• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3889روز قبل
اهل بیت
یاران متفرقه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) (1)

جبلة بن على شیبانى
وى، یكى از دلاور مردان كوفى بود كه نخست با مسلم (علیه السلام) دست به قیام زد و سپس به امام حسین (علیه السلام) پیوست و همه سیره نویسان از او یاد كرده اند.
صاحب حدائق (1) مى گوید: جبله در كربلا در كتاب امام حسین (علیه السلام) به فیض شهادت نایل گشت. و سروى، شهادت وى را در نخستین (2) حمله دانسته است.
قعنب بن عمر نمرى
او از شیعیان مقیم بصره بود و به اتفاق حجاج سعدى نزد امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و بدان حضرت پیوست و در كربلا در ركاب آن بزرگوار مبارزه كرد تا به فیض شهادت نایل آمد. صاحب حدائق (3) از او یاد كرده است و در زیارت ناحیه مقدسه از او ذكرى به میان آمده و به روان او درود فرستاده شده است.
سعید بن عبدالله حنفى (4)
وى، از بزرگان و دلاورمردان و نیایشگران شیعه در كوفه به شمار مى رفت.
سیره نویسان گفته اند: زمانى كه خبر هلاكت معاویه به كوفه رسید، شیعیان گرد هم آمده خدمت امام حسین (علیه السلام) نامه نگارى مى كردند و آن نامه ها را نخست توسط عبدالله بن وال و عبدالله بن سُبع و نامه هاى بعدى را توسط قیس بن مسهر و عبدالرحمان بن عبدالله و مرحله سوم با سعید بن عبدالله حنفى و هانى بن هانى، خدمت امام (علیه السلام) ارسال نمودند. نامه اى كه توسط سعید بن عبدالله فرستاده شد، از ناحیه شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عرزة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر و مضمون آن چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
((اما بعد: باغ و بستان هاى ما سرسبز، میوه ها رسیده و نهرها لبریز گشته است. اگر تمایل دارید به لشكریان سازمان یافته خویش ‍ بپیوندند)).(5)
امام (علیه السلام)، هانى و سعید را با نامه اى كه بدین مضمون در پاسخ افراد یاد شده مرقوم فرموده بود، از مكه به كوفه بازگرداند.
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد: فان سعیدا و هانیا قَدِما علىّ بكتبكم، و كانا آخر مَن قَدم علىّ مِن رسلكم، و قد فهمتُ كل اَلَّذِى اقتصصتم و ذكرتم، و مقالة جُلّكم إنه لیس ‍ علینا امام، فاءقبل لعل الله إن یجمعنا بك على الهدى و الحق.
و قد بعثت الیك اءخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بیتى، مسلم بن عقیل و اءمرته إن یكتب الىّ بحالكم و امركم و راءیكم، فان بعث الىّ إنه قد اجمع راءى ملئكم وذوى الفضل و الحجى منكم، على مثل ما قدمت به علىِّ رسلكم، و قراءتُ فى كتبكم، اقدم و شیكا إنْ شاء الله. فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله، والسلام.(6)
((اما بعد: آخرین نامه شما توسط هانى و سعید به دستم رسید و من به آن چه شما در نامه هاى خود تذكر و توضیح داده بودید، پى بردم و در خواست بیش تر شما در این نامه ها این بود كه ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسیله تو ما را به سوى حق رهنمون گردد.
اكنون، من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خاندانم را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزدیك آشنا شده و نتیجه را به من اطلاع دهد - اگر خواسته اكثریت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان باشد كه در نامه هاى شما منعكس گردیده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نیز انشاء الله به زودى به سوى شما حركت خواهم كرد و السلام.))
سپس این دو تن (سعید و هانى) را قبل از مسلم و همانگونه كه قبلا یاد آور شدیم، مسلم را به اتفاق قیس و عبدالرحمان پس از این دو، اعزام نمود.
ابوجعفر طبرى مى گوید: زمانى كه مسلم وارد كوفه شد و در منزل مختار فرود آمد، عابس و حبیب - چنانچه قبلا گذشت - (7) با مردم سخن گفتند و پس از آن دو، سعید بن عبدالله حنفى به پا خاست و سوگند خورد كه تصمیم گكرفته به یارى حسین (علیه السلام) برخیزد و در راه آن بزرگوار، جان نثارى كند. آن گاه مسلم (علیه السلام) نامه اى را توسط وى خدمت امام حسین (علیه السلام) ارسال كرد و سعید در ملازمت امام باقى ماند، تا این كه در ركاب آن حضرت به شهادت رسید.
به گفته ابومخنف: امام حسین (علیه السلام) در شب دهم محرم براى یاران خود خطابه اى ایراد كرد و فرمود: و هذا اللیل قد غشیكم... نخست اعضاى خاندان او به پا خاستند و سخن گفتند كه قبلا یاد آورى شد. سپس سعید بن عبدالله برخاست و گفت: به خدا سوگند! ما دست از یارى تو بر نخواهیم داشت تا در پیشگاه خداوند ثابت كنیم كه حق پیامبر را درباره تو مراعات كرده ایم. به خدا! اگر بدانم هفتاد بار كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را بر باد مى دهند، باز هم هرگز دست از یارى تو بر نخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن به یارى ات مى شتابم، در صورتى كه مى دانم تنها یك بار كشته مى شوم، و پس از آن، نعمت بى پایان خدا نصیبم خواهد شد.(8)
پس از سعید، زهیر به پا خاست و آن گونه كه گذشت، به ایراد سخن پرداخت.
ابومخنف روایت كرده: هنگامى كه امام حسین (علیه السلام) ظهر روز عاشورا نماز خوف به جا آورد، نبرد تا بعد از ظهر ادامه یافت و شدت گرفت، زمانى كه امام در جایگاه خود ایستاده بود و سپاهیان دشمن به آن حضرت نزدیك شدند، سعید بن عبدالله حنفى مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید. وى كه پیش روى حضرت قرار داشت، با صورت و سینه و دست و پهلوها، تیرها را از وجود مقدس امام حسین (علیه السلام) به گونه اى دفع مى كرد كه هیچ یك از آن تیرها به وجود نازنین اباعبدالله اصابت نكرد و حنفى نقش بر زمین شد(9) و مى گفت: خدایا! همانگونه كه قوم عاد و ثمود را لعنت كردى، اینان (سپاه دشمن) را مورد لعن خویش قرار ده، خدایا! سلام و درود مرا به پیامبرت برسان و درد و رنجى را كه در اثر زخم هاى بدنم تحمل نمودم به آن حضرت ابلاغ فرما؛ زیرا من در یارى پیامبرت خواستار دست یابى به پاداش تواءم.
سپس رو به امام حسین (علیه السلام) كرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! آیا به پیمان خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: نعم، انت امامى فى الجنة؛ ((آرى؛ تو در بهشت، پیشاپیش من قرار دارى)) و سپس روح پاكش به آسمان ها پر كشید.
عبیدالله بن عمرو كندى بدى، درباره او گفته است:
سعید بن عبدالله لا تنسینه

و لا الحر اذ آسى زهیرا على قسر

فلو وقفت صم الجبال مكانهم

لمارت على سهل و دكّت على وعر

فمن قائم یستعرض النبل وجهه

و من مقدم یلقى الاءسنة بالصدر
یعنى: ((سعید بن عبدالله و نیز حُر را كه در سختى ها با زهیر همكارى كرد فراموش مكن. اگر كوه هاى سخت به جاى اینان قرار داشتند، بر پهن دشتان فرو مى ریختند و در دره ها سقوط مى كردند. او ایستاده بود و تیرها صورتش ‍ را نشانه مى رفت و نیزه ها سینه اش را مى شكافت)).
سه شنبه 19/10/1391 - 11:42
اهل بیت
یاران متفرقه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) (2)
فرازهایى سودمند، در مورد یاران حسین (علیه السلام)
الف - شیخ مفید در ارشاد گفته است: زمانى كه ابن سعد، سرهاى مقدس و اسرا را حركت داد و پیكرهاى پاك شهدا را روى زمین به حال خود رها ساخت، جمعى از قبیله بنى اسد كه در غاضریه سكونت داشتند، خود را به پیكرهاى پاك حسین (علیه السلام) و یارانش رساندند، بر آن ها نماز خوانده و آن ها را به خاك سپردند.
پیكر امام مطهر؛ امام حسین (علیه السلام) را در محلى كه هم اكنون مرقد شریف آن بزرگوار است و فرزندش على اكبر را پایین پاى پدر، به خاك سپردند و با جمع آورى پیكر شهداى خاندان حسین (علیه السلام) و یارانى كه در ركاب آن حضرت به فیض شهادت نایل آمده بودند، آنان را در یك قبر سمت پایین پاى امام (علیه السلام) مدفون ساختند.
بدن مطهر عباس بن على (علیه السلام) را در محل شهادت وى، در مسیر غاضریه كه اكنون (10) قبر شریف آن بزرگوار واقع است، به خاك سپردند.
دسته اى دیگر گفته اند: به دلیل این كه پیكر مطهر عباس (علیه السلام) قطعه قطعه شده بود، قادر به حمل آن نشدند، از این رو، در محل شهادتش به خاك سپرده شد؛ چنان كه امام حسین (علیه السلام) نیز به همین دلیل بدن شریف وى را مانند پیكر سایر شهدا به خیمه حمل نكرد.
بنى اسد، پیكر حبیب را با توجه به مقام و منزلتش، بالاى سر حسین (علیه السلام) در محلى كه اكنون قبر شریف اوست، دفن كردند. بنى تمیم بدن حر بن یزید ریاحى را نیز با عنایت به مقام و رتبه وى در فاصله یك میلى مرقد اباعبدالله الحسین (علیه السلام) جایى كه اكنون قبر اوست، مدفون نمودند.
شنیده ام این قضیه، موجب شگفتى یكى از پادشاهان شیعه شد و قبر حبیب و حر را نبش كردند، بدن حبیب را با همان مشخصاتى كه در كتب، از آن یاد شده بود، یافتند. و حر را نیز با همان اوصاف مشاهده كردند سر مقدس وى از پیكر جدا نشده بود و دستمالى بر آن بسته شده بود كه پادشاه آن را باز كرد تا جهت تبرك نگاه دارد، ناگاه خون از پیشانى مبارك حر جارى گشت.
وى دستمال را به همان صورت، بست و دستور داد دو ضریح بر قبر آنان ساختند. اگر این خبر مقرون به صحت باشد، احتمالا بنى تمیم با توجه به موقعیت حر و قدرت و توان خود، از جدا كردن سر مقدس حر جلوگیرى به عمل آورده اند.
ب - سرهای مطهر همه دل دادگان و یاران حسین (علیه السلام) پس از شهادت آنان در كربلا، از پیكر جدا و همراه با اسیران [به كوفه و شام] حمل شد؛ جز سر مقدس عبدالله بن حسین، كودك شیرخوار آن حضرت كه امام (علیه السلام) پس از شهادت او، با نوك شمشیر خود برایش قبرى حفر كرد و بدن عزیزش را به خاك سپرد. و نیز سر سرافراز حر ریاحى كه بنى تمیم از جدا كردن آن جلوگیرى كردند و جسم شریفش را از سایر شهدا دور ساختند و همانگونه كه ملاحظه كردید، یكى از پادشاهان، به نبش قبر وى پرداخت و سرش را با دستمال بسته، مشاهده كرد.
در غیر سرزمین كربلا سر مقدس حضرت مسلم بن عقیل و هانى بن عروه كه در كوفه به شهادت رسیدند، از پیكرشان جدا و همانگونه كه پى بردید، قبل از ماجراى كربلا، به شام فرستاده شدند.
ج - غیر از افراد خاندان ابوطالب، یارانى كه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را همراهى مى كردند و یا رهسپار كوى آن بزرگوار شده بودند، خانواده هاى خود را همراه نداشتند؛ زیرا كسانى كه از مدینه با حضرت آمده بودند به جهت بیم از دشمن، براى خانواده خود احساس امنیت نمى كردند و آنان كه در مسیر راه و در كربلا حضور آن بزرگوار شرفیاب شدند، از ترس دشمن، به طور پنهانى خود را به حضرت رسانده بودند. تنها سه تن از یاران امام (علیه السلام) به اتفاق خانواده هاى خود خدمت حضرت رسیده بودند:
1 - جنادة بن حرث سلمانى: وى با خانواده خویش حضور یافت و خود به امام پیوست و خانواده اش را به خانواده امام (علیه السلام) ملحق گرداند. پس ‍ از شهادت جناده همسرش به فرزند او عمر فرمان داد به یارى امام حسین (علیه السلام) بشتابد. عمر نزد امام آمد و از آن حضرت اجازه میدان خواست. امام بدو رخصت نداد و فرمود:
((وى نوجوانى است كه پدرش در میدان كارزار به شهادت رسیده، شاید مادرش از میدان رفتن او نگران باشد)).
نوجوان عرضه داشت: اتفاقا مادرم به من چنین دستور داده است.
از این رو، امام (علیه السلام) به او اجازه میدان داد.
2 - عبدالله بن عمیر كلبى: او از منطقه ((چاه جعد)) به سوى امام (علیه السلام) شتافت و همسرش وى را سوگند داد تا او را با خود ببرد. عبدالله، زن و همه فرزندان خویش را با خود همراه ساخت و خدمت امام حسین (علیه السلام) رسید. خود به آن حضرت پیوست و خانواده خویش را به خانواده امام (علیه السلام) ملحق نمود. و آن گاه كه به میدان كارزار شتافت، مادرش وى را به نبرد تشویق مى كرد و زمانى كه به شهادت رسید، همسرش ‍ از خیمه بیرون آمد و نظاره گر او بود و خود را به بالین وى رساند و همان جا به شهادت رسید.
3 - مسلم بن عوسجه: وى خانواده خویش را نزد حسین (علیه السلام) آورد و خود به آن حضرت پیوست و خانواده اش را به خانواده امام ملحق گرداند. زمانى كه مسلم بن عوسجه به شهادت رسید - همانگونه كه در بیان شرح حال او پى بردید - كنیزش فریاد واسیداه! وا مسلم بن عوسجتاه! سر داد و سپاهیان دشمن بدین طریق از كشته شدن مسلم اطلاع یافتند.
د - در كربلا پنج تن از اصحاب و یاران رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) در ركاب اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به فیض شهادت نایل آمدند كه عبارت بودند از:
1 - انس بن حرث كاهلى؛ كه همه تاریخ نگاران از او یاد كرده اند.
2 - حبیب بن مظهر اسدى؛ كه ابن حجر(11) از او نام برده است.
3 - مسلم بن عوسجه؛ كه ابن سعد در طبقات، از وى یاد كرده است.
4 - هانى بن عروه مرادى؛ در كوفه كه كلیه تاریخ نگاران سن او را بیش از هشتاد سال ذكر كرده اند.
5 - عبدالله بن یقطر حمیرى؛ كه به گفته ابن حجر،(12) هم سن امام حسین (علیه السلام) بوده است.
ه - در سرزمین كربلا پانزده تن از بردگان در ركاب اباعبدالله (علیه السلام) به فیض شهادت نایل گشتند كه عبارت بودند از:
1 و 2 - نصر و سعد؛ بردگان امام على (علیه السلام).
3 - منجح؛ برده امام حسن (علیه السلام).
4 و 5 - اسلم و قارب: بردگان امام حسین (علیه السلام).
6 - حرث: برده حضرت حمزه (علیه السلام).
7 - جون؛ برده ابوذر.
8 - رافع؛ برده مسلم ازدى.
9- سعد؛ برده عمر صیداوى.
10 - سالم؛ برده بنى مدینه.
11 - سالم؛ برده عامر عبدى.
12 - شوذب؛ برده شاكر.
13 - شبیب؛ برده حرث جابرى.
14 - واضح؛ برده حرث سلمانى.
15 - و در بصره، سلمان؛ برده امام حسین (علیه السلام).
و - پس از شهادت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) چهار تن از یارانش در كربلا به شهادت رسیدند كه عبارت بودند از:
1 - سوید بن ابوالمطاع: وى در اثر جراحات زیاد از هوش رفت و با صدا و داد و فریاد كسانى كه كشته شدن امام را مژده مى دادند و داد و فغان خاندان حسین (علیه السلام) به هوش آمد و با كاردى كه در كفش خویش پنهان ساخته بود، با دشمن به نبرد پرداخت و بعد از شهادت امام (علیه السلام) به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
2 و 3 - سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف: این دو تن ابتدا از مخالفان امام (علیه السلام) بودند، ولى آن گاه كه امام (علیه السلام) به شهادت رسید و ضجه و ناله زنان و كودكان آن حضرت بلند شد، این دو برادر، عنان مركب خویش را به سوى قاتلان حسین برگردانده و با شمشیر به جان آنان افتادند تا این كه بعد از امام، به فیض شهادت نایل گشتند.
4 - محمد بن ابوسعید بن عقیل: آن گاه كه اباعبدالله (علیه السلام) به شهادت رسید و صداى ناله و فغان زنان و كودكان بلند شد، محمد وحشت زده از خیمه بیرون دوید و عمود خیمه را به دست گرفته و این سو و آن سو مى نگریست و گوشواره هایش تكان مى خورد كه فردى به نام ((لقیط یا هانى))، وى را به شهادت رساند و بدین ترتیب، او پس از امام حسین (علیه السلام) شربت شهادت نوشید.
ز - دو تن از یاران حسین (علیه السلام) در اثر زخم هاى وارده پس از آن بزرگوار به شهادت رسیدند كه عبارت بودند از:
1 - سوّار بن منعم نهمى: وى به اسارت در آمد و شش ماه بعد در اثر جراحات وارده به شهادت رسید.
2 - موقّع بن ثمامه صیداوى: او نیز اسیر دشمن و به ((زاره)) تبعید شد، یك سال بعد در اثر جراحات وارده به خیل شهیدان پیوست.
ح - در كربلا، هفت تن پدر و پسر در ركاب اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شربت شهادت نوشیدند كه عبارت بودند از:
1 و 2 - علی بن حسین (على اكبر) و عبدالله الحسین (كودك شیرخوار).
3. عمروبن جناده.
4 و 5 - عبدالله و عبیدالله بن یزید بن ثبیط عبدى.
7. مجمع بن عائذ.
8. عبدالرحمان بن مسعود.
در كربلا دو تن در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند كه پدرشان در كوفه به شهادت رسیده بود یعنى:
محمد و عبدالله، فرزندان مسلم بودند كه پدر بزرگوارشان مسلم بن عقیل در كوفه به فیض شهادت نایل گشت.
در ركاب امام حسین (علیه السلام) یك تن به شهادت رسید كه پدرش در جنگ صفین در ركاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شهادت رسیده بود و او عبارت بود از:
عمار بن حسان طایى: عمار در كربلا به همراه امام حسین (علیه السلام) شهد شهادت نوشید و حسان در جنگ صفین، در ركاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شهادت رسیده بود.
سه شنبه 19/10/1391 - 11:42
اهل بیت
شهداى انصارى

عمرو بن قرظه انصارى
وى، عمرو بن قرظة بن كعب بن عمرو بن عائذ بن زید مناة بن ثعلبة بن كعب بن خزرج انصارى خزرجى كوفى و از صحابه (1) و راویان حدیث تلقى مى شد. او از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و در كوفه اقامت گزید. در جنگ هاى آن حضرت در كنار آن بزرگوار جنگید. امیرالمؤ منین (علیه السلام) او را به فرمانروایى فارس گماشت و در سال 51 هجرى به دیدار معبود شتافت.
وى، نخستین كسى بود كه در كوفه برایش نوحه سرایى انجام گرفت، فرزندانى پس از خود به یادگار نهاد كه معروف ترین آنان عمرو و على بودند. عمرو قبل از مانع تراشى دشمن براى امام حسین (علیه السلام) پیش از آغاز جنگ، در كربلا حضور اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شرفیاب شد، امام (علیه السلام) قبل از این كه شمر بن ذى الجوشن، به كربلا اعزام شود، عمرو را براى گفتگویى كه میان خود و عمر سعد صورت مى گرفت، نزد ابن سعد مى فرستاد و او پاسخ عمر را نزد امام مى آورد كه با ورود شمر، این ارتباط قطع شد.
با فرا رسیدن روز دهم محرم، عمرو از امام حسین (علیه السلام) براى جنگ با دشمن اجازه میدان خواست و پس از اجازه در حالى كه این رجز را مى خواند، با دشمن روبه رو شد:
قد علمت كتائب الا نصار

إنی ساءحمی حوزة الذمار

فعل غلام غیر نكس شار

دون حسن مهجتی ودارى (2)

یعنى: سپاه انصار به خوبى مى دانند كه من از این حریم دفاع خواهم كرد. ضربه جوانى كه سربلند و پیشاهنگ است، جان و مال و زندگى ام فداى حسین باد.(3)
ابن نما مى گوید: عمرو با این سخن كه ((جان و مال و زندگى ام فداى حسین باد))، به عمر سعد كنایه و طعنه زد؛ چون زمانى كه حسین علیه السلام از عمر سعد خواهان همراهى شد، عمر سعد در پاسخ امام گفته بود: نگران خانواده خود هستم.
امام (علیه السلام) فرمود: إنا اءعوّضك عنها؛ ((من عوض آن را به تو خواهم داد)).
عمر گفت: من نگران اموال خویشم.
امام فرمود: إنا اءعوّضك عنه من مالی بالحجاز؛ ((من از اموال خود در حجاز، عوض مالت را خواهم داد))، عمر سعد اظهار بى میلى كرد.(4)
سپس عمرو بن قرظه، لحظاتى به جنگ پرداخت و خدمت امام حسین (علیه السلام) بازگشت و پیشاپیش وى ایستاد تا وجود شریف او را از گزند دشمن، مراقبت نماید.
به گفته ابن نما: تیرهاى دشمن به پیشانى عمرو اصابت مى كرد و آسیبى به وجود مقدس امام حسین (علیه السلام) نرسید، تا این كه عمرو در اثر جراحات زیاد از پاى در آمد، رو به امام حسین (علیه السلام) كرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! آیا به عهد و پیمان خود وفا كردم؟
حضرت فرمود: نعم! إنت اءمامی فی الجنة، فاقراء رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) السلام و اءعلمه إنی فی الا ثر.
((آرى! به عهد خود وفا كردى و در بهشت پیشاپیش من جاى دارى، سلام مرا به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برسان و بگو من نیز در پى تو خواهم آمد)).
سپس بر زمین افتاد و به فیض شهادت نایل آمد، رضوان الله علیه.(5)
على [برادر عمرو] در اردوگاه عمر سعد قرار گرفت، وقتى برادرش عمرو كشته شد، از صف لشكریان بیرون آمد و فریاد زد: حسین! اى دروغگو! برادرم را فریفتى و به كشتن دادى؟
امام حسین (علیه السلام) بدو فرمود:
إ نی لم اءغر اءخاك و لكن هداه الله و اءضلك.
((من برادرت را فریب ندادم، بلكه خداوند او را هدایت و تو را گمراه ساخت)).
على در پاسخ امام گفت: خدا مرا زنده نگذارد اگر تو را نكشم و یا در این راه كشته شوم، سپس به امام حمله برد. نافع بن هلال راه را بر او بست و با نیزه ضربتى بر او زد و وى را از اسب به زیر انداخت، طرفدارانش با حمله به سمت وى او را نجات دادند و به مداوا پرداخت و بعدها بهبودى یافت.(6) در كتب مخالفان [اهل سنت] شرح حال على بیان شده و با نقل روایت از او، وى را مدح و ستایش نموده اند ولى از برادر شهیدش نامى نبرده اند.
عبدالرحمان بن عبد رب انصارى خزرجى (7)
وى، صحابى به شمار مى آمد. شرح زندگى او بیان و از وى روایت نقل شده و از یاران خالص امیرالمؤمنین (علیه السلام) محسوب مى شد.
ابن عقده گفته است: محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدى، از محمد بن جعفر نمیرى، از على بن حسین عبدى، از اصبغ بن نباته روایت كرده كه گفت:
على (علیه السلام) مردم را در ((رحبه)) سوگند داد و فرمود: ((هركس در روز غدیر خم سخنان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنیده است، به پا خیزد و جز كسانى كه آن سخنان را با گوش خود شنیده اند، كسى به پا نخیزد)).
راوى مى گوید: تعدادى بیش از ده تن از جمله: ابوایوب انصارى، ابوعمرة بن عمرو بن محصن، ابو زینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، عبدالله بن ثابت، حبشى بن جناده سلولى، عبید بن عازب، نعمان بن عجلان انصارى، ثابت بن ودیعه انصارى، ابو فضاله انصارى، عبدالرحمان بن عبد رب انصارى به پا خاستند و گفتند: ما از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدیم كه مى فرمود:
اءلا إ ن الله عز وجل ولیی و إنا ولی المؤمنین، اءلا فمن كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و اءحب من اءحبه و ابغض من اءبغضه و اءعن من اءعانه.
((آگاه باشید! خداى عز و جل ولىّ من است و من ولىّ مؤمنانم. آگاه باشید! كسانى كه من مولا و سرپرست آنانم، على مولاى آنان است. خدایا! دوستدارانش را دوست و دشمنانش را دشمن دار، آنان را كه به او محبت مى ورزند، مورد محبت خویش و كسانى كه بغض و كینه اش را به دل دارند، مورد خشم خود قرار ده و آنان كه على را یارى كرده اند، یارى نما.))
این موضوع را در اسد الغابة (8) یاد آور شده و آن را در بیان حالات صحابه اى كه در ((رحبه)) به پا خاستند، تكرار كرده است.
در حدائق گفته است: على بن ابى طالب (علیه السلام) به عبدالرحمان، قرآن آموخت و او را تربیت نمود.(9)
عبدالرحمان در جمع همراهان امام حسین (علیه السلام) با آن بزرگوار از مكه به كربلا آمد و در نخستین حمله، در ركاب آن حضرت به شهادت رسید.
به گفته سروى: عبدالرحمان به مبارزه پرداخت و سپس به درجه رفیع شهادت نایل آمد، رضوان الله علیه.(10)
نعیم بن عجلان انصارى خزرجى (11)
نضر و نعمان و نعیم، سه برادر و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار آمده و در جنگ صفین (12) از خود رشادت ها نشان دادند كه در خور ذكر و معروف است. این سه برادر، افرادى شجاع و از قریحه شاعرى برخوردار بودند. نضر و نعمان از دنیا رفتند و نعیم در كوفه باقى ماند. زمانى كه امام حسین (علیه السلام) وارد عراق شد، رهسپار كوى آن حضرت شد و ملازم ركابش گردید و در روز دهم محرم به میدان جنگ شتافت و در نخستین حمله، به خیل شهیدان پیوست.


جُنادة بن كعب بن حارث انصارى خزرجى
جناده از جمله كسانى بود كه با خانواده خود، امام حسین (علیه السلام) را از مكه همراهى مى كرد و با آن بزرگوار به كربلا آمد، روز عاشورا به صحنه كارزار شتافت و در نخستین حمله به شهادت رسید.(13)
عمر بن جناده بن كعب بن حارث انصارى خزرجى
عمر، نوجوانى بود كه به اتفاق پدر و مادرش به كربلا آمد، پس از شهادت پدر بزرگوارش به سفارش مادر خود، خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد، و از او اجازه میدان خواست، امام به او رخصت نداد، مجددا از آن حضرت كسب اجازه نمود.
ابومخنف مى گوید: امام حسین (علیه السلام) فرمود: إ ن هذا غلام قتل اءبوه فی المعركة و لعل اءمه تكره ذلك.
((او نوجوانى است كه پدرش در میدان كارزار به شهادت رسیده، شاید مادرش از میدان رفتن او ناراضى باشد)).
نوجوان در پاسخ امام عرضه داشت: اتفاقا مادرم مرا به این كار فرمان داده است. حضرت بدو رخصت داد و او به میدان جنگ شتافت و به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا كرده و به سمت امام پرتاب كرد.
مادرش سر را گرفت و آن را بر یكى از سپاه دشمن زد و او را به هلاكت رساند و سپس به خیمه بازگشت. عمودى بر گرفت تا با آنان بجنگد ولى، امام حسین (علیه السلام) او را باز گرداند.(14)
سعد بن حارث انصارى عجلانى و برادرش ابوالحتوف
این دو برادر از محله محكمه كوفه بودند. به همراه عمر سعد به جنگ با حسین (علیه السلام) از كوفه بیرون رفتند. صاحب حدائق مى گوید: با فرا رسیدن روز دهم محرم كه یاران امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و امام (علیه السلام) با صداى بلند مى فرمود: اءلا ناصر فینصرنا؟؛ ((آیا كسى نیست ما را یارى كند؟)) و زنان و كودكان آن حضرت با شنیدن این سخن، به شیون و زارى پرداختند. سعد و برادرش ابوالحتوف نیز صداى حسین (علیه السلام) و شیون و زارى زنان و كودكان را شنیدند، به طرفدارى از امام (علیه السلام) بر دشمنان حضرت یورش بردند و چنان جانانه مبارزه كردند كه گروهى را كشته و جمعى را زخمى نمودند و سپس با هم به فیض شهادت نایل آمدند.(15)
---------------------------------------------
1-به گفته ابن حجر: قرظة بن كعب بن ثعلبه انصارى، از صحابه و شاهد فتوحات عراق بود. بنابه گفته صحیح: نزدیك به سال 50 بدرود حیات گفت ( ر. ك: تقریب التهذیب: 2 / 124، شماره 198).
2-ر. ك: مناقب: 4 / 105.
3-همان.
4-مثیر الاحزان: 61.
5-لهوف: 162.
6-طبرى، تاریخ: 3 / 324.
7-شیخ طوسى در رجال: 74، شماره 698 وى را از راویان احادیث امیرالمؤمنین (علیه السلام) قلمداد كرده است.
8-اسد الغابه: 3 / 307.
9-حدائق الوردیة: /122
10-در مناقب: 4 / 113 ((عبدالرحمان ارحبى)) آمده است.
11-شیخ طوسى در رجال: 106، شماره 1105 او را از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده است.
12-نضر بن مزاحم، وقعة صفین: 380 و 507.
13-مناقب: 4 / 104.
14-ر. ك: مقتل مقرم: 253.
15-در حدائق الوردیة: 122 آمده كه آنان سه تن از طرفداران عمر سعد را به هلاكت رساندند.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:30
اهل بیت
شهداى بجلى و خثعمى (1)
زهیر بن قین بن قیس انصارى بجلى
زهیر، میان قبیله خویش شخصیتى مورد احترام بود و در كوفه میان آنان مى زیست. رشادت هاى او در جنگ ها و نبردها مشهور و زبانزد و در ابتدا از هواداران عثمان به شمار مى آمد. در سال 60 هجرى با خانواده اش حج به جا آورد و سپس در مسیر بازگشت خود، با حسین (علیه السلام) همراه شد و با هدایت الهى، به علویان پیوست.
ابومخنف از برخى فزاریان روایت كرده و گفته است: در بازگشت از سفر مكه با زهیر همراه بودیم و به موازات مسیر كاروان امام حسین (علیه السلام) حركت مى كردیم، فوق العاده ناخرسند بودیم كه با آن حضرت در یك منزل فرود آمدیم. هرگاه حسین (علیه السلام) حركت مى كرد، زهیر كاروان خود را عقب مى كشید و هرگاه آن حضرت در منزلى فرود مى آمد، زهیر پیشى مى گرفت. تا این كه ناگزیر در منزلى با هم فرود آمدیم؛ حسین در یك سو و ما در سویى دیگر منزل نمودیم. هنگامى كه مشغول غذا خوردن بودیم، ناگهان پیك حسین (علیه السلام) از راه رسید و سلام كرد و وارد شد و گفت: اى زهیر بن قین! اباعبدالله حسین بن على علیهماالسلام مرا نزدت فرستاده كه خدمت او برسى. راوى مى گوید: ما هر یك از ناراحتى، لقمه اى را كه در دست داشتیم به سویى افكندیم و سكوت مرگبارى بر ما حاكم شد.(1)
ابومخنف آورده است: دَلهَم دخت عمرو، همسر زهیر برایم نقل كرد و گفت: من به زهیر گفتم: چگونه رواست كه فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تو را بخواند ولى تو از رفتن نزد او سر باز زنى؟ سبحان الله! چه مى شود، نزدش بروى و سخنش را بشنوى و برگردى.
دَلهَم مى گوید: زهیر خدمت امام شرفیاب شد و دیرى نپایید كه با چهره اى شاداب و پرنشاط بازگشت و دستور داد سراپرده و اثاثیه و كالایش را به نزدیكى خیمه هاى امام حسین (علیه السلام) انتقال دهند و سپس به من گفت: تو را طلاق دادم، مى توانى نزد خانواده ات برگردى؛ زیرا من دوست ندارم جز خیر و نیكى از ناحیه من به تو آسیبى برسد و آن گاه به همراهان خود اظهار داشت: هر كدام علاقه مندید مى توانید با من بمانید، در غیر این صورت این آخرین دیدار ماست و فرصتى است كه سرگذشتى را با شما در میان بگذارم، ما براى جنگ رهسپار منطقه ((لنجر))(2) شدیم، خداوند در آن جنگ پیروزى را نصیب ما كرد و به غنایمى دست یافتیم.
سلمان باهلى به ما گفت آیا از پیروزى كه خداوند نصیبتان ساخته و غنایمى كه به دست آورده اید، بسیار شادمانید؟
گفتیم: آرى!
سلمان گفت: اگر [حضور در ركاب] جوانان خاندان محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را درك كنید، بیش از پیروزى و غنایم به دست آمده خود، شادمان و مسرور خواهید شد و اكنون من شما را به خدا مى سپارم.
راوى گفت: به خدا سوگند! زهیر، همواره بر سپاه دشمن مى تاخت تا این كه در ركاب امام (علیه السلام) به شهادت رسید.(3)
به نقل ابومخنف: زمانى كه حر بن یزید، راه را بر امام بست و مانع حركت آن حضرت شد و خواست او را در منطقه دلخواه خود فرود آورد، حضرت، خواسته او را نپذیرفت و سپاه حر به موازات سپاه امام به حركت در آمده تا به منطقه ذى حُسَم رسیدند، حضرت در آن جا براى یارانش خطابه اى ایراد كرد كه در آن آمده است: اما بعد: فانه نَزَل بنابراین من الاءمر ما قد تَرَون....
زهیر به پا خاست و به یاران خود گفت: شما سخن مى گویید با من سخن بگویم؟ گفتند: شما سخن بگو.
وى حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس خطاب به امام (علیه السلام) عرضه داشت:
اى هدایت یافته الهى! اى فرزند رسول خدا! پیامت را شنیدم، به خدا سوگند! اگر دنیا ماندنى و نیز قرار بود ما در آن، جاودان به سر بریم و با یارى و همنوایى با شما از آن موهبت ها جدا و محروم شویم، مبارزه در ركاب شما را بر ماندن در این دنیا ترجیح میدادیم و امام (علیه السلام) در حق وى دعاى خیر فرمود.(4)
به روایت ابومخنف: هنگامى كه حر، امام حسین (علیه السلام) را براى فرود آمدن در آن منطقه در تنگنا قرار داد و از ناحیه ابن زیاد فرمانى به او رسید كه امام حسین (علیه السلام) را در منطقه اى خشك و بى آب و علف و دور از آبادى فرود آورد، امام (علیه السلام) بدو فرمود:
دَعنا نَنزِل فى هذه القریة؛ ((بگذار ما در این آبادى یعنى نینوا،(5) یا غاضریه و یا شُفَیّه [آبادى هاى نزدیك كربلا] فرود آییم )).
حر گفت: به خدا سوگند! نمى توانم چنین اجازه اى بدهم؛ زیرا این مرد را به عنوان جاسوس بر من گمارده اند.
زهیر به امام حسین (علیه السلام) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! نبرد با اینان آسان تر از جنگ با نیروهاى بعدى آن هاست، به جانم سوگند! در پى این گروه، نیروهاى دیگرى وارد عمل مى كنند كه توان مقاومت در برابر آن ها را نخواهیم داشت.
امام (علیه السلام) به او فرمود: ما كنتُ لاءبداءهم بقتال؛ ((من آغازگر جنگى با آنان نخواهم بود)).
زهیر عرضه داشت: ما را بدین آبادى كه از برج و بارویى محكم برخوردار است و در ساحل فرات قرار دارد ببر، اگر متعرض ما شدند با آنان خواهیم جنگید، نبرد اینان آسان تر از جنگ با نیروهاى بعدى آن ها خواهد بود.
امام (علیه السلام) پرسید: و ایّه قریة هى؟ ((نام این آبادى چیست؟)).
عرض كرد: این آبادى ((عقر)) نام دارد.
فرمود: اللهم انى اعوذ بك من العقر؛ ((خدایا! از عقر، به تو پناه مى برم))، سپس در آن مكان، كه ((كربلا))(6) نامیده مى شد، فرود آمد.
ابومخنف مى گوید: زمانى كه عمر سعد تصمیم به جنگ گرفت، شمر بن ذى الجوشن بر لشكریان بانگ زد و گفت: اى سپاهیان سوار شوید، و مژده بهشت را دریابید. امام حسین (علیه السلام) در مقابل خیمه اش با تكیه بر شمشیر، سر بر زانو گذاشته و خواب خفیفى او را در ربوده بود. خواهرش ‍ زینب به وى نزدیك شد و عرضه داشت: برادر! دشمن به ما نزدیك شده است، این حادثه بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم اتفاق افتاد.
عباس (علیه السلام) نیز خدمت امام شرفیاب شد و عرض كرد: برادر! سپاه دشمن به سوى شما در حركتند، حضرت به پا خاست و سپس فرمود: یا عباس! اركب الیهم حتى تساءلهم عما جاء بهم.
((عباس! سوار شو و به سوى آنان برو و از آن ها بپرس براى چه بدین جا آمده اند)).
عباس (علیه السلام) سوار بر مركب شد و به اتفاق بیست جنگجو از جمله حبیب بن مظهر و زهیر بن قین نزدیك سپاه دشمن آمد و علت آمدن آنان را بدان سامان جویا شد.
در پاسخ عباس (علیه السلام) گفتند: از امیر دستور آمده كه یا به اطاعت وى در آیید و یا مهیاى نبرد شوید.
عباس (علیه السلام) بدان ها فرمود: شتابزده عمل نكنید تا نزد اباعبدالله (علیه السلام) بازگردم و تصمیم شما را به او اطلاع دهم. سپاه توقف كرد و به حضرت گفتند: نزد حسین برود و او را در جریان قرار ده و پاسخ وى را برایمان بیاور. عباس (علیه السلام) نزد برادر برگشت و یارانش در همان جا توقف كردند. حبیب بن زهیر گفت: اگر دوست دارى با این مردم سخن بگو وگرنه من با آنان سخن بگویم.
زهیر گفت: شما نخست پیشنهادى كردى، بنابراین، خود با آنان سخن بگو و بدین ترتیب، حبیب با آنان سخن گفت كه در بیان شرح حال وى گذشت و عزرة بن قیس با این جمله كه تو خودستایى مى كنى، به حبیب اعتراض ‍ كرد.
زهیر گفت: خداوند ما را تزكیه و هدایت فرموده، اى عزرة! تو را نصیحت مى كنم از خدا بترسى. اى عزره! تو را به خدا سوگند مى دهم در شمار افرادى كه در قتل و كشتار انسان هاى پاك، گمراهان را یارى مى كنند، قرار مگیر.
عزرة گفت: اى زهیر! چه شد؟ تو كه از نظر ما شیعه و پیرو اهل بیت نبودى و از عثمان هوادارى مى كردى. زهیر پاسخ داد: آیا اكنون از سخنانم در نمى یابى كه من از دوستداران آنانم؟! به خدا سوگند! من نه هیچ گاه نامه اى به او نوشتم و نه پیكى نزدش فرستادم و نه به او وعده همكارى دادم، ولى در مسیر راه با او همنوا گشتم، زمانى كه او را دیدم به یاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و جایگاه آن حضرت افتادم و پى بردم كه دشمنان وى و حزب شما درباره آن حضرت چه تصمیمى دارند، مصمم شدم به یارى او بشتابم و در جمع هوادارانش قرار گیرم و براى حفظ حق خدا و رسولش ‍ جانم را در راهش نثار كنم.
راوى مى گوید: در این لحظات، عباس (علیه السلام) از راه رسید و آن شب را از دشمن مهلت خواست، آنان به تبادل نظر پرداخته و پذیرفتند و به جایگاه خود بازگشتند.(7)
ابومخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقى روایت كرده كه گفت: شب دهم محرم كه فرا رسید، حسین (علیه السلام) براى یاران و خاندان خود، خطابه اى ایراد كرد و در سخنان خود فرمود: هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه جملا ثم لیاءخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل بیتى، فان القوم انما یطلبونى.
((اكنون تاریكى شب شما را فرا گرفته، از این فرصت مناسب، استفاده كنید و هر یك از مردانتان، دست مردى از خاندان مرا بگیرد و این جا را ترك بگوید؛ زیرا این مردم تنها در پى من هستند)).
عباس (علیه السلام) و سایر خاندانش آن گونه كه در شرح حالشان گذشت به حضرت پاسخ دادند و آن گاه ((مسلم بن عوسجه و سعید)) سخن گفتند و سپس زهیر به پا خاست و عرضه داشت: ((به خدا سوگند! دوست دارم كشته شوم، دوباره زنده گردم، مجددا كشته شوم تا به همین ترتیب هزار بار كشته شوم و خداوند بدین وسیله خطر كشته شدن را از وجود مقدس شما و جوانان اهل بیت، دور نماید))(8)
سیره نویسان گفته اند: آن گاه امام حسین (علیه السلام) سپاه خویش را كه نزدیك به هفتاد تن بودند براى جنگ، صف آرایى و سازماندهى نمود. زهیر را بر جناح راست و حبیب را بر جناح چپ سپاه گمارد و خود در قلب سپاه قرار گرفت و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد.(9)
سه شنبه 19/10/1391 - 11:30
اهل بیت
شهداى بجلى و خثعمى (2)
ابومخنف از على بن حنظلة بن اسعد شبامى،(10) از كثیر بن عبدالله شعبى بجلى (11) روایت كرده كه گفت: زمانى كه ما به سمت حسین علیه السلام پیش رفتیم، زهیر بن قین سوار بر اسبى كه دمى پر از مو داشت غرق در سلاح نزد ما آمد و دوباره گفت:
((اى كوفیان! از عذاب الهى بیم داشته باشید! هر مسلمانى وظیفه دارد برادر مسلمان خویش را نصیحت و موعظه كند، ما اكنون تا زمانى كه شمشیر به روى یكدیگر نكشیده ایم با هم برادر و داراى یك كیش بوده و یك امت هستیم و هرگاه شمشیر میان ما گذاشته شد، این مصونیت برداشته مى شود و هركدام امتى جداگانه خواهیم بود. خداوند ما و شما را به وسیله فرزندان پیامبرش حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) مورد آزمون قرار داده تا بنگرد ما و شما با آنان چگونه رفتار مى كنیم، ما شما را به یارى آنان و دست برداشتن از یارى عبیدالله بن زیاد سركش، فرا مى خوانیم، چرا كه شما در طول حكومت عبیدالله و پدرش جز بیچارگى و نكبت و بدبختى چیزى نصیبتان نشده است؛ چشمانتان را با میله هاى تفتیده از حدقه بیرون آوردند، دست و پاى شما را بریدند، بدنهایتان را مثله كردند و بر شاخه هاى نخل، به دارتان آویختند و برجستگان و قاریانتان چون حجر بن عدى و یارانش و هانى بن عروه، و نظیر وى را به شهادت رساندند)).
راوى مى گوید: سپاهیان دشمن، زهیر را به ناسزا گرفتند و به ستایش ‍ عبیدالله و پدرش پرداختند و گفتند: به خدا سوگند! از این جا فاصله نمى گیریم تا یار تو و همراهانش را از دم تیغ بگذرانیم و یا آنان را نزد امیر ببریم.
زهیر خطاب به آنان گفت: ((بندگان خدا! فرزندان فاطمه به محبت و دوستى و یارى سزاوارتر از فرزند سمیه هستند، اگر به یارى آنان نمى شتابید، شما را به خدا مبادا دستتان به خون آن ها آلوده شود، در امور بین او و یزید دخالت نكنید، به جانم سوگند! یزید بى آن كه حسین را بكشد، از فرمانبردارى شما راضى خواهد شد)).
راوى مى گوید: شمر، تیرى به سوى زهیر پرتاب كرد و گفت: ساكت شو، خدا صدایت را خفه كند.از پُر سخن گفتن، ما را خسته كردى!
زهیر خطاب به شمر گفت: اى پسر كسى كه بر پاشنه هایش ادرار مى كند! من كه تو را خطاب نمى كنم، تو چهارپایى بیش نیستى، به خدا سوگند! تصور نمى كنم تو حكم دو آیه از كتاب الهى را بدانى، تو را مژده باد به خوارى و عذاب دردناك روز رستاخیز.
شمر به زهیر گفت: خدا تو و یارت را به زودى خواهد كشت.
زهیر در پاسخ وى گفت: مرا از مرگ مى ترسانى؟! به خدا سوگند! مرگ در راه حسین، برایم از زندگى جاودان در كنار شما، دوست داشتنى تر است.
راوى مى گوید: سپس زهیر رو به مردم كرد و با صداى بلند اظهار داشت: بندگان خدا! این فرد [شمر] بى ادب و خشن و نظیر او شما را از دینتان منحرف نسازند، به خدا سوگند! كسانى كه خون فرزندان و اهل بیت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را بر زمین بریزند و به روى كسانى كه به یارى آن ها شتافته و از حریم آنان دفاع كنند، تیغ بكشند، از شفاعت رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) بى بهره خواهند ماند.
راوى مى گوید: مردى از پشت سر صدا زد: اى زهیر! اباعبدالله (علیه السلام) مى فرماید:
((به سوى ما بازگرد، به جانم سوگند! همانگونه كه مؤمن آل فرعون به بهترین وجه ممكن قوم خود را پند داد و به سوى خدا فراخواند، تو نیز چنین كردى تا چه قبول افتد و چه در نظر آید، و بدین سان زهیر به سوى یاران امام حسین (علیه السلام) بازگشت.(12)

ابومخنف از حمید بن مسلم روایت كرده كه گفت: شمر حمله كرد و با نیزه خیمه هاى امام (علیه السلام) را پاره كرد و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خیمه ها را بر سر ساكنانش آتش بزنم.
زنان به شیون و زارى پرداخته و از خیمه بیرون دویدند. حسین (علیه السلام) با صداى بلند فرمود: ((پسر ذى الجوشن! درخواست آتش مى كنى كه خیمه مرا بر سر خانواده ام بسوزانى؟ خدا تو را در آتش بسوزاند)).
زهیر بن قین با ده تن از یارانش به شمر و هوادارانش حمله سختى را آغاز كرد و آن را از خیمه ها دور ساخت و ابوعزه ضبابى یكى از هواداران و نزدیكان شمر را به هلاكت رساند و یاران زهیر بقیه را تعقیب كردند ولى سپاه دشمن آنان را به محاصره در آورد و تعداد زیادى از آن ها را به شهادت رساند و زهیر(13) جان سالم به در برد.
ابو مخنف مى گوید: پس از شهادت حبیب، آتش جنگ شعله ور شد، زهیر و حرّ، جنگ سختى را آغاز كردند، هرگاه یكى از آن دو یورش مى برد و به محاصره در مى آمد، دیگرى حمله مى كرد و او را نجات مى داد، در این گیر و دار، حر به شهادت رسید و سپس امام (علیه السلام) نماز خوف به جا آورد و پس از نماز، زهیر به میدان تاخت و چنان جانانه مى جنگید كه نظیر آن دیده و شنیده نشده بود. وى در حالى كه این رجز را مى خواند بر سپاه دشمن هجوم برد:
انا زهیر و انا ابن القین

اءذودكم بالسیف عن حسین

یعنى: من زهیرم و فرزند قین و با شمشیر خود شما را از حسین دور مى سازم.
سپس از میدان بازگشت و در برابر امام حسین (علیه السلام) ایستاد و عرضه داشت:
فَدَتكَ نفسى هادیا مهدیا

الیوم القى جدّك النبیا

و حسنا و المرتضى علیا

و ذا الجناحین الشهید الحیا

یعنى: جانم به فدایت كه هدایت كننده و هدایت شده اى! امروز به دیدار جدت پیامبر، و حسن و على مرتضى و جعفر طیار؛ آن شهید همیشه جاوید، نایل خواهم آمد.
گویى زهیر با حسین (علیه السلام) خداحافظى كرد و به میدان بازگشت و به مبارزه پرداخت. سرانجام كثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تمیمى بر او حمله ور شده و وى را به شهادت رساندند.(14)
سروى در مناقب مى گوید: آن گاه كه زهیر از اسب به زمین افتاد، امام (علیه السلام) بالین او حاضر شد و فرمود: لا یبعدنك یا زهیر! و لعن الله قاتلیك، لعن الَّذِینَ مُسِخوا قردة و خنازیر.
((خداوند تو را از رحمت خویش دور نگرداند و قاتلان تو را مانند كسانى كه با لعنت خدا به صورت میمون و خوك در آمدند، لعنت نماید)).(15)
و خود در این باره سروده ام:
لا یبعدنك الله من رجل

وعظ العدى بالواحد الاحد

ثم انثى نحو الخمیس فما

ابقى لدفع الضیم من احد

یعنى: خداوند تو را از رحمت خویش دور نسازد! اى كسى كه دشمنان را به پرستش خداى یگانه و یكتا پند دادى. سپس به سمت لشكریان برگشت و بر آن ها حمله برد و در رد تجاوز، جایى براى انتقاد (باقى) نگذاشت.
سلمان بن مُضارب بن قیس انمارى بجلى
وى، پسر عموى حقیقى زهیر بود؛ زیرا قین برادر مضارب و هر دو پسران قیس بودند. سلمان در سال 60 به اتفاق پسر عموى خود حج به جا آورد و زمانى كه زهیر در مسیر راه به امام (علیه السلام) پیوست و بار و بنه خود را به كاروان حضرت منتقل ساخت، سلمان نیز از پسر عموى خود پیروى كرد.
صاحب حدائق مى گوید: سلمان در جمع عده اى بعد از نماز ظهر و شاید قبل از زهیر به درجه رفیع شهادت نایل گشت.(16)
سوید بن عمرو بن ابوالمطاع انمارى خثعمى (17)
به گفته طبرى و داوودى: سوید پیرمردى وارسته و نیایشگر و بسیار نماز گزار، دلیر و در جنگ ها شخصى كارآزموده بود.
به روایت ابومخنف: ضحاك بن عبدالله مشرقى، حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و به او سلام كرد، حضرت وى را به یارى طلبید، در پاسخ امام عرض كرد: من تا زمانى كه شما از یار و یاورى برخوردار باشى، تو را كمك خواهم كرد.
امام (علیه السلام) شرط او را پذیرفت تا این كه عمر سعد به تیراندازان فرمان داد یاران امام حسین (علیه السلام) را آماج تیر سازند و اسبهاى آنان را پى كنند، ضحاك اسب خویش را در خیمه اى مخفى كرد، سپس به اطراف نگریست، دید جز سوید و بشر بن عمرو حضرمى كسى با حسین باقى نمانده است. از امام (علیه السلام) رخصت رفتن خواست، حضرت بدو فرمود: كیف لك بالنجاة؛ ((چگونه مى توانى از دست دشمن نجات یابى؟)).
عرض كرد: اسبم را در خیمه اى مخفى كرده ام و آسیبى به آن نرسیده بر آن سوار مى شوم و نجات مى یابم.
حضرت فرمود: خود دانى.
به گفته راوى،(18) وى سوار بر مركب شد و پس از درنگى كوتاه، توانست خود را نجات دهد.
سیره نویسان گفته اند: بشر حضرمى كه به شهادت رسید، سوید به میدان رفت و به نبرد پرداخت تا زخم هاى سنگینى برداشت و به صورت روى زمین افتاد، دشمن تصور كرد وى كشته شده، آن گاه كه حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، سوید شنید دشمن مى گوید: حسین كشته شد، او در خود رمقى احساس كرد ولى شمشیرش را از او گرفته بودند، با كاردى كه همراه داشت، لحظاتى با دشمن مبارزه كرد و سپس او را محاصره كردند و عروة بن بكار تغلبى وزید بن ورقاء جهنى، وى را به شهادت رساندند.(19)
عبدالله بن بشر خثعمى
وى، عبدالله بن بشر بن ربیعة بن عمرو بن منارة بن قمیر بن عامر بن رائسة بن مالك بن واهب بن جلیحة بن كلب بن ربیعة بن عفوس بن خلف بن اقبل بن انمار انمارى خَثعمى. و از دلاورمردان معروف و انسانى حقیقت جو بود، از رشادت هاى خود و پدرش در جنگ و نبردها سخن به میان آمده است.
ابن كلبى گفته است: بشر بن ربیعه خثعمى، داراى زمین و ملكى در كوفه بوده كه بدان مقبره بشر گفته مى شود. او در روز جنگ قادسیه گفت:
انخت بباب القادسیة ناقتى

و سعد بن وقاص علىّ امیر

یعنى: شترم در دروازه قادسیه زانو به زمین زد، در حالى كه سعد بن وقاص ‍ فرمانده من بود.
عبدالله فرزند بشر، در اردوگاه عمرسعد قرار گرفت ولى سپس به اتفاق كسانى، كه قبل از آغاز جنگ خدمت امام رسیدند، به آن حضرت پیوست.
صاحب حدائق و دیگران گفته اند: عبدالله بن بشر، در نخستین حمله اى كه قبل از ظهر(20) صورت گرفت، شربت شهادت نوشید.
---------------------------------------------
1-طبرى، تاریخ: 3 / 302.
2- شهرى در خزر نزدیك باب الابواب است (معجم البلدان: 1 / 489). این شهر در زمان عثمان به دست سلمان بن ربیعة باهلى و یا سلمان فارسى به گفته ابن اثیر در كامل 2 / 483 آزاد شد و سلمان بن ربیعه پس از گشودن این شهر، كشته شد و عبدالرحمان باهلى درباره او گفته است:
و إنّ لنا قبرین قبر بلنجر         و قبرا بارض الصین یا لك من قبر
((ما دو قبر داریم؛ یكى در لنجر و یكى در سرزمین چین، آن هم چه قبرى)).
منظور شاعر ازاولى، قبر ((سلمان باهلى)) و از دومى، قبر ((قتیبة بن مسلم باهلى)) است.
3- طبرى، تاریخ: 3 / 302.
4- همان: 3 / 307.
5- محلى در نزدیكى كربلاست، ((غاضریه)) نیز در نزدیكى كربلا و منسوب به ((غاضره)) تیره اى از بنى اسد است.
6- طبرى، تاریخ: 3 / 310.
7- طبرى، تاریخ: 3 / 314.
8- طبرى، تاریخ: 3 / 316؛ ارشاد 2 / 92.
9- ارشاد: 2 / 95.
10- در نسخه اصلى، ((شامى)) است.
11- در نسخه اصلى، ((بجلى)) نیامده است.
12- طبرى، تاریخ: 3 / 319 - 320.
13- طبرى، تاریخ: 3 / 326.
14- طبرى، تاریخ: 3 / 328 (با تفاوتى اندك).
15- مناقب: 4 / 104.
16- حدائق الوردیة: 122.
17- شیخ طوسى در رجال: 101، شماره 987 وى را از یاران امام حسین (علیه السلام) به شمار آورده است.
18- طبرى، تاریخ: 3 / 330.
19- لهوف: 165؛ مناقب: 4 / 102.
20- حدائق الوردیة: 122.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى

سه شنبه 19/10/1391 - 11:29
اهل بیت
شهداى كندى

یزید بن زیاد بن مهاصر، ابوشعثاء كندى بهدلى (1)
وى، مردى مورد احترام، دلیر و بى پروا بود و قبل از برخورد حر با امام حسین (علیه السلام) از كوفه خارج و به سوى امام رهسپار گردید.
ابومخنف گفته است: زمانى كه حر براى كسب تكلیف در مورد امام حسین (علیه السلام) نامه اى به ابن زیاد نوشت و در مسیر، امام را همراهى مى كرد، مالك بن نسر بدى كندى، پیك ابن زیاد نزد حر آمد و حر، او و نامه اش را نزد امام (علیه السلام) آورد و چنان كه در شرح حال حر یادآورى خواهد شد و قبلا نیز بدان پرداختیم، مالك متوجه یزید بن زیاد شد.
یزید گفت: مالك بن نسر، تویى؟
گفت: آرى!
یزید گفت: مادرت به عزایت بنشیند چه آورده اى؟
گفت: چه آورده ام؟ از پیشوایم فرمان برده ام و به بیعتم وفا كرده ام!
ابوشعثا به او گفت: خداى خود را نافرمانى نموده اى و از پیشوایت در راه نابودى خود، اطاعت كرده اى و با این كار، ننگ و عار نصیب خود ساختى، آیا فرموده خداى متعال را نشنیده اى كه فرمود:
و جَعَلنَاهُم اءَئِمَّة یَدعُونَ الَى النَّارِ و یَومَ القِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ؛(2)
((آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه به آتش دوزخ فرامى خوانند و روز رستاخیز، یارى نخواهند شد)).
مالك (3) به وى پاسخى ابلهانه داد.
به روایت ابومخنف: ابوشعثا، ابتدا سواره به كارزار پرداخت و زمانى كه اسبش را پى كردند، در برابر دیدگان حسین (علیه السلام) بر سر زانو نشست و یكصد تیر به سوى دشمن شلیك كرد كه پنج تیر از آن تعداد به خطا رفت. وى تیراندازى چیره دست و ماهر به شمار مى رفت و هرگاه تیراندازى مى كرد، مى گفت:
انا ابن بهدله

فُرسانِ العرجلة

((من از قبیله بهدله ام كه میان پیادگان و سواره نظام، یكه سوارند)).
زمانى كه تیرهایش تمام شد، به پا خاست و گفت: جز پنج تیر، سایر تیرهایم به هدف خورد. سپس در حالى كه این رجز را مى خواند، با شمشیر بر سپاه دشمن حمله برد:
انا یزید و ابى مهاصر

كاننى لیث بغیل خادر

یا رب انى للحسین ناصر

و لابن سعد تارك و هاجر (4)

یعنى: من یزیدم و پدرم مهاصر است. من از شیر جاى گرفته در بیشه، شجاع ترم.
پروردگارا! من از یاوران حسینم و از ابن سعد، بریده و او را رها كرده ام.
یزید همواره شمشیر مى زد تا این كه به درجه رفیع شهادت نایل شد.
كمیت اسدى در این خصوص گفته است:
و مال ابوالشعثاء اشعث دامیا

و إن اباحجل قتیل مجحل
یعنى: ابوشعثا به خاك و خون كشیده شد و ابوجحل آغشته به خون گردید.
حارث بن امرء القیس كندى
حارث، از دلاورمردان بسیار نیایشگر مى آمد و در تاریخ جنگ ها از او یاد شده است. وى ابتدا در اردوگاه عمر سعد قرار گرفت ولى آن زمان كه سپاهیان عمر سعد، سخنان امام حسین (علیه السلام) را پذیرا نشدند، او به امام پیوست و در ركاب آن حضرت مبارزه كرد تا به فیض شهادت نایل گشت.
صاحب حدائق گفته است: حارث، در نخستین حمله به شهادت رسید.(5)
زاهر بن عمرو كندى
وى، دلیرمردى كارآزموده و معروف به شجاعت و علاقه مندى اش به اهل بیت، مشهور بود. سیره نویسان گفته اند: هنگامى كه عمرو بن حمق، بر ضد زیاد شورید، زاهر نیز او را همراهى مى كرد و در گفتار و كردار، یار و همدم او بود و آن گاه كه معاویه به جستجوى عمرو پرداخت، زاهر را نیز تحت پیگرد قرار داد، عمرو را كشت و زاهر موفق به فرار شد. او در سال 60 هجرى، حج به جا آورد و در مسیر راه با حسین (علیه السلام) دیدار كرد و به ملازمت ركاب او در آمد و در كربلا در كنار آن حضرت، حضور یافت.
سروى گفته است: زاهر، در نخستین حمله به شهادت رسید.(6)
شیخ طوسى و دیگران گفته اند: محمد بن سنان زاهرى كه از امام رضا و امام جواد علیهماالسلام نقل كرده، از نوادگان زاهر است كه در سال 220 بدرود حیات گفت.(7)
بشر بن عمرو بن احدوث حضرمى كندى
بشر، از اهالى حضرموت و از قبیله كنده و از تابعین به شمار مى آمد. فرزندان او در تاریخ جنگ ها معروف بوده اند. وى از جمله كسانى بوده كه قبل از آغاز جنگ، حضور اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شرفیاب شد.
داوودى مى گوید: روز دهم محرم كه فرا رسید و جنگ در گرفت، به بشر كه در حال جنگ بود، گفته شد: پسرت عمرو، در مرزهاى رى، به اسارت در آمده است.
وى در پاسخ گفت: او، و خود را نزد خدا به ذخیره مینهم، دوست ندارم او اسیر شود و من پس از او زنده بمانم. امام حسین (علیه السلام) سخنان وى را شنیدم و بدو فرمود:
رحمك الله انت فى حلّ من بیعتى، فاذهَب و اعمَل فى فَكاكِ ابنِك.
((خداوند تو را مشمول رحمت خویش گرداند، من بیعتم را از تو برداشتم، اكنون مى توانى بروى و براى آزادى فرزندت اقدام نمایى)).
عرض كرد: اى اباعبدالله! درندگان مرا زنده زنده طعمه خویش سازند اگر از تو جدا شوم.
حضرت فرمود: فاءعط ابنَك محمدا - و كان معه - هذه الاثواب البرود یستعین بها فى فَكاك اخیه.
((بنابراین، این پارچه هاى بُرد را به پسرت محمد - كه همراه پدر بود - بسپار تا به وسیله آن ها در آزادى برادرش بكوشد)) و حضرت پنج قطعه لباس گران بها به ارزش یك هزار دینار بدو بخشید.(8)
سروى مى گوید: بشر، در نخستین حمله دشمن، به فیض شهادت نایل شد.(9)
جُندب بن حجیر كندى خولانى (10)
وى، از بزرگان شیعه و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) تلقى مى شد كه به سوى امام حسین (علیه السلام) رهسپار گردید و قبل از برخورد حر با حضرت، با امام دیدار كرد و همراه آن بزرگوار به كربلا آمد.
سیره نویسان گفته اند: جندب با دشمن مبارزه كرد و در آغاز جنگ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
صاحب حدائق گفته است: جندب و فرزندش حجیر، در آغاز جنگ، به شهادت رسیدند.(11)
كشته شدن فرزندش همراه وى از نظر این جانب مقرون به صحت نیست، چنان كه در زیارت ناحیه مقدسه نیز از فرزند او یادى نشده، به همین دلیل از شرح حال، او همراه با پدرش، خوددارى كردم.
---------------------------------------------
1-((بهدله)) تیره اى از قبیله كنده است.
2-قصص / 41.
3-طبرى، تاریخ: 3 / 309 با اندك تفاوتى در نقل.
4-همان: 3 / 330 (با اندكى تفاوت).
5-حدائق الوردیة: 122.
6-مناقب: 4 / 113؛ ر. ك: 45 / 72 و مستدركات علم رجال الحدیث: 3 / 416.
7-نجاشى، رجال: 328، شماره 888؛ ر. ك: رجال شیخ طوسى: 101 و معجم رجال الحدیث 16 / 151.
8-ر. ك: تنقیح المقال: 1 / 173.
9-رر مناقب: 4 / 13.
10-دركتاب تسمیة من قتل: 155 ((حجیر بن جندب)) آمده است.
11-حدائق الوردیة: 122.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:29
اهل بیت
شهداى غفارى

عبدالله بن عروة بن حرّاق غفارى و برادرش عبدالرحمان (1)
این دو برادر، از بزرگان سرشناس كوفه و از دلاورمردان آنان و از صاحبان ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده اند. جد آن ها حرّاق، از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از جمله كسانى بوده كه در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان شركت داشته است. عبدالله و عبدالرحمان، در كربلا به امام حسین (علیه السلام) پیوستند.
به گفته ابومخنف: زمانى كه یاران حسین (علیه السلام) فزونى سپاه دشمن را مشاهده كردند و دانستند قادر بر حفظ جان امام (علیه السلام) و خود نیستند، براى كشته شدن در ركاب آن حضرت، بر یكدیگر پیشى مى گرفتند. عبدالله و عبدالرحمان غفارى حضور امام (علیه السلام) شرفیاب شدند و عرضه داشتند: یا اباعبدالله! السلام علیك! دشمن ما را تا نزدیكى شما عقب رانده است، دوست داریم در برابر دیدگانت به شهادت برسیم و از وجود مقدست حمایت و دفاع نماییم.
حضرت فرمود: مرحبا بكما ادنوا منّى؛ ((خوش آمدید! به من نزدیك شوید.))
آن دو به حضرت نزدیك شدند و در نزدیكى آن بزرگوار با دشمن درگیر شدند؛ یكى از آن دو رجز مى خواند و دیگرى آن را تكمیل مى كرد و مى گفتند:
قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بنى نزار

لنضربنّ معشر الفجار

بكل عضب صارم بتّار

یا قوم ذودوا عن بنى الاطهار(2)

بالمشرفى و القنا الخطار (3)

یعنى: قبیله غفار و تیره خندف و نزار به خوبى مى دانند. كه ما با شمشیر بران بر گروه نجار و كافر، ضرباتمان را وارد مى سازیم. مردم! با شمشیر و نیزه از فرزندان پاك پیامبر دفاع كنید.
این دو برادر همچنان به پیكار ادامه دادند تا به فیض شهادت نایل شدند.
بنابه نقل سروى: عبدالله، در نخستین حمله و عبدالرحمان هنگام نبرد تن به تن به شهادت رسید.(4)
دیگرى گفته است: آن دو در جنگ تن به تن به شهادت رسیدند و از مفهوم كلمه ((مراجله)) (پیادگان) نیز همین معنا برداشت مى شود.
جون بن حوى، غلام آزاد شده ابوذر غفارى (5)
جون، پس از شهادت ابوذر، به اهل بیت (علیهم السلام) پیوست. ابتدا در خدمت گزارى امام حسن و پس از او در خدمت امام حسین (علیه السلام)، انجام وظیفه نمود و در سفر امام (علیه السلام) از مدینه به مكه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهى مى كرد.
به گفته رضى الدین داوودى: آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسین (علیه السلام) آمد و از او اجازه میدان خواست، امام (علیه السلام) به او فرمود:
یا جون! انت فى اذن منّى، فانما تبعتَنا طلبا للعافیة فلا تبتَلِ بطریقتنا.
((اى جون! من بیعتم را از تو برداشتم، تو به امید عافیت و آسایش تا این جا همراه ما آمده اى، در راه ما خود را به ناراحتى و مصیبت مبتلا مكن)).
جون، خود را به پاهاى امام حسین (علیه السلام) انداخت و آن ها را مى بوسید و عرضه داشت:
((اى فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسایش، كاسه لیس شما باشم، ولى در شدت و ناراحتى در مقابل دشمن، دست از یارى شما بردارم؟ [اماما!] درست است كه بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است، ولى با بهشت برین بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفید و خاندانم به عزت و سربلندى نایل گردد، نه به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاهم با خون شما آمیخته گردد.
امام (علیه السلام) به او رخصت داد و در حالى كه این رجز را مى خواند به میدان كارزار شتافت:
كیف ترى الفجار ضرب الاسود

بالمشرفى و القنا المسدد

یذبّ عن آل النبى احمد
یعنى: نابكاران این برده سیاه را چگونه خواهى دید؟ ضربتى با شمشیر مشرفى و نیزه هایى كه به هدف مى خورند و از خاندان پیامبر احمد، حمایت مى كنند.
سپس به مبارزه پرداخت تا فرشته شهادت را در آغوش كشید.(6)
محمد بن ابوطالب مى گوید: امام حسین (علیه السلام) بر بالین جون قرار گرفت و فرمود:
اللهم بیّض وجهه و طیّب ریحه واحشرهُ مع الاءبرارِ و عرّف بینه و بین محمد و آل محمد.(7)
((خدایا! چهره اش را سفید، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نیكان محشور گردان و میان او و محمد و خاندانش، آشنایى بیشتر مقرر فرما)).
دانشمندان ما از امام باقر (علیه السلام)، از پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیهماالسلام روایت كرده اند فرمود: زمانى كه قبیله اسد پس از چند روز براى خاكسپارى پیكرهاى شهدا در میدان نبرد، حضور یافتند، از بدن جون، بوى مشك به مشامشان رسید.(8) و خود، در این خصوص سروده ام:
خلیلى ماذا فى ثرى الطف فانظروا

اجونة طیب تبعث المسك ام جون

و من ذا اَلَّذِى یدعو الحسین لاءجله

اذلك جون ام قرابته عون

لئن كان عبدا قبلها فلقد زكا

النجار و طاب الریح و ازدهر اللون
یعنى: اى دوست! در خاك كربلا بنگر چه مى بینى؟ آیا عطر دانى است كه از آن بوى مشك مى طراود، یا بدن جون است؟
كیست آن كس كه حسین در حق او دعا كرد؟ آیا جون است یا عون كه از نزدیكان اوست.
هرچند جون قبلا برده بود، ولى اكنون نسب او پیراسته گشت و بدنش ‍ خوشبو و رنگ چهره اش درخشان گردید.
---------------------------------------------
1-شیخ طوسى در رجال خود: 103 آن دو را به عنوان ((عبدالله و عبدالرحمان)) فرزندان عرزه آورده است.
2-در نسخه اصلى، ((بنى الاحرار)) آمده است.
3-طبرى، تاریخ: 3 / 328.
4-مناقب: 4 / 113.
5-شیخ طوسى در رجال: 99، شماره 966 او را از یاران امام حسین (علیه السلام) به شمار آورده است؛ ارشاد: 2 / 93.
6-ر. ك: بحار: 45 / 32؛ لهوف: 163.
7-حلیة المجالس: 2 / 292 - 293.
8-ر. ك: بحار 45 / 23؛ نفس المهموم: 264.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:28
اهل بیت
شهداى كلبى

عبدالله بن عمیر كلبى (1)
وى، ابووهب عبدالله بن عمیر بن عباس بن عبد قیس بن علیم (2) بن جناب كلبى علیمى است.
او فردى دلاور و شجاع و مورد احترام بود. پس از وارد شدن به كوفه، در منطقه ((چاه جعده)) قبیله همدان مسكنى تدارك دیده و خود و همسرش ‍ ام وهب دخت عبد، از تیره بنى نمر بن قاسط، در آن اقامت گزیدند.
به گفته ابومخنف: عبدالله در منطقه نخیله گروهى را مهیاى رفتن به سوى امام حسین (علیه السلام) مشاهده كرد، جریان را از آن ها جویا گشت، بدو گفته شد: این افراد، به یارى حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى روند.
گفت: به خدا سوگند! من براى مبارزه با مشركان، علاقه شدیدى داشتم ولى معتقدم پاداش نبرد با كسانى كه با فرزند دخت پیامبر خود مى جنگند در پیشگاه خدا كمتر از پاداش جهاد مبارزه با مشركان نیست، از این رو، نزد همسرش آمد و او را در جریان آن چه شنیده بود قرار داد و از تصمیم خود وى را آگاه ساخت.
همسرش به او گفت: حق را دریافته اى، خداوند تو را به حق رهنمون گردد و توفیق او فرا راهت باشد، تصمیم خود را عملى ساز و مرا نیز با خود ببر.
راوى مى گوید: عبدالله شبانه همسرش را از شهر بیرون برد تا خدمت امام (علیه السلام) شرفیاب شد و در جوار آن بزرگوار اقامت گزید.
همین كه عمر سعد به سپاه امام نزدیك شد و تیرى به سوى یاران امام پرتاب كرد، تیراندازى دشمن آغاز شد و یسار غلام زیاد و سالم برده عبیدالله از صف لشكر بیرون آمده و با تكرار این جمله كه: آیا هماوردى وجود دارد؟ مبارز طلبیدند. حبیب و بریر براى مبارزه از جاى خود جستند. اباعبدالله (علیه السلام) بدان ها دستور نشستن داد.
عبدالله بن عمیر به پا خاست و عرضه داشت: یا اباعبدالله! خداوند شما را مشمول رحمت خویش گرداند! اجازه فرمایید به مصاف این دو بروم. امام (علیه السلام) كه مردى را با قامت بلند و بازوانى ستبر و چهارشانه در برابر خود مى دید، فرمود: انى لاءحسبه للاءقران قتالا؛ ((تصور مى كنم این مرد، بسیارى از حریفانش را به هلاكت برساند))، سپس فرمود: ((اگر بخواهى مى توانى به میدان روى)).
عبدالله به میدان تاخت. یسار و سالم بدو گفتند: كیستى؟ خود را معرفى كرد. گفتند: ما تو را نمى شناسیم، باید زهیر، حبیب و یا بریر به جنگ ما بیایند.
عبدالله به یسار كه پیشاپیش سالم در حركت بود، گفت: روسپى زاده! تو از مبارزه با هر كسى سر باز مى زنى؟! هر كه به جنگ تو بیاید از تو بهتر است و سپس بر او حمله برد و با شمشیر بر او ضربتى زد و او را از توان انداخت و همچنان با شمشیر بر او مى نواخت كه سالم بر او حمله كرد. یاران عبدالله فریاد زدند، مراقب باش این برده به تو نزدیك مى شود. عبدالله توجهى نكرد و سالم به او رسید و با پیش دستى خواست با شمشیر ضربه اى بر او وارد سازد كه عبدالله دست چپ خویش را سپر قرار داد انگشتانش قطع شد، آن گاه بر او هجوم برد و وى را به هلاكت رساند و نزد امام حسین (علیه السلام) شتافت و پس از كشتن دو رقیب، در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت و این گونه رجز مى خواند.
إنْ تنكرونى فإنا ابن كلب

حسبى ببیتى فى علیم حسبى

انى امرؤ ذو مرة و عصب

و لست بالخوّار عند النكب

انى زعیم لك ام وهب

بالطعن فیهم مقدما و الضرب
یعنى: اگر مرا نمى شناسید بدانید من فرزند (قبیله) كلبم، افتخارم همین بس ‍ كه از خاندان علیم هستم. منم مردى قدرتمند و سرسخت كه به هنگام سختى ها ناتوان نخواهم بود.
اى ام وهب! در برابرت متعهد مى شوم كه با نیزه و شمشیر بر آنان ضربه وارد سازم.
راوى مى گوید: ام وهب همسر عبدالله، عمود خیمه اى بر گرفت و به سمت شوهر شتافت و صدا مى زد: پدر و مادرم فدایت! در راه فرزندان پاك محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) مبارزه نما.
عبدالله به سوى همسر آمد تا او را نزد زنان باز گرداند، ولى ام وهب دامان لباس وى را گرفت و مى گفت: تا در كنار تو جان ندهم هرگز از تو دست بر نخواهم داشت، ولى چون قبضه شمشیر خون آلود، از دست راست عبدالله جدا نمى شد و انگشتان دست چپش قطع شده بود، قادر نبود همسرش را باز گرداند، از این رو، امام حسین (علیه السلام) به سمت ام وهب آمد و فرمود:
جُزیتم من اهل بیت (بیتى) خیرا، ارجعى رحمك الله الى النساء فاجلسى معهنّ فانه لیس على النساء قتال.
((در راه حمایت از اهل بیت من به پاداش نیك نایل شدید، خدا تو را مشمول رحمت خویش قرار دهد، به سوى زنان در خیمه ها باز گرد و در كنار آنان بیاسا؛ زیرا جهاد از زنان برداشته شده است)).
ام وهب به خیمه ها نزد زنان بازگشت.(3)
ابوجعفر طبرى مى گوید: عمرو بن حجاج زبیدى بر جناح راست سپاه امام یورش برد، یاران حضرت از خود استقامت به خرج داده و بر زانو نشستند و نیزه ها را به سمت دشمن نشانه رفتند، از این رو سوارانشان پیش نیامدند و شمر بر جناح چپ سپاه حضرت حمله كرد. یاران امام (علیه السلام) در مقابل این حمله نیز استقامت و پایدارى نموده و آنان را آماج تیر ساختند.
عبدالله كلبى - كه در جناح راست سپاه قرار داشت - كارزار سختى را آغاز نمود و تعدادى از سپاه دشمن را به هلاكت رساند و سپس هانى بن ثبیت حضرمى و بكیر بن حى تیمى، از تیره تیم الله بن ثعلبه، وى را به شهادت رساندند.(4)
به گفته ابومخنف: آن گاه كه جناح راست و چپ سواره نظام و پیاده نظام سپاه دشمن، بر یاران امام حسین (علیه السلام) یورش بردند و جنگ بسیار سختى میان آنان در گرفت و بیشتر یاران اباعبدالله (علیه السلام) از پا در آمدند و اندك بودن سپاه حضرت نمودار شد و گرد و غبار فرو نشست، همسر عبدالله كلبى از خیمه خارج و به سوى شوهر روانه شد و بالین سر او نشست و خاك و خون از چهره اش پاك كرد و مى گفت: بهشت گوارایت باد! از خدایى كه بهشت را روزى تو گردانده مسئلت دارم مرا نیز كنار تو قرار دهد. در این اثنا شمر به غلامش رستم فرمان داد با همان عمود بر سر آن زن بكوبد، او نیز چوب را محكم بر سر او فرود آورد و سرش را شكافت و در همان مكان جان داد.(5)
عبدالاعلى بن یزید كلبى علیمى
وى، جنگجویى شجاع از شیعیان كوفه و از جمله افرادى بود كه همراه با مسلم بن عقیل دست به قیام زد ولى آن گاه كه مردم دست از یارى مسلم برداشتند، كثیر بن شهاب، عبدالاعلى را دستگیر و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد و عبیدالله او را به زندان افكند.
بنابه نقل ابومخنف: زمانى كه مسلم به شهادت رسید، عبیدالله زیاد، عبدالاعلى را احضار كرد و به بازجویى او پرداخت. وى گفت: من براى تماشا بیرون آمده بودم، از او درخواست كرد سوگند بخورد ولى او خوددارى كرد، به همین دلیل وى را به مقبره ((سبیع)) فرستاد و در آن جا او را به شهادت رساندند، رحمة الله علیه.(6)
سالم بن عمرو، غلام بنى مدینه كلبى
او مردى كوفى و شیعى و برده بنى مدینه بود كه تیره اى از قبیله كلب را تشكیل مى داد، قبل از آغاز جنگ، خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و به یاران آن بزرگوار پیوست.
در حدائق گفته است: سالم همواره با امام حسین (علیه السلام) بود تا به درجه رفیع شهادت رسید.(7)
به گفته سروى: وى (سالم) با جمعى از یاران امام حسین (علیه السلام) كه در نخستین حمله دشمن به شهادت رسیدند، شربت شهادت نوشید و در زیارت ناحیه مقدسه، از او یاد و درود، نثارش شده است.(8)
---------------------------------------------
1-شیخ طوسى در رجال: 104، شماره 1024 وى را از یاران امام حسین (علیه السلام) تلقى كرده است.
2-تیره اى از قبیله جناب و ((جناب)) تیره اى از قبیله كلب و در برخى كتب به اشتباه ((حباب)) آمده است.
3-طبرى، تاریخ: 3 / 321 (با تفاوتى اندك و كاستى در برخى كلمات)؛ ارشاد: 2 / 101.
4-طبرى، تاریخ: 3 / 325.
5-طبرى، تاریخ: 3 / 326 (با اندكى تفاوتى در نقل).
6-طبرى، تاریخ: 3 / 292.
7-حدائق الوردیة: 121.
8-ر. ك: بحار: 45 / 72.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:28
اهل بیت
شهداى ازدى

مسلم بن كثیر اعرج ازدى ازد شنُوه كوفى (1)
وى، از تابعین ساكن كوفه و در ركاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشته و در یكى از جنگ هاى آن حضرت از ناحیه پا زخمى شد.
سیره نویسان گفته اند: مسلم از كوفه خارج و رهسپار كوى حسین (علیه السلام) شد و هنگام فرود آمدن آن حضرت در كربلا به آن بزرگوار رسید.
بنابه نقل سروى: مسلم بن كثیر، در نخستین حمله به درجه شهادت نایل آمد.
رافع بن عبدالله، غلام مسلم ازدى
رافع، به اتفاق مولاى خود مسلم یاد شده، به سوى امام حسین (علیه السلام) رهسپار گردید و در میدان نبرد، حضور یافت و به شهادت رسید.(2)
قاسم بن حبیب بن ابوبشر ازدى (3)
قاسم، دلاور مردى شیعى و اهل كوفه بود و با سپاه ابن سعد از كوفه بیرون رفت، وقتى به كربلا رسید قبل از شروع جنگ به امام حسین (علیه السلام) پیوست و همواره ملازم ركاب آن حضرت بود تا این كه در نخستین (4) حمله دشمن، در مقابل حضرت به فیض شهادت نایل گشت.
زهیر بن سلیم ازدى
وى از جمله كسانى بود كه در شب دهم محرم هنگامى كه دشمن را مصمم بر جنگ با اباعبدالله الحسین (علیه السلام) دید، به یاران حضرت پیوست و در نخستین حمله دشمن، به شهادت رسید.(5)
فضل بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب، آنگاه كه در اشعار خود اعمال بنى امیه را مورد نكوهش قرار مى دهد، از زهیر یاد مى كند:
ارجعوا عامرا و رُدوا زهیرا

ثم عثمان فارجعوا غارمینا

وارجعوا الحر و ابن قین و قوما

قتلوا حین جاوروا صفینا

این عمرو و این بشر و قتلى

منهم بالعراء ما یدفنونا
یعنى: عامر و زهیر و آن گاه عثمان را غرامت زده بازگردانید. حر و زهیر بن قین و كسانى را كه در نبرد صفین شركت داشته و به شهادت رسیدند نیز برگردانید. عمرو و بشر و شهدایى كه در بیابان مانده و به خاك سپرده نشدند، كجایند؟
منظورش از عامر، زهیر، عثمان، حر، ابن قین، عمرو، بشر، عامر عبدى، زهیر بن سلیم، عثمان برادر حسین (علیه السلام)، حر ریاحى، زهیر بن قین، عمرو صیداوى و بشر حضرمى است.
نعمان بن عمرو ازدى راسبى (6) و برادرش حُلاس
این دو برادر، فرزندان عمرو راسبى و اهل كوفه و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار مى آمده اند و حلاس مسؤ ولیت نگاهبانان حضرت را در كوفه بر عهده داشته است.
صاحب حدائق مى گوید: نعمان و حلاس، با سپاهیان عمر سعد از كوفه بیرون رفتند، ولى زمانى كه ابن سعد شرطهاى امام حسین (علیه السلام) را نپذیرفت، در جمع كسانى كه شبانه نزد امام مى آمدند، به آن حضرت پیوستند.
آنان همواره ملازم ركاب وى بودند تا در برابر حضرت، به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.(7)
به گفته سروى: این دو برادر، در نخستین حمله به شهادت رسید.(8)
عمارة بن صلخب ازدى
وى، از جمله شیعیانى بود كه در كوفه با مسلم بن عقیل بیعت كرد و همراه او دست به قیام زد، زمانى كه مسلم دستگیر و به شهادت رسید، ابن زیاد، عماره را احضار كرد و از او پرسید: از كدام قبیله اى؟ گفت: از قبیله ازد. گفت: او را نزد قبیله اش برده و گردن بزنید.
ابوجعفر طبرى مى گوید: وى را نزد قبیله اش ازد بردند و میان آن ها گردن زدند.(9)
---------------------------------------------
1-شیخ طوسى در رجال: 105، شماره 1045 وى را در شمار یاران امام حسین (علیه السلام) آورده است.
2-به تنقیح المقال: 1 / 422 مراجعه شود، در آن جا آمده كه وى بعد از مسلم در جنگ تن به تن بعد از نماز ظهر، به شهادت رسید.
3-شیخ طوسى در رجال: 104، شماره 1030 او را از یاران امام حسین (علیه السلام) دانسته است.
4-ر. ك: بحارالانوار: 45 / 73.
5-بحارالانوار: 45 / 64؛ مستدركات علم رجال الحدیث: 3 / 440؛ مناقب: 4 / 113.
6-شیخ طوسى در رجال: 61 و 100 یك جا وى را از یاران امیرالمؤمنین و جایى از یاران امام حسین (علیه السلام) شمرده و با عنوان ((الهجرى)) آمده است و راسبى، منسوب به ((راسب)) تیره اى از قبیله ازد بوده است.
7-مناقب: 4 / 113.
8-طبرى، تاریخ: 3 / 292.
9-در حدائق الوردیة: 122 ((حلاس بن عمرو راسبى)) وارد شده است.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:27
اهل بیت
شهداى عبدى

یزید بن ثبیط عبدى، عبد قیس بصرى و پسرانش عبدالله و عبیدالله
یزید، از شیعیان و از یاران ابوالاسود و میان قبیله خود، شخصیتى مورد احترام بود.
ابوجعفر طبرى مى گوید: ماریه دخت منقذ عبدى، اظهار تشیع مى كرد و خانه او مركز تجمع و گردهمایى شیعیان بود كه در آن به بحث و گفتگو مى پرداختند. خبر آمدن امام حسین (علیه السلام) به سمت عراق و نامه نگارى مردم آن سامان با آن حضرت، به ابن زیاد رسید، از این رو، به فرمانرواى خود فرمان داد بر كلیه راه ها دیده بان بگمارد و گذرگاه ها را ببندد.
یزید بن ثبیط(1) كه داراى ده فرزند پسر بود - تصمیم گرفت به سوى امام حسین (علیه السلام) بشتابد و پسرانش را براى این كار فرا خواند و بدان ها گفت: كدام یك از شما حاضر است قبل از دیگران با من مى آید؟ دو تن از پسرانش به نام هاى عبدالله و عبیدالله داوطلب شدند. یزید در خانه ماریه در جمع یاران خود گفت: من تصمیم گرفته ام از شهر بیرون روم و اینك راهى هستم، چه كسى با من مى آید؟ یارانش به او گفتند: ما از ماموران ابن زیاد بیم و هراس داریم.
یزید گفت: به خدا سوگند! اگر سم اسبانم به زمین هاى سخت برسد، از تعقیب كسى پروا ندارم و سپس رهسپار گردیدند و عامر و غلامش و سیف بن مالك و ادهم بن امیه وى را همراهى كردند و در بیابان خشك و بى آب و علف راه پیمودند تا در منطقه ابطح مكه، به امام (علیه السلام) رسیدند، در محل اتراق خود استراحت كرده، سپس یزید به سراپرده حسین (علیه السلام) رفت. خبر آمدن وى به امام حسین (علیه السلام) رسید، حضرت به دیدار وى آمد تا به محل اقامت او رسید، به امام عرض شد: یزید براى دیدار شما به خیمه هاى شما آمده است. حضرت در محل اقامت یزید به انتظار وى نشست، از سویى یزید به منزلگاه امام كه رسید، حضرت را در سراپرده ندید، شنید آن بزرگوار به محل اقامت او آمده، به سرعت در پى او بازگشت، وقتى امام را در محل اقامت خود مشاهده كرد، این آیه شریفه را تلاوت كرد: قُل بِفَضلِ اللهَ وَ بِرَحمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلیَفرَحُوا؛(2)
((بگو به فضل و رحمت الهى باید خوشحال شوند)).
سپس عرض كرد: السلام علیك یابن رسول الله! و آن گاه بر او درود فرستاد و نزدش نشست و آن بزرگوار را از تصمیم خود آگاه ساخت. امام (علیه السلام) در حق او دعاى خیر فرمود و سپس یزید منزلگاه خود را به نزدیكى سراپرده امام (علیه السلام) منتقل ساخت و همواره ملازم ركابش بود تا این كه در كربلا و در جنگ تن به تن در برابر دیدگان حسین (علیه السلام) به فیض شهادت نایل آمد و به گفته سروى: پسرانش در نخستین حمله به شهادت رسیدند.(3)
عامر بن یزید در مصیبت پدرو برادران خود اشعارى سروده كه ابوالعباس ‍ حمیرى و دیگر تاریخ ‌نگاران نیز آن ها را یاد آور شده اند:
یا فرو قومى فاندبى

خیر البریة فى القبور

وابكى الشهید بعبرة

من فیض دمع ذى درور

وارث (4) الحسین مع التفجع

و التاءوّه و الزفیر

قتلوا الحرام من الائمة

فى الحرام من الشهور

و ابكى یزید مجدّلا

و ابنیه فى حر الهجیر

متزملین دماؤ هم

تجرى على لبب النحور

یا لهف نفسى لم تفز

معهم بجنات و حور
یعنى: اى فرو! به پا خیز و براى آن بهترین آفریده ها [حسین] كه در قبر آرمیده، آه و ناله آغاز كن. براى آن شهید گریه كن؛ گریه اى كه اشكش از سرچشمه دیدگان چون سیلاب از رخسار جارى شود. بر حسین مرثیه سرایى كن، مرثیه اى همراه با آه و افغان. چرا كه این امام محترم را در ماه محترم به شهادت رساندند. بر ابن ثبیط عبدى به خون آغشته و براى دو پسرش كه در گرماى سوزان آفتاب به روى خاك افتادند، گریه كن . بر آغشته گانى كه با جامه خون، خویشتن را پوشانیده اند، از بدن آن ها خون حمایل وار بر سینه و گردن جارى است. دریغا بر خودم! كه به همراه آنان به بهشت و حوریان دست نیافتم.
عامر بن مسلم عبدى بصرى و غلامش سالم
عامر، از شیعیان بصره بود و به اتفاق غلامش سالم، براى دیدار با حسین (علیه السلام) به یزید بن ثبیط پیوستند، زمانى به كربلا رسیدند كه جنگ درگیر شده بود، آن دو به مبارزه پرداختند و در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شرف شهادت نایل آمدند و در اشعار فضل بن عباس بن ربیعه كه به تازگى گذشت، از وى یاد شده است.
بنابه نقل مناقب و حدائق، این دو بزرگوار در نخستین حمله دشمن به شهادت رسیدند.(5)
سیف بن مالك عبدى بصرى (6)
وى از شیعیان و همانگونه كه یاد آور شدیم از جمله كسانى بود كه در كربلا در گردهمایى هاى خانه ماریه دختر منقذ تجمع مى كردند. او همراه یزید بن ثبیط به دیدار امام حسین (علیه السلام) شتافت و به آن حضرت پیوست و همواره ملازم ركاب آن بزرگوار بود تا این كه در كربلا و جنگ تن به تن كه بعد از نماز ظهر رخ داد، به فیض شهادت نایل گشت.
ادهم بن امیه عبدى بصرى
وى، از شیعیان بصره بود كه در گردهمایى هاى خانه ماریه حضور مى یافت. او به همراه یزید بن ثبیط، به دیدار امام شتافت.
صاحب حدائق تنها گفته است: ادهم در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید،(7) و مطلب دیگرى را یاد آور نشده است.
بنابر نقل دیگران، وى در نخستین حمله اى كه عده اى از یاران امام (علیه السلام) در آن به شهادت رسیدند، به فیض شهادت نایل آمد.
---------------------------------------------
1-در نسخه اصلى، ((نبیط)) آمده است.
2-یونس / 57.
3-طبرى، تاریخ: 3/278؛ مناقب: 4/113 به كتاب تسمیة من قتل مع الحسین: 153 مراجعه شود.
4-نسخه اصلى چنین است ولى صحیح: و ارثى است.
5-مناقب: 4 / 113؛ حدائق الوردیة: 121.
6-شیخ طوسى در رجال: 101، شماره 987، او را از یاران امام حسین (علیه السلام) به شمار آورده است.
7-حدائق الوردیة: 121.
--------------------------------------
الشیخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى
سه شنبه 19/10/1391 - 11:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته