• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 588
تعداد نظرات : 663
زمان آخرین مطلب : 2682روز قبل
دانستنی های علمی
ذکر یا علی (علیه السلام)من از تمسخرات او به حال ضعفی که داشتم خون در عروقم به جوش آمده و با صدای بلند گفتم یا علی ! که مکینه های آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند رو به فرار گذاردند و در فرار از یکدیگر سبقت می گرفتند و چندی به یکدیگر تصادم نموده خرد ، خرد شدند و سیاهک هم که خواست فرار کند به زیر چرخ یک مکینه دیگر کرده استخوانهایش در هم شکست . ولا یحیق المکرالسیئی الاباهله . گفتم عجب شده مرا مسخره می کنی فانا نسخره منک کما تسخرون.از گرمی فضا و تعفن دود کبریت عطش بر من غلبه نموده بود ، در آنجا دیدم که هادی به طرف من می دود و به زودی رسید و خورجینی که هدیه علی (علیه السلام) در او بود باز نمود تنگ بلوری را بیرون کرد که از برق او صحرا روشن شد در آن آب سرد خوشگواری بود به من داد خوردم تشنگی رفع و دردمندی از اعضاء مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا نمود ، ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافوراً .آمدیم دیدم که اسب ، سقط شده ، توبره پشتی را به پشت بستم خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود از کثرت دود مکینه ها تاریک و متعفن شده بود و من می دیدم از لوله های آن مکینه ها آدمهای آتشین بیرون می ریزند مانند یسگار که از لوله کارخانه سیگار سازی خارج می شود.هادی گفت حسودانی که حسد خود را به زبان و دست نسبت به مومنین اظهار نموده اند در این مکینه ها سخت فشار می خورند که آتش باطنشان ظاهر بشره شان را نیز فرا میگیرد که حسد به منزله اتش است  الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب (حسد ایمان را می خورد چنانکه آتش هیزم را )و چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود هادی جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم ، گفتم گویا راه  را گم کرده ایم ، چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده نمی بایست صدمه ای بخوریم.گفت راه غلط نشده و کمتر کسی است که حسد باطنی کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر تفضلات اولیاء امور و خشنودی حضرت زهرا (علیها سلام) درباره شما نبود ، حال شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود ، بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود . چون هوا گرم و متعفن و توبره پشتی هم سنگینی می نمود به سرعت حرکت می نمودیم که از این زمین پر بلا زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه اگر هلاک نشده باشد نیز وحشت داشتم ، کف عرق بوناک از زیر لباسها به ظاهر لباس بیرون شده بود و ساقهای پا از خستگی درد می کرد تا آنکه به هزار مشقت از آن سرزمین خلاص شدیم.
جمعه 29/6/1387 - 11:25
دانستنی های علمی
سرزمین امن یا سرزمین مقدسنسیم خنک وزیدن گرفت ، هوا لطیف گردید و چمن و چشمه سارها پیدا شد ، اشجار کوهی در یمان دره و سرکوه های سبز وخرم نمایان بود ، ساعتی به روی چشمه ای نشسته خستگی خود را گرفتیم.از هادی پرسیدم که گویا سیاهک در زیر چرخ موتور ها هلاک شد ، گفت او فانی نمی وشد ، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده ایم و چون تکبر و منائی نداشته ای آن صحرا و گرفتاران آن را نخواهیم دید چیزی از راه نمانده است که به حومه عاصمه وادی السلام برسیم. و هر چه می رفتیم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر می شد تا آن که کوه های سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها و قله آنها ، خیام زیادی از حریر سفید نمایان گردید.هادی گفت اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیام سکنی دارند ولی ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام. مقداری که از خیمه ها گذشتیم هادی گفت صبر کن تا من بروم خیمه ترا تعیین کنم.گفتم اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است من دلم می خواهد چند روزی در اینجا بمانم . گفت این زمین وادی ایمنی و ارض مقدسه است و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی ، پاکتی از خورجین که در او هدیه حضرت زهرا(ع) بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوتاهی دیده می شد رفت.من نگاه می کردم ، وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خواندهشد دیدم که پسران و دختران از خیمه بیرون شدند ، و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید. پاکتی دیگر از آن پله خورجین آورد و گفت تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن. هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم آمدم به خیمه ، حوریه ای در انجا به روی تخت نشسته بود ، برخاستم مرا استقبال نمود ، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق و لگنی از نقره خام وارد شد ، سر و صورت مرا شستشو داد و از آن بوی مشک و گلاب ساطع بود. پس از آن صورت خود را در آیینه دیدم که در جمال و جلال دو چندان آن حوریه ای بودم که در دفتر الهی معقوده من بود ، سروری و بزرگواری من بر او محقق شد که الرجال قوامون علی النساء.هر دو بر روی آن تخت نشسته و آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وسطی از طلا و جواهر نشان بود و بزرگتر از دیگر ستونها بود .برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم که چرا این خیمه ستون دارد ؟ گفت تمام این خیام که در این قلل جبال دیده می شود پنج ستون دارند. ، زیرا که بنی الاسلام علی خمس ، الصلوه و الصوم ، الزکوه و الحج ، والاولایه و لم یناد بشیئی کمانودی بالولایه. و این ستون وسطی ستون ولایت است که از همه بزرگتر است و خیمه بر او قائم است.گفتم من چنین می پنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر است . گفت آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست فوغ و سایه های آن انوارند. تمام عوالم وجود و آنچه در آنهاست همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدت و ضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و می تواند که به همه مراتب برسد و سر سلسله همه عوالم گردد و متن مختصر این مشروحات گردد و وجود جامع و مظهر اسم الله و خلیفه الله باشد.هر چه در عالم کبیر بود                             شرح احوال تو به توی من است.                                      ***جلوه ای کرد رخش دید ملک تاب نداشت                                      عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد.و چون آدم (علیه السلام) به حسب فطرت اولی این قوه و توانایی در او بود و خود را نشناخته گفته شد ان الانسان لفی خسر و چون دیگران او را نشناختند ، کان ظلوماً جهولا ، ای مظلوماً و مجهول القدر.گفتم شما در کدام مدرسه ، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید ؟ گفت تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است ، و این کوههای سبز و خرم و بار وح و ریحان از ییلاقات پست آنجاست . قال رسول الله (ص) (ابوفاطمه) انا مدینه العلم و علی بابها. من مربای دست فاطمه دختر پیغمبرم که او نیز همچون پدرش مدینه الحکمه و العصمه و علی بابها و او است لیله مبارکه و لیله القدر و او است بهترازهزار شهر و او است که علوم قرآن بر او نازل شده و او است که « فیها یفرق کل امر حکیم» (آیه 3 از سوره دخان یعنی در شب قدر تمام مقدورات مشخص و مقدر می شود ( شب قدر به حضرت فاطمه (علیه السلام ) تفسیر شده ) و او است شجره زیتونه « .. لاشرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضیئی ولو لم تمسسه نار نور علی نور  ...» و اوست که « تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر» و این نوشته زهرا(ع) است که هادی به من رسانید به این مضمون که یکی از اولاد من به تو وارد می شود از او پذیرایی کن که او صاحب تست ، معلوم می شود که من کشت و کار توام ولو حق رویانیده و به کمال رسانیده افرأیتم ما تحرثون ، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون.  و من حمد می کنم خدا را که همه حمد ها از اوست و راجع به اوست و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین.
جمعه 29/6/1387 - 11:24
شعر و قطعات ادبی

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد منو و تو برود

 

این شعر هیچ وقت برام تکراری نمیشه برای شما چطور ؟

پنج شنبه 24/5/1387 - 18:13
شعر و قطعات ادبی
  • این آفتاب بر سر ما سایبان کم است پر هست و اشتیاق پریدن در این هوا افسوس بر دریچه ما آسمان کم است

  • بر مرغ جان زمین و زمان آشیان کم است افسوس بر دریچه ما آسمان کم است افسوس بر دریچه ما آسمان کم است

 

 

  • اتشی در دلم کشیده چراغ چه کند بی بهار می میرد با خزان خو نمی کند این باغ

  • از بهاری به ره گرفته سراغ با خزان خو نمی کند این باغ با خزان خو نمی کند این باغ

سه شنبه 22/5/1387 - 16:20
دانستنی های علمی
پیامبر (صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله):
إنّ الْجاهِلَ مَنْ عَصَی اللهَ وَإنْ كانَ جَمیلَ‌ الْمَنْظَرِ عَظیمَ ‌الْخَطَرِ.
نادان كسی است كه خدا را نافرمانی كند هرچند خوش‌سیما و بلند‌پایه باشد.
دوشنبه 21/5/1387 - 20:46
محبت و عاطفه

قَالَ رسول الله صلی الله علیه و آله: مَنْ أَرَادَ أَنْ یَشَمَّ رِیحِی فَلْیَشَمَّ الْوَرْدَ الْأَحْمَرَ

ترجمه :
پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: هر کس می‌خواهد که بوی مرا استشمام کند، گل سرخ را ببوید.

برگرفته از سایت کوثر

دوشنبه 21/5/1387 - 20:45
محبت و عاطفه
چه رنجی از محبت ها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم نگاه آشنا در این همه چشم ندیدیمو ندیدیمو ندیدیم سبک باران ساحل ها ندیدند به دوشِ خستگان باریست دنیا مرا در موج حسرت ها رها كرد عجب یار وفاداریست دنیا عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا
شنبه 19/5/1387 - 15:26
محبت و عاطفه
من همان شام شب افزونم که* با یاد تو می سوزم در این غربت تو یادم کن که* بی تو شمعی خاموشم*
..........................
شنبه 19/5/1387 - 15:23
شعر و قطعات ادبی

مرگ رنگ

رنگی كنار شب

بی حرف مرده است

مرغی سیاه آمده از راه های دور

می خواند از بلندی بام شب شكست

سرمست فتح آمده از راه

این مرغ غم پرست

در این شكست رنگ

از هم گسسته رشته ی هر آهنگ

تنها صدای مرغك بی باك

گوش سكوت ساده می آراید

با گوشوار پژواك

مرغ سیاه آمده از راههای دور

بنشسته روی بام بلند شب شكست

چون سنگ بی تكان

لغزانده چشم را

بر شكل های در هم پندارش

خوابی شگفت می دهد آزارش

گلهای رنگ سرزده از خاك های شب

در جاده ای عطر

پای نسیم مانده ز رفتار

هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست

نقشی كشد به یاری منقار

بندی گسسته است

خوابی شكسته است

رویای سرزمین

افسانه شكفتن گلهای رنگ را

از یاد برده است

بی حرف باید از خم این ره عبور كرد

رنگی كنار این شب بی مرز مرده است

پنج شنبه 17/5/1387 - 7:36
شعر و قطعات ادبی

تنها انسان نیست

تنها انسان گریان نیست

من دیده ام پرندگان را

من برگ و باد و باران را

گریان دیده ام

تنها انسان گریان نیست

تنها انسان نیست که می سراید

من سرودها از سنگ

نغمه ها از گیاهان شنیده ام

من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ

تنها انسان سرود خوان نیست

تنها انسان نیست که دوست می دارد

دریا و بادبان

خورشید و کشتزاران یکسر

عاشقانند

تنها انسان تنهایی بزرگست

انسان مرگ رای

اندیشه های مرگش ویرانگر

 

م.آزاد

سه شنبه 15/5/1387 - 15:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته