• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2545
تعداد نظرات : 151
زمان آخرین مطلب : 3988روز قبل
اهل بیت
قسمتى از آداب و سنن رسول الله هنگام دعا كردن و ذكر پاره‏اى از ادعیه و اذكار او

دعاى آن حضرت هنگام داخل شدن به بیت الخلأ

 

374.در كتاب من لا یحضره الفیه روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى مى‏خواست به بیت الخلأ وارد شود، مى‏گفت: خدایا، از شیطان پلید و نحس و خبیث و ناپاك به تو پناه مى‏برم. خدایا، ناراحتى را از من دور كن و از شیطان رانده شده مرا پناه ده.

و چون براى قضاى حاجت مى‏نشست، مى‏گفت: خدایا، ناراحتى و ناپاكى را از من ببر و مرا از پاكیزگان قرار ده.

و موقع خارج شدن مدفوع مى‏گفت: خدایا، چنان‏كه در عافیت و سلامتى به من غذاى پاكیزه دادى، همچنان فضولات آن را در سلامتى از من دفع فرما.

و گاهى دعاى آن حضرت موقع داخل شدن به مستراح این بود: حمد و ستایش مخصوص خداوندى است كه آدمى را از پلیدى حفظ مى‏كند و حوایج او را بر مى‏آورد.

در آخر چون از مستراح خارج مى‏شد، دست روى شكم خود مى‏كشید و مى‏گفت: حمد و ستایش مخصوص خدایى است كه فضولات ناراحت كننده غذا را از من خارج ساخت و نیرویش را در بدنم باقى نهاد. نعمت بس بزرگى است كه هیچ كس توانایى اندازه گرفتنش را ندارد(396).

 

دعاى آن حضرت هنگام گذر از قبرستان‏

 

375.ابن قولیه، در كتاب كامل الزیاره از محمد بن مسلم روایت كرده كه گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم كه مى‏فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون از قبرستان مى‏گذشت، مى‏فرمود: از جانب مؤمنان سلام و درود بر شما باد، ما نیز هر وقت كه خدا بخواهد، به شما ملحق خواهیم شد(397).

 

دعاى آن حضرت در زیارت اهل قبور

 

376.ابن قولویه در همان كتاب، از صفوان جمال روایت مى‏كند كه گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم كه مى‏فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در عصر هر پنج شنبه‏اى با عده‏اى از اصحاب خود به قبرستان بقیع تشریف مى‏برد و در زیارت اهل قبور، سه بار مى‏فرمود: سلام بر شما اى ساكنان این دیار. و بعد سه مرتبه مى‏فرمود: خدا شما را رحمت كند(398).

 

دعاى آن حضرت هنگام خوشحالى از چیزى‏

 

377.كلینى در كافى از امام صادق (علیه السلام) روایت مى‏كند كه فرمود: وقتى به رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) موضوع خوشحال كننده‏اى مى‏رسید، مى‏گفت: حمد و ستایش مخصوص خدایى است كه این نعمت را به ما ارزانى داشت. و وقتى از چیزى غمناك مى‏شد، مى‏گفت: در هر حال حمد و ستایش مخصوص خداست‏(399).

 

دعاى آن حضرت وقت دیدن چیزى كه آن را دوست مى‏داشت‏

 

378.در مكارم از حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى مى‏دید چیزى را كه دوست مى‏داشت، مى‏گفت: حمد و ستایش مخصوص خدایى است كه با نعمت خود، خوبى‏ها را تمام میكند(400).

شیخ در كتاب امالى همین روایت را با ذكر سند از فراء از امام رضا، از پدران گرامى اش از على (علیه السلام) نقل كرده است.

 

ذكر آن حضرت موقع شنیدن اذان

 

379.صاحب كتاب دعائم الاسلام گوید: از امام زین العابدین (علیه السلام) چنین به ما روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون صداى مؤذن را مى‏شنید، جملات او را عیناً بازگو مى‏فرمود، ولى وقتى مؤذن، جملات حى على الصلاه، حى على الفلاح، حى على خیر العمل را مى‏گفت: حضرت مى‏فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله؛ هیچ توانایى و نیرویى نیست جز به خدا. و چون اقامه نماز پایان مى‏یافت، مى‏گفت: اى خدایى كه پروردگار این دعوت تام و نماز برپا شده‏اى، خواهش‏هاى محمد را در روز قیامت برآور. و او را به درجه‏اى كه وسیله آمرزش بهشتى است برسان و شفاعت او را درباره امتش بپذیر(401).

 

ذكرى كه آن حضرت در ركعت آخر نماز مغرب مى‏گفت‏

 

380.در كتاب جعفریات از على (علیه السلام) روایت شده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در ركعت سوم نماز مغرب مى‏گفت: پروردگارا، دل‏هاى ما را پس از هدایت نمودن، برمگردان و از نزد خود رحمتى به ما ارزانى دار، زیرا تنها تو بخشنده‏اى‏(402).

 

ذكر و دعاى آن حضرت در قنوت نماز وتر

 

381.در فقیه روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در نماز وتر، هفتاد بار استغفار مى‏كرد و سپس مى‏گفت: هذا مقام العائذ بك من النار؛ این مقام و توقف‏گاه كسى است كه از آتش به تو پناه برده است‏(403).

382.و در همان كتاب نقل شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در قنوت نماز وتر مى‏گفت: خدایا مرا در زمره كسانى رهبرى فرما كه هدایت كرده‏اى و از كسانى قرار ده كه عافیتشان دادى و از شرور حتمى محافظت نما، زیرا كه فرمان تنها از آن توست. و بر تو كسى حكومت نمى‏كند. اى پروردگار خانه كعبه، تو منزهى! از تو آمرزش مى‏خواهم، به سوى تو باز مى‏گردم، به تو ایمان مى‏آورم و بر تو توكل مى‏نمایم، آرى، هیچ توانایى و نیرویى جز به (اراده) تو برپا نیست، اى خداى مهربان‏(404).

 

دعاى آن حضرت هنگام افطار.

 

383.در كافى با ذكر سند از امام صادق (علیه السلام) از پدران بزرگوارش نقل شده كه رسول خدا چون افطار مى‏كرد، مى‏گفت: خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار كردیم، پس روزه ما را قبول فرما آرى تشنگى سپرى شد و رگ‏هاى بدن با افطار كردن پر شد، و اجر و مزد آن باقى ماند(405).

در تعداد زیادى از روایات، دعایى نزدیك به این معنا ذكر شده است.

 

دعاى آن حضرت در تعقیب نماز

 

384.شهید در كتاب مجموعه خود با ذكر سند از امام باقر (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون از تشهد و سلام نماز فارغ مى‏گشت، چهار زانو مى‏نشست و دست راستش را بر سر مى‏نهاد و مى‏گفت: به نام خداوندى كه جز او خدایى نیست. آن‏كه دانا به پنهان و آشكار و بخشنده و مهربان است. خدایا، بر محمد و اهل بیت او درود بفرست. و غم و حزن را از من برطرف گردان‏(406).

 

دعاى دیگر آن حضرت در تعقیب نماز

 

385.كلینى در كافى با ذكر سند از محمد بن فرج روایت كرده كه گفت: امام جواد (علیه السلام) به من نوشت: ... رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون از نماز فارغ مى‏شد، مى‏گفت: خدایا گناهان گذشته و آینده و نیز گناهانى كه در پنهان و آشكار از من سر زده، همچنین اسراف و زیاده روى هایى را كه كرده‏ام و به طور كلى هر گناهى كه تو، به آن آگاه‏ترى، همه را برایم ببخش. خدایا، پیش انداختن و پس انداختن كارها به دست توست، معبودى جز تو نیست، سوگندت مى‏دهم به علم غیب و قدرتى كه بر تمام خلایق دارى، تا وقتى كه مى‏دانى زندگى برایم بهتر است، مرا زنده نگه‏دار و چون مردان را بهتر دیدى، مرا بمیران. خدایا، خشیت و ترس از خودت را در پنهان و آشكار نصیب من فرما، و مرا در حال غضب و رضا به ملازمت كلمه حق موفق بدار، و در دو حال تنگ دستى و وسعت، به میانه روى وادارم كن.

خدایا، نعمتى را نصیبم فرما كه هرگز فنا نپذیرد و خوشحالى اى عطا فرما كه هرگز منقطع نگردد. خدایا، در برابر قضاى حتمى ات به من رضا و خشنودى عطا فرما و در مرگ بعد از زندگى، بركت مرحمت كن و زندگى پس از مرگ را گوارا نما. و در نظر افكندنم به سویت، لذت و شادى عطا كن و مرا مشتاق دیدار و ملاقات خودت فرما، بدون آن‏كه شختى اى در این راه به من رسد و یا آزمایش گمراه كننده‏اى پیش آید. خدایا، به من عزمى راسخ و ثبات قدم و استقامتى در كارها عطا فرما. خدایا شكرگذارى در برابر نعمت و عاقبت به خیرى و ادا كردن حق خودت را به من مرحمت كن.

پروردگارا، او تو قلبى سالم و زبانى راست‏گو مى‏خواهم و در برابر آنچه از من مى‏دانى، آرزش مى‏طلبم و از تو بهترین چیزى را خواستارم كه به آن دانایى، خدایا، از شر هر چه به آن آگاهى، به تو پناه مى‏برم؛ زیرا كه تو مى‏دانى و ما به آن آگاهى نداریم. آرى، تنها تو داناى به پنهان‏ها هستى‏(407).

پس از غروب -تحلیل رخدادهای پس از رحلت پیامبر (ص)(( مؤلف : یوسف غلامى))

سه شنبه 19/10/1391 - 23:24
اهل بیت
قسمتى از آداب و سنن رسول الله هنگام دعا كردن و ذكر پاره‏اى از ادعیه و اذكار او

دعاى آن حضرت پس از نافله صبح‏

 

386.در جعفریات از على (علیه السلام) روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون دو ركعت نافله صبح را پیش از نماز واجب صبح مى‏خواند، به پهلوى راست مى‏خوابید و دست راستش را زیر گونه راستش مى‏نهاد و سپس مى‏گفت: چنگ زدم به گیره محكم خدا؛ گیره‏اى كه هرگز پاره نمى‏شود. چنگ زدم به ریسمان محكم خدا از تجواز عرب و عجم و نیز از شر شیطان‏هاى انس و جن و به خدا پناه مى‏برم. بر خدا توكل مى‏كنم و حاجتم را از او مى‏طلبم. خدا مرا كافى‏است و خوب وكیلى مى‏باشد. هیچ توانایى و نیرویى نیست، مگر به (اراده) خداى بزرگ و متعال‏(408).

 

دعاى آن حضرت در تعقیب نماز صبح‏

 

387.شیخ طوسى در كتاب مجالس روایت كرده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون از خواندن نماز صبح فارغ مى‏شد، با صداى بلند به طورى كه اصحابش مى‏شنیدند، سه بار مى‏گفت: خدایا، دینم را كه وسیله نگه دارى ام مى‏باشد، محافظت فرما. سپس سه بار مى‏گفت: خدایا، دنیایم را كه در آن زندگى مى‏كنم، اصلاح فرما. بعد از آن سه بار مى‏گفت: خدایا، آخرتم را كه به آن بر مى‏گردم، نیكوگردان. سپس سه بار مى‏گفت: خدایا، از غضب تو، به رضایتت و از عذا تو، به عفو و بخششت پناه مى‏برم. در آخر مى‏گفت: خدایا، به تو پناهنده مى‏شوم، آنچه عطا كنى، چیزى نمى‏تواند مانعش شود و از آنچه بازدارى، چیزى نمى‏تواند بخشنده‏اش باشد و كوشش هیچ صاحب كوششى، بدون تو برایش سودى ندارد(409).

388.قطب راوندى در كتاب دعوات ذكر كرده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون نماز صبح را مى‏خواند، مى‏گفت: خدایا، مرا از گوش و چشمم بهره‏مند گردان و آن دو را وارث من قرار ده و انتقام مرا از دشمنم بگیر(410).

 

ذكر آن حضرت بعد از نماز صبح‏

 

389.سید بن طاووس در اقبال از امام باقر (علیه السلام) ضمن حدیثى روایت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى نماز صبحش را مى‏خواند، همچنان تا طلوع آفتاب رو به قبله مى‏نشست و به ذكر خدا مشغول مى‏شد و براى رسیدگى به حوائج مردم، على (علیه السلام) جلو مى‏آمد و پشت سر پیغمبر رو به جمعیت مى‏نشست. مردم از امیرمؤمنان سؤال مى‏كردند و پاسخ مى‏شنیدند. رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) به آنان چنین دستورى داده بود(411).

 

دعاى آن حضرت بعد از نماز ظهر

 

390.سید بن طاوسس در اقبال از امیرمؤمنان نقل مى‏كند: از جمله دعاهاى رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) پس از نماز ظهر این بود: معبودى جز خداى عظیم و پرگذشت نیست، معبودى جز پروردگار عرش بزرگ نیست. تمام ستایش‏ها مخصوص پروردگار جهانیان است. خدایا، وسایل رحمت و برات آمرزش و سود بردن از هر خیر و سالم بودن از هر گناه را از تو مى‏طلبم. خدایا، باقى مگذار برایم گناهى مگر آن را آمرزیده باشى و نه غصه‏اى، مگر آن كه مرتفع نموده باشى و نه گرفتارى اى، مگر آن‏كه برطرف كرده باشى و نه بیمارى اى، مگر آن‏كه شفا داده باشى و نه عیبى، مگر آن‏كه پوشانده باشى و نه روزى اى، مگر آن‏كه گسترش داده باشى و نه حاجتى را كه مورد رضایت تو، و صلاح من باشد، مگر آن را روا كرده باشى، اى مهربان‏ترین مهربانان‏(412).

دعاى آن حضرت در سجده‏

 

391.مجلسى در بحار الانوار با ذكر سند از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون پیشانى اش را براى سجده بر زمین مى‏نهاد، مى‏گفت: خدایا، آمرزش تو از گناهان من واسع‏تر، و رحمت تو نزد من از كردارم امید بخش‏تر است. پس گناهانم را بیامرز، اى زنده‏اى كه مرگ به او (ذات) راه ندارد(413).

 

دعاى آن حضرت هنگام فراغت از نماز

 

392.در جعفریات از امام على (علیه السلام) روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى اراده مى‏كرد از نماز انصراف پیدا كند، با كف دست راست پیشانى اش را مسح مى‏كرد، سپس مى‏گفت: خدایا، تمام ستایش‏ها مخصوص توست. معبودى جز تو - كه داناى به پنهان و آشكارى - نیست. خدایا، غم و اندوه و فتنه‏هاى پیدا و نهان را از ما برطرف ساز. بعد مى‏فرمود: هركس از امت من این عمل را به جا آورد، خداوند - عزوجل - آنچه را بخواهد، به او عطا مى‏كند(414).

سید بن طاووس در فلاح السائل قریب به همین معنا را از كتاب مسمع كردین روایت كرده است.

 

دعاى آن حضرت پس از هر نماز

 

393.در كتاب كنز، كراجكى از انس بن مالك روایت كرده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) پس از هر نماز مى‏گفت: خدایا، از دانشى كه سودى نبخشد و دلى كه خاشع نباشد و جانى كه هرگز سیر نشود و دعایى كه به اجابت نرسد، به تو پناه مى‏برم. خدایا، از این چهار چیز، به تو پناه مى‏برم‏(415).

پس از غروب -تحلیل رخدادهای پس از رحلت پیامبر (ص)(( مؤلف : یوسف غلامى))

سه شنبه 19/10/1391 - 23:24
اهل بیت
قسمتى از آداب و سنن رسول الله هنگام دعا كردن و ذكر پاره‏اى از ادعیه و اذكار او

نماز و دعاى آن حضرت در آغاز سال جدید

 

394.سید بن طاووس در اقبال از حضرت رضا، از پدران بزرگوارش (علیه السلام) روایت كرده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله)، روز اول ماه محرم، دو ركعت نماز به جا مى‏آورد و پس از آن‏كه از نماز فارغ مى‏شد، دست هایش را بلند كرده، این دعا را سه مرتبه مى‏خواند: خدایا، معبود دیرین تویى و این سال جدید است، پس از تو مى‏خواهم كه در این سال، مرا از شر شیطان نگه دارى و بر نفس اماره‏ام پیروز گردانى و به آنچه مرا به تو نزدیك مى‏كند، مشغول نمایى. اى كریم، اى صاحب جلال و كرم، اى تكیه‏گاه كسى كه تكیه‏گاهى ندارد، اى مایه امید كسى كه پس اندازى ندارد، اى نگه‏دارنده كسى كه نگه‏دارنده‏اى ندارد، اى فریادرس آن‏كه فریادرس ندارد، اى پناه‏گاه كسى كه پناهگاهى ندارد، اى گنج كسى كه گنجى ندارد، اى خدایى كه بلا و گرفتارى از جانب تو بسى نیكوست و امیدوارى به تو از هركس بیشتر است، اى كسى كه باعث عزت و شرافت ناتوانى، اى كسى كه نجات دهنده غرق شدگانى، اى كسى كه نجات بخش هلاك شدگانى، اى نعمت بخشنده، اى جمال دهنده، اى زیاد دهنده، اى خداى احسان كننده، تو آن خداوندى كه تاریكى شب و روشنایى روز و نور ماه و درخشندگى آفتاب و صداى آب و آواز درختان، همه و همه سجده كننده تواند. اى خدا، شریكى براى تو نیست. خدایا، ما را بهتر از آنچه دیگران گمان مى‏كنند، قرار ده و گناهان ما را كه از آن اطلاعى ندارند، بیامرز. خدا مرا كافى است؛ معبودى جز او نیست. بر او توكل مى‏كنم. او پروردگار عرش بزرگ است، به او ایمان آورده‏ایم، تمام كارها از نزد پروردگار ماست، لیكن تنها خردمندان مى‏دانند. پروردگارا، دل‏هاى ما را نلغزان و از نزد خودت رحمتى بر ما ارزانى دار، زیرا كه تو تنها بخشنده هستى‏(416).

 

دعاى آن حضرت در شب نیمه شعبان‏

 

395.سید بن طاووس در اقبال در اعمال شب نیمه شعبان روایت كرده رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در آن شب چنین دعا مى‏كرد: خدایا، خشیت و خوفت را به قدرى در دلم قرار ده كه مانع از معصیت و نافرمانى ام شود. همچنین به اطاعت و فرمان بردارى ات، به اندازه‏اى مرا موفق دار كه موجب رضایت و خشنودى تو گردد و از یقین به قدرى به من موهبت نما، كه با داشتن آن تمام مصیبت‏هاى دنیا برایم آسان شود. خدایا! تا زنده‏ایم ما را از چشم و گوش و توانایى كه به ما بخشیده‏اى بهره‏مند ساز و آن‏ها را وارث ما قرار ده و خون ما را از آن كس كه بر ما ستم مى‏كند، بگیر. و ما را بر دشمنان، نصرت و یارى ده. خدایا، بلا و مصیبت‏مان را در دین‏مان قرار مده و دنیا را بزرگ‏ترین هم و غم و منتهاى دانش ما مگردان. و كسى را كه رحم نمى‏كند، بر ما مسلط مساز. به رحمتت اى مهربان‏ترین مهربانان‏(417).

 

عمل دیگرى از آن حضرت در شب نیمه شعبان‏

 

296.سید بن طاووس در كتاب اقبال با ذكر سند، از یكى از زنان رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) روایت مى‏كند كه گفت: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) شبى كه نوبت من بود، از رخت‏خواب بیرون آمد و من نفهمیدم. پس از آن‏كه بیدار شدم، حسادت زنانه بر من مسلط شد و گمان كردم كه به حجره بعض دیگر از زنانش رفته است، ناگاه چشمم به آن حضرت افتاد كه مانند جامه‏اى كه بر زمین افتاده باشد. روى انگشتان پا، به سجده رفته و در حال سجده مى‏گوید: خدایا، پیوسته به تو فقیر و نیازمندم و همیشه از تو ترسان و به تو پناهنده‏ام. پس نامم را از زمره نیكان برمگردان و جسمم را تغییر مده و آزمودنم را به دشوارى میفكن و مرا بیامرز.

او گفت: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) پس از آن‏كه سرش را از سجده برداشت و دوباره به سجده رفت، شنیدم كه این‏بار مى‏گفت: خدایا، تن و روحم هر دو برایت سجده كرده و دلم بر آن ایمان آورده است. این است دو دست جنایت‏كارم كه در برابرت به خاك افتاده. اى خداى بزرگى كه امید به انجام هركار بزرگى از توست، گناه بزرگ مرا ببخش كه جز خداى بزرگ، كسى توانایى آمرزیدن گناه بزرگ را ندارد.

او گفت: سپس سرش را از سجده برداشت و براى بار سوم به سجده رفت. این دفعه شنیدم كه مى‏گفت: خدایا، از عذاب تو به گذشتت، از غضب تو به رضا و خشنودى ات و از عقوبت تو به عفو و بخششت پناه مى‏برم. آرى، در حقیقت ذات مقدست به سوى تو پناهنده مى‏شوم. خدایا، تو چنانى كه خود ثناى خود گفته‏اى، نه آن‏چنان كه دیگران ثناى تو گفته‏اند؛ بعد سرش را از سجده برداشت و براى بار چهارم به سجده رفت و گفت: خدایا، به نور و جهت (كه آسمان‏ها و زمین با آن روشن شده و تاریكى‏ها با آن زایل گشته و كار اولین و آخرین با آن به صلاح آمده) پناه مى‏برم، مبادا غضبت بر من حلول كند، و یا عذابت بر من نازل شود! خدایا، از زوال نعمت و عذاب ناگهانى ات و تغییر یافتن سلامتى و از تمام خشم و غضب، به تو پناه مى‏برم. خدایا، به آنچه توانایى آنجامش را دارم، مى‏توانى مؤاخذه‏ام كنى و هیچ نیرو و توانایى نیست؛ مگر به واسطه ذات مقدس تو.

او گفت: چون این حال را از آن حضرت دیدم، او را رها كرده، جورى به سرعت به منزل برگشتم كه نفسم به شماره افتاد. رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) به دنبال من رسید و فرمود: چرا نفست به شماره افتاده است؟! عرض كردم: پیش تو ناظر اعمالت بودم، چون به سرعت برگشتم، نفسم به شماره افتاد. رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) فرمود: آیا مى‏دانى امشب چه شبى است؟! شب نیمه شعبان است كه در آن اعمال آدمى معین و روزهاى او تقسیم و مرگ او نوشته مى‏شود. امشب، خداى تعالى، گناه همه را مى‏بخشد؛ مگر مشرك، باج گیر، قاطع رحم، شراب خوار و كسى كه اصرار بر انجام گناه دارد و همچنین، كسى كه شاعرى را شغل خود كرده و به آن وسیله، ستایش و نكوهش بیجا مى‏كند و كسى كه شغل كهانت و غیب گویى را انتخاب كرده است‏(418).

همچنین در آن كتاب، مانند حدیث گذشته را از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده، ولى متن دعاها در آن نسبت به حدیث گذشته، كمى فرق دارد. زمخشرى هم در كتاب فائق همان معنا را با حذف دعا روایت كرده است.

 

دعاى آن حضرت هنگام دیدن ماه نو

 

397.شیخ طوسى در كتاب امالى با ذكر سند از على (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى نگاهش به هلال ماه مى‏افتاد، دست‏ها را به آسمان بلند مى‏كرد و مى‏گفت: خدایا، هلال این ماه را براى ما همواره امنیت و داشتن ایمان و سلاكتى و بهره‏مند شدن از اسلام قرار ده. اى ماه، پروردگار من و تو خداى متعال است‏(419).

در این باره، روایات دیگرى نزدیك به معناى گذشته وجود دارد.

 

دعاى آن حضرت هنگام دیدن هلال ماه رمضان‏

 

398.سید بن طاووس در اقبال در فصل عمل شهر رمضان، با ذكر سند از على (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وقتى استهلال ماه رمضان مى‏كرد، رو به قبله مى‏ایستاد و مى‏گفت: خدایا هلال این ماه را براى ما همراه امنیت و داشتن ایمان و سلامتى، بهره‏مند شدن از اسلام عافیت نیكو داشتن و دفاع در برابر بیمارى‏ها قرار ده. و آن را كمك حال بر انجام نماز و روزه و تلاوت قرآن گردان. خدایا، ما را براى انجام اعمال ماه رمضان تسلیم خودت كن و آن را از ما خشنود نما، ما را نیز در آن سالم نگه دار تا ماه رمضان تمام شود، در حالى كه از ما گذشت كرده، مغفرت و رحمتت را شامل حالمان كرده باشى‏(420).

 

ذكر آن حضرت در هر روز

 

399.كلینى در كافى با ذكر سند از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) هر روز سصید و شصت بار، به اندازه شماره رگ‏هاى بدن حمد خدا مى‏كرد و در تمام حالات به طور فراوان مى‏گفت: حمد و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان باد(421).

400.باز در همان كتاب با ذكر سند از یعقوب بن شعیب روایت كرده كه گفت: شنیدم حضرت صادق (علیه السلام) مى‏فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) فرمود: در بدن اولاد آدم سیصد و شصت رگ وجود دارد كه صد و هشتاد رگ آن متحرك، و صد و هشتاد و رگ دیگر ساكن است. پس اگر رگ‏هاى متحرك ساكن شوند، یا بالعكس، رگ‏هاى ساكن متحرك گردند، آدمى خوابش نمى‏برد. بعد امام صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چون صبح مى‏كرد، سیصد و شصت مرتبه مى‏گفت: در تمام حالات به طور فراوان، حمد و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان باد و چون شب فرا مى‏رسید، ذكر گذشته را نیز به همان تعداد تكرار مى‏فرمود(422).

401.شیخ طوسى در مجالس و اخبار با ذكر سند از على (علیه السلام) ضمن حدیثى روایت كرده كه آن حضرت فرمود: رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) هر روز صبح وقتى آفتاب طلوع مى‏كرد، سیصد و شصت بار براى شكر خدا مى‏گفت: در تمام حالات به طور پاكیزه و فراوان، حمد و ستایش‏ها مخصوص پروردگار جهانیان باد(423).

 

ذكر آن حضرت در هر صبح و شام‏

 

402.قطب راوندى گوید: روایت شده كه چون على بن الحسین (علیه السلام) را نزد یزید بردند، حضرت را مقابل خودش نگه داشته بود و استنطاق مى‏كرد، تا كلمه‏اى از آن حضرت بشنود كه به بهانه آن، گردنش را بزند. زین العابدین به تمام سخنان یزید پاسخ مى‏داد و تسبیح كوچكى كه در دست داشت، با انگشتان خود مى‏گردانید.

یزید گفت: چرا موقع پاسخ دادن به سخنان من، با بى اعتنایى مشغول گرداندن تسبیح دست خود هستى؟! حضرت فرمود: پدرم از جدم نقل كرد كه چون از نماز صبح و تعقیبات آن فارغ مى‏شد، با كسى سخن نمى‏گفت تا این‏كه تسبیح را از جلویش بر مى‏داشت: و مى‏گفت: خدایا، صبح كردم، در حالى كه به اندازه گردش دانه‏هاى تسبیح خود، تو را تسبیح و تمجید مى‏كنم و به حمد گفتن و ذكر توحید تو مى‏پردازم.

سپس امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: جدم پس از گفتن این ذكر، دانه‏هاى تسبیح را گردش مى‏داد و به كارهاى روزانه خود مشغول مى‏شد و با مردم سخن مى‏گفت، بدون آن‏كه ذكر گذشته را تكرار كند. و فرمود: با این كار به شماره گردش دانه‏هاى تسبیح برایش ذكر خدا حساب مى‏شد و آن حرز؛ یعنى وسیله پناهندگى به حق تعالى است تا وقتى كه جامه خواب مى‏رفت. در آن هنگام نیز تسبیح را مى‏گرفت و ذكر گذشته را تكرار مى‏كرد و تسبیح را زیر سر خود مى‏نهاد و مى‏فرمود: با این كار، تا صبح ذكر خدا در نامه اعمال نوشته مى‏شود.

سپس امام زین العابدین (علیه السلام) به یزید فرمود: این‏كه من تسبیح را مى‏گردانم، براى اقتدا كردن به عمل جدم است. یزید پس از شنیدن پاسخ امام، مكرر گفت: با هر كدامتان سخن مى‏گویم، پاسخ آن به نفع شما تمام مى‏شود(ص)بالأخره از كشتن آن حضرت منصرف شد و امر كرد تا بندها را از آن حضرت بردارند(424).

از ظاهر روایت بر مى‏آید كه مقصود امام زین العابدین (علیه السلام) از كلمه جدم، رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) است.

پس از غروب -تحلیل رخدادهای پس از رحلت پیامبر (ص)(( مؤلف : یوسف غلامى))

سه شنبه 19/10/1391 - 23:23
اهل بیت
قسمتى از آداب و سنن رسول الله هنگام دعا كردن و ذكر پاره‏اى از ادعیه و اذكار او

دعا و تعویذ آن حضرت براى سردرد

 

404.در كتاب طب الائمه از امام صادق (علیه السلام) روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) را چون كسالت یا سردردى عارض مى‏شد، دست هایش را به طرف آسمان مى‏گشود و سوره حمد، معوذتین، الفلق و الناس را مى‏خواند، پس ناراحتى اش برطرف مى‏شد(425).

 

دعا و تعویذ آن حضرت براى تب و سایر دردها

 

404.در كتاب دعوات راوندى روایت شده كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) در موقع تب و سایر دردها به این دعا خود را تعویذ مى‏كرد: خدایا، من از شر رگى كه به شدت خون در آن جریان دارد و همچنین از شر سوزش آتش دوزخ، به تو پناه مى‏برم‏(426).

 

دعا و تعویذ آن حضرت براى تب‏

 

405.در كتاب طب الائمه از امیرمؤمنان روایت شده كه فرمود: تب شدیدى عارض رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) شد. جبرئیل آمد و او را با این دعا تعویذ كرد: با نام خدا تو را تعویذ مى‏كنم و پناه مى‏دهم، با نام خدا تو را از هر دردى كه آزارت مى‏رساند، شفا مى‏دهم و در حقیقت خدا شفا دهنده توست. به نام خدا این تعویذ را بگیر، پس بایدكه تو را تهنیت باشد. به نام خداوند بخشنده مهربان، سوگند به فرودگاه ستارگان... و آن به حقیقت، قسمتى بزرگ است كه باید به اذن خداوند بهبود یابى.

پس رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) برخاست و از بند تب نجات پیدا كرد. حضرت به جبرئیل فرمود: تعویذى بلیغ بود! جبرئیل عرضه داشت: آن از خزانه‏اى بود كه در آسمان هفتم است‏(427).

 

دعا و تعویذ آن حضرت براى دفع سحر

 

406.در بحار الانوار از ابن عباس روایت شده كه لبید بن اعصم براى رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) جادو كرد و آن را در چاه بنى زریق پنهان نمود. پس رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) مریض شد. موقعى كه آن حضرت خوابیده بود، دو ملك آمدند و یكى بالاى سر و دیگرى پایین پاى آن حضرت نشستند و حضرت را به وضع جادو خبر داده، گفتند: جادو در میان جلد طلع خرما نهاده شده و در ته چاه ذروان، زیر سنگى نهاده شده است. رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) پس از بیدار شدن، على (علیه السلام) را با زبیر و عمار فرستاد تا آن را بیرون آورند. على (علیه السلام) با همراهان آب چاه را كشیدند، سنگ ته چاه را بلند كردند و جادو را در زیر آن پیدا كرده، خدمت رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) آوردند. در میان جلد طلع خرما مقدارى از موى سر پیغبر - كه موقع شانه زدن ریخته بود - با چند دنده از دنده‏هاى شانه آن حضرت وجود داشت كه به آن یازده گره با سوزن دوخته شده بود.

دو سوره: قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس بر حضرت نازل شد. رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) شروع به قرائت آیات آن دو سوره كرد و در آخر هر آیه، یكى از آنان گره‏ها باز شد، پس از باز شدن تمام آن‏ها، رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) مانند كسى كه بند از او برداشته باشند، شادمان شد. جبرئیل نیز آن حضرت را با این كلمات تعویذ نمود: با نام خدا، تو را از شر هر حسود و چشم بدى تعویذ مى‏كنم، خداوند تو را شفا كرامت كند(428).

 

دعا و تعویذ دیگر

 

407.مرحوم مجلسى در بحار الانوار از كتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى (علیه السلام) نقل كرده است كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) دست خود را بر گوشت ذراع (دست گوسفند) كه زن یهودى آن را مسموم كرده بود، كشید و گفت: به نام خداوند كفایت كننده، به نام خداوند عافیت دهنده، به نام خدایى كه با یادكردن نامش، هیچ چیز در زمین و آسمان ضرر نمى‏رساند، و اوست شنوا و دانا. سپس فرمود: بخورید با نام خدا. پس رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) و همراهان، همگى از آن خوردند و به هیچ یك زیانى وارد نشد(429).

 

دعاى آن حضرت هنگام گرفتارى و اندوه‏

 

408.شیخ طوسى در امالى از على (علیه السلام) روایت كرده كه آن حضرت فرمود: وقتى گرفتارى، یا هم و غم به رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) وارد مى‏شد، این دعا را مى‏خواند:

اى خداى زنده و پاینده، اى خدایى كه مرگ به او راه ندارد، اى زنده، خدایى جز تو نیست. تو هر گرفتارى و همى را برطرف مى‏سازى و دعاى هر مضطر و بیچاره‏اى را بر مى‏آورى. نیاز و در خواست خود را از تو مى‏خواهم، زیرا كه تمام ستایش و حمدها مخصوص توست. خدایى جز تو نیست. تو منت گذارنده و آفریننده آسمان و زمین و صاحب جلالت و كرم هستى. رحمتت در دنیا و آخرت، شامل بندگان است. پروردگارا، رحمتى شامل حال من كن كه تا از رحمت هر كس جز تو بى نیاز شوم. اى مهربان‏ترین مهربانان.

على (علیه السلام) اضافه كرد كه رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) فرمود: هر مسلمانى این دعا را سه بار بخواند. خداوند درخواستش را برمى آورد، مگر آن‏كه درخواست گناه و یا قطع رحمى كرده باشد(430).

 

دعاى آن حضرت براى حفظ قرآن‏

 

409.در كتاب قرب الاسناد با ذكر سند از امام صادق (علیه السلام) از اجداد گرامى اش نقل شده كه دعاهاى رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) این دعا است:

خدایا، رحمتت را بر من نازل فرما كه تا زنده هستم، از گناهان دورى كنم و به آنچه موجب رضایت توست، چشم بدوزم. خدایا، آن‏چنان كه قرآن را به من آموخته‏اى، دلم را پیوسته حافظ آن قرار ده و مرا به تلاوت آن وادار كن به نحوى كه باعث خشنودى توست. خدایا، دیدگانم را به قرآن روشن و سینه‏ام را با آن باز و دلم را به آن شاد گردان. خدایا، زبانم را به قرآن گویا ساز و بدنم را بر عمل كردن به آن وا بدار و مرا به آن نیرو ده، زیرا كه تمام نیرو و قدرت‏ها از آن توست‏(431).

 

دعاى آن حضرت براى محفوظ ماندن از شر دشمنان‏

 

410.سید بن طاووس در مهج الدعوات نقل كرده كه حجاب رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله) یعنى دعایى كه براى محفوظ ماندن از شر دشمنان مى‏خواند، این بود: ما بر دل‏هاى كافران حجاب هایى زدیم كه قرآن را نفهمند و در گوش‏هاى آنان سنگینى است (كه نمى‏شنوند). تو اى رسول ما، چون خدا را در قرآن به تنهایى یاد مى‏كنى، آنان دور شده، به عقب سر بر مى‏گردند. خدایا، تو را به آنچه حجاب‏هاى جلال و جمالت مستور كرده، به آنچه نور كمال عرشت آن را احاطه نموده، به عزت و شرافتى كه از مقام علمت سرچشمه گرفته و به آنچه قدرت ملكوتت به آن محیط شده سوگند مى‏دهم؛ اى خدایى كه امر و فرمانت رد نمى‏شود و حكم و قضاوتت برگشت ندارد، بین من و دشمنانم حجابى قرار ده كه بادهاى تند، توانایى متفرق ساختن، شمشیرهاى تیز، قدرت قطعه قطعه كردن و سر نیزه‏ها نیروى نفوذ كردن در آن را نداشته باشند. اى خدایى كه قدرتت از همه بیشتر است، بین من و كسانى كه مرا هدف تیرهاى خود قرار مى‏دهند و بلاهاى عظیم شبانگاه را به سوى من سرازیر مى‏كنند، حایل شو. اى خدایى كه غم یعقوب را فرج بخشیدى، در غصه و غم من گشایشى قرار ده. اى كسى كه بیمارى ایوب را برطرف كردى، گرفتارى مرا مرتفع گردان. اى خدایى كه پیروزى حتمى از آن توست، مرا به هر دشمنى كه دارم، پیروز گردان.

خدا كافران را در حالى كه به فتحى نایل نشده بودند، خشمناك برگردانید و جنگ را به نفع مؤمنان كفایت كرد.

آرى، تنها خدا نیرومند و عزیز است. پس مؤمنان را بر دشمنانشان كمك دادیم، به طورى كه بر دشمن پیروز شدند(432)

پس از غروب -تحلیل رخدادهای پس از رحلت پیامبر (ص)(( مؤلف : یوسف غلامى))

سه شنبه 19/10/1391 - 23:23
اهل بیت
پیامبر از رحلت خبر مى دهد


1-1: در فرصتهاى پراكنده 
ابن عباس و سدى : چون آیه : (( ((انك میت و انهم میتون :)) (1) تو خواهى مرد و آنان نیز مى میرند))، نازل گردید، پیامبر(ص ) فرمود: ((اى كاش مى دانستم مرگ من چه موقع خواهد بود؟)) پس از آن سوره (نصر) نازل گردید، پس از نزول سوره نصر، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) در نماز، بین تكبیر و قرائت ، سكوت مى كرد و مى فرمود: (( سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب الیه ،)) از پیامبر (صلى الله علیه و آله ) علت آن را سؤ ال كردند؟ فرمود: ((خبر مرگ مرا دادند)) پس از آن گریه شدیدى كرد، عرض شد: اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله )، آیا بخاطر مرگ گریه مى كنى ؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است ؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((پس ترس انتقال به آخرت ، تنگناى قبر، تاریكى لحد و ترسهاى فراوان قیامت چه مى شود؟)) و بعد از نزول سوره یاد شده به مدت یكسال زنده ماند.
اسباب نزول از واحدى : عكرمة از ابن عباس روایت نموده گوید: چون رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) از جنگ حنین فراغت جست ، و سوره فتح نازل گردید، فرمود: اى على و اى فاطمه :
(( اذا جا نصرالله و الفتح ،)) و تا آخر سوره را قرائت فرمود.
(2) (اشاره به نزدیكى ایام رحلت پیامبر).
در مجمع از مقاتل : چون سوره نصر نازل گردید، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) آن را براى اصحاب خود قرائت نمود، اصحاب شادمان شدند و به یكدیگر بشارت دادند، عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) نیز این خبر را دریافت نمود و گریه كرد، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: چه چیز تو را به گریه آورد؟ عرضه داشت : گمان دارم ، این سوره حامل پیام رحلت است ؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: آنچنان است كه مى گوئى .
و نیز در مجمع ، از ام سلمة آمده است : رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) در این اواخر، نمى نشست و برنمى خاست ، و رفت و آمد نمى كرد، مگر اینكه مى فرمود:
(( سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب الیه ،))
پس از آن سوره نصر را قرائت مى كرد.
مرحوم علامه طباطبائى گوید: در این معنا با اختلافاتى اندك در گفته رسول خدا (صلى الله علیه و آله )، روایات بسیارى آمده است و در این كه چگونه این سوره دلالت دارد بر فرارسیدن ایام رحلت ، گوید: مضمون آیه دلالت دارد بر فراغ پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از تلاش و مجاهدت ، و پایان یافتن و تمامیت ماءموریت او، و پس از اتمام ماءموریت هنگام زوال فرا مى رسد.
(3)
2-1 در مراسم حجة الوداع 
جابر گوید: در حجة الوداع در حضور پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) بودیم ، در هنگام رمى جمرات فرمود: (مناسك خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم )(4) و به همین مضمون در كامل ابن اثیر است به اضافه این جمله هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.(5)
پیامبر در هنگام بازگشت از حجة الوداع در اجتماع بزرگ حاجیان از نزدیك بودن ارتحال خود خبر مى دهد: خداوند لطیف و آگاه به من خبر داده است :
و این كه نزدیك است فرا خوانده شوم و من دعوت خداى را اجابت نمایم .
(6)
ه‍: عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) یك ماه قبل از رحلت خود ما را از آن آگاه نمود. ما در منزل عایشه جمع شده بودیم ، پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) به ما نگاه كرد و چشمانش گریان شد، و فرمود: مرحبا بكم ، خداوند به شما زندگانى بخشد، و بیامرزد، و در پناه خود قرار دهد، و خداوند شما را حفظ نماید، و توفیق عطا فرماید، به شما رزق و روزى دهد، و یارى و هدایت كند شما را، سپس فرمود: شما را به پرهیزكارى توصیه مى كنم ، و به خدا مى سپارم ....
عرض كردیم : یا رسول الله رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیك شده ، و بازگشت به سوى خداوند است .
(7)
3 - 1: در مدینه : 
ابو مویهبة برده رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) گوید: شبى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) مرا از خواب بیدار كرد، و فرمود: من ماءموریت دارم براى اهل بقیع استغفار كنم (پس با من بیا)، گوید: من با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) خارج شدم ، تا بقیع آمدیم ، آنگاه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به اهل بقیع سلام كرد، و سپس فرمود: گوارا باد بر شما آنچه را فعلا در آن قرار دارید، در حقیقت فتنه ها هم چون شب تار روى آور گردیده است ، آنگاه فرمود: كلید خزینه هاى زمین به من واگذار شد، و این كه زندگى جاوید در دنیا داشته باشم ، و در پایان نیز بهشت از آن من باشد، و یا این كه دیدار پروردگار را برگزینم ، و من دیدار خداوند را برگزیدم .(8)
طبرى گوید: ابو مویهبة گفت : اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) جاودانگى در دنیا و سپس بهشت را برگزین ، فرمود: هرگز، من دیدار با پروردگار را برگزیدم .
(9)
ابن كثیر روایت ابو مویهبة را ذكر كرده و بعد ادامه مى دهد: پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) بعد از این جریان 7 یا 8 روز دیگر، بیشتر در دنیا نماند.
(10)
ابن كثیر همچنین در داستان اعتكاف 20 روز آخر ماه رمضان پیامبر (صلى الله علیه و آله ) و نزول دو بار قرآن را در سال ذكر مى كند.
در روایتى شیخ مفید اضافه اى بر آنچه ابن اثیر گفته ، گوید: پیامبر اكرم به على (علیه السلام ) فرمود: در هر سال قرآن یك بار بر من عرضه مى شد و امسال جبرئیل دو بار این كار را انجام داده است ، و من آن را نشانه نزدیك بودن ایام مرگ خود مى دانم . شیخ مفید اضافه كرده ، گوید: پیامبر اكرم هر سال ده روز آخر ماه رمضان اعتكاف مى نمود و امسال بیست روز اعتكاف كرد.
(11)
عایشه گوید: رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) از بقیع بازگشت نمود، او مشاهده نمود، من از سردرد مى نالم ، فرمود: چه ضررى داشت اگر تو پیش ‍ از من مى مردى ، من تو را تجهیز نموده ، كفن مى پوشاندم ، بر تو نماز گزارده و تو را به خاك مى سپردم . و عایشه پاسخ داد: اگر چنین مى شد، (بعد از دفن من ) به خانه بازگشته و با یكى از زنان خود همبستر مى شدى .
(12)
ابن كثیر، این روایت را به چند طریق ذكر مى كند، كه مضمون همه آنها یكى است .
(13)
المراغى این روایت را با مقدارى اختلاف ، ذكر مى كند: هنگامى كه عایشه متوجه شد، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دچار سردرد شدید شده است ، خود نیز از سردرد شكایت كرد.
(14)
اى كاش چنین بود، و من زنده بوده ، بر تو نماز گزارده و تو را دفن مى كردم .
(15)
روض الانف
(16) و كامل ابن اثیر نیز به همین گونه روایت را نقل مى كنند.(17)
4-1: یك ماه پیش از رحلت : 
عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) یك ماه پیش از وفات خود، خواص اصحاب خود را در خانه عایشه فرا خواند و جریان نزدیك بودن وفات خود را به اطلاع اصحاب رساند.(18) حبیب السیر با اختلافى جزئى همین مطلب را یادآور مى شود.(19)
از مجموع آنچه گذشت ، پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) از رحلت خود آگاهى داشته است و به این گونه نبوده است كه عارضه رحلت به صورت ناگهانى انجام شده ، و با تصور اینكه دچار بیمارى گشته و از آن شفا مى یابد، تا آنچه را باید سفارش كند به آینده واگذار نماید. و نیز مشاهده شد از سخنان پیامبر (صلى الله علیه و آله ) نوعى نگرانى احساس ‍ مى شد.

 

1- سوره زمره آیه 30.
2- مناقب ابن شهر اشرب ج - 1 - ص 234.
3- تفسیر المیزان ج 20 ص 378.
4- البدایة والنهایه لابن كثیر ج - 5 - 6 (صلى الله علیه و آله ) 323 چاپ 1966 بیروت .
5- ج - 2 ص 302 - دارصار + طبرى ج 2 - ص 205 - بیروت ، العلمیه + روض الانف در تفسیر سیرة نبویه ابن هشام ج 3 - 4 - ص 231 حجة الوداع - دارالفكر + حیاة محمد: محمد مصطفى المراغى ص 462.
6- الغدیر ج - 1 ص 11 مراجعه شود به مدارك خطبه غدیر.
7- سیرة المصطفى هاشم معروف ص 709 - دارالقلم به نقل از شرح نهج ابن ابى الحوید ج 3 - 190 - 189.
8- تاریخ ابن ایثر ج 2، ص 318 - دار صادر.
9- تاریخ طبرى ج 2، ص 226.
10- البدایة و النهایة ابن كثیر، ج 5 - 6، ص 224، بیروت .
11- سیرة المصطفى ، هاشم معروف ، ص 708، دارالقلم بیروت .
12- تاریخ طبرى ، ج 2/226، چاپ بیروت .
13- البدایة و النهایة ، ابن كثیر، ج 5، ص 224 - 225.
14- حیاة محمد: محمد مصطفى المراعى ، ص 471.
15- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 206.
16- ج 4، ص 247.
17- كامل ابن اثیر، ج 2، ص 318، دار صادر.
18- سیرة المصطفى هاشم معروف به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 190 - 189.
19- جزء سوم از جلد اول ، ص 413.

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:23
اهل بیت
سپاه اسامه

1-2: نگرانى پیامبر صلى الله علیه و آله 
نگرانى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از چیست ؟ بعد از فتح مكه ، كفار قریش نیروى خود را از دست داده و قوایشان تحلیل رفته ، و جمع آنان پراكنده شده ، از نابودى اسلام ماءیوس شده اند، اسلام در جزیرة العرب قوت گرفته و بزرگترین شخصیت سیاسى ، نظامى منطقه رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) است ، خاطر گرامى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از ناحیه كفار و مشركین آسوده است ، بنابراین جاى هیچگونه نگرانى از این ناحیه براى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وجود ندارد.
اما او با وجود رفع همه موانع ، از فتنه ها در آینده اى نه چندان دور خبر مى دهد. فتنه هایى كه همانند پاره پاره هاى شب ، فضاى زندگى مسلمین را تیره و تار مى كند. او از بروز فتنه ها رنج مى برد، و به شدت در هراس ‍ است ، اصحاب نزدیك به او نیز همین هراس را دارند، محمد صلى الله علیه و آله از چه مى ترسد، و هراسش در چیست ؟
هراس پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از خود مسلمین است ، ترس او از داخل حوزه اسلام است . نكند برخى از میان همین اصحاب بزرگوار، وصایاى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را نادیده بگیرند، و خلافت را به مسیرى غیر از آنچه خود خواسته است منحرف نماید، و بالاخره تمام وصایاى او را در مورد خلافت از خود و بخصوص خطبه غدیر را فراموش كنند، و آن را توجیه نمایند. این هراس او را وادار مى كند، تا فتنه ها را گوشزد نماید، و تلاش كند، تا از خطر آینده جلوگیرى نماید.
پیامبر (صلى الله علیه و آله ) كه خود به وضوح و آشكارا این موضوع را لمس مى كند، بخصوص بعد از بازگشت از حجة الوداع سال دهم هجرت ، تلاش مى كند تا با هشدارها، و برنامه ریزى از بروز خطرات احتمالى جلوگیرى نماید.
2-2: فرمان تشكیل سپاه اسامة 
در محرم سال یازدهم پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دستور داد لشگرى به سوى شام رهسپار شود، و امارت و فرماندهى آن را به اسامة واگذار نمود، و به آنان دستور داد تا مرزهاى (بلقاء) و (الداروم ) از سرزمینهاى فلسطین پیش برانند، منافقین در مورد فرماندهى اسامة اعتراض نمودند و گفتند: فرماندهى همه مهاجرین و انصار را پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به نوجوانى واگذار كرده است ، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: اگر فرماندهى اسامة را امروز سرزنش مى كنید، پیش از این نیز فرماندهى پدرش را نكوهش نمودید، و او شایسته فرماندهى است ، چنانچه پدرش ‍ نیز شایسته فرماندهى بود، و دستور داد همه مهاجرین و انصار در این سپاه شركت جویند، از آن جمله ابوبكر و عمر، در حالى كه مردم در تدارك این امر بودند، بیمارى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) آغاز گردید.(20)
روز دوشنبه چهار روز مانده به پایان ماه صفر یازدهم هجرت ، پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) دستور داد براى جنگ با روم آماده شوند، چون بامداد آغاز گردید، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) اسامة را طلبید، و به او فرمود: به سوى جایگاه كشته شدن پدرت حركت كن ، و بدان كه من تو را فرمانده این لشگر نمودم ، پس بامدادان بر اهل ابنى
(21) بتاز و آنچه را به آتش بكش ، (دستور آتش زدن برخلاف روش پیامبر (صلى الله علیه و آله ) است و در این رابطه سخنى خواهیم داشت . - م -) و آنچنان سریع حركت كن كه بر اخبار سبقت گیرى ، پس اگر خداوند تو را یارى نمود و به پیروزى دست یافتى توقف خود را در میان آنان اندك نما، و با خود راهنمایانى همراه كن ، و جاسوسانى را پیشرو خود قرار ده .
و چون روز چهارشنبه شد، تب و سردردى عارض پیامبر (صلى الله علیه و آله ) گردید.
و روز پنجشنبه بامدادان پرچمى به فرماندهى اسامة برافراشت ، و آن را بدست بریدة بن الحصیب الاسلمى بسپرد و آنگاه (جرف )
(22) را پایگاه لشگر معین نمود. و هیچ كس از چهره هاى سرشناس مهاجرین و انصار نماند، مگر آن كه به این سپاه ملحق گردید، ابوبكر و عمر بن الخطاب و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید، و قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حریش ، ضمن آن لشگر بودند. و پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به آنان فرمود: بنام خدا و در راه خدا به سوى جنگ بشتاب ، و با منكرین خداوند نبرد كن .
عده اى ناراحت شده و اظهار داشتند: جوانى فرمانده و رئیس مهاجرین پیشینیان مى شود؟ (معلوم است اعتراض كنندگان از مهاجرین بوده اند - م -).
این خبر به پیامبر (صلى الله علیه و آله ) رسید، خشمگین گردید و در حالى كه بر اثر سردرد دستمالى به سر بسته و قطیفه اى به دوش انداخته بود، از منزل خارج شد، و از منبر بالا رفت ، و بعد از حمد خداوند فرمود: این چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى اسامة به من رسیده است ؟ و شما اگر امروز درباره فرماندهى اسامة اظهار نگرانى مى كنید، درباره فرماندهى پدر او نیز همین گونه نگران بودید، به خدا سوگند او شایسته فرماندهى بود و فرزندش نیز پس از او شایسته امارت و فرماندهى است ، و او محبوبترین افراد نزد من است و هر دوى آنان مركز هر نوع اندیشه نیك مى باشند، با او به نیكى رفتار كنید، زیرا او از بهترین شماست .
پس آنگاه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از منبر فرود آمد و رهسپار منزل گردید، این رویداد روز شنبه دهم ربیع الاول رخ داد. (البته طبق این روایت و در بحث تاریخ وفات پیامبر سخنى خواهیم داشت . - م -).
و مسلمانانى كه قرار بود با اسامة حركت كنند، گروه گروه با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وداع كرده و در پایگاه (جرف ) به اسامة مى پیوستند.
بیمارى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) رو به شدت گذارد، و او مرتب مى فرمود: لشگر اسامة ماءموریت خود را انجام دهد.
و چون روز یكشنبه فرا رسید، بیمارى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) شدت یافت ، اسامة از لشگرگاه خود بر پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وارد گردید، در حالى كه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بى هوش بود، و این رویداد در همان روزى بود كه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را مداوا مى كردند (و پیامبر (صلى الله علیه و آله ) این نوع مداوا را نمى پسندید
(23) ) اسامة ، اظهار ادب نمود، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) او را بوسید و پیامبر (صلى الله علیه و آله ) سخنى نمى گفت .(24) ولى او دستهاى خود را به طرف آسمان بالا برد و به من اشاره كرد، دانستم او مرا دعا مى كند. اسامة به سوى پایگاه لشگر خود باز مى گردد.
روز دوشنبه فرارسید، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) تا حدودى بهبود حاصل كرده بود، سپس پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به اسامة فرمود: با بركت از جانب خداوند ماءموریت خود را به انجام رسان . و اسامة پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را وداع نموده به لشگرگاه خود بازگشت و فرمان حركت را صادر نمود، در حالى كه مى خواست سوار شود، فرستاده مادرش ام ایمن به نزد او آمده و به او گفت : رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) دارد از دنیا مى رود، اسامة با شنیدن این پیام به همراهى عمر و ابوعبیدة به سوى مدینة حركت كردند و خود را به رسول خدا رساندند، در حالى كه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) داشت از دنیا مى رفت ، پس ‍ پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وفات یافت .
(25)
3-2: حضور ابوبكر در سپاه اسامة 
ابن اثیر نیز همانند ابن سعد در طبقات روایت سپاه اسامة را ذكر كرده به گونه اى كوتاهتر و ضمن شرح حال و بیمارى رسول خدا (صلى الله علیه و آله )، ابن اثیر نیز از حضور ابى بكر و عمر در سپاه اسامة و تاءخیر سپاه در انجام ماءموریت خود سخن به میان آورده و نیز در هنگام حضور اسامة بار دوم ، از اسامة نقل مى كند كه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) ساكت بوده و سخنى نمى گفت .(26)
ابوجعفر محمد بن جریر طبرى نیز به همین ترتیب متعرض داستان اسامة شده به گونه اى مختصر و گوید: كسانى كه در اوائل هجرت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به مدینة آمده بودند در ضمن سپاه اسامة حضور داشتند.
(27)
روض الانف بعد از ذكر داستان سپاه اسامة ابن زید، از اعتراض اصحاب به فرماندهى اسامة یاد مى كند، او نیز همانند دیگران اعتراض اصحاب را بیان مى كند، ولكن اشاره اى دارد كه ابوبكر و عمر نیز ضمن این گروه بوده اند.
(28)
و ابن كثیر گوید: و عمر نیز در میان آنان بود، و مى گویند ابابكر نیز حضور داشت ولیكن پیامبر (صلى الله علیه و آله ) او را به خاطر اقامه نماز در مسجد از صف جنگجویان بیرون كشید. ابن كثیر گوید:
خیلى از مهاجرین صدر اسلام و انصار در سپاه اسامه شركت داشتند، و عمر نیز از بزرگترین آنان بود، و آن كه گوید: ابابكر در میان آنان بوده ، اشتباه كرده ، زیرا بیمارى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) شدت یافت و لشگر اسامة در (جرف ) مستقر گردید، و پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) به ابى بكر دستور داد تا با مردم نماز بخواند چگونه ممكن است امام مسلمین در ضمن سپاه باشد، و اگر فرض شود شركت داشته است ، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) او را به خاطر نماز استثناء نموده .
(29)
سید مرتضى گوید: ابوبكر در ضمن گروهى بوده است كه در سپاه اسامة شركت داشته اند، و این مطلبى است كه ، تاریخ ‌نویسان آن را ذكر نموده اند، از آن جمله بلاذرى است كه در تاریخ خود آن را بیان داشته ، و او معروف است به این كه مورد اطمینان و ثقة است ، و مسایل را با دقت مورد نظر قرار مى دهد، و او كسى است كه هرگز به او نسبت جانبدارى از شیعه داده نمى شود، او گوید: ابوبكر و عمر هر دو در ضمن سپاه اسامه بودند.
(30)
در اینجا این سؤ ال مطرح است كه اگر واقعا ابوبكر استثناء شده بود و از حضور در سپاه معاف بود، تاریخ ‌نویسان به صراحت استثناء شدن او را مطرح مى كردند، چنانچه استثناء شدن عمر را بعد از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به درخواست ابوبكر از اسامة مطح نموده اند.
ابن ابى الحدید در این مورد مى گوید: برخى از تواریخ حضور او را تاءیید، و برخى آن را تاءیید ننموده اند.
(31) و گوید: ابوجعفر محمد بن جریر طبرى نگفته است كه ابوبكر در ضمن سپاه اسامة بوده ، و او فقط از حضور عمر یاد نموده است .(32)
و ما چند نمونه از گفته هاى مورخین را ذكر نمودیم كه از حضور ابى بكر در سپاه اسامة یاد نموده اند، و اما طبرى با این جمله (فرمان پیامبر همه مهاجران اولیه را شامل و همه آنان در سپاه اسامة حضور داشتند جاى تردید نمى گذارد).
و من از ابن ابى الحدید در شگفتم كه چگونه دچار تردید شده است و مى گوید: برخى از تواریخ گفته اند كه ابوبكر در سپاه اسامة حضور نداشته است ، و كتاب مغازى واقدى را به عنوان نمونه ذكر نموده است ، و اینك متن گفته واقدى :
(( و لم یبق اءحد من المهاجرین الاولین الا انتدب فى تلك الغزوة )) : كسى از مهاجرین اولیه نماند مگر اینكه به سپاه اسامة پیوست .
(33)
و سپس واقدى اسامى چند تن از مهاجرین را ذكر مى كند و ابى بكر یادى نمى كند. و آیا این جمله واقدى به این معناست كه او گفته است : (ابوبكر حضور نداشت ) چنانچه ابن ابى الحدید گوید.
(34) و آیا گفته واقدى : كسى از مهاجرین اولیه باقى نماند مگر آنكه به سپاه اسامة پیوست . ثابت نمى كند: شركت ابابكر را در سپاه اسامة و آیا او از اولین مهاجرین نبوده است ؟
به خصوص این كه ابن ابى الحدید خود گوید: بسیارى از راویان حدیث گویند ابوبكر در ضمن سپاه اسامة بوده ، و او فقط گفته واقدى و طبرى را كه از حضور ابى بكر به نام تصریح ننموده اند، براى عدم حضور ابى بكر مورد استناد قرار داده .
(35)
و در جاى دیگر گوید: كسى از چهره هاى سرشناس مهاجر و انصار نماند، مگر اینكه در سپاه اسامة شركت داشت و از آن جمله ابوبكر و عمر بودند.
(36)
و در جاى دیگر گوید: واقدى گفته است : ابوبكر بر پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وارد شده ، در حالى كه حال پیامبر (صلى الله علیه و آله ) خوب بود و از او اجازه خواست و گفت امروز روز دختر خارجة است ، و پیامبر به او اجازه داد و او به منزل خود در (سنح ) رفت .
(37)
و ابن ابى الحدید از این داستان چنین نتیجه مى گیرد كه او جزء سپاه نبوده است .
(38)
تاریخ ‌نویسان در این مسئله اتفاق نظر دارند، و ما در بخش (فرمان تشكیل سپاه اسامة ) حضور ابى بكر و عمر را از قول مورخین ذكر نمودیم و نمونه هایى را یادآور شدیم ، و در میان مسلمین اوائل نیز حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامة معروف بوده است ، داستان لطیفى ذكر مى كند، و ما ترجمه آن را از نظر خوانندگان مى گذرانیم . در این داستان از حضور ابى بكر در سپاه اسامة یاد مى كند:
خلیفه المهدى عباسى وارد بصره شد، مشاهده نمود ایاس بن معاویة را كه در ذكاوت مشهور و مورد ضرب المثل بود، در حالى كه نوجوان و كودكى بیش نبود، چهارصد نفر از علماء و شخصیات پشت سر او قرار دارند. مهدى عباسى در شگفت مانده كه چگونه كودكى را جلو انداخته اند، گفت : اف باد بر این ریش ها، آیا بزرگمردى در میان آنان وجود نداشت كه این نوجوان را جلو انداخته اند، سپس به جوان روى كرده گفت : چند سال دارید؟ نوجوان پاسخ داد: خداوند عمر امیر را طولانى گرداند، من هم سال اسامة بن زید بن حارثه (رض ) هستم كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را فرمانده سپاهى نمود كه ابوبكر و عمر نیز در میان آنان حضور داشتند. خلیفه به حاضر جوابى و سرعت انتقال نوجوان آفرین گفت ، در آن موقع ایاس بن معاویة هفده سال داشت .
(39)
4-2: یك پرسش ؟ 
در این جا پرسشى وجود دارد، و هر انسانى كه اهل تحقیق و سیاست و اداره امور و آگاه به مسائل نظامى باشد با توجه به وضیعت موجود آن روز حجاز، این پرسش در ذهن او مطرح مى شود: چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تا این حد اصرار مى ورزد، كه سپاه اسامة از مدینة خارج شود و به شام برود، و این اصرار حتى تا دم مرگ و در شدت بیمارى نیز وجود دارد:
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، در حالى كه با دستمالى سر خود را از شدت درد بسته بود، بیرون آمد و فرمود:...... به من خبر رسیده است كه گروهى از فرماندهى اسامة انتقاد نموده اند، سوگند به جان خودم اگر در مورد فرماندهى اسامة انتقاد مى كنند، در مورد فرماندهى پدرش نیز پیش ‍ از این انتقاد كردند. و اگر پدرش شایستگى فرماندهى را داشت ، او نیز شایستگى آن را دارد، دستور مرا در مورد سپاه اسامة اجرا كنید، خداى لعنت كند كسانى را كه قبور پیامبران خود را تبدیل به مساجد كرده اند.
(40) در بسیارى از روایات ، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم لعنت را متوجه متخلفین از سپاه اسامة مى كند.(41) و ما در این رابطه سخنى خواهیم داشت ، زیرا جمله آخر هیچ ربطى با موضوع سخن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ندارد.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم چرا اصرار دارد، لشگر اسلام را، به خطوط ماوراء حجاز بفرستد، و اسامة بن زید را كه چیزى كم ندارد، اما یك جوان بیست ساله است ، به فرماندهى آن انتخاب مى كند، و به این گونه حوزه اسلام را از وجود نیروهاى رزمى با سابقه خالى مى كند، در حالى كه مى داند، بسیارى از منافقین براى اسلام كمین نموده اند، كه در فرصت مناسب و بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم ضربه آخر را وارد كنند. و برخى از آنان حتى تا رحلت رسول اكرم نیز به انتظار ننشستند، و بلكه در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم علم مخالفت برافراشتند.
(42)
پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در صورتى كه حوزه اسلام بدون محافظ باشد، زیرا سپاه اسامة به طرف شام رفته و عموم مهاجرین و انصار در زیر فرماندهى اسامة با او به سر مى برند، على و آل ابوطالب نیز مشغول تجهیز پیامبرند، بهترین فرصت براى ضربه زدن از سوى منافقین بوجود مى آید.
و نیز متوجه مى شدیم پیامبر اصرار دارد، ابابكر و عمر حتما در ضمن سپاه اسامة حركت كنند. (مورخین همه از حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامة نام مى برند، این خود به دلیل خصوصیتى بوده است كه حضور این دو در مدینه مى داشته ) در حالى كه پیامبر اكرم خود مى داند این دو نفر عامل هیچگونه پیروزى در جنگ ها نبوده اند، در عین حال باید شركت جویند و در مدینة نباشند، اما على بن ابى طالب علیه السلام كه خود عامل تمام پیروزى هاى اسلام بوده باید در مدینة بماند. و چرا فرماندهى این سپاه را به اسامة بن زید واگذار مى كند، گرچه او شایستگى آن را دارد، اما سپاه نیز خالى از افرادى كه در پیروزى هاى اسلام تاءثیرات فراوانى داشته اند نبوده است ؟ این پرسشى است كه ذهن هر محقق و جستجوگرى را به خود مشغول مى دارد. این خود مى رساند كه انتخاب اسامة ، و اعزام سپاه در این موقعیت خاص بدون هدف نبوده است .
5-2: آماده سازى زمینه بیعت با على علیه السلام  
ابن ابى الحدید از شیخ ابى یعقوب معتزلى ، در ذیل خطبه 156، كه امیرالمؤ منین علیه السلام از عایشه انتقاد مى كند، در ضمن توضیح گفته حضرت : (( و اما فلانة فادركها راى النساء)) : فلانى یعنى عایشه دچار راءى زنان گردید، شیخ ابى یعقوب مطلبى در زمینه سپاه اسامة و دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به مشاركت عموم مهاجرین و انصار گوید:
چون بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، دستور داد سپاه اسامة به سوى شام حركت كند، و فرمان داد ابوبكر و دیگر بزرگان مهاجرین و انصار در آن شركت جویند، و با این كیفیت اگر حادثه اى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پیش آید، دست یابى على علیه السلام به خلافت از اطمینان بیشترى برخوردار خواهد بود، و على نیز خود بر این گمان بود كه اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نماید، مدینه بدون معارض خواهد شد، و بیعت براى او به طور كلى انجام خواهد شد، و زمینه فسخ بیعت از بین خواهد رفت .........
(43)
ابن ابى الحدید در جاى دیگرى از شرح نهج البلاغه خود، بعد از ذكر این مطلب كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ابوبكر و عمر را به این جهت با سپاه اسامة روانه نمود تا مركز هجرت ، یعنى مدینه از این دو خالى باشد، كه امر خلافت براى على علیه السلام به انجام رسد، آنچنانچه شیعه گمان دارد، اعتراض كرده گوید:
و این مطلب به نظر من بى اشكال نمى باشد، زیرا اگر پیامبر صلى الله علیه و آله به مرگ خود آگاه بود، قطعا به دستیابى ابوبكر به خلافت نیز آگاه بوده است ، و اگر پیامبر به دستیابى ابوبكر به خلافت آگاه مى بود، در صدد جلوگیرى از آن نمى افتاد، چون قطعا باید انجام مى شد و دیگر تلاش ‍ براى جلوگیرى از انجام آن معنا ندارد، در یك صورت مى توان گفت پیامبر ابوبكر و مر را به منظور یاد شده با سپاه اسامة اعزام نمود كه فرض ‍ كنیم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گمان مى كرد مرگ او فرا رسیده و یقین قطعى نداشت ، و نیز گمان مى كرد ابوبكر و عمر عموزاده اش را كنار بزنند، و ترس آن را داشت نه این كه یقینا به این كار آنان آگاه بود. چنانچه ما نیز این كار را در مورد فرزندان خود در هنگام مرگ خود انجام مى دهیم در صورتى كه ترس داشته باشیم ، یكى از فرزندان ما بعد از مرگ ما همه اموال ما را تصرف مى كند، و دیگران را محروم مى نماید، او را به مسافرتى دور دست مى فرستیم .
(44)
((
پاسخ گفته مى شود: بر فرض چنین باشد، چه اشكالى دارد كه پیامبر در این مورد، مثل بسیارى از موارد دیگر بر اساس تدابیر بشرى عمل نموده باشد، ممكن است گفته شود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى دانسته است كه ایام مرگ او نزدیك است ، اما تاریخ دقیق آن را نمى دانسته است ، چنانچه از روایات فصل پیش چنین به دست مى آید و ثانیا چه تلازمى بین آگاهى او به مسائل بعد از خود، و اجتناب و پیشگیرى از آن وجود دارد، و همین اشكال در مورد جنگ احد نیز وارد است ، آیا پیامبر مى دانست كه نگهبانان گردنه كوه احد، كمین را ترك مى كنند، یا نمى دانست اگر مى دانست كه چنین خواهد شد، چرا تعدادى از مسلمین را در آن كمین گاه مستقر نمود، تا آنان را به كشتن دهد؟
قاضى القضاة در رد این مطلب گفته : است :
دور بودن آنان از مدینه مانع نمى شود كه آنان كسى را براى رهبرى خود انتخاب نمایند.
(45)
سید مرتضى اعلى اللّه مقامه الشریف گوید:
گویا مطلب كاملا روشن نشده است ، زیرا كسى نگفته است ، دور بودن آنان از مدینة مانع انتخاب آنان خواهد شد، بلكه مقصود این است كه دور بودن آنان از مدینة ، زمینه را براى كسى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داده بود، پس از او خلیفه باشد، بدون اشكال و ایجاد مخالفت فراهم نماید.
(46)
در این صورت اگر كسى در خارج از مدینه ، پایگاه وحى ، و مركز خلافت و حكومت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقدام به گزینش خلیفه مى نمود، از او نپذیرفتند، و در صورت مقاومت حكم شورش پیدا مى كرد، و همین امر نیز باعث شد از امتثال فرمان رسول خدا سرباز زنند.
ابن ابى الحدید معتزلى حنفى مذهب گوید:
ممكن است گفته شود: مدینه مركز هجرت و جایگاه بزرگان اصحاب و خویشان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و قاریان قرآن ، و اصحاب سقیفة بوده است . بنابر این جایز نیست ، از اجتماع و شورى صرف نظر نموده و در بیرون از مدینه و دور دست ، و در حال سفر، و بدون مشاركت بزرگان مسلمین ، امام و رهبر انتخاب نمود.
(47)

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:22
اهل بیت
آتش سوزى هرگز

بریدة به اسامة گفت : اى ابامحمد، در هنگامى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پدرت را به سوى شام اعزام داشت ، من شاهد بودم كه به او گفت : آنان را به اسلام دعوت كن ، اگر پذیرفتند، آنان را مخیر گردان به اینكه در منازل خود باقى بمانند و حال آنان حال دیگر مسلمانان باشد، و بهره اى از غنایم جنگى نخواهد داشت ، مگر اینكه در كنار مسلمین جهاد نمایند، و اگر خواستند به دیار اسلام كوچ كنند، همانند دیگر مهاجرین با آنان رفتار مى شود.
اسامة گفت : آرى وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به پدرم چنین بود، ولیكن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من دستور داده است ، و این دستور در آخرین روز ملاقات من با او بود: به سوى آنان بشتابم كه بر اخبار سبقت جویم ، و اینكه بدون دعوت بر آنان شبیخون زنم ، بسوزانم ، و ویران نمایم . بریدة گفت : دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اطاعت مى شود.
چون به (ابنى ) رسیدیم با دقت آن را بررسى نمود، و گفت : به آنان شبیخون زنید، و تعقیب را زیاد ادامه ندهید، فكر خود را مشغول جستجو منمایید، پراكنده نشوید، صداى آهسته نمائید، و خداى را در دل یاد كنید (شعار ندهید)، شمشیرهاى خود را برهنه نمائید، و بر پیكر آنكه بخواهد بر شما دست یابد فرود آورید.
پس از آن شبیخون را آغاز نمود، حتى سگى صدا در نیاورد، و آنان متوجه نشدند، مگر اینكه به یك بار و ناگهان با شبیخون مواجه شدند كه شعار مى دادند: (یا منصور اءمت ): اى پیروزمند بمیران (مقصود انتقام از ابنى است )، و به هر كس دست یافتند كشتند، و هر كه را توانستند اسیر گرفتند، و در طوایف آنان آتش افكندند، و منازل و كشت و زرع آنان را آتش زدند، و درختان خرما را به آتش كشیدند، و طوفانى از دود به هوا برخاست ، و ابنى را با اسب درنوردیدند، فراریان را تعقیب نمى كردند، و هرچه در دسترس آنان بود آسیب مى دید یك روز در آنجا ماندند تا غنائم بدست آمده را جمع آورى نمودند، و اسامة بر اسب پدر خود كه بر آن كشته شده بود سوار بود، قاتل پدر خود را در آن شبیخون در این جریان كشت ، بعضى از اسراء این مطلب را به او گفتند.
اسامة براى هر اسبى دو سهم و براى سوار آن یك سهم قرار داد، براى خود نیز به همین مقدار از غنایم برداشت نمود و شبانگاه دستور داد سپاه كوچ كند، و حریث الغدوى را كه راهنما بود به جلو انداخت و از همان راهى كه آمده بودند برگشتند، و شب را به سفر ادامه داده تا به سرزمین دوردست رسیدند، نه شب راه پیمودند تا به وادى القرى رسیدند، و از آنجا به مدینه رفتند، و به هیچ یك از مسلمین آسیبى نرسید.
(122)
با بررسى كتب تواریخ ملاحظه مى شود، هیچ یك از وقایع نگاران معتبر، متعرض حادثه آتش سوزى نشده اند.
ابن جریر طبرى در هنگام درج فرمان تشكیل سپاه تا رحلت پیامبر اكرم و نیز آنچه با اسامة مربوط مى شود از آتش سوزى یادى نكرده است .
(123) و نیز در هنگام ذكر وقایع اسامة در دوران ابى بكر نیز از فرمان آتش زدن به مزارع و ....... خبرى نیست .(124) و به عكس دستور مى دهد مبادا نخلى را آتش بزنید و یا درختى را قطع نمایید.(125)
در سیرة نبویة ابن هشام نیز كه حالات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را تا رحلت بیان مى دارد، ذكرى از آتش سوزى و فرمان آن به اسامة ندارد.
(126)
ابن اثیر نیز ضمن بررسى سپاه اسامة در زمان رسول خدا و بعد از رحلت تا بازگشت به مدینة ، از فرمان آتش سوزى و به آتش كشیدن (ابنى ) چیزى نمى گوید،
(127) و بلكه ابن اثیر تصریح دارد كه ابوبكر دستور داد: نخلى را قطع نكرده و به آتش نكشند، درخت میوه دارى را قطع نكنند، شتر و گاو و گوسفندى را مگر براى خوردن نكشند.(128)
آثارنویسانى كه معترض آتش زدن (ابنى ) شده اند:
محمد بن عمرو واقدى در ضمن فرمان تشكیل سپاه اسامة و دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اسامة به نقل خود اسامة دستور به آتش ‍ كشیدن (ابنى ) را ذكر مى كند.
(129)
ولیكن در ضمن دستور ابى بكر به اسامة در مورد اجراى فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سفارشات ابوبكر را ذكر ننموده (چنانچه گذشت ). و به همین اندازه اكتفا مى كند كه طبق سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عمل كن .
(130)
و پس از آن ، هنگامى كه از رویداد حمله و شبیخون (ابنى ) یاد مى كند، از به آتش كشیدن (ابنى ) توسط اسامة یاد مى كند.
(131)
پس از او محمد بن سعد كاتب محمد بن عمرو واقدى ، دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را به اسامة در مورد به آتش كشیدن (ابنى ) یادآور مى شود،
(132) و ذكرى از وصایاى ابوبكر به اسامة دارد، و از آتش ‍ زدن اسامة به (ابنى ) یاد مى كنند.(133)
یعقوبى : اسامة گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من دستور داد (ابنى ) را به آتش كشم .
(134)
هیكل گوید: اسامة گفت : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من دستور داد آنان را آتش بزنم .
(135)
هیكل از اجراى فرمان آتش در هنگام شبیخون اسامة یادى نمى كند و مى گوید: اسامة به (ابنى ) شبیخون زد ...... و پیروزمندانه به مدینه بازگشت .
16 - 2 - بررسى گزارش آتش سوزى 
محمد بن عمرو واقدى اولین آثارنویسى است كه متعرض نقل این فرمان و داستان آتش سوزى شده است ، (وفات 207 ه‍ ق ). و پس از او محمد بن سعد كاتب واقدى ، در كتاب طبقات از آن یاد نموده است (وفات 230 ه - ق ). احمد بن ابى یعقوب بن جعفر بن وهب (وفات 292 ه‍ ق ) نیز در كتاب تاریخ خود به طور مختصر از آن یاد مى كند.
محمد حسنین هیكل نیز در كتاب حیاة محمد، از فرمان آتش زدن (ابنى ) یاد مى كند، و او از نویسندگان معاصر است .
در میان این چند نویسنده كه از داستان به آتش كشیدن (ابنى ) توسط اسامة و صدور فرمان آن از سوى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم یاد مى كنند، تنها محمد بن عمرو واقدى براى داستان خود سند ذكر مى كند، و دیگران تنها به ذكر داستان اكتفاء مى كنند.
روشن است منشاء خبر ابن سعد در طبقات واقدى است ، چون او منشى واقدى بوده است ، و نوشته ها و آثارى كه او نقل مى كند، از واقدى الهام گرفته است .
(136) و دیگران نیز بدون تردید این داستان را از واقدى و ابن سعد نقل مى كنند.
واقدى ، بار دیگر كه اسامة به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى رود، و پیامبر پرچم را به نام اسامة بر مى افراشد، و سفارشاتى به او مى كند، یادى از به آتش كشیدن آنجا نمى نماید:
چون روز چهارشنبه فرا رسید، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دچار سردرد گردید، و تب دار شد، و صبحگاهان روز پنجشنبه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم جنگ را به نام اسامة با دست خود بست ، سپس ‍ فرمود: اى اسامة به نام خداوند و در راه خداوند جنگ را آغاز كن ، و با كسانى كه كافر شده اند پیكار نما، جنگ كن ، جنگ كن ، اما غدر منما، كودك و زن را مكش و با دشمن روبرو مشو........
(137)
در اینجا سخن از فرمان آتش زدن وجود ندارد.
دیگر اینكه با بررسى جنگ ها و غزوات پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم مى بینیم در هیچ یك از این جنگها، نه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چنین دستوراتى را داده ، و نه خود چنین برنامه هایى را پیاده كرده است .
و آنچه تاكنون آثار نویسان از دستورات جنگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى ما نقل نموده اند این است كه پیامبر صلى الله علیه و آله دستور مى داد: حیوانات اهلى را مكشید، مزارع را به آتش مكشید، درختان را قطع ننمایید، پیران و خردسالان را مكشید، به گوشه گیران در صوامع و معابد لطمه مزنید. و از این قبیل دستورات كه كتب تواریخ ، مملو از این قبیل دستورات است ، و حتى محمد بن عمرو واقدى ، كه خود دستور به آتش كشیدن (ابنى ) را ذكر نموده است ، سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در جنگ مؤ تة ، جنگى كه زید بن حارثة ، فرمانده آن بود، و سپاه اسامة در تعقیب اهداف جنگ مؤ تة ماءموریت یافت ، ذكر مى كند، صریحا از ویرانى و هدم منع مى نماید:
پیامبر رزمندگان مؤ ته را مشایعت نمود، و در هنگام وداع به آنان دستور داد:
به نام خداوند جنگ را آغاز كنید، با دشمنان خدا، و دشمنان خود در شام بجنگید، مردانى را در صومعه ها كه از مردم كناره گرفته اند خواهید یافت و دیگرانى را مى یابید كه شیطان در سرهاى آنان لانه نموده است ، آنها را با شمشیر جدا كنید، زنى را مكشید، و نه شیرخواره كودك ، و پیران فرتوت را، نخلى را نابود نكنید، درختى را قطع ننمایید، و خانه اى را ویران مسازید.
(138)
و نیز سفارش ابى بكر به اسامة در همین جنگ ، منافاة دارد با آنچه (واقدى ) در مورد به آتش كشیدن (ابنى ) نقل نموده است .
ابوبكر در آخرین لحظه حركت سپاه اسامة ، خطاب به لشگریان گوید: من به ده چیز شما را سفارش مى كنم ، آنها را به خاطر سپارید: خیانت نكنید، غل نورزید، غدر منمائید و مثله نكنید، كودك خردسالى را نكشید، و پیرمرد و زنى را نكشید، درخت خرمائى را قطع نكنید، و آن را نسوزانید، و هیچ درخت میوه دارى را قطع منمائید، و هیچ گاو و گوسفند و شترى را مگر براى خوردن نكشید، و با افرادى كه در صومعه ها مشغول به عبادت خود هستند، كارى نداشته باشید.........
(139)
ابن اسحاق اولین سیره نگار اسلامى نیز متعرض به آتش كشیدن (ابنى ) نشده است ، گرچه نسخه اى از سیره ابن اسحاق در دست نمى باشد، و موجود آن سیره نبویه ابن هشام است ، كه خلاصه اى از سیره ابن اسحاق مى باشد، اما در سیره نبویه ابن هشام نیز از این مطلب یاد نشده ، و نمى توان گفت ، این مطلب از جمله مواردى است كه ابن هشام آن را از سیره ابن اسحاق حذف نموده است .
(140)
ابن هشام تنها به ذكر ماءموریت اسامة ، و تاءكید پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اعزام یاد نموده است .
(141) با توجه به همه آنچه گذشت ، نمى توان باور داشت كه چنین دستورى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صادر شده ، و یا حتى چنین عملى انجام شده ، مگر اینكه گفته شود، مقصود از آتش كشیدن (ابنى ) نابودى آنان است ، چون براى تاءكید در نابودى و اضمحلال گاهى چنین تعبیراتى صورت مى گیرد.

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:22
اهل بیت
اعتراض به فرماندهى اسامة 2
دفاع از درنگ  
تردیدى نیست كه در مقابل تصریح پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جاى اعمال نظر شخصى و اجتهاد نمى باشد، به اجتهاد عمل نمودن ، و یا پیروى از آراء خود در موردى است كه تصریحى نباشد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نه تنها صریحا دستور اعزام را داده ، بلكه هرگونه عذرى را كه سپاهیان براى تاءخیر خود آوردند، حضرت رسالت در آن حال درد و رنج بیمارى نمى پذیرد، حتى دستور مى دهد: بامدادان حركت كنید، و تاءخیر آن را تا همگام عصر روا نمى دارد.(69)
تاءخیر اجراى فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چه توجیهى مى تواند داشته باشد، آیا پیروى از احساسات و عواطف مى تواند بازدارنده انسان از اجراى دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باشد؟ و آیا پیروى از احساسات و عواطف ، همان هواى نفس ، و پیروى از خواسته هاى نفسانى نمى باشد؟ اكنون برخى از دفاعیات را از نظر مى گذرانیم :
1- محمد حسنین هیكل گوید: حركت ارتش به سوى شام كه بایستى بیابانها و صحراها را پیمود كار آسانى نیست ، و نمى تواند براى مسلمین آسان باشد كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در این حال بیمارى رها كنند، و مدینه را ترك گویند، در حالى كه نمى دانند پایان كار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چیست ؟
.......... تا آنجا كه گوید: پس اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حق دارند بترسند، و در حركت از پایگاه خود به سوى شام از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مهلت بخواهند، تا اینكه دلهاى آنان آرام گیرد و از نتیجه كار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه شوند.
(70)
در این مسئله تردیدى نیست كه حق دارند مهلت بخواهند، و مهلت نیز خواستند، اما پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حتى به اندازه صبح تا عصر نیز به آنان مهلت نداد، و با فرض مهلت ندادن ، و بلكه دستور حركت سریع دادن ، تاءخیر در اجراى فرمان جرم و گناه است .
2- شیخ الاسلام بشرى گوید: آرى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آنان را تشویق كرد كه سپاه اسامة را سریع حركت دهند، و به آنان در این موضوع سخت گرفت ، به گونه اى كه به اسامة گفت : بامدادان بر (ابنى ) بتاز، و به آنان مجال نداد كه به هنگام عصر انجام شود، ولیكن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بلافاصله بیمار گردید، و بیماریش شدت یافت ، به گونه اى كه بیم آن مى رفت دنیا را ترك گوید، اصحاب نمى توانستند فراق او را تحمل نمایند، و او در این حال بسر برد. پس در (جرف ) در انتظار بودند كه پایان كار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم داشتند، و وابستگى شدید دلهاى آنان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود، و هدفى از این اهمال و سستى در انجام وظیفه نداشتند، به جز اینكه در انتظار یكى از دو نتیجه بودند، كه چشمشان با شفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روشن شود، و یا اینكه شرافت شركت در امر تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نصیب آنان شود، و زمینه را براى كسى كه بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم متصدى امور مى شود فراهم نمایند، بنابراین عذر آنان در تاءخیر پذیرفته است ، و به آنان نمى شود ایراد گرفت .
(71)
پاسخ این توجیه نیز همانند پاسخى است كه به (هیكل ) داده شد، و دیگر اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با آگاهى به همه این مسائل و با در نظر گرفتن همه احساسات ، باز هم به آنان دستور داد و تاءكید كرد كه باید عازم جنگ با روم شوند، و تاءخیر حتى به یك لحظه نیز روا نمى باشد، و حتى برخى از این مسائل را صریحا اسامة با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در میان گذارد، و ابوبكر و عمر نیز همین عذرها را در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه نمودند، و باز هم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داد بشتابند و تاءخیر مجاز نیست . آرى فقط جمله اخیر شیخ الاسلام ، درست است كه آنان جنگ را به تاءخیر انداختند، تا زمینه را براى شخص بعد از رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم فراهم نمایند، در حالى كه چنانچه گفته شد علت تسریع و شتاب از سوى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز همین بود، كه زمینه را براى شخصى كه از پیش ‍ تعیین نموده بود، بلامنازع گرداند.
3- عبدالجبار قاضى القضاة در كتاب مغنى سلسله دفاعیاتى در این رابطه ذكر نموده است ، و سید مرتضى (ره ) در كتاب شافى به آن دفاعیات پاسخ داده ، متاءسفانه هیچ یك از دو كتاب در اختیار اینجانب نیست تا نص كلام هر دو را از ذكر نمائیم ، و تنها اكتفاء مى كنیم به آنچه ابن ابى الحدید از (شافى ) نقل نموده است :
قاضى القضاة گوید: دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مشروط به داشتن مصلحت است ، و اینكه معارض با امر مهمترى نباشد، زیرا جایز است دستور اجراى چیزى را صادر نماید، گرچه پیامد آن ، ضررى را متوجه دین نماید.
سید مرتضى (ره ): این كه اجراى دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به شرطى است ، ادعایى باطل است زیرا هر دستورى كه شرطى در آن قید نشده ، مستلزم هیچ گونه شرطى نیست ، و تنها منوط به شرطى است كه دلیلى بر آن استوار باشد، مثل قدرت و توانایى كه شرط اجراى هر دستورى است ، زیرا قدرت و توانایى شرط هر یك از دستورات و تكالیف شرعى است ، و داشتن مصلحت (در ظاهر) چنین نیست ، زیرا خداوند حكیم ، به شرط مصلحت دستور نمى دهد، بلكه دستورى كه از سوى شرع صادر مى شود، خود مصلحت (حقیقى ) را ایجاب مى كند، و دستورات الهى متضمن فساد نمى باشد، و قدرت و تمكن اجراى دستور از این قبیل نمى باشد، و به همین جهت است كه هیچ كس دستورات خداوند و پیامبرش را مشروط به داشتن مصلحت و نداشتن مفسدة نمى داند، بر خلاف توانایى و قدرت كه آن را شرط هر نوع تكلیف دانسته اند.
2- قاضى القضاة گوید: كسانى كه در ضمن سپاه اسامة حضور داشته و صلاحیت امامت دارند، لازم است از سپاه جدا شده تا یكى از آنان را براى امامت اختیار كنند، زیرا برگزیدن امام مهمتر از شركت در جنگ است ، و اگر كسى كه صلاحیت دارد، جایز باشد، قبل از انتخاب از سپاه جدا شود، قطعا پس از آن نیز جایز است كسى را از سپاه جدا كند، كه به او نیاز دارد. (اشاره به درخواست ابى بكر از اسامة براى جدا شدن عمر از سپاه اسامة است ).
(72)
سید مرتضى (ره ): كسى كه صلاحیت امامت داشت ، در سپاه اسامة حضور نداشت ، كه تاءخیر آنان براى گزینش امام از میان آنان جایز باشد، بر فرض اینكه وجود مى داشت ، عذرى براى تاءخیر نمى بود، زیرا آنان مى توانستند در میان خود كسى را انتخاب نمایند، گرچه دور از مدینه باشند، و از باب اینكه اختیار صحیح است ، بعید نیست اشكالى نداشته باشد، و قاضى القضاة خود نیز به این موضوع تصریح مى كند.
(73) بر فرض این كه قبول نمودیم ، و تاءخیر از اجراى فرمان را به خاطر گزینش ‍ امام جایز دانستیم ، جدا شدن از سپاه را براى این منظور، قبل از بیعت و گزینش قبول نمودیم ، چه ارتباطى به بعد از انتخاب دارد، كه آن را قیاس ‍ به ماقبل از انتخاب كنیم و بگوییم به همان دلیل كه براى گزینش امام جایز بود، براى همكارى با امام نیز جایز است كه در سپاه شركت ننماید، و مقصود از همكارى عمر را ما قبلا بیان داشتیم .
3- قاضى القضاة گوید: دلیل اینكه تاءخر آنان از سپاه اسامة داراى مصلحت بوده است ، اینكه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به اسامة اشكال نمى كند كه چرا تاءخیر نمود، در حالى كه اسامة خود گوید: (نخواستم حال تو را از دیگران جویا شود)، (این خود دلیل است بر اینكه تاءخیر اجراى فرمان جایز است .)
سید مرتضى (ره ) گوید: این كه گفته شد، به اسامة به خاطر تاءخیرش ‍ اعتراض ننموده است ، چه اعتراض بالاتر از تكرار دستور، و بازگو كردن آن در حالى كه تمام فكر و همت خود را متوجه اجراى دستور نموده است ، و تكرار دستور گاهى با تكرار دستور صورت مى گیرد و گاهى به گونه اى دیگر.
4- قاضى القضاة گوید: دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم لازم نیست فورى اجراء شود، زیرا اجراى دستور با تاءخیر نیز منافات ندارد، و تاءخّر ابوبكر از اجراى فرمان موجب نمى شود كه او گناهكار باشد.
سید مرتضى (ره ) گوید: دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى اجراى ماءموریت سپاه ، دستورى است كه باید فورى به مرحله اجرا درآید، یعنى در اولین فرصت ممكن به مرحله اجرا برسد، یا به این دلیل كه مقتضاى دستور، اجراى فورى آن است (طبق نظریه كسانى كه چنین مى گویند). معناى لغوى دستور را اجراى فورى آن مى دانند، و اما معنى شرعى دستور، تمامى امت از دوران صحابة تاكنون ، دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را واجب الاجراء در اولین فرصت ممكن مى دانند، و آن را حمل به فوریت مى نمایند، و در صورتى كه ادعاى تاءخیر در اجرا شود، خواستار دلیل تاءخیر هستند. و گرنه فهم اولیه ، اجراى فورى دستور است .
اگر هیچ یك از این مطالبى كه گفته شد، مورد قبول واقع نشود، گفتار اسامة در این رابطه كفایت مى كند كه دستور پیامبر در این مورد خاص ، به معناى اجراى فورى آن بوده است ، آنجا كه گوید: (نخواستم از مسافرین جویاى حال تو شوم ). دلیل است بر اینكه اسامة از این دستور، فوریت اجراى آن را فهمیده است ، یعنى خواستم حال تو را جویا شوم و دستور را اجرا نمایم ، زیرا جویا شدن سلامتى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از مسافرین بعد از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بى معناست .
ابن ابى الحدید نیز بعد از ذكر دفاعیات و پاسخ سید مرتضى (ره ) به آنها، خود نظریاتى داده و گفته هاى دو طرف را مورد نقد و بررسى قرار داده است كه از ذكر آن به جهت جلوگیرى از به درازا كشیدن سخن خوددارى مى شود.
ابن ابى الحدید در بسیارى از موارد حق به جانب سید مرتضى (ره ) داده است ، و در بعضى تردید نموده و در برخى از موارد، دفاعیه قاضى القضاة را توجیه نموده است ، گوید: قاضى القضاة ، دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، در مورد اعزام سپاه اسامة ! حمل بر (تراخى ) یعنى عدم اجراى سریع و فورى آن نموده است ، كه این مطلب قابل قبول نمى باشد، و نیز نظریه سید مرتضى (ره ) را در این باره پسندیده و تاءیید نموده است ، شایسته است اهل تحقیق مراجعه كنند.
(74)
10 -2 - درخواست الغاى فرمان 
در صفحات پیشین خواندیم كه عذر برخى از بزرگان اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اجراى ماءموریت سپاه اسامة ، نگرانى آنان از بیمارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود، و ملاحظة شد با توجه به طرح تاءخیر اجراى آن به دلیل یاد شده باز هم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تاءكید داشت كه هر چه زودتر سپاه اسامة ماءموریت خود را انجام دهند، اما صحابه به این تاءكیدات توجه ننمودند، تا اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نمودند، و سقیفة بنى ساعدة ، كار خود را به پایان رساند، و به اصطلاح نگرانى هاى انتخاب خلیفه نیز مرتفع گردید و كارها بر وفق مراد آنان به انجام رسید، ولیكن باز هم خواستار لغو ماءموریت سپاه اسامة شدند، و عذر خود را عدم امنیت داخلى و حراست از مركز حوزه اسلام دانستند، در حالى كه طبق تصریح آثارنویسان ، این گونه مسائل در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بود و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور سركوب شورش را صادر و برخى نیز سركوب شدند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خود شاهد این ماجراها بود.(75)
در عین حال هیچ تردیدى در اجراى ماءموریت سپاه اسامة بخود را نداد، و اكنون مواردى از تصریح آثارنویسان در مورد پیشنهاد لغو ماءموریت سپاه :
1- مسلمین بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و فراغ از تجهیز و تدفین پیكر مطهر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و انجام امر بیعت با ابى بكر، ابوبكر دستور داد: اسامة همراهان خود را براى جنگ با روم آماده كنند، برخى از مسلمین كه عمر نیز با آنان همراه بود، پیشنهاد دادند كه از این موضوع صرف نظر كرده و ماءموریت سپاه اسامة را لغو نماید.
(76)
2- پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و بیعت با ابى بكر.......... با ابى بكر صحبت شد كه ماءموریت سپاه اسامة را لغو نماید، و او نپذیرفت .
(77)
3- تعداد زیادى از مردم كه عمر نیز ضمن آنان بود، از ابوبكر خواستند ماءموریت سپاه اسامة لغو شود.
(78)
4- مردم به ابى بكر گفتند: اینان كه بیعت با تو را شكستند، همه مسلمانان و عرب هستند، چنانچه مى بینید سزاوار نیست كه مسلمین اطراف تو را خالى كنند، ابوبكر در پاسخ گفت : سوگند به آنكه جان ابى بكر در دست اوست ، اگر گمانم بر این باشد كه درندگان مرا پاره پاره كنند، ماءموریت سپاه اسامة را چنانچه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور داده است ، به انجام مى رسانم ، گر چه جز من كسى باقى نماند.
(79)
5 - مردم به ابى بكر گفتند: اینان (كسانى كه مرتد شده اند) سپاه اسامة را سپاه مسلمین مى دانند، و چنانچه مى بینید عرب پیمان تو را نقض نموده است ، پس سزاوار نیست جمع مسلمین از نزد تو پراكنده شوند؟ ابوبكر گفت : سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، ماءموریت سپاه اسامة را چنانكه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور داده اجرا خواهم نمود. گرچه درندگان مرا پاره پاره كنند.
(80)
6- عمر به ابى بكر گفت : انصار از من خواسته اند كه به شما بگویم : آنان از تو مى خواهند مردى مسن تر از اسامة فرماندهى سپاه را بر عهده داشته باشد؟ ابابكر برخواست و ریش عمر را به دست گرفت و گفت : مادرت به عزایت بنشیند، و نابودت نماید اى پسر خطاب ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را نصب نمود و تو به من دستور مى دهى او را عزل نمایم ؟
(81)
11 - 2 - ارزیابى موقعیت  
آنچه از مجموع روایات یاد شده بدست مى آید این است : گروهى كه در زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت حركت سپاه اسامة بوده ، اكنون نیز دست به اقدامى زده است تا مانع حركت سپاه اسامة به سوى روم شوند، و تنها عذرى كه در این زمینه پیشنهاد مى دهند دفاع از حوزه اسلام است ، زیرا ارتداد، نفاق و هجوم عوامل بیگانه و خصوصا روم كه یك بار در جنگ موتة قدرت مقاومت سپاه اسلام را مشاهده كرده بود، مدینة را تهدید مى كرد، و قبل از رحلت ، به دلیل نگرانى از حال پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اجراى فرمان را به تاءخیر انداختند، در حالى كه نگرانى قبل از رحلت ، مسئله جایگزینى رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم بود، كه ذهن آنان را به خود مشغول مى داشت .(82) و بعد از رحلت نیز همین امر باعث شد كه در خواست لغو فرمان را بنمایند، زیرا بسیار بودند از بزرگان صحابة كه این بیعت را نپذیرفته بودند، و ما در سقیه بنى ساعدة به آن اشاره اى خواهیم داشت . ما در سابق گفتیم (فصل 4 - 2) درست به همین دلیل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تسریع در انجام ماءموریت را مكرر یادآورى مى كرد، و نیز به دلیل تهدیدى كه امپراطورى براى حوزه اسلام داشت ، نیز لازم بود ماءموریت سپاه اسامة انجام شود، و اگر در زمان حیات رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم انجام مى شد چه بسا مى توان گفت ، با شناختى كه مردم از امیرالمؤ منین علیه السلام داشتند، هرگز اقدامات منفى علیه السلام را در ذهن خود حتى راه نمى دادند، به خصوص اینكه در این مدت سپاه اسلام كار سپاهیان روم را به انجام رسانده و پیروزمندانه برگشته بودند، در بخش بعدى از نتیجه كار سپاه اسامة آگاه مى شویم ، و اكنون :
1- گفته شد: پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از رحلت خود آگاه بود،
(83) و یا حداقل احتمال آن را مى داد، زیرا هر انسانى مخصوصا در سنین بالا، و بخصوص در حال بیمارى شدید، احتمال آن را مى دهد.
2- پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم حوادث بعد از رحلت خود، و ارتداد و نفاق را پیش بینى مى كرد، زیرا علائم و نشانه هایى از آن حتى در زمان حیاء پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آشكار گردیده ، و حتى شورشهایى نیز صورت گرفته بود كه به دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعضى از آنها سركوب گردید.
(84)
با توجه به همه این مسائل پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم اصرار دارد سپاه اسامة حركت كند؛ چرا؟ زیرا همه این خطرها از نظر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم قابل پیشگیرى است (چنانچه بعدا این موضوع با حركت سپاه اسامة و برگشت پیروزمندانه ثابت شد) و هیچگونه اتفاق ناگوارى براى اسلام پیش نخواهد آمد.
اما اگر تلاش آنان مؤ ثر واقع مى شد و سپاه اسامة از حركت مى ماند و در مدینه توقف مى نمود، خطر جدى حوزه اسلام را تهدید مى كرد و مؤ ثر واقع مى شد، زیرا امپراطورى روم به حمایت نصارى نجران بر مى خاست ، و اختلافات داخلى از یك طرف ، مدعیان دروغین رسالت ، و ارتداد نیز وضع داخلى را آشفته و فقدان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و متلاشى شدن لشگریان اسامة ، خود باعث از دست دادن نیروهاى نظامى شده و همه اینها دست به دست داده ، وضع خطرناكى به وجود مى آوردند، پس بایستى هر چه سریعتر اقدام نمود تا از همه این مسائل جلوگیرى شود.
محمد حسنین هیلكل گوید: پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم ناحیه روم را مورد بررسى دقیق و كامل قرار داده بود، و خطرهاى آن را پیش بینى مى كرد، و لازم مى دانست قدرت مسلمین را به مردم شام بنمایاند، تا مبادا افرادى كه از شبه الجزیرة بیرون رفته بودند، هوس ‍ بازگشت نمایند و با اهالى شبه جزیرة درگیر شوند.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگامى كه متوجه شود روم خود را آماده مى كند شبه جزیره را مورد هجوم قرار دهد، لشگرى تهیه مى بیند، و خود تا تبوك آنان را همراهى مى كند، روم از هیبت این لشگر با درگیرى سختى به درون قلعه ها و دژهاى خود پناه مى گیرند. ولیكن این عقب نشینى هرگز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را غافل نمى كند، این گونه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم كاملا متوجه ناحیه شمال شبه جزیزة العرب است ، مبادا خطرات گذشته ، در مردم نصاراى نجران ، كه از پشتوانه قوى امپراطورى روم برخوردار است ، در شبه جزیزه آشوب ایجاد كند، و علیه كسانى كه نصرانیت را از نجران و سرزمین هاى دیگر عربى اخراج نموده اند وارد جنگ شوند.
به همین منظور پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم بعد از بازگشت از حجة الوداع طولى نمى كشد كه دستور مى دهد سپاهى به سوى روم حركت كند.
(85)
و با این محاسبه كه از سوى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم صورت گرفته ، بهترین تصمیم ، حركت هر چه سریعتر به سوى روم است تا ابتكار عمل به دست سپاه باشد و نه دشمن .
شكنجه مسلمین : 
یكى دیگر از اهداف سپاه اسامة ، كه قطعا از دیدگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز پنهان نمانده ، نجات كسانى بود كه در سرزمین اسلام به آئین محمد گرویده و تحت شكنجه رومیان قرار داشتند، و بطور طبیعى با اعزام سپاهیان اسامة به سرزمین شام و بدست آوردن پیروزى آنان نجات مى یافتند.
زیرا امپراطورى روم ، هر كسى را كه به اسلام ایمان مى آورد مى كشت ، و یا تبعید مى نمود، و یكى از آنان فرماندار
((
معان )) (یكى از شهرهاى مرزى اردن ، در مرز حجاز و اردن ) مى باشد، او مسلمان شد و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از آمادگى سپاه روم براى نبرد با مسلمین خبردار نمود، و امپراطورى روم كه از گرایش او به اسلام آگاه شده بود دستور داد او را به دار آویختند تا عبرت دیگران گردد.
(86)
نتیجه اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه به مسائل حجاز، و آگاه به مسائل برون مرزى بود. آن هم نه از طریق وحى بلكه بصورت عادى .
12 - 2 - اجتهاد در مقابل نص  
اصولا اجتهاد (به معناى استنباط، و یا قیاس و به راءى خود عمل كردن ) در صورتى است كه دستور صریح و آشكارى وجود نداشته باشد، و در اینجا دستور صریح پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وجود دارد، و باید تعبدا اجرا شود، دیگر جاى استنباط و قیاس و نظر شخصى را اعمال كردن وجود ندارد، گذشته از آنكه اگر با دیدگاه وسیع سیاسى اوضاع منطقه ، و ماوراء خطوط حجاز را مد نظر بگذرانند، پر واضح و آشكار است كه بهترین تصمیم همان بود كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اتخاذ كرد كه آن را به تاءخیر انداختند، و باز هم مى خواهند آن را بار دیگر به تاءخیر اندازند.
زیرا حركت سپاه در این موقعیت : 1- قدرت مسلمین را براى دشمن به نمایش مى گذاشت ، 2 - دشمن داخلى كه عوامل بیگانه و نفاق و خودكامگى بودند، سرجاى خود مى نشاند زیرا با دیدن چنین نمایش و حركتى از شورش دست كشیده و یا لااقل در انتظار نتیجه برخورد با دشمن برون مرزى بودند.
ابوهویره گوید: چون اسامة به سوى روم حركت كرد و سپاه به هر قبیله اى كه از آن عبور مى كرد، افراد قبیله مى گفتند: اگر مسلمین استعداد و تجهیزات و آمادگى جنگى نمى داشتند، در این موقعیت خاص سرزمین اسلام را رها نمى كردند، و به جنگى كه هنوز شروع نشده ، و جبهه اى كه آرام است نمى رفتند، پس بهتر است فعلا آنان را به حال خود واگذاریم و منتظر نتیجه جنگ با روم باشیم .
(87) و اگر این فرمان قبل از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و در حالى بیمارى جنابش صورت مى گرفت ، افزون از نتیجه یاد شده ، نتیجه دیگرى مى داد. كه اگر پیامبر بیمار است ، خداوند بیمار نیست ، یعنى ما وابسته به عقیده و باور خود هستیم ، و باور ما اجراى فرمان رسول خداست ، چه او سالم باشد، و یا با بیمارى در بستر زنده باشد، و یا به عالم بقاء ارتحال نموده باشد، براى ما مهم این است كه دستور او را اجرا كنیم ، و ابهت این باور بیش از ابهت سپاهیان فراوان است .(88)
قاضى القضاة عبدالجبار بن احمد، در مقام دفاع از این حركت گوید:
دستورات رسول خداوند كه به مصالح امور دنیوى از قبیل جنگ تعلق مى گیرد، برانگیخته اجتهاد شخصى اوست ، و لازم نیست كه ناشى از وحى الهى باشد، چنانچه در احكام شرعیة از وحى الهام مى گیرند، و دیگر اینكه مخالفت دستورات اجتهادى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از وفات او اشكال ندارد، گرچه مخالفت دستورات اجتهادى او در زمان حیاتش جایز نیست ، زیرا اجتهاد شخصى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از اجتهاد دیگران بهتر است .
(89)
سید مرتضى (رض ) در پاسخ گوید: این ادعا كه دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در جنگها و مسائل مربوط به آن از اجتهاد شخص آن حضرت صورت مى گرفت ، و از وحى الهى نبود ادعاى صحیحى نیست ، به خداوند پناه مى برم از اینكه این ادعا را صحیح بدانیم . زیرا جنگهاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از امورى كه به مصالح دنیوى اختصاص ‍ داشته باشد نبود، بلكه به دین و مصالح آن ارتباط بسیار زیادى داشت ، زیرا پیروزى هاى حاصله باعث عزّت و شوكت اسلام ، و تعالى كلمه اى آن مى گردید. و مسائل جنگى همانند خوردن و آشامیدن و خواب و از این قبیل مسائل نبود.
زیرا چنین مسائلى ارتباط با دین ندارد، و ممكن است این گونه مسائل ناشى از راءى شخص پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باشد، و اگر جنگها و امور متعلقه به آن ، با ارتباط زیادى كه با دین دارد ناشى از اجتهاد شخصى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باشد، در احكام شرعى نیز باید اجتهاد و راءى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جایز باشد، در حالى كه چنین نیست .
به فرض اینكه دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در امور جنگى ، الهام گرفته از اجتهاد شخصى او باشد، مخالفت با فرمان اجتهادى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از وفات پیامبر نیز جایز نمى باشد، چنانچه مخالفت با چنین دستوراتى در دوران حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز جایز نمى باشد، و هر دلیلى كه در این مورد هست ، بعد از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز وجود دارد.
(90)
زیرا اجتهاد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از مرگ پیامبر(ص ) نیز از اجتهاد دیگران برتر است ، چنانچه اجتهاد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش برتر از دیگران بود، و گمان من بر این است كه علت اینكه بین دو حالت زندگى و مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تفاوت قائل شده اند این باشد كه مخالفت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حالى كه زنده است ، متضمن نوعى اذیت و آزار است نسبت به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، اذیت و آزار پیامبر نیز جایز نمى باشد زیرا خداوند متعال گوید: (شما حق ندارید پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را اذیت و آزار نمائید).
(91) و بعد از مرگ ، دیگر اذیت و آزارى نخواهد بود.(92)
در پاسخ ابن ابى الحدید باید گفت :
اگر دلیل اطاعت از دستورات پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم ممنوعیت ایذاء و آزار رساندن به او مى بود، و فرض مى كردیم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از مرگ از نافرمانى امّت رنج نمى برد، و اینكه دستورات اجتهادى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بیانگر مصالح واقعى و نفس الامرى نمى باشد، و مفاد آیه :
(( و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ))
(93) ((از روى هواى نفس (اجتهاد شخصى ) سخن نمى گوید و آنچه مى گوید، وحى الهى است )). صرف نظر نماییم ، و نیز آیه (( ما اتیكم الرسول فخذوه ، و ما نهاكم عنه فانتهوا)) :(94) آنچه رسول خدا دستور مى دهد بپذیرید، و از آنچه نهى مى كند خوددارى نمائید، را كنار بگذاریم ، و آن را دلیل وجوب اطاعت از فرامین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ندانیم ، با وجود فقط همین كلام الهى ، چگونه مى توان بین دستورات اجتهادى او در حال زندگى و مرگ تفاوت قائل شویم ، و نیز بین احكام و غیر احكام فرق بگذاریم ، مگر در آن مواردى كه دلیل و قرینه اى باشد كه بعضى از دستورات مخصوصى دوران زندگى پیامبر اسلام است ، و برخى شامل هر دو زمان مى باشد، به خصوص در مثل مورد اعزام سپاه اسامة كه شرایط تفاوتى نكرده ، و زمانى چند از صدور آن نگذشته است . و قطع نظر از همه این دعاوى ، مسلمین اوائل ، یعنى همانهایى كه این دستور متوجه آنان شده ، این دستور جنگى را فرمانى الهى و ناشى از وحى آسمانى دانسته اند:
ابوبكر گوید: سوگند به آنكه جان من در اختیار اوست ، اگر درندگان مرا پاره پاره كنند، سپاه را به انجام ماءموریتش وادار خواهم كرد، زیرا رسول خدا(ص ) كه بر او وحى آسمانى نازل مى شود، فرمان مى دهد ماءموریت سپاه اسامة را انجام دهید.......
(95)
ابن ابى الحدید، در این رابطه گوید:
این كه سید مرتضى (ره ) تفاوتى بین دو حال زندگى و مرگ نگذارد، طبق قاعده و قیاس است ، جز این كه مخالفت با دستورات اجتهادى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، در احكام ، و یا در جنگ و جهاد طبق اجماع مسلمین در حال حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جایز نمى باشد، و هیچ یك از مسلمین در آن اختلاف ندارند، و مخالفت آن را بعد از مرگ جایز ندانسته اند.
(96)
به چه دلیل بین موضوعات اجتهادى ، و احكام اجتهادى ، بعد از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تفاوت قائل شده اند، اگر مخالفت با احكام اجتهادى جایز نیست ، مخالفت با موضوعات اجتهادى نیز جایز نمى باشد و اگر مخالفت با موضوعات اجتهادى در حال حیات جایز نیست ، بعد از مرگ نیز جایز نمى باشد، و اگر مخالفت بعد از رحلت را جایز بدانیم ، مخالفت قبل از رحلت را نیز باید جایز بدانیم .
دیگر اینكه این چه اجماعى است كه مسلمین هم دوران پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم با آن مخالفت نموده و احكام صادره از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در مورد جنگ و امور جنگى منحصر به دوران زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نداسته اند، و تفاوتى بین مرگ و زندگى پیامبر(ص ) در این گونه موارد (به فرض اجتهادى بودن دستورات جنگى ) قائل نشده اند.
هنگامى كه عمر از ابوبكر درخواست عزل اسامة را از فرماندهى مى نماید، ابوبكر برمى خیزد و ریش عمر را بدست گرفته مى گوید: مادرت به عزایت بنشیند اى فرزند خطاب ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم منصب فرماندهى را به او واگذار نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل نمایم .
(97)
در حالى كه تغییر فرماندهى از لغو اصل ماءموریت آسانتر است ، و نیز فرماندهى اسامة براى یك ماءموریت خاص و در زمان و شرایط خاص ‍ بوده است ، اما پیشینیان كه به خاطر مخالفت با دستورات پیامبر اكرم بعد از وفات از آنها دفاع مى شود، خود تفاوتى بین دو حالت قائل نشده ، و لذا ابوبكر و عمر تا دم مرگ اسامة را امیر خود مى دانستند.
(98) گرچه این خود یك نوع دوگانگى در عمل و گفتار است ، عملا خواستار عزل اسامة بوده ، و در گفتار او را تا دم مرگ بجز امیر صدا نمى كردند.(99)
اسامة از ابوبكر سؤ ال مى كند: تو خود چرا در سپاه شركت نمى كنى ؟ و او پاسخ مى دهد: مى بینید مردم با من چه كرده اند؟
(100)
اسامة به دنبال عده اى كه از فرماندهى او خشنود نبودند فرستاد و به آنان سخت گرفت و آنان را وادار كرد تا در سپاه شركت نمایند.
(101)
اگر اجراى دستور پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم را بعد از وفاتش ‍ واجب نمى دانستند، اسامة از كسى كه فعلا خلیفه مسلمین است ، اما قبلا وجوب شركت در سپاه شامل او نیز بوده ، چنین چیزى را نمى خواست ، و نیز از كسانى كه قبلا در سپاه بوده اند نمى خواست كه باید همگى شركت ، و جالب اینكه ابوبكر به اسامة مى گوید: من به تو امر و نهى نمى كنم ، آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خواسته است انجام ده .
(102) یعنى دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به قوت خود باقى است .
13 - 2 - كناره گیرى از سپاه 
مورخین و آثارنویسان یادآور شده اند، كه پس از بیعت با ابى بكر و حركت سپاه اسامة براى جنگ با روم تنى چند از سپاه كناره گیرى نمودند، از آن جمله ابوبكر و عمر هر دو با سپاه نرفتند، در حالى كه چنانچه گذشت ، دستور شامل همه مهاجرین اول و چهره هاى سرشناس انصار بود.(103) كناره جویى ابوبكر از سپاه كه روشن است ، به دلیل اینكه او در مركز خلافت (مدینه ) باقى ماند، و اما نمونه هایى از اسناد تاریخى درباره كناره جویى عمر از سپاه اسامة :
1- محمد بن عمرو واقدى گوید: ابوبكر به خانه اسامة بن زید رفت تا از او بخواهد عمر در سپاه شركت ننماید، و اسامة با این درخواست موافقت مى كند.
(104)
2- محمد حسنین هیكل : از اسامة درخواست شد، تا عمر را از شركت در سپاه خود معاف دارد، تا در مدینه مشاور ابوبكر باشد.
(105)
3- ابن اثیر: ابوبكر به اسامة مى گوید: اگر صلاح بدانید، به وسیله عمر مرا یارى كنید؟ این كار را انجام دهید.
(106)
4- ابن سعد: ابوبكر با اسامة مذاكره كرد تا به عمر اجازه دهد از سپاه كناره جویى كند، اسامة نیز عمر را از شركت در سپاه معاف داشت .
(107)
5 - ابن كثیر: ابوبكر آزادى عمر را از اسامة درخواست نمود، پس اسامة او را به خاطر ابى بكر آزاد ساخت .
(108)
6- طبرى : ابوبكر به اسامة گفت : اگر صلاح بدانید مرا به وسیله عمر یارى نمائید، اسامة نیز با درخواست او موافقت كرد.
(109)
7- یعقوبى : ابوبكر به اسامة دستور مى دهد با لشگر خود حركت نماید، و از او درخواست مى كند عمر را به او واگذارد، اسامة به او مى گوید: پس ‍ خود چه مى كنى (مگر نمى خواهى با سپاه بیایى )؟ ابوبكر پاسخ مى دهد، مى بینید مردم با من چه كرده اند، پس عمر را به من واگذار و خود حركت كن .
(110)
این بود نمونه اى از گزارش آثارنویسان درباره عدم شركت برخى از اصحاب در ضمن سپاه اسامة .
از این روایات و به خصوص برخى از آنها متوجه این نكته مى شویم كه شركت در سپاه اسامة را حتى بعد از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم امرى واجب مى شمردند به گونه اى كه خلیفه را نیز از آن استثناء نمى نمودند. و سؤ ال اسامة از ابى بكر كه چرا خود در سپاه شركت نمى كند، بیانگر این حقیقت است كه لااقل دیدگاه اسامة كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را به عنوان فرمانده سپاه برگزیده بود، حضور ابى بكر را در مدینه ضرورى نمى بیند، و گرنه این سؤ ال را از او نمى نمود. بنابر این دفاع از كناره جویى آنان از سپاه اسامة به دلیل نیاز مركز به وجود آنان پذیرفته نیست .
گفته اند: ابوبكر و عمر به جهت تشیید دولت محمدى و حفظ خلافت كه حفظ دین و اهل دیانت به آن بستگى دارد از سپاه اسامة كناره جویى نمودند.
قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى گوید: كسانى كه صلاحیت امامت داشتند، و در ضمن سپاه اسامة بودند، لازم است از سپاه كناره جویى كنند تا از میان آنان كسى را براى امامت برگزینند، و هرگاه قبل از بیعت و انتخاب چنین چیزى جایز باشد، بعد از انتخاب نیز جایز خواهد بود.
و نیز گوید: دلیل اینكه مانع شركت عمر در سپاه شدند، نیاز ابوبكر به وجود عمر بود و این كه كسى نمى توانست ، جایگزین او شود، و عدم شركت او در سپاه به این دلیل كه براى دین احتیاط آمیزتر از شركت او در سپاه است .
(111)
قاضى القضاة گوید: مخالفت ابى بكر با دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در شركت با سپاه اسامة ، و یا مخالفت در اجراى فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گناه به شمار نمى آید، و براى این منظور چند دلیل آورده كه پاره اى از آن را در سطور گذشته بیان كردیم (فصل 11 - 2)، و برخى از آن را در اینجا یادآور مى شویم ، گوید:
اگر امام به دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نصب شده ، مخالفت با دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از او جایز است ، و همچنان است اگر با انتخاب مردم صورت گرفته باشد.
سید مرتضى در پاسخ او گوید:
مخالفت با دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى كسى كه از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نصب شده است ، جایز نمى باشد، و حق ندارد نصب كند كسى را كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را عزل نموده ، و عزل نماید آن كه را رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نصب نموده است .
(112)
و به همین جهت است كه ابوبكر و عمر، در امر بازگرداندن مروان بن حكم رانده شده رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت مى كنند، و در پاسخ مى گویند: كسى را كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تبعید نمود، به او اجازه ورود به مدینه نمى دهیم .
(113) و نیز ابوبكر در پاسخ پیشنهاد عزل اسامة از فرماندهى از سوى عمر، صریحا مى گوید: هرگز آن كه را رسول خدا نصب نموده عزل نخواهم نمود.
ابن ابى الحدید گوید: شاید اسامة به ابى بكر براى ماندن او در مدینة اجازه داده باشد، و او ماءمور است كه از اسامة اطاعت نماید.
(114)
باید گفت : اولا مشاهده نمودیم كه اسامة نیامدن ابوبكر را مورد سؤ ال قرار داد، دیگر اینكه دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به شركت در سپاه اسامة خطاب به عموم افراد بوده است و شامل فرد فرد سپاه اسامة مى شود، و هر كدام به طور مستقل ماءموریت دارد برنامه سپاه را اجرا كند، زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خطاب به همه افراد كه ماءموریت دارند در سپاه شركت كنند مى فرماید:
(( نفذوا جیش اسامة ))
: ماءموریت سپاه اسامة را اجرا كنید، بنابراین در واقع دو دستور صادر فرموده ، فرماندهى سپاه را به اسامة واگذار نمود، و دستور بعدى اجراى ماءموریت سپاه توسط همه افرادى كه در سپاه شركت داشتند، اسامة مى تواند از حق فرماندهى خود استفاده كند، و به هر كه مایل باشد اجازه دهد شركت نكند، اما دستور دوم به قوت خود باقى است مگر اینكه اسامة از شركت بعضى جلوگیرى نماید. بنابراین گرچه اسامة اجازه دهد كه برخى در سپاه شركت نجویند، اما دستور دوم هر یك افراد را به شركت در سپاه ملزم مى دارد.
14-2- سرانجام سپاه 
پس از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم مسلمانانى كه در پایگاه جرف در زیر پرچم اسامة قرار داشتند وارد مدینه شدند، و بریدة بن الحصیب با پرچم فرماندهى اسامة خود را به در خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رساند و پرچم را در آنجا نصب نمود، و چون امر بیعت با ابى بكر به انجام رسید، به بریدة دستور داد به خانه اسامة برود و پرچم را پایین نكشد، مگر اینكه كار جنگ تمام شود.
بریدة گوید: پرچم را به خانه اسامة بردم ، سپس آن را با خود به شام بردم در حالى كه پرچم برافراشته بود، پس از آن با پرچم برافراشته به خانه اسامة برگشتم ، و پرچم همچنان در خانه اسامة بود تا اینكه اسامة بدرود زندگى گفت .
(115)
چون عرب خبر وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دریافت نمودند، و آنانى كه از اسلام برگشتند، ارتداد خود را اعلام نمودند، ابوبكر به اسامة گفت : همان راهى را كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تو را به آن امر كرده بود، برگزین . و مردم به پایگاه جرف رفته در آنجا تجمع نمودند. این دستور براى بزرگان مهاجرین دشوار بود، و به همین جهت عمر و عثمان و سعد بن ابى وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعید بن زید به نزد ابى بكر آمده و به او گفتند: اى خلیفه رسول خدا، عرب از هر طرف بر علیه تو شوریده ، و تو نباید به هیچ وجه سپاه را از خود دور نمایى ، آنان را براى جنگ با مرتدین مهیا نگهدار، كه به وسیله سپاه مرتدین را گوشمالى دهید، و گروهى دیگر گفتند ما اطمینان نداریم از اینكه مدینه مورد تهاجم قرار نگیرد، و بر زن و بچه ها بیم داریم ، اگر جنگ با روم را به تاءخیر مى انداختى تا اینكه اسلام استقرار یابد، و ارتداد به جاى خود برگردد، و یا با شمشیر نابود شوند، پس از آن اسامة را به ماءموریت خود اعزام دارید، زیرا ما از جانب روم خاطر جمع هستیم .
ابوبكر پس از این كه سخن همه آنان را شنید، گفت : آیا دیگر كسى چیزى ندارد بگوید؟ گفتند: نه ، همه آنچه را خواستیم بگوییم شنیدى ، ابوبكر در پاسخ آنان گفت : سوگند به آنكه جان من در دست اوست ، اگر گمان من بر این باشد كه درندگان مرا در مدینه پاره پاره كنند، ماءموریت سپاه را به انجام خواهم رساند، و من آغازگر آن نیستم ، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم كه وحى آسمان بر او فرود مى آید دستور داده است و مى گوید: ماءموریت سپاه را به انجام رسانید، ولیكن از اسامة مى خواهم به عمر اجازه دهد در میان ما باشد، زیرا ما از او بى نیاز نیستیم ، به خدا سوگند نمى دانم كه آیا اسامة با این درخواست موافقت مى كند یا نه ، به خدا سوگند من او را مجبور نمى كنم اگر خود بخواهد انجام دهد. پس ‍ مردم دانستند ابوبكر تصمیم دارد سپاه را اعزام نماید.
آنگاه ابوبكر به طرف منزل اسامة رفت ، و با او در مورد عمر سخن گفت ، اسامة نیز موافقت كرده و سپس ابوبكر به منادى خود دستور داد: ندا كند، تصمیم من بر این است كه هیچ كس از سپاه اسامة تخلف نكند، آنانى كه در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به او پیوسته بودند، زیرا اگر خبردار شوم كسى در خروج سستى نموده است ، او را پیاده به او خواهم رساند، و به دنبال تعدادى از مهاجرین كه در مورد اسامة بحث داشتند فرستاد، و بر آنان سخت گرفت ، و آنان را وادار نمود با اسامة خارج شوند، و حتى یك نفر از شركت در سپاه خوددارى ننمود. و ابوبكر، اسامة و دیگر مسلمانان را بدرقه نمود، و آنان سه هزار نفر بودند و یك هزار اسب به همراه داشتند و ابوبكر ساعتى در كنار اسامة حركت كرد، سپس با او وداع نموده ، و به او گفت : شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به تو وصیت نموده (چگونه رفتار نمایى ) پس ‍ سفارشات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را به انجام رسان ، زیرا من به تو امر و نهى نمى كنم ، و تنها دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را اجرا مى كنم .
(116) دنباله روایت را از طبرى نقل مى كنیم :
سپس ابوبكر به آنان گفت : توقف كنید، من به ده چیز شما را سفارش ‍ مى كنم ، آنها را در نظر داشته باشید، خیانت نكنید، غل و غش نداشته باشید، فریبكارى ننماید، دست و پا قطع نكنید (مثله نكنید)، كودك خردسال و پیر كهنسال و زن را نكشید، درختى را قطع نكنید، به آتش ‍ نكشید، درخت باردارى را قطع نكنید، گاو و گوسفند و شترى را مگر براى خوردن مكشید، و به زودى با مردمى برخورد خواهید نمود كه در صومعه مشغول به عبادت هستند، آنان را به حال و كار خود رها كنید.
(117)
و به این گونه بالاخره سپاه اسامة حركت مى كند، و بعد از چهل روز بدون اینكه به كسى لطمه اى وارد شده باشد، پیروزمندانه به مدینه بازگشت نمود، و در هنگام بازگشت به قبیله اى از مردم قضاعة كه مرتد شده بودند، برخوردى پیدا مى كنند كه با پیروزى و بدست آوردن غنائم به نفع مسلمین تمام مى شود.
(118)
شعار مسلمین در این پیكار (یا منصور امت ) بود
(119) بیست روز طول نمى كشد كه مسلمین به بلقاء (در شام ) حمله مى كنند و انتقام موته را از آنان مى گیرند و اسامة نیز قاتل پدر را مى كشد و پیروزمندانه پس از بیست روز به مدینه باز مى گردند، در حالى كه پرچمى را كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى او بسته بود، در دست داشت .(120)
خبر پیروزى مسلمین به گوش هرقل مى رسد، در هنگامى كه در حمس ‍ بود، مشاورین خود را فرا خواند، و به آنان گفت : این همان چیزى بود كه من شما را از آن برحذر مى داشتم ، و از من نپذیرفتید، عرب به گونه اى نیرومند شده كه از مسافت طولانى یك ماه مى آید و به شما شبیخون مى زند و در همان ساعت باز مى گردد، و زخمى هم بر نمى دارد، برادرش ‍ گفت : اكنون سپاهى مى فرستم كه در بلقاء ماندگار شود، و او سپاهى به بلقاء فرستاد و در آنجا ماند تا اینكه لشگریان اسلام در دوران ابوبكر و عمر به شام آمدند، و آنجا را فتح نمودند.
(121)
سه شنبه 19/10/1391 - 23:21
اهل بیت
اعتراض به فرماندهى اسامة 1


الف : قبل از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم  
در این مورد چند نمونه از گفته هاى تاریخ ‌نویسان را ذكر مى كنیم .
1- به فرماندهى اسامة اعتراض كردند، و آن را مورد سرزنش قرار دادند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
شمایان امروز اگر این فرماندهى را سرزنش مى كنید، قبلا نیز فرماندهى پدرش را مورد ملامت قرار دادید، ولى بدانید و آگاه باشید:
(( (ایم الله ان كان لخلیقا بالاماره ))) : و او به خدا سوگند، هر آینه شایستگى امارت را دارد.
(48)
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بى جهت و در مواردى عادى سوگند یاد نمى كند، و لیكن مى بینیم در این مورد براى تاءكید در امر: 1- سوگند یاد مى كند. 2- با افزودن كلمه (ان ) كه براى تاءكید است ، استفاده مى كند. 3- اسمى بودن جمله خود نوعى تاءكید است .
4- استفاده از (لام ) (لخلیقا) تاكید چهارم است . یعنى او شایسته است و شایسته است . آن هم در آن حال بیمارى و سر درد شدید، در حالى كه از این اعتراض خشمگین است ، به این گونه شایستگى اسامه را براى فرماندهى تاءكید مى نماید.
2- طبرى :
پس منافقین در این امر خرده گرفته ، اعتراض نمودند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: (انه لخلیق لها): او شایسته امارت و فرماندهى است .
(49)
3- حبیب السیر نیز به همانگونه اعتراض ، و نیز پاسخ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را اظهار مى دارد.
(50)
4- ابن اثیر:
منافقین به این نوع فرماندهى اعتراض كردند............... و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
(( انه لخلیق للامارد، و كان ابوه لخلیق لها)) : او شایسته امارت است و پدرش نیز شایسته امارت بود.
(51)
5- روض الانف :
مردم به این نوع فرماندهى اعتراض كردند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حال بیمارى خود، و با وجود سردرد شدید كه بر اثر آن دستمالى به پیشانى خود بسته بود، در مسجد حاضر شد، و به این اعتراض پاسخ داد:........
(52)
6- ابن هشام :
مردم به این فرماندهى اعتراض كرده و گفتند: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یك جوان نورسیده را فرمانده ما نمود، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حال بیمارى ، به اعتراض پاسخ داد..........
(53)
ملاحظه مى شود كه چگونه به فرماندهى اسامة اعتراض مى كنند، در حالى كه خود شاهد بودند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صریحا به اسامة مى گوید:
(( فقد ولیتك هذا الجیش :)) من تو را فرمانده این سپاه نمودم . و خود مشاهده نمودند كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم سپاه را با دست خود براى او برافراشت و فرمود: بنام خداوند، و در راه خداوند نبرد كن و با كسانى كه به خداوند كافر هستند جنگ كن . و فرمود: بامدادان حركت كن ، و بشتاب كه بر اخبار سبقت گیرى ، و از این قبیل دستورات صریح باز هم ، دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را اجرا ننموده ، به گونه اى كه پیامبر خشمگین مى شود، و در حال بیمارى كه از شدت درد، سر خود را با دستمال بسته ، باز هم تاءكید مى كند، اما بى نیتجه است .
(54)
و حتى در بعضى از روایات آمده است : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
(( لعن الله من تخلف عن جیش اسامة :)) خداى لعنت كند كسى را كه از شركت در سپاه اسامة سرباز زند.
(55)
ب - بعد از رحلت : 
پس از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم ، و جریانات سقیفه بنى ساعدة و استقرار ابى بكر در جایگاه خلافت از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، ابوبكر دستور داد، سپاه اسامة كه تا آن روز آن را به تاءخیر انداخته بودند به سوى نبرد با روم حركت كند.
ابن اثیر گوید:
چون سپاه اسامة به جایگاه خود در (جرف ) بازگشت ، و سپاه و افراد كاملا در سپاه حضور یافتند، اسامة عمر بن الخطاب را كه در سپاه اسامة حضور داشت به نزد ابى بكر فرستاد، و به او گفت تا به ابى بكر بگوید: چهره هاى سرشناس و نیرومند مردم با من هستند، و من بیم دارم كه مشركین خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را مورد تعرض قرار دهند، و كسانى از انصار كه در سپاه اسامة بودند، مخفیانه به عمر گفتند: ابوبكر خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اگر اصرار داشت سپاه حركت كند، از او بخواه كه مردى مسن تر از اسامة را براى فرماندهى سپاه تعیین كند.
عمر طبق دستور اسامة به نزد ابى بكر آمد و پیام اسامة را به او ابلاغ نمود. ابوبكر گفت : اگر سگان و گرگان ، مرا پاره پاره كنند، باید دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را آنچنانكه خواسته بود اجراء كنم .
(56) و دستورى را كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صادر نموده ، هرگز رد نخواهم نمود، گرچه در منطقه بجز من كسى برجاى نماند.
عمر گفت : انصار خواسته اند به جاى اسامة مرد مسن ترى را براى فرماندهى انتخاب نمائید؟ ابوبكر نشسته بود، برخاست و ریش عمر را گرفته به او گفت : مادرت به عزایت بنشیند اى فرزند خطّاب ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را به فرماندهى نصب نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل نمایم ؟
(57)
ابن سعد گوید: در مورد عزل اسامة با ابوبكر صحبت شد، موافقت نكرد، و او با اسامة در مورد عمر صحبت نمود كه به او اجازه دهد از حضور در سپاه معاف باشد و اسامة این درخواست را پذیرفت

دفاع از اعتراض  
شیخ الاسلام البشرى در مراجعه اى كه با مرحوم سید عبدالحسین در این رابطه داشته است ، گوید:
این كه فرماندهى اسامة را پیش از رحلت پیامبر اكرم مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، با توجه به آگاهى و مشاهده تصریحات فراوان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم چه باگفتار، و چه با عمل و رفتار خود، در مورد فرماندهى اسامة ، این انتقاد و سرزنش ، بدعتى نبوده ، و بلكه بر اساس طبیعت و سرشت انسانى صورت گرفته ، و كاملا امرى است طبیعى ، زیرا اسامة جوان بود، در حالى كه در سپاه مردان كهن ، و بزرگسالان حضور داشتند، اقتضاى نفوس انسانهاى كهنسال این است كه تحت امر جوانان نباشند و سرشت آنان از این كه تحت فرماندهى جوان قرار گیرند نفرت داشتند، و گرنه غرض خاصى از این اعتراض نداشتند.
و اما اینكه پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باز هم خواستار عزل اسامة از فرماندهى شدند، بعضى از علماء عذر آنان را چنین بیان كرده و گفته اند: فكر مى كردند، ابوبكر صدیق ، با آنان در رجحان عزل اسامة هم آهنگ باشد، زیرا خود چنین مى اندیشیدند.
و انصاف این است كه درخواست عزل اسامة بعد از خشم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هیچگونه توجیهى كه عقل آن را بپذیرد ندارد، بخصوص ‍ آنكه پیامبر در آن حال تب دار، كه بر اثر شدت سردرد سر خود را با دستمال بسته به منبر مى رود و آن خطبه را ایراد مى كند، كه از رویدادهاى مهم تاریخى به شمار مى رود، بنابراین عذر آنان را جز خداوند نمى داند.
(59)
این دفاعیه خود پاسخ همه سؤ الات است ، آیا واقعا سرشت هر پیرمرد مسلمان كه داراى ایمان كامل است ، از اطاعت خداوند و رسول خداوند نفرت دارد؟ و یا نفوس بعضى از پیرمردهاى مسلمان ، و یا حتى غیر از كهنسالان از مسلمانان ممكن است چنین سرشتى داشته باشد؟ و گرنه نه پیرمردهاى مؤ من كه داراى ایمان كامل باشند، از اطاعت خدا و رسول خدا در مورد فرماندهى و تحت امر جوان قرار گرفتن نفرت ندارند، در حالى كه دستور خداوند است :
(( ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا)) :
(60) هر دستورى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى دهد، آن را بپذیرید، و از هر چیزى كه شما را نهى نماید خویشتن دار باشید. این صفات مؤ منین است . و در آیه دیگر گوید: (( فلاوربك لایومنون حتى یحكومك فیما شجربینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما)) :(61)
8-2: درنگ در اجراى فرمان 
با توجه به تاءكیدات فراوانى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اعزام سپاه اسامة ، به روم داشت ، و ما تعدادى از روایات آن را در بخش تشكیل سپاه اسامة بیان داشتیم ، كه عین حال حركت سپاه را به تاءخیر انداختند، تا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نمود، و حتى بعد از رحلت نیز برخى تصمیم داشتند و اصرار نمودند، اصل فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را لغو نموده و اجراء نكنند، و اینك برخى از روایات دیگر را كه بیانگر تاءكید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در اجراى فرمان است ، بیان مى كنیم :
1- رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در بیمارى خود، اسامة را فرمانده سپاهى نمود كه بیشتر مهاجرین و انصار، از آن جمله ابوبكر و عمر و ابوعبیدة بن الجراح ، و عبدالرحمن بن عوف ، و طلحة و زبیر، در آن شركت داشتند و به او دستور داد به سوى مؤ تة جایى كه پدر اسامة كشته شد، برود، و اسامة در اجراى فرمان درنگ نمود، و همراهان او نیز با او درنگ نمودند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در بیمارى خود كه شدت پیدا مى كرد و و گاهى تخفیف پیدا مى كرد، در اجراى فرمان تاءكید مى نمود، حتى اسامة به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشت : پدر و مادرم فدایت باد، آیا اجازه مى دهید چند روزى درنگ نمایم تا این كه خداوند تو را شفا عنایت فرماید، فرمود: حركت كن و درنگ منما. عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اگر من حركت كنم ، و جناب تو در این حال باشند، قلبم جریحه دار خواهد بود؟ فرمود: حركت كن به سلامتى و پیروزى . عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دوست ندارم حال تو را از مسافرین جویا شوم ، فرمود: فرمان مرا اجرا كن . سپس آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بیهوش گردید، و اسامة مهیاى حركت شد، و چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بهوش آمد، از اسامة و سپاه سؤ ال نمود؟ به او گزارش دادند، خود را آماده حركت مى كنند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شروع به گفتن این جمله نمود: سپاه را بفرستید، خداوند لعنت كند، آنكه را در سپاه شركت ننماید، و این جمله را مكرر بر زبان جارى ساخت . پس اسامة خارج شد در حالى كه پرچم بر فراز سر او بر افراشته بود، و اصحاب در پیشاپیش او در حركت بودند، تا این كه در پایگاه (جرف ) فرود آمد، در حالى كه ابوبكر و عمر و بیشتر مهاجرین به همراه او بودند، و از انصار سید بن خضیر، و بشیر بن سعد، و دیگر چهره هاى سرشناس ، در این حال فرستاده ام ایمن آمد، و به اسامة گفت : به مدینه بیائید، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وفات یافت . اسامة بى درنگ برخاست در حالى كه پرچم را به همراه داشت ، و آن را در خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گذارد، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در همان ساعت وفات یافته بود.
گوید: بسیارى از راویان حدیث كه از آن جمله ابن ابى الحدید معتزلى است ، این حدیث را روایت كرده اند.
(62)
2 - چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن نماز كه در حال بیمارى به مسجد آمده فراغت جست ، و به منزل آمد، ابابكر و عمر را و گروهى را كه در مسجد حضور داشتند فرا خواند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از این جهت كه این گروه در سپاه اسامه شركت نجسته اند بسیار دلتنگ و خشمگین بود. به آنان فرمود: مگر من به شما دستور ندادم ، سپاه اسامة را اعزام داشته و در سپاه شركت نمائید؟ در پاسخ گفتند: چرا اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم . فرمود: چرا دستور مرا اجراء ننمودید؟
ابوبكر پاسخ داد: من آمدم تا دیدارى تازه كنم .
عمر نیز گفت : من نرفتم ، زیرا دوست نداشتم از مسافرین جویاى حال شما بشوم .
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سپاه اسامة را حركت دهید، حضرت سه بار این جمله را تكرار نمود، و آنگاه بر اثر رنج فراوان و آزارى كه بر اثر عدم اجراى فرمان متوجه حضرت شده بود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مدهوش گردید.
(63)
2- پس اسامة خارج شد، و پایگاه خود را در جرف قرار داد، و سپاهیان در آن جا حضور داشتند، بیمارى پیامبر اكرم شدت نمود، و سپاهیان حركت ننمودند، و به یكدیگر نگاه مى كردند، تا اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نمود.
(64)
3- حركت اسامة به خاطر بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم به تاءخیر افتاد، اسامة پایگاه خود را در (جرف ) برقرار نمود، بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، ولیكن تاءثیرى در برنامه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نداشت ، و او همچنان در فكر اجراى برنامه هاى خود برد.
4- اسامة گوید: چون بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، من و دیگر همراهان به نزد پیامبر آمدیم ، و پیامبر سخن نمى گفت ، او دست خود را به طرف آسمان دراز كرده و سپس دست خود را به روى من گذارد، من متوجه شدم او مرا دعا مى كند.
(65)
ابن ابى الحدید اضافه مى كند: این حركت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به بازگشت اسامة ، و اجراى فرمان در مورد سپاه اعزامى به شام بود.
(66)
5- اسامة و همراهانش در جرف رحل اقامت افكندند و مراقب بودند كه خداوند چه تصمیمى را در مورد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اجراء خواهد گذارد.
(67)
6- اسامة پایگاه خود را در جرف مستقر نمود، و سپاهیان در این انتظار بودند كه بالاخره خداوند در مورد پیامبرش ، چه فرمانى را اجراء كند.
(68)

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:20
اهل بیت
اعتراض به فرماندهى اسامة 1


الف : قبل از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم  
در این مورد چند نمونه از گفته هاى تاریخ ‌نویسان را ذكر مى كنیم .
1- به فرماندهى اسامة اعتراض كردند، و آن را مورد سرزنش قرار دادند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
شمایان امروز اگر این فرماندهى را سرزنش مى كنید، قبلا نیز فرماندهى پدرش را مورد ملامت قرار دادید، ولى بدانید و آگاه باشید:
(( (ایم الله ان كان لخلیقا بالاماره ))) : و او به خدا سوگند، هر آینه شایستگى امارت را دارد.
(48)
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بى جهت و در مواردى عادى سوگند یاد نمى كند، و لیكن مى بینیم در این مورد براى تاءكید در امر: 1- سوگند یاد مى كند. 2- با افزودن كلمه (ان ) كه براى تاءكید است ، استفاده مى كند. 3- اسمى بودن جمله خود نوعى تاءكید است .
4- استفاده از (لام ) (لخلیقا) تاكید چهارم است . یعنى او شایسته است و شایسته است . آن هم در آن حال بیمارى و سر درد شدید، در حالى كه از این اعتراض خشمگین است ، به این گونه شایستگى اسامه را براى فرماندهى تاءكید مى نماید.
2- طبرى :
پس منافقین در این امر خرده گرفته ، اعتراض نمودند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: (انه لخلیق لها): او شایسته امارت و فرماندهى است .
(49)
3- حبیب السیر نیز به همانگونه اعتراض ، و نیز پاسخ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را اظهار مى دارد.
(50)
4- ابن اثیر:
منافقین به این نوع فرماندهى اعتراض كردند............... و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
(( انه لخلیق للامارد، و كان ابوه لخلیق لها)) : او شایسته امارت است و پدرش نیز شایسته امارت بود.
(51)
5- روض الانف :
مردم به این نوع فرماندهى اعتراض كردند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حال بیمارى خود، و با وجود سردرد شدید كه بر اثر آن دستمالى به پیشانى خود بسته بود، در مسجد حاضر شد، و به این اعتراض پاسخ داد:........
(52)
6- ابن هشام :
مردم به این فرماندهى اعتراض كرده و گفتند: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یك جوان نورسیده را فرمانده ما نمود، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حال بیمارى ، به اعتراض پاسخ داد..........
(53)
ملاحظه مى شود كه چگونه به فرماندهى اسامة اعتراض مى كنند، در حالى كه خود شاهد بودند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صریحا به اسامة مى گوید:
(( فقد ولیتك هذا الجیش :)) من تو را فرمانده این سپاه نمودم . و خود مشاهده نمودند كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم سپاه را با دست خود براى او برافراشت و فرمود: بنام خداوند، و در راه خداوند نبرد كن و با كسانى كه به خداوند كافر هستند جنگ كن . و فرمود: بامدادان حركت كن ، و بشتاب كه بر اخبار سبقت گیرى ، و از این قبیل دستورات صریح باز هم ، دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را اجرا ننموده ، به گونه اى كه پیامبر خشمگین مى شود، و در حال بیمارى كه از شدت درد، سر خود را با دستمال بسته ، باز هم تاءكید مى كند، اما بى نیتجه است .
(54)
و حتى در بعضى از روایات آمده است : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
(( لعن الله من تخلف عن جیش اسامة :)) خداى لعنت كند كسى را كه از شركت در سپاه اسامة سرباز زند.
(55)
ب - بعد از رحلت : 
پس از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم ، و جریانات سقیفه بنى ساعدة و استقرار ابى بكر در جایگاه خلافت از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، ابوبكر دستور داد، سپاه اسامة كه تا آن روز آن را به تاءخیر انداخته بودند به سوى نبرد با روم حركت كند.
ابن اثیر گوید:
چون سپاه اسامة به جایگاه خود در (جرف ) بازگشت ، و سپاه و افراد كاملا در سپاه حضور یافتند، اسامة عمر بن الخطاب را كه در سپاه اسامة حضور داشت به نزد ابى بكر فرستاد، و به او گفت تا به ابى بكر بگوید: چهره هاى سرشناس و نیرومند مردم با من هستند، و من بیم دارم كه مشركین خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را مورد تعرض قرار دهند، و كسانى از انصار كه در سپاه اسامة بودند، مخفیانه به عمر گفتند: ابوبكر خلیفه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اگر اصرار داشت سپاه حركت كند، از او بخواه كه مردى مسن تر از اسامة را براى فرماندهى سپاه تعیین كند.
عمر طبق دستور اسامة به نزد ابى بكر آمد و پیام اسامة را به او ابلاغ نمود. ابوبكر گفت : اگر سگان و گرگان ، مرا پاره پاره كنند، باید دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را آنچنانكه خواسته بود اجراء كنم .
(56) و دستورى را كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صادر نموده ، هرگز رد نخواهم نمود، گرچه در منطقه بجز من كسى برجاى نماند.
عمر گفت : انصار خواسته اند به جاى اسامة مرد مسن ترى را براى فرماندهى انتخاب نمائید؟ ابوبكر نشسته بود، برخاست و ریش عمر را گرفته به او گفت : مادرت به عزایت بنشیند اى فرزند خطّاب ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را به فرماندهى نصب نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل نمایم ؟
(57)
ابن سعد گوید: در مورد عزل اسامة با ابوبكر صحبت شد، موافقت نكرد، و او با اسامة در مورد عمر صحبت نمود كه به او اجازه دهد از حضور در سپاه معاف باشد و اسامة این درخواست را پذیرفت

دفاع از اعتراض  
شیخ الاسلام البشرى در مراجعه اى كه با مرحوم سید عبدالحسین در این رابطه داشته است ، گوید:
این كه فرماندهى اسامة را پیش از رحلت پیامبر اكرم مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، با توجه به آگاهى و مشاهده تصریحات فراوان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم چه باگفتار، و چه با عمل و رفتار خود، در مورد فرماندهى اسامة ، این انتقاد و سرزنش ، بدعتى نبوده ، و بلكه بر اساس طبیعت و سرشت انسانى صورت گرفته ، و كاملا امرى است طبیعى ، زیرا اسامة جوان بود، در حالى كه در سپاه مردان كهن ، و بزرگسالان حضور داشتند، اقتضاى نفوس انسانهاى كهنسال این است كه تحت امر جوانان نباشند و سرشت آنان از این كه تحت فرماندهى جوان قرار گیرند نفرت داشتند، و گرنه غرض خاصى از این اعتراض نداشتند.
و اما اینكه پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باز هم خواستار عزل اسامة از فرماندهى شدند، بعضى از علماء عذر آنان را چنین بیان كرده و گفته اند: فكر مى كردند، ابوبكر صدیق ، با آنان در رجحان عزل اسامة هم آهنگ باشد، زیرا خود چنین مى اندیشیدند.
و انصاف این است كه درخواست عزل اسامة بعد از خشم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هیچگونه توجیهى كه عقل آن را بپذیرد ندارد، بخصوص ‍ آنكه پیامبر در آن حال تب دار، كه بر اثر شدت سردرد سر خود را با دستمال بسته به منبر مى رود و آن خطبه را ایراد مى كند، كه از رویدادهاى مهم تاریخى به شمار مى رود، بنابراین عذر آنان را جز خداوند نمى داند.
(59)
این دفاعیه خود پاسخ همه سؤ الات است ، آیا واقعا سرشت هر پیرمرد مسلمان كه داراى ایمان كامل است ، از اطاعت خداوند و رسول خداوند نفرت دارد؟ و یا نفوس بعضى از پیرمردهاى مسلمان ، و یا حتى غیر از كهنسالان از مسلمانان ممكن است چنین سرشتى داشته باشد؟ و گرنه نه پیرمردهاى مؤ من كه داراى ایمان كامل باشند، از اطاعت خدا و رسول خدا در مورد فرماندهى و تحت امر جوان قرار گرفتن نفرت ندارند، در حالى كه دستور خداوند است :
(( ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا)) :
(60) هر دستورى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى دهد، آن را بپذیرید، و از هر چیزى كه شما را نهى نماید خویشتن دار باشید. این صفات مؤ منین است . و در آیه دیگر گوید: (( فلاوربك لایومنون حتى یحكومك فیما شجربینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما)) :(61)
8-2: درنگ در اجراى فرمان 
با توجه به تاءكیدات فراوانى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اعزام سپاه اسامة ، به روم داشت ، و ما تعدادى از روایات آن را در بخش تشكیل سپاه اسامة بیان داشتیم ، كه عین حال حركت سپاه را به تاءخیر انداختند، تا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نمود، و حتى بعد از رحلت نیز برخى تصمیم داشتند و اصرار نمودند، اصل فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را لغو نموده و اجراء نكنند، و اینك برخى از روایات دیگر را كه بیانگر تاءكید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در اجراى فرمان است ، بیان مى كنیم :
1- رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در بیمارى خود، اسامة را فرمانده سپاهى نمود كه بیشتر مهاجرین و انصار، از آن جمله ابوبكر و عمر و ابوعبیدة بن الجراح ، و عبدالرحمن بن عوف ، و طلحة و زبیر، در آن شركت داشتند و به او دستور داد به سوى مؤ تة جایى كه پدر اسامة كشته شد، برود، و اسامة در اجراى فرمان درنگ نمود، و همراهان او نیز با او درنگ نمودند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در بیمارى خود كه شدت پیدا مى كرد و و گاهى تخفیف پیدا مى كرد، در اجراى فرمان تاءكید مى نمود، حتى اسامة به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشت : پدر و مادرم فدایت باد، آیا اجازه مى دهید چند روزى درنگ نمایم تا این كه خداوند تو را شفا عنایت فرماید، فرمود: حركت كن و درنگ منما. عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اگر من حركت كنم ، و جناب تو در این حال باشند، قلبم جریحه دار خواهد بود؟ فرمود: حركت كن به سلامتى و پیروزى . عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دوست ندارم حال تو را از مسافرین جویا شوم ، فرمود: فرمان مرا اجرا كن . سپس آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بیهوش گردید، و اسامة مهیاى حركت شد، و چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بهوش آمد، از اسامة و سپاه سؤ ال نمود؟ به او گزارش دادند، خود را آماده حركت مى كنند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شروع به گفتن این جمله نمود: سپاه را بفرستید، خداوند لعنت كند، آنكه را در سپاه شركت ننماید، و این جمله را مكرر بر زبان جارى ساخت . پس اسامة خارج شد در حالى كه پرچم بر فراز سر او بر افراشته بود، و اصحاب در پیشاپیش او در حركت بودند، تا این كه در پایگاه (جرف ) فرود آمد، در حالى كه ابوبكر و عمر و بیشتر مهاجرین به همراه او بودند، و از انصار سید بن خضیر، و بشیر بن سعد، و دیگر چهره هاى سرشناس ، در این حال فرستاده ام ایمن آمد، و به اسامة گفت : به مدینه بیائید، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وفات یافت . اسامة بى درنگ برخاست در حالى كه پرچم را به همراه داشت ، و آن را در خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گذارد، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در همان ساعت وفات یافته بود.
گوید: بسیارى از راویان حدیث كه از آن جمله ابن ابى الحدید معتزلى است ، این حدیث را روایت كرده اند.
(62)
2 - چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن نماز كه در حال بیمارى به مسجد آمده فراغت جست ، و به منزل آمد، ابابكر و عمر را و گروهى را كه در مسجد حضور داشتند فرا خواند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از این جهت كه این گروه در سپاه اسامه شركت نجسته اند بسیار دلتنگ و خشمگین بود. به آنان فرمود: مگر من به شما دستور ندادم ، سپاه اسامة را اعزام داشته و در سپاه شركت نمائید؟ در پاسخ گفتند: چرا اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم . فرمود: چرا دستور مرا اجراء ننمودید؟
ابوبكر پاسخ داد: من آمدم تا دیدارى تازه كنم .
عمر نیز گفت : من نرفتم ، زیرا دوست نداشتم از مسافرین جویاى حال شما بشوم .
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سپاه اسامة را حركت دهید، حضرت سه بار این جمله را تكرار نمود، و آنگاه بر اثر رنج فراوان و آزارى كه بر اثر عدم اجراى فرمان متوجه حضرت شده بود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مدهوش گردید.
(63)
2- پس اسامة خارج شد، و پایگاه خود را در جرف قرار داد، و سپاهیان در آن جا حضور داشتند، بیمارى پیامبر اكرم شدت نمود، و سپاهیان حركت ننمودند، و به یكدیگر نگاه مى كردند، تا اینكه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رحلت نمود.
(64)
3- حركت اسامة به خاطر بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم به تاءخیر افتاد، اسامة پایگاه خود را در (جرف ) برقرار نمود، بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، ولیكن تاءثیرى در برنامه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نداشت ، و او همچنان در فكر اجراى برنامه هاى خود برد.
4- اسامة گوید: چون بیمارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت ، من و دیگر همراهان به نزد پیامبر آمدیم ، و پیامبر سخن نمى گفت ، او دست خود را به طرف آسمان دراز كرده و سپس دست خود را به روى من گذارد، من متوجه شدم او مرا دعا مى كند.
(65)
ابن ابى الحدید اضافه مى كند: این حركت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به بازگشت اسامة ، و اجراى فرمان در مورد سپاه اعزامى به شام بود.
(66)
5- اسامة و همراهانش در جرف رحل اقامت افكندند و مراقب بودند كه خداوند چه تصمیمى را در مورد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اجراء خواهد گذارد.
(67)
6- اسامة پایگاه خود را در جرف مستقر نمود، و سپاهیان در این انتظار بودند كه بالاخره خداوند در مورد پیامبرش ، چه فرمانى را اجراء كند.
(68)

سیاهترین هفته تاریخ    على محدث (بندرریگى ).

سه شنبه 19/10/1391 - 23:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته