• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 420
تعداد نظرات : 231
زمان آخرین مطلب : 4632روز قبل
دعا و زیارت
مردی که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز کور بود، فریاد می زد:- خدایا مرا از آتش نجات بده !به او گفتند:- از برای تو مجازاتی باقی نمانده ، باز می گویی خدایا مرا از آتش نجات بده ؟گفت :- من در کربلا با افرادی بودم ، که امام حسین (ع ) کشتند، وقتی امام شهید شد، مردم لباسهای او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتی در تن آن حضرت دیدم ، دنیاپرستی مرا به آن داشت تا آن بند قیمتی را از شلوار درآورم .به طرف پیکر حسین (ع ) نزدیک شدم ، همین که خواستم آن بند را باز کنم ، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روی آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم ، لذا دستش را قطع کردم ! همین که خواستم آن بند را بیرون آورم ، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روی آن بند نهاد! هر چه کردم نتوانستم دستش را از روی بند بردارم ، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم ! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم ، صدای وحشتناک زلزله ای را شنیدم ! ترسیدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدن های پاره پاره شهدا خوابیدم .ناگاه ! در عالم خواب ، دیدم که گویا محمّد(ص ) همراه علی (ع ) و فاطمه (س ) و امام (ع ) را بوسید و سپس فرمود:- پسرم تو را کشتند، خدا کسانی را که با تو چنین کردند بکشد!شنیدم امام حسین (ع ) در پاسخ فرمود:- شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده ، دست هایم را قطع کرد.فاطمه (س ) به من روی کرد و گفت :- خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید!از خواب بیدار شدم . دریافتم که کور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده . سه دعای فاطمه (س ) به استجابت رسیده و هنوز چهارمی آن یعنی ورود در آتش - باقی مانده ، این است که می گویم :- خدایا! مرا از آتش نجات بده !
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:42
دعا و زیارت
هنگامی که یزید، منفور در گذشت . پسرش معاویه به جای وی نشست . ولی طولی نکشید از خلافت کناره گیری کرد، و بر منبر رفته و این چنین سخنرانی نمود:- مردم ! من علاقه ندارم بر شما ریاست کنم و مطمئن هم نیستم . زیرا که می بینم شما علاقه ای به خلافت من ندارید. ولی شما گرفتار حکمرانی خاندان ما شده اید و ما نیز گرفتار شما مردمیم !جدم معاویه برای به دست آوردن خلافت با علی بن ابی طالب علیه السلام - که به خاطر سابقه و مقامش به خلافت شایسته بود!!جنگید و می دانید که مرتکب چه اعمال زشتی شد و شما هم می دانید به همراه ایشان چه کردید و عاقبت نیز گرفتار نتیجه عمل خود شده و به گور رفت ، بعد از معاویه ، پدرم یزید عهده دار خلافت شد و خوب که ایشان چنین کاری را نمی کرد، چون شایستگی خلافت را نداشت .وی کاری که نمی بایست بکند، انجام داد، جنایتهای وحشتناکی را مرتکب شد. و فکر می کرد که کار خوبی را انجام می دهد و بالاخره چندان زمانی نگذشت که از بین رفت و آتش فساد او خاموش شد. و اینک رفتار زشتش غم مرگ او را از یادمان برده است .آن گاه گفت :- اکنون من نفر سوم این خانواده هستم ، افراد بی علاقه به خلافت من ، بیشتر از افرادی است که به خلافت من علاقه مند هستند. من هرگز بار گناه شما را به دوش نمی کشم ! بیایید خلافت را از من بگیرید و به هر کس ‍ که مایلید بسپارید!مروان بلند شد و گفت :- شما به روش عمر رفتار کن !پاسخ داد:- به خدا سوگند! اگر خلافت گنجینه ای بود، ما سهم خود را برداشتیم ، اگر هم گرفتاری بود، برای نسل ابوسفیان ، همین اندازه بس است ، و از منبر پایین آمد.مادرش به او گفت :- ای کاش چون لکه حیض می شدی !- در جواب مادر گفت :- من نیز همین آرزو را داشتم تا دیگر نمی فهمیدم خداوند آتشی دارد که هر معصیت کار و هر کسی را که حق دیگری را بگیرد، با آن عذاب می کند
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:41
دعا و زیارت
احمد پسر حواری می گوید:- آرزو داشتم سلیمان دارانی ، یکی از عرفا، را در خواب ببینم .پس از یک سال ، او را در خواب دیدم .به او گفتم :- استاد! خداوند با تو چه کرد؟گفت :- ای احمد! از جایی می آمدم ، قدری هیزم در آنجا دیدم ، چوبی به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم ، نمی دانم خلال کردم یا نه !اکنون یک سال است که برای حساب همان چوب معطل هستم
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:39
دعا و زیارت
حضرت عیسی (ع ) با پیروانش سیاحت می کرد. به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه و خانه هایشان مرده بودند.حضرت عیسی (ع ) فرمود:- اینان به مرگ طبیعی نمرده اند، قطعا گرفتار غضب الهی شده اند، اگر غیر از این بود یکدیگر را دفن می کردند.پیروانش گفتند:- ای کاش ما می دانستیم قضیه اینان چه بوده است !به عیسی (ع ) خطاب رسید مردگان را صدا بزن ! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد.حضرت عیسی صدا زد:- ای اهل قریه !یکی از آنان پاسخ داد:- بلی ! چه می گویی یا روح الله ؟- حالتان چگونه است و قضیه شما چه بوده است ؟- ما صبحگاه با کمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم ، شبانگاهان اما همه در هاویه افتادیم !- هاویه چیست ؟- دریایی از آتش است که کوههای آتش در آن موج می زند.- به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟- محبت دنیا و اطاعت از طاغوت ما را چنین گرفتار نمود.- چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟- مانند علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر! هر وقت دنیا به ما روی می آورد خوشحال می شدیم و هرگاه روی برمی گرداند غمگین می گشتیم .آن گاه حضرت عیسی (ع ) مکثی کردند و سپس پرسیدند:- تا چه حد از طاغوت اطاعت می کردید؟- هر چه می گفتند اطاعت می نمودیم .- چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی ؟- زیرا آنان دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری ماءمور آنان هستند. من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نمی کردم .هنگامی که عذاب خداوند نازل شد، مرا نیز فرا گرفت . اکنون با یک موی کنار جهنم آویزانم ، می ترسم در میان آتش بیفتم !عیسی (ع ) رو به جانب پیروانش کرد و گفت :- در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:37
دعا و زیارت
امام محمد باقر(ع ) نقل می فرماید:در میان بنی اسرائیل ، عابدی به نام جریح بود. او همواره در صومعه ای به عبادت می پرداخت .روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد، او چون مشغول عبادت بود به مادرش پاسخ نداد، مادر به خانه اش بازگشت . بار دیگر پس از ساعتی به صومعه آمد و جریح را صدا زد، باز جریح به مادر اعتنا نکرد. برای بار سوم باز مادر آمد و او را صدا زد و جوابی نشنید.از این رفتار فرزند دل مادر شکست و او را نفرین کرد.فردای همان روز، زن فاحشه ای که حامله بود نزد او آمد و همان جا درد زایمانش گرفت و بچه ای را به دنیا آورده و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه فرزند نامشروع این عابد است .این موضوع شایع شد و سر زبان ها افتاد. مردم به یکدیگر می گفتند: کسی که مردم را از زنا نهی می کرد و سرزنش می نمود، اکنون خودش زنا کرده است .ماجرا به گوش شاه وقت رسید که عابد زنا کرده است . شاه فرمان اعدام عابد را صادر کرد. در آن هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و وقتی او را آن گونه رسوا دید، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد.جریح به مادر رو کرد و گفت :- مادرم ساکت باش ! نفرین تو مرا به اینجا کشانده است ، و گرنه من بی گناه هستم .وقتی که مردم این سخن را از جریح شنیدند به عابد گفتند:- ما از تو نمی پذیریم ، مگر اینکه ثابت کنی این نسبتی که به تو می دهند دروغ است .عابد (که در این هنگام مادرش دیگر از او نارضایتی نداشت ) گفت :- طفلی را که به من نسبت می دهند، پیش من بیاورید!طفل را آوردند و او با زبان واضح گفت :- پدرم فلان چوپان است .به این ترتیب ، پس از رضایت مادر، خداوند آبروی از دست رفته عابد را بازگردانید، و تهمت هایی که مردم به جریح می زدند برطرف شد.پس از آن ، جریح سوگند یاد کرد که هیچ گاه مادر را از خود ناراضی نکند و همواره در خدمت او باشد
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:33
دعا و زیارت
مردی از بنی اسرائیل کاخی زیبا و محکم ساخت و خوراک های مختلفی به عنوان غذا آماده نمود و تنها از توانگران شهر دعوت کرد و مستمندان را وانهاد. هنگامی که بدون دعوت ، از مستمندان نیز کسانی آمدند، به آنان گفته شد این غذا برای امثال شما نیست !خداوند دو فرشته به شکل مستمندان فرستاد و به آنان نیز همان حرف ها را گفتند. خدای تعالی به دو فرشته امر فرمود در قیافه توانگران در آن مجلس حاضر شوند!هنگامی که در قیافه توانگران وارد مجلس شدند، آنها را گرامی داشتند و در صدر مجلس نشاندند.از این رو خداوند به هر دو فرشته امر نمود:آن شهر و هر که در آن است را به زمین فرو برند
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:31
دعا و زیارت
شخصی به نام سلیمان دیلمی می گوید:به امام صادق علیه السلام عرض کردم ، فلانی در عبادت ، و دینداری چنین و چنان است ... (او را محضر امام تعریف کردم .)امام صادق علیه السلام فرمود:عقلش چگونه است ؟عرض کردم : نمی دانم .امام فرمود:((ان الثواب علی قدر العقل ))به راستی پاداش عمل به اندازه عقل است .آن گاه فرمود:مردی از بنی اسرائیل در مکانی بسیار سر سبز و خرم ، که دارای درختان بسیار و چشمه های گوارا بود خدا را پرستش می کرد.فرشته ای از آنجا می گذشت ، او را دید، عرض کرد:پروردگارا! مقدار پاداش و ثواب این بنده ات را به من نشان بده ! خداوند ثواب مرد عابد را به فرشته نشان داد ثواب مرد به نظر فرشته خیلی اندک آمد لذا تعجب کرد که چرا با آن همه عبادت ثوابش کم است خداوند فرمود:برو پیش او و با وی همنشین باش تا قضیه برایت روشن گردد.فرشته به صورت انسانی نزد او آمد.عابد از او پرسید:تو کیستی ؟فرشته پاسخ داد:من بنده عابدی هستم ، چون از مقام و عبادت تو در این مکان آگاه شدم آمده ام که در اینجا خدا را با هم پرستش کنیم .فرشته آن روز را با عابد به سر آورد. صبح روز دیگر به عابد گفت :عجب جای خوش آب و هوا و باصفایی داری ؟ که تنها شایسته عبادت است .عابد گفت :آری ! از هر لحاظ خوب است ، ولی اینجا یک عیب دارد.فرشته پرسید: آن عیب کدام است ؟گفت :کاش خدای ما الاغی داشت ! اگر پروردگار ما الاغی داشت او را در اینجا می چراندیم که این گیاهان سرسبز و خرم ضایع نمی شد.فرشته پرسید:- آیا پروردگار تو الاغ ندارد.عابد گفت :آری ! اگر الاغی داشت ، این علف ها تباه نشده و بی فایده از بین نمی رفت . خداوند به فرشته وحی نمود که من به اندازه عقل او پاداش می دهم ، (برای اینکه عقلش کم است ، پاداشش نیز اندک است
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:30
دعا و زیارت
خداوند به یکی از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد که مردی از امت او سه دعایش نزد من مستجاب است . پیامبر آن مرد را از این مطلب آگاه ساخت . مرد نیز پیش همسر خود رفت جریان را به وی نقل کرد زن اصرار کرد که یکی از دعاها را درباره ایشان انجام دهد. مرد هم پذیرفت .آنگاه زن گفت از خدا بخواه من از زیباترین زنان باشم .مرد دعا کرد زن زیباترین زمان خود گشت . چندان نگذشت شدیدا مورد توجه پادشاهان هواپرست و جوانان ثروتمند و عیاش قرار گرفت .به شوهر پیر و فقیر خود اعتنا نمی کرد و روش ناسازگاری و بدرفتاری را به همسرش در پیش گرفت .مرد مدتی با او مدارا نمود هنگامی که دید روز به روز اخلاق او بدتر می شود دیگر رفتارش قابل تحمل نیست ، دعا کرد خداوند او را به صورت سگی درآورد و دعا مستجاب شد... پس از این ماجرا فرزندان آن زن دور پدر جمع شده گریه و ناله کردند و اظهار می داشتند مردم مرا سرزنش می کنند که مادرمان به صورتی سگی در آمده و از پدر خواستند مادرشان بصورت اولیه بازگردد و مرد نیز دعا کرد. زن به حال اول بازگشت . و بدین گونه سه دعای مستجاب آن مرد هدر رفت
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:29
دعا و زیارت
در زمان حضرت موسی پادشاه ستمگری بود که وی به شفاعت بنده صالح ، حاجت مؤ منی را به جا آورد! از قضا پادشاه و مؤ من هر دو در یک روز از دنیا رفتند! مردم جمع شدند و پادشاه را با احترام دفن نمودند و سه روز مغازه ها را بستند و عزادار شدند.اما جنازه مؤ من در خانه اش ماند و حیوانی بر او مسلط گشت و گوشت صورت وی را خورد! پس از سه روز حضرت موسی از قضیه با خبر شد.موسی در ضمن مناجات با خداوند، اظهار نمود: بارالهی ! آن دشمن تو بود که با همه عزت و احترام فراوان دفن شد، و این هم دوست توست که جنازه اش در خانه ماند و حیوانی صورتش را خورد! سبب چیست ؟وحی آمد که ای موسی ! دوستم از آن ظالم حاجتی خواست ، او هم بجا آورد، من پاداش کار نیک او را در همین جهان دادم ..اما مؤ من چون از ستمگر که دشمن من بود، حاجت خواست ، من هم کیفر او را در این جهان دادم ، حال ، هر دو نتیجه کارهای خودشان را دیدند.
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:28
دعا و زیارت
یکی از یاران حضرت عیسی علیه السلام که قد کوتاهی داشت و همیشه در کنار حضرت دیده می شد، در یکی از مسافرتها که همراه عیسی علیه السلام بود، در راه به دریا رسیدند.حضرت عیسی با یقین خالصانه گفت :((بسم الله )) و بر روی آب حرکت کرد!مرد کوتاه قد، هنگامی که دید عیسی بر روی آب راه می رود، با یقین راستین گفت :بسم الله ، و روی آب به راه افتاد تا به حضرت عیسی رسید. در این حال مرد دچار خودبینی و غرور شد و با خود گفت :عیسی روح الله روی آب راه می رود و من هم روی آب راه می روم ، بنابراین ، عیسی چه فضیلتی بر من دارد؟ هر دو روی آب راه می رویم .همان دم یک مرتبه زیر آب رفت و فریادش بلند شد:((ای روح الله مرا بگیر و از غرق شدن نجاتم ده !))حضرت عیسی دستش را گرفت و از آب بیرون آورد و فرمود: ای مرد مگر چه گفتی که در آب فرو رفتی ؟مرد کوتاه قد گفت :من گفتم ، همان طور که روح الله روی آب راه می رود، من نیز روی آب راه می روم . پس با این حساب چه فرقی بین ماست ! خودبینی به من دست داد و به کیفرش گرفتار شدم .حضرت عیسی فرمود:تو خود را (در اثر خودبینی ) در جایگاهی قرار دادی که شایسته آن نبودی بدین جهت خداوند بر تو غضب نمود و اکنون از آنچه گفتی توبه کن !مرد توبه کرد و به رتبه و مقامی که خدا برایش قرار داده بود بازگشت و موقعیت خود را دریافت .امام صادق علیه السلام پس از نقل این قضیه فرمود:((فاتقو الله و لا یحسدن بعضکم بعضا.)) ((پس شما نیز از خدا بترسید و پرهیز کار باشید و به همدیگر حسد نورزید.)
چهارشنبه 14/12/1387 - 0:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته