• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3988روز قبل
اهل بیت
تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
تكفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : 
چون از غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فراغت حاصل شد، او را در سه كفن پیچیدند، دو پارچه (صحارى (655) ) و یك پارچه (حبرة (656) ) سرتاسرى (657) ابن سعد روایات متعددى در مورد نوع پارچه كفن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نقل نموده است ، و در باب غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را على علیه السلام غسل داد، و على علیه السلام و عباس و فضل و شقران او را كفن نمودند.(658)
شاید مقصودش یارى كردن على علیه السلام است در كفن نمودن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، چرا كه در روایات معتبره كه على علیه السلام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غسل داد، شیخ مفید(ره ) گوید: چشمانش را بست ، و دستور داد كه به او آب دهد، و خود غسل و حنوط و تكفین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را بر عهده گرفت .
(659)
و در روایات اهل سنت آمده است : على علیه السلام گفت : چون خواستیم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غسل دهیم ، در را به روى همه مردم بستیم ، انصار فریاد برآوردند: ما دائى هاى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هستیم ، و آن مقام و منزلت را در اسلام داریم .
(660) و قریش ‍ سزاوارتر از دیگران است ... (661) و در آینده خواهیم گفت : روز وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ابوبكر در منزل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود كه عمر او را در جریان مسائل سقیفه گذارد.(662)
و در روایت دیگرى است : از ابوبكر خواستند تا وساطت نماید، و او پاسخ داد: آنان خود سزاوارتر از دیگران هستند، از على علیه السلام و عباس بخواهید، زیرا كسى نزد آنان نمى رود، مگر آنكه را خود بخواهند.
(663)
ج : نماز بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : 
گفته شده ، على علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود، در این حال گروهى در مسجد تجمع نموده ، و از خود سؤ ال مى كردند، چه كسى امامت در نماز بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را عهده دار مى شود، و او را در كجا باید به خاك سپرد، و على علیه السلام از كار غسل فراغت حاصل نمود، و به تنهائى بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نماز خواند، و آنگاه به سوى مردمى كه در مسجد فراهم آمده بودند رفت و به آنان گفت : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در مرگ و زندگى خود امام و پیشواى ما مى باشد، بنابراین مردم گروه ، گروه ، آمده بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نماز بخوانند.(664)
ابو جعفرى طبرى مى نویسد چون از كار غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فراغت جستند، مردم گروه گروه در خانه رسول صلى الله علیه و آله و سلم حضور پیدا كرده ، نماز گذارند و چون نماز مردان به پایان رسید، زنان آمدند، و پس از زنان ، كودكان نماز گذاردند، پس از آن بردگان نماز خواندند، و كسى امامت آنان را به عهده نگرفت .
(665) (دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : به این كه مردم گروه گروه نماز بخوانند، چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اختلاف بعد از خود آگاه بود و مى دانست كه حكومت در دست اهل بیت نخواهد بود و آنان نتیجتا امامت در نماز را عهده دار خواهند گردید، دستور داد، نماز میت به جماعت خوانده نشود - م -)
ابوجعفر علیه السلام گوید:... مردم ده نفر، ده نفر مى آمدند و نماز مى گذاردند، روز دوشنبه و شب سه شنبه و روز سه شنبه ، نماز مى خواندند، تا اینكه همه بستگان و خواص نیز نماز گذاردند، و گردانندگان گردهمائى سایبان بنى ساعده حضور نیافتند، و على علیه السلام بریدة را به نزد آنان فرستاد، و بیعت آنان پس از دفن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صورت گرفت .
(666)
ابن سعد گوید: ابوبكر و عمر و تنى چند از مهاجرین و انصار، به اندازه گنجایش خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: السلام علیك ایها النبى و رحمة الله و بركاته ، دیگران نیز همانند ابى بكر سلام كردند، و پس از آن ، ابوبكر و عمر گفتند: خداوندا ما گواهى مى دهیم كه او دستورات خداوند را به مردم ابلاغ نمود، و در راه خداوند پیكار كرد تا اینكه خداوند دین خود را عزت بخشید.... خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه از آنچه بر او نازل شده است پیروى كردند، و ما را با او در روز قیامت جمع نما تا او ما را بشناسد و ما او را بشناسیم ، و ما ایمان خود را با هیچ چیز عوض نمى كنیم ...
(667)
حلبى شافعى بعد از ذكر این داستان گوید: و این كلمات دلالت دارد بر اینكه مقصود از نماز، دعاء است و نه نماز معروف میت

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:7
اهل بیت
تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم

الف : غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم 
سؤ ال شد اى پیامبر گرامى ، مرگ ، چه هنگام به سراغ شما مى آید؟ فرمودند: فراق نزدیك شده است ...
گفتند: اى پیامبر گرانى صلى الله علیه و آله و سلم چه كسى تو را غسل مى دهد؟.
فرمودند: مردانى از خانواده ام ، به این كار مبادرت ورزند، هر كس به من نزدیكتر است ، در این كار اولویت دارد. سؤ ال شد: از چه پارچه اى كفن را آماده نمائیم ؟.
فرمودند: همین پیراهنى كه در بر دارم ، اگر خواستید؟ و یا اینكه در پیراهن مصرى و یا حله یمانى .
سؤ ال شد: اى رسول گرامى كه بر شما نماز خواند؟ و فریاد گریه مردم بلند شد. پیامبر فرمود: آرام باشید، خداوند شما را بیامرزد، و پاداش نیك اعطا كند، هرگاه مرا غسل دادید و كفن پوشیدید، مرا در خانه ام بر سریر خود در كنار قبرم بگذارید، و سپس از منزل خارج شوید، و ساعتى در انتظار بمانید.
اولین گروهى كه بر من نماز مى گذارند، فرشتگانند، و پس از آن گروه ، گروه آمده بر من نماز مى گذارید، و مرا با آه و ناله خود میازارید، اولین كسانى كه پیش از شما بر من نماز مى گذارند، مردان خانواده ام هستند، پس از آن زنان اهل بیت من ، و پس از آن همه مسلمین . و سلام مرا به آنان كه حضور ندارند، و نیز كسانى كه بعدا به اسلام مى گروند، ابلاغ نمائید.
(639)
على علیه السلام فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وصیت نمود جز من كسى او را غسل ندهد، زیرا اگر كسى عورت مرا ببیند (بجز تو)
(640) چشمانش كور شود(641) على علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من وصیت كرد تا او را با هفت مشك آب از چاه خود، چاه (غرس ) غسل دهم (642)
ابن كثیر گوید:
بعضى از روایان اهل سنت بیان داشته اند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود:
(( یا على لا تبد فخذك و لاتنظر الى فخذ حى و لا میت :))
اى على ران خود را هرگز منمایان ، و به ران زنده و مرده اى نگاه مكن . و ابن كثیر از این روایت نتیجه مى گیرد، كه مقصود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شخص خود او بوده است ، و این خود گویاى آن است كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام دستور داده بود تا او را غسل دهد.
گرچه نیازى به اینگونه تلاش نیست ، زیرا در این رابطه روایات فراوانى وجود دارد و ابن كثیر خود نیز چندین روایت در این رابطه نقل نموده است ، او مى نویسد: بیهقى و ابو عمر و كیسان از یزید بن بلال از امیرالمؤ منین نقل مى كند كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: كسى جز من او را غسل ندهد... و همین حدیث را حافظ ابوبكر بزاز در مسند خود نقل نموده و گفته است : محمد بن عبدالرحیم از عبدالصمد نعمان از كیسان ابو عمرو، از یزید بن بلال از امیرالمؤ منین علیه السلام : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وصیت نمود جز من كسى او را غسل ندهد.
(643)
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در آن بیمارى كه از دنیا رفت به على علیه السلام فرمود: اى على هرگاه بدرود زندگى گفتم ، مرا غسل ده ؛ على علیه السلام عرضه داشت ، من تاكنون چنین كارى انجام نداده ام ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: به زودى آماده مى شوى ، و یا آسان خواهد بود... .
مفید گوید، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود:... اى على هرگاه از دنیا رفتم تو مرا غسل مى دهى ...
(644) و اگر هیچ روایت دیگرى در این جهت وجود نمى داشت ، فقط آن روایت كه همه مورخین متعرض آن شده اند، كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: مرا نزدیك ترین مردان اهل بیتم غسل دهد.(645) در این جهت كفایت مى كرد.
محمد حسنین هیكل گوید: در نتیجه نزدیك ترین افراد خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم كه على علیه السلام در راءس آنان قرار داشت ، متصدى غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید.
(646) اشاره به وصیت پیامبر است كه به این گونه هم به غسل وصیت نمود، و هم اینكه نزدیك ترین افراد خانواده خود را معرفى كرد، تا آیندگان ، خلافت را به دلیل نزدیكى با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نربایند. اكنون ببینیم عملا چه كسى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را غسل داده است .
على علیه السلام به كمك فضل ، و عباس ، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غسل دادند فضل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در برگرفته بود (او را از این پهلو به آن پهلو حركت مى داد) و عباس آب مى ریخت او را (طبق روایت اهل سنت ) در حالى كه پیراهن به تن داشت از چاهى كه به آن (غرس ) مى گفتند، و در زمین قبا متعلق به خیثمة قرار داشت ، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از آب آن مى نوشید، غسل دادند.
(647)
و على علیه السلام فرمود: چه نیكو و خوشبو هستى ، چه در زندگى و چه در حال مرگ .
و نوشته اند كه على علیه السلام فرمود: آنچه در دیگران (از آلودگى ) هنگام مرگ دیده مى شود، در پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دیده نشد، با وجود تلاشى كه در این رابطه انجام گردید.
(648)
و چون امیرالمؤ منین علیه السلام خواست رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبید كه آب به دست او دهد، و چشمان فضل را با پارچه اى بست ، آنگاه پیراهن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از یقه تا ناف پاره نمود و او را غسل داده ، حنوط نمود و در كفن پیچید، و چون از كار غسل و كفن فراغت جست ، به تنهایى بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نماز خواند.
(649) ابن سعد چندین روایت ذكر میكند كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در پیراهن خود غسل دادند.(650) و نیز محمد بن جریر طبرى مى نویسد: چون خواستند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غسل دهند، اختلاف كردند، كه آیا او را همانند مردگان خود برهنه نمائیم ، و یا با پیراهن او را غسل دهیم ، در این حال بودند كه همگى دچار چرت زدگى شده بخواب رفتند، در این حال از گوشه خانه كسى كه معلوم نشد كیست آواز برداشت : كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را بشوئید در حالى كه پیراهن بر تن دارد، عایشه گفت : برخاستند و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از روى پیراهن غسل دادند.(651)
حلبى شافعى مى نویسد: دوبار به خواب رفتند، بار اول صدائى شنیدند كه مى گفت : او را غسل ندهید، زیرا پاك و پاكیزه است ، و عباس مخالفت كرد و گفت : دستور واجبى را به خاطر صدائى كه نمى دانیم از كیست رها نمى كنیم ، و با دیگر كه خواب بر آنان غلبه كرد، صداى دیگرى شنیدند كه مى گفت : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را با پیراهن غسل دهید، و من خضر هستم ، و صداى اول ، از شیطان بود و... ذهبى گوید: این حدیث منكر است ، و این قصه را دنبال كرده تا آنجا كه گوید: على علیه السلام فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داد كه جز من كسى او را غسل ندهد، و فرمود: كسى عورت مرا نبیند، بجز تو و گرنه كور شود.
(652) و با توجه به این حدیث است كه گفته اند: پس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را با پیراهن غسل دادند. واقع مسئله این است كه گویا این حضرات ، در صحنه حضور نداشته اند، چنانچه در صفحات آینده متعرض این جهت مى شویم (653) و چون حضور نداشته اند در جریات مسائل قرار نگرفته اند، كه چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غسل داده اند، به فصل (سایبان بنى ساعدة ) مراجعه شود.
حمیرى در این رابطه گوید:
(( هذا الذى ولیته عورتى
ولو راءى عورتى سواه عمى ))
(على ) آن كسى است كه جسم خود را به او سپردم # و اگر كسى جز او عورت مرا ببیند كور گردد.
و عبدى گوید:
(( من ولى غسل النبى و من
لففه من بعده فى الكفن ))
آنكه متصدى غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید # و آنكه او را بعد ز او در كفن پیچید.
و دیگرى گوید:
(( كان بغسل النبى مشتغلا
فافتتنوا والنبى لم یقبر ))
او (على علیه السلام ) مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید، پس مردم دچار فتنه شدند در حالى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنوز دفن نشده بود.(654)

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:7
اهل بیت
وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم

على علیه السلام گوید: جبرئیل در بیمارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم كه بر اثر آن از دنیا رفت هر روز و هر شب به نزد او مى آمد، و مى گفت : خداوند به تو سلام مى رساند و مى گوید: چگونه اى ، در حالى كه او خود به تو آگاه تر است ، ولیكن مى خواهد شرافت و كرامت تو را بر مردمان افزون كند، و مى خواهد عیادت بیمار را در میان امت تو سنت و امر پسندیده اى بگرداند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اگر دردى مى داشت ، به او مى گفت مى بینى درد دارم . و جبرئیل مى گفت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم بدان كه خداوند به تو سخت نمى گیرد، در حالى كه هیچیك از آفریدگان را به اندازه تو دوست ندارد، ولیكن دوست مى دارد، صدایت ، و دعایت را بشنود، تا در هنگام ملاقات با او مستوجب درجات و مقاماتى كه براى تو در نظر گرفته است قرار گیرى . و اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم راحت بود و دردى نداشت ، پاسخ مى داد: مى بینید كه راحت هستم و دردى ندارم ، و جبرئیل مى گفت : پس خداى را سپاس گوى ، زیرا خداوند دوست دارد سپاس شود، و شكرش افزون گردد.
على علیه السلام افزود: و جبرئیل در زمان مقررى كه فرود مى آمد بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وارد شد، ما فرود آمدن او را احساس كردیم ، پس هر آنكه در خانه بود از خانه خارج گردید، بجز من ، در این هنگام جبرئیل عرضه داشت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم خداوند به تو سلام مى رساند، و از تو سؤ ال مى كند، در حالى كه او به تو آگاه تر است ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من از دنیا مى روم ؛ جبرئیل گفت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم بشارت باد، زیرا خداوند اراده نمود در عوض آنچه مى بینى ، كرامتى را كه براى تو مهیا نموده است ابلاغ كند.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: فرشته مرگ از من اجازه ورود خواست من به او اجازه دادم ، و او بر من وارد گردید، من از او خواستم تا آمدن تو اقدامى نكند، جبرئیل گفت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم خداوند مشتاق ملاقات تو مى باشد، و تاكنون فرشته مرگ از كسى اجازه نگرفته است و از این به بعد نیز اجازه نخواهد گرفت ، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به جبرئیل فرمود: همین جا باش تا عزرائیل برگردد.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به زنان اجازه داد كه وارد شوند، پس به فرزند خود گفت : دخترم فاطمه ، نزدیك من بیا، سپس خود را به روى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم انداخت ، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رازى به او گفت ، و فاطمه علیهاالسلام سر خود را بلند نمود در حالى كه مى خندید، و ما از تبسم او در شگفت شدیم ، از او سؤ ال كردیم ؟ و او گفت : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از مرگ خود خبر داد، و فاطمه علیهاالسلام گریه كرد، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: دخترم گریه مكن ، من از خداوند درخواست نمودم ، كه تو را زودتر از همه افراد اهل بیتم به من ملحق نماید، و اكنون خبردار شدم ، خداوند دعاى مرا پذیرفته است ، و به همین جهت گریه نمودم .
از امام صادق علیه السلام روایت شده است ، كه فرمود: جبرئیل علیه السلام ، نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمد و عرضه داشت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم این آخرین هبوط من است به دنیا.
عطاء ابن یسار گوید: در وقت احتضار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جبرئیل نزد او آمد، و عرضه داشت : اى محمد اكنون به آسمان صعود نموده و هرگز به زمین باز نگردم .
و نیز از امام باقر علیه السلام است : چون هنگام وفات پیامبر فرا رسید، مردى اجازه ورود خواست ، امیرالمؤ منین علیه السلام ، نزد او رفت و از او سؤ ال نمود: چه حاجتى دارى ؟ پاسخ داد: مى خواهم نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بروم ، حضرت فرمود: این امر ممكن نیست ، بگو حاجتت چیست ؟ عرضه داشت : بناچار باید نزد او روم ، على علیه السلام نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بازگشت ، و مطلب را گفت ، حضرت به او اجازه داد، و او نزد بالین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشست ، سپس عرضه داشت : من رسول خدا هستم ، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: تو از كدام رسولان خداوند مى باشى ؟ عرض ‍ كرد من فرشته مرگ هستم ، خداوند مرا نزد تو فرستاده ، و تو را بین لقاى پروردگار، و بازگشت به دنیا مخیر ساخته است پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: فرصت بده برادرم جبرئیل بیاید، تا با او مشورت نمایم ، جبرئیل فرود آمد، و عرضه داشت : اى رسول گرامى ؛ آخرت براى تو بهتر و سزاوارتر است ، و پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه راضى شوى ، لقاى پروردگار براى تو بهتر است .
آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به عزرائیل روى نموده و فرمود: لقاى پروردگار براى من بهتر است ، ماءموریت خود را به انجام رسان ، جبرئیل به فرشته مرگ گفت : شتاب مكن بگذار نزد پروردگار خود روم ، و برگردم عزرائیل پاسخ داد: دیگر دیر شده است ، نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در وضعیتى قرار گرفته است كه نمى توانم آن را بازگردانم ، در این موقع جبرئیل عرضه داشت : این آخرین فرود من به دنیا است ، زیرا نیاز من در فرود به دنیا تو بودى !.
و روایت شده است : على علیه السلام خود را از زیر پوششى كه رسول اكرم به روى خود گذارده بود بیرون كشید، و فرمود: خداوند اجر و مزد شما را در مرگ رسول خدا فراوان گرداند، به او عرض شد: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چه سخنى با تو گفت ؟ فرمود: یك هزار باب علم به روى من گشود، كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده گردد، و به من دستوراتى داد كه به آن عمل خواهم نمود، انشاءالله .
(637)
ابن ماجة در سنن ، و ابویعلى در مسند خود روایت كند، چون بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، و جبرئیل خبر وفاتش ‍ را داد، فاطمه مى گفت : پدر؛ چه قدر به خداى خود نزدیك شده است ، پدر؛ بهشت فردوس جایگاه اوست ، پدر؛ دعوت پروردگار خود را اجابت نمود.
در (كافى ) است : زنان بنى هاشم جمع شدند، و شروع كردند، صفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را بر شمردن ، فاطمه علیهاالسلام فرمود: بر شمارى فضائل را رها كنید، به دعا مواظبت داشته باشید.
و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى على علیه السلام هر كس ‍ دچار مصیبتى شود، مصیبت خود را، در مورد من بیاد آورد، و امیرالمؤ منین علیه السلام این اشعار را سرود:
(( الموت لا والدا یبقى و لا ولدا
هذا السبیل الى اءن لا ترى اءحدا))
مرگ نه پدر، و نه فرزندى را بر جاى نخواهد گذارد# این راه ادامه دارد تا اینكه دیگر كسى را نیابى
(( هذا النبى ولم یخلد لامته
لو خلد الله خلقا قبله خلدا))
این پیامبر است و براى امت خود جاودان نماند # اگر خداوند آفریده اى پیش از او جاودان مى كرد، او را جاودان مى نمود
(( للموت فیها سهام غیر خاطئة
من فاته الیوم سهم لم یفته غدا ))
مرگ تیرهائى دارد كه خطا نمى رود # اگر امروز تیرى به او اصابت نكرد، فردا به او اصابت مى كند
و زهرا علیهاالسلام فرمود:
(( اذا مات قرم قل ذكره
و ذكر ابى مذمات و الله ازید ))
هرگاه بزرگ قومى از دنیا رود یادش اندك شود # و یا پدرم ، از هنگام مرگ بخدا افزون مى شود
(( تذكرت لماذا فرق الموت بیننا
فعزیت نفسى بالنبى محمد ))
به یاد آوردم پراكندگى را كه مرگ در میان ما وجود آورد# نفس خود را به مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تسلیت گفتم
(( فقلت لها ان الممات سبیلنا
و من لم یمت فى یومه مات غدا))
با خود گفتم : مرگ راه ماست # و كسى كه امروز نمیرد فردا خواهد مرد(638)

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:6
اهل بیت
تاریخ وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم

در مورد تاریخ وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز بین مورخین شیعه و اهل سنت از یك طرف ، و در میان هر یك از این دو گروه به خصوص اهل سنت ، اختلاف شدیدى وجود دارد.
على بن عیسى اربلى گوید: پذیرفتن اختلاف در مورد ولادت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم سهل و آسان است ، زیرا شناختى نسبت به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، و مسائلى كه از او بروز كرد نداشتند، و خود مردمى بى سواد بوده و چندان اهمیتى به ضبط تاریخ ولادت فرزندان خود نمى دادند، اما اختلاف در روز رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، شگفت آور است ، گرچه مى توان گفت : چندان جاى شگفتى نیز نمى باشد، زیرا كسانى كه در مورد اذان و اقامه اختلاف دارند، اذان و اقامه اى كه در طول چندین سال بعثت بارها و بارها از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شنیده اند، چنین اختلاف دارند
(614) ، در این مورد نیز شگفت آورتر است چرا كه در مورد اذان و اقامه امكان دارد روایات مختلف باشد، و دیدگاههاى مختلف ، اما حادثه رحلت چرا؟.(615)
زیرا وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فاجعه اى بس عظیم به شمار مى آید، و نبایستى ، تاریخ این روى داد عظیم ، مبهم باشد، كه باعث اختلاف در آن شود، مگر اینكه انگیزه هاى سیاسى را نیز در آن دخیل بدانیم ، چرا كه سران قوم به امر بیعت اشتغال داشتند، و در همان لحظات اولیه رحلت ، به آن آگاهى پیدا كردند چون لحظه وفات ، تا خبر دادن به ابى بكر و حضور او در منزل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و آگاهى او به رحلت طولى نمى كشد، زیرا فاصله مدینه تا (سنح ) منزل ابوبكر حدود سه كیلومتر بوده است اما بعضى از مورخین نوشته اند جنازه پیامبر را در روز چهارشنبه یعنى سه روز بعد از رحلت به خاك سپردند، (در صورت صحت ) این سؤ ال مطرح مى شود كه چرا، امر بیعت آنان را به خود مشغول نموده كه از تدفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم غافل بمانند، لذا هم در تاریخ وفاة و هم در روز به خاك سپارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اختلاف صورت مى گیرد، و البته این مسئله قابل قبول نیست كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سه روز روى زمین بماند، در حالى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با آگاهى به مسائل بعدى ، مسئولیت تجهیز و تدفین را به على علیه السلام واگذار كرده كه در بخش بعدى از آن مطلع مى شویم . مگر اینكه گفته شود: تاءخیر آن نیز به دلائل سیاسى بوده و این رازى است كه فقط پیامبر از آن آگاه بوده اند. پیش از آن كه روایات در مورد وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را ذكر نمائیم ، توجه به دو نكته ضرورى است :
1 - اینكه همه مورخین بر این باورند كه وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در روز دوشنبه صورت گرفته است .
ابوجعفرى طبرى گوید: در میان اهل علم هیچ اختلافى نیست كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در روز دوشنبه از ماه ربیع الاول
(616) وفات یافت ، ولیكن اختلاف در این است كه این دوشنبه كدام دوشنبه است .(617) ابن عباس گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در روز دوشنبه ، تولد نمود، و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه از مدینه خارج گردید، و روز دوشنبه وارد مدینه شد، و روز دوشنبه بدرود زندگى گفت .(618) البته این روایت كه ولادت و بعثت و هجرت همه را در یك روز دانسته است ، مورد اعتماد نبوده ، و مرحوم اربلى این قول را به جمهور (علماى اهل سنت ) نسبت داده است ، و اما تاریخ وفات را دوشنبه مى داند.(619) روایتى در كافى است كه روز دوشنبه را روزى شوم دانسته ، و دلیل این شومى را وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى داند، امام علیه السلام در این رابطه مى فرماید: و چه روزى شوم تر از روز پنجشنبه است ، روزى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را در آن روز از دست دادیم ، و وحى از میان برداشته شد.(620)
2 - نكته دوم اینكه روز عرفه (نهم ذى الحجه ) حجة الوداع ، روز جمعه بوده است ، و این مسئله مورد اتفاق همگان است :
سهیلى گوید: اجماع مسلمین است كه روز عرفه (نهم ذى حجة ) حجة الوداع روز جمعه بوده است .
(621)
على بن عیسى اربلى نیز همین اجماع را نقل مى كند.
(622)
با توجه به دو نكته ثابت شده یاد شده ، كه روز عرفه ، حدود سه ماه قبل از وفات كه روز جمعه بوده است ، و نیز اینكه وفات روز دوشنبه واقع شده است ، تلاشى از سوى پیشینیان و نیز معاصرین انجام شده كه بتوانند، روز قطعى وفات را دریابند، و بدانند كه این دوشنبه با كدام یك از روزهاى ماه صفر و یا ربیع الاول موافق است . شیعه دو نظریه ابراز داشته است :
1 - اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه
(623) دوازدهم ربیع الاول سال یازده هجرت وفات یافت .(624)
2 - روز دوشنبه دو روز مانده از ماه صفر سال دهم هجرت ، در شصت و سه سالگى .
(625)
شیخ مفید در ارشاد، و طبرسى در اعلام الورى نیز وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را سال دهم هجرت مى دانند و اكثر علماى شیعه تاریخ وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه دو روز مانده از ماه صفر مى دانند.
(626) و قول اول تقریبا متروك است .
علماى اهل سنت نیز در این زمینه نظریات متفاوتى دارند:
1- دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجرى روز دوشنبه ، این قول را تقریبا اكثر علماى اهل سنت بیان داشته اند، و به آن اعتماد بیشترى دارند.
(627)
2 - دوم ربیع الاول كه مورد اعتناء نمى باشد.
(628) طبرى گوید: فقهاى اهل حجاز چنین نظرى دارند.(629)
3 - اول ربیع الاول سال یازدهم هجرى نیز به آن توجه نمى شود.
(630)
4 - دو روز مانده به آخر ربیع الاول .
(631)
گفته شد پیشینیان تلاشى در این راستا انجام داده اند اما هیچك از اینگونه تلاشها نتیجه بخش نبوده است .
سهیلى گوید: ممكن نیست وفات كه روز دوشنبه است با دوازدهم ربیع الاول مصادف شده باشد، مگر اینكه گفته شود: روز سیزدهم و یا چهاردهم ربیع الاول ، روز وفات بوده است ، زیرا مسلمین اجماع دارند كه عرفه در روز جمعه بوده ، و در این صورت ، آغاز محرم ، روز جمعه و یا روز شنبه است ، اگر شنبه باشد، اول صفر، یكشنبه است و یا دوشنبه و در هر صورت ، دوازدهم ربیع الاول دوشنبه نخواهد بود، و كلبى گوید: روز دوم ربیع الاول ، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وفات یافت . طبرى گوید: این قول گرچه خلاف راءى اكثریت است ، اما بعید نیست درست باشد، در صورتى كه سه ماه (ذى الحجه و محرم و صفر را) 29 روز بدانیم ، كه البته این مطلب درست نیست . على بن عیسى اربلى (ره ) نیز چنین تلاشى را در كتاب خود ذكر كرده است ، او گوید: صاحب كتاب (تنویر) گوید: تردیدى نیست كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه وفات یافته است ، و سیره نگاران در این مورد اختلاف نموده اند، ابن اسحق گوید: دوازدهم (ربیع الاول )، این نظریه قطعا باطل است ، و اصول علمى مورد اتفاق پیروان كتاب (قرآن ) و سنت (پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم )، مخالف آن است ، زیرا ثابت شده است كه عرفه در حجة الوداع روز جمعه بوده ، بنابراین اول ذى الحجة روز پنجشنبه بوده ، و آغاز محرم ، روز جمعه و یا شنبه خواهد بود، اگر جمعه باشد، آغاز صفر روز شنبه ، و یا یكشنبه خواهد بود، و اگر محرم روز شنبه آغاز شود، ماه صفر یكشنبه ، و یا دوشنبه ، و اگر ماه صفر شنبه آغاز گردد، ربیع الاول یكشنبه ، و یا دوشنبه خواهد بود، و اگر ماه صفر یكشنبه آغاز شود آغاز ربیع الاول دوشنبه ، و یا سه شنبه ، خواهد شد، و اگر دوشنبه باشد، آغاز ربیع الاول ، سه شنبه و یا چهارشنبه مى باشد، و به هر حال ، روز دوشنبه ، مصادف با دوازدهم ربیع الاول نخواهد بود.
(632) و اگر دوم ربیع الاول را روز وفات بدانیم (قول دوم اهل سنت ) در یك صورت با دوشنبه موافق مى شود، و آن این كه سه ماه ذى الحجة و محرم و صفر را، بیست و نه روز بدانیم . كه البته از نظر علوم ستاره شناسى ، اندك است كه چنین اتفاقى انجام شود، و سه ماه پشت سر هم 29 روز باشد.
و اما بر اساس محاسبه یاد شده ، روایت شیعه كه گوید: دو روز به آخر صفر، وفات پیامبر صورت گرفته است صحیح است ، و با دوشنبه هم آهنگ مى شود زیرا طبق فروض یاد شده آغاز صفر، شنبه ، یكشنبه ، و یا دوشنبه خواهد بود. و براى تسهیل مراجعه در پایان همین بخش جدولى ارائه خواهد گردید.
ابن اثیر در كتاب البدایة و النهایة گوید: در یك صورت مى توان اشكال یاد شده در مورد، روز دوازدهم ربیع الاول را برطرف كنیم و آن اینكه بگوئیم اول ذى الحجة در مدینه شب جمعه بوده است ، و در مكه شب پنجشنبه و تاءیید این مطلب گفتار عایشه است كه گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پنج روز از ذى قعده مانده از مدینه خارج شده باشد.
(633)
ابن كثیر تلاش دارد، با ایجاد احتمال اختلاف افق مكه و مدینه راه حلى براى مسئله بیابد، در حالى كه اختلاف افق مسئله اى را حل نمى كند، دیگر اینكه گفتار عایشه كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پنج روز مانده از ذیقعده مدینه را ترك گفت ، نیز گرهى را نمى گشاید، مگر اینكه مقصود از پنج روز را، بیست و پنجم ذیقعده دانسته و ماه ذیقعده را تمام بدانیم ، كه در این صورت شش روز خواهد شد و نه پنج روز، دیگر اینكه اختلاف افق را چگونه مى توان ثابت كرد؟
محمد حسین هیكل تاریخ وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را با تاریخ مسیحى برابر دانسته ، و دوازدهم ربیع الاول را مصادف با هفتم ژوئن 632 - م - برآورد نموده است .
(634) محمد رضا در كتاب (محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم )، تاریخ وفات را برابر با هشتم ژوئن ، و دوازدهم ربیع الاول را تاریخ وفات رسول صلى الله علیه و آله و سلم دانسته است .(635) این دو نیز با قطعى شمردن تاریخ وفات ، روز دوازدهم ربیع الاول ، آن را با تاریخ میلادى برابر نموده اند، در حالى كه بحث در این است كه آیا / 12 ربیع الاول با توجه به عرفه بودن روز جمعه ، و قطعى بودن وفات در روز دوشنبه ، آیا مى توان وفات را روز دوازدهم دانست ، كه گفته شده : پاسخ منفى است . بنابر آنچه گذشت وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم طبق قول معتبر شیعه است كه به آن نیز عمل مى شود.(636)
جدول رؤ یت ماههایى كه احتمال مى رود، در بیان تاریخ قطعى وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مؤ ثر باشد.
(1): ذى الحجه           29 - روز       جمعه : آغاز محرم
                      30 - روز       شنبه : آغاز محرم

(2): جمعه           29- روز       شنبه : آغاز صفر
آغاز محرم           30 - روز       یكشنبه : آغاز صفر

(3): شنبه           29- روز       یكشنبه :آغاز صفر
آغاز محرم           30 - روز       دوشنبه : آغاز صفر
در فروض یاد شده آغاز صفر، یكى از روزهاى شنبه ، یكشنبه ، و دوشنبه خواهد بود.

(4): شنبه           29 - روز       یكشنبه : آغاز ربیع الاول
آغاز صفر           30 - روز       دوشنبه : آغاز ربیع الاول

(5): یكشنبه            29 - روز       دوشنبه : آغاز ربیع الاول
آغاز صفر           30 - روز       سه شنبه : آغاز ربیع الاول

(6) دوشنبه           29 - روز       سه شنبه : آغاز ربیع الاول
آغاز صفر           30 - روز       چهارشنبه :آغاز ربیع الاول
در فرض یاد شده آغاز ربیع الاول یكى از روزهاى یكشنبه ، و شنبه ، سه شنبه ، و چهارشنبه ، و در هیچیك از فروض یاد شده دوازدهم ربیع الاول با دوشنبه كه روز قطعى وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است ، مصادف نخواهد بود ولیكن در صورتى كه روز وفات را دور روز مانده به آخر صفر بدانیم ، دوشنبه در یكى از فروض یاد شده مصادف با دور روز مانده به آخر صفر است ، چنانچه شیعه گوید.

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:6
اهل بیت
یك حدیث

عن رسول الله صلى الله علیه و آله
و اما الحسن فانه ابنى و ولدى و بضعة منى و قرة عینى و ضیاء قلبى و ثمرة فؤ ادى ، و هو سید شباب اهل الجنة ، و حجة الله على الامد، امره امرى ، وقوله قولى ، من تبعه منى و من عصاه فلیس منى .
فمن بكاه لم تعم عینه یوم تعمى العیون
و من حزن علیه لم یحزن قلبه یوم تحزن القلوب .
و من زاره فى بقیعه ثبتت قدمه ، على الصراط یوم التزل فیه الاقدام

امالى الصدوق : 99
بحارالانوار 44: 148
عوالم العلوم 16: 269
از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله روایت شده :
و امام حسن ، او پسرم ، و فرزندم و پاره تنم و نور چشمم و روشنایى قلبم و میوه دلم است ، و او سرور جوانان اهل بهشت و حجت خداوند بر مردم مى با شد، فرمان او فرمان من و سخنش سخن من است ، هر كه از او پیروى كند، از من پیروى كرده ، و هر كه نافرمانى او را نماید، مرا نافرمانى كرده است .
هر كه بر او بگرید، در روزى ، كه چشمها كور مى گردند، دیدگانش كور نمى گردد.
و هر كه بر او محزون شود در روزى كه قلبها در حزن و اندوه قرار دارد قلبش ‍ محزون نمى باشد.
و هر كه او را در بقیع زیارت مى كند گامهایش بر روى صراط ثابت بماند، در روزى كه گامها بر روى آن مى لغزد.
سه شنبه 19/10/1391 - 23:2
اهل بیت
دوار زندگى امام حسن علیه السلام


پیشواى دوم و معصوم چهارم امام حسن مجتبى علیه السلام در نیمه رمضان سال سوم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود.
هفت سال بیشتر نداشت كه جد بزرگوارش پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله بدرود حیات گفت ، پس از رحلت پیامبر تقریبا سى سال در كنار پدر بزرگوارش قرار داشت .
در سال چهلم هجرى و پس از شهادت پدرش به امامت رسید، و به مدت ده سال امامت است امت جدش را به عهده داشت .
در سال پنجاهم هجرى با توطئه معاویه و به دست همسرش جعده بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید، و در قبرستان بقیع در مدینه مدفون گشت .
امام بعد از شهادت مادر  
حضرت زهرا علیها السلام روزگار غمبار خود را پس از مرگ پدر همچنان مى گذرانید، و اندوه سراپاى وجودش را فراگرفته بود، و دردها پیكرش را درهم مى شكست و كجروى مردم و حق ناشناسى آنان و سلب حق اهل بیت جانش را مى گداخت .
امام حسین علیه السلام در چنین حالت دردناكى با خاطرى شكسته و جسمى ناتوان در حالى كه شادابى و نشاط كودكى را از دست داده بود ، به همراه مادرش به بیت الاحزان ، مى رفت و روزها را به ماتم و اندوه سپرى مى ساخت ، تا شاید از اندوه مادر بكاهد و ناله اش را جانسوزتر و مؤثرتر به گوش مردمان بى خبر برساند، و چون شب فرا مى رسید، به همراه پدر و مادرش به خانه برمى گشت ، خانه اى كه خیمه وحشت و سراسیمگى بر آن سایه افكنده بود، و فقدان پیامبر آن را غمكده اى اندوهبار بنظر مى آورد.
فاطمه علیها السلام فرا رسیدن مرگ را احساس كرد، براى آنكه پیكرش ‍ پوشیده بماند از اسماء بنت عمیس خواست ، تابوتى براى او بسپارد و او نیز بنابرآنچه در حبشه دیده بود تابوتى را ساخت و حضور ایشان آورد، در این هنگام براى اولین بار پس از مرگ پدر لبخندى بر لبانش بى رنگ آن محبوبه خدا نقش بست .
در آخرین روز حیات حضرت زهرا علیها السلام حسنین ، در كنار قبر پیامبر قرار داشتند، آنگاه كه به خانه بازگشتند، او را در بستر دیدند، از اسماء علت را جویا شدند، و او خبر وفات مادرشان را به آنان داد، این دو كودك دردمند در موجى از رنج فرو رفته و فریاد كنان به مسجد دویدند و خبر جدائى مادرشان را به پدر مظلوم خود مى دادند.
آن حضرت در زمان شیخین 
پس از مرگ فاطمه علیها السلام على علیه السلام تنها ماند و یگانه یاور صریح و راستین خویش را از دست داد، و مردم دنیا پرست و زبون گستاخ امام را تنها گذاردند، و حق و قدر و پایگاه بلند و آسمانیش را نشناختند و امام هم براى پرهیز از هر گونه تفرقه كه وحدت مسلمانان را تهدید مى كرد به ناچار به قبول چنان حكومتى تن در داد، ولى این تحمل دردناك همچنانكه خود در خطبه شقشقیه اش فرمود، چنان دردناك بود كه گوئى خارى در چشم و استخوانى در گلو دارد.
امام حسن علیه السلام هم با فراست خدادادى اش مرارت این حقكشى را درك مى كرد، و این زشتكارى منحوس همواره در برابرش چهره مى نمود، و آن كس كه در جایگاه پدرش نشسته بود دشمن مى داشت ، و از كردار او انتقاد مى كرد.
چنانكه روزى ابوبكر بر منبر سخن مى گفت و امام كه در آنوقت كودكى هشت ساله بود به مسجد آمد و بر او بانگ زد و گفت : اى ابوبكر از منبر پدرم پایین بیا و از منبر پدر خودت بالا برو
(3).
همچنین اگر مشكلى براى حكومت پیش مى آمد، و از گشایش آن ناتوان بودند به امام على علیه السلام پناه مى جستند، و از او یارى مى خواستند و امام گاهى خود به آنان پاسخ مى داد و زمانى آن را به فرزندش حسن علیه السلام وا مى گذاشت .
از جمله گویند عربى نزد ابوبكر آمد و گفت : در حال احرام حج چند تخم مرغ را شكسته و خورده ام تكلیفم چیست ؟ ابوبكر در پاسخ ماند و به عمر مراجعه كرد، او نیز همانند دوستش از پاسخ فرو ماند، و مساءله را به عبدالرحمن بن عوف ارجاع دادند، از او نیز پاسخى شنیده نشد، ناچار اعرابى را به خانه عالم غیر معلم امیرمؤمنان علیه السلام هدایت كردند، آن حضرت اشاره به حسنین علیهما السلام كرد و فرمود: از این دو پسر از هر كدام كه مى خواهى سوال كن .
مرد عرب از امام حسن علیه السلام خواستار جواب شد، امام پرسید: آیا شتر دارى ؟ گفت : دارم ، فرمود: به تعداد تخم مرغهائى كه از شتر مرغ خورده اى ، ماده شترانى را با شتران نر در آمیز و بچه هاى آنها را به خانه خدا هدیه كن ، امام على علیه السلام فرمود: ممكن است بعضى از شتران ماده بچه نیاورند امام حسن علیه السلام پاسخ داد: ممكن است بعضى از تخم هاى شتر مرغ هم فاسد باشند، امام فرزندش را تحسین كرد و به حاضرین توجه فرمود و از مواهب علمى و آگاهى فرزندش سخنها گفت و اضافه كرد: آن كس كه به حسن علیه السلام علم آموخت همان خدائى است كه به سلیمان بن داود حكمت آموخت .
امام در زمان عمر دوران كودكى را پشت سرگذارده و به دوران تازه جوانى رسید و سیاست عمر اقتضا مى كرد كه مقام امام را بزرگ داند، و بزرگداشت پایگاه حسنین علیهماالسلام را واجب شمارد و براى آنان از غنائمى كه به مسلمین مى رسد بهره اى قرار دهد، چنانكه گویند حله هایى از یمن به او رسید، و عمر در حله براى حسنین علیهما السلام فرستاد و نصیب آنان را از غنائم به میزان پدرشان على علیه السلام قرار داد و آنان را شمار اهل بدر در بهره هاى بیت المال به حساب مى آورد، كه میزان آن پنج هزار درهم بود.
هنگامى كه عمر بر اثر ضربت ابولؤ لؤ از پاى درآمد و خطر مرگ حتمى به او نزدیك شد براى آنكه خلافت را از امام على علیه السلام باز داشته و به امویان واگذارد، زیركانه شورائى مجعول تشكیل داد و ترتیبى اتخاذ كرد كه عثمان بزرگ خاندان بنى امیه به خلافت برسد، امام حسن علیه السلام در جلسات این شوراى انتخابى شركت داشت و حق كشیهاى ناجوانمردانه و خودپرستانه آنان را مشاهده مى كرد، اندوه و خشمى شدید در ژرفاى ضمیرش جاى مى گرفت و به درستى مى دید كه منتخبین خلیفه مقتول چگونه دین را بازیچه مطامع خویش ساخته اند، و اسلام فقط لفظى بر زبان آنهاست و برگرد هر محورى كه نگهبان منافع آنهاست مى چرخند.

 

صحیفة الحسن علیه السلام ( دعا و كلمات امام حسن علیه السلام ) ترجمه و تنظیم : جواد قیومى اصفهانى

سه شنبه 19/10/1391 - 23:2
اهل بیت
امام حسن (ع) در روزگار پدر علیه السلام

در جنگ جمل 
روزگار خلافت على علیه السلام عهدى درخشان بود، كه پرچمهاى حق و عدالت به جنبش درآمد، و حكومت عدل و برابرى بر جهان انسانیت سایه افكند، روزگارى كه چون عهد پیامبر بود و معارف و تعالیم و هدفهاى بزرگش به منصه ظهور پیوست .
حكومت عثمان حكومتى بود كه رهبرش مصالح مسلمین ، و ثروت بیت المال آن را فداى خواسته ها و منافع نامشروع ایشان مى ساخت ، حكومتى كه رانده شده هاى پیامبر را عزیز و گرامى داشت و ملعونین بر زبان پیامبر را بخود نزدیك مى ساخت ، و شخصیتهاى بزرگ و با ایمان از اصحاب پیامبر را تبعید و تهدید مى نمود، از اینرو مخالفان ، عثمان با تمام نیروى خویش بر چند خلافت او قیام كردند، و بالاخره او را به قتل رساندند، پس از قتل عثمان مردم زند على علیه السلام آمده و گفتند: ما كسى را از تو سزاوارتر به خلافت و سابقه دار در ایمان و نزدیكتر به پیامبر نمى شناسیم .
امام در عدم پذیرش خلافت اصرار داشت و مردم نیز چون فرد دیگرى را صالح براى زمامدارى تشخیص نمى دادند، به پافشارى خود ادامه مى دادند.
امام با اصرارهاى مردم و بر اساس آنكه بتواند، حكومت اسلامى را در راه واقعى خود قرار دهد خلافت را پذیرفت ، اما پس از چندى افرادى كه به اطمع مال دنیا و رسیدن به مقامات آن به ایشان گرویده بودند سر به مخالفت برداشتند، طلحه و زبیر كه از اصحاب پیامبر بودند و رفتار پیامبر و كلمات ایشان را در حق امام شنیده بودند و دست به نبرد با ایشان زدند و جنگ جمل را به رهبرى عایشه همسر پیامبر شعله ور ساختند، امام براى جنگ با آنها مهیا مى شد، و از اطراف كشور درخواست نیرو نمود، ابوموسى ، كه رهبرى كوفه را به عهده داشت از فرارسیدن نیرو براى امام امتناع ورزید، امام فرزندش امام حسن علیه السلام و عمار یاسر را همراه با نامه اش در خصوص خلع ابوموسى به كوفه فرستاد، او باز امتناع كرد امام حسن علیه السلام در خطبه هایى كه در كوفه خواند مردن را به یارى پدرش ‍ فرا خواند، و بالاخره مردم به رهبرى مالك اشتر به قصر ابوموسى ریخته و او را از قصر بیرون راندند.
آنگاه كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند، امام نهایت كوشش خود، را در حفظ صلح بكار مى برد ولى شورشیان تصمیم به جنگ داشتند، و سخنرانانشان مردم را به جنگ با امام تحریض مى كردند، پس از آنكه عبدالله بن زبیر سخن گفت امام به فرزندش فرمود: پسرم برخیزد و با این مردم سخن بگوى ، امام حسن علیه السلام برخاست و در سخنانش فرمود: اینكه پسر زبیر گفت : على علیه السلام كار مردم را به پراكندگى كشانید، پدر خودش زبیر بیش از هر كس مسئول این حادثه است او با دستش بیعت كرد نه با دلش او به ظاهر اقرار به بیعت كرد ولى اطرافیانش را براى جنگ فراهم آورد .
در این جنگ امام حسن علیه السلام فرماندهى طرف راست لشكر را بعهده داشت ، همچنانكه فرماندهى ، طرف چپ به دست برادرش امام حسین علیه السلام بود، با رشادت یاران امام لشكرى كه به رهبرى عایشه و طلحه و زبیر تشكیل شده بود، شكست خورد، اما با این اقدام عایشه در مورد جنگ با حضرت ، درهاى انقلاب از طرف مخالفین بر امام باز شد، و مسلمانان یكپارچگى خود را از دست دادند.
در جنگ صفین 
از جمله حوادث مهمى كه در تاریخ اسلام روى داد حادثه صفین است ، حادثه اى دردناك كه مبارزه بین حق و باطل را به روشنى مجسم مى سازد، مبارزه اى بین خلافت اصیل اسلامى به رهبرى امیر حق و پیشواى عدالت حضرت على علیه السلام و بین حكومتى دنیایى كه چیزى كه مورد توجه او نبود حق و عدالت بود، و رهبرى اش را معاویه به عهده داشت ، حادثه صفین رویداد تلخى است كه موجب شكست حكومت امام گردید، و چنان ایشان را به اندوه كشانید كه آرزوى مرگ كرد و نیز آثار زشت این واقعه پرنیرنگ بود كه امام حسن علیه السلام را وادار به قبول صلح نمود.
معاویه براى آنكه به آرزوهایى طلائى خود برسد، خونخواهى عثمان را دستاویز خود قرار داد امام او را به پذیرش فرمانش دعوت كرد امام او استنكاف ورزید، و براى آنكه به هدفش نائل گردد، از عمروبن عاص كه به شهادت تاریخ مردى حیله گر و دغلكار بود و خودش مى گفت من به هر جراحتى كه انگشت زدم آنرا خونین كردم ، یارى خواست ، مردم نیز بخاطر ترس یا طمع در مال دنیا به معاویه گرویده و كم كم كار او بالا گرفت و حكومتش توان یافت ، در این لحظه معاویه آماده جنگ شد و به حركت درآمد و به صفین رسید، امام هنوز در كوفه بود، و فرزندش امام حسن علیه السلام با ایراد سخنرانیهاى مختلف مردم را به جنگ تحریض مى كرد، آنگاه كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند امام براى آنكه از جنگ جلوگیرى كند سعى فراوانى نمود، اما تلاش ایشان ، تاءثیرى نبخشید و جنگ آغاز شد.
سیاست مزورانه معاویه ایجاب مى كند كه رهبران لشكر امام را با تهدید و تطمیع فریب دهد، و به سوى خود جلب نماید، از اینرو تصمیم گرفت امام حسن علیه السلام را نزد خود بخواند، براى اجراى این سیاست عبیدالله بن عمر
(4) را نزد امام فرستاد و او به امام گفت : با تو كارى دارم ، فرمود: چه مى خواهى ؟ گفت : پدرت قریشیان را از اول تا آخر كشته و مردم از او كینه ها به دل دارند، آیا حاضرى او را از خلافت خلع كنى ، تا ما ترا به زمامدارى ، برگزینیم ، امام علیه السلام كه گوئى عقرب خیانت او را نیش زده بود فریاد زد: نه به خدا قسم ، چنین كارى انجام پذیر نیست ، امام از گمراهى و سركشى عبیدالله و انحراف او از طریق حق به فریاد آمد مثل اینكه مرگ او را در این جنگ مى دید كه به او فرمود: مثل اینكه كشته تو را امروز یا فردا در میدان جنگ مى بینم ، شیطان ترا فریب داده ، و چنان زینت بخشیده كه خود را آراسته اى و عطر زده اى تا اینكه زنهاى شام ترا ببینند و فریفته ات شوند، ولى بزودى خداوند تو را به خاك مرگ خواهد افكند.
عبیدالله شرمسار و حیرت زده به جانب معاویه بازگشت و ماجرا را به او گفت ، معاویه با اندوه جواب داد: او پسر همان پدر است ، عبیدالله همان روز به معركه جنگ در آمد و خیلى زود به دست یكى از مردان همدان كشته شد، امام كه در میدان ، جنگ مى گذشت مردى را دید كه كشته اى را مى كشد كه نیزه اى در چشمش فرو رفته و پاهایش همچنان بر ركاب اسب گیر كرده است به اطرافیانش گفت : ببینید، این مرد كیست ؟ گفتند: مردى از همدان است ، فرمود: كشته كیست ؟ گفته شد: عبیدالله بن عمر، امام شادمان شد و فرمود: خدا را از این پیروزى شكر مى گویم .
حضرت على علیه السلام چون وضع را به اینگونه دید یارانش را آماده نبردى عمومى كرد، و معاویه نیز مهیاى جنگ شد، و دو گروه به هم در آویختند، امام حسن علیه السلام مردانه به سپاه دشمن حمله برد و به اقیانوس مرگ فرو رفت ، چون امام على علیه السلام فرزندش را در مهلكه مرگ گرفتار دید مضطرب شد و با ناراحتى شدید فریاد زد: جلوى این پسر را بگیرید كه با مرگش مرا در هم نكوبد، من هرگز نمى خواهم این دو پسر در جنگ كشته شوند، زیرا نسل پیامبر قطع مى گردد.
امام خود را به قلب دشمن فرو برد و امام حسن علیه السلام ترسید مبادا پدرش ناگهان به دست شامیان كشته شود و گفت : چه ضرر دارد كه براى رساندن خود به یارانت كه در برابر دشمنند تلاش كنى ، امام منظور پسرش را دانست و با آهنگى محبت آمیز فرمود: پسرم براى مرگ پدرت روزى معین شده است كه از آن نمى گذرد، و با كوشش نمى تواند آنرا به تاءخیر افكند و نمى تواند به آن شتاب ورزد، به خدا قسم پدرت باك ندارد كه مرگ به سوى او آید یا او به سوى مرگ رود.
جنگ همچنان پیش مى رفت و پیروزى امام حتمى بود كه معاویه با استفاده از حیله گرى عمروبن عاص دست به نیرنگ جدیدى زد، و دستور داد قرآنها را بر سر نیزه نمودن ، و مردم نادان قرآن ناطق را به خیال خام تمسك به قرآن رها ساختند و پراكندگى در لشكر باعث كه بر خلافت رضایتش ‍ حكمیت ابوموسى اشعرى را بپذیرد، عمروبن عاص این پیرمرد ساده لوح را فریب داد و امام را از حكومت كنار زدند، پس از آنكه عمروبن عاص ‍ ابوموسى را فریب داد، او فریاد زد: ترا چه مى شود، خدایت لعنت كند، تو مثل سگى هستى كه زبان در آورده ، باشى عمروبن عاص او را به كنارى زد و گفت : تو مثل خرى هستى كه كتاب بارت كرده باشند.
چون خبر دردناك خلع امام به وسیله ابوموسى بین مردم عراق پخ شد آتش ‍ فتنه زبانه كشید، امام در چنین موقعیت اسفناكى صلاح دید كه فردى براى هدایت مردم سخن گوید، از اینرو رو به فرزندش حسن علیه السلام كرد و گفت : پسر برخیز و درباره ابو موسى ، و عمروبن عاص سخن بگو، امام حسن علیه السلام برخاست و چنین فرمود: اى مردم درباره این دو مرد كه به حكمیت انتخاب شدند، سخن بسیار گفتند، ما آنان را انتخاب كردیم تا از قرآن بر ضد هوسها حكم دهند، ولى آن ها از هوس خود علیه قرآن حكم دادند، بنابراین چنین كسانى را نباید، حكم نام نهاد، بلكه آنان محكوم علیه هستند.
در جنگ نهروان 
در جنگ صفین آنانكه امام را مجبور به پذیرش حكمیت ابوموسى كرده بودند، بر امام اشكال گرفتند كه چرا حكمیت او را پذیرفتى ، تا اینكه از كوفه بیرون آمدند، و در نهروان اردوگاهى برپا ساختند، پس از آن كه چند نفر را به قتل رساندند، امام به جانب آنان حركت كرد و پس از جنگ سختى آنان را به قتل رساند، امام حسن علیه السلام در این جنگ نیز همانند جنگهاى گذشته با رشادت و دلیرى خاص خود به یارى امام برخاست و با سخنان آتشین خود مردم را به یارى پدرش و نبرد با خوارج فرا خواند.
در شهادت پدر 
پس از جنگهاى بى نتیجه خونین صفین و نهروان ارتش امام دچار ناتوانى و خستگى شد و سستى در یاران آن حضرت پدیدار گردید، دعوت او را نپذیرفته و از فرامینش اطاعت نمى نمود، این سختى ها و ناگواریها چنان كام امام را تلخ ساخته بود كه دیگر زندگانى برایش دردناك و مصیبت بار بود و همیشه آرزوى مرگ مى كرد تا از این دنیاى سیاه و تاریك به جهان روشنى ها كوچ كند، و هر لحظه این آرزو را تكرار مى كرد و از خدایش تمناى شهادت مى نمود.
چنانكه قبل از حادثه شهادتش از این دعاها و فریادها به فرزندش حسن علیه السلام حكایت كرد و فرمود: دیشب اندكى به خواب رفتم و چشمهایم بهم آمد، رسول خدا را دیدم كه به زند من آمده است ، گفتم : اى پیامبر خدا مى بینى كه از امت تو چه كژى ها و دشمنى ها بر سر من آمده است ، فرمود: آنان را نفرین كن ، گفتم : خدایا از اینها بهتر را به من بده و از من بدتر را به آنان مسلط كن .
یاران امام كه از ترور آن حضرت احساس خطر مى كردند از امام خواستند كه براى خود نگهبانانى انتخاب كند ایشان نپذیرفته و فرمودند: فعلا تیرى نیست كه به من رسد و ضربه اى نیست كه مجروحم سازد.
تا اینكه ماه رمضان فرا رسید، ماهى كه آن قدر ارزش و منزلتش والا است كه ماه خدا نامیده شده ، و قرآن كریم ، در آن نازل گردیده است ، در قرآن شبها امام افطار را گاه در منزل فرزندش حسن علیه السلام و گاه در منزل حسین علیه السلام و گاه در منزل دخترش زینب صرف مى كرد ولى بیش از سه لقمه نمى خورد و مى فرمود: دوست دارم خدایم را با شكم گرسنه دیدار كنم .
شب نوزدهم آن ماه را امام با هیجانى بسیار آغاز نمود، در صحن خانه با اندوه و اسف و در عین حال با شور و اشتیاق راه مى رفت و به آسمانها نگاه مى كرد و از وقوع حادثه اى بزرگ كه در این شب رخ مى دهد، خبر مى داد و مى فرمود: دروغ نگفت ، و دروغگو نبود، امشب است آن شبى كه به من وعده داد.
هنگامى كه امام خواست از خانه بیرون رود مرغابى هایى كه در خانه بودند بفریاد آمدند، امام حسن علیه السلام پیش آمد و گفت : چرا این وقت از خانه بیرون مى روید، امام فرمود: خوابى كه دیشب دیدم مرا بر این كار واداشت ، آنگاه امام خواب را نقل كرد و سپس فرمود: اگر تعبیرش ظاهر شود، پدرت كشته شده و ماتم تمامى مردم مكه و مدینه را فرا مى گیرد، سراپاى امام حسن علیه السلام را وحشتى بزرگ فرا گرفت ، و اندامش بلرزید، و پرسید: این فاجعه كى اتفاق مى افتد؟ امام فرمود: خداوند در قرآن مى فرماید: هیچكس نمى تواند فردا چه به دست مى آورد و در كدام سرزمین بمیرد، ولى حبیبم پیامبر خدا فرمود: این حادثه در ده آخر ماه رمضان رخ داده و قاتلم پسر ملجم است ، امام فرزندش را سوگند داد كه به خانه بازگشته و بخوابد و امام حسن علیه السلام چاره اى جز اطاعت نیافت ، و امام در تاریكى سحرگاه از خانه به مسجد رفت
(5)
.
حضرت على علیه السلام آن شایسته ترین موجودى كه بعد از پیامبر از آغاز تا پایان آن بر روزگار چهره نموده و عنصر بیگانه اى كه همه فضائل را حائز گردیده ، و سیرت پاكش از همه نقائص و آلودگى ها مبراست بدست شقى ترین افراد، در محراب عبادت خون آلود، بر زمین افتاد، مردم از هر سوى به جانب مسجد شتافتند، و با صداى بلند مى گریستند، پیشاپیش ‍ همه فرزندان به سوى پیكر خونیش پدر روى آوردند، امام در محراب افتاده بود و گروهى مى خواستند امام را براى نماز آماده كنند ولى امام توان حركت نداشت ، آن حضرت نگاهش به امام حسن علیه السلام افتاد و فرمود كه ایشان با مردم نماز بخواند، پس از نماز امام حسن علیه السلام سر پدر را به دامان گرفت و در حالیكه قطرات اشك بر چهره اش مى ریخت گفت : كدامین جنایتكار با شما این چنین كرد؟ فرمود: همان پسر زن یهودى عبدالرحمن بن ملجم ، گفت : از كجا فرار كرد، فرمود: لازم نیست ، كسى به دنبالش برود بزودى او را در مسجد مى آورند، لحظه اى نگذشت كه او را به مسجد آوردند، امام حسن علیه السلام به او گفت : اى لعنت شده ، امیرالمؤمنین و امام المسلمین را كشتى ، این پاداش خیرخواهى هاى او بود كه پناهت داد و به خود نزدیكت ساخت و اكنون پاداش خدمات او را چنین دادى .
امام حسن علیه السلام پدر را به خانه انتقال داد، و بهترین پزشك كوفه اثیربن عمرو سكونى را براى معالجه حضرت حاضر نمود، پس از آنكه پزشك گفت : اى امیرالمؤمنین وصایایت را بكن ، كه خواهى مرد، امام حسن علیه السلام سراسیمه و گریان آنچنان قلبش در آتشى از اندوه مى سوخت به پدر گفت : پدر پشتم را به مرگت شكستى ، چگونه مى توانم تو را به این حالت ببینم ، امام به نرمى فرمود: پسرم دیگر از امروز به بعد بر من غم مخور و زارى مكن امروز جدت پیامبر و جده ات خدیجه و مادرت زهرا را دیدار مى كنم ، و فرشتگان هر لحظه انتظار قدوم مرا مى كشند، پس بر من اندوه نكن و گریه منما.
امام در این حال بیهوش شد، و آن گاه كه به هوش آمد فرزندش را گریان دید براى تسكین خاطر او فرمود: پسر چرا مى گریى ، از امروز بر پدرت دیگر اندوه و دردى نیست ، پسرم گریه مكن تو هم روزى با زهر شهید مى شوى و برادرت حسین علیه السلام را هم با شمشیر خواهند كشت .
آنگاه امام رو به فرزندانش كرد، و وصایاى خود را فرمود، و هنگامیكه احساس مرگ كرد، و دانست به زودى به دیدار خدایش خواهد شتافت امر خلافت را به فرزندش امام حسن علیه السلام واگذاشت ، و از فرزندانش و بزرگان خاندان و پیروانش بر این امر گواه گرفت و نامه ها و سلاحش را به او تفویض كرد و فرمود: پبامبر به من سفارش كرد كه اینها را به تو بسپارم .
و امام در حالیكه آیات قرآن تلاوت مى كرد؛ روحش از این تیره خاكدان پرواز كرد، پس از او دنیا تاریك شد، چرا كه او نورى بود كه خدایش آفرید تا ظلمتهاى سهمگین جهان را روشنائى بخشد.
امام حسن علیه السلام به تجهیز پدر شهیدش پرداخت و پیكر مطهرش را غسل داد و كفن نمود، و چون پاره اى از شب گذشت به همراه چند تن از یاران وفادار آن حضرت در حالیكه جبرئیل و میكائیل جلوى جنازه ایشان را گرفته بودند، او را از كوفه به نجف اشرف برده و در آنجا دفن كردند.
در این هنگام مقام خلافت به وجود امام حسن علیه السلام زینت یافت و زمامدارى حكومت اسلامى با وصیت امیرالمؤمین علیه السلام به ایشان رسید، و از طرف دیگر معاویه با تمام قوا، به جلب افراد ساده لوح و نادان مشغول شد.

صحیفة الحسن علیه السلام ( دعا و كلمات امام حسن علیه السلام ) ترجمه و تنظیم : جواد قیومى اصفهانى

سه شنبه 19/10/1391 - 23:1
اهل بیت
آغاز خلافت امام حسن (ع) و دسیسه هاى معاویه 2

حوادث مدائن  
گفتیم كه مقدم سپاه اسلام را با فریب و تطمیع رهبران لشكر و افراد پر نفوذ از هم پاشید، و ترس و وحشت را بر آنان مستولى ساخت در جهت دیگر معاویه در مورد سپاه امام در مدائن نیز به اقداماتى دست زد، نخستین ، اقدامش فرستادن عبدالله بن عامر بود كه در برابر سپاه اسلام اینگونه سخن گفت :
اى مردم عراق من جنگ را به صلاح شما نمى دانم ، من از پیش معاویه مى آیم ، و او با سپاهى انبوه به سوى شما مى آید، سلام مرا به ابوبكر محمد (امام حسن علیه السلام ) برسانید، و بگوئید ترا به خدا قسم خودت و این مردم را از مرگ رهائى ده ، این سخن روحیه مردم را از جنگ زدود و ترسى سخت در بین آنان پدید آورد.
از طرف دیگر بزرگان قوم را با بخشیدن پولهاى كلان ، وعده دادن پستهاى مهم و مقامات بالا مانند استاندارى ، فرماندهى سپاه ، و وعده ازدواج با یكى از دخترانشان فریب داد، چنانكه شیخ صدوق در این باره مى گوید: معاویه یكى از جاسوسهاى خود را نزد عمروبن حریث و اشعث بن قیس و حجار بن ابجر فرستاد و هر كدام را وعده داد كه اگر امام حسن علیه السلام را به طور ناگهانى بكشد فرماندهى سپاه را به آنان خواهد بخشید، یا دخترش را به همسر آنان در مى آورد، و یا چندین هزار درهم به ایشان مى بخشد، این خبر كه به امام رسید زرهى در زیر لباس مى پوشد، و هرگاه به نماز مى ایستاد آن زره را در برداشت .
آنانكه در لشكر امام قرار داشتند، براى آنكه بتوانند، نزد معاویه مقرب تر باشند و گوى سبقت را از دیگران بربایند، و گروه گروه به معاویه نامه مى نوشتند، این نامه ها متضمن دو مطلب بود:
1 - تسلیم كردن امام پنهانى یا در آشكار
2 - به قتل رساندن امام هر زمان ، كه معاویه بخواهد، معاویه هم عین نامه ها را براى امام مى فرستاد، امام با دریافت ، نامه ها به خیانت یارانش یقین پیدا كرد.
خیانتى دیگر 
حادثه اسفبار دیگرى نیز وقوع پیوست ، امام فرماندهى از قبیله كنده را به همراه چهار هزار نفر به انبار فرستاد تا در آنجا فرود آمده و تا رسیدن دستور منتظر باشد، معاویه كه از جریان با خبر شد، پیكى را نزد او فرستاد كه اگر به سوى ما بیائى فرماندهى یكى از نواحى شام یا عراق را به تو وامى گذاریم ، و پانصد درهم نیز برایش فرستاد، فرمانده خائن به همراه دویست نفر از نزدیكانش به معاویه پیوست ، امام پس از شنیدن این خبر براى مردم سخن گفت : و بى وفائى و خیانتكار بودنشان را متذكر گردید، و خبر داد كه فرد دیگرى را مى فرستم او نیز خیانت مى كند آنگاه مردى از قبیله بنى مراد را با چهار هزار نفر گسیل داشت و در حضور مردم او را سوگند داد كه خیانت نكند، فرمانده مرادى به انبار كه رسید همان وعده ها او را نیز فریب داد و راه سپاه كفر را پیش گرفت اینگونه خیانتها دیگر روحیه اى براى سربازان باقى نگذارد و زلزله اى در بنیان لشكر پدید آورد.
پیامدهاى تلخ حوادث  
سپاه امام آنقدر به پستى گرائى كه از هر گونه گناه و تباهى پروا نداشتند، این امور پیامد خیانت رهبران لشكر بود كه به وقوع پیوست :
1 - غارت اردوگاه امام : آنان آنچنان به پستى گرائیدند كه اموال یكدیگر را به غارت مى بردند، و حتى وسائل و اثاثیه امام را به یغما بردند و بنابرآنچه در بعضى از كتب تاریخى آمده حتى فرشى كه امام بر روى آن مى نشست را نیز غارت كردند و ردا را از دوش آن حضرت برداشتند.
2 - تكفیر امام : كار جهل و سیه دلى یاران امام به جائى رسید كه بعضى حكم به تكفیر فرزند پیامبر دادند، و جراح بن سنان به قصد كشتن امام برایشان تاخت و فریاد زد: اى حسن تو هم مانند پدرت كشته شدى ، تعجب از آنجاست كه گروهى این تجاوز و گستاخى به ساحت قدس فرزند پیامبرشان دیدند ولى سكوت نمودند و او را سرزنش نكردند.
3 - سوء قصد به امام : دردها و رنجهاى امام به اینجا پایان نیافت بلكه دردهاى بزرگترى نیز در انتظار ایشان بود، آن حضرت به وسیله رشوه گیران و خوارج سه بار مورد سوء قصد واقع شد: یكبار هنگام نماز تیرى به سوى آن حضرت انداختند ولى به حضرتش آسیبى نرسید، بار دیگر جراح بن سنان بر ران آن حضرت ضربتى فرود آورد.
شیخ مفید در این مورد مى گوید: امام براى تشخصى میزان فرمانبرى اصحابش خطبه اى خواند و تصمیم خود به صلح را بیان داشت ، زمزمه هایى بلند شد كه این مرد كافر شده است از اینرو به خیمه امام هجوم آورده و آنرا غارت كردند و مرد تبهكارى به نام عبدالرحمان بن عبدالله بن جعال ازدى بر امام حمله كرد و عبا را از دوش ایشان برداشت ، امام را از آنجا حركت دادند، چون امام به مظلم ساباط رسید مردى از بنى اسد بنام جراح بن سنان دشنه اى بیرون كشید و افسار قاطر امام را گرفت ، و فریاد زد: الله اكبر اى حسن تو هم مانند پدرت به خدا شرك آوردى ، و با دشنه اش ‍ ران امام را درید، امام گردن او را كشید و هر دو بر زمین افتادند، دو نفر از شیعیان به یارى آن حضرت شتافتند، و آن حضرت كه به سختى مجروح شده بود را روى تختى خواباندند و به مدائن بردند
(6)
بار سوم با خنجر در وقت نماز به آن حضرت حمله كرده و مضروبش ‍ ساختند.
امام در برابر این حوادث  
آنچه پیش آمده بود امام را در وضعیتى سخت قرار داد، بارى تصمیم گیرى در برابر آنچه وقوع پیوسته بود گروهى از سران و بزرگان را دعوت كرد و براى ایشان سخن گفت و زیانهاى صلح با معاویه امام استفاده كرده و براى پیوستن فضاحت بار به معاویه بیشتر تلاش مى كردند، وضع امام در این موقعیت موجب سرگردانى و حیرت بود، از یك سو مبارزه با معاویه را جهادى واجب مى دید، و از سوى دیگر از هم پاشیدگى و روحیه خیانت آمیز سپاهیان را مى نگریست ، با اینكه از اصلاحشان نا امید بود باز خواست یك بار دیگر میزان پایداریشان را در صورت وقوع جنگ بیازماید، از اینرو براى آنها خطبه خواند، هنوز خطبه امام پایان نیافته بود كه از هر سو فریاد سپاهیان برخاست : زنده مى مانیم ، زنده مى مانیم .
امام پس از این ماجراى دردناك دانست كه اگر بخواهد با معاویه بجنگد تنها و دست خالى مى ماند، با مشاهده چنین موقعیت سیاه و دردناك امام مصلحت را در پذیرش صلح دید و بیش از آنكه فاجعه اى ننگین پیش آید در قبول آن شتاب ورزید.
یزیدبن وهب جهنى گوید: به عیادت امام كه از شدت جراحت در مدائن بسترى بود رفتم و گفتم : اى پسر پیامبر مردم سرگردانند، امام با اندوه بسیار فرمود: به خدا قسم من معاویه را از اینها بهتر مى دانم كه خود را شیعه من شمارند، و آهنگ جانم را دارند، و خیمه ام را غارت مى كنند و اموالم را مى برند، بخدا اگر بتوانم از معاویه پیمانى بگیرم كه خون ریخته نشود و پیروانم و خاندانم در امان بمانند، برایم بهتر است كه بدست این مردم كشته شوم ، و خاندانم نابود گردد، به خدا قسم اگر با معاویه صلح كنم و عزیز بمانم بهتر است كه با پستى و اسارت بدست اینان بیفتم و كشته شوم ، اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینان گردن مرا گرفته و تسلیم دشمن مى كنند و آنگاه معاویه یا مرا مى كشد یا بر من منت مى گذارد و رهایم مى كند و این ننگ همیشه براى بنى هاشم ، مى ماند، و معاویه و دودمانش بر زنده و مرده ما همواره منت مى گذارند.
امام در این گفتار با بهترین وجه آنچه در قلب داشت ، را ظاهر ساخت و واقعیت را بیان نمود، و مى توانست كه جنگ در این لحظات بى معنا بوده و به نابودى و خوارى هرچه بیشتر مى انجامد، از اینرو چاره اى جز صلح با معاویه ندید.
پیمان صلح 
امام حسن علیه السلام هنگامیكه بر اثر شرائط نامساعد جنگ را بر خلاف مصالح جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخصى داد و ناگزیر صلح و آتش بس را پذیرفت ، بسیار كوشش نمود تا هدفهاى عالى خود را به قدر امكان به وسیله صلح و به نحو مسالمت آمیز تاءمین نماید.
از طرف دیگر چون معاویه در برابر برقرارى صلح و به دست گرفتن قدرت حاضر به دادن هرگونه امتیاز بود امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نمود، و موضوعات مهم و حساس كه در درجه اول اهمیت قرار داشت را در آن قرار داد.
متن صلح امام علیه السلام در كتب مربوط به طور كامل و به ترتیب ذكر نشده ، بلكه هر یك از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده از كتب مختلف مى توان در صورت كامل آن را تقریبا ترسیم نمود، كه عبارتند از:
1 - واگذارى حكومت به معاویه به شرط آنكه معاویه بر طبق قرآن و روش ‍ پیامبر عمل كند.
2 - خلافت بعد از معاویه براى امام حسن علیه السلام بوده و معاویه حق انتخاب جانشین را ندارد.
3 - توقف دشنام دادن به حضرت على علیه السلام
4 - ترجیح بنى هاشم ، بر دیگران ، در تقسیم بیت المال ، و تقسیم مبالغى پول بین بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین .
5 - تعهد معاویه به در امان بودن تمام مردم از تعقیب و آزار او، و عدم آزار شیعیان على علیه السلام در هر كجا كه باشند، و در امان بودن امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و سائر خاندان پیامبر.
در پایان معاویه تعهد به اجراى آن نموده و بزرگان شام بر آن گواهى دادند.
نقض پیمان صلح 
با دقت در پیمان صلحى كه بین امام و معاویه منعقد گردید انسان مى یابد كه امام كه بر اثر حوادث تلخ قادر به نبرد رویاروى با معاویه نبود، اما توانسته بود با این قرارداد اهداف خود را تا حد امكان تاءمین نماید، امام حوادث آینده بر خلاف این معنا را ثابت كرد.
پس از انعقاد پیمان صلح براى تاءیید آن حضرت در حضور مردم و معاویه به همراه سپاهیانشان وارد شهر كوفه شدند، معاویه در اولین گفتارش پس از انعقاد پیمان به مردم چنین گفت :
به من خاطر این با شما نجنگیدم كه نماز خوانده و حج بجاى آورید، و زكات بدهید، چون مى دانستم كه اینها را انجام مى دهید، بلكه براى این با شما جنگیدم كه شما را مطیع خود ساخته و بر شما حكومت كنم - تا آن جا كه گفت :- آگاه باشید هر شرط و پیمانى كه با حسن بن على علیه السلام بسته ام
زیر پاهاى من بوده و هیچگونه ارزشى ندارد.
پس از این ماجرا و به دست گیرى قدرت معاویه اهانت به على علیه السلام را بیش از پیش رواج داد، و زندگى را بر شیعیان آن حضرت تنگ و دشوار ساخت و حجر بن عدى و یارانش را به قتل رسانید، و دیگر شیعیان آن حضرت را مورد سخت ترین آزار و اذیت قرار داد، كه آن ها یا زندانى و یا متوارى و دور از خانه خود بودند.
ابن ابى الحدید گوید:
شیعیان در هر جا كه بودند به قتل رسیدند، بنى امیه دستهاى و پاهاى اشخاص را به احتمال اینكه از شیعیان هستند، بریدند، هر كسى كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بود زندانى شد، یا مالش به غارت رفت ، یا خانه اش را ویران كردند، شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید كه اتهام به دوستى على علیه السلام از اتهام به كفر و بى دینى بدتر شمرده مى شد و عواقب سختترى به دنبال داشت .
آزار معاویه نسبت به شیعیان هر روز بیشتر مى شد و این وضع نسب به اهل كوفه كه مركز شیعیان آن حضرت بشمار مى رفت از هر جا بدتر بود.
معاویه زیاد بن ابیه را حاكم شهر كوفه و بصره نموده و او كه روزى در صف شیعیان امام على علیه السلام بود و آن را به خوبى مى شناخت ، آنان را در هرجا كه به ایشان دست مى یافت گرفته و دستها و پاهایشان را قطع ، یا از درختان خرما آویزان ، و یا كور و نابینا مى ساخت .
زیادبن ابیه به جاى خود چند روزى سمرة بن جندب را حاكم بصره نمود، او در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید، و طبرى از ابوسوار، عدوى نقل مى كند كه مى گوید: سمرة در یك صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا كه حافظ قرآن بودند كشت
(7).
این امور مردم را به اهداف شوم بنى امیه و مخالفت آنان با مقدسات اسلامى هرچه بیشتر آشنا ساخت و زمینه ساز انقلاب خونین عاشورا گردید.

صحیفة الحسن علیه السلام ( دعا و كلمات امام حسن علیه السلام ) ترجمه و تنظیم : جواد قیومى اصفهانى

سه شنبه 19/10/1391 - 23:1
اهل بیت
آغاز خلافت امام حسن (ع) و دسیسه هاى معاویه


هنگامى كه خلافت به امام حسن علیه السلام رسید موجى از اندوه و اضطراب معاویه را فراگرفت ، و دچار سرگردانى شدیدى گردید، زیرا مى دانست آن حضرت در نهاد مردم موقعیت بزرگى را داراست و در بین مردم محبوبیت عظیمى دارد و از طرف دیگر نمى توانست براى مخالفت با امام از حربه قتل عثمان و خونخواهى از او استفاده كند، چرا كه آن حضرت به هنگام محاصره عثمان از مدافعین او به شمار مى آمد.
آنچه از مذاكرات معاویه با یارانش به دست آمد عبارت بود از:
1 - نوشتن نامه هایى براى بزرگان و رؤ ساى قبائل و سرشناسان شهرها و دادن رشوه هاى كلان به آنها.
2 - اعزام جاسوسان و خبرگزارانى به همه شهرهائى كه خلافت امام را پذیرفته بودند.
در اجراى این امر دو جاسوس ماهر و مورد اعتمادش را به كوفه و بصره فرستاد، این دو جاسوس در كوفه و بصره دستگیر شده ، و امام حسن علیه السلام و عبدالله بن عباس كه از طرف امام حاكم بصره بود، آن دو را به قتل رساندند.
پس از این جریان امام طى نامه اى به معاویه اخطار كرد، و او را تهدید به جنگ نمود، معاویه كه از وصول نامه امام به شدت ناراحت شده بود در صدد برآمد از فریبكارى خود عذرخواهى نموده و از خودش در برابر كار زشتى كه مرتكب شده ، دفاع كند، و در این مورد، چاره اى جز این نداشت كه خوشحالى خود از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام را انكار كند، و درباره اعزام جاسوسها هم بهتر دید كه جریان را مسكوت گذارد و از بیان آن چشم پوشى نماید.
معاویه در پاسخ نامه عبدالله بن عباس نیز همین شیوه را به كار برد، در پى این جریان ابن عباس نامه اى به امام نوشت ، و آن حضرت را به جنگ با معاویه برانگیخت .
جنگ سرد میان امام و معاویه  
امام نامه دیگرى به معاویه نوشت و او را دعوت به قبول بیعت و اطاعت از مقام خلافت كرد و از او خواست كه همچون دیگر مسلمانان در دائره مجتمع اسلامى قرار گیرد، در این نامه امام اشاره كرد كه مقام خلافت مقام والائى است كه در انحصار خاندان پیامبر مى باشد و هیچ كس حق احراز آن را ندارد، و نیز راز سكوت و تسلیم خاندان پیامبر در مساءله غصب خلافت را اینگونه بیان داشت ، كه علت خاموشى ما ترس از پراكندگى امت بود و براى نگاهدارى جامعه اسلامى و اعلاى كلمه توحید به این تجاوز تلخ تن در دادیم .
معاویه در پاسخ امام دوباره دست به فریب و نیرنگ زد، و ضمن اعتراف به حقوق خاندان پیامبر و اینكه مردم حق آنان را نشناختند گفت : گروهى شایسته از قریش و انصار و دیگران امر خلافت را به قریش واگذاردند، در صورتیكه اصحاب شایسته و نیكوكار پیامبر همگى با امیر المومنین بودند و به خلافت ابوبكر راضى نشدند، از سخنان شگفت آور معاویه آن بود كه در این نامه ذكر كرد كه اگر مى دانستم تو در حفظ امت از من ورزیده تر و به اداره امور آگاهتر و در سیاست چیره دست ترى و بهتر مى توانى منافع مردم را حفظ كنى ، كار خلافت را پس از پدرت به تو وامى گذاردم .
پس از این نامه معاویه نامه تهدیدآمیزى به امام نوشت و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت و در برابر به امام وعده داد كه اگر خلافت معاویه را بپذیرد پس از او مقام خلافت به امام واگذار شود، ولى امام به تهدیدهاى او اعتنائى نكرد و در پاسخ به درست اندیشى و پافشارى در جنگ پرداخت .
این آخرین نامه اى بود كه بین امام و معاویه مبادله شد و پس از آن معاویه دانست كه نیرنگهایش اثرى نخواهد داشت و اشتباهكاریهاى سیاسى او سودى نخواهد بخشید، و دانست كه امام آماده جنگ است و ناگزیر او هم براى جنگ مهیا شد و به تهیه وسائل نبرد پرداخت .
اعلام جنگ  
در مباحث گذشته دانستیم معاویه مى خواست با نیرنگهایش امام را از صحنه خارج سازد، ولى پس از عدم موفقیت در آن راهها دانست ، بهترین راه براى حصول آرزوهایى طلائى اش ، اعلان جنگ است ، كه اگر این اقدام را صورت ندهد فرصتى برایش باقى نمى ماند، ضمن آنكه ، امورى چند او را بر این كار وادار كرد:
1 - او پیوندى محكم با بزرگان عراق و سرداران سپاه اسلام و روساى قبائل برقرار كرده بود، و دین و دل آنان را با پول اندكى خرید و به وعده هاى فراوان و پوشالى امیدوارشان ساخت ، و آنان نیز در جهان به او قول همكارى با او و نیز خیانت به امام را داده بودند و دلیل بر این جریان بخشنامه هائى است كه معاویه به كارگزارن خود نوشت و آنان را به آمادگى براى جنگ فراخواند،، تا هرچه زودتر به او بپیوندند، و در این نامه ها اعلام داشت كه طرفداران امام به او پیوسته اند.
2 - او مى دانست كه سپاهیان امام دچار تفرقه و پراكندگى شده و از فرمانبرى پیشواى خود سرپیچیده اند.
3 - آگاهى به خطر داخلى بزرگى كه عراق را تهدید مى كرد و شام از آن در امان بود، و آن انفاق افكنى خوارج بود، كه نقشه اى شود خود را در تمام عراق مطرح كرده و مردم را به مخالفت و هجوم برمى انگیخت .
4 - شهادت امام على علیه السلام كه باعث بى بهره نمودن عراق از پیشوائى موجه شد.
همچنانكه گفتیم مسائل ذكر شده ، باعث شد معاویه در اعلان جنگ شتاب ورزد، و در غیر این صورت ، همه تلاشهایش را براى تاءخیر جنگ و عقد پیمان موقت بكار مى برد، چنانكه با امپراطور چنین روشى را پیش ‍ گرفت .
بر اساس این تفكر معاویه بخشنامه اى كه مضمون واحدى داشت به همه كارگزاران و فرماندارانش نوشت و همه را به آمادگى جنگى با امام برانگیخت و دستور داد كه با همه نیروها و وسائل خود براى نبرد با او به معاویه بپیوندند.
ترس مردم عراق از شامیان 
وقتى كه خبر حركت معاویه و سپاه فراوانش به سوى عراق در همه جا منتشر شد مردم سراسیمه شده و وحشت آنانرا فراگرفت ، هنگامیكه امام از این خبر آگاه یافت مردم را براى اجتماع نمودن فرا خواند و آنگاه بالاى منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى دستور داد مردم آماده شده و به سوى نخلیه كه قرار گاه نظامى ایشان بود حركت كنند.
مردم كه از سپاه شام ترسیده بودند، گوئى مرگ را در جلوى دیدگانشان مى دیدند، از اینرو رنگشان زرد و زبانشان لال شد، و سلامتى و تن آسائى را بر هر كار ترجیح مى دادند.
هنگامى كه صحابى بزرگ پیامبر عدى بن حاتم سكوت مردم را دید چنین گفت :
من عدى بن حاتم ، هستم ، سبحان الله ، چه موقعت زشت و رسوائى دارید آیا فرمان امام و فرزند پیامبرتان را نمى پذیرید، كجایند آن سخنوران توانائى كه زبانشان به هنگام سخن دلها را مى شكافت ، شما هنگامى كه دیوارى را مى بینید مثل روباهان به سوراخ مى خزید آیا از دشمن خدا نمى ترسید، و عیب و ننگ نمى فهمید، آنگاه رو به امام كرد و فرمانبردارى خود از ایشان را اعلام كرد، و در پایان گفت : من اكنون به قرارگاه مى روم هر كس مى خواهد با من بیاید، او از مسجد خارج شد و بدون آنكه كسى او را همراهى كند به نخلیه رفت .
همچنین سرداران بزرگ لشكر اما از رفتار مردم دچار خشم و سراسیمگى فراوان شدند، و مردم را از سستى شان بر حذر داشته و روح نشاط و هیجان براى جنگ و رویارویى با دشمن را در آن ها برانگیختند امام از ابراز وفادارى شان قدردانى كرد.
تشكیل لشكر امام 
امام با تشكیل براى مبارزه از كوفه ، خارج ، مغیرة بن نوفل را به جاى خود گذارد و خود با سپاه فراوانى ولى سست نهاد، به نخلیه رفت ، در آنها اندكى توقف كرد و به تجهیز سپاهیان پرداخت ، و بعد از آن جا كوچ كرد تا به دیر عبدالرحمان رسید و در آن جا سه روز توقف نمود و تصمیم گرفت براى ارزیابى ، موقعیت دشمن و عدم پیشروى آنان گروهى را به سوى معاویه گسیل دارد.
آن حضرت براى اجراى این ماءموریت گروهى كه تعدادشان به دوازده هزار نفر مى رسید، را به سرپرستى ، پسر عمویش عبیدالله بن عباس انتخاب كرد و قبل از حركت آنان عبیدالله بن عباس را فرا خواند، و سخنانى را با در میان گذارد، كه متضمن سفارش آن حضرت به نرمى و مهربانى با سپاهیان و عدم پیشدستى به نبرد با معاویه و اینكه در شئون فرماندهى با قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت كند و در صورت مرگ عبیدالله ، آنان رهبر لشكر هستند.
از آن جا كه در این قسمت مباحث مهمى وجود دارد و آغاز صلح آن حضرت از اینجا نشاءت مى گیرد مواردى را متذكر مى گردیم :
1 - علت انتخاب عبیدالله : این سوال شاید مطرح شود كه چرا امام عبیدالله را تعیین كرد با توجه به اینكه افراد دیگرى در لشكر حضور داشتند، در پاسخ باید گفت : عبیدالله مردى با كفایت و توانا و شایسته احراز چنین مقامى بود، و بر اساس این كفایت از طرف امام على علیه السلام به حكومت یمن منصوب گردید، و گمان مى رفت كه او نهایت سعى خود را در جنگ با معاویه به انجام رساند، زیرا او در مقام خونخواهى و انتقام از معاویه بود، چرا كه بسر بن ارطاة سردار خونخوار معاویه دو فرزند او را در هجوم به یمن فجیعانه به قتل رساند كه همسرش دچار جنون گردید و از طرف دیگر امام مقام فرماندهى را در مثلثى از او و قیس بن سعد و سعید بن قیس قرار داد.
2 - تعداد سپاهیان امام در نبرد با معاویه را از بیست هزار نفر تا یكصد هزار نفر نوشته شده اند، و از گفتار ابن اثیر و ابوالفداء ظاهر مى شود، كه سپاهیان امام همان افرادى بودند كه با على علیه السلام بیعت نمودند، و آنان بر اساس گفتار نوف بكالى و سخن ابن اثیر چهل هزار نفر بودند،تاءیید دیگر این مطلب گفتار مسیب بن نجیه با امام است كه گفت : در شگفتم كه تو با داشتن چهل هزار سپاهى با معاویه صلح كردى .
3 - چگونگى سپاهیان : ارتش عراق كه به همراه امام براى نبرد با معاویه بسیج شده بود وضع نابسمانى داشت و در فتنه ها و آشوبها فرو رفته بود، و موج بدبختى در آن به حدى بود كه خطرش براى امام از خطر معاویه بزرگتر بود.
شیخ مفید، وضع ارتش امام را اینگونه تشریح مى كند: مردم عراق كه به همراه امام آماده جهاد شدند، ارتشى بس عظیم و سنگین بودند، ولى به تدریج سست و سبك و اندك گردیدند، زیرا از گروههاى مختلفى تشكیل شده بود، بعضى شیعیان ، امام و پدرش بودند، و بعضى از خوارج كه مى خواستند بهرگونه كه پیش آید و به جنگ معاویه روند، برخى فتنه انگیزانى ، بودند كه فقط دل به غارت ، و غنیمت بسته بودند، و گروهى شكاك كه حق را از باطل به درستى كه نمى شناختند و عده زیادى كه پیرو تعصبهاى قبیله اى بودند، و از رؤ ساى قبائل پیروى مى كردند، و كارى با دین نداشتند، آنگاه شیخ مفید، درباره وضع روحى و اجتماعى آنان مى نویسد: جنگ را ناخوش مى داشتند، و طرفدار آسایش و سلامت و خواستار تسلیم و سازش بودند.
آغاز شكست سپاه اسلام 
پس از آنكه امام فرماندهى مقدم سپاه را به عبیدالله بن عباس سپرد، او به همراهى سپاه حركت تا به مسكن رسید و در آنجا اردو زدت و رویاروى ، سپاه معاویه قرار گرفت ، معاویه طبق شیوه همیشگى خود براى درهم شكستن ، روحیه سپاه از چند راه به تضعیف روحیه این گروه كه به عنوان مقدم سپاه امام بودند، همت گماشت :
1 - اعزام جاسوسها: نخستین دسیسه خطرناك معاویه براى ایجاد فساد در سپاه امام اعزام جاسوسان و خبرگزاران بود تا لشكریان را بترسانند، و آنان را به سستى و پستى كشانند، و در این ماجرا همگى یك سخن را تبلیغى كردند، یعنى : حسن بن على طى نامه هایى معاویه را به صلح دعوت كرده است ، پس چرا شما خود را به كشتن مى دهید، این دروغ موجى از سراسیمگى و ترس در میان سپاه را برانگیخت و روح تمرد را در واحدهاى لشكر پدید آورد.
2 - پخش رشوه : معاویه براى تخریب روحیه سپاه سرداران سپاه و بزرگان لشكر را با پولهاى گزاف خریدارى كرد، و واگذارى پستهاى حساس را به آنان وعده داد، و آنان نیز ناجوانمردانه دعوت او را پذیرفته و به جانبش ‍ مى رفتند و در تاریكى شب و روشنائى روز به سپاهیان معاویه مى پیوستند، عبیدالله هم هر روز این گزارشها را به امام مى داد.
3 - فریب عبیدالله بن عباس : معاویه كه گروهى زیادى را به سوى خود جلب كرده بود، تصمیم گرفت با فریب رهبر لشكر سپاه را در هم ریزد، از اینرو نامه اى به این مضمون براى عبیدالله نوشت : حسن نامه اى به من نوشته و در خواست صلح نموده است تا حكومت را به من واگذارد اگر همین حالا بپیوندى فرمانده خواهى و گرنه فرمانبردار مى گردى ، اگر حالا دعوتم را بپذیرى یك میلیون درهم خواهى گرفت ، و اكنون نیمى از این پول را به تو مى دهم و نیم دیگر را به هنگام ورود به كوفه به تو خواهم داد. مسلما عبیدالله مى دانست كه این سخن دروغى بیش نیست زیرا صلح امام با لشكركشى او سازگار نبود، بعلاوه اگر امام درخواست صلح كرده دیگر نیازى به جلب سائر افراد و تطمیع آنان نمى باشد، مضافان این گشاده دستى ، معاویه و دادن پول گزاف بى معناست .
نامه معاویه در دل عبیدالله شورى به پا ساخت ، و براى ارتكاب ننگین ترین عمل زندگیش به اندیشه فرو رفت ، فرمانده بودند، و به دست آوردن ، پول چشم او را خیره كرده بود، او مى دانست كه در حكومت اسلامى هرگز مقدار كمى از این پول كلان نیز به او نخواهد رسید، و بالاخره نفس خیانتكار و فریبكارش بر او چیره شد، و ناجوانمردانه پیمانش را با امام زمان خود شكست و از لشكر اسلام كناره گرفت و به خدا و رسول و امیرمؤمنان خیانت كرد، و به قرارگاه ظلم و كفر و جنایت پیوست و براى همیشه جامه ننگ و رسوائى و خیانت را بر اندامش قرار داد، در تاریكى شب به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان اردوگاه امام را ترك و به قرارگاه سپاه شام پیوست .
سراسیمگى سپاه اسلام 
نقشه خائنانه اى كه معاویه در مورد عبیدالله به اجرا گذارد از مهمترین عوامل پیروزى او به شمار مى آید، چرا كه انحراف ننگین او سپاه را سراسیمه كرد و وحدت اردوگاه را از هم پاشید، سحرگاهان باقیمانده سپاه سراغ فرمانده خود را گرفتند، تا او با نماز گزارند، ولى او را نیافتند، و چون از خیانتش آگاه شدند، موجى از ترس و وحشت آنان را فراگرفت و میان سپاه اختلاف افتاد.
قیس بن سعد كه این خیانت را نظاره كرد با تصمیم قاطع سپاهیان را فراهم آورد و با آنان نماز گزارده ، و بعد از نماز براى مردم سخن گفت تا دلهاشان را اطمینان بخشد، مذمت عبیدالله و خاندان او را نمود و احساسات سپاهیان را برانگیخت تا آنجا كه همه به او پیوسته و گفتند: شكر خداى كه او را از میان ما بیرون برد، قیس آنگاه نامه اى به امام نوشت و شرح ماجرا را بیان داشت .
خدا مى داند كه به هنگامى كه امام این گزارشات را مى خواند چه غم جانگداز و دردى جانكاه به جانش فرو مى آمد، او دانست كه سپاهیانش ‍ ایمانى نداشته و به هنگام جنگ او را به دشمن مى سپارند، سپاهیانى كه با امام در مدائن بودند چون از خیانت عبیدالله آگاه شدند، به فتنه انگیزى پرداختند و موج ترس و اضطراب همه را فراگرفت و سرداران خائن سپاه در جستجوى راهى براى پیوستن به معاویه و دریافت پول فراوان بودند.
معاویه براى آنكه بیشتر بتواند سپاه اسلام را در هم ریزد و به مطامع دنیوى خود برسد، به وسیله جاسوسان خود اخبارى را در سپاه اسلام در مسكن و مدائن منتشر ساخت از جمله :
1 - در مدائن شایع كرد كه قیس بن سعد با معاویه سازش كرده و به او پیوسته است و مردم كه خیانت عبیدالله را دیده بودن ، در پذیرش آن شكى به دل راه نمى داند.
2 - در مسكن هم متقابلا شایع كرد كه امام به معاویه پیشنهاد صلح داده و معاویه هم آن را پذیرفته است .
3 - همچنین در مدائن شایع كرد كه قیس بن سعد كشته شده پس فرار كنید، این شایعات جعلى روحیه سپاه اسلام را بشدت درهم كوبید و سایه فتنه و آشوب بر آنان سایه افكند.

صحیفة الحسن علیه السلام ( دعا و كلمات امام حسن علیه السلام ) ترجمه و تنظیم : جواد قیومى اصفهانى

سه شنبه 19/10/1391 - 23:0
اهل بیت
رفتار دو گونه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در برابر بنى امیه

از بحثهاى پیشین فلسفه صلح امام با معاویه دانسته شد، اما ممكن است این سوال در ذهن بیاید كه چرا دو امام دو گونه عمل نمودند، این پاسخ را باید در شرائط زمانهاى آنان دانست كه عبارتند از:
1 - معاویه در دوران زمامدارى خود با حیله گرى سعى مى كرد به حكومتش رنگ شرعى و اسلامى دهد و ظواهر اسلام را حفظ كند، به علاوه او در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات سیاست فوق العاده ماهرانه اى داشت ، كه فرزندش یزید فاقد آن بود، همین دو موضوع پیروزى قیام و شهادت در زمان حكومت وى را مورد تردید قرار مى داد، و از اینرو مردم جنگ آن حضرت را با معاویه بیشتر یك اختلاف سیاسى و كشمكش بر سر خلافت و حكومت به شمار مى آوردند، تا قیام حق در برابر باطل .
2 - از گفتار امام حسن علیه السلام دریافتیم ، كه جنگ امام حسن علیه السلام باعث شهادت ایشان نمى گردید، بلكه او را اسیر كرده و زنده زنده تحویل معاویه مى دادند یا به دست خود ایشان را به قتل مى رساندند، و در صورت شكست امام ، معاویه داراى قدرت مطلق مى گردید، و تمام شهرها را از وجود شیعیان خالى مى كرد.
3 - یزید جوانى ناپخته و شهوت پرست ، بى خبرند و خوشگذران بود، علنا مقدسات اسلامى را ریز پا گذارده و علنا شراب مى خورد از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود كه قیافه اصلى حكومت بنى امیه كه دشمنى آشتى ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، را كاملا به مردم نشان داد، این امور عدم لیاقت او را براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى روشن ساخت و مجوز خوبى براى انقلاب و واژگون ساختن چنین حكومتى را به دست داد.
4 - عامل مهم براى انقلاب امام حسین علیه السلام را باید بیدارى افكار عمومى و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام حسن علیه السلام دانست ، تجاوز، مكرر معاویه به حقوق مسلمانان ، نقض پیمان صلح و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى علیه السلام مسائلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى امیه را بیش از پیش لكه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف نمود.
5 - یكى از مسائل مهم در این بحث تفاوت یاران دو امام است ، یاران امام حسن علیه السلام قصد داشتند ایشان را زنده تحویل معاویه دهند، یا به فرمان او امام را به قتل رسانند و یاران امام در شب عاشورا به امام خود عرضه داشتند: به خدا سوگند، اگر بدانیم ، كه كشته مى شویم ، آنگاه ما را زنده مى كنند سپس مى كشند، و خاكسترمان را بر باد مى دهند، و این كار را هفتاد بار تكرار مى كنند از تو جدا نخواهیم شد تا در حضورت جان بسپاریم .
در حقیقت این دو برادر در دو رویه یك رسالت بودند، كه وظیفه و كار هر یك ، در جاى ، خود و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفاى رسالت و تحمل مشكلات ، و نیز از نظر فداكارى و از خودگذشتگى معادل و هموزن دیگرى بود.
شهادت آن حضرت  
به گفته بسیارى از مورخین آن حضرت با زهرى كه معاویه براى جعده همسر آن حضرت فرستاده بود به شهادت رسید، معاویه به جعده وعده ازدواج با یزید و دادن صدهزار درهم را داد، ولى پس از شهادت امام و درخواست جعده براى ازدواج با یزید گفت : ما دوست داریم ، یزید زنده بماند، و اگر او را دوست نمى داشتیم ، بنا به وعده هاى كه داده بودیم او را به عقدش در مى آوردیم .
امام حسین علیه السلام پیكر برادرش را به همراه دیگر نزدیكان ، تجهیز كرد، مردم براى تشییع سبط اكبر پیامبر به مدینه آمدند، پیكر امام را براى برگزارى ، نماز به مسجد بردند و امام حسین علیه السلام بر آن نمازگزارد، آنگاه جنازه حضرت را نزدیك قبر پیامبر بردند تا با جدش تجدید عهد كرده و در جوار آن حضرت او را دفن كنند آتش حسد و كینه در دل بنى امیه برخاست چرا كه عثمان در حاشیه گورستان یهودیان به خاك سپرده شده بود از اینرو مروان بن حكم و سعید بن عاص نزد عایشه رفته تا از او یارى بگیرند، عایشه نیز كه قبلش از كینه به این خاندان پر بود از مروان پرسید: چه كنم ، او گفت : نزد حسین برو و او را از این كار منع نما، از اینرو به مسجد آمد و فریاد زد: كسى را كه دوست نمى دارم وارد خانه ام نكنید و بدانید اینكار انجام نمى یابد مگر اینكه گیسوانم پریشان شود و اشاره به پیشانیش ‍ نمود.
امام حسین علیه السلام بنا به وصیت برادر بزرگش براى جلوگیرى از خونریزى ، آن حضرت را به بقیع برد، و در كنار قبر مادر بزرگش فاطمه بنت اسد دفن نمود.
رحمت خدا بر او باد آنگاه كه به دنیا آمد، و آن هنگام كه شهید شد، و آنگاه كه براى انتقام از دشمنانش در پیشگاه عدل الهى حاضر مى گردد.
مى توان پرسید:
1 - از كجا خانه پیامبر از آن عایشه بوده مگر پدرش در مقابل محبوبه خدا نگفت : پیامبران از خود ارثى بجا نمى گذارند، و شاید دختران از بردن ارث محرومند؟!
2 - اگر ارث هم صحیح باشد، او یك نهم از یك هشتم خانه ، یعنى یك هفتاد و دوم خانه پیامبر را به ارث مى برد، زیرا پیامبر نه زن داشت ، و هر زن یك هشتم ارث را مالك است و قبر پدرش بیشتر از حد او بود.
3 - علاوه بر این ، زن از زمین ارث نبرده و از قیمت عمارت ارث مى برد.
4 - عایشه كنیه بسیارى از خاندان على و زهرا علیهما السلام داشت ، تا آنجا كه با وجود محرم بودن ، با امام حسن و حسین علیهما از آنان رو گرفته و از پشت پرده با ایشان سخن مى گفت ، و بعد از مرگ عبدالرحمن بن عوف كه (در شورى بر ضد على علیه السلام راى داد) اجازه داد كه او را در كنار قبر پیامبر دفن نمایند، این اقدام عایشه تا آنجا زشت و كریه بود كه ابوهریره فریاد زد: به من بگوئید اگر پسر موسى بن عمران از دنیا مى رفت آیا در كنار پدرش دفن نمى شد من خودم از پیامبر شنیدم كه مى فرمود: حسن و حسین پیشواى جوانان اهل بهشتند!

صحیفة الحسن علیه السلام ( دعا و كلمات امام حسن علیه السلام ) ترجمه و تنظیم : جواد قیومى اصفهانى

سه شنبه 19/10/1391 - 23:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته