• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3886روز قبل
اهل بیت
دو راهى شهادت (3)

3 روزى امیرالمؤ منین (ع) را بر عمر سعد، كه جوانى نورس بود، نظر افتاد و بدو گفت: ((اگر بر سر دو راهى بهشت و دوزخ قرار گرفتى، چه خواهى كرد؟ آیا دوزخ را بر مى گزینى؟)).
ابن زیاد، پس از رسیدن به كوفه، عمر سعد را فرمانده چهار هزار سوار كرده بود و فرمان داد كه به دستبى برود و دیلمیان را از آن جا براند و فرمان حكومت رى را به نام وى صادر كرد.
عمر سعد، بیرون كوفه را لشكر گاه قرار داده بود كه امیر كوفه احضارش كرد و گفت: باید به جنگ حسین (ع) بروى! عمر سعد نپذیرفت.
امیر كوفه گفت: فرمان حكومت راى را پس بده. عمر سعد، كه آرزومند فرماندارى بود، گفت: امروز را مهلت بده، تا بیندیشم.
مهلت داده شد.
عمر، با نزدیكانش به رایزنى پرداخت. همگى از جنگیدن با حسین (ع) منعش كردند. او هم بدان ها وعده داد كه از راءى سر نپیچد. و آهنگ كشتن حسین را از سر به در كند. شب را در این فكر به روز آورد و با خود سخن مى گفت و شعر مى سرود: شنیدنش كه مى گفت:
آیا از حكومت رى، چشم بپوشم؟ رى آرزوى من است، خواسته من است. پس باید گناه كار شده و حسین را بكشم. سزاى كشتن حسین (ع) آتش ‍ دوزخ است، ولى رى نور چشم من است!
فردا نزد ابن زیاد شده گفت: بسیار كسانى هستند كه براى جنگ با حسین، از من شایسته ترند، آن ها را براى جنگ بفرست، و چندین كس را نام برد.
ابن زیاد گفت: من از تو نخواسته بودم كه جنگاوران را به من بشناسانى، تو بگو: براى جنگ با حسین آماده اى یا نه؟ اگر آماده نیستى، فرمان حكومت رى را پس بده. عمر، پذیرفت و با سپاه روانه كربلا گردید!
ابن زیاد، نقطه ضعف عمر را شناخته بود و از همان جا، بر وى بتاخت و وادارش به تسلیم كرد. نقطه ضعف عمر، جاه طلبى بود، فرمانروایى بود، و كشتن حسین (ع) وسیله بود، آن هدف، این هم وسیله!
دور نیست كه ابن زیاد از آغاز چنین تصمیمى داشت و فرمان حكومت رى تله اى بود كه عمر را به دام اندازد. هر چه بود، همان طور كه حسین (ع) به عمر گفت، وى آرزوى حكومت را به گور برد و ابن زیاد پس از كشتن حسین (ع)، فرمان عزل وى را صادر كرد و از حكومت رى محرومش ساخت.
این مرد پلید، مى توانست، بى طرفى اختیار كند. مى توانست، از این گناه خونین كناره گیرى كند. خونى مقدس بریخت كه پاكیزه تر از آن خونى نیست و جنایتى است كه در این جهان قابل كیفر نیست. بالاترین كیفرى كه، براى قاتل تعیین كرده اند، قصاص است.
آیا كشتن عمر، كیفر قتل حسین (ع) است؟ خون حسین (ع) كجا و خون عمر كجا؟ آیا كشتن كسى كه خون پاكان را ریخته، كیفر جنایت او مى شود؟!
این جاست كه مهر نامتناهى خداى، بر بشر، خودنمایى مى كند و جهان دگرى را مى آفریند؛ جهان كیفر و جهان پاداش. نیكوكاران را در آن جهان، پاداش مى دهد، نیكوكارى هایى كه این جهان قابلیت آن ها را ندارد. تبه كاران را به كیفر مى رساند، تبه كارى هایى كه در این جهان قابل كیفر نیست.
سه شنبه 19/10/1391 - 10:46
اهل بیت
دو راهى شهادت (4)

زهیر و عبید
1 این دو نفر نیز، سر دو راهى قرار گرفتند. زهیر راه شهادت پیش ‍ گرفت و عبید راه شقاوت را! حسین (ع) از هر دو دعوت كرد، زهیر دعوتش ‍ را پذیرفت، عبید دعوتش را رد كرد!
زهیر، سابقه دوستى با حسین (ع) نداشت و در صف دشمنان وى قرار داشت.
عبید، سابقه دوستى با حسین (ع) داشت و در صف دوستان وى قرار داشت!
هر دو شجاع بودند، هر دو دلیر بودند، هر دو سردار سپاه، ولى آن كجا و این كجا!
در سال شصتم هجرت، زهیر و تنى چند از كسانش، به سفر حج رفت و مناسك را به جا آورد. كاروان كوچكى بود كه كاروان سالار، زهیر بود كه از خانه خویش به سوى خانه خدا رفته بودند و از خانه خدا به سوى خانه خویش باز مى گشتند. زهیر نیز چنین مى پنداشت كه به سوى خانه اش باز مى گردد، ولى سرنوشت چنین نبود. زهیر، از خانه خدا، به سوى خدا مى رفت، ولى خود، آگاه نبود.
كاروان كوچك زهیر، هنگام بازگشت از حج، میل نداشت با كاروان بزرگ حسین (ع) هم منزل گردد! و این رودخانه شیرین و گوارا كه از كوهستان مكه سرازیر شده بود، به دریا متصل شود. اگر كاروان حسین (ع) از منزلى مى گذشت، زهیر در آن جا فرود مى آمد و به آسایش مى پرداخت و با تمام قدرت مى كوشید كه با حسین (ع) رو به رو نشود و چهره به چهره نگردد! چرا؟! موقعیت اجتماعى زهیر ایجاب مى كرد كه چنین كند. چون كه از یاران على (ع) و آل على به شمار نمى رفت و با این خاندان سر و كارى نداشت، ولى از هواخواهان عثمان بود و از نزدیكان حكومت یزیدى و از یاران دستگاه حاكم به شمار مى رفت.
از طرفى، حسین (ع) را خوب مى شناخت و براى خاندان على (ع) احترامى بسزا قایل بود و نمى خواست، در قتل پسر على سهمى داشته باشد. او مى خواست بى طرف بماند، دوستى خود را با امویان حفظ كند و با حسین (ع) نیز ستیزه نكرده باشد. چهره به چهره شدن با حسین (ع) خلاف این روش بود. گزارش به یزید داده مى شد كه زهیر با حسین (ع) ملاقات كرده! اگر حسین از وى كمك بخواهد، چه كند؟ به حسین كمك كند، از دوستان و هم گامان خود، بریده، اگر كمك نكند، نافرمانى حسین (ع) روا نیست.
پسر على است، پسر فاطمه است، بزرگوار است. تنها یادگار پیغمبر اسلام است. چگونه مى شود، فرمان او را اطاعت نكرد، جواب خدا را چه بدهد، با آتش دوزخ چه كند؟
بى طرفى بهترین راه است، پس باید كاروان زهیرى در جایى فرود آید كه احتمال رو به رو شدن با حسین در آن جا نباشد. زهیر چیزى را مى خواست و سرنوشت چیز دیگر!
بیابان خشك و گرم عربستان، منزل هاى دور و دراز دارد و كاروانیان را مجبور مى سازد كه در منزلى فرود آیند؛ بخواهند و یا نخواهند، و كاروان زهیر، مجبور شد، در سرزمینى فرود آید و با كاروان حسین هم منزل گردد. سرزمینى كه از عثمانى، علوى آفرید و از یزیدى، حسینى ساخت.
خیمه هاى زهیریان، در جایى زده شده بود و سراپرده هاى حسینیان در كنارى افراشته گردیده بود. حسین (ع) مى دانست كه زهیر، دلیر است، جوان مرد است، سرشناس است، سخنور است، تواناست، داناست. پس ‍ حیف است كه با این همه شایستگى، از انسان ها دور باشد و در زیر پوشش جانوران بنى امیه قرار گیرد و آزاده اى از آزادى برخوردار نشود و شایسته نیست گوهرى گران بها، در ویرانه اى جاى داشته باشد و بشرى شایسته افراشته نگردد.
در این منزل نیز، زهیر احتیاط را از دست نداد. به قدر توانایى كوشید كه از حسین (ع) دور باشد و به وى نزدیك نشود، حسین، بر ضد حكومت، قیام كرده و زهیر از یاران حكومت است. حكومت وقت، از یاران خود انتظار دارد، با دشمنانش دشمنى كنند و سر كشان را بركوبند و نزدیك شدن به آن ها، بزرگ ترین جرم حساب مى شود.
زهیر، در خیمه اش نشسته بود و با بستگانش به غذا خوردن مشغول بود كه ناگاه قامت رعناى فرستاده حسین پیدا شد و سلام كرد و گفت:
زهیر! ابو عبدالله حسین بن على، تو را مى خواهد!
زهیر، از آن چه مى ترسید، با آن رو به رو گردید، از وحشت نتوانست سخنى بر زبان بیاورد، راه اندیشیدن بر وى بسته شده بود، چنین وضعى را پیش ‍ بینى نكرده بود، متحیر شد چه كند! پیام حسین را نادیده انگارد و از فرمان وى سرپیچى كند! یا به یزید پشت كرده به سوى حسین برود، هر دو كار، خلاف بى طرفى است كه هدف او بوده است. اكنون، جایى است كه نقشه بى طرفى قابل اجرا نیست.
سكوتى عمیق حاضران را فرا گرفت. لقمه ها، از دهان افتاد، غذا فراموش ‍ شد، سفره فراموش شد، سخن فراموش شد. قاصد حسین ایستاده، وضع را مى نگرد و در حیرت فرو رفته از خود مى پرسد: این سكوت چیست، چرا زهیر نمى آید و چرا نمى گوید: نمى آیم، فشارى كه از طرف حسین در كار نیست، زهیر در پاسخ گفتن آزاد است!
دقیقه اى چند بدین منوال گذشت، و زهیر نتوانست تصمیم بگیرد ((لا)) بگوید یا ((نعم))؛ آرى یا نه.
روزنه اى از نور، باید، تا زهیر را از تاریكى تحیر و دو دلى نجات بخشد و تصمیم بگیرد.
حساس ترین ساعت عمر زهیر بود، ساعتى كه بر سر دو راهى مرگ و زندگى قرار گرفته بود. زهیر، از قدرت حكومت خبر داشت، یاران حسین را هم شناخته بود. مى دانست كه حسین (ع) كشته خواهد شد و هر كس با حسین باشد، كشته مى شود. مى دانست كه حرم حسین (ع) به اسارت خواهد رفت و مى دانست كه حسین، وى را براى چه مى خواهد. مى دانست كه راه حسین راه بهشت است و راه یزید راه دوزخ، آن سعادت است و این شقاوت.
ناگهان برقى زد و بانویى سكوت را شكست و قدرت تصمیم گرفتن را به زهیر باز گردانید. این بانو، به جز، دلهم، همسر زهیر، كسى نبود.
دلهم گفت: زهیر! پسر رسول خدا، تو را مى خواهد و تو نمى روى!؟ سبحان الله! برو ببین چه مى گوید، سخنش را بشنو و بازگرد!
وه كه زن خوب، چه چیز خوبى است!
زهیر، به زودى از جاى برخاست و به سوى حسین روان گردید. دیرى نپایید كه بازگشت. لبخندى بر لبانش نقش بسته بود، غم از چهره اش زدوده شده بود، گونه هایش شاداب گردیده بود. ظلمت رفته بود و نور باز آمده بود، بى طرفى رفته بود و یك طرفى برگشته بود.
كسى ندانست كه در آن مدت كوتاه، حسین (ع) با زهیر چه گفت و زهیر چه شنید.
زهیر كه ره خرگاه خرد رسید، گفت: خیمه مرا ببرید و در كنار خیمه حسین بزنید.
رودى به دریا پیوست و زهیر یزیدى، حسینى گردید. از تنگناى ظلم بیرون شد، در فراخناى عدل قرار گرفت، عثمانى رفت و علوى باز آمد. وه كه سعادت چگونه به سراغ آدم مى آید!
زهیر، یاران را مخاطب قرار داده گفت: هر كس از من پیروى مى كند، با من خواهد بود و گرنه ساعت وداع است.
سلمان بجلى، پسر عموى زهیر، به زهیر پیوست و حسینى گردید و روز شهادت پس از آن كه نماز ظهر را با حسین خواند، شهید شد. زهیر، از دنیا و ما فیها، چشم پوشید، و به حسین پیوست، و با حسین بود و با حسین جان داد. هم اكنون در آن جهان نیز با حسین (ع) است.
زهیر با همسر عزیز خود وداع كرده گفت: باید نزد خویشانت بروى، تا از جانب من به تو آسیبى نرسید. مال و منال زن را به وى پس داد و زن را با پسر عمویش به قبیله اش فرستاد.
دلهم بگریست و با شوهر عالى قدر خود وداع كرد و گفت: خدا یار و یاورت باشد براى تو خیر بخواهد. در این دم آخر، یك خواهش از تو دارم: روز قیامت، هنگامى كه به حضور رسول خدا (ص)، جد حسین شرفیاب شدى، مرا یاد كن و از یاد مبر.
همسر با وفا، پس از شهادت شوهر، كفنى گران بها براى پیكر وى فرستاد. آورنده كفن كه به كربلا رسید، پیكر مقدس امام را بى كفن یافت، كفن را بر تن امام بپوشانید و كفنى دیگر، به تن زهیر كرد.
زهیر، سردارى بود رشید و فرماندهى بزرگ، نابغه نظامى، سخنورى توانا و دانشمند، و از سران قبیله بجیله و بزرگان عرب به شمار مى رفت.
با آن كه در تمام عمر در صف عثمانیان قرار داشت، براى على (ع) و آل على احترامى قایل بود و همین فضیلت، رهنمایى اش كرد و بزرگ ترین سعادت ها را به وى ارزانى داشت.
زهیر در خدمت حسین (ع) قرار گرفت و در ركاب حضرتش به سوى كوى شهادت راهى گردید.
در نخستین برخورد حسین (ع) عبا پیش قراولان سپاه یزید به سردارى حر، كه حسین، یاران خود را فرمود: هر كس خواهد با وى بماند و هر كس خواهد برود.
در راه خدا جبرى در كار نیست و راه شهادت، راه آزادى است، شهادت جز با آزادى محقق نمى شود. زور و زر را در مكتب شهادت، راهى نیست.
پس حسین (ع) چنین گفت: ((آیا نمى بینید كسى كه به حق عمل نمى كند و احدى بدان پاى بند نیست؟ آیا نمى بینید احدى از باطل دورى نمى كند و این مردم از آن نمى پرهیزند؟! این جاست كه مؤ من، خواهان شهادت و دیدار خداى مى گردد. من، مرگ را به جز خوش بختى، و هم زیستى با ستم گران را به جز بد بختى نمى دانم)).
پیشواى شهیدان، در این گفتار، انگیزه قیام خود را بیان كرده و هدف از شهادت و وقت شهادت را روشن ساخته و این مشكل اجتماعى را حل مى كند.
هدف از شهادت، اقامه حق و بر پا داشتن آن و سرنگون كردن باطل است. تا مردم حق را بشناسند و از باطل بهراسند. وقت شهادت، وقتى است كه حق از میان رفته و ناشناخته شده و كسى بدان پاى بند نباشد و از ارتكاب باطل پرهیز نكند. این وقت است كه مرگ براى مردم با ایمان، سعادت است، و زندگى شقاوت خواهد بود.
اكنون به پاسخ زهیر گوش مى دهیم كه به حسین چه گفت:
زهیر، از جاى برخاست. نخست حمد خداى را به جاى آورد. سپس، در پاسخ پیشوا چنین گفت: اى پسر پیغمبر! آن چه گفتى شنیدیم، اگر دنیا براى ما همیشگى بود و ما در آن جاودانى بودیم و یارى و جان بازى در راه تو، ما را از زندگى جاوید محروم مى ساخت، ما از دنیا مى گذشتیم و به تو مى پیوستیم، چه برسد كه زندگى جاودانى نیست و كسى در این جهان نمى ماند.
حسین (ع) براى زهیر دعا كرد.
سه شنبه 19/10/1391 - 10:45
اهل بیت
دو راهى شهادت (5)

2 این فرمان از ابن زیاد، براى حر رسید: حسین (ع) را در جایى فرود آور، كه نه آبى باشد و نه گیاهى! حر، بر حسین (ع) تنگ گرفت! و راه برا بر آن حضرت ببست!
زهیر كه به ارزش جنگى سپاه حر، پى برده بود و نقشه جنگ را تنظیم كرده بود، شرفیاب شد و حضور پیشوا عرض كرد: اكنون جنگ با این ها آسان است، در آینده كمك هایى به آن ها خواهد رسید كه توانایى برابر را نخواهیم داشت.
پاسخ امام چنین بود:
((من جنگ را آغاز نمى كنم)).
پیشوایى كه خداى براى بشر تعیین كرده، صلح جوست و جنگ طلب نیست. وظیفه چنین كسى، زنده كردن نه كشتن. وقتى به سوى جنگ دست مى برد كه دفاع از بشریت باشد؛ چنین دفاعى، حیات بخش است و مهر است بر بشر.
اگر جنگ مى شد، سپاه حر تار و مار مى گردید، خبر پیروزى حسین (ع) بر پیش قراولان سپاه یزید، كوفه را دگرگون مى ساخت. كوفیان، مى دیدند كه ورق برگشته و حساب ها غلط در آمده، بر ابن زیاد شورش مى كردند، نه تنها كمكى به دشمن نمى رسید، بلكه براى حسین مى آمد و پیروزى قطعى مى شد. ولى حسین (ع) در راه شهادت، گام بر مى داشت نه راه پیروزى. شهادت، حق را نشان مى داد چنان كه نشان داد، ولى پیروى، نشان نمى داد چنان كه پیروزى پدرش على (ع) در جهاد جمل حق را نشان نداد، جملیان مجتهد بدند! علویان نیز مجتهد بودند! و هر دو بر حق! این سخن منصفان آن ها بود و گرنه، تا زمان احمد حنبل، على را خلیفه چهارم رسول خدا نیز نمى دانستند! و احمد دعوت به چهار یار را آغاز كرد و به اعتراضات پاسخ گفت.
زهیر، كار دگرى كرد و نقشه اى دیگر ریخت؛ به قلعه اى در آن بیابان اشاره كرد و گفت: این قلعه، باروى محكمى دارد و قابل تسخیر نیست؛ در كنار رود فرات واقع است و خطر تشنگى در آن وجود ندارد. شایسته است بدان جا برویم و متحصن شویم.
حسین (ع) باز هم نپذیرفت.
تحصن در قلعه، پیروزى در پى داشت. سپاه آن زمان، قدرت بر قلعه گشایى نداشت. جنگ طول مى كشید و دراز شدن جنگ، به سود حسین (ع) بود و به یقین، پیروزى را در پى داشت. حسین، به سوى كوى شهادت مى رفت، نه به سوى دشت پیروزى.
اگر حسین (ع) پیروز مى شد، گفته مى شد: پسر پیغمبر، با خلیفه پیغمبر، بر سر حكومت جنگیدند و پسر پیغمبر، حكومت را در دست گرفت. ولى یزید شناخته نمى شد و باطل، حسین شناخته نمى شد و حق. هر دو مجتهد بودند! هر دو آدم خوبى بودند! هر دو حكومت خواه! باطلى كه در جهان وجود نداشت! هر چه بود حق بود. یزید حق بود! حسین هم حق بود!
دل ها را به سوى حق خواندن، با پیروزى شمشیر ممكن نیست، پیروزى شمشیر، گونه اى است و پیروزى حق، گونه اى. حسین (ع) پیروزى حق را طالب بود، نه پیروزى شمشیر.
سرانجام، حسینیان در كربلا فرود آمدند و یزیدیان، در برابر آن ها قرار گرفتند.
عصر روز نهم محرم سال شصتم هجرى، حمله یزیدیان، بر حسینیان آغاز شد و تلاش سیاسى عباس، سردار شهیدان، یك شب حمله را به تاءخیر انداخت.
زهیر، همراه عباس بود، عباس كه نزد حسین (ع) بازگشت، زهیر و یاران دگر، در برابر سپاه یزید بایستادند و عباس به تنهایى بازگشت. در این هنگام، حبیب، به زهیر گفت: وقت پند و اندرز است و وعظ و ارشاد. تو سخن مى گویى یا من؟
زهیر پاسخ داد: چون این فكر به خاطر تو رسیده است، تو سخن بگوى.
حبیب به سخن پرداخت و پند گفتن گرفت.
عزره یكى از یزیدیان بدو گفت: تو همیشه خود ستایى مى كنى؟!
زهیر به سخن آمد و به او چنین پاسخ داد: خداى حبیب را ستوده و هدایت كرده، اى مرد! از خدا بترس، من خیر خواه تو هستم.
اى عزره! تو را به خدا سوگند مى دهم كه آن كس نباشى كه گمراهان را یارى كرده، تا پاكیزگان را بكشند!
عزره گفت: زهیر! تو این كاره نبودى! ما تو را از شیعیان اهل بیت نمى دانستیم! تو عثمانى بودى و با علویان سر و كارى نداشتى!
زهیر گفت: از وضع كنونى من، پى نمى برى كه من چه كاره هستم و علوى شده ام، به خدا، نامه اى براى حسین (ع) ننوشتم و رسولى به حضورش ‍ نفرستادم و وعده یارى نكردم، ولى از حج كه برگشتم، راه من و او یكى شد و دیدارى دست داد، جدش رسول خدا به یادم آمد و منزلتى كه پیش ‍ جدش دارد به خاطر آوردم و چون مى دانستم كه شما مردم با او چه خواهید كرد، خواستم كه یارى اش كنم و در زمره یاورانش باشم و با جانم از جانش ‍ دفاع كنم. شما كسانى هستید كه حق خدا را پامال كردید! حق رسول خدا را پا مال كردید! سخن زهیر بدین جا رسید، عباس از نزد حسین بازگشت و زهیر به سخن خود پایان داد.
روز نهم به سر آمد و شب دهم، بال و پر گشود. حسین (ع) در انجمنى از اصحاب و بنى هاشم سخن گفت و همه را آزاد گذارد و گفت: هر كس كه مى خواهد برود، من بیعتم را از همه برداشتم.
تنى چند وفادارى خود را اعلام داشتند، یكى از ایشان، زهیر بود كه چنین گفت: به خدا، دوست مى دارم كشته شوم و زنده گردم، دوباره كشته شوم و زنده گردم و هزار بار چنین شود، تا حضرتت و اهل بیتت زنده بمانید. این كه یك بار كشته شدن بیشتر نیست.
بامدادان كه ساعت جنگ فرا رسید، زهیر، از طرف حسین (ع) آمد به فرماندهى جناح راست سپاه حسینى تعیین گردید. این افسر نام دار، پیش از آن كه آتش جنگ بر افروخته گردد، لباس رزم بر تن كرد و غرق آهن و فولاد گردید و پس از كسب اجازه از حسین (ع) سوار شد و به سوى یزیدیان رفته سخن آغاز كرد و چنین گفت:
اى مردم كوفه! از عذاب خداى بترسید و بهراسید. وظیفه مسلمانى، خیر خواهى كردن و پند دادن است و تا شمشیر میان من و شما به كار نرفته و جدایى نینداخته، همه با هم برادریم و به یك دین پاى بندیم. هنگامى كه شمشیر به كار افتاد، دیگر برادر نیستیم و یك ملت نخواهیم بود. شما گروهى مى شوید و ما گروهى!
اى مردم! خداى، عترت رسول خدا را، در میان ما قرار داده و روش ما را با ایشان مى نگرد. من شما را به یارى پسر پیغمبر، دعوت مى كنم. بیایید از ابن زیاد ظالم، دست بردارید و به سوى پسر فاطمه بگرایید. شما، در دوره حكومت زیاد و پسرش، جز ستم، جز عذاب، جز كشتار، چیزى ندیدید! چه چشم هایى كه كور كردند! چه دست و پاهایى كه قطع كردند! گوش ها و بینى ها بریدند! پیكرها را به شاخه هاى درختان خرما، به دار آویختند! نیكان شما را كشتند، قاریان قرآن را به قتل رسانیدند! با حجر بن عدى و یارانش ‍ چه ها كردند! با هانى و همانندانش چه ها كردند!

یزیدیان، به جاى نصیحت پذیرى، به دشنام دادن پرداختند و ابن زیاد و پدرش را ستودند! پس سوگند خوردند كه ما امام تو را مى كشیم و هر كس - با اوست مى كشیم! و از امام تو، دست بردار نیستیم، نگران كه تسلیم شود و یارانش را نزد ابن زیاد بفرستیم.
زهیر، فریاد برآورده گفت: آهاى بندگان خدا! پسر فاطمه، براى یارى، شایسته تر از پسر سمیه است. اگر یارى اش نمى كنید، دست از كشتنش ‍ بردارید.
شمر كه از سران سپاه یزید بود، از تاءثیر سخنان زهیر بیم ناك بشد و احساس خطر كرد و خواست وى را خاموش كند. تیرى به سوى زهیر رها كرده و فریاد كشید: ساكت شو، خداى تو را خفه كند. چقدر پر چانه و پر گویى! زهیر، كه شمر را مى شناخت و از سابقه وى آگاه بود، گفت: اى توله سگ! من با تو سخنى نمى گویم، تو جانورى بیش نیستى. گمان ندارم، از قرآن دو آیه بدانى! مژده باد سرافكندگى روز قیامت. عذاب الیم خداى در انتظار تو خواهد بود.
شمر گفت: همین دم، تو را و امام تو را خواهیم كشت!
زهیر گفت: مرا از مرگ مى ترسانى؟! به خدا مرگ با حسین (ع) از زندگى با تو و امثال تو عزیزتر است.
پس به سپاه كوفه روى كرده گفت:اى بندگان خدا!این سنگ دل سبك مغز، گولتان نزند و شما را از دین بر نگرداند. شفاعت محمد (ص) نصیبت كسى نخواهد شد كه خون فرزندش را بریزد و یاران و یاورانش را بكشد! در این وقت، فرستاده امام، زهیر را از پشت سر، آواز داده گفت:
امام مى فرمایند: ((بازگرد، نزد ما بیا، خیر خواهى و نصیحت این مردم را به حد اعلا رسانید. اگر مؤ من آل فرعون، خیرخواهى كرد و قوم خود را از فرعون پرستى، به خدا پرستى خواند،، تو نیز چنین كردى)). زهیر اطاعت كرد و به سوى حسین (ع) بازگشت.
جنگ در گرفت.
شمر و سربازانش، خیمه گاه حسین (ع) را مورد حمله قرار دادند و شمر فریاد كشید:
آتش بیاورید تا خیمه ها را و هر كه در آن هاست بسوزانم! زنان و كودكان، از خیمه ها، بیرون ریختند و پناه گاهى مى جستند.
حسین (ع) به شمر خطاب كرد:
مى خواهى خانه و خاندان مرا بسوزانى! خدا تو را بسوزاند.
در این هنگام، زهیر با ده تن از سربازانش چنان برق آسا بر شمر حمله كرد كه وى را مجبور به عقب نشینى ساخت و ابو عزره خویشاوند شمر را بكشت. حمله، دفع شد و زهیر نگذاشت گزندى به خاندان حسین برسد.
شمر، پس از عقب نشینى، از سوى دیگر، حمله را آغاز كرد. زهیر و سربازانش به دفاع پرداختند و آن قدر كوشیدند تا یكایك سربازان كشته شدند، ولى حمله دفع شد. زهیر چندى به تنهایى بجنگید و سپس دست از جنگ برداشته، به سوى حسین، بازگشت. در این هنگام، سردار بزرگ سپاه یزید، حر، تو به كرده بود و به حسین پیوسته بود و آماده جهاد بود. زهیر با حر، فرمانده دلیر، هم چون دو نره شیر، حمله اى سخت بر سپاه یزید كردند، دلیرانه به جنگ پرداختند. یزیدیان دیروز و حسینیان امروز، با یزیدیان دیروز و امروز به جهاد پرداختند. فداكارانه مى كوشیدند و جان بازانه مى جنگیدند. هر كدام كه محاصره مى شد، دیگرى نجاتش ‍ مى داد. نبرد ادامه یافت تا حر شهید گردید. دگر باره، زهیر تنها ماند و به سوى حسین بازگشت.
ساعت ظهر فرا رسید، حسین خواست با باقى مانده یاران، نماز ظهر به جاى آورد، آن هم نماز در حال جنگ، كه آدابى ویژه دارد. حسین، نماز را به جاى آورد، و زهیر به حسین اقتدا كرد و نماز خواند.
نماز كه به پایان رسید، زهیر یك تنه به میدان تاخت و چنان جنگى كرد كه نا آن روز چشمى ندیده و گوشى نشنیده بود.
سردار دلیر، در حال جنگ فریاد مى كشید و مى گفت: منم زهیر، منم پسر قین، من با شمشیر از حسین دفاع مى كنم.
گه گاه از میدان باز مى گشت و در برابر حسین مى ایستاد و از دیدارش نیرو مى گرفت و مى گفت: اى رهبر من و رهنماى من! جانم فداى تو باد. امروز، جدت رسول خدا را دیدار مى كنم، امروز، پدرت على را دیدار مى كنم، امروز برادرت حسن را دیدار مى كنم. امروز، عمویت جعفر طیار را دیدار مى كنم.
اى سرور من! هر سعادتى كه دارم، از تو دارم....
مرد افسانه اى و نابغه نظامى عرب، گویا گذشته خود را به یاد آورده بود و شادان بود كه گذشته گذشت. امروز، روز حیات است، امروز، روز سعادت و شهادت است، امروز، روز دیدار است. روزى است كه گذشته را جبران مى كند.
پس، زهیر به میدان بازگشت و به نبرد پرداخت و بكوشید تا شربت شهادت بنوشید.
حسین را دیدند كه بر كشته زهیر ایستاده مى گوید: ((خداى كشندگان تو را، لعنت كند و از رحمت خود، دورشان گرداند!)).
3 از خواند جهاد حماسه آفرین زیهر كه فارغ شدیم، به داستان عبیدالله جعفى چشم دوزیم. هر دو، در راه با حسین ملاقات كردند، هر دو، از سوى حسین دعوت گردیدند؛ یكى سر افراز گردید و دیگرى سر به زیر! زهیر به شرف دیدار رسول خدا، على مرتضى، حسن مجتبى، جعفر طیار، نایل آمد، عبید محروم گردید! عبیدالله جعفى، دلیرى بود چابك، شمشیر زن، وم شاعرى بود توانا و از نامیان عرب و بزرگان شهر كوفه به شمار مى رفت. در راه كربلا با حسین ملاقات كرد. پیشوا بدو فرمود:
((تو مردى هستى گنه كار! بیا و توبه كن و مرا یارى كن، جدم رسول خدا (ص) در پیشگاه خداوند، از تو شفاعت مى كند. اگر تو به نكنى، به كیفر اعمالت خواهى رسید)).
عبید، نپذیرفت و دست رد به سینه سعادتى كه بدو روى كرده بود، گذارد. ولى پس از شهادت امام، بسیار بسیار پشیمان گردید و در پشیمانى خود، شعر مى سرود و مى خواند. لیكن پشیمانى سودى نداشت.
زهیر كجا و عبید كجا، زهیر، فرصت را غنیمت شمرد. عبید، فرصت را از دست داد! زهیر، در خوش بختى جاویدان به سر مى برد، و عبید در پشیمانى جاویدان!
سه شنبه 19/10/1391 - 10:45
اهل بیت
گریه، زبان دل است و از مهر بر مى خیزد. گریه، مرهم دل هاى سوخته و داروى دردمندان است. دلى كه مهر ندارد، دلى كه سوز ندارد، اشك دیده ندارد.
دلى كه مهر مى ورزند، مى سوزد و اشك مى ریزد.
گریه، ویژه انسان ها و نشانه مردمى است. جانوران نمى گریند، اشك نمى ریزند. گریه، از انسانیت ریشه مى گیرد. جانوران دو پایى كه اشك ندارند، از مردمى به دورند. صورت انسانى دارند و سیرت انسانى ندارند. آن كه در مردمى پیش است، گریه اش بیش است.
گریه بر مظلوم، بر ستم دیدگان، كمكى است به مظلوم. گریه بر شهید، دعوت به یارى شهید است. گریه به غریب،هم دردى با اوست. گریه بر بیچاره، نخستین گام چاره اوست. حسین، سرور مظلومان است، پیشواى شهیدان است، رهبر آزادگان است، برترین انسان برترین انسان است. گریه بر حسین، پیمودن راه حسین است، پاسخ به دعوت حسین است، كمك و یارى حسین است، حسین زنده است، دعوت مى كند، یارى مى طلبد.
گریستن براى حسین، گفتن لبیك است به نداى حسین. سیف و مالك از مادر یكى بودند و از پدر دو تا. روز شهادت، شرفیاب شدند و اشك مى ریختند و اجازه نبرد خواستند.
حسین پرسید: ((برادر زادگان من! از چه مى گریید؟ امید دارم كه ساعتى نگذرد كه دیدگانتان روشن گردد)).
گفتند: خداى ما را فداى تو كند، بر خود نمى گیریم، بر تو مى گرییم چرا كه مى بینیم حضرتت را دشمن از هر سو احاطه كرده و غریب مانده اى، یار و یاورى ندارى، و ما بیش از یك جان نداریم كه فداى تو كرده از تو دفاع كنیم.
حسین فرمود: ((خداى، بدین احساس شما، بدین از جان گذشتن شما كه در راه من گام بر مى دارید، بهترین پاداش بدهد؛ پاداشى كه شایسته پرهیزكاران باشد)).
اجازه صادر شد. سیف و مالك به سوى دشمن رو كردند، ولى از حسین دل نمى كندند، گاه بر مى گشتند و رو به حسین كرده مى گفتند: سلام بر تو اى پسر رسول خدا.
حسین پاسخ مى داد: ((سلام بر شما باد، رحمت حق بر شما باد، بركات الهى بر شما باد)). عشق حسین سر تا پاى دو برادر را فرا گرفته بود و دلهاشان از مهر حسین آكنده بود. از حسین به سوى حسین مى رفتند. پیشواى آن ها حسین بود، پشتیبان آن ها هم حسین بود. بر سپاه یزید تاختند، هر كدام بر دگرى پیشى مى جست و خود را وظیفه مند مى دانست كه از برادر حمایت كند. جان بازى كردند، دلیرانه نبرد كردند و مردانه كوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند.
سیف و مالك، دو عمو زاده بودند، ولى از یك پستان شیر خورده بودند. وه چه مادرى! چه پسرى! چه شیر پاكى! مادرى كه دو فرزند خود را سعادتمند كرد، فرزندانى كه مادر را سعادتمند كردند. برادران، با دوست خود شبیب، سه تنى از كوفه بیرون شدند. به یارى حسین، به سوى كوى شهادت شتافتند، خود را از دید دیده بانان یزیدى نهان داشتند. كوشیدند تا خود را به حسین رسانیدند و در زمره سربازان حسین قرار گرفتند.
شبیب، از مردان دلیر بود و سوابقى نیكو داشت، در جهادهاى سه گانه پدر حسین؛ جمل، صفین، نهروان، شركت كرده، شمشیر زده، جان بازى كرده بود. اینك به یارى حسین شتافته تا زندگى از سر گیرد و حیات جاودانى را تجدید كند.
شبیب، در دفاع از نخستین حمله یزیدیان، مردانه جنگید تا جان بداد و به شهادت رسید، و هم چون دو یار با وفاى خویش سیف و مالك، تنهایى و غریبى حسین را ندید. هر چند حسین، از آغاز غریب بود. هنوز هم غریب است. بشر بدان پایه از ترقى و تكامل نرسیده كه حسین را از بى كسى و غریبى، بیرون كند. سعادت بشر وقتى است كه اجتماع بشرى از یزیدیان تهى گردد و از حسینیان پر شود؛ كه جهان گلستان خواهد شد.
--------------------------------------
آیت الله سید رضا صدر
سه شنبه 19/10/1391 - 10:40
اهل بیت
اگر بگوییم سوید انمارى دوباره كشته شد؛ یك بار پیش از حسین و یك بار پس از حسین، سخنى گزافه نگفته ایم. سوید كشته شد، پس، از جاى برخاست و جنگیدن گرفت. سپس كشته گردید. سوید از مجاهدان بزرگ است. پیرمردى است نبرد دیده و جنگ آزموده. عابدى است زاهد، كثیرالصلاة، شجاعى است دلیر و قهرمانى است بى نظیر.
روز شهادت، در میدان رزم به نبرد پرداخت، جان فشانى كرد، تا زخم فراوانى برداشت و سراپا غرق خون گردید و به رو بر زمین افتاد و در خون بغلتید و از هوش برفت.
یزیدیان گمان بردند كه وى كشته شده، او را به خود وا گذاردند و سرش را از تن جدا نكردند. هنگامى كه پیشواى شهیدان در خون غلتید و شهید گردید، یزیدیان فریاد مى كشیدند: حسین كشته شد، حسین كشته شد، حسین كشته شد. هلهله مى كردند! پیروزى را به یك دیگر تبریك مى گفتند، فریاد مى كشیدند! عربده ها سر دادند! سوید به هوش آمد و دانست كه پیشوا كشته شده، از جاى برخاست و راه پیشوا را پیش گرفت شمشیرش را ربوده بودند، كاردى به دست آورد و بر یزیدیان حمله اى سخت كرد.
ترس و بیم سپاه یزید را فرا گرفت. گمان بردند كه یاران حسین دوباره زنده مى شوند و به جهاد مى پردازند، و این بار پیروزى ایشان قطعى خواهد بود. جماعتى آهنگ گریز كردند، جماعتى به مقاومت پرداختند و جماعتى با دو دلى بایستادند و ناظر معركه شدند، تا ببینند سرانجام چه خواهد شد. آیا شهداى دیگر نیز از جاى بر مى خیزند یا نه؟ همان كه دیدند سوید به تنهایى مى جنگد و شهداى دیگر در خون خفته اند و دیگر بر نمى خیزند، دانستند كه سوید به هوش آمده و جهاد مى كند. گردش را گرفتند و شهیدش ‍ ساختند.
شهید نمى میرد و همیشه زنده است. مجاهدان بزرگ پس از شهادت حسین نیز از یارى او دست بر نمى دارند و به راه حسین ادامه مى دهند، باید دانست كه راه حسین چیست تا آن را پیمود. باید دانست هدف حسین كدام است تا به سوى آن رفت.
كسى كه به فكر خود، راه حسین را بگوید و هدف وى را نشان دهد، بالاترین خیانت را به حسین كرده است.
--------------------------------------
آیت الله سید رضا صدر
سه شنبه 19/10/1391 - 10:40
اهل بیت
زمین شهادت، صحابى دارد، آسمان نیز سحابى دارد، ولى این كجا و آن كجا، صحابى زمین و سحابى آسمان، تفاوت از زمین تا آسمان است. سحابى هاى آسمان، ستارگان جهان مرده هستند، صحابى هاى زمین، ستارگان جهان زنده هستند. سحابى هاى آسمان، فاقد حیاتند، صحابى هاى زمین بخشنده حیات، و ستارگان روشنى بخش دیده و دل مى باشند.
حسین، خورشید صحابى هاست و آنان هم چون ستارگان گرداگردش در حركتند. زه بر صحابى و زهازه بر حسین. صحابى، در اسلام، كسى است كه پیامبر را دیده و به حضرتش ایمان آورده است. این خود، شرفى است عالى و ویژه مردمى است كه واپسین كس آن ها، تا سال هاى آخر نخستین سده هرى زنده بوده است. حسین خود صحابى است، یاران صحابى نیز دارد؛ كه به راهش رفتند و با حضرتش شهادت یافتند.
انس كاهلى
انس كاهى، تازه جوان بود كه به حضور رسول خدا شرفیاب گردید. حسین را بدید كه كودكى است بر زانوى پیغمبر اسلام نشسته و شنید كه پیامبر درباره حسین چنین مى گوید: ((این فرزند من، در زمین عراق كشته خواهد شد. هر كس او را ببیند یارى اش كند)).
آیا منظور پیامبر از این سخن، دعوت انس بود؟ راهنمایى او بود؟ آیا پیامى براى جهان انسانیت بود، كه رهبر انسانیت فرستاد؟ یا هم این بود و هم آن. هر چه بود، این حسن اثر خود را كرد؛ انس به یارى حسین شتافت و پیام پیامبر را برسانید و خود، سعادت شهادت یافت.
در سال شهادت، انس، پیرى سال خورده شده بود. ولى پیرى وى را جلوگیر نشد كه از یارى حسین باز ماند و از شتافتن به سوى كوى شهادت محروم گردد.
انس پیر، از كوفه بیرون شد و خویش را از دید ماءموران یزید نهان داشت. راه پیمود و بیابان در نوردید، تا خود را به حسین رسانید. شبان گاه به فیض ‍ شرفیابى فایز گردید و در خدمتش اقامت جست، تا روز شهادت فرا رسید. شرفیاب شد و اجازه خواست و اجازه صادر گردید.
انس كه در جوانى، در غزوه بدر و جهاد حنین، شركت كرده بود و با كافران اسلام جهاد كرده بود، اكنون مى خواست با منافقان جهاد كند و موى سپید خود را به رنگ زیباى شهادت رنگین سازد، و محرومیت شهادت در ركاب پیغمبر را با شهادت در ركاب پسر پیغمبر جبران كند. نخست ابروان سپیدش را كه به روى دیدگانش افتاده بالا زده بر پیشانى ببست. سپس، كمر خود را مردانه ببست و حسین بر او مى نگریست و اشك از دیده روان داشت و مى گفت:
((اى پیرمرد! خداى تو را پاداش دهد)).
پیرمرد به میدان آمد و رجز خواند و خود را بشناسانید و به هم شهریانش  هشدار داد. سپس بر سپاه یزید زد. گویند چهارده تن از آنان را به دوزخ فرستاد و شهید گردید.
حسین، دوستانى گران بها دارد. در تاریخ بشریت، سراغ ندارم رهبرى بزرگ چنین دوستانى داشته باشد؛ جان بدهند، از هر چه دارند بگذرند و انتظار پاداشى از رهبر نداشته باشند.
مسلم بن عوسجه
مسلم بن عوسجه نیز از صحابیان زمین شهادت است، وى نیز، پیرى سال خورده بود كه مویش را، در اسلام،در تقوا، در فضیلت، در نیكوكارى، سپید كرده بود.
شبان گاه با دوست دیرینش حبیب، از كوفه بیرون شده، به سوى حسین روان گردید. شب ها راه مى رفتند و روزها در نهان گاه به سر مى بردند و خود را از دید ماءموران نظامى به دور مى داشتند. جویندگانى بودند كه یابنده گردیدند و به مقصد رسیدند و از یاران حسین شدند.
زندگى مسلم از دیدار رسول خدا آغاز شده بود و به دیدار حسین پایان یافت. از محمد شروع كرد و به محمد ختم كرد. آغازش از حسین بود و انجامش به حسین رسید.
حسین از محمد بود و محمد از حسین: ((حسین منى و اءنا من حسین)).
مسلم، دلیرى یكه تاز بوده در عرصه رزم و جهاد، گذشته اى درخشان و سوابقى تاریخى داشت. براى حسین نامه نوشت و دعوت كرد، تا بیاید و در ركابش جهاد كند. به عهد خود پاى بند بود و به وعده وفا كرد، حسین را تا پاى جان یارى كرد و شهادت یافت. در شب شهادت، هنگامى كه حسین یاران را فراخواند و گفت:
((این مردم، مرا مى خواهند و بس. اگر بر من دست یافتند، دگران را فراموش ‍ مى كنند. اكنون تاریكى شب همه جا را فرا گرفت. همگى آزادید، مى توانید بر آن سوار شوید و بروید و هر كدام، دست كسى از خویشان مرا گرفته، همراه ببرد)).
نخستین كسى كه پاسخ داد، سردار رشید، عباس بود. وى چنین گفت: چرا برویم، براى آن كه پس از تو زنده بمانیم؟! خداى چنین روزى را نیاورد.
وانگه كه مسلم به سخن آمد، چنین گفت: از تو دست برداریم؟! جواب خدا را، چه بدهیم؟! از تو جدا نخواهم شد، تا نیزه ام را در سینه هاى این مردم بشكنم و با شمشیرم با آن ها نبرد كنم. اگر سلاحى نداشته باشم، آن ها را با سنگ مى كوبم و آن قدر مى كوشم، تا با تو كشته شوم.
پس از پایان مجلس، نبوغ نظامى حسین به كار افتاد و خطى دفاعى كشید، فرمود: همگى برخاستند و گرداگرد خیمه ها، خندق كندند و آن را از نى آكندند. البته آن قسمت را كه سوى میدان جنگ بود، باز گذاردند و خندق نكندند. بامدادان، نى ها را آتش زدند، تا دشمن نتواند از پشت و راست و چپ، بر سپاه حسین بتازد و بر حرم رسول خدا خنجر زند و قدرت بر محاصره نداشته باشد. پیش از شروع جنگ، شمر، سردار یزیدى از آن جا گذر كرد. آتش را كه دید، در خشم شد و فریاد برآورد: این فاسق است، دشمن خداست. از سران سپاه یزید است. در تیر رس است.
حسین فرمود: ((من جنگ را آغاز نمى كنم)). ولى یزیدیان جنگ را آغاز كردند. جناح راست سپاه یزید، بر جناح چپ حسین بتاخت و جنگى سخت در گرفت.
مسلم كه در جناح چپ بود، به دفاع پرداز. چنان دفاعى كرد كه همانندش ‍ شنیده نشده بود. حمله را با حمله متقابل پاسخ داد. مى جنگید و نبرد مى كرد و مى كوشید و مى خروشید و زجر مى خواند. سر انجام، بر زمین اتفاق افتاد. دیگر رمقى در این پیرمرد دلیر باقى نمانده بود.
حسین خود را سر بالینش رسانید. وقتى كه نفس هاى واپسین مى كشید، حضرتش به مسلم گفت: ((اى مسلم! خداى تو را رحمت كند)) و این آیه را تلاوت كرد:
((فمنهم من قضى نحبة و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا...؛(1)
از آن ها كسى به وظیفه اش عمل كرد و كسى كه آماده اداى وظیفه است. و تبدیلى در دین ندادند)).
حبیب، یار دیرین مسلم و رفیق راه شهادتش نیز، خود را برسانید و بدو گفت: من، پس از تو زنده نخواهم ماند، ولى دوست مى داشتم اگر پس از تو زنده بمانم، وصیت تو را انجام دهم. اگر وصیتى دارى بگوى.
مسلم، در نفس آخرین اشاره اى به حسین كرده چنین گفت: وصیت من، یارى حسین است و سپس جان داد.
حبیب گفت: از حسین دست بر نمى دارم. حبیب هم به گفته خود عمل كرد و در یارى حسین جان داد و شهادت یافت.
كوفیان، كشتن مسلم عوسجه پیرمرد دلیر و رادمرد نیزه و شمشیر را به یك دیگر مژده مى دادند.
شبث ربعى، سردار كوفى، به كوفیان گفت: واى بر شما، مرگ بر شما! نیكان خود را، بزرگان خود را، با دست خود مى كشید و خودتان را خوار و ذلیل شامیان مى كنید! آیا از كشتن مسلم بن عوسجه، شاد و سرافرازید و بر خود مى بالید؟! به خدا سوگند دلیرى هایى از او دیده ام، شجاعت هایى دیده ام كه مانند نداشت! در جنگ ((سلق)) آذربایجان، پیش از آن كه اسبان لشكر اسلام به جنبش آید، شش تن از سپاه دشمن را بكشت. در كدام مكتب، به جز مكتب محمد (ص) چنین شاگردى پرورش مى یابند؟
جابر غفارى
دیگر، جابر غفارى كه پیرمردى سال خورده و پارسا بود و سوابق درخشانى در اسلام داشت. در غزوات رسول خدا جهاد كرده بود. روز شهادت، ابروانش را بالا كرده، با دستمالى بر پیشانى ببست. آن گاه كمرش را محكم بپیچید. حسین بر او مى نگریست و آمادگى پیرمرد را مى دید. در حق او دعا كرده گفت: ((خداى كوشش تو را پاداش دهد.)) پس، جابر به میدان تاخت و جان بازى كرد تا شهادت یافت.
صحابیان دیگر نیز در شهادت گاه كربلا شركت داشتند و شهید گردیدند. كه دو تن از ایشان را در گذشته یاد كردیم.
---------------------------------------------
1-احزاب (33) آیه 23.
--------------------------------------
آیت الله سید رضا صدر
سه شنبه 19/10/1391 - 10:40
اهل بیت
((هفهاف)) از دلیران بصره و از بزرگان آن سرزمین به شمار بود و در زمره یاران نام دار على (ع) قرار داشت. در جهادهاى سه گانه آن حضرت، شركت داشته و دلاورى ها نشان داده بود و از سرداران یاران امیرالمؤ منین به شمار مى رفت. در جهاد صفین، از طرف على به فرماندهى عشیره ازد بصره منصوب شده بود. پس از شهادت على، یار با وفاى حسین و فدایى غم خوار حسین بود و در دوستى آنان پاى دار و ثابت قدم. هفهاف، در بصره شنید كه حسین (ع) از مكه بیرون شده و رهسپار عراق گردیده است.از بصره بیرون شد و به سوى كوى شهادت دویدن گرفت.
وقتى به سرزمین كربلا رسید كه حماسه شهادت پایان یافته و كار از كار گذشته و حسین كشته شده بود. هفهاف به درون سپاه یزید رفت و پرسید: خبر چیست و حسین كجاست؟!
پرسیدند: تو كیستى؟
گفت: من هفهاف راسبى هستم و از بصره به یارى حسین آمده ام.
گفتند: این خیمه گاه حسین است كه لشكر بدان هجوم كرده، تاراج مى كنند! و اینان دختران رسولند، كه به اسارت، گرفته شده اند!
هفهاف كه این خبر شوم را شنید و از شهادت پیشواى شهیدان و تاراج خرگاهش و اسارت بانوان حرم، آگهى یافت. شمشیر از نیام بر كشید و بر لشكر یزید بتاخت و به جنگ پرداخت. جمعى از آن مردم را به دوزخ فرستاد و یك تنه به نبرد ادامه داد. زخم بسیارى برداشت و سراپا آغشته به خون گردید. دورش را گرفتند و شهیدش ساختند
--------------------------------------
آیت الله سید رضا صدر
سه شنبه 19/10/1391 - 10:39
اهل بیت
وقتى كه پیشواى شهیدان، عزم سفر شهادت كرد، براى تنى چند از سران شهر بصره، نامه نوشت و آن ها را به راه خود خواند نامه حضرتش به یزید نهشلى رسید، با حسن قبول رو به رو گردید. وى از مردان نامى بصره و سران عشایر آن دیار بود. نهشلى، تصمیم گرفت كه حسین را یارى كند و آن چه نیرو دارد، در این راه مقدس به كار اندازد. در ساعتى مقرر، مردان بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد و بنى عامر، چهار عشیره اى كه با وى قرابت و بستگى داشتند و از وى اطاعت مى كردند، فراخواند.
نخست پرسید: موقعیت من، در میان شما چگونه است و شاءن و احترام مرا چسان مى بینید؟
پاسخ دادند: بسیار خوب و ارجمند؛ تو، ستون فقرات ما هستى و تاج افتخار بر سر ما، در شرف از همه پیشى و در مرتبه اى برتر جادارى.
نهشلى گفت: من شما را، براى مقصدى بزرگ و هدفى مقدس خواسته و مى خواهم رایزنى كرده و از همه كمك بخواهم.
سوگند خوردند و گفتند: ما آن چه خیر است، براى تو مى خواهیم و مى كوشیم كه به حق و حقیقت برسیم؛ آن چه مى خواهى بگوى كه همگى گوش به فرمانیم.
نهشلى، لب به سخن گشوده چنین گفت: معاویه بمرد. مرگ وى پشیزى ارزش ندارد. دژ ظلم و جور و پناه گاه گناه شكسته گردید و پایه هاى ستم لرزیدن گرفت. كنون، وقت كار است.
معاویه براى یزید بیعت گرفت! و یزید را ولیعهد خود قرار داد! معاویه پنداشت، پایه هاى حكومت یزید را مستحكم ساخته، ولى چنین نیست. آن چه معاویه مى خواست، نشد و نخواهد شد. او بكوشد، ولى به مقصد نرسید. خواست جلو برود، ولى به عقب برگشت. اكنون، یزید، بر تخت معاویه تكیه زده، ادعا مى كند كه خلیفه مسلمانان است و مى خواهد فرمانرواى اسلام گردد. بدون آن كه یك مسلمان، بدین كار رضایت داشته باشد.
یزید، شراب خوار است. گناه كار است و سر دسته گنه كاران! یزید، لیاقت ندارد، خون سردى ندارد، دانش و بینش ندارد، نادان است و جاهل، حق را نمى شناسد كه هر چیز را، در جاى خود قرار دهد. به خدا سوگند -كه سوگندى است پسندیده - جهاد با یزید، در اره خدا، از جهاد با مشركان برتر است و بالاتر.
این، حسین (ع) است. پسر على (ع) فرزند رسول خدا (ص)، داراى اصالت در شرف و استوارى در فكر و برترى در عقل. فضایل وى، در وصف نگنجد. دانش وى، حد و مرزى ندارد.
اوست شایسته خلافت اسلامى، در دامان، پیامبر، پرورش یافته و گام ها، در راه دین برداشته است. فرزند رسول خداست و نماینده رحمت الهى. با خرد و كلان مهر مى ورزد. شایسته ترین كس، براى چوپانى مسلمانان است. پیشواى اسلام، حسین است و بس. خداى حجت را بدو تمام كرده و خود موعظه اى است مجسم، كه از جانب خدا، به ما رسیده است. دیدگان خود را بگشایید، تا براى دیدن نور حق بسته نباشد و در سیه چاه باطل نیفتید. به خاطر دارید كه احنف در جهاد جمل، شما را به كناره گیرى، دعوت كرد و ما را از سعادت جهاد، در ركاب على (ع) محروم ساخت؟!
اكنون وقتى است كه این ننگ را از دامان بشویید و پسر پیغمبر را یارى كنید. هر كس، در یارى حسین (ع) كوتاهى كند، خدایش بد بخت و رو سیاه سازد و فرزندانش را تباه و خوار و ذلیل گرداند و عدد افرادشان را، كم و ناچیز خواهد ساخت. اكنون من، جامه نبرد پوشیده و زره بر تن كرده، آماده جهاد هستم.
آن كه در ركاب حسین (ع) شهید نگردد، زنده نمى ماند و خواهد مرد و آن كه از جهاد بگریزد، از دست مرگ جان به در نخواهد بود. از همگى انتظار دارم كه جوابى خوب به من بدهید. خداى همه را رحمت كند.
نخست، بنى حنظله پاسخ دادند و نهشلى را به كنیه خطاب كرده گفتند: ابو خالد! ما همگى، تیرهاى تركش توایم و دلیران قوم و قبیله ات هستیم. تیرى كه از شست ما رها كنى، به یقین به هدف خواهد رسید و نبردى كه با نیروى ما، بر پا كنى، پیروز خواهى شد. اكنون به تو اعلام مى داریم: در هر گردابى غوطه ور شوى، با تو خواهیم بود، در هر رنجى كه خود را بیندازى، با تو خواهیم بود. با شمشیر، تو را یارى مى كنیم و پیكرمان را، براى تو، سپر قرار مى دهیم.
پس از بنى حنظله، بنى اسد، به سخن آمده گفتند: اى ابو خالد! منفورترین چیز، نزد ما مخالفت توست، از فرمان تو سرپیچى نخواهیم كرد، ولى اندكى مهلت به ما بده، تا كمى بیندیشیم، پس نظر خود را اعلام كنیم.
در پى ایشان، بنى عامر، چنین پاسخ دادند: اى ابو خالد! ما و تو، از یك پدریم، هم عهد و هم پیمانیم. ما رضا و خشنودى تو را طالبیم، به هر جا، بروى، از پى ات دوانیم. هر دعوتى كنى، لبیك خواهى شنید. فرمان بده، تا اطاعت مار با ببینى، راءى، آن چه تو اندیشى، حكم، آن چه تو فرمایى.
پس از آن كه نهشلى، از جانب بنى تمیم نیز اطمینان حاصل كرد، پاسخ حسین (ع) را نوشت و آمادگى خود و قوم خود را، براى شهادت و یارى حضرتش چنین اعلام داشت:
نامه حضرتت برسید. دانستم، مرا به چه دعوت كرده اى، از تو به یك اشارت، از ما به سر دویدن. مرا به سوى خوش بختى و سعادت خواندى. اطاعت مى كنم، فرمان بردارم، از این كار بهره مى اندوزم. خداى، زمین را، از حجت، خالى نمى گذارد و همیشه، كسى را راهنماى خلق قرار مى دهد، تا قدم به سوى خیر بردارد.
امروز تو، حجت خداى بر خلق هستى و ودیعه الهى به روى زمین. تو شاخه درخت برومند احمدى و حضرتش تنه درخت است. تو، هماى سعادت بر سر دارى. ما آماده ایم، به سوى ما بیا. بنى تمیم را، براى تو آماده جان بازى كرده ام. آن ها در اجراى فرمانت، مى دوند هم چون شترانى كه تشنه باشند و به سوى آب بدوند و بر یك دیگر، سبقت گیرند.
بنى سعد را نیز آماده اطاعت و فرمان بردارى كرده ام و چركى هاى دل هاى ایشان را زدوده و با باران بهارى شسته ام، تا درخشیدن گیرد.
نهشلى دانست كه حجاج سعدى، كه از بنى سعد بود، آماده سفر به سوى حسین شده، نامه اش را به وسیله او خدمت حسین فرستاد. حجاج راهى شد و مردى از پاكان و پارسایان روز، به نام قعنب نمرى، با وى همراه گردید و به سوى حسین شتافت.
از بصره تا كربلا، فرسنگ ها راه است. سعادتمندان، این راه را پیمودند و خود را به شهادتمندان رسانیدند. باز هم از بصره كسانى دیگر، به سوى كوى شهادت سفر كردند. پاكیزگانى از عشیره عبد قیس به سوى حسین رهسپار شدند. نامورانى كه در خانه بانو مارى عبدى گرد مى آمدند و كانون سعادتى در آن خانه بر پا كرده بودند. از میان آن ها، پدرى با دو پسرش به كربلا آمد و شهید شدند.
حجاج و قعنب، در جست و جوى حسین بودند تا خود را به حسین رسانیدند. وقتى كه كربلا بارانداز حسین شده بود. حجاج، نامه نهشلى را به خدمت پیشوا تقدیم داشت. حضرتش نامه را بخواند و در حق نهشلى دعا كرد:
((خداى او را از بیم و هراس، ایمن دارد و عزیز و ارجمندش گرداند و روز عطش اكبر سیرابش كند. آفرین، بر تو، اى نهشلى!)).
حیف و صد حیف كه نامه نهلشى، دیر به حضور پیشوا رسید و او و قومش ‍ از سعادت بزرگى بهره مند نشدند، ولى حجاج و قعنب، به سعادت رسیدند و در پیش گاه حسین، جان بازى كردند و شهادت یافتند.
--------------------------------------
آیت الله سید رضا صدر
سه شنبه 19/10/1391 - 10:36
کامپیوتر و اینترنت
رونمایی آیفون 4؛ باریك‌ترین تلفن هوشمند جهان
استیو جابز آیفون 4 را كه زیباترین و دقیق‌ترین دستگاه ساخته شده توسط اپل است، رونمایی كرد.

به گزارش سرویس ارتباطات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، استیو جابز، مدیر اجرایی اپل در سخنرانی افتتاحیه كنفرانس طراحان جهانی (WWDC) این شركت، مدل جدید آیفون را با توصیف آن به‌عنوان باریك‌ترین تلفن هوشمند جهان و دقیق‌ترین و زیباترین دستگاه ساخته شده در اپل تاكنون معرفی كرد.



جابز در این كنفرانس كه در سانفرانسیسكو برگزار می‌شود، آیفون 4 را بزرگ‌ترین جهش به جلو از زمان ساخت نخستین مدل آیفون عنوان كرد.

آیفون جدید از شیشه و فولاد ضدزنگ ساخته شده و یك دوربین پنج مگاپیكسلی با فلش LED در جلو دارد؛ هم‌چنین وضوح نمایشگر آن چهار برابر مدل قبلی آیفون 3GS بوده و می‌تواند ویدیوهایی با كیفیت HD را ضبط و ویرایش كند.

استیو جابز برای نشان دادن ویژگی مكالمه ویدیویی FaceTime در آیفون 4 با جونی آیو، مدیر طراحی اپل تماس ویدیویی گرفت.

آیفون 4 از پردازنده A4 اپل استفاده می‌كند كه به گفته جابز، سرعت و كارآمدی بیش‌تر و هم‌چنین عمر باتری بالاتری را فراهم می‌كند.

باتری در آیفون جدید امكان مكالمه تا هفت ساعت را فراهم می‌كند كه نسبت به پنج ساعت در مدل قبلی بهبود قابل توجهی محسوب می‌شود؛ هم‌چنین این باتری مرور اینترنت برروی شبكه سلولاری را تا شش ساعت و برروی وای فای را تا 10 ساعت تامین می‌كند.

اپل هم‌چنین جزییات بیش‌تری در مورد سیستم عامل جدید خود معروف به iOS4 برای آیفون، آی پد و آی پاد تاچ فراهم كرد.

این به‌روزرسانی نرم‌افزاری با امكان‌پذیر كردن انجام چندین كار هم‌زمان یا مولتی تسكینگ در آیفون، به كاربران اجازه می‌دهد برنامه‌های خود را در پوشه‌ها سازماندهی كنند.

گوشی جدید اپل تحت قرارداد دو ساله AT&T با ظرفیت ذخیره‌سازی 16 گیگابایت، 199دلار و با ظرفیت 32 گیگابایت، 299 دلار در آمریكا قیمت خواهد داشت؛ ‌آیفون 3GS كه سال گذشته معرفی شد، هم‌چنان به قیمت 99 دلار موجود خواهد بود.

اسرار مربوط به جدیدترین دستگاه اپل در ماه آوریل و هنگامی كه وبلاگ فن‌آوری گیزمودو نمونه مفقود شده از این دستگاه را به قیمت پنج هزار دلار خریداری و تصاویر آن را منتشر كرد تا اندازه‌ای از بین رفت.

اپل خواستار بازپس‌گیری این دستگاه شده و مقامات درباره احتمال نقض قانون با اقدام مذكور دبیر گیزمودو دست به تحقیق زدند. گیزمودو در میان مخاطبان مراسم سخنرانی امسال جابز حاضر نبود زیرا اپل به تقاضای این سایت برای شركت در كنفرانس WWDC پاسخی نداد.
دوشنبه 24/3/1389 - 14:36
کامپیوتر و اینترنت
ثبت رکورد تازه در ترافیک شبکه/ جام جهانی رکورد اوباما را شکست / بازدید 12.1 میلیون کاربر اینترنت در دقیقه محاسبات جدید پایگاه Akamai نشان می دهد تب فراگیر جام جهانی از روز جمعه اینترنت را به سوی ثبت رکوردی جدید سوق داده است. به گزارش خبرگزاری مهر، ترافیک سایتهای خبری در سرتاسر جهان افزایشی ثابت را از 6 صبح به وقت شرقی (زمان در منطقه نیمکره غربی) آغاز کرده و 6 ساعت پس از آن یعنی در حدود ظهر به نقطه اوج خود رسید. در این نقطه از افزایش ترافیک در دقیقه 12.1 میلیون کاربر از سایتهای خبری دیدن می کردند. با نزدیک شدن به عصر این ترافیک کاهش پیدا کرد اما به صورت ثابت در بالاتر از حد نرمال باقی ماند. نمودارها نشان می دهند در زمان برگزاری بازی مکزیک و آفریقای جنوبی، اینترنت بسیار فعال بوده و ترافیک بازدید از آن در حین انجام بازی فرانسه و اروگوئه نیز به همان شکل سنگین باقی مانده است. ترافیک شبکه به مناسبت آغاز بازی های جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی در روز جمعه از رکورد 8.5 میلیون بازدید در دقیقه، رکورد پیشین بیشترین بازدید از شبکه که به پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 آمریکا اختصاص داشت نیز پیشی گرفته است. بیشترین تقاضا برای بازدید از اینترنت به کشورهای آمریکایی و اروپایی اختصاص داشته اما بار ترافیک شبکه در تمامی مناطق سنگین گزارش شده است. بر اساس گزارش سی نت، از عصر روز شنبه ترافیک شبکه بر روی سایتهای خبری با 5.7 میلیون بازدید در ثانیه همچنان سنگین بود و خبر از تبی می داد که امروز و روزهای دیگر نیز در میان اینترنت در حال گسترش خواهد بود، تب جام جهانی!
يکشنبه 23/3/1389 - 15:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته