• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2952روز قبل
دانستنی های علمی
پنجمى آنها سردار آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
پنجمى آنها هارون الرشید است كه حكومت وى مستقر و آرام گرفت ، هارون الرشید نوه منصور است و در سال 170 به خلافت رسید و مدت بیست و سه سال و چند ماه حكومت كرد.
جمعه 6/6/1388 - 10:16
دانستنی های علمی
فرزندان امام مجتبى در زندان مخوف كوفه با وضعى فجیع جان دادند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بارى آنها را با بدترین صورت به زندانى مخوف در كوفه بردند كه به شدت تاریك بود و شب و روز تشخیص داده نمى شد، تعداد آنها را بیست نفر از اولاد امام مجتبى علیه السلام ذكر كرده اند.
اینان كه وقت نماز را تشخیص نمى دادند قرآن را پنج جزء كرده بودند و به نوبت در هر شبانه روز یك ختم قرآن قرائت مى كردند و هر گاه یك پنجم قرآن تمام مى شد یكى از نمازهاى پنجگانه را مى خواندند، شرایط زندان بسیار وحشتناك و غیر انسانى بود، آنها اجازه نداشتند حتى براى ادرار كردن بیرون روند، پس از مدتى بوى مدفوع و ادرار، فضاى سربسته و تاریك را فرا گرفت ، در اثر آن فضا و غل و زنجیر، پاهاى آنها عفونى شده ورم مى كرد و كم كم به بالا سرایت نموده آنها را یك یك مى كشت وقتى یكى از آنها مى مرد، جنازه او برنمى داشتند و در همان غل و زنجیر مى ماند تا متعفن مى شد و مى پوسید.
شخصى به نام اسحق بن عیسى گوید: روزى عبدالله محض از زندان براى پدرم پیغام داد كه نزد من بیا، پدرم از منصور اجازه گرفت و به زندان عبدالله رفت ، عبدالله گفت : ترا خواستم تا مقدارى آب برایم بیاورى ، زیرا تشنگى بر من غلبه كرده است پدرم فرستاد از منزل سبوى آب یخى آوردند وقتى عبدالله سبو را بر دهان نهاد كه بیاشامد ابوالازهر زندانبان رسید و چنان با لگد بر آن سبو زد كه به دندان عبدالله خورد و دندانهاى پیشین او ریخت !!
روزى عبدالله بن حسن به على بن حسن گفت : گرفتارى ما را مى بینى ، از خدا نمى خواهى كه ما از این زندان و بلا نجات دهد؟
على بن حسن مدتى سكوت كرد سپس گفت : اى عمو، براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسیم جز با این بلاها یا بیشتر از آن كه منصور بر سر ما آورد، و منصور را در جهنم جایگاهى است كه به آن نمى رسد جز با آنچه مى بینى از این بلاها كه بر ما آورد، اگر مى خواهى صبر كنیم بر این سختیها به زودى راحت شویم زیرا مرگ ما نزدیك شده است و اگر مى خواهى دعا كنیم براى رهائى خود ولى منصور به آن مرتبه جهنمى خود نخواهد رسید، آنها گفتند: صبر مى كنیم ، سه روز بیشتر نگذشت كه در زندان جان دادند و راحت شدند، على بن الحسن در حال سجده جان داد، عبدالله گمان كرد كه به خواب رفته است گفت : فرزند برادرم را بیدار كنید، چون او را حركت دادند دیدند بیدار نمى شود.
و قبور ایشان همان زندان آنهاست كه سقف را بر روى ایشان خراب كردند، مسعودى گوید:
در زمان ما كه سال 332 است قبور ایشان محل زیارت مردم است . (260)
البته این اندكى از جنایات این خبیث است كه امیرالمؤمنین علیه السلام در پیشگوئى خود او را به عنوان خونریزترین خلفاء بنى عباس معرفى نمود.

جمعه 6/6/1388 - 10:16
دانستنی های علمی
دستگیرى فرزندان امام مجتبى و شكنجه آنان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بالاخره در سال 140 هجرى منصور به حج رفت و در بازگشت در مدینه عبدالله محض را خواست و در مورد مكان اخفاى پسرانش پرسید، عبدالله گفت : نمى دانم آنها كجا هستند. منصور به او ناسزا گفت و دستور داد او را و سپس عده اى دیگر از خاندان ابوطالب را گرفته در مدینه زندانى كردند، ریاح بن عثمان كه زندان بان آنها بود اولاد امام مجتبى علیه السلام را در زندان در قید و زنجیر كرد و بر آنها به شدت سخت گرفت ، او گاهى برخى از ناصحین را براى اعتراف گرفتن از عبدالله و نشان دادن جایگاه پسرانش مى فرستاد، عبدالله گفت :
ابتلا و سختى من از بلاى حضرت ابراهیم بیشتر است ، زیرا او ماءمور شد فرزند خود را در راه اطاعت خداوند ذبح كند، ولیكن اینها مرا امر مى كنند فرزندان خود را نشان دهم تا آنها را بكشند، با اینكه كشتن ایشان معصیت خداوند مى باشد. تا سه سال اینها در مدینه زندانى بودند، و در سال 144 كه منصور دوباره به حج آمد، اینبار وارد مدینه نشد، به ربذه رفت و دستور داد تا زندانیان مذكور را به حضور او آوردند، ریاح بن عثمان همراه برادر بدكیش و خبیث خود ابوالازهر، غل و زنجیر فرزندان امام مجتبى علیه السلام را محكمتر كرده و با كمال شدت و بى رحمى آنها را حركت دادند.
وقتى آنها از مدینه به طرف ربذه مى رفتند، امام صادق علیه السلام از روى استر ایشان را دید، چنان گریه كرد كه اشك چشم حضرت بر محاسنش ‍ جارى گشت و بر طایفه انصار نفرین كرده فرمود:
آنها به شرایطى كه هنگام بیعت با رسول خدا صلى الله علیه وآله نمودند وفا نكردند، زیرا با آن حضرت بیعت كردند كه از حضرت و فرزندان او محافظت كنند همچنانكه از خود و فرزندان خود محافظت مى كنند، در روایتى آمده است : حضرت پس از این واقعه وقتى به خانه برگشت تب كرد و بیست شب در تب و تاب بود و شب و روز چنان مى گریست كه ترسیدند به حضرت صدمه اى رسد.
وقتى آنها را به ربذه آوردند، مدتى آنها را زیر آفتاب نگه داشته ، ماءمورى آمد و گفت : كدامیك از شما محمد بن عبدالله بن عثمان است ، محمد دیباج خود را معرفى كرد، وقتى او را نزد منصور بردند زمانى نگذشت كه صداى تازیانه بلند شد كه بر محمد مى زدند، چون او را برگرداندند آنقدر بر او تازیانه زده بودند كه رخسار گلگون او سیاه بود و یك چشم او از شدت تازیانه از حدقه بیرون افتاده بود.
این محمد آنقدر زیبا بود كه او را محمد دیباج مى گفتند، گویند منصور امر كرد تا چهارصد تازیانه بر او زدند آنگاه امر كرد كه جامه درشتى بر او پوشانیدند و در روایتى آن جامه او را كه در اثر تازیانه ها و آمدن خون به سختى بر بدن او چسبیده و جدا نمى شد، با روغن زیت آغشتند آنگاه جامه را چنان از بدن او جدا كردند كه پوست بدن او كنده شد.
سپس او را به زندان برگرداندند و نزد عبدالله محض آوردند، او محمد را بسیار دوست مى داشت در این حال تشنگى بر به محمد سختى غلبه كرده بود، آب خواست ولى هیچكس از ترس منصور جراءت نداشت به او آب بدهد.
عبدالله فریاد زد: اى مسلمانان ، آیا این از مسلمانى است كه فرزندان پیامبر صلى الله علیه وآله از تشنگى بمیرند و شما به آنها آب ندهید، تا اینكه مردى از اهل خراسان به او شربتى آب داد.
سپس منصور دستور داد تا فرزندان امام مجتبى علیه السلام را با لب تشنه و شكم گرسنه و سر و تن برهنه با غل و زنجیر بر شتران برهنه سوار كردند و همراه او به طرف كوفه حركت دادند، وقتى منصور در محملى از حریر از كنار آنها عبور كرد، عبدالله بن حسن فریاد زد:
اى ابو جعفر آیا ما با اسیران شما در بدر چنین كردیم ؟ (زیرا فرزندان امام مجتبى فرزندان پیامبر و منصور ملعون فرزند عباس بود و عباس در جنگ بدر اسیر شد و چون در اثر قید و بند ناله مى كرد حضرت فرمود: ناله عباس نگذاشت امشب بخوابم و امر فرمود تا قید و بند از عباس بردارند) منصور خواست تا عبدالله را علاوه بر شكنجه جسمانى شكنجه روحى نیز داده باشد دستور داد تا شتر محمد (برادر او را) در پیش روى او قرار دادند و عبدالله همواره نگاهش بر آن جراحات دلخراش پشت محمد مى افتاد و بى تابى مى كرد.
جمعه 6/6/1388 - 10:15
دانستنی های علمی
نمونه اى از سنگدلى و قساوت منصور دوانیقى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مناسب است در این جا جنایاتى كه در مورد برخى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام مرتكب شده است و بیانگر شقاوت او و راستى پیشگوئى حضرت امیر علیه السلام است كه او را خونریزترین خلفا معرفى كرده است بیان كنیم .
بعد از كشته شدن ولید بن یزید و ضعیف شدن حكومت بنى امیه ، جماعتى از بنى عباس و بنى هاشم از جمله سفاح (خلیفه اول عباسى ) و منصور (خلیفه دوم ) و ابراهیم بن محمد (برادر منصور) و صالح بن على (عموى منصور) و عبدالله محض (فرزند حسن بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام كه مادرش فاطمه دختر سید الشهداء علیه السلام بود) و دو پسران عبدالله به نامهاى محمد و ابراهیم و برادر عبدالله محض را به عنوان خلیفه برگزیدند و با او بیعت كردند زیرا مى پنداشتند كه او همان مهدى موعود است كه جهان را از عدل و داد پر خواهد كرد.
سپس به دنبال امام صادق علیه السلام و یكى از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام به نام عبدالله فرستادند تا نظر آنها را جویا شوند، عبدالله گفت : حضرت صادق را بیهوده دعوت كرده اید زیرا نظر شما را نخواهد پسندید وقتى حضرت صادق علیه السلام آمد و جریان را با حضرت در میان گذاشت حضرت فرمود:
این كار را نكنید، چرا كه اگر بیعت شما با محمد به گمان آن است كه او مهدى موعود است این گمان خطاست و او مهدى موعود نیست و این زمان ، زمان خروج نیست و اگر براى امر به معروف و نهى از منكر قیام مى كنید با محمد بیعت نكنید چرا كه تو (عبدالله محض ) بزرگ بنى هاشم هستى چگونه تو را بگذاریم و با پسرت بیعت كنیم ؟
آنان سخن حضرت را نپذیرفتند و توجیه نامناسب نمودند، حضرت دستى بر پشت سفاح گذاشت و فرمود: به خدا سوگند كه سخن من به جهت حسد نیست بلكه خلافت براى این مرد و برادران او و اولاد اوست نه از براى شماها.
سپس حضرت دستى بر كتف عبدالله محض زد و فرمود: به خدا سوگند كه خلافت بر تو و پسرانت فرود نیاید و هر دو پسرانت كشته خواهند شد، آنگاه حضرت در حالیكه به دست عبدالعزیز بن عمران تكیه كرده بود برخاست و بیرون آمد و به عبدالعزیز فرمود: آیا صاحب آن رداى زرد یعنى منصور را دیدى ؟ عرض كرد: آرى فرمود: به خدا سوگند كه او عبدالله را خواهد كشت ، عبدالعزیز گفت : محمد (پسر عبدالله را كه با او بیعت كرده اند) را نیز خواهد كشت ؟ فرمود: آرى ! عبدالعزیز گوید: در دل خود گفتم به خداى كعبه سوگند كه این سخن از روى حسد است ولى از دنیا نرفتم تا اینكه دیدم چنان شد كه آن حضرت خبر داده بود.
بارى بعد از متفرق شدن آن جلسه ، دو نفر به نامهاى عبدالصمد و منصور به دنبال حضرت آمدند و گفتند: آیا آنچه در آن مجلس گفتى حقیقت دارد؟ فرمود: آرى به خدا سوگند و این از علومى است كه به ما رسیده است .
از این جهت بود كه بنى عباس دل بر حكومت بستند و مهیاى آن شدند زیرا سخن حضرت را قبول داشتند. سرانجام پس از مدتى كار خلافت براى سفاح مستقیم شد و محمد و ابراهیم دو پسر عبدالله متوارى شدند سفاح مكرر از پدرشان عبدالله جویاى مكان آنها بود (و از آنها واهمه داشت ) ولى عبدالله را اكرام مى كرد تا آنكه منصور برادر وى خلیفه شد و تصمیم قطعى گرفت بر كشتن ابراهیم و محمد (همو كه دوبار منصور با وى بیعت كرده بود.)
جمعه 6/6/1388 - 10:15
دانستنی های علمی
اما دومى آنها منصور دوانیقى است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
كه حضرت او را به عنوان خونریزترین آنها معرفى كرد، ابوجعفر عبدالله المنصور در 12 ذى حجه سال 136 هجرى خلیفه شد، گویند از عجائب آنكه ولادت و خلافت و مرگ منصور هر سه در ماه ذى حجه بوده است او حدود بیست و دو سال حكومت جابرانه كرد، عده بسیارى از اولاد پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله را كه فامیل او هم بودند به بدترین وجه قتل عام كرد.
او پنج مرتبه یا بیشتر تصمیم به قتل امام صادق علیه السلام گرفت ، روزى در سالى كه به حج آمده بود به شخصى به نام ابراهیم بن جبله دستور داد كه برو و جامه هاى جعفر بن محمد را در گردن او بینداز و او را كشان كشان نزد من بیاور، این عمل آنقدر شنیع بود كه ماءمور او از انجام آن شرم كرد و آستین حضرت را گرفت ، حضرت فرمود: به همان روش كه تو را امر كرده مرا ببر، آن مرد گفت : به خدا سوگند كه اگر كشته شوم شما را به آن طریق نخواهم برد.
او قصرى داشت به نام حمراء كه وقتى در آن مى نشت آنروز را روز ذبح و سر بریدن مى گفتند، در همان ایام ، ربیع حاجب را در پى حضرت فرستاد كه شبانه به هر حالتى كه حضرت را دیدى بیاور، و نگذار تغییر حالت دهد! ربیع پسر سنگدل خود را فرستاد، شبانه نردبان گذاشت و بى خبر وارد شد، حضرت مشغول نماز بود، نگذاشت حضرت جامه عوض كند، حضرت را با یك پیراهن و سر و پاى برهنه در حالى كه سنش از هفتاد متجاوز بود(257) در حالیكه خودش سواره و حضرت پیاده بود حركت داد، در میان راه ضعف بر حضرت غالب شد، حضرت را سوار كرد و نزد منصور آورد و او جسارتها به حضرت كرد لیكن به اعجاز الهى حضرت نجات یافت (258)
در یك اقدام بى شرمانه به حاكم خود در مدینه پیغام داد تا خانه را بر امام صادق علیه السلام آتش زند، آن ملعون این كار را كرد و خانه حضرت را به آتش كشید، آتش وارد خانه و دالان شد، كه ناگاه حضرت صادق در حالیكه از میان آتش عبور مى كرد فرمود: منم پسر ریشه هاى زمین ، منم پسر ابراهیم خلیل الله .(259
جمعه 6/6/1388 - 10:14
دانستنی های علمی
اولین آنها مهربانترین آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و او ابوالعباس سفاح بود كه در حالات او نوشته اند مردى رئوف و مهربان بود و در وقت غذا همیشه خوشروتر و خوشحالتر بود.

جمعه 6/6/1388 - 10:14
دانستنی های علمی
پیشگوئیهاى امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد خلفاى بنى عباس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حضرتش در یك سخنرانى كه از آینده خبر مى داد فرمود:
واى بر این امت از مردان شجره ملعومه (بنى امیه ) كه پروردگار شما در قرآن ذكر نموده است ، اوائل ایشان سبز و با طراوتند (كاملا بر امور مسلط هستند) و پایان آنها فرار و گریز است آنگاه بعد از بنى امیه زمان امت محمد صلى الله علیه وآله را مردانى به ارث مى برند كه اولى آنها رئوف ترین آنهاست ، دومى آنها خونریزترین آنهاست ، پنجمى آنها كبش ‍ است (بزرگ و سردار) هفتمى از آنها داناترین آنهاست ، دهمى آنها كافرترین آنهاست و نزدیكترین مردم به او او را مى كشد پانزدهمى ایشان مردى است با زحمت بسیار و آسودگى اندك ، شانزدهمى ایشان بیش از همه رعایت تعهد كند و از همه نسبت به اولاد من بیشتر پیوند دارد.
گویا هیجدهمى ایشان را مى بینم كه در خون خود دست و پا مى زند، از پسران او سه مرد هستند كه روش آنها روش ضلالت و گمراهى است ، بیست و دومى آنها پیر مرد سالمندى است كه حكومت او طولانى و مردم در زمان او توافق خواهند داشت ، و (سرانجام ) پادشاهى از بیست و ششمین آنها مى گریزد او را مردى احمق و زیاده گو یارى مى كند كه گویا او را مى بینم كه بر روى پل بغداد كشته شده است .
((وذلك بما قدمت یداك و ان الله لیس بظلام العبید.))(256)
حضرت امیر علیه السلام در این سخنرانى به خبرهاى غیبى متعددى اشاره فرمود، مثل حكومت بنى امیه ، و منقرض شدن آن ، و حكومت بنى العباس و ادامه آن تا مستعصم ، و ضمنا به خصوصیات چند نفر از حاكمان مهم آنها اشاره نمود.
جمعه 6/6/1388 - 10:13
دانستنی های علمی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


عبدالله بن عباس صاحب فرزندى شد و نتوانست نماز ظهر را به جماعت با حضرت على علیه السلام بخواند، حضرت بعد از نماز فرمود: چرا ابن عباس به نماز حاضر نشده است ؟
عرض كردند: پسرى براى او متولد شده است (و گرفتار است )
حضرت فرمود: بیائید برویم به دیدن او، وقتى نزد ابن عباس آمدند حضرت فرمود: مبارك است ، نامش را چه گذاردى ؟ عرض كرد: یا امیرالمؤمنین آیا بر من رواست كه در نامگذارى بر شما پیشقدم شوم ؟
حضرت فرمود: او را به من بده ، حضرت او را گرفت و كام برداشت (و در روایتى با خرمائى كه در دهان خود تبرك كرده بود كام برداشت ) و دعا نمود، آنگاه او را به ابن عباس داده فرمود: ((خذالیك ابا الاملاك ، بگیر پدر پادشاهان را!)) من نام او را على و كنیه اش ‍ (252) را ابوالحسن نهادم .
راوى گوید: وقتى معاویه مسلط شد به ابن عباس گفت : هم اسم و هم كنیه را براى تو باقى نمى گذارم ، كنیه او را با محمد نهادم و به همین كنیه معروف شد.
و این نوزاد همچنانكه حضرت فرموده بود پدر بزرگ سفاح اولین خلیفه عباسى است . كه حكومت آنها تا قرنها ادامه یافت و سرانجام در عراق با قتل معتصم توسط هلاكوخان مغول نابود شد. (253)
و ما قبلا حدیثى از ابن عباس نقل كردیم كه گفت : كتابى را امیرالمؤمنین علیه السلام به من نشان داد و فرمود: اى ابن عباس این كتابى است كه پیامبر صلى الله علیه وآله بر من املا فرموده و دست خط خودم است و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله تا زمان شهادت امام حسین علیه السلام اتفاق افتاده بود ذكر شده بود تا اینكه گوید:
وقتى حضرت آن كتاب را بست عرض كردم : یا امیرالمؤمنین اى كاش بقیه كتاب را برایم مى خواندى فرمود: نه ، ولى برایت (مقدارى ) نقل مى كنم ، مانع من این است كه آنچه ما از خاندان و فرزندانت خواهیم دید در آن آمده است ، مساءله دردناكى است كه ما را مى كشند و با ما عداوت مى ورزند و حكومتى بد و قدرتى شوم دارند، دوست ندارم آنها را بشنوى و غمگین گردى و تو را ناراحت كند ولى برایت نقل مى كنم . سپس ‍ حضرت بعد از جملاتى فرمود: اى پسر عباس وقتى حكومت بنى امیه از بین برود اول گروهى از بنى هاشم كه به حكومت مى رسند فرزندان تو هستند و كارهایى مى كنند.
ابن عباس گوید: بودن نسخه اى از آن كتاب نزد من ، برایم از آنچه آفتاب بر آن مى تابد محبوبتر است .
حكومت بنى العباس در سال 132 هجرى با كشته شدن آخرین خلیفه اموى برقرار شد و تا سال 656 هجرى یعنى بیش از پانصد و بیست سال ادامه داشت . و با كشته شدن مستعصم به دست هلاكوخان منقرض ‍ گردید.
اولین آنها ابوالعباس سفاح عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله عباس ‍ بود، كه در روز جمعه سیزدهم ربیع الاول یا نیمه جمادى الاخرة سال 132 هجرى لباس خلافت پوشید و مردم با وى بیعت كردند.
در بیعت او، آنقدر از بنى امیه و لشكریان ایشان كشته شد كه به شمار نیامد، حتى قبرهاى بنى امیه را شكافتند و مردگان ایشان را از گور درآوردند و سوزانیدند، هر كه را یافتند كشتند، كسى جان سالم نبرد جز شیر خواره گان و یا كسانى كه به اندلس (اسپانیا) گریختند، اجساد كشتگان بنى امیه را در جاده ها ریختند تا طعمه سگها گشته و زیر قدمها پایمان شدند.(254)
امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه اى كه به معاویه نوشت از این مطلب خبر داد، آنجا كه فرمود:
خداوند خلافت را به وسیله پرچمهاى سیاهى كه از مشرق مى آید از آنان (بنى امیه ) خارج كرده و آنان را به وسیله اینها خوار مى نماید و زیر هر سنگى كه باشند به قتل مى رسند...(255)

جمعه 6/6/1388 - 10:13
دانستنی های علمی
حرمت كعبه به واسطه او شكسته مى شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
وقتى سیدالشهداء علیه السلام از بیعت با یزید امتناع نمود و از مدینه به مكه هجرت فرمود، عبدالله بن زبیر نیز به مكه آمد در روز ترویه (هشتم ذیحجه ) در مسجدالحرام میان حضرت با عبدالله بن زبیر سخنانى رد و بدل شد، عبدالله به حضرت گفت : اگر مى خواهى شما در همین جا (مكه ) بمانى و حكومت را در دست بگیر و ما با تو بیعت كرده ، تو را یارى دهیم !
حضرت (كه مى دانست سخن ابن زبیر از روى صداقت نیست ) فرمود: پدرم (امیرالمؤمنین ) به من خبر داد كه حرمت كعبه توسط سردارى شكسته خواهد شد من دوست ندارم آن سردار باشم !
عبدالله بن زبیر گفت : پس اگر مى خواهى شما اینجا بمان و من حكومت را به دست گیرم و دستور شما نیز اطاعت گردد؟!
حضرت فرمود: من این نظر را نمى پسندم ، سپس سخن خود را آهسته گفتند كه دیگران نفهمیدند و حضرت طواف كرد و سعى نمود و تقصیر كرد و در حالى كه مردم به منى مى رفتند او به طرف كوفه حركت كرد.(248)
در روایت دیگرى آمده است : عبدالله بن زبیر به حضرت گفت : پسر فاطمه نزد من آى ؟
سپس با حضرت آهسته سخن گفت ، امام حسین علیه السلام به مردم فرمود: مى دانید پسر زبیر چه مى گوید؟ گفتند: فدایت شویم نه ، فرمود: مى گوید: در این مسجد بمان تا براى تو مردم را جمع كنم (سپاه برایت جمع آورى كنم )
سپس حضرت افزود: به خدا سوگند اگر من یك وجب از خانه خدا دورتر كشته شوم بیشتر دوست دارم از اینكه یك وجب داخل آن كشته شوم ، به خدا سوگند اگر من در سوراخ حشره اى روم مرا بیرون خواهند آورد تا هدف خود را در مورد من پیاده كنند، به خدا سوگند كه بر من ستم و تجاوز مى كنند همچنان كه یهود در (جریان ممنوعیت ماهیگیرى در روز) شنبه كرد. (249)
رفتى به پاس حرمت كعبه به كربلا شد كعبه حقیقى دل ، كربلاى تو اجر هزار عمره و حج در طواف توست اى مروه و صفا به فداى صفاى تو
پیشگوئى حضرت امیر علیه السلام در مورد شكسته شدن حریم خانه خدا توسط سردار به تحقق پیوست و حرمت كعبه معظمه دو بار توسط عبدالله بن زبیر شكسته شد، بار اول وقتى او بعد از شهادت سیدالشهداء و واقعه حره مدعى خلافت شد، سپاه شام به فرماندهى حصین بن نمیر به مكه یورش برد و عبدالله بن زبیر به خانه خدا پناه برد، و سپاه شام منجنیق ها را اطراف خانه خدا نصب كردند و با پرتاب سنگ خانه خدا را تخریب و با آهن آن را سوزاندند.(250)
مسعودى مى گوید: همراه با سنگ ، آتش و نقط و دیگر اشیاء قابل احتراق پرتاپ كردند، خانه كعبه ویران شد و پایه هاى آن آتش گرفت (251) گویند: روزى ده هزار سنگ بر كعبه فرو مى ریختند.
كار بر ابن زبیر مشكل شده بود كه ناگاه خبر هلاكت یزید ملعون به مكه رسید و دو سپاه دست از جنگ كشیدند و شامیان به شام مراجعت كردند.
بار دوم یعنى حدود نه سال بعد، وقتى عبدالملك بن مروان ، سپاه خود را با حجاج بن یوسف براى سركوبى عبدالله بن زبیر فرستاد و او به كعبه پناه برد، سپاه حجاج به كعبه یورش برد و خانه خدا هدف تیر دشمنان قرار گرفت و حرمت آن شكست ، به گونه اى كه برخى نوشته اند: در میان چیزهائى كه بر كعبه انداختند مدفوع و نجاست نیز بود؛ فانا الله و انا الیه راجعون .
آرى سیدالشهداء سلام الله علیه بنى امیه و هتاكى آنان را به خوبى مى شناخت كه فرمود: دوست ندارم كنار خانه خدا و در مسجد الحرام كشته شوم ، زیرا دشمن بى شرم ، هیچ حریمى در اینجا براى انجام اهداف شوم خود نگاه نمى داشت .

پیشگوئى حضرت امیر علیه السلام در مورد حكومت بنى عباس
جمعه 6/6/1388 - 10:12
دانستنی های علمی
مایاها قومی بودند که چند هزار سال پیش تو مناطق آمریکای مرکزی زندگی می کردند، البته الان هم از قوم اونها بازماندگانی وجود دارن. حتما معبد زیر رو که متعلق به مایا هست رو دیدید:

قبل از اینکه وارد مقوله پیش گویی اصلی مایا بشم باید توضیحاتی راجع به قدرت و تمدن این قوم براتون بنویسم. مایا! قومی که هزاران سال پیش معبد و هرمی که در بالا مشاهده می کنید رو با 365 پله ساخته! به تعداد روزهای سال. مایا تمامی خسوف ها و کسوف ها را دقیقا تا سال 2012 ثبت کرده و همشون طبق برنامه دارن اتفاق می افتن، مایا چندین هزار سال پیش عدد یک میلیون رو کشف کرده بود، مایا هزاران سال پش تو معابدش تصاویری از سفینه ها و فضانوردان رو روی سنگ ثبت کردن! (این رو خودم به چشم دیدم!). مایا آن زمان حتی تعداد روزهای هر سال ماه رو که گمونم 279 روز هست محاسبه کرده بود. مایا ها از اورانوس و نپتون اطلاع داشتند، تقویم مایا برای 400 میلیون سال استخراج شده است، سال خورشید و زهره را تا چهار رقم اعشار محاسبه کرده اند.

همه اینها رو به دو دلیل اشاره کردم یکیش اینکه بگم مایا چقدر قدرت محاسباتی و علمی داشته و دوم رو هم تو پی نوشت ها خواهید خوند. در ویدئوی زیر اطلاعات بیشتری از مایا و تقویمشون براتون نشون می ده.
حالا بریم سر اصل مطلب، پیشگویی!

پیشگویی می گه: تو 21 دسامبر سال 2012 این زندگی روی کره زمین به اتمام می رسه و یک دوره جدید زندگی روی زمین شروع می شه. تو چند تا سایت خوندم که این دوره جدید پر از صلح و عشق و آرامش و پیشرفت هست. (مصداق حرف یکی از سیاستمداران آمریکایی که پایان بحران مالی آمریکا رو صلح و آرامش تو دنیا می دونست).
حالا چند تا نظریه دیگه هم هستند که به تفضیل روشون بحث می کنیم.
استاد کلاس #C اطلاعاتی در این مورد داشت، جالبه که گفت ما به ناسا یه ایمیل فرستادیم و پرسیدیم که آیا سال 2012 اتفاقی تو کهکشان خواهد افتاد؟ ناسا پاسخ داده بود که نارسایی هایی مشاهده می شن ولی نمی تونیم تائید کنیم که این اختلالات آسیبی به زمین می رسونن یا نه!
مایاها معتقد بودند که زمین از 5 دوره تشکیل شده، پایان هر دوره یه اتفاق خیلی بد می افته و دوره جدید شروع می شه. جالب اینجاست که 2012 پایان دوره پنجم هست! و ما وارد دوره ششم خواهیم شد، گفته می شه تمدن حاضر از بین خواهد رفت تا دوره ششم شروع بشه! (تو ویدئو اشاره شده به زمین لرزه های بزرگ)
البته نگاههای خیلی مثبتی هم به قضیه شده و بعضی هم اصلا این گفته رو کاملا رد می کنند. منظور ما هم این نیست که شما رو از زندگی ناامید کنم یا صحت این بحث رو اثبات کرده باشم. اینها همه نتایج تحقیقات شخصی می باشد که خودتان هم میتونید انجام بدید و خیلی امکان داره که چون مثلا روی یک نظریه نادرست پی ریزی شده کلا نادرست باشه ولی به هر حال شواهد و مدارک موجود انسان رو از ساده از کنار این قضیه گذشتن منع می کنه.

علم سرشار مایا بخصوص از نجوم اونها رو قومی آگاه و متمدن ساخته بود. البته قضیه ترک مایا از محل زندگیشون هم یک قضیه خیلی معروف هست که دلایل بسیاری براش بیان شده

گفته می شه پایان دوره دوم توسط هوا بوده (منظور نارسایی های جوی) دوره سوم با آتش و دوره چهارم با سیل تموم شدند، لذا نظریه های زیادی مبنی بر اینکه دوره پنجم با زلزله از بین بره جاری هست.
دوتا چیز جالب هم دیدم: یکی اینکه مایا حتی زمان سقوط قوم خودشون رو پیشبینی کرده بودند و عجیب تر از همه: جنگهای جهانی رو هم پیش بینی کرده بودند. البته دقت کنید که اتمام دنیا به این معنی نیست که همه چیز از بین می ره، حتما شروعی خواهد بود، برای دوره ششم و هنوز مطمئن نیستیم که این دوره چه چیزی را به ارمغان خواهد آورد.
خوب، اگه از یه منظر دیگه هم نگاه کنیم برای اینکه اثبات بشه این دوره نمی تونه واقعا اتمام باشه، بلکه فقط تعویض دوره هست، بحث دین و اعتقادات هست.

پی نوشت 1: طبق شواهد و مدارکی که تو کتاب “ارابه خدایان توسط اریک فون دانیکن” ارائه شده، مایاها ناگهان از محل زندگی خودشون بصورت دسته جمعی کوچ کردند، همون تصویر فضانودری که بالا اشاره کردم، بعلاوه علم سرشار مایا + خیلی از مدارک که پیشنهاد می کنم از تو کتاب بخونید تقریبا می شه ادعا کرد که مایاها خدایانی داشتند. خدایانی که از آسمون اومده بودند، یا بهتر بگم، یکسری موجودات متفکر که اون زمون که انسان نیمه وحشی بوده برروی زمین فرود اومدند و علم خودشون رو در اختیار مایا قرار دادند، وگرنه اون پیشرفت های مایا رو که بهتون گفتم تصور کنید برای یک سری انسان های نیمه وحشی دسترسی براشون چقدر می تونه دور از ذهن باشه. در ضمن علت کوچ دسته جمعی مایا رو هم می شه یک فشار روحی قلمداد کرد، فشاری که مایاها برای برگشت خدایان تحمل کردند ولی وقتی دیدن که از خدایان خبری نشد همشون به نوعی روحیه خودشون رو از دست دادن و اونجا رو که به خاطر خدایان آباد کرده بودند و همه جا نشانه هایی از اونها براشون بود ترک می کنند.

پی نوشت 2: کلید واژه هایی که می تونید ازشون برای تحقیق استفاده کنید : Maya Prediction, Maya 2012, Mayan prediction و … متاسفانه منابع فارسی زیادی در دسترس نیست.

پی نوشت سه : ظاهرا مایا اون زمون به علم پر کردن دندون های پوسیده هم رسیده بودند، جالب اینه موادی که برای پر کردن دندون استفاده کردند از اون زمون تا حالا سالم داخل دندون باقی موندن، گفته می شه نوعی سیمان یا چسب ناشناخته می تونه باشه!
__________________
زندگی عشق است ، به اندازه قطره ای تا سیلی از اشك !
جمعه 6/6/1388 - 10:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته