اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>میلاد امام على (ع)
ولادت على علیه السلام در كعبه به اعتراف علماى اسلام
علما و دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت در این كه ولادت على علیه السلام در خانه كعبه واقع شده است، اتفاق نظر دارند، حتى مرحوم«اردو بادى»در این موضوع كتاب قطورى نگاشته است . (1) در این قسمت به نظر برخى از علماى شیعه و اهل سنت اشاره مى كنیم:
نظر برخى از علماى اهل سنت
1ـحاكم نیشابورى:
«اخبار در مورد این كه فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه كعبه به دنیا آورد، در حد تواتر است.» (2) ـ حافظ گنجى شافعى:
«أمیر المؤمنین على علیه السلام در مكه و در داخل بیت الله الحرام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى ام عام الفیل، متولد شد، و جز او مولودى در بیت الله الحرام تولد نیافته است، نه پیش از او و نه پس از او. این امتیاز نشانه بزرگى مقام و موقعیت او بود كه شامل حال او گشت.» (3)
3ـابن صباغ مالكى:
«على بن ابى طالب علیه السلام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى ام عام الفیل ـ23 سال قبل از هجرتـدر مكه مشرفه در بیت الله الحرام متولد گشت. این فضیلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و كرامت على علیه السلام به او اختصاص داده است...» (4)
4ـاحمد بن عبد الرحیم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظیر عبارت فوق را نقل كرده است. (5)
5ـ علامه ابن جوزى حنفى مى گوید،در حدیث آمده است:
«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود كه درد زایمان او را فرا گرفت. در همین حال درب كعبه باز شد و فاطمه داخل كعبه گشت و در آن جا، على علیه السلام را به دنیا آورد.» (6)
6ـ ابن مغازلى شافعى از زبیده دختر عجلان نقل مى كند:
«وقتى فاطمه بنت اسد درد زایمانش شدید شد، ابو طالب بسیار ناراحت گشت. در همین حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سر رسید و از او پرسید: عمو جان چراناراحتى؟ گفت: فاطمه در ناراحتى زایمان بسر مى برد. حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها، به سوى خانه خدا راه افتادند. حضرت، فاطمه را داخل كعبه برد و به او فرمود:إ جلسی على إسم الله،به نام خدا بنشین، سپس او را درد شدیدى فرا گرفت و كودك زیبا و پاكیزهاى به دنیا آورد كه مثل زیبایى او را ندیده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد .» (7)
7ـ علامه سكتوارى بسنوى:
«اول كسى كه در كودكى در اسلام میان اصحاب به نام«حیدره»ـ یعنى شیرـ نامگذارى شد، سید و مولاى ما«على بن ابى طالب»است، زیرا موقعى كه على علیه السلام در داخل كعبه به دنیا آمد، پدرش ابو طالب در سفر بود. مادرش فاطمه با تفأل به خیر، او را همنام پدرش كه«اسد»بود، نام گذاشت .» (8)
8ـ علامه محمد مبین انصارى حنفى:
«ولادت على علیه السلام در مكه در داخل بیت الله الحرام بوده است و هیچ كس غیر از«على»در چنین مكان مقدسى به دنیا نیامده است.» (9)
9ـ صفى الدین حضرمى شافعى،مى نویسد:
«ولادت على علیه السلام در كعبه مشرفه بوده است.او نخستین و آخرین كسى است كه در این مكان مقدس به دنیا آمده است.» (10)
10ـ عباس محمود عقاد مصرى:
«على علیه السلام در داخل كعبه به دنیا آمد و خداوند به او عنایتى فرمود كه هرگز بر بتهاسجده نكرد....» (11)
11ـ آلوسى:«این ماجرا بسیار بجا و شایسته بود كه خداى متعال اراده كرد تا پیشواى امامان در جایى به دنیا آید كه قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى كه هر چه را در جاى خود مىنهد،و او بهترین حاكمان است.»
در ادامه مى نویسد:
«چنان كه برخى گفته اند،گویا على علیه السلام نیز خواست به خانه كعبه كه تولدش در آن افتخارى براى او بود، خدمتى كند.به همین جهت بود كه بتهاى خانه كعبه را از فراز به زیر افكند، زیرا در پارهاى از روایات آمده كه خانه خدا،به درگاه خداوند شكایت كرد و گفت :پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،این بتها را پرستش مى كنند؟ و خداى تعالى به او وعده داد كه آن مكان مقدس را از بتها پاك خواهد كرد....» (12)
علامه امینى قدس سره در الغدیر بیش از بیست نفر از علماى اهل سنت و كتابهاى آنان را نام مىبرد كه به صراحت نوشتهاند على بن ابىطالب علیه السلام در داخل كعبه مكرمه به دنیا آمده است. (13)
خانه و زادگاه تو،بیت خداست یا على
چهره دلگشاى تو قبله نماست یا على
زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود
روز نخست بر لبت ذكر خداست یا على
نظر علماى شیعه
علماى شیعه به اتفاق آرا معتقدند امیر مؤمنان على علیه السلام در داخل كعبه به دنیا آمده و این فضیلت،فقط منحصر به اوست و كسى جز او این افتخار نصیبش نخواهد شد.براىنمونه،كلام برخى از دانشمندان بزرگ شیعه را به اختصار مى آوریم:
1ـسید رضى،گرد آورنده نهج البلاغه، (متوفى 406) :
«ولادت على علیه السلام در مكه و در خانه خدا در سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل بود ...و من كسى را كه مانند على بن ابى طالب علیه السلام در خانه خدا به دنیا آمده باشد نمىشناسم.» (14)
2ـشیخ مفید (متوفى 413) :
«على علیه السلام در روز جمعه سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل در مكه در داخل بیت الله الحرام به دنیا آمد.نه كسى بعد از او و نه كسى قبل از او به این مقام مفتخر نشده است.» (15)
3ـعلامه جلیل سید مرتضى (متوفى 436) :
«على در خانه خدا به دنیا آمد و هیچ كس در این فضیلت شریك و نظیر او نیست.» (16)
4ـمفسر كبیر مرحوم قطب الدین راوندى (متوفى 573) :
«محل ولادت على صلى الله علیه و آله و سلم،خانه خدا و بیت الله الحرام بود و هیچ كس جز او در این مكان تولد نیافته است.» (17)
5ـعلامه حلى (متوفى 726) :
«هیچ كس در كعبه مكرمه،جز این على بن ابى طالب علیه السلام متولد نشده است،نه قبل از او و نه بعد از او.» (18)
6ـمفسر بزرگ امین الاسلام مرحوم طبرسى (متوفى 548) صاحب تفسیرمجمع البیان:
«هرگز كسى غیر از على علیه السلام در خانه خدا به دنیا نیامده است،نه پیش از او و نه پس از او.» (19)
7ـابن شهر آشوب (متوفى 588) :
«فرزند پاكیزه (على علیه السلام) از نسل پاكیزه در محل پاكیزهاى به دنیا آمد.چنین كرامتى براى چه كسى یافت مىشود؟زیرا شریفترین بقعهها حرم و مكه است و شریفترین محل حرم،مسجد است،و شریفترین محل مسجد،كعبه مكرمه است،و مولودى جز على علیه السلام در این مكان مقدس یعنى كعبه به دنیا نیامده است،پس على علیه السلام در بهترین مكانى كه ممكن بوده متولد شده است.» (20)
8ـمحقق اربلى (متوفى 692) :
«على علیه السلام در مكه مكرمه در داخل خانه خدا در سیزدهم رجب سى سال بعد از عام الفیل به دنیا آمد.هیچ كس قبل از او و بعد از او به این فضیلت بزرگ مفتخر نشد،و این فضیلت و شرفى است كه خداى سبحان به خاطر جلال و كرامت آن حضرت اختصاص به او داده است.» (21)
9ـعلامه مجلسى (متوفى 1110) :
«على علیه السلام در مكه مكرمه در خانه خدا در ماه رجب،سى سال بعد از عام الفیل،به دنیا آمد.» (22)
10ـمورخ شهیر محمد بن خاوند:
«ولادت على علیه السلام در داخل كعبه بود.هیچ كس این سعادت نصیبش نشد،جز على بن ابى طالب علیه السلام.تولد على علیه السلام در كعبه،از نظر تاریخ و روایت قطعىاست و هیچ تردید و شبههاى در آن راه ندارند.» (23)
بیش از پنجاه نفر از بزرگان شیعه در آثار خود به تولد على علیه السلام در كعبه اشاره دارند.براى آگاهى بیشتر در این زمینه به كتاب ارزشمند«الغدیر»مراجعه نمایید. (24)
پىنوشتها:
1ـالغدیر،ج 6،ص .27
2ـمستدرك حاكم نیشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حكیم بن حزام) .
3ـكفایة الطالب،ص .407
4ـالفصول المهمه،ص .30
5ـالغدیر،ج 6،ص .22
6ـتذكرة الخواص،ص .20
7ـمناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص .30
8ـمحاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص .490
9ـوسیلة النجاة،محمد مبین حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فیض لكهنو) .
10ـوسیلة المآل،حضرمى شافعى،ص .282
11ـعبقریة الامام على،ص .23
12ـر.ك:الغدیر،ج 6،ص .22
13ـعلاقمندان مىتوانند براى اطلاع بیشتر به كتاب الغدیر،ج 6،ص 21ـ23،مراجعه نمایند .
14ـخصائص الائمه،ص .39
15ـارشاد مفید،ج 1،ص .5
16ـر.ك:الغدیر،ج 6،ص .24
17ـخرائج و جرائح راوندى،ج 2،ص .888
18ـر.ك:الغدیر،ج 6،ص .24
19ـر.ك:الغدیر،ج 6،ص .26
20ـمناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص .175
21ـكشف الغمه،باب المناقب،ج 1،ص .81
22ـمرآة العقول،ج 5،ص .275
23ـروضة الصفا،فى آداب زیارت المصطفى،الجزء الثانی.
24ـالغدیر،ج 6،ص 24ـ .27
مظهر ولایت ص 22
سید اصغر ناظم زاده قمى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:42
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>میلاد امام على (ع)
ولادت در خانه خداوند ونامگذارى
كنیه مشهور او ابو الحسن و لقبهایش فراوان است. از آن لقبها آنچه میان ایرانیان شهرت دارد اسد الله و حیدر است.
لقب اسد الله را رسول خدا(ص)بدو داد (1) و مادرش وى را حیدر خواند چنانكه در بیتى كه به حضرتش منسوب است آمده:
انا الذى سمتنى امى حیدره كلیث غابات كریه المنظره (2)
و حیدر در لغت عربى به معنى شیر، است.
ولادت او را روز جمعه سیزدهم رجب،یا بیست و سوم آن ماه و بعضى نیمه شعبان نوشته اند. چه سالى؟ سى سال یا بیست و نه سال پس از عام الفیل. عام الفیل چه سالى بوده است؟ سالى كه ابرهه سردار حبشى با فیلهای خود براى ویران كردن مكه آمد. اما آن چه سالى بود؟در آن روزگار ضبط دقیق روز و ماه و حتى سال را نمى توانستند، چرا كه بیشترین مردم خواندن و نوشتن نمى دانستند.حادثه ها در ذهن این و آن بود نه در صفحه كاغذ. و چون حادثهاى بزرگ پدید مى آمد آن را مبدا تاریخ قرار مى دادند. آمدن فیلان به مكه و كشته شدن آنها به سنگریزهه ایى كه پرندگان مى افكندند، واقعهاى بزرگ بود، بدین رو تاریخ را با سال آن واقعه در حافظه نگاه مى داشتند.
چون رسول خدا در عام الفیل به دنیا آمده است و سن او هنگام رحلت 63 سال بود، ولادت او را بین 569 تا 570 میلادى ضبط كرده اند. و چون ولادت على را در سى سالگى رسول(ص)نوشته اند بایستى على(ع)در 599 یا 600 میلادى تولد یافته باشد.
عالمان شیعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشته اند على(ع)در خانه كعبه به دنیا آمد. اما بعضى از سنیان یا این مكرمت را براى او ننوشته اند و یا آن را نپذیرفته اند. مسعودى نویسد:«در كعبه زاده شد.» (3) مفید نوشته است:«پیش از او و بعد از او كسى در خانه كعبه به دنیا نیامد.» (4)
مؤلف سیرة الحلبیه نوشته است:«على(ع)در سن سى سالگى رسول(ص)در كعبه متولد شد.» (5) در دیوان سید حمیرى كه با تحقیق شاكر هادى شكر در بیروت چاپ شده قطعهاى دیده مى شود كه مطلع آن این است:
ولدته فی حرم الاله و امنه و البیتحیث فناؤه و المسجد (6)
مصحح دیوان این قطعه را از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل صدوق آورده است. در مناقب این بیتها و نیز بیتهاى دیگرى در این باره از محمد بن منصور سرخسى آمده است. (7) پس شهرت واقعه در آغاز سده چهارم مسلم بوده است و اگر بیتها از سید حمیرى باشد این داستان در آغاز سده دوم هجرى نیز شهرت داشته است. در اثبات این فضیلت كتابهایى نوشتهاند كه از متاخران مرحوم شیخ محمد على اردوبادى را مىتوان نام برد كه نگارنده را با او دوستى بود.
پى نوشتها
1.ذخائر العقبى،محب الدین طبرى ص 92 و بعضى كتابهاى دیگر.
2.طبقات،ج 2،بخش 1،ص 81.و در بعض ماخذها نیم بیت دوم چنین است:«ضرغام آجام و لیث قسورة».
3.مروج الذهب،ج 2،ص 2.
4.ارشاد،ج 1،ص 2.
5.السیرة الحلبیه،ج 1،ص 139.
6.دیوان،ص 155.
7.مناقب،ج 2،ص 175-174.
على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 6
دكتر سید جعفر شهیدى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:38
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>میلاد امام على (ع)
مادر
مادر وى، فاطمه، دختر اسد فرزند هاشم است.وى از نخستین زنانى است كه به پیامبر ایمان آورد وپیش از بعثت از آیین ابراهیم - علیه السلام پیروى مىكرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجد الحرام را پیش گرفت وخود را به دیوار كعبه نزدیك ساخت وچنین گفت:
خداوندا، به تو وپیامبران وكتابهایى كه از طرف تو نازل شده اند ونیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم، پروردگارا! به پاس احترام كسى كه این خانه را ساخت وبه حق كودكى كه در رحم من است، تولد این كودك را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجاز آمیزى وارد خانه خدا شد ودر آنجا وضع حمل كرد.(1)
این فضیلت بزرگ را قاطبه محدثان و مورخان شیعه ودانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كرده اند. در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادى به این حقیقت تصریح كرده، آن را یك فضیلت بى نظیر خوانده اند.(2)
حاكم نیشابورى مى گوید:
ولادت على در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسیده است.(3)
آلوسى بغدادى صاحب تفسیر معروف مى نویسد:
تولد على در كعبه در میان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاكنون كسى به این فضیلت دست نیافته است.(4)
پى نوشتها:
1- كشف الغمة، ج1،ص90.
2- مانند مروج الذهب، ج2، ص349/شرح الشفاء، ج1، ص151و....
3- مستدرك حاكم، ج3، ص483.
4- شرح قصیده عبدالباقى افندى، ص15.
فروغ ولایت ص15
آیت الله شیخ جعفر سبحانى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:35
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>امیر المؤمنین على(ع) در یك نگاه
القاب و كنیه هاى امام على علیه السلام
1ـ امیر النحل
نحل زنبور عسل را گویند.شاعرى گفته است:
ولایتی لامیر النحل تكفینی
عند الممات و تغسیلی و تكفینی
و طینتی عجنت من قبل تكوینی
من حب حیدر كیف النار تكوینی
«ولایت و دوستى من با امیر نحل، در وقت مرگ و غسل و كفن مرا كفایت میكند. سرشت من پیش از آفرینشم با دوستى حیدر آمیخته، پس چگونه آتش مرا خواهد سوخت؟»
1ـ علامه سبط ابن جوزى گوید: مؤمنان به زنبور عسل مانند، زیرا زنبور عسل چیز پاكیزه میخورد و چیز پاكیزه مىنهد،و على امیر مؤمنان است. (1)
2ـ امام صادق علیه السلام فرمود: محققا شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگان هستید. اگر پرندگان از محتواى درون زنبور عسل با خبر بودند یك زنبور عسل باقى نمىماند و همه را میخوردند همچنین اگر مردم را از محبتى كه شما از ما خاندان در دل دارید با خبر میشدند شما را با زخم زبانهاشان مى خوردند و در نهان و آشكار به شما ناسزا میگفتند . خداوند رحمت كند بندهاى از شما را كه بر ولایت ما باشد. (2)
2ـ الأنزع البطین
انزع از ماده «نزع» است به معناى كسى كه موى جلوى سر او ریخته باشد، و نیز به معناى كنده شدن و بریده شدن از چیزى است از جمله از شرك و گناه.
بطین از «بطن» است به معناى كسى كه شكم بزرگ دارد، و نیز كسى كه باطنش از علم سرشار است.
3ـرسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى على، خداوند تو را و خاندان و شیعیان و دوستان شیعیان تو را آمرزیده است، پس مژده باد تو را كه تو انزع بطین هستى، از شرك بریدهاى و از علم سرشارى. (3)
4ـ علامه سبط ابن جوزى گوید: او را بطین گویند، زیرا باطنش سرشار از علم بود، او خود میگفت : «اگر برایم بالشى تا كنند(بر آن نشینم و)همانا در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم برابر یك بار شتر مطلب گویم».و او را انزع گیند، زیرا از شرك بریده بود. (4)
5ـ ابن اثیر گوید: در وصف على علیهالسلام آمده كه او انزع بطین بود. آن حضرت موى جلو سرش ریخته بود، و شكمى بزرگ داشت. و گویند: معنایش آن است كه او از شرك بریده بود و باطن او از علم و ایمان سرشار بود. (5)
6ـابن منظور گوید: تازیان ریختگى موى جلوى سر را دوست میدارند، و چنین كسى را به فال نیك میگیرند. (6)
3ـ یعسوب الدین
7ـ آن حضرت را یعسوب الدین و یعسوب المؤمنین نامیدهاند، زیرا یعسوب ملكه زنبوران عسل است كه از همه قوى تر و هوشیارتر است، بر در كندو میایستد و هر زنبورى كه عبور میكند دهانش را میبوید، اگر بوى بدى از او بشنود میفهمد كه از گیاه بدى استفاده كرده، پس او را دو نیم میكند و بر دو كند و میافكند تا زنبورهاى دیگر عبرت گیرند.على علیه السلام نیز بر در بهشت میایستد و دهان مردم را میبوید،هر كسى را كه بوى دشمنى خود ازاو بشنود در آتش دوزخ میافكند. (7)
4ـ ابو تراب
ابو تراب به معناى پدر خاك، یا دمساز خاك، یا پدر و رئیس خاكیان است.
8ـ شاعربزرگ،شیخ كاظم ازرى رحمه الله گوید:
لم تكن هذه العناصر الا
من هیولاه حیث كان أباها
«این عناصر (چهارگانه) از ماده او به وجود آمدهاند، زیرا كه او پدر عناصر است.»
9ـشاعر توانا عبد الباقى افندى مصرى رحمه الله گوید:
یا أبا الاوصیاء انت لطه
صهره و ابن عمه و اخوه
ان الله فى معانیك سرا
اكثر العالمین ما علموه
انت ثانى الآباء فى منتهى الدو
ر و آباؤه تعد بنوه
«اى پدر اوصیا،تو داماد عمو زاده و برادر طاها (پیامبر خدا) هستى».
«خدا را در وجود تو اسرارى است كه بیشتر مردم عالم نمیدانند».
«تو در آخر دایره وجود (در قوس صعود)آن دومین پدر هستى كه پدرانش فرزندان او به حساب میآیند».
10ـ شیخ علاء الدین سكتوارى در محاضرة الأوائل(ص 113)گوید: نخستین كسى كه به كنیه «ابو تراب» نامیده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است،این كنیه را رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، به او داد آن گاه كه دید او بر روى زمین خوابیده و خاك بر پهلوى او نشسته است، از روى لطف و مهربانى به او فرمود: برخیز اى ابو تراب.
و این محبوبترین القاب او به شمار میرفت،و از آن پس، به بركت نفس محمدى این كرامتى براى او گردید، زیرا خاك خبرهاى گذشته و آینده تا روز قیامت را براى او باز میگفت. این را بفهم كه رازى است بی پرده. (8)
11ـ عبایة بن ربعى گوید: به عبد الله بن عباس گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از چه رو على علیهالسلام را ابوتراب نامید؟ گفت: از آن رو كه على علیه السلام صاحب زمین و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست، و بقاى زمین و آرامش آن به اوست، و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم مى فرمود: چون روز قیامت شود و شخص كافر پاداش و نزدیكى و كرامتى را كه خداى متعال براى شیعیان على آماده نموده ببیند گوید: «اى كاش من ترابى بودم» یعنى كاش از شیعیان على (ابو تراب) بودم. و این است معناى این آیه كه كافر گوید: كاش من تراب (خاك) بودم. (9)
علامه مجلسى رحمه الله در بیان این جمله گوید:ممكن است ذكر آیه در اینجا براى بیان علت دیگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد، زیرا شیعیان او به جهت تذلل بیش از اندازه و تسلیم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب نامیده شدند ـ چنانكه در آیه كریمه آمده ـو چون آن حضرت صاحب و پیشوا و زمامدار آنهاست ابوتراب نام گرفته است. (10)
5ـ امیر المؤمنین
12ـ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر مردم مى دانستند كه على از چه زمانى امیر مؤمنان نامیده شد هرگز فضائل او را انكار نمى كردند. وى آنگاه این لقب گرفت كه آدم میان روح و جسد بود (و هنوز آفرینش او كامل نگشته بود)، و آنگاه كه خداوند (در عالم ذر از آفریدگان اقرار گرفت و)فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا». فرمود: «من پروردگار شما هستم، و محمد پیامبر شماست، و على امیر شما». (11)
13ـ جابر بن یزید گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: چرا امیر مؤمنان علیه السلام را بدین لقب نامیدهاند؟ فرمود: زیرا مؤمنان را آذوقه (علم و معرفت) مى رساند، مگر نشنیدهاى كه در كتاب خدا (در داستان یوسف) فرموده: و نمیر أهلنا (12) «و خانواده خود را آذوقه مىرسانیم» (13) ؟!
14ـ امام صادق علیه السلام فرمود: آن حضرت به لقب امیر مؤمنان نامیده شده، و امیر از میرة العلم است (خوراك علم رساندن)، زیرا عالمان از علم او بهره مىبرند، و علمى را كه از او ستاندهاند به كار مى گیرند. (14)
15ـ عبد المؤمن مى گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: از چه رو امیر مؤمنان را بدین لقب نامیدند؟ فرمود: زیرا آذوقه رسانى مؤمنان به دست اوست، اوست كه آنان را خوراك علم مى دهد. (15)
16ـ هنگامى كه على علیه السلام به دنیا آمد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به خانه ابى طالب رفت، على علیه السلام به وجد آمد و در چهره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خندید و گفت: «سلام بر تو اى رسول خدا». سپس گفت: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، تحقیقا مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نماز خشوع دارند». (16) رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: تحقیقا به سبب تو رستگار شدند، به خدا سوگند تو امیر آنهایى كه از دانشهاى خود به آنان خوراك معنوى مى دهى، و به خدا سوگند تو رهنماى آنانى و آنان به سبب تو هدایت مى یابند. (17)
اشكال
از این اخبار استفاده مى شود كه علت نامگذارى على علیه السلام به امیر المؤمنین آن است كه مؤمنان از دست او خوراك معنوى مىگیرند و او نیز خوراك معنوى آنان را تأمین مى نماید، و این مى رساند كه امیر از میر گرفته شده و این خلافى روشن است، زیرا امیر بر وزن فعیل از كلمه امر كه مهموز الفاء است گرفته شده، و میر اجوف یائى است و میان انها در اشتقاق تناسبى وجود ندارد.
پاسخ
پاسخ این اشكال همان است كه علامه مجلسى رحمه الله فرموده است كه: «میره با كسره میم به معناى جلب كردن و فراهم آوردن طعام است، و پاسخ این اشكال كه مبدأ اشتقاق امیر با میر یكى نیست از چند وجه است:
الف) این كه قلب صورت گرفته باشد (جا به جایى حروف یا تغییر بعضى به بعض دیگر)، و این به چند جهت درست نیست و آن جهات روشن است.
ب) آن كه امیر فعل مضارع به صیغه متكلم باشد، و آن حضرت این جمله را مىفرموده (امیر المؤمنین یعنى: مؤمنان را آذوقه مىدهم)سپس علم بالغلبه شده و به صورت اسم در آمده و حضرتش بدین نام مشهور گشته است، مانند تأبط شرا كه جملهاى است كه نام شخصى شده است.
ج) مراد آن است كه امیران دنیا را از آن رو امیر گویند كه به پندار خودشان عهده دار تهیه خوراك و آذوقه و ما یحتاج مردم در امر معاش آنهایند، و على علیه السلام هم امیر مؤمنان است و امارتش در امرى بزرگتر از امور فوق است، زیرا به آنان خوراكى مى رساند كه موجب حیات ابدى و نیروى روحانى آنهاست گر چه با سایر امیران در مورد میر جسمانى نیز شریك است،و این بهترین وجه است». (18)
توضیح
این كه در كلمه «قلب» صورت گرفته باشد، درست نیست، زیرا اولا قلب خلاف قاعده ادبى است. ثانیا اگر عین الفعل میر (یاء) به فاء الفعل انتقال یافته باشد مى شود یمر، و وزن فعیل آن مىشود: یمیر، و روشن است كه مقصود ما حاصل نمى شود زیرا یمیر غیراز امیر است. و اگر منظور از قلب، قلب جوهرى یعنى ابدال باشد، باز هم درست نیست، زیرا دلیلى براى این قلب وجود ندارد.
و این كه امیر فعل مضارع باشد گر چه از وجه اول به واقع نزدیكتر است اما باز هم درست نیست، زیرا اگر فعلى به صورت اسم درآمد، بر اساس حكایت باید همیشه به یك صورت باشد و حركت آخر آن تغییر نیابد، بنا بر این باید همیشه أمیر المؤمنین به صورت مرفوع خوانده شود در صورتى كه مىدانیم إعراب این كلمه به حسب عوامل مختلف تغییر مىیابد.
اما وجه سومى كلامى وجیه و قولى لطیف است كه به اندكى توضیح نیاز دارد.
توضیح آنكه: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم واسطه فیض خداوند به موجودات است و هر نعمت مادى و معنوى كه به آفریدگان مى رسد به واسطه آن وجود مقدس است.
و از آن جهت كه على علیه السلام دروازه شهر علم و فقه و حكمت رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم است، و نورش با نور آن حضرت یكى است و از منبع همان نور جدا شده و نفس و روح و جایگاه علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است، و آن دو بزرگوار از یك پستان شیر معنا خوردهاند، و هر دو از نور خداوند جدا گردیدهاند، پس على علیه السلام در همه فضائل و مناقب ـ جز نبوت ـ شریك رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است، بنابر این آن وجود مقدس نیز واسطه فیض خداست و بركات مادى و معنوى از مجراى آن امام بزرگوار به آفریدگان به ویژه به مؤمنان مىرسد. از این رو مىتوان گفت كه آن حضرت امیر و سالار مؤمنان است كه مسئولیت فراهم آوردن آذوقه و خوراك معنوى مؤمنان به عهده اوست.
امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام ص 44
احمد رحمانى همدانى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:31
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>امیر المؤمنین على(ع) در یك نگاه
كنیه على (ع)
آن حضرت را به دو كنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیدهاند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با كنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با كنیه ابو الحسن میخواندهاند. پیامبر نیز وى را با هر دوى كنیهها خطاب می كرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو كنیه صدا میكردند.یكى دیگر از كنیههاى على (ع)، ابو تراب است كه آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق كرده بود.
در استیعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدینه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گویى. سهل پرسید:چه بگویم؟ گفت:باید على را با كنیه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پیامبر كسى على را بدین كنیت، نامگذارى نكرده است. پرسید:چگونهاى ابو العباس؟ جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز كشید و به خواب رفت.پس از او، پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید:پسر عمویت كجاست؟ فاطمه گفت:اینك او در مسجد آرمیده است.پ یامبر به صحن مسجد آمد و على را دید كه ردایش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است. پیامبر با دست شروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود:بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر كسى او را بدین نام، نخوانده است. و قسم به خدا در نظر من هیچ اس می از این نام دوست داشتنی تر نیست.»
نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل كرده است كه گفت:«من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یكدیگر بودیم. تا آنجا كه عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنكه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاكى و بى گیاه آرمیدیم. سوگند به خدا كه جز پیامبر كسى ما را از خواب بیدار نكرد. او با پایش ما را تكان مىداد و ما به خاطر آنكه روى زمینى خاكى دراز كشیده بودیم،ب ه خاك آلوده شدیم. در آن روز بود كه پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود. تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا كه پیامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد. در روایتى دیگر آمده است:چون پیامبر على را در سجده دید در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و یا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود:«ابو تراب!چنین كن».
همچنین گفته شده است پیامبر با چنین كنیهاى، على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت:اى على! نخستین كسى كه خاك را از سرش می تكاند تویى.
على (ع)،این كنیه را از دیگر كنیهها بیشتر خوش مىداشت.زیرا پیامبر وى را با همین كنیه خطاب می كرد. دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این كنیه نام دیگرى اطلاق نمیكردند. آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همین كنیه بود. دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذكر كنیه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این كنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند. چنان كه حسن بصرى گفته است، گویا كه ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت میپوشاندند. چنان كه جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمی كردند. بدان گونه كه این نام،تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.
كمیت میگوید:
گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا كنم و به این لقب مفتخر میشوم.
هنگامى كه كثیر غرة گفت:جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود، یزید بن عبد الملك به او گفت: نفرین خدا بر تو باد!آیا ترابى و عصبیت؟! در این باره مؤلف در قصیدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت، مكنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب می شمردند و حال آنكه براى تو این كنیه افتخارى بود
لقب على (ع)
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مىنویسد:لقب على (ع)، مرتضى، حیدر، امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (كسى كه اندكى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (كسى كه شكمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود. در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:
ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم كه قبلا معروف به وصى بود على كه در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبتبه تشخیص برترى على نابینا و كور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمدهام زیرا ولى، خون ولى را طلب می كند.
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:
این على است و وصیى است كه پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقیا آن را فراموش كردهاند.
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:
آیا باید با شما جنگ كرد تا اقرار كنید كه على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین كس است؟!
او كسى است كه خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست،پشتیبان و نگهدار دوست است،همچنان كه گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است.
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص))
فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پیام آورى و پس از او خلیفه ما كسى كه ایستاده و كمك شده است منظور من على وصى پیامبر است كه سركشان قبایل با او در جنگ و ستیزند .
این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود. همچنان كه شبعثبن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
كمیت می گوید:
كثیر نیز می گوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا كننده دینها.
همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین)نیز ملقب بوده است.
روایت كردهاند كه پیامبر به على (ع) فرمود:تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریكى است.
در روایت دیگرى آمده است:این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى كسانى است كه در روز قیامتبا چهرههایى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل كردهاند. در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذكر شده و آمده است (ملكه كندوى زنبور عسل). على (ع) فرمود:من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران است. یعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه مىجویند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه می برد و آن ملكه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.
دربان على (ع)
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على (ع)
همچنین در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت، حسان بن ثابتبوده است. در اینجا اضافه می كنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و كسان دیگرى غیر از این دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على (ع)
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت«خداوند فرمانروا،على بنده اوست» (الله الملك على عبده) بوده است. همچنین وى می نویسد:آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود می كرده است و حسن و حسین (ع) نیز چنین می كردهاند.
ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در كتاب خود موسوم به صوان الحكمه كه به نام تاریخ حكماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین میگوید:« یحیى فیلسوف و ترساكیش بود و عامل امیر المؤمنین (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند. یحیى نیز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان كرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (ع) امان نامهاى براى یحیى نوشت كه من آن امان نامه را در دستحكیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده كردم. توقیع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملك و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مكتوب موجود بود. سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دستحضرت نوشته شده است و بعید نیست كه گفته بیهقى متینتر باشد.»
همچنین احتمال دارد كه آن حضرت نامهها را چنین امضا می كرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است. ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متكى است) نقش نگین آن حضرت بوده است. عدهاى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله»ذكر كردهاند. كفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت«الملك لله الواحد القهار»بوده است.البته بعید نیست كه آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
سیره معصومین جلد 3 صفحه 11
سید محسن امین
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:27
امر به معروف و نهی از منکر
علامتهاى منافق
آیه اى از قرآن
«لیجزى الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم ان اللهكان غفورا رحیما.» (1) .
قرآن در این آیه مباركه، منافق را در برابر صادق قرار داده است؛ از این دانسته مىشود كه منافق صادق نمى باشد و دروغ گو خواهد بود و نفاق نمونهاى است ازدروغ گویى.
اكنون شایسته است كه منافق شناسانیده و علامتهایش نشان داده شود.
سخنى از رسول خداصلى الله علیه وآله
امام جعفر صادق علیه السلام فرمایش جدش رسول خدا را چنین بیان مىكند:
«سه چیز است كه در هر كس یافت شود، منافق خواهد بود، هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خودش چنین پندارد كه مسلمان است: در امانت خیانت كند؛ در سخن دروغ بگوید؛ در وعده خلف كند.» (2) .
بنابر این، خیانت در امانت، دروغ در سخن، خلف در وعده، اگر در كسى یافتشود، او منافق مىباشد و او را در صف مسلمانان با ایمان راه نیست. نظر دقیق، تشخیص مىدهد كه هر یك از این صفات سه گانه، نوعى از بى حقیقتى مىباشد.
امانت چیست؟
مقصود از امانت، سپردهاى است كه در دست كسى مىباشد (خواه زر و سیم باشد، خواه جواهرات، خواه ناموس و خواه چیزهاى دیگر) و به طور كلى چیزى كهدر نظر امانتگذار، ارجمند و گران بهاست و به همین علت، آن را به امانتدار مىسپارد،چون خود را قادر بر حفظ آن نمىبیند.
خردمندان، گوهر گران بهاى خود را نزد كسى امانت مىگذارند كه آن را خطرىتهدید نكند و احتمال رسیدن گزندى بدان ندهند. چیزى كه چندان ارزشى ندارد یا نزدصاحبش عزیز نمىباشد، به امانت سپرده نمىشود، چون بود و نبودش تفاوتى ندارد.
امانتدار كیست؟
امانتدار كسى است كه مورد اعتماد باشد و امانت سپار بدو بد گمان نباشد و او را از نظر دوستى و تقوا فردى كامل بداند.
كسى به زودى مورد اعتماد قرار نمىگیرد. روزها بایستى بگذرد، آزمایشها بشود تا اعتمادى در دل پیدا گردد.
كسانى كه زود به كسى اعتماد پیدا مىكنند، از خرد دورند و احساسات بر آنهاحكومت مىكند. عاقل به آسانى عزیز خود را به دست كسى نمىدهد، مگر پس از آنكه وى را مورد مطالعه قرار دهد؛ گفتارش را بشنود؛ رفتارش را بنگرد؛ از دگراندر باره او تحقیق كند؛ پس از آن كه همه اینها درستبود، اعتمادى در قلب پیدا خواهد شد.
امانتدارى و نادرستى
امانتدار خائن از بدترین مردم است. او گرگى است پوست میش بر خود كشیده.او دیوى است در زى فرشتگان در آمده. بایستى سالها تظاهر كند، ریا كارى كند تاساده لوحان به دیده خوش بینى بدو بنگرند و او را نمونهاى از پاكى بشناسند. خود رادرست كار و امین نشان دادن، ولى در باطن، نادرست و خیانت كار بودن، زشت ترین زشتى ها و پلیدترین پلیدى هاست، آن هم زشتى و پلیدیى كه با نامردى همراه است.
قاضى خیانتكار
عبد الله مستوفى در كتابش آورده كه مردى نزد میرزا تقى خان امیر كبیر شكوه بردكه پارچه بستهاى از شال كشمیرى كه پول زر در آن بود، نزد قاضى امانت گذاردم و بهسفرى رفتم. اكنون كه باز گشته ام و سپرده خود را پس گرفته و بسته را گشودهام، مىبینم كه زر رفته و سیم به جاى آن نشسته، در صورتى كه گره آن گشوده نشده استو شال هم پارگى ندارد و چون بر سخن خود گواه ندارم، كسى از من نمىپذیرد، آن هم نسبت به قاضى!
امیر دانست كه راست مىگوید. پارچه شال را بگرفت و دقیقا مورد مطالعه قرارداد، فكرى به خاطرش رسید و گفت: برو چندى دیگر بیا، این دستمال شال نزد من باشد، مشروط بر آن كه به كسى نگویى.
روز بگذشت و شب فرا رسید و امیر براى خواب به بستر رفت. نیمه شب از جاى برخاست و به طورى كه كسى آگاه نشود، گوشهاى از رویه لحاف ترمه را به قدریك مهر نماز بسوزانید و سپس در بستر بیارمید.
شب دیگر كه براى خواب به بستر شد، دید لحاف عوض شده ولى چیزى نگفت.پس از چند شب، امیر دید، لحاف ترمه باز گشته. گوشه رفو شده لحاف را با دستمال شال تطبیق كرد، دید هر دو رفو، كار یك استاد است.
از بانو پرسید كه این لحاف سوخته بود، چه كردید؟ بانو كه گمان نمىكرد امیر از سوختگى آگاه باشد، اراحتشد، ولى پس از آن كه امیر گفت: من خود سوزانده بودم، آسوده خاطر شده و گفت: استاد رفوگرى آوردیم و لحاف را رفو كرد.
امیر امر به احضار استاد كرد. دستمال شال را بدو نشان داد و پرسید: این را تورفو كردى؟ استاد رفوگر نظرى به پارچه انداخت و گفت: آرى.
دلیل براى خیانت قاضى پیدا شد. به احضار قاضى امر كرد و زرها را بگرفت و بهصاحبش پس داد و قاضى خیانت كار نتوانست منكر بشود.
تفو بر ملتى كه قضات آن، خیانت كار باشند. هستى چنین ملت و حیاتش درخطر نابودى خواهد بود. افراد چنین ملت آسایش نخواهند دید و پیوسته در عذاببه سر خواهند برد. شكایتها بایستى نزد قاضى برده شود، پس، از قاضى باید به كه شكایت كرد؟
هر چه بگندد نمكش مىزنند واى از آن دم كه بگندد نمك!
قاضى كه خیانت كار شد و امنیت قضایى از میان رفت، كسى بر مال و جان و ناموسش ایمن نخواهد بود. وقتى كه مال و جان و ناموس در خطر باشد، مرگ به از زندگى است.
دنیاى امروز براى رسیدگى به گناهان قضات، محكمه انتظامى قضات تشكیل داده است.
من نمىدانم اگر فساد در دستگاه قضاوت راه یافت، محكمه انتظامى به چه درد مىخورد، چون قضات آن محكمه هم مورد سوء ظن خواهند بود؛ آنها هم از میان همان قضات انتخاب شدهاند و از آسمان نیامدهاند.
اگر كسى از محكمه انتظامى قضات شكایتى داشته باشد، باید به كه و كجا شكایت كند؟
در اسلام، قضاوت انتخابى است نه انتصابى. در زمان امیر كبیر هم قضاوت، انتخابى بوده و این قاضى شوم، چقدر تظاهر كرده، چقدر حقه بازى و عوام فریبى كرده تا جلب اعتماد مردم را كرده كه او را پناهگاه دعاوى قضایى و امانتهاى خودقرار داده اند.
این قاضى در زمان امیر كبیر از دنیا خبرى نداشت و به زندگى كوچكى قانع بود، فقط طبع پلیدش وى را به خیانت وا داشت. اما قاضى امروز از همه چیز دنیا خبر دارد،كاخ هاى آسمان خراش را مى بیند، باغ شمیران را مىبیند، اتوموبیل لینكلن و كادیلاك را مى بیند، دوشیزگان زیبا و مهوشان پرى پیكر را مىبیند، پستهاى عالى و مناصب ارجمند را مى نگرد و دلش همه را مى خواهد، صبرش هم كم است و براى رسیدن به اینها عجله نیز دارد.
خلف وعده
دومین چیزى كه رسول خداصلى الله علیه و آله از نشانه هاى منافقان قرار داده، دروغ در سخن است كه این كتاب در باره آن بحث مى كند.
سومین علامت، خلف در وعده مىباشد. منافق، اضافه بر آن دو دروغ، داراى این دروغ نیز مى باشد؛ او هرگاه وعدهاى بدهد و عهدى كند به وعده اش وفادار نیست و به عهدش پاى بند نمى باشد.
پاره اى از سیاستمداران امروز، یكى از طرق سیاستمدارى را این مى دانند كه دربرابر تقاضاها وعده دروغ بدهند، پیمان ببندند و بدان پایدار نباشند و این كار را نشانه زیركى و عقل مى دانند.
اسلام از این كار ناجوانمردانه به دور است و پیغمبر اسلام از آن بیزار.
پیمان بستن و پیمان شكستن، گناهى است بس بزرگ، به ویژه اگر با خدا باشد.
عده اى با امیر المؤمنین علیه السلام برادر پیغمبر اسلام بیعت كردند و سپس پیمان على راشكستند و با حضرتش به جنگ پرداختند و خسر الدنیا و الآخره شدند؛ پیغمبراسلام، آنان را ناكثین یعنى پیمان شكنها لقب داد.
اقسام منافق
دو رنگى اقسامى دارد و منافق چند گونه است:
منافقى است كه به دروغ اظهار اسلام مى كند، ولى در دل كافر است.
منافقى است كه اظهار قدس و تقوا مى كند و خود را عادل و درست كارمى نمایاند، ولى در باطن، فاسقى استبى بند و بار كه به هیچ چیز پاى بند نمى باشد؛ منافق سوم، كسى است كه اظهار دوستى مى كند و از خود صمیمیت نشان مىدهد، ولى در باطن دشمن مى باشد؛ او این كارها را نشانه عقل و خرد مىداند.
منافقان صدر اسلام، ظاهرى فریبا داشتند و به دروغ، اظهار مسلمانى مى كردند ودر نماز جماعت رسول خدا حاضر مى شدند، ولى در باطن، معتقد نبودند و بر كفرخود باقى بودند. آنها با رسول خدا بیعت كرده بودند كه با جان و مال از اسلام دفاعكنند اما نه تنها به این پیمان عمل نكردند، بلكه در نبردهاى اسلام فرار مى كردند و موجبات شكست اسلام را فراهم مى ساختند؛ پیوسته مترصد بودند كه فرصتى به دست آورند تا با ضربتى قطعى كمر اسلام را بشكنند.
نقشه خطرناك منافقان
در سال یازدهم هجرت، به رسول خداصلى الله علیه وآله خبر رسید كه روم، آهنگ حمله به اسلام دارد. حضرتش پیش دستى كرده و با سپاهى گران از مدینه به سوى شام روان شد تا خانه دشمن را میدان نبرد قرار دهد؛ این جهاد را مورخان غزوه تبوك نامیده وعده سپاهیان اسلام را از سى هزار تا هفتاد هزار نوشته اند.
منافقان از موقعیت استفاده كردند و خطرناكترین نقشه را براى نابودى اسلام كشیدند. نخست به ضعیف كردن روحیه سربازان اسلام و ترسانیدن آنها می پرداختند؛ عظمت و نیرومندى و اسلحه آن دولت را به رخ مسلمانان مى كشیدند و مى گفتند: رسول خدا در نبرد با روم شكست خواهد خورد.
خرماها رسیده بود و فصل چیدن خرما بود، به مسلمانان مى گفتند: اگر بروید وخرماهاى خود را نچینید بایستى منتظر فاسد شدن خرماها بر سر درختان و خرابى باغهایتان باشید كه شاید بدین وسیله بتوانند آنها را از رفتن در ركاب رسول خداصلى الله علیه وآله باز دارند و حضرتش را در این نبرد سهمگین تنها بگذارند.
وقتى وجود مقدس پیغمبر اسلام از مدینه خارج شد، منافقان نیز در ركاب حضرتش خارج شدند، چون پیمان بسته بودند كه براى نشر دعوت اسلام از هیچگونه كمك و یارى دریغ نكنند، ولى به این پیمان وفا نكردند. ناگهان از نیمه راه به طوردسته جمعى از سپاه اسلام جدا شده و به مدینه باز گشتند. مورخان شماره منافقان راكه چنین شكافى در لشكر اسلام ایجاد كردند، با شماره سپاهیان رسول خداصلى الله علیه وآله برابر گفته اند.
خبرگان نظامى مى دانند كه در این ساعت، وظیفه رسول خداصلى الله علیه وآله چقدر دشوار بوده، كسى كه نیمى از سپاهیانش، یك باره، سر از فرمان بپیچند و فرار را بر قرارترجیح دهند.
پس از این حادثه، روحیه سربازان در این نبرد خطرناك چگونه بوده؟ وجودمقدس رسول خداصلى الله علیه وآله در این وقت چه شاهكار نظامى به كار برده تا توانسته روحیه مسلمانان را نگاه دارد و با خود به استقبال مرگ برد؟ بدبختانه تاریخ در این جا ساكتاست و از ذكر این نكته حساس غفلت ورزیده است.
اینها قسمتى از نقشه خطرناك منافقان بود و یا مقدمهاى براى اجراى نقشه خطرناكترى بود كه اگر خدا نخواسته، آن نقشه اجرا مى شد، تاریخ اسلام به شكل دیگرى در مى آمد.
هنگام حركت رسول بزرگوار از مدینه براى جهاد با روم، وضع مدینه چنین شدكه جز زنان و كودكان كسى در مدینه باقى نماند، چون هر مسلمانى كه توانایى حمل اسلحه داشته، بایستى به قصد جهاد در ركاب رسول از مدینه خارج شود.
پایتخت اسلام در خطر قرار گرفت و مدافعى در آن به نظر نمىرسید و بهترین فرصت براى غارت مدینه و اسارت زنان و فرزندان مسلمانان بود.
عربهاى بیابانگرد و غارتگر از این وضع آگاه شدند. بسیارى از آنان هنوز كافر بودند و اسلام نیاورده بودند، دستهاى هم كه به صورت ظاهر، اسلام آورده بودند، هنوز روح چپاولگرى در آنها موجود بود، چون مسلمان حقیقى نشده بودند، بلكه پارهاى از آنها در دل، تخم دشمنى با اسلام كاشته بودند.
بدون مدافع شدن مدینه را چه كسى به غارتگران عرب اطلاع داد؟ جز منافقان كسى دیگر نمى تواند باشد. كار از این هم بالاتر بود؛ میان دشمنان داخلى اسلام، یعنى منافقان و دشمنان خارجى اسلام، یعنى یغما گران عرب، قراردادى بسته شده و نقشه شومى براى ریشه كن كردن اسلام و نابود كردن مسلمانان طرح شده بود.
نقشه چه بود؟ نقشه این بود كه پس از بیرون رفتن رسول با سپاه و دور شدن ازمدینه و بلكه شروع نبرد با روم، به یك باره از داخل و خارج حمله كنند و شهر مدینهرا به تصرف در آورند؛ اموال مسلمانان را غارت و زنان و فرزندانشان را اسیر سازند.
مسلمانان هم كه گرفتار جنگ با روم هستند، نمىتوانند به مدینه كمكى كنند و برفرض هم كمكى بشود، نوش دارویى خواهد بود پس از مرگ سهراب.
این كار، خنجرى بود كه از پشتبر پیكر اسلام زده مى شد. نبرد در روم همصد درصد به زیان اسلام تمام مى شد، زیرا سپاهى كه خانهاش تصرف شده باشد، زنو فرزندش اسیر شده باشد، هستى اش به یغما رفته باشد، نخواهد توانست نبرد كند یاهمگى كشته خواهند شد و یا پا به گریز خواهند نهاد، در نتیجه پیغمبر اسلام نیز درمیدان جنگ، كشته خواهد شد و اثرى از اسلام و مسلمانى باقى نخواهد ماند.
وجود مقدس پیغمبر بزرگ اسلام، با بهترین طرز، این نقشه را خنثى فرمود و بهسوى روم حركت كرد. حضرتش مردى لایق، دلیر، فداكار، جنگنده، دانا، مدبر،شبزنده دار و با ایمانى را براى جلوگیرى از این خطر در نظر گرفت و او را محافظ ومدافع مدینه قرار داد. او مردى بود كه عرب از ضرب شمشیرش مىترسید. او مردىبود كه بهترین راه مبارزه با كفار و منافقان را از رسول حق آموخته بود. او مردى بود كهتا یك نفر مسلمان ناراحتبود، او راحتى نداشت. او مردى بود كه از آغاز دعوتاسلام در پشتسر رسول خدا ایستاده بود و قدم به قدم به دنبال حضرتش گام برداشتهبود. او مردى بود كه هیچ وقت عقب نشینى نكرده بود. او مردى بود كه وقتى زنهاىمدینه دانستند كه تحتحمایتش قرار گرفتهاند، همگى به خواب راحت رفتند. اومردى بود كه پس از تعیین او سربازان اسلام با اطمینان كامل به حفظ مال خود و زن وفرزند خود، به سوى میدان جنگ قدم برداشتند. او مردى بود كه كفار و منافقان،وجودش را براى خود بزرگترین خطر مىدانستند و دقیقهاى در عمر با وى دوستىنكردند. دیگر كسى جرات حمله به مدینه را نداشت.
این مرد كه بود؟ این مرد علىعلیه السلام بود كه پیغمبر اسلام او را خلیفه خود قرارداده بود.
خبر كه پخش شد، آبها از آسیاها افتاد و نقشهها نقش بر آب شد. منافقانماستها را كیسه كردند. عربهاى بیابانى در جاى خود خشك شدند. شادى وسرور، سرتاسر مدینه را فرا گرفت. چقدر خوشبختند كسانى كه در زیر سایهعلىعلیه السلام زندگى مىكنند!
غم از چهره منافقان مىبارید. قهقهه شادى در خانههاى مسلمانان طنین انداز بود.مدینهاى كه پشتیبانش علىعلیه السلام باشد از هیچ چیز بیم و هراسى ندارد.
نقشه دیگر
منافقان عكس العملى كه نشان دادند، این بود كه شهرت دادند كه پیغمبر اسلام ازعلى رنجیده، از این جهت او را با خود نبرده و گرنه تاكنون سابقه ندارد كه محمد، علىرا همراه نبرده باشد.
منظور این بود كه بدین وسیله، على را از مدینه بیرون كنند و به دنبال رسولبفرستند و در نبودن او نقشه خود را اجرا كنند. هر منافقى در گوشه و كنار، این خبر رابه دیگرى مىگفت. كم كم خبر پخش شد. سرانجام به گوش على رسید. على بر اسبباد پیماى خود سوار شد و خود را به رسول كه هنوز از مدینه چندان دور نشده بودرسانید.
فرمان خلافت
سربازان اسلام آمدن على را خبر تازهاى گرفتند و حس كنجكاوى در آنانتحریك شد. همه مىخواستند بدانند كه على براى چه آمده و در هنگام شرفیابى،خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله چه عرض خواهد كرد. على شرفیاب شد و عرض ادب كرد واشتیاق خود را در ملازمت رسول اظهار داشت.
پیغمبر موافقت نكرد و فرمود: تو سمتى نسبتبه من دارى كه هارون به موسىداشت؛ تفاوت آن است كه بعد از من پیغمبرى نیست و اگر پیغمبرى بود تو بودى؛شایسته نیست كه به این سفر بروم، مگر آن كه تو خلیفه من باشى. (3) .
على به سرعتباز گشت و سرافراز و مفتخر بود و به حفظ و حراست كشوراسلام بپرداخت. او تنها امیر مدینه نبود، بلكه سمت جانشینى رسول خدا را نیزعهده دار بود.
هارون موسى
آیا هارون موسى، چه سمتى نسبتبه موسى داشته تا دقیقا سمت على به محمددانسته شود؟
قرآن پاسخ این پرسش را مىدهد: «و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومىو اصلح.» (4) .
قرآن در جاى دیگر از زبان موسى مىگوید كه از خدایش خواست: «واجعل لىوزیرا من اهلى، هارون اخى، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى.» (5) .
قرآن پاسخ خدا را به موسى چنین نقل مىكند: «قد اوتیتسؤلك یا موسى.» (6) .
از این آیههاى مباركه دانسته مىشود كه هارون برادر موسى بود، خلیفه موسىبود، وزیر موسى بود، یار و یاور موسى بود، شریك موسى بود، فرمانش بر همهپیروان موسى واجب الاطاعه بود.
پس على برادر محمد است، خلیفه محمد است، وزیر محمد است، یار و یاورمحمد است، شریك محمد است، فرمانش بر همه پیروان محمد واجب الاطاعهمىباشد. تنها تفاوت، آن است كه هارون پیغمبر بود و على پیغمبر نیست.
نكتهاى چند
در ختام فرمان رسول، جملهاى است كه شایسته دقت مىباشد. حضرتش به علىفرمود: شایسته نیست كه من به این سفر بروم، مگر آن كه تو خلیفه من باشى.
(نگارنده، تعبیر «شایسته نیست» را ترجمه جمله «لا ینبغى» قرار داد.)
اكنون این پرسش پیش مىآید: چرا سفر رسول خدا شایسته نبوده، مگر آن كه على خلیفه اش باشد؟ ممكن استشایسته نبودن، از این جهتبوده كه اگر رسول خدامىرفت و على خلیفه نبود، پایتخت اسلام و كشور اسلام در خطر حمله كفار ومنافقان قرار مىگرفت. على باید خلیفه باشد كه در موقع احتمال خطر به زودى ازنقاط مختلف، نیرو فراهم كند و خطر را دفع كند.
ممكن است از این جهتبوده كه رسول خداصلى الله علیه وآله در نبرد با روم، احتمال داشتشكستبخورد. على بایستى پشت جبهه را محكم كند تا از ناحیه كافران عرب درهنگام عقب نشینى خطرى متوجه نیروى اسلام نگردد.
ممكن است از این جهتبوده كه اگر رسول خداصلى الله علیه وآله در جبهه، احتیاج به نیروىكمكى پیدا كند، خلیفهاش در این مدت نیرویى آماده كرده و به امداد رسول بفرستد.
ممكن است از این جهتبوده كه این نبرد براى جان رسول خداصلى الله علیه وآله خطر داشت.از طرفى ممكن بود كه حضرتش در میدان جنگ شهید شود، چنان كه سردارانش درنبرد قبلى با روم همگى شهید شدند و خطر شهادت براى رسول خدا بیش از آنهابود، زیرا آن حضرت در میدانهاى جنگ، همیشه نزدیكترین كس به دشمن بود.احتمال شهادت رسول، تعیین خلیفه را لازم مىكرد تا مبادا مسلمانان بدون پیشوابمانند. اسلام بایستى همیشه پایدار باشد.
خطر دیگرى كه جان رسول را تهدید مىكرد، از ناحیه منافقان سرى بود؛ آنهایىكه به مدینه باز نگشته بودند، بلكه همراه رسول رفته بودند. آنها در این سفر، قصدقتل حضرتش را داشتند، چنان كه هنگام بازگشتن به سوى مدینه، بدین كاراقدام كردند، ولى خداى بزرگ، پیغمبر خود را حفظ و خطر مرگ را از او دفع كرد.
علل دیگرى هم اضافه بر این علل نیز در كار بوده است.
پىنوشتها:
1) احزاب (33) آیه 24.
2) وافى، ج 4، ص 239.
3) در مورد این حدیث كه به «حدیث منزلت» مشهور استبه بحار الانوار، ج 37، ص 254، باب 53 مراجعه شود.
4) اعراف (7) آیه 142 .
5) طه (20) آیه 29 - 32.
6) طه (20) آیه 36.
چهارشنبه 4/5/1391 - 16:17
امر به معروف و نهی از منکر
ریشه دروغ
پستى روح
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: دروغ گویى از پستى روح ریشه مى گیرد (لایكذب الكاذب الا من مهانة نفسه). (1) .
دروغ گو چنین مى پندارد كه بى ارزش بودن خود را مى تواند به وسیله سخن دروغ جبران كند! دانا احتیاج به دروغ گویى ندارد، چون داراى دانش است. شایستگان، احتیاج به دروغ گویى ندارند، چون شایستگى دارند. ثروتمند نیازى به دروغ گویى ندارد، چون مال و منال دارد. دارندگان فضیلت، دارندگان قدرت، احتیاجى به دروغ گفتن ندارند، چون فضیلت دارند، قدرت دارند. عطر خودش مى بوید، نیازى به ستودن عطار نیست، وقتى به ستودن عطار، نیازمند مى باشد كه فاقد بوى خوش باشد.
دروغ گو، چون فاقد دانش است مىخواهد نقص خود را به وسیله ادعاى دروغجبران كند، چون فاقد شایستگى است; به دروغ مى خواهد خود را شایسته بنمایاند،چون فاقد ثروت است، چون فاقد فضیلت است، چون فاقد قدرت است، مىخواهداین خلا خود را به وسیله دروغ پر كند. لاف زدن، نشانه دستخالى بودن است.توپ زدن نشانه بى عرضگى است.
قدرتمندان دروغ گو
اگر دیدهاید كه قدرتمندان، گردن كلفتان، زمامداران، دروغ مى گویند، دروغ آنها از آن جهتى است كه فاقدند و چیزى در دست ندارند.
اى برادر گرت خطایى رفت متمسك مشو به عذر دروغ كان دروغت بود خطاى دگر كه برد بار دیگر از تو فروغ
كسى كه گناهى نكرده، نیازى به دروغ ندارد، ولى گناه كار مى خواهد سیاه رویى گناه را به وسیله دروغ از خویش بشوید و خود را بى گناه و پاكباز معرفى كند! عجب اشتباهى!
ربا خوارى و دروغ گویى
همان طور كه دروغ گویى از بى عرضگى است. ربا خوارى نیز از بى لیاقتىو بى كارگى است. ربا خوار اگر عرضه داشته باشد، كار مىكند، تجارت مى كند، زراعت مىكند و در نتیجه ثروتمند مى شود، ولى ربا خوار عرضه این كارها را ندارد، نالایق است، كارى از او ساخته نمى شود، فقط مى تواند صدى چند نزول بگیرد و بخورد و بخواند.
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود:
«اربى الربا الكذب; (2) .
دروغ از ربا بالاتر است.»
ربا خوار، هر چند بى عرضه مى باشد، ولى پشیزى دارد كه آن را در سودا بگذارد ونزول بخورد، ولى دروغ گو، این پشیز را هم ندارد، بى ارزش و بى لیاقت مى باشد.
نظریه یك زن سیاه پوست
زنى زنگى و آفریقایى پسرى داشت كه بسیار مورد علاقهاش بود. جهانگردى بروى گذر كرد و پرسید: كدام صفت پسرت را بیشتر دوست مى دارى؟ زن زنگى اندكى به فكر فرو رفته و گفت: محبوبترین خوى این پسر، نزد من آن است كه هیچ وقت دروغ نمى گوید.
معلوم مى شود فرزند با ارزشى بوده، چون راست گویى نشانه ارزش است، نشانه دارندگى و عرضه و لیاقت است.
راست گویى نشانه درست كارى است و دروغ گویى نشانه بى لیاقتى و خیانتكارى. امیر المؤمنین فرمود:
«الصدق امانة و الكذب خیانة; (3) .
راست گویى درستى است و دروغ گویى نادرستى.»
ضمانت رسول خداصلى الله علیه وآله
من خانهاى را در بالاترین درجات بهشت و خانهاى را در وسط بهشت و خانهاىرا در میان باغستانهاى بهشت، ضامن هستم، براى كسى كه مجادله را ترك كند، هر چند حق با وى باشد و براى كسى كه دروغ را ترك كند، هر چند شوخى باشد و براى كسى كه خوشخوى باشد.
آرى هر یك از این سه تن، داراى سه خانه در بهشت هستند.
آیا ضامن از این معتبرتر مى شود؟ آیا ترك دروغ كار بسیار دشوارى است؟
گمان ندارم نزد خرد، معاملهاى از این پر سودتر و پر منفعت تر باشد.
ابن حنبل و ابن معین
احمد بن حنبل و یحیى بن معین، از بزرگان علماى حدیث برادران اهل سنت مى باشند. وقتى دو نفرى، در مسجد رصافه بغداد نماز مى خواندند، در آن جا دیدند، كسى مى گوید: احمد بن حنبل و یحیى بن معین از رسول خدابراى من روایت كردند كه كسى كه بگوید: «لاالله الاالله» از هر كلمهاش مرغى آفریده مى شود كه منقارى از زر و پرهایى از مرجان دارد تا آخر داستان كه بسیار مفصل بود. احمد به یحیى نگاهى كرد و یحیى به احمد نگاهى و هر یك ازدیگرى پرسید: تو براى او چنین حدیثى روایت كردى؟ هر دو گفتند، ما تاكنون چنین حدیثى نشنیده ایم.
آن گاه صبر كردند تا آن مرد گفتارش را پایان داد. یحیى به او اشارهاى كرد كه بیا.آن مرد بیامد به گمان آن كه پولى مىخواهند به وى بدهند. یحیى از او پرسید:كه براى تو این حدیث را نقل كرد؟ آن مرد گفت: احمد بن حنبل و یحیى بن معین!یحیى گفت: من ابن معین و این احمد حنبل است، ما چنین حدیثى را درمیان احادیث رسول خدا ندیدهایم، اگر مىخواهى دروغ ببندى به كس دیگر ببندنه به ما.
آن مرد گفت: تو یحیى بن معین هستى؟ گفت: آرى.
آن مرد گفت: من مىشنیدم كه یحیى بن معین احمق است، ولى باور نمى كردم، اكنون براى من ثابتشد. یحیى پرسید: چگونه؟
آن مرد گفت: گویا در جهان به جز شما دو تن، احمد حنبل و یحیى بن معین نیست، من غیر از این شخص، از هفده احمد حنبل روایت مى كنم.
این مرد اگر دانشى داشت، نیازى به این دروغ گویى ها نداشت. او به راستى مى توانست از این دو استاد، آن قدر حدیث بیاموزد كه تمام عمرش بتواند آنها را نقل كند، ولى بى سوادى و بى دانشى او را بدین بدبختى انداخته بود.
كار اهل جهنم
مردى به حضور وجود مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و از كاراهل جهنم پرسید.
پیغمبر فرمود: دروغ گفتن.
اگر اهل جهنم راست گو و با حقیقت بودند به آتش جهنم نمى سوختند. دروغ گو پرده خود را مى درد و از حق دور مى شود و به گناهان بسیار، آلوده مى گردد و كسى كه چنین شد، آتش خشم خداى در انتظار او خواهد بود.
تا دیدهات ز پرتو اخلاص روشن است انوار حق ز چشم تو پنهان نمى شود كشت دروغ، بار حقیقت نمى دهد این خشك رود چشمه حیوان نمى شود .
نخستین مرحله دروغگویى
امام صادق مى فرماید:
«كفى بالمرء كذبا ان یحدث بكل ما سمع; (4) .
براى دروغ گو شدن این بس كه انسان هر چه مى شنود نقل كند.»
خبرهایى كه در زندگانى روزانه به گوش مى خورد، نمى توان گفت كه همه راست است. كسى كه هر چه مى شنود نقل كند، سخنش نزد خردمندان ارزش ندارد.
علماى حدیث، دانشمندانى را كه بر ضعفا اعتماد كرده یا از آنان نقل حدیث مى كنند، چندان محترم نمى شمارند.
احمد بن محمد بن عیسى كه از علماى زمان حضرت رضاعلیه السلام و حضرت جواد و حضرت هادى علیه السلام بوده است، برقى را به دلیل روایت از ضعفا از شهر قمبیرون كرد.
عذاب دروغگو
از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده كه فرموده: دیشب مردى را در خواب دیدم كه نزد منآمد و گفت: برخیز. من برخاستم و دو نفر را دیدم كه یكى ایستاده و میلهاى آهنین درگوشه دهان آنكه نشسته است فرو مى كند و آن قدر فشار مى دهد تا به میان دو شانه اش برسد و سپس بیرون آورده و در گوشه دیگر دهانش فرو مى كند و این گوشه را نیزمانند آن گوشه پاره مى كند. از كسى كه مرا حركت داده بود، پرسیدم: چرا این را عذاب مى كنند؟
گفت: این مرد، دروغ گوست و تا روز قیامت، در قبر، این گونه شكنجه اش مى كنند. (5) .
كمتر از حیوان
دروغ گو انسان نیست، بلكه كمتر از حیوان است. انسان نیست چون فضیلت انسان بر موجودات دیگر، سخن است، سخنى كه اخبار از حقیقت باشد و گرنه یاوه سرایى را سخن نمى توان نامید و دروغ گو را از سخن بهره اى نیست، چون اخبار از حقیقت در گفتارش پیدا نمى شود; پس سخن دروغ گو با بانگ جانوران یكسان است و جز خسته كردن گوش اثرى ندارد.
كمتر از حیوان است، چون در بانگ حیوان، خیانت راه ندارد، ولى سخندروغگو، خیانت مى باشد; بنابر این ارزش جانوران از دروغ گویى كه خود را انسان مى پندارد، بیش است.
سوگند دروغ
بسیار سوگند خوردن، كار خوبى نیست و سبك شمردن نام مقدسى است كه بدان سوگند، خورده مى شود. اگر سوگند، دروغ باشد، زشت تر از زشت خواهد بود، زیرا پلیدى دروغ را دارا مى باشد، به اضافه سبك قرار دادن مقام مقدس، كه زشتترین بى ادبى است.
رسول خدا فرمود: كسى كه كالاى خود را به وسیله سوگند دروغ بفروشد، درزمره كسانى خواهد بود كه خداى تعالى در روز قیامت با او سخن نگوید و بر وى نظررحمت نیندازد و عملش را قبول نكند.
كسى كه كارش به دروغ، سوگند خوردن باشد، از بدبختترین مردم در دنیا وآخرت خواهد بود.
سرانجام سوگند دروغ
دروغ گویى به منصور دوانیقى دیكتاتور عباسى گزارش داد كه امام جعفرصادق علیه السلام در فكر قیام بر ضد دولت مى باشد و غلامش معلى را به سوى شیعیان فرستاده تا مال و اسلحه جمع كند.
منصور خشمگین شده و به امیر مدینه نوشت كه امام را به بغداد بفرستد.
امام رهسپار عراق شد. هنگامى كه نزد منصور رسید، پادشاه عباسى در آغاز به حضرتش احترام نمود، ولى پس از اندى، عتاب آغاز كرد و سخنانى بر خلاف ادب ازاو سر زد، سپس گفت:
شنیدهام كه معلى براى تو مال و اسلحه جمع مى كند.
امام تكذیب كرده و فرمود: این سخن، افترا و دروغ است.
منصور كه حال را چنین دید، گزارش دهنده را بخواست. آن مرد از حضور امام شرم نكرد و گفت: هر چه گفتهام واقعیت دارد. امام فرمود: سوگند بخور! آن مرد كه آماده سوگند شد، صیغه قسم را چنین اجرا كرد: «والله الذی لا اله الا هو الطالبالغالب الحی القیوم.»
امام فرمود: صبر كن! هر طور كه من گفتم، سوگند بخور! سپس فرمود: بگو! ازحول و قوه خدا بیرون باشم و در حول و قوه خودم داخل باشم، اگر آنچه گفتهامدروغ باشد.
دروغ گو صیغه قسم را همان طور اجرا كرد و همان دم افتاد و بمرد. (6) .
پى نوشتها:
1) مستدرك الوسائل، ج 9، ص ، ح 10282.
2) شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج7، ص455 به نقل از دعوات راوندى.
3) غررالحكم، ج1، ص13.
4) سفینة البحار، ج 7، ص 456.
5) المحجة البیضاء، ج 5، ص 241.
6) عوالم العلوم، ج 20، ص 424 - 426.
چهارشنبه 4/5/1391 - 16:13
امر به معروف و نهی از منکر
از كتاب
«انما یفترى الكذب الذین لا یؤمنون بآیات الله و اولئك هم الكاذبون.» (1) .
كسانى دروغ مىگویند كه به آیات خدا ایمان ندارند، زیرا میان دروغ و ایمان بهآیات خدا، تضادى بر قرار مىباشد. دروغ گو، ایمان ندارد و دروغ از بى ایمانىسرچشمه مىگیرد.
مىشود كه دروغ گو، در ظاهر به آداب و سنن اسلام پاى بند باشد و به گمانخویش، مؤمن به آیات به خدا باشد، ولى بایستى بداند كه این گمان از خود خواهى وخویشتن دوستى پیدا شده و گرنه دینى كه پایهاش بر روى راستى و درستى نهاده شدهبا دروغ سازگار نیست.
از سنت
مردى به حضور پیغمبر شرفیاب شد و پرسید: مؤمن، زنا مىكند؟ پیغمبر فرمود:گاه مىشود. پرسید: مؤمن، دزدى مىكند؟ فرمود: گاه مىشود. عرض كرد: یارسول الله! مؤمن دروغ مىگوید؟ فرمود: نه. خداى فرمود: «انما یفترى الكذب الذینلا یؤمنون بآیات الله.» كتاب خدا و سنت پیغمبر همصدا هستند كه دروغ با ایمان، چندان سر و كارى ندارد.
اگر مسلمانى گناهى مرتكب شود، ممكن است ایمانش بماند و در زمره فاسقاندر آید، ولى هرگاه دروغ گو گردید، گوهر گران بهاى ایمان از دستش گرفته شده است.ایمان دل را روشن مىكند، دل كه روشن شد، زبان و همه اعضا و جوارحروشن مىشود، زبان كه روشن شد، تاریكى دروغ را در آن راه نیست.
از عترت
ناسازگارى دروغ با ایمان چگونه است، آیا دروغ با ایمان حقیقى و ایمان ظاهرىهر دو نمىسازد، یا فقط ایمان حقیقى و باطنى را مىبرد، ولى با صورت ایمانمخالفتى ندارد؟
امیر المؤمنینعلیه السلام پاسخ ما را مىدهد: هیچ بندهاى حقیقت ایمان را نخواهد یافت،مگر وقتى كه دست از دروغ بردارد، خواه جدى باشد و خواه شوخى.
مسلمان تا وقتى دروغ بگوید، مزه ایمان را نخواهد چشید، هر چند روزها راروزه بدارد و شبها را زنده بدارد و از بیچارگان دستگیرى كند. این نیكو كارىهامانند رنگ و روغنى است كه براى نقش و نگار خانهاى به كار برند، در صورتى كهخانه از پاى بند ویران باشد.
از اهل بیت
امام محمد باقرعلیه السلام مىفرماید:
«ان الكذب هو خراب الایمان; (2) .
دروغ خود، ویرانى ایمان است.»
اگر مسلمانى بخواهد خود را بیازماید كه آیا حقیقتا به دین اسلام، ایمان آورده وپیرو پیغمبر اسلام گردیده، راه آزمایش این است كه خود را تحت نظر دقیق قرار دهد،اگر در سخنان خود، دروغ پیدا كرد، بداند كه خانه ایمان را ویران دارد و داراى دلىتاریك و ظلمانى مىباشد و ایمان در دلش تابندگى و درخشندگى ندارد، ولى اگرجست و جو كرد و در میان سخنان خود، دروغى نیافت، چه جدى و چه شوخى(خوشا به حال چنین كسى كه از سعادتمندترین مردم خواهد بود) سر و كار او با قرآناست، سر و كار او با پیغمبر است، سر و كار او با على و آل على است; این پاكان، یاراناو هستند و او پیرو قرآن و مؤمن به محمد و آل محمد مىباشد.
دروغگوى بىایمان
سمره در مسلك مسلمانان قرار داشت و در زمره اصحاب رسولش نوشتهاند.ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مىنویسد:
سمره از معاویه، چهارصد هزار درهم پول گرفت و حدیثى از رسول خداصلى الله علیه وآله درذم امیر المؤمنینعلیه السلام و مدح ابن ملجم جعل كرد.
حدیثش چنین بود كه گفت: این آیه قرآن در نكوهش علىعلیه السلام نازل شده است:
«و من الناس من یعجبك قوله فى الحیوة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه و هوالد الخصام; (3) .
از این مردم، كسى است كه در این جهان، سخنش تو را دلپذیر است و خداى را بر دلخویش گواه مىگیرد، در صورتى كه سر سختترین دشمنها مىباشد.»
و این آیه را گفت كه در ستایش ابن ملجم نازل شده:
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله; (4) .
از این مردم كسى است كه جان خود را براى خریدن خشنودى خدا مىفروشد.»
بى حیایى به حدى است كه نهایت ندارد. آیه دومین به اتفاق مسلمانان در بارهامیر المؤمنینعلیه السلام نازل شده. هنگامى كه شبانه رسول خداصلى الله علیه وآله از شر كفار قریش، عزمهجرت به مدینه كرد، على دست از جان بشست و در بستر رسول خدا آرمید و خودرا در خطر مرگ قرار داد تا رسول خدا به سلامت از مكه بیرون شود.
سخنى دیگر از رسول خداصلى الله علیه وآله
امام رضاعلیه السلام فرمود: «از رسول خداصلى الله علیه وآله پرسیدند:
مؤمن ترسو مىشود؟ فرمود: آرى. پرسیدند: بخیل مىشود؟ فرمود: آرى.پرسیدند: كذاب مىشود: فرمود: نه.» (5) .
این تصریحى دیگر از پیامبر بزرگ كه كذاب بودن با ایمان داشتن نمىسازد.
به صدق كوش كه اخلاص آید از نفست كه از دروغ سیه گشت روى صبح نخست
من نمىدانم چرا این قدر دروغ در میان ما متداول است! آیا رواج بازار دروغ براىآن است كه كالاى ایمان در آن نیست؟ عجب اینجاست كه گویا دروغ را بعضى قبیحنمىدانند و دروغ گو را پلید نمىشمارند. كسى پیش من تصریح كرد كه فلان كسدروغ مىگوید، ولى در عین حال مىبینیم كه با همان دروغ گو، رفتار صمیمانه دارد،در صورتى كه دروغ گو با هیچ كس رفتار صمیمانه ندارد.
ارزش ایمان
اكنون كه روشن شد كه دروغ با ایمان سازگار نیست، شایسته است كه اشارهاى بهارزش ایمان براى جامعه بشود و بدبختىهایى كه بر اثر بى ایمانى نصیب جامعهمىگردد، گوشزد گردد تا بزرگى خطر دروغ براى اجتماع روشن شود. اگر طبیب،ایمان نداشته باشد، نه به تشخیص او مىتوان اعتماد كرد نه به دستور طبى او، نه بیمارزیبا از خیانت او محفوظ خواهد بود و نه مریض پولدار. حال چنین جامعهاى بدتر ازجامعهاى است كه طبیب نداشته باشد، زیرا این جامعه سربار دارد، مزاحم دارد، خائندارد، ولى آن جامعه از گزندهاى این گونه پزشك آسوده است.
اگر كاسب، ایمان نداشته باشد، نه به كالا مىتوان اعتماد داشت، نه به قیمت آن.اگر در ارباب و رعیت ایمان نباشد، هر یك به دیگرى تعدى مىكند و هر كدام ازدیگرى مىدزدد، باغستانها و كشتزارها دزدگاه مىشود و محصولات كشاورزى درخطر نابودى قرار مىگیرد و خطر قحطى جامعه را تهدید مىكند و دیو گرسنگى پردهاز رخ بر مىدارد.
اگر زن ایمان نداشته باشد، شوهر چگونه مىتواند بدو اعتماد كند و ساعتى وى راتنها بگذارد، اگر شوهر ایمان نداشته باشد، تكلیف زن بدبختش چه خواهد بود.
اگر دستگاه حاكمه ایمان نداشته باشد، نه به قانون مىتوان اعتماد كرد و نه بهقانونگذار و نه به اجراى قانون و ملت روى آسایش نخواهد دید; زندگى كردن درچنین جامعهاى، جز سوختن و جان كندن چیز دیگرى نیست.
دزد دروغگو
به منصور، شهریار ظالم و لئیم عباسى گزارش دادند كه ودایع و ذخایر بنىامیه نزدمردى مىباشد. طمع منصور تحریك شد و به زودى امر جلب آن مرد را صادر كرد.هنگامى كه حاضر شد، منصور بدو گفت: به ما خبر رسیده كه اموال و سپردههاىبنى امیه، نزد تو مىباشد، به فورى بیاور و تحویل بده!
آن مرد پرسید: شما وارث بنى امیه هستید؟ منصور گفت: نه. پرسید: شما وصىآنها هستید؟ منصور گفت: نه. پرسید: پس به چه دلیل از من مطالبه مىكنید؟!
منصور سر به زیر انداخته و به فكر فرو رفت و پس از لحظهاى چند سر برداشتهو گفت:
بنى امیه به مسلمانان ظلم كردند، این اموال را به زور از آنها گرفتند; من وكیلمسلمانان هستم، مىخواهم آنها را پس بگیرم و به بیت المال بدهم.
مرد گفت: خلیفه بایستى دو شاهد عادل بیاورد تا گواهى دهند كه اموالى كه دردست من است، ملك بنى امیه نیست و غصب است و از مسلمانان گرفته شده، چونكه بنى امیه اموالى هم داشتند كه از آن خودشان بوده و غصب نبوده است.
منصور دگر باره به فكر فرو رفت، آن گاه سر برداشت و با لبخندى پرسید:
آیا حاجتى دارى؟ مرد گفت: آرى. دو حاجت دارم:
یكى آن كه به زن و فرزندم خبردهى و از سلامتى من آگاهشان سازى، زیراجلب من، آنها را دچار پریشانى و اضطراب كرد.
دیگر آن كه مرا با كسى كه چنین گزارشى داده رو به رو كنى. به خدا سوگند!هیچ چیزى از بنى امیه نزد من نیست و نه مىدانم كه ودایع و ذخایر آنها نزد كیست،ولى وقتى كه به حضور خلیفه رسیدم، به نظرم آمد كه این گونه سخن گفتن به نجاتنزدیكتر مىباشد.
منصور گزارش دهنده را احضار كرد. هنگامى كه با یكدیگر رو به رو شدند،آن مرد گفت: این شخص، غلام من است و از من سه هزار دینار دزدیده و فرار كرده.غلام پس از اندكى به اقرار آمد و سخن خواجه را تصدیق كرد و گفت:
این خبر دروغ را دادم كه خواجهام را به كشتن دهم تا از خطر سه هزار دیناررهایى یابم.
هر گناه كارى وقتى مىخواهد گناهش را پنهان سازد یا از كیفر گناهش ایمن گردد،گناه دیگرى مرتكب مىشود و دستبه جنایتى دیگر آلوده مىسازد; آرى، گناه، گناهمىآورد.
منطق قوى و محكم خواجه، موجب نجات او از دست ظالمى بى رحم، مانندمنصور گردید و گرنه این دزد دروغ گو، خاندانى را به روز سیاه انداخته بود كه طلیعهآن از كیفیت جلب خواجه كه موجب پریشانى و اضطراب خاندانش شده بود، آشكارگردید; اگر غلام از بى ایمانى دستگاه خبر نداشت چنین گزارشى نمىداد.
این نمونهاى بود بسیار كوچك از دستگاه حاكم بى ایمان، نمونههاى دیگرش راشب و روز، پشتسرهم، با دو چشم مىبینیم و با دو گوش مىشنویم.
دروغ و عقل
امام هفتمعلیه السلام مىفرماید: عاقل، دروغ نمىگوید، هر چند دلش بخواهد.
خردمند، آن چه عقل بگوید، مىكند. نادان هر چه دل بخواهد، مىكند. عاقلتابع گفتههاى عقل مىباشد و نادان تابع خواهش دل. نادان زیان را مىبیند، ولىنادیده مىگیرد، چون دلش مىخواهد. دل به سوى دروغ راهنمایى مىكند ونادان، دروغ گو مىشود. عقل با دروغ مىستیزد، عاقل از دروغ مىگریزد. ناداناز دیوانه بدتر است. دیوانه زیان را نمىبیند، ولى نادان مىبیند و نادیدهمىانگارد.
دعاى داریوش كبیر
این نوشته بر دیوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داریوش كنده شدهاست:
خدا این كشور را، از دشمن، از خشك سالى، از دروغ حفظ نماید. از این سخندانسته مىشود كه داریوش، از سه چیز بر كشورش بیم دارد: دشمن، خشك سالى،دروغ.
خطر دشمن از ناحیه بیگانگان است. دشمن خونخوار نه به كوچك رحم مىكندنه به بزرگ.
خشك سالى بلایى است آسمانى كه جز سیاه روزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.
دروغ ایمان را مىبرد و كشور را از درون ویران مىسازد. ایمان كه رفت هر جرم وجنایتى ارتكابش آسان مىشود. كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنایتبیمنداشته باشد، سر انجامى شوم در پیش خواهند داشت.
پىنوشتها:
1) نحل (16) آیه 105.
2) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 4: فضلا نبایستى زیبایىهاى ادبى سخن امام ششمعلیه السلام را از نظر دور بدارند.این جمله از نظر افاده و قطعیت معنا چند تاكید دارد: بیان كردن معنا را به جمله اسمیه، تاكید اسناد جمله به آن;ضمیر عماد كه مفید حصر مسند در مسند الیه مىباشد; مسند را نفس مصدر قراردادن از باب زید عدل. احتمالآنكه خراب مشتق باشد و صیغه مبالغه باشد بروزن شداد بعید است.
اسمیه بودن جمله نیز این نكته را مىرساند كه دروغ خودش خرابى ایمان است، در صورتى كه جمله فعلیه یخربالایمان، این نكته را نمىفهماند، بلكه معنا چنین مىشود كه دروغ ایمان را خراب مىكند، در صورتى كه جملهاسمیه آوردن و مسند را مصدر قراردادن، مىرساند كه دروغ خودش خرابى ایمان است; نه آن كه ایمان در كار بوده،ولى دروغ خرابش كرده، زیرا اگر ایمان مىبود، دروغ نبود; پس دروغ خود ویرانى ایمان است... .
3) بقره (2) آیه 204.
4) بقره (2) آیه 207.
5) وسائل الشیعة، ابواب احكام العشرة، باب تحریم الكذب، ح 11، ص 245.
چهارشنبه 4/5/1391 - 16:9
امر به معروف و نهی از منکر
دروغ گناه كبیره است
گناه و فطرت
گناه رفتارى است كه بشر به حسب فطرت از آن بیزار است و مرتكب آن را پلید وبدكار مىشمارد. قضاوتهاى فطرى بشر، تنها با توجه به موضوع است، یعنى همیناندازه كه موضوع، مورد توجه قرار گرفت، فطرت حكم مىكند و احتیاج به مطالعهچیزهاى دیگر ندارد.
احكام فطرت به جز احكام عقل است، زیرا قضاوتهاى فطرى در كودك و دردیوانه موجود است، در صورتى كه تشخیص عقلى صحیح كامل در این دو موجودنمىباشد.
كودك و دیوانه هر دو ظلم را زشت مىشمارند و از آن تنفر دارند. كودك وقتىببیند كودك دیگر را كتك مىزنند مىگرید و از زننده بیزارى مىجوید.
هماهنگى عقل با فطرت
عقل نیز مانند فطرت، گناه را زشت و ناروا مىشمارد و گناه كار را سزاوار كیفرمىداند. تفاوتى كه میان عقل و فطرت موجود است، آن است كه عقل، گاهى به عللخارجى، گناه كار را مستحق عقاب نمىداند، چنان كه در هنگام اضطرار، بسیارى ازنارواها را روا مىشمارد.
به طور كلى، عقل براى قضاوتهاى فطرت، حدودى قائل مىشود و آنها راهمان طور كه هست نمىپذیرد و افرادى را از تحت موضوعات حكم فطرت، خارجمىكند و افرادى را داخل مىكند.
دین
دین هم با فطرت و عقل موافق است، یعنى گناه را ناروا و گنه كار را مستحق عقابمىداند. چون بر جامعه انسانیت، شهوت و غضب حكومت مىكند و این دو مانعىبسیار بزرگ براى جلوگیرى از قضاوتهاى فطرت و عقل به شمار مىآیند، زیراتسلط هر یك از شهوت و غضب بر مغز، پردهاى پیش تشخیص صحیح فطرت وعقل مىكشد، خداى بزرگ، دین را براى سعادت جامعه بشرى فرستاد كه آن را بهسوى فطرت اصلى و تشخیص عقلى صحیح رهنمایى كند. تسلط شهوت و غضب،هر چه بر جامعه بیشتر شود، نیاز جامعه به دین بیشتر خواهد بود، به ویژه اگربیمارىهاى روحى و نفسانى در آن فراوان باشد.
دروغ گناه است
فطرت بشرى از دروغ بیزار است و دروغ گو را پست و نابكار مىداند. عقل پاك ونیالوده، دروغ را زشت مىشمارد و دروغ گو را سزاوار تنبیه و كیفر مىداند. همهدینها دروغ را حرام و ناروا گفتهاند. چنان كه شیخ انصارى در كتاب مكاسب تصریحمىكند، دین مقدس اسلام، دروغ گو را فاسق و پردهدر نامیده.
و پیشوایان بزرگ این دین جهانى، جهانیان را از دروغ بر حذر داشتهاند.
گناه كبیره
در نظر اسلام، گناهان با هم تفاوت دارند. پارهاى از گناهان، زشتتر و پلیدتر ونارواتر هستند; اسلام اینها را كبیره نامیده است.
اسلام كسى را شایسته پیشوایى مىداند كه عادل و درست كار باشد. عادل كسىاست كه مرتكب گناه كبیره نشود كه شماره آنها را 25 گفتهاند.
گناهانى كه شومى آنها به اندازه گناهان كبیره نباشد، صغیره نامیده شدهاند.
دروغ، گناه كبیره است
پیغمبر اسلام فرمود:
«الا اخبركم باكبر الكبائر: الاشراك بالله، و عقوق الوالدین، و قول الزور; (1) .
بزرگترین گناهان كبیره را به شما اعلام مىدارم: شرك به خدا، نامهربانى به پدر و مادر،سخن دروغ.»
شرك به خدا یعنى در پرستش براى خدا شریك قرار دادن و خداى یگانه رادوگانه خواندن و موجودى دیگر را مانند خداى عبادت كردن و آفرینندهاى دیگر بهجز ذات پاك خداوند یكتا براى جهان دانستن.
نامهربانى به پدر و مادر، یعنى حقوق آنها را مراعات نكردن و مراسم اطاعت وادب را نسبتبه آنها به جاى نیاوردن و نافرمان بودن.
سخن دروغ سومین گناه از بزرگترین گناهان بزرگ مىباشد.
قرآن این دروغگو را رسوا كرد
گفته شد: دین مقدس اسلام، دروغ گو را فاسق و پرده در نامیده; اینك گواه:
رسول خداصلى الله علیه وآله در سال نهم هجرت، ولید را به سوى عشیره مصطلق بفرستاد تامقدار بدهى دینى آنها را تعیین كند و زكات آنها را بگیرد و بیاورد. مصطلقیان كهآگاه شدند، همگى سوار بر اسب شدند و به استقبال ولید شتافتند. ولید كه از آنانكینهاى در دل داشت، وقت را غنیمتشمرد و با شتاب به سوى رسول خداصلى الله علیه وآله بازگشت و گزارشى دروغین داد كه عشیره بنى مصطلق از دین برگشتهاند، از این رو ازدادن زكات امتناع ورزیدند و آهنگ كشتن مرا كردند.
مقصود ولید این بود كه رسول خدا را برانگیزد، تا سپاهى براى سركوبىبنىمصطلق گسیل دارد، در نتیجه انتقام خود را از آنها كشیده باشد.
پیغمبر اسلام گزارش دروغ ولید پلید را تصدیق نفرمود، ولى دستههایى ازمسلمانان كه ایمانى محكم نداشتند و چندان مطیع پیغمبر نبودند، گزارش ولید را باوركردند.
اینان به رسول خداصلى الله علیه وآله فشار مىآوردند كه براى كوبیدن عشیره مصطلق اقدامكند. در این هنگام، قرآن نازل شد و ولید را فاسق و پردهدر نامید و او را مفتضحگردانید:
«یا ایها الذین آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحواعلى ما فعلتم نادمین× واعلموا ان فیكم رسول الله لو یطیعكم فى كثیر من الامرلعنتم; (2) .
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اگر پرده درى به شما خبرى داد، تحقیق كنید! مبادا از روىنادانى به مردمى زیان برسانید! و بدانید كه رسول خدا در میان شما مىباشد. اگر شما را دربسیارى از كارها اطاعت كند به بدبختى خواهید افتاد.» (3) .
قرآن، مسلمانان را از باور كردن گزارش ولید باز داشت و وى را فاسق و پرده درلقب داد و از بى گدار به آب زدن و بدون تحقیق اقدام كردن، بر حذر داشت.
دستور كلى كه از قرآن استفاده مىشود، آن است كه وظیفه مسلمانان در برابرخبرى كه صحتش مورد تردید است، تحقیق و جست و جوست; نه بایستى آن رابه زودى رد كرد و نه بایستى به زودى پذیرفتش.
قرآن به مسلمانان غافل و خود خواه اعلام داشت كه نباید نظریات خود را بررسول خدا تحمیل كنند. مسلمان بایستى مطیع و منقاد پیغمبر اسلام باشد.
دروغ در دروغ
تاریخ نویسانى كه دوستى ولید را به دل مىپرورانیدهاند، نتوانستهاند این نقطهسیاه را براى ولید تحمل كنند، از این رو آنان داستان را دگر گونه كرده و چنینآوردهاند:
چون ولید از عشیره بنى مصطلق، كینهاى داشت، از استقبال آنها بهراسید و گمانبرد كه آنها قصد قتلش را دارند، لذا به زودى برگشت و چنان گزارشى داد.
اگر داستان این گونه باشد، پس ولید دروغ گو نبوده، بلكه اشتباهى كرده، ولىقرآن مىگوید: ولید، فاسق، یعنى دروغ گو بوده است. قرآن دروغ دوستان ولید را درتاریخ نیز روشن مىكند. چه بسیار داستانهایى كه در تاریخ دگر گونه نقل شده،و چقدر مجعولات تاریخ فراوان است.
بوى گند دروغ
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود:
«ان المؤمن اذا كذب بغیر عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى یبلغالعرش; (4) .
مؤمن هرگاه بدون عذر دروغ بگوید، هفتاد هزار ملك، لعنتش مىكنند (یعنى ازخدا مىخواهند كه از حمتخود دورش سازد، مورد لطفش قرار ندهد) و نیز بر اثردروغ، بوى گندى از قلبش بیرون مىآید كه جهان را پر مىكند و مىرود تا به عرش خداىبرسد.»
توضیح این سخن آن كه، هر گناهى صورتى در پرده دارد كه در عالم بصیرت وحقایق، بدان نمایان مىشود; كسى كه شایستگى پس زدن این پرده و دیدن حقایق راداشته باشد، شاید بتواند چهره كریه پنهانى گناه را ببیند; چنان كه نیكو كارىها نیز هركدام صورتى بسیار زیبا در عالم مثال دارند، كه اگر چشم دل به آن عالم گشوده شود،آن چهرههاى زیبا را خواهد دید.
دروغ گو نیز در آن عالم، چهرهاى زشت و قیافهاى منفور دارد كه یكى ازخصوصیات آن، بوى گندى است كه از قلبش خارج مىشود كه آسمانیان و ملكوتیانرا از او بیزار و متنفر مىسازد.
دروغ گو را مادامى كه دروغ مىگوید در آن عالم قدس راهى نیست. عالم قدس،جهان آسایش و خوشبختى است. چگونه مىشود كسى را در آن جهان، بار باشد،در صورتى كه قدسیان از وجودش در عذاب باشند.
دروغ گو، در این جهان، رسوا و سخنانش نزد همه كس بى ارزش مىباشد.
مىگویند: دروغ كه از دور مىآید، یك پایش مىلنگد، یعنى همه كس دروغ راتشخیص مىدهد.
ممكن است كسانى شتر مآبى كنند (این صفت در ایران خیلى رواج دارد) و دروغدروغ گو را به رخش نكشند، ولى در دل از او بیزار مىباشند و براى سخنش اعتبارىقائل نیستند; در پشتسر، دروغ گویى او را به دگران مىگویند و گند رسوایى او راپراكندهتر مىسازند.
دروغ به زن و فرزند
مرد اگر در خانه به زن و فرزند خود دروغ بگوید، اعتبار و حیثیتش نزد آنهامىرود و براى سخنانش قیمتى قائل نخواهند شد. كسى كه در خانه خود احترامىندارد، بسیار بدبخت مىباشد.
هر كس كه در بیرون احترام نداشته باشد، خود را دلخوش مىدارد كه در خانه نزدزن و فرزند احترام دارد. بیچاره دروغ گو، چقدر بدبخت است، نه پیش بیگانگاناحترامى دارد و نه پیش زن و فرزندانش.
مرد كه به زن و فرزندش دروغ گفت، آنها نیز از او یاد مىگیرند و دروغ گومىشوند و بدو دروغ مىگویند، در نتیجه اعتماد در خانواده از میان مىرود و اینكانون آسایش، تبدیل به كانون ناراحتى و شكنجه مىگردد. آیا زندگى از این تلخترمىشود كه مرد به زنش اعتماد نداشته باشد و زن سخن شوهرش را باور نكند، پدر ازفرزندش دروغ بشنود و فرزند از پدر؟ فرزندان و نونهالان این خانواده چگونهخواهند شد؟ فرزندى كه بایستى به راستى و درستى تربیتشود، به جاى آن در كانوندروغ و ناراستى پرورش مىیابد. شما خود قضاوت كنید كه این بچههاى خردسال كهدر آینده مرد مىشوند، چگونه فردى از جامعه خواهند بود.
دوست عزیز
اگر دروغ نگفتهاى خوشا به حالت، ولى اگر گاهى دروغى مىگویى، بیا ازهمینجا باهم تصمیمى بگیریم و ستبه دستیكدگر بدهیم و پیمانى ببندیم كهدیگر دروغ نگوییم و این بى ارجى در این جهان و بوى گند در عالم حقایق را از خوددور كنیم تا خدا و رسول او را از خود راضى كنیم، تا سماواتیان و قدسیان، ما را بهجایگاه خود راه دهند، تا در نظر مردم، ارجمند گردیم، تا رسوایى و بى آبرویى تبدیلبه عزت گردد، تبدیل به شرف گردد، تبدیل به آبرو شود، تا در دنیا و آخرت عزیز ومحترم باشیم، تا نزد خدا و خلق سر بلند باشیم، تا در آتش جهنم نسوزیم، تا در بهشتجاوید، جاى داشته باشیم.
دوست عزیز از دروغ بپرهیز و از دروغ، نزد فرزندان و پیروان خود، بیشتربپرهیز، زیرا در این صورت، دروغ تو تصاعد عددى و هندسى پیدا مىكند و یكدروغ تو مساوى با چندین دروغ مىشود. هنگامى كه خاموش هستى، دروغى كه آنانمىگویند، در آن شركت دارى و همچنین در هنگام خواب و پس از مرگ.
چقدر بدبخت است، مردهاى كه در گور باشد و پیوسته در نامه عملش گناهىبنویسند!
دروغ پدر و مادر
دروغ پدر و مادر، از دروغهاى دیگر، زشتتر و ناپسندتر است. دروغ آنان از دونظر زشت است:
یكى از نظر زشتى خود دروغ، دیگر از نظر تعلیم دروغ گویى به فرزند و پرورشفردى نادرست و تقدیم آن به جامعه.
پدر و مادر نبایستى مؤسس مكتب دروغ گویى در دودمان خود باشند و هر چند گاهفردى دروغ گو پرورش دهند، تا هم خود را گناه كار كرده و هم نور دیده خود را بدبختسازند و هم دریچه فساد را به روى جامعه گشوده و فسادى بر فساد آن بیفزایند.
پدر و مادر دروغ گو، دوست فرزند خود نیستند و بر خلاف فطرت مهر به فرزند،قدم برمى دارند; آنان دشمن فرزند خود هستند، زیرا نه تنها راه سعادت را بر اومىبندند، بلكه كودك بى گناه خویش را در سراشیبى ذلت و خوارى سرازیر مىكنند ودر منجلاب گناه كارىاش غوطه ور مىسازند.
از همین نظر است كه معلمان بایستى شدیدا از دروغ احتراز كنند تا براى شاگردان،راهنماى سعادت و خوشبختى باشند، نه سرازیر كننده آنها در چاه شقاوت و بدبختى.
و به طور كلى هر فردى كه داراى موقعیتى است كه رفتارش سرمشق یك یا دو یاچند تن مىباشد، نباید با دروغ سر و كار داشته باشد تا مبادا رهبر بدبختى و معلممكتب دروغ گویى گردد. تربیتیافتگان مكتب او، هر چه دروغ بگویند و به وسیلهدروغ به سوى هر گناهى قدم بردارند، بلكه هر چه زیان و بیچارگى از این راه نصیبآنها بشود، گناه كار و جنایت كار اصلى او خواهد بود و زیان از ناحیه او به آنهارسیده و عامل بیچارگى و بدبختى آنها در دنیا و آخرت او مىباشد و بس.
پىنوشتها:
1) المحجة البیضاء، ج 5، ص 242.
2) حجرات (49) آیه 6.
3) مجمع البیان، ج 9، ص 132، ذیل همین آیه.
4) محمد بن محمد سبزوارى، جامع الاخبار، ص 417، فصل فی الكذب و الصدق،
چهارشنبه 4/5/1391 - 16:3
امر به معروف و نهی از منکر
دروغ كلید گناهان است
كلید
كلید، ابزارى است كه بدان وسیله، بستهها باز مىشود و اگر كلید نباشد، بستهاىگشوده نخواهد شد. كلید را در عربى مفتاح خوانند. مفتاح، ما یفتح به، مىباشد، یعنىچیزى كه مىگشاید. فتح، گشودن است و مفتاح، وسیله آن.
هر كلیدى با بستهاى سنخیت دارد. بستهاى كلید فلزى مىخواهد. بستهاى بهكلیدهاى چوبى نیاز دارد. پارهاى از بستهها كلید چرمى مىخواهند، چنان كهمىگویند: كلیدهاى گنجهاى قارون چرمى بوده است. رمز كلیدى مىخواهد كه بدانوسیله گشوده گردد. هر علمى كلیدى دارد. مسائل ریاضى، كلید ویژه خود دارند.خردمندان براى گشودن دشوارىهاى زندگى، در پى كلید آنها مىگردند. زبان هركس، كلید شخصیت علمى و عقلى اوست.
زبان در دهان خردمند چیست كلید در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند كسى كه گوهر فروش استیا پیله ور
سخن، كلید پى بردن به ارزش یا بىارزشى سخن گوست.
تا مرد سخن نگفته باشدعیب و هنرش نهفته باشد
به هر حال، هر قفلى را كلیدى است، خواه قفل سعادت و خوش بختى باشد،خواه قفل زیان و بدبختى. پس كلید، هم در سعادت و خوش بختى را مىگشاید و همدرهاى بسته زیان و بدبختى را باز مىكند.
در بسته
درى را كه مىبندند از دو نظر است:
گاهى بستن در براى محفوظ نگاه داشتن اشیاى قیمتى و گران بها مىباشد كهدزدى نرباید و گاهى موجودات خطرناك را مىبندند تا مردم را از خطر آنها محفوظنگاه دارند. پس بستن در براى جلوگیرى از خطر مردم، از خطر بر مردم است وباز شدن در بسته، یكى از دو خطر را داراست.
هر موجودى كه داراى یكى از این دو خصوصیت نباشد، درى به رویش بستهنخواهد شد. تنها موجودى كه سر تا پا سود است و درش به روى همه كس باز است،خداى مهربان مىباشد.
كلید گناهان
حضرت امام حسن عسكرىعلیه السلام امام یازدهم مىفرماید:
«جعلت الخبائث كلها فی بیت واحد و جعل مفتاحها الكذب; (1) .
زشتىها را در خانهاى گذاشتهاند و دروغ را كلید آن خانه قرار دادهاند.»
كسى كه با دروغ سر و كارى نداشته باشد، از خطر گناهان به دور است و بهنیكو كارى نزدیك مىباشد، ولى هنگامى كه با دروغ آشنا شد، درهاى گناهان بهرویش گشوده مىشود و در سیاهچال بدبختى خواهد افتاد و گاه چنان در آن جامسكن خواهد گزید كه بیرون شدنش بسیار دشوار خواهد بود.
طرز فكر دروغگو
دروغ گو از ارتكاب گناه، چندان ابایى ندارد. او اگر از گناه مىهراسید، دروغنمىگفت. دروغ او را بر گناه جرى مىكند، تنها هراس دروغ گو از ارتكاب گناه، همانادانستن دگران است. وى اگر اطمینان یابد كه از گناه و بدكارىهایش، كسى آگاهنخواهد شد، هر گناهى را مرتكب شده و از زشت كارى دریغى نخواهد داشت. دروغاین مشكل را براى وى حل مىكند و او را اطمینان مىدهد كه نخواهد گذارد كه دگرانبه گناهش پى ببرند.
دروغ گو با خود مىاندیشد كه اگر كسى به من بد گمان شد، زود انكار مىكنم ومىگویم: كه من نكردهام; مىگویم: چنین پیش آمدى رخ نداده و اگر بر فرض همرخ داده، من مرتكب آن نبودهام; ادله و براهینى براى برائتخود اقامه خواهم كرد وخود را پاك دامن نشان مىدهم و قیافهاى معصومانه به خود خواهم گرفت، به طورىكه همه كس مرا بى گناه بداند. او مىگوید: انكار، چه چیز خوبى است، هم انسان بهخواهش دل رسیده و هم به وسیله انكار، خود را بى تقصیر، معرفى مىكند.
این گونه فكر، در گناهان را به روى او باز مىكند و هر مانعى را از پیش پایشبر مىدارد. پس دروغ، كلید ارتكاب همه گناهان مىباشد.
راه بدبختى
حضرت باقر امام پنجمعلیه السلام مىفرماید:
«ان الله جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح تلك الاقفال الشراب. و الكذب شر منالشراب; (2) .
خداى بر در بدىها و زشتىها قفلهایى زده و شراب را كلید آن قفلها قرار داده، ولىدروغ از شراب بدتر است.»
شراب عقل را مىبرد، شرم و حیا را مىبرد و شراب خوار را به سوى هر كارزشتى مىكشاند. شراب خوار، از ارتكاب گناه مانعى ندارد، مىداند شراب خوردنگناه است و آن را مىنوشد، تنها چیزى كه ممكن است او را جلوگیر از گناه باشد، عقلو شرم است و شراب هر دو را مىبرد.
تو از تكبر حسن و من از حیا خاموش كجاستباده كه شرم از میانه بردارد
ایمان كه نباشد، عقل كه نباشد، شرم كه نباشد، دیگر چه چیز از گناه جلوگیرمىشود؟
شاید به این علت امام باقرعلیه السلام دروغ را از شراب خطرناكتر دانسته، كهدروغ گفتن از شراب خوردن آسانتر است; دروغ را نزد همه كس و در همه جامىتوان گفت، ولى شراب را نزد همه كس و در همه جا نمىتوان خورد. دروغ،خریدن، آماده كردن و پول خرج كردن ندارد. شراب، خریدن، آماده كردن و پولخرج كردن دارد. دروغ مستى آشكار ندارد، ولى شراب مستى آشكار دارد. میگسارىكلیدى است كه تحت اختیار همه كس نیست، ولى دروغ كلیدى است كه در جیبهمه كس مىباشد، از این رو خطر دروغ از خطر شراب بیشتر است.
دروغگو احمق و بىشرم است
دروغ گفتن از راست گفتن، بسیار آسانتر است. راست گفتن، شجاعتمىخواهد، اراده مىخواهد، نیرو مىخواهد، شخصیت مىخواهد، ولى دروغهیچ شرطى ندارد و چیزى كه دروغ گو را به دروغ وادار مىسازد، نادانى استو بس.
دروغ گو، چنین مىپندارد كه شنونده به دروغ او پى نمىبرد ولى دروغ گوهایىهستند كه اضافه بر نادانى از بى شرمى و بى حیایى نیز بر خوردارند. آناندروغگوهایى مىباشند كه مىدانند شنونده از دروغ آنها آگاه است، باز با كمالبى شرمى به دروغ گفتن در حضور او ادامه مىدهند. آیا این بى شرمى را دروغ براىدروغ گو، ارمغان آورده؟
پیمان با پیغمبر اسلام
مردى به حضور رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب گشت و مسلمان شد، سپس عرض كرد:
یا رسول الله! من به گناهانى آلوده هستم كه نمىتوانم از آنها دستبردارمو از حضرتش چاره خواست. رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: آیا با من، پیمان مىبندى كهدروغ نگویى؟
عرض كرد: آرى و با آن حضرت پیمان بست كه دروغ نگوید و سپس مراجعتكرد.
در راه با خود مىگفت: این پیغمبر بزرگوار چه چیز آسانى از منخواست، چون پیمان بسته بود كه در میان همه گناهان، تنها از دروغ گفتنبپرهیزد.
وقتى خواست دزدى كند، با خود گفت: اگر من دزدى كردم و رسول خداصلى الله علیه وآله ازمن پرسید، چه جواب بگویم؟ اگر بگویم دزدى كردهام، حضرتش مرا دزد مىشناسدو سزاوار كیفر خواهم بود و اگر بگویم نكردهام، آن وقت دروغ گفتهام و من پیمانبستهام كه دروغ نگویم و براى همیشه به پیمان خود وفادار خواهم ماند، پس بهتر آناست كه دزدى نكنم. این را بگفت و دزدى را ترك كرد. پس از آن به هر گناهى كهنزدیك مىشد، پیمان با رسول به یادش مىآمد و از آن خوددارى مىكرد. كم كم ازآلودگى به گناهان پاكیزه شد و از نیكان گشت.
بهترین روش در پرورش
رسول خداصلى الله علیه وآله با عالىترین روش عملى در تربیت، كلید گناهان را از این مردگرفت و او را از آلودگى پاك كرد.
همان طور كه دروغ، كلید زشت كارىهاست، تصمیم بر نگفتن دروغ، كلید نیكوكارىها مىباشد. پیغمبر بزرگ، آن كلید را از او گرفت و این كلید را بدو عنایت كرد.
مردى كه خود را در برابر خواهش دل، ضعیف و شكستخورده مىدید، ولى براثر پیمان با رسول، چنان قوى و توانا گردید، كه با مشتى آهنین همه خواستههاى دل راكوبید و چنان شد كه از ملك پران شد و آن چه اندروهم ناید آن گردید.
اگر مسلمانان امروز
اگر امروز هر مسلمان، پیغمبر بزرگ را در برابر خویش ببیند كه به وى مىفرماید:
با من پیمان ببند كه دروغ نگویى... او هم این پیمان را با حضرتش ببندد و به عهدخود وفا كند، بى شك از سعادتمندترین افراد خواهد بود.
او كسى است كه كلید گناه را به دور انداخته و كلید سعادت و خوش بختى رابه دست آورده است، چنین كسى سر و كارش با هم پیمان خود رسول مقدسخواهد بود.
رسول خداصلى الله علیه وآله و نخستین خلیفه آن حضرت و امام ششم و یازدهم حضرتش،همگى یك چیز گفتهاند و هر كدام جورى كلید گناه را نشان داده و از هیچ گونه راهنمایىدریغ نكردهاند. خواننده عزیز دگر باره سخنان آنها را بنگرد و در آنها بیندیشد.
راه پاك شدن از گناه
«قال رجل لرسول الله: یا رسول الله دلنی على عمل اتقرب به الى الله تعالىفقالصلى الله علیه وآله: لا تكذب.
فكان ذلك سببا لاجتنابه كل معصیة لله، لانه لم یقصد وجها من وجوه المعاصی الاوجد فیه كذبا، او ما یدعو الى الكذب، فزال عند ذلك من وجوه المعاصی;.
مردى خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض كرد: چه كنم تا به خداى نزدیك شوم؟ پیغمبرفرمود: دروغ نگوى!
این كار سبب شد كه از هر گناهى دورى كند، چون به هر گناهى كه رو كرد، یا دروغى درآن دید، یا چیزى كه به دروغ گویى مىكشاند. با دورى از دروغ از تمام گناهان پاك شد.»
گناه كار در وضع عادى به گناه خود اعتراف نمىكند.
او مىداند كه گناه ننگ است، جرم است، خطر است. او پیوسته خود را از گناه مبرامىخواند، پس بایستى همیشه دروغ بگوید، نه تنها پس از ارتكاب گناه از دروغكمك مىگیرد، بسا مىشود كه پیش از ارتكاب نیز بایستى دروغ بگوید. كلید گناه كه بهدور انداخته شد، قفل همچنان بسته مىماند و انسان از خطر گناه محفوظ خواهد بود.
كلید همه سعادتها
وجود مقدس رسول خداصلى الله علیه وآله و خلفاى دوازده گانه آن حضرت، خود كلیدهاىسعادت بشر بودهاند، ولى بشر نفهم، بشر خود خواه، بشر حریص، آن چنان كه بایستهو شایسته بود، نخواست از این پاكان بهره برگیرد و خود را از چرك هر گناهى پاكیزهگرداند.
این بزرگواران را خداى مهربان كلید بوستان سعادت قرار داده است. هر كهپرتوى از این كلیدهاى سعادت در دلش تابیدن گیرد، بى گمان به درون بهشتخوشبختى راه خواهد یافت.
پروردگارا، روز به روز، مهر محمد و آل محمد را در دلهاى ما بیفزاى.پروردگارا، مقدر مگردان كه روزى بیاید كه این دل، بى مهر على باشد. آرى مهر على،مهر محمد است و مهر محمد، مهر على، و این دو جدایىپذیر نیستند. قرآن در آیهمباهله، على را جان محمد گفت. محمد هم بارها فرمود: على از من است و من ازعلى.
صعصعه چه گفت؟
هنگامى كه دو پسر على، امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام، جنازه پدر را به خاكمىسپارند. صعصعه كه از یاران با وفا و سخنور على بود، دستى به روى قلبشمىگذارد و با دست دیگر از خاك مقدس قبر برمى دارد و بر سر مىریزد و مىگوید:
یا امیر المؤمنین! پدر و مادرم فداى تو. آن گاه شروع مىكند با على سخن گفتن،سخنانى كه در زیبایى و حقیقت گویى كمتر نظیر داشته، سخنانى كه از قلبى گداخته وروانى سوخته برخاسته بود. صعصعه سخنان خود را بدین جمله پایان مىدهد:
به خدا سوگند كه حیات تو، كلید خیر و سعادت بود و مرگت كلید شقاوت وبدبختى. امروز كه روز مرگ توست، درهاى شر گشوده شد و درهاى خیر بستهگشت. اگر مردم سخنان تو را اطاعت مىكردند، از زمین و آسمان بر آنها نعمتمىبارید، ولى مردم، دنیا را بر آخرت مقدم داشتند.
در این هنگام، احساساتش به جوش مىآید و با شدیدترین وضع به گریه مىافتدو چند تنى كه جنازه على را تشییع كرده بودند مىگریند. آن گاه به طور دسته جمعى بهپسران دل شكسته على روى مىكنند و به امام حسن و به امام حسین و محمد و جعفرو عباس و یحیى و عون و عبد الله تسلیت مىگویند. (3) .
پىنوشتها:
1) جامع الاخبار، ص 418، فصل فى الكذب و الصدق، ح 1162; جامع السعادات، ج 2، ص 318.
2) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 3.
3) بحارالانوار، ج 42، ص 295 - 296.
چهارشنبه 4/5/1391 - 15:51