در بنى اسرائیل قحطى شدیدى پیش آمد... - آذوقه نایاب شد - زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه میل كند، ناگاه گدایى فریاد زد، اى بنده خدا گرسنه ام ! زن با خود گفت : در چنین موقعیت سزاوار است این لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن ، لقمه را از دهانش بیرون آورد و آن را به گدا داد. زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هیزم جمع كند، ناگهان گرگى جهید و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت . فریاد مردم بلند شد، مادر طفل سراسیمه به دنبال گرگ دوید ولى هیچ كدام اثر نبخشید. همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته ، به سرعت مى دوید. خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحویل داد. سپس به زن گفت : آیا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟ یكى لقمه (نان ) دادى ، یك لقمه (كودك ) گرفتى !(114) محمود ناصرى قم - حوزه علمیه (پائیز 78)
مردى محضر حضرت عیسى علیه السلام آمد و عرض كرد: - مرتكب زنا شده ام ، مرا از گناه پاك كن . عیسى علیه السلام دستور داد كه اعلام كنند تا تمام مردم را تطهیر گناهكار حاضر شوند و براى مجازات وى گودالى كندند. وقتى همه جمع شدند و گناهكار در گودال اجراى قانون الهى قرار گرفت . نگاهى به جمعیت انبوه مردم انداخت كه همه آماده مجازات او بودند. با صداى بلند گفت : اى مردم ! هر كس خودش آلوده به گناه است و باید كیفر ببیند، حق ندارد در مجازات من شركت كند. با شنیدن این جمله همه رفتند. تنها حضرت عیسى علیه السلام و حضرت یحیى علیه السلام ماندند. در این هنگام یحیى علیه السلام پیش آمد و به آن مرد نزدیك شد و گفت : - اى گناهكار! مرا موعظه كن ! مرد گفت : اى یحیى ! مواظب باش خودت را در اختیار هواى نفست مگذارى ! زیرا سقوط كرده و بدبخت خواهى شد. یحیى علیه السلام گفت : موعظه اى دیگر بگو! مرد گفت : هرگز خطاكارى را به خاطر لغزشش ملامت مكن ! بلكه در فكر نجات او باش ! حضرت یحیى علیه السلام گفت : باز هم موعظه كن ! مرد گفت : از به كار بردن غضبت خوددارى نما! در این وقت حضرت یحیى گفت : - موعظه هایت مرا كفایت مى كند.(113)