• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2952روز قبل
دانستنی های علمی
 اما هجدهمى ایشان المقتدر بالله بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
كه حضرت به قتل او اشاره كرده فرمود او را مى بینم كه در خون خود مى غلطد نامش جعفر بن احمد معروف به المقتدر باللّه در سال 295 خلیفه شد و حدود بیست و پنج سال خلافت كرد، او در وقت خلافت از همه كوچكتر بود، زیرا سیزده ساله بود كه خلیفه شد.
در سال 320 مونس خادم بر مقتدر شورش كرد و لشكرى كه اكثرا از طایفه بربر بودند فراهم آورد و چون دو لشكر در مقابل هم صف كشیدند، مردى از بربر به خلیفه حمله كرد و زخمى كارى بر او زد كه به خاك افتاد، پیاده شد و سر مقتدر را برید و بر نیزه كرد، و تمام لباسهاى خلیفه را از تنش بیرون آورد، به گونه اى كه مردم عورت او را با سبزه و علف پوشاندند.
و آن سه پسرى كه حضرت به آنها اشاره نموده فرمود: روش آنها روش ‍ ظلال است ، راضى و متقى و مطیع مى باشند كه هر سه به خلافت رسیدند.

جمعه 6/6/1388 - 10:21
دانستنی های علمی
 اما شانزدهمى ایشان المعتضد باللّه است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
نامش احمد بن طلحة بن متوكل معروف به معتضد كه بعد از عموى خود معتمد در سال 279 به تخت حكومت نشست مدت نه سال و نه ماه خلافت كرد.
در ایام او فتنه ها آرام شد و جنگها برطرف شد، ولى او مردى بیرحم و خونریز بود و مردم را به انواع شكنجه عذاب مى كرد، با این حالت حضرت او را با وفاتر از همه نسبت به اولاد خود معرفى نمود زیرا معتضد زمانى كه پدرش او را زندانى كرده بود در خواب دید: مردى دست خویش را به طرف دجله دراز كرده تمامى آب دجله در دست او جمع شد، سپس دست خود را باز كرده آب از آن جوشید، آن مرد به معتضد گفت : آیا مرا مى شناسى ؟ گفت : خیر، فرمود: من على بن ابیطالب هستم وقتى بر تخت خلافت نشستى با فرزندان من نیكوئى كن ، او گفت : شنیدم و اطاعت مى كنم اى امیر المومنان ، به همین سبب متعرض اولاد حضرت نمى شد و آنانرا دوست مى داشت و وقتى شنید محمد بن زیاد در پنهانى براى اولاد حضرت از طبرستان مالى فرستاده ، ماءمورى كه مال را مى برد خواست و به او گفت : آشكارا مال را قسمت كن كه كسى متعرض تو و ایشان نخواهد شد.(278)
جمعه 6/6/1388 - 10:20
دانستنی های علمی
 پانزدهمى ایشان پر رنج و كم آسایش است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
منظور از پانزدهمى المعتمد باللّه احمد بن جعفر است كه در سال 256 به خلافت نشست و در سال 279 از دنیا رفت خلافت او بیست و سه سال بود، او بیشتر اوقات را در جنگ و جدال با دشمنان مانند صاحب زنج و صفار گذارند.
جمعه 6/6/1388 - 10:20
دانستنی های علمی
متوكل و شمشیر هندى عجیب او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از عجائب روزگار آنكه روزى در مجلس متوكل سخن از شمشیرها و اوصاف آنها بود، یكنفر گفت : به من خبر داده اند كه در بصره نزد مردى شمشیرى است هندى كه نظیر ندارد، متوكل كه مشتاق آن شمشیر شده بود به فرماندار بصره رسید نوشت : این شمشیر را مردى از اهالى یمن خریده است ، متوكل فرمان داد تا به دنبال آن در یمن رفتند و آنرا خریدند، عبیداللّه بن یحیى با شمشیر وارد شد و گفت كه آنرا به ده هزار درهم خریده است ! متوكل از اینكه آنرا به دست آورده خوشحال شد و خدا را سپاس گفت ، سپس آنرا بیرون كشید و پسندید، هر كدام از اطرافیان سخنانى در مدح آن گفتند، متوكل آنرا زیر بستر خود گذاشت .
فردا كه شد به وزیر خود فتح گفت : غلامى را كه نسبت به دلاورى و شجاعت او اطمینان دارى بیاور، این شمشیر را به او بدهم تا با این شمشیر بالاى سر من باشد و تا من نشسته ام از من جدا نشود. هنوز سخن او تمام نشده بود كه غلامى به نام باغر آمد، فتح گفت :اى فرمانرواى مؤمنین از شجاعت و دلاورى این باغر برایم تعریف كرده اند و او براى هدف شما مناسب است ، متوكل او را خواست و شمشیر را به او داد و دستور داد تا مقام او افزایش و حقوق او دو برابر شود.
راوى گوید: به خدا سوگند آن شمشیر از غلاف خارج نشد هرگز مگر در همان شبى كه باغر متوكل را با همان شمشیر كشت . (277)

جمعه 6/6/1388 - 10:19
دانستنی های علمی
نزدیكترین مردم به او، او را خواهد كشت ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
این پیشگوئى امیرالمؤمنین علیه السّلام نیز در مورد متوكل به حقیقت پیوست و فرزند او منتصر، او را به هلاكت رساند زیرا متوكل دشمنى عجیبى با حضرت امیر علیه السّلام داشت به گونه اى كه فرمان داد تا درختهاى خرمائى كه پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله به دست مبارك خود در فدك كاشته بود و بیش از ده درخت بود قطع كردند تا مبادا اولاد امیرالمؤمنین از خرماى آن استفاده كنند.
بارى او كه به شراب و مستى عادت داشت ، مردى دلقك را با قیافه اى خنده آور و عجیب شبیه به امیرالمؤمنین كرده در مجلس شراب و عیش و نوش خود او را مى رقصاند و اشعار تمسخر آمیز مى خواند.
پسرش منتصر ناراحت مى شد و اعتراض مى كرد اما او نه تنها توجهى نكرده بلكه به پسرش جسارت نیز كرد منتصر به شدت ناراحت شد و تصمیم به قتل او گرفت ، چند نفر از غلامان خاص متوكل را براى كشتن او معین كرد، گویند: در آن شبى كه متوكل كشته شد، به شدت مست بود و خادمین او در اینگونه مواقع وقتى به یك طرف كج مى شد او را راست مى كردند، بغاء صغیر كه از نزدیكان او بود، وارد قصر شد، سه ساعت از شب مى گذشت ، تمامى ندیمان را مرخص كرد مگر فتح بن خاقان وزیر متوكل كه نزد او ماند، در این هنگام نگهبان مخصوص متوكل به نام باغر با ده نفر از غلامان با صورتهاى پوشیده و شمشیرهاى كشیده كه برق مى زد حمله كردند. فتح فریاد زد: واى بر شما مولاى خودتان ، در این هنگام باغر شمشیرى بران بر طرف راست متوكل فرود آورد كه سمت راست بدن او را تا نشیمنگاه او دو نیم كرد، یكى از مهاجمین شمشیرى در شكم او فرو برد كه از پشت او بیرون زد ولى او تكان نخورد! سپس خود را بر روى متوكل انداخت و با هم مردند، هر دو را درون همان فرشى كه روى آن بودند پیچیده و گوشه اى انداختند، آن شب تا فردا چنین بودند تا آنكه وقتى منتصر خلیفه شد، دستور داد آنها را دفن كنند.(275)
در مورد علت اقدام منتصر به قتل پدرش متوكل گفته اند: منتصر روزى شنید كه متوكل به حضرت فاطمه علیها السّلام بدگوئى مى كند از شخصى (عالم در مورد حكم او) سئوال كرد آن مرد گفت : قتل او جایز است ولى هر كه پدرش را بكشد عمرش طولانى نخواهد بود، منتصر گفت : اگر با كشتن پدرم اطاعت خدا را مى كنم از كوتاهى عمر نگران نیستم ، به همین جهت متوكل را كشت و خودش نیز بیش از هفت ماه زنده نماند.(276)
جمعه 6/6/1388 - 10:19
دانستنی های علمی
زینب كبرى امام سجاد را تسلى مى دهد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و مناسب است در این مقام روایتى از امام سجاد علیه السّلام نقل كنیم كه حضرت فرمود: روز عاشورا وقتى آن مصائب هولناك به ما رسید و پدرم و اولاد و برادران و سایر اهل بیت او كشته شدند، حرم محترم و زنان مكرم آن حضرت را بر شتران سوار كردند براى رفتن به طرف كوفه ، من به پدر و دیگر خاندان او نگاه مى كردم كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى پاك آنها روى زمین است و هیچكس به دفن آنها توجه ندارد.
این صحنه بر من سخت گران آمد، سینه ام تنگ شد و حالى به من دست داد كه نزدیك بود جان از تنم پرواز كند.
عمه ام زینب مرا وقتى به این حال دید پرسید: اى یادگار جد و پدر و برادر من ، این چه حالتست كه در تو مى بینم ؟ مى بینم كه مى خواهى قالب تهى كنى .
گفتم : اى عمه چگونه بى تابى و ناآرامى نكنم با اینكه مى بینم سید و سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان و خاندان خود را كه آغشته به خون در این بیابان افتاده اند، بدنشان عریان و بى كفن و هیچكس به دفن آنها توجهى ندارد، آنها را چنان رها كردند كه گویا ایشان را مسلمان نمى دانند....
عمه ام گفت : از آنچه مى بینى دلتنگ مباش و بى تابى مكن به خدا قسم كه این قرارى بود از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به جد و پدر و عموى تو، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله هر كدام را بر مصائب خویش خبر داد و خداوند از عده اى كه فرعونهاى زمین آنها را نمى شناسند لیكن نزد اهل آسمانها معروفند پیمان گرفته است ، ایشان این اعضاء متفرقه و جسدهاى در خون طپیده را جمع مى كنند و دفن مى نماید و در این سرزمین بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز از بین نرود و با گذشت شبها و روزها محو نشود، و همانا پیشوایان كفر و پیروان گمراهى بسیار تلاش خواهند كرد ولى این كار اثرى ندارد جز ظهور و برترى بیشتر. الحدیث .(
جمعه 6/6/1388 - 10:18
دانستنی های علمی
جسارتهاى متوكل ملعون به قبر امام حسین علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و از سنتهاى ناجوانمردانه او جسارتهاى مكرر اوست نسبت به مرقد مطهر سید الشهداء علیه السلام ، او مردم را از زیارت حضرت منع مى كرد و هر كه به زیارت مى آمد مجازات و چه بسا اعدام مى شد، یكى از مغنیان متوكل با كنیز خود به زیارت سید الشهداء در ماه شعبان رفته بود، متوكل از احوال او پرسید، گفتند سفر رفته است ، او به زیارت كربلا رفته بود، بعد از مراجعت متوكل از كنیز آن زن خواننده پرسید: كجا رفته بودید؟ گفت : به حج رفته بودیم متوكل گفت : حج در ماه شعبان ؟ دخترك گفت : منظور زیارت قبر حسین مظلوم علیه السلام است متوكل از شنیدن این سخن به شدن خشمگین شد كه كار قبر حسین علیه السلام به جائى رسیده كه زیارت او را حج مى نامند.
فرمان داد تا آن خواننده را زندانى كرده و اموال او را مصادره كرد و یكى از اصحاب خود را كه دیزج نام داشت و یهودى بود كه به ظاهر مسلمان شده بود به كربلا فرستاد تا زائرین حضرت را مجازات كند و قبر شریف حضرت را نابود كنند. مسعودى مى گوید: این واقعه در سال 236 بود، دیزج با كارگران بسیار بر سر قبر شریف حضرت آمد هیچكدام جراءت بر تخریب آن مكان شریف نكردند، خودش بیلى بر دست گرفت و قسمت بالاى قبر شریف را خراب كرد، كارگران سایر بنا و آثار قبر را نابود نمودند.
ابوالفرج گوید: هیچكدام را جراءت انجام این كار نبود، دیزج گروهى از یهود را آورد، و تا دویست جریب از اطراف قبر را شخم زدند و آب بر آن انداختند و اطراف آن به فاصله هر یك مایل نگهبانى گماشتند تا مانع زوار شوند.
متوكل مكرر قبر مطهر را مورد تعرض قرار داد، گاهى آب جلو نرفت ، گاهى گاوهائى كه براى شخم زدن آورده بودند پیش نمى رفتند، تا آنكه دیزج ملعون طبق روایتى قبر مطهر را شكافت و بوریائى كه بنى اسد هنگام دفن حضرت آورده بودند دید كه هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى اوست ، ولى به متوكل نوشت : قبر را شكافتم چیزى نیافتم . شخصى به نام محمد بن عبدالحمید گوید: من با ابراهیم الدیزج رفیق صمیمى و همسایه بودم و به من اعتماد داشت در آن بیمارى كه ابراهیم فوت كرد به عیادتش رفتم ، در حالت اغماء مثل افراد بیهوش افتاده بود به گونه اى كه توضیحات دكتر را كه مورد دواى او بود متوجه نشد وقتى دكتر رفت و مجلس خلوت شد از حالش سئوال كردم گفت :
خبرى به تو مى دهم و از خداوند استغفار مى كنم ، متوكل مرا ماءمور كرد به نینوى نزد قبر حسین علیه السّلام بروم و دستور داد قبر را ویران كنیم و آثار آنرا محو گردانیم .
بعد از ظهر با كارگران به آنجا رسیدیم ، دستور دادم قبر را خراب و زمین را شخم بزنند، و خودم از خستگى خوابیدم كه ناگاه در اثر سر و صداى زیاد از خواب پریدم دیدم غلامان براى بیدارى من آمدند. برخاستم و با حالت ترس گفتم : چه شده ! گفتند: حادثه اى بس شگفت !
گفتم : چیست ؟ گفتند: كنار قبر (سیدالشهداء گروهى هستند كه مانع ما شده و ما را تیرباران مى كنند برخاستم تا خودم مساءله را دنبال كنم ، دیدم همانطور است ، آن شب ، شب اول از سه شبى كه ماه روشن است بود، دستور تیراندازى دادم اما با كمال تعجب تیرها به طرف تیراندازها برمى گشت به گونه اى كه هر كه تیر انداخت به تیر خودش كشته شد! وحشت مرا فرا گرفت ، تب و لرز كردم ، بلافاصله از اطراف قبر كوچ نمودم در حالیكه خود را به خاطر ناتمام گذاردن دستور متوكل آماده مرگ كرده بودم .
راوى گوید: به او گفتم : نجات یافتى از خطر، دیشب متوكل كشته شد و فرزندش منتصر نیز در این كار كمك كرد دیزج گفت : شنیده ام ، اما چنان ضعیف شده ام كه امید زنده ماندن ندارم ، همینطور نیز شد زیرا شب نشده بود كه دیزج از دنیا رفت .(273)
ولى هیچكدام از این جنایات سبب نشد كه زیارت سیدالشهداء تعطیل شود بلكه مردم روز به روز مشتاق تر مى شدند و از كشته شدن واهمه اى نداشتند و مى گفتند: اگر همگى كشته شویم بازماندگان ما به زیارت خواهند آمد.
قبل از متوكل ، هارون الرشید ملعون نیز این كار ننگین را انجام داده بود، متوكل هفده بار قبر شریف را خراب كرد باز به صورت اولى برگشت .
جمعه 6/6/1388 - 10:18
دانستنی های علمی
دهمین آنها كافرترین آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
منظور از نفر دهم جعفر بن محمد بن هارون معروف به متوكل است كه در سال 232 هجرى به خلافت رسید و در سال 247 هجرى كشته شد و مدت حكومتش چهارده سال و ده ماه بود او مردى خبیث و بدسیرت بود، حضرت او را كافرترین خلفاى عباسى معرفى نمود بلكه گویا كافرترین مردم نیز بوده است .
با آل ابوطالب به شدت دشمنى مى كرد و با گمان و تهمت ایشان را دستگیر مى كرد و آنچه در دوران حكومت او بر علویین و خاندان ابوطالب گذشت از سختى و مشقت در دوران هیچكدام از خلفاء بنى عباس سابقه نداشت .
از جمله والى مكه و مدینه كه نامش عمر بن فرج بود چنان بر خاندان ابوطالب سخت گرفته بود كه كسى جراءت احساس به ایشان را نداشت ، زیرا اگر كسى احسانى مى كرد هر چند اندك ، مورد عقوبت قرار مى گرفت .
در نتیجه كار به حدى بر ایشان سخت شد و در فشار قرار گرفتند كه از تاءمین نیازهاى اولیه زندگى عاجز گشتند، زنهاى علویات تمامى لباسهاى ایشان كهنه و پاره شده بود به گونه اى كه یك لباس سالم كه تمام بدن را بپوشاند نداشتند تا در آن نماز بخوانند، فقط یك پیراهن بود كه وقت نماز هر كدام به نوبت نماز مى خواند و سپس دیگرى آن را مى پوشید و ایشان برهنه بر سر چرخ ریسى مى نشستند، و این وضع سخت تا وقتى كه متوكل زنده بود ادامه داشت .

جمعه 6/6/1388 - 10:17
دانستنی های علمی
مباحثه ماءمون ملعون با علماى اهل سنت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
اكنون به یك سند تاریخى كه دلیل بر مرتبه علمى اوست و همچنانكه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است ، اكتفا مى كنیم . روزى ماءمون عباسى دستور داد تا عده اى از بزرگان حدیث و استدلال را حاضر كنند، چهل نفر حاضر شدند ماءمون پس از احوالپرسى گفت : مى خواهم شما را میان خودم و خداوند حجت قرار دهم ، هر كه كارى دارد یا زیر فشار است براى دستشوئى ، برود و كار خود را انجام دهد، راحت باشید و با آرامش خاطر رداى خود را درآورده بنشینید.
سپس گفت : اى جماعت : شما را خواستم تا شما را نزد خداوند واسطه كنم ، خدا را در نظر بگیرید و براى خود و پیشواى خود نظر بدهید، و جلالت و ابهت من مانع گفتن حق نباشد هر چه كه باشد! و از محكوم كردن باطل نهراسید، هر كه باشد، نسبت به آتش جهنم براى خودتان دلسوزى كنید و با رضاى خدا به خدا نزدیك شوید و اطاعت او را برگزینید، هر كه با معصیت خالق ، خود را به مخلوقى نزدیك كند، خداوند آن مخلوق را بر او مسلط مى كند، پس با همه عقل خود با من مباحثه كنید.
سپس افزود: من مى پندارم كه على بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله برترین انسانهاست ، اگر درست مى گویم قبول كنید و اگر بر خطا هستم اعتراض ‍ كنید، شروع كنید، من بپرسم یا شما مى پرسید؟
اهل حدیث گفتند: ما مى پرسیم ، ماءمون گفت : آنچه دارید بیاورید، ولى یك نفر را نماینده كنید كه از طرف شما سخن گوید، و اگر كسى سخنى اضافه داشت بگوید و اگر خطا كرد هدایتش كنید.
یك نفر از آنها گفت : ما مى پنداریم برترین مردم بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله ابوبكر است ، چون در روایتى كه همه قبول دارند پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: بعد از من به دو نفرى كه بعد از من هستند ابوبكر و عمر اقتدا كنید، (261) و اقتداء دلیل برترى است .
ماءمون گفت : احادیث زیاد است . همه آنها كه حق نیست زیرا متناقض ‍ است ، پس باید برخى از آنها حق و برخى باطل باشد، بنابراین باید دلیلى براى حق بودن احادیث صحیح پیدا كرد.
و این روایت كه گفتى باطل است ، سپس جوابى داد كه مضمون آن این است : عمر و ابوبكر با هم در مواردى اختلاف داشتند مثل اینكه ابوبكر اهل رده را اسیر كرد ولى عمر آزاد كرد، عمر به ابوبكر گفت : خالد بن ولید را عزل كند و به خاطر كشتن مالك بن نویره او را بكشد ولى ابوبكر قبول نكرد، عمر متعه را حرام كرد ولى ابوبكر نكرد، اكنون ما به كدام اقتدا كنیم ؟ به هر كدام باشد مخالف دیگرى است و پیامبر حكیم ترین حكیمان و راستگوترین افراد است .
یكى از اصحاب حدیث گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : اگر براى خودم دوستى انتخاب مى كردم ، حتما ابوبكر را دوست خودم قرار مى دادم . (262)
ماءمون گفت : این محال است زیرا روایات شما مى گوید: پیامبر صلى الله علیه وآله میان اصحاب برادرى قرار داد و براى على كسى را قرار نداد وقتى حضرت از پیامبر پرسید، حضرت فرمود: براى تو كسى را برادر قرار ندادم ، زیرا تو را براى خودم گذارده ام .
كدام روایت شما درست است ؟
یك نفر دیگر گفت : على بر فراز منبر گفته است : بهترین این امت بعد از پیامبر، ابوبكر و عمر هستند ماءمون گفت : این محال است زیرا اگر آن دو افضل بودند، پیامبر هرگز عمروبن عاص را بر آنها امیر نمى كرد و بار دیگر اسامة بن زید را، و شاهد بر دروغ بودن این حدیث ، سخن على علیه السلام است كه فرمود: پیامبر صلى الله علیه وآله از دنیا رفت در حالیكه من سزاوارتر بودم به جانشینى او از خودم به پیراهنم ، ولى من ترسیدم (اگر خشونت كنم ) مردم دوباره كافر شوند و همچنین خود حضرت فرمود: آن دو نفر چگونه بر من برترند با اینكه من خداوند را قبل از آنها و بعد از آنها عبادت كرده ام ؟!
دیگرى گفت : ابوبكر استعفا كرد و على به او گفت : پیامبر تو را مقدم داشته كیست كه تو را مقدم نكند؟ ماءمون گفت : این سخن باطل است زیرا على تا فاطمه زنده بود از بیعت با ابوبكر امتناع كرد و فاطمه علیهاالسلام نیز وصیت كرد كه شب دفن شود تا آن دو بر جنازه او حاضر نشوند. الخ .(اینها نشان از عدم رضایت حضرت على علیه السلام از خلافت ابوبكر است ).
یكى گفت : عمروعاص به پیامبر گفت : از زنها چه كسى نزد شما از همه محبوبتر است ؟ حضرت فرمود: عایشه ! پرسید: از مردها؟ فرمود: پدرش ! (یعنى ابوبكر)
ماءمون گفت : این حدیث باطل است زیرا خود شما روایت كرده اید كه مرغ بریانى نزد پیامبر بود (كه هدیه آورده بودند) حضرت دعا كرد: خدایا محبوبترین خلق خودت را پیش من بفرست ، و آنكه آمد على علیه السلام بود، كدام روایت شما درست است ؟
دیگرى گفت : على علیه السلام فرموده است هر كه مرا بر ابوبكر و عمر برتر داند به او حد تهمت مى زنم !(263)
ماءمون گفت : برترى دادن آن دو بر حضرت تهمتى (كه موجب حد باشد) نیست ، چگونه حضرت على علیه السلام مى گوید: كسى را حد مى زنم كه مستحق حد نیست آیا او بر خلافت امر خدا عمل مى كند؟
تازه خود ابوبكر گفته است : من بر شما حاكم شدم در حالیكه برترین شما نیستم ، به نظر شما كدامیك راستگوترند، ابوبكر نسبت به خود یا على علیه السلام نسبت به ابوبكر؟! دیگرى گفت : پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله فرموده است : ابوبكر و عمر سرور پیران بهشت هستند! (264)
ماءمون گفت : این حدیث محال است زیرا در بهشت شخص پیر نیست ، در حدیث است كه زنى اشجعیة نزد پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله بود حضرت (براى مزاح ) فرمود: هیچ پیرى داخل بهشت نمى شود، او گریست حضرت فرمود: خداوند مى فرماید: ما آنها را باكره و جوان و هم سن و سال قرار مى دهیم .
و اگر مى پندارید كه ابوبكر جوان مى شود وقتى وارد بهشت مى شود، این با روایتى كه خود شما نقل كرده اید كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله به حسن و حسین فرمود: این دو سرور جوانان بهشت از اولین و آخرین هستند و پدر این دو بهتر از این دو است ، متناقض است .
دیگرى گفت : در حدیث است كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله فرمود: اگر من به پیامبرى مبعوث نمى شدم حتما عمر مبعوث مى شد.(265)
ماءمون گفت : این محال است زیرا خداوند عزوجل مى فرماید: ما از پیامبران تعهد گرفته ایم ، (266) آیا مى شود كسى كه از او پیمان گرفته نشده مبعوث شود و آنكه از او پیمان گرفته شده آخر باشد!
دیگرى گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله روزى به عمر نگاه كرد و خندید و فرمود: خداوند به بندگان خود به طور عمومى افتخار نمود و به عمر به طور خصوصى . (267)
ماءمون گفت : این محال است كه خداوند به عمر افتخار كند نه به پیامبرش ، و پیامبر در عموم باشد و عمر در خصوص و این روایت شما عجیب تر از آن روایت دیگر شما نیست كه گوئید پیامبر اكرم گوید: چون وارد بهشت شدم صداى كفش شنیدم ، ناگاه دیدم بلال غلام ابوبكر زودتر از من وارد بهشت شده است ، شیعه گوید: على بهتر است از ابوبكر ولى شما گفتید: بنده ابوبكر بهتر از رسول اللّه صلى الله علیه وآله است زیرا هر كه زودتر باشد برتر از متاءخر است .
و همچنانكه روایت كرده اید كه شیطان وقتى عمر را احساس كند مى گریزد، و شما در مورد پیامبر گفته اید كه شیطان بر زبان پیامبر این جملات را انداخت : این بتها زیبا و برتر هستند، آرى طبق روایت شما شیطان از عمر مى گریزد ولى بر زبان پیامبر صلى الله علیه وآله كفر را مى اندازد.
دیگرى گفت : پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله فرمود: اگر عذاب نازل شود جز عمر بن خطاب كسى نجات نیابد.(268)
ماءمون گفت : این خلاف صریح كتاب خداست كه مى فرماید: خداوند با وجود تو پیامبر اینها را عذاب نمى كند(269) ولى شما عمر را مثل پیامبر دانستند.
دیگرى گفت : پیامبر عمر را یكى از ده نفرى دانست كه اهل بهشت هستند.
ماءمون گفت : اگر این گونه بود، عمر به حذیفه نمى گفت : ترا به خدا من جزء منافقین هستم ؟
دیگرى گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : امت مرا در یك كفه ترازو قرار دادند و مرا در كفه دیگر، من برتر شدم ، سپس به جاى من ابوبكر قرار گرفت او برتر شد، سپس عمر قرار گرفت او برتر شد، آنگاه ترازو را بردند!
ماءمون گفت : این هم محال است زیرا منظور از ترجیح با بدن نیست بلكه با اعمال است به من بگوئید: اگر كسى در زمان پیامبر جلو باشد ولى بعد از حضرت شخص دیگرى جلو افتد آیا به اولى مى رسد؟ اگر بگوئید آرى پس باید قبول كنید هر كه در این زمان از نظر جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه برتر باشد از افراد زمان پیامبر برتر است ؟ گفتند: خیر، نیكان زمان ما هرگز به نیكان زمان پیامبر نمى رسند.
ماءمور گفت : در روایاتى كه پیشوایانتان در مورد فضائل على علیه السلام نقل كرده اند دقت كنید و آن را با تمامى فضائلى كه در مورد تمامى آن ده نفر روایت كرده اند مقایسه كنید، اگر درصد كمى از فضائل حضرت را داشتند، حرف شما درست است . و اگر در فضائل على بیشتر روایت كرده اند پس سخن پیشوایان (راویان ) خود را قبول كنید.
آن گروه با شنیدن این پاسخها همگى سر به زیر انداختند، ماءمون گفت : چرا ساكت شدید؟
گفتند: هر چه داشتیم گفتیم ، دیگر سخنى براى گفتن نداریم .
سپس ماءمون گفت : اكنون من از شما مى پرسم ، شما پاسخ دهید كه روایت طولانى است و ما به همین مقدار اكتفا مى نمائیم . (270)
و پوشیده نیست كه اینگونه آراء كه ماءمون بیان مى دارد هیچكدام مانع از آن نیست كه نسبت به شیعه و به ویژه حضرت رضا علیه السلام ارادتى داشته باشید زیرا وقتى پاى دنیا و ریاست پیش آید اكثر آراء و افكار و روحیات تغییر كرده یا ناكام خواهد ماند.
برادرش امین ، ماءمون را به خوبى شناخته بود كه چون دستگیر شد به احمد بن سلام گفت : آیا ماءمون مرا مى كشد؟ احمد گفت : نه ، زیرا خویشاوندى او دل او را بر تو مهربان مى كند، امین گفت :
هیهات الملك عقیم لارحم له ، حكومت ناز است خویشاوند ندارد. (271)
و حضرت رضا علیه السلام وقتى ماءمون اینگونه جلسات را برگزار مى كرد و اظهار امامت حضرت على علیه السلام را مى كرد تا خود را نزد حضرت رضا علیه السلام شیرین كند، حضرت به برخى از یاران خود كه مورد اعتماد بودند مى فرمود: از سخنان او گول نخورید، به خدا كه كسى جز او مرا نمى كشد، ولى من باید صبر كنم تا آنچه مقدر است انجام شود. (272)

جمعه 6/6/1388 - 10:17
دانستنی های علمی
اما هفتمین ایشان داناترین آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هفتمین از خلفاء بنى عباس ، عبدالله بن هارون معروف به ماءمون است ، وقتى برادرش امین را شكست داد و او را كشت ، حكومت او در تمام بلاد مستقر شد.
او اهل دانش و علم بود و سهم فراوانى در حكمت و علم نجوم داشت ، و علم فلسفه را بسیار دوست مى داشت . و پیوسته براى مناظره و مباحثه میان ادیان و مذاهب مختلف مجالس تشكیل مى داد.
خلافت او حدود بیست و یك سال طول كشید از سال 196 تا 218 هجرى ، رتبه علمى ماءمون از مجالسى كه تشكیل مى داد و سئوالاتى كه مى كرد و یا جوابهایى كه مى داد مشخص مى گردد كه این مقام جاى بیان همه آن نیست .
جمعه 6/6/1388 - 10:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته