• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3929روز قبل
مهدویت

شیخ عبدالحسین حویزاوی فرمود:
« بیست و پنج سال قبل، رئیس شهرداری نجف اشرف مردی به نام میرزا احمد که کاروانسرای مصلی، متعلق به اوست، بود. او مرد متدین خوبی بود و به اجبار شهردارش کرده بودند.
شبی در عالم رؤیا دیدم، در محلی دو تخت گذاشته اند و در وسط، سجاده ای پهن کرده اند و ناموس دهر، حضرت بقیة الله علیه السلام، روی سجاده تشریف دارند و همان مرد متدین (رئیس شهرداری) نزد آن سرور حاضر است. حضرت با تندی به او فرمودند:
چرا داخل شغل حکومتی شدی و اسم خود را در زمره آنها محسوب داشتی؟

در آن بین حضرت فرمایشی فرمودند: ولی آن مرد فرمایش حضرت را نفهمید من خواستم گفته ایشان را به او بفهمانم؛ لذا گفتم: حضرت حجت علیه السلام می فرمایند:
« و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسّکم النّار:
ظالمین را یار و یاور خود قرار ندهید زیرا به دوزخ و جهنم دچار میشوید. سوره هود 113 . »

حضرت روی مبارک به من نمود و فرمود: پس تو چرا آنها را مدح می کنی؟
عرض کردم: تقیه می کنم.
حضرت دست مبارک را بر دهان خویش گرفته و تبسم کنان سه مرتبه فرمودند:
تقیه، تقیه، تقیه.
به عنوان رد و انکار بر من؛ یعنی چنین نیست و از روی خوف و تقیه نیست که آنها را مدح می کنی. دوباره متوجه رئیس شهرداری شدند و فرمودند:
هفت روز بیشتر از عمر تو باقی نمانده است.
فردا برو و مهر حکومتی را رد کن.

روز بعد اول صبح از خانه بیرون آمدم و در فکر خواب خود بودم. دیدم بعضی به یکدیگر می گویند: خبر داری چه شد؟ رئیس شهرداری نزد حکومت رفته و استعفا داده و کلیدها را به آنان تسلیم نموده است. من تعجب کردم!

روز بعد میرزا احمد مریض شد و حالش دگرگون گردید. با خود گفتم بروم و او را عیادت کنم.
وقتی وارد خانه اش شدم، دیدم حالش خوب نیست و از هوش رفته است. نزد او نشستم؛ چون به هوش آمد، چشم باز کرد و هنگامی که نظرش به من افتاد، گفت: ها یا شیخ انت چنت حاضر؛ یعنی ای شیخ تو هم در آن جا حاضر بودی.

و دست مرا گرفته، با کمال ضعف و زاری گفت: تو در آن مجلس بودی و آنچه آن جا بود دیدی و شنیدی.
من خواستم به او آرامش و دلداری بدهم گفتم: بلی و ان شاء الله تعالی تو خوب می شوی.
گفت: چه می گویی؟ مطلب از همان قرار است و من رفتنی هستم.
اهل مجلس و حضار هیچ کس متوجه نشد که ما چه می گوییم؛ بلکه خیال کردند سابقه ای با هم داریم که چندی قبل جایی بوده ایم و مطلبی واقع شده است.
به هر حال مرض میرزا احمد کم کم شدیدتر شد تا سر وعده بعد از هفت روز رحلت کرد و از دنیا رفت. »

 

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:39
مهدویت


ابوالوفاء شیرازی می گوید:
« در زندان ابوعلی الیاس، با وضع سختی اسیر بودم و برایم معلوم شد که او قصد کشتن مرا دارد؛ لذا شکایت را نزد خداوند تبارک و تعالی بردم و مولای خود ابی محمد علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام را شفیع قرار دادم.

در این بین به خواب رفتم. در عالم رؤیا رسول خدا (ص) را زیارت کردم. حضرت فرمودند:
نه به من و نه به دخترم و نه به دو پسرم ( امام حسن و امام حسین علیهما السلام ) برای مادیات متوسل نشو؛ بلکه برای آخرت و انچه از فضل خدای تعالی امیدواری، به ما متوسل شو.
و اما ابوالحسن (امیرالمؤمنین)، برادرم، او انتقام تو را از کسی که به تو ظلم نموده می گیرد.

عرض کردم: یا رسول الله، آیا مگر به فاطمه علیها السلام ظلم نکردند؛ ولی ایشان صبر کرد؟ و میراث شما را غصب کردند؛ اما صبر نمود؟ پس چطور انتقام مرا از کسی که ظلم نموده، می گیرد؟
حضرت از روی تعجب نظری به من کردند و فرمودند:
این موضوع عهدی بود که من با او بسته بودم و فرمانی بود که من به او داده بودم و برای او کاری جز بپا داشتن آن پیمان جایز نبود. او هم حق را ادا کرد. و وای بر کسی که متعرض دوستان و شیعیان ما شود. ( زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام انتقام او را می گیرد.)
اما علی بن الحسین، برای نجات از سلاطین و شر شیاطین.
و محمد بن علی و جعفر بن محمد، برای آخرت، { به روایتی آنچه از طاعت خداوند و رضوان او بخواهی }
اما موسی بن جعفر، عافیت را به وسیله او بخواه.
و اما علی بن موسی، برای نجات. { به روایتی نازل شدن رزق }
اما علی بن محمد، برای قضای نوافل و نیکی برادران دینی و آنچه از طاعت خداوند عزوجل بخواهی.
و حسن بن علی، برای آخرت.
و اما الحجة، هرگاه شمشیر به محل ذبح تو رسید ـ حضرت با دست به سوی گلوی خود اشاره فرمودند ـ به او استغاثه کن؛ به درستی که او درمی یابد و فریادرس و پناه است برای هر کس که استغاثه کند و بگوید:
« یا مولای یا صاحب الزمان انا مغیث بک. »

همان لحظه دیدم شخصی از آسمان فرود آمد که سوار بر اسب است و در دست خنجری از نور داشت.
عرض کردم: مولای من شر آن که مرا اذیت می کند، رفع کن.
فرمود: کار تو را انجام دادم.
صبح شد، الیاس مرا خواست و گفت: به چه کسی استغاثه کردی؟
گفتم: به آنکسی که فریادرس درماندگان است. »

منبع: azha.ir

 

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:39
مهدویت
شیخ حر عاملی می فرماید:
« روز عیدی در روستای مشغرا ( از مناطقی که آن مرحوم در آن جا سکونت داشته اند) در مجلسی که از طلاب و صلحا تشکیل شده بود، نشسته بودیم. من به آن جمع گفتم: ای کاش می دانستیم که در عید آینده، کدام یک از ما زنده و کدام یک از دنیا رفته است.
مردی که نامش شیخ محمد و همدرس ما بود، گفت: من می دانم که تا عید دیگر زنده ام و همچنین عید بعد از آن و حتی عید بعد و تا بیست و شش سال دیگر در دنیا هستم. و معلوم بود که در این گفته سخت قاطع است و مزاح نمی کند.

به او گفتم: مگر علم غیب می دانی؟
گفت: نه؛ ولی زمانی مرض سختی داشتم و می ترسیدم که در حالی که هنوز هیچ عمل صالح و زاد و توشه ای برنداشته ام، بمیرم. در عالم رؤیا حضرت بقیة الله ارواحنا فداه را زیارت کردم، ایشان فرمودند:
« نترس؛ خدای متعال تو را از این مرض شفا می دهد و تا بیست و شش سال دیگر زندگی خواهی کرد. »
آنگاه جامی که در دست مبارکشان بود به من عطا فرمودند. آن را نوشیدم و مرضم رفع شد و شفا پیدا کردم و یقین دارم که این رؤیا، رؤیای شیطانی نیست.

شیخ حر عاملی می گوید: وقتی این سخن را از شیخ محمد شنیدم تاریخ آن را که سال 1049 بود، یادداشت کردم و مدتی گذشت. در سال 1072، به مشهد مقدس هجرت کردم. وقتی سال آخر از بیست و شش سال شد، به دلم افتاد که مدت مقرر گذشته است؛ لذا به تاریخ رجوع و آن را حساب کردم دیدم که از آن زمان ( روز عیدی که در مجلس نشسته بودیم ) بیست و شش سال می گذرد. با خود گفتم این مرد باید از دنیا رفته باشد.
حدود یکی دو ماه گذشت که از طرف برادرم نامه ای رسید؛ چون او در همان مناطق قبل از هجرت من بود. در آن نامه نوشته بود که شیخ محمد در همان سال وفات کرده است. »

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:38
مهدویت
مرحوم ملا محمود عراقی(ره) می فرماید:
« سال 1273، که سال سوم مجاورتم در نجف اشرف بود، شبی در خواب دیدم که از در قبله صحن مطهر وارد شدم و ازدحام زیادی در آن جا بود. از شخصی پرسیدم: علت این اجتماع چیست؟
گفت: مگر نمی دانید که حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور فرموده اند و الان در صحن تشریف دارند و مردم با ایشان بیعت می کنند؟

با شنیدن این مطلب متحیر شدم که اگر بروم و بیعت کنم شاید آن حضرت نباشند و بیعت را باطل کرده باشم و اگر این کار را نکنم شاید ایشان خود حضرت باشند، که در اینصورت بیعت با حق ترک شده است.

با خود گفتم می روم و با او اظهار بیعت کرده، دست خود را به سویش دراز می کنم اگر امام است، که می داند من در امامت او شک دارم؛ لذا دست خود را کشیده و بیعت مرا قبول نخواهد کرد آن وقت خواهم فهمید که ایشان امام هستند و بیعت خواهم کرد.
اگر امام نباشند، از قلب من خبر نداشته و دست خود را برای پذیرفتن بیعت به طرف من دراز می کنند و معلوم می شود که امام نیستند و با ایشان بیعت نمی کنم و دست خود را می کشم.
این علامت را پیش خود قرار دادم و وارد صحن شدم و جمال بی مثال آن حضرت را زیارت کردم و یقین نمودم که این شخص، خود حضرت می باشند و از قلب خود غفلت کرده، دست خود را برای بیعت دراز نمودم.
آن بزرگوار وقتی این کار مرا دیدند، دست مبارک خود را کشیدند. من از ملاحظه این عمل امام علیه السلام خجل و پریشان شدم و چون حضرت این حالت را دیدند، تبسم نموده و فرمودند:
« دانسته شد که من امامم ؟ »
و سپس دست مبارک را دراز کردند و به بیعت اشاره نمودند. در این لحظه من به یاد مطلب قلبی خود افتاده، خوشحال شدم و بیعت نمودم و از شدت شوق، مشغول دور زدن به گرد وجود منور و مطهر ایشان شدم.

ناگاه یکی از آشنایان متدین، از دور ظاهر شد. صدایش کردم که حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ظهور فرموده اند. تا این جمله را شنید آمد و بدون تأمل با آن بزرگوار بیعت کرد و دور حضرتش می گشت. در این اثنا بود که از خواب بیدار شدم.

خواب دومی که دیدم، به فاصله چند سال پس از آن واقعه و در همان مکان مقدس (نجف اشرف) بود. این خواب را بعد از آن که مدتی در عاقبت کار خود زیاد به فکر فرو می رفتم، مشاهده کردم؛ چون می دیدم بسیاری از گذشتگان و جوانترها و معاصرین، اوایل عمر خود، در زمره اَخیار بوده اند؛ ولی بعدها اعتقادتشان فاسد و با همان عقاید فاسد از دنیا رفته اند.

این اندیشه و خیال، به طوری قوت گرفت که باعث تشویش و اضطراب خاطرم گردید. تا آن که شبی در عالم رؤیا، دیدم حضرت ولی عصر علیه السلام در مسجد هندی ( از مساجد معتبر نجف اشرف ) تشریف دارند و در انتهای مسجد ایستاده اند.

جمعیت، حضرت را احاطه کرده و من نزدیک در ایستاده بودم و منتظر بودم که هنگام خروج، به محضرشان شرفیاب شوم.
ناگاه آن بزرگوار به قصد بیرون رفتن، تشریف آوردند وقتی به من نزدیک شدند خودم را بر پاهای مبارک آن بزرگوار انداختم و گریان شدم و عرضه داشتم:
فدایت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟

آن حضرت دست مبارک را دراز کرده و با عطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: بی تو نمی روم.

من در همان عالم رؤیا فهمیدم که منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمی شوم. تا این بشارت را شنیدم، از نهایت شادی بیدار شدم و دیگر از افکار سابق آسوده خاطر گردیدم. »

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:38
مهدویت

آیت الله سید محمد باقر ابطحی اصفهانی فرمودند:
« شبی در عالم رؤیا دیدم فضای مابین قم و مسجد جمکران گویا تمام چمن زار است و دارای درختهای سبز که مهتاب بر آن می تابید و نهرهای آب در آن جریان داشت. درختی را دیدم که دارای شاخه های بسیار جذاب و سرسبز و صدای روح بخشی از میان آن به گوش می رسید که به ذهنم خطور کرد، صدای حضرت داود ـ علیه السلام ـ است.
در وسط آن درخت، جایگاهی بود که در آنجا آقایی نشسته و به نظرم آمد که این آقا حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان ـ علیه السلام ـ است.
صحبتی را به میان آوردم که از ذکر آن معذورم، زیرا اشاره به عهد و پیمانی بود و سپس عرض کردم: چه کنم که به شما قرب پیدا کنم؟ به زبان فارسی فرمود:
« عملت را عمل امام زمان قرار بده. »

من به خاطرم این معنی رسید، یعنی، آنچه را به ذهنت می آید اگر امام زمان بود، عمل می کرد، تو هم همان را عمل کن. به عربی به حضرت عرض کردم:
و هو الامل. یعنی: این آرزوی من است.

گفتم: چه کنم که در این امر موفق باشم؟ به عربی جواب فرمود:
الاخلاص فی العمل.
از خواب بیدار شدم، چراغ خاموش بود، قلم و دفتر حاضر کردم و آن دو جمله سؤال و جواب را نوشتم.
فردا درباره این دو جمله سؤال و جواب، فکر کردم به نظرم آمد: در جمله اول، حقیقت تشیع که پیروی از امام به حق باشد نهفته و در جمله دوم، راه موفقیت را که همان توحید ذاتی و عملی باشد یافتم، این دو جمله توصیه حضرت بود که برای من و همگان عبرت است ».
 

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:38
مهدویت
محتشم پسری داشت که از دنیا رفت.
او چند بیت در رثای وی گفت. شبی حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را در خواب دید که فرمودند:
« تو برای فرزند خود مرثیه می گویی، اما برای فرزند من مرثیه نمی گویی؟»

می گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم سررشته پیدا نکردم چگونه وارد مرثیه فرزند گرامی آن حضرت شوم.
شب دیگر در خواب مورد عتاب حضرتش گردیدم که فرمود:
چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟

عرض کردم: چون تاکنون در این وادی قدم نزده ام، لهذا راه ورود برای خود پیدا نکردم. فرمود بگو:
« باز این چه شورش است که در خلق عالم ».

بیدار شدم همان مصراع را مطلع قرار دادم و آنچه که می بایست سرودم، تا رسیدم به این مصراع، که گفتم:
« هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال ».

در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام الوهیت جسارتی نکرده باشم. شب حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ را در خواب دیدم فرمودند:
چرا مرثیه خود را به اتمام نمی رسانی؟

عرض کردم: در این مصرع به بن بست رسیده ام نمی توانم رد شوم فرمود بگو:
« او در دل است هیچ دلی نیست بی ملال ».

بیدار شدم. این مصرع را ضمیمه آن مصرع نموده و بیت را به آخر رسانیدم ».

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:37
مهدویت


حجت الاسلام ملبوبی، صاحب کتاب الوقایع و الحوادث، خوابی را که خود از مرحوم آیت الله سید محمد هاشمی گلپایگانی شنیده اند، چنین مرقوم فرمودند:

«مرحوم حجت الاسلام سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی فرمود:
پس از فوت مرحوم پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اطاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند.
گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم؛ وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد.
فرمود: پسر حرف مزن؛ هم اکنون ولی امر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ تشریف می آورند.
آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه محبوب کل عالم، تشریف آوردند؛ پس از عرض سلام و جواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمودند:
« سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست؛ بلکه مقامش آنجاست. »

بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری با شکوه، ساختمانی با عظمت که لایدرک و لایوصف است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم:
یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفورالسرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورتان روشن شود؟ فرمودند:
« لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربّما ( او فربما علی تردید منی ) اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج:
از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع به پیوندند و برای فرج دعا کنید. »

 

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:37
مهدویت
حجة الاسلام سید باقر گلپایگانی از قول پدرشان آیت الله گلپایگانی فرمود:
« در اوائل بی حجابی هر کدام از علما برای مبارزه با آن نظری داشتند. من بسیار ناراحت و اینکه وظیفه چیست، راهی ندیدم جز اینکه توسل به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه پیدا کنم و استمداد از آن حضرت بنمایم، عرض کردم یا بن الحسن وظیفه مرا معین نمائید
شب در عالم رؤیا دیدم تابلو بسیار بزرگی با خطی درشت و خوانا نوشته:
« فاذا ظهر علیکم الفتن فعلیکم بشیخ عبدالکریم. »

از خواب بیدار شدم مرحوم حاج شیخ عبدالکریم رسیده و خوابم را گفتم و ایشان فرمود: باید کمر را بست تا از هر راه ممکن اقدام نماییم. »

منبع: azha.ir

پنج شنبه 17/5/1392 - 2:36
مهدویت
رویای مولف کتاب العبقری الحسان

آنچه برای آیت الله نهاوندی مولف کتاب العبقری الحسان اتفاق افتاده، این است که ایشان حاجتی داشتند؛ لذا در حرم عسکریین(ع) مشغول دعا و تضرّع میشوند. شب آن حضرت را در خواب می بیند که ایشان را نوازش فرمودند و وعده استجابت دادند. بعد هم به زودی آنچه را خواسته بود و حضرت در خواب وعده داده بودند، به او مرحمت فرمودند.
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:35
فلسفه و عرفان
هو
دوستی می گفت از کودکی در خانواده حسینی بزرگ شدم تا یادم می آید مادرم کتاب چاپ سنگی روضه های سید الشهداء ( ع ) را می خواند و زیارت عاشورایش ترک نمی شود ، پدرم ریش سفید مسجدی بود در حال هوای خاص .
خودم هم تا بخود آمدم در ابا عبدالله را زدم تا اینکه روزی در زیارت عاشورا با سوز خاصی گفتم مولا ... همان شب مولا را در خواب دیدم ...
ولی مدتهاست نام مرا هر جا می روم به اشتباه حسین می نویسند با وجود ارائه همه مدارک باز دفعه بعدی اشتباه ...

شعر سعدی بیادم آمد

گلی خوش‌بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا، من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال هم‌نشین درمن اثر کرد
وگرنه، من همان خاکم که هستم
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته