• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2948روز قبل
دانستنی های علمی
داستان شهادت حجر و یاران او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حجر بن عدى ، از بزرگان و خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام است كه به زهد و كثرت عبادت و نماز معروف بود، گویند در یك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند.
او در كودكى پیامبراكرم صلى اللّه علیه و آله وسلم را درك كرده بود و با این حال از بزرگان صحابه شد، او كه از ناسزاگوئى حاكم كوفه بنام مغیرة بن شعبه كه به حضرت على علیه السّلام و شیعیان او ناسزاگوئى مى كرد، به شدت به تنگ آمده بود، شروع نمود به اعتراض كردن ، تا اینكه مغیره مرد و پس از او جنایتكار خونریز و حرامزاده اى بنام زیاد والى كوفه شد، شیعیان اطراف حجر را گرفتند و كم كم جمعیتشان زیاد شد تا اینكه در یك اعتراض علنى نماینده حاكم را بر روى منبر سنگباران كردند، حاكم به تعقیب حجر پرداخت ، تا اینكه دوازده نفر را با او دستگیر كردند، و قرار شد آنها را به نزد معاویه در شام بفرستند تا او قضاوت كند و همراه آنها نامه اى نوشت و در آن حجر و اصحاب او را به جنگجوئى و آشوبگرى و تهیه لشكر و تفرقه افكنى و لعنت بر خلیفه و بركنارى معاویه و كفر، متهم نمود و دستور داد تا بزرگان شهر بر آن گواهى دهند و حتى نام برخى را به دروغ پاى نامه نوشت .
این عده را كه تعداد آنها به چهارده نفر رسیده بود به طرف شام حركت دادند تا اینكه به منطقه اى بنام مرج عذراء در چند مایلى دمشق رسیدند، در اینجا معاویه نمایندگان كوفه را كه پیام رسان زیاد بودند به حضور پذیرفت ، معاویه دو نفر را كه یكى از آنها یك چشم بود به نزد حجر در یك تفاءل گفت : نصف ما كشته مى شود و نصف دیگر نجات مى یابد.
شش نفر از آن گروه با شفاعت بزرگان شام نجات یافتند آنگاه به افراد باقیمانده گفتند: ما دستور داریم بیزارى از على و لعن بر او را بر شما عرضه كنیم ، اگر انجام دادید شما را رها خواهیم كرد وگرنه خواهیم كشت ، معاویه خون شما را به خاطر گواهى همشهریان شما حلال مى داند ولى شما را با این شرط عفو مى كند، از على بیزارى بجوئید تا آزاد شوید.
آنها یكصدا گفتند: ما چنین نخواهیم كرد، آن شب را به آنها مهلت دادند، كفنهاى آنها را آماده كردند آنها تمامى شب را به نماز پرداختند.
صبحگاه یاران معاویه گفتند: اى گروه ما دیشب دیدیم شما نماز طولانى و زیبا دعا مى كردید، به ما بگوئید نظر شما در مورد عثمان چیست ؟ جواب دادند: او اولین كسى است كه در حكومت ستم كرد و به غیر حق عمل كرد.
اهل شام گفتند: معاویه شما را بهتر مى شناخت سپس دوباره پیشنهاد كردند كه از على علیه السّلام بیزارى بجویند، آنها گفتند: هرگز، بلكه ما ولایت او را مى پذیریم . آنگاه هر كدام از آن جماعت یكنفر از اصحاب حجر را گرفته مى برد تا بكشد، حجر گفت : بگذارید دو ركعت نماز بخوانم ، كه من هرگز وضوء بدون نماز نگرفته ام . پس از نماز گفت : بخدا كه نمازى كوتاهتر از این نخوانده بودم و اگر نه این بود كه اینان برداشت كنند كه از روى بى تابى است دوست داشتم زیاد نماز بخوانم ، یكى از آنها با شمشیر برهنه بطرف حجر آمد، حجر لرزید، آن مرد گفت : تو كه پنداشتى از مرگ واهمه ندارى (چرا ترسیدى ؟)، اكنون اگر بیزارى بجوئى تو را رها مى كنیم ! حجر گفت : چرا هراسناك نشوم وقتى قبرى آماده و كفنى باز و شمشیرى برهنه مى بینم ، ولى بخدا سوگند اگر هراس ‍ كردم ، اما چیزى كه خداى را به خشم آورد نخواهم گفت ، سپس او را شهید كردند. رضوان خدا بر او باد.
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:38
دانستنی های علمی
پیشگوئى حضرت در مورد شهادت حجر بن عدى و یاران او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حجر بن عدى بعد از ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیه السّلام توسط ابن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - به عیادت حضرت آمد و با گفتن اشعار فصیح و زیبائى حضرت را تمجید و تاءسف خود را ابراز نمود كه اول آن اشعار این بود:
فیا اسفى على المولى التقى ابوالاطهار حیدرة الزكى
((اى افسوس بر مولاى با تقوا، پدر پاكان ، حیدر پاك .))
وقتى نگاه امیرالمؤمنین علیه السّلام به او افتاد و اشعار او را شنید به او فرمود: چگونه اى وقتى تو را براى بیزارى از من دعوت كنند، چه خواهى گفت ؟
حجر گفت : اى امیر مؤمنان بخدا سوگند اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه كنند و براى سوزاندنم آتش برافروزند و مرا در آن اندازند، اینها را بر بیزارى جستن تو ترجیح خواهم داد!
حضرت فرمود: به هر خبرى موفق باشى اى حجر، خدا به تو از جانب خاندان پیامبرت خیر دهد(168) و در یك پیشگوئى دیگر امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:
اى اهل عراق به زودى از شما هفت نفر در سرزمین عذراء كشته مى شوند، مثل آنها همانند اصحاب اخدود است (كه داستان آنها در قرآن آمده است و به جرم قبول مذهب حق در گودالهاى آتش سوزانده شدند).
و سرانجام حجر و و اصحاب او به دست عمال معاویه در عذراء به شهادت رسیدند.(16
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:37
دانستنی های علمی
روایتى از میثم در مورد غربت حضرت على علیه السّلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
میثم تمار گوید: شبى از شبها مولاى من امیرالمؤمنین علیه السّلام با من به بیرون از كوفه آمد و در مسجدى كه آنجا بود چهار ركعت نماز گزارد بعد از سلام نماز و گفتن تسبیح عرضه داشت :
خدایا چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرمانى ترا كرده ام ، و چگونه تو را نخوانم بعد از آنكه ترا شناخته و محبت تو در دلم جاى گرفته است ، دستى را بطرف تو دراز كردم كه از گناه پر است و چشمى كه امیدوار (به بخشش و كرم ) توست - سپس دعائى طولانى كرد و صدا را آهسته نمود و سر بر خاك نهاده سجده كرد و یكصد مرتبه گفت : العفو العفو، آنگاه برخاست و بیرون رفت ، من به دنبال حضرت به صحرا رفتم ، حضرت خطى برایم كشید و فرمود:
مبادا از این خط بگذرى ! آنگاه خودش تنها رفت ، شب تاریكى بود با خودم گفتم :
تو مولاى خود را رها كردى با آنكه او دشمنان بسیار دارد، در پیشگاه الهى و نزد پیامبر او چه عذرى خواهى داشت ، بخدا كه دنبالش خواهم رفت و مراقب او خواهم بود گرچه از فرمان او سرپیچى كنم . به همین جهت دنبال حضرت حركت كردم ، مقدارى كه آمدم دیدم حضرت سر را تا نصف بدن درون چاهى فرو برده و با چاه سخن مى گوید و چاه نیز با حضرت سخن مى گوید، كه ناگاه حضرت متوجه من شده فرمود: كیستى ؟ گفتم : میثم .
فرمود: آیا نگفتم از آن خط عبور نكنى ؟ عرض كردم :اى مولاى من از دشمنان بر شما ترسیدم دلم آرام نگرفت فرمود: آیا از حرفهاى من چیزى شنیدى ؟ عرض كردم : نه فرمود:
اى میثم : در سینه عقده هائى است كه وقتى سینه ام از آن تنگ مى شود با دست زمین را گود مى كنم و اسرار خود را براى آن بازگو مى كنم ، از این عقده هاى من است كه زمین مى روید و آن گیاه اثر بذر من است . (166) و امام باقر علیه السّلام به ابوخالد كابلى فرمود: على بن ابى طالب علیه السّلام نزد شما بود در عراق و با اصحاب خود با دشمن مى جنگید ولى در میان (آن جمعیت انبوه ) پنجاه نفر كه او را درست بشناسند و به رهبرى او حقیقتا آگاه باشند نبود. (
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:37
دانستنی های علمی
پیشگوئى میثم در مورد مرگ معاویه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
ابو خالد تمار گوید: روز جمعه اى بود كه با میثم تمار بر روى رودخانه فرات بودیم ناگهان بادى وزید، میثم بیرون آمد و بعد از نگاه به باد گفت : كشتى را محكم دارید كه این بادى تند است ، همین ساعت معاویه مرد.
یك هفته گذشت ، در جمعه آینده پیكى از شام آمد وقتى از او جویاى حال شدم گفت : اوضاع مردم خوب است ولى معاویه مرد و مردم با یزید بیعت كرده اند، پرسیدم : در چه روزى مرد؟ گفت : روز جمعه .(165)
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:36
دانستنی های علمی
مذاكره عجیب میثم و حبیب و رشید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى میثم سوار بر اسب مى رفت كه حبیب بن مظاهر اسدى (شهید فداكار كربلا) كه در میان بنى اسد بود به استقبال میثم آمد، هر دو سوار به هم نزدیك شدند به گونه اى كه گردن اسبهاى آنها نزدیك هم بود و با هم سخن مى گفتند.
حبیب به میثم گفت : گویا پیرمردى را مى بینم فربه (یعنى میثم را) كه موى جلوى سر او ریخته ، در كنار دارالرزق خیار (یا خربزه یا كدو) مى فروشد، و او در راه محبت خاندان پیامبرش بر دار شود و شكم او بر روى چوبه دار پاره گردد!
میثم گفت : و من مردى سرخ روى را مى بینم با دو دسته موى بافته كه براى یارى فرزند دختر پیامبرش خارج مى شود و كشته مى گردد و سر او را در شهر كوفه مى گردانند.
اهل مجلس كه ایندو پیشگوئى را از ایندو نفر شنیدند گفتند: ما دروغگوتر از ایندو ندیده ایم ! در این میان رشید هجرى آمد و سراغ میثم و حبیب را گرفت ، مردم گفتند: آن دو رفتند ولى ما از آنها شنیدیم كه چنین و چنان مى گفتند.
رشید گفت : رحمت خدا بر میثم ، فراموش كرد بگوید: جایز كسى كه سر حبیب را مى گرداند صد درهم زیاد مى كنند، آنگاه رشید رفت .
مردمى كه این را شنیدند گفتند: بخدا كه این از آنها دروغگوتر است ، ولى روزگار گذشت تا اینكه دیدیم میثم را كه كنار خانه عمروبن حریث بر دار زدند و سر حبیب بن مظاهر را كه با امام حسین كشته شده بود به كوفه آوردند و هر چه خبر داده بودند واقع شد. (1
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:36
دانستنی های علمی
روایت دیگر در پیشگوئى حضرت امیر علیه السّلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در روایت دیگرى میثم گوید: امیرالمؤمنین علیه السّلام مرا خوانده فرمود: اى میثم چگونه اى وقتى حرامزاده بنى امیه عبیدالله بن زیاد تو را به بیزارى از من دعوت كند؟ عرض كردم : اى امیرالمؤمنین بخدا سوگند من از شما بیزارى نمى جویم .
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه تو را مى كشد و به دار مى كشد، عرض ‍ كردم : صبر مى كنم و این در راه خدا اندك است .
حضرت فرمود: اى میثم در این هنگام تو با من هستى در درجه من الخ . (162)
در روایت دیگرى آمده است : امیرالمؤمنین علیه السّلام از (مسجد) جامع كوفه بیرون مى آمد و نزد میثم تمار مى نشست و با او سخن مى گفت ، گویند: روزى به میثم فرمود: اى میثم به تو بشارت دهم ؟ گفت : به چه چیز اى امیر مؤمنان ؟ فرمود: به اینكه تو در حالى كه به دار آویخته شده اى خواهى مرد، میثم گفت : اى مولاى من در آن حال من بر روش ‍ اسلام هستم ؟ حضرت فرمود: آرى .(163)
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:35
دانستنی های علمی
میثم و مختار در زندان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عبیدالله بن زیاد میثم را به زندان افكند، همراه میثم ، مختار بن ابى عبیدة را (كه انتقام خون شهداء كربلا را بعدا از قاتلین آنها گرفت ) نیز به زندان افكند.
میثم به مختار گفت : تو از زندان آزاد خواهى شد و براى خونخواهى (امام ) حسین علیه السّلام قیام مى كنى و این مرد- عبیدالله - كه ما را مى كشد خواهى كشت !
عبیدالله تصمیم گرفت مختار را بكشد، همینكه خواست این تصمیم را اجرا كند، نامه اى از یزید به او رسید كه در آن دستور آزادى مختار نوشته شده بود، عبیدالله او را آزاد كرد، ولى دستور داد میثم را به دار آویزان كنند. وقتى میثم را مى بردند مردى به او گفت : اى میثم تو از این بى نیاز بودى (خود را به هلاكت انداختى ) میثم تبسمى كرد و در حالى كه به آن درخت اشاره مى كرد گفت : من براى این آفریده شدم و این نیز براى من رشد كرده است .
وقتى میثم را بر چوبه دار آویزان كردند (همان جائى كه حضرت على علیه السّلام خبر داده بود، البته دارآویز در سابق به صورت صلیب بوده است نه حلق آویز، یعنى او را به چوبه دار بالا برده مى بستند، بدون اینكه طناب دار را بر حلق او ببندند، و پس از مدتى با نیزه یا تیر او را مى كشتند)
مردم اطراف چوبه دار جمع شدند، وقتى عمروبن حریث منظره را در كنار خانه خود دید گفت : بخدا كه میثم به من مى گفت كه همسایه تو مى شوم ، سپس به كنیز خود دستور داد زیر آن چوبه را تمیز كرده و آب بپاشند و خوشبو كند.
میثم بالاى دار شروع كرد از فضائل بنى هاشم بیان كردن به گونه اى كه به ابن زیاد خبر دادند كه این بنده شما را رسوا كرد، آن ملعون دستور داد تا لجام بر دهان او زنند و اولین مخلوق خدا بود كه در اسلام به او لجام زده شد.
سه روز گذشت و روز سوم با حربه اى او را هدف قرار دادند، تكبیر گفت و در آخر آن روز از بینى و دهانش خون آمد (و به شهادت رسید) و شهادت او ده روز قبل از آمدن سیدالشهداء علیه السّلام به عراق بود.(161)
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:35
دانستنی های علمی
دستگیرى میثم و گفتگوى ابن زیاد با او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
میثم به كوفه آمد، عبیدالله بن زیاد- كه لعنت خدا بر او باد - او را دستگیر نمود، وقتى میثم را نزد او آوردند به عبیدالله گفتند: این مرد از همه افراد موقعیتش نزد على علیه السّلام بیشتر بود عبیدالله با تعجب گفت : واى بر شما این مرد عجمى اینهمه موقعیت داشت ؟! گفتند: آرى ، عبیدالله به میثم گفت : میدانى خدایت كجاست ؟ میثم با كمال جسارت گفت : او در كمین هر ستمكارى است و تو یكى از آن ستمكاران هستى !
عبیدالله گفت : با این عجمى بودن به آنچه خواسته اى رسیده اى ، بگو ببینم صاحب تو یعنى على علیه السّلام - در مورد رفتار من با تو چه خبرى به تو داده ؟
میثم گفت : به من خبر داده است كه تو مرا بعد از نه نفر كه من دهمین آنها هستم به دار مى آویزى ، چوبه دار من از همه كوتاهتر و به زمین نزدیكتر است ! عبیدالله گفت : حتما گفته او را مخالف مى گردانم .
میثم گفت : تو چگونه با او مخالفت مى كنى ، بخدا كه او به من خبرى نداده جز از جانب پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله وسلم و او از جبرئیل از خداوند متعال ، با این حال تو با این گروه چگونه مخالفت مى كنى ؟ من خود آگاهم از جایگاهى كه بر آن به دار آویخته مى شوم ، میدانم ، در كجاى كوفه است ؟ و من اولین مخلوق خدایم كه در اسلام به دهان او، لجام زده مى شود.
پنج شنبه 5/6/1388 - 21:34
دانستنی های علمی
دیدار میثم با ام سلمة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در همان سالى كه میثم به شهادت رسید به نزد ام سلمة همسر گرامى پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله وسلم رسید و ام سلمة پرسید: كیستى ؟ گفت : منم میثم ، ام سلمة گفت : بخدا سوگند چه بسیار از پیامبر صلى اللّه علیه و آله وسلم شنیدم كه تو را یاد مى كرد و سفارش تو را در دل شب به على علیه السّلام مى كرد.
میثم سراغ امام حسین علیه السّلام را گرفت ، ام سلمة گفت : در بستان خود به سر مى برد. میثم گفت : به حضرت بگوئید دوست داشتم براى عرض سلام خدمتشان برسم ، ما به خواست خداوند متعال همدیگر را نزد خداوند - به زودى - ملاقات خواهیم كرد (زیرا اندكى قبل از شهادت سیدالشهداء در ایام شهادت مسلم بن عقیل ، میثم به شهادت رسید).
ام سلمه عطرى طلبید و محاسن او را خوشبو كرد و گفت : این محاسن به زودى با خون رنگین خواهد شد.

پنج شنبه 5/6/1388 - 21:34
دانستنی های علمی
پیشگوئى دقیق امیرالمؤمنین علیه السّلام در مورد میثم تمار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یكى از یاران باوفا و صمیمى كه از خواص و برگزیدگان اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام مى باشد و حضرت به مقدار قابلیت و استعدادش به او از علوم خویش افاضه نمود، میثم تمار است ، او مردى بود زاهد كه از شدت عبادت و زهد به شدت لاغر گشته بود.
امیرالمؤمنین علوم فراوانى به او داده بود كه از جمله آنها اسرار غیبى است .
میثم در ابتدا برده زنى از قبیله بنى اسد بود، امیرالمؤمنین علیه السّلام او را آزاد نمود و به او فرمود:
نامت چیست ؟ گفت : سالم ، حضرت فرمود: پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله وسلم به من خبر داد كه نام تو - كه پدر و مادرت تو را به آن نامگذارى كرده اند - میثم است .
میثم گفت : خداو رسول او راست گفتند، شما هم یا امیرالمؤمنین راست گفتى ، بخدا كه اسم من همین است . حضرت فرمود: نام سالم را رها كن و به همان نامى كه پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم تو را نامگذارى كرده اند برگرد، به این جهت نامش میثم و كنیه اش ابوسالم شد.
روزى حضرت به او فرمود: تو بعد از من گرفتار مى شوى و به دار آویخته شده و با حربه اى مورد ضرب قرار خواهى گرفت ، روز سوم از بینى و دهان تو خون جارى مى شود و ریش تو با آن رنگین خواهد شد، پس در انتظار آن خضاب باش ، تو دهمین نفرى هستى كه بر در خانه عمروبن حریث اعدام مى شوى ، چوبه دار تو از همه آنها كوتاهتر و به زمین نزدیكتر است .
سپس فرمود: بیا تا آن درخت خرمائى كه تو را بر شاخه آن به دار مى آویزند به تو نشان دهم ، سپس حضرت آن را به میثم نشان داد.
از این به بعد میثم مكرر نزد آن درخت مى آمد و نماز مى خواند و در حالى كه به آن درخت اشاره مى كرد مى گفت : چه مبارك درختى هستى ! من براى تو آفریده شده ام و تو براى من آبیارى شده اى ، همواره چنین مى كرد تا اینكه درخت را قطع كردند و او از مكان دار خود در كوفه آگاه شد.
در این میان كه میثم به كنار آن درخت مى آمد با عمروبن حریث كه همسایه آن درخت بود ملاقات كرد و به او گفت : من همسایه تو خواهم شد، خوب همسایه دارى كن ! عمروبن حریث كه منظور میثم را متوجه نشده بود گفت : آیا مى خواهى خانه ابن مسعود یا ابن حكیم را بخرى ؟

پنج شنبه 5/6/1388 - 21:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته