استاد مطهری ، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاد از زبان رهبر معظم انقلاب
تأسیس حسینیه
.... اما مسئلة شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت»، باید گفت «مؤسس». ایشان مؤسس ارشاد است.
آن
وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر
افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای
همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.
چند نفری
نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود
آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد
حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
از جمله کسانی که دعوت شد آقای
محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45
بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی میکرد.
از
ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا
سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.
آشنایی با دکتر شریعتی
در
سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای
مطهری از عدهای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.
دکتر
هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با
گمنامی معلمی میکرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده
بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود.
انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده
و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
یک مقالة مفصلی مرحوم
دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(ص)» را
که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری
تهران بود. من هم میرفتم مشهد و برمیگشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این
مقالهگیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعهای قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(ص)».
ایشان
به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده
بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند
که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد؛ خیلی
کم.
تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیة ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان میآمد و یک سخنرانی میکرد.
کنارهگیری از حسینیه ارشاد
در سال 49 مسئلهای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.
مسآله
این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً
دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود.
انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری
میگفت خُب نمیشود ما یک مؤسسه را به وجود آوردهایم. مردم اینجا را متعلق
به ما میدانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند؛ یا مثلاً چه موقع
کتابش میخواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته میشود.
استاد مطهری جزو سه
نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی
نمیکرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید تا اینکه
اختلافات بین اینها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.
در
یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و
دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث
کردیم.
آقای دکتر قرار بود که کلاسهای 15 روز یک بار «اسلامشناسی» را
تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به
عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
یادم میآید که آقای مطهری به عنوان
اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمیتوانم
در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم
تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم
- هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمیآیم و رفت از حسینیه بیرون.
با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی میشد. تعبیر مرحوم دکتر
این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمیآیم، من دیدم که همه آرزوهای
من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا
نداشت.
یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای
مطهری میدانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی می شد. برای
اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواستههای مرحوم مطهری توجه
بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامههایشان را حذف
کردند.
بنده هم گفتم من هم نمیآیم. آقای هاشمیرفسنجانی هم گفتند که من
هم نمیآیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل
کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل می کنم و من هم نمیآیم، یعنی همه قبول
داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان میدهد.
... و من تأکید بر روی
این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند
که من میروم و علی را نمیگذارم که برود.
یعنی آن چنان روشن و واضح
بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته
باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
بعد که این طور شد،
حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش
نشود و در ماه محرم و صفر برنامههایش تعطیل نشود، گفتند هفتهای یک بار
آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب
باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانیهای متنوع دیگر نبود.
آقای میناچی
همانطور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری
آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این
کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می آید و زمین به
آسمان میرود!
در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب
است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت
مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.
دکتر میناچی و دیگران مرحوم
دکتر را محاصره کردند که نه دیر میشود و دین از دست میرود! این بود که
ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و
آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
وقتی دیدند حتی حاضر نیستند
که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که
محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.
البته
خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] میرفت. جلسات 15 روزه بود و
بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر
شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمیتوانست بیاید، حسینیه
هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش میکردند که این نقیصه را
برطرف کنند.
حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرفهای خاصی من را وادار
کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد
دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماهها حسینیه به این شکل
میگذشت.
البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت
برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به
اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با
آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در
تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.
طرح بسیار خوبی بود روی
کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر
گفت این بله را من از ایشان میگیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم
نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله میکرد که چرا شما نیامدید؟
گفتیم
ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای
مطهری و کنارهگیری ایشان از حسینیه اینها بود و البته صحبت زیاد هست ولی
بعضیها ظالمانه و بیرحمانه در این مورد تحریف حقیقت کردهاند ... .
شریعتی مرید مطهری
...
مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود.
و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.
او
در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به
معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری
اعتراضهایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلافها در اواخر
برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا میگفتند. اما آن
نقطهای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطهای بود که در سال 49 آشکار شد
و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.
هواداران دروغین دکتر شریعتی
....
و اما گروهکها از هر چیز استفاده میکنند. این دلیل بر چیزی نمیتواند
باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت
گروهک ها بود. هر کسی با آقای مطهری در میافتاد و مخالف میشد، یقیناً
گروهکها به او اظهار علاقه میکردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای
مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما
ملاحظه میکنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی
بودند که شریعتی را تخطئه میکردند. یعنی اینها میگفتند که وجود شریعتی
بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچة اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت
خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانیها را نداشته باشد و نیاید
و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با
شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با
من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن
افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطة مقابل، از آن پولدارهای درجه یک
تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی
با این چیزها مخالف بود، در سخنرانیهایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر
مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم میگرفتند. بنابراین شما ملاحظه
میکنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با
مطهری با شریعتی گرم میگرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی میزدند.
پس منشأ بهرهبرداری گروهکها یا جریانهای سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم
شریعتی، میتواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد
... .
تفاوتهای بنیادین
... مرحوم شریعتی کارش
کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاههای او، دیدگاههایی نزدیک
به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود
گُل میکرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایهای و
بنیانی مسائل اسلامی را بررسی میکرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از
جمله در میان حوزههای علمیه و در میان فضلاء خیلی جالب توجه بود.
یقیناً
اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، میتوانیم یک تفاوتهای بنیانی را بین
دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برههای از زمان، این هر دو در یک جهت و
در یک خط حرکت میکردند. کمااینکه حسینیة ارشاد را مرحوم مطهری بنیان
گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد
شد. و نیز میدانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً
«محمد(ص) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را
کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم
شریعتی بود.
در یک برههای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل
آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. آن خط را اگر
بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام»
یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله
وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به
مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل
اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت
میداد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.
مسئلة دوم
این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین
کنندهای رسیدند، معلوم شد که در پارهای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛
یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و
سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت
بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار
داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامیاش اثر
میگذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای
اختلافی هم با همدیگر پیدا میکردند و این دو مسئله به نوبة خود حوزة تأثیر
را و نوع تأثیر را تعیین میکرد.
منبع:سایت حوزه
/ن
روشنفكری و دكتر شریعتی
نویسنده:عبدالحسین خسروپناه
بیش از صد سال است كه جوامع مشرقزمین با
گذشتهی قرون وسطایی و سیر تحولات مغربزمین و انتقال آن به جهان
نوین آشنا شدهاند این بیداری، متفكران مسلمان را در روند نوگرایی و
پاسخ به پرسشهای متنوعی از جمله علل انحطاط و عقبماندگی قرار داد
و جریانهای روشنفكری را در كشورهای اسلامی ظاهر ساخت. شریعتی از
معدود شخصیتهای علمی قبل از انقلاب اسلامی ایران است كه در جریان
روشنفكری دینی، گامهای بلندی برداشت و در باب چیستی، رسالت،
ویژگیها و آفات روشنفكری، مطالب فراوانی را نگاشت. وی دانشوری
دردمند، متدین و بسیار پر جنبوجوش بود. پرسش از غفلت و سیر قهقرایی
مسلمین و توجه به غربزدگی و حضور دین در عرصهی اجتماع و نقش و
كاركرد دین در زندگی بشر و رابطه تجدد و دینداری، از مهمترین
دغدغههای دكتر شریعتی به شمار میرود، به همین جهت شناختن و
شناساندن شریعتی در این عصر نیز از تكالیف متفكران میباشد و اینك
اندیشههای آن متفكر فرزانه را در ابواب ذیل گزارش میدهیم.
چیستی روشنفكری و ویژگیهای آن
روشنفكر
از دیدگاه شریعتی به انسان خودآگاه و متعصبی اطلاق میشود كه
جامعه، زمان و زبان مردم خویش را خوب بشناسد و بینشی انتقادی داشته
باشد، به همین دلیل لزوما فیلسوف و دانشمند بودن و نویسندگی و
هنرمندی از اوصاف لازم و ضرور او به شمار نمیرود، بنابراین شریعتی
در تبیین و توصیف این پدیده، به دو نوع حیثیتسلبی و ایجابی اشاره
دارد، در حیثیت ایجابی، ویژگیهای ایجابی و در حیثیت سلبی، ویژگیهای
سلبی را بیان میكند و اما ویژگیهای سلبی روشنفكر از دیدگاه دكتر
شریعتی به شرح ذیل است:
الف. تخصص در علوم: «روشنفكر الزاما نه
فیلسوف است، نه دانشمند، نه هنرمند و نه جامعهشناس و نه سیاستمدار و
به تعبیری نه تحصیلكرده، بلكه یك انسان آگاهی است دارای جهت
اجتماعی، احساس وابستگی گروهی و تعهد انسانی در برابر این گروه»1
«گمان میبرند كه روشنفكر همان دانشمند، فیلسوف، هنرمند یا تكنسین است
كه اسلام را با بینش جدید علوم و تمدن امروز غربی بنگرد، در صورتی
كه روشنفكر همانطوری كه در اكثر نوشتهها یادآور شدهام، انسان آگاه
مسوولی است اعم از كارگر، كشاورز، دانشجو، نویسنده، هنرمند، دانشمند،
بیسواد... كه از استعمار، استبداد، فاصله طبقاتی یا هر رنج دیگر
انسان و مردم، رنج میبرد و خود را مسوول ریشهكن كردن آن میداند و
به دنبال یك ایدئولوژی میگردد و یك آگاهی، یك ایمان»2 «روشنفكر نه
فیلسوف است، نه دانشمند، نه نویسنده و هنرمند، روشنفكر، متعصب
خودآگاهی است كه روح زمان و نیاز جامعهاش را حس میكند و بینش
جهتیابی و رهبری فكری را داراست. این آگاهی و بینش، آگاهی و بینش
ویژهای است كه در مسیر تجربه اجتماعی و عمل انقلابی، بیشتر تحقق و
تكامل مییابد تا از طریق تفكرات مجرد ذهنی و مطالعه و تحصیل
مكتبهای فلسفی و رشتههای علمی.»3
ب. زعامت و حكومت: این آگاهی و
شعور هدایتی كه شاخصه روشنفكر است، به معنی زعامت و حكومت نیست
بلكه به معنی حركت بخشیدن و جهت دادن به جامعه است كه هر
روشنفكری در قبال آن مسوولیت فردی دارد «كلكم راع و كلكم مسوول
عن رعیته»4 وی در سخنان خود ویژگیهای ایجابی را به شرح ذیل بیان
میكند:
1. آگاهی و تعهد روشنفكر: «روشنفكر یك انسان آگاهی است
دارای جهت اجتماعی، احساس وابستگی گروهی و تعهد انسانی در برابر این
گروه»5
2. ارتباط مستقیم روشنفكر با جامعه خود و شناخت مكاتب و
نظریههای جامعهشناختی: «روشنفكر باید تنها بر نظریات و فرضیات كلی
علوم اجتماعی تكیه نكند (اگر هم بتوان معتقد شد كه در علم
جامعهشناسی میتوان به دقت و قاطعیت علوم دقیقه، مانند ریاضیات و
فیزیك، همه جامعهها و پدیدهها و روابط و مسایل پیچیده و بیشمار
اجتماعی را براساس قوانین و اصول متقن و ثابت و كلی تحلیل كرد و
به شناخت و حتی پیشنیاز قطعی تاریخ و تحولات اجتماعی پرداخت) و از
انطباق واقعیات محسوس اجتماعی بر آنها بپرهیزد و به جای آن به
شناخت مستقیم جامعه خویش از طریق بررسی تاریخ و تماس یافتن با
اجتماع و تفاهم با توده و یافتن روابط گروهی و طبقات و بررسی
نهادها و سازمانها و فرهنگ و مذهب و خصایص نژادی، ملی و روح اجتماعی
و حساسیتها و كاراكترهای قومی و بنیادهای اقتصادی و طبقاتی بپردازد
بدین معنی كه برای شناخت مذهب یا طبقه مثلا بورژوازی جامعهی
خویش، به جای اینكه تعریف جامعهشناسان یا نظر سوسیالیستها را ترجمه
كند، خود با بینش علمی و روش دقیق منطقی به سراغ مذهب خود و
تحلیل طبقاتی بورژوازی جامعهی خود برود، یعنی همان كاری را كند كه
جامعهشناسان یا سوسیالیستهای دانشمند اروپایی كردهاند، این است
كه تقلید، ترجمه، تحلیل نظریات و قضاوتهای جامعهشناسان بر
واقعیتهای موجود در جامعه ما به همان اندازه كه مطرود، غیرعلمی و
ضدجامعهشناسی است، آموختن كار، بینش، آشنایی با مكتبها و نظرهای
جامعهشناسی برای بررسی و تحقیق مستقل و مستقیم جامعه خویش، ضرور و
اجتنابناپذیر است، زیرا وقتی میتوانیم از تقلید اروپایی سرباز زنیم و
به استقلال فكری و علمی برسیم، كه شیوهی كار اروپایی را بیاموزیم
و كارش را درست و دقیق بشناسیم.»6
3. آگاهی روشنفكر ایرانی از
جامعه، مذهب و فرهنگ اسلامی: «هر كس روشنفكر است باید مواد و مصالح
كارش را از زندگی اجتماعی جامعهی خودش و زمان خودش كسب كند و
مخالفت با مذهب به وسیله روشنفكر آگاه، جامعه را از آگاهشدن و
بهرهیافتن از روشنگری نسل روشنفكر و جوانش محروم میسازد. روح حاكم
بر فرهنگ اسلامی براساس عدالت و رهبری است، براساس همه اینها است
كه روشنفكر در این جامعه و در این لحظه، برای آزادكردن مردم، هدایت
آنها، ایجاد یك عشق، ایمان، جوشش تازه و روشنایی بخشیدن به ذهنها،
اندیشهها و آگاه نمودن مردم از عوامل جهل، خرافه، ستم و انحطاط در
جوامع اسلامی، باید از مذهب آغاز كند، مذهب به معنای این فرهنگ
مذهبی خاص و این برداشت درست و مستقیم، نه آنچه كه موجود است و در
برابرش میبیند.»7
4. قدرت تجزیه و تحلیل منطقی: «روشنفكر كسی
است كه با منطق خویش و بدون تقلید، هر مسالهای را كه در برابرش
طرح میشود، تجزیه و تحلیل میكند و با این تحلیل منطقی قضاوت
مینماید و بر اساس این قضاوت تصمیم میگیرد. به عبارت دیگر روشنفكر،
یك انسان خودآگاه است كه هم خود، همزمان، همجنس و گرایش جامعه
خود، هم شرایط موجود بیرونی و درونی خود را میشناسد و تاریك فكر كسی
است كه تصمیمی كه میگیرد یا قضاوتی كه میكند، براساس تحلیل
منطقی خودآگاهانه نیست، بلكه از طریق تقلید است (تقلید از فرد، زمان،
جامعه، گروه یا طبقهای و تقلید از آنچه رایج است). 8
5. دارای
بینش انتقادی: «روشنفكر كسی است كه دارای یك بینش انتقادی است.»9
«اصولا روشنفكر در هر دورهی تحول فرهنگی و اجتماعی یك جامعه، هر
گرایشی داشته باشد، به هر حال دارای یك «بینش انتقادی» است، مقصودم
از این تعبیر، این است كه اولا نسبت به «وضع موجود» معترض است و
در همین حال میكوشد تا آنچه را كه در برابرش «وضع مطلوب» میداند،
جانشین آن سازد.10
6. هدایت و رهبری پیامبرانه:«روشنفكران ادامه
دهنده كاری هستند كه پیامبران در تاریخ بر عهده داشتهاند و این
سخن قرآن كه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه؛ هیچ پیامبری را
جز به زبان جامعهاش نفرستادیم» به این معنا است كه آن كه بیداری
و هدایت مردم خویش را تعهد كرده است باید با زبان آنان سخن
گوید.»11 شریعتی تاكید میكند كه معنی با زبان قوم آشنا بودن و با
زبان مردم حرفزدن، فارسی، عربی و عبری نیست، بلكه فرهنگ، روح
حساسیتها، احتیاجها، رنجها، آرزوها و جو فكری و روحی و اجتماعی یك
قوم است نه اینكه در كافه هتل پالاس بماند و از توده رنجبر بیخبر
باشد و غیابا به آنها ارادت ورزد و وكالتا برایشان تكلیف تعیین كند.12
روشنفكر نبیمرسل نیست، امام معصوم نیست، آری، اما پس از خاتمیت و در
غیبت او، وارث آن رسالت و این امامت است، ادامه دهندهی این راه
است. بنابراین روشن است كه چه باید بكند كه از راه به بیراهه
نیفتد.13 عالم اسلام یعنی«روشنفكر اسلامفهم مسوول» كه در قوم خود و
زمان خود، نقشی نه فیلسوفانه ونه عالمانه و نه ادیبانه
كه«راهبرانه» دارد. ما میدانیم كه نبوت ختم شده است و اكنون او
است كه راه انیبا را باید پس از خاتمیت وحی دنبال كند.
او
راهبری است كه پیامش را از انبیا میگیرد رسولی است كه
رسالترسولان را به ارث گرفته است جبرییل او محمد(ص) است و كتابش
قرآن...یك روشنفكر آگاه مسوول است كه بار سنگین رسالت پیامبران را
بر دوش دارد14 در اسلام، من خاتمیت را به این معنی میفهمم كه
رسالتی كه تا كنون پیامبران در میان اقوام بر عهده داشتند از این
پس بر روشنفكران است كه آن را ادامه دهند روشنفكرانی كه نه
دارنده اطلاعاتی دریكی از شعبههای علوماند بلكه متفكرانی كه از
آن «شعور نبوت» برخوردارند.15
7. تعهد انسانی روشنفكر: «یكی از
خصایص بارز روشنفكر این است كه «تعهد گروهی» وی حلول «وابستگی
گروهی» او نیست، بدین معنی كه وی از نظر نژادی، ملی و طبقاتی به هر
گروهی وابسته باشد، تنها در برابر ملت استعمار زده وطبقه استثمار شده
وانسانیت متعهد است. چه عامل تعهد وی «ارزش» است نه «سود» و منافع
مشترك.16
8. داشتن پایههای خاص فلسفی و نظری: «روشنفكر باید مكتب
اجتماعی و جهت مبارزه و هدفهای خویش را بر روی پایههای خاص
فلسفی و نظری قرار دهد.» برابری انسانی، آزادی، عدالت، وحدت طبقاتی و
مبارزه باتبعیض، انحصارطلبی، غصب و زور، حقایق عام وارزشهای مشتركی
هستند كه هم منافع اكثریت افراد، گروهها، اصناف، پیروان مكتبها و
مذهبهای مختلف و نیز اكثریت مطلق ملتهای جهان، با هر مرحله تاریخی
و فرهنگی در این شعارها تامین است.17
فرق روشنفكر و انتلكتوئل و آسیمیله
انتلكتوئل،
مفهوما كسی است كه كار مغزی میكند و در فارسی من آن را تحصیل
كرده ترجمه میكنم، چه امروز هیچ انتلكتوئلی نیست كه تحصیلكرده
نباشد، اما اشتباها ما به جای آن، روشنفكر به كار میبریم كه هرگز
درست نیست، چه میان تحصیل كرده و روشنفكر، رابطه تساوی و ترادف
وجود ندارد، بلكه به اصطلاح اهل منطق، رابطه آن دو، عموم و خصوص
من وجه است یعنی: بعضی از تحصیلكردهها روشنفكرند و بعضی از
روشنفكران تحصیل كردهاند و بنابراین نقیض آن نیز صادق است كه
بعضی تحصیلكردهها روشنفكر نیستند و بعضی از روشنفكران تحصیلكرده
نیستند. آنچه مسلم است این است كه روشنفكر، متفكری است كه به
آگاهی رسیده و در نتیجه دارای جهانبینی باز و متحول و قدرت درك و
تحلیل منطقی اوضاع و احوال زمان و جامعهای كه در آن زیست میكند،
با احساس وابستگی تاریخی، طبقاتی، ملی، بشری و بینش و جهت مشخص
اجتماعی و ناچار حس مسوولیت كه همه، زادهی همان آگاهی خاص انسانی
است، شده است، خودآگاهی و جهانآگاهی و جامعه آگاهی، این آگاهی
عالیترین شاخصه نوع انسانی است كه در افراد تكامل یافتهتر
متجلیتر است. این آگاهی فلسفه، علوم طبیعی و انسانی، هنر، صنعت،
ادبیات و دیگر رشتههای تخصصی نیست.18
موضوع كار انتلكتوئل مانند
تاجر و دهقان، كار بدنی و تولیدی نیست، موضوع كارش عبارت است از
مجموعهی اندوختههایی كه از طریق تعلیم و تربیت به دست آورده
است.19
انتلكتوئل از ویژگیهای خاصی برخوردار است. این خصوصیات عبارتند از:
1.
مذهبشان علم است، سیانتیسم است، یا به عبارت دیگر، علمپرست هستند و
به قوانین علمی چنان معتقدند كه تنها نتایج حاصل از علوم را باور
دارند و هر چه علم از تبیین و توجیه آن عاجز باشد، منكرند.
2. با سنن قومی و اجتماعی مخالفند.
3. با گذشته كلا عناد و جنگ دارند.
4. آیندهگرا، نوپذیر و نوپرستند.
5. با مذهب مخالفند، زیرا مذهب دارای اصولی است كه علم از تبیین آنها عاجز است.
6. با احساس و آثار زاییده از اشراق و احساس دل مخالفند و تنها به دماغ و منطق خشك علمی متكی هستند.
7.
دارای یك جهانبینی فلسفی امیدواركننده و پیشرو به كمالند.
میپندارند كه بشریت به كمال خواهد رفت و معتقدند كه تاریخ به سوی
بیمذهبی خواهد رفت.
8. همه هدفشان این است كه جامعه را لاییك و
غیرمذهبی یا ضدمذهبی كنند. این طرز تفكر و تلقی تمام انتلكتوئلهای
سیانتیست قرن هفدهم و مظاهر آن دیدرو، روسو و ولتر است.20
شریعتی،
روشنفكر را معادل كلمه كلروایان(Clairvoyant) در زبان فرانسه میداند،
یعنی آدمهای روشنبین كه روشن و باز فكر میكنند و محدود و متوقف
نیستند و منجمد نمیاندیشند، زمان و موقعیت خودشان را و موقعیت
مملكتشان را و مسائلی را كه در جامعهشان مطرح است، تشخیص میدهند و
میتوانند تحلیل و استدلال كنند و به دیگری بفهمانند، اما انتلكتوئل
كسی است كه كار فكری و مغزی میكند و لذا كسی كه روشنفكر است، ممكن
است كار بدنی و یدی بكند، اما خوب بفهمد، بنابراین روشنفكر عبارت
است از صفتی برای تفكر یك فرد، اما انتلكتوئل صفتی است برای شغل
یك فرد.21 شریعتی به تفاوت انتلكتوئل و آسیمیله نیز پرداخته است.
آسیمیله نیز همانند انتلكتوئل، علمپرست است و به مذهب با نظر
بیطرفی و بدبینی نگاه میكند، به گذشته و سنن اجتماعی بیاعتناست،
آیندهگر و نوپرست است، به قضایایی كه از طریق عقل، قابل درك است
توجه میكند و مسایل غیرعقلی را با نظر رد و شك مینگرد، از توده
عامی مردم و متن جامعه فاصله میگیرد و خلاصه تمام خصوصیات
انتلكتوئل اروپایی در آسیمیله كشورهای عقبمانده وجود دارد با این
تفاوت كه انتلكتوئل در اروپا، چراغی است فرا راه توده تا جامعه و
آیندهاش را درست ببیند و به موانعی كه بر سر راهش وجود دارد، پی
ببرد و درصدد رفعش برآیند و به عبارت دیگر انتلكتوئل، مغز درست اندیش
اندام جامعه است ولی آسیمیله، شبه انتلكتوئلی است كه انتلكتوئل،
حرف را در دهان او مینشاند و او رله میكند22 شبیهسازی میكند و خود
را با فرهنگ اروپایی نزدیك میكند، به همین دلیل بر انكار همه
ارزشها و حتی شخصیت خود، پیشتاز است و میكوشد تا با فنای خویش در او
كه اعلا و اكمل و اجل است، به بقا برسد و در برابر اروپایی، در خود
احساس حقارت میكند. سخن او را فصل الخطاب میبیند و رفاقت با او را
فخر خود و تقلید از او را كمال خود و نقل قول او را، فضل وعلم خود
میشمارد و با تحقیر و تمسخر مذهب، سنت، ارزشها و فضایل جامعهی خویش،
به او میفهماند كه من استثنایم، من از آنها به دورم، با آنها بریده و
بیگانهام، به شما شبیهم، مثل شما میبینم،احساس میكنم، زندگی
میكنم و هستم.23
رسالت روشنفكری
شریعتی در
باب رسالت و وظیفه روشنفكران مطالب فراوانی گفته و نگاشته است،
شناخت مذهب و مكتب، درك دقیق زمان جامعه، گرفتن ایدئولوژی از مكتب
تشیع، بازگشت به خویشتن و بازیافتن شخصیت خویش، خودآگاهی دادن به
متن جامعه، بازگشت به مذهب، وحدت كلمه و دیگر امور را از مهمترین
وظایف روشنفكری میداند.
1. شناختن درد و از درد سخن گفتن: «معتقدم
بزرگترین، فوریترین و حیاتیترین وظیفهای كه امروز ما داریم،
حرفزدن و درستحرفزدن و دقیق و عالمانه از درد سخن گفتن و شناختن
درد است، زیرا كسانی كه در كشورهای اسلامی و كشور خودمان وارد عمل
شدند و خواستند كاری كنند و خودشان و اجتماعشان را اصلاح نمایند،
همهی رنجهایشان یا كمثمر بود و یا بیثمر، چرا كه وقتی وارد مرحله
عمل شدند نمیدانستند چه باید بكنند و مسلم است تا وقتی كه ندانیم
چه میخواهیم، نمیدانیم كه چه بكنیم.24
2. احیای دین اسلام:
«وظیفه روشنفكر امروز است كه با این طریق، اسلام را به عنوان مكتبی
كه انسان و فرد و جامعه را احیا میكند و رسالت رهبری آینده بشریت
را به عهده دارد، بشناسد و این وظیفه را به عنوان یك وظیفه عینی
تلقی نماید و در هر رشتهای كه تحصیل میكند از راه همان رشته، یك
نگاه تازهای به این مذهب و شخصیتهای بزرگ آن بیاندازد، زیرا
اسلام چنان ابعاد گوناگون و جلوههای مختلفی دارد كه هر كس میتواند
در رشته خاص خودش، زاویه دقیق و تازهای برای دیدن آن پیدا كند.25
در جامعهی ناآگاه و منحط و در جامعهای كه مذهب، دچار جمود شده
است و سنتهای مذهبی با سنتهای بدوی و بومی و قومی مخلوط شده
است و عالیترین و بیداركنندهترین عناصر فرهنگی یا مجهول یا مسخ و
یا فراموش شده است و یا برضد اقتضایش به كار گرفته شده است و
تاریخ مسخ شده است و ادبیات به صورت یك جامعه عامی منحط و بومی
و بدوی درمیآید، در چنین هنگامی، رسالت روشنفكر، آگاهی دادن و
بیداركردن جامعه و اتصالش به فرهنگ و تاریخ آن است.»26
3. آگاهی
از زمان اجتماعی جامعه خویش: اولین كاری كه روشنفكر اصیل باید
بكند، این است كه «زمان اجتماعی» جامعه خویش را تعیین كند، یعنی
بفهمد كه جامعه او در چه مرحله تاریخی و در چه قرنی زندگی
میكند؟... من به قرن جامعه خودم كار دارم، من روشنفكر نباید فراموش
كنم كه نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه در فرانسه قرن بیستم و
نه در ایتالیای قرن شانزدهم و پانزدهم، من در مشهد، تهران، اصفهان،
تبریز، قم و خوزستان، زندگی میكنم این واقعیت است رئالیست بودن
یعنی همین، یعنی قضاوتهای اجتماعی را --- نه از روی آثار روشنفكران
جهان --- بلكه از میان توده مردم بیرون كشیدن، نه متن كتاب، كه
متن مردم را خواندن... بیشتر روشنفكران ما عقیده شخصیشان را با
واقعیت اجتماعی خلط میكنند، چون خودشان مخالف مذهبند، در كار
اجتماعی و سیاسیشان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی میكنند... اگر
من روشنفكر بتوانم این منبع سرشار و عظیم فرهنگی را استخراج كنم،
اگر به مردمی كه به اسلام ایمان دارند، آشنایی و آگاهی بدهم و اگر
چشم آنان را نیز مانند قلبشان به این تاریخ پرحماسه و حركت مكتب،
پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم، رسالت خویش را به عنوان روشنفكر
آگاه انجام دادهام.27
4. وحدت كلمه: «روشنفكران مسلمان اهل تسنن
كه هم از اسلام خبر دارند و هم از مسلمانان و هم از دنیا، باید
مردمشان را روشن كنند تا فریب این دامها و سمپاشیها را نخورند، به
جای دشمنی با دشمن و كینهی یهود و نصارای استعمارگر كه تا قلب
اسلام رخنه كرده است، دشمنی با دوست و كینهی برادران شیعی را در
دلهای خود راه ندهند، با قلم و زبانهای رشید و هوشیار و آگاه و
مسوول خود، نقابهای فریبنده عالم و روحانی و فقیه حنفی و شافعی و
حنبلی و مالكی را بر چهرههای اینان كه كعب الاخبارند و فقیه و
مبلغ و مفسر مذهببن گوریون، بدرانند و مردم بیغرض و بیتقصیر اهل
تسنن را با چهره واقعی شیعه، تاریخ تشیع، فرهنگ و مذهب تشیع علوی،
عالم راستین تشیع علوی، آشنا كنند و بدانها بگویند كه شیعه دشمن
اسلام نبوده و نیست.»28
«روشنفكران مسوول و آگاه مسلمان باید
مردم را از فریب این دستها و دامها (تفرقههای میان تشیع صفوی و
تسنن اموی) بیاگاهانند، باید به مردم بگویند كه اینها كه به ظاهر در
لباس و آرایش مذهبی، حكم میكنند كه شیعه این است و سنی آن و
فلسطین، دشمن اهل بیت است و اسراییل از نظر شیعیان بهتر است از
فلسطین.
و هر كه از اتحاد مسلمانها سخن بگوید دشمن ولایت است و
مخالف اهل بیت، اینها وابسته به همان قطبی هستند كه به نفعشان
روضهی فدك میخوانند و از اینكه فدك را به اهل بیت دادهاند از
آنها سپاسگزاری میكنند و بعد هم بلافاصله پاداشهای كلان میگیرند و
وضع زندگیشان فرق میكند، اینها به علمای شیعه، به حوزه علمی و به
مراجع و فقهای راستین و آگاه شیعه ربطی ندارند، باید به مردم
بگویند: فكر اتحاد در میان مسلمانان اساسا ابتكار شیعه است.29 به همین
دلیل شریعتی بر این نكته تاكید میكند كه هیچگاه مانند امروز
بشریت و به خصوص روشنفكر گرفتار در جامعههای اسلامی، به شناختن
انسانی به نام علی نیازمند نبوده است.30
5. بیداری مردم از جهل و
خرافه و دین خوابآلود: باید دینداران و احرار... مردم را از این
دام فریبی كه دست پیش پای اندیشه و ایمان و سرنوشتشان نهاده است،
نجات بخشند تا هم توده، بازیچه جهل و خرافه و سربندیهای زیانآور
یا بیثمر ذهنی و عاطفی و سستی به نام مذهب نشوند و مذهب راستین و
بیداری و حركت و عزت ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد و
هم نسل جوان و روشنفكر ما با دیدن این واقعیتهای ناهنجاری كه
عنوان دین بدان دادهاند، از دین نگریزند و در این گریز، به دام
وامگستران غربزدگی و تقلیدهای میمونوار فرنگی و دستگاههای
تبلیغات قدرتهای مسلط جهانی و استعمار فرهنگی نیفتد.31
6. بیان
نیازهای واقعی مردم: روشنفكر آن نیست كه آنچه را حقیقت میپندارد،
بیان كند، بلكه آنچه را مردم نیاز دارند او پاسخ میگوید، كار او،
كاری پیامبرانه است، ابلاغ پیام، آنچه قوم را به كار هدایت آید نه
تنها به كار.32
7. خودآگاهی دادن به متن جامعه نه زعامت و
رهبری سیاسی: رسالت روشنفكران، زعامت، حكومت و رهبری سیاسی، اجرایی و
انقلابی مردم نیست. این كاری است كه در انحصار خود مردم است و تا
او خود به میدان نیامده است، دیگری نمیتواند وكالتا كار او را تعهد
كند؟33 بنابراین روشنفكر، رسالتش، رهبری كردن سیاسی جامعه نیست،
رسالت روشنفكر خودآگاهی دادن به متن جامعه است فقط و فقط همین و
دیگر هیچ. اگر روشنفكر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن
جامعه، قهرمانانی بر خواهند خاست كه لیاقت رهبری كردن خود روشنفكر را
هم دارند و تا وقتی كه از متن مردم قهرمان نمیزاید، روشنفكر رسالت
دارد.34
8. پرسش از وضعیت موجود و علل و عوامل پیدایش آن:
فوریترین و دشوارترین رسالت روشنفكران امروز ما، پیبردن به این
حقیقت پیچیده و مشكل است كه ما را چرا؟ و چگونه؟ این چنین ساختهاند
و پیش از آن، اعتراف به این اصل مسلم كه: آنچه را تاكنون
اندیشیدهایم و به گونهای كه تاكنون دیدهایم، درست همان است كه
استعمار خواسته است و كوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین
ببینیم.35
9. بازگشت به خویشتن: امروز سنگینترین و حیاتیترین
رسالت روشنفكران كشورهای اسلامی، پیش از هر چیز، بازگشت به خویشتن و
بازیافتن «شخصیت خویش» است، همچنان كه غرب در آغاز ورود به شرق،
برای كوبیدن راه ورود و رسوخ خویش، پیش از هر چیز، ملتهای شرقی را
به دور كردن از خویش و به بیگانه كردن با خویش واداشت...
حماسههایمان را از یادمان برد، معنویتهایمان را از ما بازگرفتند
فرهنگمان را در اعماق فراموشی و غفلت گم كردند... زیباییها و عظمتها
و حقیقتهای راستینش را پوشاندند و رشتهها و حقارتها و بطالتهای
دروغین و بیهودگیها را به رخ ما كشیدند و چه كردند و چهها كردند تا
آنجا كه از همهی روح، معنی، زندگی، عظمت، قدرت، آموزندگی، فكر، دل،
اخلاق، فداكاری و حماسه كه در اسلام انباشته است، جز روضه و نوحه و
انواع سبكهای سینهزنی از ثلاث و رباع و شش ضرب و حاج حسینی...
شبیهسازی و شمربازی ما را هیچ نیاموختند و از آن همه بیداریها و
تواناییها و آموزشهای راستین و معنویتهای بزرگ و زیبایی كه در
قرآن و سیره محمد و زندگی پر از صدق و انسانیت اصحاب و شخصیت علی و
سخن علی و تاریخ اسلام و فرهنگ غنی و سرشار اسلام هست، جز
رسالههای عملیه مكرر و مشابه در آداب نجاست و طهارت و ذبح شرعی و
شكیات... به مردم هیچ ندادند.36
در شعار بازگشت به خویشتن باید
معین كرد كه كدام خویشتن؟ در كتابی به نام بازگشت به كدام خویش؟
گفتهام بازگشت به خویشتن انسانی ویژهای كه در طول تاریخ تكوین
یافته و به ما، هویت معنوی و شخصیت فرهنگی بخشیده است، با تكیه به
حركت مستمر تاریخی، جهت اعتقادی و روح مردمی و بینش طبقاتی...،
جریان مستمری دارد.37
10. بازگشت به اسلام و مذهب راستین: بازگشت
به مذهب به معنای رواج دادن سنتهای معمول رایجی كه الان در
محیطهای دینی هست و تعمیم آنها در سطح همه، نیست بلكه بازگشت به
اسلام و تكیه به اسلام است كه انسان میسازد و انسان ساخته،
انسانهای بزرگی را ساخته كه به انسان بودنشان هر انسانی، اگر حر
باشد و آگاه، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، معترف است38 تكیه به تشیع
علوی، تكیه بر مترقیترین و زندهترین و فعلیترین ارزشها و عناصری
است كه روشنفكر به عنوان تعهد خودش با آن درگیر است و تكیه به
این تشیع و شناخت این تشیع، خلع سلاح كردن عوامل دروغینی است كه
از این تشیع به نفع جهل و زور و انحراف و تزویر سوءاستفاده كردند و
میكنند.39
11. دستیابی به ایدئولوژی دینی: شریعتی بر این باور
است كه روشنفكر باید ایدئولوژی خود را از دین بگیرد، البته نه دینی
چون مسیحیت كه تجربه تلخ خود را نشان داده است، بلكه از مكتب و
بینش تشیع.40
12. ایجاد پروتستانتیسم اسلامی: روشنفكر باید به ایجاد
یك پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا هم چنان كه پروتستانتیسم مسیحی،
اروپای قرون وسطی را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطی را كه به نام
مذهب، اندیشه و سرنوشت، جامعه را متوقف و منجمد كرده بود، سركوب نمود،
بتواند فورانی از اندیشهی تازه و حركت تازه به جامعه ببخشد،
برخلاف پروتستانتیسم اروپایی كه در دستش چیزی نداشت و مجبور بود از
مسیح صلح و سازش، یك مسیح آزادیخواه و مسوول و جهانگرا بسازد، یك
پروتستانتیسم مسلمان دارای تودهی انبوهی از عناصر پر حركت، روشنگر،
هیجانانگیز، مسوولیتساز و جهانگرا است و اساسیترین سنت فرهنگیاش،
سنت شرعی و كوشش و تلاش انسانی است.41
نقد و بررسی دیدگاه دكتر شریعتی
1.
اولین اشكالی كه به شریعتی وارد است به روششناسی او برمیگردد،
وی متد كار پیامبر را به سنت اضافه میكند در حالی كه متد كار
پیامبر، همان فعل و رفتار نبوی است یعنی متد، چیزی جدای از فعل
پیامبر نیست.
2. آیا بازبودن اجتهاد میتواند مجوزی برای اصلاح
منابع استنباط گردد و به همراه آن، از عقل و اجماع اعراض كرد و علم
و زمان را جانشین آن نمود؟ البته زمان، عنصر مهمی در اجتهاد است
ولی در موضوعشناسی آن، نه در حكمشناسی، تمام فقهای شیعه نیز به
این نكته توجه داشتهاند. همچنین منظور از عقل، مستقلات و غیرمستقلات
عقلیه است كه مورد اتفاق عدلیه است زیرا جملگی، به حسن و قبح
عقلی قایلند و اما مراد فقها از اجماع، هرگونه اتفاقی نیست بلكه
اتفاق علما و فقها كه كاشف از قول معصوم باشد.
3. اما علم چگونه
میتواند پایه استنباط قرار گیرد؟ علم از طریق استقرأ به نتایج خود
دست مییابد و به همین دلیل از مرز ظن تجاوز نمیكند پس هیچگاه
حجیت شرعی پیدا نمیكند و تنها در موضوعشناسی و مصلحتشناسی مفید
فایده است، ولی هیچگاه عنصری برای استنباط احكام شرعی قرار
نمیگیرد.
4. خطای دیگر شریعتی این است كه دین را ثابت و معرفت
دینی را متحول میداند و برای تحول و عصریشدن معرفت و فهم دینی از
علوم انسانی به ویژه جامعهشناسی و تاریخ مدد میگیرد بدین معنا
كه دیدگاههای جامعهشناختی را بر فهم آیات تطبیق میكند كه از
خطاهای معرفتشناسی دینی است. زیرا؛
اولا، این عملیات فكری، نوعی
تفسیر به رای و تحمیل اندیشههای دیگران بر قرآن است كه انسان را
از تفسیر كلام حق دور میسازد.
ثانیا، علوم انسانی به جهت ظنی
بودنشان همیشه در حال تحول و تغییرند، حال اگر در فهم متون دینی از
این علوم بهره بگیریم، منشا تحول دایمی و در نهایت نسبیت معرفت
دینی میگردد و اعتماد مومنان را از دین میزداید.
ثالثا،
جامعهشناسی از مكاتب و نحلههای گوناگون تشكیل شده است، ماكس وبر
به سرمایهداری، ماركس به سوسیالیسم، دوركیهم، مانهایم و دیگران به
نحلههای دیگر گرایش دارند، حال اگر اندیشههای ماكس وبر را بر قرآن
تحمیل كنیم، اسلام و بریسمی و اسلام سرمایهداری تولید میشود و اگر
براساس اندیشههای ماركس و انگلس به سراغ متون دینی برویم، به
اسلام ماركسیسمی و سوسیالیسمی دست مییابیم و هر دو اسلام از اسلام
ناب محمدی(ص) فاصله دارد، علاوه بر آنكه در ترجیح یكی بر دیگری،
گرفتار ترجیح بلامرجح میشویم و اصولا چنین روشی با هدایت گری و
تبیان بودن قرآن، سازگاری ندارد.
5. شریعتی از یك طرف به عنصر
اجتهاد اعتقاد دارد و از بهرهگیری آن و بازسازی دین توسط اجتهاد
تاكید میورزد و وظیفه روشنفكران را احیا و بازسازی دین و بهرهگیری
از اجتهاد معرفی میكند و از طرف دیگر برای روشنفكران، به هیچ تخصصی
اعتقاد ندارد، حال پرسش ما این است كه چگونه روشنفكر آگاه به زمان
و زبان جامعه و متعهد به تعهد انسانی كه از تخصصهای لازم جهت طی
كردن فرآیند اجتهاد بیبهره است و آشنایی به مبانی فقهی و حدیثی و
رجالی و دهها تخصص دیگر ندارد، توان بهرهگیری از اجتهاد و احیا دین
را دارد؟ آیا تجویز چنین نسخهای، جوانان را به نوعی الحاد یا التقاط
نمیكشاند؟ و یا اینكه نكشانده است؟ اگر قبل و بعد از انقلاب،
گروههایی از نسل جوان را مشاهده میكنیم كه از مجتهدان جامع
الشرایط فاصله میگیرند و مستقلا به اجتهاد دینی میپردازند و در
نهایت به دام اندیشههای التقاطی میافتند و از خلوص دین منفك
میشوند، بدان جهت است كه بدون تخصصهای لازم و كافی به فهم دین
میپردازند.
6. تهافت دیگر اندیشههای دكتر در این است كه وی
لزوم داشتن تخصص علمی، فلسفی، جامعهشناسی، سیاستمداری و غیره را از
روشنفكران سلب میكند ولی در بُعد ایجابی، دانستن مكاتب و نظریههای
جامعهشناختی و قدرت تجزیه و تحلیل منطقی و هدایت پیامبرانه را
لازم میداند و بیشك جمع این دو پیشنهاد، مستلزم اجتماع نقیضین
است.
7. خطای دیگر شریعتی در نهادین دانستن زبان و اسطوره خواندن
پارهای از مباحث دینی و ارایهی تفسیر نمادین از قضایایی چون آدم
و حوا، هابیل و قابیل و غیره است در حالی كه نمادین دانستن زبان
قرآن، به معنای نفی واقعنمایی آن است همچنان كه «تیلیخ» در باب
آیات متون دینی مسیحیت، دست به چنین كاری زد و ما در بیان دیدگاه
او به نقد چنین عملیات زبانشناختی پرداختیم و آنجا گفته شد كه اصل
در زبانشناسی، واقعنمایی آن است مگر آنكه قرینهای برخلاف آن
صادر شود، در باب قرآن و آیات قرآنی نیز اصل عقلایی حكم میكند كه
واقعیت آدم و حوا و هابیل و قابیل و غیره را بپذیریم گرچه میتوان
از طریق مدلولهای التزامی، درسهای دیگری را نیز از قرآن استخراج
كرد.
8. اشكال دیگری كه بر این شخصیت فكری میتوان گرفت این
است كه او بیش از حد به ایدئولوژی كردن و حیات اجتماعی و
كاركردهای اجتماعی دین میاندیشید و همین سبب شده بود كه به ابعاد
فردی و عبادی دین، كمتر توجه كند و گاه عالمان دینی را مورد عتاب
قرار دهد و اسلام را از جامعیت بیندازد، در حالی كه نگاه احیاگر به
دین، باید نگاه جامعنگرانه باشد و به تمام ابعاد دین توجه نماید.
9.
نقد دیگر ما به رویكرد دكترشریعتی این است كه از مجموع اندیشههای
ایشان استفاده میشود كه دنیا اصل و آخرت فرع است و باید آخرت،
تابع دنیا باشد، به همین دلیل اموری كه در آبادكردن دنیا نقش مهمی
دارند، بیشتر مورد توجه شریعتی قرار میگیرد تا اموری كه در آبادكردن
آخرت موثرند و حال آنكه از آیات قرآن و روایات پیشوایان دین چنین
استفاده میشود كه دنیا مقدمه آخرت است و باید به دنیا نگاه
مقدماتی داشت و اگر به ایدئولوژی كردن دین و كاركردهای اجتماعی
دین توجه داریم باید از مقدماتی بودن آن غفلت نكنیم.
پینوشتها:
.1 مجموعه آثار، ج 4، ص 1335.
.2 همان، ص 5 --- 304.
.3 همان، ص 310.
.4 همان، ص 311.
.5 همان، ج 4، ص 1335 به بعد.
.6 همان.
.7 همان، ج 20، ص 292.
.8 همان، ج 31، ص 166.
.9 همان، ج 4، ص 83.
.10 همان، ص 259.
.11 همان، صص312-311.
.12 همان.
.13 همان، ج 32، ص 127.
.14 همان، ج 7، صص 102---101.
.15 همان، ج 4، ص 156.
.16 همان، ص 354.
.17 همان، ص 356.
.18 مجموعه آثار، ج 4، ص 154.
.19 همان، ج 31، ص 161.
.20 همان، ج 25، صص 4--3.
.21 همان، ج 20، صص 56---52.
.22 همان، ج 31، صص 256---8.
.23 همان، ج 4، صص 107---100.
.24 همان، ج 28، ص 70.
.25 همان، ص 70.
.26 همان، ج 16، ص 188.
.27 همان، ج 5، صص 98---92.
.28 همان، ج 9، ص 248.
.29 همان، ج 9، صص 249---.
.30 همان، ج 26، ص 136.
.31 همان، ج 20، ص 373.
.32 همان، ج 32، ص 1267.
.33 همان، ج 4، ص 257.
.34 همان، ج 20، ص499.
.35 همان، ج 4، ص 316.
.36 همان، ج 20، ص 376.
.37 همان، ج 19، ص 365.
.38 همان، ج 17، ص 171.
.39 همان، ص 175.
.40 همان، ج 7، ص 17.
.41 همان، ج 20، صص 292---293.
منبع:باشگاه اندیشه به نقل از کتاب نقد
/ن
شریعتی و روحانیت
نویسنده : سلیمان خاکبان
1. طرح مسئله
امروزه برخی از جوانان جامعة ما كه
از علاقمندان افكار شریعتی هستند در مواجهه با روحانیت ممكن است تحت تأثیر
بخشی از مواضع منفی او نسبت به روحانیت باشند و گمان كنند كه شریعتی نیز
مانند روشنفكران غربزده ضد روحانی بود. و بخش دیگری از جوانان كه از
علاقمندان روحانیت هستند نیز ممكن است در مواجهه با شریعتی بر این گمان
باشند كه روحانیت هم ضد شریعتی است؛ در حالی كه مطلب به این سادگی نیست.
بنابراین،
برای دستیابی به موضعی درست در برابر روحانیت و شناخت بهتر شریعتی لازم
است دربارة دو مسئله به طور جدی و بیش از پیش تحقیق كنیم:
1. دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت؟
2. دیدگاه روحانیت نسبت به شریعتی؟
پژوهش حاضر در راستای پاسخ به پرسش نخست انجام گرفته است، امید آنكه در فرصتی دیگر پاسخ پرسش دوم نیز تقدیم علاقمندان شود.
2. دیدگاه شریعتی دربارة روحانیت؟
2 ـ 1. اظهارات متناقض شریعتی دربارة روحانیت
یك
نكتة انكارناپذیر كه در آثار شریعتی وجود دارد اظهارات متناقض او نسبت به
روحانیت است. لذا ابتدا برخی عبارات منفی و مثبت او را مرور میكنیم و پس
از بررسی احتمالات گوناگون برای رفع این تناقض به جمعبندی و نتیجهگیری
میپردازیم:
2 ـ 1 ـ 1. اظهارات منفی شریعتی دربارة روحانیت
1.
خداوند اراده كرده است كه دین خویش را از دست دكانداران و دینفروشان
حرفهای... نجات دهد و اسلام را از انحصار نسل فرسوده و منحط و عوام و عقب
ماندة روبه زوال درآورد و در زمان طرح كند. و بر وجدان زنده و بیدار و مغز
آگاه و دانشمند این نسل عرضه كند و ایمان را از مرداب گندیده و راكد افكار
پوسیده و كتابهای پوسیده و قالبهای پوسیده بیرون آورد.(1)
2. آنچه
برای من بزرگترین امید تسلیت بخش نیرودهنده است... روشنفكرانی خواهند بود
كه اسلام علیوار و خط مشی حسینوار را به عنوان مكتب فكری نهضت اجتماعی و
ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب كردهاند؛ چه اكنون خوشبختانه همانطور كه
دكتر (مصدق) تز اقتصاد منهای نفت را طرح كرد تا استقلال نهضت را پیریزی
كند و آن را از بند اسارت و احتیاج به كمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز
«اسلام منهای آخوند» در جامعه تحقق یافته است و این موقعیت موجب شده است كه
اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در كلیساهای كشیشی و بینش متحجر و
طرز فكر منحط و جهانبینی انحرافی و خرافی و جهالت ... آزاد شود.(2)
آنچه
ارایه شد تنها گوشة كوچكی از حملات تند شریعتی علیه روحانیت است(3) كه در
نگاه نخست (یعنی قبل از مراجعه به حجم گستردة دیدگاههای مثبت او دربارة
روحانیت) از شریعتی تصویری كاملاً ضد روحانی ترسیم میكند؛ اما در برابر
این مطالب، شاهد اظهارات متعدد و مكرر دیگری هستیم كه باز در نگاه نخست
(یعنی قبل از مراجعه به اظهارات منفی او دربارة روحانیت) از شریعتی چهرهای
كاملاً طرفدار روحانیت به نمایش میگذارد.
2 ـ 1 ـ 2. اظهارات مثبت شریعتی دربارة روحانیت
1. علمای شیعه پاكترین گروه یا طبقة روحانی از میان همة ادیان و مذاهب عالم در گذشته و حال به شمار میروند.(4)
2.
از خصوصیات علمای شیعه یكی درگیر بودن مداوم آنها با نظام حاكم در طول
تاریخ بوده است و یكی تقوای بارز و آشكارشان كه هنوز هم این چهره را حفظ
كردهاند.(5)
3. علمای شیعه در طول هزار سال تاریخ اسلام همواره مشعلدار
قیام علیه ظلم و پاسدار جنبش عدالتخواهی و آزادی اجتماعی و فكری و رهبری
علم و تقوا در حكومت و مبارزة مستمر علیه نظامهای استبدادی و اشرافی خلافت
و حكومتهای دستنشانده یا وارث خلافت ظلم و غصب بودهاند و پیشاپیش همة
نهضتهای تودههای محروم و تسلیمناپذیر؛ نمونهاش: سربداران در قرن هشتم
هجری.(6)
4. پیشاپیش هر نهضت مترقی ضد استعماری در این كشورها همواره
بدون استثنا قیافة یك یا چند عالم راستین اسلامی و به خصوص شیعی وجود
دارد.(7)
5. اولین رستاخیز، تنباكو است؛ و اولین چهرهای كه در برابرش
ایستاد میرزا حسین شیرازی، از توی همینهاست. و اولین ردپای استعماری كه
وارد ایران شد، بانك بود؛ و اولین كسی كه طرح كرد كه بانك را بگذارید
بیاید، یك روشنفكر متجدد ضدمذهبی فرنگیمآب بود ـ میرزا ملكم خان ـ و
اولین كسی كه در برابر همین پدیده ایستاد، سیدجمال بود؛ كه از همین جامعه
است.(8)
6. من به عنوان كسی كه رشتة كارش تاریخ و مسایل اجتماعی است
ادعا میكنم كه در تمام این دو قرن گذشته در زیر هیچ قرارداد استعماری
امضای یك آخوند نجفرفته نیست؛ در حالی كه در زیر همة این قراردادهای
استعماری امضای آقای دكتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست. (باعث خجالت بنده و
سركار).(9)
7. كمتر كسی است كه در این سالها به شدت و با تكیهای كه من
دارم از «روحانیت» به عنوان «تنها پایگاه فرهنگی و معنوی ما كه در برابر
هجوم استعمار فرهنگی غرب مصون و مستقل مانده» و «تنها جایی است كه چهرههای
علیواری اگر باشد باز در میان همینها هست»، دفاع كرده باشد و آنهم به
تكرار و با استدلال.(10)
اكنون این پرسش جدی قابل طرح است كه چرا اظهارات شریعتی دربارة روحانیت تا این حد متفاوت و حتی متناقض است؟!
2 ـ 2. احتمالات گوناگون دربارة اظهارات متناقض شریعتی
احتمال اول: تقیه
با
توجه به برخی مخالفتهای تند تعدادی از روحانیان با شریعتی، ممكن است
عدهای چنین پندارند كه شریعتی از ترس مخالفان (ترس شخصی یا مكتبی) ناچار
شده است تا در برخی مواقع به خاطر مصلحتاندیشی به تعریف و تمجید از
روحانیت روی آورد:
دكتر شریعتی با گفتن اینكه روحانیت ما امضای خود را
پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دكترها و مهندسها بودهاند كه
آن اسناد خیانت را امضا نمودهاند، در نظر آقایان اعادة حیثیت برای خود
نمود؛ اما این اظهار برای توبه و تطهیر كامل كافی نبود.(11)
هر چند این
احتمال به طور صد در صد مردود نیست اما چون دفاع شریعتی از روحانیت، اولاً
به سالهای قبل از درگیر شدنش با برخی روحانیان باز میگردد؛ و ثانیاً یك
دفاع اصولی و مستدل است؛ لذا اظهارات مثبت او را به طور مطلق نمیتوان حمل
بر تقیه كرد.
به عنوان نمونه: شریعتی سالها قبل از درگیر شدن با برخی
روحانیان، نه تنها از حامیان روحانیت بود، بلكه میزان علاقه و حساسیتش به
این صنف بقدری زیاد بود كه حتی با مخالفان روحانیت نیز درگیر میشود (آنهم
در غربت و در فضایی كاملاً ضدمذهبی و ضد روحانی) و اما توضیح این نمونه از
زبان خود شریعتی:
در سال 1338 انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی فرانسه كه
در آن ایام دست دستهایی بود... جلسهای داشت با حضور جهانگیز تفضلی، و آقای
رزمآرا سخنرانی میفرمود!! و تعبیراتی از این قبیل كه:
من هر وقت در
ایران از جلوی مسجدی میگذشتم و صدای واعظی را میشنیدم حالم به هم
میخورد، عقم میگرفت! من این مذهب را دوست ندارم، متنفرم، این آخوندها
عامل بدبختی مملكت و پایگاه استعمار بودهاند....
من برخاستم و هر چه جز
و پز زدم، اجازة حرف زدن ندادند. نوبت گرفتم، نوبتم نمیشد، تا با داد و
قال خود را بر جلسه تحمیل كردم و گفتم:
اولاً: من از این آقای سخنران
تعجب میكنم، امروز اگر به دورترین قبیلة آفریقایی هم سربزنید، این اصل
بدیهی اخلاق و تمدن را آموختهاند كه به عقیدة دیگران ـ ظاهراً احترام
بگزارند، شما تا چه حد «آمپرمآبل» هستید كه سالها در مركز تمدن و آزادی
عقیده و احترام به عقاید دیگران زندگی میكردهاید، اما هنوز نم رطوبتی از
مدنیت به درزتان نرفته است؟ شما كه از همه دعوت كردهاید احتمال میدهید كه
كسانی چون من، هنوز خیلی روشنفكر نشده باشند كه بتوانند فرمایشهای شما را
تحمل كنند، چگونه بدون رعایت حرمت عقیدة امثال من، اینچنین هتاكی و اهانت
میكنید؟
ثانیاً: آقا جان! مذهب كه كلوچه قندی نیست كه با ادا و اطوار
خاص زنان آبستن كه ویار كردهاند و برای شوهرانشان ناز میكنند بگویید من
مذهب را اصلاً دوست ندارم!!
ثالثاً: گفتید آخوندها پایگاه استعمار
بودهاند، این یك مسئله ذوقی نیست كه بگویید من آخوند دوست دارم، من آخوند
دوست ندارم؛ این یك مسئله عینی و تاریخی است؛ باید سند نشان بدهید و مدرك.
تا آنجا كه من میدانم زیر تمام قراردادهای استعماری را كسانی كه امضا
گذاشتهاند همگی از میان ما تحصیلكردههای دكتر و مهندسو لیسانسیه بودهاند
و همین ما از فرنگبرگشتهها. یك آخوند، یك از نجف برگشته اگر امضایش بود
من هم مثل شما اعلام میكنم كه «آخوند دوست ندارم!!» اما از آن طرف،
پیشاپیش هر نهضت ضداستعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی چهرة یك یا چند
آخوند را در این قرن میبینیم؛ از سید جمال بگیر و میرزا حسن شیرازی و
بشمار تا مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت و...(12)
بنابراین، نمیتوان
آن حجم عظیم از حمایتهای اصولی و مستدل شریعتی را، آنهم در آن فضای ضد
روحانی، صرفاً حمل بر تقیه كرد. البته منكر این هم نمیتوان شد كه ممكن است
انگیزة تقیه نیز تا حدودی در اظهارات مثبت او، به ویژه در آن شرایط خاص
(حملات تند برخی روحانیان علیه شریعتی)، مؤثر بوده باشد.
احتمال دوم: تحول دیدگاه
عدهای
نیز معتقدند كه تفاوت و تناقض دیدگاههای شریعتی ناشی از تحول در دیدگاه
اوست؛ ابتدا كه اطلاعاتش دربارة روحانیت نادرست و ناقص بود، شروع به انتقاد
كرد؛ وبعد كه اطلاعاتش اصلاح و تكمیل شد، به حمایت برخاست:
آنچه كه از
بیانات دكتر شریعتی به چشم میخورد ـ در زمینة مقابله با روحانیت ـ ... :
مربوط میشود به آن زمانی كه مرحوم دكترشریعتی با جریان قوی روحانیت متعهد و
مبارز آشنا نبود. بعد از آنكه آشنا شد این حالت سردی یا اصطكاك به كلی از
بین رفت و یا بسیار ضعیف شد.(13)
هر چند این احتمال هم، مانند احتمال نخست، به طور كامل مردود نیست اما با توجه به این نكته كه:
اولاً:
دفاع شریعتی از روحانیت به سالهای قبل از اصلاح و تكمیل اطلاعاتش باز
میگردد (چنانكه نمونهای از آن در نقد احتمال نخست گذشت و نمونههای دیگر
هم میتوان ارایه كرد).
ثانیاً: حتی در دوران اصلاح و تكمیل اطلاعاتش هم
(یعنی در اواخر عمر) شاهد حملات تند او علیه روحانیت هستیم. به عنوان
نمونه: شریعتی پس از تعطیلی اجباری حسینیة ارشاد كه تقریباً مصادق با اواخر
عمر اوست به تاریخ 25/8/1351 در نقدی تند علیه روحانیت خطاب به همسرش
مینویسد:
در این ماه رمضان لابد شنیدی كه چهها كه این آخوندهای
عجیبالخلقه نكردند! كتابها و اعلامیهها و فحشها و منبرها و معركهها و
فتواها... همه یكجا و با یك نقشه و یك آهنگ. و معلوم شد كه اینها همه
سگهای استعمارند و تا كجا در این طبقه نفوذ كردهاند.(14) به طوری كه
امروز تهدید میكنند كه با یك فتوا كارت را میسازیم و فردا میبینی
رفتهاند و فتوا را گرفتهاند و آوردهاند!(15)
لذا نمیتوان حملات تند
شریعتی را علیه روحانیت صرفاً ناشی از كاستی اطلاعاتش در یك دورة خاص
دانست؛ همانگونه كه نمیتوان دفاعیات او را هم ناشی از اصلاح و تكمیل
اطلاعاتش در دورهای دیگر قلمداد كرد.
احتمال سوم: تقسیم تاریخی روحانیت به دو گروه اصیل و غیراصیل
عدهای
نیز معتقدند كه اظهارات شریعتی دربارة روحانیت، متناقض نیست؛ بلكه
تناقضنما است. و كلید فهم درست ادبیاتش را خود او در مباحث گوناگون به دست
داده است. در واقع شریعتی معتقد بود هم مذهب و هم علمای مذهب در طول تاریخ
با دو چالش مواجه بودهاند:
ـ یكی مذهب تحریف شده (به عنوان عامل تخدیر
جامعه در راستای تأمین منافع كانونهای زر و زور) به جای مذهب ناب (كه
نیاز فطری و عامل سعادت و نجات بشر است.)
ـ و دیگری علمای سوء و درباری
(به عنوان عامل اصلی تحریف دین و توجیهگر نظامهای طاغوتی و استكباری) به
جای علمای اصیل (كه مفسران و مبلغان دین حقیقی، و پشتیبان مستضعفان در
برابر مستكبراناند).
این نكتة مهم كه در فهم درست دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت نقش اساسی دارد در آثار گوناگون وی به طور مكرر و مؤكد آمده است.
هر
چند برای مدلل كردن احتمال سوم، لازمست به مجموعة آثار شریعتی مراجعه كرد،
اما چون اصل در این نوشتار بر مختصر گویی است، لذا تنها به خلاصة یكی از
مصاحبههای او كه در بارة روحانیت است و در تاریخ 23/9/1350 در حسینیة
ارشاد انجام شده بسنده میشود:
پرسش: «جنابعالی در مواردی از نوشتجات
خود مانند: اسلامشناسی چاپ مشهد و فاطمه فاطمه است و تشیع علوی و انتظار و
... روحانیت شیعه را تجلیل كرده، فلسفة آن را گفته و خدمات آن را ارج
نهادهاید؛ در عین حال در مواردی دیگر در مقام انتقاد از نابسامانیهای غیر
قابل انكار جامعة روحانی، مطلق و كلی و به استثناء سخن رانده و گروهی از
علمای بزرگ حوزههای علمیه، فضلا و مدرسین و طلاب پارسا و زاهد و خدمتگزار
را از انتقادات تند خود استثنا نكردهاید. این تناقض چرا؟ گاه آن همه
ستایش، گاه این همه سرزنش!
پاسخ: اول باید بر سر معنی «روحانیت» توافق
كنیم و مصادیق را معلوم نماییم و سپس از مسئلة انتقادات و نظریات من در این
باره صحبت كنیم. من اساساً اصطلاح «روحانیت» را یك اصطلاح اسلامی و شیعی
نمیدانم و معتقدم این اصطلاح اخیراً از مسیحیت گرفته شده و در متون اسلامی
ما چنین كلمهای بدین معنا نیامده است. بلكه در اسلام به جای «روحانی» و
«جسمانی»، ما «عالم» داریم و «متعلم». بنابراین باید به جای «روحانی» گفت
«عالم اسلامی». حال ببینیم عالم اسلامی چه كسی است؟
به نظر من در درجة
اول كسی كه قرآنشناس است. در درجة دوم كسی كه پیغمبرشناس است (یا با سیره و
حدیث و سنت آشناست) و در درجة سوم كسی كه اهل بیت و سیره و شخصیت ائمه و
اصحاب را میشناسد و در یكی از علوم اسلامی نظیر فلسفة اسلامی یا تاریخ
اسلام، علم الحدیث، رجال، اصول، فقه و غیره متخصص است.(16) بقیه میمانند
آدمهای نازنین و نورانی و مقدسی كه هیچ چیز و هیچ كس را نمیشناسند ولی
شخصیت «روحانی»اند!! اینها را من نمیشناسم؛ هر چه هم خودم را سرزنش میكنم
كه چرا نمیشناسم؟! باید بشناسم. ولی چه كنم؟! خدا استعدادش را نداده كه
بفهمم اینها در اسلام چه مصرفی دارند؟! اگر چه عوام اینها را بیشتر از همة
آنها كه نام بردم (یعنی علمای اسلامی) میشناسند و قدر و قیمتشان را خوب
میدانند. من این تیپ را «روحانی» مینامم.
اما راجع به علمای اسلامی،
این را میخواهم ادعا كنم و دهها قرینه و نمونة عینی بر اثبات آن دارم كه
از میان نویسندگان و سخنرانان و حتی علما و فضلای اسلامی معاصر، هیچ كس ـ
البته در حد امكانات و نوع كار و كاراكتر خودش ـ به اندازة من افتخار دفاع
جدی و مؤثر عملی و فكری از این جامعةگرانقدری كه امید بزرگ و سرمایة عزیز
ماست، نداشته است. دلیل؟
1. در اسلامشناسی آنجا كه...
2. در كتاب انتظار طلبه را...
3. در رسالة تحقیقی كه برای وزارت علوم نوشتهام و نیز در مقالة كویر...
4. در تشیع علوی و صفوی نشان دادهام كه علمای شیعه...
5. در تاریخ ادیان گفتهام كه علمای شیعه...
6. در مقایسه با دیگر روحانیون: علمای شیعه...
7. در درس اسلامشناسی ـ حسینیة ارشاد ـ نقل كردم كه ...
8.
در مدت قریب به شش سال در اروپا ـ از 1338 تا 1343 ـ در برابر سیل اتهامات
ریشهدار و مجهزی كه نثار جامعة علمای مذهبی و نقش اجتماعیشان میشد و
پیداست كه در این راه، بسیاری از جناحهای متضاد با هم متفق بودند، در میان
روشنفكران اروپایی، دانشجویان ایرانی و حتی در شكل كنفرانسها و گزارشها و
تحقیقهای علمی در رشتة جامعهشناسی مذهبی، میان استادان و دانشجویان
دانشگاه، من دفاعیاتی كه از اصالت آنان و نقش اجتماعی آگاه آنان كردهام و
آثاری كه در قضاوت قشرهای وسیعی داشته است، حقیقتی است كه تفصیل آن حاكی
از خودنمایی است و هرگز از آن سخن نگفتهام و اینجا فقط برای اثبات ارادتی
كه به این جبهه میورزم بدان اشاره كردم و در عین حال هر كه از خارج آگاهی
دارد، از آن آگاه است. این بود نظر من نسبت به علمای مذهبی ما و آن هم نظرم
نسبت به روحانیت بدان معنا.(17)
البته پرسشی در اینجا مطرح میشود و آن
اینكه: آیا تمام انتقادات شریعتی را میتوان حمل بر روحانیت غیراصیل كرد؟
به عبارت دیگر: آیا هیچ اختلافی میان شریعتی و روحانیت اصیل وجود نداشته و
هیچ گفتگو و بحثی میان شریعتی و روحانیت راستین در نگرفته است؟
بیشك چنین نیست و دست كم بخشی از انتقادات شریعتی ناظر به روحانیت اصیل است؛ لذا بحث را با طرح احتمال چهارم پی میگیریم.
احتمال چهارم: اختلاف پسر با پدر
اگر
براساس احتمال سوم بپذیریم كه بخش كثیری از حملات شریعتی، ناظر به علمای
سوء و درباری است،(18) در احتمال چهارم این بحث مطرح میشود كه: ضمن آنكه
بخش دیگر انتقادات وی ناظر به علمای راستین است، اما این انتقادات از نوع
حملات پیشین نیست، بلكه در حد اختلاف میان پسر با پدر میباشد؛ آنهم پسری
كه مدعی است به حرمت پدر و مصالح خانوادگی توجه دارد:
این را همین جا
بگویم كه كسی چون من و امثال من كه این حرفها را میزند، این جور عقایدی
دارد، و اینچنین فكر میكند، ممكن است انتقاداتی به شیوة تبلیغ مذهبی یا
شیوة تحلیل بعضی از مسایل اعتقادی داشته باشد. ممكن است با روحانی یا
روحانیت در بعضی از مسایل اختلاف سلیقه داشته باشد. و ممكن است با فلان
عالم مذهبی ـ روحانییی كه عالم جدی مذهبی است و روحانی واقعی دین است،
اختلافات فراوانی داشته باشم، و او به شدت به من بتازد و من به شدت به او
حمله كنم. اما اختلاف من و او، اختلاف پسر و پدری است در داخل خانواده و
وقتی كه به همسایه و بیگانه میرسد، یك خانواده هستیم و كوشش میكنم تا
اختلافات خانوادگی این نسل و نسل پیش را ـ كه هر دو براساس یك ایمان، یك
تعصب و دلسوز و یك هدف است ـ به كوچه و بازار نكشانم و در معرض عام مطرح
نكنم، تا كسی كه نه تنها با من یا با آن نسل پیش، یا اصلاً با این خانواده
دشمن است، بهترین وسیله را در دست نگیرد.
متأسفانه مرحوم شریعتی به این
تشخیص خود كه تشخیص درستی هم بود، به طور دقیق و كامل عمل نكرد و اختلافات
خانوادگی را به كوچه و بازار كشاند و اسباب سوء استفادة دشمن مشترك
(استبداد) را فراهم كرد. به عنوان نمونه: سرتیبپ بهرامی (رئیس ساواك
خراسان) در بارة شریعتی خطاب به همكارانش مینویسد:
من قبلاً هم گفتم
ساواك باید از این عنصر استفاده كند بر علیه كمونیسم، بر علیه چپها، بر
علیه آخوندبازی. زیرا در این مسایل كاملاً وارد است.(19)
2 ـ 3. جمعبندی و نتیجهگیری
در
یك نگاه كلان، به طور خلاصه میتوان گفت: مرحوم شریعتی نه تنها مخالف دین و
روحانیت نبود، بلكه یكی از مدافعان جدی و اصولی دین و روحانیت بود. اما هم
در برداشت از دین و روش تبلیغ آن اشتباهاتی داشت و هم در تحلیل روحانیت و
نوع تعامل با آن. و چون فردی دلسوز و صادق بود در اواخر عمرش وصیت كرد تا
یكی از علمای راستین و فرزندان برجستة مكتب اهل بیت عصمت و طهارت ـ یعنی
استاد گرانقدر، جناب آقای محمدرضا حكیمی ـ مسئولیت بررسی و اصلاح آثار او
را بپذیرد:
برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوا، آزادی و ادب، دانش و دین، محمدرضا حكیمی.
...
و اما برادر! من به اندازهای كه در توان داشتم و توانستم در این راه
رفتم... آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امكانات و كم بودن فرصت،
خام و عجولانه(20)و پر غلط و بد چاپ شده است ... اینك من همة اینها را ـ كه
ثمرة عمر من و عشق من است و تمام هستیام و همة اندوختهام و میراثم ـ با
این وصیت شرعی، یك جا به دست شما میسپارم و با آنها هر كاری كه میخواهی
بكن. فقط بپذیر ... ویعهام را به دست كسی میسپارم كه از خودم شایستهتر
است... سرپرستی و تربیت همة این عزیزتر از كودكانم را به تو میسپارم و تو
را به خدا و ... خود در انتظار هر چه خدا خواهد. (مشهد ـ آذر ماه 1355)(21)
ای
كاش استاد حكیمی این مسئولیت را پذیرفته بود تا هم بخشهای مفید و زیبای
آثار مرحوم شریعتی از انزوا خارج شود و استفادة عام یابد و هم علاقمندان به
آثارش از لغزشگاههای آن در امان مانند. ولی افسوس!
3. كلام آخر: شریعتی در پرتو مطهری زیباتر است
هر
چند به اعتراف خود شریعتی آثارش «خام» و «عجولانه» است، اما چون به هر حال
هنوز بوی عشق به دین و ارزشهای الهی و حساسیت نسبت به سرنوشت مردم از آن
به مشام جان میرسد، لذا در میان بخشی از جوانان ما مطرح است. اما چون خامی
و شتاب، بویژه در حوزة مسایل اعتقادی و اجتماعی، پر آفت و خطرناك است،
برای در امان ماندن از این آفت نیز باید چارهای اندیشید.
چارهای كه
خود آن مرحوم اندیشید ـ یعنی وصیت به استاد حكیمی ـ متأسفانه تاكنون عملی
نشده است؛ و از این پس نیز بسیار بعید به نظر میرسد كه عملی شود؛ مگر آنكه
آن عزیز فرزانه، با صلاحدید خود، مسئولیت انجام این وصیت را به كسی دیگر
واگذار كنند.
به هر حال تا اصلاح آثار آن مرحوم، برای بهرهبرداری مفید و
پیشگیری از عوارض احتمالی دنیوی و اخروی لازمست چارهای دیگر بیندیشیم؛ و
آن اینكه: تشنه كامان معارف دینی و اجتماعی قبل از ورود به كویر اندیشة
شریعتی، ابتدا از چشمهساز زلال و مطهر اندیشة ناب شهید مطهری سیراب شوند و
توشهای از معرفت آن شهید اندیشه فراهم سازند؛ كه اگر چنین كنند، دیگر
هراسی از گم شدن قبله در قلب اقیانوس اندیشههای كویری آن عزیزی كه
ابوذروار زیست و ابوذر وار رخت از جهان بر بست نخواهد بود:
بیاییم
شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در كنار مطهری مطالعه كنیم. تركیبی
از زیباییهای شریعتی را با بتون آرمة اندیشة اسلامی مطهری به وجود
بیاوریم. آن به نظر من همان مرحلة نوینی است كه نسل ما به آن نیاز
دارد.(22)
پی نوشت ها :
1 . مكتوبات شریعتی، ص 138.
2 . مجموعة آثار 1 (با مخاطبهای آشنا)، ص 7.
3 . برای آشنایی بیشتر با مواضع منفی شریعتی دربارة روحانیت ر.ك. به:
1) نامهها / صص: 8، 11 تا 13، 24 تا 26، 29 تا 32، 42، 73، 96، 145 و 279.
2) تشیع علوی و تشیع صفوی / صص: 39، 43 (پاورقی)، 56، 101، 115 تا 120، 121 تا 124، 132، 133، 152 تا 174، 183، 185، 187.
4 . مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه. دكتر حسین رزمجو. ص 43)
5 . تشیع علوی و تشیع صفوی. ص ... (به نقل ازشریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 390)
6 . مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه، دكتر حسین رزمجو، ص 43)
7 . عقیده. ص . (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
8 . اسلامشناسی (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 391)
9 . عقیده، ص . (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
10 . نامهها، صص: 127 و 128.
11 . از مقدمة مهندس مهدی بازرگان بر كتاب «دكتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها». به كوشش: جعفر سعیدی، ص 33.
12 . از مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه. دكتر حسین رزمجو، ص 45)
13
. از مصاحبة اختصاصی سروش با حضرت آیتالله سید علی خامنهای (به نقل از:
شریعتی در نگاه مطبوعات. جلد اول. به كوشش: حیدر شجاعی ـ قاسم میرآخوری. ص
404). البته تحلیل مقام معظم رهبری در توجیه حملات شریعتی علیه روحانیت
مبتنی بر دو علت است: یكی همانكه در احتمال دوم آمد و دیگری آنچه كه در
احتمال سوم خواهد آمد.
14 . مسئلة نفوذ در روحانیت مسئله بسیار مهمی است
كه حضرت امام خمینی(ره) نیز در آثار و بیانات خود مكرر به آن اشاره كرده
است. به عنوان نمونه در كتاب شریف و گرانسنگ ولایت فقیه در چند جا دربارة
ضرورت پاكسازی حوزههای مقدس علمیه از علمای نفوذی استعمار و استبداد یاد
میكند:
1) ولایت فقیه. صص 3 و 4: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد؛
... بعد از آنها نوبت به طوایفی رسید كه به یك معنا شیطانتر از یهودند.
اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش یا بیشتر به كشورهای اسلامی راه
پیدا كردند و ... مبلغینی كه در حوزههای روحانیت درست كردند و عمالی كه در
دانشگاهها و مؤسسات تبلیغات دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و
مستشرقینی كه در خدمت دولتهای استعمارگر هستند همه دست به دست هم داده و
در تحریف حقایق اسلام كار كردند. به طوری كه بسیاری از مردم و افراد تحصیل
كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شدهاند.»
2) ولایت فقیه، ص 136: «اینها از فقهای اسلام نیستند و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم كرده تا دعا كنند.»
15 . نامهها، ص 9.
16
. البته مرحوم شریعتی در این مصاحبه تمام شاخصهای خود را دربارة روحانیت
اصیل (علمای اسلامی) بیان نكرده، و تنها به ویژگیهای علمی این صنف
پرداخته و از معیارهای اجتماعی كه در سایر آثار او وجود دارد یا غفلت كرده،
یا به خاطر محدودیتهای ناشی از یك مصاحبه، از آن عدول كرده است.
17 . پوستین وارونه، دكتر حسین رزمجو، صص 37 تا 47.
18 . كه البته ممكن است در تعیین برخی مصادیق خطا كرده باشد.
19 . نهضت امام خمینی. سید حمید روحانی، ج 3، ص 281.
20 . تأكیدها از اینجانب است.
21 . شریعتی از دیدگاه شخصیتها. به كوشش: جعفر سعیدی. صص 77 تا 80.
22
. مقام معظم رهبری. روزنامة جمهوری اسلامی. ضمیمة جنگ هفته. 30 خرداد 1360
(به نقل از: دكتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها. به كوشش: جعفر سعیدی. ص
99.
منبع: باشگاه اندیشه
زندگی نامه دکتر علی شریعتی
زندگی
دکتر شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در مزینان ازتوابع
شهرسبزوار متولد شد. شریعتی در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای ادبیات
فارسی به فرانسه رفت و در مدرسه زبانهای شرقی پاریس بنا به پیشنهاد جمالزاده تز
دکترای خود را در زمینه تصحیح دکترای بلخ نوشت و با حداقل نمره لازم کار خود را به
اتمام رسانید. شریعتی در سال ۱۳۴۳ بهایران بازگشت و ابتدا بهعنوان دبیر دبیرستان
و سپس بهعنوان استادیار دانشگاه مشهد شروع به فعالیت کرد. دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸
به حسینیه ارشاد در تهران دعوت شد و از آن زمان با سلسله سخنرانیهای معروف خود به
مبارزه ضد حکومت شاه پرداخت. از دکتر شریعتی دهها جلد کتاب و مقاله تحقیقی و متون
سخنرانی برجای مانده است. علی شریعتی روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ درگذشت. آرامگاه وی در
سوریه است.
بیو گرافی و شرح حال دکتر علی شریعتی
نگاهی به زندگی دکتر علی
شریعتی با بازخوانی کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته پوران شریعت رضوی (همسر
دکتر)
در فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در دانشگاهای دیگر ایراد میکرد،
از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتیشریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلیتکنیک تهران و
دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیتها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند
تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاسهای وی که در واقع به جلسات
سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. سال شمار زندگی دکتر : ۱۳۱۲: تولد ۲
آذر ماه ۱۳۱۹: ورود به دبستان «ابن یمین» ۱۳۲۵: ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد»
۱۳۲۷: عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی ۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد ۱۳۳۱:
اشتغال در ادارهٔ فرهنگ به عنوان آموزگار. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت
قوام السلطنه و دستگیری کوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش
آموزان. ۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی ۱۳۳۳: گرفتن دیپلم کامل ادبی ۱۳۳۵: ورود به
دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر غفاری ۱۳۳۶: دستگیری به همراه ۱۶ نفر از
اعضاء نهضت مقاومت ۱۳۳۷: فارقالتحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول ۱۳۳۸: اعزام
به فرانسه با بورس دولتی ۱۳۴۰: همکاری با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی،
نشریه ایران آزاد ۱۳۴۲: اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن
کلاسهای جامعهشناسی ۱۳۴۳: بازگشت به ایران و دستگیری در مرز ۱۳۴۵: استادیاری
تاریخ در دانشگاه مشهد ۱۳۴۷: آغاز سخنرانیها در حسینیه ارشاد ۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه
ارشاد و ممنوعیت سخنرانی ۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی ۱۳۵۴: خانه نشینی و
آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد ۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت.
سالهای کودکی و نوجوانی
دکتر در کاهک ازروستاهای بخش داورزن
شهرسبزوار متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سالهای
کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله:
مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب دار ده کاهک).
دکتر در سال
۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابنیمین در مشهد، ثبت نام کرد اما به دلیل اوضاع
سیاسی و تبعید رضاخان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر دکتر)، خانواده را بار
دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابنیمین برمیگردد.
در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل
مشغولیتهای استاد کم میشود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن
اوقات خود در کتاب خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم
نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش
را ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و
نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او
گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به تدریج از او روشنفکری
مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.
آغاز کار آموزی
با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در
ادارهٔ فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتبپور در کلاسهای شبانه به تحصیل
ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر
به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه میکرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن
بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این
کتابها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتابفروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید
چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس شد. در سال ۳۴، با باز شدن
دانشگاه علوم و ادبیاتانسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام
در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد.
دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاسها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در
آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این
دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را میآزمود. هفته ای یک بار
نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گهگاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ میکرد.
در این دوران فعالیتهای او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک
به خود نگرفته بود.
ازدواج
در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از
همکلاسیهایش ازداوج کرد. دکتر در این دوران روزها تدریس میکرد و شبها را روی
پایاننامهاش کار میکرد. زیرا میبایست سریعتر آن را به دانشکده تحویل میداد.
موضوع تز او، ترجمه کتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال
دکتر سر موقع رسالهاش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید
اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او
شدهاست. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای
ادامه تحصیل مهاجرت کرد.
دوران اروپا
عطش دکتر به دانستن و ضرورتهای تردید ناپذیری که
وی برای هر یک از شاخههای علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد
میکرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی قبل از
هر کاری باید جایی برای سکونت مییافت و زبان را به طور کامل میآموخت. به این
ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و در موسسه آموزش زبان فرانسه
به خارجیان (آلیس-آلیانس) ثبت نام کند. پس روزها در آلیس زبان میخواند و شبها در
اتاقش مطالعه میکرد و از دیدار با فارسیزبانان نیز خودداری مینمود. با این وجود
تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمیتوانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند،
پس با یک کتاب فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه میبرد. وی
کتاب «نیایش» نوشته الکسیس کارل را ترجمه میکرد.
فرانسه در آن سالها کشور
پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر
الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشورها نیز
نفوذ کرده بود.
تحصیلات و اساتید
دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در
دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه
شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که فقط
در ادامه رشته قبلیاش میتواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع
رسالهاش را کتاب «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته صفیالدین قرار
داد.
بعد از این ساعتها روی رسالهاش کار میکرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده
بود. در واقع مطالعاتش گستردهتر از سطح دکترایش بود. ولی کارهای تحقیقاتی رسالهاش
کار جنبی برایش محسوب میشد. درسها و تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی
انجام میشد. یکی در کلژدوفرانس در زمینه جامعه شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی
در زمینه جامعه شناسی مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و
در فعالیتهای سازمانهای دانشجویی ایران در اروپا شرکت میکرد. در سالهای ۴۰-۴۱
در کنگرهها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامههای ایران آزاد، اندیشه
جبهه در امریکا و نامهٔ پارسی حضور فعال داشت. ولی به تدریج با پیشه گرفتن سیاست
صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع
امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با خواندن کتاب «دوزخیان روی
زمین»، نوشته فرانس فانون با اندیشههای ایننویسنده انقلابی آشنا شد و در چند
سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن که به قلم ژانپل سارتر بود، استفاده
کرد.
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای
تاریخ فارغالتحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه دیدار میکرد و با
آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو میکرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محلها
برگزار میشد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر
علیرغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با
دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با آن سابقه
سیاسی – امکان تدریس در دانشگاهها را نخواهند داد و نیز علیرغم اصرار دوستان هم
فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از
کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت
عینی از متن و اعماق جامعهٔ ایران و تودههای مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه
منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب.
از بازگشت تا دانشگاه
دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز
دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال
۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود.
پس اینک لازمالاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزلقلعه در تهران منتقل شد.
اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار
آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا
مدتها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری
رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنیهای بسیاری
بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول
واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سالهای ۴۵-۴۸ سالهای نسبتاً آرامی
برای خانوادهٔ او بود. دکتر بود و کلاسهای درسش و خانواده. تدریس در دانشکدهٔ
ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانوادهاش تمام کارهای او محسوب
میشد.
دوران تدریس
ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در
دانشکده مشهد، استخدام میشود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن
اسلامی و تاریخ تمدنهای غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با
مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز میکرد. بر
خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز میکرد. دکتر،
مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده بود، بیان میکرد و شاگردانش سخنان
او را ضبط میکردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده میشد و پس از تصحیح، به
عنوان جزوه پخش میشد. از جمله، کتاب اسلامشناسی مشهد و کتاب تاریختمدن از همین
جزوات هستند.
اغلب کلاسهای او با بحث و گفتگو شروع میشد. پیش میآمد دانشجویان
بعد از شنیدن پاسخهای او بیاختیار دست میزدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی
و دوست بود. اگر وقتی پیدا میکرد با آنها در تریا چای میخورد و بحث میکرد. این
بحثها بیشتر بین دکتر و مخالفین اندیشههای او در میگرفت. کلاسهای او مملو از
جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشتهها درس خود را تعطیل میکردند و به کلاس او
میآمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلیها کافی نبود و دانشجویان روی زمین
و طاقچههای کلاس، مینشستند. در گردشهای علمی و تفریحی دانشجویان شرکت میکرد. او
با شوخیهایشان، مشکلات روحیشان و عشقهای پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷،
کتاب «کویر» را چاپ کرد. حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای
او، که در امور دیگر بیتوجه و بینظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود.
(کویر نوشتههای تنهایی اوست).
در فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در
دانشگاهای دیگر ایراد میکرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتیشریف)، دانش سرای
عالی سپاه، پلیتکنیکتهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیتها سبب شد که
مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاسهای
وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دکتر، با
موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل
اداری دکتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد،
تا روی آن کار کند. به هر حال عمر کوتاه تدریس دانشگاهی دکتر، به این شکل به پایان
میرسد.
حسینیه ارشاد
این دوره از زندگی دکتر، بدون هیچ گفتگویی
پربارترین و درعین حال پر دغدغهترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با
سخنرانیها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از
زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عدهای
از شخصیتهای ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامهٔ آن عبارت
بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران،
از شخصیتهایی چون آیتلله مطهری دعوت میشد تا با آنان همکاری کنند. بعد از مدتی
از طریق استاد شریعتی (پدر دکتر) که با ارشاد همکاری داشت، از دکتر دعوت شد تا با
آنان همکاری داشته باشد که این همکاری با ارائه دو مقاله با رویکرد جدید دینی از
سوی دکتر اغاز شد که تمجید استاد مطهری را در یی داشت. در سالهای اول همکاری دکتر
با ارشاد، به علت اشتغال در دانشکده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانیهای او مشروط به
اجازه دانشکده بود، برای همین بیشتر سخنرانیها در شبجمعه انجام میشد، تا دکتر
بتواند روز شنبه سر کلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفکر نبودن دکتر و بعضی از
مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸،
این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد که دکتر دیگر در ارشاد سخنرانی
نکند. اما بعد از تشکیل جلسات و و نشستهایی، دکتر باز هم در حسینیه سخنرانی کرد.
هدف دکتر از همکاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانیهای او،
خود گواهی آشکار بر این نکتهاست. در سخنرانیها، مدیریت سیاسی کشور به شیوهای
سمبلیک مورد تردید قرار میگرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، کاروان حجی به مکه
اعزام میکند تا در پوشش اعزام این کاروان به مکه، با دانشجویان مبارز مقیم در
اروپا، ارتباط برقرار کنند.
دکتر با وجود ممنوعالخروج بودن، با تلاشهای بسیار،
با کاروان همراه میشود. تا سال ۵۰دکتر همراه با کاروان حسینیه، سه سفر به مکه رفت
که نتیجه آن مجموعه سخنرانیهای میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانیها تحت عنوان حج
در مکه بود، که بعدها به عنوان کتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در
راه برگشت به مصر رفت، که این سفر رهآورد زیادی داشت، از جمله کتاب آری این چنین
بود برادر.
در سالهای ۴۹-۵۰، دکتر بسیار پر کار بود. او میکوشید، ارشاد را از
یک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این کار
میکند، در حالی که در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور
دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، که باعث به وجود آمدن جوی یکدستتر و
همفکرتر شد. با رفتن این افراد، پیشنهادهای جدید دکتر، قابل اجرا شد. دانشجویان
دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاسهای دکتر شرکت میکردند. در
ارشاد، کمیتهیی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانیها شد. به دکتر امکان داده شد که
به کمیتههای نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دکتر و استفاده
از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات
درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از
سویی و تهدیدهای ساواک از سوی دیگر هر روز او را بیحوصله تر میکرد و رنجش میداد.
دیگر حوصله معاشرت با کسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیریهای فکری،
درگیریهای شغلی هم داشت. عملاً حکم تدریس او در دانشکده لغو شده بود و او کارمند
وزارت علوم محسوب میشد. وزارت علوم هم، یک کار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در
خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، کار ارشاد سرعت غریبی پیدا کرده بود. دکتر در
این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. دانشجویان هنر دوست
را تشویق میکرد تا نمایشنامه ابوذر را که در دانشکده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر
اجرا کنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یکی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه،
در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد، تا حدی که در زمان
اجرای نمایش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد،
درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.
آخرین زندان
از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دکتر به زندگی مخفی
روی آورد. ساواک به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانیهای دکتر با اسم
مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه ۵۲، دکتر در نیمه شب به خانهاش مراجعه کرد. بعد
از جمعآوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی
مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت.
شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام میشد
و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقاتها بود. دکتر اجازه استفاده از سیگار را
داشت ولی کتاب نه!! بعد از مدتی هم حکم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در
تمام مدت ساواک سعی میکرد دکتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه کند. ولی
موفق نشد. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز برخوردار. او
با نیروی ایمان بالایی که داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریک تحمل
کند. در این مدت خیلی از چهرههای جهانی خواستار آزادی دکتر از زندان شدند. به هر
حال دکتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در کنار
خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یک سره تحت کنترل و نظارت ساواک بود. در واقع در
پایان سال ۵۳، که آزادی دکتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی
وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دکتر مکرر به سازمان امنیت احضار
میشد، یا به در منزل اومیرفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همکاری از
او را داشتند. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد. به طور کلی، مطالبی
برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت. در همان دوران بود که کتابهایی برای
کودکان نظیر کدو تنبل، نوشت.
در دوران خانهنشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت
تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شرکت فرزندانش در جلسات تاکید میکرد. بر
روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی میورزید. در سال۵۵، با هم فکری دوستانش قرار
شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش،
خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتها ادامه دهد. راههای زیادی
برای خروج دکتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه
با اسم مستعار و …
بعد از مدتی با کوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست
پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک
موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد
برای بلژیک بلیط گرفت. چون کشوری بود که نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی
کرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حرکت بسیار نگران بود. سر را
به زیر میانداخت تا کسی او را نشناسد. اگر کسی او را میشناخت، مانع خروج او
میشدند. و به هر ترتیبی بود از کشور خارج شد. دکتر نامهای به احسان از بلژیک نوشت
و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریکا تحقیق
کند.
ساواک در تهران از طریق نامهیی که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج
او از کشور شده بود و دنبال رد او بود. دکتر بعد از مدتی به لندن، نزد یکی از اقوام
همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد. بدین ترتیب کسی از اقامت دوهفتهیی او در لندن
با خبر نشد. پس از یک هفته، دکتر تصمیم گرفت با ماشینی که خریده بود از طریق دریا
به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جوابهای گنگ و نامفهوم دکتر، که میخواست محل
اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشکوک میشود. ولی به دلیل اصرارهای دکتر حرف
او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یکی از اقوام قبول میکند. این خطر هم رد
میشود. بعد از این ماجرا، دکتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه میشود که از خروج همسرش و
فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن میرود
و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه میآورد. دکتر در آن شب اعتراف میکند که
جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا میتواند او را به وطن بازگرداند، او میگوید
که فصلی نو در زندگیش آغاز شدهاست. در آن شب، دکتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام
بود و عصبی … شب را همه در خانه میگذرانند و فردا صبح زمانی که نسرین، خواهر علی
فکوهی، مهماندار دکتر، برای باز کردن در خانه به طبقه پایین میآید، با جسد به پشت
افتاده دکتر در آستانه در اتاقش روبهرو میشود. بینیاش به نحوی غیر عادی سیاه شده
بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فکوهی تماس میگیرند و
خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود.
پس
از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد
شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. و بالاخره در کنار مزار زینب آرام
گرفت!…
مجموعه آثار
1. با مخاطبهای آشنا
2. خود سازی
انقلابی
3. ابوذر
4. ما و اقبال
5. تحلیلی از مناسک حج
6. شیعه
7.
نیایش
8. تشیع علوی و تشیع صفوی
9. تاریخ تمدن (جلد1 و 2)
10. هبوط در
کویر
11. حسین وارث آدم
12. چه باید کرد ؟
13. زن
14. مذهب، علیه
مذهب
15. جهانبینی و ایدئولوژی
16. انسان
17. انسان بی خود
18.
علی
19. روش شناخت اسلام
20. میعاد با ابراهیم
21. اسلام شناسی
22.
ویژگیهای قرون جدید
23. هنر
24. گفتگوهای تنهایی
25. نامهها
26. آثار
گوناگون (دو بخش)
27. بازگشت به خویش، بازگشت به کدام خویش
28. باز شناسی
هویت ایرانی - اسلامی
29. جهت گیریهای طبقاتی در اسلام
30. درسهای حسینیه
ارشاد (۳جلد)
منبع:باشگاه اندیشه
http://rasekhoon.net/article/show/157826/زندگی-نامه-دکتر-علی-شریعتی/