شخصیت ها و بزرگان
شریف رضى، معروف به (( سید رضى)) دانشمند بزرگ اسلامى در قرن چهارم هجرى است كه با گردآورى نهج البلاغه نام خود را در تاریخ اسلام جاودانه كرد.
جد پنجم او، حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم شیعیان است و چون حضرت على (ع) نیز، جد پنجم امام موسى بن جعفر (ع) بوده است، به این ترتیب درمى یابیم كه حضرت على (ع)، جد دهم سید رضى است. همچنین از طرف مادر نیز اجداد سید رضى، با9 نسل فاصله، به حضرت على (ع) مىرسند. از این رو معلوم مىشود كه سید رضى هم از سوى پدر، هم از سوى مادر، خاندان پاك و شریفى داشته كه هر دو از نسل مبارك امام على علیهالسلام بودهاند.
سید رضى در سال 359 هجرى قمرى متولد شد و پس از یك زندگى كوتاه ولى پر ثمر 47 ساله، در سال 406 هجرى درگذشت.
وى از كودكى، دوشادوش برادرش((شریف مرتضى)) به تحصیل دانش رفته بود، به زودى هوش فراوان و نبوغ سرشار خود رانشان داد، و از تمامى هم سن سالهاى خود پیش افتاد. به طورى كه در نخستین سالهاى جوانى به عنوان یك دانشمند برجسته اسلامى شناخته شد و مورد احترام دانشمندان بزرگ آن زمان قرار گرفت.
سید رضى از آغاز جوانى، شروع به تحقیقات با ارزشى در زمینه قرآن و اسلام و مسائل اسلامى كرد. حاصل تلاشها و تحقیقات او، چند كتاب با ارزش بود كه در قرنهاى بعد نیز، همیشه مورد توجه دانشمندان جهان اسلام قرار گرفته است.
وى در زمینه شعر نیز نبوغ سرشارى داشت، چنانكه دانشمندان و شعر شناسان، با مطالعه اشعارى كه از او باقى مانده است، وى را بزرگترین و بهترین شاعر عرب دانستهاند.
اما كتابى كه نام او را جویده كرده، نوشتهها و اشعار و تحقیقات خودش نیست، بلكه گردآورى و تدوین همین كتابى كه امروز، با نام ((نهجالبلاغه)) در دنیا مىدرخشد. سید رضى، براى جمع آورى مطالب این كتاب نزدیك 20 سال زحمت كشید. به دهها كتابخانه رفت و صدها كتاب را از آغاز تا پایان به دقت خواند. در آن كتابها، كه هر كدام دهها سال پیش نوشته شده بود، آثار مختلفى از على علیهالسلام نیز وجود داشت. نویسندگان آن كتابها، هر كدام به مناسبتهاى مختلف، قسمتهائى از خطبهها، نامهها، سخنان كوتاه و پند و اندرزهاى امام علیهالسلام را نقل كرده بودند.
اما این آثار، در هیچكدام از آن كتابها، نظم و ترتیب درستى نداشت. بلكه هر نویسندهیى قسمتهایى از آثار امام را، در كتاب خود نقل كرده بود.
از این رو، سید رضى سعى و همت فراوان به كار برد و پس از سالها تحقیق و مطالعه، در سال 400 هجرى قمرى، موفق شد آثار پراكنده امام را در سه بخش گردآورى كند و به صورت كتابى جامع، در جهان فرهنگ و اندیشه انتشار دهد.
باید دانست كه نهجالبلاغه نیز، در بردارنده تمامى آثار امام (ع) نیست. اما از تمام كتابهایى كه در زمینه گفتهها و نوشتههاى آن حضرت، پیش از سید رضى، تدوین و تألیف شده بود، پرمطلبتر و داراى نظم و ترتیب بیشتر و به كمال نزدیك است.
سخنان على علیهالسلام، پیش از سید رضى
سید رضى، نهجالبلاغه را در زمانى گردآورى و تنظیم كرد كه حدود 350 سال از شهادت حضرت امیرمؤمنان (ع) مىگذشت.
مىدانیم كه سید رضى مطالب نهج البلاغه را از میان نوشتههاى كتابهاى كه قبل از او تالیف شده بود بدست آورد و یكجا گردآورى كرد، و همین نكته آشكار مىكند كه پیش از او بسیارى از نویسندگان و محققان دیگر، دست به جمع آورى آثار امام (ع) زده بودند.
به طورى كه دانشمندان و تاریخ نویسان در كتابهاى خود نوشتهاند پیش از تنظیم نهجالبلاغه 22 كتاب دیگر نیز وجود داشت كه همه آنها، مثل نهجالبلاغه، شامل سخنان و نامهها و نوشتههاى امام علیهالسلام بود، نخستین كتابى كه در این زمینه تدوین شد، سخنرانىهاى على علیهالسلام روى منبر نام داشت، مولف این كتاب كسى بود كه در زمان جاهلیت - یعنى پیش از بعثت رسول اكرم (ص) به دنیا آمد او كه بعد از ظهور اسلام، مسلمان شده بود، پس از رحلت پیامبر (ص) به جمع یاران على (ع) پیوست و پس از آن، تا زمان شهادت امام، از یاوران وفادار و فداكار او بود.
این شخص كه زید بن وهب نام داشت در سال 96 هجرى در گذشت. اما سالها پیش از مرگ، مطالبى را كه خود از زبان امیرالمؤمنین شنیده بود در((سخنرانیهاى على (ع) روى منبر)) نوشت.
پس از او، بیست كتاب دیگر در این زمینه تنظیم شد. و بالاخره آخرین كسى كه پس از سید رضى در این مورد كتابى تدوین كرد، دانشمند برجستهیى به نام((ابو عثمان جاحظ)) بود.
جاحظ در سال 225 هجرى در گذشت و این، تاریخى بود كه سید رضى، 104 سال پس از آن متولد شد. كتاب جاحظ((صد سخن از امیرالمؤمنین على علیهالسلام )) نام دارد كه سید رضى از مطالب آن نیز مانند مطالب كتابهاى دیگر، استفاده كرده و قسمتهایى از آن را در نهجالبلاغه نقل كردهاست .
مجموعا هفتاد نفر از دانشمندان قبل از سید رضى خطبهها و سخنهاى امام على (ع) را جمع آورى كردهاند كه این مختصر را گنجایش ذكر نام همه آنها نمىباشد.
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:34
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت
مرگ پدر
سفارش ابوطالب به على در هنگام مرگ
چون زمان مرگ ابوطالب فرا رسید وى على و جعفر و دو برادرش عباس و حمزه را به یارى پیغمبر سفارش كرد. آنان نیز همگى به خصوص على و حمزه به نیكوترین وجه به یارى محمد پرداختند. در این باره ابوطالب طى شعارى به آنان چنین مى گوید:
وصیت مى كنم به یارى پیامبر نیكو دیدار، پسرم على و عباس عموى نیكویش را و حمزه شیر زمان را در كنار او و جعفر را كه از محمد آزارگران را دور سازیدو همچنین ابوطالب على را با آنكه خردسال بود، بر آنان مقدم داشتبا آنكه جعفر برادر على از وى بزرگتر بود و دو عمویش حمزه و عباس، سن و سال بیشترى از على داشتهاند. همین دلیل كافى است كه ابوطالب در چهره پسرش نمودى از شجاعت و مردانگى و زورمندى و دلیرى مشاهده كرده بود، كه على به زودى بهترین یاور پیغمبر و بزرگترین پشتیبان و كمكگار او خواهد شد. و حقا كه فراست او در این باره خطا نكرد بلكه به واقع اصابت كرد و مى توان دانست كه ابوطالب از ژرفنگرى فوق تصورى برخوردار بود.
رویدادى كه براى على در هنگام وفات ابوطالب اتفاق افتاد:
وقتى ابوطالب دنیا را وداع گفت، على نزد پیامبر آمد و او را از مرگ ابوطالب آگاه كرد. پیامبر دچار اندوه بسیار شد و به على دستور داد تا پدرش را غسل دهد. جنازه او را به پیغمبر عرضه كردند. رسول خدا بر او درود فرستاد و سوگند خورد براى ابوطالب از خداوند آمرزش خواهد و او را شفاعت كند آن چنان كه جن و انس در شگفت آیند.
سید فخار بن معد موسوى از نویسندگان سده هفتم در كتابى كه درباره اسلام ابوطالب نگاشته گفته است: وقتى ابوطالب در گذشت على نزد پیامبر آمد و او را از مرگ پدرش مطلع ساخت. پیامبر را دردى بزرگ و اندوهى عظیم فراگرفت سپس به على فرمود: برو و او را غسل بده و وقتى او را بر تابوتش گذاردى مرا آگاه كن. على نیز چنین كرد. پیامبر براى دیدن جنازه ابوطالب آمد. در حالى كه جنازه وى بر سر مردم حمل مى شد پیامبر به او فرمود: اى عمو خداوند به تو رحمت آرد و جزاى نیكویت دهد. همانا مرا در خردى پرورش دادى و كفیل من بودى و در پیرى یاریم دادى. آن گاه پیامبر، به دنبال جنازه تا قبر ابوطالب رفت و بر سر قبر ایستاد و گفت: به خداى سوگند براى تو آمرزش خواهم و چنان از تو شفاعتخواهم كه موجب شگفتى جن و انس شود.
اما روایتى كه گفته اند على پس از مرگ پدرش نزد پیامبر آمد و به او گفت: عموى گمراهت جان سپرد پس درباه او چه دستورى به من مىدهى؟! براى هیچ عاقلى قابل پذیرش نیست. بر فرض محال اگر بگوییم ابوطالب در حالت كفر جان داد از على به دور است كه با این كلام خشن و تند - كه جز افراد سبك و جلف و كسانى كه بویى از اخلاق نبردهاند سر نمىزند - با رسول خدا مواجه شود. على هرگز این گونه نبود و چگونه على مى توانست با پیامبر چنین روبه رو شود و در حق عموى رسول خدا كه او را پرورش و یارى داده و سختیهاى فراوانى را به خاطر یارى پیامبر تحمل كرده بود چنین سخن بگوید. از طرفى ابوطالب پدر على بود و آیا خردمندى مى تواند بپذیرد كه كسى، حتى از پایینترین مردمان، در حق پدرش چنین كلامى بگوید تا چه رسد به على بن ابى طالب كه به داشتن اخلاقى كریمانه زبانزد همگان بود؟!.
سیره معصومان جلد 3 صفحه 195
سید محسن امین
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:22
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام
در مجلس خویشاوندان (یوم الدار)
برادر و وزیر
از آغاز نبوت سه سال گذشته است;پیامبر دعوت خود را علنى نكرده و رسالتبه صورت ماجرایى پنهان باقى مانده است،زیرا اعلان دعوت به معنى جبهه گیرى در قبال تمام مردم مكه نسبتبه چیزى بود كه پذیرا نبودند و پافشارى در مردود شمردن آن داشتند و تا پاى جان با آن مبارزه مىكردند.
اصول تازه احتیاج به نیروى پشتیبان دارد
پیامبر مىدانست كه قبایل مكه و تودههاى عرب پشتسر آنها،در آینده،در به كار بردن هر گونه وسیله شكنجه بر ضد او،تردیدى به خود راه نخواهند داد،زیرا او بر گسترش رسالت پا فشارى خواهد كرد و از آنها خواهد خواست تا از دین خود و دین پدرانشان دستبردارند.این جبهه گیرى غیر قابل اجتناب است،و على رغم خطرهاى عظیمى كه دارد،بىشك،پیش خواهد آمد.چرا كه دستور رسالتبر محمد (ص) نازل نشده است كه به عنوان داستانى پنهان و رازى نهان باقى بماند آن هم رسالتى كه براى اصلاح بشریت و دگرگون ساختن عقاید و روش زندگى آنان نازل شده است.و آن هرگز میسر نیست، مگر این كه آنان را با بانك بلند فرا خواند،و آشكارا بیم دهد،و با محتواى رسالت آشنا سازد در عین حال اراده خداوندى بر پیروزى رسالت و حامل بار رسالت تعلق گرفته است.
براى این كه یك رسالت دینى جدید (یا براى هر مكتب فكرى نو پا) كه باخواستههاى تودههاى مردم برخورد دارد به پیروزى دستیابد،لازم است كه صاحبان و ناشران رسالت (و كسانى كه از آنها انتظار گرایش به دین جدید مىرود) تا اندازهاى از آزادى در گفتار و رفتار برخوردار باشند.البته افراد معمولى جرات بر پذیرش اصول تازه را-موقعى كه این پذیرش آنها را در معرض خشم،كینه و شكنجه قرار دهد-پیدا نمىكنند،بخصوص آن گاه كه اجتماع به آزادى فردى بىاعتقاد و در مقابل قانون نافرمان باشد.
البته اجتماعى از این نوع-به خودى خود-در برخورد با قوانین جدید به زور و شكنجه متوسل مىشود. بیشتر افراد از جرات كافى براى ایستادگى در مقابل اراده تودهها برخوردار نیستند،و آمادگى براى تحمل زیانهاى مالى و جانى در راه آرمانهاى والا ندارند.بدان لحاظ است كه براى پیروزى دعوتى از این نوع،بایستى صاحب دعوت-دست كم-تا حدى از آزادى گفتار و رفتار برخوردار باشد.
این آزادى تحقق پیدا نمىكند مگر هنگامى كه از طرف كسى پشتیبانى شود و از آن جا كه اجتماع غیر دموكرات و تند خوست،ناگزیر صاحب دعوت باید یارانى نیرومند و با اخلاص داشته باشد كه در راه حمایت از آزادى خود و كسانى كه تمایل به پیوستن به آن اصول جدید را دارند و یا حداقل به خاطر شخص حامل رسالت آمادگى پاسخ دادن خشونتبا خشونت را داشته باشند.و اگر نه جمع زیادى فراهم آمد و نه مشتى از افراد با اخلاص كه در راه آن اصول فداكارى كنند،حداقل باید فردى پیدا شود با نیرو و جرات و اخلاصى همانند صاحب رسالت،تا پشت او را محكم كند و وزیر،معاون و سپر محافظ او باشد تا مشكلات سنگین او را سبك كند و به همراه او پاسخگوى خطرها باشد.
برخى خویشاوندان بر برخى دیگر مقدمند
چه بهتر كه آن بازوى مورد نظر یكى از خویشاوندان صاحب رسالتباشد.چرا كه از خویشاوندان انتظار مىرود كه مهربانترین افراد نسبتبه او باشند.قرآن براى مابازگو مىكند موقعى كه بر موسى رسالت نازل شد و پروردگارش به او گفت:«سوى فرعون برو كه او طغیان كرده است.»،موسى فهمید كه با رفتنش به سوى فرعون و دعوت كردن او به ایمان با خطرهاى مهمى كه براى او بىسابقه است،روبرو خواهد شد.در حالى كه براى رویارویى با خطرها و جلب حمایتبه سوى خود،امید در جذب عده زیادى از افراد با اخلاص قوم خویش نداشت.از پروردگار خود خواست تا پشت او را به وسیله وزیرى از خاندانش محكم گرداند:
«گفت:پروردگارا سینهام را گشاده گردان،و كار مرا آسان كن و گره از زبانم بگشاى تا سخنم را بفهمند، و برایم وزیرى از خاندانم قرار ده-برادرم هارون را-پشتم را به وسیله او استوار فرما» (1) .
باید آخرین رسالت پیروز گردد
محمد خاتم انبیا است و رسالتش پایان رسالتهاى آسمانى است.این بدان معنى است كه باید پیروز گردد و تا ابد بماند.از آنجا كه خداوند مطابق معمول همه كارها را با وسایل طبیعىشان انجام مىدهد، پیامبرش را مامور نكرد تا براى دعوت به اسلام یكباره با همه مردم روبرو شود،زیرا كه این كار ممكن بود به شكست رسالت منجر گردد،تا به پیروزى آن;بلكه خداوند اراده فرموده است تا دعوت بتدریج انجام گیرد.در نتیجه،پس از گذشتسه سال از آغاز نبوت به پیامبرش فرمان داد تا دعوت خویش را از نزدیكترین وابستگان خویش آغاز كند:
«نزدیكترین خویشانت را بیم ده،و براى كسانى كه از مؤمنان پیرو تو شدند،فروتن باش،و اگر از تو نافرمانى كردند،پس بگو من از عملى كه انجام مىدهید بیزارم» (2) .
پس،نزدیكترین خویشاوندانش-به هر حال-اگر چه دعوت او را اجابت نكنند،كم آزارتر از دیگران خواهند بود.چه بسا كه در میان آنان فردى نیرومند با اخلاصىفراوان،آماده براى فداكارى پیدا شود، وزیر او گردد و به همراه او با سختیها روبرو شود و سپرى باشد كه او را از خطرهاى بسیار نگهدارد و در سازمان دادن یك امت و دولتیاور او شود.
نخستین انجمن اسلامى
هنگامى كه این آیه نازل شد،رسول خدا فرزندان عبد المطلب را-كه آن روز چهل یا سى نفر بودند-به ولیمهاى كه در آن كمى نمك و مقدارى شیر بود،دعوت كرد،پس از آن اندك،خوردند و آشامیدند تا سیر و سیراب شدند.هنگامى كه فرصتسخن گفتن فرا رسید،پیامبر خدا (ص) شروع به سخن كرد و فرمود:«اى فرزندان عبد المطلب!به خدا سوگند كه من جوانى از عرب سراغ ندارم كه براى خاندانش بهتر از آنچه من براى شما آوردهام،آورده باشد.براستى كه من خیر دنیا و آخرت براى شما آوردهام.
پروردگارم مرا مامور ساخته است تا شما را به سوى او دعوت كنم،پس كدام یك از شما مرا بر این امر معاونت مىكند تا برادر،وصى و جانشین من در میان شما باشد؟پس همه آن قوم خوددارى كردند به جز على بن ابى طالب (آن روز سیزده ساله بود) كه گفت:اى پیامبر خدا!من یاور تو خواهم بود.
دوباره پیامبر دعوتش را بر آنها تكرار كرد،آنان خوددارى كردند ولى على سخن نخستین خود را تكرار كرد.
سپس پیامبر،بازوى على را گرفت.در حالى كه روى سخنش با حاضران بود فرمود:«این برادر،وصى و جانشین من در میان شماست،پس گوش به فرمان او،و مطیع او باشید».پس آن عده برخاستند و در حالى كه مىخندیدند،به ابو طالب گفتند:تو را امر كرد كه دستور پسرت را بشنوى و مطیع او باشى (3) .
امام احمد بن حنبل در مسند خود از على روایت كرده است كه موقع نزول این آیه،پیامبر (ص) از فرزندان عبد المطلب سؤال كرد:كیست كه از طرف من،دین و تعهدهایم را به عهده گیرد تا با من در بهشتباشد و جانشینم در بین خاندانم گردد؟پس كسى از آنان به او پاسخ نداد جز على كه به او گفت: من! (4)
احادیثى كه رویدادهاى دیگرى را با آیه مربوط مىكند
بخارى و مسلم-بر خلاف بسیارى از مورخان و محدثان-این حادثه مهم را نقل نكردهاند.ولى مسلم و دیگر محدثان حادثه دیگرى را-كه بعد از این واقعه اتفاق افتاده است-نقل كردهاند.اینان روایت كردهاند كه پیامبر (ص) بالاى كوه صفا ایستاد و قبایل قریش را صدا زد و آنان را به ایمان آوردن فرا خواند. روایت رویداد آخرى را درباره آیه بیم دادن بستگان نزدیك خویش آوردهاند.
مسلم از ابو هریره روایت كرده است كه او گفت:«چون این آیه نازل شد:«و بیم ده خویشان نزدیكتر خود را!پیامبر خدا قریش را طلبید،و آنها جمع شدند.پس به طور عموم و خصوص رو به آنها كرد و گفت:اى فرزندان كعب بن لؤى خود را از آتش نجات دهید.اى فرزندان مرة بن كعب!خویشتن را از آتش برهانید.اى فرزندان عبد مناف!جان خود را از آتش نجات دهید.اى پسران هاشم!خویشتن را از آتش نجات دهید!اى فاطمه!تو هم خود را از آتش نجات ده،زیرا كه من از جانب خدا مالك هیچ چیزى براى شما نیستم،جز این كه با شما رابطه خویشاوندى دارم كه حق آن را به خوبى ادا مىكنم» (5) .و شگفت آن كه خداوند،پیامبر را مامور به بیم دادننزدیكترین خویشاوندانش مىكند (و نزدیكترین خویشاوندان آن حضرت همان فرزندان عبد المطلبند) پس پیامبر از فرزندان كعب بن لؤى و فرزندان مرة بن كعب شروع مىكند در صورتى كه آنان از خویشان دورند.پس،آیا ممكن است پیامبر از فرمان خدا تجاوز كرده باشد؟و شگفتتر از آن این است كه پیامبر خدا دخترش فاطمه را صدا مىزند و او را دعوت مىكند،تا خود را از آتش نجات دهد.در حالى كه او هنوز طفل خردسالى است در خانه او،و با وجود این كه او پاكترین زنان مسلمان است.در تاریخ ولادت آن بانو،راویان اختلاف دارند (6) .بعضى از راویان روایت كردهاند كه یك سال پس از مبعثبه دنیا آمده است (7) .و بیشتر روات روایت مىكنند كه پنجسال پیش از مبعث متولد شده است.پس،آیا معقول است كه پیامبر كودك پاك خود را مخاطب قرار دهد،همان طورى كه بنى كعب و بنى مرة و دیگر مشركان را مخاطب مىسازد،و عجیبتر از آن این كه مسلم از عایشه روایت كرده است كه او گفت:«چون آیه و انذر عشیرتك الاقربین نازل شد،پیامبر خدا بر بالاى صفا ایستاد و گفت:اى فاطمه دختر محمد،اى صفیه دختر عبد المطلب،اى فرزندان عبد المطلب،من براى شما از جانب خدا مالك چیزى نیستم،از من هر چه مىخواهید از مال خودم بخواهید.»
تناقضى روشن
قطعا این حدیثبا احادیث قبل سازگار نیست،زیرا تنها به خاندان عبد المطلب توجه دارد در حالى كه احادیث قبل از آن بیشتر متوجه به غیر از خویشاوندان نزدیك پیامبر است،شگفتى حدیث در این است كه پیامبر كودك خردسالش فاطمه را-كه هنوز به حد تكلیف شرعى نرسیده است-مخاطب قرار مىدهد،و از بالاى كوه صفا او را مخاطب قرار مىدهد،در حالى كه او همه وقت در میان خانه پیامبر بوده است!و آن نیزدر حالى است كه خطاب به فاطمه و دیگر اولاد عبد المطلب متضمن رسالتى-كه در آن ایشان را به ترك عبادت بتها و یا ایمان به اسلام فرمان دهد-نیست.
علاوه بر این كه عایشه هنوز موقع این حادثه به دنیا نیامده بوده است،چون پیامبر با او در مدینه عروسى كرد در حالى كه او نهمین سال عمرش را پشتسر مىگذاشت (8) .معنى آن مطلب این است كه ولادت او در حدود پنجسال بعد از مبعثبوده است.ابو هریره نیز از شهود حادثه نبود زیرا كه او پیامبر را در خیبر و یا در سال هفتم هجرى هنگام بازگشت از خیبر دیده است (9) !و عجیبتر از همه آنها سخن زمخشرى است كه مىگوید:عایشه دختر ابى بكر و حفصه دختر عمر با كسانى بودند كه پیامبر روز انذار،آنان را مورد خطاب قرار داد (در حالى كه عایشه روز انذار به دنیا نیامده بوده است!!) (10) .
قطعا این دلیل روشنى استبر مشتبه شدن مطلب بر راویان و این كه دو شیخ[مسلم و بخارى]از روال طبیعى دو حادثه نزول دستور به انذار و آن چه را پیامبر بعد از نزول امر انجام داده است،غافل ماندهاند.چه بسا كه كتب صحاح از مطلب صحیح غفلت كردهاند!!
در حقیقت،این آیه،آشكارا دلالت دارد كه خداوند پیامبرش را مامور ساخته است تا نزدیكترین خویشاوندانش را بیم دهد،و خویشان نزدیكترش همان فرزندان عبد المطلب بودند نه بقیه قبایل مكه. از پیامبر (ص) بعید است كه،جز آنچه را كه خدا به او فرمان داده است انجام دهد.پس،آنچه مورخان و بسیارى از محدثان روایت كردهاند،كه پیامبر (ص) فرزندان عبد المطلب را بر ولیمهاى جمع كرد،و از آنان كه از خویشاوندان و بستگان نزدیك او بودند خواست تا به رسالت او بگروند و با او در كار مهم و خطیرى كه بر عهده گرفته است،همكارى كنند،مطلبى است كه با منطق وطبیعتحوادث مهم منسجم و هماهنگ است.چه كسانى سزاوارترند به معاونت پیامبر از خاندان خود او در روبرو شدن با خطرهایى كه پیامبر در انتظار آنهاست؟
اینكه دعوت به اسلام باید تدریجى باشد امرى طبیعى است،پیامبر مىخواهد به كمك فامیل و خاندانش یعنى نزدیكترین مردم به خود،مطمئن شود پیش از این كه دیگران و بقیه قبایل عرب را دعوت به تغییر عقاید خود و ترك بتهایشان كند در حالى كه آنان در آینده در نهایتخشونت و دشمنى با او روبرو خواهند شد.
هدف پیامبر چه بود؟
به یقین این حدیث دلالت مىكند كه رسول خدا هنگامى كه اعضاى خاندانش را به اسلام دعوت كرد، مهمترین هدفش در گفتار خود به آنان این بود كه میان آنها شخصى را پیدا كند تا او را بر گسترش اسلام یارى دهد.البته پذیرش اسلام واجد اهمیت است،ولى مهمتر از آن این است كه بین گروندگان به او كسى باشد كه گرانمایهترین چیزى را كه داراست در راه پیروزى اسلام صرف كند.و امروز از میلیونها مسلمان موجود،اى بسا كسانى كه كم ارزشترین چیزها را در راه دینشان صرف نمىكنند!
پیامبر (ص) در آن موقعیتبه همان اندازه كه نیاز به كسانى داشت تا به اسلام ایمان آورند احتیاج به شخصى داشت كه جرات،اخلاص و سرسختیش با جرات پیامبر (ص) و اخلاص و پایدارى آن حضرت متناسب باشد.اگر چهل تن از پسران عبد المطلب اسلام آورده بودند براى اسلام مىتوانستند بسیار مفید باشند.ولى اگر آنان افراد معمولى بودند هنگام شعلهور شدن آتش جنگ-كه حتمى بود-توان روبرو شدن با هزاران فرد مكى و دهها هزار تن خارج از مكه را نداشتند،چرا كه خداوند در آینده نزدیك پیامبر را مامور به دعوت از تمام اعراب و دیگر ملتها مىكرد،و همه آنان،بجز اندكى سالها باید در مقابل آن دعوت با تمام نیرو و با سر سختى ایستادگى مىكردند.
آرى،چهل تن از افراد معمولى قدرت روبرو شدن با هزاران فرد خشمگین را ندارند ولى یك فرد غیر معمولى كه روحیه و صفاتش با روحیه و اوصاف پیامبر هماهنگ است مىتواند با آنچه پیامبر (ص) در آینده روبرو خواهد شد رویاروى شود.از این رو مىبینیم كه پیامبر در خطاب به آنان از این هدف اصلى پس از یك مقدمه طولانى با این عبارت سخن مىگوید:«پس كدام یك از شما مرا بر این امر كمك مىكند تا برادر،وصى و جانشین من در میان شما باشد؟».
چگونه پیامبر این پیمان را با خود بست؟
گاهى انسان-پیش از هر چیز-موقع خواندن این كلمات كوتاه،ولى مهم،دچار شگفتى مىشود كه چگونه رسول خدا (ص) با فردى پیمان مىبندد كه آن فرد وى را یارى كند تا او را برادر،وصى و جانشین خود قرار دهد؟تصور كنید كه پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه یا اكثریتشان اسلام آوردهاند و به او وعده كمك دادهاند،حالا او چه مىكند؟گاهى تصور مىكنیم كه ممكن است همه آنان برادر او شوند،ولى این تصور براى ما دشوار است كه همه آنها اوصیاى پیامبر شوند!و اگر چنان چیزى هم ممكن مىبود،اما،به هیچ وجه ممكن نبود همه آنان جانشین وى باشند.
اما پس از كمى تامل و تحلیل پاسخ مطلب برایش روشن مىگردد.پیامبر به خوبى مىدانست كه هر چند همه آنها در آن موقعیت اسلام آورند،اكثریت آنان بر بستن آن پیمان همكارى كه او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زیرا این كمكها به معنى مبارزه با تمام جامعه عربى و اقدام براى خاموش كردن آتش جنگى بىسابقه است.آنها تصور خواهند كرد كه اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد به نابودى آنان و زیان جانى و مالى ایشان منجر خواهد شد.پیامبر مىدانست كه وزیر مورد نظر فردى غیر عادى است.در حالى كه اكثریت قریب به اتفاق آنان افراد معمولى بودند.
آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستى آنچه پیامبر (ص) انتظار داشت دلالت مىكند،در بین آنان كسى نبود كه جرات كند با پیامبر پیمان همكارى ببندد مگریك نفر كه روزها و سالهایى كه به دنبال این حادثه آمدند،ثابت كرد كه او شخصى غیر عادى است در جرات و اخلاص،فردى بىنظیر است.
و هر كسى این حق را دارد كه بپرسد چرا پیامبر خدا به كسى كه به او كمك كند وعده داده است تا برادر،وصى و جانشین او در میان مردم باشد؟
پیامبر از روش موسى پیروى مىكند
البته آنچه روشن است این است كه پیامبر خواسته است تا از موسى پیروى كند!موسى از پروردگارش خواست تا برایش وزیرى از خاندان خودش قرار دهد و اینك این محمد (ص) است كه نزدیكترین خویشاوندانش را جمع مىكند و درخواست وزیرى براى خود از میان آنان مىكند در حالى كه وزیر موسى هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پیامبر خدا،محمد (ص) هیچ برادرى نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پیروى از موسى خواسته است كه وزیرى از خاندانش-كه برادرش باشد-برگزیند مساله خلافت نیز همین گونه است.
هنگامى كه موسى (ع) براى دیدار پروردگارش به كوه رفت و چهل شب از میان قومش غایب بود، هارون،برادر و جانشین وى گردید.قرآن به شرح زیر اعلان مىكند:
«ما موسى را سى شب وعده دادیم و كامل كردیم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پایان یافت،و موسى به برادرش هارون گفت در میان قوم من،جانشینم باش و اصلاح كن،و راه تبهكاران را پیروى مكن» (11) .آنچه پیامبر خدا (ص) سالها بعد به على (ع) فرمود كه درستى آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،این برداشت و درستى آن و همچنین درستى حدیث انجمن را مورد تایید و تاكید قرار مىدهد.آن گفته این است:
«یا على!آیا راضى نیستى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) باشى،جز این كه پس از من پیامبرى وجود نخواهد داشت؟».
البته دادن منزلت هارون به على به استثناى نبوت،خود دلیل بر آن است كه على (ع) در بقیه جهات كه عبارت است از وزارت،برادرى و خلافت،مثل هارون است.پس دو حدیث در معنى هماهنگ،و هر دو یك هدف را تعقیب مىكنند.
اما وصایت اگر چه رتبهاى از رتبههاى هارون نبوده است،ولى مقامى بوده كه پیامبر (ص) علاوه بر مقامهاى هارون به على مرحمت كرده است.
وزارت،فداكارى و سازندگى
گاهى كسى مىگوید:چرا پیامبر وزارت على را براى خود،با برادرى،وصایت و خلافت پاداش مىدهد با این كه وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ این است كه معاونتیا وزارت از جانب على نوعى ایثار و فداكارى است،و برادرى،وصایت و خلافتبخششى از طرف پیامبر خدا و پاداشى براى او در مقابل آن ایثار و آن فداكارى است.براى روشن شدن مطلب یادآورى مىكنم كه وزارت دو نوع است:
(1) وزارت مربوط به تدبیر امور دولتى كه بر پا شده است.در این نوع وزارت;وزیر طرف مشورت رئیس دولت و یا عهدهدار حكومت كشور به دستور رئیس دولت،مجلس و یا ملت است.
(2) وزارت در بنیانگذارى،ایجاد و ساختن;در آن جا وزیر،یاور رئیس خویش است در به وجود آوردن دولتى كه وجود نداشته استیا تاسیس دین جدیدى كه مردم آشنایى با آن نداشتهاند،كار اصلى وزیر در این نوع وزارت این است كه نه تنها به همراه رئیس خود همه سختیها را تحمل مىكند و با تمام خطرهایى كه رئیسش با آنها مواجه است،روبرو مىشود،بلكه سپر حفاظت او مىشود تا آن جا كه حاضر است جان خود را در راه او فدا كند.
وزارت از نوع اول در حقیقت،بخشایشى از طرف رئیس دولت نسبتبه وزیرش و تجلیلى از اوست،به سبب مقام والایى كه به او مرحمت كرده است.
اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازهاى كه گذشت و ایثار از طرف وزیر است،عطا از جانب رئیس نیست: زیرا آن نوعى فداكارى بزرگ است كه وزیر پیوسته در راه رئیس خود و براى دستیابى به هدف او،انجام مىدهد.وزیر نوع اول یا به تنهایى اداره مىكند و یا تدبیر امور دولت استقرار یافته موجود را مشتركا به عهده مىگیرد.اما وظیفه سنگین وزیر از نوع دوم،شركت در ایجاد دولت جدید است و یا در گسترش دینى كه قبلا وجود نداشته است.و معنى آن این است كه با رئیس خود خطرها و مشكلاتى را پذیراست كه تمام بشریت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.
وزیرى را كه پیامبر از میان خاندان خود درخواست مىكند نه از نوع اول كه از نوع دوم است.در آن جا دولت اسلامى وجود نداشته است تا پیامبر (ص) در اداره آن به مشورت با كسى نیازمند باشد.آن جا هرگز جمعیتى اسلامى وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتى پس از برپایى دولت نبوى) كه نیازمند به كسى باشد تا در كیفیت نشر دعوت و یا در طریق تاسیس آن با وى مشورت كند.او فقط نیاز به نیرویى داشت كه از او پشتیبانى كند،و آن نیرو در شخصیتى مىتوانست تجلى كند با اوصافى كه در دیگران یافت نشود و به بالاترین درجههاى قهرمانى،فداكارى،بزرگوارى،اخلاص و فرمانبردارى از خدا و پیامبرش رسیده باشد.
براى این كه چنین كسى شایستگى پیدا كند كه برادر رسول خدا و جانشین او شود تا در نبودن او جایگزین او شود لازم است كه شخصیتش امتداد شخصیت پیامبر (ص) و آیینه تمام نماى او باشد،تا حد زیادى در علم،حكمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظیر او باشد و به تعبیر دیگر تصویر كوچكى از پیامبر بزرگ باشد.
آرى پیامبر (ص) نیازى نداشت تا درباره نظریهاى با كسى مشورت كند تا او را به راهى درست راهنمایى كند چه او خود داناترین دانایان و حكیمترین حكما بود.اما او نیاز به وزیرى مددكار داشت كه با كار،دلاورى،و فداكارى خویش،یار و یاور و مددكار او باشد و خویش را در شخص پیامبر (ص) فانى ببیند،و در خور آن باشد كه هرگاه ایجاب كرد و آن گاه كه پس از وى بر كرسى حكومتبنشیند،آئینه تمام نماىاو باشد.
نتیجه مشورت در خانه پیامبر (ص)
براستى كه تاریخ همانند انجمن مشورتى كه پیامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب براى بستن پیمان در خانه خود بر پا كرد به یاد ندارد،و از نظر نتیجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود ندیده است،پیمانى میان پیامبر اعظم-حامل رسالت آسمانى-و میان وزیرش،على بن ابى طالب (ع) كه آن روز سیزده سال بیش نداشت.اساس آن پیمان دو چیز بود:
(1) تعهدى كه على (ع) به قیمت جانش براى پیامبر (ص) بست،تا در انجام وظیفه خطیرش وزیر او باشد.
(2) وعده نبوى كه پیامبر (ص) آشكارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالى كه ستشریفش روى گردن على بود فرمود:«این برادر من،و وصى من و جانشینم در میان شماست پس گوش به فرمان و مطیع او باشید».
از جمله مطالب در خور توجه آن است كه پیامبر (ص) براى ایفاى وعدهاش منتظر نشد تا نخست على به تعهد خود عمل كند،بلكه وعده خود را به صورت پاداشى فورى براى وزیرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتى خود اعلان و تكرار كرد،كه على را به عنوان برادر،وصى و جانشین خود برگزیده است.و آن بدین سبب بود كه مىدانست كلمهاى را كه على بر زبان مىآورد به تمام معنى پذیرفته است و گفتار و كردارش در حقیقتیكى است و جدایى ناپذیر و دور از هر نوع تناقض است.على (ع) در حالى سخن مىگوید كه به حقیقت از بزرگى و عظمت كارى كه انجام آن را در برابر پیامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزیر او در آن كار خطیر باشد آگاه است.البته مىدانسته است كه آن كارى مهم و غیر معمولى است و عظمت آن به حدى است كه گویى نوعى از محال است.چه به تغییر عقاید جامعه،اخلاق،روش زندگیش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانى آسمانى كه با طبیعت آن جامعه سازگار نیست، برخورد مىكند.و بدان جهتبود كه على مىدانست آن هدف مهم در آینده با تمام نیروهاى اجتماع معارض خواهد بود براى اینكه به پیروزى قطعى برسد باید بر همه آن نیروها غلبه كند و دولتى بر اساس اصول جدیدى كه با وحى نازل شده استبنیان نهد تا آن دولت از این اصول و از آزادى معتقدان به آن اصول حمایت كند.
این هدف خطیر كه تمامى امت قادر بر انجام كامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذیر خواهد شد كه نیروى تصمیم پیامبر (ص) و نیز تعهد یارى على به پیامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامى خطرهایى كه سر راه آن هدف رو در روى پیامبر قرار گیرد،با هم جمع شوند.
هنگامى كه انجمن از عقد این پیمان آگاه شد البته انتظار این بود كه على به انجام تعهد خود اقدام كند،چنان كه انتظار مىرفت پیامبر نیز در آینده به همه مسلمانان آنچه را كه به خویشاوندانش درباره على (ع) در روز انجمن اعلان كرده است،ابلاغ فرماید.ما در صفحههاى آینده خواهیم دید كه چگونه على تعهدى را كه با پیامبر بسته بود اجرا كرد و چگونه پیامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را كه براى سى مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز كرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.
البته على از آن زمانى كه تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختیار پیامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتى پیامبر (ص) به كمك بالفعل على نیازى پیدا نكرد زیرا پدر على در تمام آن مدت زنده و نیرومند،عهدهدار حفظ حیات پیامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمى پیامبر را تهدید نمىكرد.
اما لحظه خطر ده سال پس از تاریخ انجمن منزل،نزدیك شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال یافته بود سران مشركان مكه در دار الندوه شور كردند و تصمیم گرفتند كه شبانه به زندگى پیامبر (ص) خاتمه دهند.پیامبر وزیرش را براى آغاز اجراى تعهدش طلبید،آن شب،شب فداكارى بود و على قربانى و امانتدار پیامبر (ص) بود.
پىنوشتها:
1-سوره طه،آیه 25-31.
2-سوره شعرا،آیه 214-216.
3-این حدیث را ابن اسحق،ابن ابى حاتم،ابن مردویه،ابو نعیم و بیهقى در«الدلایل»،نقل كردهاند. (متقى هندى در كنز العمال ج 15-ص 100 نقل كرده است و شماره حدیث در چاپ جدید 286 است و حادثه مذكور را عدهاى از مورخان روایت كردهاند.) طبرى در كتاب خود«تاریخ الامم و الملوك و الرسل»ج 2 ص 216،ابن اثیر در كتاب«الكامل»ج 2 ص 21 و ابو الفدا در جزء اول از تاریخ خود آورده ص 216 آن جا كه از نخستین كسى كه اسلام آورده استیاد مىكند، (سید شرف الدین در كتاب المراجعات خود ص 110 و شیخ امینى در كتاب الغدیر ج 2 ص 279-280 آن را نقل كردهاند.) .
4-ج 1 ص 111 و ابن جریر آن را روایت كرده و صحه گذاشته است.الطحاوى و ضیاء مقدسى (كنز العمال ج 15 ص 113 و شماره حدیث در الكنز 323 است.) آن را روایت كردهاند.
5-ج 3 ص 79-80.
6-حاكم در المستدرك ج 3 ص 161 گفته است كه فاطمه در چهل و یكمین سال تولد پدرش به دنیا آمد.
7-صحیح مسلم ج 3 ص 79-80.
8-طبقات ابن سعد ج 8 ص 59.
9-طبقات ج 4 ص 327.
10-السیرة الحلبیة ج 1 ص 321.
11-سوره اعراف آیه 142.
امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 91
محمد جواد شرى
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:16
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام
دلایل پیشگامى
عفیف كندى مىگوید:
در یكى از روزها براى خرید لباس وعطر وارد مكه شدم ودر مسجد الحرام در كنار عباس بن عبد المطلب نشستم. وقتى كه خورشید به اوج بلندى رسید، ناگهان دیدم مردى آمد ونگاهى به آسمان كرد وسپس رو به كعبه ایستاد.چیزى نگذشت كه نوجوانى به وى ملحق شد ودر سمت راست او ایستاد.سپس زنى وارد مسجد شد ودر پشتسر آن دو قرار گرفت. آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند. من از دیدن این منظره كه در میان بت پرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كرده وخدایى جز خداى مردم مكه را مىپرستند در شگفت ماندم. رو به عباس كردم وگفتم:«امر عظیم!» او نیز همین جمله را تكرار كرد وسپس افزود: آیا این سه نفر را مىشناسى؟گفتم:نه.گفت:نخستین كسى كه وارد شد وجلوتر از دو نفر دیگر ایستاد برادر زاده من محمد بن عبد الله است ودومین نفر برادر زاده دیگر من على بن ابى طالب است وسومین شخص همسر محمد است. واو مدعى است كه آیین وى از جانب خداوند بر او نازل شده است واكنون در زیر آسمان خدا كسى جز این سه از این دین پیروى نمىكند.(1)
در اینجا ممكن است پرسیده شود كه:اگر حضرت على -علیه السلام نخستین كسى بود كه پس از بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به او ایمان آورد، در این صورت وضع حضرت على پیش از بعثت چگونه بوده است؟
پاسخ این سؤال، با توجه به نكتهاى كه در آغاز بحثبیان شد، روشن است وآن اینكه مقصود از ایمان در اینجا همان ابراز ایمان دیرینهاى است كه پیش از بعثت جان حضرت على -علیه السلام از آن لبریز بوده ولحظهاى از آن جدا نمىشده است.زیرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از حضرت على -علیه السلام ریشههاى ایمان به خداى یگانه در اعماق روح وروان او جاى گرفته، وجود او سراپا ایمان واخلاص بود.
از آنجا كه پیامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بود، لازم بود حضرت على -علیه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام، پیوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وایمان دیرینه خود را به ضمیمه پذیرش رسالت وى ابراز واظهار نماید.
در قرآن مجید ایمان واسلام به معنى اظهار عقیده دیرینه بسیار بكار رفته است.مثلا آنجا كه خداوند به ابراهیم دستور مىدهد كه اسلام بیاورد او نیز مىگوید:«براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم».(2)
در قرآن كریم از قول پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در باره خود چنین آمده است:
و امرت ان اسلم لرب العالمین .(مؤمن:66)
«به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم».
مسلما مقصود از اسلام در این موارد ومشابه آنها، اظهار تسلیم وابراز ایمانى است كه در جان شخص جایگزین بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصیل ابتدایى ایمان نیست. زیرا پیامبر اسلام پیش از نزول این آیه وحتى پیش از بعثت، یك فرد موحد وپیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است. بنابر این باید گفت ایمان دو معنى دارد:
1) اظهار ایمان درونى كه قبلا در روح وروان شخص جایگزین بوده است.مقصود از ایمان آوردن على -علیه السلام در روز دوم بعثت همین است وبس.
2) تحصیل ایمان وگرایش ابتدایى به اسلام.ایمان بسیارى از صحابه ویاران پیامبر از این ستبوده است.
مناظره مامون با اسحاق
مامون در دوران خلافتخود، بنابه مصالح سیاسى ویا شاید از روى عقیده، به تشیع خود وقبول برترى حضرت على -علیه السلام تظاهر مىكرد.روزى در یك انجمن علمى كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت:
روزى كه پیامبر خدا مبعوث به رسالتشد بهترین عمل چه بود؟
اسحاق در پاسخ گفت: ایمان به خدا ورسالت پیامبر او.
مامون مجددا پرسید:آیا سبقتبه اسلام در عداد بهترین عمل نبود؟
اسحاق گفت:چرا; در قرآن مجید مىخوانیم: و السابقون السابقون × اولئك المقربون ومقصود از سبقت در آیه همان پیشقدمى در پذیرش اسلام است.
مامون باز پرسید:آیا كسى بر على در پذیرش اسلام سبقت جسته استیا اینكه على نخستین كس از مردان است كه به پیامبر ایمان آورده است؟
اسحاق گفت: على نخستین فردى است كه به پیامبر ایمان آورد، اما روزى كه او ایمان آورد كودكى بیش نبود ونمىتوان براى چنین اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبكر، اگر چه بعدها ایمان آورد، ولى روزى كه به صف خداپرستان پیوست فرد كاملى بود ولذا ایمان واعتقاد او در آن سن ارزش دیگرى داشت.
مامون پرسید:على چگونه ایمان آورد؟ آیا پیامبر او را به اسلام دعوت كرد یا اینكه از طرف خدا به او الهام شد كه آیین توحید وروش اسلام را بپذیرد؟ هرگز نمىتوان گفت كه اسلام حضرت على -علیه السلام از طریق الهام از جانب خدا بوده است، زیرا لازمه این فرض این است كه ایمان وى بر ایمان پیامبر برترى داشته باشد، به دلیل اینكه گرویدن پیامبر به توسط جبرئیل وراهنمایى او بوده است نه اینكه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.
حال،چنانچه ایمان حضرت على -علیه السلام در پرتو دعوت پیامبر بوده، آیا پیامبر از پیش خود این كا را انجام داده یا به دستور خدا بوده است؟هرگز نمىتوان گفت كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعا باید گفت كه دعوت حضرت على -علیه السلام به اسلام از جانب پیامبر به فرمان خدا بوده است. آیا خداى حكیم دستور مىدهد كه پیامبرش كودك غیر مستعدى كه ایمان وعدم ایمان او یكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا باید گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكى به حدى بوده كه ایمان وى با ایمان بزرگسالان برابرى مىكرده است.(3)
جا داشت كه مامون در این باره پاسخ دیگرى نیز بگوید. این پاسخ براى كسانى مناسب است كه در بحثهاى ولایت وامامت اطلاعات گستردهاى داشته باشند وخلاصه آن این است:
هرگز نباید به اولیاى الهى از دید یك فرد عادى نگریست ودوران صباوت آنان را همانند دوران كودكى دیگران دانست واز نظر درك وفهم یكسان انگاشت.در میان پیامبران نیز كسانى بودند كه در كودكى به عالیترین درجه از فهم وكمال ودرك حقایق رسیده بودند ودر همان ایام صباوت شایستگى داشتند كه خداوند سبحان سخنان حكیمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بیاموزد. در باره حضرت یحیى -علیه السلام، قرآن كریم چنین آورده است:
یا یحیى خذ الكتاب بقوة و آتیناه الحكم صبیا .(مریم:12)
اى یحیى! كتاب را با كمال قدرت(كنایه از عمل به تمام محتویات آن) بگیر; وما به او حكمت دادیم در حالى كه كودك بود.
برخى مىگویند كه مقصود از حكمت در این آیه«نبوت» است وبرخى دیگر احتمال مىدهند كه مقصود از آن معارف الهى است.در هر صورت، مفاد آیه حاكى است كه انبیا واولیاى الهى با یك رشته استعدادهاى خاص وقابلیتهاى فوق العاده آفریده مىشوند وحساب دوران كودكى آنان با كودكان دیگر جداست.
حضرت مسیحعلیه السلام در نخستین روزهاى تولد خود، به امر الهى، زبان به سخن گشود وگفت:
من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپیامبر الهى شده ام.(4)
در حالات پیشوایان معصوم نیز مىخوانیم كه آنان در دوران كودكى پیچیده ترین مسائل عقلى وفلسفى وفقهى را پاسخ مىگفتند. (5) بارى، كار نیكان را نباید با كار خود قیاس كنیم ومیزان درك وفهم كودكان خود را مقیاس ادراك دوران كودكى پیامبران وپیشوایان الهى قرار دهیم.(6)
پىنوشتها:
1- تاریخ طبرى، ج2، ص 212; كامل ابن اثیر، ج2، ص 22; استیعاب، ج3، ص 330 و....
2- بقره:131.
3- عقد الفرید، ج3، ص43: پس از اسحاق، جاحظ در كتاب العثمانیة این اشكال را تعقیب كرده است وابوجعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانیة به طور گسترده پیرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است.وتمام گفتگوها را ابن ابى الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه (ج13، ص 218 تا 295) آورده است.
4- مریم:30.
5- از باب نمونه سؤالهاى پیچیده اى كه ابوحنیفه از حضرت كاظم -علیه السلام ویحیى ابن اكثم از حضرت جواد -علیه السلام مى كردند وپاسخهایى كه مىشنیدند در كتابهاى حدیث وتاریخ ضبط شده است.
6- امیر المؤمنین مىفرماید:«لا یقاس بآل محمدصلى الله علیه و آله و سلم من هذه الامة احد»: هیچ فردى از افراد این امتبا فرزندان وخاندان پیامبر اسلام برابرى نمى كند.نهج البلاغه، خطبه دوم.
فروغ ولایت ص28
آیت الله شیخ جعفر سبحانى
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:12
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام
نخستین مسلمان
بخش دوم از زندگانى حضرت على -علیه السلام را دوران پس از بعثت وقبل از هجرت تشكیل مىدهد. این دوره از سیزده سال تجاوز نمىكند وحضرت على -علیه السلام در تمام این مدت در محضر پیامبر بود وتكالیفى را برعهده داشت.
نقاط جالب وحساس این دوره، یك رشته افتخارات است كه نصیب امام شد افتخاراتى كه در طول تاریخ نصیبب كسى جز حضرت على -علیه السلام نشده، احدى بر آنها دست نیافته است.
نخستین افتخار وى در این بخش از زندگى، پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، وبه عبارت صحیحتر، ابراز واظهار اسلام دیرینه خویش بود.(1)
پیشقدم بودن در پذیرفتن اسلام وگرویدن به آیین توحید از امورى است كه قرآن مجید بر آن تكیه كرده، صریحا اعلام مىدارد كسانى كه در گرایش به اسلام پیشگام بودهاند، در كسب رضاى حق ونیل به رحمت الهى نیز پیشقدم هستند.(2)
توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در اسلام» به حدى است كه حتى كسانى را كه پیش از فتح مكه ایمان آورده وجان ومال خود را در راه خدا ایثار كردهاند بر افرادى كه پس از پیروزى بر مكیان ایمان آورده وجهاد كردهاند برترى داده است (3) ; چه رسد به مسلمانان صدر اسلام وگرایش به اسلام پیش ازمهاجرت به مدینه.
توضیح اینكه: فتح مكه در سال هشتم هجرت انجام گرفت وپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هجده سال پس از بعثت دژ محكم بت پرستان را گشود.علتبرترى ایمان مسلمانان پیش از فتح مكه این است كه آنان در زمانى ایمان آوردند كه اسلام در شبه جزیره به قدرت وحكومت نرسیده بود وهنوز پایگاه بت پرستان به صورت یك دژ شكست ناپذیر باقى بود وجان ومال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید مىكرد. اگر چه مسلمانان، بر اثر مهاجرت پیامبر ازمكه وگرایش اوس وخزرج وقبایل مجاور مدینه به اسلام، از یك قدرت نسبى برخوردار بودند ودر بسیارى از برخوردهاى نظامى پیروز مىشدند، ولى خطر به كلى مرتفع نشده بود.
در موقعیتى كه گرویدن به اسلام وبذل جان ومال از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا ابراز ایمان وتظاهر به اسلام در آغاز كار كه قدرتى جز قدرت قریش ونیرویى جز نیروى دشمن نبود باید ارزش بالاتر وبیشترى داشته باشد. از این نظر، سبقتبه اسلام در مكه ومیان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از افتخاراتى محسوب مىشد كه هیچ فضیلتى با آن برابرى نمىكرد.
عمر در یكى از ایام خلافتخود از خباب، ششمین مسلمان زجر كشیده صدر اسلام، پرسید كه رفتار مشركان مكه با او چگونه بود. وى پیراهن خود را از تن بیرون كرد وآثار زجر وسوختگى پشتخود را به خلیفه نشان داد وگفت:بارها زره آهنى بر او مىپوشاندند وساعتها در زیر آفتاب سوزان مكه نگاهش مىداشتند; وگاه آتشى بر مىافروختند واو را به روى آتش مىافكندند ومىكشیدند تا آتش خاموش شود.(4)
بارى، مسلما فضیلتبزرگ وبرترى معنوى از آن افرادى است كه در راه اسلام هر زجر وشكنجهاى را به جان مىخریدند واز صمیم دل مىپذیرفتند.
كسى پیشگامتر از حضرت على نبود
بسیارى از محدثان وتاریخ نویسان نقل مىكنند كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم روز دو شنبه به رسالت مبعوث شد وحضرت على -علیه السلام فرداى آن روز ایمان آورد.(5) پیش از همه، رسول اكرم، خود به سبقتحضرت على -علیه السلام در اسلام تصریح كرد ودر مجمع عمومى صحابه چنین فرمود:
نخستین كسى كه در روز رستاخیز با من در حوض (كوثر) ملاقات مىكند پیشقدمترین شما در اسلام، على بن ابى طالب، است.(6)
احادیث وروایات منقول از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم وامیر مؤمنان -علیه السلام وپیشوایان بزرگ ما، ونیز آراء محدثان ومورخان در باره سبقت امام -علیه السلام بر دیگران به اندازهاى زیاد است كه صفحات كتاب ما گنجایش نقل همه آنها را ندارد.(7) از این نظر، تنها به سخنان خود امام ونقل یك داستان تاریخى در این زمینه اكتفا مىكنیم.
امیر مؤمنان مىفرماید:
«انا عبد الله و اخو رسول اللهو انا الصدیق الاكبر، لا یقولها بعدی الا كاذب مفتری ولقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین و انا اول من صلى معه».(8)
من بنده خدا وبرادر پیامبر وصدیق بزرگم; این سخن را پس از من جز دروغگویى افترا ساز نمىگوید.من با رسول خدا هفتسال پیش از مردم نماز گزارده ام واولین كسى هستم كه با او نماز گزارد.
امام در یكى از سخنان دیگر خود مىفرماید:
در آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وخدیجه راه نیافته بود ومن سومین شخص این خانواده بودم.(9)
در جاى دیگر، امام -علیه السلام سبقتخود را به اسلام چنین بیان كرده است:
«اللهم انی اول من اناب وسمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول اللهم صلى الله علیه و آله و سلم بالصلاة».(10)
خدایا، من نخستین كسى هستم كه به سوى تو بازگشت وپیام تو را شنید وبه دعوت پیامبر تو پاسخ گفت، وپیش از من جز پیامبر خدا كسى نماز نگزارد.
پىنوشتها:
1- توضیح این مطلب را در پایان بحث مىخوانید.
2- آنجا كه مىفرماید: والسابقون السابقون . اولئك المقربون .(واقعه:10و11).
3- لا یستوی منكم من انفق من قبلالفتح وقاتل اولئك اعظم درجة من الذین انفقوا منبعد و قاتلوا .(حدید:10)
4- اسد الغابة، ج2، ص99.
5- بعث النبی یوم الاثنین و اسلم علی یوم الثلثاء. - مستدرك حاكم، ج2، ص112; الاستیعاب، ج3، ص32.
6- اولكم واردا على الحوضاولكم اسلاما علی بن ابی طالب. - مستدرك حاكم، ج3، ص136.
7- مرحوم علامه امینى متون احادیث وكلمات بسیارى از محدثان ومورخان اسلامى را پیرامون پیشقدم بودن على -علیه السلام در ایمان به پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در جلد سوم الغدیر، صفحات 191 تا213(چاپ نجف) آورده است. علاقه مندان مىتوانند به آنجا مراجعه كنند.
8- تاریخ طبرى، ج2، ص213; سنن ابن ماجه، ج1، ص57.
9- نهج البلاغه عبده، خطبه187.
10- همان، خطبه127.
فروغ ولایت ص25
آیت الله شیخ جعفر سبحانى
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:7
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت
لیلة المبیت
جان نثار و مورد اعتماد پیامبر (ص)
اسلام در یثرب (مدینه) شروع به گسترش كرد،شمار مسلمانان در آن جا به حدى زیاد شد كه جرات یافتند تا پیامبر را براى آوردن نزد خود و هم قسم شدن بر حمایت از او مانند دفاع از زن و فرزند خود، دعوت كنند،و پیامبر دعوت آنان را بپذیرد.
قبایل مشرك از آن امر آگاه شدند،و زندگى پیامبر (ص) در معرض خطر قرار گرفت زیرا آنان معتقد بودند كه كشتن محمد تنها وسیلهاى است كه مىتواند مانع گسترش اسلام بشود.خوانندگان تاریخ اسلام مىدانند كه چگونه سران بتپرست در مكه انجمن كردند و در نهان طورى اتفاق كردند كه یقین داشتند بزودى با آن به هدف خود خواهند رسید:از هر قبیلهاى جوانى چابك،و همگى در شبى معین با هم به پیامبر (ص) حمله كنند،تا همگى در قتل او شركت كرده باشند.بدان وسیله مسؤولیت قتل پیامبر،بین همگى قبایل مكه كه دشمن او بودند تقسیم مىشد.در نتیجه قبیله هاشم نخواهد وانستبه خونخواهى او برخیزد،و به خونبها راضى خواهد شد.به وسیله وحى بر پیامبر از آن راز پرده برداشته شد و او مامور به خروج از مكه و هجرت به مدینه شد.اما خروج آن حضرت در حالى كه آنان حركات او را زیر نظر داشتند به معنى رویارویى با خطر بوده است.البته مشركان شبانه روز آن حضرت را زیر نظر خود داشتند.خانههاى مكه به شكلى بود كه كسى نمىتوانست در آنها مخفى شود.پیامبر این انتظار را داشت كه افراد همپیمان در آن شب خانهاش را محاصره كنند و هر گاه بستر را خالى از او ببینند خواهند دانست كه او بیرون رفته است تا خود را نجات دهد وسر راه را بر او مىگیرند.لازم است كه بستر پیامبر پر باشد تا به ماندنش در خانه اطمینان كنند.اما كسى كه در آن شب بستر پیامبر را پر مىكند،باید آماده مرگ باشد زیرا هجوم بر او قطعى خواهد بود چه كسى در شب هلاكت،در بستر پیامبر (ص) خواهد خوابید،بجز كسى كه وعده یارى داده است؟
پیامبر على بن ابى طالب را از آن تصمیم آگاه ساخت و او را مامور كرد تا در بسترش بخوابد على (ع) نه تنها عذرى نیاورد،و لحظهاى تردید نكرد،بلكه هیچ فكرى نسبتبه سرانجام آن كار به خود راه نداد. بلكه او تنها درباره یك چیز اندیشید:سرانجام پیامبر (ص) .پس،گفت آیا شما سالم مىمانید یا رسول خدا؟و موقعى كه پیامبر خدا جواب مثبتبه او داد،به حال سجده روى زمین افتاد در حالى كه خدا را براى سلامتى پیامبرش شكر مىگزارد.پیامبر خدا او را به كار مهم دیگرى نیز مامور ساخت،و آن اداى امانتهایى بود كه مردم مكه نزد پیامبر (ص) گذارده بودند.
سومین مساله مهم
محدثان روایت مىكنند كه پیامبر على را به انجام مساله مهم سومى نیز مامور كرد كه در آن شب قبل از خروجش از مكه در انجام آن كار همراه و یاور او باشد:حاكم به سند صحیحى روایت كرده است كه على فرمود:پیامبر او را (شب خوابیدن بر فراش) به كعبه برد تا بتبزرگ قریش را بشكند.پیامبر (ص) روى دو شانه على بالا رفت تا بالاى بام كعبه رود و لیكن او در على ضعفى مشاهده كرد پس از روى شانههاى او پایین آمد و به وى دستور داد تا روى شانههاى آن حضرت بالا رود،و او رفت.پیامبر چنان او را بلند كرد كه على تصور كرد كه اگر بخواهد به آسمان برسد مىرسد.على بالاى بام كعبه رفت و تبزرگ را كه از مس بود و به وسیله چند میخ میخكوب شده بود از جا كند.هنگامى كه على به بت دستیافت پیامبر به او گفت:بكوبش!پس به زمین كوبید و آن را شكستسپس فرود آمد (1) .
قابل قبول است كه این كار مهم پیش از این كه افراد شورا منزل پیامبر را محاصره كنند تحقق یافته باشد و پیامبر و على پس از انجام این كار به خانه برگشته باشند و این كه پیامبر بعد از آن بیرون رفته باشد و دشمنان منزلش را محاصره كرده باشند.على ماند تا دو كار مهم و بزرگ را انجام دهد:خوابیدن در بستر پیامبر (ص) و اداى امانتهایى كه از مردم مكه نزد پیامبر بود.
ابن اثیر در تاریخ خود«الكامل»روایت كرده است كه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او گفت:امشب بر بسترت مخواب!پیامبر على را مامور ساخت كه بر بستر او بخوابد و به او دستور داد كه تمام امانتها و سپردههایى را كه نزد او بود به نیابتش باز پس دهد،و البته خبر داد كه هرگز به او گزندى نخواهد رسید.
پیامبر (ص) آن گاه مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنان پاشید و بیرون رفت در حالى كه اوایل سوره یس را مىخواند،دشمنان او را ندیدند.
مشركان نگاه مىكردند،و على را مىدیدند كه در بستر خوابیده بود در حالى كه پارچه روانداز مخصوص روى او بود با خود مىگفتند محمد خوابیده است آنان تا صبح منتظر ماندند.على از بستر برخاست،او را شناختند.و پرسیدند:محمد كجاست؟گفت:نمىدانم.شما او را مامور بیرون رفتن از خانه كردهاید،او هم بیرون رفته است.پس او را زدند و به مسجد بردند و ساعتى زندانىاش كردند و سپس رهایش ساختند.خداوند پیامبرش را از مكر آنان نجات داد و او را مامور به هجرت كرد و على به اداى امانتهاى پیامبر (ص) اقدام كرد،و آنچه را مامور شده بود انجام داد (2) .
پیامبر (ص) به همراه ابو بكر رهسپار شد،تا به غار ثور رسیدند،و در آن جا پنهان شدند و به این صورت رویداد هجرت اتفاق افتاد كه اسلام و مسلمانان را وارد دورانى تازه كرد.
باید اندكى توقف كنیم،و در زمینه جایگاه على و عظمت مسالهاى كه به او موكول شده استبیندیشیم.
البته شمار مسلمانان در مكه-تا زمان این حادثه یعنى پایان مدت اقامت پیامبر در مكه-به صدها نفر مىرسید.و در میان آنان بزرگانى از صحابه معروف بودند،و بیشترین آنان با اجازه پیامبر-بعد از این كه آن حضرت تصمیم به مهاجرت گرفت-به مدینه هجرت كردند.پیامبر نزدیك شدن خطر را به خود-از آن وقتى كه مردم مكه از همقسم شدن آن حضرت،با مردم یثرب آگاه شدند-مىدانست و امكان داشت كه هر تعداد از آنان را كه مىخواستبراى دفاع از خود و یا براى فدا شدن باقى گذارد.با همه اینها پیامبر آن كار را نكرد و كسى از آنان را براى روبرو شدن با خطر باقى نگذاشت.
چرا پیامبر على را براى فدا شدن انتخاب كرد؟
براى این مهم على را برگزید و جز او را انتخاب نكرد،زیرا شایسته بود آن كس كه به این كار مهم قیام مىكرد بطور فراوان از ویژگیهاى زیر برخوردار باشد:
(1) محبت او به خدا،پیامبر (ص) و دین او بیشتر از محبتش به خود باشد.
(2) داراى روحیهاى باشد كه در راه خدا با خشنودى شهادت را استقبال كند.
(3) دلاورى باشد كه دشمنان-على رغم تنهایى و بىیاورى او و فزونى دشمن-او را مرعوب نكنند.البته كسى كه آن شب بر بستر پیامبر مىخوابد،تنها و بطور ناگهانى دست كم با ده جوان از زورمندان مكه روبرو خواهد شد،و اگر در برابر آنها پیروز شود،طبیعى است كه تمام خشم مردم مكه متوجه او خواهد شد و صدها تن از آنان و شاید همگى به وى حملهور شوند،زیرا او كسى است كه با خوابیدن خود در بستر پیامبر (ص) مانع پیروزى آنان در كارشان شده است.
(4) مردى باشد كه هیچ رازى را آشكار نكند،و هر چه شكنجه بیند،دشمنان را از جا و مكان پیامبر (ص) آگاه نسازد.و براستى مشركان قریش،پس از بىنتیجه ماندن توطئهشان تصمیم گرفتند به جاى پیامبر (ص) هر كسى را كه در بستر او یافتند،شكنجه و آزار دهند تا جایگاه پیامبر (ص) را به آنان نشان دهد.
البته دشوار است تصور كنیم كسى جز على (ع) مىتوانسته چنین وظیفهاى را بهعهده گیرد،و آرام و مطمئن-بدون خوف و ترسى-اقدام به آن كار بكند.در این جاست كه ما معناى وزارت و یا معاونت را مىفهمیم كه على (ده سال پیش از این رویداد) به قیمت جان خود نسبتبه پیامبر پیمان آن را بست.
هدف از تكلیف اداى امانتها
براستى،ملاحظه مىكنید كه دستور پیامبر (ص) به على (ع) براى اداى امانتها و سپردههاى مردم به صاحبان آنها به نیابت از او،آشكارا به انجام پیمان رسول خدا (ص) نسبتبه على در مورد وصایت و جانشینى پیامبر (ص) اشاره دارد.زیرا براى پیامبر (ص) امكان داشت كه شخص دیگرى-همچون عموى ثروتمندش عباس-را وادار به این كار كند و یا این كه فردى از اصحاب را (كه با اجازه او مهاجرت كردند) به منظور اقدام به مساله مهم پرداخت امانتها،باقى گذارد.و تكلیف مورد انتظار در مورد اداى امانت از جانب پیامبر به هر یك از صحابه،بیش از على بود زیرا كه على با خوابیدن در بستر پیامبر در معرض خطرى شدید قرار مىگرفت...و زنده ماندنش پس از آن خطر بزرگ جدا قابل تردید بود.در حالى كه بقیه اصحاب در معرض خطر نبودند و تكلیف آنان به رساندن امانتها به صاحبانشان، منطقىتر بود زیرا كه سلامتى هر كدام از آنها به مقتضاى عادت قابل انتظار بود،و لیكن پیامبر كسى از آنان را براى این كار مهم انتخاب نكرد و على رغم خطرهایى كه على را محاصره كرده بود،او را انتخاب كرد.
خبرى كه خود یك معجزه بود
انتخاب على براى باز پس دادن سپردهها دلیل بر این است كه على تنها كسى است كه جایگزین پیامبر و همانند اوست.همان طورى كه این انتخاب خود خبرى است معجزه آسا،آنچه به وضوح ظاهر مىشود این است كه خداوند به محمد وحى كرد كه على از مشكلات به سلامتخواهد گذشت و او پس از رفع مشكلات در موقعیتى خواهد بود كه بتواند امانتها را به صاحبانشان باز گرداند.اگر پیامبر (ص) به سلامتماندن على یقین نداشتبر او لازم بود كه دیگرى را براى اداى آن امانتها تعیین كند،زیرا اداى امانت واجب است،و وجوب اداى امانت،امانتدار را ملزم مىكند،تا مطمئنترین راهها را براى رساندن سپردهها به صاحبانشان انتخاب كند.پس،بر عهده پیامبر بوده است،تا براى آن كار مهم كسى را كه انتظار سالم ماندنش مىرفت،انتخاب كند نه كسى كه ممكن است كشته شود.
گاهى خواننده فكر مىكند كه على به سالم ماندن خویش یقین داشته است.و این یقین از طریق خبر دادن پیامبر به او و از مكلف ساختنش به پرداخت امانتها به دست آمده و دلالتبر اطمینان پیامبر (ص) به كشته نشدن على در آن شب داشته است.اگر جریان بر این منوال باشد پس حادثه،اهمیتخود را از دست مىدهد،زیرا خوابیدن در بستر پیامبر (ص) فداكارى بزرگى نخواهد بود،هنگامى كه شخص خوابیده یقین دارد به این كه تحت عنایتخدا محفوظ است و به او گزندى نخواهد رسید،هر چند خطرها فراوان باشد.
على (ع) به شهادت علاقهمندتر بود تا زندگى
واقعیت این است كه پیامبر خدا على را مامور به اداى امانتها كرد پس از این كه او خوابیدن در بستر پیامبر را بدون تردید و بىتوجه به آنچه در لیلة المبیتبرایش اتفاق خواهد افتاد،پذیرفت در قیقتبراى او یكسان بود كه زنده بماند یا كشته شود تا وقتى كه هدف یعنى همان نگهبانى پیامبر برقرار باشد على همان مردى است كه بیش از آنچه طالب حیات باشد خواستار شهادت بود.و شهادت در راه خدا را غنیمت و رستگاریى مىدید كه بالاتر از آن رستگارى نیست و آن را هنگامى درمىیابیم كه مطلبى را كه در نهج البلاغه نوشته شده استبخوانیم آن جا كه از پیامبر (ص) راجع به قول خداى تعالى:«آیا مردم پنداشتهاند كه به صرف این كه بگویند ایمان آوردهایم رها خواهند شد و مورد آزمایش قرار نخواهند گرفت؟»پرسید،ضمن گفتارش كلمات زیرا را یادآور شده است:«گفتم:اى رسول خدا آیا در روز جنگ احد،هنگامى كه گروهى از مسلمانان به درجه شهادت رسیدند،اما من از شهادت محروم شدم و كشته نشدنم بر من گران بود به من نفرمودى:بشارت باد تو را كه بعد از این كشته خواهى شد؟ به من فرمود:آنچه گفتى راست است،هنگام شهادت،چگونه صبر خواهى كرد؟گفتم اى پیامبر خدا این مورد از موارد صبر نیستبلكه جاى مژده و سپاسگزارى است» (3) .
البته خداوند به پیامبر خبر داده بود كه بزودى به سوى مكه باز مىگردد.به دلیل نزول این آیه:«البته خدایى كه قرآن را بر تو وحى كرد تو را به وعدهگاهتبر مىگرداند...»نزول آیه در حالى بود كه پیامبر در مسیر مهاجرت خود به مدینه حركت مىكرد.
این وحى،وعدهاى بود از جانب خدا به پیامبرش كه در آینده نزدیك با پیروزى به مكه باز مىگردد، وعدهاى براى او بود بر این كه وى پیش از بازگشتبه مكه از دنیا نخواهد رفت و لیكن این وعده الهى از عظمت كوشش پیامبر و جهاد او در راه رسالت چیزى نمىكاهد،زیرا گر چه او این وعده را از جانب پروردگارش دریافت نكرده بود،در راه انجام رسالتخویش حركت مىكرد بدون این كه به آنچه در این راه به او خواهد رسید،اهمیتبدهد جریان در مورد على نیز بر این منوال بود،آگاهى على به زنده ماندنش تا وقتى كه امانتها را برساند از عظمت فداكاریش نمىكاهد چه او آماده براى انجام مساله مهم فداكارى بود اگر چه بشارت پیروزى داده نمىشد و یا مژده شهادت دریافت مىكرد.
تاریخ زندگى على سرشار از فداكارى است
تاریخ زندگانى على در سالهاى پس از این رویداد،بروشنى این نتیجه گیرى را ثابت مىكند.تاریخ به ما نمىگوید كه پیامبر به على پیش از جنگ احد خبر داد كه او ازمعركه احد سالم بیرون مىآید.و لیكن این مطلب مانع از آن نمىشد كه على با پیامبر استوار بماند و با جانش از او محافظت كند،و با گروهى از لشكریان مشرك مهاجم یكى پس از دیگرى روبرو شود.آن گاه كه همه یاران پیامبر (ص) رو به فرار گذاشتند،در میان آنها فرو رفته و با شمشیرش سرهاى قهرمانانشان را بزند.
حقا كه على به هنگام هجرت دو امر مهمى را كه به وى موكول شده بود به بهترین وجه انجام داد، براستى كه او به پیمان همكارى با رسول خدا وفا كرد و پیامبر خدا را نجات داد و او سوى منزلگاه هجرتش رهسپار شد و به انجام وظیفه رسالت الهى-چنان كه خدا خواسته بود-پرداخت.پس یارى على به پیامبر خدا فداكارى بىنظیرى در نوع خود بوده است.پیامبر از او خواست كه نیابت كند از او تا به عنوان یك نایب پرداخت كننده امانتها عهدهدار این كار مهم شود،پس او نیز آن امانتها را به صاحبانش باز گرداند بدان گونه كه اگر خود رسول خدا (ص) نیز بود،عمل مىكرد.و پس از این كه هر دو امر مهم را به انجام رساند،رهسپار مدینه شد،چندین روز پیاده راه رفتبه حدى كه پاهایش ورم كرد، و سرانجام به محل قبا،چند میل دور از مدینه رسید.در آن جا پیامبر منتظرش بود براى این كه در حالى وارد مدینه شود كه فدایى و نمایندهاش در پس دادن امانتها،همراه او باشد.
البته خداوند پیامبرش را از كید و مكر كسانى از قریش كه نسبتبه او مكر ورزیده بودند نجات داد و او محترمانه و در میان یارانى چند،به سلامت وارد مدینه شد.اما قریش خود را پیروز و در سلامت نمىدیدند،و از جانب محمد (ص) خواب راحت نداشتند.و با وجود او،دین خود و مركز قدرت آن[مكه] را در خطر جدى مىدیدند و مىترسیدند كه با گذشت زمان آن حضرت توان و قدرت بیشترى بیابد و سرانجام با لشگرى كه مانندش در گذشته دیده نشده باشد به مكه باز گردد!
آرى نجات پیامبر (ص) قریش را بر قتل او حریصتر و در ستیز با او خشنتر كرد.قریش چون این مرتبه در رسیدن به هدف ناكام شدهاند پس باید در آینده آتش جنگى طولانى را مشتعل كنند،خود و یارانشان را به میدانهاى گوناگون كارزار وارد سازند وتمام امكانات خود را براى نفوذ در بقیه قبیلههاى بتپرست و غیر بتپرستبر ضد پیامبر به كار گیرد.تا شاید با رودررویى و جنگ با آن حضرت بتوانند به برخى از اهداف خود كه با هجوم ناگهانى به آن نرسیده بودند دستیابند.
اگر فداكارى على در شب هجرت را نمونهاى برجسته از ایفاى تعهد او به معاونت پیامبر در شب شوراى منزل-یعنى كمك و معاونت او-به شمار آوریم،پس ممكن است تصور كرد حوادثى كه در پى هجرت تا هنگام قطعى شدن پیروزى آن اصول آسمانى پیش مىآید،سال بسال بر مقدار حجم این همكارى مىافزاید.
امكان نداشت كه اسلام منتشر شود مگر وقتى كه معتقدان به اصول آن از قید ترس آزاد و از آزادیشان بهرهمند مىشدند،و آن ممكن نبود جز وقتى كه دولتى نیرومند بر اساس این اصول بر پا شود،و پایههاى این دولت مورد نظر نمىتوانست استوار گردد مگر وقتى كه قواى تهدید كننده شرور از بین بروند.و ما در صفحات آینده خواهیم دید كه على در تمام این موارد،تنها مددكار است.
پىنوشتها:
1-المستدرك ج 3 ص 5.
2-ج 2 ص 72،دار الكتاب العربى بیروت.
3-نهج البلاغة،ج 2 ص 5.
امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 105
محمد جواد شرى
پنج شنبه 5/5/1391 - 12:3
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت
در شعب ابیطالب
على پیوسته در كنار پیغمبر بود و نگهبانى او مىنمود ابن ابى الحدید از امالى محمد بن حبیب آورده است:
«ابوطالب بر جان پیغمبر مى ترسید. بسا شب هنگام نزد بستر او مى رفت و او رابر مى خیزاند و على را بجاى وى مى خواباند.»
شبى على گفت:«من كشته خواهم شد.»ابوطالب در چند بیت بدو چنین گفت:
«پسرم! شكیبا باش كه شكیبایى خردمندانه تر است و هر زندهاى مىمیرد.بلایى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود. دوستى والا گهر،كریم و نجیب. اگر مرگى رسید تنها براى تو نیست،هر زنده اى مى میرد.»
على چنین پاسخ مىدهد:
«مرا در یارى احمد شكیبایى مى فرمایى؟بخدا آنچه گفتم از بیم نبود.من دوست مى دارم یارى مرا ببینى و بدانى.من پیوسته فرمانبردار تو هستم،من احمد را كه در كودكى و جوانى ستوده استبراى رضاى خدا یارى مى كنم.» (1)
هنگامى كه قریش بنى هاشم را در شعب ابو طالب در بندان كردند،ابوطالب در جمله آنان بود.او على را به نگهبانى محمد سفارش مى نمود.دور نیست داستانى را كه ابن ابى الحدید آورده در این روزها رخ داده باشد.
پى نوشت:
1.شرح نهج البلاغه،ج 14،ص 64.
على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 12
دكتر سید جعفر شهیدى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:59
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت> در خانه پیامبر
در خانه پیامبر
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على (ع) را به خانه خود مى برداز آنجا كه خدا مىخواهد ولى بزرگ دین او در خانه پیامبر بزرگ شود وتحت تربیت رسول خدا قرار گیرد، توجه پیامبر را به این كار معطوف مى دارد. مورخان اسلامى مى نویسند:
خشكسالى عجیبى در مكه واقع شد.ابوطالب، عموى پیامبر، با عایله وهزینه سنگینى روبرو بود. پیامبر با عموى دیگر خود، عباس، كه ثروت ومكنت مالى او بیش از ابوطالب بود به گفتگو پرداخت وهر دو توافق كردند كه هركدام یكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشایشى در كار ابوطالب پدید آید. از این جهت عباس، جعفر را وپیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على را به خانه خود بردند. (1)
این بار كه امیر مؤمنان به طور كامل در اختیار پیامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضایل انسانى او بهرههاى بسیار برد وموفق شد تحت رهبرى پیامبر به عالیترین مدارج كمال خود برسد. امام -علیه السلام در سخنان خود به چنین ایام ومراقبت هاى خاص پیامبر اشاره كرده، مىفرماید:
ولقد كنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی كل یوم من اخلاقه علما ویامرنی بالاقتداء به. (2)
من به سان بچه ناقهاى كه به دنبال مادر خود مى رود در پى پیامبر مى رفتم; هر روز یكى از فضایل اخلاقى خود را به من تعلیم مى كرد ودستور مى داد كه ازآن پیروى كنم.
حضرت على(ع) در غار حرا
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم پیش ازآنكه مبعوث به رسالت شود، همه ساله یك ماه تمام را در غار حرا به عبادت مى پرداخت ودر پایان ماه از كوه سرازیر مى شد ویكسره به مسجد الحرام مىرفت وهفتبار خانه خدا را طواف مىكرد وسپس به منزل خود باز مى گشت.
در اینجا این سؤال پیش مى آید كه با عنایتشدیدى كه پیامبر نسبتبه حضرت على داشت آیا او را همراه خود به آن محل عجیب عبادت ونیایش مى برد یا او را در این مدت ترك مى گفت؟
قراین نشان مى دهد از هنگامى كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على -علیه السلام را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترك نگفت.مورخان مى نویسند:
على آنچنان با پیامبر همراه بود كه هرگاه پیامبر از شهر خارج مىشد وبه كوه وبیابان مى رفت او را همراه خود مى برد. (3)
ابن ابى الحدید مىگوید:
احادیث صحیح حاكى است كه وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در كنار حضرتش بود.آن روز از روزهاى همان ماه بود كه پیامبر براى عبادت به كوه حرا رفته بود.
امیر مؤمنان، خودد ر این باره مى فرماید:
«ولقد كان یجاور فی كل سنة بحراء فاراه ولا یراه غیری...». (4)
پیامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى پرداخت وجز من كسى او را نمى دید.
این جمله اگر چه مى تواند ناظر به مجاورت پیامبر در حرا در دوران پس از رسالتباشد ولى قراین گذشته واینكه مجاورت پیامبر در حرا غالبا قبل از رسالتبوده است تایید مىكند كه این جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است.
طهارت نفسانى حضرت على -علیه السلام وپرورش پیگیر پیامبر از او سبب شد كه در همان دوران كودكى، با قلب حساس ودیده نافذ وگوش شنواى خود، چیزهایى را ببیند واصواتى را بشنود كه براى مردم عادى دیدن وشنیدن آنها ممكن نیست; چنانكه امام، خود در این زمینه مى فرماید:
«ارى نور الوحی و الرسالة و اشم ریح النبوة». (5)
من در همان دوران كودكى، به هنگامى كه در حرا كنار پیامبر بودم، نور وحى ورسالت را كه به سوى پیامبر سرازیر بود مى دیدم وبوى پاك نبوت را از او استشمام مى كردم.
امام صادق -علیه السلام مى فرماید:
امیر مؤمنان پیش از بعثت پیامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى شنید.
در لحظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پیامبر به حضرت على فرمود:
اگر من خاتم پیامبران نبودم پس از من تو شایستگى مقام نبوت را داشتى، ولى تو وصى ووارث من هستى، تو سرور اوصیا وپیشواى متقیانى. (6)
امیر مؤمنان در باره شنیدن صداهاى غیبى در دوران كودكى چنین مى فرماید:هنگام نزول وحى بر پیامبر صداى نالهاى به گوش من رسید; به رسول خدا عرض كردم این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است وعلت ناله اش این است كه پس از بعثت من از اینكه در روى زمین مورد پرستش واقع شود نومید شد. سپس پیامبر رو به حضرت على كرد وگفت:
«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لستبنبى و لكنك لوزیر». (7)
تو آنچه را كه من مى شنوم ومى بینم مىشنوى ومى بینى، جز اینكه تو پیامبر نیستى بلكه وزیر ویاور من هستى.
پى نوشتها:
1- سیره ابن هشام، ج1، ص236.
2- نهج البلاغه عبده، ج2، ص182.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص208.
4- نهج البلاغه، خطبه187(قاصعه).
5- پیش از آنكه پیامبر اسلام از طرف خدا به مقام رسالتبرسد وحى وصداهاى غیبى را به صورت مرموزى، كه در روایات بیان شده است، درك مىكرد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص197.
6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص310.
7- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
فروغ ولایت ص18
آیت الله شیخ جعفرسبحانى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:55
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام
رفع یك شبهه
پس از آنكه پیشگامى على علیه السلام در اظهار ایمان و اسلام،همراه با ادله روشن،بیان شد، ممكن است این سؤال در ذهن برخى،پدید آید كه وضع ایمان على علیه السلام پیش از بعثت چگونه بوده است؟
پاسخ این پرسش،با توجه به مطالبى كه گذشت،بخوبى روشن است.مقصود از ایمان و اسلام على علیه السلام به رسول خدا در روز بعثت،همان ابراز ایمان و اعتقاد دیرینهاى است كه پیش از بعثت، جان على علیه السلام از آن لبریز بوده و لحظهاى از آن جدا نمىشده است،زیرا علاوه بر موحد بودن پدرش حضرت ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد،بر اثر مراقبتهاى دایمى پیامبر گرامى اسلام از على علیه السلام،ریشههاى ایمان به خداى یگانه در اعماق روح و روان او جاى گرفته،و وجود او سراپا ایمان و اخلاص بود.اما از آنجا كه حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بوده،لازم بود على بن ابىطالب علیه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام پیوند خود را با آن حضرت استوارتر سازد و ایمان دیرینه خود را به ضمیمه پذیرش رسالت جدید وى،به صورت آشكار ابراز نماید.
در موارد متعددى در قرآن كریم،ایمان و اسلام به معناى اظهار عقیده دیرینه آمده است.به عنوان نمونه،آنگاه كه خداوند به ابراهیم خلیل دستور مىدهد كه اسلام بیاورد،او نیز مىگوید: (اسلمت لرب العالمین، (1) براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم.)
همچنین قرآن از قول رسول خدا چنین مىفرماید: (و امرت ان اسلم لرب العالمین،به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم.)
مسلما مقصود از اسلام در این موارد و مشابه آنها،اظهار تسلیم و ابراز ایمانى است كه در جان شخص وجود داشته است،و هرگز مقصود از آن،تحصیل ابتدایى ایمان نیست،زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیش از نزول این آیه و حتى پیش از بعثت فردى موحد و پیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است،بنابراین،ایمان دو معنى دارد:
1-اظهار ایمان درونى كه قبلا در روح و روان شخص بوده است و مقصود از ایمان آوردن حضرت على علیه السلام همین است.
2-تحصیل ایمان و گرایش ابتدایى به اسلام،كه اسلام بسیارى از صحابه و یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به همین معنى است.
امیر المؤمنین علیه السلام خود در خطبهاى از نهج البلاغه مىفرماید:«ولدت على الفطرة،من بر فطرت الهى متولد شدم.» (2) منظور امام علیه السلام از این جمله چیست؟آیا منظور حضرت از جمله فوق،این است كه اساس آفرینش من بر فطرت توحید بوده است؟بدون شك منظور امام علیه السلام این معنى نیست،زیرا این موضوع اختصاص به آن حضرت ندارد،بلكه«كل مولود یولد على الفطرة،هر انسانى با فطرت پاك توحیدى متولد مىشود.»به نظر مىرسد منظور امام علیه السلام از این جمله،همان معنایى است كه مطرح شد،یعنى حضرت از آغاز تولد در خانوادهاى رشد نمود كه در آن بتپرستى راه نداشته است،زیرا خانواده آن حضرت همه خداپرست و موحد بودهاند.علاوه بر این،از كودكى به خانه رسول خدا راه یافت و در دامن مربى بشریت تربیتشد و از نورانیت و معنویت و خداپرستى آن رهبر بزرگ اسلام بهره كامل گرفت و درس خداشناسى آموخت.از این رو،لحظهاى به شرك و بتپرستى نیالود.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به این حقیقت اشاره فرموده است:«ثلاثة ما كفروا بالله قط،مؤمن آل یاسین،و علی بن ابی طالب و آسیة امراة فرعون،سه تن هستند كه هرگز نسبتبه خدا كفر نورزیدند:مؤمن آل یاسین،على بن ابى طالب،و آسیه همسر فرعون.» (3)
بنابراین على علیه السلام همان گونه كه خود مىفرماید:«ولدت على الفطرة»،حتى لحظهاى به شرك و كفر نگرایید و از بدو ولادت،موحد و خداشناس بوده است.
درباره حدیث«ولدت على الفطرة»ابن ابى الحدید سه احتمال داده است كه در این جا،ذكر خلاصهاى از آن مناسب است:
1-مراد از ولادت بر فطرت،این باشد كه تولد حضرت در دوران رسالتبوده است نه در عصر جاهلیت،زیرا در احادیث آمده است كه ده سال قبل از بعثت،صداهایى به گوش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىرسیده و انوار الهى را مىدیده تا براى گرفتن وحى آمادگى لازم را پیدا كند، پس این ایام،حكم ایام رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را دارد.شاهد بر این مطلب،آن است كه رسول خدا،ده سال قبل از بعثت،از مردم كناره مىگرفت و به غار حرا مىرفت و مشغول عبادت مىشد.در اوایل همان ده سال قبل از بعثت كه سال سىام عام الفیلبود،على علیه السلام به دنیا آمد و رسول خدا این سال را سال خیر و بركت نامید و میلاد على علیه السلام را به دیگران خبر داد و طبق روایتى،فرمود:«لقد ولد لنا اللیلة مولود یفتح الله علینا به ابوابا كثیرة من النعمة و الرحمة،در این شب مولودى براى ما به دنیا آمد كه به وسیله این مولود درهاى نعمت و رحمت الهى بر ما گشوده مىشود.»
2-نظریه دومى كه ابن ابى الحدید درباره این كلام حضرت داده است این است كه خداوند تمام مردم را با فطرت پاك خلق مىكند،اما گاهى با تربیت غلط ممكن است آن فطرت خدایى از راه حقیقت منحرف شود،و على علیه السلام نه تنها فطرت خداییش بر توحید بود،بلكه زیر نظر پیامبر اسلام به كمال مطلوب رسید.
3-احتمال سوم در این است كه منظور از فطرت،«عصمت»باشد،یعنى مراد او كه فرمود:«من بر فطرت به دنیا آمدم»،یعنى معصوم هستم،طاهر و مطهرم،زیرا آن حضرت از بدو تولد تا لحظه شهادتش مرتكب گناه و كار قبیحى نشد و لحظهاى هم كفر نورزید.ابن ابى الحدید احتمال سوم را به دانشمندان شیعه نسبت مىدهد. (4)
نمونهاى از دیدگاه بزرگان اسلام
بسیارى از صحابه و بزرگان اسلام بر این حقیقت كه«على علیه السلام قبل از اظهار اسلام،موحد بوده است و ضمیر پاكش لحظهاى به شرك و كفر نیالوده است»،گواهى دادهاند:
1-ابن عباس مىگوید:«به خدا قسم هیچ بندهاى ایمان به خدا نیاورد مگر آن كه بتپرستبود... مگر على بن ابىطالب علیه السلام،زیرا او در حالى ایمان آورد كه هیچ گاه بتى را بندگى نكرده بود.» (5)
2-در كتاب«على بن ابى طالب بقیة النبوة و خاتم الخلافة»،تالیف عبد الكریم خطیب آمده است: «...آنچه من درباره اسلام على علیه السلام مىگویم این است كه:«ان علیاولد مسلما على الفطرة...، على علیه السلام بر فطرت اسلام متولد شد،زیرا او از طفولیت،تحت تربیتحضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و در خانه آن حضرت بود و خداوند او را و هر كه را در خانه او بود،از شرك و گمراهى جاهلیت مصون نگاه داشت.» (6)
3-مقریزى از علماى اهل سنت مىگوید:«...على علیه السلام مشرك نبوده است تا به اسلام فراخوانده شود،بلكه او قبل از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم،در خانه آن حضرت بود و مانند یكى از فرزندان او تابع وى در تمام حالات بوده است.بنابراین از روز نخست،مسلمان بوده است.» (7)
4-محمد عقاد مصرى مىنویسد:«معناى این كه على علیه السلام در خانه كعبه ولادت یافت این است كه او مسلمان به دنیا آمد،زیرا نظر ما به ولادت،عقیده و روح است.على علیه السلام چشمش را به اسلام گشود و هرگز بت نپرستید و در خانهاى تربیتشد كه اسلام از آنجا شروع شد....» (8)
5-علامه شیخ خلیل مىنویسد:«روزى كه پیامبر خدا دعوتش را آشكار كرد نخستین كسى كه از میان مردم،اسلام را پذیرفت و قبل از دیگران ایمان آورد،على بن ابى طالب علیه السلام بود،بلكه صحیح آن است كه او اول كسى است كه اسلام و ایمان خود را اعلان كرد و الا اسلام و ایمان در اعماق قلب على علیه السلام و در تمام وجودش وجود داشت.او با اسلام و ایمان زندگى مىكرد، زیرا در كنف رسول خدا بود و هدایت و ایمان را از او مىگرفت،همان طور كه ماه نور و روشنىاش را از خورشید مىستاند.پس على بن ابىطالب علیه السلام مقام و منزلتى دارد كه آن مقام براى بشرى غیر از او نیست.» (9)
پىنوشتها:
1.بقره (2) آیه 131.
2.نهج البلاغه،خطبه 57.
3.تاریخ دمشق،ج 2،ص 282،ح 806.
4.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 4،ص 114.
5.مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص 8.
6.همان مدرك.
7.خلاصهاى از امتاع مقریزى،ص 16، (به نقل از الغدیر،ج 3،ص 230) .
8.عبقریة الامام،ص 43.
9.امام على رسالة و عدالة،ص 25، (به نقل از«امام على»،رحمانى،ص 406) .
مظهر ولایت ص 152
سید اصغر ناظم زادهقمى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:51
اهل بیت
سیره امام على علیه السلام>از ولادت تا هجرت>پذیرش اسلام
افتخار على علیه السلام به سبقت در اسلام
على علیه السلام در مواقع مختلف به سبقت در اسلام و ایمانش اشاره كرده و به آن افتخار نموده است:«فانی ولدت على الفطرة و سبقت الى الایمان و الهجرة،من بر فطرت توحید تولد یافتم و در ایمان و مهاجرت پیشقدمتر از همه مردم.»(1)
در جاى دیگر مىفرماید:«و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله و خدیجة و انا ثالثهما،در آن روزگار،خانهاى كه اسلام در آن راه یافته باشد،نبود جز خانه رسول خدا و خدیجه و من هم نفر سوم آنها بودم.»(2)
و نیز فرمود:«انا اول من اسلم مع النبى صلى الله علیه و آله و سلم،من اول كسى هستم كه به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آوردم.»(3) همچنین فرمود:«انا عبد الله و اخو رسول الله و انا الصدیق الاكبر لا یقولها بعدی الا كذاب،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین،من عبد خدا و برادر رسول او هستم،منم بزرگترین یاور او.این كلام را بعد از من كسى ادعا نمىكند،مگر آنكه دروغگوست.من هفتسال قبل از دیگران نماز مىخواندم.»(4)
و نیز فرمود:«لقد عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه الامة قبل خمس سنین،من پنجسال پیش از همه این امت،خداى را بندگى كردم.»(5)
حضرت،در ضمن اشعارى كه به معاویه در پاسخ فخر فروشى او فرستاده است مىفرماید:
سبقتكم الى الاسلام طرا(6) صغیرا ما بلغت اوان حلمی
در ایمان و اسلام بر همه شما پیشى و سبقت گرفتم،در حالى كه طفل بودم و به حد بلوغ نرسیده بودم.(7)
پىنوشتها:
1.نهج البلاغه،خطبه 57.
2.همان،خطبه 193.
3.تاریخ بغداد،ج 4،ص 233.
4.ینابیع المودة،ج 1،ص 59،كشف الغمة،ج 1،ص 18.
5.استیعاب،ج 3،ص 31،ینابیع الموده،ج 2،ص 28.در مستدرك حاكم،ج 3،ص 121،با تفاوت«قبل سبع سنین»حدیث را نقل كرده است.
6.در سند«طفلا»است،ولى اصح«طرا»مىباشد.
7.الفصول المهمه،ص 32.
مظهر ولایت ص 139
سید اصغر ناظم زادهقمى
پنج شنبه 5/5/1391 - 11:48