• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 6910
تعداد نظرات : 98
زمان آخرین مطلب : 3455روز قبل
آلبوم تصاویر
http://salijoon.info/mail2/910712/elham%20bakhsh/11.jpg
دوشنبه 14/5/1392 - 21:57
آلبوم تصاویر
http://salijoon.info/mail2/910712/elham%20bakhsh/10.jpg
دوشنبه 14/5/1392 - 21:56
آموزش و تحقيقات
 
با گفتنش یاد چه می افتیم؟ تقلب، نمره ۲۰، تجدید، برگه های سفید با سربرگ آبی؟ ترس حس پنهان پشت همه این خاطره هاست. شب امتحان عبارتی است که با گفتنش، ترس وجود آدم را می گیرد. شما را نمی دانم، اما من از تمام کسانی که درباره نوستالژی پشت میز مدرسه نشستن و شب های پراضطراب امتحان حرف می زنند بشدت بدم می آید! آخر چطور می توان برای آن همه اضطراب، آن همه آزمون ناعادلانه و هیاهوی بی دلیل و بی ثمر دلتنگ شد؟ چطور می توان با شب امتحان خاطره بازی کرد بجز مواقعی که بخواهیم ریشه های مشکلات روحی و روانی و ترس های بی دلیل بزرگسالی را پیدا کنیم.

 

 

 

شب امتحان اصطلاحی یادآور رویکرد و نگرشی ارتجاعی به آموزش است. این اصطلاح نشان دهنده مقطعی طولانی است که در آن درس ها به میزان زیادی فراموش شدنی و به درد نخورند؛ دورانی که معلمان زحمتکش دغدغه آن را ندارند که چه تعداد از دانش آموزان اهل استدلال و یادگیری هستند و حفظ کردن برایشان دشوار است. دوران موقعیت های یکسان برای آدم های متفاوت که عین بی عدالتی است.

دانش آموز در این فرآیند خواندن و امتحان دادن آخرین کسی است که در نظر گرفته می شود. آنچه طراحی شده، نظامی تحصیلی بر این اساس است که دانش آموزان یک سال به مدرسه بروند، یک ماه امتحان بدهند و به شرط توان پاسخ دادن به پرسش ها به مرحله بعدی ارتقا پیدا کنند، به همین سادگی! نه کشفی در کار است، نه استعدادی و نه فرآیندی انسان ساز.

مواد درسی دانش آموزان روستایی و شهری تفاوتی ندارد، شب امتحان هم همین طور، بنابراین نه کودک روستایی در مدرسه محرومش از توسعه روستا چیزی می آموزد و نه دانش آموز شهری در مدرسه گران غیر انتفاعی اش آداب شهرنشینی و شهروندی را فرا می گیرد. از این رو اگر کودک دانشجو شود کمتر از آن چه از دانشجو انتظار می رود به محیط پیرامونش آشناست و اگر هم کشاورز شود از پدرش کمتر درباره زمین، طبیعت و کشاورزی صنعتی می فهمد، دانش آموزان در طول دوران تحصیل تنها چیزهایی را بلعیده اند تا روز امتحان آن ها را به کاغذ سفید پس دهند. آن چه از تمام این فرآیند باقی می ماند، میزان اطلاعات ناهماهنگ، پـراکنده و آمیخته به اشکال، به همراه مقادیر زیادی ترس و زخم روحی است.

در واقع سیستم شب امتحانی یعنی بی توجهی به توانایی، استعدادها و پرورش متمرکز و متخصصانه آینده سازان وطن. در سیستم معیوب شب امتحان به علایقی که شاید دانش آموز به شرط پیگیری آن ها کسی شود، هیچ گاه اعتنا نمی شود البته معلمان دائم می پرسند بزرگ که شدی می خواهی چه کاره شوی؛ ولی کار به همین جا ختم می شود، خب می خواهم کارگردان سینما شوم، می خواهم خلبان شوم، می خواهم پرستار یا نویسنده، موسیقیدان یا فوتبالیست شوم(به هیچ وجه دکتر و مهندس را نخواهم گفت)، حالا مدرسه برایم چه کار خواهد کرد؟ هیچ. بسته مدرسه به همان شیوه همیشگی، مشق دادن و بزرگ کردن هر چه بیشتر استرس کشنده شب امتحان با هم دستی والدین بچه هاست. التیام یا حتی آمادگی هم در کار نیست، هر چه هست نگرانی دانش آموز و خانواده بی پناهش است، همین. مدارس در روز آخر امتحانات بچه ها دیدن دارند. دانش آموزان فریاد می زنند، هورا می کشند با انرژی و اشتیاق لباس فرم مدرسه را در می آورند و دور سرشان می چرخانند، به هم می خندند، به مغازه ها خیره می شوند طوری که انگار هر چه سرگرمی است دیگر متعلق به آن هاست، انگار بچه ها به زندگی برگشته اند، گویی تازه زندگی کردن، معاشرت کردن و تجربه واقعیت آغاز شده، تصاویر می گوید که انگار کودکان از قفسی چند ساله که با شکنجه همراه بوده رها شده اند؛ احساس آزادی در حال تجربه شدن است، احساسی که در آن شب های امتحان، هیچ تعریف و تربیتی برایش وجود ندارد. پرسش اصلی این است چرا مدارس ما ضد واقعیت و آزادی هستند؟ چرا تمام شدن مدرسه و امتحانات یعنی رهایی؟ مدرسه نوعی از آموزش مدرن است که نیاز به نو شدن هر روزه با توجه به خصوصیات نسل ها را دارد، مدارس نیاز مداوم به تصحیح و بازسازی دارند، چراکه نسل ها به طور ناخودآگاه تحت تسلط رسانه ها، ارتباطات وسیع جهانی، اصلاح تغذیه و پیشرفت آموزش های پیش از تحصیل تغییر می کنند و تازه می شوند. می توان رئیس جمهوری کهنسال، مغازه داری قدیمی، کارمندی ناآشنا با فناوری یا نویسنده ای دل بسته به گذشته را تصور کرد، اما معلمان همواره وادار به حرکت با زمان، مجبور به شناخت دوران با انعطافی بالا و تفکری جوان هستند. این اصل درباره کل نظام آموزشی هم مصداق دارد، نظام ترس و آموزش از طریق ایجاد اضطراب دیگر به تاریخ پیوسته و با ادامه آن تنها بیماران عصبی رهاشده در شهر خود را افزایش خواهیم داد. باید به جای حفظ و پاسخ های طوطی وار، منطق، غلبه بر آزمون ها و اعتماد به نفس را به جوانان یاد داد. جامعه امروز ایران تا پوست و استخوان در رنج آزمون و شب امتحان است، در رنج زندگی به شرط بحران که دستاورد شب امتحانی فکر کردن است، باید طلسم بحرانی فکرکردن ها و رواج فراگیر و همه جانبه اضطراب و عصبیت در جامعه به واسطه نظام آموزشی شب امتحانی را شکست.

ترس از نمره، تست، آزمون و کنکور انگار در زندگی روزمره جوانان ایرانی پایان ناپذیر است. این نگاه که حتی در مقاطع تحصیلات تکمیلی هم ادامه دارد از میزان سواد و تسلط فارغ التحصیل کم می کند. اتفاقاً این نگاه هیچ وقت در نظام سنتی آموزشی ایران پایگاه نداشته است و مرسوم نبوده. بخصوص در سیستم قدیمی حوزه های علمیه آن چه مهم و نشان دهنده توان طلبه یا جوینده دانش بوده است، رسیدن به سطح اشکال کردن در مباحث و قدرت استدلال او بوده است، بنابراین امتحانی مطرح نبوده، بلکه شاگرد باید می توانسته با استاد خود وارد بحث شود و حتی در گفته اش اشکال کند یا تقریری تازه ارائه کند.

این دقیقا نگاهی است که در نظام آموزشی جهان هم اینک دنبال می شود و نتیجه اش تسلط و سواد به جای حفظ کردن و جویده جویده تکرارکردن است. در این شرایط تولید علم از یک شعار تبدیل به یک طرح عملی جاری در نظام آموزشی می شود؛ نظریه پردازی نتیجه طبیعی چنین نظامی است. در درون نظام آموزشی فعلی چه در سطح مدارس و چه دانشگاه، چه حوزه و چه آموزش عالی نمی توان امید به طرح های تازه و ایجاد گفتمان های بومی داشت، بلکه فقط درون ساختارهای فکری غربی محتوایی ایرانی می ریزیم و در نهایت انتقادهای غربی ها به خود را شکسته و بسته تکرار می کنیم.

کرسی های آزاداندیشی، نظریه پردازی و... صرفا از طریق اصلاح نظام آموزشی میسر می شود و این نتیجه کلان نیاز به قدم های کوچک و تردید در همان شب امتحان های کذایی دارد. شب های پرترس امتحان در سایه چنین رویکردی جایش را به روزهای پر گشایش درس، بحث و پویایی فکر می دهد. انسان هایی حق جو جایگزین موجوداتی حق دزد و بیگانه با تمدن می شوند. کودکان به جای مترادف دیدن تعطیلی با آزادی، به جای کشف تناقض مدرسه و واقعیت، واقعیت را مورد نقادی قرار داده، اندیشه رهایی را به سطح جامعه خود می برند. آری باید به شب امتحان به آن نوستالژی دروغین نشستن پشت میز مدرسه، شک کرد و فکری به حال کودکان فردا کرد که نمی خواهند خود را ادامه دهنده نسل های متوالی سوخته بدانند.

نویسنده: علیرضا نراقی

منبع: روزنامه جام جم

دوشنبه 14/5/1392 - 21:52
ازدواج و همسرداری
 
هر فردی نهایتا به بلوغ جسمی، اجتماعی و روانی می رسد و هر چقدر هم که از نظر محبت در کانون خانواده کمبودی نداشته باشد، باز هم یک کشش روانی او را به سمت جنس مخالف می کشاند. در واقع نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن موجب بروز این کشش می شود و این جاست که این نیاز روحی باعث می شود فرد با وجود تمام مشکلات، مسئولیت یک زندگی مشترک را به عهده گیرد، اما رمز موفقیت در تداوم یک زندگی مشترک چیست؟

شناخت اولیه، تحقیقات محلی و مشاوره پیش از ازدواج از جمله مراحلی است که هنگام انتخاب همسر باید به آن توجه داشت. او در رابطه با این که در مرحله شناخت همسر چه معیارها و ملاک هایی را باید مدنظر داشت بیان می کند، این روزها بیشتر دختر و پسرها ملاک اصلی و اولیه برای یک انتخاب موفق را بر اساس ظواهر است. در حالی که داشتن سلامت روانی، رفتاری، جسمی و دینی از مهم ترین ملاک هایی است که باید در اولویت قرار گیرد. ملاک بعدی شغل مناسب، وسع مال، تحصیلات و هم چنین سلایق و ویژگی های فردی هم چون داشتن تناسب اندام، چاقی یا لاغری، رنگ سفید یا سبزه، چشم رنگی یا مشکی و... از معیارهای اختصاصی تر هستند. او می افزاید این ملاک ها مکمل یکدیگر بوده و در صورت نبود تناسب میان آنها زندگی مشترک در هاله ای از ابهام قرار خواهد گرفت.

 

 

 

مشکلات اضطرابی، افسردگی و وسواس در گروه اختلالات نوروتیک قرار دارد و اگر در حد حاد نباشد و طرفین متعهد به ادامه درمان تا بهبودی کامل شوند، مشکلی در زندگی آینده پیش نخواهد آورد. اما اختلال سایکوتیک هم چون اسکیزوفرنی یا اختلال شخصیتی پارانویید (سوءظن) از جمله اختلالاتی است که فرد کمتر حاضر به درمان شده و ازدواج با چنین افرادی توصیه نمی شود.

تفاوت های شخصیتی خانمانسوز است

امروزه برخی دختر و پسرها تصور می کنند برای داشتن یک زندگی موفق باید طرف مقابل آن ها خصوصیات و شخصیت متفاوتی داشته باشد تا خلقیات شان کامل کننده یکدیگر باشد. به عنوان مثال فرد گوشه گیر دوست دارد با فردی اجتماعی ازدواج کند یا فردی بی خیال با فردی متعهد و پایبند. در واقع افراد به دنبال کسی می گردند که با او کامل شوند، بدون آن که کوچک ترین تغییری در خود ایجاد کنند. اگر بحث کفویت و همتایی در دختر و پسر وجود نداشته باشد، مثلا زوجین همتای اقتصادی، فرهنگی، خانوادگی، دینی و... یکدیگر نباشند و در واقع پسر در یک سر طیف و دختر در سر دیگر آن قرار گیرد، تعارضات زناشویی افزایش می یابد. اگر چه تعارضات به طور نسبی در هر زندگی وجود دارد، اما هم سطح بودن تا حدود زیادی از شدت آن می کاهد. خطرناک ترین ازدواج ها را وصلت افراد درونگرا با برونگرا، منظم با نامنظم و افرادی که ثبات هیجانی بالایی دارند با افرادی که زود برانگیخته می شوند اگر فردی درجه درونگرایی ۴ و دیگری ۶ داشته باشد یا یکی منظم و دیگری منظم تر باشد یا اعتقادات مذهبی یکی ۶۰ و دیگری ۷۰ باشد به دلیل آن که پایه اصلی این ویژگی ها در آن ها وجود دارد تقریبا در وسط طیف قرار داشته و ازدواج خوبی خواهند داشت.

عشق و علاقه افراطی، شباهت خیالی می سازد

برخی افراد در دوران آشنایی با جنس مخالف متوجه شباهت هایی در شخصیت، خلقیات و فرهنگ یکدیگر شده و این اصل را ملاکی برای داشتن یک ازدواج موفق می دانند، اما با ورود به زندگی مشترک این تفاهمات کم رنگ و گاهی محو می شود. بروز عشق یا علاقه افراطی پیش از ازدواج از جمله عواملی است که می تواند مانند یک فیلتر عمل کرده و مکانیسم شناختی دو طرف را تحریف کند. امکان دارد قبل از ازدواج پسری به دختری بگوید با شروع زندگی مشترک به تو اجازه معاشرت یا دیدار با خانواده را نمی دهم. در چنین جوی اگر عواطف حکمفرما باشد دختر با این فرض که پسر به دلیل علاقه زیاد موقتا این حرف را زده است مساله را جدی نگرفته و به پای دوست داشتن زیاد و تفاهم در علاقه به یکدیگر می گذارد. در حالی که این طور نیست و این موضوع به صورت یک مشکل حاد در زندگی مشترک نمود پیدا خواهد کرد.

به امید اصلاح یکدیگر نباشید

تغییر دادن رفتار و روش همسر یکی از باورهای نادرستی است که بسیاری از دختر و پسرها درگیر آن هستند. کسانی که چنین طرز فکری دارند متوجه نیستند که انسان موجودی انتخابگر است و در شرایط فرهنگی و اجتماعی خاصی رشد کرده و قبل از ازدواج عمری را با سلیقه و باورهای خود زندگی کرده و شخصیتش تا حدود زیادی این گونه شکل گرفته است. اما چرا بیشتر افراد گمان می کنند می توانند روش همسر را تغییر داده و به شکل مورد نظر خود در آورند؟ انتخاب در ازدواج اینک و اکنون است. یعنی قبل از ازدواج آن چه را که از شخصیت، اخلاق، رفتار، مذهب، خانواده و فرهنگ طرف مقابل می بینیم باید به همان میزانی که هست بپذیریم و بدانیم که باید با همین شرایط ادامه زندگی دهیم و در این مقوله نباید به امید یک هوای تازه تر بود. این که بگوییم طرف پس از ازدواج چادری می شود، رفتار بدش را کنار می گذارد، نمازخوان می شود، سیگارش را ترک می کند و... یک خیال باطل است. حتی اگر کسی از روی عشق و محبت چند صباحی به خاطر طرف مقابل گذشت کند و برخی رفتارها و عقایدش را تغییر دهد، این کار را به میل و اراده خود انجام داده نه به زور و اجبار ما. عابدینی ادامه می دهد، البته بعد از ازدواج تغییراتی در زن و شوهر به وجود می آید، اما این تغییرات در اثر آمیختگی روح، روان و جسم آن ها و گاهی در اثر هم نشینی و یادگیری های خود آگاه و ناخودآگاه است نه در اثر اعمال قدرت و فشار ظاهری یک طرف به طرف دیگر.

بنابراین به گفته روان​شناسان همسری را انتخاب کنید که قبل از ازدواج بتوانید او را با تمامیت و با همه رفتارها و عقایدش بپذیرید و هرگز به فکر تغییر او نباشید چرا که در صورت فشار به طرف مقابل امکان دارد زندگی مشترکتان به جدایی بینجامد.

همه ملاک ها با هم زندگی را می سازد

عده ای ملاک موفقیت در زندگی را بچه دار شدن، بعضی اشباع نیازهای عاطفی و احساسی و گروهی تامین نیازهای جنسی می دانند. آیا این ملاک ها هر کدام به تنهایی برای داشتن یک زندگی موفق قابل قبول است؟ تولید نسل می تواند یکی از ملاک های موفقیت در زندگی باشد. اما گاهی فشار ناشی از مشکلات زندگی به حدی است که لذت داشتن فرزند را کمرنگ می کند. از طرفی تولد فرزندانی بیش فعال، ناسازگار و حتی بیمار ممکن است رویای داشتن یک زندگی موفق را به شکست تبدیل کند. اما اشباع نیازهای عاطفی در مقایسه با فرزند داشتن معقول تر و اولی تر است. چرا که بسیار دیده می شود زوجینی که از نظر روانی و عاطفی یکدیگر را تیمار کرده و به معنای واقعی به یکدیگر محبت دارند، به طرز چشمگیری در زندگی مشترک خود موفق بوده اند.

دچار زمستان عاطفی نشویم

برای آن که پایه های زندگی طی گذر زمان دچار تزلزل نشود و زوجین دچار سردی عاطفی و در نهایت خیانت به یکدیگر نشوند باید وظایفی را در قبال یکدیگر رعایت کنند. مردها به دنبال نادیده ها و ناشناخته ها بوده و تنوع طلبی جنسی آن ها از صفر تا ۱۰۰ متغیر است. بر این اساس بهتر است خانم ها برای تحکیم و موفقیت در تداوم زندگی مشترک با ایجاد تنوع در ظواهر و خلقیات خود و هم چنین ایجاد تغییراتی در محیط خانه، نوع دکوراسیون، تنوع در پخت و پز و مهم تر تنوع در روابط زناشویی تا حدودی بر جذابیت های زندگی بیفزایند و این خود یکی از ملاک های اصلی در موفقیت زندگی مشترک زوجین محسوب می شود.

منبع: روزنامه جام جم

دوشنبه 14/5/1392 - 21:52
خانواده
 
نگاهی به یک پدیده جدید در خانواده های ایرانی: این روزها فضای خانه های ایرانی مملو از انواع و اقسام محصولات فرهنگی داخلی و غربی شده است. به شکلی که در یک جامعه آماری فرضی می توان به تسلط این محصولات فرهنگی بر فضای موجود بر برخی از خانه ها اذعان داشت. محصولاتی که به شدت مورد توجه قشر نوجوان و جوان قرار گرفته است. در این میان نکته ای که از نگاه کارشناسان پنهان مانده توجه ویژه برخی از والدین به این محصولات است. آن چنان که این مسئله دیده می شود که برخی از والدین به دلایل مختلف، خود علاقه ویژه ای به استفاده از محصولات فرهنگی غربی دارند و این مسئله تبعات قابل توجهی برای خانواده دارد. علاقه برخی از والدین به محصولاتی مانند فیلم های ترسناک یکی از این مثال هاست که در چند سال اخیر با تسهیل دانلود فیلم ها از فضای مجازی بیش از پیش گسترش پیدا کرده است. در این بین کارشناسان تأکید ویژه ای دارند که بسیاری از این محصولات در نظام رده بندی سنی جهانی در رده های بسیار بالایی قرار می گیرند و این در حالی است که اصلا این موضوع مورد توجه برخی از خانواده ها قرار نمی گیرد.

 

 

 

حضور خشونت تصویری در فضای خانواده

علاقه والدین به فیلم های فوق العاده ترسناک با صحنه های کاملا غیرانسانی می تواند سبب بروز مشکلاتی در فرزندان باشد. به ویژه که در بسیاری موارد والدین بدون ملاحظه به روح و ذهن فرزندان در حضور آنان چنین محصولاتی را تماشا می کنند که این مسئله تبعات پنهانی درازمدت دارد. تبعات پنهان این موضوع می تواند در ریزترین تا مهم ترین مسائل زندگی یک جوان تأثیرگذار باشد. در اولین مرحله می تواند تأثیر خاصی در روح ضعیف و نهال گونه وی بگذارد. چرا که اکثر نوجوانان هنگامی که چنین محصولاتی را با والدین خود تماشا می کنند به شدت می هراسند. در این حالت دو موضوع برای فرزندان رخ می دهد، اول اینکه ترس خود را سرکوب می کنند و یا در مرحله دوم ترس خود را ابراز خواهند داشت. در بعد اول یعنی سرکوب ترس به تدریج تبعاتش به صورت بیماری های روان پریشی بروز خواهد کرد. حتی گاهی اوقات همین روان پریشی هم از سوی نوجوانان و جوانان پنهان می شود. اما به تدریج در روند فعالیت های روزمره آن ها اختلالات قابل توجهی ایجاد می کند. ترس های مقطعی و گاه به گاه هم از دیگر این تبعات می تواند باشد. در این میان برخی از صاحب نظران اجتماعی از مشروعیت سازی می گویند که این گونه محصولات می تواند برای مسائل غیراخلاقی در ذهن فرزندان کند.

وقتی والدین خشونت و وحشت را مشروع می کنند

اصولا ذهن نوجوانان و کودکان تابع انگاره هایی است که از نگاه والدین مطلوب محسوب می شود. به شکلی که حتی اگر والدین برخی مسائل مثبت را منفی بشمارند ناخودآگاه کودکان هم به آن مسائل ذهنیتی منفی خواهند داشت. در سوی دیگر اگر والدین نسبت به مسئله ای علی رغم منفی بودن آن واکنش مثبت نشان دهند کودکان هم ذهنیت خود را درباره آن مسئله تغییر می دهند. پدرام فریدونی در ادامه تأکید می کند که بر همین اساس والدین با تماشای فیلمهای ترسناک، به طور ناخودآگاه در حال دادن پیام مثبت درباره محتوای این فیلمها به کودکان خود هستند. به طوری که والدین با این گونه رفتارها به کودک خود این مسئله را بیان خواهند داشت که خشونت و رفتارهای ضداجتماعی و جنون آمیز چندان هم بد نیست. از سوی دیگر تردیدی وجود ندارد که واکنش های گوناگون والدین به ترس کودکان بابت دیدن این فیلم ها هم در روند فکری آن ها تأثیرگذار خواهد بود.

برچسب نزن، سرخورده می شوم

برخی اوقات والدین در اثر ناآگاهی، فرزندان خود را به دلیل ترس از دیدن این گونه محصولات به ترسو بودن متهم می کنند آن چنان که به آن ها برای این مسئله برچسب می زنند که این مسئله تبعات قابل توجه خود را دارد. اولین نتیجه این مسئله در اعتماد به نفس فرزندان خودنمایی خواهد کرد. به شکلی که فرزندان به دلیل محکوم شدن از سوی والدین به ترسویی و محافظه کاری دائما در استرس مداوم به سر می برند. این مجموعه کنش ها به تدریج سبب می شود که نوجوانان در بعد شخصیتی در جامعه کمبودهای فراوانی داشته باشند. به شکلی که در گذر زمان دائما این حس را داشته باشند که باید خود را اثبات کنند. در بسیاری از اوقات وقتی نوجوانان از سوی والدین خود بابت ترس از عناصر موجود در این محصولات مورد شماتت قرار می گیرند دست به کارهای عجیبی برای اثبات خود می زنند. به شکلی که حتی برخی از آن ها به واردکننده این محصولات به فضای خانه تبدیل می شوند. چرا که احساس می کنند که در صورت چنین حرکاتی دیگر ملامتی در کار نخواهد بود و از سوی والدین فردی شجاع خوانده می شوند. این گونه مسائل روند فکری یک نوجوان را ابتدا در فضای خانواده و سپس در جامعه تحت تأثیر قرار داده و به نوعی باعث سردرگمی فکری در او می شود. چرا که از یک سو عناصری مانند جنایت و خشونت زشت و ناپسند شمرده می شود اما در سوی مقابل در فضای خانه این گونه مسائل عینا تحت لوای محصولات ترسناک و خشن به نمایش گذارده می شود. این به معنی این است که والدین توسط رفتار خود فضای یک تناقض فکری منفی را برای فرزند ایجاد کرده اند. این درحالی است که اگر فرزندان بخواهند مسائل مطرح شده در این باره در فضای خانه را به بیرون از فضای خانه منتقل کنند به نوعی تبدیل به فرد ضد اجتماعی مبدل می شوند. چرا انگاره های فکری آنان درباره خشونت و رفتارهای غیراخلاقی و انسانی با انگاره های مفروض جامعه متفاوت است.

والدین ناآگاه و بازی با روح فرزندان

در این میان به نظر می رسد که والدین باید توجه ویژه ای به آن چه که در فضای خانه به نمایش گذارده می شود داشته باشند. چرا که در فضای خانه و خانواده آنان نقش مهمی در مشروعیت بخشی به مسائل مختلف دارند. در این راستا بسیاری از کارشناسان براین باورند که والدین را باید نسبت به تبعات و محتویات چنین محصولاتی آگاه کرد. ضمن اینکه باید به آنان هشدارهای لازم در این زمینه را داد که چه چیزهایی را باید در حضور فرزندان مشاهده کنند و چه چیزهایی را باید از چشم نوجوانان کم سن و سال دور نگاه داشت. در بسیاری از نقاط جهان نظام رده بندی سنی مشخصی برای این گونه محصولات درنظر گرفته می شود. به طوری که هم سنین مخصوص آن مطرح می شود و هشدارهای جدی در این زمینه ذکر می کردد. والدین برای استفاده از این اطلاعات ابتدا با ساختار آن باید آشنا گردند. به طوری که معانی مختلف برچسب های رده بندی سنی را متوجه گردند. در کنار این مسئله لزوم تقویت حس مسئولیت در برخی والدین هم برای حل این گونه مسائل ضروری است. والدین ایرانی باید به درک صحیحی از موقعیت سنی و روحی فرزندان خود هم دست یابند تا از این طریق بتوانند مسائل مناسب و غیرمناسب را برای آنان تشخیص دهند. این مسئله نیازمند همکاری متقابل رسانه ها و البته خود والدین است تا از این طریق هم آگاهی لازم را بدست آورند و هم فضای لازم را برای کنترل محصولات فرهنگی غیرمطلوب ایجاد کنند. از سوی دیگر والدین باید توجه داشته باشند که محیط و فضای خانواده نقش گسترده و مهمی در تربیت صحیح فرزندان دارد. این خانواده است که باید قبل از هر چیز وضعیت درستی از شرایط کودک و نوجوانان در خانواده و جامعه توصیف کند و به میزان شکنندگی روحیه جوانان واقف شود.

نویسنده: رضا فرخی

منبع: روزنامه کیهان 

دوشنبه 14/5/1392 - 21:51
ازدواج و همسرداری
 
ناسازگاری با همسر خطر ابتلا به فشارخون را افزایش می‌دهد : ازدواج ناموفق علا‌وه بر بیماری قلب و عروقی و افسردگی، منجر به بیماری‌های غیر منتظره ای هم چون سرطان و آسم نیز می‌شود قلب سه نفر از اعضای یک خانواده یاسوجی در سمت راست سینه‌شان قرار دارد.  

به این جملات توجه کنید:‌<این زن منو پیر کرده>، <هزار تا مرض گرفتم از دست این شوهر>، <سیاتیکم عود کرد از دست تو.> همه این جملات و جملات مشابه آن را زیاد شنیده‌ایم. هر روز هم اگر حوصله داشته باشید و با یک نفر متاهل صحبت کنید که از همسرش ناراضی باشد، بالاخره از وسط حرف‌هایش یکی دو جمله این شکلی پیدا خواهید کرد...زوج‌های بسیاری وجود دارند که از در ازدواج و همسرشان شکایت دارند و بسیاری از بیماری‌ها و دردهای خود را ناشی از وجود یک همسر ناسازگار بیان می‌کنند. اما بد نیست بدانید این مسئله مصداق علمی هم دارد. تحقیقات زیادی که به روی مردان و زنان متاهل صورت گرفته به تنهایی این موضوع را اثبات می‌کنند . باید گفت در حالی که یک ازدواج موفق از جهات زیادی بر بهبود سلامت فرد تاثیر می‌گذارد، نقطه عکس آن که ازدواج بد و ناموفق است، می‌تواند تاثیر منفی بر سلامت زوج، چه زن و چه مرد داشته باشد. آخرین تحقیق که نتایج آن هفته گذشته انتشار یافت، نشان می‌دهد ناسازگاری با همسر خطر ابتلا به فشارخون را افزایش می‌دهد.

 

 

 

استرس: افرادی که ‌ازدواج ‌موفق ‌ندارنـد، در طول ‌روز دچار استرس ‌می‌‌شوند و این خطر بیماری‌هایی هم چون سکتـه‌‌های قلبی ‌و مغزی در آن ها را افزایش ‌می‌دهد. محققان معتقدند ازدواج ‌نامناسـب، ‌استـرس ‌را در زن ‌و مرد به ‌یک ‌اندازه افـزایـش ‌مـی‌دهد و مشکلات ‌ناشی ‌از آن ‌معمـولا به ‌مـحیـط‌ های ‌کاری ‌کشانده ‌می‌شود. در صـورتـی کـه این امر استمرار داشته ‌باشد، مشکلات ‌زیادی ‌بـرای ‌جسم ‌و روان ‌فرد به ‌وجود می‌‌آورد.

 

فشار خون: آخرین تحقیقاتی که بر روی ازدواج ناموفق و ارتباط مستقیم آن با سلامت بدن انجام شده است، نشان می‌دهد که این مسئله فشار خون را به طور فزاینده ای بالا می برد. این تحقیق که در بریتانیا و روی ۱۰۵ فرد میانسال متاهل انجام شده است، نشان می دهد، افرادی که از ازدواج خود ناراضی بودند و یا زندگی مشترک پر‌استرسی ‌را طی می‌کردند، دارای مقادیر بسیار بالای هورمون کورتیزول( هورمون مسبب افزایش فشار خون) در خون خود بودند. در حالی که افرادی که از ازدواج خود راضی بودند و زندگی شادی داشتند چه از لحاظ فشارخون و چه از لحاظ سایر فاکتورهای دخیل در سلامت خون، در وضعیت طبیعی به سر می بردند. همچنین تحقیقات نشان می دهد که قلب زنانی که ازدواج موفق داشته‌اند، سالم‌تر است.  یک تحقیق سوئدی به روی ۶۰۰ زن ۳۰ تا ۶۵ ساله هم این موضوع را تایید می کند. در این تحقیق گفته شده است که عروق خونی زنان مجرد و زنانی که تحت فشار‌های روحی ناشی از ازدواج ناموفق قرار دارند، آشکارا تنگ تر از دیگران است.

 

زخم‌های ماندگار: یک مطالعه علمی پزشکی که در اوهایو انجام شده است، نشان می‌دهد که ازدواج ناموفق می‌تواند منجر به تضعیف عملکرد سیستم ایمنی بدن شود. بررسی زوج‌ها ‌در ‌این ‌مطالعه، ‌ثابت‌می‌کند وقتی زن و شوهرها در مورد مشکلاتشان با یکدیگر صحبت نمی‌کنند و نسبت به یکدیگر حالت خنثی دارند، باعث می‌شود که زخم‌های آن ها خیلی کندتر از حالت نرمال، بهبود پیدا کند و چنان چه این نوع زندگی زناشویی با انتقاد، تمسخر، طعنه زدن و توهین زن و شوهر نسبت به یکدیگر نیز همراه باشد، مدت زمان بهبود زخم‌های بدن تا ۴۰ درصد طولانی‌تر می‌شود. نکته جالب اینکه در این تحقیق گفته شده است که حتی یک مشاجره لفظی کوچک، در زمان بهبود زخم و به قول خود زن و شوهرها اختلاط هم می‌تواند، روند بهبودی زخم‌ها را تا مقدار قابل ملاحظه ای کاهش دهد.

 

افسردگی: باید افسردگی که به قول بسیاری، بیماری شماره۱قرن است را از نتایج استرس دانست. به این ترتیب باید گفت که افسردگی، خوراک ازدواج های ناموفق است. اصولا اگر به جنبه های پزشکی افسردگی در بدن نپردازیم، باید گفت افسردگی، یک وضع و حالت روانی است، که با علائم خاصی که بیشتر به صورت حزن و اندوه، احساس تنهایی، احساس ناامیدی، احساس کاهش حس احترام به خود و یا سرزنش و تحقیر بروز می‌کند. هر کسی هم می داند که یک ازدواج ناموفق تمامی این عوامل را به همراه دارد. جدا این وسط باید گفت:‌< بیچاره زن ها>؛ چون دیگر برای همه مشخص است که زن ها به طور عموم چند برابر مرد ها دچار افسردگی می شوند. آمار هم نشان می دهد که از هر ۸ زن، ۱ زن، در طول زندگی خود دچار افسردگی می شود. اما آماری که ربط به موضوع ما هم داشته باشد نشان می‌دهد که زن ها در ازدواج ناموفق تا سه برابر بیشتر از مردان در معرض خطر افسردگی قرار دارند.

 

‌بیماری های عاطفی و اعتیاد: ازدواج ناموفق باعث می شود تا زوج به مرور زمان از یکدیگر فاصله بگیرند و حتی این امر باعث می شود تا رابطه عاطفی آن ها نیز کمتر و کمتر بشود. این یک فاجعه است، زیرا چنین عملی باعث بسیاری از روابط بیرون از خانه و تن دادن به روابط پر خطر و نامشروع می شود. عواقب روابط پر خطر نیز بر هر کسی معلوم است و به زودی این فرد خود را در معرض بیماری‌های گوناگون مقاربتی، هم چون ایدز، قرار می‌دهد.  جایگاه اعتیاد را نیز باید در ازدواج بد در نظر گرفت. زیرا اعتیاد، به طور عموم راهی برای خلاصی از فشار‌های روانی و استرس محسوب می شود که در نهایت فرد را دچار تباهی می کند.  بر اساس تحقیقات دفتر کنترل مواد مخدر سازمان ملل و سازمان بهزیستی که قبل از سال ۸۰ به‌دست آمده است، بیش از ۹۰درصد معتادان ایرانی متاهل هستند. این اعتیاد از ثمرات ازدواج ناموفق به حساب می آید و باید در نظر داشت که‌این‌افراد می‌توانند به نوعی بر روی سایر اعضای خانواده نیز تاثیر منفی بگذارند. همچنین، اعتیاد خود از عوامل انتشار بیماری‌های مهلکی نظیر ایدز است و به تنهایی ثابت می‌کند، یک ازدواج ناموفق تا چه اندازه می‌تواند مخرب باشد. در حالی که یک ازدواج سالم و موفق می‌تواند بهترین عامل برای جلوگیری از استرس و فشارهای روحی ناشی از شغل و کار روزانه باشد.

 

کاهش عمر: چه بخواهید چه نخواهید، یک وصلت بد، عمر انسان را کم می کند. این مسئله ای است که بسیاری از متخصصین، بارها اتفاق نظر خود را در مورد آن اعلام کرده‌اند؛ در صورتی‌که ازدواج سالم به ویژه برای مردان، از لحاظ سلامتی، بسیار مفید است و طول عمر مردان را افزایش می دهد. تحقیقات بر روی ۱۰ هزار نفر از مردان بالغ در فاصله سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ نشان می‌دهد که یک ازدواج درست و موفق، موجب طول عمر و کاهش میزان مرگ در مردان می شود و از نظر روان‌شناسی، مردان متاهل روحیه بهتری نسبت به مردان مجرد دارند. در حالی که همین تحقیقات نشان می دهد میزان مرگ و میر مردان بر اثر حمله های قلبی در میان کسانی که همسر نامطلوب داشته اند تا ۲/۵ برابر بیشتر است و کسانی که به واسطه جنون دست به خود کشی می‌زنند بعد از مجردها مربوط به این دسته از مردان و زنان‌است.  بد نیست بدانید ازدواج ناموفق با بیماری‌های دیگری علاوه بر بیماری‌های قلبی و سکته در ارتباط است. بیماری‌هایی که ارتباطشان با ازدواج باور نکردنی به نظر می‌رسد، بیماری‌هایی هم چون سرطان، آسم و حتی دیابت. به همین جهت کارشناسان توصیه می‌کنند که قبل از انجام ازدواج حتما مشاوره صورت گیرد تا به نحو موثری از خطر ابتلا به انواع بیماری‌ها، کاسته شود. به هر حال، شما ممکن است نتوانید از استرس کار رهایی یابید؛ اما بهره‌مندی از یک روابط زناشویی خوب و متعادل می‌تواند تاثیرات منفی ناشی از کار و زندگی در آلودگی‌های عصر جدید را به حداقل برساند و در نهایت باعث ازدیاد عمر شما ودر نهایت سلامتیتان شود.

 

منبع: سایت نورپرتال
دوشنبه 14/5/1392 - 21:51
ازدواج و همسرداری
 
 

مسئله ازدواج و انتخاب همسر برای پسران و دختران جوان(مردان و زنان ) از مهم ترین مسائل حیاتی است. پیوند زناشوئی در زندگی انسان ها نقطه عطفی است كه ممكن است صدها پیروزی و كامیابی و یا شكست و ناكامی در پی داشته باشد.

 

 

 

 

این است كه با اطمینان خاطر می توان گفت : یك ازدواج خوب و شایسته می تواند مایه آسایش جسم و آرامش روان گردد و اساس ‍ سعادت و بهروزی پسران و دختران(مردان و زنان ) را بنیان نهد و موجبات خوشبختی و شادكامی آنان را تا پایان زندگی فراهم آورد. هم چنین یك ازدواج بد و نامتناسب ممكن است برای زن و شوهر منشاء بزرگترین نگرانی و ناراحتی ها گردد و پی آمد بدبختی و تیره روزی آنان را پایه گذاری كند و آنان را در سراسر عمر و زندگیشان به خاك سیاه نشانده و مایه سختترین شكنجه های روحی و جسمی آنان گردد...این است كه علمای اخلاق و جامعه شناسان و دانشمندان و متفكران و ادیبان جهان این مسئله را از اهم مسائل زندگی بشمار آورده و درباره اهمیت آن مطالب زیادی گفته اند كه چكیده گفته هایشان این است كه...مسئله ازدواج و زناشوئی در ردیف نظم ها و اموری قرار دارد كه آفریدگار جهان اساس آن را بنا نهاده است و هیچ امری در زندگی انسان ها نمی تواند به اندازه ازدواج ، بهروزی و خوشبختی و یا تیره روزی و بدبختی ببار آورد، پس برای هیچ چیز در زندگی نباید بیشتر از مسئله ازدواج اهمیت قائل شد و هر كسی باید در زندگی به این مسئله بزرگ اهمیت داده و روح و قلب خود را برای تنظیم آن آماده سازد)) همه جامعه شناسان و دانشمندان و متفكران و علمای اخلاق پس از مطالعات فراوان و بررسی های پیگیر خود در این زمینه معتقد و معترف بر آن شده اند كه دین مقدس اسلام كه نشاءت گرفته از وحی الهی است و دین سعادت آفرین و خوشبختی زاست از تمام ادیان دیگر بهتر و بیشتر به این مسئله مهم توجه كرده و با در نظر گرفتن تمام غرائز انسانها دستوراتی صریح و روشن درباره ازدواج و انتخاب همسر برای پیروان خود داده است كه هر كس آن ها را دانسته و آگاهانه به این مسئله مهم حیاتی اقدام نماید، مسلما در تاءمین سعادت و خوشبختی خود كوشیده و اساس نیكبختی و شادكامی خود را در زندگیش پی ریزی كرده است. هر كسی توجه به دستورات دین مقدس اسلام نكرده باشد خود زیر بنای بدبختی و تیره روزی خود را پایه گذاری كرده است و در پی آمدهای ناگوار، خود را باید ملامت و سرزنش نماید و بس.

 

منبع: سایت نورپرتال
دوشنبه 14/5/1392 - 21:51
خانواده
 
بسیاری از زنان شکایت می کنند که مردها مستمع خوبی نبوده و حوصله شنیدن حرف های آنها را ندارند و با شنیدن چند کلمه به گمان اینکه همه مطلب دستگیرشان شده، برای شنیدن بقیه مطلب بی حوصلگی می کنند و بلافاصله راه حل ارائه می دهند. مردها هم از زنان گله دارند که می خواهند آن ها را کنترل کرده یا بر آن ها مسلط شوند. اما به راستی در مناسبات میان زنان و مردان واقعیت قضیه چیست؟ وقتی زنی، مردی را دوست دارد سعی می کند در ترقی و پیشرفت امور به او کمک کند و در منزل اقداماتی انجام می دهد تا راه ترقی شوهرش هموار شود اما مردها تصور می کنند زنان بدون جهت در کارهای شان مداخله کرده و قصد کنترل آن ها را دارند. برای درک رفتار زنان و مردان بهتر است با تفاوت های ذهنی و عادات فطری آن ها آشنا شویم.

 

 

 

مردان برای کارآیی، قدرت و موفقیت، ارزش فراوانی قائلند. آن ها همواره دست به کارهایی می زنند که توانایی و امکانات پیشرفت شان را افزایش داده یا تثبیت نماید. مردان ارزش خود را با نتایج حاصله از قدرت به دست آمده می سنجند و چندان به دنبال مطالب روان شناسی نیستند. مردها برای هدف شان اهمیت زیادی قائل هستند. هر قدر هدف شان بزرگ تر باشد، شایستگی بیشتری را در خود احساس کرده و راضی تر هستند. آنان زمانی بیشتر از دستیابی به هدف احساس غرور می کنند که مستقلاً و به تنهایی اقدام کرده باشند.

توجه به روحیات مردها، به زن ها امکان می دهد تا دلایل رفتار و عکس العمل های آنان را بشناسند و به علت مقاومت و تک روی مردان پی ببرند. زنان باید بدانند، مردان دوست دارند مسائل شان را به تنهایی حل کنند لذا سعی دارند مشکلات شان را نزد دیگران مطرح نکرده و صحبتی از آن به میان نیاورند. مردها معتقدند وقتی فردی قادر به اجرای کاری است نشانه ضعف است از دیگران کمک بخواهد و البته مرد زمانی که به کمک احتیاج پیدا کرد سعی می کند با اشخاص مورد اعتماد مشورت کند. بنابراین زن ها باید توجه داشته باشند وقتی که مردشان درخواست کمک و یاری ننموده است راهنمایی و گوشزدهای زن ممکن است نزد مردشان مداخله محسوب شده، غرور وی را جریحه دار نماید و به اعتماد به نفسش آسیب برساند. زنان برای عشق، ارتباط، همدلی و زیبایی ارزش زیادی قائل هستند و وقت زیادی را صرف حمایت و پشتیبانی و کمک به یکدیگر می کنند. برای آنان رابطه و همدلی یک معیار و ارزش است. احساس آرامش زن به روابط خوب وی با دیگران بستگی دارد. زنان دوست دارند شریک زندگی شان تصویری تازه و اصلاح شده از یکی از بهترین ها یا یکی از صمیمی ترین دوست هایشان باشد به همین دلیل دل شان برای مردهایی که«رازهایشان» را برای آن ها برملا می سازند، می سوزد.

اکثر زن ها ترجیح می دهند به فکر کارهای شخصی و خانوادگی باشند و در مجالس شرکت کنند. زندگی یکنواخت اصلاً برای آن ها جالب نیست و این امر حتی در نوع لباس پوشیدن آن ها نیز تأثیر می گذارد و از این که هر روز به شکلی و رنگی لباس بپوشند لذت می برند. بنابراین زن ها رابطه گرا و مردها هدف گرا هستند. زن ها روابط حمایتی را جستجو می کنند و به مطالعه روان شناسی و شناخت احساسات و عواطف علاقه مندند. آن ها به رشد شخصی و معنویت و هر آن چه به شیرینی و لذت زندگی شان کمک کند اظهار علاقه می کنند و از اینکه به نیازها و عواطف دیگران توجه دارند به خود می بالند اما از طرف دیگر غالب زنان تصوری از حساسیت و طرز تفکر مردان نداشته و برای ابراز علاقه و عشق به آن ها پیشنهاد کمک می کنند غافل از اینکه این موضوع موجب رنجش خاطر شوهرشان شده و ممکن است آن ها در خود احساس حقارت نمایند. اگر مردی به تفاوت های خود با زنان آشنا نباشد، اغلب کمک زن باعث ایجاد دردسر و کشمکش خواهد شد. مردها باید بدانند و بیاموزند وقتی زنی صحبت می کند، به دنبال راه حل مشکلات نیست چرا که او طالب همدلی و ارتباط نزدیک تر با شوهرش است.

زن ها و مردها از روش های متفاوتی برای نشان دادن گوش کردن استفاده می کنند. زن ها در حین گوش دادن بیشتر سر تکان می دهند و از کلمات«آهان» یا«خب» یا «اوهوم» استفاده می کنند و مقصودشان نیز از استفاده این کلمات این است که دارم به حرف های شما گوش می کنم اما مردها کمتر این حرکات را انجام می دهند و بیشتر زمانی کلمات مذکور را به کار می برند که بخواهند توافق خود را اعلام نمایند. گاهی زن هنگام گفتگو توجهی به راه حل های مرد نداشته و در برابر آن مقاومت می کند. در این صورت ممکن است مرد با خود فکر کند زنش با زبان بی زبانی می خواهد به او بفهماند که او صلاحیت کافی ندارد. اما مردها باید بدانند اگر زن ها توجهی به راه حل هایشان ندارند لزوما دال بر این نیست که اعتراض دارند بلکه چه بسا زمان ارائه راه حل از طرف مرد مناسب نباشد. در طرف مقابل زمانی که مردی به تذکرات زنش بی توجهی نشان داده و در مقابل آن ایستادگی می کند، زن ممکن است احساس کند مورد حمایت و اعتماد همسرش نیست. در چنین مواقعی زن باید آگاه باشد که حالات روحی مرد با خودش فرق می کند در این صورت آسان تر او را درک می نماید و تصدیق می کند اظهار نظر بیهوده کرده و اشتباهات شوهرش را نابه جا متذکر شده در صورتی که می توانست آن را به فرصت و جای مناسب دیگری موکول کند. یکی از تفاوت های عمده زنان و مردان در برابر فشارهای عصبی و روحی، نحوه برخورد آن ها با مسئله است. در این زمان ها مردها گوشه گیر شده و در لاک خود فرو می روند در صورتی که زن ها به هیجان آمده و مشکل شان را مطرح و بر زبان می آورند. برای دستیابی به آرامش و حالت عادی، مرد در جهت حل مشکل می کوشد و زمانی که مسئله حل شد از لاکش بیرون می آید اما زن بیشتر به همدردی نیاز دارد. وقتی مرد خسته از کار روزانه برمی گردد به آرامش و استراحت احتیاج دارد و لذا ممکن است اخبار گوش کند یا روزنامه بخواند. خواندن روزنامه و یا گوش کردن به اخبار وسیله ای جهت فراموش کردن مشکلات شخصی مردان است اما اگر زنان با حالات روحی شوهران خود آشنا نباشند روزنامه خواندن آنان را بی اعتنایی نسبت به خود تلقی می نمایند. مردها زمانی که زیر فشار مشکلات قرار می گیرند در خود فرو می روند و تمام نیروی شان را مصروف حل مشکل می نمایند. آنان آنقدر در مسائل و مشکلات شان غرق می شوند که شاید سایر مسائل را فراموش کنند. آنان گاهی غافل می شوند از اینکه شاید دیگر اعضای خانواده شان هم مشکلاتی داشته باشند و این وضع برای زن قابل درک و تحمل نیست. اگر مردی بداند حالت انزوای او چقدر به روحیه همسرش صدمه می زند سعی خواهد کرد در این موقعیت با همدردی و توجه، از این احساس همسرش جلوگیری کند. گاهی مردها فکر می کنند زمانی که همسرشان از مشکلات شان حرف می زنند منظورشان این است که آن ها را مسئول مشکلات ایجاد شده بدانند در صورتی که هدف از طرح مطلب و مسائل توسط زنان، رسیدن به آرامش است. مردها فقط به دو دلیل در مورد مشکلات شان با دیگران صحبت می کنند؛ اول وقتی کسی را مقصر می دانند و می خواهند او را سرزنش کنند و دوم وقتی که در جستجوی راه حل مسئله ای باشند. بنابراین صحبت های زن را نیز به همین منوال تعبیر می نمایند حال آن که غالبا تعبیرشان نادرست بوده و نظر همسرشان غیر از آن است.

 

منبع: مجله اینترنتی زندگی

دوشنبه 14/5/1392 - 21:51
خانواده
 
آیا دوستی از اصولی کلی و همگانی پیروی می کند؟ آیا می توان اصولی یقینی تدوین کرد و براساس آن اصول راه های ایجاد ارتباطی با محوریت دوستی را برشمرد؟ در طول تاریخ غالب متفکران باور به چنین اصول ثابت و معینی داشته اند و به همین دلیل قواعدی اولیه را برای به وجود آوردن و نگهداری دوستی تشریح کرده اند. آن ها غالبا صاحب تعریفی از انسان و اخلاق بوده اند و براساس تعریفی که از این دو حوزه داشته اند به نظریه هایی درباب دوستی رسیده اند.

 

 

 

کانت دوستی را فراتر از عواطف در ادامه فلسفه اخلاق خود و امری صرفا اخلاقی می دید. فایده گرایان هم دوستی را بر اساس فایده ای که برای افرد دارد تبیین می کردند، به این معنا که دوستی آن است که بیشترین فایده و کمترین ضرر را برای هر فرد داشته باشد. اما ارسطو که پیشتر از این ها در کتاب اخلاق نیکوماخوس به دوستی پرداخته بود این امر را معطوف به لذت، فایده و شخصیت فرد هر سه می دید. او می گفت برخی لذت را اصل قرار می دهند و برخی فایده را، ولی آن که شخصیت و نیکی را اصل می داند از دو نکته دیگر یعنی لذت و فایده هم بهره مند می شود، با این تفاوت که دوستی اش اعتباری و مشروط به لذت بخشی و فایده رسانی صرف که زمانمند است، نیست.

اصالت بخشی به لذت و فایده بیشتر در دوستی از آن جهت که هر دوی آن ها بشدت اعتباری و موقتی است بسیار سست و کوتاه مدت خواهد بود؛ حال آن که دوستی واقعی همان است که ماندنی و فی نفسه است. در واقع لذت گرا و فایده پندار در اخلاق عمومی، نسبت به دوستی مطلقا نگاه مشروط و موقت دارد و در مقابل کانت نسبت به این امر مبتنی بر عواطف و احساس نگاهی غیرمشروط و مطلقا عقلانی دارد که به نوعی با ماهیت دوستی در تضاد است. دوستی در بدو شکل گیری به هیچ وجه بر اصل فایده و لذت یا بر فضیلت عقلانی صرف متکی نیست؛ دوستی با همان امری شکل می گیرد که کانت آن را رد می کرد، یعنی عاطفه و جاذبه. کشش به سمت یک فرد نه از سر وظیفه ای اخلاقی است و نه از روی تلاش برای رساندن خیر به بیشترین آدم ها، حتی حفظ اجتماع هم نمی تواند وارد شدن در رابطه ای احساسی را که در اکثر موارد می تواند سرشار از سوءتفاهم و تضاد باشد را توجیه کند.

رنج های دوست داشتن بیش از شادی های آن ذهن را تسخیر می کند، اساساً دوستی با وجود ظاهر لطیف کلمه در آن حد ملایم و آرام ـ و حتی خودآگاهانه ـ نیست که فضیلت در آن محلی از اعراب داشته باشد. شما فردی را می بینید که مجموعه ای از سلوک رفتاری جزیی و فیزیکی آن نشان از روحی برای شما دوست داشتنی دارد و او را برای شما جذاب می کند، دوستی از همان لحظه جذب آغاز شده است بی آن که منطقی بین الاذهانی و همه فهم و قابل توصیه در آن الزامی باشد. این جذب دیگری شدن و هم نشینی با او آن قدر جذاب است و به شرط بقا منتهی به امنینت و عادت می شود که شما با وجود رنج ها ادامه اش می دهید، هم از این رابطه به واسطه سوءتفاهمات و دلخوری ها رنج می برید و هم غنی و بالغ می شوید. جذبه دوستی با توجه به مفهوم کلمه می تواند به یک عکس، درخت یا یک همسایه یا حتی فردی که در تلویزیون دیده اید، باشد. همین قاعده درخصوص کشش های فانتزی ما پابرجاست، دوستی با یک صدا که از رادیو پخش می شود و یا دوستی با خود؛ ناپلئون می گفت تنها دوست من خودم هستم و بسیاری از آدم ها با خود دوستی می کنند که از بهترین دوستی هاست.

در واقع همان کشش بی دلیل همان احساس آشنایی گنگ که ما را به فردی علاقه مند درباره چیزها یا حتی امور روحانی هم کارکرد دارد. دوستی برآمده از نوعی شهود است و پیشروی در آن سلوکی در جهت تبادل آن عاطفه که از سویی ما را به کشف دیگری و در نهایت خود می رساند.

دوستی در این نگاه شکلی از احترام به هستی و وجود دیگری است که برخلاف نگرش اخلاق مدار خشک و لذت جو و فایده انگار دمدمی، عاری از قضاوت دیگری و یا نگرش ابزاری به اوست، بلکه فرد دیگر را با همه تنهایی ها، رنج ها، رازها و نقصان هایش می پذیرد و در خود جای می دهد. تا این جا بحث بر سر شکل گیری دوستی بود، اما حفظ و نگهداری از دوستی ها چه؟ ماندن در دوستی بر چه اساسی است. غالب فیلسوفان ماندن را هم با همان الفاظی توصیف کرده اند که عامه در اولین جملاتشان توصیف می کنند؛ وفاداری، سودرسانی، نفع خود را در نفع دیگری دیدن، خیر خواستن برای او، عدالت و برابری در دوست داشتن و محبت کردن، هم فکر بودن و... اما فارغ از این بدیهیات هزار بار تکرار شده، دوستی ویژگی عاطفی ای است که صرفا نمی توان با استفاده از کلمات زیبا و فضایل همیشگی در جهت حفظش سخن راند. در واقع در اکثر مواقع توافقات کلی اخلاقی بر ضد اخلاق دوستی خواهند بود. اگر از سر وظیفه ای عمومی دایر بر حمایت از کسانی که در رنج اند یا برای رساندن بیشترین لذت ممکن به بیشترین افراد از موجودات ذی شعور، به دیدن دوستی در بیمارستان برویم ـ آن طور که کانت عقیده داشت ـ به طور قطع دوستی مان را نقض کرده ایم! دوستی مستلزم این است که از سر احساسات محبت آمیز و تعلق خاطر شخصی به دوستمان سر بزنیم و التیامش دهیم و محبت بورزیم، نه براساس یک سری ملاحظات کلی که در ظاهر منطقی می نمایند.

دوستی برای رشد در هر زمینه ای یا خدمت به انسان ها به هیچ وجه دوستی نیست، بلکه دوستی برای خود فردی که دوست داشته می شود و دوست دارد دوستی است و اخلاق دوستی منحصر در چنین عاطفه ای است. در چنین حالتی است که دوست را از خود غنی و مملو می کنیم. آن چه دوستی ها را مناقشه آمیز و پر از تضاد می کند تحمیل همین ملاحظات کلی و در ظاهر اخلاقی است که به قضاوت یکدیگر و از بین رفتن پذیرش یکدیگر با همه تفاوت و تناقضات مان به عنوان دو دوست منجر می شود. تحمیل اخلاقیات به یک رابطه فردی و شخصی باید با عادت های هر چند غیرمعقول من و او به عنوان دو دوست هماهنگ باشد، در غیر این صورت عذاب های عاطفی بدبخت کننده از دوستی راهی برای بدبختی و عصبیت می سازد، نه امنیت و راحتی. صمیمیت دوستی اتفاقا در جایی شکل گرفته که دو نفر کلیات مرسوم رفتار متقابل را نقض کرده، در گفتار رازهای مگو را در گوش هم زمزمه می کنند و در کردار از همه اصول کلی دست و پا گیر در می گذرند و با توجه به میل مثل نسیم پیش می روند و یکدیگر را نوازش می کنند.

ارتباط دوستی با تنهایی همیشه ارتباطی متضاد در نظر گرفته شده است، به این معنا که تنهایی در مقابل دوستی قرار می گیرد. در این تعریف عمومی و پذیرفته شده، دوستی داشتن یعنی تنها نبودن و آن که تنهاست دوستی ندارد. این یک دروغ بزرگ از نوع تقابل های دوتایی زبانی شیک است و بس(مثل تعریف سفید با سیاه یا فهم نیکی از طریق بدی و...). دوستی ها دقیقا برآمده از دل تنهایی های ماست.

لذت هایی که در تنهایی از آن ها بهره می بریم و با آن ها شاد می شویم و هراس هایی که تنهایی مان را عذاب آور، اضطراب آلود و افسرده کننده می کند سازنده شکل و ساختار دوستی ما و شخصیت آدم هایی است که دوست ما می شوند. اگر می خواهید بدانید دوستان شما چگونه آدم هایی هستند به تنهایی خود رجوع کنید تا بفهمید دوستان تان چه جنس و خمیرمایه ای دارند. ما اغلب با وجود حتی نداشتن یک دوست واقعی از دوستی توصیفات و تعریف های مثبتی ارائه می کنیم، اما عده ای هستند که جرأت می کنند به نگاه نه چندان مثبت خود اجازه بیان می دهند. از میان متفکران قدیم بیاس پرینه ای، فیلسوف یونان باستان جمله معروفی دارد که می گوید: «چنان دوست بدار که گویی روزی نفرت خواهی ورزید».

دلیل این جمله اش را هم البته ذکر کرده و گفته بیشتر مردمان بدند. در دوره معاصر هم تردید به حضور مسرت بخش دیگری به نظرات بدبینانه ای در باب هرگونه رابطه ای منجر شد که دوستی هم در درون آن می گنجد. مثلا ژان پل سارتر با نمایشنامه«در بسته» اساسا حضور نزدیک هر انسان دیگری را عذاب آور نمایش داده و گفته جهنم همان مردمان دیگرند. دیگری به مثابه تهدیدکننده فردیت نشانه ای از همین نگرش بدبینانه است. در مقابل این متفکران می توان نگرش بشدت مثبت متفکران اخلاق و دین معاصر و حتی وجودشناسان معناگرا را قرار داد. در این میان متفکران قرون وسطا هم جایگاهی وی ژه دارند؛ آن ها با توضیع معنای دوستی این مفهوم را به دوستی مخلوق با خالق گسترش دادند که برآمده از نگرش ایمان محورانه آن ها بود. در نگرش دیندارانه خداوند در دوستی انسان ها با یکدیگر هم حضور دارد و به آن هویت می بخشد. ارسطو به سبب تلقی خود از دوستی که مبتنی بر مفهوم عدالت و برابری اجتماعی بود دوستی با خداوند را ناممکن می دانست، چرا که خدایان در جایگاهی رفیع تر از انسان نشسته اند و نمی توان با آن ها دوستی کرد.

به طور کل نگرش انسان محورانه که ارسطو بر صدر آن نشسته بود در رنسانس به اوج خود رسیده بود؛ به سبب همین ساده انگاری در مفهوم عدالت و دیدن دوستی در یک افق ظاهرا منطقی و دور از عواطف متحول و متغیر دوستی را به سطح یک مراوده اجتماعی پر از پیش شرط تقلیل داد که کانت نمونه اعلای آن بود. دوستی به عنوان یک مفهوم وسیع به طور قطع می تواند نوعی ساحت وجودی و همنشینی با تمام کائنات تلقی شود. هم نشینی دوستانه با همه چیز نوعی از بودن در جهان در توافق و هماهنگی و پذیرش را لازم می آورد. همه ما اشیایی به عنوان دوست با خود داریم.

چیزی که همیشه با ماست ما را با او می شناسند، از عروسک بچگی تا علایق نوجوانی، از کتاب و موسیقی همیشگی گوشی موبایل تا گلدان گلی زیبا که در میانسالی و کهنسالی به آن بیشتر از همه موجودات زنده و غیرزنده عالم محبت داریم و نزدیکیم.

دوست ما حتی می تواند یک مکان باشد، خانه یا اتاقی که در آن زندگی می کنیم یا مکانی عمومی مثل یک پارک یا ساختمانی قدیمی که با فضای آن مأنوسیم و هم سرگذشت. البته دوستی با اشیا خود برآمده از همان حس تنهایی هم هست. تنهایی آدم ها و ناامیدی از انسان گاهی آن ها را به دوستی با غیرانسان می کشاند؛ گویی که چیزهای بی زبان اطراف ما به مانند یک انسان آرمانی با ما سخن می گویند و هم کلام می شوند. به نظر آن چه در میان همه این انواع دوستی با متعلقات گوناگون اهمیت دارد همین هم نشینی دوستانه است. کم نیستند آدم هایی که به ظاهر ده ها دوست دارند، اما غریبه هایی گم و ناپیدا در جمع کثیری از آدم های غریبه بیش نیستند. احساس دوستی و همنشینی دوستانه با جهان انسان دست کم قضاوت را در ما کمتر و قوه درک را هوشیارتر می کند. همه دنیا خوب نیستند و لیاقت دوست داشتن ما را ندارند، اما همه دنیا شایسته درک شدن هستند و این درک کردن نیاز به فهمیدن دوستی و آرامش همنشینی دوستانه با عالم را دارد.

 

نویسنده: علیرضا نراقی

منبع: روزنامه جام جم

دوشنبه 14/5/1392 - 21:51
خانواده
 
برخی زن و شوهرها ظاهرا زیر یک سقف زندگی می کنند، اما جدا از هم هستند جدایی تنها به معنای حک شدن مهر طلاق در شناسنامه زن و شوهر نیست. گاهی دو نفر سال ها زیر یک سقف زندگی می کنند اما در حقیقت از یکدیگر جدا هستند. این اتفاق که این روزها کم نیست، آسیب های زیادی را برای زن و شوهر و فرزندان آن ها به همراه خواهد داشت.

 

 

 

جدایی عاطفی چیست؟

وقتی دختر و پسری ازدواج می کنند، فرض شان بر این است که مرگ یکی از آن ها، تنها علت جدایی شان خواهد بود. با هم هستند تا آخر عمر و به اصطلاح به پای هم پیر می شوند. نگران این هستند که نکند نتوانند با هم سازگار شوند و مجبور شوند طلاق بگیرند. در نظر بیشتر مردم ازدواج دو نتیجه دارد:

۱ـ باهم زندگی می کنند و خوشبخت می شوند.

۲ـ با هم سازگار نیستند و جدا می شوند.

اما شکل سومی هم وجود دارد که چون در جایی ثبت نمی شود و سر و صدایی به پا نمی کند، از نظر ها پنهان می ماند:

۳ـ از هم جدا می شوند اما با هم زندگی می کنند.

گاهی به زنان و مردانی بر می خوریم که مدت هاست نسبت به یکدیگر مهر، دوستی و علاقه ندارند و حتی گاهی زمینه روابط آن ها را خشم و نفرت تشکیل می دهد، اما به زندگی مشترک خود ادامه می دهند. آن ها دلایلی برای این کار خود دارند که از آن جمله می توان به نبودن شرایط بهتر، وجود بچه ها و نگرانی از بابت واکنش خانواده ها، مشکلات اقتصادی، ترس از آینده و... اشاره کرد.

زمانی یک ازدواج در شرایط سفید و بی خطر است که طرفین بتوانند در آن تمام نیازهای زیستی، روانی و اجتماعی خود را تامین کنند. هرگاه ازدواج از ارضا کردن یکی از جنبه ها ناتوان باشد، محکوم به شکست خواهد بود حتی اگر از هم به صورت رسمی جدا نشوند. اگر زن و شوهر نتوانند شریک خوبی برای برطرف کردن نیازهای جنسی هم باشند، اگر نتوانند هم صحبت تنهایی های هم شوند، اگر مقابل رشد اجتماعی هم بایستند و اگر... هر کدام از این ها می تواند زندگی را گورستان عشق کند. در طلاق عاطفی دو نفر جسم شان کنار هم خواهد بود اما روز به روز از هم دورتر می شوند. این اتفاق ممکن است یک طرفه یا دو طرفه باشد و در اغلب موارد به مرور زمان رخ می دهد.

جذابیت، کشش، علاقه و عاطفه مثبتی که نسبت به هم داشته اند در بین آن ها رنگ باخته است. به عبارتی حساسیت ها، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آن ها نسبت به هم نشان می دادند فروکش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آن ها می شود. اما این مشکل هم مانند هر مشکل دیگری راه حل هایی دارد که با هم مرور می کنیم.

نه​گامی عقب تر نه گامی جلوتر، کنار هم باشیم

اگر مانند روزهای نامزدی موقع دیدن همسرتان، رنگ به رنگ نمی شوید یا چون مکالمات تلفنی که تا نیمه شب طول می کشید، ساعت ها از آرزوها و رویاهایتان برای هم نمی گویید، جای نگرانی نیست. طبیعی است که هر کدام از شما به علایق و خواسته های خود فکر کنید اما این طبیعی نیست که همسرتان را از دنیای خود آگاه نکنید. انسان ها در طول زمان تغییر می کنند اگر از تغییرات هم با خبر نشوند، نمی توانند کنار یکدیگر بمانند. ازدواج مانند رسیدن دو خط به یکدیگر است و نقطه تلاقی دو خط، آغاز مسیر با هم بودن می شود. اگر دو خط بعد از تلاقی مماس هم حرکت کنند یا لا اقل به صورت موازی و در کنار هم به مسیر ادامه دهند، مشکلی پیش نمی آید اما کار از آنجا​ خراب می شود که بعد از تلاقی دو خط، هر دو از نقطه مشترکشان بگذرند و به سمت و سویی بروند. هر​ چه بیشتر حرکت می کنند، از هم دورتر می شوند. برای انتخاب همسر، با هم گفتگو می کنید و تقریبا می دانید هر کدام تان کجای جهان ایستاده اید اما بعد از این که وارد زندگی مشترک می شوید، یادتان می رود از خیلی چیزها با هم حرف بزنید.

کل صحبت هایتان حول خانه، خرید، بچه ها، مهمانی و مسائلی از این قبیل خواهد بود و هیچ تلاشی هم برای همراهی هم نمی کنید. هر کدام مشغول زندگی خویش هستید. سال ها می گذرد و یکی از همسران تا مدرک دکترا پیش می رود و آن یکی هنوز دیپلم دارد البته این به خودی خود مشکل ساز نیست اما زمانی مشکل ساز است که آن همسری که دیپلم باقی مانده، سطح اطلاعات و دانش خود را بالا نبرده باشد.

در حرف زدن، لباس پوشیدن و اظهار نظر کردن همان آدم ده سال پیش باقی مانده اما همسرش دنیایی تغییر کرده است. این دو حتی نمی توانند با دوستان خانوادگی مشترک در رفت و آمد باشند چون خواسته هر کدام از آن ها از ارتباط متفاوت است. گاهی این تفاوت در تربیت بچه ها هم خیلی آزاردهنده می شود. البته منظور ما این نیست که زن و شوهر باید مانند کپی و رو نوشت هم باشند یا هر کاری یکی از آن ها انجام داد،آن یکی هم انجام دهد بلکه می خواهیم بگوییم، یکدیگر را در رویاها و انتظارات خود شریک کنید. بگذارید اگر قرار است به سمت و سویی بروید، همسرتان هم با خبر باشد از او کمک بگیرید و گام هایتان را به کمک هم بر دارید. آن وقت اگر هر کدام تغییری کردید، به جایی رسیدید،رد پای حمایت همسرتان نمی گذارد او را فراموش کنید.

نگذارید تکراری شوید

چشمانش را باز می کند. باز روزی دیگر شروع شد. با بی حوصلگی به سمت آشپزخانه می رود. یک غذای تکراری دیگر را انتخاب می کند و با دلسردی مشغول پخت و پز می شود. نگاهی به خانه می اندازد. خاک روی تمام وسایل خانه را گرفته اما فقط لوازم نیستند که زیر خاک فراموشی رفته اند.

احساس می کند قلبش نیز غبارآلود شده. یاد روزهایی می افتد که همیشه خانه برق می زد. بوی غذایش در راهرو می پیچید. وقتی به ساعت برگشت همسرش به خانه نزدیک می شد، با اشتیاق چند بار جلوی آینه می رفت و خودش را برانداز می کرد. چقدر برایش مهم بود که در نگاه همسرش رضایت و تحسین را ببیند. به دنبال ذره ای از اشتیاق آن روزها می گردد اما انگار بی فایده است. نمی داند از چه زمانی جای صدای خنده شان را روزنامه هایی پر کرد که در دستان همسرش بود و کنترل تلویزیون که در دستان او. نمی داند چه زمانی زندگی شان را خاک فراموشی گرفت. رابطه دو نفره زناشویی نمی تواند خود به خود در طول زمان به همان اشتیاق و گرمای روزهای اول باقی بماند. یکنواخت شدن زندگی پس از ازدواج امری طبیعی است، اما ادامه دار شدن آن می تواند آسیب جدی به زندگی مشترک برساند. ارزشمندترین چیزهایی که ما روزی برای به دست آوردنش بسیار تلاش کردیم، بعد از مدتی برایمان عادی می شود. این موضوع در مورد افراد دور و برمان هم صدق می کند. چند وقت است که به صورت مادرتان با دقت نگاه نکردید؟ آخرین باری که به پدرتان گفتید که برای تان چون تکیه گاهی ارزشمند است، کی بود؟ ما به بودن عزیزانمان آنقدر عادت می کنیم که فراموش مان می شود، آن ها هم هستند.

شاید در روابطی مثل خواهر و برادری و دوستی این عادت کردن مشکل خاصی ایجاد نکند اما رابطه زن و شوهری به گونه ای است که اگر هر سال، هر ماه، هر هفته و شاید هر روز با هم عقد نکنید، حلقه ازدواج در دستانتان یک تشریفات بی پشتوانه خواهد بود. رابطه زن و شوهری مانند گلدان یاس است که باید هر روز آبیاری شود تا بوی گل هایش مست تان کند. برای تکراری نشدن رابطه باید هر دو نفر تلاش کنند اما اگر دیدید که زندگی تان یکنواخت شده و قلب تان چون گذشته برای همسرتان نمی تپد، خودتان دست به کار شوید. شاید نوشتن یک نامه،خرید یک دسته گل، یک قرار شام دو نفره، تغییر در ظاهر و رسیدگی به سر و لباس و هر کار دیگری که به ذهن خودتان می رسد، بتواند دوباره شما را به هم نزدیک تر کند.

دنیای کلمات و خط قرمزهایش

تو آنقدر بی مسئولیتی که نمی دانم چرا با تو ازدواج کردم؟ در آینه به خودت نگاه کرده ای؟ چرا مثل زن های امروزی نیستی؟ همان بهتر که صبح زود از خانه بروی و دیر وقت برگردی، حضور تو فقط کار مرا زیادتر می کند. نه اشتباه نکنید این ها جملات یک نمایشنامه کمدی نیست بلکه مکالماتی است که در خیلی از خانواده ها، عادی شده است. برخی​ همسران وقتی مدتی از ازدواج شان می گذرد و با هم خودمانی می شوند، فکر می کنند هرچیزی که به ذهن شان رسید را به هر نحوی که بخواهند باید ابراز کنند. اما از این موضوع غافلند که حرف های خیلی ساده که گاهی در وسط دعوا و بدون منظور بیان می شود، می تواند قلب طرف مقابل را جریحه دار کند و اثر آن برای همیشه​ بماند. بسیاری از سرد شدن ها و دور شدن های زناشویی به این علت است که دو نفر نمی دانند هر حرف آن ها می تواند چه تاثیری بر زندگی شان داشته باشد. کلماتی چون دوستت دارم، عزیزم، تو زیباترینی​ مرد رویاهای منی​ مثل شارژر زندگی عمل می کنند اما توهین، ناسزا و کلمات نامناسب مانند بمبی تمام داشته های عاطفی زن و شوهر را دود کرده و بین شان فاصله می اندازد.

روابط خارج از خانه، یک تهدید جدی

یک جمله معروف است که می گوید: هر چه روابط خارج از خانه با جنس مخالف گرم تر شود، روابط داخل خانه سردتر می شود. روابط خارج از خانه با جنس مخالف یعنی چه؟ یعنی همان ارتباط ساده با همکارتان که ممکن است به نظر شما خیلی عادی بیاید و مدعی باشید بسیار پاک و دوستانه است اما به مرور صمیمیت ایجاد شده، ناخودآگاه در صمیمیت شما با همسرتان تاثیر خواهد گذاشت. برخی به بهانه روشنفکری و به روز بودن، می گویند روابط زن و مرد می تواند در اوج صمیمیت و نزدیکی، پاک بماند. به بهانه های مختلف ساعت ها با هم به صورت حضوری، تلفنی و اینترنتی در ارتباط هستند و فراموش می کنند قصه زن و مرد، داستان آتش و پنبه است.

آمار و ارقام می گویند، بیشتر آن ها که در دریا غرق می شوند، شناگران ماهر هستند. کسانی که بیش از حد به خودشان و توانایی شان اعتماد دارند، وقتی تن به آب می زنند، فکر غرق شدن هم نمی کنند به همین دلیل بی محابا جلو می روند و هر چه به آن ها بگویی: بیشتر این جلو نرو، می گویند: حواسم هست! اما غافل از این که دریا هزاران بازی پنهان دارد. این موضوع شبیه روابط با جنس مخالف خارج از خانه است.

وقتی با جنس مخالفی در دانشگاه و محل کار یا حتی فامیل بیش از حد صمیمی می شوی، هراز گاهی که از درونت چیزی به تو هشدار می دهد، می گویی حواسم هست! به خودت اطمینان داری و شاید خودت را گول می زنی که این رابطه فقط یک دوستی ساده است اما غافل از این که این روابط ساده هزاران بازی پنهان دارد. یک زمان به خودت می آیی و خود را در حال غرق شدن می بینی. ارتباط صمیمانه خارج از چارچوب یکی از بزرگ ترین آفت هایش این است که رنگ و جلای رابطه با همسرت را کم می کند. علتش هم معلوم است. وقتی در خانه با همسر خود رابطه دارید، به علت صمیمیت و زندگی روزمره و مشکلات آن، طبیعی است که دلخوری، اختلاف یا بی توجهی پیش می آید. رابطه های خارج از خانه همیشه به نوعی ساختگی و همراه با بار هیجانی حباب وار خواهد بود به همین علت وقتی در کنار هم قرار می گیرید، ناخود آگاه احساس می کنید، شریک خانگی مشکلی دارد که رابطه با او همیشه با خنده و حرف های قشنگ همراه نیست. روزبه روز از او فاصله می گیرید و دورتر می شوید.

بچه ها قربانیان ​طلاق خاموش

فراموش نکنید که شما باعث به دنیا آمدن فرزندتان هستید پس وظیفه دارید تا آن جا که می توانید در خوشبختی آن ها بکوشید. فکر نکنید برای خوشبخت کردن​ آن ها باید اسباب بازی های گران بخرید یا آن ها را در مدارس غیرانتفاعی ثبت نام کنید. عاملی که فرزند شما را خوشبخت می کند این است که او احساس کند در فضایی سرشار از عشق و علاقه زندگی می کند. بچه ها باهوش تر از آنی هستند که فکر می کنید. طلاق ​ روی آن ها آسیب های بی شماری وارد می کند. زندگی زناشویی با دعوا و اختلاف هم آن ها را آزار می دهد اما طلاق خاموش، صدمه هایی جبران ناپذیر به احساس و آینده آن ها خواهد زد. بدترین آسیب این است که فرزندان شما احساس می کنند زندگی زناشویی دوست داشتنی نیست. یاد می گیرند تا سرد و خاموش رفتار کنند. ابراز علاقه به همسر، مشورت، همدلی، با هم بودن و بسیاری از مهارت های همسرداری، باید در خانه و توسط والدین به کودکان آموزش داده شود. وقتی سرمای رابطه شما فضای خانه را یخ زده می کند، آن ها همسران خوبی برای زندگی بعدی نخواهند بود.

این هشدار را جدی بگیرید

زن و مردی که از هم جدا می شوند اما طلاق شان جایی حک نمی شود، آسیب های زیادی می بینند. آن ها سرشار از نیازهای ارضا نشده باقی می مانند در حالی که اگر جدایی شان رسمی بود، این امکان وجود داشت هر کدام با فرد دیگری شروعی دوباره و منطقی داشته باشند. آن ها به​خاطر منع شرعی و قانونی و اجتماعی ممکن است که خطا نکنند اما دنیای پر از تنهایی، نبود یک همدم، دوست نداشتن و دوست داشته نشدن، هر​ کدام می تواند از نظر روحی برای شان بسیار تخریب کننده باشد.

اگر تقیدات مذهبی و خود کنترلی بالایی نداشته باشند، به سمت روابط خارج از خانه روی می آورند که این روابط می تواند از چت روم ها تا ارتباط با همکاران را شامل شود. جامعه ای که در آن زنان و مردان نیازهایشان را این گونه برطرف کنند، سرشار از بی اعتمادی و بیماری و ناامنی خواهد بود. طلاق عاطفی زنگ خطری است که همه باید آن را جدی بگیرند.

نویسنده :ندا داوودی

منبع :روزنامه جام جم

دوشنبه 14/5/1392 - 21:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته