• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2946روز قبل
دانستنی های علمی
 
سرانجام ناهنجار زبیر و تاءسف امیرالمؤمنین علیه السلام بر او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بالاخره زبیر از جنگ كناره گرفت و در میان راه به وادى سباع رسید، در آنجا مردى بنام احنف بن قیس با گروهى كه از شركت در جنگ امتناع كرده بودند حضور داشتند، وقتى احنف از حضور زبیر مطلع شد با صداى بلند گفت :
من با زبیر چه باید بكنم ، دو لشكر مسلمین را به جان هم انداخته و چون شمشیرها به كار افتاده خود كناره گیرى كرده و آنها را رها نموده است ، بدانید كه او سزاوار مرگ است .
مردى بنام عمرو بن جرموز كه در تاریخ به آدمكشى (ترور) معروف است با شنیدن این سخنان (به طمع جایزه ) به تعقیب زبیر پرداخت ، زبیر با دیدن او ایستاد و از او پرسید: چه مى خواهى ؟ گفت : آمده ام راجع به كار مردم (در مورد جنگ ) از تو بپرسم ، زبیر گفت : آنها را در حالیكه سرگرم جنگ بودند و با شمشیر بر یكدیگر مى زدند، رها كردم .
عمرو بن جرموز با زبیر به راه افتاد و هر یك از دیگرى واهمه داشت و مراقب بود، تا اینكه وقت نماز شد، زبیر به ابن جرموز گفت : اى مرد، ما مى خواهیم نماز بخوانیم ، او گفت : من نیز مى خواهم چنین كنم ، زبیر گفت : بیا به یكدیگر امان دهیم (هیچیك با دیگرى كارى نداشته باشیم ) پاسخ داد: باشد.
زبیر نشست و مشغول وضو شد و سپس به نماز ایستاد، كه ناگاه ابن جرموز در نماز بر او حمله كرد و او را كشت ، سر او را از بدن جدا كرد و به همراه انگشتر و شمشیر او، به طرف احنف آمد، مقدارى خاك نیز بر روى بدن زبیر ریخت ، وقتى خبر را به احنف داد او گفت :
بخدا نمى دانم كارى درست بوده یا خطا، برو به نزد على علیه السلام و جریان را به او بگو، قاتل زبیر به نزد حضرت آمد و به دربان گفت : به حضرت بگو كه عمرو بن جرموز اجازه ورود مى خواهد و همراه اوست سر و شمشیر زبیر!
در برخى روایات آمده است كه شمشیر زبیر را آورد، حضرت به او فرمود: تو او را كشتى ؟ آرى ؟ فرمود: بخدا كه پسر حنیفه (یعنى زبیر) ترسو و پست نبود ولى اجل است و مرگ ناگوار!
سپس فرمود: شمشیر زبیر را به من بده ، شمشیر را در دست گرفت ، آنرا حركتى داد و فرمود: این شمشیرى است كه مدتها با آن غم و غصه از رخسار رسول الله صلى الله علیه و آله زدوده بود.
این جرموز گفت : اى امیرالمؤمنین علیه السلام جایزه من چه شد؟ حضرت فرمود: من از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى فرمود: قاتل زبیر را به آتش جهنم بشارت ده ، ابن جرموز محروم از جایزه برگشت و سرانجام در جریان خوارج نهروان با نهروانیان بر علیه حضرت على علیه السلام به جنگ پرداخت و كشته شد.(90)
شیخ مفید رحمة الله علیه نیز جریان كشته شدن زبیر را بطور مشروح ذكر كرده است و اضافه نموده است كه حضرت على علیه السلام وقتى شمشیر زبیر را در دست گرفت و حركت داد فرمود: این شمشیرى است كه زبیر چه بسیار با آن همراه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله جنگید ولى اجل است و مرگ ناهنجار(91)، سپس به صورت زبیر خیره شد و فرمود: ترا با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مصاحبتى بود و با آن حضرت نسبت فامیلى نیز داشتى ولى شیطان به بینى تو وارد شد و ترا به این جایگاه انداخت
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:38
دانستنی های علمی
 
حضرت على علیه السلام زبیر را متنبه كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در جریان جنگ جمل هنگامیكه دو سپاه در مقابل هم صف كشیده آماده نبرد مى شدند، حضرت على علیه السلام زبیر را براى گفتگو دعوت كرد، حضرت چندین بار زبیر را صدا زد تا اینكه زبیر به نزد حضرت آمد در حالیكه سر تا پا مسلح بود، اما امیرالمؤمنین بدون سلاح و زره بود، حضرت به زبیر فرمود: تو كه اسلحه را آماده كرده اى بسیار خوب ، آیا براى خودت نزد خداوند عذرى (در این جنگ افروزى ) مهیا كرده اى ؟ زبیر گفت : ما همگى نزد خداوند خواهیم رفت .
حضرت این آیه را در جواب او تلاوت نمود: ((یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین (89)؛ در آن هنگام خداوند به درستى و كامل كیفر آنها را مى دهد و خواهند فهمید كه خداوند همان حق آشكار است .))
زبیر و حضرت على علیه السلام به یكدیگر نزدیك شدند بطوریكه گردن اسبهایشان به هم مى رسید، حضرت به زبیر فرمود: ترا خواستم تا حدیثى را از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به تو یادآورى كنم ، آیا به یاد مى آورى روزى را كه تو مرا در آغوش گرفته بودى و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نگاه مى كرد و به تو فرمود: اى زبیر آیا او را دوست دارى ؟ تو گفتى چرا او را دوست نداشته باشم ؟ با اینكه او برادر (دینى ) من و پسر دائى من است ! حضرت فرمود: بدان كه تو با او خواهى جنگید و در آن جنگ تو ستم پیشه هستى .
زبیر با شنیدن این حدیث گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون )) حدیثى را به من یادآورى كردى كه روزگار از یادم برده بود، و سپس با حالت ندامت و مبهوت به نزد سپاه خود برگشت ، حضرت على علیه السلام نیز با خوشحالى به طرف لشكر خویش آمد، پسر زبیر كه نامش عبدالله بود و در حقیقت از مهره هاى اصلى این آشوب به حساب مى آمد وقتى ندامت و سستى پدر را دید گفت :
اى پدر! رخسارت هنگام برگشت ، به گونه دیگرى است غیر از آنكه از نزد ما رفتى .
زبیر گفت : على حدیثى را به من یادآورى كرد كه روزگار آنرا از یادم برده بود، من هرگز با على نمى جنگم و همین امروز بر مى گردم و شما را رها مى كنم !
پسرش گفت : به نظر من تو از شمشیرهاى اولاد عبدالمطلب ترسیده اى ، (حق دارى ) آن شمشیرها بسیار تیز و در كف جوانان و شمشیرزنان دلاورى است !
زبیر كه از این تحقیر به شدت رنجیده شده بود گفت : واى بر تو، مرا به جنگ با على تحریك مى كنى ، من سوگند خورده ام كه با او جنگ نكنم .
عبدالله گفت : (سوگند را بشكن و) كفاره مخالفت با سوگند را بده تا ترس ‍ تو زبانزد زنان قریش نگردد، تو كه ترسو نبودى !
با كمال تعجب ترفند و حیله عبدالله مؤ ثر افتاد و ناگهان زبیر گفت : غلامم كه نامش مكحول است آزاد باد به جهت كفاره مخالفت با سوگند - آنگاه سر نیزه خود را از نیزه جدا كرد و با نیزه بدون سر بر لشكر على علیه السلام یورش برد (تا شجاعت خود را اثبات كند و از این تهمت خود را تبرئه كند).
حضرت على علیه السلام كه یورش زبیر را دید فرمود: براى او راه باز كنید (مزاحمش نشوید) او بیرون خواهد رفت .
زبیر پس از جولان دادن نزد سپاه خود برگشت و این كار را سه بار تكرار كرد و پس از آن به پسرش گفت : واى بر تو آیا ترسى در كار بود؟ پسرش ‍ گفت : نه .

پنج شنبه 5/6/1388 - 16:37
دانستنی های علمی
پیشگوئى حضرت در مورد شهادت فرستاده دلاور خویش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سپس فرمود: كیست كه این قرآن را بگیرد و آنها را به قرآن دعوت كند در حالیكه (بر اثر انجام این رسالت ) كشته خواهد شد، و من ضامنم بر خداوند بهشت را براى او!
هیچكس برنخاست جز جوانى كم سن و سال بنام مسلم ، از قبیله عبدالقیس كه قباى سفیدى بر دوش داشت ! برخاست و عرض كرد: یا امیرالمؤمنین من قرآن را بر آنها عرضه مى كنم و جانم را به حساب خدا مى گذارم !
حضرت به او توجهى نكرد، گویا بر او دلسوزى نمود و براى بار دوم ندا در داد: كیست كه این قرآن را بگیرد و بر این گروه عرضه كند و بداند كه كشته خواهد شد و بهشت براى اوست !
آن نوجوان دوباره برخاست و گفت : من مى برم و عرضه مى كنم .
امیرالمؤمنین علیه السلام براى بار سوم ندا نمود ولى جز آن جوان كسى برنخاست ! حضرت امیر علیه السلام قرآن را به او داد و فرمود: برو بطرف آنان و قرآن را بر آنها عرضه كن و آنها را به حكم قرآن دعوت نما. آن جوان (برومند و سعادتمند) آمد تا در مقابل صفهاى لشكر قرار گرفت ، قرآن را گشود و گفت : این كتاب خداست ، امیرالمؤمنین شما را به آنچه در این كتاب است دعوت مى كند.
در این هنگام عایشه : صدا زد با نیزه بر او حمله كنید، خدا او را زشت گرداند، لشكریان از هر طرف او را مورد هدف نیزه قرار دادند.
مادر آن جوان در آنجا حاضر بود، با دیدن این صحنه دلخراش فریادى زد و به طرف جوانش رفت ، خود را بر او انداخت و او را از معركه بیرون كشید، در این لحظه گروهى از لشكریان حضرت امیر علیه السلام به كمكش آمدند و او را آورده و مقابل حضرت على علیه السلام بر زمین نهادند، مادرش گریست و با اشعارى بر او مرثیه مى خواند.(88)
و به دنبال این حادثه بود كه چون حجت بر آنها تمام شد، حضرت فرمان جنگ را صادر نمود.
مؤ لف گوید: حضرت در این حدیث شریف نه تنها به نیت شوم آن دو خبر داد، بلكه سرانجام شوم آنها را نیز اطلاع داد كه هر دو در اثر این آشوب و فتنه گرى به قتل خواهند رسید و چنین شد كه حضرت خبر داده بود.
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:36
دانستنی های علمی
ابن عباس با لشكر بصره گفتگو كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در آغاز نبرد جمل ، حضرت امیر علیه السلام سه روز به آنها مهلت داد تا از طغیان خویش برگردند، سپس در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى ، با سپاه خود بر آنها وارد شد، میمنه لشكر را به مالك اشتر و میسره را به عمار یاسر و پرچم را به فرزندش محمد حنفیه داد و در میان مردم صدا زد: عجله نكنید تا این گروه را دیگر عذرى نباشد، آنگاه عبدالله بن عباس ‍ را خواست و قرآن را به او داد و فرمود: با این قرآن نزد طلحة و زبیر و عایشه برو و آنها را به قرآن دعوت كن ، و به طلحة و زبیر بگو: مگر شما دو نفر با اختیار با من بیعت نكردید؟ چرا بیعت شكنى كردید؟ این كتاب خداست میان من و شما.
ابن عباس رفت و با زبیر و طلحة مباحثه و استدلال نمود كه خلاصه جواب آنها چنین بود: زبیر گفت : ما به زور بیعت كردیم ! طلحة گفت : من براى خونخواهى عثمان قیام كرده ام ، عایشه كه شترش را با زره پوشش ‍ داده بودند گفت : نزد صاحبت برگرد و بگو: میان ما و تو فقط شمشیر حاكم است ، اطرافیان او نیز صدا زدند: اى پسر عباس زود برگرد تا خونت ریخته نشده است !
عبدالله بن عباس گوید: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم و جریان را گزارش كردم و گفتم : منتظر چه هستید؟ بخدا كه اینان جز شمشیر چیزى بما نخواهند داد، بر آنها حمله كن قبل از آنكه بر شما یورش برند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: از خدا بر علیه آنها كمك مى گیریم ، ابن عباس گوید: هنوز از جاى خود حركت نكرده بودم كه تیرهاى آنها همانند ملخ ‌هاى پراكنده نمایان شد، عرض كردم : نظر شما چیست یا امیرالمؤمنین ؟ فرمان بده دفاع كنیم ، حضرت فرمود: صبر كنید تا بار دوم براى آنها عذرى بیاورم (فرصتى به آنها بدهم ).
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:36
دانستنی های علمی
تذكرات حضرت امیر علیه السلام به طلحه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سپس حضرت رو به طلحة كرد و فرمود: اى طلحة ، زنان شما همراهتان هستند! گفت : نه ، فرمود: شما سراغ زنى (یعنى عایشه همسر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله ) رفتید كه در كتاب خدا جاى او نشستن در خانه اش ‍ است (85) و او را در معرض دید مردم قرار داده اید و همسران خود را در خیمه ها و حجله ها حفظ كرده اید؟ شما با پیامبر صلى الله علیه و آله به انصاف رفتار نكرده اید كه زنان خود در خانه ها نشانده اید و همسر پیامبر صلى الله علیه و آله را بیرون آورده اید، با آنكه خداوند دستور داده كه همسران آن حضرت جز از پشت پرده سخن نگویند.(86)
سپس فرمود: به من خبر بده چرا عبدالله بن زبیر امام جماعت شماست ؟ آیا یكى از شما به دیگرى راضى نمى شود، چرا عربهاى بیابانى را به جنگ من دعوت كرده اید؟
طلحة گفت : اى مرد، ما در شورا(ى شش نفره كه به دستور عمر براى تعیین خلیفه از میان خود بر پا شده بود) شش نفر بودیم كه یك نفرمان (عبدالرحمن ) مرد و دیگرى (عثمان ) كشته شد و امروز ما چهار نفریم كه همگى نسبت به تو بى رغبتیم .
حضرت فرمود: در این مطلب چیزى بر علیه من نیست (زیرا) هنگامى كه ما در شورا بودیم كار به دست غیر ما بود (ما مجبور بودیم یكنفر را انتخاب كنیم ) و اكنون در دست من است ) (حاكم مشخص شده است ) آیا اگر من مى خواستم بعد از بیعت عثمان (دوباره ) امر خلافت را بصورت شورى درآورم (همچنانكه شما مى گوئید) آیا چنین حقى داشتم ؟ طلحة گفت : نه ، حضرت فرمود: چرا؟ گفت : چون تو با اختیار بیعت كردى .
حضرت فرمود: چطور با اختیار بیعت كردم در حالیكه انصار با شمشیرهاى برهنه (طبق دستور عمر) مى گفتند: اگر شما مشورت را تمام كردید و با یكى از خودتان بیعت كردید وگرنه گردن همه شما را خواهیم زد!
آیا هنگامى كه شما با من بیعت كردید كسى چیزى از این گونه سخنان را به تو و اصحابت گفت ؟
دلیل من بر مجبور بودن در بیعت ، واضح تر است از دلیل تو، تو و رفیقت به اختیار خود و بدون اجبار با من بیعت كردید و شما اولین كسانى بودید كه اینكار را انجام دادید و كسى به شما نگفت : باید بیعت كنید وگرنه شما را مى كشم .
طلحة برگشت و جنگ درگرفت ، طلحة كشته شد و زبیر فرار كرد.(87) (گر چه در میان راه كشته شد)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:56
دانستنی های علمی
تذكرات حضرت امیر علیه السلام به زبیر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام با سپاه بصره روبرو شد، زبیر را صدا زد و فرمود: اى ابا عبدالله نزد من آى ، زبیر و طلحه نزد حضرت آمدند.
حضرت فرمود: بخدا سوگند شما دو نفر و اندیشمندان از آل محمد صلى الله علیه و آله و همچنین عایشه دختر ابوبكر مى دانند كه اصحاب جمل همگى بر زبان محمد صلى الله علیه و آله ملعون هستند و زیانكار است آنكه افترا بندد! طلحة و زبیر گفتند: ما چگونه ملعون هستیم در حالیكه ما اصحاب بدر و اهل بهشت هستیم ؟
حضرت فرمود: اگر شما را اهل بهشت مى دانستم هرگز جنگ با شما را حلال نمى شمردم . زبیر گفت : آیا حدیث سعید بن عمرو بن نفیل را نشنیده اى كه از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله روایت مى كرد كه حضرت فرمود: ده نفر از قریش در بهشت هستند.
حضرت على علیه السلام فرمود: شنیدم این حدیث را او در زمان خلافت عثمان به عثمان مى گفت ، زبیر گفت : فكر مى كنى كه بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله تهمت زده است ؟
حضرت فرمود: من به تو خبرى ندهم مگر اینكه آن ده نفر را نام ببرى ، زبیر گفت : ابوبكر، عمر، عثمان ، طلحة ، زبیر، عبدالله بن عوف ، سعد بن ابى وقاص ، ابو عبیدة بن الجراح و سعید بن عمرو بن نفیل !!
حضرت على علیه السلام فرمود: اینها كه نه نفر شد، دهمى كیست ؟ زبیر گفت : توئى . حضرت فرمود: اعتراف كردى كه من از اهل بهشتم و اما آنچه براى خود و یارانت مدعى شدى ، من آنها را قبول ندارم و انكار مى كنم .
زبیر گفت : فكر مى كنى كه او بر پیامبر صلى الله علیه و آله دروغ بسته است ؟ حضرت فرمود: فكر نمى كنم دروغ گفته است بلكه بخدا سوگند یقین دارم (كه دروغ گفته است ) آنگاه حضرت فرمود: بخدا سوگند كه بعضى از آنهایى كه نام بردى در صندوقى درون چاهى كه در دره اى در پایین ترین مكان جهنم است قرار دارد، هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ور كند آن سنگ را برمى دارد!
من این حدیث را از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم وگرنه (اگر من دروغ بگویم ) خداوند ترا بر من پیروز كند و خون مرا به دست تو بریزد وگرنه (اگر من راست مى گویم ) خداوند مرا بر تو و یارانت پیروز گرداند و خون شما را به دست من بریزد و در رساندن جانهاى شما به آتش شتاب كند.
گویند زبیر با شنیدن این كلمات برگشت نزد یاران خود در حالیكه مى گریست .(84)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:56
دانستنی های علمی
یكهزار نفر بى كم و زیاد خواهند آمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
زمانى كه حضرت امیر علیه السلام در ذى قار(82) براى بیعت از مردم نشسته بود فرمود: از كوفه هزار نفر نه كمتر و نه بیشتر خواهند آمد كه با من بر مرگ بیعت مى كنند. عبدالله بن عباس گوید: از سخن حضرت دلم گرفت : ترسیدم مبادا تعداد آنها كم و زیاد گردد و كار حضرت تباه شود، وقتى لشكر كوفه وارد شد، آنها را دقیقا شمارش كردم تا اینكه رسید به نهصد و نود و نه نفر و دیگر كسى را نیافتم !
با خود گفتم : ((انا لله و انا الیه راجعون ))، چرا حضرت چنین سخنى گفت ؟ در همین افكار بودم كه ناگاه مردى را دیدم پشمینه پوش كه شمشیر و كوزه اى با خود داشت ، وقتى نزدیك حضرت رسید گفت :
دست خود را بگشاى تا با شما بیعت كنم ، حضرت فرمود: بر چه با من بیعت مى كنى ؟ گفت : بر اینكه از تو اطاعت كنم و فرمانبردار تو باشم و در مقابل شما آنقدر جنگ كنم تا آنكه خداوند پیروزى را نصیب شما گرداند.
حضرت فرمود: نام تو چیست ؟ گفت : اویس قرنى . فرمود: الله اكبر، آرى حبیب من رسول خدا صلى الله علیه و آله به من خبر داد كه من مردى از امت او را كه نامش اویس قرنى است و از حزب خداست ملاقات مى كنم و او مرگش به شهادت خواهد بود، و در اثر شفاعت او انبوهى از مردم همانند قبیله ربیعه و مضرّ (كه دو طایفه پرجمعیت عرب بودند) به بهشت خواهند رفت .(83)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:55
دانستنی های علمی
ما پیروزیم و آن دو كشته مى شوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
منهال بن عمرو گوید: مردى از بنى تمیم مى گفت : ما با على بن ابیطالب در ذى قار بودیم و مى پنداشتیم دشمنان همین امروز ما را عقب خواهند راند. در این هنگام شنیدم كه حضرت فرمود: به خدا سوگند ما بر این گروه پیروز خواهیم شد و قطعا این دو مرد یعنى طلحه و زبیر را خواهیم كشت ، و لشكر آن دو را مباح مى كنیم .
مرد تمیمى گوید: نزد عبدالله بن عباس آمدم و به او گفتم : نمى بینى پسر عمویت (حضرت على علیه السلام ) چه مى گوید؟ ابن عباس گفت : عجله نكن تا ببینیم چه خواهد شد؟ وقتى كار سپاه بصره چنان شد كه دیدم (یعنى پیشگوئیهاى حضرت به وقوع پیوست ) به ابن عباس گفتم : پسر عمویت راست گفت ، ابن عباس گفت : واى بر تو ما اصحاب پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در میان خود بازگو مى كنیم كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله هشتاد پیمان (اخبار سرّى ) به على داده است كه به هیچكس ‍ جز او نداده است ، شاید این از همانها باشد.(81)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:54
دانستنی های علمی
لشكرى ده هزار نفره بدون كم و زیاد خواهد آمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عبدالله بن عباس گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله هزار دریچه از علم به من یاد داد كه از هر درى هزار مساءله برایم گشوده شد.ابن عباس افزود: در زمانیكه ما با آن حضرت در منطقه ذى قار (در راه جنگ با اهل بصره ) بودیم ، و على علیه السلام پسرش ‍ حضرت حسن علیه السلام را به كوفه براى گردآورى سپاه فرستاده بود، به من فرمود: اى پسر عباس ، عرض كردم : بله اى امیرالمؤمنین علیه السلام ، فرمود: سپاهى متشكل از ده هزار نفر سواره و پیاده بدون كم و زیاد همین امروز با فرزندم حسن علیه السلام خواهد آمد!
ابن عباس گوید: وقتى حضرت حسن علیه السلام با لشكریان وارد شد، من تمام تلاشم در این بود كه از تعداد لشكریان تحقیق كنم ، از نویسنده تعداد لشكریان پرسیدم : تعداد نفرات لشكر چند نفر است ؟ جواب داد: سواره و پیاده مجموعا ده هزار نفر نه یكى كم و نه یكى زیاد! با شنیدن این خبر فهمیدم كه این علم ، یكى از آن درهایى است كه رسول خدا صلى الله علیه و آله به حضرتش تعلیم داده بود.(80)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:54
دانستنی های علمی
بروز اختلاف میان طلحه و زبیر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مؤ لف گوید: طلحة و زبیر گرچه از جنگ جان سالم به در نبردند، اما علائم و قرائن اختلاف از همان آغاز در میان آنها ظاهر شده بود، و به همین جهت هیچكدام از آن دو به امامت دیگرى راضى نبود و مى خواست خودش امام جماعت شود، و سرانجام عایشه به پسر زبیر دستور داد تا او امام جماعت شود و با سپاهیان نماز بخواند.
عبدالله بن زبیر نیز داعیه خلافت در سر داشت ، او مدعى بود كه عثمان در آخرین روزهاى زندگى خودش ، او را جانشین خود كرده است .
به همین جهت بود كه حضرت امیر علیه السلام هنگامى كه با طلحة و زبیر قبل از جنگ سخن مى گفت ، فرمود: بگو بدانم چرا پسر زبیر امام جماعت شماست ؟ آیا یكى از شما دو نفر (طلحة و زبیر) دیگرى را قبول ندارد؟!(79)
پنج شنبه 5/6/1388 - 10:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته