• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4521روز قبل
اخلاق

 

"شیطان در جزئیات نهفته است"

جمعه 21/3/1389 - 16:1
خاطرات و روز نوشت

 

خدایا!

تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟

تو کی غایت بودی که حضورت نشانه بخواهد؟

تو کی پنهان بوده‌ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟…

بسته باد پنجره‌ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود

و زیان کار باد سودای بنده‌‌ای که عشق تو نصیب ندارد.

 

میلاد دادفرنیا

جمعه 21/3/1389 - 4:15
خانواده

 

حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند.

 

جهل و نادانی من و عصیان وگستاخی من تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت وموافقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست.
پس
هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی.
هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی.
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی.
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو؟!
 
خدایا!
من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار می بینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می کنم.
 
خدایا!
با مرکب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بد بختی ام مکشان.
و قدرت برکاتت را بر من فرو ریز تا آنجا که تاخیر را در تعجیل های تو وتعجیل را در تاخیر های تو نپسندم.
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
 
خدایا!
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
 
وقتی که راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می کشانند
و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می کند و ….
اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم واگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نابودی تنها پیشروی من میشد.
 
ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد.
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد.
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید.
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنایم بخشید.
 
اکنون باز گشته ام،
باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش

معبود من!
 
چه می توانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است ؟!
 
 انکار؟!
 
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه ی اعضا و جوارحم به آنچه کرده ام گواهی می دهند؟


 خدایا!
از خیمه گاه رحمتت بیرون مان مکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.

ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دینم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن.
و از آتش جهنم رهایم ساز.

خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی , محرومیت از غیر از آن زیان ندارد.
و اگر عطا نکنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.
 
یا رب! یا رب! یا رب!
 
خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.
 
خدایا!
کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.
 
خدای من!
مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش.
خدای من!
چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.
یا رب! یا رب! یا رب!
 
 
 التماس دعا

جمعه 21/3/1389 - 4:12
خاطرات و روز نوشت

 

تو را بانو نامیده ام

بسیارند از تو بلندتر، بلندتر

بسیارند از تو زلال تر، زلال تر

بسیارند از تو زیباتر، زیباتر

اما بانو تویی!

 

پابلو نرودا

پنج شنبه 20/3/1389 - 12:36
شعر و قطعات ادبی


و رفت تا لب هیچ
 و پشت حوصله نورها دراز كشید
و هیچ فكر نكرد
 كه ما میان پریشانی تلفظ درها
 برای خوردن یك سیب
چه قدر تنها ماندیم! 

پنج شنبه 20/3/1389 - 12:35
شعر و قطعات ادبی

 

گاهی گمان نمی کنی و می شود

 گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست

گاهی نگفته، قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدائی و بخت نیست

گاهی تمام شهر، گدای تو می شود.

جمعه 14/3/1389 - 10:16
خاطرات و روز نوشت

 

 

 

پنج شنبه 13/3/1389 - 9:12
شعر و قطعات ادبی

 

بر عشق توام نه صبر بیداست و نه دل

بی روی توام نه عقل برجاست، نه دل

این غم که مراست کوه قافست نه غم

آن دل که تراست سنگ خاراست نه دل

چهارشنبه 12/3/1389 - 21:56
شعر و قطعات ادبی

 

ساده بودم،

تو نبودی،

باران بود.

در کوچه تنهایی،

زیر سایبان وحشت،

از خیس شدن  فرار میکردم.

در انتهای کوچه،

_تک درخت غربت!_ صدایم کرد.

در جستجوی تو آن شب،

زیر باران،

بوی نمناک جدایی را!

از شاخه درخت غربت چیدم.

باز هم  در پی ات ،

سرتاسرخیابان غم را گشتم.

ساده بودم،

تو نبودی ،

باران بود.

ولی هنوز،

به دنبال گمشده ام ،

هر شب کوچه ها را میگردم،

حتی ، زیر باران.

                               بهروز (رها)

چهارشنبه 12/3/1389 - 8:0
شعر و قطعات ادبی

ترا من زیر باران می شناسم
چنان خورشید تابان می شناسم
ترا من با تمام هست و بودم
میان خیل یاران می شناسم
همان طعم نگاهت در دلم هست
ترا اینگونه آسان می شناسم
ببین احساس چشمم را که غلطید
و با این حس در دلم آن می شناسم
صدایت را ز کنج شب شنیدم
ترا ای شوق پنهان می شناسم
در این حجم جدایی گر غریبم
ترا آمیخته با جان می شناسم
نشانی از تو بر جانم«رها» شد
ترا با روی خندان می شناسم
بهروز رها
چهارشنبه 12/3/1389 - 7:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته