من زبان
پارسی را پاسداری می کنم من
بیان خویش را فرهنگ مداری می کنم
خون
دل خوردم بسی و با سرشک دیده ام
گلشن
باغ ادب را آبیاری می کنم
من
زبان پهلوی را گفته ام دّر دری
واژه
های ناب آنرا ساختاری می کنم
شهر
یاران ادب را می نهم ارج گران
هر
یکی را هر کجا حرمت گذاری می کنم
چون
زبان ماست گنج معرفت اندر جهان
احتزاز
از فحش وطعن وجعل کاری می کنم
همچنان
بر فحش وطعن دشمنان دون صفت
چون
گذشته صبر و حلم وبردباری می کنم
الامان
از شهر نو و الحذر از شهر نو
کی به خود من صیغه تقلید جاری می کنم
کاخ
و ایوان ادب را آب و رنگ تازۀیی
با
سرایش های نغز آیینه داری می کنم
ژاژ
خایان را به نام عشق میسازم ادب
بازبان
پارسی مردم مداری می کنم
می
زنم بر فرق هر یاوه سرا چوب ادب
از حریم ملک معنی پاسداری می کنم
نیست
مداحی و فحاشی مرا در شآن لیک
من ازین فرهنگ حس شرمساری می کنم
کی نهم مرهم به زخم خاینان ملک و دین
التیام درد ملت زین مجاری می کنم
می
کشم جور یتیمان بهر حفظ نام و ننگ
درد
مندان وطن را غمگساری می کنم
هست
صلح و عشق جاری در زبان پارسی
هر جماعت را
به لطف و مهر یاری می کنم
دوش با شمشیر تیز و حال با خون قلم
گلزمین فارسی را آبیاری می کنم
واجب
آمد پاسداری از زبان فارسی
این وجیبه را ادا با لطف یاری می کنم
بهر
تحکیم بنای دین انسان ساز خود
معنی
فرهنگ را در ملک جاری می کنم
در
کویر خشک آفت دیدۀ آن مرز و بوم
لاله
شعر دری را سبزه کاری می کنم
در
ثقافت می نمایم کار های بی نظیر
حرف
و املا غلط ویراستاری می کنم
تا
بروید در نهار ما درخت معرفت
کار
فرهنگ و هنر را افتخاری می کنم
زنده
گانی بی معارف کی همی ارزد پشیز
نو
بهار معرفت را گلگذاری می کنم
تا
که پالایش شود دّر دری در میهنم
قطع
با تیغ قلم بی بند و باری می کنم
کاخ
و ایوان ستم را مضمحل خواهم نمود
آب را در جویبار عدل جاری می کنم
عهد
من با آریا بوم هست تا روز پسین
کی
وطن را طمعه گرگان هاری می کنم
آنچه
اندر مملکت از جور بد اندیش رفت
سالها بنگر برایش سوگواری می کنم
هر
که پا را کج نهد او را ادب خواهم نمود
از
کیان ملک جم من پاسداری می کنم
ای
بسی از ادعای بیش و کم در کشورم
بهر
آمارش چنین لحظه شماری می کنم
من
که آزارم و
نسلم از نژاد آرین
با
اهریمن دمی هم ساز گاری می کنم
دست فرهنگ سوز طالب قطع باید از وطن
حامیانش را زهر صحنه فراری می کنم
صد
هزاران طالب آدمکش و میهن ستیز
بر
فدای قهرمان پایداری می کنم
کی
به مثل نوکران اجنبی در مملکت
از
برای دشمن خاک سر سپاری می کنم
نی
یمینم نی یسارم، نی سرخ و نی سیاه
از
برای ملتم میهن مداری می کنم
مدعی
را گو اگر داری تو از مردی نشان
بین
که در میدان رزمت چون عیاری میکنم
می
نوازم مردم با علم و با فرهنگ را
دشمنان
را سر دچار شرمساری می کنم
حال
ما را کرد طاغوت زمانه زار زار
قطع
بند ریشه شر و شراری می کنم
ما
چرا تخریب میراث نیاکان بنگریم
کی
چنین خفت و ذلت را بردباری می کنم
دشمنان
مملکت غرق اند در ناز نعم
من
که فوت لایموت نان جواری میکنم
بهر
قطع ریشه های جعل در هر گوشه یی
جهد و پیکاری به هر سیل و نهاری می کنم
عهد
کردم گر توانم در امور مملکت
کار
را با اهل کارش واگذاری می کنم
در
رۀ عشق وطن تا زنده ام در هر کجا
بی
امان با عزم راسخ جان نثاری می کنم
دارم
ایمان متین و اعتقاد راستین
کی
چو دلا لان دین من راستاری می کنم
فارس
و تاجک و دری هستند گل یک بو ستان
گر
کسی تفریق کند من بی قراری می کنم
هست
فارسی عدوةا لوثقی انبای وطن
این حقیقت را بیان و کامگاری می کنم
همدلی
خود را مگیر ای همزبانان عزیز
زنده
دوران کهن را هم چو پاری می کنم
همزبانا! گر تو باشی همره و همکارمن
و اندیشه را هم پایداری می کنم
در تقابل با وسایس های اعدای وطن
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گر"من" و "تو" "ما" شویم ای همدیاران عزیز
کشور ماتمسرا را باغبانی می کنم
الغرض با معجز فرهنگ انسان ساز خود
کار های جاودان و ماندگاری می کنم
عظمت پارینۀ فرهنگ را در هر زمان
از خداوند جلیل هم خواستاری می کنم
قادری می گفت با یاران خود در هر کجا
دایمآ تآکید بر وجدان کاری می کنم
گفت
اندر جمع یاران با صراحت قادری
از زبان پارسی پاسداری می کنم