<><><>abuolfazlshahbazi@gmail.com<><><>
سلام دوستان
التماس دعا
اگه خوبی که نه ولی اگه بدی از من دیدید حلالم کنید....
توی این شش ماه که به بخش ثبت مطالب روزانه اومدم خیلی به من خوش گذشت...
برای یه مدت نمی تونم بیام اینجا و مطلب ثبت کنم ولی حتما اگه تونستم به مطالبتون نظر میدم
مطمئن باشید که بر می گردم
حالا خدا می دونه چه موقع؟!
شاید یه روز دیگه
شاید یه هفته دیگه
شاید هم یه ماه دیگه
ولی اینو می دونم که اگه عمری باشه حتما بر میگردم
همه ی شما رو دوست دارم خیلی زیاد
حتی از زیاد هم زیادتر
آرزو می کنم خوشبخت ترین و خوشحال ترین باشید...
یادتون نره برای من هم دعا کنید...
دوست و داداشی نوجوان شاید هم جوانِ همدانی شما
ابوالفضل شهبازی
مادر
در صفحه ی شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شد و من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم:
ای شاه دلم دوستت دارم!
مادر!
با چشمان تو مرا به الماس ستارگان آسمان نیازی نیست...
این را به آسمان بگو مادر جان!
ای مادر!
بالا تر از آسمان جایی نیست
زیبا تر از گل چیزی نیست
عزیزتر از تو هم کسی نیست!
به چشم من نگاه کن
فقط به من نگاه کن
از دل دیوونه نترس
به پای من گناه کن
زمونه ای که عشقتو
به سکه ای نمی خرن
تا به تو آفرین بگن
عاشقان تو همه نام و نشانی دارند
آنکه در کوی تو بی نام ونشان است منم
دیر گاهیست كه تنها بودم
قصه غربت صحرا بودم
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها بودم
دگر آیینه ز من بی خبر است
كه اسیر شب یلدا بودم
من كه بی تاب شقایـق بودم
همدم سردی یخ ها بودم
كاش چشمان مراکور كنید
تا نبینم كه چه تنها بودم
تا که بینم به همه جور جفا
که چقدر بی دل و رسوا بودم
شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا لگدمال
کنید، اما محال است بتوانید عطر آنرا در فضا !....محو سازید
فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی
قلم خشكیده در دستم
گره افتاده در كارم
به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یك به یك رفتند
مرا با خود رها كردند
همه خود درد من بودند
گمان كردم كه همدردند
دوست کوچیک شما
خانه های جدول زندگیم را با دستان مهربانت یک به یک پر کردی و رمز جدول چنین بود:
مادر جان!
دوستت دارم!