--------------------------------------------------------
برترین عکس های سال 2009 (ارسال توسط دوست خوبمون محمد)
شقایق گفت : با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم گر سرخم ، چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر می کرد پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی بمان ای گل و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد
اگر به قلبت گوش كنی و مغزت را به كار اندازی، هرگز اشتباه نمی كنی.
مردی که در نبرد زندگی می خندد، سزاوار ستایش است (جرج برنارد شاو)
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میكرد و مردم با نیرنگ٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سكه به او نشان میدادند كه یكی شان طلا بود و یكی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سكه نقره را انتخاب میكرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دوسكه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سكه نقره راانتخاب میكرد. تا اینكه مرد مهربانی از راه رسید و از اینكه ملا نصرالدین را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه طلا را بردار..اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید تا حالا با این كلك چقدر پول گیر آوردهام. شرح حكایت (دیدگاه بازاریابی استراتژیک) ملا نصرالدین با بهرهگیری از استراتژی تركیبی بازاریابی، قیمت كمتر و ترویج ،كسب و كار «گدایی» خود را رونق میبخشد. او از یك طرف هزینه كمتری به مردم تحمیل میكند و از طرف دیگر مردم را تشویق میكند كه به او پول بدهند . «اگر كاری كه می كنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشكالی ندارد كه تو را احمق بدانند.» شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی) ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشت. او به خوبی می دانست که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن- را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورد. «اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. » شرح حکایت 3 (دیدگاه حکومت ماکیاولی) ملا نصرالدین درک درستی از نادانی های مردم داشت. او به خوبی می دانست هنگامی که از دو سکه طلا و نقره مردم ، شما نقره را بر می دارید آنها احساس میکنند که طلا را به آنها بخشیده اید! و مدتی طول خواهد کشید تا بفهمند که سکه طلا هم از اول مال خودشان بوده است ..و این زمان به اندازه آگاهی و درک مردم می تواند کوتاه شود. هرچه مردم نا آگاهتر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانیتر خواهد بود. در واقع ملانصرالدین با درک میزان جهل مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست آورده بود. «اگربتوانی ضعفهای مردم را بفهمی میتوانی سر آنها کلاه بگذاری ! و آنها هم مدتی لذت خواهند برد»
اگر می خواهی اندوهگین نباشی، حسود مباش.
اگه میتونستیم تمام جمعیت دنیا رو به 100 برسونیم و همه اونها رو در یک دهکده جمع کنیم ، نتایج جالبی بدست میومد.
61 نفر آسیایی ، 12 نفر اروپایی ، 5 نفر آمریکایی و کانادایی ، 8 نفر آمریکای جنوبی و 14 نفر آفریقایی هستند.
49 نفر زن و 51 نفر آنها مرد هستند.
82 نفر غیر سفید پوست و 18 نفر سفید پوست.
32 نفر مسیحی و 68 نفر غیر مسیحی.
5 نفر از اونها 32 درصد ثروت همه رو دارن که همشون از ایالات متحده آمریکا هستن.
80 نفر در وضعیت بدی بسر میبرن و 24 نفر حتی برق هم ندارن..
67 نفر بیسواد و تنها 1 نفر تحصیلات دانشگاهی داره .
50 نفر دچار سوء تغذیه هستن که 1 نفر از اونها در حال مرگ هست.
32 نفر دسترسی به آب آشامیدنی هم ندارن و 1 نفر از اونها مبتلا به HIV هست .
1 نفر نزدیک به مرگ و 2 نفر در حال بدنیا اومدن هستن و تنها 7 نفر از اونها دسترسی به اینترنت دارن.
اگه از این دید به دنیا نگاه کنیم اهمیت و جایگاه بهداشت ، آموزش و .. مشخص میشه .
حالا شما چقدر خوشبخت هستید !
اگه امروز صبح سالم و با آرامش بیدار شدید ، بدونید که خوش شانس تر از 1 میلیون نفر دیگه ای هستید که تا آخر هفته قراره از دنیا برن!
اگه تا حالا تجربه جنگ و جنگیدن رو نداشتید و یا اگه تجربه تلخ تنهایی در زندان رو نداشتید ، درد شکنجه رو تحمل نکردید و یا تا حالا گرسنگی نکشیدید ، شما خوشبختتر از 500 میلیون انسان دیگه دنیا هستید!
اگه با آزادی و بدون ترس میتونید به مسجد ، کلیسا و ... برید ، خوشبخت تر از 3 بیلیون انسان دیگه هستید !
اگه تو یخچال شما به اندازه کافی غذا وجود داره اگه شما لباس و کفش دارید و اگه تخت خواب دارید و زیر یک سقف زندگی میکنید ، شما خوشبخت تر از 75 درصد انسانهای دیگه دنیا هستید!
اگه پدر و مادر شما زنده هستند و با هم زندگی میکنن ، پس شما یک انسان کمیاب هستید!
اگه حساب بانکی دارید ، تو کیفتون پول دارید و تو قلک شما پول هست ،پس شما جز اون 8 درصدی هستید که رفاه مالی دارن!
این دنیای شما است و فقط شما میتونید عوضش کنید! -
گفت تو نمیتونستی بهش علاقه مند بشی چون خودت رو دوست نداشتی. کسی که به خودش علاقه نداره، نمیتونه عاشق کسی دیگه هم بشه.