مىكنى، اگر ببینى و به تو بگوید كه اینحدیثها دروغ است و من نگفتهام، باور مىكنى؟ گفت: نه! امام پرسید: چرا؟
گفت: مردمى راست گو گواهى دادهاند كه او چنین احادیثى را روایت كرده است.
در این حال، امام از وجود مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله حدیثى روایت كرد كهدر آن بود: هر كس بر ما خانواده، دروغ ببندد، روز قیامت در زمره كوران یهودمحشور خواهد شد.
سفیان ثورى از كسانى بود كه بر امام جعفر صادقعلیه السلام دروغ مىبست.
پىنوشتها:
1) سفینة البحار، ج 7، ص 456.
2) نهج البلاغه، خطبه 210.
3) الكافى، ج 2، ص 340، باب الكذب، ح 10.
4) الكافى، ج2، ص340، باب الكذب، ح 9.
5) المحجة البیضاء، ج 5، ص 247.
6) الكافى، ج2، ص 338، باب الكذب، ح 1.
7) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64.
8) شرح نهج البلاغه، ج4، ص64.
9) صحیح مسلم، ج 4، ص 1903. كتاب فضائل الصحابه، باب 15، ح 96.
10) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63 - 64.
11) همان مدرك.
تهمت و افترا
دروغ زشت
بهتان، عیب یا خیانتى است كه به كسى بسته شود، در صورتى كه او پاكیزه از آنعیب و پیراسته از آن گناه باشد.
این گونه دروغ، زشتترین دروغهاست و اگر بگوییم از قتل و آدم كشى بدتراست، چندان راه دورى نرفتهایم، زیرا جنایت كار آدم كش، جان را مىگیرد، ولىمفترى، حیثیت و آبرو را مىگیرد و دامن بى گناهى را آلوده مىسازد و بد نامشمىكند.
نزد مردمان شریف، مرگ از زندگى با ننگ برتر است.
اضافه بر این، بسیار اتفاق مىافتد كه تهمت، بیچارهاى را در خطر قتل مىاندازد;پس تهمت داراى دو شومى مىباشد، حال آن كه قتل یك شومى دارد.
سخن پیغمبر اسلام
حضرت امام رضاعلیه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا چنین روایت مى كند:
«من بهت مؤمنا او مؤمنة و قال فیه بما لیس فیه، اقامه الله عز و جل، على تل مننار، حتى یخرج مما قال فیه; (1) .
كسى كه به مردى یا به زنى، تهمتبزند و در بارهاش چیزى بگوید كه در او نباشد،خدایش بر تپهاى از آتش، نگاه مىدارد، تا از عهده آن چه گفته، بر آید.»
تهمت زن، بایستى بر این تپه آتش، بماند و بسوزد و راه گریز و نجاتى نداشتهباشد. شاید از جمله «حتى یخرج» مقصود این باشد، كه براى كسى كه بهتان مىزند،راه نجاتى نیست، زیرا نجات او از این تپه آتش، وقتى است كه از عهده تهمتى كه زده،بر آید، یعنى بتواند صحتسخنش را اثبات كند و چون دروغ است و حقیقت ندارد، اثباتش ممكن نیست و نمىتواند از عهده آن بیرون آید، از این رو بایستى بر سر انبوهآتش، بماند و بماند و بماند تا سزاى جنایتخود را ببیند و بچشد.
از حكیمى سخنى
امام جعفر صادق علیه السلام از حكیمى نقل مىكند كه چنین گفته است:
بهتان، بر آدم پاك از كوههاى ریشه دار سنگینتر مىباشد. (2) .
حكیمى كه امام از او سخنى نقل مىكند، بایستى پیغمبرى از پیغمبران خدا باشد.كوهستانهاى كره زمین، در ریشه به یكدیگر متصلند، به طورى كه اگر نیرویى یافتشود كه با آن بتوان كوهى را بلند كرد، بدون قطع كردن ریشههاى كوه ممكن نشود،چون ریشه آن كوه با ریشههاى كوههاى دیگر پیوسته مىباشد، پس بلند كردن یككوه با بلند كردن تمام كره زمین همراه مىباشد و سنگینى هر كوهى مساوى استباسنگینى كره زمین، از این رو سنگینى تهمت از سنگینى كره زمین بیشتر است.صورت معنوى تهمت، در جهنم به شكل كوهى از آتش نمایان مىشود و كسى كهتهمت زده است، بایستى روى آن كوه بایستد و بسوزد; آتش كوه تهمت، پایان ندارد،زیرا ریشه دار است و با منابع كوههاى آتشین دیگر ارتباط دارد، هر چه كه سرد شود،آتشى تازه جاى آن را مىگیرد.
گناه ناجوانمردانه
گناهى از تهمت، ناجوانمردانهتر سراغ ندارم. افترا و تهمت، از پلید بودن مفترىریشه مىگیرد. آدم پلیدى كه بخواهد دشمنى كند، ولى در برابر دشمنى از همه چیزدستش كوتاه باشد و بر اثر بى لیاقتى نتواند، هیچ گونه سلاحى در دستبگیرد، به ایناسلحه ناجوان مردانه متشبث مىشود و پلیدى درون خود را آشكار مىسازد.
زبان مفترى، همیشه بریده باد و دهانش تا قیامتبسته باد.
شاید نادانى گمان كند كه تهمت زدن و افترا بستن، نشانه زیركى و سیاستمدارىاست، زیرا بدین وسیله مىتوان رقیب را از میدان مبارزه بیرون كرد.
تفو بر این تشخیص و خاك سیاه بر این خرد! هر جنایت كار و آدم كشى، قتل رانشانه زیركى و رشادت مىداند. مفترى، یقین بداند كه خودش هم سرانجام به آتشافتراى خود خواهد سوخت.
افترا بر یوسف پیغمبرعلیه السلام
یوسف كه در خانه عزیز مصر، منزل داشت، زلیخا همسر عزیز، به او دل باخت.جمال زیباى یوسف و قد رعنایش، دین و دل را از كف زلیخا ربود. زلیخا مىكوشیدكه از یوسف كام دل بگیرد، ولى ایمان یوسف، او را از این گناه، پاكیزه نگاه مىداشت.
وقتى زلیخا همه درها را بست و با الحاح از یوسف تقاضاى وصل كرد، هر چهاصرار مىكرد، در برابر، انكار یوسف پاك، افزوده مىگشت. یوسف، خداى را حاضرو ناظر مىدید و نافرمانى كردن در حضور خداى را، كمال بى شرمى مىدانست.
یوسف به سوى در بگریخت و زلیخا به دنبالش مىدوید تا دم در به یوسف رسید.دامان پیراهن یوسف را از شتسر بگرفت كه نگاهش دارد و نگذاردش برود، ولىیوسف سختخود را كشید تا پیراهن را از دست زلیخا خلاص كند، پیراهن پاره شدو تكهاى به دست زلیخا بماند و یوسف بگریخت. در این حال عزیز مصر برسید، حالت غیر عادى عاشق و معشوق را بدید، زلیخا كه حال را چنین دید، یوسف را موردتهمت قرار داده و به شوهرش گفت: كسى كه بخواهد به زن تو خیانت كند، سزایشچیست؟ آیا به جز زندان؟ آیا به جز شكنجه، سزاى دیگرى دارد؟
یوسف پاك، از خود دفاع كرد و گفت:
او در پى من بود و من هیچ وقت از زلیخا تقاضایى نكردم، ولى سخن یوسفقبول نشد، امر، طبیعى است كه مرد، طالب مىباشد و زن مطلوب. ادعاى زلیخا برطبق نوامیس طبیعى بود و سخن یوسف بر خلاف، سر انجام شاهد غیبى گواهى داد وبرائتیوسف، از این تهمت ثابت گردید.
شاهد غیبى چنین گفت:
اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده، حق با زلیخاست و یوسف دروغ مىگویدو اگر از پشتسر پاره شده، حق با یوسف است و زلیخا دروغ مىگوید.
پیراهن یوسف از پشتسر دریده شده بود.
تهمت بر مریم
مریم بر اثر نفحه الهى به عیسى مسیح آبستن شد. وقتى كه او را درد زاییدنگرفت، به زیر شاخه خشك رختخرمایى پناه برد و با خود مىگفت:
اى كاش پیش ازین مرده بودم و از یاد رفته بودم.
مریم از تهمت مىترسید و چه كس باور مىكرد كه مریم بر اثر نفحه الهى آبستنشده است؟ در این حال نوزاد مقدسش، زبان باز كرد و مادر را تسلى داد و چنین گفت:
خدا در پایین پایت جویى قرار داده، تا تن خود را بدان بشویى، شاخه خشكدرختخرما را تكان بده تا خرماى تازه براى تو بریزد، هر چه دلت مىخواهد بخورو بیاشام و دیدگانت روشن باد; اگر كسى خواستبا تو حرفى بزند، بگوى: من سخننمىگویم، چون نذر كردهام، براى خداى روزه بگیرم. كسان مریم آمدند و مریم رامورد خطاب و عتاب قرار دادند و گفتند:
اى خواهر هارون! كار عجیبى كردى، پدرت مرد بدى نبود و مادرت سابقهروسبى گرى نداشت.
مریم به فرزند خود اشاره كرد. آنها گفتند:
چگونه مىتوان با بچهاى كه در گهواره مىباشد سخن گفت؟ عیسى به سخن آمدو گفت: من بنده خدایم، خدایى كه به من كتاب داده و مرا به پیغمبرى فرستاده است.
تهمت به فلاسفه
خواجه نصیر الدین طوسى، فیلسوف بزرگ اسلام، كسى است كه علامه حلى، دربارهاش مىگوید: او دانشمندترین مردم عصر خود در علوم عقلى و نقلى بود.
چنین كسى را به كفر تهمت زدند و كافرش خواندند، چنان كه خود خواجهرحمه اللهمىگوید:
نظام بى نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغى مسلمان خوانمش زیرا كه نبود سزاوار دروغى جز دروغى
پور سینا، فیلسوف بزرگ و استاد فلاسفه جهان را به كفر تهمت زدند.
شیخ الاشراق، مؤسس فلسفه اشراق و مبتكر بزرگ فلاسفه را به كفر تهمت زدندو محاكمهاش كردند و محكومش كردند و سپس او را كشتند.
بزرگترین فیلسوف الهى بشر، یعنى ملاصدرا را تهمت زدند و گفتند كه اینآخوند، قائل به وحدت واجب الوجود است; این مرد بزرگ، پس از مرگ هم موردحمله عدهاى قرار گرفته است.
تهمت به فخر المحققین
محقق عالى مقام و فقیه بزرگ اسلام، فخر المحققین، نابغهاى كه هنوز عمرشبه ده نرسیده بود، ولى به مرتبه ارجمند اجتهاد رسیده بود; مردى كه پدر بزرگوارشعلامه حلى وصیت مىكند كه نواقص كتابهاى علمى او را تكمیل كند و اگر عیبىدارد اصلاح نماید. ناجوانمردان او را به گناهى بزرگ تهمت زدند. گویند كه این عالمبزرگ، پس از شنیدن این بهتان، عبا را بر سر كشید و گریه كنان از شهر حله، زادگاهخود، خارج شد و كسى ندانستبه كدام سوى رفت و كجا منزل گزید و چه وقت ازدنیا رفت و قبر مقدسش در كجاست. (3) .
تهمت به شهید اول
محمد بن مكى كسى است كه اگر فقیهترین فقهاى اسلام را بخواهند جستوجوكنند، حضرتش نخستین كسى است كه نامزد این مقام مىشود.
این دانشور عالى قدر، كسى است كه در شهر دمشق، به چهار مذهب اهل سنت،فتوا مىداده است، در صورتى كه رشته تخصصى او فقه شیعه بوده است.
به این فقیه بزرگ تهمت زدند و به كفر و زندقهاش نسبت دادند و گواهانبىایمان، بدان گواهى دادند. حضرت شهید را دستگیر كردند و پس از آن كه یك سالزندانىاش كردند، به دارش كشیدند و نعش مقدسش را سوزانیدند و خاكسترش رابرباد دادند. تفو بر تو اى چرخ گردان، تفو!
اگر خواسته باشیم پاكیزگانى كه مورد تهمت قرار گرفتهاند بشماریم، سخن بهدرازا خواهد كشید. چقدر خوب است كه دانشمندى در این موضوع كتابى بنویسد وبى گناهان تاریخ را كه مورد بحث قرار گرفتهاند، بشناساند و شرح حالشان را تا اندازهامكان تحقیق كند و بنگارد، به یقین خدمتى به عالم فضیلت و اخلاق و تربیت نسلمىباشد.
نگارنده در این جا به نمونهاى از پیغمبران، نمونهاى از زنان پاك، نمونهاى از فقهاو نمونهاى از فلاسفه اشاره كرده است، شاید كمتر انسان پاكى مورد تهمت قرارنگرفته باشد، ولى چیزى كه هست تهمت دو نوع است:
تهمتى است كه كسى باور نمىكند و تهمتى است كه مورد قبول ساده لوحان قرارمىگیرد; قسم دوم است كه روح را مىآزارد و شكنجه مىدهد.
پىنوشتها:
1) محدث نورى، مستدرك الوسائلج 9، ص، ح 10444، به نقل از امام صادقعلیه السلام.
2) بحارالانوار، ج 72، ص 194.
3) در نخبة تاریخ وفات فخر را 771 مىگوید، ولى ثابت نیست
دو چهره و دو زبان داشتن
سخنى چند از محمد و آل محمدصلى الله علیه وآله
رسول خدا: «یجیء یوم القیامة ذوالوجهین دالعا لسانه فی قفاه و آخر من قدامه یلتهبان نارا حتى یلهبا جسده. ثم یقال له: هذا الذی كان فی الدنیا ذا وجهین و ذا لسانینیعرف بذلك یوم القیامة.» (1) .
امام باقرعلیه السلام: «بئس العبد عبد، یكون ذاوجهین و ذا لسانین یطری اخاه شاهدا ویاكله غائبا.» (2) .
امام باقرعلیه السلام: «بئس العبد عبد، همزة لمزة، یقبل بوجه و یدبر بآخر.» (3) .
امام صادقعلیه السلام: «من لقى المسلمین بوجهین و لسانین، جاء یوم القیامة و له لسانانمن نار.» (4) .
زیركى پندارى
در دنیاى امروز، فضایل، رفته و رذایل اخلاقى جاى آنها را گرفته،تشخیص صحیح رفته و تشخیص ناصحیح به جایش نشسته است، چیزهایى نشانهخرد و زیركى شده و چیزهایى نشانه نادانى و كودنى، كه دو چهرهاى و دو زبانىاز آن جمله مىباشد.
در این روزگار، چهرههاى گوناگون داشتن نشانه زیركى و خرد مىباشد وبه راستى سخن گفتن، نشانه ساده لوحى.
مقصود از دو چهره و دو زبان داشتن، آن است كه آن طورى كه كسى در حضورمىباشد در غیاب نباشد. در حضور سخنى بگوید و در غیاب سخنى، در جلو رو،قیافه مهر داشته باشد و در پشتسر قیافه قهر. بدبختانه این صفتشوم در میان مامسلمانان رواج دارد و كسانى كه از تشخیص صحیح دور هستند، بدین صفت، آلودهمىباشند و دستى دستى خود را در این سیه چال مىاندازند.
كسى كه چهرههاى رنگا رنگ و زبانهاى گوناگون داشته باشد، دروغ گویى استاحمق و از خدا بى خبر. احمق است چون به منظورش نمىرسد و از دو چهرگى ودو زبانى بر خلاف مقصود نتیجه مىگیرد.
او بدین وسیله مىخواهد، دوستى دگران را جلب كرده و از منافع آنبرخوردار شود، ولى غافل از آن كه بدین وسیله دشمنى مردم را براى خویشخریده است. مردم با یكى دو جلسه به دو رنگ بودنش پى مىبرند و از وىمتنفر مىشوند. از خدا بى خبر است، چون پیوسته با یكى از زشتترین گناهان،یعنى دروغ سر و كار دارد و نافرمانى حضرت حق را وسیله موفقیتخود قرارداده است. یا یكى از این دو چهره و از این دو زبانش دروغ استیا هر دو، یا هر سهیا هر ده.
روز قیامت
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: روز قیامت، دو چهره را مىآورند، زبانش از پشتبیرونآمده و زبانى دیگر از پیش رویش، از هر دو زبان، آتش، زبانه مىكشد به طورى كهشعله آتش، تمام پیكرش را فرا مىگیرد، آن گاه او را معرفى مىكنند كه این كسى استكه در دنیا، داراى دو چهره و دو زبان بوده است و او در روز قیامتبدین صفتشناخته خواهد شد.
زبان او در پشتسر مردم، به جز زبان پیش روى بوده است و گفتهاش در حضوربا گفتهاش در غیاب متناقض و متضاد بوده است.
در روز رستاخیز نیز باطنش مجسم مىشود و این صفت دو رنگى را كه در دنیادیده نمىشد، در آن روز همه مىبینند.
شاید زبان اصلى او در دنیا، همان زبان پشتسر بوده، لذا در روایت، زبان او،تعبیر شده است، ولى زبان پیش رویش در این جهان، زبان عاریتى بوده، لذا در روایتبه زبانى دیگر تعبیر شده و چون با این دو زبان مىخواسته مردم را بمكد و منافعشانرا از كفشان برباید، آتش همین دو زبان، تمام پیكرش را فرا مىگیرد و مىسوزاند.
پیروان رسول صلى الله علیه وآله
كسى كه خود را پیرو پیغمبر اسلام مىداند، بایستى از این شیوه زشتبپرهیزد وبه دنیاى كفر، نمونههاى تربیتى اسلام را نشان دهد، ولى هر چه از این راهنمایىهاىطلایى اسلام از مقام مقدس رسول بیشتر صادر شده، بدبختانه ما مسلمانان، كمتراطاعت مىكنیم.
ما مسلمانان از تربیتهاى عالى اسلام به قدرى دور افتادهایم كه شاید كمتر كسىدر میان ما اطلاع داشته باشد كه دو چهرهاى و دو زبانى مورد نكوهش پیغمبر اسلامقرار گرفته است و جانشینان بزرگوارش نیز از زشتى و شومى آن سخن گفتهاند.
آیا روزى خواهد آمد كه مسلمانان از دین خود مطلع شوند؟
آیا مىشود كه مسلمانان بدانند كه چه گوهر گران بهایى در دست دارند؟
آیا مىشود كه یك صدم مسلمانان چنین بشوند؟
آرزو بر جوانان عیب نیست!
در مصر
دوستى مىگفت كه در مملكت مصر، مانند عادت است كه در حضور، مطابق میلشما سخن گویند یا همه گفتههاى شما را تصدیق كنند، ولى دمى كه از شما دور شدند،بگویند رفتیم و به او خندیدیم، شاید مقصود این باشد كه مسخرهاش كردیم.
دیگرى مىگفت: در مصر، شخصى در حضور من از صحت نظریهاى دم مىزد،چون مرا با آن نظریه موافق مىدید، سپس پى بردم كه او شدیدترین مخالف آن نظریهمىباشد. مصر و ایران و عراق و هند ندارد، گمانم آن است كه به هر كجا كه روىآسمان همین رنگ است.
چیزى كه بایستى مورد تعجب قرار گیرد، این است كه چرا ایران چنین است وچرا ایرانیان چنینند؟
ایرانیان كه مفتخرند اسلام را از محل اصلى آن، یعنى دودمان رسول گرفتهاند،ایرانیان كه ادعا مىكنند خلفاى دوازده گانه رسول خدا را مطیع و فرمانبرند، ایرانیانكه از باده مهر محمد و آل او سرمستند، ایرانیان كه هم به قرآن پاى بندند و هم به عترتوفا دارند، نباید چنین باشند، آنان بایستى پیشرو مكتب سعادت بشر باشند.
دوستان على و آل على، بایستى بكوشند كه خود را به تربیت اسلامى بیارایند،چون على و آل على، بهترین تربیتیافتگان تربیت اسلامى بودهاند.
ایرانیان بدانند كه محمد و آل محمد، از در پیش ستودن و در پشتسر نكوهیدن،بیزارند. آن بزرگواران به توحید دعوت مىكنند. پس ایرانى بایستى یك رنگ و یكدل و یك زبان باشد. دو رنگى با مكتب اهل یتسازگارى ندارد.
دو چهرگى براى پول
وقتى كه معاویه، یزید را ولى عهد خود كرد، او را در قبهاى سرخ فام بنشانید تامردمش به ولایت عهدى بشناسند و سلام دهند. آنان كه مىآمدند، نخستبه معاویه،سلام خلافت مىدادند و سپس به یزید، سلام ولایت عهدى.
متملقى پس از اجراى این تشریفات به معاویه گفت:
اگر یزید را ولى امر مسلمانان قرار نمى دادى، حقوق مسلمانان را پایمال كرده بودى! این مراسم اجرا مىشد و احنف بن قیس كه از بزرگان دوستان علىعلیه السلام است،نزد معاویه حاضر بود و خاموش نشسته و چیزى نمىگفت.
معاویه مىخواست از احنف در این باره حرفى در آورد، شاید امضاىضمنى نسبتبه ولایت عهدى یزید باشد، از این رو به احنف گفت: چرا چیزىنمىگویى؟
احنف گفت: چه بگویم، اگر دروغ باشد از خدا مىترسم و اگر راستباشد،از شما!
هنگامى كه احنف از پیش معاویه بیرون آمد، با همان متملق چاپلوسرو به رو شد. او به احنف گفت:
به خدا سوگند مىدانم معاویه و پسرش، بدترین خلقند، ولى چه كنم، درخزینههاى پول را قفل زدهاند و كلید قفلها همین است.
احنف گفت:
بس كن، آدم دو رو پیش خدا آبرو ندارد.
امام باقرعلیه السلام معرفى مىكند.
امام پنجم (ع) مى گویند: چه بندهاى است، بندهاى كه داراى دو چهره ودو زبان باشد، در پیش رو برادرش را مىستاید و در پشتسر، او را مىخورد، یعنىدر غیاب از او بد گویى مىكند. در هنگام دیدار، چهره دوستى و صمیمیت نشانمىدهد، ولى در پشتسر، نقاب از رخ بر مىدارد و دشمنى و عناد خود را آشكارمىسازد یا به تعبیر امروز در حضور، ماسك دوستى به رخ مىزند و در غیاب، آن رابرداشته و قیافه حقیقى خود را نشان مىدهد.
امام باقرعلیه السلام از این شخص، مسلمان تعبیر نفرموده، بلكه از او به بندهتعبیر كرده است. شاید نكته تعبیر این باشد كه زشتى این كار با بندگى خداتنافى دارد، یعنى فطرت بشرى از آن بیزار است، خواه دارنده دو چهره، مسلمانباشد، خواه نباشد.
خداى به هر بندهاى، چهرهاى داده و زبانى عنایت فرموده، پس هر كس بایستىفقط با یك چهره رو به رو بشود و با یك زبان سخن گوید، هیچ آفریدهاى حق نداردبا روش آفریدگار خویش به مخالفتبرخیزد و خود را داراى دو چهره یا سه چهرهو چند زبان قرار دهد، چه بنده بدى است كسى كه با خواسته آفرینندهاشمخالفت مىكند.
نكته تعبیر
امام باقرعلیه السلام از بدگویى پشتسر به خوردن تعبیر فرموده است.
بد گویى پشتسر، همان غیبت مىباشد. قرآن مقدس، چنین مىگوید:
«ایحب احدكم ان یاكل لحم اخیه میتا; (5) .
آیا یكى از شما دوست مىدارد كه گوشتبرادر مردهاش را بخورد؟».
قرآن بدین وسیله، زشتى غیبت را نمایان مىكند. بد گویى، ارزش كسى را بردناست و او را سبك و بى مقدار قرار دادن، پس مانند خوردن گوشت او مىباشد.بد گویى در پشتسر، موقعى است كه او نمىتواند از خود دفاع كند، چون حضورندارد، پس او همچون مردهاى است هر بلایى به سرش بیاورى، قدرت دفاع ندارد وبر مردهاى كه قدرت دفاع ندارد، ظلم كردن، گناه ناجوان مردانهاى است. دو زبانىخود زشت است و دروغ گویى را در پى دارد و گناه شوم سومى را نیز ارمغان مىآوردو آن غیبت است كه از گناهان بزرگ مىباشد.
همزة لمزة
حضرت امام پنجم(ع)، در حدیث دومین، آن كه را در حضور و غیاب، داراىدوقیافه باشد به «همزة و لمزة» وصف مىكند.
همزة، كسى است كه در پشتسر، بسیار بد گویى مىكند.
لمزة آن كه در پیش رو عیب جویى كند، با چشم اشارهاى مىكند و با زبان، سخنچشم را تثبیت مىكند و عیبى را بر ملا مىسازد (با این چنین مىكند، با آن هم، چنان)به هر كس كه مىرسد مانند عقرب، نیشى مىزند و زهر خود را در كام او فرو مىبرد;چنین فردى، خیانت ذاتى خود را به همه كس نشان مىدهد، با چشم مسخره مىكند،با زبان متلك مىگوید، لبها را لوش مىكند، شاید علت آن كه از او به لمزة تعبیرهشده، اشاره به این باشد كه ستودن او در حضور، ستودن حقیقى نیست، بلكه استهزاكردن بندگان خداست.
سخنى از امام صادقعلیه السلام
امام ششمعلیه السلام عقاب انسان دو چهره و دو زبان را در قیامت چنین بیان مىكند:
آن كه با مسلمانان، با دو چهره و دو زبان، رو به رو مىشود، روز قیامت كه مىآیددو زبان از آتش خواهد داشت.
او با دو زبان خود، مىخواسته مردم را بسوزاند، پروردگار مردم نیز او را با هماندو زبانش مىسوزاند; او در این جهان چنین مىكرد، خدایش هم در آن جهان چنانشخواهد كرد.
سخن امام جعفر صادقعلیه السلام برخاسته از سخن جد بزرگوارش وجود مقدسخاتمانبیا مىباشد. امام صادق در این حدیثبا مسلمانان، دو چهره داشتن را نكوهشمىكند و امام باقرعلیه السلام در آن حدیثبه «یطری اخاه» تعبیر مىكند، چون برادرى ویژهمسلمانان است.
شاید نكته تعبیر این باشد كه دو چهرهاى و دو زبانى، با مسلمانان كه برادریكدگرند، زشت است و مورد غضب خداست، چون خدا مسلمانان را دوستمىدارد. مسلمان بایستى همیشه نسبتبه برادر مسلمان با برادرى رفتار كند ودو چهره بودن با برادرى تنافى دارد.
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج 7، ص 218.
2) بحارالانوار، ج 1، ص 150.
3) بحارالانوار، ج 72،ص 203.
4) بحارالانوار، ج 72، ص 204.
5) حجرات (49) آیه 12.
تظاهر و ریاكارى
كردار دروغ
پیش از این گفته شد كه دروغ اختصاص به لفظ ندارد، بلكه از لوازم حكایت وخبر دادن است، هر چه كه از چیزى حاكى باشد، اگر حكایتش مطابق حقیقتباشدراست مىباشد و اگر بر خلاف حقیقتباشد دروغ خواهد بود.
آرى، به اصطلاح علمى، صدق و كذب، از خواص خبر است، نه از خواص خبرلفظى. ابر بهارى از آمدن باران خبر مىدهد، اگر باران نیامد، آن ابر دروغ گو مىباشد.سرخى رخ را نشانى طرب پنداشتهاند، ولى این شاعر تكذیب مىكند:
به طرب حمل مكن سرخى رویم كه چو جام.
خون دل، عكس برون مىدهد از رخسارم.
در مثل است كه صورتش را با سیلى، سرخ نگه داشته است. رفتار و كردار هر كساز روحیات او خبر مىدهد، اگر این خبر راستباشد، كردارش به راستى موصوفمىشود، اگر بر خلاف حقیقتباشد، كردار او دروغ خواهد بود.
كردار نیك
نیكو كارى از جوانمردى بر مىخیزد. نیكو كار آن است كه انتظار پاداش از خلقنداشته باشد. كسى كه به جامعهاى خدمت كند، به قصد آن كه، سوار آن جامعه بشود،نمىتوان نیكوكار و جوانمردش گفت; رفتار او را بایستى تجارت نامید نه كردارنیك، خودپسندى وادارش كرده كه رفتار خود را كردار نیك پندارد.
كردار وقتى نیكو مىشود كه فقط براى خدا باشد و از خلق، انتظارى در پیشنباشد. اگر انتظار تعریف و ستایش یا تشكر و قدردانى در آن باشد، حقیقتا نیكوكارىنخواهد بود.
عدهاى هم كه از نظر ناراحتى وجدان به كسى نیكى مىكنند، مىتوان نیكو كارشاننام نهاد. بشر دوستان فرنگ از این دسته شمرده مىشوند، البته اگر بشر دوستى درفرنگ پیدا شود و اگر هم پیدا شود، براى خود غربیان خواهد بود، زیرا اگر بگویمآنچه بشر دوستى در آسیا و افریقا از فرنگیان دیده شده، دامى براى استعمار و مكیدنو سوارى گرفتن بوده، راه خیلى دورى نرفتهام.
عوام فریبى
بسیارى از مردم براى فریفتن دگران و ساده لوحان بهخوبى و پاكى وخدمتگزارى تظاهر مىكنند، اینان ریاكارند و عوامفریب، نه نیكوكار و خدمتگزار.
همانطور كه رشتههاى زندگى مختلف است و هر كس طالب موفقیت دررشتهاى به خصوص است، عوامفریبىها هم نیز مختلف و گوناگون است و براىهر یك از رشتههاى اختصاصى زندگى نوعى عوامفریبى بهكار مىرود:
كسى كه خواسته باشد، زاهد و عابدش بدانند، به زهد و عبادت تظاهر مىكند.سیاستمداران دروغگو به وطنپرستى تظاهر مىكنند. آخوند و مرشد به آن چه مریدهارا گول بزند، تظاهر مىكنند. عوامفریبى با مقدسات، بازىكردن است. تظاهر، كلاه سرمردم گذاشتن است. ریا كارى براى خداى بزرگ، شریك قرار دادن است، چنین كسىمورد بغض خداى و رسول است و وجدان بشرى از آن، متنفر و بیزار.
خرد، اینگونه رفتار را حیلهگرى و نیرنگبازى مىداند و بسیار زشتشمىشمارد و از نظرى، آن را از كلاه گذارى و دزدى، بدتر مىداند، زیرا دزد وكلاه گذار، مال مردم را مىبرد، در صورتى كه صاحب مال، بى كار نخواهد نشست ودر پى پس گرفتن مال خود خواهد شد، ولى ریا كارى و تظاهر، نه تنها مال مردم بردناست، بلكه عواطف افراد را ربودن است.
عاطفه كسى كه ربوده شد، همه چیز او ربوده شده است، مالش ربوده شده،كوشش و فعالیتش ربوده شده، بلكه تمام هستى اش ربوده شده است. این خودبزرگترین نیرنگ است كه كسى مردم را جورى گول بزند و بفریبد كه گران بهاترینچیز خود را در طبق اخلاص بنهند و به طور رایگان تقدیمش كنند.
تظاهرها
كسى كه خود را فاقد شخصیت مىداند، گمان مىكند كه مىتواند بهوسیلهتظاهرهاى دروغین، اثبات شخصیت كند. چنین كسى اگر در محیط فضل و دانشباشد، تظاهر به علم مىكند و مىپندارد كه مىتواند از خودش یك شخصیت علمىبتراشد و اگر در محیط اشرافى و خانوادگى و ثروت باشد، به اشرافیت و ثروت تظاهرمىكند تا نقطهاى را كه براى خویش ضعفى مىپندارد، جبران كند.
متظاهرى دروغ گو براى پدران خویش، شخصیت پندارى مىتراشد. پدر او درزمان حیات، فردى عادى بوده، ولى پس از مرگ، فرزند دروغ گویش او را شخصیتىبرجسته معرفى مىكند.
پدران كسانى كه به شخصیتخانوادگى تظاهر مىكنند، بیشتر پس از مرگ بهمقامات عالیه دنیایى مىرسند و وقتى كه گوشت و پوستشان خاك شده و خوراك گورشدهاند، حتى آثار علمى پیدا مىكنند و داراى تالیفاتى مىشوند و كتاب خانهاى معتبرو پر ارزش از خود به یادگار مىگذارند! كسانى در كارهاى خیر و موضوعات دینىتظاهر مىكنند و خود را خیر و دیندار به جامعه معرفى كرده تا در نتیجه به مقاصد پلیدخود برسند.
اهل تظاهر، گمان مىكنند كه مردم را گول مىزنند در صورتى كه خود راگول مىزنند، نه مردم را. متظاهر در عین پر رویى بسیار كودن و احمق است،به نظرهاى حقارت بارى كه به او مىشود پى نمىبرد، لبخندهاى سخریه را تشخیصنمىدهد، ستایشهاى استهزایى كه از او مىشود نمىفهمد یا از پر رویى و وقاحتبهروى مبارك نمىآورد.
توضیح لازم
چون در این جا مقدارى از نمونههاى ریا كارى و عوام فریبى، نام برده مىشود،نویسنده، خود را ناگزیر از ذكر چند نكته مىداند:
1. مقصود از ذكر این نمونهها، راهنمایى و تهذیب خویشتن است، نه ایجادسوءظن به خلق آدم حسابى بایستى از این گونه رفتار بپرهیزد تا مبادا در صف ریاكاران و عوام فریبان قرار گیرد. گاهى ممكن است كه خود پسندى و كثرت تلقین،مطلب را بر خود ریا كار مشتبه سازد و او خود را انسان وارسته و پیراسته بداند.
2. این گونه رفتارها را اگر در كسى دیدید به زودى گول نخورید و آن را نشانهفضیلت و بزرگوارى ندانید و فورا دست از شخصیتخود نكشید و تسلیم او نشوید.این كارها دو پهلو است، ممكن است كه از روى حقیقتباشد، پس دارندهاشبزرگوار و با فضیلت و شریف و ارجمند خواهد بود و شاید كه ریا كارى باشد، پسدارندهاش بى فضیلت و حقه باز و عوام فریب و مبغوض خدا خواهد بود.
3. از طرفى نیز، تا چنین خلق و خویى از كسى دیده شد، به زودى حمل برریاكارى و عوام فریبى نكنید، باشد كه رفتارى بزرگوارانه بوده و صاحبش انسانى باحقیقت و پاكیزه باشد.
یكى از دامهاى ریا كار
عوام فریب ریا كار، گاه پیكر خود را دام براى شكار ساده لوحان قرار مىدهد:كم مىخورد و كم مىخوابد، بد مىخورد و بد مىخوابد، خود را لاغر و زرد جلوهمىدهد كه چنین پندارند كه او بر اثر زهد و ترك زخارف دنیا از لذایذ زندگىدست كشیده و دنیا و مافیها را طلاق گفته است. یكى از دوستان مىگفت:
شبى در كرمانشاه به افطارى میهمان بودیم. ریا كارى در آن جا بود، به جز نان ودوغ چیزى نخورد. این ریا كار نیرنگ باز، خواست صاحب خانه و میهمانان رامرید كند و دور نیست كه فى الجمله به قصد رسیده باشد.
ساده لوحان كه گرفتار سوء ظن به خلق هستند و كمتر به كسى حسن نیتنشان مىدهند، بیشتر به مردم ریا كار گرفتار مىشوند، شاید عكس العملسوء ظنشان این باشد.
ساده لوحى را سراغ دارم كه در شب عید فطر، ریا كارى را به خانه دعوت مىكند،او نمىپذیرد. ساده لوح سوء ظنى، اصرار مىكند. ریا كار مىگوید: شب عید فطر استو بایستى كارهایى را انجام بدهم، از این رو از آمدن معذورم. ساده لوح مىگوید: هركارى دارید در منزل بنده انجام دهید. سر انجام بر اثر اصرار، تقاضا پذیرفته مىشود وریا كار دعوت را مىپذیرد، مشروط بر آن كه اتاقى جداگانه و خلوت، تحت اختیارشبگذارند. بر سر سفره افطار كمى غذا مىخورد و سپس خلوت نشین مىشود تا نمازهزار قل هو الله را در شب عید فطر بخواند.
صاحب خانه نیز بدین فكر مىشود كه خود نیز این نماز را انجام دهد، ولى پس ازصد قل هو الله خواندن، خسته مىشود و نماز را سلام مىدهد. با خود مىاندیشد كهسرى به میهمان بزند و از حالش آگاه شود. به سوى خلوتگاه او مىرود و آهسته پردهرا بالا مىزند مىبیند كه به نماز مشغول است و سر تا پا خضوع است و گاهگاه قطرهاشكى از دیدگانش سرازیر مىشود و بر صورت نورانى اش مىغلتد، از خستگى وكوفتگى در او اثرى نمىبیند.
ساعتى دیگر مىرود و همان حالت را مىبیند. در آن شب این كار را چندین بارتكرار مىكند و همان حال را در میهمان مىبیند. خواننده عزیز بایستى پى ببرد كه ایننماز طولانى میهمان با این حال، چه اثرى در مغز میزبان مىگذارد.
پس از ساعتهایى نماز تمام مىشود و عابد ریایى، صد در صد به منظور خویشمىرسد، ولى پس از چندى رسوا مىگردد. ساده لوح سوء ظنى را كسى به خانه مىبردو میهمان ریا كارش را نیز دعوت مىكند و از او مىخواهد كه داستان شب عید فطر ومرید كردن آن مرد را نقل كند.
ریا كار كه از بودن مرید در اتاق دیگر بى اطلاع بوده و غافل از آن كه وى او رامىبیند و سخنش را مىشنود، به نقل داستان خود مىپردازد و شاید در سخنانش لفظخرش كردم را نیز مىآورد. رفتار میزبان دوم پسندیده نیست، زیرا رسوا كردن خلقخدا گناهى شوم مىباشد. سوء ظن میزبان نخستین بىجا و ریا كارى میهمان زشت ورسوا كردن میزبان دوم، میهمان را پلیدى است.
گریه نیز یكى از دامهاى عوام فریبان است. گویند كه اشك، دام تمساح است. مردریا به دروغ از خوف خدا مىگرید، در راه دوستى اولیاى خدا مىگرید، براى مصائباهل بیت مىگرید، براى مملكت و وطن مىگرید، بر سرجنازه كسان مىگرید، در نمازمىگرید، در منبر مىگرید، در خلوت مىگرید و در جلوت مىگرید.
پیشانى نیز یكى از دامهاى ریاست. بر پیشانى پینه، بسته مىشود تا نشانهسجدههاى بسیار وطولانى باشد. نمازهاى مستحبى و تهجدهاى شبانه در برابر انظار،یكى از دامهاى ریاست، به ویژه اگر استمرار پیدا كند. عبادتهاى مستحبى را درحرمهاى مطهر و مساجد عمومى به طور استمرار و همیشگى انجام دادن،كار دشوارى است. خیلى بعید است كه شیطان در آن راهى پیدا نكند. خوشا بر احوالكسانى كه جز خدا چیزى در قلبشان راه ندارد.
گاه ریا كار روشى دیگر پیش مىگیرد: هنگام راه رفتن سر را به زیر مىاندازد و درمحافل، بسیار آهسته سخن مىگوید و یا لبها را مىجنباند تا دائم الذكر معرفى شودو یا در گفتارش، پیوسته از گذشتگان و بزرگان سلف سخن مىگوید و یا براى دینبراى كشور، براى تك تك افراد غصه خورى مىكند، زیرا اگر شنوندگان از دوستان اوباشند و اگر شنوندگان، غصه خورىهاى او و اظهار عاطفههاى او را به آن اشخاصبرسانند، او بیشتر مىتواند آنان را به دوستى خود جلب كند.
علامتهاى ریاكار
امیر المؤمنینعلیه السلام براى ریا كار سه علامت مىگوید:
1. در پیش مردم با نشاط است;.
2. در تنهایى پژمرده و بى حال;.
3. دوست مىدارد كه همه، كارهایش را بستایند. (1) .
علت آن كه ریا كار، نزد مردم با نشاط است و در تنهایى پژمرده، آن است كههدف او جلب پیرو و طرفدار است. نزد مردم، موقعیتبراى جلب مرید آمادهاست، ولى در تنهایى چنین موقعیتى نیست و از محبوب خود دور است; تا كسى او راببیند، به فعالیت، مشغول مىشود و دام گسترى آغاز مىكند، ولى هنگامى كه تنها ماندفعالیت را كنار مىگذارد.
ریا كار براى خدا كارى انجام نمىدهد و عبادت در تنهایى را كار لغو و بیهودهمىداند. لذت عبادت در تنهایى از آن كسانى است كه فقط براى خدا عبادت مىكنند.
ریا كار خوش دارد كه مردم او را بستایند، چون هدف او همین مىباشد و بس!مقصود او خدا نیست، عبادت نیست، نیكو كارى نیست، خدمتبه خلق نیست،از این رو از ناشناسى مىگریزد و در پى شناسایى مىدود.
گاه به خلوت نشینى، به عزلت، به كنارهگیرى، علاقه نشان مىدهد، این خود،دام دیگرى است كه براى صید مىگسترد.
با دست، پس مىزند با پا جلو مىكشد، از دنیا مىبرد تا بدان برسد، درستبه ماننددرندگان كه براى جهیدن به سوى شكار، چند قدمى بهعقب مىروند. بسیارى ازمردم، وقتى به كسى كمكى مىكنند یا پولى مىدهند، آن را جورى انجام مىدهندكه دگران بفهمند و اگر كسى نفهمید، خودشان نقل مىكنند، و شاید بیشترنیكىهایى كه از كسانى در میان مردم منتشر است، از نقل خود آنها سر چشمه گرفتهباشد.
ریا كار در قیامت
امام جعفر صادقعلیه السلام فرمود: روز قیامت، كسى را مىآورند كه در دنیا نمازمىخوانده. عرض مىكند: پروردگارا، من براى خاطر تو نماز مىخواندم. به اومىگویند: تو در دنیا نماز مىخواندى تا بگویند چقدر نماز مىخواند. آن گاه از طرفخدا امر مىشود كه او را به جهنم ببرند. دیگرى را مىآورند كه قرآن را یاد گرفته، مىگوید: پروردگارا، براى خاطر تو قرآن را یاد گرفتم. گفته مىشود: تو قرآن رایاد گرفتى، تا بگویند چقدر خوب قرآن مىخواند. آن گاه امر مىشود كه ببریدشبه جهنم.
سومى را مىآورند كه در دنیا جهاد كرده است. مىگوید: پروردگارا، براى خاطرتو جهاد كردم. گفته مىشود: تو چنان كردى تا بگویند چقدر شجاع و دلیر است. ببریداو را به جهنم. چهارمى را مىآورند كه مالش را در نیكو كارى خرج كرده. مىگوید:پروردگارا، مال خود را براى خاطر تو صرف كردم. گفته مىشود: تو نیكو كارى كردىكه بگویند چقدر جوانمرد است. او را به جهنم ببرید.
كارهاى خوب را نابود مىكند
حضرت امام محمد باقرعلیه السلام مىفرماید:كار نیك را نگه داشتن از انجام دادنشدشوارتر است. پرسیده شد: نگهدارى كار نیك چگونه مىباشد؟ فرمود: مردى كهنیكى كند، آن را نهانى مىنویسند، وقتى كه بگوید، پاكش مىكنند و آشكارشمىنویسند; باز كه بگوید، پاك مىكنند و ریایى اش مىنویسند.
به زبان آوردن نیكو كارىهایى كه انجام شده، اثر و بهاى آنها را مىبرد، به ویژهاگر ذكر آنها یكى دو بار تكرار شود. تكرار نقل نیكى، نه تنها پاداش آن را پیش خداىمىبرد، بلكه در زمره ریا كارى و كار زشتش قرار مىدهد، در نتیجه زیانى كه براى آنكرده، بى سود مىشود و رنجى كه در انجام دادن آن كشیده، بى گنج مىگردد.
آن كه به كسى خدمتى كند، نبایستى بر زبان آورد، بلكه باید فراموشش كند واز خاطرش محو سازد تا پیش خداى بزرگ محو نشود، در این صورت، نیكى اوبراى همیشه باقى مىماند و خدا پاداشى به وى خواهد داد كه تصور آن در مغزشنگنجد.
چقدر بدبخت است كسى كه خدمتى مىكند و سپس آن را نقل مىكند و منتمىگذارد، هم ارزش خدمت او نزد خدا مىرود و هم كسى كه خدمتبه او شدهافسرده مىگردد و از فكر جبران، منصرف مىشود. مردم هم به چنین شخصى كهنیكى خود را بگوید، چندان علاقهاى نشان نمىدهند، بلكه از دیدارش دورىمىجویند، مگر مجبور باشند. شاید علت آن كه نگهدارى كار نیك از انجام دادنشدشوارتر است، آن باشد كه انجام دادن آن فقط یك بار مىباشد، ولى از ذكر آنخود دارى كردن همیشه است.
غریزه فطرى در موقع انجام دادن نیكى همراهى مىكند، ولى وقتخود دارى كردن مخالفت مىنماید، پس خود دارى كردن از ذكر نیكى، جهاد با نفس ومبارزه با خود پسندى مىباشد. جهاد با خود خواهى و كوبیدن شیطان نفس، بسیاردشوار است، ولى از طرفى چقدر زیبا و پسندیده و نزد خدا محبوب است.
شرك ریاكار
عبادت ویژه ذات مقدس حق است. هیچ موجودى به جز آن ذات پاك، شایستگىپرستش و بندگى ندارد. غیر خدا را عبادت كردن، براى حضرتش شریك قرار دادناست و عبادت را از محل اصلى به جاى دیگر منتقل كردن.
معبود ریا كاران، مردم مىباشند و بس. آنان از عبادت خداى صرف نظر كرده و بهعبادت خلق پرداختهاند. آنان خدا پرست نیستند، بلكه بشر پرست مىباشند. آنانبنده خلقند، نه بنده خدا، بلكه در حقیقتبنده شیطانند، چون شیطان آنها را بهریا كارى واداشته است.
حضرت امام صادقعلیه السلام در تفسیر آیه كریمه «فمن كان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملاصالحا و لا یشرك بعبادة ربه احدا» (2) .
چنین مىفرماید:
كسى عبادتى را انجام دهد، ولى نه براى خدا، بلكه براى آن كه مردم بدانند وتعریفش كنند، چنین كسى براى خدا شریك قائل شده است.
ریشه تظاهر و ریا
ریا از فاقد كمالات بودن، ریشه مىگیرد. فاقد تقوا به تقوا تظاهر مىكند و فاقددانش به دانش. كسى كه عقیده به توحید در وى ضعیف باشد و به قدرت و رزاقیتخداى بزرگ درست پى نبرده باشد، اهل تظاهر و ریا مىشود. دانشمند نیازى بهتظاهر به دانش ندارد (شاخ گل هر جا كه مىروید گل است).
كسى كه داراى تقوا و فضیلتباشد، نمىتواند تقوا و فضیلت را نهان كند (مشكهر جا كه باشد، آن جا را معطر مىسازد).
ریا كار، اگر ایمان كامل داشته باشد مىداند كه ریا براى جلب مردم سودمندنخواهد بود. آن چه خداى خواسته به او مىرسد و اگر خداى نخواهد، تمامى آن چهاو رشته است پنبه خواهد شد، بلكه ریا رسوا و مفتضحش خواهد ساخت، در نتیجه،محرومیتها كشیده و از ملك زرق و ریا دستخالى باز گشته، بلكه بار رسوایى دنیاو حرمان از بهشتخداى را در آخرت، بر دوش گرفته، مراجعت كرده است.
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج 69، ص 288.
2) كهف (18آیه 110.