• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3562روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

 

 

شریف رضى كیست؟

شریف رضى، معروف به (( سید رضى)) دانشمند بزرگ اسلامى در قرن چهارم هجرى است كه با گردآورى نهج البلاغه نام خود را در تاریخ اسلام جاودانه كرد.
جد پنجم او، حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم شیعیان است و چون حضرت على (ع) نیز، جد پنجم امام موسى بن جعفر (ع) بوده است، به این ترتیب درمى یابیم كه حضرت على (ع)، جد دهم سید رضى است. همچنین از طرف مادر نیز اجداد سید رضى، با9 نسل فاصله، به حضرت على (ع) مى‏رسند. از این رو معلوم مى‏شود كه سید رضى هم از سوى پدر، هم از سوى مادر، خاندان پاك و شریفى داشته كه هر دو از نسل مبارك امام على علیه‏السلام بوده‏اند.
سید رضى در سال 359 هجرى قمرى متولد شد و پس از یك زندگى كوتاه ولى پر ثمر 47 ساله، در سال 406 هجرى درگذشت.
وى از كودكى، دوشادوش برادرش((شریف مرتضى)) به تحصیل دانش رفته بود، به زودى هوش فراوان و نبوغ سرشار خود رانشان داد، و از تمامى هم سن سالهاى خود پیش افتاد. به طورى كه در نخستین سالهاى جوانى به عنوان یك دانشمند برجسته اسلامى شناخته شد و مورد احترام دانشمندان بزرگ آن زمان قرار گرفت.
سید رضى از آغاز جوانى، شروع به تحقیقات با ارزشى در زمینه قرآن و اسلام و مسائل اسلامى كرد. حاصل تلاشها و تحقیقات او، چند كتاب با ارزش بود كه در قرنهاى بعد نیز، همیشه مورد توجه دانشمندان جهان اسلام قرار گرفته است.
وى در زمینه شعر نیز نبوغ سرشارى داشت، چنانكه دانشمندان و شعر شناسان، با مطالعه اشعارى كه از او باقى مانده است، وى را بزرگترین و بهترین شاعر عرب دانسته‏اند.
اما كتابى كه نام او را جویده كرده، نوشته‏ها و اشعار و تحقیقات خودش نیست، بلكه گردآورى و تدوین همین كتابى كه امروز، با نام ((نهج‏البلاغه)) در دنیا مى‏درخشد. سید رضى، براى جمع آورى مطالب این كتاب نزدیك 20 سال زحمت كشید. به دهها كتابخانه رفت و صدها كتاب را از آغاز تا پایان به دقت خواند. در آن كتابها، كه هر كدام دهها سال پیش نوشته شده بود، آثار مختلفى از على علیه‏السلام نیز وجود داشت. نویسندگان آن كتابها، هر كدام به مناسبت‏هاى مختلف، قسمتهائى از خطبه‏ها، نامه‏ها، سخنان كوتاه و پند و اندرزهاى امام علیه‏السلام را نقل كرده بودند.
اما این آثار، در هیچكدام از آن كتابها، نظم و ترتیب درستى نداشت. بلكه هر نویسنده‏یى قسمتهایى از آثار امام را، در كتاب خود نقل كرده بود.
از این رو، سید رضى سعى و همت فراوان به كار برد و پس از سالها تحقیق و مطالعه، در سال 400 هجرى قمرى، موفق شد آثار پراكنده امام را در سه بخش گردآورى كند و به صورت كتابى جامع، در جهان فرهنگ و اندیشه انتشار دهد.
باید دانست كه نهج‏البلاغه نیز، در بردارنده تمامى آثار امام (ع) نیست. اما از تمام كتابهایى كه در زمینه گفته‏ها و نوشته‏هاى آن حضرت، پیش از سید رضى، تدوین و تألیف شده بود، پرمطلب‏تر و داراى نظم و ترتیب بیشتر و به كمال نزدیك است.

سخنان على علیه‏السلام، پیش از سید رضى

سید رضى، نهج‏البلاغه را در زمانى گردآورى و تنظیم كرد كه حدود 350 سال از شهادت حضرت امیرمؤمنان (ع) مى‏گذشت.
مى‏دانیم كه سید رضى مطالب نهج البلاغه را از میان نوشته‏هاى كتابهاى كه قبل از او تالیف شده بود بدست آورد و یكجا گردآورى كرد، و همین نكته آشكار مى‏كند كه پیش از او بسیارى از نویسندگان و محققان دیگر، دست به جمع آورى آثار امام (ع) زده بودند.
به طورى كه دانشمندان و تاریخ نویسان در كتابهاى خود نوشته‏اند پیش از تنظیم نهج‏البلاغه 22 كتاب دیگر نیز وجود داشت كه همه آنها، مثل نهج‏البلاغه، شامل سخنان و نامه‏ها و نوشته‏هاى امام علیه‏السلام بود، نخستین كتابى كه در این زمینه تدوین شد، سخنرانى‏هاى على علیه‏السلام روى منبر نام داشت، مولف این كتاب كسى بود كه در زمان جاهلیت - یعنى پیش از بعثت رسول اكرم (ص) به دنیا آمد او كه بعد از ظهور اسلام، مسلمان شده بود، پس از رحلت پیامبر (ص) به جمع یاران على (ع) پیوست و پس از آن، تا زمان شهادت امام، از یاوران وفادار و فداكار او بود.
این شخص كه زید بن وهب نام داشت در سال 96 هجرى در گذشت. اما سالها پیش از مرگ، مطالبى را كه خود از زبان امیرالمؤمنین شنیده بود در((سخنرانیهاى على (ع) روى منبر)) نوشت.
پس از او، بیست كتاب دیگر در این زمینه تنظیم شد. و بالاخره آخرین كسى كه پس از سید رضى در این مورد كتابى تدوین كرد، دانشمند برجسته‏یى به نام((ابو عثمان جاحظ)) بود.
جاحظ در سال 225 هجرى در گذشت و این، تاریخى بود كه سید رضى، 104 سال پس از آن متولد شد. كتاب جاحظ((صد سخن از امیرالمؤمنین على علیه‏السلام )) نام دارد كه سید رضى از مطالب آن نیز مانند مطالب كتابهاى دیگر، استفاده كرده و قسمتهایى از آن را در نهج‏البلاغه نقل كرده‏است .
مجموعا هفتاد نفر از دانشمندان قبل از سید رضى خطبه‏ها و سخن‏هاى امام على (ع) را جمع آورى كرده‏اند كه این مختصر را گنجایش ذكر نام همه آنها نمى‏باشد. - گردآورندگان سخنان حضرت على (ع) قبل از سید رضى نوشته عزیزالله عطاردى، از سرى انتشارات بنیاد نهج‏البلاغه. ?

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:34
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت

مرگ پدر

سفارش ابوطالب به على در هنگام مرگ

چون زمان مرگ ابوطالب فرا رسید وى على و جعفر و دو برادرش عباس و حمزه را به یارى پیغمبر سفارش كرد. آنان نیز همگى به خصوص على و حمزه به نیكوترین وجه به یارى محمد پرداختند. در این باره ابوطالب طى شعارى به آنان چنین مى ‏گوید:

وصیت مى ‏كنم به یارى پیامبر نیكو دیدار، پسرم على و عباس عموى نیكویش را و حمزه شیر زمان را در كنار او و جعفر را كه از محمد آزارگران را دور سازیدو همچنین ابوطالب على را با آنكه خردسال بود، بر آنان مقدم داشت‏با آنكه جعفر برادر على از وى بزرگتر بود و دو عمویش حمزه و عباس، سن و سال بیشترى از على داشته‏اند. همین دلیل كافى است كه ابوطالب در چهره پسرش نمودى از شجاعت و مردانگى و زورمندى و دلیرى مشاهده كرده بود، كه على به زودى بهترین یاور پیغمبر و بزرگترین پشتیبان و كمك‏گار او خواهد شد. و حقا كه فراست او در این باره خطا نكرد بلكه به واقع اصابت كرد و مى ‏توان دانست كه ابوطالب از ژرف‏نگرى فوق تصورى برخوردار بود.

رویدادى كه براى على در هنگام وفات ابوطالب اتفاق افتاد:

وقتى ابوطالب دنیا را وداع گفت، على نزد پیامبر آمد و او را از مرگ ابوطالب آگاه كرد. پیامبر دچار اندوه بسیار شد و به على دستور داد تا پدرش را غسل دهد. جنازه او را به پیغمبر عرضه كردند. رسول خدا بر او درود فرستاد و سوگند خورد براى ابوطالب از خداوند آمرزش خواهد و او را شفاعت كند آن چنان كه جن و انس در شگفت آیند.

سید فخار بن معد موسوى از نویسندگان سده هفتم در كتابى كه درباره اسلام ابوطالب نگاشته گفته است: وقتى ابوطالب در گذشت على نزد پیامبر آمد و او را از مرگ پدرش مطلع ساخت. پیامبر را دردى بزرگ و اندوهى عظیم فراگرفت‏ سپس به على فرمود: برو و او را غسل بده و وقتى او را بر تابوتش گذاردى مرا آگاه كن. على نیز چنین كرد. پیامبر براى دیدن جنازه ابوطالب آمد. در حالى كه جنازه وى بر سر مردم حمل مى ‏شد پیامبر به او فرمود: اى عمو خداوند به تو رحمت آرد و جزاى نیكویت دهد. همانا مرا در خردى پرورش دادى و كفیل من بودى و در پیرى یاریم دادى. آن گاه پیامبر، به دنبال جنازه تا قبر ابوطالب رفت و بر سر قبر ایستاد و گفت: به خداى سوگند براى تو آمرزش خواهم و چنان از تو شفاعت‏خواهم كه موجب شگفتى جن و انس شود.

اما روایتى كه گفته‏ اند على پس از مرگ پدرش نزد پیامبر آمد و به او گفت: عموى گمراهت جان سپرد پس درباه او چه دستورى به من مى‏دهى؟! براى هیچ عاقلى قابل پذیرش نیست. بر فرض محال اگر بگوییم ابوطالب در حالت كفر جان داد از على به دور است كه با این كلام خشن و تند - كه جز افراد سبك و جلف و كسانى كه بویى از اخلاق نبرده‏اند سر نمى‏زند - با رسول خدا مواجه شود. على هرگز این گونه نبود و چگونه على مى ‏توانست‏ با پیامبر چنین روبه‏ رو شود و در حق عموى رسول خدا كه او را پرورش و یارى داده و سختیهاى فراوانى را به خاطر یارى پیامبر تحمل كرده بود چنین سخن بگوید. از طرفى ابوطالب پدر على بود و آیا خردمندى مى ‏تواند بپذیرد كه كسى، حتى از پایین‏ترین مردمان، در حق پدرش چنین كلامى بگوید تا چه رسد به على بن ابى‏ طالب كه به داشتن اخلاقى كریمانه زبانزد همگان بود؟!.

سیره معصومان جلد 3 صفحه 195

سید محسن امین

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:22
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام

در مجلس خویشاوندان (یوم الدار)

برادر و وزیر

از آغاز نبوت سه سال گذشته است;پیامبر دعوت خود را علنى نكرده و رسالت‏به صورت ماجرایى پنهان باقى مانده است،زیرا اعلان دعوت به معنى جبهه گیرى در قبال تمام مردم مكه نسبت‏به چیزى بود كه پذیرا نبودند و پافشارى در مردود شمردن آن داشتند و تا پاى جان با آن مبارزه مى‏كردند.

اصول تازه احتیاج به نیروى پشتیبان دارد

پیامبر مى‏دانست كه قبایل مكه و توده‏هاى عرب پشت‏سر آنها،در آینده،در به كار بردن هر گونه وسیله شكنجه بر ضد او،تردیدى به خود راه نخواهند داد،زیرا او بر گسترش رسالت پا فشارى خواهد كرد و از آنها خواهد خواست تا از دین خود و دین پدرانشان دست‏بردارند.این جبهه گیرى غیر قابل اجتناب است،و على رغم خطرهاى عظیمى كه دارد،بى‏شك،پیش خواهد آمد.چرا كه دستور رسالت‏بر محمد (ص) نازل نشده است كه به عنوان داستانى پنهان و رازى نهان باقى بماند آن هم رسالتى كه براى اصلاح بشریت و دگرگون ساختن عقاید و روش زندگى آنان نازل شده است.و آن هرگز میسر نیست، مگر این كه آنان را با بانك بلند فرا خواند،و آشكارا بیم دهد،و با محتواى رسالت آشنا سازد در عین حال اراده خداوندى بر پیروزى رسالت و حامل بار رسالت تعلق گرفته است.

براى این كه یك رسالت دینى جدید (یا براى هر مكتب فكرى نو پا) كه باخواسته‏هاى توده‏هاى مردم برخورد دارد به پیروزى دست‏یابد،لازم است كه صاحبان و ناشران رسالت (و كسانى كه از آنها انتظار گرایش به دین جدید مى‏رود) تا اندازه‏اى از آزادى در گفتار و رفتار برخوردار باشند.البته افراد معمولى جرات بر پذیرش اصول تازه را-موقعى كه این پذیرش آنها را در معرض خشم،كینه و شكنجه قرار دهد-پیدا نمى‏كنند،بخصوص آن گاه كه اجتماع به آزادى فردى بى‏اعتقاد و در مقابل قانون نافرمان باشد.

البته اجتماعى از این نوع-به خودى خود-در برخورد با قوانین جدید به زور و شكنجه متوسل مى‏شود. بیشتر افراد از جرات كافى براى ایستادگى در مقابل اراده توده‏ها برخوردار نیستند،و آمادگى براى تحمل زیانهاى مالى و جانى در راه آرمانهاى والا ندارند.بدان لحاظ است كه براى پیروزى دعوتى از این نوع،بایستى صاحب دعوت-دست كم-تا حدى از آزادى گفتار و رفتار برخوردار باشد.

این آزادى تحقق پیدا نمى‏كند مگر هنگامى كه از طرف كسى پشتیبانى شود و از آن جا كه اجتماع غیر دموكرات و تند خوست،ناگزیر صاحب دعوت باید یارانى نیرومند و با اخلاص داشته باشد كه در راه حمایت از آزادى خود و كسانى كه تمایل به پیوستن به آن اصول جدید را دارند و یا حداقل به خاطر شخص حامل رسالت آمادگى پاسخ دادن خشونت‏با خشونت را داشته باشند.و اگر نه جمع زیادى فراهم آمد و نه مشتى از افراد با اخلاص كه در راه آن اصول فداكارى كنند،حداقل باید فردى پیدا شود با نیرو و جرات و اخلاصى همانند صاحب رسالت،تا پشت او را محكم كند و وزیر،معاون و سپر محافظ او باشد تا مشكلات سنگین او را سبك كند و به همراه او پاسخگوى خطرها باشد.

برخى خویشاوندان بر برخى دیگر مقدمند

چه بهتر كه آن بازوى مورد نظر یكى از خویشاوندان صاحب رسالت‏باشد.چرا كه از خویشاوندان انتظار مى‏رود كه مهربانترین افراد نسبت‏به او باشند.قرآن براى مابازگو مى‏كند موقعى كه بر موسى رسالت نازل شد و پروردگارش به او گفت:«سوى فرعون برو كه او طغیان كرده است.»،موسى فهمید كه با رفتنش به سوى فرعون و دعوت كردن او به ایمان با خطرهاى مهمى كه براى او بى‏سابقه است،روبرو خواهد شد.در حالى كه براى رویارویى با خطرها و جلب حمایت‏به سوى خود،امید در جذب عده زیادى از افراد با اخلاص قوم خویش نداشت.از پروردگار خود خواست تا پشت او را به وسیله وزیرى از خاندانش محكم گرداند:

«گفت:پروردگارا سینه‏ام را گشاده گردان،و كار مرا آسان كن و گره از زبانم بگشاى تا سخنم را بفهمند، و برایم وزیرى از خاندانم قرار ده-برادرم هارون را-پشتم را به وسیله او استوار فرما» (1) .

باید آخرین رسالت پیروز گردد

محمد خاتم انبیا است و رسالتش پایان رسالتهاى آسمانى است.این بدان معنى است كه باید پیروز گردد و تا ابد بماند.از آنجا كه خداوند مطابق معمول همه كارها را با وسایل طبیعى‏شان انجام مى‏دهد، پیامبرش را مامور نكرد تا براى دعوت به اسلام یكباره با همه مردم روبرو شود،زیرا كه این كار ممكن بود به شكست رسالت منجر گردد،تا به پیروزى آن;بلكه خداوند اراده فرموده است تا دعوت بتدریج انجام گیرد.در نتیجه،پس از گذشت‏سه سال از آغاز نبوت به پیامبرش فرمان داد تا دعوت خویش را از نزدیكترین وابستگان خویش آغاز كند:

«نزدیكترین خویشانت را بیم ده،و براى كسانى كه از مؤمنان پیرو تو شدند،فروتن باش،و اگر از تو نافرمانى كردند،پس بگو من از عملى كه انجام مى‏دهید بیزارم‏» (2) .

پس،نزدیكترین خویشاوندانش-به هر حال-اگر چه دعوت او را اجابت نكنند،كم آزارتر از دیگران خواهند بود.چه بسا كه در میان آنان فردى نیرومند با اخلاصى‏فراوان،آماده براى فداكارى پیدا شود، وزیر او گردد و به همراه او با سختیها روبرو شود و سپرى باشد كه او را از خطرهاى بسیار نگهدارد و در سازمان دادن یك امت و دولت‏یاور او شود.

نخستین انجمن اسلامى

هنگامى كه این آیه نازل شد،رسول خدا فرزندان عبد المطلب را-كه آن روز چهل یا سى نفر بودند-به ولیمه‏اى كه در آن كمى نمك و مقدارى شیر بود،دعوت كرد،پس از آن اندك،خوردند و آشامیدند تا سیر و سیراب شدند.هنگامى كه فرصت‏سخن گفتن فرا رسید،پیامبر خدا (ص) شروع به سخن كرد و فرمود:«اى فرزندان عبد المطلب!به خدا سوگند كه من جوانى از عرب سراغ ندارم كه براى خاندانش بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام،آورده باشد.براستى كه من خیر دنیا و آخرت براى شما آورده‏ام.

پروردگارم مرا مامور ساخته است تا شما را به سوى او دعوت كنم،پس كدام یك از شما مرا بر این امر معاونت مى‏كند تا برادر،وصى و جانشین من در میان شما باشد؟پس همه آن قوم خوددارى كردند به جز على بن ابى طالب (آن روز سیزده ساله بود) كه گفت:اى پیامبر خدا!من یاور تو خواهم بود.

دوباره پیامبر دعوتش را بر آنها تكرار كرد،آنان خوددارى كردند ولى على سخن نخستین خود را تكرار كرد.

سپس پیامبر،بازوى على را گرفت.در حالى كه روى سخنش با حاضران بود فرمود:«این برادر،وصى و جانشین من در میان شماست،پس گوش به فرمان او،و مطیع او باشید».پس آن عده برخاستند و در حالى كه مى‏خندیدند،به ابو طالب گفتند:تو را امر كرد كه دستور پسرت را بشنوى و مطیع او باشى (3) .

امام احمد بن حنبل در مسند خود از على روایت كرده است كه موقع نزول این آیه،پیامبر (ص) از فرزندان عبد المطلب سؤال كرد:كیست كه از طرف من،دین و تعهدهایم را به عهده گیرد تا با من در بهشت‏باشد و جانشینم در بین خاندانم گردد؟پس كسى از آنان به او پاسخ نداد جز على كه به او گفت: من! (4)

احادیثى كه رویدادهاى دیگرى را با آیه مربوط مى‏كند

بخارى و مسلم-بر خلاف بسیارى از مورخان و محدثان-این حادثه مهم را نقل نكرده‏اند.ولى مسلم و دیگر محدثان حادثه دیگرى را-كه بعد از این واقعه اتفاق افتاده است-نقل كرده‏اند.اینان روایت كرده‏اند كه پیامبر (ص) بالاى كوه صفا ایستاد و قبایل قریش را صدا زد و آنان را به ایمان آوردن فرا خواند. روایت رویداد آخرى را درباره آیه بیم دادن بستگان نزدیك خویش آورده‏اند.

مسلم از ابو هریره روایت كرده است كه او گفت:«چون این آیه نازل شد:«و بیم ده خویشان نزدیكتر خود را!پیامبر خدا قریش را طلبید،و آنها جمع شدند.پس به طور عموم و خصوص رو به آنها كرد و گفت:اى فرزندان كعب بن لؤى خود را از آتش نجات دهید.اى فرزندان مرة بن كعب!خویشتن را از آتش برهانید.اى فرزندان عبد مناف!جان خود را از آتش نجات دهید.اى پسران هاشم!خویشتن را از آتش نجات دهید!اى فاطمه!تو هم خود را از آتش نجات ده،زیرا كه من از جانب خدا مالك هیچ چیزى براى شما نیستم،جز این كه با شما رابطه خویشاوندى دارم كه حق آن را به خوبى ادا مى‏كنم‏» (5) .و شگفت آن كه خداوند،پیامبر را مامور به بیم دادن‏نزدیكترین خویشاوندانش مى‏كند (و نزدیكترین خویشاوندان آن حضرت همان فرزندان عبد المطلبند) پس پیامبر از فرزندان كعب بن لؤى و فرزندان مرة بن كعب شروع مى‏كند در صورتى كه آنان از خویشان دورند.پس،آیا ممكن است پیامبر از فرمان خدا تجاوز كرده باشد؟و شگفت‏تر از آن این است كه پیامبر خدا دخترش فاطمه را صدا مى‏زند و او را دعوت مى‏كند،تا خود را از آتش نجات دهد.در حالى كه او هنوز طفل خردسالى است در خانه او،و با وجود این كه او پاكترین زنان مسلمان است.در تاریخ ولادت آن بانو،راویان اختلاف دارند (6) .بعضى از راویان روایت كرده‏اند كه یك سال پس از مبعث‏به دنیا آمده است (7) .و بیشتر روات روایت مى‏كنند كه پنج‏سال پیش از مبعث متولد شده است.پس،آیا معقول است كه پیامبر كودك پاك خود را مخاطب قرار دهد،همان طورى كه بنى كعب و بنى مرة و دیگر مشركان را مخاطب مى‏سازد،و عجیب‏تر از آن این كه مسلم از عایشه روایت كرده است كه او گفت:«چون آیه و انذر عشیرتك الاقربین نازل شد،پیامبر خدا بر بالاى صفا ایستاد و گفت:اى فاطمه دختر محمد،اى صفیه دختر عبد المطلب،اى فرزندان عبد المطلب،من براى شما از جانب خدا مالك چیزى نیستم،از من هر چه مى‏خواهید از مال خودم بخواهید.»

تناقضى روشن

قطعا این حدیث‏با احادیث قبل سازگار نیست،زیرا تنها به خاندان عبد المطلب توجه دارد در حالى كه احادیث قبل از آن بیشتر متوجه به غیر از خویشاوندان نزدیك پیامبر است،شگفتى حدیث در این است كه پیامبر كودك خردسالش فاطمه را-كه هنوز به حد تكلیف شرعى نرسیده است-مخاطب قرار مى‏دهد،و از بالاى كوه صفا او را مخاطب قرار مى‏دهد،در حالى كه او همه وقت در میان خانه پیامبر بوده است!و آن نیزدر حالى است كه خطاب به فاطمه و دیگر اولاد عبد المطلب متضمن رسالتى-كه در آن ایشان را به ترك عبادت بتها و یا ایمان به اسلام فرمان دهد-نیست.

علاوه بر این كه عایشه هنوز موقع این حادثه به دنیا نیامده بوده است،چون پیامبر با او در مدینه عروسى كرد در حالى كه او نهمین سال عمرش را پشت‏سر مى‏گذاشت (8) .معنى آن مطلب این است كه ولادت او در حدود پنج‏سال بعد از مبعث‏بوده است.ابو هریره نیز از شهود حادثه نبود زیرا كه او پیامبر را در خیبر و یا در سال هفتم هجرى هنگام بازگشت از خیبر دیده است (9) !و عجیب‏تر از همه آنها سخن زمخشرى است كه مى‏گوید:عایشه دختر ابى بكر و حفصه دختر عمر با كسانى بودند كه پیامبر روز انذار،آنان را مورد خطاب قرار داد (در حالى كه عایشه روز انذار به دنیا نیامده بوده است!!) (10) .

قطعا این دلیل روشنى است‏بر مشتبه شدن مطلب بر راویان و این كه دو شیخ[مسلم و بخارى]از روال طبیعى دو حادثه نزول دستور به انذار و آن چه را پیامبر بعد از نزول امر انجام داده است،غافل مانده‏اند.چه بسا كه كتب صحاح از مطلب صحیح غفلت كرده‏اند!!

در حقیقت،این آیه،آشكارا دلالت دارد كه خداوند پیامبرش را مامور ساخته است تا نزدیكترین خویشاوندانش را بیم دهد،و خویشان نزدیكترش همان فرزندان عبد المطلب بودند نه بقیه قبایل مكه. از پیامبر (ص) بعید است كه،جز آنچه را كه خدا به او فرمان داده است انجام دهد.پس،آنچه مورخان و بسیارى از محدثان روایت كرده‏اند،كه پیامبر (ص) فرزندان عبد المطلب را بر ولیمه‏اى جمع كرد،و از آنان كه از خویشاوندان و بستگان نزدیك او بودند خواست تا به رسالت او بگروند و با او در كار مهم و خطیرى كه بر عهده گرفته است،همكارى كنند،مطلبى است كه با منطق وطبیعت‏حوادث مهم منسجم و هماهنگ است.چه كسانى سزاوارترند به معاونت پیامبر از خاندان خود او در روبرو شدن با خطرهایى كه پیامبر در انتظار آنهاست؟

اینكه دعوت به اسلام باید تدریجى باشد امرى طبیعى است،پیامبر مى‏خواهد به كمك فامیل و خاندانش یعنى نزدیكترین مردم به خود،مطمئن شود پیش از این كه دیگران و بقیه قبایل عرب را دعوت به تغییر عقاید خود و ترك بتهایشان كند در حالى كه آنان در آینده در نهایت‏خشونت و دشمنى با او روبرو خواهند شد.

هدف پیامبر چه بود؟

به یقین این حدیث دلالت مى‏كند كه رسول خدا هنگامى كه اعضاى خاندانش را به اسلام دعوت كرد، مهمترین هدفش در گفتار خود به آنان این بود كه میان آنها شخصى را پیدا كند تا او را بر گسترش اسلام یارى دهد.البته پذیرش اسلام واجد اهمیت است،ولى مهمتر از آن این است كه بین گروندگان به او كسى باشد كه گرانمایه‏ترین چیزى را كه داراست در راه پیروزى اسلام صرف كند.و امروز از میلیونها مسلمان موجود،اى بسا كسانى كه كم ارزشترین چیزها را در راه دینشان صرف نمى‏كنند!

پیامبر (ص) در آن موقعیت‏به همان اندازه كه نیاز به كسانى داشت تا به اسلام ایمان آورند احتیاج به شخصى داشت كه جرات،اخلاص و سرسختیش با جرات پیامبر (ص) و اخلاص و پایدارى آن حضرت متناسب باشد.اگر چهل تن از پسران عبد المطلب اسلام آورده بودند براى اسلام مى‏توانستند بسیار مفید باشند.ولى اگر آنان افراد معمولى بودند هنگام شعله‏ور شدن آتش جنگ-كه حتمى بود-توان روبرو شدن با هزاران فرد مكى و دهها هزار تن خارج از مكه را نداشتند،چرا كه خداوند در آینده نزدیك پیامبر را مامور به دعوت از تمام اعراب و دیگر ملتها مى‏كرد،و همه آنان،بجز اندكى سالها باید در مقابل آن دعوت با تمام نیرو و با سر سختى ایستادگى مى‏كردند.

آرى،چهل تن از افراد معمولى قدرت روبرو شدن با هزاران فرد خشمگین را ندارند ولى یك فرد غیر معمولى كه روحیه و صفاتش با روحیه و اوصاف پیامبر هماهنگ است مى‏تواند با آنچه پیامبر (ص) در آینده روبرو خواهد شد رویاروى شود.از این رو مى‏بینیم كه پیامبر در خطاب به آنان از این هدف اصلى پس از یك مقدمه طولانى با این عبارت سخن مى‏گوید:«پس كدام یك از شما مرا بر این امر كمك مى‏كند تا برادر،وصى و جانشین من در میان شما باشد؟».

چگونه پیامبر این پیمان را با خود بست؟

گاهى انسان-پیش از هر چیز-موقع خواندن این كلمات كوتاه،ولى مهم،دچار شگفتى مى‏شود كه چگونه رسول خدا (ص) با فردى پیمان مى‏بندد كه آن فرد وى را یارى كند تا او را برادر،وصى و جانشین خود قرار دهد؟تصور كنید كه پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه یا اكثریتشان اسلام آورده‏اند و به او وعده كمك داده‏اند،حالا او چه مى‏كند؟گاهى تصور مى‏كنیم كه ممكن است همه آنان برادر او شوند،ولى این تصور براى ما دشوار است كه همه آنها اوصیاى پیامبر شوند!و اگر چنان چیزى هم ممكن مى‏بود،اما،به هیچ وجه ممكن نبود همه آنان جانشین وى باشند.

اما پس از كمى تامل و تحلیل پاسخ مطلب برایش روشن مى‏گردد.پیامبر به خوبى مى‏دانست كه هر چند همه آنها در آن موقعیت اسلام آورند،اكثریت آنان بر بستن آن پیمان همكارى كه او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زیرا این كمك‏ها به معنى مبارزه با تمام جامعه عربى و اقدام براى خاموش كردن آتش جنگى بى‏سابقه است.آنها تصور خواهند كرد كه اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد به نابودى آنان و زیان جانى و مالى ایشان منجر خواهد شد.پیامبر مى‏دانست كه وزیر مورد نظر فردى غیر عادى است.در حالى كه اكثریت قریب به اتفاق آنان افراد معمولى بودند.

آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستى آنچه پیامبر (ص) انتظار داشت دلالت مى‏كند،در بین آنان كسى نبود كه جرات كند با پیامبر پیمان همكارى ببندد مگریك نفر كه روزها و سالهایى كه به دنبال این حادثه آمدند،ثابت كرد كه او شخصى غیر عادى است در جرات و اخلاص،فردى بى‏نظیر است.

و هر كسى این حق را دارد كه بپرسد چرا پیامبر خدا به كسى كه به او كمك كند وعده داده است تا برادر،وصى و جانشین او در میان مردم باشد؟

پیامبر از روش موسى پیروى مى‏كند

البته آنچه روشن است این است كه پیامبر خواسته است تا از موسى پیروى كند!موسى از پروردگارش خواست تا برایش وزیرى از خاندان خودش قرار دهد و اینك این محمد (ص) است كه نزدیكترین خویشاوندانش را جمع مى‏كند و درخواست وزیرى براى خود از میان آنان مى‏كند در حالى كه وزیر موسى هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پیامبر خدا،محمد (ص) هیچ برادرى نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پیروى از موسى خواسته است كه وزیرى از خاندانش-كه برادرش باشد-برگزیند مساله خلافت نیز همین گونه است.

هنگامى كه موسى (ع) براى دیدار پروردگارش به كوه رفت و چهل شب از میان قومش غایب بود، هارون،برادر و جانشین وى گردید.قرآن به شرح زیر اعلان مى‏كند:

«ما موسى را سى شب وعده دادیم و كامل كردیم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پایان یافت،و موسى به برادرش هارون گفت در میان قوم من،جانشینم باش و اصلاح كن،و راه تبهكاران را پیروى مكن‏» (11) .آنچه پیامبر خدا (ص) سالها بعد به على (ع) فرمود كه درستى آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،این برداشت و درستى آن و همچنین درستى حدیث انجمن را مورد تایید و تاكید قرار مى‏دهد.آن گفته این است:

«یا على!آیا راضى نیستى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) باشى،جز این كه پس از من پیامبرى وجود نخواهد داشت؟».

البته دادن منزلت هارون به على به استثناى نبوت،خود دلیل بر آن است كه على (ع) در بقیه جهات كه عبارت است از وزارت،برادرى و خلافت،مثل هارون است.پس دو حدیث در معنى هماهنگ،و هر دو یك هدف را تعقیب مى‏كنند.

اما وصایت اگر چه رتبه‏اى از رتبه‏هاى هارون نبوده است،ولى مقامى بوده كه پیامبر (ص) علاوه بر مقامهاى هارون به على مرحمت كرده است.

وزارت،فداكارى و سازندگى

گاهى كسى مى‏گوید:چرا پیامبر وزارت على را براى خود،با برادرى،وصایت و خلافت پاداش مى‏دهد با این كه وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ این است كه معاونت‏یا وزارت از جانب على نوعى ایثار و فداكارى است،و برادرى،وصایت و خلافت‏بخششى از طرف پیامبر خدا و پاداشى براى او در مقابل آن ایثار و آن فداكارى است.براى روشن شدن مطلب یادآورى مى‏كنم كه وزارت دو نوع است:

(1) وزارت مربوط به تدبیر امور دولتى كه بر پا شده است.در این نوع وزارت;وزیر طرف مشورت رئیس دولت و یا عهده‏دار حكومت كشور به دستور رئیس دولت،مجلس و یا ملت است.

(2) وزارت در بنیانگذارى،ایجاد و ساختن;در آن جا وزیر،یاور رئیس خویش است در به وجود آوردن دولتى كه وجود نداشته است‏یا تاسیس دین جدیدى كه مردم آشنایى با آن نداشته‏اند،كار اصلى وزیر در این نوع وزارت این است كه نه تنها به همراه رئیس خود همه سختیها را تحمل مى‏كند و با تمام خطرهایى كه رئیسش با آنها مواجه است،روبرو مى‏شود،بلكه سپر حفاظت او مى‏شود تا آن جا كه حاضر است جان خود را در راه او فدا كند.

وزارت از نوع اول در حقیقت،بخشایشى از طرف رئیس دولت نسبت‏به وزیرش و تجلیلى از اوست،به سبب مقام والایى كه به او مرحمت كرده است.

اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازه‏اى كه گذشت و ایثار از طرف وزیر است،عطا از جانب رئیس نیست: زیرا آن نوعى فداكارى بزرگ است كه وزیر پیوسته در راه رئیس خود و براى دستیابى به هدف او،انجام مى‏دهد.وزیر نوع اول یا به تنهایى اداره مى‏كند و یا تدبیر امور دولت استقرار یافته موجود را مشتركا به عهده مى‏گیرد.اما وظیفه سنگین وزیر از نوع دوم،شركت در ایجاد دولت جدید است و یا در گسترش دینى كه قبلا وجود نداشته است.و معنى آن این است كه با رئیس خود خطرها و مشكلاتى را پذیراست كه تمام بشریت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.

وزیرى را كه پیامبر از میان خاندان خود درخواست مى‏كند نه از نوع اول كه از نوع دوم است.در آن جا دولت اسلامى وجود نداشته است تا پیامبر (ص) در اداره آن به مشورت با كسى نیازمند باشد.آن جا هرگز جمعیتى اسلامى وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتى پس از برپایى دولت نبوى) كه نیازمند به كسى باشد تا در كیفیت نشر دعوت و یا در طریق تاسیس آن با وى مشورت كند.او فقط نیاز به نیرویى داشت كه از او پشتیبانى كند،و آن نیرو در شخصیتى مى‏توانست تجلى كند با اوصافى كه در دیگران یافت نشود و به بالاترین درجه‏هاى قهرمانى،فداكارى،بزرگوارى،اخلاص و فرمانبردارى از خدا و پیامبرش رسیده باشد.

براى این كه چنین كسى شایستگى پیدا كند كه برادر رسول خدا و جانشین او شود تا در نبودن او جایگزین او شود لازم است كه شخصیتش امتداد شخصیت پیامبر (ص) و آیینه تمام نماى او باشد،تا حد زیادى در علم،حكمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظیر او باشد و به تعبیر دیگر تصویر كوچكى از پیامبر بزرگ باشد.

آرى پیامبر (ص) نیازى نداشت تا درباره نظریه‏اى با كسى مشورت كند تا او را به راهى درست راهنمایى كند چه او خود داناترین دانایان و حكیمترین حكما بود.اما او نیاز به وزیرى مددكار داشت كه با كار،دلاورى،و فداكارى خویش،یار و یاور و مددكار او باشد و خویش را در شخص پیامبر (ص) فانى ببیند،و در خور آن باشد كه هرگاه ایجاب كرد و آن گاه كه پس از وى بر كرسى حكومت‏بنشیند،آئینه تمام نماى‏او باشد.

نتیجه مشورت در خانه پیامبر (ص)

براستى كه تاریخ همانند انجمن مشورتى كه پیامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب براى بستن پیمان در خانه خود بر پا كرد به یاد ندارد،و از نظر نتیجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود ندیده است،پیمانى میان پیامبر اعظم-حامل رسالت آسمانى-و میان وزیرش،على بن ابى طالب (ع) كه آن روز سیزده سال بیش نداشت.اساس آن پیمان دو چیز بود:

(1) تعهدى كه على (ع) به قیمت جانش براى پیامبر (ص) بست،تا در انجام وظیفه خطیرش وزیر او باشد.

(2) وعده نبوى كه پیامبر (ص) آشكارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالى كه ست‏شریفش روى گردن على بود فرمود:«این برادر من،و وصى من و جانشینم در میان شماست پس گوش به فرمان و مطیع او باشید».

از جمله مطالب در خور توجه آن است كه پیامبر (ص) براى ایفاى وعده‏اش منتظر نشد تا نخست على به تعهد خود عمل كند،بلكه وعده خود را به صورت پاداشى فورى براى وزیرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتى خود اعلان و تكرار كرد،كه على را به عنوان برادر،وصى و جانشین خود برگزیده است.و آن بدین سبب بود كه مى‏دانست كلمه‏اى را كه على بر زبان مى‏آورد به تمام معنى پذیرفته است و گفتار و كردارش در حقیقت‏یكى است و جدایى ناپذیر و دور از هر نوع تناقض است.على (ع) در حالى سخن مى‏گوید كه به حقیقت از بزرگى و عظمت كارى كه انجام آن را در برابر پیامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزیر او در آن كار خطیر باشد آگاه است.البته مى‏دانسته است كه آن كارى مهم و غیر معمولى است و عظمت آن به حدى است كه گویى نوعى از محال است.چه به تغییر عقاید جامعه،اخلاق،روش زندگیش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانى آسمانى كه با طبیعت آن جامعه سازگار نیست، برخورد مى‏كند.و بدان جهت‏بود كه على مى‏دانست آن هدف مهم در آینده با تمام نیروهاى اجتماع معارض خواهد بود براى اینكه به پیروزى قطعى برسد باید بر همه آن نیروها غلبه كند و دولتى بر اساس اصول جدیدى كه با وحى نازل شده است‏بنیان نهد تا آن دولت از این اصول و از آزادى معتقدان به آن اصول حمایت كند.

این هدف خطیر كه تمامى امت قادر بر انجام كامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذیر خواهد شد كه نیروى تصمیم پیامبر (ص) و نیز تعهد یارى على به پیامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامى خطرهایى كه سر راه آن هدف رو در روى پیامبر قرار گیرد،با هم جمع شوند.

هنگامى كه انجمن از عقد این پیمان آگاه شد البته انتظار این بود كه على به انجام تعهد خود اقدام كند،چنان كه انتظار مى‏رفت پیامبر نیز در آینده به همه مسلمانان آنچه را كه به خویشاوندانش درباره على (ع) در روز انجمن اعلان كرده است،ابلاغ فرماید.ما در صفحه‏هاى آینده خواهیم دید كه چگونه على تعهدى را كه با پیامبر بسته بود اجرا كرد و چگونه پیامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را كه براى سى مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز كرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.

البته على از آن زمانى كه تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختیار پیامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتى پیامبر (ص) به كمك بالفعل على نیازى پیدا نكرد زیرا پدر على در تمام آن مدت زنده و نیرومند،عهده‏دار حفظ حیات پیامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمى پیامبر را تهدید نمى‏كرد.

اما لحظه خطر ده سال پس از تاریخ انجمن منزل،نزدیك شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال یافته بود سران مشركان مكه در دار الندوه شور كردند و تصمیم گرفتند كه شبانه به زندگى پیامبر (ص) خاتمه دهند.پیامبر وزیرش را براى آغاز اجراى تعهدش طلبید،آن شب،شب فداكارى بود و على قربانى و امانتدار پیامبر (ص) بود.

پى‏نوشتها:

1-سوره طه،آیه 25-31.

2-سوره شعرا،آیه 214-216.

3-این حدیث را ابن اسحق،ابن ابى حاتم،ابن مردویه،ابو نعیم و بیهقى در«الدلایل‏»،نقل كرده‏اند. (متقى هندى در كنز العمال ج 15-ص 100 نقل كرده است و شماره حدیث در چاپ جدید 286 است و حادثه مذكور را عده‏اى از مورخان روایت كرده‏اند.) طبرى در كتاب خود«تاریخ الامم و الملوك و الرسل‏»ج 2 ص 216،ابن اثیر در كتاب‏«الكامل‏»ج 2 ص 21 و ابو الفدا در جزء اول از تاریخ خود آورده ص 216 آن جا كه از نخستین كسى كه اسلام آورده است‏یاد مى‏كند، (سید شرف الدین در كتاب المراجعات خود ص 110 و شیخ امینى در كتاب الغدیر ج 2 ص 279-280 آن را نقل كرده‏اند.) .

4-ج 1 ص 111 و ابن جریر آن را روایت كرده و صحه گذاشته است.الطحاوى و ضیاء مقدسى (كنز العمال ج 15 ص 113 و شماره حدیث در الكنز 323 است.) آن را روایت كرده‏اند.

5-ج 3 ص 79-80.

6-حاكم در المستدرك ج 3 ص 161 گفته است كه فاطمه در چهل و یكمین سال تولد پدرش به دنیا آمد.

7-صحیح مسلم ج 3 ص 79-80.

8-طبقات ابن سعد ج 8 ص 59.

9-طبقات ج 4 ص 327.

10-السیرة الحلبیة ج 1 ص 321.

11-سوره اعراف آیه 142.

امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 91

محمد جواد شرى

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:16
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام

دلایل پیشگامى

عفیف كندى مى‏گوید:

در یكى از روزها براى خرید لباس وعطر وارد مكه شدم ودر مسجد الحرام در كنار عباس بن عبد المطلب نشستم. وقتى كه خورشید به اوج بلندى رسید، ناگهان دیدم مردى آمد ونگاهى به آسمان كرد وسپس رو به كعبه ایستاد.چیزى نگذشت كه نوجوانى به وى ملحق شد ودر سمت راست او ایستاد.سپس زنى وارد مسجد شد ودر پشت‏سر آن دو قرار گرفت. آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند. من از دیدن این منظره كه در میان بت پرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كرده وخدایى جز خداى مردم مكه را مى‏پرستند در شگفت ماندم. رو به عباس كردم وگفتم:«امر عظیم!» او نیز همین جمله را تكرار كرد وسپس افزود: آیا این سه نفر را مى‏شناسى؟گفتم:نه.گفت:نخستین كسى كه وارد شد وجلوتر از دو نفر دیگر ایستاد برادر زاده من محمد بن عبد الله است ودومین نفر برادر زاده دیگر من على بن ابى طالب است وسومین شخص همسر محمد است. واو مدعى است كه آیین وى از جانب خداوند بر او نازل شده است واكنون در زیر آسمان خدا كسى جز این سه از این دین پیروى نمى‏كند.(1)

در اینجا ممكن است پرسیده شود كه:اگر حضرت على -علیه السلام نخستین كسى بود كه پس از بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به او ایمان آورد، در این صورت وضع حضرت على پیش از بعثت چگونه بوده است؟

پاسخ این سؤال، با توجه به نكته‏اى كه در آغاز بحث‏بیان شد، روشن است وآن اینكه مقصود از ایمان در اینجا همان ابراز ایمان دیرینه‏اى است كه پیش از بعثت جان حضرت على -علیه السلام از آن لبریز بوده ولحظه‏اى از آن جدا نمى‏شده است.زیرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از حضرت على -علیه السلام ریشه‏هاى ایمان به خداى یگانه در اعماق روح وروان او جاى گرفته، وجود او سراپا ایمان واخلاص بود.

از آنجا كه پیامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بود، لازم بود حضرت على -علیه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام، پیوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وایمان دیرینه خود را به ضمیمه پذیرش رسالت وى ابراز واظهار نماید.

در قرآن مجید ایمان واسلام به معنى اظهار عقیده دیرینه بسیار بكار رفته است.مثلا آنجا كه خداوند به ابراهیم دستور مى‏دهد كه اسلام بیاورد او نیز مى‏گوید:«براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم‏».(2)

در قرآن كریم از قول پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در باره خود چنین آمده است:

و امرت ان اسلم لرب العالمین .(مؤمن:66)

«به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم‏».

مسلما مقصود از اسلام در این موارد ومشابه آنها، اظهار تسلیم وابراز ایمانى است كه در جان شخص جایگزین بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصیل ابتدایى ایمان نیست. زیرا پیامبر اسلام پیش از نزول این آیه وحتى پیش از بعثت، یك فرد موحد وپیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است. بنابر این باید گفت ایمان دو معنى دارد:

1) اظهار ایمان درونى كه قبلا در روح وروان شخص جایگزین بوده است.مقصود از ایمان آوردن على -علیه السلام در روز دوم بعثت همین است وبس.

2) تحصیل ایمان وگرایش ابتدایى به اسلام.ایمان بسیارى از صحابه ویاران پیامبر از این ست‏بوده است.

مناظره مامون با اسحاق

مامون در دوران خلافت‏خود، بنابه مصالح سیاسى ویا شاید از روى عقیده، به تشیع خود وقبول برترى حضرت على -علیه السلام تظاهر مى‏كرد.روزى در یك انجمن علمى كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت:

روزى كه پیامبر خدا مبعوث به رسالت‏شد بهترین عمل چه بود؟

اسحاق در پاسخ گفت: ایمان به خدا ورسالت پیامبر او.

مامون مجددا پرسید:آیا سبقت‏به اسلام در عداد بهترین عمل نبود؟

اسحاق گفت:چرا; در قرآن مجید مى‏خوانیم: و السابقون السابقون × اولئك المقربون ومقصود از سبقت در آیه همان پیشقدمى در پذیرش اسلام است.

مامون باز پرسید:آیا كسى بر على در پذیرش اسلام سبقت جسته است‏یا اینكه على نخستین كس از مردان است كه به پیامبر ایمان آورده است؟

اسحاق گفت: على نخستین فردى است كه به پیامبر ایمان آورد، اما روزى كه او ایمان آورد كودكى بیش نبود ونمى‏توان براى چنین اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبكر، اگر چه بعدها ایمان آورد، ولى روزى كه به صف خداپرستان پیوست فرد كاملى بود ولذا ایمان واعتقاد او در آن سن ارزش دیگرى داشت.

مامون پرسید:على چگونه ایمان آورد؟ آیا پیامبر او را به اسلام دعوت كرد یا اینكه از طرف خدا به او الهام شد كه آیین توحید وروش اسلام را بپذیرد؟ هرگز نمى‏توان گفت كه اسلام حضرت على -علیه السلام از طریق الهام از جانب خدا بوده است، زیرا لازمه این فرض این است كه ایمان وى بر ایمان پیامبر برترى داشته باشد، به دلیل اینكه گرویدن پیامبر به توسط جبرئیل وراهنمایى او بوده است نه اینكه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.

حال،چنانچه ایمان حضرت على -علیه السلام در پرتو دعوت پیامبر بوده، آیا پیامبر از پیش خود این كا را انجام داده یا به دستور خدا بوده است؟هرگز نمى‏توان گفت كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعا باید گفت كه دعوت حضرت على -علیه السلام به اسلام از جانب پیامبر به فرمان خدا بوده است. آیا خداى حكیم دستور مى‏دهد كه پیامبرش كودك غیر مستعدى كه ایمان وعدم ایمان او یكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا باید گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكى به حدى بوده كه ایمان وى با ایمان بزرگسالان برابرى مى‏كرده است.(3)

جا داشت كه مامون در این باره پاسخ دیگرى نیز بگوید. این پاسخ براى كسانى مناسب است كه در بحثهاى ولایت وامامت اطلاعات گسترده‏اى داشته باشند وخلاصه آن این است:

هرگز نباید به اولیاى الهى از دید یك فرد عادى نگریست ودوران صباوت آنان را همانند دوران كودكى دیگران دانست واز نظر درك وفهم یكسان انگاشت.در میان پیامبران نیز كسانى بودند كه در كودكى به عالیترین درجه از فهم وكمال ودرك حقایق رسیده بودند ودر همان ایام صباوت شایستگى داشتند كه خداوند سبحان سخنان حكیمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بیاموزد. در باره حضرت یحیى -علیه السلام، قرآن كریم چنین آورده است:

یا یحیى خذ الكتاب بقوة و آتیناه الحكم صبیا .(مریم:12)

اى یحیى! كتاب را با كمال قدرت(كنایه از عمل به تمام محتویات آن) بگیر; وما به او حكمت دادیم در حالى كه كودك بود.

برخى مى‏گویند كه مقصود از حكمت در این آیه‏«نبوت‏» است وبرخى دیگر احتمال مى‏دهند كه مقصود از آن معارف الهى است.در هر صورت، مفاد آیه حاكى است كه انبیا واولیاى الهى با یك رشته استعدادهاى خاص وقابلیتهاى فوق العاده آفریده مى‏شوند وحساب دوران كودكى آنان با كودكان دیگر جداست.

حضرت مسیح‏علیه السلام در نخستین روزهاى تولد خود، به امر الهى، زبان به سخن گشود وگفت:

من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپیامبر الهى شده ام.(4)

در حالات پیشوایان معصوم نیز مى‏خوانیم كه آنان در دوران كودكى پیچیده ترین مسائل عقلى وفلسفى وفقهى را پاسخ مى‏گفتند. (5) بارى، كار نیكان را نباید با كار خود قیاس كنیم ومیزان درك وفهم كودكان خود را مقیاس ادراك دوران كودكى پیامبران وپیشوایان الهى قرار دهیم.(6)

پى‏نوشتها:

1- تاریخ طبرى، ج‏2، ص 212; كامل ابن اثیر، ج‏2، ص 22; استیعاب، ج‏3، ص 330 و....

2- بقره:131.

3- عقد الفرید، ج‏3، ص‏43: پس از اسحاق، جاحظ در كتاب العثمانیة این اشكال را تعقیب كرده است وابوجعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانیة به طور گسترده پیرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است.وتمام گفتگوها را ابن ابى الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه (ج‏13، ص 218 تا 295) آورده است.

4- مریم:30.

5- از باب نمونه سؤالهاى پیچیده اى كه ابوحنیفه از حضرت كاظم -علیه السلام ویحیى ابن اكثم از حضرت جواد -علیه السلام مى كردند وپاسخهایى كه مى‏شنیدند در كتابهاى حدیث وتاریخ ضبط شده است.

6- امیر المؤمنین مى‏فرماید:«لا یقاس بآل محمدصلى الله علیه و آله و سلم من هذه الامة احد»: هیچ فردى از افراد این امت‏با فرزندان وخاندان پیامبر اسلام برابرى نمى كند.نهج البلاغه، خطبه دوم.

فروغ ولایت ص‏28

آیت الله شیخ جعفر سبحانى

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:12
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام

نخستین مسلمان

بخش دوم از زندگانى حضرت على -علیه السلام را دوران پس از بعثت وقبل از هجرت تشكیل مى‏دهد. این دوره از سیزده سال تجاوز نمى‏كند وحضرت على -علیه السلام در تمام این مدت در محضر پیامبر بود وتكالیفى را برعهده داشت.

نقاط جالب وحساس این دوره، یك رشته افتخارات است كه نصیب امام شد افتخاراتى كه در طول تاریخ نصیبب كسى جز حضرت على -علیه السلام نشده، احدى بر آنها دست نیافته است.

نخستین افتخار وى در این بخش از زندگى، پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، وبه عبارت صحیحتر، ابراز واظهار اسلام دیرینه خویش بود.(1)

پیشقدم بودن در پذیرفتن اسلام وگرویدن به آیین توحید از امورى است كه قرآن مجید بر آن تكیه كرده، صریحا اعلام مى‏دارد كسانى كه در گرایش به اسلام پیشگام بوده‏اند، در كسب رضاى حق ونیل به رحمت الهى نیز پیشقدم هستند.(2)

توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در اسلام‏» به حدى است كه حتى كسانى را كه پیش از فتح مكه ایمان آورده وجان ومال خود را در راه خدا ایثار كرده‏اند بر افرادى كه پس از پیروزى بر مكیان ایمان آورده وجهاد كرده‏اند برترى داده است (3) ; چه رسد به مسلمانان صدر اسلام وگرایش به اسلام پیش ازمهاجرت به مدینه.

توضیح اینكه: فتح مكه در سال هشتم هجرت انجام گرفت وپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هجده سال پس از بعثت دژ محكم بت پرستان را گشود.علت‏برترى ایمان مسلمانان پیش از فتح مكه این است كه آنان در زمانى ایمان آوردند كه اسلام در شبه جزیره به قدرت وحكومت نرسیده بود وهنوز پایگاه بت پرستان به صورت یك دژ شكست ناپذیر باقى بود وجان ومال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید مى‏كرد. اگر چه مسلمانان، بر اثر مهاجرت پیامبر ازمكه وگرایش اوس وخزرج وقبایل مجاور مدینه به اسلام، از یك قدرت نسبى برخوردار بودند ودر بسیارى از برخوردهاى نظامى پیروز مى‏شدند، ولى خطر به كلى مرتفع نشده بود.

در موقعیتى كه گرویدن به اسلام وبذل جان ومال از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا ابراز ایمان وتظاهر به اسلام در آغاز كار كه قدرتى جز قدرت قریش ونیرویى جز نیروى دشمن نبود باید ارزش بالاتر وبیشترى داشته باشد. از این نظر، سبقت‏به اسلام در مكه ومیان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از افتخاراتى محسوب مى‏شد كه هیچ فضیلتى با آن برابرى نمى‏كرد.

عمر در یكى از ایام خلافت‏خود از خباب، ششمین مسلمان زجر كشیده صدر اسلام، پرسید كه رفتار مشركان مكه با او چگونه بود. وى پیراهن خود را از تن بیرون كرد وآثار زجر وسوختگى پشت‏خود را به خلیفه نشان داد وگفت:بارها زره آهنى بر او مى‏پوشاندند وساعتها در زیر آفتاب سوزان مكه نگاهش مى‏داشتند; وگاه آتشى بر مى‏افروختند واو را به روى آتش مى‏افكندند ومى‏كشیدند تا آتش خاموش شود.(4)

بارى، مسلما فضیلت‏بزرگ وبرترى معنوى از آن افرادى است كه در راه اسلام هر زجر وشكنجه‏اى را به جان مى‏خریدند واز صمیم دل مى‏پذیرفتند.

كسى پیشگامتر از حضرت على نبود

بسیارى از محدثان وتاریخ نویسان نقل مى‏كنند كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم روز دو شنبه به رسالت مبعوث شد وحضرت على -علیه السلام فرداى آن روز ایمان آورد.(5) پیش از همه، رسول اكرم، خود به سبقت‏حضرت على -علیه السلام در اسلام تصریح كرد ودر مجمع عمومى صحابه چنین فرمود:

نخستین كسى كه در روز رستاخیز با من در حوض (كوثر) ملاقات مى‏كند پیشقدمترین شما در اسلام، على بن ابى طالب، است.(6)

احادیث وروایات منقول از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم وامیر مؤمنان -علیه السلام وپیشوایان بزرگ ما، ونیز آراء محدثان ومورخان در باره سبقت امام -علیه السلام بر دیگران به اندازه‏اى زیاد است كه صفحات كتاب ما گنجایش نقل همه آنها را ندارد.(7) از این نظر، تنها به سخنان خود امام ونقل یك داستان تاریخى در این زمینه اكتفا مى‏كنیم.

امیر مؤمنان مى‏فرماید:

«انا عبد الله و اخو رسول الله‏و انا الصدیق الاكبر، لا یقولها بعدی الا كاذب مفتری ولقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین و انا اول من صلى معه‏».(8)

من بنده خدا وبرادر پیامبر وصدیق بزرگم; این سخن را پس از من جز دروغگویى افترا ساز نمى‏گوید.من با رسول خدا هفت‏سال پیش از مردم نماز گزارده ام واولین كسى هستم كه با او نماز گزارد.

امام در یكى از سخنان دیگر خود مى‏فرماید:

در آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وخدیجه راه نیافته بود ومن سومین شخص این خانواده بودم.(9)

در جاى دیگر، امام -علیه السلام سبقت‏خود را به اسلام چنین بیان كرده است:

«اللهم انی اول من اناب وسمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول اللهم صلى الله علیه و آله و سلم بالصلاة‏».(10)

خدایا، من نخستین كسى هستم كه به سوى تو بازگشت وپیام تو را شنید وبه دعوت پیامبر تو پاسخ گفت، وپیش از من جز پیامبر خدا كسى نماز نگزارد.

پى‏نوشتها:

1- توضیح این مطلب را در پایان بحث مى‏خوانید.

2- آنجا كه مى‏فرماید: والسابقون السابقون . اولئك المقربون .(واقعه:10و11).

3- لا یستوی منكم من انفق من قبل‏الفتح وقاتل اولئك اعظم درجة من الذین انفقوا من‏بعد و قاتلوا .(حدید:10)

4- اسد الغابة، ج‏2، ص‏99.

5- بعث النبی یوم الاثنین و اسلم علی یوم الثلثاء. - مستدرك حاكم، ج‏2، ص‏112; الاستیعاب، ج‏3، ص‏32.

6- اولكم واردا على الحوض‏اولكم اسلاما علی بن ابی طالب. - مستدرك حاكم، ج‏3، ص‏136.

7- مرحوم علامه امینى متون احادیث وكلمات بسیارى از محدثان ومورخان اسلامى را پیرامون پیشقدم بودن على -علیه السلام در ایمان به پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در جلد سوم الغدیر، صفحات 191 تا213(چاپ نجف) آورده است. علاقه مندان مى‏توانند به آنجا مراجعه كنند.

8- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏213; سنن ابن ماجه، ج‏1، ص‏57.

9- نهج البلاغه عبده، خطبه‏187.

10- همان، خطبه‏127.

فروغ ولایت ص‏25

آیت الله شیخ جعفر سبحانى

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:7
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت

لیلة المبیت

جان نثار و مورد اعتماد پیامبر (ص)

اسلام در یثرب (مدینه) شروع به گسترش كرد،شمار مسلمانان در آن جا به حدى زیاد شد كه جرات یافتند تا پیامبر را براى آوردن نزد خود و هم قسم شدن بر حمایت از او مانند دفاع از زن و فرزند خود، دعوت كنند،و پیامبر دعوت آنان را بپذیرد.

قبایل مشرك از آن امر آگاه شدند،و زندگى پیامبر (ص) در معرض خطر قرار گرفت زیرا آنان معتقد بودند كه كشتن محمد تنها وسیله‏اى است كه مى‏تواند مانع گسترش اسلام بشود.خوانندگان تاریخ اسلام مى‏دانند كه چگونه سران بت‏پرست در مكه انجمن كردند و در نهان طورى اتفاق كردند كه یقین داشتند بزودى با آن به هدف خود خواهند رسید:از هر قبیله‏اى جوانى چابك،و همگى در شبى معین با هم به پیامبر (ص) حمله كنند،تا همگى در قتل او شركت كرده باشند.بدان وسیله مسؤولیت قتل پیامبر،بین همگى قبایل مكه كه دشمن او بودند تقسیم مى‏شد.در نتیجه قبیله هاشم نخواهد وانست‏به خونخواهى او برخیزد،و به خونبها راضى خواهد شد.به وسیله وحى بر پیامبر از آن راز پرده برداشته شد و او مامور به خروج از مكه و هجرت به مدینه شد.اما خروج آن حضرت در حالى كه آنان حركات او را زیر نظر داشتند به معنى رویارویى با خطر بوده است.البته مشركان شبانه روز آن حضرت را زیر نظر خود داشتند.خانه‏هاى مكه به شكلى بود كه كسى نمى‏توانست در آنها مخفى شود.پیامبر این انتظار را داشت كه افراد همپیمان در آن شب خانه‏اش را محاصره كنند و هر گاه بستر را خالى از او ببینند خواهند دانست كه او بیرون رفته است تا خود را نجات دهد وسر راه را بر او مى‏گیرند.لازم است كه بستر پیامبر پر باشد تا به ماندنش در خانه اطمینان كنند.اما كسى كه در آن شب بستر پیامبر را پر مى‏كند،باید آماده مرگ باشد زیرا هجوم بر او قطعى خواهد بود چه كسى در شب هلاكت،در بستر پیامبر (ص) خواهد خوابید،بجز كسى كه وعده یارى داده است؟

پیامبر على بن ابى طالب را از آن تصمیم آگاه ساخت و او را مامور كرد تا در بسترش بخوابد على (ع) نه تنها عذرى نیاورد،و لحظه‏اى تردید نكرد،بلكه هیچ فكرى نسبت‏به سرانجام آن كار به خود راه نداد. بلكه او تنها درباره یك چیز اندیشید:سرانجام پیامبر (ص) .پس،گفت آیا شما سالم مى‏مانید یا رسول خدا؟و موقعى كه پیامبر خدا جواب مثبت‏به او داد،به حال سجده روى زمین افتاد در حالى كه خدا را براى سلامتى پیامبرش شكر مى‏گزارد.پیامبر خدا او را به كار مهم دیگرى نیز مامور ساخت،و آن اداى امانتهایى بود كه مردم مكه نزد پیامبر (ص) گذارده بودند.

سومین مساله مهم

محدثان روایت مى‏كنند كه پیامبر على را به انجام مساله مهم سومى نیز مامور كرد كه در آن شب قبل از خروجش از مكه در انجام آن كار همراه و یاور او باشد:حاكم به سند صحیحى روایت كرده است كه على فرمود:پیامبر او را (شب خوابیدن بر فراش) به كعبه برد تا بت‏بزرگ قریش را بشكند.پیامبر (ص) روى دو شانه على بالا رفت تا بالاى بام كعبه رود و لیكن او در على ضعفى مشاهده كرد پس از روى شانه‏هاى او پایین آمد و به وى دستور داد تا روى شانه‏هاى آن حضرت بالا رود،و او رفت.پیامبر چنان او را بلند كرد كه على تصور كرد كه اگر بخواهد به آسمان برسد مى‏رسد.على بالاى بام كعبه رفت و ت‏بزرگ را كه از مس بود و به وسیله چند میخ میخكوب شده بود از جا كند.هنگامى كه على به بت دست‏یافت پیامبر به او گفت:بكوبش!پس به زمین كوبید و آن را شكست‏سپس فرود آمد (1) .

قابل قبول است كه این كار مهم پیش از این كه افراد شورا منزل پیامبر را محاصره كنند تحقق یافته باشد و پیامبر و على پس از انجام این كار به خانه برگشته باشند و این كه پیامبر بعد از آن بیرون رفته باشد و دشمنان منزلش را محاصره كرده باشند.على ماند تا دو كار مهم و بزرگ را انجام دهد:خوابیدن در بستر پیامبر (ص) و اداى امانتهایى كه از مردم مكه نزد پیامبر بود.

ابن اثیر در تاریخ خود«الكامل‏»روایت كرده است كه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او گفت:امشب بر بسترت مخواب!پیامبر على را مامور ساخت كه بر بستر او بخوابد و به او دستور داد كه تمام امانتها و سپرده‏هایى را كه نزد او بود به نیابتش باز پس دهد،و البته خبر داد كه هرگز به او گزندى نخواهد رسید.

پیامبر (ص) آن گاه مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنان پاشید و بیرون رفت در حالى كه اوایل سوره یس را مى‏خواند،دشمنان او را ندیدند.

مشركان نگاه مى‏كردند،و على را مى‏دیدند كه در بستر خوابیده بود در حالى كه پارچه روانداز مخصوص روى او بود با خود مى‏گفتند محمد خوابیده است آنان تا صبح منتظر ماندند.على از بستر برخاست،او را شناختند.و پرسیدند:محمد كجاست؟گفت:نمى‏دانم.شما او را مامور بیرون رفتن از خانه كرده‏اید،او هم بیرون رفته است.پس او را زدند و به مسجد بردند و ساعتى زندانى‏اش كردند و سپس رهایش ساختند.خداوند پیامبرش را از مكر آنان نجات داد و او را مامور به هجرت كرد و على به اداى امانتهاى پیامبر (ص) اقدام كرد،و آنچه را مامور شده بود انجام داد (2) .

پیامبر (ص) به همراه ابو بكر رهسپار شد،تا به غار ثور رسیدند،و در آن جا پنهان شدند و به این صورت رویداد هجرت اتفاق افتاد كه اسلام و مسلمانان را وارد دورانى تازه كرد.

باید اندكى توقف كنیم،و در زمینه جایگاه على و عظمت مساله‏اى كه به او موكول شده است‏بیندیشیم.

البته شمار مسلمانان در مكه-تا زمان این حادثه یعنى پایان مدت اقامت پیامبر در مكه-به صدها نفر مى‏رسید.و در میان آنان بزرگانى از صحابه معروف بودند،و بیشترین آنان با اجازه پیامبر-بعد از این كه آن حضرت تصمیم به مهاجرت گرفت-به مدینه هجرت كردند.پیامبر نزدیك شدن خطر را به خود-از آن وقتى كه مردم مكه از همقسم شدن آن حضرت،با مردم یثرب آگاه شدند-مى‏دانست و امكان داشت كه هر تعداد از آنان را كه مى‏خواست‏براى دفاع از خود و یا براى فدا شدن باقى گذارد.با همه اینها پیامبر آن كار را نكرد و كسى از آنان را براى روبرو شدن با خطر باقى نگذاشت.

چرا پیامبر على را براى فدا شدن انتخاب كرد؟

براى این مهم على را برگزید و جز او را انتخاب نكرد،زیرا شایسته بود آن كس كه به این كار مهم قیام مى‏كرد بطور فراوان از ویژگیهاى زیر برخوردار باشد:

(1) محبت او به خدا،پیامبر (ص) و دین او بیشتر از محبتش به خود باشد.

(2) داراى روحیه‏اى باشد كه در راه خدا با خشنودى شهادت را استقبال كند.

(3) دلاورى باشد كه دشمنان-على رغم تنهایى و بى‏یاورى او و فزونى دشمن-او را مرعوب نكنند.البته كسى كه آن شب بر بستر پیامبر مى‏خوابد،تنها و بطور ناگهانى دست كم با ده جوان از زورمندان مكه روبرو خواهد شد،و اگر در برابر آنها پیروز شود،طبیعى است كه تمام خشم مردم مكه متوجه او خواهد شد و صدها تن از آنان و شاید همگى به وى حمله‏ور شوند،زیرا او كسى است كه با خوابیدن خود در بستر پیامبر (ص) مانع پیروزى آنان در كارشان شده است.

(4) مردى باشد كه هیچ رازى را آشكار نكند،و هر چه شكنجه بیند،دشمنان را از جا و مكان پیامبر (ص) آگاه نسازد.و براستى مشركان قریش،پس از بى‏نتیجه ماندن توطئه‏شان تصمیم گرفتند به جاى پیامبر (ص) هر كسى را كه در بستر او یافتند،شكنجه و آزار دهند تا جایگاه پیامبر (ص) را به آنان نشان دهد.

البته دشوار است تصور كنیم كسى جز على (ع) مى‏توانسته چنین وظیفه‏اى را به‏عهده گیرد،و آرام و مطمئن-بدون خوف و ترسى-اقدام به آن كار بكند.در این جاست كه ما معناى وزارت و یا معاونت را مى‏فهمیم كه على (ده سال پیش از این رویداد) به قیمت جان خود نسبت‏به پیامبر پیمان آن را بست.

هدف از تكلیف اداى امانتها

براستى،ملاحظه مى‏كنید كه دستور پیامبر (ص) به على (ع) براى اداى امانتها و سپرده‏هاى مردم به صاحبان آنها به نیابت از او،آشكارا به انجام پیمان رسول خدا (ص) نسبت‏به على در مورد وصایت و جانشینى پیامبر (ص) اشاره دارد.زیرا براى پیامبر (ص) امكان داشت كه شخص دیگرى-همچون عموى ثروتمندش عباس-را وادار به این كار كند و یا این كه فردى از اصحاب را (كه با اجازه او مهاجرت كردند) به منظور اقدام به مساله مهم پرداخت امانتها،باقى گذارد.و تكلیف مورد انتظار در مورد اداى امانت از جانب پیامبر به هر یك از صحابه،بیش از على بود زیرا كه على با خوابیدن در بستر پیامبر در معرض خطرى شدید قرار مى‏گرفت...و زنده ماندنش پس از آن خطر بزرگ جدا قابل تردید بود.در حالى كه بقیه اصحاب در معرض خطر نبودند و تكلیف آنان به رساندن امانتها به صاحبانشان، منطقى‏تر بود زیرا كه سلامتى هر كدام از آنها به مقتضاى عادت قابل انتظار بود،و لیكن پیامبر كسى از آنان را براى این كار مهم انتخاب نكرد و على رغم خطرهایى كه على را محاصره كرده بود،او را انتخاب كرد.

خبرى كه خود یك معجزه بود

انتخاب على براى باز پس دادن سپرده‏ها دلیل بر این است كه على تنها كسى است كه جایگزین پیامبر و همانند اوست.همان طورى كه این انتخاب خود خبرى است معجزه آسا،آنچه به وضوح ظاهر مى‏شود این است كه خداوند به محمد وحى كرد كه على از مشكلات به سلامت‏خواهد گذشت و او پس از رفع مشكلات در موقعیتى خواهد بود كه بتواند امانتها را به صاحبانشان باز گرداند.اگر پیامبر (ص) به سلامت‏ماندن على یقین نداشت‏بر او لازم بود كه دیگرى را براى اداى آن امانتها تعیین كند،زیرا اداى امانت واجب است،و وجوب اداى امانت،امانتدار را ملزم مى‏كند،تا مطمئن‏ترین راهها را براى رساندن سپرده‏ها به صاحبانشان انتخاب كند.پس،بر عهده پیامبر بوده است،تا براى آن كار مهم كسى را كه انتظار سالم ماندنش مى‏رفت،انتخاب كند نه كسى كه ممكن است كشته شود.

گاهى خواننده فكر مى‏كند كه على به سالم ماندن خویش یقین داشته است.و این یقین از طریق خبر دادن پیامبر به او و از مكلف ساختنش به پرداخت امانتها به دست آمده و دلالت‏بر اطمینان پیامبر (ص) به كشته نشدن على در آن شب داشته است.اگر جریان بر این منوال باشد پس حادثه،اهمیت‏خود را از دست مى‏دهد،زیرا خوابیدن در بستر پیامبر (ص) فداكارى بزرگى نخواهد بود،هنگامى كه شخص خوابیده یقین دارد به این كه تحت عنایت‏خدا محفوظ است و به او گزندى نخواهد رسید،هر چند خطرها فراوان باشد.

على (ع) به شهادت علاقه‏مندتر بود تا زندگى

واقعیت این است كه پیامبر خدا على را مامور به اداى امانتها كرد پس از این كه او خوابیدن در بستر پیامبر را بدون تردید و بى‏توجه به آنچه در لیلة المبیت‏برایش اتفاق خواهد افتاد،پذیرفت در قیقت‏براى او یكسان بود كه زنده بماند یا كشته شود تا وقتى كه هدف یعنى همان نگهبانى پیامبر برقرار باشد على همان مردى است كه بیش از آنچه طالب حیات باشد خواستار شهادت بود.و شهادت در راه خدا را غنیمت و رستگاریى مى‏دید كه بالاتر از آن رستگارى نیست و آن را هنگامى درمى‏یابیم كه مطلبى را كه در نهج البلاغه نوشته شده است‏بخوانیم آن جا كه از پیامبر (ص) راجع به قول خداى تعالى:«آیا مردم پنداشته‏اند كه به صرف این كه بگویند ایمان آورده‏ایم رها خواهند شد و مورد آزمایش قرار نخواهند گرفت؟»پرسید،ضمن گفتارش كلمات زیرا را یادآور شده است:«گفتم:اى رسول خدا آیا در روز جنگ احد،هنگامى كه گروهى از مسلمانان به درجه شهادت رسیدند،اما من از شهادت محروم شدم و كشته نشدنم بر من گران بود به من نفرمودى:بشارت باد تو را كه بعد از این كشته خواهى شد؟ به من فرمود:آنچه گفتى راست است،هنگام شهادت،چگونه صبر خواهى كرد؟گفتم اى پیامبر خدا این مورد از موارد صبر نیست‏بلكه جاى مژده و سپاسگزارى است‏» (3) .

البته خداوند به پیامبر خبر داده بود كه بزودى به سوى مكه باز مى‏گردد.به دلیل نزول این آیه:«البته خدایى كه قرآن را بر تو وحى كرد تو را به وعده‏گاهت‏بر مى‏گرداند...»نزول آیه در حالى بود كه پیامبر در مسیر مهاجرت خود به مدینه حركت مى‏كرد.

این وحى،وعده‏اى بود از جانب خدا به پیامبرش كه در آینده نزدیك با پیروزى به مكه باز مى‏گردد، وعده‏اى براى او بود بر این كه وى پیش از بازگشت‏به مكه از دنیا نخواهد رفت و لیكن این وعده الهى از عظمت كوشش پیامبر و جهاد او در راه رسالت چیزى نمى‏كاهد،زیرا گر چه او این وعده را از جانب پروردگارش دریافت نكرده بود،در راه انجام رسالت‏خویش حركت مى‏كرد بدون این كه به آنچه در این راه به او خواهد رسید،اهمیت‏بدهد جریان در مورد على نیز بر این منوال بود،آگاهى على به زنده ماندنش تا وقتى كه امانتها را برساند از عظمت فداكاریش نمى‏كاهد چه او آماده براى انجام مساله مهم فداكارى بود اگر چه بشارت پیروزى داده نمى‏شد و یا مژده شهادت دریافت مى‏كرد.

تاریخ زندگى على سرشار از فداكارى است

تاریخ زندگانى على در سالهاى پس از این رویداد،بروشنى این نتیجه گیرى را ثابت مى‏كند.تاریخ به ما نمى‏گوید كه پیامبر به على پیش از جنگ احد خبر داد كه او ازمعركه احد سالم بیرون مى‏آید.و لیكن این مطلب مانع از آن نمى‏شد كه على با پیامبر استوار بماند و با جانش از او محافظت كند،و با گروهى از لشكریان مشرك مهاجم یكى پس از دیگرى روبرو شود.آن گاه كه همه یاران پیامبر (ص) رو به فرار گذاشتند،در میان آنها فرو رفته و با شمشیرش سرهاى قهرمانانشان را بزند.

حقا كه على به هنگام هجرت دو امر مهمى را كه به وى موكول شده بود به بهترین وجه انجام داد، براستى كه او به پیمان همكارى با رسول خدا وفا كرد و پیامبر خدا را نجات داد و او سوى منزلگاه هجرتش رهسپار شد و به انجام وظیفه رسالت الهى-چنان كه خدا خواسته بود-پرداخت.پس یارى على به پیامبر خدا فداكارى بى‏نظیرى در نوع خود بوده است.پیامبر از او خواست كه نیابت كند از او تا به عنوان یك نایب پرداخت كننده امانتها عهده‏دار این كار مهم شود،پس او نیز آن امانتها را به صاحبانش باز گرداند بدان گونه كه اگر خود رسول خدا (ص) نیز بود،عمل مى‏كرد.و پس از این كه هر دو امر مهم را به انجام رساند،رهسپار مدینه شد،چندین روز پیاده راه رفت‏به حدى كه پاهایش ورم كرد، و سرانجام به محل قبا،چند میل دور از مدینه رسید.در آن جا پیامبر منتظرش بود براى این كه در حالى وارد مدینه شود كه فدایى و نماینده‏اش در پس دادن امانتها،همراه او باشد.

البته خداوند پیامبرش را از كید و مكر كسانى از قریش كه نسبت‏به او مكر ورزیده بودند نجات داد و او محترمانه و در میان یارانى چند،به سلامت وارد مدینه شد.اما قریش خود را پیروز و در سلامت نمى‏دیدند،و از جانب محمد (ص) خواب راحت نداشتند.و با وجود او،دین خود و مركز قدرت آن[مكه] را در خطر جدى مى‏دیدند و مى‏ترسیدند كه با گذشت زمان آن حضرت توان و قدرت بیشترى بیابد و سرانجام با لشگرى كه مانندش در گذشته دیده نشده باشد به مكه باز گردد!

آرى نجات پیامبر (ص) قریش را بر قتل او حریصتر و در ستیز با او خشنتر كرد.قریش چون این مرتبه در رسیدن به هدف ناكام شده‏اند پس باید در آینده آتش جنگى طولانى را مشتعل كنند،خود و یارانشان را به میدانهاى گوناگون كارزار وارد سازند وتمام امكانات خود را براى نفوذ در بقیه قبیله‏هاى بت‏پرست و غیر بت‏پرست‏بر ضد پیامبر به كار گیرد.تا شاید با رودررویى و جنگ با آن حضرت بتوانند به برخى از اهداف خود كه با هجوم ناگهانى به آن نرسیده بودند دست‏یابند.

اگر فداكارى على در شب هجرت را نمونه‏اى برجسته از ایفاى تعهد او به معاونت پیامبر در شب شوراى منزل-یعنى كمك و معاونت او-به شمار آوریم،پس ممكن است تصور كرد حوادثى كه در پى هجرت تا هنگام قطعى شدن پیروزى آن اصول آسمانى پیش مى‏آید،سال بسال بر مقدار حجم این همكارى مى‏افزاید.

امكان نداشت كه اسلام منتشر شود مگر وقتى كه معتقدان به اصول آن از قید ترس آزاد و از آزادیشان بهره‏مند مى‏شدند،و آن ممكن نبود جز وقتى كه دولتى نیرومند بر اساس این اصول بر پا شود،و پایه‏هاى این دولت مورد نظر نمى‏توانست استوار گردد مگر وقتى كه قواى تهدید كننده شرور از بین بروند.و ما در صفحات آینده خواهیم دید كه على در تمام این موارد،تنها مددكار است.

پى‏نوشتها:

1-المستدرك ج 3 ص 5.

2-ج 2 ص 72،دار الكتاب العربى بیروت.

3-نهج البلاغة،ج 2 ص 5.

امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 105

محمد جواد شرى

پنج شنبه 5/5/1391 - 12:3
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت

در شعب ابیطالب

على پیوسته در كنار پیغمبر بود و نگهبانى او مى‏نمود ابن ابى الحدید از امالى محمد بن حبیب آورده است:

«ابوطالب بر جان پیغمبر مى‏ ترسید. بسا شب هنگام نزد بستر او مى ‏رفت و او رابر مى‏ خیزاند و على را بجاى وى مى‏ خواباند.»

شبى على گفت:«من كشته خواهم شد.»ابوطالب در چند بیت‏ بدو چنین گفت:

«پسرم! شكیبا باش كه شكیبایى خردمندانه‏ تر است و هر زنده‏اى مى‏میرد.بلایى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود. دوستى والا گهر،كریم و نجیب. اگر مرگى رسید تنها براى تو نیست،هر زنده ‏اى مى‏ میرد.»

على چنین پاسخ مى‏دهد:

«مرا در یارى احمد شكیبایى مى ‏فرمایى؟بخدا آنچه گفتم از بیم نبود.من دوست مى ‏دارم یارى مرا ببینى و بدانى.من پیوسته فرمان‏بردار تو هستم،من احمد را كه در كودكى و جوانى ستوده است‏براى رضاى خدا یارى مى ‏كنم.» (1)

هنگامى كه قریش بنى‏ هاشم را در شعب ابو طالب در بندان كردند،ابوطالب در جمله آنان بود.او على را به نگهبانى محمد سفارش مى ‏نمود.دور نیست داستانى را كه ابن ابى الحدید آورده در این روزها رخ داده باشد.

پى‏ نوشت:

 1.شرح نهج البلاغه،ج 14،ص 64.

على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 12

دكتر سید جعفر شهیدى

پنج شنبه 5/5/1391 - 11:59
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت> در خانه پیامبر

در خانه پیامبر

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على (ع) را به خانه خود مى‏ برداز آنجا كه خدا مى‏خواهد ولى بزرگ دین او در خانه پیامبر بزرگ شود وتحت تربیت رسول خدا قرار گیرد، توجه پیامبر را به این كار معطوف مى ‏دارد. مورخان اسلامى مى ‏نویسند:

خشكسالى عجیبى در مكه واقع شد.ابوطالب، عموى پیامبر، با عایله وهزینه سنگینى روبرو بود. پیامبر با عموى دیگر خود، عباس، كه ثروت ومكنت مالى او بیش از ابوطالب بود به گفتگو پرداخت وهر دو توافق كردند كه هركدام یكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشایشى در كار ابوطالب پدید آید. از این جهت عباس، جعفر را وپیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على را به خانه خود بردند. (1)

این بار كه امیر مؤمنان به طور كامل در اختیار پیامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضایل انسانى او بهره‏هاى بسیار برد وموفق شد تحت رهبرى پیامبر به عالیترین مدارج كمال خود برسد. امام -علیه السلام در سخنان خود به چنین ایام ومراقبت هاى خاص پیامبر اشاره كرده، مى‏فرماید:

ولقد كنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی كل یوم من اخلاقه علما ویامرنی بالاقتداء به. (2)

من به سان بچه ناقه‏اى كه به دنبال مادر خود مى ‏رود در پى پیامبر مى ‏رفتم; هر روز یكى از فضایل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏ كرد ودستور مى ‏داد كه ازآن پیروى كنم.

حضرت على(ع) در غار حرا

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم پیش ازآنكه مبعوث به رسالت‏ شود، همه ساله یك ماه تمام را در غار حرا به عبادت مى ‏پرداخت ودر پایان ماه از كوه سرازیر مى ‏شد ویكسره به مسجد الحرام مى‏رفت وهفت‏بار خانه خدا را طواف مى‏كرد وسپس به منزل خود باز مى ‏گشت.

در اینجا این سؤال پیش مى ‏آید كه با عنایت‏شدیدى كه پیامبر نسبت‏به حضرت على داشت آیا او را همراه خود به آن محل عجیب عبادت ونیایش مى ‏برد یا او را در این مدت ترك مى‏ گفت؟

قراین نشان مى ‏دهد از هنگامى كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترك نگفت.مورخان مى ‏نویسند:

على آنچنان با پیامبر همراه بود كه هرگاه پیامبر از شهر خارج مى‏شد وبه كوه وبیابان مى ‏رفت او را همراه خود مى ‏برد. (3)

ابن ابى الحدید مى‏گوید:

احادیث صحیح حاكى است كه وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در كنار حضرتش بود.آن روز از روزهاى همان ماه بود كه پیامبر براى عبادت به كوه حرا رفته بود.

امیر مؤمنان، خودد ر این باره مى ‏فرماید:

«ولقد كان یجاور فی كل سنة بحراء فاراه ولا یراه غیری...». (4)

پیامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى ‏پرداخت وجز من كسى او را نمى ‏دید.

این جمله اگر چه مى ‏تواند ناظر به مجاورت پیامبر در حرا در دوران پس از رسالت‏باشد ولى قراین گذشته واینكه مجاورت پیامبر در حرا غالبا قبل از رسالت‏بوده است تایید مى‏كند كه این جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است.

طهارت نفسانى حضرت على -علیه السلام وپرورش پیگیر پیامبر از او سبب شد كه در همان دوران كودكى، با قلب حساس ودیده نافذ وگوش شنواى خود، چیزهایى را ببیند واصواتى را بشنود كه براى مردم عادى دیدن وشنیدن آنها ممكن نیست; چنانكه امام، خود در این زمینه مى ‏فرماید:

«ارى نور الوحی و الرسالة و اشم ریح النبوة‏». (5)

من در همان دوران كودكى، به هنگامى كه در حرا كنار پیامبر بودم، نور وحى ورسالت را كه به سوى پیامبر سرازیر بود مى ‏دیدم وبوى پاك نبوت را از او استشمام مى ‏كردم.

امام صادق -علیه السلام مى ‏فرماید:

امیر مؤمنان پیش از بعثت پیامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى ‏شنید.

در لحظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پیامبر به حضرت على فرمود:

اگر من خاتم پیامبران نبودم پس از من تو شایستگى مقام نبوت را داشتى، ولى تو وصى ووارث من هستى، تو سرور اوصیا وپیشواى متقیانى. (6)

امیر مؤمنان در باره شنیدن صداهاى غیبى در دوران كودكى چنین مى ‏فرماید:هنگام نزول وحى بر پیامبر صداى ناله‏اى به گوش من رسید; به رسول خدا عرض كردم این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است وعلت ناله اش این است كه پس از بعثت من از اینكه در روى زمین مورد پرستش واقع شود نومید شد. سپس پیامبر رو به حضرت على كرد وگفت:

«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست‏بنبى و لكنك لوزیر». (7)

تو آنچه را كه من مى ‏شنوم ومى ‏بینم مى‏شنوى ومى ‏بینى، جز اینكه تو پیامبر نیستى بلكه وزیر ویاور من هستى.

پى ‏نوشتها:

1- سیره ابن هشام، ج‏1، ص‏236.

2- نهج البلاغه عبده، ج‏2، ص‏182.

3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏13، ص‏208.

4- نهج البلاغه، خطبه‏187(قاصعه).

5- پیش از آنكه پیامبر اسلام از طرف خدا به مقام رسالت‏برسد وحى وصداهاى غیبى را به صورت مرموزى، كه در روایات بیان شده است، درك مى‏كرد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏13، ص‏197.

6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏13، ص‏310.

7- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

فروغ ولایت ص‏18

آیت الله شیخ جعفرسبحانى

پنج شنبه 5/5/1391 - 11:55

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام

رفع یك شبهه

پس از آنكه پیشگامى على علیه السلام در اظهار ایمان و اسلام،همراه با ادله روشن،بیان شد، ممكن است این سؤال در ذهن برخى،پدید آید كه وضع ایمان على علیه السلام پیش از بعثت چگونه بوده است؟

پاسخ این پرسش،با توجه به مطالبى كه گذشت،بخوبى روشن است.مقصود از ایمان و اسلام على علیه السلام به رسول خدا در روز بعثت،همان ابراز ایمان و اعتقاد دیرینه‏اى است كه پیش از بعثت، جان على علیه السلام از آن لبریز بوده و لحظه‏اى از آن جدا نمى‏شده است،زیرا علاوه بر موحد بودن پدرش حضرت ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد،بر اثر مراقبتهاى دایمى پیامبر گرامى اسلام از على علیه السلام،ریشه‏هاى ایمان به خداى یگانه در اعماق روح و روان او جاى گرفته،و وجود او سراپا ایمان و اخلاص بود.اما از آنجا كه حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بوده،لازم بود على بن ابى‏طالب علیه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام پیوند خود را با آن حضرت استوارتر سازد و ایمان دیرینه خود را به ضمیمه پذیرش رسالت جدید وى،به صورت آشكار ابراز نماید.

در موارد متعددى در قرآن كریم،ایمان و اسلام به معناى اظهار عقیده دیرینه آمده است.به عنوان نمونه،آنگاه كه خداوند به ابراهیم خلیل دستور مى‏دهد كه اسلام بیاورد،او نیز مى‏گوید: (اسلمت لرب العالمین، (1) براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم.)

همچنین قرآن از قول رسول خدا چنین مى‏فرماید: (و امرت ان اسلم لرب العالمین،به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم.)

مسلما مقصود از اسلام در این موارد و مشابه آنها،اظهار تسلیم و ابراز ایمانى است كه در جان شخص وجود داشته است،و هرگز مقصود از آن،تحصیل ابتدایى ایمان نیست،زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیش از نزول این آیه و حتى پیش از بعثت فردى موحد و پیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است،بنابراین،ایمان دو معنى دارد:

1-اظهار ایمان درونى كه قبلا در روح و روان شخص بوده است و مقصود از ایمان آوردن حضرت على علیه السلام همین است.

2-تحصیل ایمان و گرایش ابتدایى به اسلام،كه اسلام بسیارى از صحابه و یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به همین معنى است.

امیر المؤمنین علیه السلام خود در خطبه‏اى از نهج البلاغه مى‏فرماید:«ولدت على الفطرة،من بر فطرت الهى متولد شدم.» (2) منظور امام علیه السلام از این جمله چیست؟آیا منظور حضرت از جمله فوق،این است كه اساس آفرینش من بر فطرت توحید بوده است؟بدون شك منظور امام علیه السلام این معنى نیست،زیرا این موضوع اختصاص به آن حضرت ندارد،بلكه‏«كل مولود یولد على الفطرة،هر انسانى با فطرت پاك توحیدى متولد مى‏شود.»به نظر مى‏رسد منظور امام علیه السلام از این جمله،همان معنایى است كه مطرح شد،یعنى حضرت از آغاز تولد در خانواده‏اى رشد نمود كه در آن بت‏پرستى راه نداشته است،زیرا خانواده آن حضرت همه خداپرست و موحد بوده‏اند.علاوه بر این،از كودكى به خانه رسول خدا راه یافت و در دامن مربى بشریت تربیت‏شد و از نورانیت و معنویت و خداپرستى آن رهبر بزرگ اسلام بهره كامل گرفت و درس خداشناسى آموخت.از این رو،لحظه‏اى به شرك و بت‏پرستى نیالود.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به این حقیقت اشاره فرموده است:«ثلاثة ما كفروا بالله قط،مؤمن آل یاسین،و علی بن ابی طالب و آسیة امراة فرعون،سه تن هستند كه هرگز نسبت‏به خدا كفر نورزیدند:مؤمن آل یاسین،على بن ابى طالب،و آسیه همسر فرعون.» (3)

بنابراین على علیه السلام همان گونه كه خود مى‏فرماید:«ولدت على الفطرة‏»،حتى لحظه‏اى به شرك و كفر نگرایید و از بدو ولادت،موحد و خداشناس بوده است.

درباره حدیث‏«ولدت على الفطرة‏»ابن ابى الحدید سه احتمال داده است كه در این جا،ذكر خلاصه‏اى از آن مناسب است:

1-مراد از ولادت بر فطرت،این باشد كه تولد حضرت در دوران رسالت‏بوده است نه در عصر جاهلیت،زیرا در احادیث آمده است كه ده سال قبل از بعثت،صداهایى به گوش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏رسیده و انوار الهى را مى‏دیده تا براى گرفتن وحى آمادگى لازم را پیدا كند، پس این ایام،حكم ایام رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را دارد.شاهد بر این مطلب،آن است كه رسول خدا،ده سال قبل از بعثت،از مردم كناره مى‏گرفت و به غار حرا مى‏رفت و مشغول عبادت مى‏شد.در اوایل همان ده سال قبل از بعثت كه سال سى‏ام عام الفیل‏بود،على علیه السلام به دنیا آمد و رسول خدا این سال را سال خیر و بركت نامید و میلاد على علیه السلام را به دیگران خبر داد و طبق روایتى،فرمود:«لقد ولد لنا اللیلة مولود یفتح الله علینا به ابوابا كثیرة من النعمة و الرحمة،در این شب مولودى براى ما به دنیا آمد كه به وسیله این مولود درهاى نعمت و رحمت الهى بر ما گشوده مى‏شود.»

2-نظریه دومى كه ابن ابى الحدید درباره این كلام حضرت داده است این است كه خداوند تمام مردم را با فطرت پاك خلق مى‏كند،اما گاهى با تربیت غلط ممكن است آن فطرت خدایى از راه حقیقت منحرف شود،و على علیه السلام نه تنها فطرت خداییش بر توحید بود،بلكه زیر نظر پیامبر اسلام به كمال مطلوب رسید.

3-احتمال سوم در این است كه منظور از فطرت،«عصمت‏»باشد،یعنى مراد او كه فرمود:«من بر فطرت به دنیا آمدم‏»،یعنى معصوم هستم،طاهر و مطهرم،زیرا آن حضرت از بدو تولد تا لحظه شهادتش مرتكب گناه و كار قبیحى نشد و لحظه‏اى هم كفر نورزید.ابن ابى الحدید احتمال سوم را به دانشمندان شیعه نسبت مى‏دهد. (4)

نمونه‏اى از دیدگاه بزرگان اسلام

بسیارى از صحابه و بزرگان اسلام بر این حقیقت كه‏«على علیه السلام قبل از اظهار اسلام،موحد بوده است و ضمیر پاكش لحظه‏اى به شرك و كفر نیالوده است‏»،گواهى داده‏اند:

1-ابن عباس مى‏گوید:«به خدا قسم هیچ بنده‏اى ایمان به خدا نیاورد مگر آن كه بت‏پرست‏بود... مگر على بن ابى‏طالب علیه السلام،زیرا او در حالى ایمان آورد كه هیچ گاه بتى را بندگى نكرده بود.» (5)

2-در كتاب‏«على بن ابى طالب بقیة النبوة و خاتم الخلافة‏»،تالیف عبد الكریم خطیب آمده است: «...آنچه من درباره اسلام على علیه السلام مى‏گویم این است كه:«ان علیاولد مسلما على الفطرة...، على علیه السلام بر فطرت اسلام متولد شد،زیرا او از طفولیت،تحت تربیت‏حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و در خانه آن حضرت بود و خداوند او را و هر كه را در خانه او بود،از شرك و گمراهى جاهلیت مصون نگاه داشت.» (6)

3-مقریزى از علماى اهل سنت مى‏گوید:«...على علیه السلام مشرك نبوده است تا به اسلام فراخوانده شود،بلكه او قبل از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم،در خانه آن حضرت بود و مانند یكى از فرزندان او تابع وى در تمام حالات بوده است.بنابراین از روز نخست،مسلمان بوده است.» (7)

4-محمد عقاد مصرى مى‏نویسد:«معناى این كه على علیه السلام در خانه كعبه ولادت یافت این است كه او مسلمان به دنیا آمد،زیرا نظر ما به ولادت،عقیده و روح است.على علیه السلام چشمش را به اسلام گشود و هرگز بت نپرستید و در خانه‏اى تربیت‏شد كه اسلام از آنجا شروع شد....» (8)

5-علامه شیخ خلیل مى‏نویسد:«روزى كه پیامبر خدا دعوتش را آشكار كرد نخستین كسى كه از میان مردم،اسلام را پذیرفت و قبل از دیگران ایمان آورد،على بن ابى طالب علیه السلام بود،بلكه صحیح آن است كه او اول كسى است كه اسلام و ایمان خود را اعلان كرد و الا اسلام و ایمان در اعماق قلب على علیه السلام و در تمام وجودش وجود داشت.او با اسلام و ایمان زندگى مى‏كرد، زیرا در كنف رسول خدا بود و هدایت و ایمان را از او مى‏گرفت،همان طور كه ماه نور و روشنى‏اش را از خورشید مى‏ستاند.پس على بن ابى‏طالب علیه السلام مقام و منزلتى دارد كه آن مقام براى بشرى غیر از او نیست.» (9)

پى‏نوشتها:

1.بقره (2) آیه 131.

2.نهج البلاغه،خطبه 57.

3.تاریخ دمشق،ج 2،ص 282،ح 806.

4.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 4،ص 114.

5.مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص 8.

6.همان مدرك.

7.خلاصه‏اى از امتاع مقریزى،ص 16، (به نقل از الغدیر،ج 3،ص 230) .

8.عبقریة الامام،ص 43.

9.امام على رسالة و عدالة،ص 25، (به نقل از«امام على‏»،رحمانى،ص 406) .

مظهر ولایت ص 152

سید اصغر ناظم زاده‏قمى

 

پنج شنبه 5/5/1391 - 11:51
اهل بیت

 

 

سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام

افتخار على علیه السلام به سبقت در اسلام

على علیه السلام در مواقع مختلف به سبقت در اسلام و ایمانش اشاره كرده و به آن افتخار نموده است:«فانی ولدت على الفطرة و سبقت الى الایمان و الهجرة،من بر فطرت توحید تولد یافتم و در ایمان و مهاجرت پیشقدمتر از همه مردم.»(1)

در جاى دیگر مى‏فرماید:«و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله و خدیجة و انا ثالثهما،در آن روزگار،خانه‏اى كه اسلام در آن راه یافته باشد،نبود جز خانه رسول خدا و خدیجه و من هم نفر سوم آنها بودم.»(2)

و نیز فرمود:«انا اول من اسلم مع النبى صلى الله علیه و آله و سلم،من اول كسى هستم كه به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آوردم.»(3) همچنین فرمود:«انا عبد الله و اخو رسول الله و انا الصدیق الاكبر لا یقولها بعدی الا كذاب،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین،من عبد خدا و برادر رسول او هستم،منم بزرگترین یاور او.این كلام را بعد از من كسى ادعا نمى‏كند،مگر آنكه دروغگوست.من هفت‏سال قبل از دیگران نماز مى‏خواندم.»(4)

و نیز فرمود:«لقد عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه الامة قبل خمس سنین،من پنج‏سال پیش از همه این امت،خداى را بندگى كردم.»(5)

حضرت،در ضمن اشعارى كه به معاویه در پاسخ فخر فروشى او فرستاده است مى‏فرماید:

سبقتكم الى الاسلام طرا(6) صغیرا ما بلغت اوان حلمی

در ایمان و اسلام بر همه شما پیشى و سبقت گرفتم،در حالى كه طفل بودم و به حد بلوغ نرسیده بودم.(7)

پى‏نوشتها:

1.نهج البلاغه،خطبه 57.

2.همان،خطبه 193.

3.تاریخ بغداد،ج 4،ص 233.

4.ینابیع المودة،ج 1،ص 59،كشف الغمة،ج 1،ص 18.

5.استیعاب،ج 3،ص 31،ینابیع الموده،ج 2،ص 28.در مستدرك حاكم،ج 3،ص 121،با تفاوت‏«قبل سبع سنین‏»حدیث را نقل كرده است.

6.در سند«طفلا»است،ولى اصح‏«طرا»مى‏باشد.

7.الفصول المهمه،ص 32.

مظهر ولایت ص 139

سید اصغر ناظم زاده‏قمى

 

پنج شنبه 5/5/1391 - 11:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته