• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2925روز قبل
دعا و زیارت
4- امام صادق (ع ) و تجارت منصفانه

امام علیه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دینار به او داد براى تجارت به كشور مصر برود.
غلام با آن پول كالاى خرید و با بازرگانان دیگر كه از همان كالا خریده بودند به سوى مصر حركت كردند، همین كه نزدیك مصر رسیدند با كاروانى كه از مصر باز مى گشتند، رو به رو شدند و از آنان وضعیت كالاى خود را كه نیازمندیهاى عمومى بود - از لحاظ بازار مصر- پرسیدند.
در پاسخ گفتند:
كالاى شما در مصر كمیاب است و بازار خوبى دارد.
غلام و همراهانش از كمبود متاعشان در مصر و نیز نیاز مردم به آن ، آگاه گشتند. و با یكدیگر هم قسم شدند و پیمان بستند، كه متاع را با سودى كمتر از صد در صد نفروشند.
وقتى كه وارد مصر شدند، مطابق پیمان خود بازار سیاه به وجود آوردند و كالا را به دو برابر قیمتى كه خریده بودند، فروختند.
غلام با هزار دینار سود خالص به مدینه بازگشت و دو كیسه كه هر كدام هزار دینار داشت به امام صادق علیه السلام تسیلم نمود و عرض كرد:
فدایت شوم ! یكى از كیسه ها اصل سرمایه است كه شما به من دادید و دیگرى سود خالص تجارت است .
امام فرمود: این سود زیادى است ، بگو ببینم چگونه این را بدست آوردى ؟
مصادف گفت : قضیه از این قرار است كه در نزدیك مصر آگاه شدیم كه كالاى ما در آنجا كمیاب است ، هم قسم شدیم و پیمان بستیم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم و همین كار را كردیم .
امام گفت : سبحان الله ! شما با ایجاد بازار سیاه به زیان گروهى از مسلمانان هم قسم مى شوید كه كالایتان را به سودى كمتر از صد در صد خالص ‍ نفروشید؟
نه ! من همچو تجارت و سودى را نمى خواهم .
آنگاه یكى از دو كیسه را برداشت و فرمود:
این اصل سرمایه من و دیگرى را نپذیرفت ، فرمود: این سود - كه با بى انصافى بدست آمده - نیازى به آن ندارم .
سپس فرمود: اى مصادف ! با شمشیر جنگیدن ، از كسب حلال آسان تر است ، به دست آوردن مال از راه حلال بسیار سخت و دشوار است

چهارشنبه 4/6/1388 - 13:6
دعا و زیارت
-مردى از برزخ

ابو عتیبه مى گوید:
در محضر امام باقر علیه السلام بودم جوانى وارد شد.
عرض كرد:
من اهل شام هستم دوستار شما بوده و از دشمنانتان بیزارم ولى پدرم دوستان بنى امیه بود و جز من اولادى نداشت .
او مایل نبود اموالش به من برسد، بدین جهت همه را در جایى مخفى كرد. پس از فوت او هر چه جستجو كردم ، مالش را پیدا نكردم .
حضرت فرمود:
دوست دارى او را ببینى و محل پولها را از خودش بپرسى ؟
عرض كردم :
بلى ! به خدا سوگند! شدیدا فقیر و نیازمندم .
امام علیه السلام نامه اى را نوشت و مهر كرد آنگاه فرمود:
امشب با این نامه به قبرستان بقیع مى روى ، وسط قبرستان كه رسیدى صدا مى زنى یا ((درجان !)) یا ((درجان !))
شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ایشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر علیه السلام آمده ام . او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس !
آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقیع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
ابو عتیبه مى گوید:
من اول صبح خدمت امام محمد باقر رسیدم تا ببینم آن مرد شب گذشته چه كرده است .
دیدم او در خانه ایستاده و منتظر اجازه ورود است . اجازه دادند من هم با ایشان وارد شدم .
به امام علیه السلام عرض كرد:
دیشب رفتم هر چه فرموده بودید انجام دادم ، درجان را صدا زدم وى آمد به من گفت :
همین جا باش تا پدرت را بیاورم .
ناگاه مرد سیاه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قیافه اش را دگرگون ساخته بود.
درجان گفت :
این مرد پدر تو است .
از او پرسیدم :
تو پدر من هستى ؟
پاسخ داد: آرى !
گفتم :
چرا قیافه ات این چنین تغییر یافته ؟
جواب داد:
فرزندم من دوستدار بنى امیه بودم و آنان را بهتر از اهل بیت مى دانستم به این جهت خداوند مرا عذاب كرد و به چنین روزگار سیاهى گرفتار شدم و چون تو از پیروان اهل بیت پیغمبر بودى ، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از تو پنهان كردم . اما امروز از این عقیده پشیمانم .
پسرم ! به باغى كه داشتم برو و زیر درخت زیتون را بكن پولها را درآور كه مجموعا صدهزار درهم است . پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقدیم كن و پنجاه هزار درهم دیگر آن را خودت خرج كن !(45)


چهارشنبه 4/6/1388 - 13:6
دعا و زیارت
- امام باقر(ع ) نورى درخشان

ابوبصیر مى گوید:
در محضر امام محمد باقر وارد مسجد شدم ، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود:
از مردم بپرس مرا مى بینند؟
من به هركس كه رسیدم پرسیدم :
امام باقر را دیده اى ؟
مى گفت :
نه ! با اینكه همانجا ایستاده بود.
در این وقت ابو هارون مكفوف (نابینا) وارد شد.
امام علیه السلام فرمود:
اكنون از ابو هارون بپرس كه مرا مى بیند یا نه ؟
من از او پرسیدم :
امام باقر را دیده اى ؟
پاسخ داد: آرى !
آنگاه به حضرت اشاره كرد و گفت :
مگر نمى بینى امام اینجا ایستاده است .
پرسیدم :
از كجا فهمیدى ؟ (تو كه نابینا هستى .)
پاسخ داد:
چگونه ندانم با اینكه امام نورى درخشان است ؟(44)
آرى حقیقت را با چشم دیگرى باید دید.

چهارشنبه 4/6/1388 - 13:5
دعا و زیارت
- او را مكه و منى مى شناسد

در یكى از سالها هشام پسر عبدالملك (دهمین خلیفه عباسى ) در مراسم حج شركت كرد و مشغول طواف خانه خدا گردید وقتى كه خواست حجرالاسود را لمس كند، به واسطه ازدحام جمعیت نتوانست حجرالاسود را دست بمالد. در آنجا منبرى برایش گذاشتند، او بالاى منبر نشست مردم شام اطرافش را گرفتند.
هشام مشغول تماشاى طواف كنندگان بود كه ناگاه امام على بن الحسین (امام سجاد) آمد در حالى كه لباس احرام به تن داشت و زیباترین و خوش اندام و خوشبوترین مردم بود و اثر سجده در پیشاپیش به روشنى دیده مى شد. امام با كمال آرامش به طواف پرداخت و در هاله اى از عظمت و شكوه ، به نزدیك حجرالاسود رسید.
مردم خود به خود به احترام حضرت راه باز كردند. امام به آسانى حجرالاسود را استلام كرد - دست مالید - هشام از دیدن عظمت حضرت و احترام مردم به امام سجاد خیلى ناراحت شد.
مردى از اهالى شام رو به هشام كرد و گفت :
این شخص كیست كه چنین مورد احترام مردم است !؟
هشام به خاطر این كه مردم شام حضرت را نشناسند و به او علاقمند نشوند با این كه امام را مى شناخت ، گفت :
او را نمى شناسم .
فرزدق شاعر آزاده ، آنجا حضور داشت . بدون پروا گفت :
اما من او را به خوبى مى شناسم .
مرد شامى گفت :
اى ابوفراس این شخص كیست ؟
فرزدق با كمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد علیه السلام قصیده زیبایى سرود كه مضمون چند بیت آن چنین است :
این مرد كسى است كه سرزمین مكه جاى پاى او را مى شناسند.
خانه كعبه ، بیرون و درون حرم نیز او را مى شناسند.
این فرزند بهترین بندگان خدا است .
این انسان پرهیزكار و پاك و پاكیزه ، نشانه خداوند در روى زمین است .
این شخص كسى است كه پیغمبر برگزیده (محمد) پدر اوست كه خداوند همواره بر او درود مى فرستد.
اگر ((ركن )) مى دانست چه كسى به بوسیدن او آمده است .
بى درنگ خود را به زمین مى انداخت تا خاك پاى او را ببوسد
نام این آقا ((على )) است و رسول خدا پدرش مى باشد كه نور هدایتش ‍ امتها را از گمراهى نجات داد.
این كسى است كه عمویش جعفر طیار است و عموى دیگرش حمزه شهید، همان شیرمردى كه به دوستى او قسم مى خورند.
این فرزند بانوى بانوان فاطمه است .
و فرزند جانشین پیغمبر، همان كس كه در شمشیر او براى كفار عذاب نهفته است .
پرسش شما از این شخص كیست ؟ هرگز به او ضرر نمى زند.
زیرا كه همه از عرب و عجم او را مى شناسند.(42)
هشام از اشعار فرزدق ، چنان خشمگین شد كه گفت : چرا چنین اشعارى درباره ما نگفتى ؟
فرزدق در جواب گفت :
تو نیز جدى مانند جد او و پدرى مثل پدر او و مادرى چون مادر وى داشته باش تا درباره تو چنین قصیده اى بگویم .
به دنبال آن دستور داد حقوق او را قطع كردند.
و نیز فرمان داد، فرزدق را به غسفان - محلى است بین مكه و مدینه - تبعید كرده و در آنجا زندانى كنند.
امام سجاد علیه السلام از این جریان باخبر شد، دوازده هزار درهم برایش ‍ فرستاد و فرمود:
ما را معذور بدار اگر بیش از این امكان داشتم بیشتر مى فرستادم .
فرزدق نپذیرفت و پیغام داد:
اى فرزند رسول خدا! من این قصیده را به خاطر خشم و ناراحتیم كه براى خدا بود، سرودم .
هرگز در مقابل آن چیزى نمى پذیرم و مبلغ را محضر امام فرستاد.
امام سجاد علیه السلام مبلغ را دومین بار فرستاد و فرمود:
تو را به حقى كه من در گردن تو دارم این مبلغ را بپذیر! خداوند از نیت قلبى و ارادت باطنى تو نسبت به خانواده ما آگاه است . آنگاه فرزدق قبول كرد.(43)


چهارشنبه 4/6/1388 - 13:5
دعا و زیارت
0- سردار عاقبت به خیر

عده اى از مردم كوفه نقل مى كنند:
ما در كاروان زهیربن قین بودیم ، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مكه ، به سوى كوفه حركت كردیم ، از ترس بنى امیه ، نمى خواستیم با كاروان حسین در یك منزل توقف كرده و با امام حسین ملاقات كنیم ، هر وقت كاروان امام حسین حركت مى كرد ما مى ایستادیم و هنگامى كه توقف مى كرد، ما حركت مى كردیم .
از قضا در یكى از منزلگاه ها كاروان امام حسین توقف كرده بود، ما نیز ناچار در آنجا فرود آمدیم . در این میان نشسته بودیم و غذا مى خوردیم ناگهان فرستاده امام حسین وارد شد و سلام كرد و گفت :
زهیر! امام حسین تو را مى خواهد.
ما همگى از این پیشآمد مبهوت شدیم و زهیر اندكى به فكر فرو رفت ، ناگاه همسرش به زهیر گفت :
سبحان الله ! اى زهیر! در مقابل دعوت فرزند پیغمبر درنگ مى كنى ؟ چه مى شود كه نزد او بروى و سخنانش را بشنوى و برگردى ؟
زهیر پس از سخن شجاعانه همسرش تكانى خورد و برخاست و به خدمت امام حسین رفت ، چیزى نگذشت شاد و خندان برگشت ، به طورى كه صورتش برافروخته شده بود. دستور داد خیمه او را برچینند و اسباب و وسایل او را به سوى كاروان امام حسین ببرند.
سپس به همسرش گفت :
تو را طلاق دادم و مى توانى نزد خویشان خود بروى ، زیرا من دوست ندارم به خاطر من صدمه ببینى و من تصمیم دارم فداى امام حسین شوم .
سپس اموال او را به عموزاده اش سپرد تا به خویشان وى تحویل دهد. در این وقت آن بانو اشك ریزان زهیر را وداع كرد و گفت :
خداوند به تو خیر عنایت كند و تمنا دارم مرا روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام یاد كنى .
آنگاه به همراهان گفت :
هر كس مایل است همراه من بیاید وگرنه اینجا آخرین دیدار من با شما است . اما داستانى برایتان بگویم :
به جنگ رومیان كه رفته بودیم ، در جنگ دریایى به خواست خدا، ما پیروز شدیم و غنائم بسیار به دست ما آمد. سلمان كه با ما بود پرسید:
آیا از این غنیمتها كه خداوند نصیبتان كرد خوشنودید؟
گفتیم : آرى ! البته كه خوشنود هستیم .
گفت :
پس چقدر خوشحال خواهید بود هنگامى كه سرور جوانان آل محمد - امام حسین - را درك كنید و در ركابش بجنگید؟ جهاد در ركاب او مایه سعادت دنیا و آخرت است .
پس از آن با همه وداع كرد و در صف یاران حسین علیه السلام قرار گرفت .(41)

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:35
دعا و زیارت
9 - مرگ در چشم انداز امام حسین علیه السلام

روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسین علیه السلام بسیار سخت شد، بعضى از اصحاب آن حضرت دیدند برخى از یاران امام علیه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسیدن وقت شهادت و جانبازى آنها، رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهایشان فراگرفته است . اما خود سیدالشهدا و تعدادى از خواص یارانش برخلاف آنها هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته و سكون و آرامش بیشتر مى یابند. بعضى از این شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسین اشاره كرده ، به یكدیگر مى گفتند:
به حسین نگاه كنید كه ابدا از مرگ و شهادت باكى ندارد.
امام حسین علیه السلام متوجه گفتارشان شده ، فرمود:
اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگیرید! صبر و شكیبایى پیشه كنید! چون مرگ پلى است كه شما را از گرفتاریها و سختیها عبور داده و به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مى رساند.
و اما براى دشمنانتان پلى است كه از قصر به زندان مى رساند. و كدامیك از شما نخواهد از یك زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پیامبر صلى الله علیه و آله برایم نقل كرد، كه مى فرمود:
دنیا براى مؤ منان همانند زندان و براى كافران همانند بهشت است .
و مرگ پلى است كه مؤ منان را به بهشتشان ، و كافران را به جهنمشان مى رساند. آرى ، نه دروغ شنیده ایم و نه دروغ مى گویم .(4

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:35
دعا و زیارت
38- كاروانى به سوى مرگ

كاروان امام حسین علیه السلام از منزلگاه قصر بنى مقاتل به سوى كربلا حركت كرد مقدارى راه طى شد. امام حسین علیه السلام در حالى كه سوار بر اسب بود اندكى به خواب رفت .
سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین
فرزندش على بن حسین (على اكبر) روى به پدر نمود و عرض كرد: پدرجان ! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود:
سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت :
اهل این كاروان مى روند ولى مرگ ایشان را تعقیب مى كند.
من فهمیدم خبر مرگ به ما داده مى شود.
على عرض كرد:
پدر جان ! مگر ما بر حق نیستیم ؟
امام حسین فرمود:
پسرم ! سوگند به خداى كه بازگشت بندگان به سوى او است ما بر حقیم . على عرض كرد: بنابراین باكى از مرگ نیست .
امام فرمود:
فرزندم ! خداوند بهترین پاداش را كه از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده ، به تو عنایت كند

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:34
دعا و زیارت
37 - مقام دانش +آموزى

عبدالرحمن سلمى به یكى از فرزندان امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامى كه پیش پدر خویش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دینار پول و هزار دست لباس بخشید و دهان او را نیز پر از ((در)) نمود، كه بعضى در خصوص این بخشش ها به آن حضرت اعتراض كرد. - به خاطر تعلیم آن همه جایزه دادى !-
حضرت در پاسخ فرمود:
- جایزه من كجا مى تواند به عطاى (تعلیم سوره حمد) عبدالرحمن برسد.
سپس این اشعار را بیان فرمود:

اذا جادت الدنیا علیك فجد بها
على الناس طرا قبل ان تتفلت
فلا الجود یفنیها اذا ماهى اقبلت
و لا البخل یبقیها اذا ما تولت
هنگامى كه دنیا تو بخشید، تو هم به مردم ببخش ! پیش از آنكه از دستت برود.
زیرا نه بخشش آن را از بین مى برد، هنگامى كه روى آورد و نه بخل آن را باقى مى گذارد، وقتى كه دنیا از تو روگردان شود

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:34
دعا و زیارت
6 - پاداش دسته گل اهدایى

یكى از كنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام كرد و دسته گلى تقدیم آن حضرت نمود.
حضرت هدیه آن كنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود:
تو را در راه خدا آزاد كردم .
انس كه ناظر این برخورد انسانى بود از آن حضرت با شگفتى پرسید:
چگونه در مقابل یك دسته گل بى ارزش او را آزاد كردى ؟! - چون ارزش ‍ مادى یك كنیز به صدها دینار طلا مى رسید. -
حضرت با تبسمى حاكى از رضایت خاطر بود فرمود:
خداوند اینگونه ما را ادب كرده ، چون در قرآن كریم مى فرماید:
اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها او ردوها
اگر كسى به شما نیكى كرد او را نیكى و رفتار شایسته ترى پاسخ دهید.
و من فكر كردم ، از هدیه این كنیز بهتر این است كه در راه خدا آزادش ‍ كنم (37)
اگر واقعا هر كس خوبیهاى مردم را با نیكیها و رفتار خوب ترى پاسخ مى داد، همان طور كه خاندان پیغمبر گرامى انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مى شد.

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:32
دعا و زیارت
  - شوخى در صبح عاشورا

صبح عاشورا امام حسین علیه السلام دستور داد خیمه ها را زدند - یكى از خیمه ها را براى شستشو و نظافت تعیین گردید.
بُریر با عبدالرحمان انصارى در كنار خیمه نظافت ایستاده بودند تا سیدالشهداء بیرون آید و آنها براى نظافت و استعمال نوره یكى پس از دیگرى وارد شوند.
بریر در این موقعیت حساس با عبدالرحمن به شوخى پرداخت و كارى مى كرد كه ایشان را بخنداند.
عبدالرحمن گفت :
اى بریر! مزاح مى كنى ! و مى خندى ؟ اكنون وقت مزاح و خنده نیست . بریر در پاسخ گفت :
تمام خویشاوندانم مى دانند كه من اهل مزاح و سخن باطل نبوده ام ، نه در جوانى و نه در پیرى .
اما این شوخى و خنده را كه اكنون مى كنم به خاطر مژده آن نعمتى (بهشت ) است كه در پیش داریم و به آن خواهیم رسید.
سوگند به خدا! كه بین ما و هم آغوشى با حوریان بهشتى هیچ فاصله اى نیست جز این كه یك حمله از طرف دشمن بشود و ما جان خویش را در یارى فرزند رسول خدا فدا كنیم چه قدر دوست دارم هر چه زودتر انجام گیرد.(36)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته