• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2948روز قبل
دانستنی های علمی
كتابى كه حوادث آینده در آن ثبت بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سلیم بن قیس گوید: وقتى امام حسین علیه السلام به شهادت رسید ابن عباس به شدت گریه كرد و سپس گفت : چه چیزها كه این امت بعد از پیامبرش دید!
خدایا من تو را شاهد مى گیرم كه من دوستدار على بن ابى طالب و فرزندانش هستم و از دشمنان او و دشمنان فرزندانش بیزارم و در مقابل دین آنان تسلیم هستم .
ابن عباس گفت : روزى در ذى قار خدمت امیر المومنین وارد شدم . حضرت كتابى را برایم بیرون آورد و فرمود: اى ابن عباس ، این كتابى است كه پیامبر علیه السلام بر من املا فرموده و دست خط خودم است .
عرض كردم : یا امیر المومنین ، آنرا برایم بخوان . حضرت آنرا خواند و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پیامبر تا زمان شهادت امام حسین اتفاق افتاده و اینكه چگونه كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد و چه كسى او را یارى مى كند و چه كسانى همراه او شهید مى شدند؟ سپس آن حضرت به شدت گریه كرد و مرا به گریه درآورد.
از جمله آنچه برایم خواند این بود كه با خود آن حضرت چه مى كنند، و چگونه حضرت زهرا علیها السلام شهید مى شود، و چگونه پسرش امام حسن علیه السلام به شهادت مى رسد و چگونه این امت به او مكر و حیله مى كنند.
وقتى كیفیت قتل امام حسین علیه السلام را خواند بسیار گریست : و سپس ‍ آن كتاب را بست ، و بقیه آنچه تا روز قیامت واقع مى شود باقى ماند.
در آن كتاب از جمله آنچه حضرت برایم خواند - جریان ابوبكر و عمر و عثمان و اینكه هر یك از آنان چقدر حكومت مى كنند و اینكه با على علیه السلام چگونه بیعت مى شود، و واقعه جمل و شورش عایشه و طلحه و زبیر، و واقعه صفین و كسانى كه در آن كشته مى شوند، و واقعه نهروان و جریان حكمین ، و حكومت معاویه و كسانى از شیعه كه به دست معاویه كشته مى شوند، و برنامه اى كه مردم نسبت به امام حسین علیه السلام انجام مى دهند، و جریان یزید تا آنجا كه منتهى به قتل امام حسین علیه السلام شد.
من همه اینها را از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم ، و همانطور كه حضرت خوانده بود بدون كم و زیاد واقع شد. من خط آن حضرت را مى شناختم و در آن كتاب دیدم كه تغییر نكرده و زرد نشده بود.
وقتى حضرت آن كتاب را بست عرض كردم : یا امیرالمؤمنین ، اى كاش ‍ بقیه كتاب را هم برایم مى خواندى و فرمود: نه ، ولى برایت نقل مى كنم .
مانع من این است كه آنچه ما از خاندان و فرزندان تو خواهیم دید در آن آمده است و مسئله فجیعى است كه ما را مى كشند و با ما عداوت مى ورزند و حكومتى بد و قدرتى شوم دارند.
دوست ندارم آنها را بشنوى و غمناك شوى و تو را ناراحت كند، ولى براى تو نقل مى كنم .
پیامبر صلى الله علیه و آله هنگام رحلتش دست مرا گرفت و برایم هزار باب از علم گشود كه از هر بابى هزار باب باز مى شد. در این حال ابوبكر و عمر به من نگاه مى كردند و آن حضرت به این مطلب اشاره مى فرمود.
وقتى بیرون آمدم آن دو به من گفتند: پیامبر به تو چه گفت ؟ من هم سخن آن حضرت را براى آنان نقل كردم . آنان دست خود را تكان دادند و سخن مرا تكرار كردند. سپس پشت كردند در حالى كه سخن مرا تكرار مى كردند و با دوستان خود اشاره مى نمودند.
اى ابن عباس ، (فرزندم ) حسن از كوفه همراه فلان تعداد جمعیت به استثناى یك نفر نزد تو مى آید. اى ابن عباس وقتى حكومت بنى امیه از بین برود اولین گروه از بنى هاشم كه به حكومت مى رسند فرزندان تو هستند، و كارهایى مى كنند.
ابن عباس گفت : بودن نسخه آن كتاب نزد من محبوب تر بود از آنچه آفتاب بر آن تابیده .(128)

پنج شنبه 5/6/1388 - 16:53
دانستنی های علمی
خبر دادن حضرت به كشته شدن زرعة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یكى از خوارج مردى بنام زرعة بن برج ، به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت :
آگاه باش ، بخدا سوگند اگر از آن داورى كه تعیین نمودى و در دین خدا مردم را داور كردى برنگردى و توبه نكنى (با اینكه حضرت همواره دستور ادامه جنگ را مى داد و این خوارج بودند كه حضرت را مجبور به توقیف جنگ كردند) هر آینه ترا مى كشم و به این كار رضاى خداوند را طلب مى كنم !
حضرت فرموده زشتت باد، چقدر بدبختى ، گویا ترا مى بینم كه كشته شده اى و باد بر پیكر تو مى وزد.
و همینطور شد كه حضرت فرموده بود(127) و آن ملعون به درك واصل شد.

پنج شنبه 5/6/1388 - 16:53
دانستنی های علمی
آنها به زودى برمى گردند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
احمد بن حنبل از شخصى بنام ابوالوضى غیاثا نقل مى كند كه گفت : ما با گروهى با امیرالمؤمنین به طرف كوفه مى رفتیم كه بعد از دو یا سه شب طى مسافت به حروراء رسیدیم ، در این منطقه جمع بسیارى از ما جدا شدند و بیرون رفتند. وقتى این خبر را به حضرت على علیه السلام دادیم فرمود:
كار این گروه شما را نترساند و واهمه نكنید كه به زودى برمى گردند و همینطور نیز شد(126) (و آنها برگشتند
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:52
دانستنی های علمی
پیشگوئى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در مورد خوارج نهروان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از ابو سعید خدرى روایت است كه گفت : روزى وقتى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله مالى را میان ما تقسیم كرد ذوالخویصرة (حرقوص بن زهیر یا ذوالثدیة ) كه مردى از بنى تمیم بود آمد و گفت : یا رسول الله با عدالت تقسیم كن ، حضرت فرمود: واى بر تو من اگر عادل نباشم ، پس عادل كیست ؟ اگر من عادل باشم تو زیان كرده اى .
عمر گفت اجازه بده گردنش را بزنم ؟ حضرت فرمود: رهایش كن ، او یارانى دارد كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها ناچیز مى شمارید، قرآن مى خوانند ولى هنوز از گلوى آنها برنیامده مانند تیرى كه از كمان بگذرد از دین خارج مى شوند، تیر و شمشیرشان آلوده به خون كسى است كه یكى از بازوانش مانند پستان زن مى باشد. اینان وقتى مسلمانان دچار تفرقه مى شوند سر به شورش برمى دارند.
ابو سعید راوى خبر گوید: شاهد باش كه من این را از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم و گواهى مى دهم كه على ابن ابیطالب با آنها مى جنگد و من نیز با او خواهم بود. سپس آن مرد را آوردند و من نگاه كردم دیدم همانطور است كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرموده است .(125
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:52
دانستنی های علمی
فرمان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله به قتل ذى الثدیه و نافرمانى شیخین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
انس بن مالك گوید: مردى در عصر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله بود كه در عبادت ما را به شگفتى واداشته بود، ما نام او را نزد پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله بردیم ، حضرت او را نشناخت ، اوصافش را نقل كردیم باز هم او را نشناخت ، در همان موقع كه درباره او سخن مى گفتیم او سر رسید، گفتیم ، یا رسول اللّه همین مرد است ! پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود:
شما از مردى به من خبر مى دهید كه نشانه اى از شیطان در صورت دارد! ذوالثدیه (كه نامش حرقوص بود) نزدیك پیامبر صلى الله علیه و آله آمد ولى سلام نكرد!
حضرت فرمود: تو را بخدا قسم آیا هم اكنون كه مقابل ما ایستادى در دل نگفتى كسى در میان این عده از من بهتر نیست ؟ ذوالثدیه گفت : بخدا قسم هیمنطور است . سپس وارد مسجد شد و به نماز ایستاد.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود: چه كسى این مرد را مى كشد، ابوبكر گفت : من ، آنگاه بطرف او رفت ، وقتى دید مشغول نماز است با خود گفت : سبحان اللّه ، كسى را بكشم كه نماز مى خواند؟! با اینكه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله از كشتن نمازگزاران نهى كرده است ؟
وقتى نزد پیامبر آمد حضرت فرمود: او را نكشتى ؟ ابوبكر گفت : دوست ندارم او را كه مشغول نماز است بكشم ، شما هم كه از قتل نمازگزاران منع كرده اید.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله دوباره از خاضرین پرسید: چه كسى این مرد را به قتل مى رساند؟ عمر گفت : من اینكار را مى كنم ، او نیز به سراغ ذوالثدیه رفت ، دید سر به سجده نهاده است او هم با خود گفت : ابوبكر از من بهتر مى دانست و برگشت !
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود: چه كردى ؟ عمر گفت : دیدم صورت به خاك گذارده نخواستم او را بكشم ، باز پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چه كسى این مرد را مى كشد؟
حضرت على علیه السلام گفت : من ، پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود: آرى تو او را مى كشى اگر او را ببینى ! على علیه السلام وقتى به سراغ او رفت او را نیافت و رفته بود،
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود: اگر این مرد كشته مى شد دو نفر از امت من با هم اختلاف نمى كردند. طبق بیان علامه فقید شرف الدین كه رضوان خدا بر او باد، این جریان بار دیگرى نیز تكرار گردید است .(124)
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:51
دانستنی های علمی
قتلگاه آنها آنطرف است ، هرگز از نهر عبور نكرده اند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
جند بن عبداللّه ازدى گوید: در جنگ جمل و صفین با حضرت على علیه السلام بودم و هیچگونه تردیدى در نبرد با كسانى كه با او مى جنگیدند نداشتم ، تا اینكه در نهروان حاضر شدم ، در دلم شك و تردیدى نسبت به جنگ با آنها پیدا شد با خود گفتم : اینها قاریان و نیكان ما هستند آیا آنها را بكشم ؟ كارى بس بزرگ است !
تا اینكه صبحگاهى بود، ظرف آبى با خود داشتم از سپاهیان كناره گرفتم ، نیزه ام را به زمین زدم و سپر خود را روى آن نهادم و زیر سایه آن از حرارت خورشید پناه گرفتم .
در این میان ناگاه امیر المؤمنین علیه السلام نزد من آمد و فرمود: برادر اَزدى آیا آبى براى طهارت دارى ؟ عرض كردم : آرى و آن ظرف آب را به حضرت دادم ، حضرت آنقدر از من دور شد كه او را ندیدم ، سپس بعد از تطهیر آمد و زیر سایه سپر نشست .
در این هنگام اسب سوارى آمد و دنبال حضرت مى گشت ، به حضرت گفتم : این اسب سوار با شما كار دارد، حضرت فرمود: او را راهنمائى كن ، او را به طرف حضرت راهنمائى كردم ، مرد سوار نزد حضرت آمد و گفت :
اى امیر المؤمنین خوارج از نهر گذشتند (و به طرف ما آمدند) حضرت فرمود: نه آنها عبور نكرده اند، آن مرد گفت : بخدا كه عبور كرده اند، حضرت فرمود: حرف همان است كه گفتم ، تا اینكه مرد دیگرى آمد و گفت : یا امیر المؤمنین خوارج از نهر عبور كردند، حضرت فرمود: نه عبور نكرده اند، آن مرد گفت : بخدا سوگند كه من نزد شما نیامدم مگر اینكه دیدم پرچمهاى ایشان و بار و بنه آنها در این طرف نهر است !
حضرت فرمود: بخدا سوگند چنین نكرده اند و قتلگاه آنها در آن طرف است ، سپس حضرت برخاست و من هم با او برخاستم و با خود گفتم :
الحمدللّه كه خداوند مرا نسبت به این مرد (على علیه السلام ) بینا كرد. او یكى از دو مرد است ، یا مردى است بسیار دروغگو و جسور و یا مردى است كه از جانب خدا دلیل دارد و پیامبر با او قرار و تعهد دارد.
خدایا من با تو پیمان مى بندم ، پیمانى كه روز قیامت مسئول آن خواهم بود، به اینكه اگر دیدم آن گروه از نهر عبور كرده اند من اولین كسى باشم كه با او مى جنگد و نیزه در چشم او فرو مى برد!
و اگر آن گروه از نهر عبور نكرده باشند، همراه او به جنگ و نبرد ادامه خواهم داد. با این تصمیم به صفوف سپاه ملحق شدیم كه دیدیم پرچمها و بار و بنه خوارج بر سر جاى خود است و عبور نكرده اند.
در این هنگام حضرت على علیه السلام به پشت من زد و فرمود: اى برادر اَزد آیا حقیقت برایت روشن شد؟ عرض كردم : آرى اى امیر المؤمنین ، فرمود: پس به دشمنت بپرداز یعنى طبق تعهدى كه كردى مشغول جهاد شو.
او گوید: یكنفر را كشتم ، با یك نفر دیگر گلاویز شدم ، هر دو بر زمین افتادیم در اثر شدت جراحات ، یاران من ، مرا به عقب آوردند وقتى به هوش آمدم دیدم كار تمام شده است و دشمن شكست خورده است .
شیخ مفید (ره ) مى فرماید: این حدیث میان اهل حدیث مشهور است و وقتى جندب این جریان را نقل كرد هیچكس منكر آن نشد
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:51
دانستنی های علمی

اخبار حضرت به عاقبت خوارج

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بعد از شكست خوارج در نهروان وقتى به حضرت خبر دادند كه تمامى آنها كشته شده اند فرمود: به خدا قسم كه چنین نیست ، ایشان نطفه هائى هستند در پشت مردها و زنها، هر زمان از آنها شاخى پدید آید شكسته شود تا اینكه در آخر به دزدها و راهزنان تبدیل شوند.(122) (نه نفر از آنها گریختند و هر كدام مذهبى اختیار كرده و در راهها به دزدى و راهزنى مى پرداختند.)
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:50
دانستنی های علمی

آگاهى حضرت به پرچمدار دشمن در میان كشته گان و صفات او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در كتابهاى شیعه و اهل سنت آمده است كه چون حضرت امیر علیه السلام از نبرد با اهل نهروان فراغت یافت به اصحاب خود فرمود:
در میان كشته ها جستجو كنید مردى را كه یك دستش قطع شده و بر طرف دیگر بدنش كه سالم است برآمدگى مى باشد همانند پستان زنان ، اگر كشیده شود امتداد مى یابد و چون رها شود جمع مى شود، بر روى آنها موى هاى قرمز و سفید است و این مرد، پرچمدار آنهاست ، و در قیامت نیز آنها را به جهنم خواهد كشاند و بد جایگاهیست جهنم .
اصحاب حضرت به دنبال این سخنان به جستجو پرداختند، اما هر چه تلاش كردند كسى را با این اوصاف نیافتند، به نزد حضرت آمده و گفتند: ما چنین شخصى را نیافتیم ، حضرت فرمود: سوگند به آنكه دانه را شكافت و مخلوقات را آفرید و این كعبه را نصف نمود، نه من دروغ گفته ام و نه آنكه به من خبر داده دروغ گفته ، و من از طرف خدایم بر یقین هستم . آنگاه در حالیكه عرق از پیشانى مباركش مى چكید برخاست و به طرف گودالى كه نزدیك به سى نفر از كشته ها در آن افتاده بودند آمد، دستور داد تا یك یك آن ها را بلند كردند، در زیر همه آنها همان شخصى بود كه حضرت معرفى نموده بود.
حضرت پاى خود را بر آن عضو او كه شبیه پستان بود نهاد و بر زمین فشار داد، آنگاه دست و آن عضو را كشید بطوریكه به اندازه هم شد.
آنگاه به مردى كه در مورد حضرتش تردید كرده بود و گویا همان جندب بوده است فرمود: این نیز علامتى است (119).
در روایت است كه حضرت على علیه السلام قبل از جنگ با خوارج فرمود: امروز چهار هزار از خوارج كشته مى شوند كه یكى از آنها ذوالثدیه است ، وقتى جنگ پایان یافت و خوارج سركوب شدند حضرت به دنبال ذوالثدیة مى گشت ، تلاشهاى اولیه حضرت (و اصحاب ایشان ) به نتیجه نرسید، حضرت به یكنفر فرمود تا چهار هزار نى تهیه كند سپس فرمود: بر سر هر جنازه اى از كشته هاى دشمن یكى قرار دهد.
آن مرد گوید: من در مقابل حضرت بودم و حضرت سواره (بر استر پیامبر صلى الله علیه و آله ) پشت من حركت مى كرد و دیگران دنبال حضرت مى آمدند، بر سر هر جنازه اى یك نى قرار دادم تا اینكه یك نى باقى ماند یعنى از چهار هزار نفر یكى كم بود، به صورت حضرت نگاه كردم دیدم صورت مباركش در هم كشیده و رنگش تغییر یافته است و مى فرماید:
بخدا قسم كه من دروغ نگفتم و به من خبر دروغ داده نشده است ، كه ناگاه مكانى (مردابى ) كه آب از آن چكه مى كرد رسیدیم حضرت فرمود: اینجا را وارسى كن ، آنجا را مى گشتم كه ناگاه جسد كشته اى را دیدم ، دستم به پاى او خورد گفتم : این پاى انسانى است .
حضرت به عجله از استر پیاده شد و پاى دیگر او را گرفت و آن را از زیر آب بیرون كشیده روى خاك آوردیم ، معلوم شد كه همان ذوالثدیه است كه دست ناقص دارد.
حضرت على علیه السلام با صداى بلند تكبیر گفت ، مردم نیز همگى تكبیر گفتند.(120)
در برخى روایات آمده است حضرت مكرر مى فرمود: صدق اللّه و بلّغ رسوله ، درست فرمود خداوند و پیامبرش ابلاغ نمود، حضرت با یارانش ‍ بعد از عصر تا غروب یا نزدیك غروب این سخن را تكرار كردند.(121)
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:50
دانستنی های علمی

خلاصه جنگ نهروان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
چهار هزار نفر از خوارج با شخصى بنام عبدالله بن وهب بیعت كردند، به مدائن آمده و عبدالله بن حباب فرماندار حضرت بر مدائن را سر بریدند، شكم زن باردار او را دریدند، زنهاى دیگرى را نیز كشتند، حضرت على علیه السلام در سال 38 هجرى با چهل و هشت هزار نفر عازم جنگ با معاویه بود كه بنابر اصرار اصحاب ، به دفع خوارج نهروان پرداخت .
ابتدا نماینده اى بنام حارث بن مره فرستاد و آنها را به بازگشت دعوت كرد، او را كشتند و پیغام دادند به حضرت كه اگر از آن داورى (حكمین ) توبه كنى و اقرار كنى كه كافر شده بودى ! با تو بیعت مى كنیم و گرنه ما را رها كن براى خود رهبرى انتخاب كنیم ما از تو بیزاریم !
حضرت به آنها پیغام داد: قاتلان برادران مرا تحویل دهید من شما را تا بعد از جنگ با اهل مغرب (شام ) رها مى كنم ، شاید خدا دلهاى شما را(به حق ) برگرداند.
آن كوردلان گفتند: همه ما قاتلان یاران توئیم و همه ما خون آنها را حلال مى شماریم .
دو گروه در رمیله ، آن طرف نهر طبرستان طبق پیشگوئى حضرت ، در مقابل هم صف كشیدند، حضرت هر قدر آنها را به توبه دعوت كرد نپذیرفتند و اصحاب حضرت را تیرباران كردند، یاران حضرت گفتند: ما را تیرباران كردند حضرت فرمود: دست نگه دارید، چندین بار آنها را به رها كردن (جنگ ) دعوت كرد، تا اینكه یكى از سربازان حضرت شهید شد و پیكر غرق در خون او را نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: الله اكبر، الان جنگ با ایشان بر من حلال شد، حمله كنید(117) و تمامى آنها به جز ده نفر یا نه نفر طبق پیشگوئى حضرت نابود شدند.
آنگاه حضرت سوار بر مركب شد و در میان كشته ها مى گشت و فرمود: آنكه شما را فریب داد، شما را به هلاكت انداخت ، گفتند، چه كسى اینها را فریب داد؟ فرمود: شیطان و جانهاى خبیث .
یاران حضرت گفتند: خداوند ریشه آنها را تا ابد قطع كرد، حضرت فرمود: سوگند به آنكه جانم به دست اوست چنین نیست ، اینها در صلب مردان و رحم زنها هستند و پى در پى شورش مى كنند، تا اینكه شورشگرى از آنها با مردى بنام اشمط میان دجله و فرات خروج مى كند و مردى از ما اهل بیت به سركوبى آنها اقدام مى كند و بعد از آن تا قیامت دیگر شورشى نخواهد بود.(118)
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:49
دانستنی های علمی

پیشگوئى حضرت در مورد موقعیت لشكر خوارج

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مردى بنام جندب گوید: در جریان نهروان ، تردیدى در دلم (نسبت به حقانیت حضرت على علیه السلام ) پیدا شد، زیرا اهل نهروان را دیدم كه برنسها (لباسهاى بلند مثل بارانى ) پوشید و پرچمهاى آنها قرآن است ، از جنگ كناره گیرى كردم و آنقدر ناراحت شدم كه نزدیك بود به آنها بپیوندم . در همین حالت تفكر و تردد بودم كه ناگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نزدیك من آمد. در این میان سوارى به عجله به نزد حضرت آمد و گفت : یا امیرالمؤمنین چه نشسته اى ؟ خوارج از نهر عبور كردند. فرمود: تو دیدى كه آنها عبور كردند؟ عرض كرد: آرى . به خدا قسم اینها عبور نكرده اند و هرگز عبور نمى كنند.(114)
جندب گوید: در دلم گفتم : الله اكبر، شهادت هر كسى بر علیه خودش ‍ كافیست ، اگر اینها عبور كرده باشند، دروغ بودن كلام حضرت و باطل بودن او روشن مى گردد، كه در این صورت بر علیه او خواهم جنگید، نبردى سخت با تمام قوا، و اگر عبور نكرده باشند، صدق و حقانیت او بر من روشن مى گردد و با دشمنان او خواهم جنگید، نبردى كه خداوند بداند براى او غضب كرده ام . طولى نكشید كه سوار دیگرى به عجله آمد و در حالیكه با تازیانه اش اشاره مى كرد گفت : یا امیرالمؤ منین من نزد شما نیامدم مگر اینكه تمامى آن گروه از پل عبور كردند، و این پیشانى اسبهاى ایشان است كه جلو مى آید.
حضرت على علیه السلام فرمود: خداوند و پیامبر او راست گفتند و تو دروغ مى گوئى ، آنها عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد.
سپس حضرت آماده باش داد در میان لشكر، سپاه به سوى خوارج حركت كرد، من نیز در حالیكه دست بر قبضه شمشیر داشتم از شدت خشم با خود گفتم : اگر یك نفر سواره از خوارج را ببینم كه عبور كرده باشد، با شمشیر بر سر على علیه السلام خواهم كوبید! همینكه نزدیك آمدیم ، دیدم حتى یك نفر از آنها از پل عبور نكرده اند و همه آنها آن طرف نهر هستند.
حضرت على علیه السلام (كه با علوم الهى به درون من آگاه شده بود) به طرف من متوجه شد و در حالیكه دست مباركش را بر سینه من نهاده بود فرمود:
اى جندب آیا شك كردى ؟ چگونه دیدى كلام مرا، عرض كردم : اى امیرالمؤمنین به خدا پناه مى برم از شك و تردید، به خدا پناه مى برم از خشم پیامبر او و خشم امیرالمؤمنین ، حضرت فرمود: اى جندب دانش ‍ من نیست مگر به علم خدا و علم رسول او، جندب نیز بعد از این با كمال جدیت در این جنگ ، جهاد كرد.(115)
این جریان را طبرانى در كتاب اوسط از جندب بن زهیر كه از فرمانده هان لشكر حضرت على علیه السلام در جنگ نهروان بود چنین آورده است :
جندب گوید: وقتى خوارج از سپاه على علیه السلام كنار گرفتند و بر آن حضرت شورش كردند، همراه امام علیه السلام به جنگ ایشان رفتیم ، وقتى به لشكرگاه آنها رسیدیم طنین قرائت قرآن آنها را مانند صداى زنبوران شنیدیم ، وقتى به آنها نزدیك شدیم ، افرادى وارسته در میان آنها دیدیم ، من از تماشاى آنان ناراحت شدم ، از آنها كناره گرفتم و پیاده شده در حالیكه افسار اسبم را گرفته و تكیه بر نیزه ام داده بودم گفتم :
پروردگارا اگر جنگ با اینان خدمتى به دین تواست مرا به آن هدایت نما و چنانچه گناه است مرا از آن بر حذر بدار.
در همان حال امیرالمؤمنین علیه السلام سر رسید، همینكه به من نزدیك شد فرمود: اى جندب از خشم الهى پرهیز كن ، سپس حضرت پیاده شد و به نماز ایستاد، در این هنگام مردى آمد و گفت : یا امیرالمؤمنین با خوارج كار دارید؟ فرمود: چطور؟ گفت : آنها از نهر گذشتند. حضرت فرمود: نه از نهر نگذشته اند، آن مرد گفت : سبحان الله ! به دنبال آن مرد دیگرى آمد و گفت : خوارج از نهر عبور كردند، حضرت فرمود: نه ، از نهر نگذشته اند. مرد گفت : سبحان الله ! نفر سومى آمد و گفت : آنها از نهر عبور كرده اند. فرمود: آنها از نهر نگذشتند و نمى گذرند و چنانچه خدا و پیامبر فرموده اند در آن سوى نهر كشته خواهند شد.
سپس حضرت سوار شد و به من فرمود: اى جندب من مردى را به سوى آنها مى فرستم كه ایشان را به كتاب خدا و سنت پیامبرشان دعوت كند ولى آنها به او اعتنا نمى نمایند و او را تیرباران مى كنند.
اى جندب ده نفر از ما كشته نمى شوند و از آنها ده نفر جان سالم به سلامت نمى برند سپس فرمود: چه كسى این قرآن را مى گیرد و میرود كه این عده را به كتاب خدا و سنت پیامبر دعوت كند و در این راه كشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت نماید؟ جوانى از قبیله بنى عامر داوطلب شد، قرآن را گرفت و به طرف آنها رفت ، همینكه به آنها نزدیك شد، بارانى از تیر بر او بارید و شهید شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان حمله را صادر كرد، جندب گوید: من با این دستهاى خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آنها را كشتم ، و همانطور كه حضرت فرموده بود، ده نفر از ما كشته نشدند و از آنها نیز بیش از ده نفر نجات نیافتند.(116)

پنج شنبه 5/6/1388 - 16:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته