شخصیت ها و بزرگان
عاملان معرفت و تقوا
نویسنده: مسعود خوشنود زاده
در میان علمای طراز اول اسلام در ایران، علامه محمدباقرمجلسی از امتیازات خاصی برخوردار است.
از
جمله این اختصاصات (جدا از همت پرشور علامه در گردآوری و حفظ احادیث و
روایات شیعی و نیز توجه وافر وی به جنبههای دینی) كه كمتر مورد التفات
علمای اسلام قرار گرفته، اصرار مجلسی بر ارتباط با تودههای مردم است؛ به
همین دلیل علامه برای این ارتباط، زبانی شیوا و روان برگزیده بود.
البته خود این فارسینگاری مجلسی از مهمترین خصیصههایی بود كه او را از پیشینیانش ممتاز میكرد.
شاید
امروزه تصور این امر كه عالمی دینی به فارسی بنگارد، چندان دشوار نباشد و
چه بسا امری بدیهی انگاشته شود اما این امر در آن زمان كه هنوز تولید آثار
متكلفانه به فارسی رونق و جلا داشت، از عالمی در این جلالت، كاری شگرف به
نظر میرسید. مطلبی كه در پی میآید، به انگیزه سالروز بزرگداشت این علامه
بزرگ(30مرداد) فراهم آمده است.
اصفهان از نظر سابقه علمی و ادبی بسیار
ریشهدار است، به نحوی كه مورخان رد آن را تا پیش از اسلام پیجویی
كردهاند. تشكیل سلسله صفویه و انتخاب مجدد اصفهان به پایتختی، آن شهر را
بهعنوان مركز بزرگ علم و دانش و هنر در جهان معرفی كرد و مكاتب بزرگ علمی،
هنری و فلسفی در آنجا مجددا احیا شد. یكی از علومی كه در آن عصر رشد
چشمگیری یافت علم حدیث و شعب مختلف آن است كه منجر به پدید آمدن آثار مهمی
در این زمینه شد وكتاب شریف و گرانسنگ بحارالانوار نوشته علامه فاضل و
متقی مرحوم محمدباقر مجلسی (1110-1037) بر تارك این آثار همچون خورشیدی
میدرخشد.
علامه مجلسی از خاندان علم و تقوی است، پدر بزرگوارشان جناب
محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) است و نسبشان به حافظ ابونعیم اصفهانی صاحب
تاریخ اصفهان و حلیهالاولیا میرسد. علامه مجلسی در اصفهان به تحصیل
میپردازد و از محضر عالمان وارستهای چون پدر فاضلشان، جناب فیض كاشانی و
شیخ حرعاملی كسب فیض كرده و از آنها اجازه روایت دریافت میكند.
مهمترین
اجازه از جانب پدر بزرگوارشان صادر شده و در آن فرزند دانشمند را به
سختكوشی و علمجویی و دانایی و شبزندهداری وصف كرده است.
از علامه
مجلسی آثار فراوانی به فارسی و عربی بهجا مانده كه مهمترین آنها
بحارالانوار است و در حكم دایرهالمعارف بزرگ حدیثی شیعه است. مؤلف درمورد
انگیزه تالیف كتاب در مقدمه آن، این نكته اساسی را ذكر میكند كه در جوانی
حریص و مشتاق به علم و دانش بوده و در علوم مختلف تحصیل كرده و استفاده
كامل برده، اما پس از مدتی اندیشه و تأمل به این نتیجه میرسد كه همه این
علوم بهصورت كامل از سرچشمه وحی سیراب نشدهاند پس تصمیم میگیرد به
سرچشمه این علوم یعنی كتاب و سنت رجوع كند، سپس موفق به تألیف بحارالانوار
میشود.
نكته مهم این است كه جناب مجلسی در تدوین این اثر عظیم از
ابتدا با طرحی مدون پیش رفته به همین دلیل كارگروهی را برگزیده و تعدادی از
بهترین شاگردانش كه خودشان در زمره عالمان و مدرسان بزرگ بودهاند را به
همكاری برگزیده است كه تحت نظر ایشان به جمعآوری منابع پرداختهاند و
ایشان نظارت و هدایت علمی آنها را برعهده داشتهاند و در آخرین قسمت كار كه
تدوین نهایی است این دانش و بینش مجلسی است كه به تحلیل نرمافزاری
دادهها پرداخته و به تدوین این اثر عظیم انجامیده است.
مجلسی در مقدمه
كتاب، مآخذ عمده و مهم خویش در تدوین بحار را نام برده و 375 عنوان كتاب
را نام میبرد. او درمورد اعتبار انتساب منابع به مؤلفانشان در جایی كه
نیاز به توضیح دارد توضیحات مختصری بیان میكند، سپس به باب بندی كتاب
میپردازد. ترتیب كتاب بسیار مهم و حاوی اطلاعات ذیقیمتی از نوع نگرش
مجلسی به احادیث و علم و دانش است. او كتاب را از باب عقل و علم و جهل شروع
كرده و سپس به توحید، عدل، تاریخ و... پرداخته است. او ابتدا بیش از 20
مورد از آیاتی را كه اشاره به عقل و خرد و تأمل و اندیشه دارد ذكر میكند و
سپس احادیثی در این باب میآورد و به توضیح آنها میپردازد. دقت در آیات و
روایات انتخاب شده بیانگر نوع نگرش مجلسی و اهمیت دانش نزد ایشان است.
نكته
مهم دیگر نوع چینش احادیث هر فصل و باب است كه بسیاری از آن غفلت كرده و
بهخاطر غفلت خویش علامه مجلسی را متهم به سهلانگاری یا سادهنگری
كردهاند. آنها فكر میكنند كه مرحوم مجلسی هرجا در برابر حدیث ضعیفی كه به
اهلبیت نسبت داده شده موضع تدافعی رسمی نگرفته حتما آن نسبت را پذیرفته
است اما اگر در بسیاری از مواقع به این احادیث و نحوه چینش آنها و اشارات
مجمل ایشان بنگریم نكته ظریف و كارگشایی به ذهن میآید و آن این است كه
جناب مجلسی پیش از ذكر این احادیث اشارهای به راویان اولیه حدیث و جایگاه
آنان بین اهل وثوق میكند یا شهرت آنها به عدمصداقت را با ذكر نام یك
واقعه تاریخی بهصورت تلویحی به خواننده تذكر میدهد و احادیث مشابهی در
این باب میآورد و بعد از آن احادیثی با مضمون مشابه ذكر میكند و در انتها
یا ضمن سخن، احادیث معتبری را كه دارای اوج كلام و عمق بیان است ذكر
میكند.
جناب مجلسی با این شیوه، هم اصل كلام منسوب و غیرواقعی را
آورده و هم با لطافت تمام خواننده را به شیوه مقایسه و تطبیق به كلام معصوم
سوق داده است و ردیهای بر كلام مجعول از جانب كلام معتبر خود اهل بیت –
علیهمالسلام- بیان كرده است. از طرف دیگر راه را بر آیندگان نبسته است
زیرا چهبسا با حذف حدیثی كه فكر میكرده مجعول است ممكن بوده كه به سهو،
احادیث موثقی را نیز حذف كند. این كار بهنوعی نقض غرض نیز هست زیرا یكی از
اهداف اصلی علامه مجلسی در تدوین این كتاب حفظ تمامی سخنان منسوب به حضرات
معصومین – صلواهالله علیهم اجمعین - است تا از گزند حوادث محفوظ بماند و
آیندگان بتوانند از آنها استفاده كنند و درمورد صحت و سقم آنها پژوهش
كنند.
نكته دیگر كه باید توجه كرداین است كه بعضی اهل حدیث معتقدند
كتاب شریف بحارالانوار فرهنگ عموم مسلمین است نه فرهنگ كامل و بیچونوچرای
اسلام؛ به این معنی كه در این كتاب فرهنگ و اندیشه مسلمین بههمراه
نابترین و اصیلترین مسائل اسلام كه از لسان وحی منزلت حضرات معصومین –
صلواهالله علیهم اجمعین - صادرشده، آمده است و بسیاری از مسائل منسوب به
اهل بیت از تأملات افراد پیرامون كلام معصوم ناشی میشود و بسیاری نیز حاصل
جعل معاندین است كه بنابر اغراض خاص به اهلبیت نسبت دادهاند. مجلسی كار
جمعآوری را بهعهده دارد و تنقیح و نتیجهگیری برعهده آیندگان است زیرا
ایشان بیم از بین رفتن این گنجینههای الهی را داشته، پس باید این احادیث
ابتدا بهصورت كامل حفظ میشده و سپس از نظر صحت و سقم و ضعیف و قوی و حسن
بودن مورد بررسی قرار بگیرند. سخن دیگر درمورد بحار این است كه این كتاب به
نوعی تفسیر موضوعی روایی قرآن كریم است زیرا همانطور كه ذكر شد در آغاز هر
فصل و باب جدید، آیاتی از قرآن كریم به مناسبت بحث ذكر میشود و سپس
احادیثی مناسب موضوع بیان شده و توضیحاتی ارائه میشود.
علامه مجلسی در
نقل مطالب بسیار امانتدارانه برخورد میكند و از تقطیع بیجای احادیث
احتراز دارد و اگر جایی نیز مجبور به این كار میشود وعده میدهد كه در جای
مقتضی اصل حدیث را خواهد آورد. نكته مهم دیگر نیز بحث گرایشهای سیاسی
علامه مجلسی است كه بعضی از سر كمتوجهی آن را از نقاط ضعف خلق و خوی ایشان
میدانند. اگر نگاهی به زندگی عالمان بزرگ عصر صفویه بیندازیم به این
واقعیت پیمیبریم كه گرایشهای سیاسی آنها دارای نقاط مشترك فراوانی است
كه ناشی از وضعیت اجتماعی، تاریخی، مدنی و سیاسی آن دوره است و نزدیك شدن
عالمان بزرگی چون شیخبهایی و علامه مجلسی و دیگران به پادشاهان نه برای
بهدست آوردن قدرت بلكه برای بهزیرآوردن حاكمان از اسب غرور و نیز استفاده
مناسب از این موقعیت جهت حفظ جان و مال و ناموس مردم از گزند حوادث است.
با
همین روش است كه امكانات حكومت صفویه نیز جهت تعلیم و تبلیغ دین از طرف
عالمان واقعی بهكار گرفته میشود وكتبی عظیمالشأن همچون بحارالانوار
تدوین میشود زیرا در آن عصر منابع حدیثی، دُرر منثوری است كه با نفوذ و
امكانات علامه مجلسی در بحارالانوار به یك عـِقد كشیده شده است. در مورد
مواضع ضدتصوف مرحوم مجلسی نیز باید به این نكته توجه كرد كه در عصر مجلسی
عارف نمایان و دكانداران متوغل در دنیا چنان به میدانداری و معركهگیری
مشغول بودند كه بزرگانی همچون ملاصدرا نیز وادار به اعلام نظر و تألیف
كتاب بر ضد آنها شدند.
اسلام، دین شناخت و شهود حق و لقاءالله است و
این مسائل بافته افراد نیست و تعالیم حضرات معصومین- صلواهالله علیهم
اجمعین- طالبان را بهنحو اتم به این سمت سوق میدهد. علامه مجلسی نیز در
ورع و تقوا و خداترسی از سردمداران دوران است و از پیروان صادق اهل بیت.
بهنظر میرسد آنچه در بحار آمده مخالفت با اصل و ذات عرفان نیست بلكه
مخالفت با تعالیم اوهامگونه مدعیانی است كه بدون تهذیب و تحصیل پا به
میدان تدریس و وعظ و دستگیری سالكان نهادهاند. در نهایت میتوان گفت كه
جناب علامه مجلسی درمورد مصادیق كمی مسامحه كردهاند.
منبع: روزنامه همشهری
/خ
يکشنبه 3/6/1392 - 22:9
آموزش و تحقيقات
نقبی به گودال سیاه بهائیت
نویسنده:مرتضی رضاییان فیروز آبادی
اشاره
دین و مذهب همواره عاملی سرنوشت ساز در
تحولات کشورها بوده و جنبش های اجتماعی فراوانی به نام آن در سراسر جهان به
ویژه ایران شکل گرفته است. در این میان، استفاده از مذهب و علائق دینی
مردم برای ایجاد تغییرات گسترده سیاسی و اجتماعی حکم شمشیر دو لبه را دارد؛
زیرا هم می تواند از جانب مصلحان دلسوز و صادق در جهت بهبود اوضاع به کار
گرفته شود و هم می تواند ابزاری فریبنده در اختیار استعمارگران باشد تا در
پوشش آن به اهداف خود جامه عمل بپوشانند. تأسیس فرقه ضاله بهائیت در سده
اخیر نمونه ای کوچک از بازیچه قرار گرفتن دین به دست استعمارگران برای تحقق
اهداف شومشان است. در نوشتار ذیل مروری گذرا بر فعالیت این فرقه استعمار
ساخته از بدو پیدایش تاکنون خواهیم داشت.
ریشه بهایی گری
بهایی گری از بابیت و بابیت خود از شیخی گری سرچشمه گرفته است.
بابیه
را شخصی به نام سید علی محمد شیرازی بنیان نهاد. وی در سال 1235 قمری در
شیراز به دنیا آمد. در دوران کودکی پدرش را از دست داد، به همین سبب تحت
کفالت دایی اش قرار گرفت و در کنار او به کسب و کار در «کمپانی ساسون»
پرداخت که به کار تجارت تریاک اشتغال داشت. وظیفه وی در آغاز این همکاری،
انجام کار بسیار دشوار «تریاک مالی» بود. او وظیفه داشت تا هر روز بیش از
ده ساعت در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر و اغلب بر روی بام کاروانسراها به
این کار بپردازد. بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که حداقل روزی ده
ساعت کار در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر به مشاعر وی آسیب رسانده و از او
موجودی «مالیخولیایی» ساخته بود که ادعای تصرف در ماه و ستارگان را داشت!
این نکته در خاطرات دالگورکی (1) سفیر کبیر روسیه در ایران نیز آمده است.
بابی
ها و بهایی ها سید علی محمد شیرازی را صاحب «علم لدنّی» می دانند و در این
باره به شدت مبالغه می کنند: «تا سید باب به محضر سیدرشتی ورود فرمودند،
با این که حضرت باب جوانی بود بیست و چهار ساله و سید (رشتی) مردی پنجاه
ساله، این تاجری محقر و آن عالمی موقر، درس را احتراماً له موقوف نمود و
توجه تلامیذ را به صحبت حضرت باب معطوف فرمود و در حین صحبت چنان احترامات
فائقه و تکریمات لائقه از مورود نسبت به وارد ظاهر می شد که همگی در شگفت و
حیرت افتادند و مسائلی از آثار ظهور موعود در میان آوردند که پس از این
مقدمات و بروز داعیه ایشان همگی طلاب آن مسایل را راجع به سید باب دانسته و
غرض سید کاظم رشتی از این مسایل و اذکار آن بود که به طلاب بفهماند حضرت
باب، قائم موعود و مهدی منتظر است ...» (2)
او شش مرتبه ادعای خود را
تغییر داد. در مرتبه اول ادعای «ذکریت» کرد. در مرتبه بعد ادعای «بابیت»
نمود و خود را باب امام زمان (عج) و واسطه خیر و فیض بین او و مردم نامید.
در مرتبه سوم خود را مهدی موعود دانست. در مرتبه چهارم ادعای «نبوت» کرد،
در مرتبه پنجم ادعای «ربوبیت» ودر مرحله ششم دعوی «الوهیت» نمود!
ادعاهای
پی در پی باب ادامه داشت تا این که شورش بابی ها در سال های اولیه سلطنت
ناصر الدین شاه موجب شد تا او را به جوخه اعدام بسپارند. سربازان برای
اجرای حکم، وی را با طناب بستند و در مقابل یک دیوار تیرباران کردند. تفنگ
های آن ها هنگام شلیک دود فراوانی می کرد؛ به همین سبب پس از اجرای حکم و
هنگامی که دودهای حاصل از شلیک سربازان فرو نشست، از جسد سید علی محمد باب
خبری نبود. این امر موجب هراس مأموران شد که مبادا واقعاً وی امام زمان
بوده و به آسمان عروج کرده است! اما این بیم و هراس چند دقیقه بیش تر دوام
نیاورد، و اندکی بعد او را در حالی که در یک اصطبل پنهان شده بود یافتند و
معلوم شد که طناب بر اثر شلیک گلوله پاره شده و او با بهره گیری از دود
حاصل از شلیک تفنگ های «سر پر»، از محل اجرای حکم گریخته و خود را در یک
مستراح پنهان کرده است. به دنبال این حادثه، کنسول روسیه در تبریز خواستار
عفو «باب» شد، اما شاه نپذیرفت و سیدعلی محمد باب را بار دیگر در مقابل
جوخه قرار داده و اعدام کردند. جسد وی نیز برای عبرت عموم به خندق شهر
انداخته شد.
جانشینی باب و اختلاف پیروان
باب یک
سال پیش از اعدام، میرزا یحیی نوری ملقب به «صبح ازل» را به جانشینی خود
برگزید. اما صبح ازل، همه کارها را به برادرش میرزا حسینعلی بهاء سپرد. پس
از مدتی به دلیل ادعاها و جاه طلبی بهاء اختلاف شدیدی میان این دو برادر
بروز کرد، به گونه ای که میرزا حسینعلی برادر خود را حرامزاده خواند و مدعی
شد که با همسر دوم باب روابط نامشروع داشته است و به همین سبب به همسر باب
لقب «ام الفواحش» داد. میرزا یحیی همچنین از جانب بها و بهائیان به القاب
خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس، سوسک و ... مفتخر گردید. در این میان،
ازلیان هم بیکار ننشستند و علاوه بر گفتن مسائل زشت اخلاقی در مورد بها
خطاب به او گفتند، جناب ایشان (بهاء الله ) را نشاید که پیش از درمان رعشه ی
دست! و باد فتق! خود به علاج دردهای بشریت بپردازند و کوس نبوت یا الوهیت
زنند و ... .
پس از این که اختلاف بابیان به قتل یکدیگر انجامید، دولت
عثمانی تصمیم به جدایی آنان گرفت؛ در نتیجه میرزا یحیی صبح ازل را به جزیره
قبرس و میرزا حسینعلی بهاء الله و هوادارانش را به «قلعه عکا» در خاک
فلسطین تبعید کردند.
میرزا حسینعلی پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و
علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و به طور رسمی خود را پیامبر نامید
و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت. دولت استعماری روسیه این فرقه را به
عنوان دین به رسمیت شناخت و همه گونه امکانات در اختیار آن ها گذاشت. این
دولت در نخستین اقدام، مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این
فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد بنا نهاد.
میرزا
حسینعلی در دوران سرکردگی فرقه ضاله ادعای گوناگونی مطرح کرد و به فرستادن
نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان پرداخت! بارزترین
مقام ادعایی وی ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار
جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب
ما یری و ما لا یری نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره
اش ترویج کردند و قبرش را قبله خویش گرفتند!
پس از مرگ میرزا حسینعلی،
پسر ارشد او عباس افندی که عبدالبها لقب گرفته بود، جانشین وی شد. عبدالبها
ادعایی جز پیروی از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت
مقامات عثمانی، با التزام تمام در مراسم دینی از جمله نماز جمعه شرکت می
کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار از سخن گفتن درباره
آیین جدید بپرهیزند.
با روی کار آمدن شوقی افندی تشکیلات بهائیت ساختار
حزبی پیدا کرد و در هر شهر محفل ویژه بهائیت به وجود آمد و در بسیاری از
کشورها این محافل بهائیان به صورت محافل مذهبی و یا شرکت های تجاری به ثبت
رسید. روحیه ماکسول، همسر شوقی افندی، در این باره می نویسد: «میل مبارک آن
است که ... محفل را به اسم جمعیت دینی، اگر نشد به عنوان هیأت تجاری تسجیل
نمایند.» (3)
به اعتقاد کارشناسان اگر بهائیت توانسته است تاکنون برپا
بماند، به سبب همین نظام کنترل اجتماعی بود. درزمان شوقی افندی هر کس
برخلاف اراده آن ها مرتکب عملی می شد، ابتدا از این تشکیلات اخراج می
گردید. به این مرحله «طرد اداری» می گفتند و اگر آن شخص در مخالفت خویش
ایستادگی می کرد او را از جامعه بهائیت طرد می کردندکه آن را «طرد روحانی»
نام گذاشته بودند. البته بهائیان در کنار این طردها، نسبت به جامعه پیروان
خود بسیار حساس بودند و به عنوان پشتیبانی همیشه در صحنه، در تمام زمان ها و
مکان ها حضور داشتند. حضرت امام خمینی «قدس سره» در سال 1321 ضمن انتقاد
از سکوت جامعه مسلمانان در برابر ظلم ها و مشکلات مسلمین، خصلت وحدت و
اتحاد بهائیان را مورد اشاره قرار داده، خطاب به مؤمنین می فرمایند: «خوب
است دینداری را دست کم از بهائیان یاد بگیرید که اگر یک نفر آن ها در یک
دیه زندگی کند، از مراکز حساس آن ها با او رابطه دارند واگر جزئی تعدی به
او شود، برای او قیام کنند». (4)
افندی سرانجام در 1340 ق درگذشت و در
حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس
حضور داشتند و چرچیل با ارسال پیامی، مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به
جامعه بهایی ابلاغ کرد.
با مرگ شوقی افندی دوران دیگری از انشعاب در
میان بهائیان بروز یافت. سرانجام روحیه ماکسول (همسر او) وتعدادی از گروه
27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امر الله » با طرد مخالفان خویش، بیت
العدل را در 1963 تأسیس کردند. گروه ایادیان امر الله با کمک افراد منتخب
بیت العدل مشهور به «مشاورین قاره ای » رهبری اکثر بهائیان را برعهده
گرفتند. به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز مدعی جانشینی
شوقی افندی شد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا،
هندوستان و استرالیت و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده ای دیگر از بهائیان
هم به رهبری جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، در اندونزی، هند،
پاکستان و امریکا پراکنده اند.
تعالیم انحرافی
بهائیت نیز مانند دیگر فرقه های جعلی، دارای آموزه هایی بی مبنا است که اشاره به برخی از آن ها خالی از لطف نیست:
-
واجب است انهدام و نابوی تمام ابنیه و بقاع روی زمین از کعبه و قبور انبیا
و ائمه و تمام مساجد و ... هر بنایی که به نام دیانت ساخته می شود.
-
واجب است بر سلاطینی که به دین باب روی می آورند، خانه علی محمد باب در
شیراز را که در آن تولد یافته و زندگی کرده، به گونه ای خاص بنا کنند که از
بیرون نود و پنج درب داشته باشد و از میان نود درب و آن قدر وسعت داشته
باشد که تمام شیراز را در بر گیرد و زمانی که اهل دنیا به حج بابیگری می
روند گنجایش آن را داشته باشد. علاوه بر آن خانه شیراز که «کعبه» می شود،
هیجده بقعه رفیع دیگر بر قبر هیجده حروف حی که مؤمنین او هستند بنا نمایند
...
- حج کعبه شیراز بر تمام مردان پیرو باب واجب است و نیز بر همه مردان و زنان شیراز.
- سال 19 ماه، ماه 19 روز ، روزه 19 روز و روز عید فطر اول نوروز است.
- ازدواج با محارم غیر از زن پدر، حلال می باشد!
- معاملات ربوی آزاد و حلال است.
- حجاب زنان ملغی می باشد.
- دخالت در سیاست ممنوع است.
حکایت های ساختگی
بهائیان
برای فریب مردم ساده لوح و جذب آنان به خود از تمسک به حکایت های خنده دار
و دروغ های شاخدار نیز دریغ نکرده اند؛ از جمله گفته اند که: یکی از علما
در ایام بهاء الله بهایی شد و در زمان عبد البها اعراض کرد. آن حضرت او را
کفتار کرد و بیچاره فی الحال کفتار شد و در همان حال بود تا مرد و عموم
بهائیان ایران این قضیه را می دانند و حتی اکثر در طهران حالت قبل و بعد او
را دیده و اکنون از هر بهایی بپرسی آقا جمال چه شد می گوید کفتار شد و
عجیب تر آن که پسری دارد مصدق این امر و خود می گوید که پدر من چون از امر
بهایی اعراض کرد کفتار شد!
غرق در منجلاب فساد
بهائیان
ازدواج با همه محارم را جز با زن پدر جایز می شمرند (ازدواج با خواهر،
خاله، عمه، خواهر زاده، برادر زاده و ... همگی جایز است! ) و این از کثیف
ترین دستورالعمل هایی است که برای حفظ و ازدیاد نسل خود به آن تن داده اند.
آن ها بر این باور بودند که: « ... ایام فترت است و هیچ تکلیفی بر مردم
واجب نیفتاده. اگرچه در شریعت باب یک زن را نه شوهر جایز است، لکن اکنون
اگر افزون بخواهد منعی نباشد و هر یک از آن جماعت نامی از انبیاء کبار و
ائمه اطهار را بر خویش می نهادند و زنان و دختران خویش را به نام و نشان
زنان خانواده طهارت می خواندند و هرجا که جمع می شدند به شرب خمر و منهیات
شرعیه ارتکاب می نمودند و زنان خویش را اجازه می دادند تا بی پرده به مجلس
نامحرمان در آمده و به خوردن شراب مشغول شوند و سقایت نمایند». (5)
قره
العین، زن بی عفتی که با گفتار و رفتار فاسدش نقش مؤثری در معرفی و جذب
افراد منحرف به این فرقه داشت، خطاب به پیروان بابیگیری می گوید:
«ای
اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده می شود، امروز تکالیف شرعیه به
یکباره ساقط است، و این صوم (روزه) و صلوه (نماز) و ثنا و صلوات کاری
بیهوده است ... پس زحمت بیهوده بر خویش روا ندارید و زنان خود را در مضاجعت
(همخوابگی و همبستری ) طریق مشارکت! بسپارید. » (6)
و البته این جملات
از کسی که مرید فرقه ای استعمار ساخته است، بعید نیست؛ چرا که وزارت
مستعمرات انگلیس به یکی از جاسوسان خود در کشورهای اسلامی می گوید: «در
مسأله بی حجابی زنان باید کوشش فوق العاده به عمل آوریم تا زنان مسلمان به
بی حجابی و رها کردن چادر، مشتاق شوند ... . پس از آن که حجاب زن با
تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفه مأموران ماست که جوانان را به عشق بازی و
روابط جنسی نا مشروع با زنان تشویق کنند و به این وسیله فساد را در جوامع
اسلامی گسترش دهند. » (7)
توابین از بهائیت
هر
ساله تعدادی از گرویدگان به بهائیت با پی بردن به واقعیات پشت پرده این
فرقه استعمار ساخته، متوجه خطای خود شده و از این فرقه رویگردان می شوند.
یکی از این تائبین، ادیب مسعودی است که پس از بازگشت به دامان اسلام نامه
ای هشدار دهنده و عبرت آموز منتشر کرد. نگاهی به بخش هایی از نامه وی
آموزنده است:
من ادیب مسعودی همان که محفل بارها از من با القاب «خادم
برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفخات الله » ، «یار موافق» و ده ها نظیر آن
یاد کرده اید ... اکنون با شما مشفقانه به سخن نشسته و امیدوارم در حاصل
نهایی عقایدم که پس از رنج ها و مشکلات طاقت فرسا فراهم آمده، بیندیشید! من
با تمامی سوابق درخشان امری و با چهره ای سرشناس در میان بهائیان ایران،
اینک صریحا اعلام می کنم که پشیمانم و بر گذشته خویش سخت متأسف. خاطرم از
آنچه گذشته، ملول است و از این که سالیانی دراز عمرم را بهایی بوده ام، از
این که با سخن گویای تبلیغی ام عده ای را اغواء کرده ام! از این که به خاطر
بهائیت، حقایق ارزنده ای در این جهان را زیر پا گذاشته ام، پشیمانم.
و خوشحالم از این که سرانجام به چنین حقایق گرانبهایی ایمان آورده ام:
- که آخرین پیامبر خدا، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است و جامه رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست.
- که کتاب خدا «قرآن کریم» تنها کتاب آسمانی است که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان می آورد.
- که ولی خدا، زاده پاک ائمه هدی «حضرت مهدی» (عج) است که دنیا چشم به راه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نماید.
و تو ای دوست عزیزی که این نوشته را می خوانی، به خود آی و بیندیش که چه چیز مرا دگرگون کرده.
من
اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان
شوکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هر چه می خواستم، بهائیت به خاطر خدمات
ارزنده ام برایم فراهم می کرد! اما من تشنه چیز دیگری بودم که «حقیقت» نام
داشت؛ حقیقتی با تمام شکوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت توان
راهبری مرا خواهد داشت، سال ها مخلصانه زحمت کشیدم، به عنوان "احساس وظیفه"
تبلیغ بهائیت را برعهده گرفتم، شاهد گفتارم سپاسگزاری های محفل است که
بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، و لیکن روح کاوشگر من هیچ گاه
متوقف نمی شد و هییچ گاه به این تقدیر نامه ها دلخوش نبودم تا آن که،
سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم ... می دانم
که به زودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشته "ادیب مسعودی" را
نخوانید و سلام وکلام جایز نه! اما همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان،
گوهر حق جویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا می دارد، بر آن نخواهد
داشت که تازه تحقیق و بررسی تان را آغاز کنید؟
چرا "با افراد مطلعی که
به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل
کرده اند" نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه می گویند که می باید خود را از
بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت
بر حق بود، همانند اسلام نمی گفت: "اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را
برگزینید" ؟!
آری! من ادیب مسعودی بزرگ مبلغ جامعه بهایی، اینک مسلمانم و
از این بابت خدا را بسی شاکر وسپاسگزارم. "خدای اسلام را قائلم " "پیامبر
اسلام را آخرین فرد از گروه پیام آوران خدا می دانم"، "امامان عزیز، از علی
علیه السلام تا امام حسن عسکری علیه السلام، را به جان و دل معتقدم"،
"امامت، حیات، غیبت، ظهور، و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم حضرت
محمد بن حسن عسکری علیه السلام، را به جان و دل معتقدم"، بابیت و بهائیت را
دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی می دانم. (8)
پی نوشتها:
1. پرنس کینیاز دالگورکی وزیر مختار دولت روسیه تزاری در نخستین سال های سلطنت ناصر الدین شاه قاجار بود.
2. اسد الله فاضل مازندرانی، رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، ج دوم، صص 31-28.
3. سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ص 256.
4. صحیفه نور، ج 1، ص 4.
5. عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 14.
6. بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، انتشارات سخن، ص 114.
7. خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلیس در ممالک اسلامی، ترجمه دکتر محسن مؤیدی، انتشارات امیر کبیر، ص 84 .
8 . www. formerbahai. blogfa. com
منبع: مجله ی پویا
/خ
يکشنبه 3/6/1392 - 22:9
آموزش و تحقيقات
فرقه انحرافی بهائیت
بهائیت که یک آیین دست ساز و کاملا مرتبط با استعمارگرانی از قبیل انگلستان و امریکاست ، در آغاز فعالیت خود را در ایران آغاز کرد.
اوج فعالیت این فرقه انحرافی را باید در دوران سلطنت مظفرالدین شاه قاجار
دانست ، که پس از آن در دوره سلطنت احمدشاه ، رضاخان و نیز دوره دوم
محمدرضا، بهائیان در ایران بسط و سلطه بیشتری یافتند و توانستند برای این
آیین انحرافی پیروان بیشتری پیدا کنند.
درباره تحلیل شکل گیری این آیین انحرافی و علل قوت یافتن آن در ابتدای دوره
ادعای بابی گری ، نظرات متفاوتی ارائه شده است که در ذیل به چند مورد آنها
اشاره می شود.
نظر اول ، معتقد است که هر چند بهائی گری و بابی گری انحرافی نابخشودنی و
تحریفی اساسی در آموزه های دینی مسلمانان محسوب می شود، اما به دلیل ویژگی
های شخصیتی علی محمد شیرازی که ادعای بابی گری را آغاز کرد و مخبط و معلول
بودن وی از لحاظ ذهنی ، نباید این پدیده را در آغاز ادعای بابی گری یک
توطئه و دسیسه دانست.
آنچه مسلم است ، بعدها این شخص و ادعای بیمارگونه وی از سوی کانون های
استعماری و استعمارگران انگلیسی و امریکایی مورد استفاده قرار گرفت و آنها
در جهت اهداف استعماری خویش و برای از میان بردن اسلام و قدرت علمای واقعی
آن به پشتیبانی از این فرقه ضاله دست زدند. بر این مبنا بهائی گری در
ابتدای تشکیل یک مالیخولیای شخصی پنداشته می شود که در مرحله بقا و بسط از
سوی استعمارگران مورد استفاده قرار گرفته است.
بدین ترتیب ، بابیت و بهائیت در مرحله ایجاد و نشات گرفتن محصول کار غرب و
بخصوص استمعارگران زرسالار پنداشته نمی شود، اما در مرحله بقا و بسط کاملا
وابسته به آنها بوده است.
این گروه برای مستدل کردن فرضیه خویش به سابقه زندگی علی محمد شیرازی
استناد می کنند، که یک جوان مخبط، با آگاهی های مذهبی اندک و گاه بیمارگونه
بوده است و ادعای بابیت و دیگر ادعاهای بعدی او را می توان به همین تفکر
مالیخولیایی وی منتسب دانست.
نظر دیگری که در این زمینه مطرح است ، این است که فرقه ضاله بابیت و بهائیت
نه تنها در ابقا و بسط، بلکه در ایجاد و شکل گیری اولیه و حتی در آغاز
دعوی بابیت از سوی علی محمد شیرازی ، یک فعالیت استعماری و برنامه ریزی شده
از سوی زرسالاران و استعمارگرانی بوده است ، که خواهان هدم اسلام و
برداشتن این مانع از سر راه منافع خویش بوده اند.
این نظر قطعا در بخش ابقا و بسط با نظر اول مشترک است و تلاشهای
استعمارگران و وابستگان به آنها و دست نشاندگان ایشان را در کمک به بسط
نفوذ و قدرت یافتن بهائیان منکر نمی شود، اما معتقد است دعوی اولیه بابیت و
شکل گیری ابتدایی این فرقه ضاله نیز با تلاش و برنامه ریزی ایادی استعمار و
کانون های استعماری شکل گرفته است.
به نوشته یکی از محققان این زمینه : «برخلاف نظر مورخینی چون احمد کسروی و
فریدون آدمیت که بابی گری اولیه را جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرت های
استعماری می دانند (و علی رغم بدبین بودن نسبت به این فرقه نفوذ استعمار در
این فرقه را از زمان انشعاب بابی گری به دو فرقه ازلی و بهایی می دانند)،
پژوهش من بر پیوندهای اولیه علی محمد باب و پیروان او با کانون های معینی
تاکید دارد که شبکه ای از خاندان های قدرتمند و ثروتمند یهودی در زمره
شرکای اصلی آن بودند.این تصویر بابی گری را از اساس و از بدو پیدایش فرقه
ای مشابه با دونمدهای ترکیه و فرانکیست های اروپای شرقی جلوه گر می سازد.»
(1)
طرفداران این نظر دوم استدلال هایی را برای این نظر خویش بیان می کنند، از
جمله این که برخلاف نظر اول که علی محمدباب را یک جوان مخبط که دارای شعور
دینی بالایی نبوده است و از عالم سیاست و زیر و بالای آن نیز اطلاع چندانی
نداشته می دانند و معتقدند که صرفا براساس یک توهم مالیخولیایی وی دست به
این ادعا و تشکیل این فرقه زده است ، گروه دوم معتقدند که علی محمد باب
اصولا تحت تاثیر فعالیتهای کانون های قدرتمند یهودی به این ادعا دست زد.
شاهد اینان بر این مدعا این است که علی محمد شیرازی ، مدتی پیش از ادعای
باطل خویش به مدت 5 سال در بوشهر و در یک تجارتخانه کاملا مرتبط با کمپانی
های یهودی و انگلیسی کار می کرده است و این استعمارگران یهودی و انگلیسی او
را در همان زمان شناسایی کرده بودند و چون وی را برای پیشبرد اهداف خویش
مفید و کارا می دانستند، در جهت ادعای مذکور سوقش دادند و به عبارت بهتر،
این کانون های استعماری بودند که استعداد علی محمد را برای ایجاد یک فرقه
انحرافی تشخیص دادند و او را بر انجام این کار تحریض کردند.
این که کدامیک از این دو تحلیل و برداشت می تواند بیشتر به واقعیت نزدیک باشد، نیازمند بررسی های دقیق و موشکافانه است.
این بررسی خود نیازمند جمع آوری و تدقیق در تمامی ادله دو طرف و سپس
ارزیابی هر یک از آن دلایل است ؛ اما در یک بررسی اجمالی و اظهارنظر بدوی
می توان گفت که نظر گروه دوم بیشتر با واقعیت های تاریخی سازگار است و در
ارائه یک تحلیل کلی نسبت به چرایی و چگونگی شکل گیری این آیین انحرافی کارا
و کارسازتر به نظر می رسد.
در استدلال برای این که چرا نظر دوم را بر نظر اول ترجیح دادیم ، به موارد زیر اشاره می کنیم:
1- اگر براستی علی محمد باب جوانی بی اطلاع بود که از سر اختلال شعور یا
تفکرات مالیخولیایی دست به چنین ادعای بزرگی زده بود، آیا توقع آن نمی رفت
که این ادعای بی مبنا و انحرافی بزودی فراموش شود و این جوان مخبط و ادعای
بزرگش همانند هزاران مورد دیگری که در این زمینه همانند او بوده اند به دست
فراموشی سپرده شود؟
به نظر می رسد که چنین است ، یعنی اگر حمایتهای بی دریغ و قدرتمندانه ارباب
نفوذ و صاحبان زر نبود، ادعای بابیت نه تنها در همان اوان آن با شکست و
اضمحلال روبه رو می شد، بلکه یادی از آن هم در خاطره ها باقی نمی ماند، اما
کانون های استعماری که از ابتدا او را بر این دعوی باطل تشجیع کردند، با
حمایت های فراوان مانع از هدم و حذف این فرقه ضاله شدند.
2- نکته جالب تری که می توان به آن اشاره کرد، این است که پیروان اولیه باب
و پذیرندگان اولیه این ادعای دروغین ، گروهی از عوام و جهال مردم نبودند،
بلکه برخی اهل سیاست و دقیقا همان هایی بودند که وابستگی ایشان به قدرت های
خارجی و کانون های استعماری برجسته و در طول تاریخ زبانزد همگان است.
اگر علی محمد شیرازی به عنوان یک جوان مخبط به اتکای خویش و بدون هیچ گونه
حمایت خارجی دست به این ادعا زده بود، توقع می رفت که این ادعا ابتدا در
میان جهال و عوام الناس همان منطقه آغاز ادعا فراگیر شود و نیز دوره ای
طولانی برای بسط این ادعا در میان دیگر جهال و عوام سپری شود، حال آن که
شاهد آن هستیم که پیروان اولیه (که البته در پیرو بودن آنها شک اساسی وجود
دارد و در حقیقت باید گفت حامیان اولیه) باب و ادعای او به جای جهال در
میان سیاستمداران وابسته به استعمار پیدا می شوند.
به تعبیر نویسنده کتاب «ایران در راهیابی فرهنگی» باب نخستین مریدان خود را
نه در میان جهال ، بلکه در طبقات بالای کشور یافت... حاج میرزا آقاسی که
جای خود داشت ، باب از او به ستایش یاد می کند و می نویسد «بدیهی است که
حاجی به حقیقت آگاه است».(2)
حمایت های پشت پرده حاج میرزا آقاسی و نیز حمایت های علنی بسیاری دیگر از
سیاستمداران وابسته از جمله حاکم وقت اصفهان ، آن هم در اولین مراحل آغاز
دعوی بابی گری نشان از آن دارد که بابی گری به جای آن که به یک توده ناآگاه
که از یک ادعای پوچ حمایت می کنند مستظهر باشد، به یک گروه سیاستمدار
وابسته که از کانونی استعماری خط می گیرند مستظهر بوده است و به طور کلی ،
برای این ادعای بزرگ و همگانی کردن آن برنامه ریزی های قبلی صورت گرفته
بوده است.
3- نکته حایز اهمیت دیگر در این زمینه جدیدالاسلام های یهودی و گرویدن تعداد زیادی از آنها به بابیت و بهائیت است.
تاریخ معاصر ایران در بررسی ادعای باطل بابیت و تشکیل بهائیت حاکی از آن
است که تعداد زیادی از جدیدالاسلام های یهودی در همان اوایل کار بابیت و
بهائیت به این فرقه پیوستند و بدنه اجتماعی این گروه را تقویت نمودند.
این امر حاکی از 2 نکته است. اول این که بابیت در میان مردم چندان جایی
نیافته بوده و عوام الناس به آن گرایش چندانی پیدا نکردند. چرا که اگر چنین
بود، نیازی به سیاهی لشگر و تهیه طرفداران دروغینی از میان یهودیان نبود و
همین امر که یک عده کثیر از یهودیان گروه گروه اسلام می آورند و بعد هم
ادعای طرفداری از باب را می کنند و از میان این همه فرق اسلامی به این فرقه
ضائه غیراسلامی معتقد می شوند، حاکی از آن است که بابیت در ایجاد بدنه
اجتماعی مورد نیاز خود ناتوان بوده است.
براستی اگر ادعای باب یک ادعای ساده و بدون حمایت خارجی بود که از سوی فردی
که دچار اختلال شعور شده است صورت می گرفت ، آیا باید چنین می شد که حمایت
عوام الناس را هم کسب نکند، اما از حمایت سیاستمداران پرقدرتی چون آقاسی
بهره مند شود.
نکته دومی که از این موضوع می توان برداشت کرد این است که ادعای باب کاملا
مورد حمایت و دست پرورده کانون های زرسالار یهودی صهیونیست بوده است ، چرا
که آنها با پیدا نشدن طرفداران مردمی برای باب نگران آن شده اند و به یک
سری از نیروهای تحت امر خود در میان جامعه یهود ایران دستور تغییر دروغین
آیین را داده اند که این یهودیان به دروغ اظهار اسلام و سپس اظهار بهائیت و
پذیرش دعوی بابی گری کنند. اگر بابی گری و ادعای علی محمد شیرازی دست
ساخته استعمارگران و یهودیان نبود، هرگز در مراحل اولیه این ادعا، چنین از
آن حمایت نمی شد و یهودیان با تغییر ظاهری دین خود به حمایت از آن نمی
شتافتند به نحوی که به اعتقاد برخی تاریخ دانان «گرویدن وسیع یهودیان به
بهایی گری سبب افزایش کمی و کیفی این فرقه و گسترش جدی آن در ایران شد».
بنابراین به نظر می رسد که نظر اول در این زمینه صائب تر و به واقع نزدیک تر است.
به این ترتیب بهائیت و بابی گری نه تنها در مرحله بسط و ابقا، بلکه در
مرحله ایجاد و شکل گیری هم دست ساز کانون های استعماری بوده است.
پی نوشت ها :
1-عبدالله شهبازی ، جستارهایی از تاریخ بهایی گری در ایران ، ص 21
2-هما ناطق ، ایران در راهیابی فرهنگی ، به نقل از شهبازی در جستارهایی از تاریخ بهایی گری
منبع:مرکز شیعه شناسی يکشنبه 3/6/1392 - 22:8
آموزش و تحقيقات
جُستارهایی از تاریخ بهائی گری در ایران-(1)
نویسنده:عبدالله شهبازی
قسمت اول
تحرک جدّی مبلغین بهائی و به تبع آن رشد بهائیت در ایران از دوران سلطنت
مظفرالدینشاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه
پهلوی، که بهائیان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار بودند،
شدت یافت. معهذا، چنانکه دیدیم، رشد جمعیت بهائیان ایران بهطور عمده از
دهه 1330 ش. آغاز شد.
جغرافیای جمعیتی بهائیان ایران
درباره جمعیت بهائیان ایران دادههای موجود سخت متناقض است. در اوایل سده
بیستم میلادی تعداد ایشان حدود ده هزار نفر گزارش میشد. بیست سال بعد، در
حوالی سال 1307 ش.، حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی، این رقم را اغراقآمیز
دانست و شمار بابیها در سراسر جهان را، اعم از ازلی و بهائی، 5207 نفر
اعلام نمود که 3960 نفر در ایران زندگی میکنند. این ادعا قانعکننده نیست
زیرا در فهرست مندرج در کتاب نیکو، نام برخی از روستاهای معروف بهائینشین
دیده نمیشود و لذا بهنظر میرسد که ارقام فوق منطبق با روح کتاب نیکوست
که با هدف تخفیف و تحقیر بهائیت تدوین شده است.
بهنوشته دنیس مکایون، استاد دانشگاه نیوکاسل انگلیس، در دایرةالمعارف
ایرانیکا، بهائیگری در سالهای 1928-1952 میلادی رشدی کند داشت ولی از سال
1952م./ 1331ش. گسترش آن شتاب گرفت و این امر بهدلیل برنامهریزیها و
سازماندهیهایی بود که با برنامه «جهاد ده ساله» شوقی افندی آغاز شد.
دایرةالمعارف بریتانیکا (1998) اوج گسترش بهائیت را در دهه 1960 میلادی
میداند که سبب شد در اواخر سده بیستم میلادی شمار نهادهای بهائی به بیش از
150 مجمع روحانی ملّی و حدود 20 هزار مجمع روحانی محلی برسد.
دایرةالمعارف اسلام (ویرایش جدید، 1960) مرکز اصلی جمعیتی بهائیان را در
ایران میداند و تعداد آنان را در حوالی سال 1338 ش. بین پانصد هزار تا یک
میلیون نفر تخمین میزند. در این زمان در شهر تهران حدود 30 هزار بهائی
زندگی میکردند. دومین گروه پرشمار جمعیتی بهائیان در ایالات متحده آمریکا
بود که در آن زمان شمار ایشان ده هزار نفر گزارش شده است. در این زمان در
اروپا، بهویژه در آلمان، حدود یکهزار نفر بهائی زندگی میکردند. در سایر
کشورها جوامع بهائی تنها چند صد نفر عضو داشتند بجز اوگاندا که در اثر
تبلیغات بهائیان شمار ایشان طی سالهای 1335- 1338 ش. به بیش از سه هزار
نفر رسید.
مرکز بهائیان (بیت العدل اعظم الهی) در حیفا (اسرائیل).
این بنا بوسیله مهندس حسین امانت و دکتر فریبرز صهبا احداث و در 22 مه 2001 افتتاح شد.
برای احداث این بنا 250 میلیون دلار هزینه شده است.
سیر تحول جمعیتی بهائیان
تحرک جدّی مبلغین بهائی و به تبع آن رشد بهائیت در ایران از دوران سلطنت
مظفرالدینشاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه
پهلوی، که بهائیان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار بودند،
شدت یافت. معهذا، چنانکه دیدیم، رشد جمعیت بهائیان ایران بهطور عمده از
دهه 1330 ش. آغاز شد.
در سالهای 1326-1330 ش. محفل ملّی بهائیان ایران برنامه خود را برای گسترش
بهائیت به مرحله اجرا گذارد و شدت تبلیغات و فعالیت ایشان از اردیبهشت/
رمضان 1334 ش. اعتراض شدید آیتاللهالعظمی بروجردی را برانگیخت. پس از
ابراز نارضایتیهای شدید آیتاللهالعظمی بروجردی حکومت پهلوی ناگزیر به
محدودکردن فعالیت بهائیان شد. به دستور شاه پزشک مخصوص بهائی او، سرلشکر
عبدالکریم ایادی، مدت کوتاهی ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید و
در 16 اردیبهشت مقامات نظامی (سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران و
سرلشکر نادر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش) به تصرف و تخریب حظیرةالقدس، مرکز
بهائیان تهران، یاری رسانیدند. بختیار این محل را به مقر رکن دوّم ستاد
ارتش بدل نمود. دکتر مهدی حائری یزدی علت مقابله شدید آیتالله بروجردی با
بهائیان را چنین ذکر میکند:
در مسئله بهائی ها تا آنجایی که ایشان تشخیص میداد، که بهائیها یک گروه
ناراحت کننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود.
اینطوری هم که معروف بود تا یک اندازهای هم درست بود که این گروه یک نوع
سروسری با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع
ملّی. در اینطریق مرحوم آقای بروجردی به هیچ وجه تردیدی از خودش نشان
نمیداد که [از] آنچه گروه بهائیها از دستش برمیآید [جلوگیری کند] از
اذیت ها و کارهای موذیانه ای که بهائیها دارند و درباره مسلمانها دریغ
نمیکنند. یعنی بهطور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری میکنند و
مقامات را اشغال میکنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت میکنند. می زنند.
از بین میبرند. از این کارها خیلی زیاد میکردند. حالا بگذرید از این که
الان صورت حق به جانبی به خودشان میگیرند. کاری ندارم به وضع فعلی. ولی آن
زمان این شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان میرسید، به هر وسیله بود، هر
مقامی بود اشغال میکردند و سعی میکردند دیگران را از بین ببرند یا وارد
مجمع خودشان بکنند و کارهایی که آنها میخواهند انجام بدهند... ولی ایشان
[آیتالله بروجردی] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود و به هر وسیله
ای بود جلوگیری میکرد.
حسین خطیبی، که فردی مطلع بود، در آن زمان شمار بهائیان ایران را 300 هزار
نفر و بهائیان تهران را 50 هزار نفر تخمین زد و هدف از همکاری شاه و ارتش
با علما را تلاش آمریکاییها برای «تصرف آرشیو» بهائیان و دستیابی به اسامی
ایشان اعلام نمود.
خطیبی در نامه مورخ 30اردیبهشت 1334 به دکتر مظفر بقایی، به دو جریان
متفاوت اشاره میکند. جریان اوّل مردم و علما هستند که خواستار ریشهکن
کردن بهائیان میباشند و جریان دوّم آمریکاییها و شاه که پس از اشغال
حظیرةالقدس خواستار پایان دادن به موج ضد بهائی هستند. او مینویسد:
مخصوصا چیزی که سر رشته را دراز میکند اصرار آیتالله بروجردی دامتبرکاته
برای شدت عمل دولت نسبت به افراد فرقه بهائی است. و از طرف اعلیحضرت رئیس
شهربانی و یک دو نفر در عرض هفته اخیر چند بار آیتالله را ملاقات کرده ولی
از این ملاقاتها نتیجه نگرفتهاند. و طبق یک اطلاع خصوصی اساساً از ایام
عید به این طرف آیتالله از اعلیحضرت گلهمند شده است و تاکنون با همه
اقداماتی که صورت گرفته است از ایشان رفع گله نشده است.
آخرین آمار بهائیان به آوریل 1985 تعلق دارد که مرکز سازمان جهانی بهائیان
(حیفا، اسرائیل) شمار اعضای خود را در سراسر جهان چهار میلیون و 739 هزار
نفر اعلام کرد. از این تعداد، 59 درصد در قاره آسیا، 20 درصد در آفریقا، 18
درصد در آمریکا، 1 /6 درصد در استرالیا و نیم درصد در اروپا ساکن بودند.
در این آمار تعداد بهائیان ساکن در ایران اعلام نشده است. معهذا، ادعا شده
که 2,807,000 نفر از بهائیان در قاره آسیا زندگی میکنند. از آنجا که ایران
مهمترین مرکز بهائینشین در آسیا و جهان است، میتوان حدس زد که از
دیدگاه مرکز سازمان جهانی بهائیان حداقل دو میلیون بهائی در ایران زندگی
میکنند. به دلیل فقدان آمار رسمی بهائیان در ایران راهی برای ارزیابی این
رقم و سنجش میزان صحت وسقم آن در دست نیست. این تصوّر وجود دارد که مرکز
بهائیت هماره درباره شمار پیروان خود اغراق کرده و در مقابل منابع ضد بهائی
در ایران نیز هماره رقم بهائیان را ناچیز جلوه دادهاند.
دنیس مکایون مینویسد: منابع بهائی ادعا میکنند که پس از انقلاب اسلامی
در ایران حدود 20 هزار نفر بهائی به قتل رسیدند. او این رقم را بسیار
اغراقآمیز میداند و مدعی است که طی هفت ساله اوّل حکومت جمهوری اسلامی در
ایران حدود 200 نفر بهائی اعدام شدند و در طی دوران پس از انقلاب جمعاً
300 تا 400 .بهائی در جریانهای مختلف به قتل رسیدند.
بهائیانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعدام یا از ایران خارج شدند،
عموماً به مشهورترین و ثروتمندترین خانوادههای بهائی تعلق داشتند و به
دلیل تصدی مناصب عالی دولتی یا دستیابی به ثروتهای عظیم از طریق پیوند با
حکومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیرعباس هویدا، حبیب
ثابت، هژبر یزدانی، عبدالکریم ایادی، هوشنگ انصاری، غلامرضا ازهاری و غیره،
بهعنوان شاخصترین چهرههای فرقه بهائی در ایران، تمامی بهائیان ایران
نبودند و اعدام یا فرار ایشان از کشور به معنی پایان حیات بهائیت در ایران
نبود.
بهنوشته مکایون، بخش مهمی از جمعیت بهائیان ایران را «روستاییان و
دهقانان و صنعتگران و کسبه شهری» تشکیل میدادند. آماری که حسن نیکو در
حوالی سال 1307 ش. از بهائیان ایران (با ذکر تعداد ایشان در برخی از شهرها و
روستاها) بهدست داده، هر چند در جهت تخفیف بهائیت جلوه میکند، ولی از
این منظر حائز اهمیت است که مراکز مهم تراکم جمعیتی بهائیان و ترکیب ایشان
را از نظر تعلق به مناطق مختلف کشور نشان میدهد.
طبق فهرست نیکو، مناطق دارای جمعیت انبوه بابی و بهائی در ایران بهشرح زیر
است: شهر یزد 400 نفر، تهران و توابع 370 نفر، سنگسر 307 نفر، همدان 300
نفر، آباده و همتآباد 250 نفر، نجفآباد 200 نفر، سیسان (بستانآباد
تبریز) 180 نفر، اردستان 150 نفر. حسن نیکو شمار بابیها و بهائیهای شهر
تبریز را 60 نفر و شیراز را 45 نفر ذکر کرده که احتمالاً، به دلیلی که
گفتم، کمتر از میزان واقعی است.
اگر نسبت موجود در تخمین حسن نیکو درباره ترکیب محلی جمعیت بابیان و
بهائیان ایران را در اوایل دهه 1300 ش. بالنسبه درست بدانیم، همین نسبت را
در طول هفت دهه بعد ثابت فرض کنیم و جمعیت کنونی بهائیان ایران را یک
میلیون نفر بدانیم، ترکیب جمعیتی ایشان بر اساس تعلق محلی چندان واقعی جلوه
نخواهد کرد. مثلاً، بر اساس روش فوق هماکنون باید 154 هزار بهائی در
سنگسر و 90 هزار بهائی در سیسان زندگی کنند. این ارزیابی درباره ترکیب
منطقهای جمعیت بهائیان دقیق و علمی نیست زیرا رشد سریع بهائیت در ایران در
دهههای 1330 و 1340 ش. و در اثر تبلیغ بود نه زاد و ولد بهائیان پیشین.
برای نمونه، حسن نیکو در حوالی سال 1307 تعداد بهائیان خوی را یازده نفر
تخمین زده در حالیکه در سال 1330 شمار بهائیان این شهر و سه روستای
پیرامونی آن (ایواوغلی، پیرکندی و ویشلق) حدود 500 نفر گزارش شده است. رشد
بهائیت در این منطقه بهعلت بهائی شدن یکی از متنفذین محلی بهنام مشهدی
اسماعیل بود.
فرقه بهایی و مالکیت ارضی
بخش قابل توجهی از بهائیان ایران روستائیان فقیری بودند که در روستاهای
اربابان و مالکان بهائی زندگی میکردند. تعداد قابل توجهی از اینگونه
روستاها در سراسر ایران وجود داشت که یا ملک بهائیان ثروتمند بود یا از
موقوفات بهائی.
از مالكین بزرگ بهائی در دوران متأخر قاجار، میتوان به افراد زیر اشاره
كرد: میرزا محمدحسین خان معتمددیوان كواری (فارس) و دو برادرش میرزا
عبدالحسین خان و موقرالدوله (پسران میرزا احمد خان، از خاندان افنان)،
لطفعلی خان كلبادی (سردار جلیل) رئیس ایل كلبادی مازندران، قاسم خان
عبدالملكی (هژبرالدوله) رئیس ایل عبدالملكی مازندران، و ابراهیم خان
ابتهاجالملك گرگانی (بزرگ مالک گیلان).
حضور بزرگ مالكان بهائی در تمامی دوران سلطنت پهلوی ادامه یافت. سیاست
تقسیم اراضی دهه 1340 ش. این روند را تقویت نمود زیرا با سلب مالکیت از
مالکان مسلمان و ایجاد آشفتگی در ساختار مالكیت و مدیریت روستایی راه را
برای رشد بزرگمالكان وابسته به دربار پهلوی، بهویژه بهائیان، هموار کرد.
سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلی متولی اراضی (اصلاحات ارضی و منابع طبیعی)
عامل مهمی در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضای متنفذ فرقه بهائی بود. برای
مثال، ناصر گلسرخی، وزیر منابع طبیعی در دولت هویدا، در زمینه واگذاری و
تملک اراضی چنان بیپروا بود که کارش به رسوایی کشید؛ و سپهبد پرویز
خسروانی از طریق نهادهای تحت امر خود، سازمان تربیت بدنی و باشگاه تاج، به
کمک گلسرخی، اراضی پهناوری را تملک کرد.
محسن پزشكپور، نماینده آخرین دوره مجلس شورای ملّی، در جلسه طرح و بررسی
لایحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر یزدانی، بزرگ مالک بهائی دوران
متأخر پهلوی، چنین گفت:
در مسیر اصلاحات ارضی یك فئودالیسم جدید بهوجود آوردند... زمین را به
روستاییان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه كشت و صنعت از آنها گرفتند و آن
وقت آن زمینها را بهدست عده معدودی دادند... این زمینها را بهنام ملّی
شدن از هزار نفر گرفتند و به یك نفر دادند... مراد از تقسیمات ارضی این
بود كه قسمت عظیمی از منابع مملكت را در اختیار عده معدودی قرار دهند. این
بود كه وقتی شما از مشهد حركت میكنید و به سمت مازندران میروید، دو طرف
جاده مدام یك تابلو میبینید كه نوشته مزارع فلان شخص [هژبر یزدانی]...
نتیجهاش همین است كه در روزنامهها خواندیم كه فلان كس [هژبر یزدانی]
انگشتری هشتاد میلیونی در دست دارد و بادی گارد دارد و لابد میدانید كه
بهوسیله بادیگاردهایش هم در مواردی اقدام كرده است...
در این بخش تصویری نمونهوار، نه کامل، از برخی مناطق بهائینشین ایران بهدست میدهم:
فارس
از دیرباز در استان فارس مناطق متراکم بهائینشین وجود داشت. علاوه بر شهر
شیراز، مناطق آباده، مروست، نیریز، سروستان، ارسنجان، جهرم، ابرقو، فسا و
داراب از مناطق بهائینشین فارس است و خانوادههای بهائی در سایر نقاط فارس
نیز کموبیش پراکنده اند.
آباده و نواحی مجاور آن مهمترین مرکز بهائیان فارس و یکی از مراکز مهم
بهائیان ایران است. در گذشته مردم شهر آباده به دو طایفه اصلی هرندی و
کرجهای تقسیم میشدند. هرندیها عموماً بابی و بهائی شدند و کرجهایها
عموماً مسلمان ماندند. قهرمان میرزا عینالسلطنه، که در زمان مظفرالدینشاه
مدتی حاکم فارس بود، درباره آباده مینویسد: «در این شهر بابی زیاد است و
اغلب محترمین از آن طایفه هستند. چندان هم تقیه نمیکنند.» اسدالله فاضل
مازندرانی، مورخ بهائی، مینویسد:
در آباده... مرکزی قوی از این فئه انعقاد یافت و عدهای کثیر دیگر نیز از
اولاد متنفذین و از مؤمنین جدید به عرصه ایمان قدم گذاشتند و شهرت در خدمت
یافتند.
برخی از مهمترین روستاهای بهائینشین آباده عبارت بودند از: همتآباد،
ادریسآباد، صغاد، درغوک، عباسآباد و وزیرآباد. در برخی از این روستاها.
مانند همتآباد، اکثر یا تمامی اهالی بهائی بودند و در برخی، مانند صغاد و
ادریسآباد، بخشی بهائی و بخشی مسلمان. جمعیت روستاهای فوق در سال 1329 ش.
بهشرح زیر بود: همتآباد 950 نفر، ادریسآباد 534 نفر، درغوک 580 نفر،
وزیرآباد 175 نفر، عباسآباد 150 نفر. در سال 1346 ش. جمعیت روستای مهم
صغاد حدود هفت هزار نفر گزارش شده است.
بخش مهمی از روستاهای آباده املاک خاصه خاندان افنان یا موقوفات مرکز
بهائیان بود. خاندان افنان علاوه بر املاک آباده در سایر بخشهای فارس نیز
روستاهای متعدد در تملک داشت. از جمله باید به روستای کارزین (در بخش
قیروکارزین فیروزآباد) اشاره کرد که نام بهائی آن «بیان» بود. در سال 1329
جمعیت این روستا 682 نفر گزارش شده که، علیالقاعده، به دلیل سلطه مالکان و
مباشران و کدخدایان بهائی، تعدادی از ایشان بهائی بودند. نمونهای از این
مباشران بهائی محمد طاهر مالمیری، مبلغ معروف (نیای خاندان طاهرزاده)، است.
مالمیری خود در روستای مزوار (یك فرسنگی مهریز) دارای مزرعه و خانه
ییلاقی بود. وی به مدت ده سال مباشر روستای خرمی بود و سپس بهعنوان مباشر
املاك خاندان افنان در منطقه آباده به این خطه اعزام شد. مدتی بعد، خاندان
افنان روستاهای خرمی و كارزین (در فارس) را به اجاره او دادند. هفت سال
مستأجر این دو روستا بود. در زمان جنگ اوّل جهانی مأمور گردآوری درآمد
خاندان افنان از املاك پهناورشان در فارس و یزد شد و مدتی مباشر روستای
طوطك (بوانات فارس) بود.
همین وضع درباره سایر روستاهای خاندان افنان، از جمله طوطکان و مروست و
خرمی، صادق است. روستای طوطکان (واقع در بلوک بوانات) از املاک خاندان
افنان بود و در سال 1329 سکنه آن 125 نفر. مروست بلوک بزرگی بود در استان
فارس در مرز کرمان که از غرب به بوانات و از جنوب به نیریز محدود و مرکز
آن روستای مروست است. این روستای مهم ملک خاصه میرزا محمود افنان بود و
پناهگاه مبلغین فراری بهائی در زمان بلواهای ضد بهائی در یزد. در سال 1329
سکنه روستای مروست 2542 نفر گزارش شده است. روستای خرمی (بلوک قونقری بخش
بوانات) نیز چنین وضعی داشت. این روستا ملک خانواده افنان بود و سکنه آن
عموماً یا همگی بهائی بودند. خرمی در اواخر دوره ناصری 400 خانوار زارع
داشت. در سال 1329 ش. سکنه خرمی 1851 نفر ذکر شده است.
در منطقه جهرم فارس نیز برخی نقاط بهائینشین را میتوان یافت. در اواخر
قاجاریه، در شهر جهرم بهائیان حضور فعال داشتند و فردی بهنام حاجی حسینعلی
رئیس ایشان بود. تعدادی از بهائیان جهرم در جریان شورشهای ضد بهائی به
قتل رسیدند مانند سید حسین روحانی و محمدحسن بن آقا کربلایی علی و استاد
محمدحسن و غیره.
در منطقه فلاحی (حاشیه خلیج فارس) روستایی بهنام هندیان (هندیجان)
میشناسیم. این روستای ساحلی از مناطق بهائینشین بود که در میان آنها
«نفوس شهیر برخاستند و آثار بسیار از حضرت عبدالبهاء در حقشان صادر
گردید.»
در زرقان فارس نیز تعدادی بهائی وجود داشت و برخی بهائیان سرشناس به این
محل تعلق دارند مانند ملا عبدالله فاضل زرقانی، میرزا عبدالاحد بن میرزا
جلال زرقانی، میرزا محمود زرقانی و برادرش میرزا احمد، ملا جلال بن ملا
عبدالله (نیای خاندان بکایی) و غیره.
دو منطقه مهم نیریز و سروستان فارس نیز بهعنوان محل سکونت گروه قابل
توجهی از بهائیان شهرت داشت. نیریز در تاریخ بابیگری و بهائیگری دارای
جایگاه برجستهای است و هماره بهعنوان یکی از مراکز مهم بهائیان شناخته
میشده. سروستان (و منطقه مجاور آن یعنی ارسنجان) وضع مشابهی داشته است.
اصفهان
در استان اصفهان، نجفآباد از مراکز مهم بهائینشین بود. این شهر و برخی
روستاهای اطراف آن از نظر کثرت و تراکم جمعیت بهائیان در اوایل دوره رضاشاه
ششمین منطقه بهائینشین کشور بهشمار میرفت. اهمیت بهائیان نجفآباد تا
بدانجا بود که در سال 1308 ش. خانم مارتا روت (بهائی آمریکایی) را به این
شهر دعوت کردند و برای او مجالس تبلیغ گذاشتند.
بابیگری را مبلغی بهنام سلیمان به نجفآباد وارد کرد و جمع قابل توجهی از
مردم این منطقه را بابی نمود. یکی از بابیهای اولیه نجفآباد فردی بهنام
ملا قاسم است که در خانه ملا احمد مجتهد پس از استماع سخنان سلیمان بابی
شد. فاضل مازندرانی مینویسد از نسل ملا قاسم «خاندان وسیعی برقرار گردید
و... خاندان مذکور در این دوره [در حوالی سال 1328 ق.] به کثرت عدد
رسیدند.» خاندان دیگر بهائی نجفآباد از نسل فردی بهنام میرزا باقر وهایی
است که در سال 1316 ق. مدتی در تهران زندانی شد.
تعدادی از بابیها و بهائیهای نجفآباد در ماجراهای مختلف کشته شدند که
اسامی برخی بهشرح زیر است: غلامرضا و حسن زینالعابدین و رجبعلی بن ملا
محمد و حاجی کلبعلی (مقتول در سال 1287 ش.) و حاجی حیدر (مقتول در 24 شوال
1327 ق.) و محمد جعفر صباغ (مقتول در رمضان 1328 ق.).
زندگینامه حاجی حیدر نجفآبادی گویای وزن و اهمیت بهائیان نجفآباد است. او
از اعیان متنفذ و ثروتمند نجفآباد بود که در سی سالگی بابی شد. آقا نجفی
اصفهانی از بابی شدن وی مطلع شد و از ظلالسلطان تنبیه او را خواست ولی
ظلالسلطان پاسخ داد «چون حاجی حیدر متنفذ و از اعیان و ملاکین نجفآباد
است اگر فیالفور کشته شود اغتشاش عظیمی بر پا خواهد شد، بهتر است چندی حبس
شود.» لذا، حاجی حیدر مدت کوتاهی حبس شد. منابع بهائی عامل اصلی تحریکات
ضد بهائی در نجفآباد را فردی بهنام فتحعلی خان معروف به حاجی یاور
نجفآبادی و پسرانش، بهویژه غلامحسین خان، ذکر میکنند که از متنفذین
منطقه و از وابستگان آقا نجفی، مجتهد نامدار اصفهان، بود. وی با حاجی حیدر
خویشاوندی داشت. حاجی حیدر بار دیگر بهعلت فشار آقا نجفی اصفهانی و حاجی
یاور نجفآبادی بهدستور ظلالسلطان دستگیر و در اصفهان به مدت نه ماه
زندانی شد. وی پس از آزادی بههمراه یکصد نفر از بهائیان نجفآباد برای
تظلم و دادخواهی به تهران رفت و به مظفرالدینشاه عرضحال داد. حاجی حیدر با
صمصامالسلطنه بختیاری، حاکم اصفهان در زمان مشروطه، رابطه داشت و
زمانیکه سوار بر اسب از نزد صمصام به خانه خود باز میگشت، در بازارچه قصر
شمسآباد با شلیک گلوله فردی ناشناس به قتل رسید.
نامدارترین شخصیت بهائیان نجفآباد ملا زینالعابدین نجفآبادی (متوفی 1321
ق.) است که منابع بهائی از او بهعنوان یکی از «اجله اصحاب و اعاظم احباب و
از اکابر رجال تاریخی این امر اعظم» یاد میکنند. او در میان بهائیان به
«زینالمقربین» و «حضرت زین» معروف است. پسرش بهنام نورالدین زین منشی
مخصوص شوقی افندی بود و بسیاری از نامههای فارسی شوقی به خط و امضای اوست.
ملا زینالعابدین دو خواهر و دو پسر ساکن در نجفآباد داشت که از ایشان
«اولاد و احفاد بسیاری بهوجود آمدهاند.»
از دیگر بهائیان سرشناس نجفآباد باید به حاجی کلبعلی کفاش و تراب خان
اشاره کرد که مراسم دفن ایشان در ربیعالثانی (زمستان) 1335 ق. منجر به
آشوبی بزرگ در شهر و دستگیری 32 نفر از بهائیان نجفآباد شد که سرانجام با
حمایت حکومت اصفهان آزاد شدند. و نیز باید به زنی بهنام مخموره نجفآبادی
(نیای خاندان مخمور) اشاره کرد که در 1310 ش. در یکصد سالگی در نجفآباد
درگذشت.
روستاهای ملکآباد و علیآباد واقع در یک فرسنگی حومه شهر نجفآباد، که
امروزه جذب شهر شدهاند، از مناطق محل تراکم جمعیت بهائی بهشمار میرفتند و
بخش قابل توجهی از سکنه و خردهمالکین این دو روستا بهائی بودند. در
ملکآباد رؤسای بهائیان نورالله و اسدالله و در علیآباد کریم و رضا بیگ
نام داشتند. مالکیت اصلی این دو روستا با ظلالسلطان بود. در یک مورد،
ظاهراً به تحریک حاجی یاور و بهدستور آقا نجفی اصفهانی، مسلمانان شهر
نجفآباد به این دو روستا ریختند و، به ادعای تاریخ ظهورالحق، منازل
بهائیان را غارت کردند و در یک روز حدود 50 هزار تومان اموال ایشان را
بردند. در سال 1329 جمعیت ملکآباد 573 نفر گزارش شده است.
آذربایجان
مهمترین روستای بهائینشین آذربایجان سیسان، واقع در دهستان مهران رود بخش
بستانآباد تبریز، بود. بهنوشته اخبار امری، «اکثر قریب به اتفاق» اهالی
سیسان بهائی هستند. و سیسان «پرجمعیتترین قصبه آن سامان [آذربایجان] از
لحاظ تعداد احبای الهی است.» جمعیت این روستا در سال 1329 ش. حدود 1660 نفر
گزارش شده است.
علاوه بر سیسان، در منطقه آذربایجان برخی روستاهای دیگر نیز وجود داشت که
بخشی از سکنه آن، کم و بیش، بهائی بودند. از جمله باید به روستای مطنق
(متنق) اشاره کرد که در اوایل دوره مظفرالدینشاه تعداد قابل توجهی بهائی
داشت. این روستا نیز، چون سیسان، در بخش بستانآباد تبریز واقع و در سال
1329 سکنه آن 1057 نفر بود.
اسکو و میلان نیز از مناطقی بود که در اواخر دوره قاجاریه تعداد قابل توجهی
بهائی از میان سکنه آن برخاستند. بخشی از ایشان به عشقآباد مهاجرت کردند و
در زمان رضاشاه به ایران بازگشتند.
بخش اعظم سکنه شهر اسکو در دوران ناصری شیخی بودند و در دهه پایانی سلطنت
ناصرالدینشاه تعداد بهائیان شهر به 50 نفر رسید. در سالهای پایانی سلطنت
ناصرالدینشاه (حوالی 1312 ق.) حاکم اسکو بهائی بود و کسی جرئت نداشت علیه
این فرقه حرف بزند. در سال 1303 ق. به دلیل کثرت تبلیغات بهائیان در شهرهای
اسکو و میلان آشوبی علیه ایشان پدید آمد و در نتیجه برخی مبلغین سرشناس
بهائی، مانند مشهدی اصغر میلانی و محمد جعفر اسکویی، به عشقآباد رفتند.
میرزا حیدرعلی اسکویی (نیای خاندان صمیمی تبریز) نیز به صلاحدید پدرش و
حاجی احمد میلانی بههمراه این دو نفر و عائله مشهدی یوسف میلانی به
عشقآباد رفت. او در عشقآباد با مشهدی اصغر میلانی شریک شده و در
کاروانسرای مخدومقلی خان ترکمن حجرهای گرفتند و با ضمانت مشهدی ابراهیم
میلانی به تجارت پرداخت. طرف عمده تجارت ایشان ترکمنها بودند.
قزوین
شهر قزوین و روستاهای پیرامون آن، بهویژه قدیمآباد و ککین و محمدآباد و
کلهدره و اشتهارد و امینآباد و بایه، بهعنوان یکی از مراکز بهائیان
شناخته میشد. در تمامی روستاهای فوقالذکر محافل محلی بهائی وجود داشت که
هدایتشان با محفل امری شهر قزوین بود. علت رشد بهائیگری در روستاهای فوق
گروش یکی از علمای قریه قدیمآباد، بهنام ملا حیدرقلی قدیمآبادی، به این
فرقه در اواسط دوران مظفرالدینشاه و تبلیغات اوست. در سال 1329 جمعیت
روستای قدیمآباد 629 نفر بود.
از شهر قزوین تعداد قابل توجهی شخصیتهای متنفذ و فعال بهائی برخاستند
مانند آقا محمد جواد قزوینی و برادرش میرزا عبدالله از طایفه زرگر. محمد
جواد از ایام اقامت میرزا حسینعلی نوری در ادرنه به تحریر و استنساخ الواح
او مشغول بود ولی «جمیع اعضای خاندانش در حلقه ناقضین میثاق درآمدند» یعنی
یا به فرقه ازلی پیوستند و یا با بابیگری قطع رابطه کردند. بخش قابل توجهی
از اعضای طایفه زرگر قزوین بهائی بودند. فتنه قاجار، شاعره بهائی، در
مثنوی خود مینویسد:
زرگران دیدم در آن شهر و دیار
همچو من دیوانگان روی یار
میرزا موسی خان حکیم الهی (پسر میرزا محمدجعفرخان مافی و نیای خاندان حکیم
الهی)، شیخ کاظم سمندر (نیای خاندان سمندر)، آقا محمدمهدی و آقا محمد جواد
عموجان (نیاکان خاندان فرهادی)، حاج شیخ محمدعلی نبیل (نیای خاندان نبیلی)،
میرزا باقر اسعدالحکما (نیای خاندان اسعدی)، حاجی عبدالکریم قزوینی و
برادرانش که خاندان بزرگی در تهران و قزوین بر جای نهادند، ابراهیم خان
احیاءالسلطنه طبیب (نیای خاندان رستمی)، میرزا یوسف خان ثابت وجدانی (مبلغ
سرشناس و نیای خاندان ثابت وجدانی)، میرزا رضاخان (نیای خاندان تسلیمی)،
حاج میرزا غلامحسین راسخ و برادرش میرزا احمد (نیاکان خاندان راسخ) از
بهائیان سرشناس قزوین بودند.
همدان
همدان یکی از کانونهای اصلی گسترش بابیگری و بهائیگری در سراسر ایران
است. بابیگری و بهائیگری در همدان بهوسیله جامعه متنفذ و منسجم یهودی
این شهر اشاعه داده شد. فضلالله مهتدی، معروف به صبحی، مبلغ پیشین بهائی،
مینویسد: «همدان اکثر بهائیانش یهودیاند.» بهنوشته حسن نیکو، در همدان
که مرکز مهم بهائیان است، به استثنای سه چهار نفر همگی یهودی بهائی هستند.
در سال 1316 ق. سرشناسترین بهائیان همدان، که بهوسیله مظفرالملک حاکم
وقت، بازداشت شدند عبارت بودند از: دایی روبین، حاجی یاری، حاجی موسی مبین،
حاجی سلیمان طبیب، آقا سلیمان بن آقا موسی، حاجی مهدی بن آقا رفائیل، حاجی
مهدی بن آقا یاری، آقا سلیمان زرگر که «کلاً از احبای اسرائیل بودند.» از
دیگر بهائیان سرشناس همدان، که همگی یهودیالاصل بودند، باید به افراد زیر
اشاره کرد: میرزا ابراهیم و برادرش حافظالصحه، حاج یوحنای حافظی، حکیم
عزیز، حاجی حکیم هارون، حاجی حکیم موسی، حکیم یوسف، حاجی قلندر، حکیم الی و
حکیم هارون، آقا علی کلیمی، آقا روبین و پسرش میرزا حبیبالله،
شمسالاطباء اسرائیلی همدانی، آقا یهودا، میرزا یوسف بن آقا ابراهیم. بر
بنیاد همین جامعه یهودی- بهائی بود که مدرسه آمریکائی همدان تأسیس شد.
برخی از خاندانهای یهودی بهائیشده همدان عبارتند از: آزاده، اتحادیه (از
نسل حکیم دانیال)، اخوان صفا (از نسل میرزا مهدی اخوان الصفا)، ارجمند (از
نسل حاجی مهدی ارجمند بن آقا رفائیل، مؤلف کتاب گلشن حقایق)، باهر (از نسل
حاجی میرزا طاهر)، برجیس (از نسل حکیم یعقوب)، جاوید (از نسل حاجی یهودا
معروف به حاجی شکرالله جاوید)، حافظی (از نسل حاجی یوحنا خان)، رفعت (از
نسل میرزا آقا جان طبیب)، ساجد (از نسل میرزا آشور یا آشر)، سراج (از نسل
دکتر یوسف سراج)، شایان (از نسل میرزا یحیی شایان برادر کوچک میرزا سلیمان
جاوید)، صمیمی (از نسل میرزا حبیبالله صمیمی)، صنیعی (از نسل میرزا آقا
جان. اسدالله صنیعی آجودان مخصوص محمدرضا پهلوی در دوره ولیعهدی که بعداً
به درجه سپهبدی رسید از این خانواده است)، عبدی (از نسل میرزا فرجالله
عبدی)، عطار (از نسل حاجی حبیبالله عطار همدانی)، علاقهبند (از نسل آقا
یهودا علاقهبند)، عهدیه (یکی از اعضای این خاندان زن حسینقلی خان
نظامالسلطنه مافی شد)، فیروز، گرانفر (از نسل موشه پسر حاجی لالهزار)،
لالهزار و لالهزاری (از نسل حاجی لالهزار)، مؤید (از نسل حبیب مؤید)،
متحده (از نسل میرزا یعقوب متحده)، متحدین (از نسل میرزا محمدرضا
جدیدالاسلام)، مشهود (از نسل میرزا یوسف مشهود)، ممتازی (از نسل نورالدین
ممتازی برادر میرزا یعقوب متحده)، میثاقیه (از نسل آقا یهودا میثاقیه)،
یوسفیان (از نسل میرزا یوسف بن آقا ابراهیم).
خانواده کحالزاده نیز احتمالاً از یهودیان همدان است زیرا همسر دکتر حسین
خان کحال، که اوّلین نشریه اختصاصی زنان ایران را بهنام دانش در 1328 ق.
منتشر کرد، دختر میرزا یعقوب همدانی (میرزا محمد حکیمباشی) بود.
یهودیان بهائی همدان نقش مهمی در اشاعه بهائیگری در سایر مناطق داشتند.
برای مثال، باید به میرزا ابراهیم اسرائیلی همدانی (اتحادیه)، صاحب
داروخانه اتحادیه رشت و عضو محفل روحانی رشت، در گیلان و نقش حاجی موسی
همدانی در اراک اشاره کرد. حتی در ارمنستان (ایروان) نیز بهائیگری
بهوسیله یک یهودی همدانی (میرزا آقا جان طبیب اسرائیلی) اشاعه یافت.
از سایر بهائیان همدان، که یا مسلمانتبارند و یا تبار ایشان برای نگارنده
روشن نشد، میتوان به خانوادههای زیر اشاره کرد: پروین (از نسل حاج
ابراهیم پروین دندانساز)، درویش (از نسل میرزا حسین خان درویش از بابیان
اوّلیه)، توکل (از نسل حاجی محمدعلی تویسرکانی)، حصاری (از نسل محمدعلی
حصاری)، دانش (از نسل عبدالحسین خان دینارآبادی)، درخشانی (از نسل
حبیبالله درخشانی)، فانی (از نسل عزتالله فانی از بهائیان بهار همدان)،
قوام (از نسل سید مهدی قوام).
در روستاهای همدان نیز تعدادی بهائی سکونت داشتند. در این میان بهویژه
باید به روستای امزاجرد اشاره کرد که تعداد کثیری بهائی داشت در حدی که به
احداث حظیرةالقدس دست زدند. در دوران ناصری بهائی مقتدر این روستا داوود
قلی بیگ، از سران فرقه نصیریان (علیاللهی)، بود؛ و در دوران احمدشاه
کدخدای قریه بهائی بود. در سال 1329 امزاجرد 435 نفر سکنه داشت. عبدالحسین
خان دینارآبادی (نیای خاندان دانش)، مالک روستای دینارآباد، نیز بهائی بود.
در سال 1329 این روستا 560 نفر سکنه داشت. در روستاهای احمدآباد و صحنه
نیز از زمان ناصری تعداد قابل توجهی از بابیان و بهائیان بودند. صحنه همان
روستایی است که قرةالعین دو روز در آن توقف کرد و اهالی را تبلیغ نمود.
از شخصیتهای مهم بهائی همدان باید به صدرالصدور و سید مهدی قوام همدانی اشاره کرد:
حاجی سید احمد صدرالعلما پسر حاجی سید ابوالقاسم صدرالعلمای همدانی، مباشر
امور کتابت شرعیه حاجی میرزا هادی مجتهد همدانی، بود. سید احمد برای تحصیل
به نجف رفت و سپس در مدرسه خان مروی تهران مستقر شد. در سال 1316 ق. در
همدان بهوسیله حکیم موسی، طبیب یهودی، به بهائیت گروید. به تهران بازگشت و
در مدرسه مروی به تدریس و تحصیل پرداخت و لقب صدرالعلمای پدرش به او رسید.
او سپس به طریقت شاهنعمتاللهی وارد شد و در این فرقه به مقام پیر دلیل،
که نایب و قائممقام پیر طریقت است، دست یافت. حاجی صدر در سال 1325 ق. در
تهران درگذشت. او از سوی عباس افندی به «صدرالصدور» ملقب بود.
سید مهدی قوام همدانی به یک خانواده روحانی مقیم کردستان تعلق داشت. در سال
1318 ق. بهوسیله داییاش، آقا صادق، بهائی شد. قوام از مبلغین فعال بهائی
بود و گروهی را بهائی کرد. مدتی در سلک علمای دینی سنندج بود.
کاشان
کاشان نیز، مانند همدان، از کانونهای اصلی رشد بابیگری و بهائیگری در
سراسر ایران است و این امر بهدلیل وجود جمع کثیری از یهودیان آشکار و مخفی
در این منطقه بود. بهنوشته فاضل مازندرانی، شهر کاشان و توابعش در زمان
آغاز دعوی میرزا حسینعلی نوری (بهاء) «مرکز پرجمعیتی از بهائیان بود.»
علاوه بر بابیهای پیشین، گروهی از یهودیان کاشان نیز بهائی شدند و این
فرقه را در منطقه کاشان و توابع قدرت بخشیدند. در بخشهای بعد، با برخی از
خاندانهای یهودی بهائیشده کاشان آشنا خواهیم شد.
بهعلاوه، باید به حضور جمعی از بابیها و بهائیها در مناطق روستایی کاشان
اشاره کرد. مهمترین این مناطق نراق و آران و جوشقان و قمصر است. بهنظر
میرسد که در نراق غلبه با بابیهای ازلی بود و در آران و جوشقان و قمصر با
بهائیان.
در دوران احمد شاه، در روستای آران (مرکز بلوک آران) محفل بهائی تأسیس شد
که بهائیان مقتدری چون ارباب میرزا محمدرضا آرانی (نیای خاندان فلاح)
گردانندگان اصلی آن بودند. ارباب میرزا محمدرضا آرانی در سال 1332 ق./
1292ش. در این روستا به تأسیس مدرسه ویژه بهائیان دست زد که بعدها (1300ش.)
به مدرسه معرفت تبدیل شد. از خاندانهای سرشناس بهائی آران، علاوه بر
فلاح، باید به ضیایی و فروغی اشاره کرد. سکنه روستای آران کاشان در سال
1329 ش. حدود ده هزار نفر گزارش شده است. در روستاهای بیدگل و نوشآباد (از
توابع آران) نیز تعدادی بهائی ساکن بودند.
در روستای جوشقان و توابع آن، بهویژه فتحآباد و ضیاءآباد، نیز تعدادی
بهائی وجود داشت. جمعیت روستای جوشقان در سال 1329 ش. 2766 نفر ذکر شده
است.
مازندران
ساری و توابع آن از مراکز متراکم جمعیتی بهائیان بود. در دوران احمد شاه
قاجار، سران ثروتمند دو طایفه مقتدر این منطقه (عبدالملکی و کلبادی) بهائی
بودند و طبعاً در میان اتباع ایشان بهائیان حضور داشتند.
علاوه بر شهرهای ساری و بارفروش (بابل)، که در اواخر سده نوزدهم و اوایل
سده بیستم میلادی مأوای گروهی از متنفذان و ثروتمندان بهائی بود (مانند
اعضای خاندانهای کلبادی و درخشان و مقدس در ساری و خاندان شریعتمدار در
بابل)، از مراکز بهائینشین منطقه فوق باید به شهرها و روستاهای زیر اشاره
کرد: آمل، ارطی، ایول، بابلسر، بهنمیر، چال زمین، درزیکلا، روشندان، ضیاء
گلده، عرب خیل، علیآباد (شاهی)، فریدون کنار، کفشگرکلا و ماه فروزک. در
تمامی این روستاها محفل روحانی دایر بود.
در این میان روستاهای درزیکلا و کفشگرکلا (از توابع علیآباد) چنان انباشته
از جمعیت بهائی بودند که به «قراء بابی» شهرت داشتند. در سال 1329 جمعیت
کفشگرکلا 1600 نفر گزارش شده است. روستای ماهفروزک (ماهفروجک) در تاریخ
بهائیت از اهمیت فراوان برخوردار بود و از آن با عنوان «روستای مبارکه»
یاد میشد. مقبره برخی بهائیان نامدار در این روستا واقع است. از مشاهیر
بهائیان این روستا باید به ملاعلیجان ماهفروزکی ملقب به «علی اعلی» اشاره
کرد. در سال 1329 سکنه این روستا 560 نفر ذکر شده است.
محل تراکم بهائیان در مازندران از ساری به سمت گرگان امتداد مییافت. از
سرشناسترین خانوادههای بهائی گرگان باید به خانوادههای ابتهاج (از نسل
ابراهیم خان ابتهاجالملک گرگانی) و سرخوش (از نسل میرزا یحیی خان سرخوش)
اشاره کرد. در بسیاری از شهرها و روستاهای گرگان، از جمله گرگان، گنبد
کاووس، بندر گز، مینودشت، کورون کفتر، کلاله، کالیکش، قونیلی، قریه بدیع،
قره قاج، قره شو، قرق، فاضل آباد، شیرآباد، رامیان، خوشه، خان ببین،
جلالیه، پیچک محله، پهلوی دژ، بشمک شاه پسند، باجگیر، رحمت آباد و غیره
بهائیان حضور داشتند.
رشد بهائی گری در دوران هویدا
در سال 1345، در اوایل صدارت امیرعباس هویدا- که به یک خاندان سرشناس بهایی
تعلق داشت، ایران به 24 «قسمت امری» تقسیم میشد. هر قسمت امری دارای
مرکزی بود که محفل آن به «محفل روحانی مرکز قسمت امری» موسوم بود.
قسمتهای امری و مراکز بیست و چهارگانه آن به شرح زیر بود: 1- آباده
(آباده)، 2- آذربایجان شرقی (تبریز)، 3- آذربایجان غربی (رضاییه)، 4-
اصفهان (اصفهان)، 5- بابل (بابل)، 6- گرگان (گرگان)، 7- بنادر و جزایر خلیج
فارس (بندرعباس)، 8- خراسان (مشهد)، 9- خوزستان (اهواز)، 10- زاهدان
(زاهدان)، 11- ساری (ساری)، 12- سنگسر (سنگسر)، 13- تهران (تهران)، 14-
عراق (اراک)، 15- فارس (شیراز)، 16- قائنات (بیرجند)، 17- قزوین (قزوین)،
18- کاشان (کاشان)، 19- کرمان (کرمان)، 20- کرمانشاه (کرمانشاه)، 21- گیلان
(رشت)، 22- نیریز (نیریز)، 23- همدان (همدان)، 24- یزد (یزد).
آنچه در این فهرست حایز اهمیت است تراکم جمعیت بهائیان در برخی مناطق است
که تأسیس یک مرکز امری مستقل را ضرور ساخته بود. مهمترین این مناطق فارس و
مازندران است. در فارس سه مرکز امری دائر بود (شیراز، آباده، نیریز) و در
مازندران سه مرکز امری (ساری، بابل و گرگان).
در سال 1349 تعداد مراکز قسمت امری ایران به 67 مرکز رسید و در «نقشه پنج
ساله»، که به اواخر دوران سلطنت پهلوی تعلق دارد، باید تعداد محافل محلی
ایران به 1100 محفل میرسید.
يکشنبه 3/6/1392 - 22:8
آموزش و تحقيقات
جُستارهایی از تاریخ بهائی گری در ایران-(2)
نویسنده:عبدالله شهبازی
پبیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان هستند و
مسلمانانی که به این فرقه گرویدهاند در اقلیت میباشند. اکنون سالهاست که
کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد.
•کانونهای استعماری و بهائیگری
برخلاف نظر مورخینی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت، که بابیگری اولیه را
جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرتهای استعماری میدانند، پژوهش من بر
پیوندهای اولیه علیمحمد باب و پیروان او با کانونهای معینی تأکید دارد که
شبکهای از خاندانهای قدرتمند و ثروتمند یهودی در زمره شرکای اصلی آن
بودند. این تصویر، بابیگری را از اساس و از بدو پیدایش فرقهای مشابه با
دونمههای ترکیه و فرانکیستهای اروپای شرقی جلوهگر میسازد.
ارائه تمامی مستندات خود را درباره پیوند بابیگری اوّلیه با کانون فوق به
فرصتی دیگر موکول میکنم و در اینجا تنها دو نکته را مورد تأکید قرار
میدهم:
اول، حضور پنج ساله علیمحمد باب در تجارتخانه داییاش در بوشهر و ارتباط
او با کمپانیهای یهودی و انگلیسی مستقر در این بندر و کارگزاران ایشان.
اندکی پس از این اقامت پنج ساله بود که باب در سال 1260 ق./ 1844م. دعوی
خود را اعلام کرد و با حمایت کانونهای متنفذ و مرموزی بهسرعت شهرت یافت.
دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهای اولیه فعالیت کمپانی ساسون
(متعلق به سران یهودیان بغداد) در بوشهر و بمبئی. ساسونها در دهههای بعد
به «امپراتوران تجاری شرق» بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتی
بریتانیا جای گرفتند. خاندان ساسون بنیانگذاران تجارت تریاک ایران بودند و
با تأسیس بانک شاهی انگلیس و ایران نقش بسیار مهمی در تحولات تاریخ معاصر
ایران ایفا نمودند.
دوم، ارتباط نزدیک مانکجی هاتریا، رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا
در ایران در سالهای 1854- 1890، با سران بابی و از جمله با شخص میرزا
حسینعلی نوری (بهاء).
بابیگری اولیه
نقش شبکه زرسالاران یهودی و شرکا و کارگزاران ایشان در گسترش بابیگری و بهائیگری را از دو طریق میتوان پیگیری کرد:
اول، حرکتهای سنجیده و برنامهریزی شدة برخی از دولتمردان قجر، بهویژه
حاج میرزا آقاسی صدراعظم و منوچهر خان معتمدالدوله گرجی حاکم اصفهان، که به
گسترش بابیگری انجامید.
دوم، گروش وسیع یهودیان به بهائیگری که سبب افزایش کمی و کیفی این فرقه و گسترش جدّی آن در ایران شد.
حاج میرزا آقاسی ایروانی از رابطه بسیار نزدیک با جدیدالاسلامهای یهودی،
بهویژه اعضای خاندان قوام شیرازی، برخوردار بود و این گروه، از جمله
حیدرعلیخان شیرازی، در برکشیدن وی به مقام صدراعظمی ایران نقش اساسی
داشتند. حیدرعلی خان مدتی مهردار عباس میرزا بود و از دشمنان قائم مقام.
قائم مقام در هجویهای خطاب به عباس میرزا درباره نفوذ وی و حاجی میرزا
آقاسی در دستگاه ولیعهد چنین گفته است:
از آن دم کاین جهود بدقدم را بسط ید دادی
ترا زحمت پیاپی، درد و محنت دم به دم باشد
سپید نر که داری با سیاه ماده سودا کن
که باجی خوشقدم بهتر ز حاجی بدقدم باشد
«باجی خوشقدم» کنیز عباس میرزاست. منظور از «حاجی بدقدم» حاج میرزا آقاسی و
«جهود بدقدم» حیدرعلی خان شیرازی، از اعضای خاندان قوام شیرازی، است.
صعود حاج میرزا آقاسی به صدارت (1260 ق.) مقارن با آغاز دعوت علیمحمد باب است. هما ناطق مینویسد:
باب مریدان نخستین خود را نه در میان "جهال" بلکه در "طبقات بالای کشور"
یافت... حاج میرزا آقاسی که جای خود داشت. باب از او به ستایش یاد می کند و
می نویسد «بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است.»
علیقلی خان اعتضادالسلطنه، شاهزاده فرهیخته و خوشنام قجر، حاج میرزا آقاسی را مسبب گسترش نایره فتنه بابیه می بیند و می نویسد:
اما حاجی میرزا آقاسی هم چون صوفی بود و از علماء دینی و فقها، آن هم علمای
صاحب نفوذ اصفهان، دل خوشی نداشت، ابتدا بدش نمی آمد که باب مایه وحشتی
برای علما باشد.
عبدالحسین آیتی مینویسد:
در ابتدای پیدایش باب دو تن از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند که هر یک از
جهتی خسارت کلی به این ملت وارد کرد و قضیه باب را کاملاً به موقع اهمیت
گذاشتند: اول، حاجی میرزا آقاسی بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان
معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[ای] نیست که اگر از طرف حاجی میرزا
آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف
معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذیرایی و نگهداری به عمل
نیامده بود و قضیه باب به خونسردی تلقی شده بود، تا این درجه خسارت به مال و
جان و حیثیات مدنی و ملّی ایران وارد نمیشد.
آیتی این اقدامات را نتیجه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ میداند:
خلاصه این که برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده، آن را نتیجه یک نوع
سیاستهایی شناختهام که در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است.
درباره مانکجی هاتریا و پیوندهای او با بابیگری و بهائیگری اوّلیه در فرصتی دیگر سخن خواهم گفت.
بهائیگری و صهیونیسم
از سال 1868 میلادی که میرزا حسینعلی نوری (بهاء) و همراهانش به بندر عکا
منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانونهای مقتدر یهودی غرب تداوم یافت و مرکز
بهائیگری در سرزمین فلسطین به ابزاری مهم برای عملیات بغرنج ایشان و
شرکایشان در دستگاه استعماری بریتانیا بدل شد. بهنوشته فریدون آدمیت:
عنصر بهائی چون عنصر جهود به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در
ایران درآمد. طرفه اینکه از جهودان نیز کسانی به این فرقه پیوستند و همان
میراث سیاست انگلیس به آمریکائیان نیز رسیده...
میرزا حسینعلی نوری (بهاء)
این پیوند در دوران ریاست عباس افندی (عبدالبهاء) بر فرقه بهائی تداوم
یافت. در این زمان، بهائیان در تحقق استراتژی تأسیس دولت یهود در فلسطین،
که از دهههای 1870 و 1880 میلادی آغاز شده بود، مشارکت جدی نمودند و این
تعلق در اسناد ایشان بازتاب یافت. برای نمونه، عباس افندی در سال 1907
(مقارن با انقلاب مشروطه در ایران) به حبیب مؤید، که به یکی از خاندانهای
یهودی بهائیشده تعلق داشت، چنین گفت:
اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است. عنقریب قوم یهود به این اراضی بازگشت
خواهند نمود، سلطنت داوودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت. این از مواعید
صریحه الهیه است و شک و تردیدی ندارد. قوم یهود عزیز میشود... و تمامی این
اراضی بایر آباد و دایر خواهد شد. تمام پراکندگان یهود جمع میشوند و این
اراضی مرکز صنایع و بدایع خواهد شد، آباد و پرجمعیت میشود و تردیدی در آن
نیست.
بندر حیفا در سده نوزدهم میلادی
در این دوران، عباس افندی با اعضای خاندان روچیلد، گردانندگان و
سرمایهگذاران اصلی در طرح استقرار یهودیان در فلسطین، رابطه داشت. برای
نمونه، حبیب مؤید مینویسد:
مستر روچلد آلمانی نقاش ماهری است. تمثال مبارک را با قلم نقش درآورده و به
حضور مبارک آورد و استدعا نمود چند کلمه در زیر این عکس محض تذکار مرقوم
فرمایند تا به آلمانی ترجمه و نوشته شود...
عباس افندی (عبدالبهاء) در جوانی
سفر سالهای 1911-1913 عباس افندی به اروپا و آمریکا، که با تبلیغات فراوان
از سوی متنفذترین محافل سیاسی و مطبوعاتی دنیای غرب همراه بود، نشانی است
آشکار از این پیوند عمیق میان سران فرقه بهائی و کانونهای مقتدری در
اروپا و آمریکا. در کتاب نظریه توطئه این سفر را چنین توصیف کردم:
سفر سالهای 1911-1913 عباس افندی به اروپا و آمریکا سفری کاملاً
برنامهریزی شده بود. بررسی جریان این سفر، و مجامعی که عباس افندی در آن
حضور یافت، نشان میدهد که کانونهای مقتدری در پشت این ماجرا حضور
داشتند و میکوشیدند تا این "پیغمبر" نوظهور شرقی را به عنوان نماد
پیدایش "مذهب جدید انسانی"، آرمان ماسونی- تئوسوفیستی، معرفی کنند. این
بررسی ثابت میکند که کارگردان اصلی این نمایش انجمن جهانی تئوسوفی، یکی
از محافل عالی ماسونی غرب، بود... در این سفر تبلیغات وسیعی درباره عباس
افندی، به عنوان یکی از رهبران تئوسوفیسم، صورت گرفت؛ در حدی که ملکه
رومانی و دخترش ژولیا وی را به عنوان "رهبر تئوسوفیسم" میشناختند و به
این عنوان با او مکاتبه داشتند. عباس افندی در این سفر با برخی رجال سیاسی
و فرهنگی ایران- چون جلالالدوله پسر ظلالسلطان، دوستمحمد خان
معیرالممالک داماد ناصرالدینشاه، سید حسن تقیزاده، میرزا محمد خان
قزوینی، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری و غیره- ملاقات کرد. این ماجرا، که
حمایت کانونهای عالی قدرت جهان معاصر را از بهائیگری نشان میداد، بر
محافل سیاسی عثمانی و مصر نیز تأثیر نهاد و عباس افندی پس از بازگشت از
این سفر وزن و اهمیتی تازه یافت.
نماد انجمن جهانی تئوسوفی
سفر پرهیاهوی عباس افندی به اروپا و آمریکا و حمایتهای گسترده از او درست
در زمانی رخ داد که آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی،
دو رهبر نامدار انقلاب مشروطه، به شدت در زیر ضربه بودند و تلاش برای اخراج
آنان از صحنه اجتماعی و سیاسی و منزوی کردن آنها در اوج خود بود. در
نتیجه این تحریکات، آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی در انزوا و فشار
شدید روانی و سیاسی، در شرایطی که به تعبیر مازندرانی «خسته و درمانده» و
«خائف بر جان خود» بودند، زندگی را بدرود گفتند. در نامهای که شیخ عبدالله
مازندرانی در 29 جمادیالثانی 1328 ق. به حاجی محمدعلی بادامچی، از تجار
مشروطهخواه تبریز، نوشته، این تحرکات به «انجمن سرّی» منتسب میشود که
بهائیان در آن حضور دارند:
چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را فیالحقیقه به ما دو نفر، یعنی حضرت
حجتالاسلام آقای آیتالله خراسانی دامظله و حقیر، منحصر دانستند و از
انجمن سرّی طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیری کردیم، لهذا انجمن سرّی
مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائیه لعنهمالله تعالی هم
محققاً در آن انجمن عضویت دارند و هکذا ارامنه و یک دسته دیگر
مسلمانصورتان غیر مقید به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگیان تقلید
کردهاند هم داخل هستند، از انجمن سری مذکور به شعبه[ای] که در نجف اشرف و
غیره دارند رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود
نافع و از این به بعد مضرّ است، باید در سلب این نفوذ بکوشند. مجالس سرّیه
خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب
میشوند در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند...
مکاتیبی به غیر اسباب عادیه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها
داریم... و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفیم... این
همه زحمت را برای چه کشیدیم و این همه نفوس و اموال برای چه فدا کردیم و
آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی بواسطه همین چند نفر خیانتکار دشمن گرفتار
شدیم. کشفالله تعالی هذالغمه عن المله. السلام علیکم و رحمهالله برکاته.
الاحقر عبدالله المازندرانی.
مراجع ثلاث (شیخ عبدالله مازندرانی، حاجی میرزا حسین نجل خلیل، آخوند ملا محمدکاظم خراسانی)
در دوران جنگ اوّل جهانی فرقه بهائی کارکردهای اطلاعاتی جدّی به سود دولت
بریتانیا داشت و این اقدامات کار را بدانجا رسانید که گویا در اواخر جنگ
مقامات نظامی عثمانی تصمیم گرفتند عباس افندی را اعدام کنند و اماکن
بهائیان در حیفا و عکا را منهدم نمایند. اندکی بعد، عثمانی شکست خورد و این
طرح تحقق نیافت.
پس از پایان جنگ اوّل جهانی، شورای عالی متفقین قیمومیت فلسطین را به دولت
بریتانیا واگذارد و در 30 ژوئن 1920 سِر هربرت ساموئل به عنوان نخستین
کمیسر عالی فلسطین در این سرزمین مستقر شد. ساموئل از اندیشمندان و فعالان
برجسته و نامدار صهیونیسم بود و به خانواده معروف ساموئل- مونتاگ تعلق
داشت. در دوران پنج ساله حکومت مقتدرانه "شاه ساموئل" در فلسطین (نامی که
چرچیل بر او نهاده بود) دوستی و همکاری نزدیکی میان او و عباس افندی وجود
داشت؛ و در اوایل حکومت ساموئل در فلسطین بود که دربار بریتانیا عنوان
«شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به عباس افندی اعطا کرد. اعطای این
نشان بهپاس قدردانی از خدمات بهائیان در دوران جنگ بود.
اندکی بعد، کودتای 3 اسفند 1299 رضا خان میرپنج و سید ضیاءالدین طباطبایی
در ایران رخ داد. در کابینه سید ضیاء یکی از سران درجه اوّل بهائیان ایران
بهنام علیمحمد خان موقرالدولهوزیر فواید عامه و تجارت و فلاحت شد. این
مقام نیز بهدلیل خدمات بهائیان در پیروزی کودتا به ایشان اعطا شد.
موقرالدوله پدر حسن موقر بالیوزی (1908- 1980 م.)، بنیانگذار بخش فارسی
رادیو بی. بی. سی.، است كه در سالهای 1937-1960 ریاست محفل ملّی روحانی
بریتانیا را بهدست داشت. در سال 1957 شوقی افندی، رهبر بهائیان، بالیوزی
را به عنوان یکی از «ایادی امرالله» منصوب کرد.
شوقی افندی (ربانی)
خاندان ساموئل در کودتای 1299 ایران نقش جدّی داشت. طبق پژوهش نگارنده،
کودتای 1299 و صعود رضا خان و سرانجام تأسیس سلطنت پهلوی در ایران در اساس
طرحی بود که شبکه متنفذ زرسالاران یهودی بریتانیا به کمک سازمان اطلاعاتی
حکومت هند بریتانیا در ایران، در زمان فرمانفرمایی سِر روفوس اسحاق یهودی
(لرد ریدینگ) در هند، تحقق بخشیدند. روحیه ربانی (ماری ماکسول)، همسر
آمریکایی شوقی ربانی، مینویسد:
روحیه ربانی (از خاندان زرسالار ماکسول، همسر شوقی و رهبر بعدی فرقه بهائی)
موقعی که سِر هربرت ساموئل از کار کناره گرفت، [شوقی] نامهای مملو از
عواطف ودیه برای او مرقوم و ارسال فرمودند که هر جملهای از آن حلقه محکمی
گردید در سلسله روابط حسنه بین مرکز امر و حکومت این کشور. در این نامه از
مساعدتهای عالیه و نیات حسنه آن شخص محترم اظهار قدردانی میفرمایند و
گوشزد مینمایند که ایشان در مواقع مواجه شدن با مسائل و غوامض مربوط به
دیانت بهائی همه گاه جانب عدل و شرافت را میگرفتند که بهائیان جهان در هر
وقت و هر مکان از این ملاحظات دقیقه با نهایت قدردانی یاد میکنند... ایشان
[ساموئل] در جواب این نامه مرقوم داشتند که: «در مدت پنج سال زمامداری این
کشور بینهایت از اینکه با بهائیت تماس داشتند مسرور و دائماً از حسن نظر
آنان و نیات حسنهشان نسبت به طرز اداره امور ممنون بودند.»
بهائیان و مؤسسات غربی در ایران
در دوران متأخر قاجاریه، تعداد قابل توجهی از بهائیان را بهعنوان
کارگزاران سفارتخانههای اروپایی و بانک شاهی انگلیس و بانک استقراضی روسیه
و کمپانی تلگراف و برخی دیگر از نهادهای غربی فعال در ایران میشناسیم.
لازم به توضیح است که مالکین اصلی بانک شاهی انگلیس و بانک استقراضی روسیه
در ایران برخی از خاندانهای سرشناس زرسالار یهودی بودند. ساسونها مالکین
اصلی بانک شاهی بودند و پولیاکوفها مالکین اصلی بانک استقراضی. این دو
خاندان نامدار یهودی رابطه نزدیک داشتند. برای نمونه، روبن گبای داماد
یاکوب پولیاکوف بود و پدرش از شرکای بنیاد دیوید ساسون.
سابقه عضویت بابیها و بهائیها در سفارتخانههای دولتهای غربی در ایران
بسیار مفصل است و برخی از اعضا و خویشان خاندان نوری از نخستین بابیان و
بهائیانی بودند که به استخدام سفارتخانههای فوق درآمدند. در این میان
بهویژه باید به به میرزا حسن نوری، برادر ارشد میرزا حسینعلی بهاء و میرزا
یحیی صبحازل، اشاره کرد که منشی سفارت روسیه بود و نیز به میرزا مجید خان
آهی، شوهر خواهر میرزا حسینعلی بهاء. این سنت در خاندان آهی ادامه یافت و
بعدها میرزا ابوالقاسم آهی، خواهرزاده بهاء، نیز منشی سفارت روسیه بود.
میرزا ابوالقاسم آهی پدر مجید آهی، از رجال دوران پهلوی، است. اعضای خاندان
افنان (خویشان باب و نمایندگان عباس افندی در ایران) نیز با سفارت روسیه
رابطه نزدیک داشتند و حاجی میرزا محمد تقی افنان (وکیلالدوله) و برادران و
پسرانش نمایندگان تجاری روسیه در بمبئی و یزد بودند.
آقا علی حیدر شیروانی (بهائی و از شرکای تجاری خاندان افنان) از اعضای
متنفذ سفارت روسیه در تهران بود و با حمایت او بود که حاجی میرزا محمد تقی
افنان وکیلالتجاره دولت روسیه در بمبئی شد. عزیزالله خان ورقا، از اعاظم
بهائیان تهران، وارد خدمت بانک استقراضی روس در تهران شد:
[گروبه، رئیس مقتدر بانک] غایت اعتماد و محبت و احترام را به او حاصل نمود و
او یگانه واسطه فیمابین رجال و اولیای امور و محترمین متنفذین کشور با آن
بانک پرقدرت قرار گرفت و خانه و اثاثیه در قسمت علیای شهر و درشکه با اسب
زیبا و سرطویله مخصوص فراهم گردید. و غالباً سوار بر آن درشکه خود و با
سواران قوی هیکل با لباسها و نشانهای مخصوص بانک پی رتق و فتق امور
میگذشت و فلانالملک و بهمانالدولهها ناچار از احترامش بودند.
ولیالله خان ورقا، برادر میرزا عزیزالله خان، نیز مدتی کارمند سفارت روسیه
بود و سپس منشی اوّل سفارت عثمانی در تهران. شاهزاده محمد مهدی میرزا
لسانالادب (بهائی) مترجم بانک شاهی در تهران بود. ابوالحسن ابتهاج (پسر
ابتهاجالملک بهائی مقتدر گیلان و مازندران) کارمند بانک شاهی انگلیس بود.
او بعدها به یکی از مقتدرترین شخصیتهای مالی حکومت محمدرضا پهلوی بدل شد.
در این زمینه نمونههای فراوان میتوان ذکر کرد.
در دوران قاجاریه سفارتخانههای اروپایی در ایران را به شکلی آشکار و گاه
زننده حامی بابیها و بهائیها مییابیم. برای نمونه، شیخ علی اکبر قوچانی،
بهائی معروف (نیای خاندان شهیدزاده)، با اروپاییان ارتباط داشت و به این
جرم بهدستور میرزا عبدالوهاب خان آصفالدوله، حاکم خراسان، زندانی شد. او
از زندان نامهای به کاستن، رئیس گمرکات خراسان، نوشت به این مضمون:
چون ابنای وطن بر ایذای من قیام نمودهاند و بر اهل و عیال و بستگانم سخت
گرفتهاند، از شما که شخصی بیطرف هستید و خدمتگزار دولت ایران میباشید،
خواهش میکنم که اگر میتوانید از مجرای قانونی جلوگیری کنید و تحقیق
نمایید که به چه سبب شجاعالدوله کسان مرا تحت فشار قرار داده و اگر در این
مملکت جز هرجومرج چیزی حکمفرما نیست دست زن و فرزند خود را گرفته، به
یکی از دول خارجه پناه برم.
یک نمونه دیگر ماجرای زندانی شدن بهائیان آذربایجان است. میرزا حیدرعلی
اسکویی و گروهی از بهائیان مدتی در تبریز زندانی شدند ولی با مداخله
کنسولهای روسیه و فرانسه رهایی یافتند. حتی کنسول روسیه به شجاعالدوله،
حاکم تبریز، «تغیر نمود» و شخصاً شبانه به زندان رفته، بهائیان را آزاد کرد
و با درشکه شخصی خود به کنسولگری برد و پذیرایی نمود.
یهودیان و گسترش بابی گری و بهائی گری
پدیده «یهودیان مخفی» (انوسیها) و نقش ایشان در پیدایش و گسترش بابیگری و
بهائیگری عامل مهمی در تحولات معاصر ایران است که باید، بهدور از هر
گونه افراط و تفریط، مورد شناسایی مستند و علمی قرار گیرد. طبق بررسی
نگارنده، گسترش سریع بابیگری و بهائیگری و بهویژه نفوذ منسجم و عمیق
ایشان در ساختار حکومتی قاجار، از دوران مظفرالدین شاه، بدون شناخت این
پیوند غیرقابل توضیح است.
پرنس فیلیپ (شوهر الیزابت دوم ملکه بریتانیا) در مراسم درگذشت روحیه ربانی (ماری ماکسول) رهبر فرقه بهائی
در بررسی تاریخ پیدایش و گسترش بابیگری در ایران، نمونههای فراوانی از
گروش یهودیان جدیدالاسلام به این فرقه مشاهده میشود که به مروجین اولیه
بابیگری و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. میدانیم که بابیگری
را یک یهودی جدیدالاسلام ساکن رشت، بهنام میرزا ابراهیم جدید، به سیاهکل
وارد کرد و نیز میدانیم اولین کسانی که در خراسان بابی شدند یهودیان
جدیدالاسلام مشهد بودند. معروفترین ایشان ملا عبدالخالق یزدی است که ابتدا
در یزد اقامت داشت. او از علمای دین یهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره
اصحاب مقرب شیخ احمد احسایی جای گرفت و احسایی هفت سال در خانه وی سکونت
داشت. ملا عبدالخالق یزدی سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا (ع)
جماعت و منبر و وعظ برقرار نمود و، بهنوشته مهدی بامداد، به یکی از «علمای
طراز اوّل مشهد» بدل شد. گوبینو مینویسد:
[ملا عبدالخالق یزدی] از شاگردان شیخ احمد احسایی بود... و از حیث مقام
علمی و فضایل شهرت زیادی داشت و در انظار عامه احترام و اعتباری پیدا کرده
بود.
یهودیان مشهد، که تعداد ایشان در سال 1831 حدود دو هزار نفر گزارش شده، در
سال 1839 میلادی، اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی و
پنج سال پیش از آغاز دعوت علیمحمد باب، بهطور دستهجمعی مسلمان شدند بی
آنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد، و کدخدای ایشان، بهنام ملا مشیاخ، به ملا
مهدی و حاخام ایشان، بهنام ملا بنیامین یزدی، به ملا امین تغییر نام داد.
گروهی از جدیدالاسلامهای مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترویج میرزا
ابوالقاسم سکوت شیرازی بهعنوان مرشد خود میپرداختند. گروهی از آنان به
بابیگری پیوستند و بعدها نقش فعالی در گسترش بهائیگری بهدست گرفتند.
گروش این یهودیان به اسلام واقعی نبود و ایشان بهطور پنهان یهودی بودند.
دایرةالمعارف یهود پدیده جدیدالاسلامهای مشهد را در ذیل مدخل «یهودیان
مخفی» مطرح کرده نه در مدخل «مرتدین» و در جای دیگر تصریح میکند که آنان
بهعنوان «یهودیانی در لباس اسلام» به حیات خود ادامه دادند. والتر فیشل،
محقق یهودی، مینویسد که این جدیدالاسلامها همچنان مخفیانه به دین یهود
پایبند بوده و هستند. فیشل این مطلب را در سال 1328 ش. عنوان میکند. به
عبارت دیگر، در طی دوران طولانی 110 سالهای (1839- 1949) که از مسلمان شدن
این یهودیان میگذشت، اینان همچنان در خفا یهودی بودند.
از این یهودیان مشهد فردی بهنام ملا ابراهیم ناتان را میشناسیم که رهبری
یک شبکه فعال اطلاعاتی انگلیس را در منطقه بهدست داشت و در سال 1844 (سال
آغازین دعوی باب) به بمبئی مهاجرت کرد. توماس تیمبرگ مینویسد: ملا ابراهیم
ناتان، به سان یهودیان بغدادی (ساسونها و بستگان و کارگزاران ایشان)
«دارای پیوندهای قوی» با جامعه یهودی خراسان بود و نیز دارای پیوندهای قوی
با حکومت بریتانیا. دایرةالمعارف یهود تصریح میکند که ملا ابراهیم ناتان
رهبری یهودیان بخارایی، افغانی و ایرانی مقیم بمبئی را بهدست داشت و «نقش
مهمی در جنگ اوّل انگلیس و افغان ایفا نمود.» این مأخذ در جای دیگر از ملا
ابراهیم ناتان به صراحت بهعنوان «مأمور اطلاعاتی بریتانیا» یاد کرده است.
صرفنظر از انوسیها (یهودیان مخفی)، نقش یهودیان علنی در ترویج و گسترش کمی
و کیفی بابیگری و بهائیگری نیز چشمگیر است. اسماعیل رائین در واپسین
کتابش، که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران منتشر شد، مینویسد:
بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان هستند و مسلمانانی که به این فرقه
گرویدهاند در اقلیت میباشند. اکنون سالهاست که کمتر شده مسلمانی به
آنها پیوسته باشد...
سالها پیش از رائین، در اوایل حکومت رضاشاه، آیتی نظر مشابهی ابراز داشت و به سلطه یهودیان بر جامعه بهائی ایران اشاره کرد:
این بشارتی است برای مسلمین که بساط بهائیت بهطوری خالی از اهل علم و قلم
شده که زمام خامه را بهدست مثل حکیم رحیم و اسحاق یهودی و امثال او
دادهاند.
رائین مینویسد:
بهائیان از بدو پیدایش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده
آنها را بهائی کردهاند. میدانیم که ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه
عجین شده است. یهودیان ممالک مسلمان، که عده کثیری از آنها دشمن مسلمانان
هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین میباشند، خیلی زودتر
از مسلمانان به بهائیت گرویدهاند و از امتیازهای مالی بهره فراوان برده و
میبرند و مقداری نیز به مرکز بهائیت (عکا) میفرستند.
حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی،نظری مشابه دارد و مینویسد:
طبقه دیگر [بهائیان] یهودی هستند که با چه بغض و عناد به اسلام
معروفاند... در چنین صورتی اگر کسی علمی بلند کند که باعث تفریق و تشتیت
جمعیت اسلام شود و سبب تفریق مسلمین گردد، البته دشمن... دلشاد گردیده وی
را استقبال میکند... [یهودیان] در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه فایده
مسلم برای خود تصور داشته، اوّل آن که لااقل سیاهی لشکر دشمنی میشود که
بر ضد اسلام قیام کرده و رایت تشتیت و تفریق را بلند نموده است. دوّم آنکه
از مسئله اجتناب و دوری که در مسلمین شیعه نسبت به یهود بود مستخلص
میشوند و با آنها معاشرت میکنند بلکه وصلت مینمایند. سوم آنکه اگر
غلبه و قدرت با بهائیان گردد عجالتا خودی در حزب آنان وارد کرده باشند.
فضلالله مهتدی معروف به صبحی، مبلغ پیشین بهائی که سالها منشی مخصوص عباس افندی بود، مینویسد:
بنظر این بنده بیشتر از آنان برای فرار از یهودیت بهائی شدهاند تا گذشته
از اینکه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فیالجمله
آزادی داشته باشند. و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در طهران
نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم.
صبحی مهتدی اشاراتی به عملکرد یهودیان بهائیشده دارد. از جمله مینویسد:
از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و
برادرها و خواهرها و دائیزادهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها
تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان
آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دست اندرکار نیست جز لطفالله حکیم که
از جهودان بهائی است و کارش آوردن و گرداندن هبائیان است بر سر گور سروران
این کیش که در ایران به این کار «زیارتنامهخوانی» میگویند...
خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه
میدارند، ولی هر دستهای از آنها در کیشی فرورفتهاند: دکتر ایوبمسلمان
شد و در مسلمانی استواری نشان داد. به مسجد میرفت و فرزندانش را مسلمان
نمود، چنانکه اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یک دسته از بستگانش یهودی
بوده و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نورالله مسیحی و
پروتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای
یکشنبه پندبده بود و از روی انجیل سخنرانی میکرد. دکتر ارسطو پدر دکتر
منوچهر و غلامحسین و برادرش لطفالله، که نامش را بردیم، بهائی شدند. و همه
اینها در هر کیشی که خودنمایی میکردند شور و جوش نشان میدادند ولی در
خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به
هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس [مسیحی شده] داد.
خاندان حکیم از خاندانهای متنفذ دوران قاجار و پهلوی است از نسل یک یهودی
مهاجر بهنام حکیم سلیمان که در زمان فتحعلیشاه قاجار به ایران کوچید.
اعقاب او بهنام حکیم حق نظر و حکیم موشه (مشه) پزشک خصوصی ناصرالدینشاه
قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ایران تنیدند.
نمونه دیگر، گروش یهودیان به بابیگری و بهائیگری در کاشان است. از جمله
یهودیان سرشناس کاشان که بهائی شدند و خاندانهای ثروتمند و پرشماری را
بنیان نهادند باید به افراد زیر اشاره کرد: آقا یهودا نیای خاندان میثاقیه،
ملاربیع که نام خاندان وی ذکر نشده، حکیم یعقوب نیای خاندان برجیس، میرزا
عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانوادههای پرجمعیت ساجد و ماهر و
وحدت و غیره از نسل ایشان است، حکیم فرجالله نیای خاندان توفیق، میرزا
ریحان (روبین) نیای دو خاندان ریحانی (از نسل پسری) و روحانی (از نسل
دختری)، ملا سلیمان و میرزا موسی و میرزا اسحاق خان نیاکان خاندانهای
متحده و اخلاقی، میرزا یوسف خان نیای خاندان یوسفیان. (به دلیل زندگی اعضای
این خاندانها در همدان و کاشان، برخی از ایشان همدانی نیز بهشمار
میروند.)
در همدان نیز وضعی مشابه با کاشان دیده میشود. حسن نیکو مینویسد: در
همدان، که مرکز مهم بهائیان است، به استثنای سه چهار نفر همگی یهودی بهائی
هستند «و همان کلیمیها که بهائی شدهاند زمام امور را بهدست گرفته هر
اقدامی که مخالف روح اسلامیت است میکنند و همیشه به آن سه چهار نفری که
بهاصطلاح خودشان بهائی فرقانی هستند طعن میزنند و آنان را در هیج محفل
رسمی عضویت نمیدهند.»
تعداد زیادی از خانوادههای بهائی همدان از تبار حاجی لالهزار (العازار)،
یهودی همدانی، هستند. او نیای دو هزار نفر یهودی، مسیحی و بهائی است. یکی
از پسران او مسیو حائیم است که مسیحی شد. دیگری بهنام دکتر موسی خان (حکیم
موشه) نیز مسیحی شد. یکی از پسران دکتر موسی خان بهنام حکیم هارون یهودی
است. خانواده گوهری از نسل ابراهیم، یکی دیگر از پسران حاجی لالهزار، است.
خانواده گرانفر، از نسل موشه پسر دیگر حاجی لالهزار، بهائی است. حاجی
میرزا یوحنا پسر حافظالصحه بهائی است. آقا یعقوب لالهزارییهودی است. حاجی
یهودا (حاجی شکرالله جاوید) بهائی است. حاجی میرزا اسحاق یهودی است. دکتر
یوسف سراج بهائی است. حاجی میرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائی بود.
حاجی سلیمان، پسر حاجی لالهزار، مسیحی بود. عزرا، پسر ارشد حاجی لالهزار
یهودی، بود. او نیای خانوادههای رسمی و کیمیابخش است. حکیم موشه پدر دکتر
داوودیهودی بود. روبن پسر آقا عزرا نیز یهودی بود. او پدر نجات رابینسون
است. حاجی العازار شوشنییهودی بود. حاجی یهودا شوشنییهودی بود. الیاهو پسر
آقا حکیم و نوه حاجی لالهزار مسیحی بود. دکتر داوود پسر حکیم موشه مسیحی
شد. یوسف مشهودبهائی بود. میرزا هارون لالهزارییهودی بود. عطاءالله خان
حافظی، پسر میرزا یوحنا، یهودی بود. نورالله احتشامی، پسر دکتر داوود
مسیحی، بود.
حاجی لاله زار و فرزندانش
وضعی مشابه با شیراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک و تربت و رشت و سایر نقاط ایران، و حتی سیاهکل، میتوان دید.
در تهران نیز جمع قابل توجهی از یهودیان بهائیشده وجود داشت. بعدها، در
دوره پهلوی، گروهی از ثروتمندترین خاندانهای یهودی- بهائی سراسر ایران در
تهران مجتمع شدند و شبکهای متنفذ و مقتدر پدید آوردند که در قلب آن
خاندانهای آزاده، اتحادیه، اخوان صفا، ارجمند، برجیس، برومند، جاوید،
حافظی، حقیقی، حکیم، شایان، صمیمی، عزیزی، عهدیه،
فیروز،لالهزار،لالهزاری، مؤید، ماهر، مبین، متحده، متحدین، مجذوب،
معنوی، ملکوتی، میثاقیان، میثاقیه، نصرت، وحدت، یوسفزاده برومند، یوسفیان
و غیره جای داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادی چون میرزا
اسحاق خان حقیقی، یوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان
متحده (یهودیان بهائیشده) متنفذترین سران جامعه بهائی تهران بودند.
گروش یهودیان به بهائیت و تلاش برای تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانی
به ایران محدود نیست و در سایر کشورها، بهویژه در اروپا و ایالات متحده
آمریکا، نیز یهودیان و یهودیان مخفی (بهظاهر مسیحی) به این فرقه پیوستند.
نامدارترین ایشان هیپولت دریفوس است. دریفوس نقش مهمی در گسترش و تقویت
بهائیت ایفا نمود. او در حوالی سال 1317 ق. بهائی شد و در سال 1328 ق. در
70 سالگی در پاریس درگذشت. دریفوس در سال 1318 ق. به عکا رفت و مدتی با
عباس افندی بود. شناخت نامهای بهظاهر مسیحی اروپاییان و آمریکاییان
بهائیشده دشوار است ولی خانم پولاک را نیز میشناسیم که بهائی شد و آسیه
نام گرفت. این خانم نیز، چنانکه نام او نشان میدهد، به یکی از خاندانهای
زرسالار یهودی (خاندان پولاک) تعلق داشت.
بر اساس چنین بستر و با اتکا بر چنین حمایتهایی است که بهائیگری در طول
بیش از یک قرن فعالیت خود در ایالات متحده آمریکا به سازمانی بسیار متنفذ،
هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در این کشور بدل شد. مركز بهائیان جهان در
آوریل 1985 تعداد اعضای این فرقه در كل قاره آمریكا را 857 هزار نفر اعلام
كرده است. بخش مهمی از این گروه بهائیان ایرانی مهاجر در سالهای پس از
انقلاب اسلامی هستند و بخشی بهائیان ایرانی كه در طول یكصد سال اخیر
بهتدریج به ایالات متحده و سایر كشورهای قاره آمریكا مهاجرت كردند. صرفنظر
از جمعیت کثیر بهائیان آمریکا، باید به نفوذ این فرقه در نهادهای دانشگاهی
و پژوهشی ایالات متحده آمریکا نیز توجه کرد که به حاکمیت ایشان بر حوزه
مطالعات ایرانی در ایالات متحده آمریکا انجامیده است.
گروش زرتشتیان به بهائیگری
بررسی که درباره نقش یهودیان در گسترش بهائیگری در ایران ارائه شد، در
مقیاسی محدودتر، درباره زرتشتیان بهائیشده نیز صادق است. موج گروش
زرتشتیان به بهائیگری در حوالی سال 1919 میلادی رخ داد و از حدود 250 نفر
زرتشتی بهائیشده، بسیاریشان رعایای ارباب جمشید جمشیدیان، ثروتمند مقتدر
زرتشتی، بودند و از روستاییان یزد و کرمان (روستاهای حسینآباد و
مریمآباد و قاسمآباد و غیره). این پدیده را میتوان به شکلهای مختلف
تحلیل کرد و برای آن پایههای اجتماعی و فرهنگی فرض نمود. ولی در آن روزها
دستاندرکاران و آشنایان با سیاست مسئله را به گونه دیگر میدیدند؛ عموماً
نه آن را جدی می گرفتند نه برای آن اصالتی قائل بودند. برای نمونه، اعظام
قدسی در خاطرات خود از دوران تدریس در مدرسه سن لوئی تهران مینویسد:
یک معلم انگلیسی بنام فریبرز که اصلاً زردشتی بود ولی بهائی شده بود با من
از نقطه نظر اینکه علاقمند به خط فارسی بود اظهار دوستی و تقاضا داشت که خط
تعلیم بگیرد. من هم حاضر شدم. این بود که در روزهای مدرسه ایشان هم چند
دقیقه که سر کلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعلیم میگرفتند... یکی از
روزها وارد صحبت مذهبی گردید و خواست از درِ تبلیغ با من وارد مذاکره
گردد. به ایشان گفتم: اگر میخواهید که من به شما تعلیم خط بدهم از این
مقوله با من صحبت ننمائید، چون تمام اینها را از موسس و غیره میشناسم. ولی
شما حق دارید چون زردشتی بودهاید و حالا قبول این مسلک را نمودهاید. شما
هم از نقطه نظر سیاسی قبول کردهاید. خندهای کردند و گفتند: آقای میرزا
حسن! مثل اینکه شما خوب وارد هستید.
اردشیر ریپورتر و سران طایفه زرتشتی در باغ ارباب جمشید (پارک جمشیدیه کنونی)
در بررسی این پدیده با نقش ارباب جمشید جمشیدیان به عنوان حامی اصلی این
موج آشنا میشویم. ارباب جمشید از صمیمیترین دوستان اردشیر ریپورتر، رئیس
شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران پس مانکجی هاتریا، بود و صمیمیت
میان این دو تا بدان حد بود که برخی از دیدارهای محرمانه اردشیرجی و
رضاخان در خانه ارباب جمشید صورت میگرفت. با توجه به این پیوند، اگر
تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا و اردشیر ریپورتر
منتسب کنیم به بیراهه نرفتهایم. جایگاه ارباب جمشید در این ماجرا تا بدان
حد است که عباس افندی مکرراً بهائیان یزد و کرمان را به فرمانبری و اطاعت
از او امر میکند.
بهنوشته حسن نیکو، بهائیان هندوستان «همگی زردشتی ایرانی هستند که از دهات
یزد و کرمان بهعنوان چایفروشی در بمبئی مجتمع شدهاند و آنان نیز مانند
کلیمیها... همان تعصب زردشتی را قدری کمتر از یهودیان دارند و دو سه نفر
مسلمان که در بمبئی هستند در اکثریت آنها مستهلک شده مخصوصاً به آنها راه
نمیدهند.»
از جمله کمکهای الیگارشی ثروتمند و مقتدر پارسی به فرقه بهائی باید به
اراضی وسیعی در شهر دهلی اشاره کرد که پارسیان به بهائیان اهدا کردند و در
آن بنای باشکوه معبد لوتوس (نیلوفر آبی) ایجاد شد. این معبد یکی از اماکن
مهم و مشهور شهر دهلی است و هر روزه هزاران تن بازدیدکننده دارد.
معبد لوتوس (دهلی نو)
صبحی مهتدی مینویسد:
این را هم بدانید که من با مردم هیچ کیش و آئینی دشمنی ندارم... ولی با این
گروه که به دروغ و از روی ریو خود را بهائی نامیده و من آنها را جهود
میخوانم دل خوش ندارم زیرا اینها در سایه این نام که مردم اینها را یهودی
ندانند کارهای زشت بسیار کردهاند که زیانش به همه مردم کشور رسیده است.
گرانی خانهها و بالا بردن بهای زمینها و ساختن داروهای دغلی و دزدی و
گرمی بازار ساره خواری و بردن نشانههای باستانی به بیرون کشور و تبهکاری و
ناپاکی و روائی بازار زشتکاری و فریب زنان ساده به کارهای ناهنجار همه با
دست این گروه است که از نام یهودی گریزان و به بهائیگری سرافرازند.
صبحی نمونهای از این دغلکاریها را چنین شرح میدهد:
چند سال پیش به هر نیرنگی بود یک جهود هبائی را بهنام عزیز نویدی در
دادگاه ارتش آوردند. آنگاه برای زمینهای قلعه مرغی، که در دست هواپیمایی
بود، دادمند تراشیدند و نیرنگها به کار بردند تا بیست میلیون از کیسه ارتش
بیرون کشیدند و به دست چند تن بهائی دادند که برای شوقی [رهبر فرقه بهائی]
بفرستد.
منبع: يکشنبه 3/6/1392 - 22:8
آموزش و تحقيقات
خاطرات یک نجاتیافته
خانم مهناز رئوفی، در محیط بهائی رشد یافت، اما فسادها و
تناقضهایی که در کار همکیشان خود (بویژه سران محفل بهائیت) دید،وی
را بشدت از این مسلک بیزار کرد و این امر، همراه با مطالعه مستقیم
درباره اسلام، باعث تشرف او به اسلام و تشیع گردید.
خاطرات خانم رئوفی که اخیراً تحت عنوان «سایه شوم؛ خاطرات یک
نجاتیافته از بهائیت» توسط انتشارات کیهان نشر یافته، حاوی نکات
بسیار جالبی در افشای مواضع ضد اسلامی و ضد انقلابی تشکیلات بهائیت
است.
با هم بخشهایی از آن را میخوانیم:
فساد اخلاقی در بهائیت
در بهائیت هر گونه تعصبی ممنوع است و این ریشه در سیاست استعمار
دارد که با ترویج این اعتقاد، تعصب ملی، تعصب دینی، تعصب وطنی و هر
عرق و علاقه و غیرتی را از انسان میگیرد تا به راحتی بتواند
بهرهکشی کند... خیلی از خانمها[ی بهائی]... لباسهای نازکی میپوشیدند
و منظره بسیار کریه و زشتی به وجود میآوردند و روِسای تشکیلات
چیزی به آنها نمیگفتند و آزادی مطلق داده بودند. دیگر کسی حق
اعتراض نداشت.
بیبند و باران تشویق هم میشوند!
در جامعه مسلمانها، هر کس در رعایت حجاب و یا خلوت با اجنبی کوتاهی
نماید مورد اعتراض و بازخواست افکار عمومی (و نه تشکیلاتی) واقع شده و
با او برخورد میشود و در جامعه بهائی هر کس بیحجابتر باشد به
اصطلاح باکلاستر و بافرهنگ جلوه میکند و هر کس برای ایجاد ارتباط با
اجنبی راحتتر و در واقع گستاختر باشد امروزیتر و در تشکیلات از عزت
و احترام بیشتری برخوردار خواهد بود. من در مقایسه این دو جامعه
وقتی به اعمال و رفتار بعضی از مسلمانان...، خصوصاً...به خلافکاران و
معصیتکاران، فکر میکردم، میدیدم آنها کسانی هستند که تربیت مذهبی
نشدهاند و از احکام و دستورات اسلام سرپیچی کردهاند... اما در
بهائیان اگر اعمال خلافی سر میزند برای این است که هیچگونه مانع
شرعی ندارند. در واقع اسلام را نمیشود در اعمال مسلمانان جستجو کرد
ولی بهائیت را در اعمال بهائیان میتوان یافت؛ چون اگر اعمال
نابجایی از افراد مسلمان سر میزند به علت بیتوجهی به تعلیمات
اسلام است.
خانم مهناز رئوفی در شرح گفتگوی خود با یک فرد بهائی (به نام آقای
منطقی) در خانه خویش، در ایام ناراحتی شدید خود از سران محفل بهائیت
میگوید:
در حالی که وسایلم را جمع میکردم چشمم به تابلوی عکس عبدالبهاء
افتاد. با عصبانیت تابلو را برداشتم و بر زمین کوبیدم و با هر دو پا
روی آن ایستادم و گفتم: تشکیلاتی که ارمغان اراجیف توست مرا بدبخت
کرد... آقای منطقی لبخند تلخی زد و گفت: تو خیلی اشتباه کردی.
اتفاقاً اعضای محفل حرفهایترین خلاف کاریهای دنیا هستند و
کثیفترین گناهان از آنان صادر میشود. خود من شاهد تعویض زنان محفل
با همدیگر بودهام و به حدی از آنان کثافتکاری و رذالت دیدهام که
اگر پاکترین افراد عضو محفل شوند هرگز به آنان اعتماد نخواهم کرد.
حرفهای آقای منطقی برایم تازگی داشت او از غیرانسانیترین اعمال
که از اعضای محفل قبل از انقلاب سر میزد برایم گفت و ایرادهایی
اساسی از خود بهائیت گرفت... من مبهوت و متحیر به آقای منطقی نگاه
میکردم. او به چه جراتی چنین چیزهایی را میگفت به او گفتم: از
این که طرد شوید نمیترسید؟ گفت... تصمیم داریم به خارج از کشور
برویم و از دست بکننکنهای این تشکیلات راحت شویم. گفتم پس چه
کسی واقعاً بهائی است؟ همه که یا از ترس بهائی ماندهاند یا منفعتی
را دنبال میکنند یا مثل شما، ظاهراً بهائی هستند. پرسیدم به بهاء و
عبدالبهاء چه؟ به آنها هم ایمان ندارید؟ عینکش را کمی بالاتر برد،
دستی بر محاسن خود کشید و گفت: آدمهای زرنگی بودهاند؛ خوب توانستند
چیزی مشابه با ادیان دیگر درست کنند. علاوه بر مقام و منزلت، پول
خوبی هم به جیب زدند...!
ارتباط با علما ممنوع!
بهائیان فقط در صورتی با مسلمانان رفت و آمد دارند که مطمئن باشند
هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند و ضمناً میتوانند بهائیت را تبلیغ
کنند و باعث تبلیغ افکار بهائیگری شوند. آنها فقط با افراد کاملاً
بیسواد و عامی صحبت میکردند و من هیچوقت ندیدم که یک بهائی با
یک عالم مسلمان بنشیند و از بهائیت حرفی بزند؛ میدانستند که محکوم
میشوند. لذا اصلاً با عالمان و تحصیلکردگان و خـصـوصـاً روحـانـیـون
هـیـچگـونـه بـحـثـی پـیش نمیکشیدند.
شستشوی مغزی کودکان
[زمانی که] معلم مهد کودک بهائیان شدم... برنامههایی که به من
میدادند تا به بچهها بیاموزم کاملاً در راستای شستشوی مغزی آنها
بود و من... میدیدم که چگونه از 3 سالگی، کودکان را نسبت به اسلام و
مسلمانان بدبین میکردند و... مغز کوچک آنها را با خرافات و اوهامی
که ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر میکردند و چگونه با آوردن مثالها
و بیان داسـتـانـهـایـی، آنـان را از خارج شدن از بهائیت میترساندند
و با [وجود] این ترس و وحشتی که در دل کودکان از انتخاب راهی به
جز راه بهاء میانداختند و با وحشتی که آنان از طرد شدن و اخراج شدن
از خانه و خانواده داشتند، شعار بیاساس «تحرّی حقیقت» را سر
میدادند و به ظاهر وانمود میکردند که بهائیان در پانزده سالگی پس
از تحری حقیقت میتوانند راه خود را انتخاب نمایند...، در حالی که
هیچ کدام از بهائیان حق نداشتند... کتابهای سایر جوامع را مطالعه
کنند، حق نداشتند کتابهای ردیه را که بیشتر، بهائیان مسلمان شده
آنها را نوشته بودند مورد مطالعه قرار دهند...
بگذار مردم با موشک باران صدام بمیرند!
در زمان جنگ [ایران و عراق] وقتی مردم کشته میشدند، بهائیان با
بیرحمی تمام میگفتند از این مسلمانان هرچه کشته شود کم است.
خصوصاً وقتی رادیوهای خارجی، آمار شهادت رزمندگان را در جبههها به
اطلاع مردم میرساندند... با ناسزاگویی به رزمندگان ابراز مسرت و
خشنودی میکردند. بهائیان در زمان جنگ با کنارهجویی از شرکت در
جبههها اعلام کردند که مخالف جنگ هستند و به بهانه عدم دخالت در
سیاست از به دست گرفتن سلاح امتناع کردند و کوچکترین فعالیتی برای
دفاع از کشور از خود نشان ندادند... آنها که دائماً در کلاسها و
مجالس از عشق به عالم بشریت دم میزدند، آنان که از الفت و محبت
طوری سخنسرایی میکردند که گویی برتر و مهربانتر از همه اقشار
عالمند، در عمل نهتنها بویی از انسانیت و محبت نبرده بلکه
درندهخوییشان گُل میکند و از خبر شهادت جوانان عزیز این مرز و بوم
اظهار خوشحالی و مسرت میکنند.
شادی در رحلت امام
[در جـریـان] رحـلـت امـام(ره) ازدحام جمعیت دلسوخته و آن نمایش
حقیقی مراسم عزاداری در باور نمیگنجید. آن همه ایمان...، عشق... و...
التهاب، انسان را وادار به حسرت و غبطه میکرد. سنگ در آن روز
میگریست و من شاهد اشک بچههای برادرم بودم که قلبشان رئوفتر و
پاکتر بود. قلب خودم از جا کنده میشد...، اما بهائیان وقتی به هم
میرسیدند این خبر ناگوار و این مصیبت گران مردم دلسوخته را به هـم
تـبـریـک مـیگفتند و اگر جشن و پایکوبی نمیکردند از ترس مردم بود.
یک بسیجی، مرا آگاه کرد
با اشاره به گفتگویش با یک بسیجی خدمتگزار به نام مهدی صالحی (که
چندی پس از جنگ تحمیلی، هنگام خنثیسازی مین در شلمچه به شهادت
رسید) مینویسد:
مهدی ذهنیت مرا نسبت به اسلام تغییر داد و طوری به تبلیغ اسلام
پرداخت که واقعاً منقلب شدم و شک و تردیدم نسبت به حقانیت
بهائیت بیشتر شد. آن روز... من به مطالبی پی بردم که قبلاً از
آنها بیاطلاع بودم و در اثر تبلیغات سوء تشکیلات، عکس قضیه در مغزم
فرو رفته بود. عمده مطالب این که تشکیلات اسلام را برای ما دینی
کوچک و عقبافتاده که پر از خرافات و اوهام است معرفی کرده بود و
من فهمیدم که بهائیان اعتقادات خرافی بعضی از مردم بیسواد و
بیاطلاع را به عنوان اسلام به ما معرفی کردهاند، در حالی که خود
اسلام دینی بسیار جامع و کـامـل و بـینـقـص اسـت کـه بسیار
انسانساز و تعالیبخش است.
منبع: نشریه یاد ایام 29 يکشنبه 3/6/1392 - 22:7
آموزش و تحقيقات
تناقضات در آئین بهائی
دین الهی ،بر "راستی" استوار است و "راستی "خود معیار
شناخت دین حقیقی از غیر آن است.وجود تناقض در سخنان و کردار یک مدعی ،معیار
باطل بودن اوست.یاس و پویا وحبیب و بابک مطالبی در این موضوع گرد آورده
اندکه می خوانید:
برای شروع ، مطالبی که در این راستا قابل طرح است و
در کلمات رهبران بهائی دوگونه طرح شده یا عمل شده است را ارائه می کنم.از
نقل مدارک صرفنظر می نمایم زیرا در سایت به تفصیل منابع ذکر شده است.
بخش اول:عناوین بعضل تناقضات به اختصار
1- وحدت عالم انسانی
برخورد از نوع اول: همه انسانها برابرند و از اصلی واحد و تفاوتی ندارند...
برخورد از نوع دوم: الف -سیاهان آفریقائی خلقتشان گاوی است!
ب- غیر بهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند!
2- تبلیغ
برخورد از نوع اول: تبلیغ ،امری واجب است در همه جا و هر وقت و برای همه کس
برخورد از نوع دوم: تبلیغ در اسرائیل ممنوع است و تبلیغ اسرائیلی حتی در خارج حرام است
3- ادب
برخورد از نوع اول: بها :ادب پیرهن من است و باید ادب سرلوحه باشد
برخورد از نوع دوم: یحیی (برادرم)سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است
4- تساوی زنان
برخورد از نوع اول: همه در حقوق مساوی هستندو شهری و روستائی فرقی ندارند
برخورد از نوع دوم: مهریه زن شهری طلا و مهریه زن روستائی نقره است
5- خدا
برخورد از نوع اول: ما بهائیان موحدو یکتا پرستیم
برخورد از نوع دوم:
الف: جناب میرزا حسینعلی گوید: نیست خدائی جز من خدای زندانی!
ب: هم ایشان : همه خدایان از ترشح خدائی من به خدائی رسیدند!!
6-خاتمیت
برخورد از نوع اول : نبوت به وجود حضرت محمد صلی الله علیه و آله خاتمه یافت
برخورد از نوع دوم : شریعت اسلام ابتدا توسط باب نسخ شد بعد شریعت باب توسط شریعت بهاء نسخ گردید!
7- مقتضیات زمان
برخورد از نوع اول: چون هر دوره جدیدی مقتضیات جدید دارد پس دائم باید دین جدید بیاید لذا هزار سال پس از اسلام دین جدید آمده است
برخورد از نوع دوم :
الف :امتداد دین بهائیت پانصد هزار سال است!
ب : امتداد بهائیت سیصد و شصت و پنج ملیون سال است!!
8- ایران دوستی
برخورد از نوع اول: ما ایران را دوست داریم ...
برخورد از نوع دوم :
الف:خدایا امپراطور ژرژپنجم را تایید فرما!
ب:ای امریکائیان برای منفعت خود چاه های نفت ایران را دریابید و به سوی آن بشتابید!!
ج: بخاطر کمک به سپاهیان انگلیس در فلسطین عبدالبها لقب سر دریافت می کند!
9-- کتاب بیان
برخورد از نوع اول:
الف)قرار
بود 19 واحد و هر واحد 19 باب داشته باشد، یعنی 361 باب داشته باشد. چه
بیان عربی و چه بیان فارسی هر دو ناقص باقی ماندند. بیان عربی 209 باب و
بیان فارسی 162 باب دارد. بقیه ی آن را قرار است موعود باب کامل کند.
ب) به گفته ی شوقی: وعدهی الهی که حضرت موعود، بیان فارسی را که ناتمام مانده تکمیل خواهد فرمود به انجاز پیوست.
برخورد از نوع دوم: اضافه شدن 2 باب ایقان به 162 باب بیان فارسی آن را تکمیل نمی کند.
10-کتاب ایقان
برخورد از نوع اول: کتابی الهی است.
برخورد از نوع دوم: تنها بیش از 150 غلط ادبی بر آن گرفته شده است.
11-کتاب ایقان
برخورد از نوع اول: به گفته ی شوقی: در دوشبانه روز نازل شده است.
برخورد از نوع دوم: شواهد نشان می دهد بیش از دو سال به طول انجامیده است!
12- علم و عالمان
برخورد
از نوع اول: بهاییت مکتبی علم خواه است و یکی از تعالیمش را تطابق علم با
دین میشمرد و این را برای خود افتخار میداند و بر آن میبالد و همه جا
مطرح میکند.
برخورد از نوع دوم: باب اول از دو باب ایقان طی 58 صفحه
علما را بزرگترین مانع و سدّ هدایت مردم شمرده و همهی ایشان را جاه طلب و
دین فروش گفته و ازمردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند.
13- ادب
برخورد از نوع اول: "الادب قمیصی "ادب پیراهن من است.
برخورد
از نوع دوم: بهاءالله علمای اسلام را در ایقان "همج رعاع "_پشههای سر
گردان_ خوانده و در جاهای دیگری ازکتابهایش آنها را "ذئاب " و "حمر"
_گرگان و خران _نام نهاده امام جمعه اصفهان را "رقشاء"_ کرم خالدار
ماده_گفته و حاج کریمخان کرمانی صاحب ارشاد العوام را "تراب و زاغ و کلاغ "
خوانده است.
14- مقام بها در زمان نوشتن کتاب ایقان
برخورد
از نوع اول: برادرش را "مصدر امر" و "صبح ازلی "میخواند. باب را سلطان
السلاطین و رب اعلی میخواند و خود را عبد و خادم فانی میشمرد.
برخورد از نوع دوم:
الف) شوقی او را در آن حال مظهر الهی میدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است.
ب) مدتی بعد شنیع ترین نسبتها را به برادرش میدهد.
15- شهادت تمامی انبیاء
برخورد از نوع اول: بهاءالله در ایقان میگوید: "همه انبیاء باذن علماء عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند"
برخورد از نوع دوم: عیسی علیه السلام از میان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود.
بخش دوم: بعضی تناقضات با توضیحی مختصر
1- طهارت و عدم طهارت
در کتاب اقدس چاپ تهران ص 74 آمده است :
"کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشیا" (این چنین خداوند ، حکم پاک نبودن را از اشیاء برداشت.)
و در ص 75 آمده است :
"قد انغمست الاشیاء فی بحر الطهاره فی اول الرضوان" (هر آینه همه چیز در اول رضوان در دریای طهارت و پاکی غوطه ور شد)
اما گویا ایشان فراموش کرده اند که در جای دیگر کتاب اقدس نگاشته اند:
"و
حکم باللطافه (بالطهاره) الکبری و تغسیل ما تغبر من الغبار و کیف الاوساخ
المنجمده و دونها، اتقوا الله و کونوا من المطهرین......طهروا کل مکروه
بالماء الذی لم یتغیر بالثلاث.ایاک ان تستعملوا الماء الذی تغیر بالهواء او
بشیء اخر"
(و حکم شده است به پاکی بزرگتر!!! و شستن آن چه غبار گرفته
تا چه رسد به چرک های جامد و غیر آن ، از خدا بترسید و از پاک کنندگان
باشید!!... هر چیز کثیفی را با ابی که رنگ و بو و مزه آن تغییر نکرده است
پاک کنید مبادا آبی را که بر اثر هوا یا چیز دیگر تغییر کرده به کار
برید.)(گنجینه حدود و احکام 81)
سوالی که دوستان بهائی باید پاسخ گو
باشند این است که مگر مسائل نجاست و طهارت در اسلام چه ایرادی داشت که
ایشان از یک طرف همه چیز را پاک می دانند و از طرف دیگر می بینند نمی توان
هر چیز پلید و کثیفی را پاک دانست پس دستور می دهند با آب پاک!!! که مزه و
بو و رنگش تغییر نکرده اشیاء را پاک کنید و جالب تر این است که می گویند بر
هر چیز پاکی میتوان سجده نمود:
"قد اذن الله لکم السجود علی کل شیئ طاهر"(ص 26 گنجینه)
پس دو نکته قابل طرح است:
الف-
اگر همه چیز پاک است پس چرا در بحث سجده گفته شده بر هر چیز پاک !!!! می
توان سجده کرد. مگر چیز غیر پاکی هم طبق گفته اول از ص 74 اقدس داریم؟!
ب- آیا واقعا بر هر چیزی می توان سجده کرد؟!
2- امی بودن یا نبودن باب
در باب امی بودن باب و بهاء الله به چند مدرک و سند برخورد کردم که در زیر آمده است:
عبد البها در یکی از کتابهای خود می نگارد که :
"
نورانیت مظاهر مقدسه بذاتهم است . نمی شود از دیگری اقتباس نمایند. دیگران
باید از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمایند نه انها از دیگران. جمیع
مظاهر الهیه چنین بوده اند؛ حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت مسیح و حضرت
محمد و حضرت باب و حضر بهاء الله در هیچ مدرسه ای داخل نشدند......"
یا در جای دیگر آمده است :
"در
میان طایفه شیعیان عموما مسلم است که حضرت ابدا در هیچ مدرسه ای تحصیل
نفرموده اند و نزد کسی اکتساب علوم نکرده اند و جمیع اهل شیراز گواهی می
دهند ؛ با وجود این به منتهای فضل بغتتا در میان خلق ظاهر شده اند."
اما
در جاهای دیگر به مدارکی برخورد کردم که به هیچ عنوان نشان نمی دهد باب و
بهاء امی باشند . در مورد باب می توان به چند مدرک استناد کرد. در یکی از
کتب بهائیت خواندم که :
"خال حضرت باب ایشان را برای درس خواندن نزد
شیخ عابد بردند، هر چندحضرت باب به درس خواند میل نداشتند ولی برای آنکه به
میل خال بزرگوار رفتار کنند به مکتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد
پرهیزگار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد و سید کاظم رشتی به شمار می
رفت."
کدامیک از موارد فوق را باید پذیرفت.(قسم حضرت عباس را قبول کنم یا دم خروس را)
خنده دار تر سخنی است که خود باب در کتاب بیان به یاد ایام کودکی آورده است :
"قل ان یا محمد معلمی فلا تضربنی .... و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم....."
بگو ای محمد آموزگار من ، مرا کتک مزن..... و چون خواستی بزنی بیشتر از پنج ضربه نزن نیز بر گوشت بدنم نزن.
این
نشان می دهد باب نه تنها به مکتب می رفته و تحصیل می کرده است بلکه دانش
آموز زرنگی نبوده و گاه و بی گاه از جانب معلم خود تنبیه می شده است.
3- امی بودن یا نبودن بهاءاله
جناب بهاء الله در جایی می نویسد:
"دوست ندارم که اذکار قبل بسیار اظهار شود زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل بر علوم کسبی است نه بر موهبت الهی"
در
جایی دیدم که ایشان از اشعار شعرا و سخنان عرفا استفاده کرده اند که
متناقض با صحبت قبل می باشد. اما بعد به جمله ای برخورد کردم که ایشان می
گوید:
"هر آینه ما کتاب های مردمان را نخواندیم و از علومشان آگاه
نیستیم. هر آن گاه که خواستیم بیانات عالمان و حکیمان را یاد آور شویم در
پیش روی پروردگارت آنچه در کتب و صحف عالم بود آشکار می گشت ما هم می دیدیم
و می نوشتیم."
وقتی این جمله از بهاء الله را دیدم و خواندم کم کم
داشتم تناقض مطرح شده در ذهن را فراموش می کردم که ناگهان روزی با جمله زیر
برخورد کردم که سوالی در ذهن من ایجاد کرد. اول جمله را بگویم و بعد سوال
را مطرح کنم......
بهاءالله در کتابش راجع به (گمان می کنم) حاج کریم خان کرمانی چنین می نویسد:
"این
بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته وندارم و لیکن چون جمعی از احوال
ایشان سوال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او
ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود!!!!(پس معرفت و
بصیرت نداشته اند). باری کتب عربیه او به دست نیفتاد!!! تا این که شخصی
روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به ارشاد العوام است در این بلد یافت
می شود...... با وجود این ، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود
و گویا دو مرتبه (کتاب را خوانده است آن هم 2 بار تا معرفت حاصل کند) در
او ملاحظه شد."!!
اینجا بود که این سوال مطرح شد.
جناب بهاءالله اگر کتاب عربی را پیدا نکرده چرا پس آن کتاب و صحف در برابر ایشان آشکار نگشته تا ببینند و بخوانند !
سوال
بعدی این است که ایشان کتاب مسمی به ارشاد العوام را گرفته و 2 مرتبه
خوانده اند.پس نمی توان علم ایشان را الهی دانست. ایشان هم کتاب می خوانده
اند و هم علم اکتسابی داشته اند .
4- مقام باب و بها
عبدالبهاء
عباس افندی : " آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نموده اند مانند
حضرت ابراهیم ،حضرت موسی ، حضرت عیسی و حضرت محمد و حضرت اعلی و حضرت جمال
مبارک" پس با توجه به این صحبت جناب عبدالبهاء، باب و بهاء در صف و ردیف
پیامبران الهی قرار گرفته اند.
اما جالب اینجاست که خود بهاء الله این
حرف را قبول ندارد و معتقد است که نبوت به آمدن حضرت محمد پایان پذیرفته
است و ایشان آخرین پیامبران است و او برای خود مقامی بالاتر از مقام نبوت
قائل است.
برای روشن شدن مطلب نمونه ای را خدمتتان عرض می کنم:
عبدالمجید اشراق خاوری در رحیق مختوم می گوید:
"در
قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النبیین فرموده جمال مبارک جل
جلاله در ضمن جمله مزبور می فرماید که مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از
مظاهر سابقه بالاتر است ؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم می گردد و
این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهور الله است و دوره ی نبوت منطوی گردید
زیرا که رسول الله خاتم النبیین بودند."
پس با توجه به این صحبت خود
بهاء الله به خاتمیت پیامبر اسلام معتقد است و خود نیز ادعایی در مورد نبوت
ندارد بلکه خود را دارای مقامی بالاتر می داند که حال آن مقام چیست باید
تحقیق کرد.
به هر حال تناقض پیدا شد. آقای عبدالبها مقام نبوت را برای
ایشان قائل است اما خود ایشان می گویند دوران نبوت منطوی گردیده است چرا که
رسول الله خاتم النبیین است . جالب تر اینجاست که خود باب خیلی ادعای
جالبی کرده است :
"ان علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته " او خود را خود ذات خدا می داند. در حالی که عبدالبها می گوید او پیامبر است .
اضافه کنید به این تناقض مدارکی را که باب خود را باب و بنده امام دوازدهم می شمرد و نیز چند بار توبه کردن او از جمیع ادعاها را!!
5- پیشگوئی نادرست در مورد رهبری آینده
میرزا
حسینعلی از زن نخست خود فرزندی داشت به نام عباس(عبدالبها) و از زن دیگرش
سه پسر داشت به نام های محمد علی افندی و میرزا ضیاء الله و میرزا بدیع
الله.
بنا بر لوح عهدی قرار بود پس از مرگ بهاء الله ابتدا عباس و سپس
محمد علی زمامدار بهائیان شود اما بعد از مرگ پدر میان فرزندان جدایی و
اختلاف افتاد و با اینکه در لوح عهدی سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نیفتد
و احترام و دوستی مراعات شود عبدالبهاء">عباس افندی غصن اکبر (محمد
علی) را ناقض اکبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام
نهاد.
محمد علی نیز به تلافی ، غصن اعظم (عباس) را رئیس المشکرین گفته و
ابلیس لقب داد.( برای اینکه این شبهه در ذهن شما ایجاد نشود که این مطالب
را از کجا می آورم برای نمونه مدرک این مطلب را بیان می کنم.رحیق مختوم و
توقیعات مبارک شوقی ، اما از بیان مدارک دیگر به علت اختصار می پرهیزم و در
صورت نیاز و در خواست خواننده در اختیار قرار خواهم داد)
در ضمن این
درگیریها عبدالبها برادر را با القاب پشه و سوسک و کرم خاکی و خفاش و
...... خطاب می کند و خویشتن را بلبل و طاووس می نامد.
در عوض نیز محمد
علی عبدالبها را حیوان(نام حیوانی را می گوید که من نیاورده ام بخواهید می
آورم) می خواندو خود را غضنفرالله لقب می دهد!
چنین داستان و اختلافی
دقیقا بین صبح ازل (برادر بهاء الله ) و بهاء الله رخ می دهد که در کتب خود
دوستان بهائی محفوظ است . اما تناقض اصلی وقتی برای من مطرح شد که این
جمله را از عبدالبهاء خواندم . ایشان می فرمایند:
(انصاف باید داشت از
نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق
نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟لا والله!)
با توجه
به داستان ذکر شده آیا اختلاف بعد از مرگ بهاء الله بین فرزندان نمی تواند
موید این مطلب باشد که جناب بهاء الله در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز
مانده است ؟!
حال سوال اینجاست که از چنین کسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده آیا می توان امید تربیت اهل آفاق نماییم؟
جناب عبد البهاء که می فرمایند غیر ممکن است و در این مطلب هیچ شک و تردیدی ندارند تازه قسم هم یاد کرده اند. . نظر شما چیست؟
6- وحدت عالم انسانی
پس
از مرگ باب ، جانشینی او به میرزا یحیی نوری برادر کوچکتر میرزا حسینعلی
رسید.شواهدی در میان آثار باب وجود دارد که حاکی از وصایت صبح ازل می
باشد.بدین ترتیب رهبری بابیان به صبح ازل سپرده شد و او برادرش را به عنوان
پیش کار خود تعیین نمود.
اما بعدها میان این دو برادر اختلاف سختی در
می گیرد . (داستان مفصل است و اگر روزی حوصله کنم تمام آن داستان را
برایتان شرح خواهم داد) در ضمن این دعوا میرزا حسینعلی اعلام داشت که وصایت
ازل بی اساس است چرا که خود او با هم دستی میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب ،
آن را ساخته و پرداخته اند و این به خاطر مصالحی بوده است که اینک دیگر
وجود ندارد. دعوا بین دو برادر بالا گرفت و شروع به اهانت به یکدیگر می
کنند.
طرفین اسرار مگو و رازهای نهان یک دیگر را فاش می ساختند و تمام
زشتی و نابکاری ها و کژی ها و نادرستی ها را برادر وار میان خود تقسیم
نمودند. به عنوان مثال میرزا یحیی از جانب بهاء و بهائیان به القاب زشتی
همچون خر و گاو نر و .... مفتخر می گردد و میرزا حسینعلی حرام زادگی برادر
را اعلام می دارد و فاش می سازد که در بغداد .....(اجازه دهید بقیه داستان
را نیاورم چراکه حرمت یک سایت پژوهشی این اجازه را نمی دهد).
برای نمونه جمله ای از جناب بهاء الله را خدمتتان عرض می کنم:
ایشان در مائده آسمانی در مورد برادر خود !!!! میرزا یحیی اینگونه لب به سخن می گشاید:
"مسلم
است که لا زال به اکل وشرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و
اعمالی که والله خجالت می کشم از ذکرش ، مرتکب" البته در این داستان میرزا
یحیی هم ساکت نشسته و او هم کلمات قصار را در مورد برادر خود به کار برده
است .
اما هدف ما بیشتر طرح این مسئله برای تناقضی است که با ادعای وحدت عالم انسانی دارد.
جناب بهاء الله که از وحدت عالم انسانی سخن می گوید آیا خود به آن عمل می کرده است؟!
او
که می گوید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار و می گوید دشمنان خود را
مانند دوستانتان دوست بداریدو اصلا همه را دوست داشته باشید و به همه خدمت
کنید پس چرا خود ایشان برادر خود را به باد فحش و ناسزا می گیرند . این چه
وحدت عالم انسانی است؟ اضافه کنید دعواهای عبدالبها و محمد علی را بر سر
جانشینی بها و...
منبع: سایت بهائی پژوهی يکشنبه 3/6/1392 - 22:7
شخصیت ها و بزرگان
علامه مجلسی؛ اخباری یا اصولی؟
نویسنده : محسن فیضیان
حیات علامه مجلسی هم زمان با رواج تفکر اخباریگری بود. همچنین ایشان در
گرایش به اخبار اهل بیت شهره بودند؛ از این رو، تصور شده است که علامه
مجلسی (رحمه الله) نیز از پیروان و حتی از سردمداران این تفکر است.
علاوه بر موارد فوق، قرائن و شواهد زیر نیز به این تصور کمک کرده است و آن را تقویت میکند:
1ـ پدر علامه مجلسی به اخباریان گرایش داشته و علامه مجلسی نیز شاگرد وی بوده است. از این رو طبیعی است که متأثر از پدرش باشد.
2ـ مهمترین و بزرگترین جامع حدیثی شیعه، بحار الأنوار، به دست ایشان و در این دوران نگاشته شده است.
3ـ نقد تفکر عقلگرایانه و مخالفت با فیلسوفان در آثار علامه مجلسی مشهود است.
4ـ نقل روایات ضعیف و سعی در توجیه آن متون نیز در نوشتههای ایشان مشاهده میشود.
5ـ برخی از استادان و پارهای از شاگردان علامه مجلسی تفکر اخباری داشتهاند.
با این همه، برخی از محققان، علامه مجلسی را فردی میان اخباری و اصولی
میشمارند، زیرا علامه با برخی از مبانی اخباریگری مخالفت کرده است. اما
دقت و تأمل در آثار علامه مجلسی بیانگر آن است که با وجود فعالیتهای فراوان
حدیثی و اعتماد شدید ایشان بر روایات اهل بیت (علیهم السلام)، مبانی فکری
ایشان با تفکر اخباریگری به طور کامل متفاوت است. با وجود آنکه در زمان او
تفکر اخباریگری در دوران اوج خود بود، با این همه وی قواعد اجتهاد و روش
مجتهدان را پذیرفته بود و مطابق آنها فتوا میداده است.
نحوۀ تعامل علامه مجلسی با مبانی تفکر اخباریگری
چگونگی رویارویی علامه مجلسی با مبانی اخباریان از جملۀ مهمترین مسائلی
است که در تبیین دیدگاه ایشان در موضع اخباریگری بسیار مؤثر است؛ از این
رو، لذا در این بخش چگونگی مواجهه ایشان با مبانی اخباریان را بررسی
میکنیم.
اجتهاد و تقلید
علامه مجلسی، همانند اصولیان و بر خلاف مجتهدان[اخباری]، اجتهاد را واجب
کفایی میداند و تقلید غیرمجتهد از مجتهد را واجب عینی قلمداد میکند.
نفی تقلید از میت
علامه مجلسی، در این مسئله، همانند مجتهدان، تقلید از میت را نفی میکند.
نیاز به علم اصول
علامه مجلسی، آشنایی با علم اصول را از مقدمات اجتهاد شمرده است و در صدد
بوده تا رسالهای در علم اصول تألیف کند و آن را در جلد بیست و پنجم بحار
الأنوار بیاورد.
اجماع
علامه مجلسی اجماع را حجّت میشمرد و بدان احتجاج میکند. بدیهی است که
مقصود از اجماع در سخن ایشان، اجماع دخولی است که موارد آن محدود است.
ظاهر قرآن
ایشان ظواهر قرآن را حجت میداند و تمامی ابواب فقهی و غیرفقهی بحار
الأنوار را با آیات قرآن آغاز میکند. استناد به آیات قرآن در بحار الأنوار
به قدری گسترده است که میتوان این کتاب را نوعی موضوعبندی آیات قرآن
قلمداد کرد.
اصل برائت
اخباریان اعتقاد داشتند که در موارد شبهه باید احتیاط کرد و دلیلی بر
اصل برائت وجود ندارد. اما علامه مجلسی در این زمینه با آنان مخالف و همسان
با اصولیان قائل به اِباحه و حلیّت است.
دستهبندی احادیث
بر خلاف اخباریان که دستهبندی چهارگانۀ احادیث را منکرند، علامه مجلسی در
بسیاری از کتابهای خویش از این روش استفاده کرده است. بدینگونه که او در
شرح کتاب شریف کافی، بسیاری از متون آن را «ضعیف علی المشهور» خوانده است.
گفتنی است که اعتماد علامه مجلسی به کتب کهن، به ویژه کافی، بسیار زیاد
است، با این همه وی در مرآة العقول (شرح کافی) و همچنین مَلاذُ الأَخیار
(شرح تهذیب الأحکام) از مبنای فقیهان استفاده کرده است.
عقل
علامه مجلسی در مباحث اعتقادی به عقل فطری استناد میکند و به حُسْن و قبح
ذاتی عقلی معتقد است. ایشان در بحث وحدت صانع، ادله عقلی را بر ادله نقلی
مقدم کرده است. البته نمیتوان علامه را عقلگرا نامید، زیرا در موارد
تعارض بین عقل و نقل، او جانب نقل را مقدم میدارد و بر دلایل عقلی اعتماد
نمیکند. در اعتباریات شرعی نیز عقل را حجت نمیشمرد و امامان معصوم (علیهم
السلام) را عقل کامل معرفی میکند و سخن آنان را حجت میداند. علامه عقول
غیرمعصومان را عقل ناقص و فاقد حجیت مطلق میداند. به نظر ایشان، عقل در
مرحله شناخت خدا و وحدانیت ذات باری تعالی و شناخت حجت کاربرد دارد. به
باور علامه عقل پس از شناخت پیامبر و امامان (علیهم السلام)، به ناتوانی
خود در فهم اعتبارات شرعی و آموزههای دینی اعتراف میکند و نظر آنان را بر
خویش مقدم میدارد.
ناهمگونی نظرات ایشان با فیلسوفان و متکلمان عقلی نیز مشهود و نمونۀ بارز
آن در حاشیههای علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) بر مجلدات اول کتاب بحار
الأنوار نمایان است.
بنابراین، در ارتباط با عقل و نقل، نظرات علامه مجلسی به اخباریان
نزدیکتر است، اگر چه با آن مطابقت تام ندارد؛ یعنی، به گونهای اجمالی،
حجیّت عقل را میپذیرد، ولی محدودۀ کاربرد آن را بسیار کم میشمرد.
چگونگی رویارویی با فقیهان و عالمان
اخباریان، موضعگیری خصمانهای نسبت به فقیهان، به ویژه علامه حلی، دارند،
ولی علامه مجلسی نسبت به فقیهان بسیار با احترام برخورد میکند و نام
آنان، به ویژه علامه حلی، را با احترام فراوان یاد میکند. او با متکلمان
عقلگرا همانند خواجه نصیر طوسی نیز برخوردی اینگونه دارد.
منبع:http://elahiyat-shia.blogfa.com
/س
يکشنبه 3/6/1392 - 22:1
شخصیت ها و بزرگان
مهمترین اساتید وشاگردان علامه مجلسی
مهمترین اساتید علامه مجلسی
شکی نیست که استاد
نقش بسیار مهمی درپرورش و شکوفایی استعداد های شاگردان خود دارد و هر چه
مقام علمی استاد بالاتر باشد و از جهت پرورش و کمالات نفسانی و ارزش های
اخلاقی کاملتر باشد امکان پیشرفت علمی و عملی شاگردان او هم بیشتر می شود.
بخصوص اگر در مقابل استاد عالیقدر ، شاگردی باشد که از استعداد خدادادی
ویژه ای برخوردار باشد.
در میان اساتید علامه مجلسی ، که مرحوم محدث
نوری در فیض قدسی آن ها را هیجده نفر می شمارد،پدر علامه یعنی مجلسی اول
بالاترین سهم را در پرورش علمی و عملی فرزندش علامه مجلسی به خود اختصاص
داده است.
الف_ ملا محمد تقی مجلسی مشهور به مجلسی اول:
مجقق ارجمند آقای علی دوانی در کتاب خود،«بزرگمرد علم و دین» می نویسد:
اگر
این مرد هیچ آثاری از علم و فضل و تقوی و فضیلت و کتب سودمند به فارسی و
عربی و تعلیم و تربیت شاگردان ناموری،جز آموزش و پرورش فرزندش علامه مجلسی
نداشت،در شناخت عظمت او کافی بود.
در حقیقت وجود علامه مجلسی که بیشترین
استفاده علمی اش نیز در خدمت پدر بزرگوارش مجلسی اول بوده است،سند گویای
مقام عالی مجلسی اول در علم و عمل و ایمان و اخلاص او نسبت به اسلام و تشیع
می باشد.تولد او به سال 1003 یا 1004 هجری قمری بوده است.
گزیده ای از اجازه روایت او به فرزندش علامه مجلسی :
می
دانیم که نقل حدیث در مکتب ما آداب و رسوم ویژه ای دارد که مهمترین آن ها
اجازه حدیث است که پیش از این از اهمیت خاصی برخوردار بوده ولی در عصر ما
متاسفانه توجه شایانی به آن نمی شود.کسی که قصد نقل روایت داشت بر او لازم
بود قبل از انجام این کار از شیخ خود،اجازه نقل حدیث بگیرد که به دو صورت
کتبی و شفاهی این عمل انجام می شده است.
علامه مجلسی در اجازاتی که به
شاگردانش داده ،آنجا که از استادانش نام می برد قبل از همه از پدر علامه اش
نام برده است،و پس از وی از دیگران.
پدر علامه اش در قسمتی از اجازه نامه طولانی اش ، به فرزندش علامه مجلسی می نویسد:
پس
از ثنا و درود ،باید دانست فرزند عزیزم محمدباقر که خداوند تاییدات او را
پایدار بدارد ،برای رسیدن به بالاترین راه های ،یقین در دین و رهروی راه
های پرهیزکاران توفیق دهد،از کسانی که با تمام وجود خود را آماده ساخته تا
به مقامات عالی نائل گردد،و بیداری روزها را با شب زنده داری هماهنگ سازد.
او
بیشتر علوم عقلی و نقلی خصوصا اخبار نبوی و احادیث مصطفوی را نزد من
خوانده ، و معانی آن ها را با کاملترین تحقیق و تدقیق ،تحقیق نموده است.
در
کنار مطالب مربوط به اجازه حدیث ،که اسامی مشایخ اجازه و راه های ا جاز
و... ، مجلسی اول هم در این اجازه و هم در اجازه دیگری که به فرزندش علامه
مجلسی می دهد نصیحت ها و پند و اندرزهای فراوانی به او می دهد که چون مفصل
است نمی توانیم آن را در اینجا بیان کنیم ولی خواندن آن را به شما سفارش می
کنیم چون بسیار پرفائده و سودمند است . رجوع کنید به علامه مجلسی بزرگ مرد
علم و دین نوشته علی دوانی صص 69 تا 77.
ب – ملا محمد صالح مازندرانی:
ملا
محمد صالح مازندرانی داماد بزرگ مجلسی اول و شوهر خواهر علامه مجلسی،که
سرآمد شاگردان مجلسی اول هم بوده است،از استادان علامه به شمار رفته است.
فرزندان
مجلسی، پسر و دختر، همه از اندیشمندان پارسا و با اخلاص بوده اند.ایشان
دارای سه پسر و چهار دختر بوده است که علامه مجلسی کوچکترین پسر ایشان
بوده،دو پسر دیگر بنام ملا عزیزالله و ملا عبدالله از ملا محمدباقر یعنی
علامه مجلسی بزرگتر بوده اند.
در میان دختران مجلسی اول آمنه بیگم از
فضل و کمال بالاتری برخوردار بوده که از او به عنوان بانوی دانشمند و صاحب
کمال در کتابها یاد شده و به شرح حال و زندگی او جداگانه پرداخته شده است.
ملا محمد صالح مازندرانی در میان همه شاگردان مجلسی اول چون خیلی باهوش و
با استعداد بوده نظر استاد خود را جلب کرده است و جالب اینکه مجلسی اول خود
پیشنهاد ازدواج با دخترش را به ملا صالح مطرح کرده است و این خود حکایتی
است جالب و عبرت آموز که انشاء الله در بخش حکایات آن را بیان خواهیم کرد.
از مهمترین آثار ملا محمد صالح مازندرانی شرح کافی مرحوم کلینی ،شرح من
لایحضره الفقیه شیخ صدوق و حاشیه بر شرح لمعروف می باشد.
ج – ملا محسن فیض کاشانی:
ملا
محسن فیض کاشانی از مفاخر دانشمندان معاصر علامه مجلسی و استاد اجازه او و
نامی ترین علمای ذو فنون ما در آن عصر بوده است. نامش محمدبن مرتضی مشهور
به ملا محسن،و تخلصش فیض بوده است. در تمامی رشته های علوم و فنون عقلی و
نقلی دست داشته ،بلکه استاد بوده و کتاب نوشته است ،او از پرکارترین
دانشمندان ما است. ملا محسن شاگرد ملا صدرای شیرازی و داماد بزرگ او بوده
است. در فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب ،توانا و در
تمامی این ها و رشته های دیگر آثار گرانقدری از خود به یادگار گذارده است.
تالیفات
مشهور:کتاب های: وافی در حدیث،صافی و اصفی و مصفی(نام سه کتاب است) در
تفسیر،مفتاح الشرایع در فقه،محجة البیضاء در اخلاق،و حقایق در احادیث
اخلاقی از تالیفات مشهور فیض کاشانی است.که همگی چاپ شده است.
او بعلاوه پنج دیوان شعر دارد:
شوق المهدی او که تضمینی است از غزلیات حافظ شیرازی که با این بیت شروع می شود:
الا یا ایها المهدی مدام از وصل ناول ها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکل ها
محقق
توانا جناب آقای علی دوانی این کتاب را تحقیق و منتشر کرده است و در مقدمه
آن شرح حال فیض را با تالیفاتش به طور مشروح بیان کرده است.
د- سید علی خان شیرازی:
سید
علیخان فرزند سیدنظام الدین احمد بن معصوم شیرازی ،از نوابغ نامی اسلام و
تشیع است.او در سال 1057 ه.ق درمدینه منوره تولد گردید و در همانجا نشو و
نما یافت لذا به سید علیخان مدنی مشهور شده است.
او پس از تحصیل علوم
دینی و نگارش کتاب هایی به هند رفت و سالها در آنجا اقامت داشت آنگاه به
مکه معظمه بازگشت. از آن پس به ایران و اصفهان امد . در اصفهان علامه مجلسی
که خود جایگاه بزرگ در علم و فضل داشت ،ازوی اجازه حدیث می گیرد.
سید
علیخان پس از مدتی اقامت در اصفهان که شاه وقت،سلطان حسین صفوی،پیشنهاد
وزارت به او می کند و او نمی پذیرد،به شیراز می رود در بیضای فارس اقامت می
کند و همانجا به سال1120 ده سال بعد از علامه مجلسی زندگی را وداع می
گوید.
تالیفت مشهور:1.سلافة العصر در شرح حال دانشمندان 2.شرح صحیفه
سجادیه 3.انوار الربیع در فنون و انواع شعر 1. الدرجات الرنیعه که همگی این
آثار خود حکایت از تبحر و استادی او در تالف و حدیث و تاریخ و شعر و ادب
است.
استادان دیگر:
ملا محمد طاهری قمی،میر فیض الله قهپانی،شیخ علی عاملی نواده شهید ثانی،شیخ عبدالله عاملی و... .
مجلس درس و حوزه علمی علامه مجلسی:
دوران
طولانی که علامه مجلسی در اصفهان با تدریس و تالیف و امامت جمعه و جماعت
پرشکوه و نفوذ و اقتدار منصب عالی شیخ الاسلامی پشت سر نهاد.و توجه خاصی که
به تعلم و تربیت شاگردان داشته است ،و اسم و رسمی که خاندان اصیل و ریشه
دار او را در آن شهر دانش پرور داشته اند،همه و همه دست به دست هم داد و
علامه مجلسی را به عنوان مشهورترین استاد حوزه اصفهان در 35 سال آخر سده
یازدهم و 10 سال اول سده دوازدهم هجری زبانزد خاص و عام کرد.
با این که
در این سالها استادان نام آور بسیاری بوده اند که در معقول و منقول و فقه و
اصول و حدیث و تفسیر و رجال در حوزه پر رونق اصفهان سمت استادی داشته اند ،
و بعضی از آن ها از استادان علامه مجلسی و بعضی معاصران و بعضی هم شاگردان
او بوده اند،اما هیچ کدام در دلسوزی و جذب شاگرد و تدریس مداوم و مدت
طولانی آن وپشت کار و حوصله زائد والوصف ،به پای علامه مجسی نمی رسند.
انبوه
تالیفات علامه مجلسی ، خصوصا بحارالانوار و مرات العقول علت دیگری است که
دانش پژوهان ،و حتی علمای نامی ،چه در اصفهان و چه در شهرهای دیگر ایران و
عراق و هند و سواحل خلیج فارس از عرب و عجم برای دیدار علامه مجلسی و شرکت
در حوزه درس او و گرفتن اجازه از وی مسابقه می دادند.
دو شاگر نامدار او
،یعنی میرزا عبدالله اصفهانی در ریاض العلماء و سید نعمت الله جزایری در
انوار نعمانیه می نویسند:«شاگردان استاد بالغ بر هزار نفر بوده اند»
چند
تن از مولفان در آثار خود به شماری از شاگردان علامه مجلسی پرداخته
اند.بیش از همه محدث نوری در فیض قدسی 49 نفر از زبدگان آن ها را شناسانده
است و آقای سیدمصلح الدین مهدوی در زندگینامه علامه مجلسی نام 181 نفر و
آقای سید احمد اشکوری در تلامذة الامة المجلسی نام 221 نفر از آنها را بر
می شمرند.
مهمترین شاگردان علامه مجلسی:
الف _ سید نعمت الله جزایری:
و
محدث عالی مقام،متولد سال 1112 که ازمفاخر و شاگردان علامه مجلسی بوده و
استاد به او نظر خاصی داشته است . او چندسالی در خانه علامه مجلسی اسکونت
می کرده و چندسال شب و روز در خدمت استادش بوده است.
محدث جزایری در
تالیف کتاب بحارالانوار و شرح کافی موسوم به مرآت العقول،که هر دو از
مهمترین آثار علامه هستند به علامه کمک می کرد. لذا علامه او را از میان
شاگردانش با الطاف زیادی امتیاز داده بود،و در مجالس مورد ستایش قرار می
داد و بر دیگران مقدم می داشت.
تالیفات: الانوار النعمانیه،تحفةالابرار،حواشی صحیفه سجادیه،حاشیه شرح جامی برکانیه،زهر الربیع
شرح
کتاب های: توحید صدوق،تهذیب الاحکام،نهج البلاغه،روضه کافی،قصیده بینه ابن
سینا،عیون الاخبار صدوق،استبصار طوسی و...نهج الصواب را در مقابل از
پانزده سالگی نوشته است.
ب – میر محمد صالح خاتون آبادی:
میر محمد صالح پسر میر عبدالواسع خاتون آبادی اصفهانی داماد علامه مجلسی و شاگرد بزرگ اوست.وی در اصفهان بسال1058 متولد شد.
محدث
نوری در فیض قدسی صفحه148 نسب او را تا امام زین العابدین علیه اللسلام
ذکر می کند و می افزاید : وی داماد علامه مجلسی و صاحب تالیفات شگفتی
است،چون:شرح من لایحضرة الفقیه،شرح استبصار،الذریعة و... وی در سال 1116
وفات یافت.
ج _ حاج محمد اردبیلی:
حاج محمد
اردبیلی از علما و فقهای مقیم نجف اشرف و کربلای معلا در نیمه دوم سده
یازهم هجری است.تاریخ تولد و وفاتش روشن نیست،او مولف کتاب گرانقدر جامع
الروات است که 25 سال از عمرش را مشغول تدوین و تالیف آن کرده است.او در
اواخر سده یازدهم به اصفهان می آید،و این در اوج شهرت و اقتدار علامه مجلسی
بوده است و حدود ده سال از محضر پر فیض علامه بهره می برد.
محدث نوری قدس سره در خاتمه مستدرک می گوید:
کتابش
جامع الروات بی نظیر است،و در این کار بر همگان پیشی گرفته است.وقتی آن را
به اتمام رسانید،علمای عصر آن را به خوبی تلقی به فبول کردند.شاه سلیمان
صفوی دستور داد آن را پاک نویس کنند،چون خواستند استنساخ کنند،مولف جمعی
ازبزرگ علمای عصر را در حجره اش در مدرسه مبارکه جمع کرد و هریک با خط خود
قدری از کتاب را به عنوان تقدیر از کار وی نوشتند. نخست علامه مجلسی با خط
خود نوشت:«بسم الله الرحمن الرحیم» سپس محقق آقا جمال خوانساری نوشت:«
الحمدالله»سپس هریک از علما مقداری نوشتند. علامه مجلسی با خط خود در پشت
نسخه پاکنویس شده مزبور نوشته است که:این نسخه در سال1100 وقف شده
است(علامه مجلسی بزرگ مرد علم و دین ص 397).
متن آخر اینکه:این کتاب
مشتمل بر پنجاه هزار بیت(سطر) است و خود مولف تصریح کرده است که: بواسطه
این کتاب ممکن است نزدیک به دو هزار حدیث یا بیشتر از روایتی که بنابر
مشهور در بین علمای ما مجهول،ضعیف و مرسله بوده،معلومة الحال و صحیح
گردد(فیض قدسی،ص149).
د _ میرزا عبدالله افندی تبریزی اصفهانی مولف ریاض العلما:
میرزا
عبدالله افندی تبریزی که بواسطه اقامت زیاد در اصفهان جهت تحصیل نزد علامه
مجلسی و دیگر علمای بزرگ این شهر به اصفهانی نیز شهرت دارد و افندی هم
خوانده می شود، شاید بعد از سید نعمت الله جزایری نامی ترین شاگرد علامه
مجلسی است.
سبب شهرت او تالیف کتاب ریاض العلما و حیاض الفضلاء است که
شامل شرح حال علما ء خاصه و عامه شیعه و اهل سنت که به قول محدث نوری در ده
جلد است و جایگاه این کتاب در علم رجال همچون جایگاه جواهر الکلام در فقه
است.از دیگر تالیفات وی صحیفه ثالثه سجادیه است.
شاگردان دیگر:
میر محمد حسین خاتون آبادی،ملا رفیعا گیلانی،سیدابوالقاسم خوانساری و علاء الدین محمد گلستانه شارح نهج البلاغه نام برد.
منبع: تبیان اصفهان
/خ
يکشنبه 3/6/1392 - 22:1
مهدویت
انتظار حضرت مهدى (عج) در قرآن
در پـرتـو قـرآن به انتظار مهدى عجل الله تعالـى فـرجه الشـریف
بیش از 120 آیه قرآن براساس روایات معتبر به وجود نازنیـن حضرت امـام
مهدى(عجل الله تعالـى) و ویژگیهاى آن شخصـى(ع)بــاعظمت و همچنیـن قیام و
انقلاب جهانـى آن حضرت, اشاره كرده است; و ما در ایـن مختصر برآنیـم تا
نمـونه اى از آن آیات نورانى را همراه با دیدگاههاى معصومیـن(علیهم السلام)
به عاشقان حضرتش تقدیم داریـم:
2حكـومت مهدى, خواسته الهى 2 در قرآن مى خـوانیـم: اراده و مشیت ما بر این
قرار گرفته كه بر مستضعفان زمیـن ـ كه بـر اثـر ستـم ستمكاران به ضعف كشیده
شـده اند ـ منت نهیـم (و ایشان را مشمـول مواهب خویـش نماییـم.) و آنها را
پیشوایان و وارثان زمیـن قرار داده و نیرومنـد و صاحب قـدرت و حكـومت
گردانیـم... (و نرید ان نمـن علـى الذیـن استضعفـوا فى الارض و نجعلهم ائمه
و نجعلهم الوارثین و نمكـن لهم فى الارض...) آیات فوق بشارتى است در مورد
پیـروزى حق بـر باطل و بـرچیـده شـدن بسـاط ظلـم و تبـاهـى. كه نمونه هاى
آن را مى تـوان در پیروزى حضرت مـوسـى(ع) و بنى اسرائیل بر فرعونیان و
همچنیـن پیروزى و حكومت حضرت محمد(ص) جستجـو كرد اما نمـونه كامل آن با
ظهور حضـرت امام مهدى(ع) تحقق مـى یابـد.
حضـرت امیرالمومنین(ع) در ایـن زمینه فرمـوده انـد: دنیا پـس از سركشـى, به
ما (اهل بیت(علیهم السلام)) روى مىآورد.ـ همچـون شترى كه از دادن شیر به
دوشنده اش خوددارى مـى كند و براى بچه خـود آن را نگه مـى دارد.ـ سپـس آیه
ونریـد ان نمـن ... را تلاوت فرمـود.
در روایت دیگرى نیز درباره همین آیه مـى فـرمایـد: ایـن گروه آل محمـد(ص)
هستنـد, خـداونـد مهدى آنها را بعد از زحمتهایـــى كه بـرایشان تحمیل مى
گردد, مبعوث مى كنـد و به ایشان عزت مـى دهـد و دشمنان آنها را ذلیل مـى
گرداند. از امام سجاد(ع) نیز این چنیـن نقل شده كه:
سـوگند به كسـى كه محمد(ص) را به حق, بشارت دهنده و بیـم دهنده قرار داد,
نیكان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله مـوسى(ع) و پیـروان او مـى
بـاشنـد و دشمنان مـا و پیـروان آنها به منزله فـرعون و پیـروان او هستنـد.
(سـرانجام, پیـروزى از آن ماست. ) امام مهدى(ع) نیز هنگام تـولـد, لب به
سخـن مـى گشایـد و پـس از شهادت به وحـدانیت الهى و نثار درود و سلام بـر
پیامبـر اكـرم و پـدران پـاك و معصـوم خـویـش چنیـن مـى فـرمـاید:
(بسـم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمـن على الذیـن استضعفوا فـى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الـوارثین و...)
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
در قرآن كریم مى خوانیم:
(و قل جـاء الحق و زهق البـاطل ان البـاطل كـان زهـوقا)
((بگـو: حق فرا رسیـد و باطل نابود گشت, (چـرا كه) باطل نابـود شدنى است.))
آرزوى بشر از دیرباز اجـراى عدالت و بـرچیـده شـدن بساط ظلـم و بى عدالتى
بـوده است, قرآن كریـم نیز نوید بخـش تحقق ایـن آرزوى دیریـن بـوده و فرا
رسیـدن روزى را مژده داده است كه در سرتاسر جهان حق حكـومت كنـد و بـاطل
نـابـود گردد.
بر اساس روایات معتبر و فراوان, ایـن پیروزى نهایـى و حكمفرماى عدالت در
سرتاسر گیتى مربـوط به قیام حضرت امام مهدى(ع) مى شود. حضـرت امـام
بـاقـر(ع) در تـوضیح و تفسیـر ((جـــاء الحق و زهق الباطل)) فرمودند:
ایـن سخـن الهى مربوط به قیام قائم (آل محمد(ص)) مى شود كه دولت باطل
برچیده خـواهـد شـد. و بـى جهت نیست كه هنگام تـولـد حضرت مهدى(ع) بر بازوى
نازنینش ایـن آیه نقـش بسته بود كه (جاء الحق و زهق الباطل ان البـاطل كان
زهـوقا) ایـن وعده الهى كه پیـروزى نهایـى حق در زمان حضرت مهدى(ع) به
طـور كامل محقق خـواهد شـد, بـدان معنا نیست كه در زمـانهاى قبل از حضـرت
مهدى(ع) هیچ نـوع پیروزى نصیب حق نمى گردد; به عنوان نمـونه حضرت رسـول
خدا(ص) در هنگام فتح مكه پـس از ورود به مسجـدالحـرام در حالـى كه بتها را
یكـى پـس از دیگرى سرنگـون مى ساخت, آیه (جاء الحق و زهق الباطل ان البـاطل
كـان زهـوقـا) را تلاوت مـى فـرمود.
آرى ایـن یك سنت الهى است كه اگر اهل حق بر خدا تـوكل كنند و در برابر باطل
و ظلـم ایستادگـى نمایند خـداوند آنها را پشتیبانـى مى كند و به پیـروزى و
رستگارى نایل مـى گـردانـد. همچنان كه ملت شهید پرور ایران تـوانستند با
رهبرى حضرت امام خمینى(ره) حكومت ستمشـاهـى را سـرنگـون و حكـومت الله را
بـرپـا نمـایند.
ذخیره خدا
در قران كریم مى خوانیم:
(بقیه الله خیرلكـم ان كنتـم مـومنیـن...) ذخیره الهى بـراى شما بهتر است اگر مومن باشید...
چـون آیه فوق اطلاق دارد, چنیـن معنایى از آن بدون اشكال است كه بگوییم:
بقیه الله از همه چیزهایـى كه شما حساب كنیـد, برایتان بهتر است و هیچ
نعمتـى به پاى آن نمـى رسـد. هرچند كه ایـن آیه مربـوط به داستان حضرت شعیب
نبـى(ع) مـى باشـد, اما بر اساس روایات معتبـر, این آیه با وجود نازنیـن
حضرت ولى عصر(ع) تطبیق گشته است. امام باقر(ع) فرمـودند: ((قائم (آل
محمد(ص)) نخستیـن سخنى كه پـس از قیـام خـویـش بـر زبـان مـىآورنـد همین
آیه است.
(بقیه الله خیـرلكـم ان كنتـم مـومنیـن) سپـس مـى فـرمـایـد: مـن ((بقیه
الله)) هستـم و حجت خدا و خلیفه او بر شما مى باشم. آنگاه هیچ كـس بر او
سلام نمى كند مگر اینكه مـى گـوید: ((السلام علیك یا بقیه الله فـى ارضه.))
درباره تعبیر ((بقیه الله)) (ذخیـره خـدا) باید گفت: ایـن عنـوان به شخصـى
اطلاق مـى گردد كه خـدا به منظور خاصى او را نگهدارى كرده است.
احمد بـن اسحاق قمى (كه از اصحاب و یاران امام عسكرى(ع) بـود.) به حضـور
حضرت امام عسكرى(ع) مى رسد, حضرت امام مهدى(ع) كه حدود یكسـال دارد, وارد
مـى شـود و بـا زبـان عربـى فصیح مـى گـوید:
((انا بقیه الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه.)) مـن ذخیره الهى در سـرزمیـن او و انتقـام گیـرنـده از دشمنـان اویم.
پیروزى نهایى
در قرآن كریم مى خوانیم: آنها (مخالفان اسلام) مى خواهند نـور خدا را
با دهان خـود خامـوش نماینـد اما خـداونـد اراده كـرده كه ایـن نـور الهى
را همچنان برگستره و كمالـش بیفزاید (تا تمامى جهان را در برگیرد.) هرچند
كافران را خوش نیاید.
و سپـس چنیـن ادامه مى دهد: خدا كسـى است كه رسـول خـویـش را با هدایت و
دیـن حق فرستاد تا وى را بر تمامى ادیان پیروز گرداند, هرچنـد مشركان را
خـوش نیایـد. آیا ایـن پیروزى اسلام كه در آیه فـوق بـدان اشـاره شـده
منطقه اى و محـدود است یـاخیـر؟
از آن جایـى كه هیچ قیدى در آیه وجـود ندارد تا دلیل برمحدودیت این پیروزى
باشد پـس بدون شك روزى فرا خواهد رسید كه ایـن وعده الهى محقق گردد و در
روى زمین دین اسلام, تنها دیـن پیروز باشد.
بـراساس روایات متعدد با ظهور حضرت امام مهدى(ع) اسلام فراگیر و جهانى
خواهد شد, در تفسیر مجمع البیان از پیامبر اسلام(ص) چنیـن نقل شده است كه:
(در زمان ظهور حضـرت امـام مهدى(ع)) بـر روى زمیـن هیچ خـانه اى باقـى نمـى
ماند ـ نه خانه هایـى كه از سنگ و گل ساخته شـده و نه خیمه هایـى كه از
كرك و مـو بافته شـده ـ مگر آنكه خـداونـد نام اسلام را در آن وارد مى كند.
در ((كمـال الـدیـن)), تـاءلیف شیخ صـدوق نیز روایتـى از امـام صادق(ع) در
مورد تفسیر آیه فـوق, مى خـوانیـم كه ایشان فرمودند: به خـدا سـوگنـد ایـن
آیه تحقق نیافته است و تنها زمـانـى محقق مـى گردد كه ((قائم)) خروج كند و
در آن هنگام است كه كافرى پیدا نخواهد شد.
در تفسیر مجمع البیان, همچنین از امام باقر(ع) چنیـن آورده است كه:
وعده اى كه در ایـن آیه است به هنگـــام ظهور مهدى (ع) محقق مى گردد, پـس
در آن روز هیچ كـس روى زمیـن باقى نخواهد ماند مگر آنكه به (حقانیت)
محمـد(ص) اقرار مـى كنـد. استاد شهیـد آیه الله مطهرى مى نویسد:
((از مجمـوع آیـات و روایـات استنبـاط مـى شـود كه قیـــام مهدى موعود(ع)
آخریـن حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان بر پا
بوده است. مهدى موعود تحقق بخـش ایدهآل همه انبیـا و اولیـا و مـردان مبارز
راه حق است.))
سلام بـر او از فجـر تـاریخ تـا فجـر قیامت.
منبع:تبیان زنجان يکشنبه 3/6/1392 - 22:0