کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم باز هم باعث خشنودی مادر بشویم نکند دیر شود لحظه پرواز از خاک کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید زما منصب سرداری را قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم آبرویی که خدا داه به ما می ریزد اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا پیشمرگان علی اکبر و اصغر بشویم قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم
شاعر:محسن مهدوی
behroozraha
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش یک دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند آیینه ای که آه نسازد مکدرش واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟ یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش... زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قرق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است از بس که رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش... شاعر:سید حمید رضا برقعی
بغض نگاه خسته ی تان، ای مسیح من مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست دار و ندار زندگیم نذر خنده ات غصّه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست
در راه پاسداری آیین كردگار عمریست در كنار شما ایستاده ام این بچه های دست گلم را ز كودكی من با وضو و حبّ شما شیر داده ام سر مست باده های طهورایی توأند شمشیرِ دستِ هر دو یشان تیز و صیقلی ست پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست ای پادشاه - تا تو رضایت دهی - ببین سر بند یا علی به سر خویش بسته اند بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند عباس گفته: خواهر من! مرحبا به تو این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم شاگردهای اول پرتاب نیزه اند گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید با نیت تلافی سیلی مادرم در آزمون صبر و محن، مادر شما با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید در دفتر كرامت من دست حق نوشت ای دختر شهید، شدی مادر شهید شاعر: وحید قاسمی
دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب
دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب کنار شاه دشت کربلا برد آن دو مه رو را بزیر لب کلامی گفت با شرم وحیا زینب برادر گرچه عبدالله زبیماری نشد همره اگر رخست ندارد بهر تو گردد فدا زینب برای جانسپاری پیش پایت ای گل نرگس بیاورده همه داروندار خویش را زینب سلیمان تحفه ی ناقابل موری تقبل کن اگر خواهی شود ای ذوالکرم حاجت روا زینب حسینش گفت: داغ اکبرم بس باشد ای خواهر مسوزان بیش از این قلب مرا ای باوفا زینب سکوتی کرد و راضی شد به پرپر گشتن گلها قسم چون داد آن دور از وطن را بر خدا زینب پس از چندی همه دیدند زیر تیغ نامردان صدایی میرسد از کودکان مادر بیا زینب بیا مادر نما شیر طهورت را حلال ما که راضی گشت از جانبازی ما مصطفی زینب حسین فاطمه آورد با خود نعش طفلان را ولی بیرون نیامد از میان خیمه ها زینب شاعر:مجید خضرایی