• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3936روز قبل
مهدویت
تشرف رساننده :
مرحوم آیة الله شیخ مرتضى حائرى به نقل از عالم جلیل القدر آیة الله حاج اسماعیل چاپلقى فرمود:
در سال 1342 به قصد زیارت مشهد مقدس به همراه كاروانى با الاغ ، طى ده روز از چاپلق به تهران آمدیم پس از عبور از تهران به سوى مشهد راه افتاده ، تا به شهرستان شاهرود رسیدیم . كاروان براى استراحت زائران دو روز جهت نظافت و استراحت در شاهرود توقف داشت . روز اول لباسهاى پدرم را شسته و او را به حمام بردم ، آنگاه در روز دوم لباس خود را شسته و خود براى نظافت به حمام رفتم . بنابراین زمانى براى استراحت باقى نماند، در حالى كه سخت احساس خستگى مى كردم .
شب هنگام دومین روز اقامت در شهرستان شاهرود، كاروان به راه افتاد، مقدارى كه راه پیمودیم ، با خود گفتم : یك ساعت كنار جاده مى خوابم ، تا رفع خستگى كرده ، سپس خود را به كاروان مى رسانم .
پس از كاروان كناره گرفتم ، از الاغ پیاده شدم و كنار جاده به خواب عمیقى فرو رفتم ، به جاى یك ساعت ، ساعاتى گذشت تا آنگاه از گرماى آفتاب از خواب بیدار و متوجه شدم عرق بدنم را فرا گرفته و در عین حال خستگى از بدنم رخت بربسته است ! بشدت نگران شدم پس به سرعت آماده حركت شده و به راه افتادم ، تا شاید خود را به كاروان برسانم .
چیزى راه نرفته بودم كه ناگهان با دو نفرى كه به مقصد شاهرود در حركت بودند، برخورد كردم . لباس یكى از آنان از نیم تنه ، هندى بود، یكى از آن دو نفر رو به من كرده و با اشاره دست به جهتى از مسیر، فرمود: كربلائى ! راه از این طرف است .
من نیز بدون توجه خاص به آنان به سوى همان جهت راه افتادم ، چند قدمى نرفته بودم كه با قهوه خانه اى بسیار با صفا كه از استخرى پر از آب و درختان انبوه بید بلند بهره داشت ، مواجه شدم . به سوى آن رفته و وارد آن جا شدم . قهوه چى ، چائى برایم آورد، در آن زمان قیمت هر دو تا چاى ، سه شاهى بود و من دو شاهى بیشتر همراه نداشتم ، پس با میل هر چه زیادتر آن چاى داغ را نوشیدم . قهوه چى چاى دوم را آورد، ابتدا از پذیرش آن به خاطر كم بودن پولم امتناع كردم ، او گفت : همان دو شاهى را بده ، كافى است .
پس از نوشیدن دو چائى ، از قهوه خانه بیرون آمدم و عازم حركت شدم . در بیرون قهوه خانه مردى ایستاده بود كه الاغ اجاره مى داد، را با او معامله ام نشد. پس خود به سوى همان جهتى كه آن آقا فرموده بود، حركت كردم .ناگهان خود را در منزل دلخواه بین راه یافتم . پدرم با قافله تازه به آن منزل رسیده بود، با این كه شب را تا به تا نزدیك ظهر راه آمده بودند! پدرم را در حالى كه به دیوار آن منزل تكیه داده بود، یافتم . و داستان عجیب خویش را براى او گفتم ، او بدون معطلى گفت : آن مرد حضرت ولى الله اعظم امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بوده است ، كه با چنین تصرفاتى ، تو را كمك كرده است .
مرحوم حائرى اضافه مى كند: براى بار دوم از مرحوم چاپلقى داستان فوق را از ایشان پرسیدم و چنین پرسیدم : آیا كسى از وجود استخر، آب ، قهوه خانه و درختها در آن حوالى اطلاعى داشت ؟
او با قاطعیت هر چه تمام تر گفت ابدا.
 
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 9:1
مهدویت
تشرف شغلى :
جناب حجة الاسلام شیخ مهدى كرمى به نقل از جناب حجة الاسلام سید صادق شمس فرمود:
در یكى از دفعاتى كه به حج به عنوان روحانى كاروان تشرف یافتم پس از اعمال حج تمتع و سایر حاجیان و ناگهان در آخرین ساعات حضورمان در مكه متوجه شدم چند نفر از حاجیان پیرمرد، اعمالشان را درست انجام نداده اند پس با خستگى فراوان آنان را به مسجد الحرام بازگردانده تا تحت سرپرستى خودم ، آنان اعمالشان را انجام دهند. وقتى وارد مسجد الحرام شدیم و من آن جمعیت انبوه را دیدم واقعا نگران شدم ولى چاره اى نبود باید به هر قیمتى كه شده اعمال آن پیران مجددا انجام مى شد وقتى با آنان كنار مقام ابراهیم آمدم ، همچنان حیران بودم كه چه كنم ؟ ناگهان جوانى به نزدم آمد و فرمود: من اینها را به طواف مى برم !؟ با تردید و شك پرسیدم شما اعمال را بلد هستید؟
آن مرد براى اطمینانش اعمال حج تمتع را توضیح داد وقتى متوجه درستى دانسته هایش شدم آن پیرمردان را به او سپردم تا آنان را طواف دهد در عین حال به خاطر دغدغه خیال ، با نگاهم آن جوان و پیرمردان را در طى حوادث اشواط طواف دنبال مى كردم به حیرت افتاده بودم كه چرا آنها اینقدر راحت طواف را انجام مى دهند؟ پس از پایان اشواط طواف ، خود آن جوان كنار مقام ابراهیم آمد، فضایى را باز كرد تا آنان نماز طوافشان را به آسانى بخوانند. آنگاه رو به من ، كرده و فرمود:
اعمال این ها قبول است . و ناگهان ناپدید شد.
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 9:0
مهدویت
مرحوم آیة الله شیخ مرتضى حائرى فرمود:
مردى به نام شیخ عبدالله از اهالى دیار بختیارى را مى شناسم كه علیرغم نداشتن سواد نسبت به علوم متداول ، سیرى عجیب در عالم معنویات دارد، در ابتدا او محیط بختیارى ها را با تمام علائق اش ، ترك و به نجف اشرف رفت و در كفشدارى حرم مشغول خدمت به زائران حضرت على علیه السلام شد. هر سال نیز پیاده از نجف و كربلا جهت زیارت حضرت رضا علیه السلام به مشهد آمده و پس از چند روزى زیارت به كربلا باز مى گشت . پس از حكومت بعثى ها، وى به ایران هجرت و اینك در قم در منزل آقاى حاج سید صادق حسین یزدى ، اتاقى را به اجاره گرفته و زندگى مى كند.
او خود مى گفت : به هنگام پیاده روى به سوى یكى از عتبات مقدسه ، ناگهان خود را در بیابان كویرى یافتم ، هوا بسیار گرم بود. چیزى نگذشت كه تشنگى و گرسنگى مزید بر علت شد. در عین حال چاره اى جز عبور از آن كویر نداشتم ، پس به زحمت هر چه تمام تر به راه ادامه دادم ، چیزى نگذشت كه از دور شبهى استوانه اى یافتم . ابتدا تصورم بر این بود كه درختى در وسط كویر روییده است ، ابتدا با خود گفتم در كویر درخت نمى روید. نزدیكتر رفته ، به ناگاه متوجه مردى شدم كه لباس پشمینه اش ! را بر روى زمین نهاده و به انتظار ایستاده است ، پس از سلام و تعارفات اولیه ، بدون معطلى گفت : شما تشنه اى ؟
گفتم : بلى .
او بلافاصله از زیر آن لباس پشمینه كوزه اى خنك و پر از آب شیرین بیرون آورده و به دستم داد، تا از آن سیراب شوم !
مرا به كشتى باده در افكن اى ساقى
كه گفته اند نكوئى كن و در آب انداز
بیا رزان مى گلرنگ مشكبو جامى
شرار رشك و حسد در دل گلاب انداز(38)
دوباره پرسید: شما گرسنه اى ؟
گفتم : آرى .
پس دوباره از زیر همان لباس پشمینه ، نانى گرم و تازه از تنور در آمده به دستم داد! سپس از مشك خشكى كه در زیر همان لباس بود، كره اى بسیار عالى در آورده و در مقابلم نهاد، تا با نان و كره رفع گرسنگى كنم . لحظاتى پس از سیر شدن ، به من گفت : خربزه مى خواهى ؟
با خوشحالى گفتم : بله مى خواهم !
او بلافاصله از زیر همان لباس پشمى ، خربزه اى را در آورد كه به نظر مى رسید تازه از بوته چیده شده است . پس از آن نیز میل كردم .
دقایقى بعد دوباره پرسید: چاى مى خواهى ؟
گفتم : نمى خواهم !
آنگاه از یكدیگر خداحافظى كرده و جدا شدیم . بعدا پشیمان شدم كه چرا براى نوشیدن چاى به وى جواب مثبت ندادم ، تا ببینم چاى را كه محتاج به قورى ، كترى و سماور است ، از كجاى آن لباس پشمینه در مى آورد؟!
 
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 9:0
مهدویت
تشرف چهره نما:
جناب حجة الاسلام حسن فتح الله پور به نقل از عارف وارسته و او نیز به نقل موثق از اساتید سابقش فرمود:
مرحوم حجة الاسلام شفتى عالم مجاهد بزرگ ، روزى قصد عزیمت براى دیدار از خانه خدا نمود، عده اى از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وى به راه افتاده ، تا به حج تشرف یابند. طبق مرسوم آن دوران ، مسیر كاروانیان از ایران به نجف و كربلا و از آنجا به سوى مكه و مدینه بود. پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزى را در آن شهر اقامت مى نمایند .برخى از خویشان او از این كه پولى به همراه داشته ، نگران بودند. از این جهت به امانت پولهایشان را در كیسه اى نهادند و به مرحوم شفتى دادند، تا در مواقع نیاز از آن استفاده نمایند.
مرحوم شفتى نیز كیسه فوق را در گوشه اى از اتاقش مخفى ، از گزند حوادث سالم بماند!
بالاخره روز حركت فرا مى رسد، او براى وداع به زیارت حضرت امیر علیه السلام رفته ، پس از بازگشت به خانه و جمع آورى و دسته بندى اثاثیه اش ‍ متوجه مى شود كه از كیسه پول خبرى نیست ؟!
پس در كمال اضطراب و نگرانى از اتاق بیرون آمده و استغاثه جویان به حضرت ولى الله اعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف به مسجد سهله مى شتابد.
كجایى اى مرا یاد تو همدم
به جانم گوشه چشم تو مرهم
عبورت جارى فصل گل سرخ
حضورت جوشش صهباى زمزم (32)
او خود در مورد آن حادثه چنین مى گوید:
در آن حالت اضطرار و استغاثه ، لحظاتى نگذشت كه اسب سوارى را از دور دیدم ، با خود گفتم نكند كه مهاجمى باشد كه قصد بر جانم نماید، پس با وحشت تمام به انتظار ایستادم . با نزدیك شدن آن اسب سوار، در كمال تعجب از دور صدایى بلند شد كه : آقاى شفتى نگران نباش !
پس از شنیدن این جملات ، آرامش خود را بازیافتم ، وقتى اسب سوار به من رسید، فرمود: آقاى شفتى ! چه مشكلى دارى ، من امام زمان توام !؟
ناباورانه گفتم : اگر شما امام زمان هستید، خود مشكل مرا بهتر مى دانید!؟
امروز امیر الامراء جز تو كسى نیست
بر ناله دل غیر تو فریاد رسى نیست
در كعبه و بتخانه و در دیر و كلیسا
جز نغمه ناقوس تو بانك جرسى نیست (33)
حضرت دیگر چیزى نفرمود، صورتشان را به سمت شهر اصفهان برگردانیدند و فریاد زدند: هالو... هالو... هالو!؟
من ناگهان متوجه شدم یكى از حمال هاى بازار اصفهان - كه مشهور به هالو!؟ بود - در نزد حضرت در كمال احترام حاضر شد. حضرت به او فرمود: مشكل آقاى شفتى را حل كن .
آنگاه در حالى كه بشارت حل شدن مشكلم را مى فرمود، خداحافظى كرده و تشریف برد، پس از رفتن حضرت عجل الله تعالى فرجه الشریف به خود آمده و با حیرت تمام رو به هالو كرده و گفتم :
شما همان هالوى خودمان هستى ؟!
با لبخند آن را تاءیید كرد، پس كنجكاوانه از او پرسیدم : شما صداى حضرت را در شهر اصفهان شنیدى ؟ گفت : بله شنیدم .
پرسیدم : پس چرا حضرت سه بار صدایت زدند تا خودت را به كوفه رساندى ؟!
او گفت :
بار دوم و سوم به هنگام طى الارض در مسیر راه صداى حضرت را شنیدم .
دیگر چیزى نگفتم ، هالو مرا در یك لحظه به نجف رساند و به من نیز توصیه اكیدا كرد كه كوچكترین سخنى از وى و حادثه مسجد سهله به كسى نگویم . آنگاه دستور داد كه بقیه اثاثیه ام را جمع كرده ، تا به هنگام حركت ، او بازگشته تا كیسه پول را بدهد.
او رفت و من با خوشحالى پس از جمع كردن وسایل و آماده شدن براى حركت ، دوباره او را به همراه كیسه هاى پول در نزد خویش یافتم ، پول ها را به من داد و فرمود: در عرفات خودم به دیدارت آمده و خیمه هاى حضرت علیه السلام را نشانت خواهم داد، منتظر بمان !
آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار حسرت دیدارش باقى ماندم :
در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز
نگشت حاصل من غیر آه مهدى جان
من عاشقم كه ببینم جمال تو آیا
بود به سوى جناب تو راه مهدى جان (34)
از آن روز به بعد انتظار سختى مى كشیدم ، هر یك از روزها به اندازه یك ماه بر من مى گذشت ، تا آن كه همراه كاروانیان به مكه تشرف یافتم ، در عصر روز عرفات او به دیدارم آمد و مرا به سوى خیمه هاى حضرت در كنار جبل الرحمة برد، ولى از دور خیمه ها را نشانم داد، هر چه اصرار كردم كه مرا به درون خیمه ها ببرد، گفت اجازه ندارد، پس با افسوس خیمه ها را تماشا كردم ، آنگاه به من امر فرمود كه بازگردم ، شاید در منى تو را نیز ببینم ، كه اتفاقا نیز نیامد!
پس از انجام مراسم حج به اصفهان بازگشتم ، مردمان بسیار به دیدارم آمدند، ناگهان دیدم همان هالو نیز به دیدارم آمد، تا خواستم كه عكس ‍ العمل متناسب با شخصیت او نشان دهم ، اشاره اى كرد كه آرام بگیرم ، پس ‍ به ناچار چنین كردم ، ولى از آن روز به بعد رابطه عجیبى میان من و او برقرار شد:
اهل معنى پى عز و شرف و شاءن همند
بنده همت خویشند و گروگان همند
شاد در شادى یكدیگر و غم خوار به غم
یار و یاور همه در ظاهر و پنهان همند (35)
روزگارى چند گذشت ، تا آن كه نیمه شبى هالو به سراغم آمد و گفت : امشب وقت سیر من به سوى خداوند است ، زمان ما گذشت ، من امشب از دنیا مى روم ، لطف كن مرا كفن و در فلان منطقه از قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن بنما!
از او به اصرار خواستم حقایق ناگفته را بیان كند، او در جمله اى ظریف گفت :
یكى دو ساعت بیشتر باقى نمانده است ، دنیا همین است كه مى بینى !؟
تو عاشقى تو رهائى تو نیك بى باكى
سفر بخیر برادر برو كه چالاكى
تو شهسوار ترینى تو چابكانه بتاز
مجال حادثه تنگست از این كرانه بتاز
پس خداحافظى كرد و رفت ، در وقت مقرر به دیدارش شتافتم ، او را مرده یافته ، مردمان را خبر كردم و به كفن و دفنش پرداختم . از آن پس به زیارت همیشگى قبرش همت گماشتم و از او نیز حاجتهاى فراوان گرفتم :
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنى همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
یك طایفه را بهر مكافات سرشتند
یك سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند
یك زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
جمعى به در پیر خرابات خرابند
قومى به بر شیخ مناجات مریدند
یك جمعى نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد كه در رهگذر آدم خاكى
بس دانه فشاندند و بسى دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحر خیز
زیرا كه یكى را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق در آریند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعى كه خریدند
كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كاین جامه به اندازه هر كس نبریدند
مرغان نظر باز سبك سیر (فروغى )
از دامگه خاك بر افلاك پریدند
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:59
مهدویت
تشرف سیاسى :
آیة الله حاج شیخ مرتضى حائرى به نقل از مرد صالح و فقیه روشن ضمیر مرحوم آقاى حاج حسین حائرى فشاركى فرمود:
میرزاى شیرازى قبل از صدور فتواى تاریخى اش ، تعدادى از فضلاء و اصحاب فاضل خویش را جمع و با آنان پیرامون حكم تنباكو و لوازم و عوارض پیش بینى شده و نشده آن به بحث نشست . یكى از شاگردان مبرز وى ، ماءموریت داشت كه خلاصه مطالب را تنظیم و به مرحوم میرزاى شیرازى بدهد، تا او آن مباحث مطرح شده را در كمال آرامش و دقت مجددا بررسى كند. آن شاگرد مبرز هر روز چنین مى كرد و ایشان نیز پس از بحث و مطالعه دقیق ، بر آن مطالب حاشیه انتقادى و یا تاءییدى مى نگاشت .
از جمله مسائل مطرح شده پیرامون فتواى فوق ، ترس از امكان وقوع خطر جانى براى مرحوم شیرازى آنهم پس از صدور حكم فتوا بود كه او و سایر شاگردان مى بایستى در صورت وقوع چنین خطرى ، پاسخى قوى از براى خداوند آماده مى ساختند.
مرحوم آیة الله سید محمد فشاركى كه بر این باور بود جان میرزاى شیرازى در مقابل مصلحت دین ارزشى ندارد، خود را به اندرون خانه میرزاى شیرازى رسانده و پس از انجام تعارفات در كمال صراحت چنین مى گوید:
جنابعالى حق بزرگ استادى ، تعلیم ، تربیت و سایر حقوق بر من فراوان دارید، خواهش مى كنم به اندازه چند دقیقه از حقوق خود صرف نظر كرده تا بتوانم با جنابعالى آزادانه صحبت كنم ؟!
میرزاى شیرازى كه خود فوق العاده به رعایت آداب اصرار مى ورزید، نیز با كمال احترام مى گوید: بفرمایید.
مرحوم فشاركى با آزاد منشى هر چه تمام تر مى گوید: سید! چرا مى ترسى جانت به خطر افتد؟ چه بهتر كه پس از عمرى خدمت به اسلام و تربیت عده اى ، به سعادت شهادت برسى كه خود موجب سعادت شما و افتخار ماست :
در راه وطن دادن جان آسان است
اندیشه ما شهادت و ایمان است
ترس از چه كنیم اگر كه خصم آمده است
میدان نبرد ما پر از شیران است (30)
میرزاى بزرگ شیرازى مى گوید: من نیز همین عقیده شما را داشتم ، ولى با تاءخیر در حكم ، مى خواستم افتاء مذكور به دست دیگرى - حضرت ولى الله اعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف - نوشته شود! پس امروز به سرداب مطهر آن جناب - در سامرا - رفتم و آن حالت تشرف به من دست داد و من حكم تحریم تنباكو را از زمان آن حضرت نوشته و به ایران فرستادم .
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:59
مهدویت
همت براى تشرف :
مرجع بزرگ حضرت آیة الله العظمى بهجت ادام الله ظله العالى در پاسخ به سؤ ال یكى از مسئولین حزب الله در مورد چگونگى امكان تشرف به محضر مقدس ‍ حضرت بقیة الله اعظم فرمود:
راه رسیدن به حضرت ، یاد دائم آن بزرگوار است ، یاد دائم و عدم غفلت لحظه اى از آن حضرت ، آدمى را به محضر آن حضرت مى رساند. یاد دائم حضرت ، كار مشكلى نیست حتى از تنفس فیزیكى بدن نیز آسانتر است . ولى همت مى خواهد. انسان عاشق حضرت ، پس از توجه دائم همانند رسیدن به بلوغ ، خود را طورى دیگر مى یابد. (29)
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:58
مهدویت
تشرف فضیلت نما
عابد زاهد آقاى حاج سید محمد كسائى نقل كرد:
روزى مرحوم عارف وارسته ، صحابى خاص امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف حضرت آقاى سید كریم كفاش رو به من كرده و فرمود: با حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف بر سر قبر عالم ربانى و فقیه متدین و خالص دوران میرزاى شیرازى بزرگ ، مرحوم آیة الله آقاى عبدالكریم لاهیجى (26) رفتیم . مرحوم لاهیجى از قبر به احترام حضرت بیرون آمده :
وه چه خوب آمدى ، صفا كردى
چه عجب شد، كه یاد ما كردى
اى بسا آرزوت مى كردم
خوب شد آمدى صفا كردى
پس از تعارفات اولیه و طلب استغفار حضرت علیه السلام از براى وى ، او با توجه به این كه مى دانست كه من از اصحاب حضرت شیخ مرتضى زاهد هستم ، به اعتراض - در مقابل حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف - رو به من كرده و فرمود: چرا آقا شیخ مرتضى بر سر قبرم نمى آید؟!
مرا پرسى كه چونى ؟ چونم از دوست
جگر پر درد و دل پر خونم اى دوست (27)
در این هنگام حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف خود پاسخى چنین فرمودند: آقا شیخ مرتضى مریض است ، من به جاى او خواهم آمد! آنگاه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف در جهت تقدیر از مرحوم لاهیجى چنین اضافه فرمود: آقا سید عبدالكریم هیچ وقت دل مرا نرنجانید!
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:57
مهدویت
تشرف شبانه
جناب حجة الاسلام على مرعشى به نقل از جناب حاج جواد خلیفه و ایشان نیز از پدرش شیخ صادق و او به نقل از حاج محمد دایى شان فرمود: روزى در كنار شط كوفه پس از گرفتن وضو، آماده نماز بودم ، ناگهان شخصى به نزدم آمده و از من به اصرار خواست تا با او به مسجد سهله برویم ، وقتى با او به مسجد سهله آمدیم ، در بسته بود!
آن مرد ناگهان چنین صدا زد: خضر خضر!
كسى از داخل مسجد چنین پاسخ داد: بلى مولا!
آنگاه همان مرد در بزرگ مسجد سهله را با آن كلون بزرگ باز كرد و ما به اتفاق یكدیگر وارد مسجد شده و نماز گذاردیم . آن شب را تا به به صبح در مسجد ماندم ، خسته شدم ، پس با آن مرد خداحافظى كرده و از جایم برخاستم تا به خانه باز گردم .
وقتى به در مسجد رسیدم ، با حیرت آن را بسته یافتم ، با ناراحتى به سراغ خادم رفته و اعتراض كنان از علت بسته بودن در پرسیدم ، او با تعجب گفت : من از اول شب در مسجد سهله را بسته بودم و دیگر آن را باز نكرده بودم . شما در مسجد چه مى كردید و چگونه وارد شدید؟
آن وقت بود كه فهمیدم آن شب را خدمت حضرت بقیة الله اعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف گذرانده ام و حضرت خضر علیه السلام را نیز دیده ام
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:57
مهدویت
تشرف انقلابگر
جناب حجة الاسلام سید محمد آل طه از مرحوم حاج میرزا على محدث زاده (21) و او نیز به نقل از مرحوم حاج محقق چنین بیان فرمود كه : روزى در ایام سفر به كربلا، به هنگام تشرف به حرم ، ملتمسانه از آن حضرت فقط تقاضاى دیدار امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشریف را نمودم . در همان لحظه ، ناگهان متوجه شدم كه به محازات قبر حضرت على اكبر علیه السلام مردى بلند قامت ، در حالى كه چفیه اى عربى بر سر دارد، نشسته است ، در حالى كه مردى دیگر با فاصله اى به اندازه نیم قدم به احترام در كنارش حضور دارد.
در اولین نگاه بر چهره زیبا و پر هیبت آن مرد، متوجه شدم كه او كسى جز وجود مبارك امام زمان علیه السلام نیست ، از این جهت براى بوسیدن و در آغوش انداختن خود، قصد كردم كه كه به جلو حركت نمایم ، ولى در كمال تعجب دیدم كه قدرت كوچكترین حركتى را ندارم . پس به ناچار دقایقى چند به دیدار حضرتش ایستادم .
نه وصلت دیده بودم كاشكى اى گل نه هجرانت
كه جانم در جوانى سوخت اى جانم به قربانت
تحمل گفتى و منهم كه كردم سالها، اما
چقدر آخر تحمل ، بلكه یادت رفت پیمانت (22)
در همان لحظه به دلیل رد شدن بسیارى از زائران حرم امام حسین علیه السلام از كنار آن حضرت ، به ذهنم خطور كرد كه آیا تنها من توفیق دیدن مهدى - عجل الله تعالى فرجه شریف - را دارم یا آن كه دیگران نیز آن حضرت را دیده ، ولى نمى شناسند؟ از این جهت از فردى كه كنارم ایستاده بودم ، پرسیدم :
آیا شما چنین آقایى را با این مشخصات در حرم مى بینید؟
با نگاه متعجبانه و منفى آن مرد! دریافتم كه این تنها منم كه توفیق دیدارش را یافته ام ، پس با عشق فراوان بر او حریصانه مى نگریستم ، تا شاید غم سالها دورى را با لحظاتى شیرین جبران نمایم .
پس از مدتى آن حضرت علیه السلام به همراهى یارشان از جاى برخاسته و از حرم خارج شدند، در همان لحظه قدرت حركت خویش را بازیافتم ، پس ‍ به دنبالشان دویدم ، ولى اثرى از آنان نیافتم !
باز آى ساقیا كه هواخواه خدمتم
مشتاق بندگى و دعاگوى دولتم
ز انجا كه فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدى نماى و ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشناى عشق ز اهل رحمتم (23)
مرحوم محدث زاده اضافه مى فرمود:
از آن روز به بعد مرحوم محقق حالات معنوى عجیبى داشت كه ما به حالات وى سخت غبطه مى خوردیم . (24)
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:57
مهدویت
تشرف رایحه اى
جناب حجة الاسلام محقق قمى به نقل از حضرت حجة الاسلام و المسلمین الهى فرمود:
رفیقى داشتم كه قبل از بازسازى مسجد جمكران به همراه تعدادى از دوستانش به آنجا تشرف یافته بود. پس از انجام اعمال ، دیر وقت شده و به ناچار شب را در یكى از حجرات مسجد، بیتوته مى كنند. نیمه شب وقتى آن دوست ، براى تحجد به سوى مسجد روانه مى شود، ناگاه متوجه نورى غیر عادى شده ، پس با دستپاچگى به سوى دوستانش شتافته ، تا آنان بر حضور مبارك امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف در مسجد بشارت دهد:
بوى خوش تو هر كه ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
اى شاه حسن چشم به حال گدا فكن
كاین گوش بس حكایت شاه و گدا شنید (18)
پس آنان را بیدار كرده و وقتى همگى به مسجد هجوم مى آورند، مسجد را در حالى خاموش مى یابند كه بوى عطرى فضاى آن را پر كرده بود. پس ‍ تصمیم مى گیرند كه فرشهاى مسجد را ببویند، تا هر جا كه منشاء بوى عطر است ، به عنوان جایگاه نماز حضرت علیه السلام همانجا به نماز بایستند.
با بازرسى فضاى عطر آگین مسجد، به وضوح در مى یابند كه مقابل محراب كوچك - كه مقدارى تو رفتگى داشت - بوى معطر مخصوص حضرت متصاعد است .
آن را كه بوى عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز (19)
پس از آن روز به بعد، آنان خود را مقید ساخته اند كه در همانجا نماز بگذراند.
 
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 8:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته