شعر و قطعات ادبی
سایه ی حق بر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود
**
ور شكست پای، بخشد حق، پری هم ز قعر چاه بگشاید دری
**
تو مبین كه بر درختی یا به چاه تو مرا بین كه منم مفتاح راه
**
مولانا ( علیه الرحمه)
جمعه 6/1/1389 - 13:28
دعا و زیارت
موعود منجی (عج الله):
قلب های ما ظرفهایی است برای اراده و مشیت خداوند، پس هرگاه او بخواهد ما هم می خواهیم.
جمعه 6/1/1389 - 12:53
فلسفه و عرفان
*خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
*این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه
* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.
این جمله رو هم به خواست هانی جان (ابته به صورت ناشناس نظر داده ولی من حدس می زنم) در ادامه می ذارم، هانی جان ازت ممنونم، به جا بود.
خداوند به انسان فرمود: من به فرشتگان دستور دادم كه بر تو سجده كنند، آیا تو شیطان را به جای من به دوستی می گیری؟!
چهارشنبه 4/1/1389 - 13:52
آلبوم تصاویر
چهارشنبه 4/1/1389 - 10:49
محبت و عاطفه
لوئیز رِدِن ، زنی بود با لباسهای كهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند كار كند و شش بچهشان بی غذا ماندهاند
جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون كند .
زن نیازمند در حالی كه اصرار میكرد گفت : «آقا شما را به خدا به محض اینكه بتوانم پولتان را میآورم .»
جان گفت نسیه نمیدهد .مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه میخواهد خرید این خانم با من .»
خواربار فروش گفت :لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت كو ؟
لوئیز گفت : اینجاست .
- « لیستات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!
لوئیز با خجالت یك لحظه مكث كرد، از كیفش تكه كاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت . همه با تعجب دیدند كفه ی ترازو پایین رفت .
خواربارفروش باورش نمیشد .
مشتری از سر رضایت خندید .
مغازهدار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در كفه ی دیگر ترازو كرد كفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا كفهها برابر شدند .
در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تكه كاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است .
كاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود كه نوشته بود
« ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری ، خودت آن را برآورده كن »
************************
فقط اوست كه میداند وزن دعای پاك و خالص چقدر است .
دعا بهترین هدیه رایگانی است كه میتوان به هر كی داد و پاداش بسیار برد .
« بر گرفته از كتاب لبخند خدا »
سه شنبه 3/1/1389 - 21:3
دانستنی های علمی
Love seeketh not itself to please, Not for itself hath any care, But for another gives its ease
عشق نه برای آن است كه لذت ببخشد و نه این كه توجه جلب كند، بلكه برای آنست كه زندگی را برای دیگری آسان كند.
"ویلیام بلیك"
سه شنبه 3/1/1389 - 19:58
شعر و قطعات ادبی
نفست را به باد بسپار
تا عطر خوشه لبانت را
در هوایه ابریه عشقم
به ساحله دلم
برساند
تا باز دوباره مزه ی عشقی سوزان را
در كنار این ساحله بی پایان
و دریایه خروشان
بر خاطرم داغ زند
آفرودیتشب زیبایی بود
ان شبی را كه در ان حس كردم
دل من پر زد و سویت امد
ان شی كر سر شب تا به سحر
بلبل باغ دلم نغمه برایت میزد
هیچ یادت هست ؟
ان شبی را كه در دیدگانت چه تب الود چه مست
رفت تا عمق دلم را كاوید
حالیا رفته ای و باز منم
كه به یاد تو و ان عشق عزیز
رفته ام باز به ان نقطه به شب
رفته ام تا كه بجوی دل پر مهرت را
رفته ام تا كه بجویم نور پر مهر سیه چشمت را
ولی افسوس كه دیگر حتا
سایه ای زان رخ پر مهر توام نیست كه من بسپارم به هوایش دل ریك نفر با آن سه تار كهنه اش
روزهایم را دوباره رنگ زد
شعرهای بی صدایم را كه دید
پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد
پیچك خشك دلم را آب داد
با نسیم دفترم همراه شد
تا كویر راه من را دید ، زود
تك درختی در میان راه شد
دید تا من خسته و غمدیده ام
یاسمنهای دلم را ناز كرد
شب كه شد آرام توی گوش من
گفت باید تا سحر پرواز كرد
توی چشمم با سه تار كهنه اش
شعر باران را به آرامی نوشت
دیدم او را روی دیوار دلم
با نگاهش یادگاری می نوشت تو شبستون چشات و پای پله های پلكت مچ مهتابو میگیرم.
اون دمی كه گرگ و میشه با یه گله شقایق پیش پای تو میمیرم.
من شبو به خاطراتم وصله می كنم میدوزم.
من به هر رعد نگاهت گر میگیرم و می سوزم.
اگه روزو خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم.
میزنم به آب و آتیش با خود خورشید می جوشم.
زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم.
اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم.
تو با این نگاه یاغی قرق سینه مایی.
فاتح قلعه رویا كی به فتح ما می آیی؟
سه شنبه 3/1/1389 - 10:22
خاطرات و روز نوشت
مطلبی رو جایی خوندم، به نظرم جالب بود:
بعضی اشتباهات تو زندگی ماها چنان رواج پیدا كرده كه اصلا" متوجه نادرست بودنش نیستیم، نوشته بود چرا وقتی خطبه ی مقدس عقد ازدواج خونده میشه، اطرافیان می گن عروس خانم رفته گل بچینه یا ... چرا از اول پایه رو با نوعی دروغ بنا می كنیم!؟
بهتر نیست عروس خانم كار مشخصی انجام بده مثل خوندن قرآن، كه دیگران بگن: عروس خانم داره قرآن می خونه؟ نظر شما چیه؟
دوشنبه 2/1/1389 - 18:44
خاطرات و روز نوشت
عزیزان ثبت مطالب
سلام
عیدتون مبارك
امیدوارم در سال جدید دقایق بی نظیری داشته باشید.
********
خداوندا ازت ممنونم
امسال سال تحویل خوبی داشتم، احساس خوبی رو تجربه كردم
دوستت دارم.
يکشنبه 1/1/1389 - 11:33
خاطرات و روز نوشت
سلام به همه ی دوستای گلم
لطف می كنید برام نظر می ذارید، وقتی می بینم كلی خوشحال می شم.
از صمیم قلب برای تك تك شما آرزوی شادی می كنم، امیدوارم سال خیلی خیلی خوبی داشته باشید و آرزوهای قشنگتون به شما برسن وهمه مون لااقل یك پله عاشق تر بشیم.
خودت گفتی كه وعده در بهار است
بهار آمد، دلم در انتظار است
بهار هر كسی عید است و نوروز
بهار عاشقان دیدار یار است
"به امید ظهور مهربانی"
جمعه 28/12/1388 - 7:58