• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3199روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

ما و شریعتی
ما و شریعتی

نویسنده:شهریار زرشناس



دكتر علی شریعتی یكی از چهره‌های جالب و تأثیرگذار و به گونه‌ای هنوز زنده در تاریخ دهه‌های اخیر كشور ما است. سخن گفتن دربارة شریعتی وضعیتی حساس و منحصر به فرد دارد. غبار ناشی از رویكرد‌های عصبیت‌آلود اینك كه بیش از ربع قرن از مرگ او گذشته است هنوز سخن گفتن دربارة او را سخت و احتیاط‌آمیز كرده است.
در این گفتار كوتاه قصد من به هیچ‌ روی ارائه یك بررسی جامع از آراء و شخصیت شریعتی نیست، زیرا چنین كاری اگر بخواهد كه با دقت و انصاف انجام پذیرد نیازمند فرصتی بسیار فراخ‌تر و حوصله‌ای بیشتر است.
آنچه در این مقال كوتاه می‌خواهم بدان پردازم، صرفاً جمع‌بندی در خصوص نسبتی است كه امروز و بیش از ربع قرن پس از پیروزی انقلاب كه بی‌شك آثار شریعتی از عوامل زمینه‌ساز در ظهور و یا حداقل بخشی از وسعت و تأثیرگذاری آن بود، با ما می‌تواند و باید كه داشته باشد. منظور از “ما” در این جا نسل و نیروها و جوانان و میانسالان انقلابی و آرمان‌گرا و یا حداقل منصف و استقلال‌طلبی است كه هرچقدر هم [كه به حق] به برخی ناكارآمدها و سوءمدیریت‌ها انتقاد داشته باشیم به هر حال بر ضرورت حفظ و تقویت میراث هویت معنوی خود و دفاع از استقلال سیاسی و آرمان‌های عدالت‌طلبانة انقلاب در مقابل شبیخون نظام سرمایه‌داری بین‌المللی و به‌ویژه یانكی‌های آمریكایی تأكید داریم.
برای بیان اجمالی نسبت “ما و شریعتی” از این منظری كه گفتم، باید ابتدائاً به اختصار و كوتاه و فشرده دربارة “علی‌ شریعتی” و شخصیت و آراء او سخن گفت [هرچند كه می‌دانیم ارائة دقیق و جامع چنین بحثی نیازمند مجالی فراخ‌تر از فرصت محدود این گفتار كوتاه است و لاجرم آنچه می‌گوئیم بر سبیل اجمال است و اشاره]
دكتر علی شریعتی آن‌‌گونه كه از برخی آثار و نیز توصیفاتِ یاران‌اش برمی‌آید به لحاظ شخصیت انسانی است آرمان‌گرا و پرشور و معنوی و مبارز و معنا جو و عدالت‌خواه و دارای درد دین. از این منظر سیمای شخصیت او جذاب و دوست‌داشتنی است و شور انقلابی و آرمان‌گرای قلم‌اش الهام‌بخش و شورآفرین در طریق مبارزة انقلابی علیه امپریالیزم و استعمار ناشی از فرهنگ آمریكایی و الگوی پوچ و مبتذل و ویرانگر حیات متنزل حیوانی – جانوری‌ای است كه امپریالیزم لیبرال می‌خواهد بر جهانیان به عنوان یگانه الگوی زندگی تحمیل نماید.
“شخصیت” شریعتی آن‌گونه كه از برخی فرازهای آثاری چون “هبوط” و “كویر” و “گفتگوی تنهایی” و چهره‌پردازی‌های جذاب او از برخی شخصیت‌های بزرگ صدر اسلام برمی‌آید، دوست‌داشتنی و دل‌سوخته و دارای درد دین و تعهد انقلابی و شور مبارزاتی است و در شرایط امروز ما و در برابر احیاء تأسف‌بار سیطرة بسیاری از مظاهر ادبیات و سینما و تئوری‌های لیبرالی مظاهر غرب‌زدگی شبه‌مدرن،‌ بی‌تردید جالب و خواستنی و قابل تأمل می‌نماید.
اما البته در سوی دیگر بسیاری از آثار او قرار دارد كه در یك نگاه منصفانه و بی‌تعصب دربارة آنها می‌توان گفت كه رگه‌های پررنگی از یك التقاط تئوریك و عدم خلوص اعتقادی و تأثیرپذیری انفعالی و تقلیدی از گونه‌ای “مدرنیسم دینی” در بسیاری از آنها [مثلاً “درس‌های اسلام‌شناسی حسینیه ارشاد”، “حسین وارث آدم”، برخی گفتارها دربارة “اقبال لاهوری” و تحلیل‌های ارائه شده از تحولات تاریخی و تفسیر قصة قرآنی “هابیل و قابیل” و برخی قسمت‌های “مذهب علیه مذهب” و بحث‌های ایشان دربارة “توحید” و مفهوم “روشن‌فكر” و … ] به صراحت دیده می‌شود و از این منظر برخی نوشته‌های او را به عنوان حلقه‌هایی از زنجیرة آثار “روشن‌فكری دینی” مطرح می‌كنند. “روشن‌فكری دینی” جریانی است كه به لحاظ تاریخی ریشه در صدر مشروطه دارد و با اصل گرفتن مفروضات مدرنیسم‌ای چون “اعتقاد به اصل پیشرفت تاریخی” و “اصالت رویكرد علمی در تفسیر و تبیین وقایع و حوادث” و تأثیرپذیری‌های مستقیم و غیرمستقیم از بسیاری مشهورات مدرنیستی و گرایش‌های ایدئولوژیك مختلف آن [اعم از ماركسیسم یا لیبرالیسم یا ناسیونالیسم و یا نحله‌‌ای چون اگزیستانسیالیسم] در تاریخ 150 سالة اخیر كشور ما و به ویژه از سال‌های دهة 1340 ش. به بعد نقش مهمی را در ارائه تفسیرهای التقاطی و غیر اصیل از اسلام بر عهده گرفته است. از آراء پوزیتیویستی – لیبرالیستی مرحوم بازرگان در تفسیر اسلام گرفته تا ملغمه‌ای كه “مجاهدین خلق” و “آرمان‌ مستضعفین” و “فرقان” با تكیه بر تفسیر ماركسیستی از اسلام ارائه می‌دادند، همگی نمودها و حلقه‌هایی از التقاط‌اندیشی غرب‌زدة جریان مسموم به “روشن‌فكری دینی” هستند كه با اصل گرفتن مشهورات مدرنیستی و بالتبع اقتضائات تفكر نفسانیت مدار اومانیستی، خواسته و یا ناخواسته و دانسته یا نادانسته به خلط مبحث و انكار خلوص اندیشة دینی و مقابله با اسلام فقاهتی اصیل [كه متكی بر كتاب و معارف اهل بیت(ع) است] پرداخته‌اند. از این منظر بی‌تردید جریان روشن‌فكری به اصطلاح دینی، حافظ‌گونه‌ای مخرب از مدرنیسم دینی و التقاط‌اندیشی و كینه‌ورزی به روحانیت شیعه به عنوان پاسدار ودایع اصیل معرفتی تشیع بوده است. كینه‌ورزی و عداوتی كه در بسیاری موارد همچون ترور استاد مطهری و یا عملیات كور و ویرانگر منافقین علیه چهره‌های روحانی انقلاب، ماهیت استبدادی و خشن و فاقد ظرفیت‌های اندیشگی خود را به روشنی عیان كرده است.
كارنامة جریان موسوم به “روشن‌فكری دینی” از زمان “میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله” تا امروز به ویژه در سال‌های دهة 1320 شمسی به بعد و با ظهور افرادی چون “احمد كسروی” و آراء التقاطی – لیبرالی نهضت آزادی و اسلامِ مسخ شده و ماتریالیسم‌زدة سازمان منافقین قبل از انقلاب و رویكرد بسیار تأسف‌بار گرایش ماركسیستی روشن‌فكری به اصطلاح دینی ایران علیه انقلاب اسلامی و اسلام اصیل در قالب خروج تروریستی منافقین در سال 1360 و حركت می‌توان گفت خائنانه و وابستة گرایش نئولیبرالیست روشن‌فكری به اصطلاح دینی ایران از سال‌های 67 و 68 به بعد در مسیر شبهه‌آفرینی و تردیدافكنی علیه ایمان و یقینیات دینی و نهایتاً كفرگوئی‌های پلورالیستی و نسبی‌انگارانه علیه تعالیم اهل بیت (ع) و نفی آرمان‌های مبنائی انقلاب اسلامی و بسترسازی برای كودتای خزندة فرهنگی – سیاسی و برقراری سیطرة یك رژیم نئولیبرالیست و سكولار و همسو با امپریالیزم آمریكا [و بلكه دست‌نشاندة آن در ایران] كه خود را در جریان آراء “عبدالكریم سروش” و “حلقة كیان” و گرایش‌های سیاسی افراطی مدعی اصلاح‌طلبی‌ امروز نشان می‌دهد؛ كارنامه‌ای ناموفق و تیره بوده است كه علی‌رغم صداقت انفرادی و خلوص نیت و رشادت‌های حماسی برخی افراد ساده و صادق [اما ضعیف به لحاظ آشنایی با مبانی اعتقادی] آن، در كلیت خود به عنوان جریانی مبلّغ شبه‌مدرنیته و لاجرم تحكیم بخش سیطرة استعمار امپریالیستی در ایران معاصر عمل كرده است.
شبه‌مدرنیته و مظاهر فرهنگی و ادبی و سیاسی آن بزرگ‌ترین عامل مقوّم استبداد و وابستگی همه‌جانبه در تاریخ معاصر كشور ما و نیز اصلی‌ترین علت بی‌عدالتی و بحران هویت و اضطراب فرهنگی و وضعیت نابسامان و تلخ برزخی ما بوده و هست و جریان روشن‌فكری به اصطلاح دینی ایران در كلیت خود قبل و بعد از انقلاب و به ویژه در سال‌های اواخر دهة 1360 و در قالب گرایش التقاطی و نئولیبرالیستی داعیه‌داران “قبض و بسط تئوریك شریعت” و به قول آمریكایی‌ها “اسلامِ میانه‌رو” و “اسلام‌ِ مدرن” یكسره و تماماً در خدمت استحالة هویت معنوی و دینی جامعه و زدودن آرمان‌گرایی انقلابی و مبارزاتی و جاده صاف كنی برای احیاء سیطرة مجدد كمپانی‌های بزرگ چند ملیتی و دولت متجاوز ایالات متحده عمل كرده است.
البته دربارة مرحوم شریعتی و نسبت او با امروز ما نباید بر پایة كارنامه و عملكرد و مبادی و غایات التقاطی و انحرافی جریان موسوم به “روشن‌فكری دینی ایران” قضاوت كرد. اگرچه امروز بسیاری از داعیه‌داران به اصطلاح “روشن‌فكری دینی” خود را یگانه میراث‌داران شریعتی می‌دانند، اما واقعیت این است كه رویكرد ستیهنده و خروش ضدسرمایه‌داری و روح‌ آرمان‌گرا و مبارزه جویِ ضد امپریالیستی شریعتی [علی‌رغم برخی خطاهای تئوریك و عدم خلوص اعتقادی و بعضی‌ رگه‌های التقاط‌اندیشی در آراء و آثار او] با رویكرد تسلیم‌طلبانه و ذلت‌بار و انفعالی و ضدانقلابی و بلكه فراتر با آنها در جاده صاف‌كنی برای بازگشت سلطة آمریكا به هیچ روی تحت هیچ شرایطی نسبتی و قرابتی ندارد.
از این رو دلالان مروّج نسبی‌انگاری و تعمیم نبوت و صراط‌های مستقیم و پذیرش مدل آمریكایی و نئولیبرالیستی زندگی و حكومت و هضم‌شدن در نظام جهانی سلطه به هیچ روی حق و صلاحیت آن را ندارند تا خود را میراث‌دار شریعتی و تداوم‌بخش راه او عنوان نمایند.
اگرچه در برخی آراء و مبادی و رویكردهای اندیشة مرحوم شریعتی رگه‌های دردناكی از التقاط و عدم خلوص و تجددزدگی و پذیرش مشهورات اومانیستی وجود داشته است، اما او آن‌گونه كه در آثاری چون “امت و امامت” و یا برخی دفاعیات جانانه‌اش از شاكله و شخصیت‌های مبارز روحانیت شیعه و بسیاری از مظاهر معرفتی دینی گذشتة تاریخی ما و نیز افشاگری علیه جماعت بی‌هویت و مرعوب و غرب‌زدة شبه‌مدرن سطحی و روشن‌فكران وابسته خود را نشان می‌دهد از اساس با میراث‌داران دروغین امروز او كه سربازان و مزدبگیران سرمایه‌داری جهانی و تحقق نظم نوین جهانی “بوش” و “دیك چنی” هستند، تفاوت و تضاد داشته و دارد.
بنابراین در بررسی نسبت ما با شریعتی باید به این مهم توجه كرد كه اگرچه در قلمروهای تئوریك و اعتقادی و مخصوصاً تأثیرپذیری مبنایی آرای آن مرحوم از مشهورات و مفروضات مدرنیستی‌ای چون “اصل پیشرفت” یا “اصالت عقل” و برخی علم‌زدگی‌های وی باید با احتیاط و از مواضع نقادانه روبرو شد، اما شخصیت آرمان‌گرا و پرشور و ضدغربی و ضدسرمایه‌داری و ستیهنده و روحِ پرشور وی كه مجذوب محمد (ص) و علی (ع) و “ابوذر” و “سلمان” و معنویت و عدالت‌طلبی و انقلابی‌گری بود برای نسل امرزو ما كه نیازمند تزریق خون تازه‌ای از شور انقلابی است، می‌تواند كاملاً قابل تأمل باشد. اگرچه باید كوشید و كاوید و شعور انقلابی خود را از حقایق كتاب و معارف اهل بیت (س) آموخت تا خدشه‌ای در آن راه نداشته باشد و از رهزنی نسبی‌انگاران و پلورالیست‌ها و مدرنیست‌ها و التقاطیون [به ویژه التقاطیون نئولیبرال مروج “پوپر” و “فون هایك”] در امان باشد.
منبع: باشگاه اندیشه
http://rasekhoon.net/article/show/157833/ما-و-شریعتی/

پنج شنبه 31/5/1392 - 21:59
شخصیت ها و بزرگان

شریعتی و دموکراسی متعهد
شریعتی و دموکراسی متعهد






بى تردید دکتر شریعتى شخصیتى است كه از شروع دهه 50 به بعد تاثیرى شگرف بر اندیشه دینى و مبارزات سیاسى كشورمان داشته و دارد. جا دارد كه ما ضمن تحلیل و تمجید از این گونه اندیشمندان، گامى نیز فراتر نهیم و به شناخت و تحلیل آرایشان نزدیك‏تر شویم. آنچه مى‏خوانید تلاشى است براى شناخت نظریه سیاسى شریعتى درباره «امت و امامت»، امیدواریم مفید افتد.
در میان اندیشمندان و متفكران مسلمان كشورمان، دكتر شریعتى از چهره‏هایى است كه بر سر اندیشه و آرا وى اختلاف نظرهاى فراوانى وجود داشته و دارد. در دوران حیات وى و در سالهاى اولیه انقلاب، این اختلاف نظرها را بیشتر قشرى از روحانیون و طرفداران اسلام سنتى دامن مى‏زدند ولى در سالهاى اخیر، روشنفكران غیر مذهبى یا مذهبى، در مسیر نقد مبانى فكرى و نظرى جمهورى اسلامى و مشخصا در نقد مبانى دینى اصل ولایت فقیه، به سراغ آرا شریعتى هم رفته و به تحلیل و نقادى اندیشه‏هاى او پرداخته‏اند. در همین راستا در چندین موضوع مهم و اساسى، نظیر تفسیر ایدئولوژیك از دین، نظریه سیاسى امت و امامت، ضدیت با غرب و غربزدگى، طرح شعار بازگشت به خویشتن، مخالفت با روشنفكرى وابسته و غربزده، مخالفت با شریعتى در میان روشنفكران آغاز شده و تلاش مى‏شود ضمن دفاع از مظلومیت شریعتى و جانبدارى از طرح مجدد وى، در این موضوعات اساسى، با وى مخالفت شود. یكى از این مباحث مهم و جدى شریعتى، مقوله رهبرى در جامعه بشرى و مشخصا جامعه اسلامى و نوشته وى در زمینه بررسى جامعه‏شناسى امت و امامت است. مخالفت این دست از روشنفكران - اعم از مذهبى یا غیر مذهبى - با اندیشه امت و امامت، عمدتا به این دلیل است كه میان نظرات شریعتى و آنچه در ایران به عنوان بحث ولایت فقیه مطرح مى‏شود، شباهت هاى فراوانى وجود دارد و به یك معنا، آرا شریعتى در مقوله امت و امامت را مى‏توان پشتوانه‏اى نظرى براى مقوله ولایت فقیه هم دانست. در واقع در مباحثى چون ویژگیهاى مكتبى رهبرى ایدئولوژیک، نقش دولت در هدایت توده‏ها به سوى تحقق ارزشهاى مكتب، نحوه گزینش رهبرى صالح در جامعه اسلامى، ناكارآمدى دموكراسى در مقابل رهبرى مكتبى و ایدئولوژیك و امثالهم، نظریه سیاسى «امت و امامت» با اصل «ولایت فقیه» یكسانند. شریعتى در شروع بحث، از تعریف مفاهیم امت و امامت آغاز مى‏كند و با نقل مفهومى از یك اسلام شناس اروپایى - مونتگمرى وات - مى‏گوید: «آنچه مونتگمرى وات به آن توجه داده، این است كه مردم در طول تاریخ و نیز در عرض جغرافیا، دسته دسته زندگى مى‏كنند. این مجموعه افراد و آحاد انسانى كه مجمعى ساخته‏اند و در آن مى‏زیند، جمع خویشتن را چه نامیده‏اند؟ نوع اسمى كه براى اجتماع خود تعیین كرده‏اند، مبین بینش و تلقى آنها از زندگى اجتماعى و معناى واقعى تجمع آنها است.» وى سپس با ذكر واژه هایى كه گروه هاى انسانى با آن اسامى نامیده مى‏شوند (مثل ناسیون، قبیله، توده، مردم، اجتماع، طبقه، شعب و...) تعریف هر یك را بیان كرده و آن را با مفهوم «امت» مقایسه مى‏كند. وى در تعریف «امت» مى‏گوید: «كلمه امت از ریشه «ام» به معنى آهنگ، قصد و عزیمت كردن است و این معنى تركیبى است از سه معنى حركت، هدف و تصمیم خودآگاهانه! و چون در ریشه «ام» مفهوم پیش روى نیز نهفته است، بنابراین چهار عنصر این معنى مركب را مى‏سازند:
1- انتخاب 2- حركت 3- پیش رو 4- مقصد
پس اسلام پیوند اساسى و مقدس افراد انسانى را در این جا، نه اشتراك افراد در خون مى‏بیند، نه خاك، نه تجمع، نه اشتراك در مقصد، نه اشتراك در شكل كار و ابزار آن و نه در تشابه نژاد یا حیثیت اجتماعى و نوع زندگى... هیچ. پس چه پیوندى است كه در نظر اسلام، اساسى‏تر و مقدس‏تر از همه اینهاست؟ رفتن! گروهى از افراد انسانى كه یك راه را براى رفتن انتخاب كرده‏اند!
همه این اصطلاحات كه یك گروه اجتماعى از انسان را بیان مى‏كنند، فرم و شكل و خصوصیت و ظرف مكان را نشان مى‏دهند یعنى همه استاتیك اند و تنها امت دینامیك است.
در این اصطلاح (تنها براساس آنچه از تحلیل امت برمى آید) این مفاهیم وجود دارند:
1- اشتراك در هدف و قبله 2- رفتن به سوى قبله و هدف‏ 3-لزوم رهبرى و هدایت مشترك
پس امت - براساس تعریفى كه از جمع معانى اى كه در این كلمه هست، برمى آید - عبارت است از: جامعه انسانى اى كه همه افرادى كه در یك هدف مشترك اند، گرد هم آمدند تا براساس یك رهبرى مشترك، به سوى ایده‏آل خویش حركت كنند. پس خویشاوندى افراد انسانى... عبارت است از اعتقاد اشتراك در یك رهبرى واحد در جامعه‏اى كه افرادش متحد و متعهدند كه در این راه به طرف قبله مشترك حركت كنند و آن جامعه داراى یك رهبر آگاه مورد اتفاق همه است.» وى سپس به تعریف «امامت» مى‏پردازد و مى‏گوید: «چون امت را شناختیم، به سادگى مى‏توانیم تعریف دقیق و روشن امامت و نقش اجتماعى آن را به دست آوریم.
همان طور كه اسلام براى جامعه اصطلاح خاصى دارد، در برابر اصطلاحات مشابهش یعنى جامعه، ناسیون، ملت، شعب، طایفه و... امثال آن، براى رهبرى این جامعه یعنى امت هم اصطلاح خاصى دارد. در برابر حاكم، زمامدار، پیشوا، رئیس، پادشاه، قیصر، فرمانده و.... اصطلاح «امام» را دارد و این اصطلاح نیز همه معانى گوناگون و سرشارى را كه در امت مطرح است، واجد است و همان امتیازاتى كه در اصطلاح امت وجود دارد و بینشى كه در آن نهفته است، اصطلاح امام نیز نسبت به دیگر اصطلاحات مشابه و معادلش در تلقى‏هاى گوناگون و فرهنگ‏ها و مكتب‏هاى مختلف اجتماعى و سیاسى و علمى داراست...
رهبرى امت (امامت)... مى‏خواهد و متعهد است كه در مستقیم‏ترین راه ها با بیشترین سرعت و صحیح‏ترین حركت، جامعه را به سوى تكامل رهبرى كند، حتى اگر این تكامل به قیمت رنج افراد باشد، البته رنجى كه اكثریت آگاهانه پذیرفته‏اند، نه كه بر آنها تحمیل كرده باشند. بدین ترتیب، امامت عبارت مى‏شود از رسالت سنگین رهبرى و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به سوى آنچه باید باشد، به هر قیمت ممكن، اما نه به خواست شخصى امام بلكه براساس ایدئولوژى ثابتى كه امام نیز بیشتر از هر فردى، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همینجاست كه امامت از دیكتاتورى جدا مى‏شود و رهبرى فكرى انقلابى با رهبرى فردى استبدادى تضاد مى‏یابد.»
با چنین تعریفى از «امت» و «امامت»، شریعتى تاكید مى‏كند كه در جامعه اسلامى، از میان دو بینش و دو طرز تفكر موجود در زمینه حكومت مردم یعنى «اداره جامعه» و «هدایت جامعه»، اصل همان بینش اخیر یعنى هدایت جامعه است. وى تاكید مى‏كند كه حكومت تنها مدیر و نگهبان و حافظ جامعه نیست بلكه رهبرى و تربیت مردم را به بهترین شكل و براساس یك مكتب تعهد مى‏كند. وى با مقایسه دو مفهوم «سیاست» و «پلیتیك»، مفهوم سیاست را مترقى‏تر از پلیتیك معرفى مى‏كند و مى‏گوید: «سیاست فلسفه دولتى است كه مسئولیت شدن جامعه را برعهده دارد و نه بودن آن را. سیاست یك فلسفه - به معنى واقعى كلمه - مترقى و دینامیك است. هدف دولت در فلسفه سیاست، تغییر بنیادها و نهادها و روابط اجتماعى و حتى آرا و عقاید و فرهنگ و اخلاق و بینش و سنت‏ها و سلیقه‏ها و خواست‏ها و به طور كلى ارزش‏هاى جامعه است.
براساس یك مكتب انقلابى، یك ایدئولوژى اصلاحى و به سوى تحقق ایده آل‏ها و خواست‏ها و ارزش‏ها و اشكال متكامل و رهبرى مردم در جهتى متعالى و بالاخره كمال، نه سعادت؛ خوبى، نه خوشى؛ اصلاح، نه خدمت؛ ترقى، نه رفاه، نه قدرت؛ حقیقت، نه واقعیت؛ بالا رفتن، نه خوش ماندن ؛ و... در یك كلمه: مردم سازى، نه مردم مدارى ؛و برعكس، پلیتیك، معادل غربى آن در فلسفه حكومت، بر اصل ساختن تكیه ندارد، بلكه بر اصل داشتن تكیه دارد و چنانكه ریشه لغت و نیز منشا تاریخى آن حكایت مى‏كند، هدفش كشوردارى است براساس نه ایدئولوژى انقلابى، بلكه بر طبق ایده عمومى و نه براى رشد فضیلت، بلكه كسب رضایت و خدمت به مردم در خوش زیستن و نه اصلاح مردم براى خوب زیستن.
در مقایسه میان این دو بینش، بى شك مى‏توان قضاوت كرد كه فلسفه دولتى كه بر سیاست استوار است مترقى‏تر از فلسفه‏اى است كه بر پلیتیك استوار است.»
شریعتى با طرح این گونه مباحث، شان حكومت را مطابق نظر اسلامى، تنها خدمت گزارى نمى‏داند بلكه اصلاح جامعه و تكامل بخشیدن به مردم را نیز وظیفه اساسى حكومت مى‏داند. البته او خوب مى‏داند كه رهبرى با چنین توصیفى، شباهت به ظاهر حكومت‏هاى دیكتاتورى پیدا مى‏كند اما به نظر شریعتى: «آنچه واقعیت دارد، صورت ظاهر نیست، حقیقت باطن است. براى محكومیت دیكتاتورى، ساده لوحانه است اگر به شعار دموكراسى امید بندند، فقط به این دلیل كه دموكراسى و دیكتاتورى با هم شباهتى در ظاهر ندارند و از رهبرى ایدئولوژیك دم نزنیم، فقط به این علت كه دیكتاتورى مى‏تواند خود را در صورت رهبرى نمایان سازد. بحث از نقاب‏ها را رها كنیم و به چهره‏ها بپردازیم. آنچه رهبرى را از دیكتاتورى جدا مى‏كند، فرم نیست، محتوا است، واقعیت محسوس و آشكار اجتماعى است...». شریعتى میان رژیم‏هاى دیكتاتورى و نظام‏هاى مبتنى بر رهبرى متعهد، تمایز مهمى را قائل است و مى‏گوید: در نظام‏هاى دیكتاتورى، اصالت با رهبر و پیشوا و خواست فردى اوست در حالى كه در نظام اسلامى، اصالت با رهبرى متعهد بر مبناى یك ایدئولوژى مورد قبول امت است: «بدین ترتیب، امامت عبارت مى‏شود از رسالت سنگین رهبرى و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به سوى آنچه باید باشد، به هر قیمت ممكن، اما نه به خواست شخصى امام بلكه براساس ایدئولوژى ثابتى كه امام نیز بیشتر از هر فردى، تابع آن است و در برابرش مسئول و از همین جاست كه امامت از دیكتاتورى جدا مى‏شود و رهبرى فكرى انقلاب با رهبرى فردى استبدادى تضاد مى‏یابد.»
شریعتى در ضمن آن كه مردم گراست و در زمان غیبت به نوعى دموكراسى اعتقاد دارد، اما مطابق برداشت و تفسیرى كه از نظر امت و امامت ارائه مى‏دهد، میان دموكراسى حقیقى با دموكراسى معمول و لیبرالى آن، فرق قائل است و معتقد است كه «بزرگ‏ترین» دشمن آزادى و دموكراسى، از نوع غربى اش خود دموكراسى، لیبرالیسم و آزادى فردى است. وى مى‏گوید: «دموكراسى در یك جامعه عقب مانده و ناآگاه كه به رهبرى انقلابى و هدایت شونده نیاز دارد، دشمن دموكراسى است.» به همین دلیل درباره نقش مردم در نظام مبتنى بر رهبرى متعهد، شریعتى دیدگاهى را ارائه مى‏دهد كه تا حدود زیادى با تئورى ولایت فقیه، شباهت پیدا مى‏كند و در آن، مردم، تعیین كننده امام نیستند بلكه تشخیص دهنده‏اند. وى تمام شیوه‏هاى مرسوم تعیین حاكم (نظیر انتصاب از سوى حاكم قبلى، انتخاب از سوى مردم، وراثت، غلبه، كودتا و...) را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد و ضعف هر كدام را برمى شمارد و در نهایت، امامت را كه مقام امام است، توصیف مى‏كند. شریعتى مى‏گوید:«مقام‏ها دو گونه‏اند: یكى مقامی كه به وسیله یك عمل ارتباطى، یك عامل خارجى تحقق پیدا مى‏كند مثل ریاست یك اداره كه با عمل نصب از طرف مافوق، یا وكالت مجلس كه با عمل انتخاب و اخذ آرا اكثریت تحقق مى‏یابد.
اما نوع دیگرى از درجات و مقام در انسان‏ها وجود دارد كه نه با انتصاب تحقق پیدا مى‏كند و نه یا انتخاب و نه مفهوم كاندیداتورى درباره‏اش صادق است، زیرا، در هر یك از این اشكال تعیین، منشا اعطاى قدرت و تعیین حق در خارج از شخص است: در نصب از بالا، در دموكراسى از پایین (مردم)، اما در این مورد منشا حق، خود شخص است.
مثلا یك نابغه، یك پارسا، یك شاعر یا نویسنده، یك مخترع یا مكتشف بزرگ، یك ایدئولوگ یا صاحب مكتب و یا یك قهرمان انقلابى و ملى و حتى قهرمان ورزشى، زیبایى اندام، طول قد...، ایده و صفات جزء ذات او است، نه با انتخاب تعیین مى‏شود و تحقق پیدا مى‏كند و نه با انتصاب و نه كاندیدا شدن درباره‏اش معنى دارد. اگر منصوب بشود یا نشود، اگر انتخاب شود از طرف مردم یا نشود و یا هر دو بشود یا هیچكدام نشود، این شخص نابغه است، هیچ كس از مردم دنیا به نبوغ او پى نبرده باشد و هیچ فردى یا مقامى او را تایید نكرده باشد، او را به این مقام منصوب نكرده باشد.
بنابراین، امامت یك حق ذاتى است، ناشى از ماهیت شخص كه مبدا خود امام است، نه عامل خارجى انتخاب و نه انتصاب؛ منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد، امام هست...
زیرا امامت به تعیین نیست بلكه آنچه درباره او مطرح است، مسئله تشخیص است یعنى مردم كه منشا قدرت در دموكراسى هستند، رابطه شان با امام، رابطه مردم با حكومت نیست، بلكه رابطه شان باامام، رابطه مردم است با واقعیت؛ تعیین كننده نیستند، تشخیص دهنده‏اند.»
با این توصیف، رهبرى ایدئولوژیك، مشروعیت خود را از صلاحیت هایش اخذ مى‏كند و مردم منشا قدرت بخشى به رهبرى و امامت به حساب مى‏آیند كه این امر نیز با تشخیص امام از سوى امت، تحقق مى‏یابد.
شریعتى، دموكراسى را به دموكراسى آزاد و دموكراسى متعهد یا هدایت شده تقسیم مى‏كند و دموكراسى غیر متعهد را همان حكومت‏هاى آزادى مى‏داند كه با راى مردم روى كار مى‏آیند و تعهدى جز آنچه مردم با همین سنن و با همین خصوصیت مى‏خواهند، ندارند. وى دموكراسى متعهد را حكومت گروهى مى‏داند كه مى‏خواهند براساس یك برنامه انقلابى مترقى، روابط اجتماعى و شكل جامعه و فرهنگ مردم را دگرگون كنند. این ایجاد تغییر براساس یك ایدئولوژى و مكتب فكرى صورت مى‏گیرد و هدفش این است كه جامعه را به مقام و درجه‏اى برساند كه بر اساس این مكتب، به هدف‏هاى انقلابى اش برسد. وى مى‏گوید: «از نظر جامعه‏شناسى سیاسى، این گروه متكى به كسب راى اكثریت افراد نیست؛ متعهد به تحقق ایده‏ها و عقاید و افكارش و تغییر در مسیر فكرى افراد، روابط اجتماعى و تكامل فرهنگى و صنعتى و رشد عمل انقلابى براساس ایدئولوژى خویش است. بنابراین، رهبرى سیاسى این گروه متعهد وقتى سرنوشت جامعه را به دست مى‏گیرد، تمام هدفش آن است كه جامعه را بر اساس مكتب انقلابى خویش بپروراند، نظام اجتماعى را آنچنان كه ایدئولوژیش اقتضا دارد، تجدید بنا كند و فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراى مردم را به شكل انقلابى تغییر دهد، حتى على رغم شماره آرا! چرا به دموكراسى در این مرحله اعتنا نباید كرد بلکه باید به رهبرى شایسته‏تر تکیه نمود؟ برای اینکه هنوز آرای مردم نمی توانند شایسته ترین را انتخاب کنند و هنوز توده منحط، رهبرى شایسته را نمى‏تواند تشخیص دهد.»
شریعتى معتقد است كه تا بروز بلوغ سیاسى مردم و تحقق «دموكراسى راى‏ها» به جاى «دموكراسى راس‏ها» این روند باید ادامه یابد و مردم به صورت مستقیم در گزینش رهبرى مداخله نداشته باشند.
البته در تجربه جمهورى اسلامى، به بخش پایانى نظر شریعتى عمل نشد و مردم از همان ابتدا در شكل دهى به همه نهادها و درگزینش همه مسئولان حتى رهبرى، دخالت داده شدند كه این گزینش در چارچوب همان مبانى عقیدتى و مكتب فكرى مقبول مردم صورت مى‏گیرد.
منبع:باشگاه اندیشه
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:58
شخصیت ها و بزرگان

استاد مطهری ، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاد از زبان رهبر معظم انقلاب
استاد مطهری ، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاد از زبان رهبر معظم انقلاب






تأسیس حسینیه

.... اما مسئلة شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت»، باید گفت «مؤسس». ایشان مؤسس ارشاد است.
آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.
چند نفری نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی می‌کرد.
از ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.

آشنایی با دکتر شریعتی

در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عده‌ای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.
دکتر هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی می‌کرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
یک مقالة مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(ص)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم می‌رفتم مشهد و برمی‌گشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این مقاله‌گیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعه‌ای قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(ص)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی می‌آمد حسینیه، سخنرانی می‌کرد؛ خیلی کم.
تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیة ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان می‌آمد و یک سخنرانی می‌کرد.

کناره‌گیری از حسینیه ارشاد

در سال 49 مسئله‌ای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.
مسآله این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری می‌گفت خُب نمی‌شود ما یک مؤسسه را به وجود آورده‌ایم. مردم اینجا را متعلق به ما می‌دانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی می‌کند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش می‌خواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته می‌شود.
استاد مطهری جزو سه نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمی‌کرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمی‌رسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.
در یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
آقای دکتر قرار بود که کلاس‌های 15 روز یک بار «اسلام‌شناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
یادم می‌آید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمی‌توانم در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمی‌آیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی می‌شد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمی‌آیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا نداشت.
یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری می‌دانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی می شد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواسته‌های مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامه‌هایشان را حذف کردند.
بنده هم گفتم من هم نمی‌آیم. آقای هاشمی‌رفسنجانی هم گفتند که من هم نمی‌آیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل می کنم و من هم نمی‌آیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان می‌دهد.
... و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من می‌روم و علی را نمی‌گذارم که برود.
یعنی آن چنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامه‌هایش تعطیل نشود، گفتند هفته‌ای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانی‌های متنوع دیگر نبود.
آقای میناچی همان‌طور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می آید و زمین به آسمان می‌رود!
در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.
دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر می‌شود و دین از دست می‌رود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.
البته خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] می‌رفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمی‌توانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش می‌کردند که این نقیصه را برطرف کنند.
حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرف‌های خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماه‌ها حسینیه به این شکل می‌گذشت.
البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.
طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان می‌گیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله می‌کرد که چرا شما نیامدید؟
گفتیم ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کناره‌گیری ایشان از حسینیه اینها بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضی‌ها ظالمانه و بی‌رحمانه در این مورد تحریف حقیقت کرده‌اند ... .

شریعتی مرید مطهری

... مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.
او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراض‌هایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلاف‌ها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا می‌گفتند. اما آن نقطه‌ای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطه‌ای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.

هواداران دروغین دکتر شریعتی

.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده می‌کنند. این دلیل بر چیزی نمی‌تواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهک ها بود. هر کسی با آقای مطهری در می‌افتاد و مخالف می‌شد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه می‌کردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه می‌کنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه می‌کردند. یعنی اینها می‌گفتند که وجود شریعتی بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچة اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانی‌ها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطة مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانی‌هایش هم مشخص است. این‌ها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم می‌گرفتند. بنابراین شما ملاحظه می‌کنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم می‌گرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی می‌زدند. پس منشأ بهره‌برداری گروهک‌ها یا جریان‌های سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، می‌تواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد ... .

تفاوت‌های بنیادین

... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه‌های او، دیدگاه‌هایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل می‌کرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایه‌ای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی می‌کرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه‌های علمیه و در میان فضلاء خیلی جالب توجه بود.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، می‌توانیم یک تفاوت‌های بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برهه‌ای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. کمااینکه حسینیة ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد شد. و نیز می‌دانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(ص) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
در یک برهه‌ای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت می‌داد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.
مسئلة دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین کننده‌ای رسیدند، معلوم شد که در پاره‌ای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامی‌اش اثر می‌گذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا می‌کردند و این دو مسئله به نوبة خود حوزة تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین می‌کرد.
منبع:سایت حوزه
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:58
شخصیت ها و بزرگان

شریعتی و روشنفكری امروز
شریعتی و روشنفكری امروز

نویسنده:شهریار زرشناس




جریان روشنفکری به اصطلاح دینی در ایران تقریباً هم­زمان با شکل­گیری نسل دوم کاست روشنفکران مشروطه در کشور، پدید آمد و در دوران غربزدگی شبه مدرن رضاشاهی تا حدودی فعالیت نمود. اما در دوران محمدرضاشاه به صورت یک گرایش نیرومند و تأثیرگذار درآمد. در دوران محمدرضاشاهی، جریان فکری موسوم به "خداپرستان سوسیالیست" که در سال­های 1323 و 1324 تحت رهبری فکری و تشکیلاتی مهندس "جلال­الدین آشتیانی" و "محمد نخشب" پدید آمد را می­توان اولین گرایش روشن­فکری به اصطلاح دینی یا به تعبیر دقیق­تر "روشن­فکری التقاطی" در این دوران دانست.
اساس و شالوده جهان­بینی و رویکرد عملی گرایش روشن­فکری به اصطلاح دینی را نوعی تفسیر مدرنیستی دین و نحوی بازخوانی منطبق با زمان و علوم زمانه مفاهیم و معانی دینی تشکیل داده و می­دهد و این امر البته موجب خدشه­دار گردیدن خلوص اندیشه دینی و سیطره تدریجی تأویل­های اومانیستی و مدرنیستی بر معانی قدسی و الهیِ مفاهیم دینی می­گردیده و می­گردد.
جریان روشن­فکری به اصطلاح دینی در دوره­های مختلف حیات خود به لحاظ میزان صداقت و اخلاص رهبران و نیز کارکرد تاریخی و اجتماعی و نقشی که در جریان مبارزات انقلابی بازی کرده است، دارای حال و هواهای مختلف و متفاوت بوده است. در مقطع مشروطه برخی چهره­های اصلی روشن­فکری به ظاهر دینی ایران دارای همان سوابق و وابستگی­های کلی منورالفکران عهد مشروطه بوده­اند. در مقطع سلطنت مخوف رضاشاهی، چهره بارز جریان روشن­فکری التقاطی و به ظاهر دینی ایران در آراء و شخصیت پرمسئله و مشکوک و وابسته احمد کسروی ظاهر گردیده بود.
در دوره محمدرضاشاهی، نسل نخست روشن­فکران التقاطی به اصطلاح دینی یعنی خداپرستان سوسیالیست دارای صداقت در شخصیت خود بودند اما به شدت گرفتار انحراف در عقاید بودند. در نسل­های بعدی روشن­فکران به اصطلاح دینی عصر محمدرضاشاهی، این روند انحراف در عقاید متأسفانه از عمق و شدت بیشتری برخوردار گردید، به گونه­ای که در سال 1354 و پس از آن در سازمان مجاهدین خلق آن زمان و منافقین بعد از انقلاب [به رهبری رجوی] به صورت یک نفاق تمام عیار ظاهر گردید.
سردمداران جریان روشن­فکری التقاطی یا به ظاهر دینی پس از انقلاب یعنی تشکلی چون "نهضت آزادی ایران" و افرادی چون عبدالکریم سروش دیگر فاقد هرگونه صداقت مبارزاتی و اسیر عمیق­ترین صور التقاط و انحراف لیبرالیستی بوده و به صورت هم­پیمانان استراتژیک و دائمی دست­اندرکاران سرمایه­داران جهانی درآمده­اند.
البته در میان روشن­فکران به اصطلاح دینی دوران محمدرضاشاهی بودند چهره­هایی که به لحاظ شخصیت از صداقت و حتی معنویت درونی بهره­مند بودند، هرچند که به لحاظ اعتقادی گرفتار برخی انحرافات و اعوجاج­های فکری جدی بوده­اند. یکی از این افراد، مرحوم دکتر علی شریعتی است که به لحاظ فردی و شخصی دارای سجایایی چون صداقت و درد دین­داری و شور معنوی و انقلابی و احساسات بلند عرفانی و انسانی بود و در مسیر مبارزه با رژیم ستمشاهی نیز به راستی مبارزه و مجاهده نمود [هرچند که در این زمینه نیز ممکن است بتوان بر بعضی رفتارها و تاکتیک­های او خرده گرفت] اما در عرصه و قلمرو مباحث نظری گرفتار کاستی­ها و ضعف­ها و اعوجاجاتی بود که در جای خود قابل تأمل بوده و نقد و نقادی آن­ها ضروری است.
مرحوم شریعتی یکی از چهره­های جریان روشن­فکری به اصطلاح دینی ایران است. او شخصیتی پرشور و زبانی گیرا و طبعی شاعر مسلک و روحی آزاده و عصیانی و شورشگر داشت. در لابلای حرف­ها و نوشته­های او می­توان درد دین و تعلق به معنویت و اسلام­خواهی صادقانه را تشخیص داد.
اما او در قلمرو نظر، مثل بسیاری دیگر از نسل روشن­فکران به اصطلاح دینی دوران خود گرفتار جوزدگی و مرعوبیت نسبت به مارکسیسم و تقلید از قالب­ها و مفاهیم و چارچوب­های ایدئولوژی مارکسیستی بود. مارکسیسم یکی از صور ایدئولوژیک مدرنیته است و با خود کلیت روح اومانیسم تجدد را نیز همراه دارد. حضور رگه­هایی از این روح اومانیستی را شاید بتوان در تفسیر خوش­بینانه مرحوم شریعتی در تلقی­های او از اصطلاح "اومانیسم اسلامی" [که در ذهن مرحوم شریعتی معنایی مغشوش و مغلوط و تحریف­شده دارد] شاهد بود.
علی شریعتی معتقد به "پروتستانتیزم اسلامی " بود و این معنا را در کتاب­هایی چون "از کجا آغاز کنیم؟" و "ما و اقبال" بیان کرده است. مرحوم شریعتی فاقد تعریفی درست و منطبق با واقع از پروتستانتیزم مسیحی بود و اگر پروژه پروتستانتیزم اسلامی او موفق می­شد و یا خدای ناکرده موفق شود، حقیقت تابناک اسلام را به مسلخ سرمایه­سالاری اومانیستی می­بُرد یا می­بَرد. هرگز چنین مباد.
رویکرد شریعتی به روح و باطن تعالیم اسلامی به گونه­ای بود که نتیجه آن رسماً و علناً به التقاط می­انجامد. مرحوم شریعتی در کتاب "انسان و اسلام" صراحتاً از ضرورت تفسیر و تأویل متون سنتی مذهبی بر پایه "بینش و تجربه جهان امروز و ایدئولوژی­های امروز" نام می­برد و این چیزی نیست مگر دعوت به مسخ حقیقت دین و باطن قدسی و معنوی و فرازمانی اسلام.
البته بی­تردید مرحوم شریعتی از نهایت و لوازم این نظر و سخن خود مطلع نبوده و اگر نه به اصلاح و تصحیح آن می­پرداخت.
در ادامه این انحرافات و پاره­ای تصورات و تفسیرهای التقاطی و اکثراً شبه مارکسیستی­ای که مرحوم دکتر شریعتی از مفاهیم و یا عناصر فرهنگ اسلامی ارائه می­داد: یک انحراف بسیار تلخ در تفسیر شبه ماتریالیستی او از مفهوم "دنیا" و "آخرت" وجود دارد که متأسفانه در بطن خود دارای نتایج و توابع و لوازم خطرناکی است. مرحوم شریعتی در مقاله "انسان، خداگونه­ای در تبعید" و "سلسله درس­های اسلام­شناسی حسینیه ارشاد" به گونه­ای از دنیا و آخرت سخن می­گوید که معنایِ آن اصلاً نفی وجود "آخرت" به عنوان یک عالم عینی در برابر"دنیا" و در ادامه آن به عنوان عالم پس از مرگ می­باشد. مرحوم شریعتی، دنیا و آخرت را یک "صفت" و یا "بینش" تلقی می­نماید.
علیرغم تمامی این انحرافات فکری و اعوجاج­هایی که گفتیم باز بر این نکته مهم تأکید می­ورزیم که مرحوم شریعتی فردی دارای صداقت وشورمعنوی و انگیزه دین­داری بود و به ویژه نقش و سهم او را در پیشبرد امر مبارزه نمی­توان و نباید فراموش کرد. تفسیر مرحوم شریعتی از مدل حکومتی مورد نظر او که در کتاب "امت و امامت" مطرح گردیده یک تعریف انقلابی است که از جهاتی پوسته تفاسیر لیبرال – دموکرات و سرمایه­سالارانه را در هم می­شکند. در مدل "دموکراسی متعهد" مرحوم شریعتی می­توان رگه­ها و گرایش­هایی از مدل "مردم سالاری دینی" پس از انقلاب اسلامی را شاهد بود.
در خصوص نسبت شریعتی با افراد و چهره­های امروزی جریان روشن­فکری به اصطلاح دینی به این امر بسیار مهم باید توجه کرد که روح آراء و شخصیت دکتر شریعتی، انقلابی و ظلم­ستیز و عدالت­طلب و دین­طلب است و همین امر مرحوم شریعتی را از چهره­های امروز روشن­فکری التقاطی و به اصطلاح دینی [افرادی نظیر سروش و کدیور و اعوان و انصار نهضت آزادی و ...] که در خدمت نظام سرمایه­داری جهانی و ضدانقلاب لیبرال – فراماسونری قرار دارند، کاملاً متمایز و جدا ساخته و به او جایگاهی برجسته و خاص می­بخشد.
در واقع شور انقلابی و گرمای معنوی و غیرت دین­مداری شریعتی آن قدر هست که علیرغم همه انحرافات فکری او، امروز نیز همچون گذشته از صداقت و شور وجود او در مبارزه علیه استکبار و نظام جهانی سرمایه­داری بهره بگیریم، هرچند که باید با دقت و هوشیاری و انصاف و خودآگاهی نقادانه و ملهم از اسلام اصیل فقاهتی به نقادی وجوه ناصواب آراء او نشست.
منبع: باشگاه اندیشه
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:58
شخصیت ها و بزرگان

روشنفكری و دكتر شریعتی
روشنفكری و دكتر شریعتی

نویسنده:عبدالحسین خسروپناه




‌ بیش‌ از صد سال‌ است‌ كه‌ جوامع‌ مشرق‌زمین‌ با گذشته‌ی‌ قرون‌ وسطایی‌ و سیر تحولات‌ مغرب‌زمین‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ جهان‌ نوین‌ آشنا شده‌اند این‌ بیداری، متفكران‌ مسلمان‌ را در روند نوگرایی‌ و پاسخ‌ به‌ پرسش‌های‌ متنوعی‌ از جمله‌ علل‌ انحطاط‌ و عقب‌ماندگی‌ قرار داد و جریان‌های‌ روشنفكری‌ را در كشورهای‌ اسلامی‌ ظاهر ساخت. شریعتی‌ از معدود شخصیت‌های‌ علمی‌ قبل‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ است‌ كه‌ در جریان‌ روشنفكری‌ دینی، گام‌های‌ بلندی‌ برداشت‌ و در باب‌ چیستی، رسالت، ویژگی‌ها و آفات‌ روشنفكری، مطالب‌ فراوانی‌ را نگاشت. وی‌ دانشوری‌ دردمند، متدین‌ و بسیار پر جنب‌وجوش‌ بود. پرسش‌ از غفلت‌ و سیر قهقرایی‌ مسلمین‌ و توجه‌ به‌ غرب‌زدگی‌ و حضور دین‌ در عرصه‌ی‌ اجتماع‌ و نقش‌ و كاركرد دین‌ در زندگی‌ بشر و رابطه‌ تجدد و دینداری، از مهم‌ترین‌ دغدغه‌های‌ دكتر شریعتی‌ به‌ شمار می‌رود، به‌ همین‌ جهت‌ شناختن‌ و شناساندن‌ شریعتی‌ در این‌ عصر نیز از تكالیف‌ متفكران‌ می‌باشد و اینك‌ اندیشه‌های‌ آن‌ متفكر فرزانه‌ را در ابواب‌ ذیل‌ گزارش‌ می‌دهیم.

چیستی‌ روشنفكری‌ و ویژگی‌های‌ آن‌

روشنفكر از دیدگاه‌ شریعتی‌ به‌ انسان‌ خودآگاه‌ و متعصبی‌ اطلاق‌ می‌شود كه‌ جامعه، زمان‌ و زبان‌ مردم‌ خویش‌ را خوب‌ بشناسد و بینشی‌ انتقادی‌ داشته‌ باشد، به‌ همین‌ دلیل‌ لزوما فیلسوف‌ و دانشمند بودن‌ و نویسندگی‌ و هنرمندی‌ از اوصاف‌ لازم‌ و ضرور او به‌ شمار نمی‌رود، بنابراین‌ شریعتی‌ در تبیین‌ و توصیف‌ این‌ پدیده، به‌ دو نوع‌ حیثیت‌سلبی‌ و ایجابی‌ اشاره‌ دارد، در حیثیت‌ ایجابی، ویژگی‌های‌ ایجابی‌ و در حیثیت‌ سلبی، ویژگی‌های‌ سلبی‌ را بیان‌ می‌كند و اما ویژگی‌های‌ سلبی‌ روشنفكر از دیدگاه‌ دكتر شریعتی‌ به‌ شرح‌ ذیل‌ است:
الف. تخصص‌ در علوم: «روشنفكر الزاما نه‌ فیلسوف‌ است، نه‌ دانشمند، نه‌ هنرمند و نه‌ جامعه‌شناس‌ و نه‌ سیاست‌مدار و به‌ تعبیری‌ نه‌ تحصیل‌كرده، بلكه‌ یك‌ انسان‌ آگاهی‌ است‌ دارای‌ جهت‌ اجتماعی، احساس‌ وابستگی‌ گروهی‌ و تعهد انسانی‌ در برابر این‌ گروه»1 «گمان می‌برند كه‌ روشنفكر همان‌ دانشمند، فیلسوف، هنرمند یا تكنسین‌ است‌ كه‌ اسلام‌ را با بینش‌ جدید علوم‌ و تمدن‌ امروز غربی‌ بنگرد، در صورتی‌ كه‌ روشنفكر همانطوری‌ كه‌ در اكثر نوشته‌ها یادآور شده‌ام، انسان‌ آگاه‌ مسوولی‌ است‌ اعم‌ از كارگر، كشاورز، دانشجو، نویسنده، هنرمند، دانشمند، بی‌سواد... كه‌ از استعمار، استبداد، فاصله‌ طبقاتی‌ یا هر رنج‌ دیگر انسان‌ و مردم، رنج‌ می‌برد و خود را مسوول‌ ریشه‌كن‌ كردن‌ آن‌ می‌داند و به‌ دنبال‌ یك‌ ایدئولوژی‌ می‌گردد و یك‌ آگاهی، یك‌ ایمان»2 «روشنفكر نه‌ فیلسوف‌ است، نه‌ دانشمند، نه‌ نویسنده‌ و هنرمند، روشنفكر، متعصب‌ خودآگاهی‌ است‌ كه‌ روح‌ زمان‌ و نیاز جامعه‌اش‌ را حس‌ می‌كند و بینش‌ جهت‌یابی‌ و رهبری‌ فكری‌ را داراست. این‌ آگاهی‌ و بینش، آگاهی‌ و بینش‌ ویژه‌ای‌ است‌ كه‌ در مسیر تجربه‌ اجتماعی‌ و عمل‌ انقلابی، بیشتر تحقق‌ و تكامل‌ می‌یابد تا از طریق‌ تفكرات‌ مجرد ذهنی‌ و مطالعه‌ و تحصیل‌ مكتب‌های‌ فلسفی‌ و رشته‌های‌ علمی.»3
ب. زعامت‌ و حكومت: این‌ آگاهی‌ و شعور هدایتی‌ كه‌ شاخصه‌ روشنفكر است، به‌ معنی‌ زعامت‌ و حكومت‌ نیست‌ بلكه‌ به‌ معنی‌ حركت‌ بخشیدن‌ و جهت‌ دادن‌ به‌ جامعه‌ است‌ كه‌ هر روشنفكری‌ در قبال‌ آن‌ مسوولیت‌ فردی‌ دارد «كلكم‌ راع‌ و كلكم‌ مسوول‌ عن‌ رعیته»4 وی‌ در سخنان‌ خود ویژگی‌های‌ ایجابی‌ را به‌ شرح‌ ذیل‌ بیان‌ می‌كند:
1. آگاهی‌ و تعهد روشنفكر: «روشنفكر یك‌ انسان‌ آگاهی‌ است‌ دارای‌ جهت‌ اجتماعی، احساس‌ وابستگی‌ گروهی‌ و تعهد انسانی‌ در برابر این‌ گروه»5
2. ارتباط‌ مستقیم‌ روشنفكر با جامعه‌ خود و شناخت‌ مكاتب‌ و نظریه‌های‌ جامعه‌شناختی: «روشنفكر باید تنها بر نظریات‌ و فرضیات‌ كلی‌ علوم‌ اجتماعی‌ تكیه‌ نكند (اگر هم‌ بتوان‌ معتقد شد كه‌ در علم‌ جامعه‌شناسی‌ می‌توان‌ به‌ دقت‌ و قاطعیت‌ علوم‌ دقیقه، مانند ریاضیات‌ و فیزیك، همه‌ جامعه‌ها و پدیده‌ها و روابط‌ و مسایل‌ پیچیده‌ و بی‌شمار اجتماعی‌ را براساس‌ قوانین‌ و اصول‌ متقن‌ و ثابت‌ و كلی‌ تحلیل‌ كرد و به‌ شناخت‌ و حتی‌ پیش‌نیاز قطعی‌ تاریخ‌ و تحولات‌ اجتماعی‌ پرداخت) و از انطباق‌ واقعیات‌ محسوس‌ اجتماعی‌ بر آنها بپرهیزد و به‌ جای‌ آن‌ به‌ شناخت‌ مستقیم‌ جامعه‌ خویش‌ از طریق‌ بررسی‌ تاریخ‌ و تماس‌ یافتن‌ با اجتماع‌ و تفاهم‌ با توده‌ و یافتن‌ روابط‌ گروهی‌ و طبقات‌ و بررسی‌ نهادها و سازمان‌ها و فرهنگ‌ و مذهب‌ و خصایص‌ نژادی، ملی‌ و روح‌ اجتماعی‌ و حساسیت‌ها و كاراكترهای‌ قومی‌ و بنیادهای‌ اقتصادی‌ و طبقاتی‌ بپردازد بدین‌ معنی‌ كه‌ برای‌ شناخت‌ مذهب‌ یا طبقه‌ مثلا بورژوازی‌ جامعه‌ی‌ خویش، به‌ جای‌ اینكه‌ تعریف‌ جامعه‌شناسان‌ یا نظر سوسیالیست‌ها را ترجمه‌ كند، خود با بینش‌ علمی‌ و روش‌ دقیق‌ منطقی‌ به‌ سراغ‌ مذهب‌ خود و تحلیل‌ طبقاتی‌ بورژوازی‌ جامعه‌ی‌ خود برود، یعنی‌ همان‌ كاری‌ را كند كه‌ جامعه‌شناسان‌ یا سوسیالیست‌های‌ دانشمند اروپایی‌ كرده‌اند، این‌ است‌ كه‌ تقلید، ترجمه، تحلیل‌ نظریات‌ و قضاوت‌های‌ جامعه‌شناسان‌ بر واقعیت‌های‌ موجود در جامعه‌ ما به‌ همان‌ اندازه كه‌ مطرود، غیرعلمی‌ و ضدجامعه‌شناسی‌ است، آموختن‌ كار، بینش، آشنایی‌ با مكتب‌ها و نظرهای‌ جامعه‌شناسی‌ برای‌ بررسی‌ و تحقیق‌ مستقل‌ و مستقیم‌ جامعه‌ خویش، ضرور و اجتناب‌ناپذیر است، زیرا وقتی‌ می‌توانیم‌ از تقلید اروپایی‌ سرباز زنیم‌ و به‌ استقلال‌ فكری‌ و علمی‌ برسیم، كه‌ شیوه‌ی‌ كار اروپایی‌ را بیاموزیم‌ و كارش‌ را درست‌ و دقیق‌ بشناسیم.»6
3. آگاهی‌ روشنفكر ایرانی‌ از جامعه، مذهب‌ و فرهنگ‌ اسلامی: «هر كس‌ روشنفكر است‌ باید مواد و مصالح‌ كارش‌ را از زندگی‌ اجتماعی‌ جامعه‌ی‌ خودش‌ و زمان‌ خودش‌ كسب‌ كند و مخالفت‌ با مذهب‌ به‌ وسیله‌ روشنفكر آگاه، جامعه‌ را از آگاه‌شدن‌ و بهره‌یافتن‌ از روشنگری نسل‌ روشنفكر و جوانش‌ محروم‌ می‌سازد. روح‌ حاكم‌ بر فرهنگ‌ اسلامی‌ براساس‌ عدالت‌ و رهبری‌ است، براساس‌ همه‌ اینها است‌ كه‌ روشنفكر در این‌ جامعه‌ و در این‌ لحظه، برای‌ آزادكردن‌ مردم، هدایت‌ آنها، ایجاد یك‌ عشق، ایمان، جوشش‌ تازه‌ و روشنایی‌ بخشیدن‌ به‌ ذهن‌ها، اندیشه‌ها و آگاه‌ نمودن‌ مردم‌ از عوامل‌ جهل، خرافه، ستم‌ و انحطاط‌ در جوامع‌ اسلامی، باید از مذهب‌ آغاز كند، مذهب‌ به‌ معنای‌ این‌ فرهنگ‌ مذهبی‌ خاص‌ و این‌ برداشت‌ درست‌ و مستقیم، نه‌ آنچه‌ كه‌ موجود است‌ و در برابرش‌ می‌بیند.»7
4. قدرت‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ منطقی: «روشنفكر كسی‌ است‌ كه‌ با منطق‌ خویش‌ و بدون‌ تقلید، هر مساله‌ای‌ را كه‌ در برابرش‌ طرح‌ می‌شود، تجزیه‌ و تحلیل‌ می‌كند و با این‌ تحلیل‌ منطقی‌ قضاوت‌ می‌نماید و بر اساس‌ این‌ قضاوت‌ تصمیم‌ می‌گیرد. به‌ عبارت‌ دیگر روشنفكر، یك‌ انسان‌ خودآگاه‌ است‌ كه‌ هم‌ خود، هم‌زمان، هم‌جنس‌ و گرایش‌ جامعه‌ خود، هم‌ شرایط‌ موجود بیرونی‌ و درونی‌ خود را می‌شناسد و تاریك‌ فكر كسی‌ است‌ كه‌ تصمیمی‌ كه‌ می‌گیرد یا قضاوتی‌ كه‌ می‌كند، براساس‌ تحلیل‌ منطقی‌ خودآگاهانه‌ نیست، بلكه‌ از طریق‌ تقلید است‌ (تقلید از فرد، زمان، جامعه، گروه‌ یا طبقه‌ای‌ و تقلید از آنچه‌ رایج‌ است). 8
5. دارای‌ بینش‌ انتقادی: «روشنفكر كسی‌ است‌ كه‌ دارای‌ یك‌ بینش‌ انتقادی‌ است.»9 «اصولا روشنفكر در هر دوره‌ی‌ تحول‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ یك‌ جامعه، هر گرایشی‌ داشته‌ باشد، به‌ هر حال‌ دارای‌ یك‌ «بینش‌ انتقادی» است، مقصودم‌ از این‌ تعبیر، این‌ است‌ كه‌ اولا نسبت‌ به‌ «وضع‌ موجود» معترض‌ است‌ و در همین‌ حال‌ می‌كوشد تا آنچه‌ را كه‌ در برابرش‌ «وضع‌ مطلوب» می‌داند، جانشین‌ آن‌ سازد.10
6. هدایت‌ و رهبری‌ پیامبرانه:«روشنفكران‌ ادامه‌ دهنده‌ كاری‌ هستند كه‌ پیامبران‌ در تاریخ‌ بر عهده‌ داشته‌اند و این‌ سخن‌ قرآن‌ كه‌ «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا بلسان‌ قومه؛ هیچ‌ پیامبری‌ را جز به‌ زبان‌ جامعه‌اش‌ نفرستادیم» به‌ این‌ معنا است‌ كه‌ آن‌ كه‌ بیداری‌ و هدایت‌ مردم‌ خویش‌ را تعهد كرده‌ است‌ باید با زبان‌ آنان‌ سخن‌ گوید.»11 شریعتی‌ تاكید می‌كند كه‌ معنی‌ با زبان‌ قوم‌ آشنا بودن‌ و با زبان‌ مردم‌ حرف‌زدن، فارسی، عربی‌ و عبری‌ نیست، بلكه‌ فرهنگ، روح‌ حساسیت‌ها، احتیاج‌ها، رنج‌ها، آرزوها و جو فكری‌ و روحی‌ و اجتماعی‌ یك‌ قوم‌ است‌ نه‌ اینكه‌ در كافه‌ هتل‌ پالاس‌ بماند و از توده‌ رنجبر بی‌خبر باشد و غیابا به‌ آنها ارادت‌ ورزد و وكالتا برایشان‌ تكلیف‌ تعیین‌ كند.12 روشنفكر نبی‌مرسل‌ نیست، امام‌ معصوم‌ نیست، آری، اما پس‌ از خاتمیت‌ و در غیبت‌ او، وارث‌ آن‌ رسالت‌ و این‌ امامت‌ است، ادامه‌ دهنده‌ی‌ این‌ راه‌ است. بنابراین‌ روشن‌ است‌ كه‌ چه‌ باید بكند كه‌ از راه‌ به‌ بیراهه‌ نیفتد.13 عالم‌ اسلام‌ یعنی«روشنفكر اسلام‌فهم‌ مسوول» كه‌ در قوم‌ خود و زمان‌ خود، نقشی‌ نه‌ فیلسوفانه‌ ونه‌ عالمانه‌ و نه‌ ادیبانه‌ كه«راهبرانه» دارد. ما می‌دانیم‌ كه‌ نبوت‌ ختم‌ شده‌ است‌ و اكنون‌ او است‌ كه‌ راه‌ انیبا را باید پس‌ از خاتمیت‌ وحی‌ دنبال‌ كند.
او راهبری‌ است‌ كه‌ پیامش‌ را از انبیا می‌گیرد رسولی‌ است‌ كه‌ رسالت‌رسولان‌ را به‌ ارث‌ گرفته‌ است‌ جبرییل‌ او محمد(ص) است‌ و كتابش‌ قرآن...یك‌ روشنفكر آگاه‌ مسوول‌ است‌ كه‌ بار سنگین‌ رسالت‌ پیامبران‌ را بر دوش‌ دارد14 در اسلام، من‌ خاتمیت‌ را به‌ این‌ معنی‌ می‌فهمم‌ كه‌ رسالتی‌ كه‌ تا كنون‌ پیامبران‌ در میان‌ اقوام‌ بر عهده‌ داشتند از این‌ پس‌ بر روشنفكران‌ است‌ كه‌ آن‌ را ادامه‌ دهند روشنفكرانی‌ كه‌ نه‌ دارنده‌ اطلاعاتی‌ دریكی‌ از شعبه‌های‌ علوم‌اند بلكه‌ متفكرانی‌ كه‌ از آن‌ «شعور نبوت» برخوردارند.15
7. تعهد انسانی‌ روشنفكر: «یكی‌ از خصایص‌ بارز روشنفكر این‌ است‌ كه‌ «تعهد گروهی» وی‌ حلول‌ «وابستگی‌ گروهی» او نیست، بدین‌ معنی‌ كه‌ وی‌ از نظر نژادی، ملی‌ و طبقاتی‌ به‌ هر گروهی‌ وابسته‌ باشد، تنها در برابر ملت‌ استعمار زده‌ وطبقه‌ استثمار شده‌ وانسانیت‌ متعهد است. چه‌ عامل‌ تعهد وی‌ «ارزش» است‌ نه‌ «سود» و منافع‌ مشترك.16
8. داشتن‌ پایه‌های‌ خاص‌ فلسفی‌ و نظری: «روشنفكر باید مكتب‌ اجتماعی‌ و جهت‌ مبارزه‌ و هدف‌های‌ خویش‌ را بر روی‌ پایه‌های‌ خاص‌ فلسفی‌ و نظری‌ قرار دهد.» برابری‌ انسانی، آزادی، عدالت، وحدت‌ طبقاتی‌ و مبارزه‌ باتبعیض، انحصارطلبی، غصب‌ و زور، حقایق‌ عام‌ وارزش‌های‌ مشتركی‌ هستند كه‌ هم‌ منافع‌ اكثریت‌ افراد، گروه‌ها، اصناف، پیروان‌ مكتب‌ها و مذهب‌های‌ مختلف‌ و نیز اكثریت‌ مطلق‌ ملت‌های‌ جهان، با هر مرحله‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌ در این‌ شعارها تامین‌ است.17

فرق‌ روشنفكر و انتلكتوئل‌ و آسیمیله

انتلكتوئل، مفهوما كسی‌ است‌ كه‌ كار مغزی‌ می‌كند و در فارسی‌ من‌ آن‌ را تحصیل‌ كرده‌ ترجمه‌ می‌كنم، چه‌ امروز هیچ‌ انتلكتوئلی‌ نیست‌ كه‌ تحصیل‌كرده‌ نباشد، اما اشتباها ما به‌ جای‌ آن، روشنفكر به‌ كار می‌بریم‌ كه‌ هرگز درست‌ نیست، چه‌ میان‌ تحصیل‌ كرده‌ و روشنفكر، رابطه‌ تساوی‌ و ترادف‌ وجود ندارد، بلكه‌ به‌ اصطلاح‌ اهل‌ منطق، رابطه‌ آن‌ دو، عموم‌ و خصوص‌ من‌ وجه‌ است‌ یعنی: بعضی‌ از تحصیل‌كرده‌ها روشنفكرند و بعضی‌ از روشنفكران‌ تحصیل‌ كرده‌اند و بنابراین‌ نقیض‌ آن‌ نیز صادق‌ است‌ كه‌ بعضی‌ تحصیل‌كرده‌ها روشنفكر نیستند و بعضی‌ از روشنفكران‌ تحصیل‌كرده‌ نیستند. آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ است‌ كه‌ روشنفكر، متفكری‌ است‌ كه‌ به‌ آگاهی‌ رسیده‌ و در نتیجه‌ دارای‌ جهان‌بینی‌ باز و متحول‌ و قدرت‌ درك‌ و تحلیل‌ منطقی‌ اوضاع‌ و احوال‌ زمان‌ و جامعه‌ای‌ كه‌ در آن‌ زیست‌ می‌كند، با احساس‌ وابستگی‌ تاریخی، طبقاتی، ملی، بشری‌ و بینش‌ و جهت‌ مشخص‌ اجتماعی‌ و ناچار حس‌ مسوولیت‌ كه‌ همه، زاده‌ی‌ همان‌ آگاهی‌ خاص‌ انسانی‌ است، شده‌ است، خودآگاهی‌ و جهان‌آگاهی‌ و جامعه‌ آگاهی، این‌ آگاهی‌ عالی‌ترین‌ شاخصه‌ نوع‌ انسانی‌ است‌ كه‌ در افراد تكامل‌ یافته‌تر متجلی‌تر است. این‌ آگاهی‌ فلسفه، علوم‌ طبیعی‌ و انسانی، هنر، صنعت، ادبیات‌ و دیگر رشته‌های‌ تخصصی‌ نیست.18
موضوع‌ كار انتلكتوئل‌ مانند تاجر و دهقان، كار بدنی‌ و تولیدی‌ نیست، موضوع‌ كارش‌ عبارت‌ است‌ از مجموعه‌ی‌ اندوخته‌هایی‌ كه‌ از طریق‌ تعلیم‌ و تربیت‌ به‌ دست‌ آورده‌ است.19
انتلكتوئل‌ از ویژگی‌های‌ خاصی‌ برخوردار است. این‌ خصوصیات‌ عبارتند از:
1. مذهبشان‌ علم‌ است، سیانتیسم‌ است، یا به‌ عبارت‌ دیگر، علم‌پرست‌ هستند و به‌ قوانین‌ علمی‌ چنان‌ معتقدند كه‌ تنها نتایج‌ حاصل‌ از علوم‌ را باور دارند و هر چه‌ علم‌ از تبیین‌ و توجیه‌ آن‌ عاجز باشد، منكرند.
2. با سنن‌ قومی‌ و اجتماعی‌ مخالفند.
3. با گذشته‌ كلا عناد و جنگ‌ دارند.
4. آینده‌گرا، نوپذیر و نوپرستند.
5. با مذهب‌ مخالفند، زیرا مذهب‌ دارای‌ اصولی‌ است‌ كه‌ علم‌ از تبیین‌ آنها عاجز است.
6. با احساس‌ و آثار زاییده‌ از اشراق‌ و احساس‌ دل‌ مخالفند و تنها به‌ دماغ‌ و منطق‌ خشك‌ علمی‌ متكی‌ هستند.
7. دارای‌ یك‌ جهان‌بینی‌ فلسفی‌ امیدواركننده‌ و پیشرو به‌ كمالند. می‌پندارند كه‌ بشریت‌ به‌ كمال‌ خواهد رفت‌ و معتقدند كه‌ تاریخ‌ به‌ سوی‌ بی‌مذهبی‌ خواهد رفت.
8. همه‌ هدفشان‌ این‌ است‌ كه‌ جامعه‌ را لاییك‌ و غیرمذهبی‌ یا ضدمذهبی‌ كنند. این‌ طرز تفكر و تلقی‌ تمام‌ انتلكتوئل‌های‌ سیانتیست‌ قرن‌ هفدهم‌ و مظاهر آن‌ دیدرو، روسو و ولتر است.20
شریعتی، روشنفكر را معادل‌ كلمه‌ كلروایان‌(Clairvoyant) در زبان‌ فرانسه‌ می‌داند، یعنی‌ آدم‌های‌ روشن‌بین‌ كه‌ روشن‌ و باز فكر می‌كنند و محدود و متوقف‌ نیستند و منجمد نمی‌اندیشند، زمان‌ و موقعیت‌ خودشان‌ را و موقعیت‌ مملكتشان‌ را و مسائلی‌ را كه‌ در جامعه‌شان‌ مطرح‌ است، تشخیص‌ می‌دهند و می‌توانند تحلیل‌ و استدلال‌ كنند و به‌ دیگری‌ بفهمانند، اما انتلكتوئل‌ كسی‌ است‌ كه‌ كار فكری‌ و مغزی‌ می‌كند و لذا كسی‌ كه‌ روشنفكر است، ممكن‌ است‌ كار بدنی‌ و یدی‌ بكند، اما خوب‌ بفهمد، بنابراین‌ روشنفكر عبارت‌ است‌ از صفتی‌ برای‌ تفكر یك‌ فرد، اما انتلكتوئل‌ صفتی‌ است‌ برای‌ شغل‌ یك‌ فرد.21 شریعتی‌ به‌ تفاوت‌ انتلكتوئل‌ و آسیمیله‌ نیز پرداخته‌ است. آسیمیله‌ نیز همانند انتلكتوئل، علم‌پرست‌ است‌ و به‌ مذهب‌ با نظر بی‌طرفی‌ و بدبینی‌ نگاه‌ می‌كند، به‌ گذشته‌ و سنن‌ اجتماعی‌ بی‌اعتناست، آینده‌گر و نوپرست‌ است، به‌ قضایایی‌ كه‌ از طریق‌ عقل، قابل‌ درك‌ است‌ توجه‌ می‌كند و مسایل‌ غیرعقلی‌ را با نظر رد و شك‌ می‌نگرد، از توده‌ عامی‌ مردم‌ و متن‌ جامعه‌ فاصله‌ می‌گیرد و خلاصه‌ تمام‌ خصوصیات‌ انتلكتوئل‌ اروپایی‌ در آسیمیله‌ كشورهای‌ عقب‌مانده‌ وجود دارد با این‌ تفاوت‌ كه‌ انتلكتوئل‌ در اروپا، چراغی‌ است‌ فرا راه‌ توده‌ تا جامعه‌ و آینده‌اش‌ را درست‌ ببیند و به‌ موانعی‌ كه‌ بر سر راهش‌ وجود دارد، پی‌ ببرد و درصدد رفعش‌ برآیند و به‌ عبارت‌ دیگر انتلكتوئل، مغز درست‌ اندیش‌ اندام‌ جامعه‌ است‌ ولی‌ آسیمیله، شبه‌ انتلكتوئلی‌ است‌ كه‌ انتلكتوئل، حرف‌ را در دهان‌ او می‌نشاند و او رله‌ می‌كند22 شبیه‌سازی‌ می‌كند و خود را با فرهنگ‌ اروپایی‌ نزدیك‌ می‌كند، به‌ همین‌ دلیل‌ بر انكار همه‌ ارزش‌ها و حتی‌ شخصیت‌ خود، پیشتاز است‌ و می‌كوشد تا با فنای‌ خویش‌ در او كه‌ اعلا و اكمل‌ و اجل‌ است، به‌ بقا برسد و در برابر اروپایی، در خود احساس‌ حقارت‌ می‌كند. سخن‌ او را فصل‌ الخطاب‌ می‌بیند و رفاقت‌ با او را فخر خود و تقلید از او را كمال‌ خود و نقل‌ قول‌ او را، فضل‌ وعلم‌ خود می‌شمارد و با تحقیر و تمسخر مذهب، سنت، ارزش‌ها و فضایل‌ جامعه‌ی‌ خویش، به‌ او می‌فهماند كه‌ من‌ استثنایم، من‌ از آنها به‌ دورم، با آنها بریده‌ و بیگانه‌ام، به‌ شما شبیهم، مثل‌ شما می‌بینم،احساس‌ می‌كنم، زندگی‌ می‌كنم‌ و هستم.23

رسالت‌ روشنفكری

شریعتی‌ در باب‌ رسالت‌ و وظیفه‌ روشنفكران‌ مطالب‌ فراوانی‌ گفته‌ و نگاشته‌ است، شناخت‌ مذهب‌ و مكتب، درك‌ دقیق‌ زمان‌ جامعه، گرفتن‌ ایدئولوژی‌ از مكتب‌ تشیع، بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ و بازیافتن‌ شخصیت‌ خویش، خودآگاهی‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه، بازگشت‌ به‌ مذهب، وحدت‌ كلمه‌ و دیگر امور را از مهم‌ترین‌ وظایف‌ روشنفكری‌ می‌داند.
1. شناختن‌ درد و از درد سخن‌ گفتن: «معتقدم‌ بزرگ‌ترین، فوری‌ترین‌ و حیاتی‌ترین‌ وظیفه‌ای‌ كه‌ امروز ما داریم، حرف‌زدن‌ و درست‌حرف‌زدن‌ و دقیق‌ و عالمانه‌ از درد سخن‌ گفتن‌ و شناختن‌ درد است، زیرا كسانی‌ كه‌ در كشورهای‌ اسلامی‌ و كشور خودمان‌ وارد عمل‌ شدند و خواستند كاری‌ كنند و خودشان‌ و اجتماع‌شان‌ را اصلاح‌ نمایند، همه‌ی‌ رنج‌هایشان‌ یا كم‌ثمر بود و یا بی‌ثمر، چرا كه‌ وقتی‌ وارد مرحله‌ عمل‌ شدند نمی‌دانستند چه‌ باید بكنند و مسلم‌ است‌ تا وقتی‌ كه‌ ندانیم‌ چه‌ می‌خواهیم، نمی‌دانیم‌ كه‌ چه‌ بكنیم.24
2. احیای‌ دین‌ اسلام: «وظیفه‌ روشنفكر امروز است‌ كه‌ با این‌ طریق، اسلام‌ را به‌ عنوان‌ مكتبی‌ كه‌ انسان‌ و فرد و جامعه‌ را احیا می‌كند و رسالت‌ رهبری‌ آینده‌ بشریت‌ را به‌ عهده‌ دارد، بشناسد و این‌ وظیفه‌ را به‌ عنوان‌ یك‌ وظیفه‌ عینی‌ تلقی‌ نماید و در هر رشته‌ای‌ كه‌ تحصیل‌ می‌كند از راه‌ همان‌ رشته، یك‌ نگاه‌ تازه‌ای‌ به‌ این‌ مذهب‌ و شخصیت‌های‌ بزرگ‌ آن‌ بیاندازد، زیرا اسلام‌ چنان‌ ابعاد گوناگون‌ و جلوه‌های‌ مختلفی‌ دارد كه‌ هر كس‌ می‌تواند در رشته‌ خاص‌ خودش، زاویه‌ دقیق‌ و تازه‌ای‌ برای‌ دیدن‌ آن‌ پیدا كند.25 در جامعه‌ی‌ ناآگاه‌ و منحط‌ و در جامعه‌ای‌ كه‌ مذهب، دچار جمود شده‌ است‌ و سنت‌های‌ مذهبی‌ با سنت‌های‌ بدوی‌ و بومی‌ و قومی‌ مخلوط‌ شده‌ است‌ و عالی‌ترین‌ و بیداركننده‌ترین‌ عناصر فرهنگی‌ یا مجهول‌ یا مسخ‌ و یا فراموش‌ شده‌ است‌ و یا برضد اقتضایش‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ است‌ و تاریخ‌ مسخ‌ شده‌ است‌ و ادبیات‌ به‌ صورت‌ یك‌ جامعه‌ عامی‌ منحط‌ و بومی‌ و بدوی‌ درمی‌آید، در چنین‌ هنگامی، رسالت‌ روشنفكر، آگاهی‌ دادن‌ و بیداركردن‌ جامعه‌ و اتصالش‌ به‌ فرهنگ‌ و تاریخ‌ آن‌ است.»26
3. آگاهی‌ از زمان‌ اجتماعی‌ جامعه‌ خویش: اولین‌ كاری‌ كه‌ روشنفكر اصیل‌ باید بكند، این‌ است‌ كه‌ «زمان‌ اجتماعی» جامعه‌ خویش‌ را تعیین‌ كند، یعنی‌ بفهمد كه‌ جامعه‌ او در چه‌ مرحله‌ تاریخی‌ و در چه‌ قرنی‌ زندگی‌ می‌كند؟... من‌ به‌ قرن‌ جامعه‌ خودم‌ كار دارم، من‌ روشنفكر نباید فراموش‌ كنم‌ كه‌ نه‌ در آلمان‌ قرن‌ نوزدهم‌ هستم‌ و نه‌ در فرانسه‌ قرن‌ بیستم‌ و نه‌ در ایتالیای‌ قرن‌ شانزدهم‌ و پانزدهم، من‌ در مشهد، تهران، اصفهان، تبریز، قم‌ و خوزستان، زندگی‌ می‌كنم‌ این‌ واقعیت‌ است‌ رئالیست‌ بودن‌ یعنی‌ همین، یعنی‌ قضاوت‌های‌ اجتماعی‌ را --- نه‌ از روی‌ آثار روشنفكران‌ جهان‌ --- بلكه‌ از میان‌ توده‌ مردم‌ بیرون‌ كشیدن، نه‌ متن‌ كتاب، كه‌ متن‌ مردم‌ را خواندن... بیشتر روشنفكران‌ ما عقیده‌ شخصی‌شان‌ را با واقعیت‌ اجتماعی‌ خلط‌ می‌كنند، چون‌ خودشان‌ مخالف‌ مذهبند، در كار اجتماعی‌ و سیاسی‌شان‌ نیز جامعه‌ را مخالف‌ مذهب‌ تلقی‌ می‌كنند... اگر من‌ روشنفكر بتوانم‌ این‌ منبع‌ سرشار و عظیم‌ فرهنگی‌ را استخراج‌ كنم، اگر به‌ مردمی‌ كه‌ به‌ اسلام‌ ایمان‌ دارند، آشنایی‌ و آگاهی‌ بدهم‌ و اگر چشم‌ آنان‌ را نیز مانند قلبشان‌ به‌ این‌ تاریخ‌ پرحماسه‌ و حركت‌ مكتب، پر از جنبش‌ و شعور زندگی‌ بگشایم، رسالت‌ خویش‌ را به‌ عنوان‌ روشنفكر آگاه‌ انجام‌ داده‌ام.27
4. وحدت‌ كلمه: «روشنفكران‌ مسلمان‌ اهل‌ تسنن‌ كه‌ هم‌ از اسلام‌ خبر دارند و هم‌ از مسلمانان‌ و هم‌ از دنیا، باید مردمشان‌ را روشن‌ كنند تا فریب‌ این‌ دام‌ها و سمپاشی‌ها را نخورند، به‌ جای‌ دشمنی‌ با دشمن‌ و كینه‌ی‌ یهود و نصارای‌ استعمارگر كه‌ تا قلب‌ اسلام‌ رخنه‌ كرده‌ است، دشمنی‌ با دوست‌ و كینه‌ی‌ برادران‌ شیعی‌ را در دل‌های‌ خود راه‌ ندهند، با قلم‌ و زبان‌های‌ رشید و هوشیار و آگاه‌ و مسوول‌ خود، نقاب‌های‌ فریبنده‌ عالم‌ و روحانی‌ و فقیه‌ حنفی‌ و شافعی‌ و حنبلی‌ و مالكی‌ را بر چهره‌های‌ اینان‌ كه‌ كعب‌ الاخبارند و فقیه‌ و مبلغ‌ و مفسر مذهب‌بن‌ گوریون، بدرانند و مردم‌ بی‌غرض‌ و بی‌تقصیر اهل‌ تسنن‌ را با چهره‌ واقعی‌ شیعه، تاریخ‌ تشیع، فرهنگ‌ و مذهب‌ تشیع‌ علوی، عالم‌ راستین‌ تشیع‌ علوی، آشنا كنند و بدانها بگویند كه‌ شیعه‌ دشمن‌ اسلام‌ نبوده‌ و نیست.»28
«روشنفكران‌ مسوول‌ و آگاه‌ مسلمان‌ باید مردم‌ را از فریب‌ این‌ دست‌ها و دام‌ها (تفرقه‌های‌ میان‌ تشیع‌ صفوی‌ و تسنن‌ اموی) بیاگاهانند، باید به‌ مردم‌ بگویند كه‌ اینها كه‌ به‌ ظاهر در لباس‌ و آرایش‌ مذهبی، حكم‌ می‌كنند كه‌ شیعه‌ این‌ است‌ و سنی‌ آن‌ و فلسطین، دشمن‌ اهل‌ بیت‌ است‌ و اسراییل‌ از نظر شیعیان‌ بهتر است‌ از فلسطین.
و هر كه‌ از اتحاد مسلمان‌ها سخن‌ بگوید دشمن‌ ولایت‌ است‌ و مخالف‌ اهل‌ بیت، اینها وابسته‌ به‌ همان‌ قطبی‌ هستند كه‌ به‌ نفعشان‌ روضه‌ی‌ فدك‌ می‌خوانند و از اینكه‌ فدك‌ را به‌ اهل‌ بیت‌ داده‌اند از آنها سپاسگزاری‌ می‌كنند و بعد هم‌ بلافاصله‌ پاداش‌های‌ كلان می‌گیرند و وضع‌ زندگیشان‌ فرق‌ می‌كند، اینها به‌ علمای‌ شیعه، به‌ حوزه‌ علمی‌ و به‌ مراجع‌ و فقهای‌ راستین‌ و آگاه‌ شیعه‌ ربطی‌ ندارند، باید به‌ مردم‌ بگویند: فكر اتحاد در میان‌ مسلمانان‌ اساسا ابتكار شیعه‌ است.29 به‌ همین‌ دلیل‌ شریعتی‌ بر این‌ نكته‌ تاكید می‌كند كه‌ هیچ‌گاه‌ مانند امروز بشریت‌ و به‌ خصوص‌ روشنفكر گرفتار در جامعه‌های‌ اسلامی، به‌ شناختن‌ انسانی‌ به‌ نام‌ علی‌ نیازمند نبوده‌ است.30
5. بیداری‌ مردم‌ از جهل‌ و خرافه‌ و دین‌ خواب‌آلود: باید دینداران‌ و احرار... مردم‌ را از این‌ دام‌ فریبی‌ كه‌ دست‌ پیش‌ پای‌ اندیشه‌ و ایمان‌ و سرنوشتشان‌ نهاده‌ است، نجات‌ بخشند تا هم‌ توده، بازیچه‌ جهل‌ و خرافه‌ و سربندی‌های‌ زیان‌آور یا بی‌ثمر ذهنی‌ و عاطفی‌ و سستی‌ به‌ نام‌ مذهب‌ نشوند و مذهب‌ راستین‌ و بیداری‌ و حركت‌ و عزت‌ ابزار دروغ‌ و عامل‌ خواب‌ و جمود و ذلت‌ نگردد و هم‌ نسل‌ جوان‌ و روشنفكر ما با دیدن‌ این‌ واقعیت‌های‌ ناهنجاری‌ كه‌ عنوان‌ دین‌ بدان‌ داده‌اند، از دین‌ نگریزند و در این‌ گریز، به‌ دام‌ وام‌گستران‌ غرب‌زدگی‌ و تقلیدهای‌ میمون‌وار فرنگی‌ و دستگاه‌های‌ تبلیغات‌ قدرت‌های‌ مسلط‌ جهانی‌ و استعمار فرهنگی‌ نیفتد.31
6. بیان‌ نیازهای‌ واقعی‌ مردم: روشنفكر آن‌ نیست‌ كه‌ آنچه‌ را حقیقت‌ می‌پندارد، بیان‌ كند، بلكه‌ آنچه‌ را مردم‌ نیاز دارند او پاسخ‌ می‌گوید، كار او، كاری‌ پیامبرانه‌ است، ابلاغ‌ پیام، آنچه‌ قوم‌ را به‌ كار هدایت‌ آید نه‌ تنها به‌ كار.32
7. خودآگاهی‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه‌ نه‌ زعامت‌ و رهبری‌ سیاسی: رسالت‌ روشنفكران، زعامت، حكومت‌ و رهبری‌ سیاسی، اجرایی‌ و انقلابی‌ مردم‌ نیست. این‌ كاری‌ است‌ كه‌ در انحصار خود مردم‌ است‌ و تا او خود به‌ میدان‌ نیامده‌ است، دیگری‌ نمی‌تواند وكالتا كار او را تعهد كند؟33 بنابراین‌ روشنفكر، رسالتش، رهبری‌ كردن‌ سیاسی‌ جامعه‌ نیست، رسالت‌ روشنفكر خودآگاهی‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه‌ است‌ فقط‌ و فقط‌ همین‌ و دیگر هیچ. اگر روشنفكر بتواند به‌ متن‌ جامعه‌ خودآگاهی‌ بدهد، از متن‌ جامعه، قهرمانانی‌ بر خواهند خاست‌ كه‌ لیاقت رهبری‌ كردن‌ خود روشنفكر را هم‌ دارند و تا وقتی‌ كه‌ از متن‌ مردم‌ قهرمان‌ نمی‌زاید، روشنفكر رسالت‌ دارد.34
8. پرسش‌ از وضعیت‌ موجود و علل‌ و عوامل‌ پیدایش‌ آن: فوری‌ترین‌ و دشوارترین‌ رسالت‌ روشنفكران‌ امروز ما، پی‌بردن‌ به‌ این‌ حقیقت‌ پیچیده‌ و مشكل‌ است‌ كه‌ ما را چرا؟ و چگونه؟ این‌ چنین‌ ساخته‌اند و پیش‌ از آن، اعتراف‌ به‌ این‌ اصل‌ مسلم‌ كه: آنچه‌ را تاكنون‌ اندیشیده‌ایم‌ و به‌ گونه‌ای‌ كه‌ تاكنون‌ دیده‌ایم، درست‌ همان‌ است‌ كه‌ استعمار خواسته‌ است‌ و كوشیده‌ است‌ تا این‌ چنین‌ بیندیشیم‌ و این‌ چنین‌ ببینیم.35
9. بازگشت‌ به‌ خویشتن: امروز سنگین‌ترین‌ و حیاتی‌ترین‌ رسالت‌ روشنفكران‌ كشورهای‌ اسلامی، پیش‌ از هر چیز، بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ و بازیافتن‌ «شخصیت‌ خویش» است، همچنان‌ كه‌ غرب‌ در آغاز ورود به‌ شرق، برای‌ كوبیدن‌ راه‌ ورود و رسوخ‌ خویش، پیش‌ از هر چیز، ملت‌های‌ شرقی‌ را به‌ دور كردن‌ از خویش‌ و به‌ بیگانه‌ كردن‌ با خویش‌ واداشت... حماسه‌هایمان‌ را از یادمان‌ برد، معنویت‌هایمان‌ را از ما بازگرفتند فرهنگمان‌ را در اعماق‌ فراموشی‌ و غفلت‌ گم‌ كردند... زیبایی‌ها و عظمت‌ها و حقیقت‌های‌ راستینش‌ را پوشاندند و رشته‌ها و حقارت‌ها و بطالت‌های‌ دروغین‌ و بیهودگی‌ها را به‌ رخ‌ ما كشیدند و چه‌ كردند و چه‌ها كردند تا آنجا كه‌ از همه‌ی‌ روح، معنی، زندگی، عظمت، قدرت، آموزندگی، فكر، دل، اخلاق، فداكاری‌ و حماسه‌ كه‌ در اسلام‌ انباشته‌ است، جز روضه‌ و نوحه‌ و انواع‌ سبك‌های‌ سینه‌زنی‌ از ثلاث‌ و رباع‌ و شش‌ ضرب‌ و حاج‌ حسینی... شبیه‌سازی‌ و شمربازی‌ ما را هیچ‌ نیاموختند و از آن‌ همه‌ بیداری‌ها و توانایی‌ها و آموزش‌های‌ راستین‌ و معنویت‌های‌ بزرگ‌ و زیبایی‌ كه‌ در قرآن‌ و سیره‌ محمد و زندگی‌ پر از صدق‌ و انسانیت‌ اصحاب‌ و شخصیت‌ علی‌ و سخن‌ علی‌ و تاریخ‌ اسلام‌ و فرهنگ‌ غنی‌ و سرشار اسلام‌ هست، جز رساله‌های‌ عملیه‌ مكرر و مشابه‌ در آداب‌ نجاست‌ و طهارت‌ و ذبح‌ شرعی‌ و شكیات... به‌ مردم‌ هیچ‌ ندادند.36
در شعار بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ باید معین‌ كرد كه‌ كدام‌ خویشتن؟ در كتابی‌ به‌ نام‌ بازگشت‌ به‌ كدام‌ خویش؟ گفته‌ام‌ بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ انسانی‌ ویژه‌ای‌ كه‌ در طول‌ تاریخ‌ تكوین‌ یافته‌ و به‌ ما، هویت‌ معنوی‌ و شخصیت‌ فرهنگی‌ بخشیده‌ است، با تكیه‌ به‌ حركت‌ مستمر تاریخی، جهت‌ اعتقادی‌ و روح‌ مردمی‌ و بینش‌ طبقاتی...، جریان‌ مستمری‌ دارد.37
10. بازگشت‌ به‌ اسلام‌ و مذهب‌ راستین: بازگشت‌ به‌ مذهب‌ به‌ معنای‌ رواج‌ دادن‌ سنت‌های‌ معمول‌ رایجی‌ كه‌ الان‌ در محیط‌های‌ دینی‌ هست‌ و تعمیم‌ آنها در سطح‌ همه، نیست‌ بلكه‌ بازگشت‌ به‌ اسلام‌ و تكیه‌ به‌ اسلام‌ است‌ كه‌ انسان‌ می‌سازد و انسان‌ ساخته، انسان‌های‌ بزرگی‌ را ساخته‌ كه‌ به‌ انسان‌ بودنشان‌ هر انسانی، اگر حر باشد و آگاه، چه‌ مذهبی‌ و چه‌ غیرمذهبی، معترف‌ است38 تكیه‌ به‌ تشیع‌ علوی، تكیه‌ بر مترقی‌ترین‌ و زنده‌ترین‌ و فعلی‌ترین‌ ارزش‌ها و عناصری‌ است‌ كه‌ روشنفكر به‌ عنوان‌ تعهد خودش‌ با آن‌ درگیر است‌ و تكیه‌ به‌ این‌ تشیع‌ و شناخت‌ این‌ تشیع، خلع‌ سلاح‌ كردن‌ عوامل‌ دروغینی‌ است‌ كه‌ از این‌ تشیع‌ به‌ نفع‌ جهل‌ و زور و انحراف‌ و تزویر سوءاستفاده‌ كردند و می‌كنند.39
11. دست‌یابی‌ به‌ ایدئولوژی‌ دینی: شریعتی‌ بر این‌ باور است‌ كه‌ روشنفكر باید ایدئولوژی‌ خود را از دین‌ بگیرد، البته‌ نه‌ دینی‌ چون‌ مسیحیت‌ كه‌ تجربه‌ تلخ‌ خود را نشان‌ داده‌ است، بلكه‌ از مكتب‌ و بینش‌ تشیع.40
12. ایجاد پروتستانتیسم‌ اسلامی: روشنفكر باید به‌ ایجاد یك‌ پروتستانتیسم‌ اسلامی‌ بپردازد تا هم‌ چنان‌ كه‌ پروتستانتیسم‌ مسیحی، اروپای‌ قرون‌ وسطی‌ را منفجر كرد و همه‌ عوامل‌ انحطاطی‌ را كه‌ به‌ نام‌ مذهب، اندیشه‌ و سرنوشت، جامعه‌ را متوقف‌ و منجمد كرده‌ بود، سركوب‌ نمود، بتواند فورانی‌ از اندیشه‌ی‌ تازه‌ و حركت‌ تازه‌ به‌ جامعه‌ ببخشد، برخلاف‌ پروتستانتیسم‌ اروپایی‌ كه‌ در دستش‌ چیزی‌ نداشت‌ و مجبور بود از مسیح‌ صلح‌ و سازش، یك‌ مسیح‌ آزادی‌خواه‌ و مسوول‌ و جهان‌گرا بسازد، یك‌ پروتستانتیسم‌ مسلمان‌ دارای‌ توده‌ی‌ انبوهی‌ از عناصر پر حركت، روشنگر، هیجان‌انگیز، مسوولیت‌ساز و جهان‌گرا است‌ و اساسی‌ترین‌ سنت‌ فرهنگی‌اش، سنت‌ شرعی‌ و كوشش‌ و تلاش‌ انسانی‌ است.41

نقد و بررسی‌ دیدگاه‌ دكتر شریعتی‌

1. اولین‌ اشكالی‌ كه‌ به‌ شریعتی‌ وارد است‌ به‌ روش‌شناسی‌ او برمی‌گردد، وی‌ متد كار پیامبر را به‌ سنت‌ اضافه‌ می‌كند در حالی‌ كه‌ متد كار پیامبر، همان‌ فعل‌ و رفتار نبوی‌ است‌ یعنی‌ متد، چیزی‌ جدای‌ از فعل‌ پیامبر نیست.
2. آیا بازبودن‌ اجتهاد می‌تواند مجوزی‌ برای‌ اصلاح‌ منابع‌ استنباط‌ گردد و به‌ همراه‌ آن، از عقل‌ و اجماع‌ اعراض‌ كرد و علم‌ و زمان‌ را جانشین‌ آن‌ نمود؟ البته‌ زمان، عنصر مهمی‌ در اجتهاد است‌ ولی‌ در موضوع‌شناسی‌ آن، نه‌ در حكم‌شناسی، تمام‌ فقهای‌ شیعه‌ نیز به‌ این‌ نكته‌ توجه‌ داشته‌اند. همچنین‌ منظور از عقل، مستقلات‌ و غیرمستقلات‌ عقلیه‌ است‌ كه‌ مورد اتفاق‌ عدلیه‌ است‌ زیرا جملگی، به‌ حسن‌ و قبح‌ عقلی‌ قایلند و اما مراد فقها از اجماع، هرگونه‌ اتفاقی‌ نیست‌ بلكه‌ اتفاق‌ علما و فقها كه‌ كاشف‌ از قول‌ معصوم‌ باشد.
3. اما علم‌ چگونه‌ می‌تواند پایه‌ استنباط‌ قرار گیرد؟ علم‌ از طریق‌ استقرأ به‌ نتایج‌ خود دست‌ می‌یابد و به‌ همین‌ دلیل‌ از مرز ظن‌ تجاوز نمی‌كند پس‌ هیچ‌گاه‌ حجیت‌ شرعی‌ پیدا نمی‌كند و تنها در موضوع‌شناسی‌ و مصلحت‌شناسی‌ مفید فایده‌ است، ولی‌ هیچ‌گاه‌ عنصری‌ برای‌ استنباط‌ احكام‌ شرعی‌ قرار نمی‌گیرد.
4. خطای‌ دیگر شریعتی‌ این‌ است‌ كه‌ دین‌ را ثابت‌ و معرفت‌ دینی‌ را متحول‌ می‌داند و برای‌ تحول‌ و عصری‌شدن‌ معرفت‌ و فهم‌ دینی‌ از علوم‌ انسانی‌ به‌ ویژه‌ جامعه‌شناسی‌ و تاریخ‌ مدد می‌گیرد بدین‌ معنا كه‌ دیدگاه‌های‌ جامعه‌شناختی‌ را بر فهم‌ آیات‌ تطبیق‌ می‌كند كه‌ از خطاهای‌ معرفت‌شناسی‌ دینی‌ است. زیرا؛
اولا، این‌ عملیات‌ فكری، نوعی‌ تفسیر به‌ رای‌ و تحمیل‌ اندیشه‌های‌ دیگران‌ بر قرآن‌ است‌ كه‌ انسان‌ را از تفسیر كلام‌ حق‌ دور می‌سازد.
ثانیا، علوم‌ انسانی‌ به‌ جهت‌ ظنی‌ بودنشان‌ همیشه‌ در حال‌ تحول‌ و تغییرند، حال‌ اگر در فهم‌ متون‌ دینی‌ از این‌ علوم‌ بهره‌ بگیریم، منشا تحول‌ دایمی‌ و در نهایت‌ نسبیت‌ معرفت‌ دینی‌ می‌گردد و اعتماد مومنان‌ را از دین‌ می‌زداید.
ثالثا، جامعه‌شناسی‌ از مكاتب‌ و نحله‌های‌ گوناگون‌ تشكیل‌ شده‌ است، ماكس‌ وبر به‌ سرمایه‌داری، ماركس‌ به‌ سوسیالیسم، دوركیهم، مانهایم‌ و دیگران‌ به‌ نحله‌های‌ دیگر گرایش‌ دارند، حال‌ اگر اندیشه‌های‌ ماكس‌ وبر را بر قرآن‌ تحمیل‌ كنیم، اسلام‌ و بریسمی‌ و اسلام‌ سرمایه‌داری‌ تولید می‌شود و اگر براساس‌ اندیشه‌های‌ ماركس‌ و انگلس‌ به‌ سراغ‌ متون‌ دینی‌ برویم، به‌ اسلام‌ ماركسیسمی‌ و سوسیالیسمی‌ دست‌ می‌یابیم‌ و هر دو اسلام‌ از اسلام‌ ناب‌ محمدی(ص) فاصله‌ دارد، علاوه‌ بر آنكه‌ در ترجیح‌ یكی‌ بر دیگری، گرفتار ترجیح‌ بلامرجح‌ می‌شویم‌ و اصولا چنین‌ روشی‌ با هدایت‌ گری‌ و تبیان‌ بودن‌ قرآن، سازگاری‌ ندارد.
5. شریعتی‌ از یك‌ طرف‌ به‌ عنصر اجتهاد اعتقاد دارد و از بهره‌گیری‌ آن‌ و بازسازی‌ دین‌ توسط‌ اجتهاد تاكید می‌ورزد و وظیفه‌ روشنفكران‌ را احیا و بازسازی‌ دین‌ و بهره‌گیری‌ از اجتهاد معرفی‌ می‌كند و از طرف‌ دیگر برای‌ روشنفكران، به‌ هیچ‌ تخصصی‌ اعتقاد ندارد، حال‌ پرسش‌ ما این‌ است‌ كه‌ چگونه‌ روشنفكر آگاه‌ به‌ زمان‌ و زبان‌ جامعه‌ و متعهد به‌ تعهد انسانی‌ كه‌ از تخصص‌های‌ لازم‌ جهت‌ طی‌ كردن‌ فرآیند اجتهاد بی‌بهره‌ است‌ و آشنایی‌ به‌ مبانی‌ فقهی‌ و حدیثی‌ و رجالی‌ و ده‌ها تخصص‌ دیگر ندارد، توان‌ بهره‌گیری‌ از اجتهاد و احیا دین‌ را دارد؟ آیا تجویز چنین‌ نسخه‌ای، جوانان‌ را به‌ نوعی‌ الحاد یا التقاط‌ نمی‌كشاند؟ و یا اینكه‌ نكشانده‌ است؟ اگر قبل‌ و بعد از انقلاب، گروه‌هایی‌ از نسل‌ جوان‌ را مشاهده‌ می‌كنیم‌ كه‌ از مجتهدان‌ جامع‌ الشرایط‌ فاصله‌ می‌گیرند و مستقلا به‌ اجتهاد دینی‌ می‌پردازند و در نهایت‌ به‌ دام‌ اندیشه‌های‌ التقاطی‌ می‌افتند و از خلوص‌ دین‌ منفك‌ می‌شوند، بدان‌ جهت‌ است‌ كه‌ بدون‌ تخصص‌های‌ لازم‌ و كافی‌ به‌ فهم‌ دین‌ می‌پردازند.
6. تهافت‌ دیگر اندیشه‌های‌ دكتر در این‌ است‌ كه‌ وی‌ لزوم‌ داشتن‌ تخصص‌ علمی، فلسفی، جامعه‌شناسی، سیاست‌مداری‌ و غیره‌ را از روشنفكران‌ سلب‌ می‌كند ولی‌ در بُعد ایجابی، دانستن‌ مكاتب‌ و نظریه‌های‌ جامعه‌شناختی‌ و قدرت‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ منطقی‌ و هدایت‌ پیامبرانه‌ را لازم‌ می‌داند و بی‌شك‌ جمع‌ این‌ دو پیشنهاد، مستلزم‌ اجتماع‌ نقیضین‌ است.
7. خطای‌ دیگر شریعتی‌ در نهادین‌ دانستن‌ زبان‌ و اسطوره‌ خواندن‌ پاره‌ای‌ از مباحث‌ دینی‌ و ارایه‌ی‌ تفسیر نمادین‌ از قضایایی‌ چون‌ آدم‌ و حوا، هابیل‌ و قابیل‌ و غیره‌ است‌ در حالی‌ كه‌ نمادین‌ دانستن‌ زبان‌ قرآن، به‌ معنای‌ نفی‌ واقع‌نمایی‌ آن‌ است‌ همچنان‌ كه‌ «تیلیخ» در باب‌ آیات‌ متون‌ دینی‌ مسیحیت، دست‌ به‌ چنین‌ كاری‌ زد و ما در بیان‌ دیدگاه‌ او به‌ نقد چنین‌ عملیات‌ زبان‌شناختی‌ پرداختیم‌ و آنجا گفته‌ شد كه‌ اصل‌ در زبان‌شناسی، واقع‌نمایی‌ آن‌ است‌ مگر آنكه‌ قرینه‌ای‌ برخلاف‌ آن‌ صادر شود، در باب‌ قرآن‌ و آیات‌ قرآنی‌ نیز اصل‌ عقلایی‌ حكم‌ می‌كند كه‌ واقعیت‌ آدم‌ و حوا و هابیل‌ و قابیل‌ و غیره‌ را بپذیریم‌ گرچه‌ می‌توان‌ از طریق‌ مدلول‌های‌ التزامی، درس‌های‌ دیگری‌ را نیز از قرآن‌ استخراج‌ كرد.
8. اشكال‌ دیگری‌ كه‌ بر این‌ شخصیت‌ فكری‌ می‌توان‌ گرفت‌ این‌ است‌ كه‌ او بیش‌ از حد به‌ ایدئولوژی‌ كردن‌ و حیات‌ اجتماعی‌ و كاركردهای‌ اجتماعی‌ دین‌ می‌اندیشید و همین‌ سبب‌ شده‌ بود كه‌ به‌ ابعاد فردی‌ و عبادی‌ دین، كمتر توجه‌ كند و گاه‌ عالمان‌ دینی‌ را مورد عتاب‌ قرار دهد و اسلام‌ را از جامعیت‌ بیندازد، در حالی‌ كه‌ نگاه‌ احیاگر به‌ دین، باید نگاه‌ جامع‌نگرانه‌ باشد و به‌ تمام‌ ابعاد دین‌ توجه‌ نماید.
9. نقد دیگر ما به‌ رویكرد دكترشریعتی‌ این‌ است‌ كه‌ از مجموع‌ اندیشه‌های‌ ایشان‌ استفاده‌ می‌شود كه‌ دنیا اصل‌ و آخرت‌ فرع‌ است‌ و باید آخرت، تابع‌ دنیا باشد، به‌ همین‌ دلیل‌ اموری‌ كه‌ در آبادكردن‌ دنیا نقش‌ مهمی‌ دارند، بیشتر مورد توجه‌ شریعتی‌ قرار می‌گیرد تا اموری‌ كه‌ در آبادكردن‌ آخرت‌ موثرند و حال‌ آنكه‌ از آیات‌ قرآن‌ و روایات‌ پیشوایان‌ دین‌ چنین‌ استفاده‌ می‌شود كه‌ دنیا مقدمه‌ آخرت‌ است‌ و باید به‌ دنیا نگاه‌ مقدماتی‌ داشت‌ و اگر به‌ ایدئولوژی‌ كردن‌ دین‌ و كاركردهای‌ اجتماعی‌ دین‌ توجه‌ داریم‌ باید از مقدماتی‌ بودن‌ آن‌ غفلت‌ نكنیم.

پی‌نوشت‌ها:

.1 مجموعه‌ آثار، ج‌ 4، ص‌ 1335.
.2 همان، ص‌ 5 --- 304.
.3 همان، ص‌ 310.
.4 همان، ص‌ 311.
.5 همان، ج‌ 4، ص‌ 1335 به‌ بعد.
.6 همان.
.7 همان، ج‌ 20، ص‌ 292.
.8 همان، ج‌ 31، ص‌ 166.
.9 همان، ج‌ 4، ص‌ 83.
.10 همان، ص‌ 259.
.11 همان، صص312-311.
.12 همان.
.13 همان، ج‌ 32، ص‌ 127.
.14 همان، ج‌ 7، صص‌ 102---101.
.15 همان، ج‌ 4، ص‌ 156.
.16 همان، ص‌ 354.
.17 همان، ص‌ 356.
.18 مجموعه‌ آثار، ج‌ 4، ص‌ 154.
.19 همان، ج‌ 31، ص‌ 161.
.20 همان، ج‌ 25، صص‌ 4--3.
.21 همان، ج‌ 20، صص‌ 56---52.
.22 همان، ج‌ 31، صص‌ 256---8.
.23 همان، ج‌ 4، صص‌ 107---100.
.24 همان، ج‌ 28، ص‌ 70.
.25 همان، ص‌ 70.
.26 همان، ج‌ 16، ص‌ 188.
.27 همان، ج‌ 5، صص‌ 98---92.
.28 همان، ج‌ 9، ص‌ 248.
.29 همان، ج‌ 9، صص‌ 249---.
.30 همان، ج‌ 26، ص‌ 136.
.31 همان، ج‌ 20، ص‌ 373.
.32 همان، ج‌ 32، ص‌ 1267.
.33 همان، ج‌ 4، ص‌ 257.
.34 همان، ج‌ 20، ص499.
.35 همان، ج‌ 4، ص‌ 316.
.36 همان، ج‌ 20، ص‌ 376.
.37 همان، ج‌ 19، ص‌ 365.
.38 همان، ج‌ 17، ص‌ 171.
.39 همان، ص‌ 175.
.40 همان، ج‌ 7، ص‌ 17.
.41 همان، ج‌ 20، صص‌ 292---293.

منبع:باشگاه اندیشه به نقل از کتاب نقد
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:58
شخصیت ها و بزرگان
شریعتی و روحانیت
شریعتی و روحانیت

نویسنده : سلیمان خاکبان




1. طرح مسئله

امروزه برخی از جوانان جامعة ما كه از علاقمندان افكار شریعتی هستند در مواجهه با روحانیت ممكن است تحت تأثیر بخشی از مواضع منفی او نسبت به روحانیت باشند و گمان كنند كه شریعتی نیز مانند روشنفكران غربزده ضد روحانی بود. و بخش دیگری از جوانان كه از علاقمندان روحانیت هستند نیز ممكن است در مواجهه با شریعتی بر این گمان باشند كه روحانیت هم ضد شریعتی است؛ در حالی كه مطلب به این سادگی نیست.
بنابراین، برای دستیابی به موضعی درست در برابر روحانیت و شناخت بهتر شریعتی لازم است دربارة دو مسئله به طور جدی و بیش از پیش تحقیق كنیم:

1. دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت؟

2. دیدگاه روحانیت نسبت به شریعتی؟

پژوهش حاضر در راستای پاسخ به پرسش نخست انجام گرفته است، امید آنكه در فرصتی دیگر پاسخ پرسش دوم نیز تقدیم علاقمندان شود.

2. دیدگاه شریعتی دربارة روحانیت؟

2 ـ 1. اظهارات متناقض شریعتی دربارة روحانیت

یك نكتة انكارناپذیر كه در آثار شریعتی وجود دارد اظهارات متناقض او نسبت به روحانیت است. لذا ابتدا برخی عبارات منفی و مثبت او را مرور می‌كنیم و پس از بررسی احتمالات گوناگون برای رفع این تناقض به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری می‌پردازیم:

2 ـ 1 ـ 1. اظهارات منفی شریعتی دربارة روحانیت

1. خداوند اراده كرده است كه دین خویش را از دست دكانداران و دین‌فروشان حرفه‌ای... نجات دهد و اسلام را از انحصار نسل فرسوده و منحط و عوام و عقب ماندة روبه زوال درآورد و در زمان طرح كند. و بر وجدان زنده و بیدار و مغز آگاه و دانشمند این نسل عرضه كند و ایمان را از مرداب گندیده و راكد افكار پوسیده و كتاب‌های پوسیده و قالب‌های پوسیده بیرون آورد.(1)
2. آنچه برای من بزرگترین امید تسلیت بخش نیرودهنده است... روشنفكرانی خواهند بود كه اسلام علی‌وار و خط مشی حسین‌وار را به عنوان مكتب فكری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب كرده‌اند؛ چه اكنون خوشبختانه همان‌طور كه دكتر (مصدق) تز اقتصاد منهای نفت را طرح كرد تا استقلال نهضت را پی‌ریزی كند و آن را از بند اسارت و احتیاج به كمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز «اسلام منهای آخوند» در جامعه تحقق یافته است و این موقعیت موجب شده است كه اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در كلیساهای كشیشی و بینش متحجر و طرز فكر منحط و جهان‌بینی انحرافی و خرافی و جهالت ... آزاد شود.(2)
آنچه ارایه شد تنها گوشة كوچكی از حملات تند شریعتی علیه روحانیت است(3) كه در نگاه نخست (یعنی قبل از مراجعه به حجم گستردة دیدگاههای مثبت او دربارة روحانیت) از شریعتی تصویری كاملاً ضد روحانی ترسیم می‌كند؛ اما در برابر این مطالب، شاهد اظهارات متعدد و مكرر دیگری هستیم كه باز در نگاه نخست (یعنی قبل از مراجعه به اظهارات منفی او دربارة روحانیت) از شریعتی چهره‌ای كاملاً طرفدار روحانیت به نمایش می‌گذارد.

2 ـ 1 ـ 2. اظهارات مثبت شریعتی دربارة روحانیت

1. علمای شیعه پاكترین گروه یا طبقة روحانی از میان همة ادیان و مذاهب عالم در گذشته و حال به شمار می‌روند.(4)
2. از خصوصیات علمای شیعه یكی درگیر بودن مداوم آنها با نظام حاكم در طول تاریخ بوده است و یكی تقوای بارز و آشكارشان كه هنوز هم این چهره را حفظ كرده‌اند.(5)
3. علمای شیعه در طول هزار سال تاریخ اسلام همواره مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسدار جنبش عدالتخواهی و آزادی اجتماعی و فكری و رهبری علم و تقوا در حكومت و مبارزة مستمر علیه نظام‌های استبدادی و اشرافی خلافت و حكومت‌های دست‌نشانده یا وارث خلافت ظلم و غصب بوده‌اند و پیشاپیش همة نهضت‌های توده‌های محروم و تسلیم‌ناپذیر؛ نمونه‌اش: سربداران در قرن هشتم هجری.(6)
4. پیشاپیش هر نهضت مترقی ضد استعماری در این كشورها همواره بدون استثنا قیافة یك یا چند عالم راستین اسلامی و به خصوص شیعی وجود دارد.(7)
5. اولین رستاخیز، تنباكو است؛ و اولین چهره‌ای كه در برابرش ایستاد میرزا حسین شیرازی، از توی همین‌هاست. و اولین ردپای استعماری كه وارد ایران شد، بانك بود؛ و اولین كسی كه طرح كرد كه بانك را بگذارید بیاید، یك روشنفكر متجدد ضدمذهبی فرنگی‌‌مآب بود ـ میرزا ملكم خان ـ و اولین كسی كه در برابر همین پدیده ایستاد، سیدجمال بود؛ كه از همین جامعه است.(8)
6. من به عنوان كسی كه رشتة كارش تاریخ و مسایل اجتماعی است ادعا می‌كنم كه در تمام این دو قرن گذشته در زیر هیچ قرارداد استعماری امضای یك آخوند نجف‌رفته نیست؛ در حالی كه در زیر همة این قراردادهای استعماری امضای آقای دكتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست. (باعث خجالت بنده و سركار).(9)
7. كمتر كسی است كه در این سال‌ها به شدت و با تكیه‌ای كه من دارم از «روحانیت» به عنوان «تنها پایگاه فرهنگی و معنوی ما كه در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب مصون و مستقل مانده» و «تنها جایی است كه چهره‌های علی‌واری اگر باشد باز در میان همین‌ها هست»، دفاع كرده باشد و آنهم به تكرار و با استدلال.(10)
اكنون این پرسش جدی قابل طرح است كه چرا اظهارات شریعتی دربارة روحانیت تا این حد متفاوت و حتی متناقض است؟!

2 ـ 2. احتمالات گوناگون دربارة اظهارات متناقض شریعتی

احتمال اول: تقیه

با توجه به برخی مخالفت‌های تند تعدادی از روحانیان با شریعتی، ممكن است عده‌ای چنین پندارند كه شریعتی از ترس مخالفان (ترس شخصی یا مكتبی) ناچار شده است تا در برخی مواقع به خاطر مصلحت‌اندیشی به تعریف و تمجید از روحانیت روی آورد:
دكتر شریعتی با گفتن اینكه روحانیت ما امضای خود را پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دكترها و مهندس‌ها بوده‌اند كه آن اسناد خیانت را امضا نموده‌اند، در نظر آقایان اعادة حیثیت برای خود نمود؛ اما این اظهار برای توبه و تطهیر كامل كافی نبود.(11)
هر چند این احتمال به طور صد در صد مردود نیست اما چون دفاع شریعتی از روحانیت، اولاً به سالهای قبل از درگیر شدنش با برخی روحانیان باز می‌گردد؛ و ثانیاً یك دفاع اصولی و مستدل است؛ لذا اظهارات مثبت او را به طور مطلق نمی‌توان حمل بر تقیه كرد.
به عنوان نمونه: شریعتی سالها قبل از درگیر شدن با برخی روحانیان، نه تنها از حامیان روحانیت بود، بلكه میزان علاقه و حساسیتش به این صنف بقدری زیاد بود كه حتی با مخالفان روحانیت نیز درگیر می‌شود (آنهم در غربت و در فضایی كاملاً ضدمذهبی و ضد روحانی) و اما توضیح این نمونه از زبان خود شریعتی:
در سال 1338 انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی فرانسه كه در آن ایام دست دستهایی بود... جلسه‌ای داشت با حضور جهانگیز تفضلی، و آقای رزم‌آرا سخنرانی می‌فرمود!! و تعبیراتی از این قبیل كه:
من هر وقت در ایران از جلوی مسجدی می‌گذشتم و صدای واعظی را می‌شنیدم حالم به هم می‌خورد، عقم می‌گرفت! من این مذهب را دوست ندارم، متنفرم، این آخوندها عامل بدبختی مملكت و پایگاه استعمار بوده‌اند....
من برخاستم و هر چه جز و پز زدم، اجازة حرف زدن ندادند. نوبت گرفتم، نوبتم نمی‌شد، تا با داد و قال خود را بر جلسه تحمیل كردم و گفتم:
اولاً: من از این آقای سخنران تعجب می‌كنم، امروز اگر به دورترین قبیلة آفریقایی هم سربزنید، این اصل بدیهی اخلاق و تمدن را آموخته‌اند كه به عقیدة دیگران ـ ظاهراً احترام بگزارند، شما تا چه حد «آمپرمآبل» هستید كه سالها در مركز تمدن و آزادی عقیده و احترام به عقاید دیگران زندگی می‌كرده‌اید، اما هنوز نم رطوبتی از مدنیت به درزتان نرفته است؟ شما كه از همه دعوت كرده‌اید احتمال می‌دهید كه كسانی چون من، هنوز خیلی روشنفكر نشده باشند كه بتوانند فرمایش‌های شما را تحمل كنند، چگونه بدون رعایت حرمت عقیدة امثال من، اینچنین هتاكی و اهانت می‌كنید؟
ثانیاً: آقا جان! مذهب كه كلوچه قندی نیست كه با ادا و اطوار خاص زنان آبستن كه ویار كرده‌اند و برای شوهرانشان ناز می‌كنند بگویید من مذهب را اصلاً دوست ندارم!!
ثالثاً: گفتید آخوندها پایگاه استعمار بوده‌اند، این یك مسئله ذوقی نیست كه بگویید من آخوند دوست دارم، من آخوند دوست ندارم؛ این یك مسئله عینی و تاریخی است؛ باید سند نشان بدهید و مدرك. تا آنجا كه من می‌دانم زیر تمام قراردادهای استعماری را كسانی كه امضا گذاشته‌اند همگی از میان ما تحصیلكرده‌های دكتر و مهندسو لیسانسیه بوده‌اند و همین ما از فرنگ‌برگشته‌ها. یك آخوند، یك از نجف برگشته اگر امضایش بود من هم مثل شما اعلام می‌كنم كه «آخوند دوست ندارم!!» اما از آن طرف، پیشاپیش هر نهضت ضداستعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی چهرة یك یا چند آخوند را در این قرن می‌بینیم؛ از سید جمال بگیر و میرزا حسن شیرازی و بشمار تا مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت و...(12)
بنابراین، نمی‌توان آن حجم عظیم از حمایت‌های اصولی و مستدل شریعتی را، آنهم در آن فضای ضد روحانی، صرفاً حمل بر تقیه كرد. البته منكر این هم نمی‌توان شد كه ممكن است انگیزة تقیه نیز تا حدودی در اظهارات مثبت او، به ویژه در آن شرایط خاص (حملات تند برخی روحانیان علیه شریعتی)، مؤثر بوده باشد.

احتمال دوم: تحول دیدگاه

عده‌ای نیز معتقدند كه تفاوت و تناقض دیدگاههای شریعتی ناشی از تحول در دیدگاه اوست؛ ابتدا كه اطلاعاتش دربارة روحانیت نادرست و ناقص بود، شروع به انتقاد كرد؛ وبعد كه اطلاعاتش اصلاح و تكمیل شد، به حمایت برخاست:
آنچه كه از بیانات دكتر شریعتی به چشم می‌خورد ـ در زمینة مقابله با روحانیت ـ ... : مربوط می‌شود به آن زمانی كه مرحوم دكترشریعتی با جریان قوی روحانیت متعهد و مبارز آشنا نبود. بعد از آنكه آشنا شد این حالت سردی یا اصطكاك به كلی از بین رفت و یا بسیار ضعیف شد.(13)
هر چند این احتمال هم، مانند احتمال نخست، به طور كامل مردود نیست اما با توجه به این نكته كه:
اولاً: دفاع شریعتی از روحانیت به سال‌های قبل از اصلاح و تكمیل اطلاعاتش باز می‌گردد (چنانكه نمونه‌ای از آن در نقد احتمال نخست گذشت و نمونه‌های دیگر هم می‌توان ارایه كرد).
ثانیاً: حتی در دوران اصلاح و تكمیل اطلاعاتش هم (یعنی در اواخر عمر) شاهد حملات تند او علیه روحانیت هستیم. به عنوان نمونه: شریعتی پس از تعطیلی اجباری حسینیة ارشاد كه تقریباً مصادق با اواخر عمر اوست به تاریخ 25/8/1351 در نقدی تند علیه روحانیت خطاب به همسرش می‌نویسد:
در این ماه رمضان لابد شنیدی كه چه‌ها كه این آخوندهای عجیب‌الخلقه نكردند! كتابها و اعلامیه‌ها و فحش‌ها و منبرها و معركه‌ها و فتواها... همه یكجا و با یك نقشه و یك آهنگ. و معلوم شد كه اینها همه سگ‌های استعمارند و تا كجا در این طبقه نفوذ كرده‌اند.(14) به طوری كه امروز تهدید می‌كنند كه با یك فتوا كارت را می‌سازیم و فردا می‌بینی رفته‌اند و فتوا را گرفته‌اند و آورده‌اند!(15)
لذا نمی‌توان حملات تند شریعتی را علیه روحانیت صرفاً ناشی از كاستی اطلاعاتش در یك دورة خاص دانست؛ همانگونه كه نمی‌توان دفاعیات او را هم ناشی از اصلاح و تكمیل اطلاعاتش در دوره‌ای دیگر قلمداد كرد.

احتمال سوم: تقسیم تاریخی روحانیت به دو گروه اصیل و غیراصیل

عده‌ای نیز معتقدند كه اظهارات شریعتی دربارة روحانیت، متناقض نیست؛ بلكه تناقض‌نما است. و كلید فهم درست ادبیاتش را خود او در مباحث گوناگون به دست داده است. در واقع شریعتی معتقد بود هم مذهب و هم علمای مذهب در طول تاریخ با دو چالش مواجه بوده‌اند:
ـ یكی مذهب تحریف شده (به عنوان عامل تخدیر جامعه در راستای تأمین منافع كانون‌های زر و زور) به جای مذهب ناب (كه نیاز فطری و عامل سعادت و نجات بشر است.)
ـ و دیگری علمای سوء و درباری (به عنوان عامل اصلی تحریف دین و توجیه‌گر نظام‌های طاغوتی و استكباری) به جای علمای اصیل (كه مفسران و مبلغان دین حقیقی، و پشتیبان مستضعفان در برابر مستكبران‌اند).
این نكتة مهم كه در فهم درست دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت نقش اساسی دارد در آثار گوناگون وی به طور مكرر و مؤكد آمده است.
هر چند برای مدلل كردن احتمال سوم، لازمست به مجموعة آثار شریعتی مراجعه كرد، اما چون اصل در این نوشتار بر مختصر گویی است، لذا تنها به خلاصة یكی از مصاحبه‌های او كه در بارة روحانیت است و در تاریخ 23/9/1350 در حسینیة ارشاد انجام شده بسنده می‌شود:
پرسش: «جنابعالی در مواردی از نوشتجات خود مانند: اسلام‌شناسی چاپ مشهد و فاطمه فاطمه است و تشیع علوی و انتظار و ... روحانیت شیعه را تجلیل كرده، فلسفة آن را گفته و خدمات آن را ارج نهاده‌اید؛ در عین حال در مواردی دیگر در مقام انتقاد از نابسامانی‌های غیر قابل انكار جامعة روحانی، مطلق و كلی و به استثناء سخن رانده و گروهی از علمای بزرگ حوزه‌های علمیه، فضلا و مدرسین و طلاب پارسا و زاهد و خدمتگزار را از انتقادات تند خود استثنا نكرد‌ه‌اید. این تناقض چرا؟ گاه آن همه ستایش، گاه این همه سرزنش!
پاسخ: اول باید بر سر معنی «روحانیت» توافق كنیم و مصادیق را معلوم نماییم و سپس از مسئلة انتقادات و نظریات من در این باره صحبت كنیم. من اساساً اصطلاح «روحانیت» را یك اصطلاح اسلامی و شیعی نمی‌دانم و معتقدم این اصطلاح اخیراً از مسیحیت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنین كلمه‌ای بدین معنا نیامده است. بلكه در اسلام به جای «روحانی» و «جسمانی»، ما «عالم» داریم و «متعلم». بنابراین باید به جای «روحانی» گفت «عالم اسلامی». حال ببینیم عالم اسلامی چه كسی است؟
به نظر من در درجة اول كسی كه قرآن‌شناس است. در درجة دوم كسی كه پیغمبرشناس است (یا با سیره و حدیث و سنت آشناست) و در درجة سوم كسی كه اهل بیت و سیره و شخصیت ائمه و اصحاب را می‌شناسد و در یكی از علوم اسلامی نظیر فلسفة اسلامی یا تاریخ اسلام، علم الحدیث، رجال، اصول، فقه و غیره متخصص است.(16) بقیه می‌مانند آدمهای نازنین و نورانی و مقدسی كه هیچ چیز و هیچ كس را نمی‌شناسند ولی شخصیت «روحانی»اند!! اینها را من نمی‌شناسم؛ هر چه هم خودم را سرزنش می‌كنم كه چرا نمی‌شناسم؟! باید بشناسم. ولی چه كنم؟! خدا استعدادش را نداده كه بفهمم اینها در اسلام چه مصرفی دارند؟! اگر چه عوام اینها را بیشتر از همة آنها كه نام بردم (یعنی علمای اسلامی) می‌شناسند و قدر و قیمتشان را خوب می‌دانند. من این تیپ را «روحانی» می‌نامم.
اما راجع به علمای اسلامی، این را می‌خواهم ادعا كنم و دهها قرینه و نمونة عینی بر اثبات آن دارم كه از میان نویسندگان و سخنرانان و حتی علما و فضلای اسلامی معاصر، هیچ كس ـ البته در حد امكانات و نوع كار و كاراكتر خودش ـ به اندازة من افتخار دفاع جدی و مؤثر عملی و فكری از این جامعة‌گرانقدری كه امید بزرگ و سرمایة عزیز ماست، نداشته است. دلیل؟
1. در اسلام‌شناسی آنجا كه...
2. در كتاب انتظار طلبه را...
3. در رسالة تحقیقی كه برای وزارت علوم نوشته‌ام و نیز در مقالة كویر...
4. در تشیع علوی و صفوی نشان داده‌ام كه علمای شیعه...
5. در تاریخ ادیان گفته‌ام كه علمای شیعه...
6. در مقایسه با دیگر روحانیون: علمای شیعه...
7. در درس اسلام‌شناسی ـ حسینیة ارشاد ـ نقل كردم كه ...
8. در مدت قریب به شش سال در اروپا ـ از 1338 تا 1343 ـ در برابر سیل اتهامات ریشه‌دار و مجهزی كه نثار جامعة علمای مذهبی و نقش اجتماعیشان می‌شد و پیداست كه در این راه، بسیاری از جناح‌های متضاد با هم متفق بودند، در میان روشنفكران اروپایی، دانشجویان ایرانی و حتی در شكل كنفرانس‌ها و گزارش‌ها و تحقیق‌های علمی در رشتة جامعه‌شناسی مذهبی، میان استادان و دانشجویان دانشگاه، من دفاعیاتی كه از اصالت آنان و نقش اجتماعی آگاه آنان كرده‌ام و آثاری كه در قضاوت قشر‌های وسیعی داشته‌ است، حقیقتی است كه تفصیل آن حاكی از خودنمایی است و هرگز از آن سخن نگفته‌ام و اینجا فقط برای اثبات ارادتی كه به این جبهه می‌ورزم بدان اشاره كردم و در عین حال هر كه از خارج آگاهی دارد، از آن آگاه است. این بود نظر من نسبت به علمای مذهبی ما و آن هم نظرم نسبت به روحانیت بدان معنا.(17)
البته پرسشی در اینجا مطرح می‌شود و آن اینكه: آیا تمام انتقادات شریعتی را می‌توان حمل بر روحانیت غیراصیل كرد؟ به عبارت دیگر: آیا هیچ اختلافی میان شریعتی و روحانیت اصیل وجود نداشته و هیچ گفتگو و بحثی میان شریعتی و روحانیت راستین در نگرفته است؟
بی‌شك چنین نیست و دست كم بخشی از انتقادات شریعتی ناظر به روحانیت اصیل است؛ لذا بحث را با طرح احتمال چهارم پی می‌گیریم.

احتمال چهارم: اختلاف پسر با پدر

اگر براساس احتمال سوم بپذیریم كه بخش كثیری از حملات شریعتی، ناظر به علمای سوء و درباری است،(18) در احتمال چهارم این بحث مطرح می‌شود كه: ضمن آنكه بخش دیگر انتقادات وی ناظر به علمای راستین است، اما این انتقادات از نوع حملات پیشین نیست، بلكه در حد اختلاف میان پسر با پدر می‌باشد؛ آنهم پسری كه مدعی است به حرمت پدر و مصالح خانوادگی توجه دارد:
این را همین جا بگویم كه كسی چون من و امثال من كه این حرف‌ها را می‌زند، این جور عقایدی دارد، و اینچنین فكر می‌كند، ممكن است انتقاداتی به شیوة تبلیغ مذهبی یا شیوة تحلیل بعضی از مسایل اعتقادی داشته باشد. ممكن است با روحانی یا روحانیت در بعضی از مسایل اختلاف سلیقه داشته باشد. و ممكن است با فلان عالم مذهبی ـ روحانی‌یی كه عالم جدی مذهبی است و روحانی واقعی دین است، اختلافات فراوانی داشته باشم، و او به شدت به من بتازد و من به شدت به او حمله كنم. اما اختلاف من و او، اختلاف پسر و پدری است در داخل خانواده و وقتی كه به همسایه و بیگانه می‌رسد، یك خانواده هستیم و كوشش می‌كنم تا اختلافات خانوادگی این نسل و نسل پیش را ـ كه هر دو براساس یك ایمان، یك تعصب و دلسوز و یك هدف است ـ به كوچه و بازار نكشانم و در معرض عام مطرح نكنم، تا كسی كه نه تنها با من یا با آن نسل پیش، یا اصلاً با این خانواده دشمن است، بهترین وسیله را در دست نگیرد.
متأسفانه مرحوم شریعتی به این تشخیص خود كه تشخیص درستی هم بود، به طور دقیق و كامل عمل نكرد و اختلافات خانوادگی را به كوچه و بازار كشاند و اسباب سوء استفادة دشمن مشترك (استبداد) را فراهم كرد. به عنوان نمونه: سرتیبپ بهرامی (رئیس ساواك خراسان) در بارة شریعتی خطاب به همكارانش می‌نویسد:
من قبلاً هم گفتم ساواك باید از این عنصر استفاده كند بر علیه كمونیسم، بر علیه چپ‌ها، بر علیه آخوندبازی. زیرا در این مسایل كاملاً وارد است.(19)

2 ـ 3. جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

در یك نگاه كلان، به طور خلاصه می‌توان گفت: مرحوم شریعتی نه تنها مخالف دین و روحانیت نبود، بلكه یكی از مدافعان جدی و اصولی دین و روحانیت بود. اما هم در برداشت از دین و روش تبلیغ آن اشتباهاتی داشت و هم در تحلیل روحانیت و نوع تعامل با آن. و چون فردی دلسوز و صادق بود در اواخر عمرش وصیت كرد تا یكی از علمای راستین و فرزندان برجستة مكتب اهل بیت عصمت و طهارت ـ یعنی استاد گرانقدر، جناب آقای محمدرضا حكیمی ـ مسئولیت بررسی و اصلاح آثار او را بپذیرد:
برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوا، آزادی و ادب، دانش و دین، محمدرضا حكیمی.
... و اما برادر! من به اندازه‌ای كه در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم... آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امكانات و كم بودن فرصت، خام و عجولانه(20)و پر غلط و بد چاپ شده است ... اینك من همة اینها را ـ كه ثمرة عمر من و عشق من است و تمام هستی‌ام و همة اندوخته‌ام و میراثم ـ با این وصیت شرعی، یك جا به دست شما می‌سپارم و با آنها هر كاری كه می‌خواهی بكن. فقط بپذیر ... ویعه‌ام را به دست كسی می‌سپارم كه از خودم شایسته‌تر است... سرپرستی و تربیت همة این عزیزتر از كودكانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و ... خود در انتظار هر چه خدا خواهد. (مشهد ـ آذر ماه 1355)(21)
ای كاش استاد حكیمی این مسئولیت را پذیرفته بود تا هم بخش‌های مفید و زیبای آثار مرحوم شریعتی از انزوا خارج شود و استفادة عام یابد و هم علاقمندان به آثارش از لغزشگاه‌های آن در امان مانند. ولی افسوس!

3. كلام آخر: شریعتی در پرتو مطهری زیباتر است

هر چند به اعتراف خود شریعتی آثارش «خام» و «عجولانه» است، اما چون به هر حال هنوز بوی عشق به دین و ارزش‌های الهی و حساسیت نسبت به سرنوشت مردم از آن به مشام جان می‌رسد، لذا در میان بخشی از جوانان ما مطرح است. اما چون خامی و شتاب، بویژه در حوزة مسایل اعتقادی و اجتماعی، پر آفت و خطرناك است، برای در امان ماندن از این آفت نیز باید چاره‌ای اندیشید.
چاره‌ای كه خود آن مرحوم اندیشید ـ یعنی وصیت به استاد حكیمی ـ متأسفانه تاكنون عملی نشده است؛ و از این پس نیز بسیار بعید به نظر می‌رسد كه عملی شود؛ مگر آنكه آن عزیز فرزانه، با صلاحدید خود، مسئولیت انجام این وصیت را به كسی دیگر واگذار كنند.
به هر حال تا اصلاح آثار آن مرحوم، برای بهره‌برداری مفید و پیشگیری از عوارض احتمالی دنیوی و اخروی لازمست چاره‌ای دیگر بیندیشیم؛ و آن اینكه: تشنه كامان معارف دینی و اجتماعی قبل از ورود به كویر اندیشة شریعتی، ابتدا از چشمه‌ساز زلال و مطهر اندیشة ناب شهید مطهری سیراب شوند و توشه‌ای از معرفت آن شهید اندیشه فراهم سازند؛ كه اگر چنین كنند، دیگر هراسی از گم شدن قبله در قلب اقیانوس اندیشه‌های كویری آن عزیزی كه ابوذروار زیست و ابوذر وار رخت از جهان بر بست نخواهد بود:
بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در كنار مطهری مطالعه كنیم. تركیبی از زیبایی‌های شریعتی را با بتون آرمة اندیشة اسلامی مطهری به وجود بیاوریم. آن به نظر من همان مرحلة نوینی است كه نسل ما به آن نیاز دارد.(22)

پی نوشت ها :

1 . مكتوبات شریعتی، ص 138.
2 . مجموعة آثار 1 (با مخاطب‌های آشنا)، ص 7.
3 . برای آشنایی بیشتر با مواضع منفی شریعتی دربارة روحانیت ر.ك. به:
1) نامه‌ها / صص: 8، 11 تا 13، 24 تا 26، 29 تا 32، 42، 73، 96، 145 و 279.
2) تشیع علوی و تشیع صفوی / صص: 39، 43 (پاورقی)، 56، 101، 115 تا 120، 121 تا 124، 132، 133، 152 تا 174، 183، 185، 187.
4 . مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه. دكتر حسین رزمجو. ص 43)
5 . تشیع علوی و تشیع صفوی. ص ... (به نقل ازشریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 390)
6 . مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه، دكتر حسین رزمجو، ص 43)
7 . عقیده. ص . (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
8 . اسلام‌شناسی (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 391)
9 . عقیده، ص . (به نقل از شریعتی در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
10 . نامه‌ها، صص: 127 و 128.
11 . از مقدمة مهندس مهدی بازرگان بر كتاب «دكتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها». به كوشش: جعفر سعیدی، ص 33.
12 . از مصاحبة شریعتی در حسینیة ارشاد در تاریخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستین وارونه. دكتر حسین رزمجو، ص 45)
13 . از مصاحبة اختصاصی سروش با حضرت آیت‌الله سید علی خامنه‌ای (به نقل از: شریعتی در نگاه مطبوعات. جلد اول. به كوشش: حیدر شجاعی ـ قاسم میرآخوری. ص 404). البته تحلیل مقام معظم رهبری در توجیه حملات شریعتی علیه روحانیت مبتنی بر دو علت است: یكی همانكه در احتمال دوم آمد و دیگری آنچه كه در احتمال سوم خواهد آمد.
14 . مسئلة نفوذ در روحانیت مسئله بسیار مهمی است كه حضرت امام خمینی(ره) نیز در آثار و بیانات خود مكرر به آن اشاره كرده است. به عنوان نمونه در كتاب شریف و گرانسنگ ولایت فقیه در چند جا دربارة ضرورت پاكسازی حوزه‌های مقدس علمیه از علمای نفوذی استعمار و استبداد یاد می‌كند:
1) ولایت فقیه. صص 3 و 4: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد؛ ... بعد از آنها نوبت به طوایفی رسید كه به یك معنا شیطان‌تر از یهودند. اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش یا بیشتر به كشورهای اسلامی راه پیدا كردند و ... مبلغینی كه در حوزه‌های روحانیت درست كردند و عمالی كه در دانشگاه‌ها و مؤسسات تبلیغات دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و مستشرقینی كه در خدمت دولت‌های استعمارگر هستند همه دست به دست هم داده و در تحریف حقایق اسلام كار كردند. به طوری كه بسیاری از مردم و افراد تحصیل كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده‌اند.»
2) ولایت فقیه، ص 136: «اینها از فقهای اسلام نیستند و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم كرده تا دعا كنند.»
15 . نامه‌ها، ص 9.
16 . البته مرحوم شریعتی در این مصاحبه تمام شاخص‌های خود را دربارة‌ روحانیت اصیل (علمای اسلامی) بیان نكرده، و تنها به ویژگی‌های علمی این صنف پرداخته و از معیارهای اجتماعی كه در سایر آثار او وجود دارد یا غفلت كرده، یا به خاطر محدودیت‌های ناشی از یك مصاحبه، از آن عدول كرده است.
17 . پوستین وارونه، ‌دكتر حسین رزمجو، صص 37 تا 47.
18 . كه البته ممكن است در تعیین برخی مصادیق خطا كرده باشد.
19 . نهضت امام خمینی. سید حمید روحانی، ج 3، ص 281.
20 . تأكیدها از اینجانب است.
21 . شریعتی از دیدگاه شخصیت‌ها. به كوشش: جعفر سعیدی. صص 77 تا 80.
22 . مقام معظم رهبری. روزنامة جمهوری اسلامی. ضمیمة جنگ هفته. 30 خرداد 1360 (به نقل از: دكتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیت‌ها. به كوشش: جعفر سعیدی. ص 99.

منبع: باشگاه اندیشه
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:57
شخصیت ها و بزرگان
زندگی نامه دکتر علی شریعتی
زندگی نامه دکتر علی شریعتی

زندگی

دکتر شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در مزینان ازتوابع شهرسبزوار متولد شد. شریعتی در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای ادبیات فارسی به ‌فرانسه رفت و در مدرسه زبانهای شرقی پاریس بنا به پیشنهاد جمالزاده تز دکترای خود را در زمینه تصحیح دکترای بلخ نوشت و با حداقل نمره لازم کار خود را به اتمام رسانید. شریعتی در سال ۱۳۴۳ به‌ایران بازگشت و ابتدا به‌عنوان دبیر دبیرستان و سپس به‌عنوان استادیار دانشگاه مشهد شروع به فعالیت کرد. دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸ به‌ حسینیه ارشاد در تهران دعوت شد و از آن زمان با سلسله سخنرانیهای معروف خود به مبارزه ضد حکومت شاه پرداخت. از دکتر شریعتی دهها جلد کتاب و مقاله تحقیقی و متون سخنرانی برجای مانده‌ است. علی شریعتی روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ درگذشت. آرامگاه وی در سوریه است.

بیو گرافی و شرح حال دکتر علی شریعتی

نگاهی به زندگی دکتر علی شریعتی با بازخوانی کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته پوران شریعت رضوی (همسر دکتر)
در فاصله سال‌های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌کرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تکنیک ‌تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاس‌های وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. سال شمار زندگی دکتر : ۱۳۱۲: تولد ۲ آذر ماه ۱۳۱۹: ورود به دبستان «ابن یمین» ۱۳۲۵: ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد» ۱۳۲۷: عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی ۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد ۱۳۳۱: اشتغال در ادارهٔ فرهنگ به عنوان آموزگار. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه و دستگیری کوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان. ۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی ۱۳۳۳: گرفتن دیپلم کامل ادبی ۱۳۳۵: ورود به دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر غفاری ۱۳۳۶: دستگیری به همراه ۱۶‌ نفر از اعضاء نهضت مقاومت ۱۳۳۷: فارق‌التحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول ۱۳۳۸: اعزام به فرانسه با بورس دولتی ۱۳۴۰: همکاری با کنفدراسیون‌ دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نشریه‌ ایران آزاد ۱۳۴۲: اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاس‌های جامعه‌شناسی ۱۳۴۳: بازگشت به ایران و دستگیری در مرز ۱۳۴۵: استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد ۱۳۴۷: آغاز سخنرانی‌ها در حسینیه ارشاد ۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی ۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی ۱۳۵۴: خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد ۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت.

سال‌های کودکی و نوجوانی

دکتر در کاهک ازروستاهای بخش داورزن شهرسبزوار متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سال‌های کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب دار ده کاهک).
دکتر در سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابن‌یمین در مشهد، ثبت نام کرد اما به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضاخان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر دکتر)، خانواده را بار دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابن‌یمین برمی‌گردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیت‌های استاد کم می‌شود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در کتاب خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به تدریج از او روشنفکری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.

آغاز کار آموزی

با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در ادارهٔ فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتب‌پور در کلاس‌های شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه می‌کرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این کتاب‌ها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتاب‌فروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیات‌انسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد. دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاس‌ها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را می‌آزمود. هفته‌ ای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گه‌گاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ می‌کرد. در این دوران فعالیت‌های او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.

ازدواج

در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسی‌هایش ازداوج کرد. دکتر در این دوران روزها تدریس می‌کرد و شب‌ها را روی پایان‌نامه‌اش کار می‌کرد. زیرا می‌بایست سریع‌تر آن را به دانشکده تحویل می‌داد. موضوع تز او، ترجمه کتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دکتر سر موقع رساله‌اش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شده‌است. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.

دوران اروپا

عطش دکتر به دانستن و ضرورت‌های تردید ناپذیری که وی برای هر یک از شاخه‌های علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد می‌کرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی قبل از هر کاری باید جایی برای سکونت می‌یافت و زبان را به طور کامل می‌آموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس-آلیانس) ثبت نام کند. پس روزها در آلیس زبان می‌خواند و شب‌ها در اتاقش مطالعه می‌کرد و از دیدار با فارسی‌زبانان نیز خودداری می‌نمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمی‌توانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند، پس با یک کتاب فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه می‌برد. وی کتاب «نیایش» نوشته الکسیس کارل را ترجمه می‌کرد.
فرانسه در آن سال‌ها کشور پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سال‌ها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشورها نیز نفوذ کرده بود.

تحصیلات و اساتید

دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلی‌اش می‌تواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع رساله‌اش را کتاب‌ «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته صفی‌الدین قرار داد.
بعد از این ساعت‌ها روی رساله‌اش کار می‌کرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گسترده‌تر از سطح دکترایش بود. ولی کارهای تحقیقاتی رساله‌اش کار جنبی برایش محسوب می‌شد. درس‌ها و تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی انجام می‌شد. یکی در کلژدوفرانس در زمینه جامعه شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت‌های سازمان‌های دانشجویی ایران در اروپا شرکت می‌کرد. در سال‌های ۴۰-۴۱ در کنگره‌ها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامه‌های ایران آزاد، اندیشه جبهه در امریکا و نامهٔ پارسی حضور فعال داشت. ولی به تدریج با پیشه گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با خواندن کتاب «دوزخیان روی زمین»، نوشته فرانس فانون با اندیشه‌های این‌نویسنده انقلابی آشنا شد و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن که به قلم ژان‌پل سارتر بود، استفاده کرد.
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغ‌التحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه‌ دیدار می‌کرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو می‌کرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محل‌ها برگزار می‌شد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر علی‌رغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با آن سابقه سیاسی – امکان تدریس در دانشگاه‌ها را نخواهند داد و نیز علی‌رغم اصرار دوستان هم فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهٔ ایران و توده‌های مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب.

از بازگشت تا دانشگاه

دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازم‌الاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدت‌ها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنی‌های بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سال‌های ۴۵-۴۸ سال‌های نسبتاً آرامی برای خانوادهٔ او بود. دکتر بود و کلاس‌های درسش و خانواده. تدریس در دانشکدهٔ ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانواده‌اش تمام کارهای او محسوب می‌شد.

دوران تدریس

ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در دانشکده مشهد، استخدام می‌شود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدن‌های غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز می‌کرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز می‌کرد. دکتر، مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده بود، بیان می‌کرد و شاگردانش سخنان او را ضبط می‌کردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده می‌شد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش می‌شد. از جمله، کتاب اسلام‌شناسی‌ مشهد و کتاب تاریخ‌تمدن از همین جزوات هستند.
اغلب کلاس‌های او با بحث و گفتگو شروع می‌شد. پیش می‌آمد دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ‌های او بی‌اختیار دست می‌زدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی و دوست بود. اگر وقتی پیدا می‌کرد با آنها در تریا چای می‌خورد و بحث می‌کرد. این بحث‌ها بیشتر بین دکتر و مخالفین‌ اندیشه‌های او در می‌گرفت. کلاس‌های او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته‌ها درس خود را تعطیل می‌کردند و به کلاس او می‌آمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلی‌ها کافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچه‌های کلاس، می‌نشستند. در گردش‌های علمی و تفریحی دانشجویان شرکت می‌کرد. او با شوخی‌هایشان، مشکلات روحیشان و عشق‌های پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، کتاب «کویر» را چاپ کرد. حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای او، که در امور دیگر بی‌توجه و بی‌نظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود. (کویر نوشته‌های تنهایی اوست).
در فاصله سال‌های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌کرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تکنیک‌تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاس‌های وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دکتر، با موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداری دکتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد، تا روی آن کار کند. به هر حال عمر کوتاه تدریس دانشگاهی دکتر، به این شکل به پایان می‌رسد.

حسینیه ارشاد

این دوره از زندگی دکتر، بدون هیچ گفتگویی پربارترین و درعین حال پر دغدغه‌ترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عده‌ای از شخصیت‌های ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامهٔ آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران، از شخصیت‌هایی چون آیت‌لله مطهری دعوت می‌شد تا با آنان همکاری کنند. بعد از مدتی از طریق استاد شریعتی (پدر دکتر) که با ارشاد همکاری داشت، از دکتر دعوت شد تا با آنان همکاری داشته باشد که این همکاری با ارائه دو مقاله با رویکرد جدید دینی از سوی دکتر اغاز شد که تمجید استاد مطهری را در یی داشت. در سال‌های اول همکاری دکتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشکده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانی‌های او مشروط به اجازه دانشکده بود، برای همین بیشتر سخنرانی‌ها در شب‌جمعه انجام می‌شد، تا دکتر بتواند روز شنبه سر کلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفکر نبودن دکتر و بعضی از مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸، این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد که دکتر دیگر در ارشاد سخنرانی نکند. اما بعد از تشکیل جلسات و و نشست‌هایی، دکتر باز هم در حسینیه سخنرانی کرد. هدف دکتر از همکاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانی‌های او، خود گواهی آشکار بر این نکته‌است. در سخنرانی‌ها، مدیریت سیاسی کشور به شیوه‌ای سمبلیک مورد تردید قرار می‌گرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، کاروان حجی به مکه اعزام می‌کند تا در پوشش اعزام این کاروان به مکه، با دانشجویان مبارز مقیم در اروپا، ارتباط برقرار کنند.
دکتر با وجود ممنوع‌الخروج بودن، با تلاش‌های بسیار، با کاروان همراه می‌شود. تا سال ۵۰دکتر همراه با کاروان حسینیه، سه سفر به مکه رفت که نتیجه آن مجموعه سخنرانی‌های میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانی‌ها تحت عنوان حج در مکه بود، که بعدها به عنوان کتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در راه برگشت به مصر رفت، که این سفر ره‌آورد زیادی داشت، از جمله کتاب آری این چنین بود برادر.
در سال‌های ۴۹-۵۰، دکتر بسیار پر کار بود. او می‌کوشید، ارشاد را از یک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این کار می‌کند، در حالی که در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، که باعث به وجود آمدن جوی یک‌دست‌تر و هم‌فکرتر شد. با رفتن این افراد، پیشنهادهای جدید دکتر، قابل اجرا شد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاس‌های دکتر شرکت می‌کردند. در ارشاد، کمیته‌یی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانی‌ها شد. به دکتر امکان داده شد که به کمیته‌های نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دکتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از سویی و تهدیدهای ساواک از سوی دیگر هر روز او را بی‌حوصله تر می‌کرد و رنجش می‌داد. دیگر حوصله معاشرت با کسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیری‌های فکری، درگیری‌های شغلی هم داشت. عملاً حکم تدریس او در دانشکده لغو شده بود و او کارمند وزارت علوم محسوب می‌شد. وزارت علوم هم، یک کار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، کار ارشاد سرعت غریبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخش‌های هنری حساسیت خاصی نشان می‌داد. دانشجویان هنر دوست را تشویق می‌کرد تا نمایشنامه ابوذر را که در دانشکده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر اجرا کنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یکی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه، در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد، تا حدی که در زمان اجرای نمایش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد، درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.

آخرین زندان

از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دکتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانی‌های دکتر با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۵۲، دکتر در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه کرد. بعد از جمع‌آوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت. شکنجه‌های او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام می‌شد و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقات‌ها بود. دکتر اجازه استفاده از سیگار را داشت ولی کتاب نه!! بعد از مدتی هم حکم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در تمام مدت ساواک سعی می‌کرد دکتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه کند. ولی موفق نشد. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز برخوردار. او با نیروی ایمان بالایی که داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریک تحمل کند. در این مدت خیلی از چهره‌های جهانی خواستار آزادی دکتر از زندان شدند. به هر حال دکتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در کنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یک سره تحت کنترل و نظارت ساواک بود. در واقع در پایان سال ۵۳، که آزادی دکتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دکتر مکرر به سازمان امنیت احضار می‌شد، یا به در منزل اومی‌رفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همکاری از او را داشتند. با این همه، او به کار فکری خود ادامه می‌داد. به طور کلی، مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور می‌نوشت. در همان دوران بود که کتاب‌هایی برای کودکان نظیر کدو تنبل، نوشت.
در دوران خانه‌نشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شرکت فرزندانش در جلسات تاکید می‌کرد. بر روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی می‌ورزید. در سال۵۵، با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیت‌ها ادامه دهد. راه‌های زیادی برای خروج دکتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه با اسم مستعار و …
بعد از مدتی با کوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد برای بلژیک بلیط گرفت. چون کشوری بود که نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی کرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حرکت بسیار نگران بود. سر را به زیر می‌انداخت تا کسی او را نشناسد. اگر کسی او را می‌شناخت، مانع خروج او می‌شدند. و به هر ترتیبی بود از کشور خارج شد. دکتر نامه‌ای به احسان از بلژیک نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریکا تحقیق کند.
ساواک در تهران از طریق نامه‌یی که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از کشور شده بود و دنبال رد او بود. دکتر بعد از مدتی به لندن، نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد. بدین ترتیب کسی از اقامت دوهفته‌یی او در لندن با خبر نشد. پس از یک هفته، دکتر تصمیم گرفت با ماشینی که خریده بود از طریق دریا به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جواب‌های گنگ و نامفهوم دکتر، که می‌خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشکوک می‌شود. ولی به دلیل اصرارهای دکتر حرف او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یکی از اقوام قبول می‌کند. این خطر هم رد می‌شود. بعد از این ماجرا، دکتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه می‌شود که از خروج همسرش و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن می‌رود و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه می‌آورد. دکتر در آن شب اعتراف می‌کند که جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا می‌تواند او را به وطن بازگرداند، او می‌گوید که فصلی نو در زندگیش آغاز شده‌است. در آن شب، دکتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام بود و عصبی … شب را همه در خانه می‌گذرانند و فردا صبح زمانی که نسرین، خواهر علی فکوهی، مهماندار دکتر، برای باز کردن در خانه به طبقه پایین می‌آید، با جسد به پشت افتاده دکتر در آستانه در اتاقش روبه‌رو می‌شود. بینی‌اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فکوهی تماس می‌گیرند و خواستار جسد می‌شوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. و بالاخره در کنار مزار زینب آرام گرفت!…

مجموعه آثار

1. با مخاطب‌های آشنا
2. خود سازی انقلابی
3. ابوذر
4. ما و اقبال
5. تحلیلی از مناسک حج
6. شیعه
7. نیایش
8. تشیع علوی و تشیع صفوی
9. تاریخ تمدن (جلد1 و 2)
10. هبوط در کویر
11. حسین وارث آدم
12. چه باید کرد ؟
13. زن
14. مذهب، علیه مذهب
15. جهان‌بینی و ایدئولوژی
16. انسان
17. انسان بی خود
18. علی
19. روش شناخت اسلام
20. میعاد با ابراهیم
21. اسلام شناسی
22. ویژگی‌های قرون جدید
23. هنر
24. گفتگوهای تنهایی
25. نامه‌ها
26. آثار گوناگون (دو بخش)
27. بازگشت به خویش، بازگشت به کدام خویش
28. باز شناسی هویت ایرانی - اسلامی
29. جهت گیری‌های طبقاتی در اسلام
30. درس‌های حسینیه ارشاد (۳جلد)
منبع:باشگاه اندیشه

 http://rasekhoon.net/article/show/157826/زندگی-نامه-دکتر-علی-شریعتی/

پنج شنبه 31/5/1392 - 21:57
شخصیت ها و بزرگان
نگاهی مختصر به نقاط مثبت و منفی اندیشه‌ی شریعتی

 

نویسنده: مرتضی حسینی
دکتر علی شریعتی جامعه‌شناسی دین‌پژوه و در سلسله کردار سیاسی خود، اندیشمندی انقلاب‌ساز بود. سلسله سخنرانی‌های وی پیرامون اسلام‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ اسلام در حسینیه‌ی ارشاد، با استقبال وسیع طبقه‌ی جوان و دانشجویان روبه‌رو شد. سخنرانی‌هایویدر حسینیه‌ی ارشاد، آن قدر شهرت پیدا کرد که علاوهبردانشجویان، عده‌ی زیادی از روشن‌فکران جوان را به خود جذب کرد، کتاب‌ها و نوشته‌های او نیزبا تیراژ بی‌سابقه‌ای انتشار یافت و نوار گفته‌هایش نیز در سراسر ایرانپخش گردید و بدین ترتیب، دکتر شریعتی به تعبیر برخی به «معلم انقلاب»[1] تبدیل شد که حتی گاه وی را «ایدئولوگ انقلاب» نیز می‌خوانند.[2]
وی کنشگری اثرگذار بر قشر دانشجو و روشن‌فکران دینی بود که دامنه‌ی اثرگذاری‌اش حتی مقطع زمانی پس از انقلاب را درنوردید. این امر اما موجب نمی‌گردد که نظرات وی فارغ از انتقاد و ارزیابی‌های نقادانه باشد؛ چرا که هر اندیشه‌ای قابل نقد است و نقد آن موجب پویایی و تحول فکر می‌گردد. در همین راستا، نوشتار مزبور در صدد ارزیابی اندیشه و آرای شریعتی با تأکید بر نقاط قوت و ضعف آن است.

نقاط قوت آرای شریعتی

1. جامعه‌شناسی دین‌مدار

علی شریعتی در رهیافت جامعه‌شناسانه‌ی خود، جامعه‌شناسی مبتنی بر یک مکتب فکری را ترجیح می‌دهد. او صرفاً به تبیین وضعیت موجود نمی‌پردازد، بلکه راهی برای بهتر شدن را نیز تجویز می‌کند و داده‌های جامعه‌شناسی را در خدمت آرمان‌های متعالی بشری قرار می‌دهد. وی با تلفیق آموزه‌های جامعه‌شناسی غربی با آموزه‌های مذهبی‌اش، در پی تبیین دیدگاه مکتب اسلام نسبت به محیط اجتماعی و جامعه‌ی اطراف خود است. وی با رد بی‌طرفی دانش، چنین باور دارد که:
«عالم باید پیش از تحقیق از عقیده آزاد باشد و پس از تحقیق به آن پایبند.»[3]

2. نقد مارکسیسم

شریعتی برای آنکه جامعه‌شناسی مکتبی خود را ارائه دهد، در وهله‌ی نخست، در مقابل جامعه‌شناسی پوزیتیویستی قرار گرفت. وی بر این باور بود که بینش مکتبی در مقابل جامعه‌شناسی پوزیتیویستی از توان بیشتری برای تحلیل تحولات اجتماعی برخوردار است.[4] وی در وهله‌ی دوم، با نفی جامعه‌شناسی پوزیتیویستی، برتری جامعه‌‌شناسی مکتبی اسلامی را بر جامعه‌شناسی مکتب مارکسیستی، که بر فضای آن زمان غالب بود، به رخ می‌کشد.
وی به کارل مارکس، بابت آنچه درک نادرست از مفهوم «زیربنا» می‌خواند، انتقاد می‌کند؛ چرا که از نظر وی، بردگی، سرواژی، فئودالیسم، بورژوازی و سرمایه‌داری را نمی‌توان به عنوان زیربنا پذیرفت. از نظر شریعتی، زیربنای هابیلی و زیربنای قابیلی به جامعه‌ی توحیدی و جامعه‌ی شرک شکل می‌دهند. به اعتقاد وی، آنچه اصالت دارد همین تقسیم جوامع به جامعه‌ی توحیدی و جامعه‌ی مشرک است و تقسیم‌بندی‌هایی نظیر جوامع سرمایه‌داری و کمونیستی یا جوامع دمکراتیک و دیکتاتوری، از ملاک تقسیم‌بندی اصیلی برخوردار نیستند.[5]
مقابله با مارکسیسم، که بر بخشی از فضای روشن‌فکری و دانشگاهی آن زمان جامعه حاکم بود، با توسل به آموزه‌های خودش از نقاط قوت شریعتی است.
شریعتی هرچند از گفتمان مارکسیسم وام گرفت، اما به خلق معانی و گنج‌واژه‌ی جدیدی پرداخت که تغییرات نمادین و زبانی را در نظم گفتاری وی تجربه می‌کرد. این‌چنین بود که مبارزه‌‌ی مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالکیت جمعی را به بیت‌المال، رهبری را به امامت، زندگی بی‌معنای بورژوازی را به دنیوی بودن، حکومت مردم را به اجماع تعبیر کرد. وی معتقد شده بود که در قبال تغییرات و واژه‌هایی چون مبارزه‌ی مسلحانه‌ی توده¬ها، مسئولیت از میان برداشتن طبقات، خدایی انسان بر طبیعت، حذف مالکیت خصوصی، برقراری مالکیت جمعی، از خود بیگانگی، زندگی پست بورژوایی و جامعه‌ی بی‌طبقه، دین اسلام واژه‌های معادل دقیقی دارد.[6] این امر موجب شد تا به تعبیری شاید تفسیری نوین از اسلام شکل بگیرد که زمینه‌ی فکری انقلاب را آماده می‌ساخت.

3. اسلام انقلابی

علی شریعتی را یکی از نظریه‌پردازان برجسته‌ی انقلاب اسلامی می‌دانند. وی در جست‌وجوی بازگشت به اسلام به مثابه‌ی یک ایدئولوژی بود و در همین راستا، تفکرش حول محور ایدئولوژی می‌چرخید. حاصل کار وی ارائه‌ی یک دستگاه فکری است که سیمایی از مکتب اسلام به شمار می‌رود. در این دستگاه فکری، جهان‌بینی توحیدی زیربنای مکتب است. او با کاربرد ادبیات آمیخته با آموزه‌های اسلامی و آیات قرآنی و روش‌شناسی تأویلی‌ـ‌تطبیقی، به سراغ مذهب رفت و پویایی و خلاقیت فکری خود را در بداعت نظریه‌پردازی خویش نشان داد.
شریعتی با باور به تعامل بین ایدئولوژی و روشن‌فکری، موجب شد تا روشن‌فکری از قالب صرف فکل‌ـ‌کراوات خارج شود. وی رابطه‌ی ایدئولوژی و روشن‌فکری را لازم و ملزوم و ظرف و مظروف یکدیگر می‌دانست؛ چرا که ایدئولوژی مشخص‌کننده‌ی تیپ فکری یک روشن‌فکر است و کسی نباید بدون داشتن برچسب ایدئولوژی، کار روشن‌فکری کند.[7]
وی با چنین چینشی بود که بر اساس بینش توحیدی خویش، تفسیری انقلابی از اسلام ارائه کرد. شریعتی بر حیاتی بودن نقش ایدئولوژی در حفظ دستاوردهای انقلابی تأکید داشت و در این باره، انحراف انقلاب را زمانی می¬دانست که انقلاب منحط و منجمد شود و به صورت فرهنگ و تمدن درآید. وی بر این اعتقاد بود که باید همواره نظام علمی و تمدن را همچون ابزارهایی برای ایدئولوژی استخدام کرد.[8] اسطوره‌سازی وی از شخصیت‌هایی چون ابوذر، مقداد، زینب (سلام الله علیها) و حسین (علیه السلام) و گرایش شدید وی به آرمان‌گرایی، مختصات ویژه‌ی قرائت ایدئولوژیک وی از دین است.
شریعتی در این قرائت بر این باور بود اگر دین به کار دنیای مردم نیاید، به کار آخرت آن‌ها نیز نخواهد آمد و در همین راستا، ابوذر را به جای بوعلی سینا می‌نشاند؛ چرا که بوعلی نماد اسلام فلسفی و ابوذر نماد اسلام ایدئولوژیک است؛ ابوذر یک انقلابی ظلم‌ستیز و عدالت‌خواه است[9] که به کار انقلاب می‌آید. بنابراین وی تفسیری انقلابی بر اساس ایدئولوژی اسلام از دین شکل داد و کشنگران سرخورده از نظام شاهنشاهی را در قالب آرای خویش هویتی نوین و پویا بخشید.

4. نظریه‌پردازی دمکراسی متعهد

شریعتی همچنین با تلفیق آموزه‌های دینی و چپ، لیبرالیسم را نیز به چالش کشید. شریعتی لیبرالیسم را لیبرالیسم اقتصادی و نه انسانی می‌خواند[10] و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را به دلیل همه‌ی مواردش که در دیدگاه وی حفظ حقوق فردی است، مورد سرزنش قرار می‌داد؛ چرا که روح حقوق اجتماعی در آن انعکاس ندارد.[11] شریعتی سپس با رد دمکراسی لیبرال، مدل مورد نظر خود را به صراحت معرفی می‌نماید و حکومت امام علی را نمونه و اسوه‌‌ی دمکراسی می‌داند و رفتار امام علی با مخالفانش را بهترین حجت مبتنی بر وفاداری و پایبندی او به دمکراسی تلقی می‌کند. وی چرایی رفتار امام علی در مقابل مخالفانش را این گونه تبیین می‌کند:
«زیرا نمی‌خواست این سنت را برای قداره‌بندان و قلدران به جای گذارد که به خاطر سیاست، آزادی انسان را پایمال کنند.»[12]
وی پیرامون این نظریه در سال 1348، سخنرانی مهمی در حسینیه‌ی ارشاد، مشهور به «امت و امامت» ایراد کرد و امام را کسی دانست که نه تنها در یکی از ابعاد سیاسی، اقتصادی، روابط اجتماعی یا حتی در یک زمان محدود انسان‌ها را رهبری می‌کند، بلکه انسان را در همه‌ی ابعاد گوناگون انسانی خودش نمو می‌دهد و به این معنی است که امام همیشه و در همه جا حاضر و شاهد است و زنده و جاوید.[13] وی دمکراسی متعهد را حکومت گروهی می‌داند که با برنامه‌ی انقلابی، در واقع رسالت امام را، که رسانیدن جامعه به دمکراسی واقعی است، انجام می‌دهند. دمکراسی متعهد به تحقق اهداف معین در ایدئولوژی و نه کسب رضایت مردم و اداره ‌ی عادی جامعه می‌اندیشد.[14] هرچند در این نظریه نمی‌توان رابطه‌ی روشنی بین دمکراسی متعهد و مسئولیت رهبری و حکومت مجتهدان عصر، که وی در بحث امام و امت مطرح می‌کند، یافت.

نقاط منفی آرای شریعتی

1. اسلام منهای روحانیت

در حوزه‌ی مذهب نیز شریعتی به همان قطب‌بندی هابیل و قابیلی باور دارد و بر اساس این خط تمایز، به شیعه‌ی علوی و صفوی معتقد است. مذهب در دوگانه‌ی هابیلی و قابیلی، دو نقش متفاوت دارد و در دو مسیر متفاوت تبلور یافته است. یک چهره‌ی اصیل آن، حربه‌ی مبارزه بودن در راه تحقق یافتن آرمان‌های حقیقت‌جویانه و استقرار نظامی عادلانه و چهره‌ی دیگر آن، ابزاری برای سلطه‌ی طبقه‌ی حاکم و کنترل استثمار جامعه است.
با اعتقاد به چنین دوگانه‌ای است که وی جنگ همه‌ی پیامبران را جنگ مذهب علیه مذهب می‌خواند و بر مبنای چنین اصلی است که سرنوشت اسلام را نیز همان جنگ اسلام علیه اسلام توصیف می‌کند[15] و با چنین منطقی، خود نیز در دوگانه‌ی برساخته‌اش، یعنی با مذهب و بر مذهب، اسیر می‌شود. شاید در همین تنگناست که وی گاه به روحانیت می‌تازد و از مسیری که علامه مجلسی‌ها را به جای ابوذرها می‌نشاند انتقاد می‌کند.
این انتقاد در راستای همان دوگانه‌ی شیعه‌ی علوی و صفوی است؛ همان خط ممتد هابیلی و قابیلی. شیعه‌‌ی علوی همان شیعه‌ی اصیل و پیرو اسلام راستین است. به باور وی پس از صفویه تغییر کرد؛ همه چیز جابه‌جا شد؛ خلیفه‌ی سنی شیعه شد و فقیه شیعی سنی. یعنی روحانیت «پس از هزار سال قهر با قدرت آشتی کرد و کنار تخت سلطان، آستین عبا کشیده به خدمت ایستاد.»[16]
شریعتی هرچند خود به دو قرائت از اسلام معتقد است و شیعی صفوی و علوی را در دو سوی این مرزها ترسیم می‌کند، اما باز هم به حمایت از تز «اسلام منهای روحانیت» می‌پردازد. این در حالی است که با مطالعه‌ی آثار وی، به نظر می‌رسد او با تبدیل تشیع به مذهب دولتی مخالف است که از نظر او، موجب انحراف مذهب از هدف اولیه‌ی خود (جست‌وجوی عدالت و انجام وظیفه‌ی مقدس) می‌شود.
وی گاهی نیز مواضعی مثبت نسبت به روحانیت داشته است و علمای شیعی را پاک‌ترین گروه یا طبقه‌ی روحانی از میان همه‌ی ادیان و مذاهب عالم در گذشته و حال برمی‌شمرد[17] یا از آن‌ها به منزله‌ی تنها پایگاه فرهنگی و معنوی در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب نام می‌برد.[18] این مواضع متناقض، برآیند تناقضی است که در شناخت ناقص وی از اسلام و تخصص وی در علوم اجتماعی کلاسیک ریشه دارد؛ تناقضی که در جهت هدف انقلابی کردن دین و تلفیق ناساز آموزه‌های غربی و اسلامی ایجاد شد.
او با نقد به چنین روحانیتی، به روشن‌فکرانی که اسلام‌وار خط مشی حسین‌وار را به مثابه‌ی مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کرده‌اند، دل بسته و بر این باور است: « همان‌ طور که دکتر (مصدق) تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پی‌ریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز اسلام منهای آخوند، در جامعه تحقق یافته است و این موقعیت موجب شده است که اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهان‌بینی انحرافی و خرافی و جهالت... آزاد شود.»[19]
او هرچند در نظریه‌ی دمکراسی متعهد خویش، بر نقش علما تأکید دارد، اما گاهی نیز این گونه به روحانیت و علمای دینی می‌تازد.

2. تناقض ساختاری

همان گونه که گفته شد، شریعتی با پذیرش برخی از آرای مارکس، به خصوص قوانین جبر تاریخی و اثر متقابل روبنای هر کشور و به ویژه ایدئولوژی بر زیربنای اقتصادی، به نقد مارکسیسم دست می‌یازد. تمایز وی از مارکس در اعتقادات دینی است که حتی بر اندیشه‌ی وی نیز سایه می‌افکند. بر مبنای همین اندیشه، وی به سیاست طبقاتی ایرانی، هویت مذهبی اهدا می‌کند و هرچند مارکس دین را افیون توده‌ها می‌داند، شریعتی در این تنگنا، از مارکس جدا می‌شود و به اندیشه‌ی ماکس وبر پیرامون آشتی دین و تجدد استناد می‌کند و بنابراین به پروتستانیسم اسلامی می‌رسد.
در چنین بزنگاه اندیشه‌ای، مارکس در جبهه‌ی سه‌گانه‌ی لیبرالیسم، مارکسیسم و بنا به ماهیت پروتستانیسم اسلامی، در برابر روحانیت می‌ایستد و سعی می‌کند با ساخت دستگاهی فکری که از هر سه برآید و در تقابل هر سه باشد، روند فکری خویش را پیش ببرد. همین امر موجب آمیختگی ناهمساز از اندیشه‌های غربی و مذهبی می‌شود تا هدف اصلی وی، یعنی ایجاد طبقه‌ی انقلابی، تأمین شود. این تناقض حتی در مواضع وی در مقابل روحانیت، که پیش‌تر بررسی شد، نیز نمود می‌یابد.

3. شناخت ناقص از اسلام

شریعتی اگرچه در جامعه‌شناسی از محضر متخصصین و آگاهان امر بهره برده بود، اما در زمینه‌ی اسلامی و مطالعات دینی، صبغه‌ی چندانی ندارد؛ جز اینکه در خانواده‌ای مذهبی رشد و نمو یافته بود. او در برابر تحصیلات آکادمیک جامعه‌شناسانه‌اش، هیچ ‌گاه تحصیلات آکادمیکی در زمینه‌ی اسلام نداشت. این به معنای عدم تخصص و شناخت ناقص وی از اسلام است و نه عدم آشنایی با دین. همین امر موجب مخالفت برخی با افکار و نظریات او در زمینه‌ی اسلام‌شناسی و فلسفه‌یاسلامیگردید. این افراد درک وبرداشت او را از منابع اساسیاسلامینظیر «فقه» و «تفسیر» کافی نمی‌دانستند.[20]
علاوه بر این، بررسی آثار وی نشان می‌دهد شریعتی به دین به طور عام و اسلام به طور خاص، به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی توجه دارد تا بتواند توده‌ی مردم را به حرکت درآورد. رویکرد انقلابی و تفسیری وی اسلام را به متنی قابل تفسیر تبدیل کرد؛ کاری که جوازش را از منابع غربی می‌گرفت و آموزه‌های وبری راه را برای تفسیر وی از اسلام هموار ساخت.
مذهب در اندیشه‌ی شریعتی ابزاری در خدمت مبارزه بود. وی حتی به فکر تشکیل یک حزب شیعه به مانند حزب کمونیسم و تبدیل تشیع به یک مذهب انقلابی بود که همه‌ تحت تأثیر مارکسیسم در نظرگاه وی شکل گرفته بود. گرایش مذهبی‌غربی شریعتی، موجب ایجاد تناقضی رمزآلود در تفکر اسلامی او شده بود؛ تفکری که در کاربرد از قالب مارکسیستی دیدگاه‌های طبقاتی مارکس، در چارچوب مذهب علیه مذهب یا تحلیل زیارت وارث و داستان هابیل و قابیل در کتابچه‌ی «حسین وارث آدم» نمود یافت. این آرا و نظرات موجب گردید تا شهید مطهری به مخالفت با شریعتی بپردازد؛[21] مخالفتی که به دیدگاه ابزاری شریعتی به دین نیز بازمی‌گشت.
نگرش جامعه‌شناسانه‌ی غربی شریعتی آمیخته از مکاتب غربی، اسلام‌شناسی وی را از مجرای اصلی خود خارج ساخت و به یک مبحث اجتماعی تبدیل کرد؛ امری که از سوی شهید مطهری به اسلام‌سرایی به جای اسلام‌شناسی تعبیر شد.[22] دیدگاه شریعتی به مذهب، عمل‌گرایانه بود و همین امر موجب شد تا از نظر او، مذهبی درست باشد که در حیات جامعه و زندگی توده، نقش مثبت بازی کند. بدین ترتیب، سیاست‌زدگی بر رویکرد دینی او غالب شد.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. محسن خلیلی، پیدایی و پایایی تئوریک انقلاب اسلامی از مجموعه مقالات آسیب‌شناسی انقلاب اسلامی، مشهد، سنبله، 1385، ص 80.
[2]. Farhang Mansour, Resisting the Pharaohs: Ali Shariati on Opperession, Race and Class 21, no.1, p.31-40
[3]. علی شریعتی، اسلام‌شناسی، ج اول، تهران، قلم، 1375، ص 24.
[4]. پیشین، جهان‌بینی و ایدئولوژی، تهران، چاپخش، 1377، ص 397.
[5]. پیشین، اسلام‌شناسی، ج اول، تهران، نشر قلم، 1375، ص 68.
[6]. هوشنگ امیراحمدی و منوچهر پروین، ایران پس از انقلاب، ترجمه‌ی علی مرشدزاد، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1382، ص 31 و 32.
[7]. علی شریعتی، جهان‌بینی و ایدئولوژی، تهران، نشر سهامی انتشار، 1372، ص 105.
[8]. پیشین، اسلام‌شناسی، ص 358.
[9]. پیشین، بازشناسی هویت ایرانی‌ـ‌اسلامی، تهران، نشر الهام، 1374، ص 23 و 24.
[10]. پیشین، امت و امامت، تهران، حسینیه‌ی ارشاد، 1351، ص 613 و 614.
[11]. همان.
[12]. پیشین، خوسازی انقلابی، تهران، حسینیه‌ی ارشاد، 1357، ص 144 و 145.
[13]. همان، ص 110.
[14]. پیشین، تاریخ تمدن، ج دوم، تهران، آگاه، 1361، ص 229 تا 232.
[15]. پیشین، خودسازی انقلابی، تهران، الهام، 1375، ص 110.
[16]. پیشین، جهت‌گیری طبقات در اسلام، تهران، قلم، 1377، ص 85 تا 87.
[17]. مصاحبه‌ی شریعتی در حسینیه‌ی ارشاد در تاریخ 23 آذر 1350، به نقل از: پوستین‌ وارونه، حسین رزمجو، تهران، آوای نور، 1373، ص 43.
[18]. علی شریعتی، نامه‌ها، ص 127 و 128.
[19]. پیشین، نامه‌ها، تهران، قلم، 1389، ص 8، 11 تا 13، 24 تا 26، 29 تا 32، 42، 73، 96، 145 و 279.
[20]. مصاحبه‌‌ی حسن یوسفی اشکوری با روزنامه‌ی اطلاعات، سالگرد هجرت علیشریعتیاز ایران، بهار 1360 (مه 1981) به نقل از نشریه‌ی نداء اسلام (ماهنامه‌ی اردوزبان، تهران)، ج 1، ش 3 و 4، ژوئن‌ـ‌ژوئیه 1981، ص 12، 15 و43.
[21]. رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های سیاسی ایران، تهران، خانه‌ی کتاب، 1387، ص 615 تا 618.
[22]. پیشین، ص 620.

منبع: برهان
http://rasekhoon.net/article/show/721362/نگاهی-مختصر-به-نقاط-مثبت-و-منفی-اندیشه‌ی-شریعتی/
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:57
آموزش و تحقيقات

امام خمینی و تعیین استراتژی دفاع

پذیرش قطعنامه 598 و تغییر استراتژی دفاع در داخل كه اتخاذ آن حتی می‌نمود، مقوله‌ای بود كه اعلام آن برای افكار مردم خصوصاً احساسات پاك و پرشور رزمندگان ما نارس بود و به زمینه‌سازی در فاصله زمانی مناسب نیاز داشت، و از آن طرف به لحاظ شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی ایجاد شده، تطویل زمان می‌توانست هر روزش به ضرر ما باشد. در چنین اوضاع و احوالی امام راحل( رحمت الله علیه ) كه تعیین كننده خط مشی دفاعی در طول هشت سال دفاع مقدس بوده است، تصمیم گرفت پس از اعلان پذیرش رسمی قطعنامه از سوی مسؤولین حرف آخر در جنگ را نیز خود بزند، و سرانجام با پیامی رسا و دلنشین كه از عشق فروزان او به ملت شهید پرور ایران مایه می‌گرفت ضمن موافقت با پذیرش قطعنامه، در شیوه جدید دفاعی فرمودند:
و امّا در مورد قبول قطعنامه كه حقیقتاً مسأله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود، این است كه من تا چند روز قبل به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ معقتد بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجرای آن می‌دیدم، ولی به واسطه حوادث و عواملی كه از ذكر آن فعلاً خودداری می‌كنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی كارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای كشور كه من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش‌بس موافقت كردم و در مقطع كنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم و خدا می‌داند كه اگر نبود انگیزه‌ای كه همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز به این عمل راضی نمی‌بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود، اما چاره چیست كه همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم.
دفاع از دیدگاه امام راحل( رحمت الله علیه ) را می‌توان به دو نوع دائمی و غیردائمی تقسیم كرد: استراتژی «دائمی» یا «كلی»، كه حفظ اسلام و مصالح مسلمین است، و استراتژی «غیر دائمی» یا «موسمی» كه اتخاذ شیوه دفاع در جهت حفظ اسلام است، یعنی اگر دشمن با ابزار نظامی به جنگ ما می‌آید، لزوماً ما هم باید با ابزار و ادوات نظامی دفاع كنیم؛ یا اگر دشمن با ابزارهای فرهنگی و سیاسی به میدان می‌آید ما هم باید با ابزار فرهنگی و شیوه‌های سیاسی مناسب از خود دفاع كنیم و همه این شیوه‌ها باید در راستای استراتژی كلی تعیین حفظ اسلام و مصلحت جامعه باشد. از این رو دشمن ما تا زمانی كه در جبهه‌های نظامی به ما حمله كرد، وظیفه ما دفاع نظامی بود و هنگامی كه پس از صدور قطعنامه 598 استراتژی ضربه را از جبهه نظامی به جبهه سیاسی كشاند ما هم لازم بود متناسب با این جبهه، شیوه دفاعی اتخاذ می‌كردیم، به همین دلیل امام راحل( رحمت الله علیه ) فرمود كه من به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده تا چند روز قبل معتقد بودم و اكنون به دلیل حوادث پیش آمده و... با قبول قطعنامه موافقت می‌كنم.
اگر چه امام راحل( رحمت الله علیه ) با قبول قطعنامه، موقعیت نظام جمهوری اسلامی را در شرایط ایجاد شده حفظ كرد و پس از هشت سال مبارزه، دشمن را از اشغال حتی یك وجب خاك ایران ناامید كرد كه در تاریخ جنگها بی‌سابقه است، لكن این تصمیم به منزله پایان مبارزه نبوده است بلكه تغییر استراتژی و اتخاذ شیوه جدیدی از مبارزه در جبهه سیاسی بوده است. بطوری كه در این زمینه فرمودند:
«قبول قطعنامه از طرف جمهوری اسلامی ایران به معنای حل مسأله جنگ نیست. با اعلام این تصمیم، حربه‌های تبلیغات جهانخواران علیه ما كُند شده است.»
امّا از آن جهت قبول قطعنامه 598 برای امام راحل( رحمت الله علیه ) از زهر كشنده‌تر بود كه پس از چند سال دفاع قهرمانانه و تقدیم صدها شهید و جانباز، ملت ایران مصّمم شد كه متجاوز لجام گسیخته‌ای را كه به بدیهی‌ترین اصول انسانی پایبند نبود سر جای خود بنشاند، لكن مشاهده می‌كند كه ابرقدرتها بویژه امریكا با وجود شعار “دموكراسی و حقوق بشر“ با سوء استفاده از قوانین بین‌المللی برای نجات متجاوزی، متفقاً و علناً به صحنه می‌آیند و با عوامفریبی و تبلیغات دروغین، شعار صلح‌طلبی را با حضور ناوگانهای جنگی در آبهای منطقه سر می‌دهند و با سلب دفاع مشروع از ملتی مظلوم، می‌روند كه زمینه بین‌المللی را برای مجازات او (ایران) به جای ظالم آماده كنند. فراتر از این، درد امام راحل( رحمت الله علیه ) ناشی است از سرنوشت جوامع بشری كه به دست مشتی عوامفریب بیرحم و بی‌اعتنا به حقوق انسانی گرفتار آمده‌اند، و ملت مظلوم ایران را كه برای صلحی عادلانه مبارزه می‌كند، متجاوز می‌خوانند.
بدین ترتیب امام راحل( رحمت الله علیه ) با تغییر شیوه دفاع، دشمنان را خلع سلاح، و تلاش چند ساله ملت شهید پرور را حفظ می‌كند و این با توجه به شرایط ایجاد شده برای ملت ما نتیجه مطلوبی بوده است، امّا از آن جهت زهر می‌نوشد كه دنیای استكبار با همه اذنابش برای نجات متجاوز تحت لوای سازمانهای بین‌المللی به صحنه می‌آید و از تفهیم پیام صلح و عدالت و خیرخواهی ایران به گوش مردم جهان ممانعت می‌كنند، زیرا امام راحل( رحمت الله علیه ) به عنوان مصلحی آگاه و روشن ضمیر، توسعه آتش تجاوز را در آینده می‌دید كه چگونه كشوری مثل كویت را در خود می‌سوزاند، اگر چه بعد از اشغال كویت توسط رژیم عراق دنیا متوجه خیرخواهی امام راحل( رحمت الله علیه ) شده بود امّا دست پنهان امریكا و متحدانش در آستین این تجاوز، برخورد عمدی و مغرضانه آنها را با علم به خیرخواهی امام، و ترسیم خط‌مشی تنبیه متجاوز برای استقرار صلح واقعی در منطقه، به وضوح آشكار می‌كند، و نیز از راز زهرنوشی امام راحل( رحمت الله علیه ) برای افكار بیدار و دلهای دردمند پرده بر‌می‌دارد.

عراق و قطعنامه 598

عراق در 22 ژوئیه 1987، پس از اجلاس مشترك شورای فرماندهی انقلاب و رهبری حزب بعث به ریاست صدام حسین، قطعنامه 598 را مورد پذیرش قرار داد. و از صدور این قطعنامه استقبال كرد و آمادگی كامل عراق را برای همكاری با دبیر كل و شورای امنیت در جهت اجرای مفاد قطعنامه، و نیل به حل جامع و عدلانه و پایدار و شرافتمندانه اختلاف با ایران، اعلام كرد و خواستار آن شد كه ایران بدون قید و شرط و با حسن نیت قطعنامه را بپذیرد و این امر را شرط اساسی التزام عراق به قطعنامه بیان كرد.
مجلس عراق قبلاً به اتفاق‌آرا این قطعنامه را تصویب كرده بود و پیشنهاد كرد كه كاملاً آنرا از نظر شكل و محتوا می‌پذیرد.
وزیر امور خارجه عراق این اعلام آمادگی را به دبیر كل و شورای امنیت اطلاع داد.
سخنگوی عراق نیز ضمن آنكه تصویب قطعنامه 598 را یك پیروزی سیاسی و دیپلماتیك برای عراق خواند، افزود: «عراق آمادگی دارد قطعنامه را كه در آن دستور آتش‌بس فوری داده شده بپذیرد، مشروط بر آنكه ایران نیز اقدام مشابهی انجام دهد»
پاسخ رسمی عراق در قبال قطعنامه 598 در 14 اوت، اینچنین به دبیر كل اعلام شد: «... عراق از قطعنامه استقبال می‌كند و آماده است برای اجرای آن، با دبیر كل و شورای امنیت همكاری كند.»
عراق در زمینه اجرای قطعنامه معتقد بود كه باید به ترتیبی كه در بندهای آن مقرر شده است اجرا شود. به موجب این نظر، نخست می‌بایست آتش‌بس برقرار شود و كلیه نیروها به مرزهای شناخته شده بین‌المللی عقب‌نشینی كنند، گروه ناظران سازمان ملل برای نظارت بر آتش‌بس و عقب‌نشینی در منطقه مستقر شوند، اسیران جنگی مبادله شوند، مذاكره برای حل كلیه اختلافات آغاز گردد و آنگاه هیأتی بی‌طرف تحقیق درباره مسؤولیت درگیری را انجام دهد. عراق با اعلام این موضعگیری كه از ضعف و موقعیت متزلزل نیروهای این كشور در میدان نبرد ناشی بود، در صحنه عمل بدان پایبند نبود بدین نحو كه عراق در رسانه‌های جمعی و جهانی... اعلام می‌كرد كه قطعنامه را قبول دارد، ولی عملاً اجرای طرح دبیر كل را به صراحت و آشكارا رد می‌كرد، طرحی كه تا حدودی متضمن خواستهای مشروع ایران بود.
با اینكه عراق یكسال قبل از ایران، پذیرش قطعنامه را اعلام كرده بود، دروغین و ظاهری بودن این پذیرش، با ادامه تجاوزات گسترده عراق حتی بعد از پذیرش قطعنامه از سوی ایران، برای مردم جهان هر چه بیشتر روشن شد.

سازمانهای بین‌المللی و قطعنامه 598

1 ـ جنبش عدم تعهد

جنبش عدم تعهد در روز 18 آوریل 1955، در باندونگ اندونزی بر اثر كوششهای مستمر نهرو، سوكارنو، ناصر و تیتو، در عرصه سیاسی جهان سرد اعلام موجودیت كرده طی این اعلامیه اصول دهگانه‌ای به تصویب رسید كه بیانگر اهداف و مقاصد تشكیل این جنبش بود. اصولی كه رهایی و عدم وابستگی در برابر بلوك شرق و بلوك غرب را تشویق و ترویج كرد.
دولت ایران و عراق هر دو در این كنفرانس شركت كرده و از آمال و مقاصد این جنبش حمایت كرده بودند. اما ایران به لحاظ پیوستن به پیمان نظامی بغداد، نتوانست در نخستین اجلاس سران كشورهای غیر متعهد حضور یابد و از آن به بعد نیز مسأله عضویت ایران در این جنبش مطرح نشد.
در 1979، بعد از انقلاب اسلامی و از هم پاشیدن پیمان سنتو مسأله عضویت این كشور در جنبش بطور جدی مطرح شد و این عضویت، در كنفرانس ششم سران در هاوانا تحقق پذیرفت.
اما عراق از همان اوان تشكیل جنبش عدم تعهد، به عضویت آن در آمده بود.
در پی لغو عهدنامه مرزی 1975، از طرف عراق و حمله این كشور به خاك جمهوری اسلامی ایران، در میان دو كشور عضو جنبش عدم تعهد جنگی شعله‌ور شد. این سازمان برای خاتمه جنگ تلاشهایی انجام داد. خصوصاً در روزهای آغازین تجاوز، با تشكیل كمیته حسن نیت، به منظور ایجاد پل تفاهم بین ایران و عراق و انجام تحركات دیپلماتیك وسیع از سوی وزرای خارجه كوبا، هند و یوگسلاوی در جهت اختتام جنگ، موضع فعالی را اتخاذ كرد كه تمامی این تلاشها تا زمان صدور قطعنامه 598 شورای امنیت، با موفقیت همراه نبوده است.
امّا قطعنامه 598 شورای امنیت زمانی صادر شد كه مدت اندكی از اجلاس ششم سران كشورهای عضو جنبش در حراره گذشته بود. در این اجلاس بیانیه‌هایی صادر شد كه نشان می‌دهد سیاست جنبش، همگام با سیاست شورای امنیت شكل می‌گیرد و دنبال می‌شود. و این مطلب خصوصاً در قضیه ایران و عراق نمود بیشتری داشت.
جنگ دو كشور بخشی از مطالب بیانیه سیاسی اجلاس سران را بخود اختصاص داده بود، و در این بیانیه ضمن اظهار نگرانی عمیق از آغاز و ادامه جنگ خواستار شد كه در كشور فوراً به نبرد میان خود خاتمه دهند، و از دیگر كشورها و سازمانها نیز خواست برای پایان دادن به جنگ بیشتر تلاش كنند.
این بیانیه برای اولین‌بار به مسأله آغاز جنگ پرداخت و بدون اینكه از متجاوز نامی ببرد آغاز جنگ را محكوم كرد، كه این مطلب نیز در راستای سیاستهای اعضاء دایم شورای امنیت پس از رد قطعنامه 588 توسط ایران بود، كه با دادن امتیازات ضعیف به ایران سعی در اختتام جنگ داشتند و این امر در قطعنامه 598 نمود بهتری یافت. پس از پایان این اجلاس بود كه قطعنامه 598 به تصویب شورای امنیت رسید. جنبش بلافاصله از این قطعنامه حمایت كرد و خواستار اجرا و پی‌گیری مفاد آن شد. اعضاء جنبش نیز برای متقاعد كردن ایران به پذیرش قطعنامه تلاشهایی انجام دادند، خصوصاً در این زمینه فعالیتهای كشور هند قابل توجه بوده است.
در حاشیه اجلاس چهل و دوم مجمع عمومی سازمان ملل، وزرای امور خارجه كشورهای جنبش غیرمتعهدها اجلاسی را در نیویورك تشكیل دادند. اجلاس در بیانیه نهایی خود، ضمن نگرانی عمیق از آ‌غاز و ادامه خصومت بین ایران و عراق، مجدداً از دو كشور خواستند كه به مناقشات خود خاتمه دهند و از كوششهای اخیر شورای امنیت در جهت ارائه یك راه حل جامع، عادلانه و آبرومندانه ـ قطعنامه 598 ـ قدردانی كردند و همچنین از شورا خواستند كوششهای خود را برای صلح دو چندان كند.
این سیاست جنبش نسبت به مسأله جنگ ایران و عراق تا زمان پذیرش قطعنامه از سوی ایران، بلاتغییر ماند.
سیاست و نگرشی كه از آن می‌توان تحت عنوان « در سایه شورا» نام ببریم، این است كه جنبش عدم تعهد همواره منتظر اقدامات شورای امنیت بود و خود از هر گونه اظهار موضع خودداری كرده است، و پس از اعلام نظر شورای امنیت و قدرتهای بزرگ، به دنباله روی صرف از جو حاكم پرداخت.
این سیاست، نفوذ قدرتهای بزرگ جهان را در تصمیم‌گیری اعضاء جنبش نشان می‌دهد، كه با طرز تفكر اولیه و استقلال جنبش عدم تعهد مغایرت دارد.

2 ـ سازمان كنفرانس اسلامی:

سازمان كنفرانس اسلامی پس از آنكه رژیم صهیونیستی قبله اول مسلمین را عمداً به آتش كشید، تشكیل شد. جمهوری اسلامی ایران و عراق هر دو از اعضاء مهم و مطرح این سازمان به شمار می‌رفته‌اند و می‌روند.
با شروع جنگ تحمیلی، سازمان كنفرانس اسلامی در صدد برآمد تا به جنگی كه بین دو ملت مسلمان عضو این سازمان رخ داده هر چه سریعتر خاتمه دهد. این سازمان در 4 مهر 59، یعنی 5 روز پس از آغاز تجاوز عراق، در حاشیه اجلاس وزرای امور خارجه عضو سازمان ملل در نیویورك تشكیل جلسه داد و با تلاش كمیته حسن نیت سعی كرد درگیری را خاتمه دهد. این كمیته چندین سفر به تهران و بغداد انجام داد و خواسته‌های طرفین را به اطلاع یكدیگر رساند. پس از بی‌نتیجه ماندن این مساعی جمیله، سازمان، كمیسیونی تحت عنوان كمیسیون صلح را ایجاد كرد. این كمیسیون نیز فعالیتهایی برای حل مناقشه بین ایران و عراق انجام داد كه با موفقیت همراه نبوده است.
جمهوری اسلامی ایران، در سومین اجلاس سران كشورهای در طائف عربستان به علت حضور صدام حسین شركت نكرد و اجلاس را تحریم كرد. در اجلاس چهارم سران در كازابلانكای مراكش، ایران معتقد بود سازمان كنفرانس اسلامی در این جنگ جانب عراق را گرفته است، بنابراین اجلاس را تحریم كرد.
در اجلاس بعدی سران نیز كه در كویت تشكیل شده، از طرف جمهوری اسلامی ایران به دلیل موضع مغرضانه و جانبدارانه كویت نسبت به جنگ ایران و عراق، نماینده‌ای حضور پیدا نكرد.
حال آنكه عراق از این عدم حضورها و تحریمها سوءاستفاده‌های فراوانی می‌كرد. اجلاس كویت در قطعنامه پایانی خود، آتش‌بس و عقب‌نشینی به مرزهای بین‌المللی، و مبادله اسرا بین طرفین درگیر را خواستار شده بود. اجلاس در بخش دیگر بیانیه خود از قطعنامه‌های 582 و 588 شورای امنیت حمایت كرده بود.
اجلاس كویت در حالی به كار خود پایان داد كه ابراز خرسندی عراق از پذیرش قطعنامه‌های سازمان كنفرانس اسلامی و شورای امنیت، بخش مهمی از بیانیه پایانی آنرا تشكیل می‌داد.
با صدور این بیانیه و درخواست از ایران برای پذیرش قطعنامه‌های شورای امنیت و راه‌حل‌های پیشنهادی سازمان كنفرانس اسلامی، به 6 سال فعالیتهای كمیته صلح نیز بدون هیچ نتیجه‌ای پایان داده شد و سازمان تا صدور قطعنامه 598 هیچگونه تحرك دیپلماتیك و سیاسی خاصی انجام نداد.
چندی بعد از صدور قطعنامه 598 از سوی شورای امنیت، اجلاس هفدهم وزرای امور خارجه سازمان در امان، پایتخت اردن برگزار شد. در این اجلاس نیز جنگ ایران و عراق بخش مهمی از مذاكرات را در بر می‌گرفت. اجلاس با تأكید بر قطعنامه‌های شورای امنیت خصوصاً قطعنامه 598، از ایران خواست كه قطعنامه را بپذیرد و اعلام كرد:
1 ـ سازمان كنفرانس اسلامی حمایتش را از قطعنامه 598 شورای امنیت اعلام می‌كند و نیاز بر اجرایش را به صورت یك كل واحد، و اجرای همه مقرراتش را همان طور كه در قطعنامه معین شده، تأكید می‌كند.
2 ـ از شورای امنیت می‌خواهد كه مطابق با منشور ملل متحد در رابطه با ایران، اقدامات مقتضی را برای اینكه از پذیرش قطعنامه 598 استنكاف كرده به مورد اجرا بگذارد.
این بیانیه جو تبلیغاتی منفی علیه جمهوری اسلامی ایران در منطقه و جهان به وجود آورد. فرایندی كه ایران را به جنگ‌طلبی متهم كرد و باعث تفوق حامیان عراق در كنفرانس شد و نتیجه آنكه سازمان كنفرانس اسلامی از شورای امنیت سازمان ملل می‌خواهد كه یكی از اعضاء سازمان ایران را به خاطر عدم پذیرش قطعنامه 598 مورد بازخواست و مواخذه قرار دهد، و اشاره می‌كند كه مطابق با منشور ملل متحد اقدامات مقتضی در مورد ایران را به خاطر عدم پذیرش قطعنامه 598 به اجرا بگذارد.
اقداماتی كه بر اساس منشور، از تحریم‌های نظامی، سیاسی، اقتصادی و... شروع شده است و به اجبار نظامی و حتی شدیدتر منتهی می‌شود. این درخواست پنجاه و اندی كشور اسلامی از شورای امنیت است، آنهم در زمانی كه در خود شوراهای امنیت بین اعضای دائم برای اعمال مجازات علیه ایران به دلیل استنكاف از پذیرش قطعنامه 598 اتفاق نظر وجود ندارد.
و این مسائل همگی نشانگر این است كه سازمان، سیاستی مستقل از قدرتهای بزرگ نداشته است و تابع اوامر آنها بوده، كه این امر هم در جهان دو قطبی جنگ سرد و سیاستهای استكباری ابرقدرتها امر چندان بعیدی به نظر نمی‌رسد.

شورای همكاری خلیج‌ و قطعنامه 598

كشورهای عرب حوزه خلیج‌فارس از دهه 70 با وسوسه عربستان برای ایجاد اتحادیه‌ای از خودشان و بدون حضور ایران و عراق مواجه بودند، ولی به دلیل حمایتهای بی‌دریغ آمریكا از رژیم شاه و سیات ژاندارمری ایران در منطقه، این طرح با مخالفت ایران به سرانجام نرسید. پس از انقلاب اسلامی سیاست آمریكا نیز در جهت تشكیل این اتحادیه تغییر كرد و با ایجاد آن موافقت نمود. ولی كشورهای حوزه خلیج‌فارس به خاطر ترس از سیادت سعودی هنوز با ایجاد این شورا موافق نبودند، جنگ ایران و عراق باعث شد كه این زمزمه‌های مخالف نیز خاموش شود و به سردی بگراید، و 6 كشور عرب حوزه خلیج‌فارس به غرم داشتن اختلافهای فراوان، برای تأمین نیازهای امنیتی مشترك خود در یك پیمان منطقه‌ای گرد هم آیند. این شورا 8 ماه پس از آغاز جنگ شروع به كار كرد. عربستان، كویت، بحرین، قطر، عمان و امارات از اعضاء مؤسس شورا به شمار می‌آیند، و هم اكنون نیز تنها همان اعضاء مؤسس، در شورا عضو هستند. شورا از ماههای آغازین شروع به كار خود، ادامه دهنده سیاست‌های كشورهای عضو خود در قبال جنگ ایران و عراق بود. یعنی سیاست حمایت از عراق.
شورا تا فتح خرمشهر، به پایان جنگ و عقب‌نشینی عراق علاقه چندانی نشان نداد، اما بعد از این حادثه و درك قدرت نظامی ایران، شورا از ترس شكست عراق تحركاتی را در جهت نزدیكی به تهران و میانجیگری و خاتمه جنگ شروع كرد. سیاست شورا در طی جنگ دقیقاً همانند سیاست امریكا بود. بدین معنی كه شورا نه پیروزی عراق را می‌خواست و نه پیروزی ایران را، زیرا پیروزی هر یك از این دو كشور خطرهای بسیار زیادی برای كشورهای عضو شورا به وجود می‌آورد. در این راستا شورا سعی می‌كرد جنگ در حالتی كه نه برنده و نه بازنده قطعی وجود داشته باشد، ادامه پیدا كند تا هر دو كشور در جنگی فرسایشی درگیر شوند و با اجرای این سیاست، جنگ فوق برنده‌ای ثالث پیدا می‌كرد كه آنهم شورا بود. همكاری شورا و كشورهای عضو آن به حمایت از عراق، در شرایطی كه در جنگ زمینی شكستهای عمده‌ای را متحمل می‌شد همچنان ادامه داشت؛ تا در نوامبر 1983 بنا به نظر حاكم بحرین، شورا 40 میلیارد دلار به عراق كمك كرده.
این سیاست كمك به عراق باعث شد تهران به كشورهای عضو شورا با دید خصمانه بنگرد و آنها را شریك جنایات عراق بداند، خصوصاً در مورد كویت كه با مساعدتهای لجستیكی و تداركاتی و در اختیار قرار دادن فضا و خاك خود به عراق عملاً به قواعد و مقررات بی‌طرفی، پشت پا زد و طرف جنگ با ایران قلمداد می‌شد.
این عقیده تهران، با حمله به كشتیها و نفتكشهای كویتی كه حامل نفت كویت بودند ـ نفتی كه پول فروش آن به عراق داده می‌شد ـ تجلی پیدا كرد. این سیاست باعث شد كه كویت از آمریكا بخواهد كشتیهایش را تحت حمایت خود قرار دهد، و بدین وسیله پای نیروهای بیگانه به منطقه خلیج باز شد.
در این برهه، خصومت اعضاء شورا بویژه كویت و عربستان صعودی با تهران، روز به روز روشن‌تر می‌شد: حمایت بی‌دریغ از عراق، قطع روابط با تهران، كشتار حجاج در خانه امن الهی، دعوت از امریكا و غرب برای حضور در خلیج‌ تحت پوشش دفاع از آبراههای بین‌المللی و آزادی كشتیرانی. درخواست از كشورهای عرب برای قطع رابطه با ایران. تشویق اعضاء دائم شورای امنیت برای اعمال تحریم نظامی علیه ایران به علت عدم پذیرش قطعنامه‌ها، رایزنی‌های وسیع سعودی و شوروی سابق در جهت برداشتن مسكو از مخالفت با تحریم ایران در شورای امنیت؛ و غیره گوشه‌ای از عملكرد اعضاء شورای همكاری در جنگ عراق علیه ایران است.
منبع: پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس


http://rasekhoon.net/article/show-30692.aspx
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:56
آموزش و تحقيقات
رویكرد حقوقی جنگ و علل پذیرش قطعنامه 598 (2)
رویكرد حقوقی جنگ و علل پذیرش قطعنامه 598 (2)

نویسنده: دكتر اسماعیل منصوری لاریجانی

متن قطعنامه 598

قطعنامه 598 دارای یك مقدمه و ده‌بند است كه در جلسه 2570 شورای امنیت با اتفاق آرا به تصویب رسید. بندهای قطعنامه بر اساس مواد 39 و 40 منشور سازمان ملل متحد به شرح زیر است:
1 ـ مطالبه می‌كند كه به عنوان اولین قدم به سوی یك حل و فصل از طریق مذاكره، ایران و عراق به یك آتش‌بس فوری اقدام كنند و تمام عملیات نظامی را در زمین، دریا و هوا متوقف كنند و همچنین تمام نیروها را بی‌درنگ تا سر حدات شناخته شده بین‌المللی باز گردانند.
2 ـ از دبیر كل درخواست می‌شود كه گروهی از ناظران سازمان ملل متحد را برای تأیید، تحكیم، نظارت بر آتش‌بس، و عقب‌نشینی به مرزها اعزام كند. به علاوه از دبیر كل درخواست می‌شود كه ترتیبات ضروری را برای مشاوره با طرفین انجام دهد و گزارش آن را به شورای امنیت تسلیم كند.
3 ـ شورا اصرار دارد كه پس از توقف مخاصمات فعال بلادرنگ اسرای جنگی را براساس كنوانسیون سوم ژنو در 12 اوت 1949، آزاد كند و عودت داده شوند.
4 ـ از ایران و عراق دعوت می‌شود كه با دبیر كل در خصوص به اجرا درآوردن این قطعنامه و در كوششهای میانجیگرانه برای كسب یك حل و فصل جامع، عادلانه، شرافتمندانه، و مورد قبول طرفین در مورد تمام موضوعات مهم، بر اساس اصول مندرج در منشور ملل متحد همكاری كنند.
5 ـ از تمامی دولتهای دیگر دعوت می‌شود كه حداكثر خویشتن‌داری را به عمل آورند و از هر اقدامی كه ممكن است به تصاعد و گسترش بیشتر مخاصمه منجر شود، احتراز جویند و بدین گونه به اجرا درآوردن قطعنامه حاضر را تسهیل كنند.
6 ـ از دبیر كل درخواست می‌شود كه ضمن مشورت با ایران و عراق مسأله تفویض كار تحقیق در باب مسؤولیت مخاصمه به هیأتی بی‌طرف را بررسی كند و در حداقل مدت ممكن به شورا گزارش دهد.
7 ـ عظمت خسارات وارده در خلال مخاصمه و نیاز به كوشش در جهت نوسازی، با امدادهای بین‌المللی در خور، زمانی كه مخاصمه خاتمه پذیرد، تصدیق می‌شود و در همین خصوص از دبیر كل درخواست می‌شود كه هیأتی از كارشناسان را برای پژوهش در باب مسأله نوسازی تعیین كند و به شورای امنیت گزارش دهد.
8 ـ به علاوه از دبیر كل درخواست می‌شود كه با مشورت با ایران و عراق و سایر كشورهای منطقه، طرق افزایش امنیت و ثبات منطقه را مورد مداقّه قرار دهد.
9 ـ از دبیر كل درخواست می‌شود كه شورای امنیت را در مورد به اجرا درآوردن این قطعنامه، به طور مداوم مطلع كند.
10 ـ شورای امنیت تصمیم دارد كه برای در نظر گرفتن اقدامات بیشتر و تضمین اجرای این قطعنامه، در صورت ضرورت جلساتی تشكیل دهد.
قطعنامه 598 اگر چه انتظار كامل جمهوری اسلامی ایران را برآورده نكرده است، لكن در مقایسه با قطعنامه‌های قبلی سازمان از ویژگیهای خاصی برخوردار است. مخصوصاً بند شش قطعنامه كه در باب تعیین آغازگر جنگ است، با توجه به اهداف اولیه شورای امنیت در جنگ، برای جمهوری اسلامی ایران پیروزی بزرگی به حساب می‌آید؛ زیرا در سایه مقاومت رزمندگان و حركت دیپلماسی فعّال توانسته است شورای امنیت را متقاعد كند كه صلح بدون تعیین متجاوز بر خلاف عدالت و امنیت، و در واقع عین ظلم است.

نگاه تحلیلگران سیاسی و نظامی به قطعنامه 598:

نگاه تحلیلگران و كارشناسان مسائل سیاسی و نظامی را می‌توان به دو نگاه مثبت و منفی تقسیم كرد:
الف) نگاه مثبت:
تحلیلگران مسائل سیاسی و نظامی كه به قطعنامه 598 نگاه مثبت داشته و آن را از نظر شكلی و ماهوی برخاسته از اعتقاد شورای امنیت دانسته‌اند، اهم اظهاراتشان عبارتند از:
1 ـ قطعنامه 598 تحت عنوان «منازعه بین ایران و عراق» صادر شده است و بر خلاف قطعنامه‌های قبلی اعلان «وضعیت مابین ایران و عراق» نیست.
2 ـ قطعنامه 598 مفصل‌ترین قطعنامه، و از نظر حجم و عبارت دقیق‌ترین آنهاست.
3 ـ قطعنامه فوق برخاسته است از اعتقاد شورای امنیت و نگرانی عمیق آن به ادامه جنگ بین ایران و عراق است.
4 ـ قطعنامه 598 توصیه نامه نیست بلكه حالت آمرانه بودن آن غالب و قوی است.
5 ـ قطعنامه 598 به اتفاق آرا صادر شده است.
6 ـ قطعنامه 598 راه حل جامع بین‌المللی برای برقراری صلح عادلانه و شرافتمندانه در منازعه ایران و عراق است.
مطالبی از این قبیل از سوی تحلیلگران و رسانه‌های جهانی و بعضاً هم هدفدار، به منظور ایجاد جنگ روانی و تبلیغاتی علیه ایران ارائه می‌شد، خصوصاً در اوایل صدور قطعنامه با شدّت و حدّت بیشتری آن را دنبال می‌كردند.
ب) نگاه منفی:
اهّم اظهارات تحلیلگرانی كه به قطعنامه نگاه منفی دارند عبارتند از:
الف) اگر قطعنامه 598 از اعتقاد اعضاء شورای امنیت برخاسته است، چرا این اعتقاد در سالهای اولیه تجاوز كه افكار جهانی در انتظار تصمیم جدی شورای امنیت بود، برنخاست؟
ب) اگر قطعنامه 598 ناشی از نگرانی عمیق شورای امنیت از ادامه جنگ ایران و عراق است چرا موقعی كه رژیم عراق از زمین و هوا و دریا به خاك كشور ما حمله می‌كرد و زنان و كودكان بی‌دفاع مناطق مرزی ما را به خاك و خون می‌كشید، این نگرانی عمیق بوجود نیامد؟ چرا زمانی كه رژیم عراق مناطق مسكونی ما را هدف موشك قرار می‌داد و بمب‌های اهدائی اربابان خود را بر سر مردم كوچه و بازار و دانش‌آموزان بی‌گناه مدارس و بیمارستانها می‌ریخت، نگرانی اعضاء شورای امنیت عمیق نشد؟ و چرا هنگامی كه رزمندگان اسلام در خاك دشمن با عملیات پی در پی خود در صدد تنبیه متجاوز برآمدند، نگرانی شورا عمیق می‌شود؟
ج) اگر قطعنامه 598 پیام‌آور صلح عادلانه و شرافتمندانه بود چرا امام راحل( رحمت الله علیه ) پذیرش آن را به منزله جام زهر دانست؟ اگر صلح عادلانه است چرا زهر است؟ آیا تحلیلگران خوش‌بین متوجه این تناقض شده‌اند؟
گروهی هم هدف شورای امنیت را در صدور قطعنامه 598 در موارد زیر خلاصه می‌كنند:
الف) اعاده حیثیت سازمان ملل متحد در درجه اوّل به عنوان نهاد حافظ صلح بین‌المللی؛ زیرا شورای امنیت با صدور قطعنامه‌های بی‌حاصل عدم توانایی خود را در اذهان جهانی تقویت می‌كرد، لذا در وحله نخست به منظور نمایش قدرت و نشان دادن توانایی و صلاحیت خود در حل مناقشات بین‌المللی، حاضر شد تسلیم خواست به حق جمهوری اسلامی ایران شود و امتیاز شناسایی آغازگر جنگ را به او بدهد.
ب) جلوگیری از سقوط صدام؛ حامیان بین‌المللی صدام به خوبی دریافتند كه ایران با تصمیمات تهاجمی خود در جنگ، ممكن است رژیم صدام را به سقوط بكشاند، لذا به این نتیجه رسیدند كه ایجاد حركت سیاسی تازه در منطقه ضروری است تا نقش عملیات رزمندگان ایران را در ایجاد تحولات سیاسی منطقه بی‌اثر كند.
ج) تقویت روحیه حامیان رژیم عراق به منظور جلب حمایت بیشتر آنها نسبت به صدام و تشدید روند كمكهای تسلیحاتی و سیاسی آنها و حفظ وجهه منطقه‌ای جنگ ایران و عراق.
د) سلب دفاع مشروع از ایران
شورای امنیت بر اساس بند 6 قطعنامه 598 اصل دفاع مشروع را از جمهوری اسلامی ایران سلب كرد، زیرا بر اساس ماده 51 منشور سازمان ملل، كشور مورد تجاوز حق دفاع مشروع از خود را دارد تا زمانی كه شورای امنیت تدابیر لازم اجرایی را اتخاذ كند.

جمهوری اسلامی ایران و قطعنامه 598

امور خارجه ارسال كرده بود، به طور رسمی از قطعنامه و مفاد آن مطلع شد.
روز بعد، وزارت امور خارجه ایران با صدور بیانیه‌ای اعلام كرد: «شورای امنیت سازمان ملل با عدول از وظائف خود. قطعنامه غیرعادلانه‌ای تصویب كرده كه بعضاً مواد آن با یكدیگر در تناقض آشكار است.
آنگاه وعده داده است كه موضع تفضیلی وزارت امور خارجه بعداً اعلام خواهد شد. تا اینكه چند هفته بعد در 22 مرداد 66 جمهور اسلامی ایران مواضع رسمی خود را در قبال قطعنامه 598 در 18 بند اعلام كرد. در این بیانیه، ایران ضمن اعتراض به اینكه قطعنامه بدون كسب نظر و مشورت با ایران تدوین شده، خروج شورا را از حالت بی‌طرفی محكوم كرد و از شورا خواست كه عراق به عنوان متجاوز معرفی شود.
آنچه از بیانیه تهران مستفاد می‌شود این است كه ایران قطعنامه 598 را نه رد كرد و نه پذیرفت، در این راستا جناب آقای هاشمی رفسنجانی، جانشین فرماندهی كل قوای وقت، چنین اعلام كرد:
ما خواستار آن هستیم كه اول متجاوز معرفی، و بعد راه حل مسائل جدی هموار شود، معلوم است كه محاكمه و تنبیه متجاوز و بازپرداخت غرامت، از همین اقدام آغاز خواهد شد. اگر این جابه جایی در بندها انجام گیرد، راه هموار خواهد شد.
دكتر ولایتی، وزیر خارجه وقت ایران، نیز عدم مشورت با ایران در مورد تصویب قطعنامه 598 و عدم اعلام عراق به عنوان متجاوز و آغازگر جنگ را از دلایل عدم پذیرش قطعنامه ذكر كرد و آنرا نشان دهنده خط‌مشی غیرعادلانه و یك طرفه شورای امنیت دانست. تهران اعتقاد دارد حضور نظامی گسترده امریكا در خلیج‌فارس و اسكورت كشتیهای كویتی، با بند پنجم قطعنامه كه از كشورهای جهان خواستار خویشتن‌داری شده بود، تناقض آشكار دارد.
ولایتی تصریح كرد كه ما دلیلی نمی‌بینیم قطعنامه‌ای را كه برای تحمیل عقاید، ناعدلانه و غیرمنصفانه است، بپذیریم. او صریحاً گفت: «قطعنامه شورای امنیت مورد قبول ما نیست».
میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت، نیز ضمن اعلام عدم اعتبار قطعنامه، گفت ما نسبت به این قطعنامه بدبین هستیم و اگر شورای امنیت واقعاً در پی تحقق صلح در منطقه است باید اجرای بند 6 را كه متضّمن معرفی متجاوز است بر بندهای دیگر مقدم بدارد. رجایی خراسانی، نماینده ایران در سازمان ملل متحد، درخواست كرد كه عراق، كشور متجاوز معرفی شود و غرامت جنگی را نیز به ایران بپردازد».
در بررسی موضع جمهوری اسلامی ایران به این نتیجه می‌رسیم كه دو نوع برخورد با قطعنامه كاملاً قابل تمایز است. یك گروه از افراد اعتقاد داشتند كه قطعنامه را باید صریحاً و كلاً رد كرد، یعنی همان رویه‌ای كه در مورد دیگر قطعنامه‌های شورای امنیت اتخاذ كرده بودند، ولی گروه دیگری به سیاست نه رد، نه قبول، اعتقاد داشتند. این گروه با توجه به آمریت قطعنامه و صدور آن بر اساس فصل هفتم منشور ملل متحد و لازم الاتباع بودن آن و نیز سیاستهای هماهنگ شرق و غرب در جهت پایان بخشیدن به جنگ ایران و عراق، این موضع را نسبت به قطعنامه 598 اتخاذ كرده بودند، تا هم از طرفی با تبلیغات شدیدی كه بر اثر رد كردن قطعنامه ناشی می‌شد، مواجه نشوند و از طرفی هم با تمسك به تقدم بخشیدن به اجرای بند 6 قطعنامه بر دیگر بندهای آن، مستمسكی بر عدم پذیرش قطعنامه داشته باشند. مهمترین دلیل اتخاذ این سیاست نسبت به قطعنامه 598، اولاً بدبینی شدیدی بود كه ایران به علت سابقه عملكرد شورای امنیت، نسبت به آن داشت؛ بطوری كه سكوت معنی‌دار شورا پس از گذشت 7 سال از جنگ تحمیلی، عامل مهمی در تشدید این بدبینی بود. ثانیاً به دلیل موقعیت برتر نظامی خود در جبهه‌ها در زمان صدور قطعنامه، سعی داشت امتیازات بیشتری بدست آورد.
موضع‌گیری نه رد، نه قبول، نزدیك به یك سال ادامه داشت و تهران تا مدتی توانست بر فشارهای بین‌المللی برای پذیرش قطعنامه فائق آید. اما افزایش غیرقابل تحمل این فشارها و تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم علیه ایران، توافق بی‌سابقه اعضاء دائم شورای امنیت برای خاتمه جنگ كه حتی به آمادگی شورا برای تصویب قطعنامه‌ای جهت تحریم كامل تسلیحاتی ایران نیز رسیده بود، و نیز حضور گسترده آمریكا و غرب در خلیج‌فارس و چنگ و دندان نشان دادن غربیها به تهران، و وضعیت بحرانی بازار نفت و بالتبع آن وضع اقتصادی كشور، حمله نیروهای نظامی آمریكا به سكوهای نفتی ایران و ورود آمریكا به صحنه درگیری در خلیج‌فارس علیه ایران، حمله به نیروی دریایی ایران و غرق شدن چندین كشتی جنگی توسط نیروهای امریكایی، و تغییر موضع و موقعیت برتر نظامی در صحنه جنگ زمینی، باعث شد كه به لحاظ مصلحت نظام و جلوگیری از تبلیغات جهانی كه ایران را جنگ طلب معرفی می‌كرد، ایران قطعنامه 598 را بپذیرد و خصوصاً با توجه به روحیه صلح دوستانه دبیر كل سازمان ملل متحد و سعی ایشان در جلب نظر تهران و اعمال نظرهای ما در طرح اجرایی خود برای اجرای قطعنامه 598 كه حتی قبل از پذیرش قطعنامه 598 به تصویب ایران رسیده بود، در پذیرش قطعنامه موثر بوده است.

طرح اجرایی دبیر كل

دبیر كل طی مذاكراتی با ایران و عراق برای اجرای قطعنامه 598 به عناصر جدیدی دست یافت كه در حل قضیه می‌توانست مؤثر باشد. سفر دبیركل در سپتامبر 1987، به ایران و عراق و مذاكره با مقامات دو كشور، عناصر جدیدی را برای وی آشكار كرد كه در گزارش خود به شورای امنیت، نیز به آن اشاره كرد. همچنین ریاست وقت جمهوری اسلامی ایران در سفر به نیویورك برای سخنرانی در مجمع عمومی، مذاكراتی با دبیر كل داشتند. دبیر كل با حمایت شورای امنیت این مسائل جدید را مبنای طرح اجرایی خود قرار داد. اولین مرحله این طرح (كه در 15 اكتبر 1987 به هر دو طرف ارائه شد) بر این مبنا بود كه قطعنامه 598 باید كلاً و مجموعاً پذیرفته شود و هیچ بندی از بندهای قطعنامه بر دیگری ارجحیت و تقدم ندارد. بر اساس این طرح، در روز آتش‌بس (یا D-Day ) كار هیأت بی‌طرفِ بررسی مسؤولیت منازعه نیز شروع می‌شود. از تاریخ معینی بعد از روز آتش‌بس، عقب‌نشینی نیروها شروع می‌شود. بدین ترتیب دبیر كل، آتش‌بس و عقب‌نشینی نیروها را از یكدیگر جدا كرد و بین بند 1 و بند 6 قطعنامه نوعی ارتباط و بستگی به وجود آورد. عراق در پاسخ به طرح اجرایی دبیر كل، در نامه‌ای با امضاء طارق عزیز اعلام كرد كه مواضع طرفین باید بر اساس پایبندی به كلمات و روح قطعنامه 598 سنجیده شود. نه تنها بندهای قطعنامه باید به ترتیب اجرا شود، بلكه آتش‌بس و عقب‌نشینی نیروها باید پیش از شروع بحث در خصوص سایر موارد اجرا گردد. به این ترتیب عراق در طرح اجرایی دبیر كل كارشكنی كرده است.

دلائل پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران:

مهمترین عوامل در پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران را می‌توان به شرح زیر خلاصه كرد:
1 ـ تغییر استراتژی حمایت مستقیم از صدام، تحت پوشش حفظ صلح و امنیت بین‌المللی در خلیج‌فارس:
یعنی اگر صدام به هر كاری بر خلاف موازین بین‌المللی دست بزند، چون در شرایط جنگی است مورد سؤال قرار نمی‌گیرد. از این رو بعد از قطعنامه 598 می‌بینیم وقتی كشتی استارك امریكایی به وسیله بمب‌افكن ارتش عراق صدمه می‌بیند، صدام از امریكا پاداش می‌گیرد و به جای واكنش منفی، می‌گویند چون منطقه خلیج‌فارس آرام نیست این پیشامدها طبیعی است و ضربه‌ای را كه صدام به آنها زده به خرج ما حل و فصل می‌كنند و راه حل آن را قبول قطعنامه می‌دانند.
2 ـ معرفی صدام به عنوان چهره صلح‌طلب در محافل بین‌المللی
با همه جنایتی كه صدام در جنگ مرتكب شده اما چون همه قطعنامه‌های شورای امنیت را نپذیرفته است، چهره‌ای صلح‌طلب، و ایران چهره‌ای جنگ‌افروز معرفی می‌شود.
3 ـ كاربرد وسیع سلاحهای شیمیایی و میكروبی توسط عراق:
تبلیغات صلح‌طلبی رژیم عراق در محافل بین‌المللی و رسانه‌های گروهی، پوششی شد تا به صدام به راحتی بتواند مخربترین سلاحهای میكروبی و شیمیایی را علیه رزمندگان ما در جبهه‌ها به كار گیرد، و از آن طرف واكنش ایران به دلیل عدم پذیرفتن قطعنامه، ضعیف جلوه می‌كرد.
4 ـ تهدیدات بین‌المللی:
تهدیدات بین‌المللی بر بند 10 قسمت اجرایی قطعنامه 598 مبتنی بود. به عبارت دیگر قطعنامه 598 به دشمنان خطرناكی چون امریكا اجازه داد كه حتی تهدیدات خود را با حمله به هواپیمای مسافربری عملی كنند.
رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت امریكا، در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل پس از نطق رئیس جمهور ایران در مجمع گفت:
من از این فرصت استفاده می‌كنم و از ایشان می‌خواهم صریحاً و بدون ابهام اعلام كند كه ایران قطعنامه مصوب شورای امنیت را كه خواستار برقراری آتش‌بس در جنگ شده قبول دارد یا نه. اگر پاسخ مثبت باشد، این یك گام خوشایند و یك پیشرفت عمده محسوب می‌شود و در صورت منفی بودن پاسخ ایران، شورای امنیت راهی جز اعمال مجازات علیه ایران و وادار كردن این كشور به قبول آتش‌بس پیش رو ندارند.
به دنبال این تهدیدات بود كه حمله به هواپیمای مسافربری ایرباس صورت گرفت و 290 نفر از هموطنان ما جان خود را در آن حادثه از دست دادند. از این رو حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مدظله العالی، رئیس جمهور وقت ایران در اعلان رسمی پذیرفتن قطعنامه 598 حمله امریكا به هواپیمای مسافربری را آغاز جنگ علنی منطقه‌ای و توسعه دامنه آن دانسته است:
همانطور كه به خوبی استحضار دارید، آتش جنگی كه به وسیله رژیم عراق در 22 سپتامبر 1980، با تجاوز علیه تمامیت اراضی جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. اینك ابعاد غیر قابل تصوری به خود گرفته است كه كشورهای دیگر و حتی غیرنظامیان بی‌گناه را نیز در شعله‌های خود گرفته است.
قتل 290 نفر انسان بی‌گناه كه با ساقط كردن هواپیمای ایرباس جمهوری اسلامی ایران به وسیله یكی از كشتی‌های جنگی امریكایی در خلیج‌فارس به وقوع پیوست، نمونه بارزی در این خصوص است.
در همین مورد جناب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی و جانشین فرماندهی كل قوا، اظهار داشتند:
به هیچ وجه ادعای اشتباه در مورد حمله به هواپیمای مسافربری ایران و شهادت 290 نفر سرنشین بی‌گناه آن پذیرفته نیست، بلكه از نظر ما یك اخطار تلقی می‌شود. همچنین قساوت فوق‌العاده صدام در داخل عراق كه هزاران روستا و صدها هزار تن از مردم را با بمباران شیمیایی قتل عام می‌كند از دیگر دلائل آن است كه نشان می‌دهد به او اجازه داده‌اند هر جنایتی را مرتكب شود.
مجموعه این شرایط و ادله دیگری كه فعلاً ذكر نمی‌شود، ما را به این نتیجه می‌رساند كه مصلحت انقلاب و ملتهای ایران و عراق و منطقه این است كه قطعنامه مذكور پذیرفته شود. ایران تا به حال خواستار آن بود كه ابتدا كمیته تعیین متجاوز تشكیل شود، ولی فعلاً با توجه به شرایط جدیدی كه پیش آمده، از آن شرط خود صرف نظر می‌كند.
متأسفانه تبلیغات جهانی، ما را جنگ‌افروز و جنگ‌طلب معرفی می‌كند و صدام و حزب بعث متجاوز كه تمامی قوانین را نقض كرده، ولی چون یك شعار مشخص دارد یعنی قطعنامه را پذیرفته است و قضاوت بین‌المللی را قبول دارد، به صورتی عوام فریبانه، صلح طلب معرفی می‌كند. با قبول قطعنامه 598 نشان دادیم كه در این زمینه انعطاف‌پذیر هستیم... ما هرگز قطعنامه را رد نكرده بودیم، بلكه شرطی روی آن گذاشتیم و این اواخر روشن شد كه ممكن است حوادث تلخی در منطقه اتفاق افتد كه نقطه عطف آن، سقوط هواپیمای مسافری ایران توسط امریكا بود. آنها كه می‌خواستند ما را به دلیل نپذیرفتن قطعنامه، تحریم تسلیحاتی كنند، بطور منطقی از آن پس (در صورتی كه عراق از قبول قطعنامه خودداری كند) باید عراق را تحریم كنند.
بطوری كه ملاحظه می‌شود تهدیدات بین‌المللی به خوبی از سوی مسؤولان بلندپایه ایران احساس می‌شد و ترتیبات امنیتی در حوزه خلیج‌فارس پس از صدور قطعنامه و عدم پذیرفتن آن از سوی ایران با توسل به اصل 41 و 42 منشور، اقدامی بین‌المللی بود. اگر چه تهدیدات در طول هشت سال دفاع مقدس وجود داشت لكن در این مرحله بند 10 قطعنامه، به آن وجهه قانونی بخشید.
5 ـ سلب دفاع مشروع از ایران:
برابر ماده 51 منشور، كشوری كه مورد تجاوز واقع شده است تا زمانی كه شورای امنیت تدابیر اجرایی جهت دفع تجاوز اتخاذ نكند حق دارد از خود دفاع كند، امّا به محض اینكه شورای امنیت تدابیری اتخاذ كرد باید كشور مورد تجاوز، از ادامه حملات خودداری كند تا شورای امنیت بتواند، با طیب خاطر و اطمینان بیشتر، در زمینه شناسایی و تنبیه متجاوز به فعالیت خود ادامه دهد. از این رو برابر ماده یك قطعنامه تعریف تجاوز، جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 31 شهریور 1359 از زمین، هوا و دریا مورد تجاوز ارتش عراق قرار گرفت و تا زمان صدور قطعنامه قطعنامه 598 چون از سوی شورای امنیت برای رفع تجاوز تصمیم جدیدی اتخاذ نشد، حق داشت از خود دفاع كند و از نظر حقوقی، این دفاع حتی در داخل خاك كشور متجاوز می‌تواند مصداق داشته باشد. این واقعیتی است كه همه محافل سیاسی و علمای حقوق، خصوصاً شورای امنیت به آن اذعان داشته است و پافشاری ایران را در ادامه دفاع و رد قطعنامه‌هایی كه در آن احراز تجاوز نمی‌شد منطقی و عادلانه می‌دانستند. امّا قید تعیین مسؤول مخاصمه در بند 6 قطعنامه 598 این حق مشروع را از ایران سلب كرد. و دقیقاً ملاحظه می‌كنیم كه بعد از این، حجم تبلیغات دشمن و حامیان او حول این محور كه ایران ناقض حقوق بین‌المللی است متمركز می‌شود. حتی سران رژیم عراق در تبلیغات خود علیه ایران آگاهانه اظهار می‌كردند كه مسؤول ادامه جنگ و طولانی شدن آن، ایران است و همچنین در متن قطعنامه هم شروع و تداوم جنگ یكسان تلقی شده در حالی كه دفاع مشروع هیچگاه «ادامه جنگ» نامیده نمی‌شود.
در جنگ رژیم عراق علیه ایران سه نوع پایان قابل تصور بود. اول، ایران مغلوب و رژیم عراق غالب شود. دوم، عراق مغلوب شود و ایران غالب. سوم، تصمیم بین‌المللی نقطه پایان را تعین كند. در مورد اوّل اگر قرار بود كه ایران مغلوب شود در همان روزهای اوّل جنگ كه غافلگیر شده بود و در اثر درگیری با مشكلات طبیعی بعد از انقلاب برای مقابله با تهجم گسترده رژیم عراق آمادگی نداشت می‌بایست از پا در می‌آمد، امّا دیدیم كه چگونه توانست به طرز معجزه‌آسایی خود را تجهیز كند، و در فاصله كوتاهی نه تنها تمامی اراضی اشغالی را از دشمن پس بگیرد بلكه به تعقیب متجاوز در خاك او نیز بپردازد؛ و از طرفی امام راحل( رحمت الله علیه ) ملتی كه با تكیه بر ایمان و اراده الهی می‌جنگند شكست در منطق او راه ندارد. بنابراین ایران خصوصاً بعد از فتح جزیره فاو كه در اوج اقتدار نظامی بود و با تدبیر داهیانه امام راحل( رحمت الله علیه ) انگیزه دفاعی خود را بر ایمان و عنایت الهی از یك طرف، و موازین بین‌المللی (حق دفاع مشروع) از طرف دیگر مبتنی ساخت، تصور شكست از نظر عقلی و تحلیل سیاسی تحقیقاً ناممكن بود. حال می‌ماند شق دوم، یعنی شكست ارتش عراق و شق سوم، یعنی تصمیم بین‌المللی، كه تأخیر در رسیدن به نتیجه در هر كدام موجب ادامه جنگ شد. و شواهد نشان می‌دهد كه اعضاء شورای امنیت تحت تأثیر عوامل استكبار، قلباً به شكست ارتش عراق در منطقه راضی نبودند. بی‌التفاتی شورای امنیت به مسائل جنگ تا زمانی كه رژیم عراق موفقیت برتر را در جبهه‌ها داشت، و شورا جدی شد به منظور نجات ارتش عراق از خطر سقوط، تحت پوشش صدور قطعنامه‌های پی در پی در شرایطی كه ایران موقعیت برتر نظامی را به دست آورد، واقعیتی است كه بر هیچ كس پوشیده نیست و می‌توان نتیجه گرفت كه مسؤول ادامه جنگ به تعبیری خود شورای امنیت است.
6 ـ تغییر روند تحولات در جبهه‌های نبرد:
از جمله آثار محسوس قطعنامه 598 تأثیر مستقیم بر روند عملیات در جبهه‌های نبرد بوده است. بطوری كه به عقب‌نشینی نیروهای رزمنده ایران از بسیاری از مناطق اشغالی در داخل خاك عراق منجر شده بود. این تغییر شرایط، دلائل متعددی دارد كه مهم‌ترین آن عبارتند از:
الف) جنگ روانی و تبلیغات هدف‌دار محافل استكباری در كنار حضور بی‌سابقه ناوگانهای امریكایی و متحدانش در خلیج‌فارس، شرایط پیچیده‌ای را به وجود آورد كه ایرانِ مظلوم و قربانی تجاوز، جنگ‌طلب معرفی شود، به همین بهانه رژیم عراق بدون نگرانی از تهدید بین‌المللی، حجم حملات شیمیایی و بمب‌های میكروبی را چند برابر كرده بود. تعیین حجم انهدام بمب‌های شیمیایی و میكروبی توسط كارشناسان سازمان ملل پس از تجاوز عراق به كویت، عمق فاجعه را به خوبی نشان می‌دهد.
ب) فرماندهان نظامی با اطلاع كامل از اوضاع منطقه، راهكارهای نظامی را پس از صدور قطعنامه 598 بی‌نتیجه دانستند و برای شكست محاصره سیاسی و تقلیل فشارهای تبلیغاتی، در كنار مسؤولین به مطالعه قطعنامه و كم و كیف آن به عنوان راه حل مسأله پرداختند.
بنابراین تغییر منفی اوضاع جبهه‌ها، از ضعف و یا بی‌توجهی مسؤولان جنگ ناشی نبوده است بلكه معلول قطعنامه‌ای است كه به لحاظ ماهوی فرصت برنامه‌ریزی عملیات و یا كلاً راه حل نظامی منازعه را منتفی كرد.
7 ـ تحریم تسلیحاتی ایران:
اگر چه ایران در طول جنگ برای تهیه اسلحه و ادوات جنگی با مشكل مواجه بوده است، امّا در این مرحله تحریم مفهوم دیگری داشت یعنی تحریم متوجه كشوری می‌شد كه از پذیرفتن قطعنامه 598 امتناع می‌كرد. ضمناً تجهیز طرف مقابل به هر نوع سلاحی حتی سلاح ممنوعه جزء دیگر مفهوم تحریم بوده است، كما اینكه در فاصله كوتاه بعد از صدور قطعنامه مذكور مصداق خود را یافته است. و همچنین پیامد این تحریم، دلالان فروش اسلحه را با قیمت چندین برابر حاضر به معامله نمی‌كرد، و با توجه به اوضاع اقتصادی و وضعیت فروش نفت حتی تصور چنین خریدهایی برای ایران ممكن نبود.
بنابراین با توجه به شرایط مذكور برای ایران راهی جز قبول قطعنامه باقی نمانده بود، و مسؤولین ما با توجه به این معنا توانستند با مانورهای ظریف و هنرمندانه و اتخاذ سیاست نه رد و نه قبول قطعنامه 598، خواست ملت ایران را تا حدودی در طرح اجرایی دبیر كل بگنجانند زیرا یكسان نگری به بندهای قطعنامه و ایجاد ارتباط بین بند یك و شش قطعنامه از خواسته‌های ایران بوده است، به همین دلیل طرحی اجرایی دبیر كل را با صراحت پذیرفت و بعد از آن با تقویت فعالیت دیپلماسی در صحنه سیاسی توانست حقانیت خود را به اثبات برساند و با معرفی رژیم عراق به عنوان آغازگر جنگ، مزد تلاشهای خود را از دبیر كل بگیرد.
منبع:پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس


http://rasekhoon.net/article/show-30691.aspx
پنج شنبه 31/5/1392 - 21:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته