• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3842
تعداد نظرات : 2897
زمان آخرین مطلب : 3829روز قبل
آلبوم تصاویر
چهارشنبه 12/8/1389 - 8:4
داستان و حکایت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
فاضل محقق آقاى میرزا محمود شیرازى ، فرمود: مرحوم شیخ محمد حسین جهرمى از فضلاى نجف اشرف و از شاگردان مرحوم آقا سید مرتضى كشمیرى (اعلى الله مقامه ) بود و با شخص عطارى در نجف طرف معامله بود؛ یعنى متدرجا از او قرض الحسنه مى گرفت و هرگاه وجهى به او مى رسید مى پرداخت .
مدتى طولانى وجهى به او نرسید كه به عطار بدهد، روزى نزد عطار آمد و مقدارى قرض خواست ، عطار گفت : آقاى شیخ ! قرض شما زیاد است و من بیش از این نمى توانم به شما قرض بدهم .
شیخ مزبور ناراحت شده به حرم مطهر مى رود و به حضرت امیرالمؤ منین (ع ) شكایت مى كند و مى گوید: یا مولاى ! من در جوار شما و پناهنده به شما هستم ، قرض مرا ادا كنید.
بعد از چند روز، یك نفر جهرمى مى آید و كیسه پولى به شیخ مى دهد و مى گوید: این را به من داده اند كه به شما بدهم و مال شماست ، شیخ كیسه را گرفته فورا نزد عطار مى آید و چنین قصد مى كند كه تمام قرض خود را بپردازد و بقیه را به مصرف فلان و فلان حاجت خود برساند. به عطار مى گوید: چقدر طلب دارى ؟ مى گوید: زیاد است ، شیخ گفت : هر چه باشد مى خواهم ادا كنم ، پس عطار دفتر حساب را آورده و جمع آورى مى كند و مى گوید فلان مقدار (مرحوم میرزا مبلغ را ذكر نمود و بنده فراموش كرده ام ). پس كیسه پول را مى دهد و مى گوید: این مبلغ را بردار و بقیه را بده .
عطار در حضور شیخ ، پول ها را مى شمارد، مى بیند مطابق است با آن چه طلب داشته بدون یك فلس كم یا زیاد. شیخ با دست خالى با كمال ناراحتى به حرم مطهر مى آید و عرض مى كند: یا مولاى ! مفهوم كه حجت نیست (یعنى این كه عرض كردم قرض مرا ادا كنید، مفهوم آن كه چیز دیگرى نمى خواهم مراد من نبوده ) یا مولاى من ! فلان و فلان حاجت دارم و بالجمله چون از حرم مطهر خارج مى شود، وجهى به او مى رسد مطابق آن چه مى خواسته و رفع احتیاجش مى گردد.
چهارشنبه 12/8/1389 - 8:2
تغذیه و تناسب اندام
در تحقیقات اخیرى كه انجمن تغذیه آمریكا (ADA) روى ???? نفر افراد بالاى ?? سال انجام داده است راز طول عمر این افراد در ? مورد گزارش شده است:
* داشتن وزن ایده آل
* عدم مصرف دخانیات
* استفاده از رژیم غذایى مدیترانه اى
* ورزش مستمر روزانه حداقل ?? دقیقه
رژیم غذایى مدیترانه اى شامل مصرف زیاد غذاهاى حاوى فیبر فراوان نظیر سبزیجات و میوه ها، گوشت سفید مثل گوشت مرغ و ماهى، مصرف محدود غذاهاى پر چرب و پر كربوهیدرات بالاخص كربوهیدراتهاى ساده است.
الگوهاى غذایى و رفتارهاى تغذیه اى صحیح در رسیدن به وزن ایده آل و ثابت نگه داشتن آن نقش بسزایى دارد بسیارى از افراد چاق با رژیم هاى بسیار سخت و كوتاه مدت اقدام به كاهش وزن خود به صورت سریع مى كنند و پس از مدتى دچار ضعف و ناتوانى، بیماریهاى دستگاه گوارش و حتى بیماریهاى روانى مى شوند و با ادعاى اینكه ضعیف شدم و رژیم با من سازگارى ندارد شروع به پرخورى مجدد كرده و به حالت اولیه یا شاید بدتر از آن باز مى گردند. یك مسأله مهم را همیشه بایستى مد نظر داشت كه هدف از رژیم گرفتن، رسیدن به وزن سلامت و یادگرفتن یكسرى الگوها و رفتارهاى صحیح تغذیه اى است. فردى كه تصمیم مى گیرد از رژیم غذایى براى كاهش وزن استفاده كند باید كاملاً آگاهى داشته باشد كه رویه قبلى كه داشته غلط بوده و بایستى این رفتارها را تغییر دهد.
توصیه هایى در جهت حفظ وزن
* تغییر در شیوه زندگى و یافتن رفتارهاى صحیح تغذیه اى بر مبناى عادات غذایى بومى
* انجام فعالیت بدنى متناسب به صورت مستمر و روزانه
* كنترل مصرف مواد غذایى پر كربوهیدرات و پرچرب
* پیشگیرى از استرس هاى متفرقه و كم اهمیت
چهارشنبه 12/8/1389 - 6:44
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی

چهره خوانی چیست؟




بشر در طول قرون متمادی سعی نموده تا با پیوند زدن خصیصه های صورت افراد به ویژگیهای شخصیتی، متوجه افکار و درون دیگران شود. با گذشت سالها علم چهره شناسی نیز گسترش یافته و به شاخه های مختلف تقسیم شده است. برای مثال `متوپوسکپی` علم پی بردن به سیرت و درون آدمی از روی خطوط روی پیشانی است.
`فرنولوژی` علم جمجمه خوانی و مطالعه طرز تشکیل جمجمه میباشد که به بنا نهادن شخصیت و امیال ذاتی و روانی افراد کمک می کند.
`فیزیوگنومی` یا علم چهره شناسی، موضوعی است که ما به آن خواهیم پرداخت. این علم به ما می آموزد که چگونه از روی چهره افراد پی به شخصیت آنها ببریم.
امروزه دانشمندان به چنین علومی، `شبه علوم` اطلاق کرده و بهای زیادی به آن نمی دهند و همانند علومی مانند `طالع بینی` به آنها می نگرند: اثبات نشده ولی بیضرر. با این وجود هنوز بسیاری از مردم چهره خوانی را راهی مطمئن برای قضاوت در مورد افراد می دانند. چیزی که اهمیت دارد این است که چهره را بصورت کامل و دقیق مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و تا رسیدن به همه حقایق از قضاوتهای شتابزده اجتناب کنیم.

اکنون گذری می کنیم بر نکات بنیادین چهره خوانی و چگونگی تشخص شخصیت افراد:
شکل صورت
دراز و کشیده: افرادی که دارای چنین صورتی هستند عموما` دارای صبر و تحمل زیاد بوده و توانایی حل مشکلات در آنها بیشتر است. جذابیت و خوش ترکیب بودن افراد با چنین صورتی نشانگر این است که آنها معمولا کارهای خود را نیمه تمام رها نکرده و عادت به انجام امور بطور تمام و کمال دارند. گرد: این شکل دلالت بر امیدواری زنده دلی و انرژی دارد. اینگونه افراد می توانند اتاقی دلگیر و ساکت را به بمبی از خنده و شادی تبدیل کنند. پهن: اینگونه اشخاص بردبار و مهربان و معمولا افراد روشنفکری می باشند. مربعی: طرفدار استقلال فردی و فردگرایی، سختکوشی برای دستیابی به آرزوها، زیرکی و فعال بودن از ویژگیهای این افراد محسوب می شود.

پیشانی
صاف: کسانیکه که دارای خطوط در پیشانی نیستند، افرادی اندیشمند و همیشه در حال تفکر می باشند و در تصمیم گیریها سریع و منطقی عمل می نمایند. چروکیده: وجود خطوط در سطح پیشانی نشان می دهد که اینگونه افراد به سرعت هیجان زده و احساساتی شده و سریع آشفته و پریشان حال می گردند

چهارشنبه 12/8/1389 - 6:29
بهداشت روانی

نحوه ی عطسه نشاندهنده شخصیت هر فرد


عطسه یكی از معمولترین اصواتی است كه در فصل بهار و در زمان گرده افشانی درختان به گوش می رسد. اما متخصصین رشته زبان اشاره (body language) معتقدند نوع عطسه كردن نشانگر شخصیت افراد است.


بر اساس گفته پتی وود (Patti A. Wood) یكی از این متخصصین بیشتر افراد در طول عمرشان روش عطسه كردن مختص به خود را دارند كه با شخصیت آنها مطابقت دارد. این متخصص بر اساس تحقیقی كه انجام داده عطسه كنندگان را به چهار دسته كلی تقسیم كرده است:

1- افراد خوب و مهربان
2- افراد درست و قابل اعتماد
3- افراد كاری
4- افراد مشتاق و موثر

افرادی كه فقط یك عطسه میكنند در زمره افراد خوب و مهربان هستند این افراد خون گرم، مفید و حامی دیگران می باشند.

افرادی كه با صدای بلند عطسه میكنند در زمره افراد كاری به شمار می آیند ، این اشخاص سریع العمل ، قاطع و در نهایت رهبران خوبی هستند.

اشخاصی كه همیشه به هنگام عطسه كردن با دستمال جلوی بینی خود را میگیرند افراد درست و قابل اعتمادی هستند این افراد معمولا با دقت، درستكار ، و بسیار منطقی میباشند.

آخرین گروه افرادی هستند كه با صدای بسیار بلند و خشن و به دفعات عطسه می كنند در زمره افراد مشتاق به شمار می آیند كه این اشخاص دارای جذابیت اجتماعی می باشند و توانائی ایجاد انگیزه و تاثیر گذاری بر دیگران را دارند.

بنا به گفته دكتر فردریك لیتل (Frederic Little) پرفسور دانشگاه بوستون یك الگوی ذاتی برای روش عطسه كردن انسانها وجود دارد كه به احتمال زیاد ژنتیكی و موروثی میباشد.

چهارشنبه 12/8/1389 - 6:26
آلبوم تصاویر
سه شنبه 11/8/1389 - 19:6
آلبوم تصاویر
سه شنبه 11/8/1389 - 19:4
ریزه کاری های خانه داری
سه شنبه 11/8/1389 - 14:23
اخلاق

در چشمانش نگرانی موج می زند. نگران گریه های بی تابی نگــار است. نگران حرف و حدیث هایی است که پشت سرش در آورده اند. نگران نگاه های سنگین نامردان روزگار است. نگران آزادی امیــر است و از همه بیشتر نگران این است که آیا برای فردا کار گیرش می آید یا باید سر گرسنه روی بالش بگذارد !


 


دستکش هایش را از دستانش در می آورد. پوست دستش که بر اثر گرمای داخل دستکش پیر و چروک شده است را زیر آب سرد می برد تا شاید کمی از سوزش و خارش آنها بکاهد. تاولهای ریزی که لابلای انگشتانش زده شده دستانش را متورم و دردناک کرده است. به دستانش که نگاه می کنی تصور می کنی با زنی 40 ساله مواجه هستی اما وقتی چشمانت را بر روی صورتش خیره می کنی تازه متوجه می شوی با دختری کم سن و سال با صورتی ریز نقش که سنش را کمتر از حد واقعیش نمایش می دهد طرف هستی.


 


دختری 22 ساله که به تازگی لیسانسش را در رشته روانشناسی گرفته است و اگر مشکلی در زندگیش وجود نداشت قصد داشت با امتیاز شاگرد اولیش ادامه تحصیل دهد و فوق لیسانسش را هم بگیرد.اما حیف که سرنوشت برایش چیز دیگری رقم زده بود و تک دختر خانواده برای حفظ آبروی خود و همسرش مجبور به کلفتی در خانه های مردم شده بود.


 


با اینکه سن و سال زیادی نداشت اما تجربه های همین چند سال زندگی مشترک باعث شده بود آنقدر در زندگی پخته شود که متوجه باشد آبروی همسرش آبروی خود و زندگیش است و برای حفظ آن باید تا پای جانش تلاش کند. اینها را می توان از درد و دلی که شاید ماهها بر روی سینه اش سنگینی می کرد و نمی توانست آن را با آشنا و یا دوستی مطرح کند و مجبور شده برای غریبه ای که در خانه اش کلفتی میکند بیان کند فهمید.


 


از 16 سالگی همسر فعلی اش خواستگار پر و پا قرصش بود ولی پدر و مادرش حتی اجازه خواستگاری به او را هم نمی دادند. وقتی هم که درسش تمام شد و وارد دانشگاه شد خانواده اش به این وصلت رضایت نمی دادند. حرفشان این بود که پسره نه تحصیلات دانشگاهی دارد و نه سربازی رفته است. علاوه بر اینها از خودش خانه مستقلی ندارد و باید در آپارتمان پدرش زندگی کند. اما بالاخره با رضایت دختر و اصرار پسر خانواده اش تن به این وصلت داد اما با پسر شرط کردند که دخترشان در زندگی از گل نازکتر نشنود و همه امکانات رفاهی برایش مهیا باشد.


 


تا اینجای داستان چشمان دخترک برق خاصی داشت که ناشی از یادآوری خاطرات خوب زندگیش بود اما به ناگه برق چشمانش با آه سوزناکی که از سینه اش بیرون داد کدر شد ...


 


دخترک ادامه داد: آنقدر زندگیمان خوب بود و با آمدن نگار دخترم بهتر شد که پدر و مادرم کم کم باور کردند که در تصمیمشان در ازدواج من و امیر اشتباه نکردند. البته من همیشه از دست نیش و کنایه های خانواده همسرم دل چرکین بودم اما همه آنها را به حساب کهولت سن و بی حوصلگی می گذاشتم و به خانواده ام هیچ چیز نمی گفتم تا اینکه یک روز با یک زنگ تلفن ورق زندگیم برگشت و از این رو به آن رو شد.


 


امیر با پسری 20 ساله تصادف کرده بود و پسر در دم جان باخته بود. با اینکه قتل غیر عمد تشخیص داده شد اما به خاطر عدم رضایت خانواده پسر و نداشتن پول دیه امیر راهی زندان شد و من و نگار 7 ماهه ماندیم به امان خدا. قرار گذاشتیم به خانواده هایمان بگوییم که امیر به ماموریت کاری رفته است و شاید بازگشتش به طول بیانجامد اما این تازه اول بدبختی من بود. امیر که در زندان بود و دستش از همه جا کوتاه و من هم بیکار با یک بچه نوزاد. یک ماه را با پس انداز اندکم سپری کردم اما برای ماه بعد معطل مانده بودم.


 


تصمیم گرفتم سراغ کار بروم. به هر جا فکر کنید سر زدم. از مهد کودکها تا مدارس و مراکز مشاوره. اما همه می گفتند این چند ساله آنقدر فارغ التحصیل روانشناسی داشته اند که هیچ کاری برای من نمانده است. ماه دوم هم به نیمه رسید اما من هنوز بیکار بودم و نگار هم به یک سری وسایل و لباس احتیاج داشت. چند بار وسوسه شدم که به خانواده ام جریان را بگویم اما مطمئن بودم همین اطمینان اندکی را هم که به امیر پیدا کرده اند از دست خواهند داد و دیگر اجازه زندگی من و امیر را با هم نمی دهند.


 


بالاخره دل به دریا زدم و در محله های دورتر از خانه خودمان اعلامیه کار در منزل بر روی دیوارها چسباندم. اوایل خیلی کم با من تماس می گرفتند اما کم کم که به کارم آشنا شدند مشتری پیدا کردم. اوایل نگار را هم با خودم با خانه های مردم می بردم اما متوجه شدم که مردم دلشان می خواهد من شش دنگ حواسم پیش کار باشد و به نگار توجه نکنم برای همین هر روزی که به سر کار می رفتم نگار را به بهانه پروژه دانشگاهی پیش مادرم می گذاشتم.


 


فشار کار و متلکهای صاحب کاران از یک طرف و شک مادر شوهرم از نبود من در خانه از طرف دیگر باعث شد چند بار تصمیم بگیرم که این کار را رها کنم اما برای اینکه کمی خیال امیر را در زندان راحت کنم به او گفته بودم نزد یکی از اساتید دانشگاه کار می کنم. برای همین مجبور به ادامه این کار با مشقت هایش شدم.


 


وقتی از سختیهای کارش پرسیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: خیلی ها به یک دختر جوان فقط به چشم یک کارگر خانه نگاه نمی کنند و انتظارات بی جای دیگری هم از آدم دارند. از همه بیشتر این نگاه های سنگین و این انتظارات مرا زجر می دهد. من اگر می خواستم چنین کارهایی بکنم که این همه سختی کار کردن را به دوش نمی کشیدم اما خانواده امیر همین فکر را در مورد من می کنند و برایم خط و نشان کشیده اند که اگر باز هم از خانه بیرون بروم آنها مرا از خانه خودم بیرون می اندازند و دیگر مرا به عنوان عروسشان قبول ندارند. اما شما به من بگویید چه کار کنم تا هم بتوانم در خانه باشم و هم بتوانم خرجی زندگیم را در بیاورم؟


 


دستانش را در دستم می گیرم تا شاید کمی او را تسلی خاطر دهم اما این کار من باعث شد که اشکانش سرازیر شود و با ناامیدی بگوید: من نمی دانم امیر تا کی باید در زندان بماند و چگونه باید پول دیه او را فراهم کنم. خانواده پسر هم به هیچ صراطی مستقیم نیستند. شبها آنقدر خسته ام که حتی توان شیر دادن به نگار را هم ندارم و بی حوصله می شوم و با کوچکترین گریه نگار او را دعوا می کنم.


 


همانطور که اشکهایش از چشمایش سرازیر است از من عذر خواهی می کند و دوباره دستکش هایش را بر دست می کند و مشغول به کار می شود. در چشمانش نگرانی موج می زند. نگران گریه های بی تابی نگــار است. نگران حرف و حدیث هایی است که پشت سرش در آورده اند. نگران نگاه های سنگین نامردان روزگار است. نگران آزادی امیــر است و از همه بیشتر نگران این است که آیا برای فردا کار گیرش می آید یا باید سر گرسنه روی بالش بگذارد ...

سه شنبه 11/8/1389 - 14:16
اهل بیت
جابربن عبدالله انصاری از فاطمه علیهاسلام روایت می‌کند که فرمود:
یک روز پدرم رسول خدا نزد من آمد. سپس فرزندانم حسن و حسین و بعد امیرالمؤمنین علی وارد شدند. همه در زیر یک عبا جمع شدیم.
پدرم دو طرف عبا را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره کرد و عرضه داشت:« پروردگارا! اینها اهل بیت و نزدیکان من هستند؛ گوشت آنها گوشت من و خون آنها خون من است. هر که آنها را بیازارد، مرا آزرده است. با آن کس که با اینها جنگ کند، در جنگم و با آن کس که با اینها مدارا کند، مدارا می‏کنم. دشمنانشان را دشمن دارم و دوستانشان را دوست دارم. اینها از منند و من از اینهایم. پروردگارا! صلوات و برکات و رحمت و آمرزش و رضایت خود را بر من و بر اینها فرو فرست و آنها را از هر گونه رجس و پلیدی پاک و مطهر گردان.»

خداوند عزوجل خطاب فرمود که ای ملائکه! آسمان و زمین و ماه و خورشید و ستارگان را خلق نکردم مگر برای محبت این پنج نور پاک که در زیر این عبا قرار گرفته‏اند.»
آن‌گاه جبرئیل این آیه را بر پیامبر نازل کرد:« انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا»؛ (احزاب، آیه 33) ( پروردگار اراده می‌کند آلودگی و پلیدی را از اهل بیت پاک کند و آنان را مطهر گرداند.)
سه شنبه 11/8/1389 - 13:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته