• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3891روز قبل
اهل بیت
«قابلة حسین‌ علیه السلام»
هفتاد هزار ملك خدمتگذارش بودند و هفتاد هزار قصر در اختیارش بود
«لُعیا» حور العینی بود، در زیبایی بی‌همتا ابن عباس می‌گوید هنگام ولادت حسین‌‌‌ علیه السلام، خداوند او را امر فرمود، كه فاطمه دختر حبیب خود را تنها نگذارد و او را یاری كند
«لعیا» به زمین هبوط كرده و شرفیاب حضور ریحانه محمد‌‌‌صلّی الله علیه و آله، فاطمه زهرا‌‌‌سلام الله علیها، شد و تبریك و شادباش خود را عرض كرد فاطمه لحظه‌ای اندیشید كه برای لعیا چه فرشی بگستراند همان هنگام، فرشته‌ای، فرشی از بهشت آورد و حجرة فاطمه‌‌‌سلام الله علیها را فرش نمود
سحر بود كه نوزاد فاطمه، پیچیده در پارچة سفیدی از بهشت، در دستان قابله‌اش، لُعیا، چشم به دنیا گشود
________________________________
ناسخ التواریخ چاپ جدید ج3 ص26
سه شنبه 19/10/1391 - 21:9
اهل بیت
على علیه السلام و تربت كربلا
عصر خلافت امام على علیه السلام بود، یكى از مسلمین به نام هرثمه بن سلیم شخص بى سعادت و بى تفاوتى بود و چندان اعتقاد به عظمت مقام على علیه السلام نداشت ، ولى همسر او بانویى پاك و بامعرفت و از ارادتمندان امام على علیه السلام بود.
هرثمه مى گوید: ((همراه امام على علیه السلام براى جنگ صفین از كوفه به جبهه صفین حركت مى كردیم ؛ وقتى به سرزمین كربلا رسیدیم ، وقت نماز شد، نماز را به جماعت با امام على علیه السلام خواندیم آن حضرت بعد از نماز مقدارى از خاك كربلا را برداشت و بویید و فرمود: ((واهاً لك یا تربة لیحشرنَّ منْك قومٌ یدخُلون الجنّة بغیر حسابٍ)) : ((عجب از تو اى تربت ، قطعاً از میان تو جماعتى بر مى خیزند و بدون حساب وارد بهشت مى شوند)).
به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام بازگشتم و به همسرم گفتم : ((از مولایت ابوالحسن على علیه السلام براى تو مطلبى نقل كنم )). آنگاه مطلب فوق را به او گفتم . پس گفتم : ((على علیه السلام ادعاى علم غیب مى كند)).
همسرم گفت : ((اى مرد! دست از این ایرادها بردار، امیرمؤ منان على آنچه بگوید سخن حقّ است )).
من همچنان در مورد این سخن على علیه السلام در تردید بودم تا آن هنگام كه جریان كربلا به پیش آمد. من جزء لشكر عمر سعد به كربلا رفتم ؛ در آنجا به یاد سخن امام على علیه السلام افتادم كه به راستى حق بود، از این رو از كمك به سپاه عمر سعد ناراحت بودم . در یك فرصت مناسب در حالى كه سوار بر اسب بودم به سوى حسین علیه السلام رفتم و حدیث پدرش را به یاد آن حضرت انداختم حضرت به من فرمود: ((اكنون آیا از موافقین ما هستى یا از مخالفین ما؟)).
گفتم : ((از هیچ كدام ، فعلاً در فكر اهل و عیال خود هستم ...))
فرمود: ((بنابراین به سرعت از این سرزمین بیرون برو؛ زیرا كسى كه در اینجا باشد و صداى ما را بشنود ولى ما را یارى نكند، داخل در آتش دوزخ خواهد شد)).(1)
--------------------------------------------------
1- كرامات امام حسین ، مصطفى محمدى : ص 60. داستانهاى عبرت انگیز، سید مهدى شمس الدین : ص 115.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 21:8
اهل بیت
چگونگى استشفا از تربت كربلا
شیخ اجل ، ابن قولویه ، استاد شیخ مفید رحمه الله علیه در كتاب كامل الزیارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روایت كرده كه گفت : به مدینه رفتم و بیمار شدم . حضرت امام محمد باقر علیه السلام مقدارى آشامیدنى در ظرفى كه دستمال بالاى آن بود، به وسیله غلام خود برایم فرستاد و گفت : ((این را بخور كه امام على علیه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا این دارو را بیاشامى )).
چون گرفتم و خوردم شربت سردى بود در نهایت خوش طعمى و بوى مشك از آن بلند بود.
پس غلام گفت : ((حضرت فرمود چون بیاشامى به خدمتش بروى )).
من تعجب كردم كه گویا از بندى رها شدم . برخاستم به در خانه آن حضرت رفته ، رخصت طلبیدم . حضرت فرمود: ((صحّ الجسم فادخل : بدنت سالم شده داخل شو)).
گریه كنان داخل شدم و سلام كردم . دست و سرش را بوسیدم . فرمود: ((اى محمد! چرا گریه مى كنى ؟))
عرض كردم : ((قربانت گردم مى گویم بر غربت و دورى راه از خدمت شما، و كمى توانایى در ماندن در ملازمت شما كه پیوسته به شما بنگرم )).
فرمود: ((اما كمى قدرت ، خداوند تمام شیعیان و دوستان ما را چنین ساخته و بلا به سوى ایشان گردانید؛ امّا غربت تو، پس مؤ من در این دنیا در میان این خلق منكوس غریب است ، تا از این دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام تأ سّى كن كه در زمینى دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق دیدار ما گفتى و بر این آرزو و توانایى ندارى ، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر این نیت پاداش خواهد داد)).
بعد فرمود: ((آیا به زیارت قبر حسین علیه السلام مى روى ؟))
گفتم : ((بلى با بیم و ترس بسیار.))
فرمود: ((هر قدر ترس بیشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در این سفر خوف بیند از ترس روز قیامت ایمن باشد و با آمرزش از زیارت بر گردد)).
بعد فرمود: آن شربت را چگونه یافتى ؟))
گفتم : ((گواهى مى دهم كه شما اهل بیت رحمتید و تو وصى اوصیایى . هنگامى كه غلام شربت را آورد، توانایى نداشتم كه بر پا بایستم و از خودم ناامید بودم و چون آن شربت را نوشیدم چیزى از آن خوش ‍ بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نیافتم . غلام گفت : مولایم فرمود بیا؛ گفتم : با این حال مى روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گویا از بندى رها شدم . پس سپاس خداى را كه شما را براى شیعیان رحمت گردانیده است )).
فرمود: ((اى محمد! آن شربت را كه خوردى از خاك قبر حسین علیه السلام بود و بهترین چیزى است كه من به آن استشفا مى نمایم و هیچ چیزى را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مى خورانیم و از آن خیر بسیار مى بینیم )).
فرمود: ((شخصى آن را بر مى دارد و از حائر بیرون مى رود. آن را در چیزى نمى پیچد، پس هیچ جن و جانورى و چیزى كه درد و بلایى كه داشته باشد نیست ، مگر آنكه آن را استشمام مى كند و بركتش ‍ برطرف مى شود و بركتش را دیگران مى برند و آن تربت كه به آن معالجه مى كنند نباید چنین باشد و اگر این علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد یا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مى یابد و نیست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند یاقوتى در نهایت سفیدى بود و هر بیمارى و دردناكى خود را بر آن مى مالید در همان ساعت شفا مى یافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهلیت خود را بر آن مالیدند سیاه شد و اثرش كم گردید)).
عرض كردم : ((فدایت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم ؟))
فرمود: ((تو هم مانند دیگران آن تربت را بر مى دارى ، ظاهر و گشوده و در میان خرجین در جاهاى چركین مى افكنى پس بركتش مى رود)).
گفتم : ((راست فرمودى .))
فرمود: ((قدرى از آن به تو مى دهم ، چطور مى برى ؟))
عرض كردم : ((در میان لباس خود مى گذارم )).
فرمود: ((به همان قرارى كه مى كردى برگشتى . نزد ما از آن هر قدر كه مى خواهى بیاشام و همراه مبركه براى تو سالم نمى ماند)).
آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانید و دیگر آن درد به من عارض نشد.(1)
--------------------------------------------------
1- كرامات امام حسین ، مصطفى اهوازى : ص 52. گناهان كبیره ، ج 2، ص 346. داستانهاى حسین ، میررضا حسینى : ص 69.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 21:3
اهل بیت
آخرین توشه مرجع عارف آیت اللّه العظمى حجت رحمه الله علیه
مرحوم آیة العظمى سید محمد كوهكمرى ، معروف به آیة اللّه حجّت از مراجع تقلید بود كه در سوم جمادى الاول سال 1372 قمرى در قم از دنیا رفت و قبرش در حجره اى واقع در غرب مسجد مدرسه حجتیه است و این مدرسه عظیم از آثار اوست .
آیة اللّه حجّت در اخلاص و تواضع و ساده زیستى ، كم نظیر بود.
روزى كه در آستانه احتضار قرار گرفت ، به حاضران گفت : ((براى من مقدارى تربت سیدالشهدا بیاورید)).
مقدارى تربت حاضر كردند و با آب قاطى نمودند و لیوان را به ایشان دادند.
آیة اللّه حجّت آن لیوان را به دست گرفت و نزدیك لب آورد و گفت :
((آخرُ زادى من الدنیا تربة الحسین علیه السلام :
آخرین توشه من از دنیا تربت حسین علیه السلام است )).
آنگاه آب را نوشید و سپس شهادتین را بر زبان جارى كرد و در حالى كه رو به قبله بود، در همان حال به جوار رحمت حق پیوست .(1)
--------------------------------------------------
1- داستان دوستان ، ج 3، ص 40. كرامات امام حسین ، مصطفى اهوازى : ص 72.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 21:2
اهل بیت
على علیه السلام و زائر حسینى
نقل شده است كه : در بغداد مردى فاسق و فاجر و خمار بود كه عمر خود را در اعمال نامشروع صرف كرده بود و مال بسیار داشت . چون اجلش در رسید وصیت كرد كه : ((چون مرگ را دریابد، بعد از تجهیز و تكفین ، در نجف اشرف دفنم كنید، شاید از بركت حضرت على علیه السلام خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت ببخشد)). این را گفت و جان به حق تسلیم كرد. خویشان و اقوام او به وصیت او عمل نموده ، بعد از تجهیز نعش ، او را برداشته متوجّه نجف اشرف شدند.
خدام روضه شاه ولایت در آن شب حضرت على علیه السلام را در خواب دیدند كه آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جمیع خادمان آستان ملائك پاسبان را طلبیده و فرمود: ((فردا صبح مردى فاسق را به اینجا خواهند آورد. مانع شوید و نگذارید كه او را در نجف دفن كنند كه گناهان او از عدد ریگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بیشتر است )). این بفرمود و غائب شد.
چون صبح شد جمیع ملازمان آستان بر سر قبر امیرالمؤ منین علیه السلام حاضر شدند و خواب خود را به یكدیگر بیان كردند. همه این خواب را دیده بودند. پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته ، بیرون دروازه جمع شده ، همگى تا دیر وقت به انتظار نشستند، ولى كسى پیدا نشد. از این جهت برگشتند و متفكر بودند كه چرا این واقعه به عمل نیامد.
از قضا آن جماعتى كه تابوت همراهشان بود، در آن شب راه را گم كرده به بیابان كربلاى معلى افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پیش گرفته ، روانه شدند. چون شب دیگر شد، باز حضرت شاه ولایت را در خواب دیدند كه خدام را طلبیده ، فرمودند ((چون صبح شود همه بیرون روید و آن تابوتى كه شب پیش شما را به ممانعت او امر كرده بودم ، با اعزاز و اكرام هر چه تمامتر بیاورید و ساعتى در روضه من بگذرانید. بعد از آن او را در بهترین جا دفن كنید.))
خدام از شنیدن این دو سخن منافى بسیار متعجب بودند. از این جهت به شاه ولایت عرض كردند: ((اى پادشاه دین و دنیا! دیشب ما را منع فرمودى و امشب به خلاف آن در كمال شفقت و مهربانى امر فرمودید، در این چه سرّى است ؟))
حضرت فرمود: ((شب گذشته آن جماعت راه را گم كرده ، به دشت كربلا افتادند؛ باد، خاك كربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از بركت خاك كربلا و از براى خاطر فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او درگذشت و بر او رحمت كرد)).
پس خادمان همگى بیدار شدند و از شهر بیرون رفتند. بعد از ساعتى تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظیم تمام ، آن را به روضه مقدس امیرالمؤ منین علیه السلام حاضر كردند و صورت واقعه را آن طور كه اتفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند.(1)
--------------------------------------------------
1- كرامات امام حسین ، مصطفى محمدى : ص 19.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 21:2
اهل بیت
فیر فرنگ و ملامحسن فیض كاشانى
در قصص العلما مرقوم شده كه در زمان سلاطین صفویه شخصى از فرنگیان به اصفهان آمده و غیر از تواتر دلیل بر نبوت ختمیه محمدیه مى خواست و آن شخص در علم حساب و هیئت و نجوم بسیار ماهر بود حتى آنچه براى هر كس روى داده بود از بلایا و حوادث خبر مى داد.
روزى سلطان امر به احضار علماء اصفهان نمود كه با آن شخص مباحثه نمایند و اثبات نبوت خاصه محمدیه كنند و قضا را در آن وقت مرحوم ملامحسن فیض هم در مجلس حاضر بوده پس آن جناب روى به آن شخص نموده و گفت كه : پادشاه شما چه قدر بى ادراك است كه از براى چنین امر مهمى مثل تو آدمى را فرستاده . آن شخص همین كه این سخن را شنید مضطرب شده و از روى غیظ و غضب گفت : اى عالم مسلمانان ! جاى خود را بشناس و از قدر و اندازه خویش تعدى و تجاوز مكن به عیسى و مادرش قسم كه هر گاه تو مى دانستى آنچه را كه من مى دانم و احاطه دارم از علوم و كمالات مى دانستى كه زنهاى دنیا مثل من فرزندى نزاییده اند؛ زیرا كه در مقام امتحان قدر مرد معلوم مى شود كه ((عندالامتحان یكرم الرجل اویهان )) . پس محقق كاشانى دست به جیب بغلى خود برده و چیزى را بیرون آورده و گفت : این چیست كه من در دست دارم ؟ آن شخص مدتى در فكر فرو رفت پس از آن رنگ صورتش متغیر شده و به زردى میل كرد و آثار جهل از وجناتش ظاهر شد. محقق كاشانى فرمودند: چه زود ظاهر شد جهل و نادانى تو و باطل شد دعاوى تو. آن شخص گفت : به حق مسیح و مادرش مریم كه مى دانم آنچه را كه در دست تو است و لیكن فكر و سكوت من از جهت امر دیگرى است .
محقق مزبور فرمودند سكوتت از براى چیست ؟
گفت : مى دانم كه آن چیزى كه در دست تو است قدرى از خاك بهشت است و لیكن تأ مل و فكر من از این راه است كه این خاك از كجا به دست شما رسیده است ؟!
محقق مزبور فرمود: شاید در حساب اشتباهى كرده باشى ؟ آن شخص گفت : نه به حق عیسى و مادرش . پس محقق مزبور فرمودند: بلى آنچه در دست من است از خاك كربلا و تربت حضرت سیدالشهدا حسین بن على است و پیغمبر ما فرموده است كه : ((كربلا قطعة من الجنة )) پس تو در این صورت مى توانى كه ایمان نیاورى و بدین اسلام داخل نشوى ، زیرا كه به گفته خودت قاطع هستى كه قاعده و حسابت تخلف از واقع نمى نماید.
پس آن شخص نصرانى عیسوى از روى انصاف تصدیق فرموده محقق مزبور را نموده و به بركت تربت پسر دختر سید انام ، مشرّف به دین اسلام گردید.
-------------------
سه شنبه 19/10/1391 - 21:1
اهل بیت
پیغمبر (ص) و خاك خون آلود
از امّسلمه مروى است كه : رسول خدا شبى از ما غائب شد در مدّت طویلى و سپس به نزد ما آمد و دیدیم آن حضرت گرد آلود و با موهاى ژولیده مراجعت كرده و در یك دست خود چیزى دارد كه انگشت ها را بسته است . عرض كردم : یا رسول اللّه چرا شما را بدین وضع پریشان و غبارآلود و ژولیده مى بینم ؟
حضرت فرمود: در این وقت مرا سِیر دادند به محلّى در عراق كه نامش كربلا است ، و مصرع حسین فرزند من و جماعتى از فرزندان اهل بیت مرا به من نشان دادند، و من شروع كردم كه خون هاى آنان را جمع كنم ، و اینك آن خون ها در دست من است ؛ و دست خود را به سوى من باز كرد و فرمود: بگیر اینها را و محفوظ نگاهدار! من خون ها را گرفتم و توجّه كردم دیدم شبیه خاك قرمز رنگ است ؛ در شیشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم . چون حسین از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شیشه را مى گرفتم و مى بوییدم و براى مصیبت آن حضرت مى گریستم . چون روز عاشوراى از محرّم یعنى همان روزى كه حسین در آن روز شهید شد من در آن شیشه نگاه كردم دیدم تبدیل به خون تازه شده است .(1)
--------------------------------------------------
1- داستانهاى عبرت انگیز، سید مهدى شمس الدین : ص 108.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 21:0
اهل بیت
شفاى چشم با تربت حسینى
سید جلیل جزائرى در كتاب زهرالربیع گوید: بدانكه مشایخ صوفیه تسبیح چوب استعمال مى كنند و به اسلاف خود اقتدا نمى كنند از یكى از ایشان از سبب استعمال تسبیح چوب پرسیدم ، گفت : تسبیح چوب سبك تر و از تربت حسینیه پاكتر است و تربت دست را سنگین و چركین مى نماید.
چشم ایشان كور است از آنكه ببینند چرك تربت حسینى پاكتر است از تمام اشیا، و عنبر الهى است كه از خاك قبر حسینى بیرون آمده است . و اما من پس اكثر آن است كه تسبیح غیر مطبوخ از خاك حسین علیه السلام استعمال مى كنم ؛ زیرا كه به تربت نزدیك تر است و اما مطبوخه بعضى بر آنند كه به طبخ مستحیل مى شود و از تربت بیرون مى رود و شكى نیست كه غیر مطبوخ افضل است از مطبوخ هر چند كه هر دو خوبند و مدتى قبل از این ضعفى در باصره ما به هم رسیده بود و اتفاقاً براى زیارت عرفه تحت قبه حضرت سیدالشهدا بودم چون زوار بیرون رفتند و خدمه در روز دوم و سیم روضه مطهره را جاروب مى كردند و غبار از زمین بلند شده بود كه مردم در میان روضه همدیگر را نمى دیدند پس من و جمعى در آنجا بودیم ما چشمهاى خود را گشودیم كه غبار به آنها داخل شد پس من از روضه بیرون نرفتم مگر اینكه هر دو چشمم مثل چراغ روشن مشتعل و پرنور بود و از آن وقت تا به حال هرگز چشمهاى خود را معالجه نكرده ام مگر به سرمه كشیدن از آن خام مبارك .(1)
--------------------------------------------------
1- خزینة الجواهر، شیخ على اكبر نهاوندى : ص 592. دارالسلام عراقى : ص 518. حكایاتى از عنایات حسینى ، منصور حسین زاده كرمانى : ص 31.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 20:58
اهل بیت
شفاى فرزند عارف سالك شیخ حسنعلى اصفهانى با تربت
فرزند ایشان مى گوید:
حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، كسالت شدیدى مرا عارض شد و پزشكان از مداواى بیمارى من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.
پدرم كه عجز طبیبان را دید، اندكى از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا ارواح العالمین له الفدا به كامم ریخت و خود از كنار بسترم دور شد.
در آن حالت بیخودى و بیهوشى دیدم كه به سوى آسمانها مى روم و كسى كه نورى سپید از او مى تافت ، بدرقه ام مى كرد. چون مسافتى اوج گرفتیم ، ناگهان ، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید كه همراه من مى آمد، گفت :
((دستور است كه روح این شخص را به كالبدش بازگردانى ؛ زیرا كه به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام استشفا كرده اند)).
در آن هنگان دریافتم كه مرده ام و این ، روح من است كه به جانب آسمان در حركت است ؛ و به هر حال ، همراه آن دو شخص نورانى به زمین بازگشتم و از بى خودى ، به خود آمدم و با شگفتى دیدم كه در من ، اثرى از بیمارى نیست ، لیكن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.(1)
--------------------------------------------------
1- نشان از بى نشانها، على مقدادى : ص 27. تربت امام حسین ، محمدى اهوازى : ص 96.
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 20:58
اهل بیت
دزدى با نام امام حسین علیه السلام
از مرحوم سید احمد بهبهانى نقل شده : در ایام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زینبیه ، دكانى داشت كه مهر و تسبیح مى ساخت و مى فروخت . معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى یك اشرفى مى فروشد.
روزى در حرم امام حسین علیه السلام حبیب زائرى را دزدى زد و پولهایش را برد. زائر خود را به ضریح مطهر چسبانید و گریه كنان مى گفت : یا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزینه زندگیم را بردند. به كجا شكایت ببرم ؟
حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همین حال تأ ثر به خانه رفت و در دل به امام حسین علیه السلام گریه مى كرد.
شب در خواب دید كه در حضور سالار شهیدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.
امام حسین فرمود: مگر من دزد گیرم ؟
اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم باید اول تو را معرفى كنم .
حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟
حضرت فرمود: دزدى تو این است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گیرى . اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گیرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟
عرض كرد: آقا جان ! از این كار توبه كردم و به جبران مى پردازم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدایى است كه برهنه مى شود و نزدیك سقاخانه مى نشیند و با این وضعیت گدایى مى كند، پول را دزدید و زیر پایش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده .
حاجى از خواب بیدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسین علیه السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود.
حاجى فریاد زد: مردم بیایید تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد هر چه فریاد مى زد مرا رها كنید، این مرد دروغ مى گوید، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعریف كرد و زیر پاى گدا را حفر كرد و كیسه پول را بیرون آورد.
بعد به مردم گفت : بیایید دزد دیگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خویش را بالا زد و گفت : این مالها از من نیست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مى كرد.(1)
--------------------------------------------------
1- الوقایع و الحوادث : ج 3، ص 334 و حكایاتى از عنایات حسینى : ص 34 .
-------------------
حیدر قنبرى
سه شنبه 19/10/1391 - 20:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته