• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3889روز قبل
اهل بیت
شهداى تیمى
جابر بن حجاج، غلام عامر بن نهشل تیمى تیم الله بن ثعلبه
جابر، جنگاورى دلیر بود، صاحب حدائق گفته است: وى همراه با امام حسین (علیه السلام) در كربلا حضور یافت و در ركاب آن بزرگوار به شهادت رسید،(1) شهادت او در نخستین حمله، قبل از ظهر [روز عاشورا] اتفاق افتاد.
مسعود بن حجاج تیمى تیم الله بن ثعلبه و پسرش عبدالرحمان (2)
وى و فرزندانش از شیعیان سرشناس به شمار مى آمدند و در تاریخ جنگ و نبردها از مسعود یاد شده است، این دو بزرگوار در شجاعت زبانزد بودند. هر دو، با سپاهیان ابن سعد از شهر خارج شدند تا این كه قبل از آغاز درگیرى برایشان فرصتى پیش آمد و حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شده و بر او سلام و درود فرستادند و نزد آن بزرگوار ماندند و بنابه نقل سروى: این پدر و پسر در نخستین حمله دشمن، به شهادت رسیدند.(3)
بكر بن حى بن تیم الله بن ثعلبه تیمى
به گفته صاحب حدائق (4) و دیگران: وى از جمله كسانى بود كه به قصد جنگ با امام حسین (علیه السلام) در سپاه عمر سعد قرار گرفت، پس از شعله ور شدن آتش جنگ، به امام (علیه السلام) پیوست و با سپاهیان ابن سعد به مبارزه پرداخت و در نخستین حمله دشمن، در برابر امام حسین علیه السلام به خیل شهیدان پیوست.
جوین بن مالك بن قیس ثعلبه تیمى
وى، بر قبیله تیم وارد شده بود و در جمع آن ها اقامت داشت و به اتفاق آنان به قصد نبرد با امام حسین (علیه السلام) از شهر خارج شد، زمانى كه شرطهاى امام (علیه السلام) از ناحیه دشمن پذیرفته نشد، به جمع كسانى كه به امام (علیه السلام) علاقه مند شدند، پیوست و شبانه خدمت آن حضرت شرفیاب شد و در ركاب آن بزرگوار شربت شهادت نوشید.
به گفته سروى: جوین (5) در نخستین حمله به شهادت رسید و به اشتباه، نام او را ((سیف)) و نسبتش را ((نمرى)) گفته اند.
عمر بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبه ضبعى تیمى
او جنگاورى بى پروا بود، ابتدا با سپاه ابن سعد و سپس با جمعى دیگر در زمره یاران امام حسین (علیه السلام) در آمد. به گفته سروى: وى در نخستین حمله به شهادت رسید.(6)
حباب بن عامر بن كعب بن تیم اللاة بن ثعلبه تیمى (7)
وى، از شیعیان كوفه و از جمله كسانى بود كه با مسلم بیعت كرد و پس از آن كه مردم دست از یارى مسلم برداشتند، رهسپار كوى حسین (علیه السلام) شد و در مسیر راه به آن بزرگوار برخورد و ملازم او شد تا این كه در ركاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسید.
بنابه نقل سروى: وى در نخستین حمله، شربت شهادت نوشید.(8)
---------------------------------------------
1-حدائق الوردیة: 122.
2-شیخ طوسى در رجال: 105، شماره 1043، وى را از یاران امام حسین (علیه السلام) به شمار آورده است.
3-در مناقب: 4 / 113 ((مسعود بن حجاج)) آمده است.
4-در حدائق الوردیة: 122، آمده است كه ((بكر بن حر تیمى از بنى تیم الله بن ثعلبه)) به شهادت رسید.
5-در مناقب 4 / 113 ((سیف بن مالك نمیرى)) وارد شده است.
6-درمناقب: 4/ 122 به عنوان ((عمرو بن مشیعه)) آمده است، ولى در كتاب تسمة من قُتل مع الحسین (علیه السلام): 153 ((عمرو بن ضبیعه)) وارد شده است.
7-در كتاب تسمیه من قتل: 154 ((ضباب بن عامر)) وارد شده.
8-در مناقب: 4 / 113 (( حباب بن حارث)) آمده.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:26
اهل بیت
شهداى طایى
عمار بن حسان طایى (1)
او، عماربن حسان بن شریح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن ظریف بن عمرو بن ثمامة بن ذهل بن جذعان بن سعد بن طى طایى است.
عمار، از شیعیان مخلص ولایت اهل بیت و به شجاعت و دلاورى معروف بود.
حسان پدر بزرگوار عمار، از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى آمد و در جنگ جمل در كنار حضرت حضور داشت و در جنگ صفین به شهادت رسید. عمار از مكه امام حسین (علیه السلام) را همراهى كرد و ملازم آن حضرت بود تا در ركاب آن بزرگوار به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
به گفته سروى: وى در نخستین حمله به شهادت رسید.(2)
عبدالله بن احمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عمار، صاحب كتاب ((قضایا امیرالمؤمنین (علیه السلام))) یكى از علما و راویان ماست كه از نوادگان عمار تلقى مى شود. وى این كتاب را از پدرش، از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است.(3)
امیة بن سعد طایى
وى از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یكى از تابعین مقیم كوفه بود. از آمدن امام حسین (علیه السلام) به كربلا كه اطلاع حاصل كرد قبل از آغاز جنگ، نزد آن حضرت شتافت و در ركابش به فیض شهادت نایل آمد.
صاحب حدائق گفته است: امیه در آغاز جنگ؛ یعنى در نخستین حمله به شهادت رسید.(4)
---------------------------------------------
1-شیخ طوسى در رجال: 103، شماره 1103، وى را از یاران اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به شمار آورده است.
2-مناقب: 4/ 113.
3-رجال نجاشى: 229، شماره 606.
4-حدائق الوردیة: 122.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:26
اهل بیت
شهداى همدانى و بردگان آنان (1)
ابوثمامه، عمرو صائدى (1)
وى، عمرو بن عبدالله بن كعب، صائد بن شرحبیل بن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حیزون بن عوف بن همدان، ((ابوثمامه همدانى صائدى)) از تابعین و رزم آوران عرب و بزرگان شیعه و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى آمد و در جنگ هاى حضرت، شركت داشت . پس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در كنار امام حسین (علیه السلام) قرار داشت و در كوفه ماندگار شد. زمانى كه معاویه به هلاكت رسید، وى به امام (علیه السلام) نامه نوشت و آن گاه كه مسلم بن عقیل وارد كوفه گردید، به یارى او شتافت و به دستور مسلم، كمك هاى مالى شیعیان را دریافت مى كرد و با آن ها اسلحه خریدارى مى كرد و در این خصوص داراى مهارت بود.
هنگامى كه عبیدالله زیاد وارد كوفه شد و شیعیان بر او شوریدند، مسلم او را با عده اى اعزام نمود و چنان كه یاد آور شدیم وى را بر نیروهاى قبایل تمیم و همدان، فرماندهى داد و عبیدالله را در دارالاماره به محاصره در آوردند و آن گاه كه مردم دست از یارى مسلم برداشتند، ابوثمامه مخفى شد و جستجوى ابن زیاد از وى شدت یافت. او به اتفاق نافع بن هلال جملى به سوى حسین (علیه السلام) حركت نمود و در بین راه به آن حضرت رسیده و با او همراه شدند.(2)
طبرى مى گوید: وقتى امام حسین (علیه السلام) در كربلا فرود آمد، عمر بن سعد نیز وارد آن سامان شد و كثیر بن عبدالله شعبى را - كه انسانى خون آشام بود - نزد امام اعزام كرد و به او گفت: به سوى حسین برو و از او بپرس ‍ به چه انگیزه اى به این دیار آمده است؟
وى در پاسخ عبیدالله گفت: این مطلب را از او مى پرسم و اگر بخواهى او را مى كشم.
عبیدالله گفت: نمى خواهم او را بكشى ولى مى خواهم تنها این موضوع را از او بپرسى. آن مرد به سمت امام (علیه السلام) راه افتاد. وقتى ابوثمامه صائدى او را مشاهده كرد به امام عرضه داشت: اى اباعبدالله! خداوند شما را به سلامت بدارد! بدنهادترین انسان و بى پرواترین و خون آشام ترین فرد روى زمین به سمت شما مى آید.
ابوثمامه به سوى او رفت و گفت: شمشیرت را زمین بگذار.
گفت: نه به خدا سوگند! زمین نمیگذارم و چنین كارى از بزرگوارى به دور است، من پیكى هستم، اگر سخنانم را شنیدید پیام خود را به شما رسانده ام وگرنه باز مى گردم.
ابوثمامه گفت: من قبضه شمشیرت را مى گیرم و شما خواسته ات را بگو.
گفت: نه به خدا سوگند! نمى گذارم آن را لمس كنى.
ابوثمامه به او گفت: پس بگو براى چه بدین جا آمده اى؟ و من از ناحیه تو آن را خدمت امام عرض خواهم كرد و نمى گذارم به آن حضرت نزدیك شوى؛ زیرا تو فاجرى.
راوى مى گوید: آن دو یكدیگر را ناسزا گفتند و سپس كثیر بازگشت و ماجرا را به عمر سعد اطلاع داد. عمر سعد این بار ((قرة بن قیس تمیمى حنظلى)) را به جاى او فرستاد و وى با حسین (علیه السلام) سخن گفت.(3)
ابومخنف روایت كرده: روز عاشورا وقتى ابوثمامه ملاحظه كرد خورشید به وسط آسمان رسیده و جنگ همچنان ادامه دارد، به امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت:
اى اباعبدالله! جانم فدایت! مشاهده مى كنم كه دشمن به تو نزدیك شده، به خدا سوگند! اگر خدا بخواهد، دوست دارم پیش مرگت شوم و علاقه دارم زمانى به دیدار خداى خویش نایل شوم نمازى را كه وقت آن فرارسیده با تو خوانده باشم.
امام حسین (علیه السلام) سرش را بالا گرفت و سپس به او فرمود: ذكرتَ الصلاة جَعلَك الله من المُصلّین الذاكرین، نعم! هذا اول وقتِها.
((نماز را به یاد ما آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران و تسبیح كنندگان قرار دهد، آرى! اكنون اول وقت نماز است)).
سپس فرمود: سلوهُم إن یكفّوا عنّا حتى نُصلّى.
((از دشمن درخواست كنید به ما مهلت دهند تا نماز بگزاریم)).
از دشمن درخواست مهلت كردند. حصین بن تمیم گفت: نماز شما پذیرفته نیست و حبیب به او پاسخى داد كه در بیان حالات وى سخنانش را یادآور شدیم.(4)
راوى مى گوید: ابوثمامه پس از اقامه نماز، به حسین (علیه السلام) عرضه داشت: اى اباعبدالله! تصمیم گرفته ام به یارانم بپیوندم و برایم ناخوشایند است كه پس از شما زنده بمانم و تنهایى و بى كسى و كشته شدن شما را ببینم.
امام (علیه السلام) به او فرمود: تَقدّم فإنّا لاحقون بك عن ساعة.
((مى توانى به میدان بروى، لحظاتى دیگر ما نیز به تو خواهیم پیوست)).
ابوثمامه به میدان تاخت و مبارزه كرد تا در اثر جراحات زیاد، بدنش به ضعف گرایید و قیس بن عبدالله صائدى؛ پسرعمویش كه با وى دشمنى داشت، او را به شهادت رساند، این حادثه پس از شهادت حر اتفاق افتاد.
سه شنبه 19/10/1391 - 11:24
اهل بیت
شهداى همدانى و بردگان آنان (2)
بریر بن خُضیر همدانى مشرقى
وى، مردى از تابعین و انسانى زاهد و پارسا و قارى قرآن و استاد قاریان و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از بزرگان همدانیان كوفه و دایى ابواسحاق همدانى سبعى به شمار مى آمد.(5)
سیره نگاران مى گویند: وقتى بریر از ماجراى حركت امام حسین (علیه السلام) اطلاع حاصل كرد، از كوفه رهسپار مكه گردید تا بدان حضرت بپیوندد و از مكه به همراهى امام (علیه السلام) به كربلا آمد و در آن جا به شهادت رسید.
سروى گفته است: زمانى كه حر امام حسین (علیه السلام) را در تنگنا قرار داد، حضرت یاران خویش را گرد آورد و براى آنان خطابه اى ایراد كرد كه در آن فرمود: اما بعد: فانّ الدنیا قد تَغیّرت....(6)
مسلم و نافع به پا خاسته و سخنانى گفتند كه در شرح حال آنان گذشت. سپس بریر به پا خاست و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، خداوند بر ما منت نهاده كه در ركاب شما بجنگى و در راه دفاع از تو اعضاى بدنمان قطعه قطعه شود، تا جدت روز قیامت ما را شفاعت نماید. مردمى كه فرزند دختر پیامبرشان را به قتل رسانند، روى رستگارى نخواهند دید، واى بر آن ها! چگونه خدا را ملاقات خواهند كرد، اُف بر آنان! آن روز كه با غم و اندوه و آه و فغان به سوى آتش جهنم فراخوانده مى شوند.
ابومخنف مى گوید: روز نهم محرم، امام حسین (علیه السلام) دستور داد برایش خیمه اى سرپا كردند، سپس ظرفى بزرگ از نوره آمیخته به مشك براى نظافت درخواست نمود، عبدالرحمان بن عبدربه و بریر شانه به شانه بر در خیمه ایستاده و منتظر بودند پس از امام حسین (علیه السلام) نوبت آن ها فرا رسد، بریر با عبدالرحمان مزاح مى كرد و او را مى خنداند، عبدالرحمان گفت: دست از سر ما بردار به خدا حالا وقت بیهوده گویى نیست.
بریر گفت: به خدا سوگند! اطرافیان من مى دانند من نه در جوانى و نه در پیرى، هیچگونه بیهوده نگفته ام، ولى به خدا سوگند! از آن چه به دیدار آن خواهم شتافت، شادمانم. به خدا! فاصله میان ما و حورالعین این است كه بر دشمنان حمله كنیم و آنان با شمشیرهاى خود بر ما یورش برند، اى كاش! هم اكنون چنین چیزى اتفاق مى افتاد.(7)
همچنین به گفته ابومخنف: ضحاك بن قیس مشرفى - همان كسى كه با امام حسین (علیه السلام) بیعت كرد مشروط به این كه تا زمانى یاران امام علیه السلام از آن حضرت پشتیبانى كنند، وى نیز از امام حمایت نماید وگرنه بیعت از او برداشته شود - روایت كرده است كه: شب عاشورا خوابیدیم، امام حسین (علیه السلام) و یارانش تمام شب را بیدار مانده، به نماز و استغفار و دعا پرداختند و تضرع و زارى مى كردند. چند سوار از نگهبانان كه مراقب ما بودند از كنارمان گذشتند و امام (علیه السلام) این آیات را تلاوت مى كرد:
وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ اءَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ # مَّا كَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَآ اءَنتُمْ عَلَیْهِ حَتَّىَ یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.(8)
آنان كه كفر ورزیده اند تصور نكنند اگر به آنها مهلت مى دهیم، به سود آنان است، بلكه آنها را مهلت مى دهیم تا بر گناهان شان افزوده شود و عذاب دردناكى در انتظارشان خواهد بود. چنین نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما هستید، وانهد مگر آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد.))
یكى از آن سواران،(9) آیه را شنید و گفت: به خداى كعبه سوگند! پاكان ماییم و از شما جدا شده ایم. ضحاك بن قیس مى گوید: او را شناختم و به بریر گفتم: این مرد را مى شناسى؟
گفت: خیر.
گفتم: ابوحریث (10) عبدالله بن شهر سبیعى؛ فردى بذله گو و بیهوده سراست، سعید بن قیس همدانى در ارتباط با جنایتى كه وى مرتكب شده بود، او را به زندان افكنده بود. بریر او را شناخت و به او گفت: تو كیستى، خداوند هرگز تو را در جمع پاكان به شمار نیاورد؟!
مرد به بریر گفت: تو كیستى؟
گفت: من بریرم.
گفت: پناه بر خدا اى بریر! گفتن این سخن بر من دشوار است، به خدا سوگند! تو به هلاكت رسیده اى.
بریر به او گفت: آیا تو با این گناهان بزرگت نمى خواهى به درگاه خدا توبه كنى؟! به خدا! پاكان ماییم و پلیدان شما.
آن مرد گفت: به خدا سوگند! من نیز با تو در این سخن گواهم.
بریر گفت: واى بر تو! آیا شناخت تو سودى به حالت ندارد؟!
مرد گفت: فدایت شوم! چه كسى یزید بن عذره عنزى را كه اكنون با من است منصرف مى كند؟
بریر گفت: خدا عقلت را از دستت بگیرد، هرچه كنى باز هم نادانى.
راوى مى گوید: سپس از پیش ما رفت.
به نقل برخى تاریخ نگاران: زمانى كه تشنگى اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به اوج خود رسید، بریر از آن حضرت اجازه خواست با مردم سخن بگوید، حضرت به او رخصت فرمود. بریر نزدیك سپاه دشمن آمد و فریاد زد: اى مردم! خداوند، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به حق مژده دهنده و بیم آور برانگیخت كه با اذن خدا مردم را به سوى حق فرا خواند و مشعلى فروزان فرا راه آنان بود، اكنون آب فرات را ملاحظه كنید كه سگ و خوك بیابان از آن استفاده مى كنند ولى همین آب را به روى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بسته اید، آیا پاداش محمد همین است؟
در پاسخ گفتند: بریر زیاد سخن مى گویى، بس است، به خدا سوگند! حسین نیز مانند كسى كه قبل از او وجود داشته [منظورشان عثمان بود] همچنان تشنه خواهد ماند.
امام (علیه السلام) به بریر فرمود: با اینان سخن مگو. و سپس خود با تكیه به شمشیر بر سوى آنان شتافت و خطابه اى ایراد و در آن فرمود: اُنشدكم الله هل تعرفونى...؛ ((شما را به خدا سوگند! آیا مرا نمى شناسید))، برایشان ایراد كرد.
ابومخنف از عفیف بن زهیر بن ابوالاخنص روایت كرده كه گفت: یزید بن معقل از تیره بنى عمیرة بن ربیعه، از سپاه خارج شد و گفت: اى بریر بن خضیر! رفتار خدا را با خویشتن چگونه ارزیابى مى كنى؟
گفت: به خدا سوگند! او همواره براى من خیر و براى تو شر به ارمغان آورده است.
گفت: دروغ مى گویى و قبلا دروغگو نبودى، آیا به یاد دارى من در محله بنى دودان (11) با تو قدم مى زدم و تو مى گفتى: عثمان چنین و چنان است و معاویه گمراه و گمراه گر است و على بن ابى طالب پیشواى حق و هدایت به شمار مى آید؟
بریر گفت: گواهى مى دهم كه اعتقاد و گفته ام همین است.
یزید بن معقل گفت: گواهى مى دهم كه تو گمراهى.
بریر در پاسخ گفت: آیا حاضرى با تو مباهله كنم و از خدا بخواهیم شخص ‍ دروغگو را لعنت نماید و آن كسى كه بر حق است فرد غیر حق را به قتل برساند و سپس براى مبارزه با تو به میدان آیم؟
راوى مى گوید: هر دو از سپاه خارج شده و براى مباهله به پیشگاه خدا دست به دعا برداشتند و از او خواستند دروغگو را لعنت كند و كسى كه بر حق است، فرد غیر حق را به قتل برساند، و آن گاه هر یك براى مبارزه با دیگرى از لشكرگاه خارج شدند، دو ضربت میان آنان رد و بدل شد، یزید ضربت خفیفى بر بریر وارد ساخت بى آن كه بدو زیانى برساند و بریر چنان ضربه اى بر او نواخت كه كلاه خود وى را شكافت و به مغز او رسید و نقش ‍ بر زمین شد، گویى از بلنداى كوهى بر زمین افتاد و شمشیر بریر همچنان در سر او قرار داشت، راوى مى گوید: گویى مى بینم كه بریر شمشیر را حركت مى داد تا آن را از سر یزید خارج سازد و مى گفت:
انا بریر و ابى خضیر
و كل خیر فله بریر

سپس بریر در برابر سپاه قرار گرفت و رضى بن منقذ عبدى بر بریر حمله ور و با او دست به گریبان شد و لحظاتى با یكدیگر درگیر بودند، بریر او را به زمین افكند و بر سینه اش نشست، رضى بن منقذ بر یاران خود بانگ زد و گفت: رزمجویان و مدافعان كجایند؟
كعب بن جابر عمرو ازدى بر بریر حمله برد. به كعب گفتم: این شخص، همان بریر بن خضیر قارى قرآن است كه در مسجد ما قرآن مى آموخت! ولى او با نیزه به او حمله كرد و آن را بر پشت او فرود برد، بریر با احساس سوزش ‍ نیزه در پشتش، خود را روى رى انداخت و بینى او را به شدت گاز گرفت و قطعه اى از آن را جدا كرد، كعب، نیزه را بر پشت بریر فرو برد و نوك نیزه در پشت بریر پنهان شد و وى را از روى بدن رضى به كنارى انداخت و سپس با شمشیر بر او ضربه اى وارد ساخت تا این كه به فیض شهادت نایل گردید، گویى مى نگرم كه رضى به پا خاست و خاك ها را از بدن خود پاك كرد و دستش را بر بینى خود گذاشته بود مى گفت: اى برادر ازدى! نعمتى به من دادى كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد.
زمانى كه كعب از میدان بازگشت، خواهرش (12) ((نوار)) دختر جابر به او گفت:
دشمن را بر ضد پسر فاطمه یارى كردى و بزرگ قاریان را كشتى و جنایت بزرگى مرتكب شدى، به خدا! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. كعب در این زمینه در پاسخ خواهرش گفت:
سلى تخبرى عنى و انت ذمیمة

غداة حسین و الرماح شوارع

الم آت اقصى ما كرهت و لم یخل

علىّ غداة الروع ما انا صانع

معى یزَنى و لم تخنه كعوبه

و ابیض مخشوب الغرارین قاطع

فجردته فى عصبة لیس دینهم

بدینى و انى بابن حرب لقانع

و لم تر عینى مثلهم فى زمانهم

و لا قبلهم فى الناس اذ انا یافع

اشد قراعا بالسیوف لدى الوغا

اءلا كل من یحمى الذمار مقارع

و قد صبروا للطعن و الضرب حسّرا

و قد نازلوا لو إن ذلك نافع

فابلغ عبیدالله اءمّا لقیتَه

بإنّى مطیع للخلیفة سامع

قتلت بریرا ثم حملت نعمة

ابا منقذ لما دعا مَن یماصع؟

یعنى: خواهر! از این امر بپرس و بخواه كه آگاه و خبردار شوى، با سرزنشى كه دارى، آن بامداد ناگوار حسین كه نیزه ها برافراشته شده بود، آیا كارى را كه سرانجام، از آن كراهت داشتم به وقوع پیوست؟ تصور نمى شد كه در صبحگاه جنگ پروحشت، این كاره باشم. ولى نیزه اى كه بندبندش سخت و محكم بود، با خود همراه داشتم و خطا نمى رفت و از شمشیرى با تیغه درخشان و صیقلى و دم برنده برخوردار بودم. من نیز آن را برهنه كردم به جان آن دسته از غیرتمندانى كه دین شان غیر دین و آیین من بود. چشمم مانند آنان را میان مردم ندیده بود، نه در زمانشان و نه در روزگار گذشته. از آن زمان كه جوان بودم تاكنون، به هنگام نبرد، شدیدترین مردان جنگى بودند، در شمشیر زدن با قدرت هر چه بیشتر، شمشیرى مى زدند، آرى! هر كس حامى و پناهگاه شد، شمشیرزن خواهد شد. به راستى در برابر سر نیزه و شمشیر برهنه، پایدارى كرد و حقا در به خاك انداختن سواره و پیاده كوشید، اگر چه سودى نداشت، اگر عبیدالله را ملاقات كردید، پیام مرا به او برسان كه من براى خلیفه مردى مطیع و شنوا بودم. بریر را كشتم و در آن هیاهو كه ابومنقذ فریاد مى زد: حمایت كنندگان كجایند، نعمتى از او دریافت كردم.
راوى مى گوید: خبر اشعار كعب، به رضى بن منقذ رسید و او در پاسخ وى گفت:
فلو شاء ربى ما شهدت قتالهم

و لا جعل النعماء عند ابن جابر

لقد كان ذاك الیوم عارا و سبة

تعیره الابناء بعد المعاشر

فیالیت انى كنت من قبل قتله

و یوم حسین كنت فى رمس قابر (13)

یعنى: اگر پروردگارم خواسته بود، من حاضر به جنگ با آنان نمى شدم، آن نعمت، نزد ابن جابر به یادگار نمى ماند. به راستى، آن روز، لكه ننگى بود و ناسزا در پى داشت و فرزندان و نوادگان در دوران هاى بعد، آن را مورد نكوهش قرار مى دهند. اى كاش! من پیش از كشتن بریر و قبل از آن روز ناگوار حسین، زیر خاك قبر پوسیده بودم.
و خود درباره بریر گفته ام:
جزى الله رب العالمین مباهلا

عن الدین كیما ینهج الحق طالبه

و ازهر من همدان یلقى بنفسه

على الجمع حیث الجمع تخشى مواكبه

ابرّ على الصید الكُماة بموقف

مناهجه مسدودة و مذاهبه

الى إن قضى فى الله یعلم رمحه

بصدق توخّیه و یشهد قاضیه

فقل لصریع قام من غیر مارن

عذرتك إنّ اللیث تدمى مخالبه

یعنى: اى پروردگار جهان، آن شخص مباهله كننده در راه دین را پاداش خیر دهد كه حق جویانه عمل كرد. چهره درخشانى از همدان، خود را به قلب لشكر زد، لشكر انبوهى كه هولناك به نظر مى رسید. بر قهرمانان حمله برد و راه ها را بر آن ها بست تا این كه در راه خدا به شهادت رسید.
نیزه و شمشیر او گواهند كه وى حق هر دو را ادا كرد. به آن كسى كه روى زمین افتاد [كعب بن جابر] بگو: اگر بدون بینى بلند شدى معذورى چرا كه بریر به سان شیر، پنجه هایش خونین بود.

سه شنبه 19/10/1391 - 11:24
اهل بیت
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، مرحوم علامه محمدحسین حسینی طهرانی در جلد دوم کتاب «انوار الملکوت» با تأکید بر اینکه روایات بی‌شماری در ثواب زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) وجود دارد، به بیان حکایتی لطیف از مرحوم شیخ محمد بن المشهدى که در کتاب «مزار کبیر» خود آورده است، پرداخته و نقل می‌کند: سلیمان أعمش گوید که در کوفه منزل داشتم و مرا در آنجا همسایه‌اى بود که طریق اهل بیت نداشت؛ من بعضى از اوقات با او مى‏ نشستم و مذاکره مى‌کردم. در شب جمعه‌اى به او گفتم: نظر تو درباره زیارت حسین علیه‌السلام چیست؟ گفت: بدعت است و هر بدعت ضلالت است. و هر ضلالت در آتش است!

من با نهایت خشم از نزد او برخاستم و به منزل آمدم، و با خود گفتم: چون سحر شود به نزد او مى‏روم و از فضایل مولا أمیرالمؤمنین آنقدر براى او نقل مى‏‌کنم که از شدت حزن و غصه چشمانش گرد شود. سحر به منزل او رفتم و در زدم، صدا از پشت در آمد که در منزل نیست و به زیارت حسین(ع) به کربلا رفته است. تعجب نمودم و با شتاب به سمت کربلا حرکت کردم. آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذارده و از رکوع و سجود خستگى نداشت. به او گفتم: تو مى‏ گفتى که زیارت حسین بدعت است و هر بدعت ضلالت و هر ضلالت در آتش است! چه شد که خود به زیارت آمدى؟!

گفت: اى مرد! مرا ملامت مکن که من از حقانیت اهل بیت(ع) خبرى نداشتم. دوش که به خواب رفتم مردى را در خواب دیدم که نه بلند بود نه کوتاه، و از نهایت حسن و بهاء نمى‌‏توانم توصیف کنم. او راه مى‏رفت و اطراف او را هاله‏‌وار جماعتى احاطه کرده بودند. و جلوى این جماعت مردى بر اسبى سوار بود که دم اسب او چند بافت داشت، و این مرد تاجى بر سرش بود که چهار گوشه داشت، و بر هر گوشه جواهرى درخشان بود که در ظلمات شب هر کدام مسافت سه روز راه را روشن مى ‏کرد.

پرسیدم: آن مرد که دور او را گرفته‏اند کیست؟ گفتند: محمد بن عبدالله خاتم النبیین است.

پرسیدم که این سوار که در جلو مى‏رود کیست؟ گفتند: أمیرالمؤمنین على بن أبى‏طالب است.

آنگاه بر آسمان نظر افکندم دیدم ناقه‏‌اى از نور، و بر آن کجا‌وه‌اى است و در هوا حرکت مى‏کند.

گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ خَدیجَه بنت خُوَیلِد و فاطمه زهرا (س).

گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند: حضرت حسن مجتبى(ع).

گفتم: این جماعت و این کجاوه همگى به کجا مى‏روند؟ گفتند که شب جمعه است و همگى به زیارت کشته شده به تیغ ستم، سید الشهداء حسین بن على به کربلا مى‏روند.

آنگاه متوجه کجاوه شدم، دیدم رقعه‌هایی از آن به زمین مى‏ریزد و بر روى هر یک از آنها نوشته است: «أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیه السّلام فى لَیلَة الجُمُعَة؛ امان از جانب پروردگار است براى زائرین حسین (ع) در شب جمعه از آتش دوزخ».

آن وقت هاتفى ندا کرد ما را که: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه‌‏اى در بهشت قرار خواهیم داشت! اى سلیمان! من از این مکان مفارقت نمى‌کنم تا روح از بدنم مفارقت کند.

مرحوم شیخ نورى گوید: مرحوم طُرَیحى آخرِ این خبر را چنین نقل کرده است که آن شیخ گفت: ناگاه دیدم رقعه‏هایى از بالا به زمین مى‏ریزد. سؤال‏ کردم که چیست؟ گفتند که: این رقعه‌هاى امان است براى زوّار حسین علیه السلام در شب جمعه. من یکى از آنها را براى خود طلب کردم. گفتند: این رقعه‏ها حقّ تو نیست! تو مى‏گویى زیارت حسین بدعت است! هرگز از این رقعه‌ها نخواهى یافت تا آنکه زیارت کنى حسین(ع) را و اعتقاد پیدا کنى به فضل و شرافت او!

پس من از خواب بیدار شدم و هراسان بودم، و در همان ساعت قصد زیارت سید خودم حسین علیه السلام را نمودم.
سه شنبه 19/10/1391 - 11:23
اهل بیت
شهداى همدانى و بردگان آنان (3)
عابس بن ابوشبیب شاكرى (14)
وى، عابس بن ابوشبیب بن شاكر بن ربیعة بن مالك بن صعب بن معاویة بن كثیر بن مالك بن جشم بن حاشد همدانى شاكرى است. بنى شاكر، تیره اى از همدانیان بودند. عابس از شخصیت هاى شیعه، بزرگ قبیله خویش و انسانى دلیر، سخنور، پارسا و شب زنده دار بوده است.
تیره بنى شاكر از ارادتمندان خالص ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى آمدند.
آن حضرت در روز صفین در حق آنان مى فرمود: لو تمّت عدّتهم الفا لعبد الله حق عبادته.
((اگر عداد آنان به هزار تن مى رسید، خداوند آن گونه كه شایسته است پرستیده مى شد.))
مردم این قبیله از دلاورمردان و جنگاوران عرب تلقى مى شدند و فتیان الصباح لقب گرفته بودند. آنان در منطقه حضور تیره وادعه از همدانیان مى زیستند، از این رو، به این قبیله فتیان الصباح و به عابس، ((شاكرى و وادعى)) گفته شده است.
ابوجعفر طبرى مى گوید: مسلم بن عقیل كه وارد كوفه شد، شیعیان در خانه مختار پیرامونش گرد آمدند، وى نامه امام حسین (علیه السلام) را براى مردم قرائت كرد، آنان به گریه افتادند، عابس بن ابوشبیب به پا خاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: اما بعد: [اى مسلم] من از مردم برایت نمى گویم؛ زیرا نمى دانم چه در دل آن ها مى گذرد و قصد چه نیرنگى درباره ات دارند، ولى به خدا سوگند! از آمادگى خودم برایت عرضه مى دارم: به خدا! اگر مرا فرابخوانید، دعوت شما را اجابت مى كنم و در كنار شما با دشمنانتان مى جنگم و با شمشیر در راه تان مبارزه مى كنم تا به دیدار خداى خود بشتابم و جز پاداش الهى، چشم داشتى ندارم.(15)
حبیب به پا خاست و در پاسخ عابس، مطالبى را كه قبلا در بیان شرح حال وى آوردیم، عنوان نمود. همچنین طبرى آورده است: وقتى مردم با حضرت مسلم (علیه السلام) بیعت كردند و او از خانه مختار بن خانه هانى بن عروه منتقل گردید، نامه اى بدین مضمون خدمت امام حسین (علیه السلام) فرستاد: ((اما بعد: پیشرو كاروان هیچگاه به اهل خود دروغ نمى گوید، هجده هزار تن از مردم كوفه با من بیعت كرده اند، هرگاه نامه ام خدمت شما رسید، شتابان رهسپار این دیار شوید؛ زیرا همه مردم با شما هستند و به خاندان معاویه تمایلى ندارند(16) و آن را توسط عابس نزد حضرت فرستادند كه غلامش شوذب نیز وى را در این سفر همراهى مى كرد.
ابومخنف روایت كرده: روز عاشورا، آن گاه كه جنگ در گیر شد و برخى از یاران حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند، عابس شاكرى به اتفاق شوذب در آن جا حضور یافت و به شوذب گفت: شوذب! چه تصمیم گرفتى؟
گفت: چه تصمیمى؟! [معلوم است] در كنار شما در راه فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى جنگم تا كشته شوم.
عابس گفت: غیر از این از تو انتظارى نداشتم، اكنون در مقابل اباعبدالله (علیه السلام) به میدان بشتاب تا همان گونه كه دیگر یارانش را نزد خدا ذخیره نهاده، تو را نیز ذخیره قرار دهد و من نیز تو را نزد خدا ذخیره نهم، اگر هم اكنون یاورى داشتم كه نسبت به او سزاوارتر از تو بودم و در برابر من به میدان مى رفت تا او را نزد خدا ذخیره بنهم، مرا شادمان مى ساخت؛ زیرا امروز روزى است كه در آن باید به هر نحو ممكن در پى اجر و پاداش باشیم، چرا كه از امروز به بعد عملى در كار نیست، بلكه روز حسابرسى است.(17)
به گفته مؤلف: مانند این سخن را عباس بن على در آن روز به برادران خویش گفت و فرمود: به پیش بروید؛ چون فرزندى ندارید، شما را نزد خدا ذخیره مى نهم؛ یعنى با شهادت تان نسل شما قطع مى شود و من در پیشگاه خدا مصیبتم بیشتر و پاداشم افزون تر است.
برخى تاریخ نگاران از این سخن چنین برداشت كرده اند كه: ابوالفضل (علیه السلام) با این سخن خواست بگوید: میراث شما را به فرزندان خویش ‍ اختصاص خواهم داد كه این برداشتى غلط بوده و مقام و منزلت عباس ‍ (علیه السلام) فراتر از این گونه مسائل بوده است.
همچنین ابومخنف روایت كرده و گفته است: عابس پس از سخنى كه به شوذب گفت، حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و سلام كرد و اظهار داشت: اى اباعبدالله! روى زمین هیچ یك از خویشان دور و نزدیكم نزد من عزیزتر و محبوب تر از شما نیست و اگر قادر بودم جفا و ستم و كشته شدن را با چیزى عزیزتر از جان و خونم، از وجود مباركت دور كنم، قطعا این كار را انجام مى دادم، سلام و درود بر تو اى اباعبدالله! گواهى مى دهم كه راه هدایت شما و پدر بزرگوارت را مى پویم و سپس با شمشیر برهنه به سمت دشمن رفت و با وجود ضربتى كه بر پیشانى اش وارد شده بود، مبارز مى طلبید.(18)
ابومخنف از ربیع بن تمیم همدانى روایت كرده گفت: هنگامى كه دیدم عابس به سمت من مى آید، او را شناختم و قبلا در جنگ و نبردها وى را دیده بودم، او دلاورترین مردم به شمار مى آمد. فریاد زدم: مردم! این مرد، شیر شیران و پسر ابوشبیب است، هیچ یك از شما براى مبارزه با او بیرون نروید و عابس صدا مى زد: آیا هماوردى نیست، آیا هماوردى نیست؟ هیچ كس به سمت او نیامد.
عمر سعد فریاد زد: واى بر شما! او را سنگباران كنید و بدین سان سنگ ها از هر سو بر بدنش باریدن گرفت. وقتى عابس این وضعیت را دید، زره و كلاه خود خویش را پشت سر افكند و سپس بر سپاه دشمن حمله ور شد. به خدا سوگند! دیدم كه وى بیش از دویست تن از سپاه دشمن را دنبال مى كرد تا آن كه از اطراف، وى را به محاصره در آوردند و به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا كردند. سر او را در دست چند تن دیدم كه هر یك ادعاى كشتن وى را داشتند. همگى نزد عمر سعد آمدند. وى گفت: با هم مشاجره نكنید، یك تن او را نكشته همه شما در كشتن او سهیم بوده اید و با این سخن، آنان را پراكنده ساخت.(19)
سه شنبه 19/10/1391 - 11:11
اهل بیت
شهداى همدانى و بردگان آنان (4)
شوذب بن عبدالله همدانى شاكرى
وى، از شخصیت ها و بزرگان شیعه و از معدود دلیران جنگاور به شمار مى آمد و حافظ و حامل احادیث امیرالمؤمنین (20) (علیه السلام) بود.
صاحب حدائق الوردیه میگوید: شوذب براى پاسخ به پرسش هاى شیعیان در مسجد، جلوس مى كرد و آنان براى دریافت حدیث، نزد وى مى آمدند و میان آنان شخصیتى بزرگ تلقى مى شد.(21)
ابومخنف مى گوید: شوذب پس از ورود مسلم به كوفه براى رساندن نامه مسلم و دعوت نامه هاى مردم كوفه به امام حسین (علیه السلام) مولاى خود عابس را از كوفه تا مكه همراهى كرد و با امام (علیه السلام) ماند تا به كربلا آمد و زمانى كه جنگ در گرفت، ابتدا به نبرد پرداخت و سپس عابس او را خواست و تصمیمش را جویا شد و او همان گونه كه یاد آور شدیم، حقیقت را بازگو كرد و به میدان شتافت و قهرمانانه جنگید و به فیض شهادت رسید. رضوان الله علیه.(22)
حنظلة بن اسعد شبامى (23)
او حنظلة بن اسعد بن شبام بن عبدالله بن اسعد بن حاشد بن همدان همدانى شبامى است. بنى شبام، تیره اى از قبیله همدان را تشكیل مى داده است.
حنظلة بن اسعد شبامى یكى از شخصیت هاى بزرگ شیعه، سخنورى توانا، فردى دلاور و قارى قرآن به شمار مى آمد. وى پسرى به نام ((على )) داشت كه در تاریخ از او یاد شده است.
به گفته ابومخنف: زمانى كه حسین (علیه السلام) وارد سرزمین كربلا شد، حنظله خدمت آن بزرگوار رسید و امام قبل از درگیرى، نامه اى را توسط وى به عمر سعد فرستاد.
روز دهم حضور امام شرفیاب شد و از او اجازه میدان خواست، در مقابل حضرت به میدان نبرد رفت و فریاد زد:
یَا قَوْمِ إِنِّی اءَخَافُ عَلَیْكُم مِّثْلَ یَوْمِ الاَْحْزَابِ # مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ # وَ یَا قَوْمِ إِنِّی اءَخَافُ عَلَیْكُمْ یَوْمَ التَّنَادِ # یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.(24)
((مردم! من بر شما از سرنوشت اقوام پیشین، بیمناكم و از عادتى مانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان آمدند، مى ترسم و خداوند جور و ستمى بر بندگانش نمى خواهد. مردم! من بر شما از روزى كه مردم یكدیگر را صدا مى زنند بیمناكم، روزى كه روى مى گردانید و گریزانید، ولى هیچ پناهگاهى در برابر عذاب خدا براى شما وجود ندارد و خداوند هر كس را گمراه سازد، از هدایت كننده اى برخوردار نیست.))
مردم! حسین را نكشید كه: فیسحتكم بعذاب و قد خاب من افترى.
((خداوند شما را با عذابى نابود مى سازد و هر كس (به خدا) دروغ و افترا ببندد، مأیوس و نومید خواهد شد.))
امام حسین (علیه السلام) فرمود:
یابن اسعد انهم قد استوجبونا العذاب حین ردوا علیك ما دعوتهم الیه من الحق، و نهضوا الیك لیستبیحوك و اصحابك، فكیف بهم الآن و قد قتلوا اخوانك الصالحین.
((اى پسر سعد! آن گاه كه این مردم را دعوت به حق كردى و سخنت را پذیرا نشدند، در حقیقت مستوجب عذاب الهى گشتند و كمر قتل تو و یارانت را بسته اند، تا چه رسد به این كه برادران شایسته شما را به شهادت رسانده اند)).
عرض كرد: فدایت شوم. آن چه فرمودید صحیح است! آیا اكنون وقت آن نرسیده به دیدار پروردگار خویش بشتابم و به برادران خویش ‍ بپیوندم؟
حضرت فرمود: رُح الى خیرٍ من الدنیا و ما فیها و الى مُلكٍ لا یُبلى.
((به سوى خیر دنیا و آن چه در آن است و ملك جاودان، رهسپار شو)).
حنظله عرضه داشت: درود بر تو اى اباعبدالله! صلوات و درود خدا بر تو و خاندانت، خداوند میان ما و شما در بهشت آشنایى حاصل فرماید.
امام (علیه السلام) فرمود: آمین، آمین و سپس حنظله شمشیر كشید و بر دشمن پیش تاخت، تا این كه وى را به محاصره در آورده و در میدان كارزار به شهادت رساندند، رضوان الله علیه.(25)
عبدالرحمن ارحبى
وى، عبدالرحمان بن عبدالله بن كدن بن ارحب بن دعام بن مالك بن معاویة بن صعب بن رومان بن بكیر همدانى ارحبى است. بنى ارحب تیره اى از قبیله همدانیان اند، عبدالرحمان، شخصیتى بارز، دلیر و بى باك بوده و یكى از تابعین به شمار مى آمده است.
سیره نویسان گفته اند: كوفیان، عبدالرحمان را به اتفاق قیس بن مسهر به مكه نزد امام حسین (علیه السلام) اعزام كردند. این دو تن نزدیك به پنجاه و سه (26) نامه با خود داشتند كه هر نامه متعلق به گروهى بود و دومین پیكهاى اعزامى به شمار مى آمدند؛ زیرا اعزام عبدالله بن سُبع و عبدالله بن وال در مرحله نخست واعزام قیس و عبدالرحمان، مرحله دوم و اعزام سعید بن عبدالله حنفى و هانى بن هانى سُبعى، سومین گروه اعزامى به شمار مى رفت.
راوى مى گوید: عبدالرحمان شب دوازدهم رمضان وارد مكه شد و در آن جا با سایر فرستادگان، دیدار نمود.
به نقل ابومخنف: هنگامى كه امام حسین (علیه السلام) مسلم را خواست و او را قبل از خود به كوفه اعزام نمود، قیس و عبدالرحمان و عمارة بن عبید(27) سلولى را نیز با وى همراه ساخت، بدین ترتیب، عبدالرحمان در زمره یكى از نیروهاى اعزامى قرار داشت كه بعدا خدمت امام (علیه السلام) بازگشت و در شمار یاران آن حضرت در آمد، تا روز دهم محرم فرا رسید، عبدالرحمان با مشاهده آن صحنه از امام (علیه السلام) اجازه میدان خواست، حضرت بدو رخصت داد، وى در حالى كه این رجز را مى خواند، شمشیر میان سپاه دشمن گذاشت.
صبرا على الاءسیاف و الاءسنة
صبرا علیها لدخول الجنة

یعنى: در برابر شمشیرها و نیزه ها صبر و شكیبایى خواهم كرد، صبرى در مقابل آن ها براى ورود به بهشت.
سپس همواره مبارزه مى كرد تا به فیض شهادت نایل آمد، رضوان الله علیه.

سه شنبه 19/10/1391 - 11:11
اهل بیت
شهداى همدانى و بردگان آنان (5)
سیف بن حارث بن سریع بن جابر همدانى جابرى و پسر عمویش مالك بن عبدالله
بنى جابر، تیره اى از همدانیان تشكیل مى دادند. سیف و مالك جابرى پسر عمو و برادران مادرى یكدیگر بوده اند. این دو بزرگوار به اتفاق شبیب غلامشان خدمت امام حسین (علیه السلام) رسیده به سپاه حضرت وارد و به او پیوستند.
گفته اند: این دو در روز دهم محرم زمانى كه بى كسى و تنهایى امام حسین (علیه السلام) را دیدند، گریه كنان حضور وى رسیدند. امام (علیه السلام) به آن ها فرمود: اءى ابنى اءخوىّ ما یبكیكما؟ فو الله انى لاءرجو إن تكونا بعد ساعة قریرى العین.
((اى پسران برادرم! چرا گریه مى كنید؟ به خدا سوگند! آرزومندم لحظاتى دیگر چشم تان روشن گردد.))
عرض كردند: خداوند جانمان را فدایت كند! نه، به خدا سوگند! ما براى خود گریه نمى كنیم، گریه ما بدین جهت است كه شما را در محاصره دشمن مى بینیم و بیش از جان خود چیزى براى دفاع از شما در دست نداریم.
حضرت فرمود: جزاكما الله یا ابنى اخوىّ عن وجدكما من ذلك و مواستكما ایاى احسن جزاء المتقین.(28)
((برادرزادگانم! خداوند در مورد اظهار علاقه و همراهى شما با من، بهترین پاداش پرهیزگاران را به شما عنایت فرماید)).
ابومخنف مى گوید: این دو، با امام (علیه السلام) در گفتگو بودند كه حنظلة بن اسعد پیش تاخت و به پند و موعظه سپاهیان دشمن پرداخت. او پس از پند و موعظه بر دشمن یورش برد و با همان كیفیتى كه قبلا یاد آور شدیم، به درجه شهادت رسید. سپس سیف بن مالك براى رفتن به میدان بر یكدیگر پیشى مى گرفتند، متوجه اباعبدالله (علیه السلام) شده و عرضه داشتند: السلام علیك یابن رسول الله! و امام (علیه السلام) فرمود: و علیكما السلام و رحمة الله و بركاته. سپس آن دو به اتفاق یكدیگر به نبرد پرداختند و یكى از آن ها از پشت سر، دیگرى را حمایت مى كرد تا سرانجام به فیض شهادت نایل آمدند.(29)
شبیب، غلام حارث بن سریع همدانى جابرى
این بزرگوار دلاور، مردى شجاع بود و به اتفاق سیف و مالك؛ فرزندان سُریع به كربلا آمد. ابن شهر آشوب مى گوید: شبیب در نخستین حمله اى كه قبل از ظهر روز دهم محرم (30) صورت گرفت و جمعى از یاران اباعبدالله (علیه السلام) در آن به شهادت رسیدند، شربت شهادت نوشید.
عمار دالانى
وى، ابوسلامه همدانى دالانى؛ عمار بن ابوسلامة بن عبدالله بن عمران بن راءس بن دالانبود و بنى دالان تیره اى از همدانیان را تشكیل مى دادند.
به گفته كلبى و ابن حجر: ابوسلامه، عمار از صحابه اى كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیده بود، به شمار مى آمده است.
ابوجعفر طبرى مى گوید: عمار دالانى، از یاران على (علیه السلام) و از مبارزانى بوده كه در جنگ هاى [جمل، صفین و نهروان] در ركاب حضرت جنگیده است. او همان كسى است كه در زمان حركت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ذى قار به بصره، از آن حضرت پرسید: اى امیرالمؤمنین! هرگاه با دشمن رویارو شدى با آن ها چگونه رفتار خواهى كرد؟
حضرت فرمود: ((آنان را به پرستش خدا و اطاعت او فرا مى خوانم، اگر پذیرا نشدند، با آنان خواهم جنگید)).
ابوسلامه عرضه داشت: بنابراین آن كس كه مردم را به پرستش خدا فرا میخواند شكست نخواهد خورد.
ابن حجر در ((اصابه)) گفته است: عمار، در سرزمین كربلا خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و در ركاب آن حضرت به درجه شهادت رسید.(31)
صاحب حدائق (32) و سروى (33) نقل كرده اند: وى (عمار) در نخستین حمله اى كه جمعى از یاران امام حسین (علیه السلام) در آن به شهادت رسیدند، به فیض شهادت نایل گشت.

حبشى بن قیس نَهمى
وى، حبشى بن قیس بن سلمة بن طریف بن ابان بن سلمة بن حارثة همدانى نهمى است و بنى نَهم، تیره اى از قبیله همدانیان را تشكیل مى دادند.
سلمه، جد حبشى از یاران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به شمار مى آمده و پسرش قیس اندكى، پیامبر را درك و مشاهده كرده بود و حبشى پسر قیس از جمله افرادى بوده كه در سرزمین كربلا حضور یافته و در زمان آرامش قبل از جنگ، خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شده است. به گفته ابن حجر: حبشى در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید.
ابوعمره، زیاد همدانى صائدى
وى، ابو عمره همدانى صائدى زیاد بن عریب بن حنظلة بن دارم بن عبدالله بن كعب، صائد بن شرحبیل بن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن خیرون بن عوف همدانى است.
بنى صائد تیره اى از همدانیان بوده اند.
به گفته طبقات نویسان: عریب پدر زیاد از یاران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و فرزندش ابوعمره نیز اندكى حضرت را درك كرده بوده، وى دلاورمردى پارسا، و در عبادت و نیایش، شهره بوده است. صاحب ((اصابه)) مى گوید: ابوعمره در كربلا حضور یافت و در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید.(34)
ابن نما، از مهران كاهلى غلام آنان روایت كرده كه گفت: من همره امام حسین (علیه السلام) در كربلا حضور داشتم، مردى را دیدم كه به شدت مبارزه مى كرد و هرگاه بر عده اى یورش مى برد، همه را پراكنده مى ساخت و سپس نزد امام حسین (علیه السلام) باز مى گشت و بدان حضرت عرضه مى داشت:
ابشر هُدیت الرُشد یابن احمدا

فى جنة الفردوس تَعلوا صَعدا

یعنى: اى فرزند رسول خدا! تو را مژده باد كه همه را به هدایت رهنمون گشتى و در بهشت برین در بهترین جایگاه قرار دادى.
راوى مى گوید: پرسیدم: این فرد كیست؟ او را ابوعمره حنظلى (35) معرفى كردند. عامر بن نهشل مردى از تیره تیم اللات بن (36) ثعلبه، با او درگیر شد و وى را به شهادت رساند و سر او را از تن جدا ساخت. به گفته ابن نما: ابوعمره، اهل نیایش و شب زنده دارى بوده است.(37)
سوار بن منعم بن حابس بن ابوعمیر بن نَهم همدانى نهدى (38)
او، از جمله كسانى بوده كه قبل از آغاز نبرد، حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و در نخستین حمله، به مبارزه پرداخت و زخمى شد و از اسب به زمین افتاد.
در حدائق الوردیة مى گوید: سوّار بن منعم، تا زمانى كه از اسب به زیر افتاد، مبارزه نمود، او را اسیر كرده نزد عمر سعد بردند. وى خواست او را به قتل برساند، قبیله اش واسطه شدند، با همان جراحات نزد آنان باقى ماند و شش ‍ ماه بعد به شهادت رسید.(39)
به گفته برخى تاریخ نگاران: وى در اسارت ماند تا به شهادت نایل شد و وساطت نزدیكان او صرفا براى رهایى او از كشتن صورت گرفت و عبارتى كه از حضرت در زیارت ناحیه مقدسه آمده، حاكى از همین معناست؛ آن جا كه فرمود:
السلام على الجریح الماءسور، سوّار بن ابى عمیر النَهمى كه مى توان این عبارت را بر اسارت وى در همان آغاز نبرد، حمل نمود.
عمرو بن عبدالله همدانى جندعى
بنى جندُع از همدانیان به شمار مى آمدند. عمرو جنادعى از جمله افرادى بود كه قبل از آغاز جنگ در كربلا خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و در كنار آن حضرت ماند.
در حدائق گفته است: وى در ركاب اباعبدالله (علیه السلام) مبارزه كرد و در اثر زخم كارى كه از ناحیه سر بر او وارد شده بود، از اسب به زمین افتاد و هنوز رمقى در بدن داشت كه مردان قبیله اش وى را از صحنه بیرون بردند و در اثر آن ضربت، یك سال تمام در بستر قرار داشت و سرانجام به شهادت رسید.(40)
و عبارتى كه در زیارت ناحیه مقدسه ذكر شده گواه بر همین معناست، آن جا كه فرمود: السلام على الجَریح المُرتَث عَمرو الجندُعى.
---------------------------------------------
1-شیخ طوسى او را از یاران حسین (علیه السلام) قلمداد كرده و گفته است: عمرو بن عبدالله انصارى داراى كنیه ((ابوثمامه)) است. (رجال: 103، شماره 1016).
2-ارشاد: 2 / 46؛ اخبار الطوال: 238.
3-طبرى، تاریخ: 13 / 311؛ ارشاد: 2 / 85.
4-طبرى، تاریخ: 3 / 316.
5-به شرح حال در تهذیب الكمال: 22 / 102، شماره 4400 مراجعه شود.
6-ر. ك: تاریخ طبرى: 3 / 307.
7-طبرى، تاریخ: 3/ 318 (با اندكى تفاوت)؛ كامل: 4 / 60.
8-آل عمران / 178 - 179.
9-در ارشاد: 2 / 95 آمده: مردى از آن سواران كه ((عبدالله بن سمیر)) نامیده مى شد، آیه را شنید.
10-در نسخه اصلى، ((ابو جرب)) است.
11-در نسخه اصلى ((لوزان)) آمده است.
12-در كامل: 4 / 67 به جاى خواهرش، ((همسرش)) آمده است.
13-طبرى، تاریخ: 3 / 323 (با اندك تفاوتى در نقل) در مجمع الشعراء: 345 گفته است: كعب بن جابر عبدى در اردوگاه عبیدالله بن زیاد، شاهد شهادت حسین بن على (علیه السلام) بود و گفت: سلى تخبرى عنى....
14-شیخ طوسى در رجال: 103، شماره 1019 وى را از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده است.
15-طبرى، تاریخ: 3/ 279.
16-طبرى، تاریخ: 3/ 290.
17-همان: 3 / 329.
18-طبرى، تاریخ: 3 / 329.
19-طبرى، تاریخ: 3 / 329.
20-شیخ طوسى در رجال خود: 101، شماره 993 او را از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده است.
21-حدائق الوردیه: 122.
22-طبرى، تاریخ: 3 / 329. شیخ مفید مى گوید: پس از او شوذب آزاد شده شاكر به میدان تاخت و عرضه داشت السلام علیك یا اباعبدالله و رحمة الله و بركاته، استودعك الله و استرعیك. سپس به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.
23-شیخ طوسى در رجال: 100، شماره 977 او را از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده است. وى منسوب به ((شبام)) است و در برخى كتب به اشتباه ((شامى))، منسوب به شام آمده است.
24-سوره غافر: 30 - 33.
25-طبرى، تاریخ: 3 / 329؛ كامل: 4 / 72؛ ارشاد: 2 / 105؛ لهوف: 144.
26-اخبار الطوال: 229.
27-همان.
28-كامل: 4 / 72.
29-طبرى، تاریخ: 3/ 328، به مثیر الاحزان: 66 مراجعه شود.
30-به مستدركات علم الرجال الحدیث: 4 / 199 مراجعه شود، در آن آمده است كه: ((شبیب))، از یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله و سلم بوده است.
31-اصابه 5 / 113.
32-در حدائق الوردیة: 122 عمار بن ابوسلامه غالانى آمده است.
33-مناقب: 4 / 113.
34-مامقانى گفته است: وى در كربلا حضور یافت و مبارزه اى سخت انجام داد تا این كه در ركاب حسین (علیه السلام) به شهادت رسید. (تنقیح المقال: 1 / 456).
35-در نسخه اصلى ((نهشلى)) آمده است.
36-در نسخه اصلى، ((من)) به جاى ((بن)) وارد شده است.
37-مثیر الاحزان: 57.
38-شیخ طوسى در رجال: 101، شماره 989، او را از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده است.
39-در حدائق: 122 آمده كه ((سوّار بن حمیر جابرى)) از قبیله همدان، شش ماه پس از زخمى شدن به شهادت رسید.
40-در همین منبع آمده است: ((عمرو بن عبدالله جندُعى)) یك سال پس از زخم برداشتن به شهادت رسید.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى

سه شنبه 19/10/1391 - 11:11
اهل بیت
شهداى مذحجى(1)

هانى بن عروه مرادى
وى، ابو یحیى مذحجى مرادى غطیفى، هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد یغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطیف بن مراد بن مذحج و مانند پدر خود عروه، یكى از یاران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و پیرى سالخورده بود. او و پدرش از شخصیت هاى به نام شیعه تلقى مى شدند. هانى در جنگ هاى سه گانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) (جمل، صفین و نهران) در ركاب آن حضرت حضور داشت و در روز جمل، این رجز را زمزمه مى كرد:
یا لك حربا حثُّها جِمالُها

یقودها لنقصها ضُلّالها

هذا على حولُه اقیالُها
یعنى: جنگى كه سواران جمل [عایشه] آتش آن را دامن مى زدند، و گمراهان، آن را هدایت مى كردند و اكنون این على است كه قهرمانان جنگاور، پیرامونش را گرفته اند.
ابن سعد در طبقات مى گوید: روزى كه هانى به شهادت رسید، نود و چند سال از عمر شریف او مى گذشت و برخى سن او را 83 سال (1) ذكر كرده اند. او با كمك عصایى نوك فلزى راه مى رفت و این همان عصایى بود كه ابن زیاد وى را با آن كتك زد.
مسعودى در مروج الذهب روایت كرده كه: هانى، بزرگ قبیله مراد و رئیس ‍ آن به شمار مى آمد و هرگاه سوار بر مركب مى شد، چهار هزار تن سواره نظام زره پوش و هشت هزار تن پیاده در ركابش حاضر بودند و اگر هم پیمانان وى از قبیله كنده به او مى پیوستند، تعدادشان به سى هزار سواره نظام زره پوش ‍ مى رسید.(2)
مبرد در كامل و دیگران در كتب دیگر آورده اند كه: عروه، به اتفاق حجر بن عدى كه معاویه در صدد كشتن او بود، از شهر خارج شد و زیاد بن ابیه او را نزد معاویه وساطت كرد هانى به كثیر بن شهاب مذحجى كه در آمد خراسان را حیف و میل كرده و از آن سامان گریخته بود، پناه داد. معاویه به جستجوى وى پرداخت و او نزد هانى مخفى شد، از همین رو، معاویه با خود عهد كرد هانى را به قتل برساند.
روزى هانى وارد مجلس معاویه شد، معاویه او را نمى شناخت، زمانى كه مردم برخاستند، هانى از جاى خود حركت نكرد، معاویه سبب قضیه را جویا شد، وى گفت: من هانى بن عروه هستم كه در كنار تو قرار دارم. معاویه بدو گفت: امروز، روزى نیست كه پدرت در آن، این اشعار را زمزمه مى كرد:
ارجل جُمتى و اجر ذیلى

و تحمى شُكتى افق كمیت

امشى (3) فى سراة بنى غطیف

اذا ما سامنى ضیم ابیت

یعنى: موهاى سرم را شانه مى زنم و لباس بلندم را بر زمین مى كشم و اگر كسى در مورد من قصد سویى داشته باشد، افقى خونین مرا حمایت مى كند. میان جنگاوران سرتا پا مسلح غطیف، گام بر مى دارم و اگر جور و ستمى متوجه ام شود، زیر بار نخواهم رفت.
هانى در پاسخ معاویه گفت: من اكنون از آن روز قدرتمندترم.
معاویه گفت: چگونه؟
هانى گفت: به واسطه اسلام.
معاویه گفت: كثیر كجاست؟
گفت: نزد من در اردوگاهت.
گفت: برخى از آن چه را حیف و میل كرده از او بستان و بخشى را به او ببخش.
طبرى گفته است: وقتى مَعقل جاسوس ابن زیاد ماجراى شریك بن اعور و حضور مسلم را نزد هانى به عبیدالله گزارش داد، ابن زیاد در پى هانى فرستاد. هانى نزد وى آمد و تصور نمى كرد عبیدالله او را به قتل مى رساند، بر او وارد شد و ابن زیاد [با یادآورى این ضرب المثل] بدو گفت:
((این احمق، با پاى خود به استقبال مرگ آمده است)).
هانى گفت: اى امیر! منظورت از این سخن چیست؟
عبیدالله از ماجراهایى كه در خانه وى رخ داده بود، جویا شد و او همه را انكار مى كرد، معقل را نزدش حاضر كرد، تا چشم هانى به معقل افتاد، او را شناخت و دانست كه وى جاسوس عبیدالله بوده است، از این رو، به آن ماجراها اعتراف كرد و به ابن زیاد گفت: فرد مسلمانى بر من وارد شده، آیا او را از خانه ام بیرون كنم؟
ابن زیاد گفت: آیا در ارتباط با خدمتى كه پدرم زیاد، در حق پدرت انجام داد و او را از شر معاویه حفظ كرد من بر تو حقى ندارم؟
هانى گفت: چه مى شود تو نیز بر من حقى داشته باشى و از میهمانى كه بر من وارد شده در گذرى؟ و من عهده دار مى شوم او را از شهر بیرون كنم، ابن زیاد با تازیانه اش استخوان بینى هانى را شكست و فرمان داد او را به زندان بیفكنند.(4)
ابومخنف روایت كرده: زمانى كه معقل ماجراى هانى را به ابن زیاد اطلاع داد، وى محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه را نزد هانى فرستاد و بدانان گفت : هانى را با آرامش خاطر نزد وى حاضر كنند.
گفتند: مگر كارى انجام داده؟
گفت: خیر، این دو تن، روز جمعه، هانى را در حالى كه گیسوانش را شانه زده بود، آورده و بر ابن زیاد وارد شد.
عبیدالله رو به هانى كرد و گفت: آیا نمى دانى كه پدرم همه شیعیان را به جز پدر تو، از دم تیغ گذراند و با تو نیك رفتار كرد و كتبا سفارش تو را به فرمانرواى كوفه نمود؟ آیا پاداش من این است كه دشمن جانم را در خانه خود مخفى كنم؟! و بدین ترتیب، آن چه را شریك بن اعور از مسلم درخواست كرده و مسلم نپذیرفته بود، به هانى اطلاع داد.
هانى گفت: من چنین كارى نكرده ام. ابن زیاد، جاسوس خود را حاضر كرد. وقتى هانى او را دید، ماجرا برایش روشن شد و گفت: اى امیر! قضیه همانگونه است كه به تو رسیده است. حقى را كه بر من دارى ضایع نمى سازم، ما به تو و خانواده ات كارى نداریم و شما در امان هستید، هر كجا دوست دارى برو. عبیدالله روى زانو نشست و مهران بالاى سر هانى ایستاده بود، عصایى با نوك فلزى در دست هانى قرار داشت كه بر آن تكیه زده بود.
مهران به عبیدالله گفت: چه ذلت و خوارى؟ آیا این شخص (هانى) به تو و خانواده ات امان مى دهد؟!
عبیدالله گفت: او را بگیر. مهران گیسوان دو طرف سر او را گرفت و سرش را پایین كشید. عبیدالله با عصا بر صورت هانى كوبید، نوك فلزى عصا خارج شد و به دیوان برخورد و ابن زیاد همچنان عصا را بر صورت هانى مى زد تا بینى و پیشانى او را شكست. مردم صداى داد و فریاد آن ها را شنیدند. مذحجیان دارالاماره را به محاصره در آوردند. شریح قاضى نزد مردم رفت و گفت: حادثه اى براى هانى رخ نداده، امیر او را به زندان افكنده و وى زنده است.
مردم گفتند: اگر او را زندانى كرده باشد، مهم نیست. در این هنگام هواداران مسلم بن عقیل از راه رسیده و دارالاماره را محاصره كردند، ولى همان گونه كه گذشت، عوامل عبیدالله، آن ها را پراكنده ساختند.(5)
هانى را تا زمان دستگیرى مسلم، نزد عبیدالله نگاه داشتند، سپس عبیدالله هر دو را به شهادت رساند و فرمان داد جنازه هاى آنان را در بازارها روى زمین بكشند.
عبیدالله بن زبیر اسدى در این باره مى گوید:
اذا كنت لا تدرین ما الموت فانظرى

الى هانى بالسوق و ابن عقیل

الى بطل قد هشم السیف وجهه

و آخر یهوى من طمار قتیل

ترى جسدا قد غیر الموت لونه

و نضح دم قد سال كل مسیل

ایركب اسماء الهمالیج آمنا

و قد طلبته مذحج بذحول

تطیف حوالیه مراد و كلهم

على رقبة من سائل و مسول
یعنى: اگر نمى دانى مرگ چیست، به جسد هانى و مسلم بن عقیل در میان بازارها بنگر. به پهلوانى كه شمشیر، چهره اش را در هم شكست و به آن دیگرى كه پیكرش از فراز قصر فرو افتاد.
پیكر بى سرى را خواهى دید كه مرگ، رنگ رخسارش را دگرگون ساخته و خون هایى كه از بدنش چون سیل روان گشته است. آیا اسماء پسر خارجه آسوده خاطر و آزادانه بر زین اسب ها سوار شود با این كه قبیله مذحج، خونهایى را از او خواهانند.
قبیله مراد، به دور اسماء گردش كردند و مراقب و چشم به راه اویند، و از یكدیگر پرسش مى كنند و در جستجوى او هستند.
هانى، روز ترویه سال 60 همراه با مسلم بن عقیل به شهادت رسید و آن گونه كه بیان شد، مسلم توسط بكیر بن حمران شربت شهادت نوشید و پیكر او را از بلنداى دارالاماره به زیر افكند. و هانى را دست بسته به بازار گوسفندفروشان بردند كه فریاد وامذحجا! سر مى داد و مى گفت: امروز از مذحجیان یار و یاورى ندارم! مذحجیان كجایند به دادم برسند؟ هنگامى كه دید كسى او را یارى نمى كند، دست خود را محكم كشید و آن را گشود و گفت: آیا یك عصا و كارد و سنگى نیز وجود ندارد تا انسان از خود دفاع كند. ماءموران از هر طرف بر سرش ریختند و دست هاى او را محكم بستند، آن گاه بدو گفته شد: گردنت را دراز كن.
هانى در پاسخ گفت: در این خصوص اهل سخاوت نیستم و شما را بر كشتن خود یارى نخواهم كرد. رشید ترك غلام عبیدالله، ضربه اى بر هانى وارد ساخت، ولى كارگر نیفتاد. هانى گفت: بازگشتگاه همه ما نزد خداست، پروردگارا! به سوى رحمت و رضوان تو روانه ام. غلام با ضربتى دیگر وى را به شهادت رساند و چنان كه یاد آور شدیم، سپس عبیدالله فرمان داد سرهاى آن دو بزرگوار را توسط هانى وادعى و زبیر تمیمى، به دربار یزید ببرند.
به گفته سیره نویسان: زمانى كه خبر شهادت هانى و مسلم به امام حسین (علیه السلام) رسید، حضرت مكرر مى فرمود: رحمة الله علیهما و سپس اشك از دیدگان مباركش جارى شد.
طبرى گفته است: روز نبرد ((خازر))(6) كه فرارسید، عبدالرحمان بن حصین مرادى، نگاهى به ((رشید ترك)) انداخت و گفت: خدا مرا بكشد اگر دستم به او برسد و او را به قتل نرسانم و یا در این راه كشته شوم! لذا با نیزه بر او حمله ور شد و ضربه اى كارى بر او نواخت و او را به هلاكت رساند و به جایگاه خود بازگشت.(7)
سه شنبه 19/10/1391 - 11:10
اهل بیت
شهداى مذحجى(2)
جنادة بن حارث مذحجى مرادى سلمانى (8) كوفى (9)
وى، از شخصیت هاى معروف شیعه و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى آمد و نخست همراه مسلم دست به قیام زد ولى زمانى كه پراكنده شدن مردم را ملاحظه كرد، به اتفاق عمرو بن خالد صیداوى و جمعى دیگر، به سوى امام حسین (علیه السلام) رهسپار گردید، اما حر از پیوستن آنان به امام (علیه السلام) جلوگیرى به عمل آورد و سپس امام (علیه السلام) آنان را به سوى خود آورد. با فرا رسیدن روز عاشورا، این افراد به میدان جنگ شتافتند و تا قلب سپاهیان كوفه پیش رفتند به گونه اى كه سپاه دشمن آنان را به محاصره در آوردند. امام حسین (علیه السلام) برادرش عباس (علیه السلام) را به یارى آنان فرستاد، آن بزرگوار بدان ها رسید و آنان را از چنگ دشمن رهانید ولى حاضر نشدند سالم از میدان برگردند و نظاره گر حمله دشمن باشند. از این رو، بسان شیرانى خشمگین با دشمن به مبارزه پرداختند تا این كه همگى در یك مكان به فیض شهادت نایل آمدند.

واضح ترك؛ غلام حارث مذحجى سلمانى (10)

وى، برده اى از نژاد ترك و فردى دلیر و قارى قرآن و غلام حارث سلمانى بود. آن گونه كه صاحب حدائق (11) الوردیة گفته است: او به اتفاق جنادة بن حارث حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد، به گمانم واضح همان فردى است كه به گفته مقاتل، روز عاشورا در حالى كه این رجز را مى خواند، شمشیر به دست و پیاده به جنگ با دشمن پرداخت:
البحر من ضربى و طعنى یصطلى

و الجو من عثیر نقعى یمتلى

اذا حسامى فى یمینى ینجلى

ینشق قلب الحاسد المبجّلى

یعنى: دریا از ضربات شمشیر و نیزه ام متلاطم و فضا از تیر و پیكانم پر مى شود. آن گاه كه دست و شمشیرم به حركت در آید، قلب حسود از بیم مى شكافد.
گفته اند: واضح كه در آستانه شهادت قرار گرفت، یارى و كمك خواست. امام حسین (علیه السلام) خود را به سرعت بالین وى رساند و در آخرین لحظات، او را در آغوش گرفت، واضح عرضه داشت من كجا و فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) كجا كه صورت به صورتم بنهدو سپس ‍ روحش به آسمان ها پر كشید، رضوان الله علیه.(12)

مجمّع بن عبدالله عائذى (13)
وى، مجمع بن عبدالله بن مجمع بن مالك بن ایاس بن عبد مناد بن عبیدالله بن سعد العشیرة مذحجى عائذى است.
به گفته نسب شناسان و طبقه دانان: عبدالله بن مجمع عائذى، از یاران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به شمار مى آمد و فرزندش مجمع از تابعین و یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) تلقى مى شد.
مجمع و فرزند یادشده اش به اتفاق عمرو بن خالد صیداوى، حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شدند و حر از پیوستن آنان به حضرت جلوگیرى كرد و همان گونه كه قبلا یاد آور شدیم، امام (علیه السلام) آنان را به سوى خود آورد.
بنابه نقل ابومخنف: زمانى كه حر از ورود مجمع و فرزندش و عمرو و جناده جلوگیرى به عمل آورد، امام حسین (علیه السلام) آنان را از دست حر، رها و به سوى خود آورد و از آنان حمایت نمود و وضعیت مردم كوفه را از آنان جویا شد و فرمود:
اخبرونى خبر الناس ورائكم؟؛ ((از مردم دیار خود چه خبر دارید؟)).
مجمع بن عبدالله عرضه داشت: بزرگان و سران قبایل كوفه به عالى ترین و سنگین ترین رشوه ها از سوى ابن زیاد نایل گردیده و انبان هاى خود را پر كرده اند و بر ضد شما یكدستند، ولى افراد دیگر دلشان با شما و شمشیرشان بر ضد شماست.
امام (علیه السلام) پرسید: اخبرنى فهل لك علمبرسولى الیكم؟؛ ((آیا از فرستاده ام به سویتان اطلاعى ندارى؟)).
عرض كرد: فرستاده شما كیست؟ فرمود: ((قیس بن مسهر)) عرضه داشت: آرى، اطلاع دارم؛ حصین بن تمیم (14) او را دستگیر كرد تا آخر ماجرایى كه در شرح حال قیس بیان شد.
سیره نگاران و مقتل نویسان آورده اند: مجمع به همراه عمرو بن خالد و یاران شان همانگونه كه قبلا در حالات عمرو و جناده گذشت، در روز دهم محرم، یك جا به فیض شهادت نایل آمدند و در شرح حال عائذ نیز، بدان خواهیم پرداخت.
عائذ بن مجمع بن عبدالله مذحجى عائذى
عائذ بن مجمع، به اتفاق پدرش به سوى امام حسین (علیه السلام) حركت كردند، بین راه به آن حضرت برخوردند، ولى حر، مانع پیوستن آن ها به امام (علیه السلام) شد و همانگونه كه گذشت، حضرت با حمایت از آنان، آن ها را از دست حر رها ساخت.
سیره نویسان، این افراد را چهار تن به نام هاى: عمرو بن خالد، جناده، مجمع و پسرش و واضح ترك؛ غلام حارث و سعد، غلام عمرو بن خالد دانسته اند، اما گویى واضح و سعد و نیز طرماح بن عدى، راهنماى آنان را به شمار نیاورده اند.
صاحب حدائق الوردیة گفته است: عائذ در نخستین حمله، به شهادت رسید.(15)
دیگران گفته اند: وى همراه پدرش، یك جا به شهادت رسیدند، چنان كه گذشت ولى آن گونه كه قبلا یاد آور شدیم، این حادثه قبل از حمله نخست، در آغاز جنگ، رخ داده است.

سه شنبه 19/10/1391 - 11:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته