• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3430
تعداد نظرات : 958
زمان آخرین مطلب : 3324روز قبل
فلسفه و عرفان

مردپرهیزگار و اهل دل صبح زود وقت به قصد نماز اول وقت از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، چون هوا هنوز تاریك بود زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد از او بطور فراوان تشکر كرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرد پرهیزگار از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. اما او از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) با شنیدن این جواب مرد پرهیزگار جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد:  ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم. (سالم به مسجد برسید).

نتیجه اخلاقی: هرگاه قصد كار خیر دارید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید.

پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

چهارشنبه 1/7/1388 - 14:11
ادبی هنری

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد. سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم. جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن. هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت. وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود ...

بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سكته می كرد ! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بكنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد. دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری. اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود. الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون میگذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نكنی ...

سالها گذشت و جانسون از اون اتفاق درس بسیار بزرگی گرفت.

راز دیگران مثل راز دل خودت می مونه و باید برای حفظ اون راز تلاش کنی. همونطور که خودت از فاش شدن راز دلت ناراحت می شی دیگران هم از این موضوع امكان داره تحت تاثیر قرار بگیرند و چه بسا موجب سلب اطمینان و تیرگی رابطه دوستی هم بشود. بطوریكه صداقت و صفای دل شما نباید تحت هیچ شرایطی موجبات آسیب و نگرانی شما را فراهم نماید.

از حضرت شیخ عطار نیشابوری كه میفرمایند:

الا ای هوشمند خوب کردار        بگویم با تو رمزی چند ز اسرار

چهارشنبه 1/7/1388 - 14:6
طنز و سرگرمی


یه نفر برای بازدید رفته بود به یک بیمارستان روانی. وقتی وارد طبقه اول میشه مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای که به دیوار میزنه،

زیر لب میگه: لیلا لیلا لیلالیلا لیلالیلا

مرد بازدیدکننده میپرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو میخواسته به اسم “لیلا” که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده و این بلا را به سر خودش آورده!

مرد با همراهاش به طبقه بالا میرن. تا از آنجا هم بازدید کنند آنجا هم یکی  رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی میکنه زنجیرها رو پاره کنه،

با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا

بازدیدکننده با تعجب میپرسه این یکی چرا اینطوریه؟!!!!

میگن اون دختری رو که به اون یکی که تو پایین کنار دیوار نشته بود ندادن، دادن به این!!!

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:35
دانستنی های علمی


شخصی كه كنار پیله ابریشم نشسته بود متوجه شد كه سوراخ کوچکی در گوشه­ای از پیله ظاهر شد.  او ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می­کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کوچک کمک کند و با كمك قیچی سوراخ پیله را كمی برید تا پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

 گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند بزرگ مقرر میکرد بدون هیچ مشکل و تلاشی زندگی کنیم شاید زمین­گیر میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم 

پرواز کنیم و... و معلوم نبود كه زندگی چگونه بود؟

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:34
ادبی هنری

شیر افریقایی هر شب که كنار بیشه ای به خواب می رود می داند که فردا باید از کندترین غزال افریقایی کمی تندتر بدود تا از گرسنگی نمیرد.

و غزال آفریقایی هر شب که میخواهد بخوابد می داند که فردا باید از تندترین شیر آفریقایی کمی تند تر بدود تا کشته نشود .

مهم نیست که تو شیر باشی یا غزال مهم این است که فردا را بیشتر از امروز تلاش كنی

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:33
دانستنی های علمی

یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره برای خودشون بگیرن.

وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند و داشتند مقدمات كار را فراهم میكردند یه فرشته كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من هم بعنوان هدیه برای هر كدوم از شما یه آرزو برآورده میكنم!

زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:

! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم

فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد ! زن خوشحال منتظر بود تا شوهرش هم آرزوی خود را به فرشته كوچولو بگه.

مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:

این خیلی رمانتیكه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد
بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچیكتر باشه!

زن جا خورد و خیلی از این حركت همسرش دلخور شد. ولی خوب، آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.

فرشته كوچولو چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!


نتیجه اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند !!

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:31
فلسفه و عرفان

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه با هر username (اسمی) كه باشم، من را connect (می­

پذیرد) می كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه با یك delete (حذف كردن) هر چی را بخواهم پاك می كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه اینهمه friend (دوست) برای من add (اضافه) می كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL (آبروی من را نمی­ریزد) نمی كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه همیشه اجازه، undo كردن (برگشتن دوباره) را به من می دهد

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه هیچ وقت به من پیغام the line busy (سرش شلوغ است) نمی دهد

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه اراده كنم، ON (در كنارم هست) می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه دلش را می شكنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام (خاموشم ) نمی كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه password اش (گذروازه­اش) هیچ وقت از یادم نمی رود، كافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه شماره اش همیشه در شبكه موجود است

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه هیچ وقت پیغام no response to (پاسخی یافت نشد) نمی دهد

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه هرگز گوشی اش را خاموش نمی كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه نامه هاش چند كلمه ای بیشتر نیست، تازه spam (امضاء و گواهی ) هم تو كارش نیست

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه می توانم از یكی دیگر پیشش گله كنم، بگویم كه ....

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینكه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس

دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم : خدا را دوست دارم ...

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:29
محبت و عاطفه


چهار برادر درسخوان وقتی خانه شان را به قصد تحصیل ترک میکردند میدانستند روزی آدمهای موفقی خواهند شد، دکتر،قاضی... و آدمهای موفقی هم شدند. سالها بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ،صحبت کنند.

اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم. دومی گفت: من تماشاخانه(سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت: من ماشین مرسدسی با راننده کرایه کردم که مادرم به سفر بره.

چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس رو دوست داره، و میدونین که نمی تونه هیچ چیزی رو خوب بخونه چون جشماش نمیتونه خوب ببینه. من، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی آموزش دیده هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال زحمت موفق به این کار شده است. من ناچارا تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو به طوطی بگه و طوطی از حفظ براش میخونه. برادران دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن. که چه کار قشنگی انجام داده است و مادر بزرگ چقدر خوشحال خواهد شد.

پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه. من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمییز کنم. به هر حال ممنونم.


مایک عزیز، تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی. اون، میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.

 

ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم. من تو خونه می مونم، مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم.

 

ملوین عزیز ترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:28
بیماری ها

میوه ها به دلیل دارا بودن املاح و موادمعدنى تأثیر بسزایى را در سلامت بدن، پوست و مو ایفا مى كنند. به طور متوسط این میوه ها به مقدار قابل توجهی باعث رشد مو می شوند.


میوه ها سرشار از كلسیم،فسفر، سدیم،پتاسیم،منیزیم و آهن بوده و براى تأمین،رشد و استحكام
پوست و مو بسیار مؤثر و سودمند هستند و انواع ویتامین ها را به بدن مى رسانند.
انسان مى تواند با مصرف میوه ها مقدارى از كمبود غذایى خود راتأمین كنند،زیرا
تركیبات غذایى كه براى بدن لازم است،كم و بیش در ساختمان میوه ها به كار رفته اند.همچنین مصرف مداوم میوه ها به دلیل داشتن آب،قندها،چربى ها،پروتئین ها،اسیدهاى آمینه،ویتامین ها و...
در پیشگیرى از بیمارى هاى مختلف خصوصاً بیمارى هاى پوست و مو مانند ریزش مو و حتى درخشندگى،استحكام و رشد و نمو موها نقش چشمگیرى را ایفا مى كنند و حالت طراوت و زیبایى را به پوست و مو مى دهند،با
توجه به این كه علت اصلى ریزش مو در افراد، كمبود ویتامین،پروتئین و املاح معدنى است،بنابراین عدم مصرف میوه ها و سبزى ها صدمات جبران ناپذیرى را بر جاى مى گذارد.

دكتر «مسعود داوودى» محقق پوست و مو در این زمینه معتقد است:اصولاً میوه ها و سبزى هاى تازه انواع و اقسام ویتامین ها و موادمعدنى را به بدن مى رسانند و از آن جا كه وجود این مواد در سلامت پوست و مو مؤثرند، بنابراین خوردن میوه ها مى تواند در سلامت و شادابى پوست و مو نقش مهمى را ایفا كنند. همچنین ویتامین هاى CوE موجود در میوه ها به دلیل داشتن خواص آنتى اكسیدانى، فرآیندهاى تخریبى موجود در پوست و مو را تاحدودى كاهش مى دهد و پوست و مو در اثر عوامل آسیب رسان بیرونى همچون آفتاب،داروها و سن و تغییر و تحولات موجود آسیب پذیر خواهند بود.

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:12
سياست

منتظر الزیدی: احساس می‌كنم مثل یك هنرپیشه مشهور شده ام؛ هرجا كه می‌روم مردم به‌دنبال عكس انداختن و امضا گرفتن از من هستند. با من كه اینگونه‌اند با برادرم چه خواهند كرد؟

 

به گزارش هم صدا، منتظر الزیدی، خبرنگار مشهور عراقی كه به سمت جورج بوش رئیس‌جمهوری سابق ایالات متحده كفش پرتاب كرد به چهره‌ای شناخته شده بین مردم جهان تبدیل شده است

میثم برادر كوچك الزیدی می‌گوید: لحظه‌ای كه او این كار را كرد منتظر بود تا گلوله‌ای از سوی یكی از ماموران امنیتی به سویش شلیك شود. البته او هنوز هم چنین انتظاری می‌كشد ولی از مرگ نمی‌هراسد.

اقدام الزیدی در پرتاب كفش به سوی بوش در آخرین سفر وی به عراق در دسامبر گذشته طی 9 ماهی كه از این ماجرا می‌گذرد همچنان مورد تحلیل قرار می‌گیرد. دوشنبه هفته آینده الزیدی از زندان آزاد می‌شود. 10 ثانیه‌ای كه او خلق كرد نماد 6 سال رنج و بدبختی مردم عراق است. زندگی الزیدی از این پس می‌تواند جنجالی‌تر از گذشته‌اش باشد.

آن كفش‌ها هنوز در دنیای سایبر پرتاب می‌شوند

در عراق و در همه دنیای عرب آزادی الزیدی از زندان جشن گرفته می‌شود. چند كلمه‌ای كه او هنگام پرتاب كفس به بوش گفت( این بوسه‌ای است برای تو؛‌ای سگ؛ از سوی ایتام و بیوه‌های عراقی) در اذهان مردم عراق و اعراب حك شده و همیشه به یاد آنها خواهد ماند.

صحنه پرتاب كفش به بوش درحالی‌كه بوش همانند اردكی سربه گریبان گرفته است روی تی شرت‌های بسیاری از جوانان مصری به چشم می‌خورد و در تركیه هم تبدیل به یك بازی شده است.

میلیون‌ها نفر الزیدی را مورد ستایش و تقدیر خود قرار داده‌اند؛ چرا كه به باور آنها الزیدی همان كاری را كرد كه رهبران عراق از انجام آن هراس دارند و عاجزند.

پس از زندانی شدن الزیدی موجی از اعتراضات عمومی و تلاش برای آزادی وی از بند آغاز شد.

خانه‌ای 4 خوابه توسط رئیس سابق الزیدی برای وی ساخته شد. یك اتومبیل جدید و هزاران وعده دیگر در انتظار الزیدی است. تلویزیون البغدادیه و همكاران وی هم هركدام با هدایایی در انتظار آزادی وی هستند. یك عراقی ساكن مراكش هم پیشنهاد داده تا دخترش را به همسری الزیدی در آورد. یك سعودی حاضر شده كفش‌های الزیدی را به قیمت خیره‌كننده 10 میلیون دلار خریداری كند. یك مراكشی دیگر هم می‌خواهد تا اسبی با افسار طلا برای الزیدی بفرستد.

اگر چه بسیاری از این پیشنهادها احساسی است اما باید دید پس از آزادی الزیدی از بند چه رخ خواهد داد. احمد جوده كشاورز 75 ساله شهر نابلس در كرانه باختری هم از هزاران دلاری سخن می‌گوید كه اقوامش برای الزیدی جمع كرده‌اند. جوده شخصا تصمیم دارد تا نیمی از بزهایش را برای الزیدی بفرستد. وی همچنین پیشنهاد داده درصورت تمایل الزیدی یكی از دختران طایفه‌اش را به همسری او درآورد.

جوده می‌گوید: ما به مردم عراق به خاطر آنچه الزیدی انجام داد احترام می‌گذاریم؛ ماهم طعم اشغال را چشیده‌ایم. كاری كه الزیدی كرد نه به نیابت از عراقی‌ها بلكه به نیابت از تمام اعراب بود. معتقدیم بوش در پس همه مشكلات دنیای عرب وجود دارد.

برادر الزیدی تاكید می‌كند كه هیچ كس الزیدی را به پرتاب كفش به سوی بوش ترغیب نكرده است. وی همچنین می‌گوید: برادرم همیشه فكر می‌كرد روزی توسط القاعده یا آمریكایی‌ها كشته خواهد شد؛ وی چندبار توسط شورشیان ربوده شده بود و تعجب می‌كند كه چرا تاكنون زنده مانده است.

منتظرالزیدی تصمیم دارد پس از آزادی از زندان با ترك حرفه روزنامه نگاری یك یتیم خانه راه‌اندازی كند. الزیدی پس از دستگیری توسط نیروهای عراقی شكنجه شد. براساس مستندات پزشكی قانونی یك دندان، 2دنده و پای الزیدی در زندان شكسته شده است. برادر الزیدی می‌گوید كه نخستین اقدام الزیدی پس از آزادی از زندان ترك عراق برای مداوا و سپس بازگشت به كشورش برای زندگی است.

وی در پایان می‌گوید: احساس می‌كنم مثل یك هنرپیشه مشهور شده ام؛ هرجا كه می‌روم مردم به‌دنبال عكس انداختن و امضا گرفتن از من هستند. با من كه اینگونه‌اند با برادرم چه خواهند كرد؟

 

گردآوری: گروه خبر سیمرغ

 

چهارشنبه 1/7/1388 - 13:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته