دعا و زیارت
کتاب: زن در آینه جلال و جمال صفحه 203
نویسنده: آیة الله عبدالله جوادی آملی
کمالات انسانی در سایه عبادت واطاعتحق است واطاعت وعبادت، بین زن ومرد مشترک است، قهرا راه تکامل نیز مشترک خواهد بود.
به عنوان نمونه، دعاها ونیایشها یکی از بهترین راههای تکامل انسانی است، زیرا، کمال یک انسان در این است که به خداوند که علم محض وهستی صرف وقدرت صرف است نزدیک بشود وبه اخلاق آن کامل محض، متخلق بشود، وراه تخلق به اخلاق الهی وتقرب به آن کمال را، عبادتها ونیایشها به عهده دارند.
در این نیایشها، هیچ فرقی بین زن ومرد نیست، مهمترین مناجات ودعا را برای زنها ومردها یکسان تجویز وتعلیم کردهاند، نگفتهاند شما مردها دعای کمیل یا مناجات شعبانیه بخوانید و زنها توفیق اینگونه نیایشها را ندارند. بنابراین، در آنچه به نام کمال حقیقی است که مناجاتها، ودعاها، ثناها، نیایشها، عبادتها واطاعتها ظهور کرده استسهم زن ومرد یکسان است. اگر زنی در خواندن مناجات شعبانیه یاجوشن کبیر، موفقتر از مرد باشد توفیقش در تکامل نیز بیش از مرد خواهد بود، نصیب زنها در مساله مناجات وپند واندرزگیری، اگر بیش از مردها نباشد کمتر نیست، زیرا یک موجود عاطفی، رقیق القلبتر است ودر راه ذات اقدس اله رقت دل وعاطفه واحساس نقش مؤثرتری دارد، بنابراین او میتواند در این راه، از مردها موفقتر باشد.
يکشنبه 5/1/1386 - 21:59
دعا و زیارت
کتاب: زن در آینه جلال و جمال صفحه 348
نویسنده: آیة الله عبدالله جوادی آملی
درباره قضا وداوری زن میتوان گفت: برخی از فقیهان نامآور امامیه نه تصریح به شرطیت ذکورت نمودهاند، تا زن فاقد شرط قضا باشد و نه تصریح به مانعیت انوثت کردهاند، تا زن واجد مانع داوری باشد. مانند شیخ مفیدره در مقنعه که به اشتراط عقل، کمال، علم به کتاب الهی که سنت معصومین علیهماالسلام را به همراه دارد اکتفا نموده است، ونظیر شیخ طوسی(ره) در نهایه که افزون بر مقنعه مفید چیزی جز حرص بر تقوا را نیافزوده و نامی از اشتراط مرد بودن یا امتناع زن بودن نبرده است، و مانند ابن ادریس در سرائر که گذشته از شرایط مذکور، تورع از محارم الهی را یادآور شد، وسخن از مرد و زن بودن قاضی را به میان نیاورده است. ونظیر غنیةالنزوع حمزه بن علی بن زهره که تصریح به اشتراط ذکورت بنوده و تصریح بر مانعیت انوثتبرای قضا ننموده است، البته عنوان وی اختصاص قضا به مرد را نشان میدهد زیرا چنین فرموده است: «اذا کان الرجل عاقلا...».
البته گروهی از فقهای بزرگ شیعه تصریح به اشتراط ذکورت نمودهاند مانند قاضی ابن البراج در المهذب، و محققره در شرایع الاسلام و نیز در المختصر النافع و علامهره در قواعد الاحکام و در ارشاد الاذهان و شهید اولره در اللمعةالدمشقه. چنانکه نظام الدین ابیالحسن سلمان بن الحسن بن سلیمان صهرشتی در کتاب اصباح الشیعه بمصباح الشریعه تصریح به اعتبار ذکورت کرده است، و عدهای از بزرگان متاخر هم مانند صاحب جواهر و شیخ انصاری و ملا ضیاءالدین عراقیرضوان الله تعالی علیهم اجمعین تصریح به اشتراط ذکورت کردهاند.
عدهای که به طور مشروح و مستدل در این باره بحث نمودهاند، برهان قطعی برای اشتراط مرد بودن ارائه نکردهاند (1) آنان گاهی به اجماع تمسک میکنند که بر فرض تمامیت اتفاق واقعی همه فقیهان دین، احتمال استناد آنان به یک یا چند وجه دیگر که در مساله مطرح است مظنون میباشد، و چنین اجماعی فاقد شرط حجیت واعتبار است، و گاهی به حدیث نبوی ضعیف استدلال میکنند که خصوص ولایتبه معنای حکومت زن را مانع فلاح جامعه می داند واگر زن واجد شرایط قضا از طرف ولی مسلمین منصوب گردد، مشمول چنان حدیث ضعیف نخواهد بود و گاهی از خبر ضعیف دیگر کمک گرفته میشود که زن سمت قضا را نپذیرد و متولی آن نشود که احتمال استناد اصحاب فقاهتبه خصوص خبر مزبور تا جابر ضعف آن گردد، نیازمند به دلیل دیگر میباشد، و زمانی نیز به آنچه ابن بابویه قمی (صدوقره) در پایان من لایحضره الفقیه به عنوان وصایای رسول اکرم(ص) نسبتبه حضرت علی... نقل نموده اعتماد میشود، اصل حدیث (بخش مخصوص به قضاء زن) در وسائل (2) چنین آمده است: محمد بن علی بن الحسین باسناده عن حماد بن عمرو، و انس بن محمد عن ابیه عن جعفر بن محمد عن ابائه فی وصیة النبی(ص)... قال: یا علی لیس علی المراة جمعة، الی ان قال: ولا تولی القضاء.
مرحوم مجلسی اول، مولانا محمد تقی (1070 - 1003) در روضة المتقین (3) در عین احتمال قوت سند، ضعف برخی از رجال آن را محتمل میداند ولی چنین میگوید: مصنف (صدوقره) حکم به صحت آن کرده است و این حکم به صحتیا برای آن است که تواتر حدیث وصیت نزد او ثابتشده، یا مضمون آن متواتر میباشد برای آن که اکثر مسائل آن در اخبار متواتر یا مستفیض یا صحیح از صادقین رسیده است.
نکته اساسی که مربوط به متن حدیث مزبور میباشد این است که برخی از احکام مندرج در آن غیر لزومی استیعنی یا مستحب استیا مکروه، و هرگز حرام یا واجب که حکم لزومیاند نمیباشد. و ظهور سیاق واحد شاید مانع استنباط حکم لزومی از چنین حدیث مرکب و ملفق و مختلط باشد، مطلب مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که در حدیث مزبور تکلیف شاق و صعب قضا از زن برداشته شده نه آن که او را از حق قضا محروم نموده باشد، توضیح آن که برخی از کارهای دشوار مانند وجوب حضور در نماز جمعه هرچند از فاصله دو فرسخ باشد، تکلیف و وظیفه مرد است و چنین تکلیف عسیری بر زن نیست و همچنین پذیرفتن مسؤولیتسخت قضا بر مرد واجب است (گاهی عینی وگاه کفائی) لیکن بر زن واجب نیست، و آنچه از حدیث وصیت استظهار میشود سلب تکلیف است نه نفی حق، زیرا در حدیث مزبور چنین آمده است که: «لیس علی المراة جمعة... و لا تولی القضاء» تا از آن سلب حق استفاده شود، لذا زن حق شرکت در نماز جمعه را دارد و اگر نماز جمعه را به امامت امام جمعه مرد خواند لازم نیست نماز ظهر را اعاده کند همانند مرد که با خواندن نماز جمعه به خواندن نماز عصر میپردازد، وهمانطوری که به نظر ما اعاده نماز ظهر و جمع آن با نماز جمعه برای مرد لازم نیست و احتیاط وجوبی هم ندارد، نماز جمعه برای زن هم کافی است و حتی احتیاط وجوبی هم در جمع بین نماز جمعه و نماز چهار رکعت معهود ظهر نخواهد بود، البته میدان استحباب اعاده وجمع وسیع است.
غرض آن که پیام وصیت رسول اکرم(ص) به امیرالمؤمنین... سلب تکلیف برای سهولت کارهای زن است نه سلب حق، و بین این دو مطلب فرق عمیقی است. از اینجا روشن میشود، دفاع صاحب مفتاح الکرامه در شرح قواعد علامه، (4) به نصاب تمام نخواهد رسید، زیرا، نه شهرت قطعی به وصف جابر بودن روایت ضعیف جابر از امام باقر... ثابتشده است، نه نقصان عقل و دین او، دلیل معتبری دارد که گوهر ذات زن را هر چند از علوم و معارف حوزه و دانشگاه برخوردار بوده و از فضائل قسط و عدل بهرهمند باشد، از صلاحیت قضا و داوری محروم نماید.
محقق قمیره (1231 - 1151) در جامع الشتات (5) بعد از نقل اشتراط ذکورت و دعوی اجماع بر آن چنین میگوید: گاهی در اشتراط ذکورت، و... اشکال میشود، زیرا علتی که برای آن ذکر میشود از این که: «زنها غالبا توان قضا را ندارند، چون داوری بین متخاصمان نیازمند به بروز در جامعه و حضور در بین مردم بوده تا تشخیص متخاصمان و تشخیص شاهدان آنها ممکن باشد». مطرد وشایع نبوده و در همه موارد چنین علتی موجود نیست، پس نمیتوان به نحو مطلق حکم به عدم جواز قضاء زن نمود مگر آن که اجماع مطلق منعقد شده باشد، آنگاه اضافه میکند: شاید اجماع مزبور ناظر به اختیار ولایت ومنصب عمومی باشد و اما در حکومتهای خاص ومقطعی، چنین اجماعی از ناقل آن معلوم نیست گرچه برخی از عبارتها آن را تحمل مینماید.
از آنچه گذشت معلوم میشود نقد صاحب مفتاح الکرامه و مانند وی نسبتبه کلام محقق اردبیلیقده متوفای سال993، نا تمام میباشد عبارت مقدس اردبیلی چنین است:
«واما اشتراط الذکورة فذلک ظاهر فیما لم یجز للمراة فیه امر واما فی غیر ذلک فلا نعلم له دلیلا واضحا، نعم ذلک هو المشهور، فلو کان اجماعا فلا بحث، والا فالمنع بالکلیة محل بحث، اذ لامحذور فی حکمها بشهادة النساء، مع سماع شهادتهن بین المراتین مثلا بشیء مع اتصافها بشرائط الحکم». (6)
خلاصه آن که در برخی از امور حضور زن نارواست و امر او در آن نافذ نیست نظیر جایی که مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم و مانند آن باشد، اینگونه از موارد که سهم مختص مرد است داوری زن در آن صحیح نیست و اما در مواردی که مخصوص زنان استیا مشترک بین زن و مرد بوده یا مخصوص مردان میباشد، لیکن مستلزم هیچ محذوری از قبیل تماس با نامحرم نمیباشد، دلیل روشنی بر اشتراط ذکورت یافت نمیشود، البته مشهور بین فقهاءقده همان اشتراط مزبور میباشد، پس اگر اجماع مسلم در بین باشد، بحثی در آن نیست و گرنه منع زن از قضا به نحو کلی، مورد بحث و نقد است، زیرا هیچ محذوری در قضاء زن نسبتبه زنان با شهادت زن وجود ندارد، البته مطلب مزبور در جایی است که زن واجد همه شرایط قضا از جهت علم و عدل و مانند آن باشد.
بنابراین اگر زن به مقام شامخ اجتهاد رسیده ودارای ملکه عدالتبود و شرایط دیگری که در قضا و اوصاف قاضی معتبر است واجد بود و خواست تصدی قضای زنان را با نصب از طرف فقیه جامع الشرایط که ولایت امر مسلمین و رهبری جامعه اسلامی را به عهده دارد، متعهد شود از نظر بزرگانی چون مقدس اردبیلی مانعی ندارد، بلی اگر کسی اجماع قطعی بر منع را (که احتمال استناد به برخی از روایات ضعیف یا وجوه اعتباری قابل خدشه در آن راه نیابد) احراز کند، در این حال تصدی مزبور ممنوع میباشد چه این که اگر از تصدی زن محذور اجتماعی یا مفسده اخلاقی لازم میآید، تصدی آن جایز نخواهد بود.
پینوشتها:
1. جواهر الکلام، ج40، ص14.
2. کتاب القضاء، باب 2 از ابواب صفات القاضی.
3. ج 12، ص 4 -3.
4. ج 10، ص9.
5. ج 2، ص680، شرائط القاضی.
6. مجمعالفائدة والبرهان، ج12، ص 15.
يکشنبه 5/1/1386 - 21:57
دعا و زیارت
کتاب: مجموعه آثار ج 19 ص 235
نویسنده: شهید مرتضی مطهری
اعراب گاهی زن میت را جزء اموال و دارایی او به حساب میآوردند و به صورت سهم الارث او را تصاحب میکردند.اگر میت پسری از زن دیگر میداشت،آن پسر میتوانستبه علامت تصاحب،جامهای بر روی آن زن بیندازد و او را از آن خویش بشمارد.بسته به میل او بود که آن زن را به عقد نکاح خود درآورد و یا او را به زنی به شخص دیگری بدهد و از مهر او استفاده کند.این رسم نیز منحصر به اعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ کرد.
در قوانین قدیم هندی و ژاپنی و رومی و یونانی و ایرانی تبعیضهای ناروا در مساله ارث،زیاد وجود داشته است و اگر بخواهیم به نقل آنچه مطلعین گفتهاند بپردازیم چندین مقاله خواهد شد.
ارث زن در ایران ساسانی
مرحوم سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان صفحه 42 مینویسد:
«در زمینه تشکیل خانواده نکته جالب دیگر که در تمدن ساسانی دیده میشود این است که چون پسری به سن رشد و بلوغ میرسید،پدر یکی از زنان متعدد خود را به عقد زناشویی وی درمیآورده است.نکته دیگر این است که زن در تمدن ساسانی شخصیتحقوقی نداشته است و پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعی در دارایی وی داشتهاند.هنگامی که دختری به پانزده سالگی میرسید و رشد کامل کرده بود، پدر یا رئیس خانواده مکلف بود او را به شوی بدهد.اما سن زناشویی پسر را بیستسالگی دانستهاند و در زناشویی رضایت پدر شرط بود.دختری که به شوی میرفت دیگر از پدر یا کفیل خود ارث نمیبرد و در انتخاب شوهر هیچ گونه حقی برای او قائل نبودند.اما اگر در سن بلوغ،پدر در زناشویی وی کوتاهی میکرد حق داشتبه ازدواج نامشروع اقدام بکند و در این صورت از پدر ارث نمیبرد.
شماره زنانی که مردی میتوانستبگیرد نامحدود بود و گاهی در اسناد یونانی دیده شده است که مردی چند صد زن در خانه داشته است.اصول زناشویی در دوره ساسانی-چنانکه در کتابهای دینی زردشتی آمده-بسیار پیچیده و درهم بوده و پنج قسم زناشویی رواج داشته است:
1.زنی که به رضای پدر و مادر،شوهر میرفت فرزندانی میزاد که در این جهان و آن جهان از او بودند و او را«پادشاه زن»میگفتند.
2.زنی که یگانه فرزند پدر و مادرش بود،او را«اوگ زن»یعنی زن یگانه میگفتند و نخستین فرزندی که میزاد به پدر و مادرش داده میشد تا جانشین فرزندی بشود که از خانه آنها رفته است و شوهر کرده و پس از آن این زن را هم«پادشاه زن» میگفتند.
3.اگر مردی در سن بلوغ بیزن میمرد،خانوادهاش زن بیگانهای را جهیز میداد و او را به کابین مرد بیگانهای درمیآورد و آن زن را«سذر زن»یعنی زن خوانده میگفتند و هر چه فرزند او میزاد،نیمی به آن مرد مرده تعلق میگرفت و در آن جهان فرزند او میشد و نیمی دیگر از آن شوهر زنده بود.
4.زن بیوهای که دوباره شوهر کرده بود«چغر زن»میگفتند که به معنی چاکر زن یعنی زن خادمه باشد،و اگر از شوی اول خود فرزند نداشت او را«سذر زن» میدانستند...
5.زنی که بیرضای پدر و مادرش به شوهر میرفت،در میان زنان پستترین پایه را داشت و او را«خودسرای زن»یعنی زن خودسر میگفتند و از پدر و مادر خود ارث نمیبرد مگر پس از آن که پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان«اوگ زن» به عقد درآورد.»
در قوانین اسلام هیچ یک از ناهمواریهای گذشته در مورد ارث وجود ندارد.چیزی که در قوانین اسلامی مورد اعتراض مدعیان تساوی حقوق است این است که سهم الارث زن در اسلام معادل نصف سهم الارث مرد است.از نظر اسلام پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث میبرد.تنها در مورد پدر و مادر است که اگر میت فرزندانی داشته باشد و پدر و مادرش نیز زنده باشد،هر یک از پدر و مادر یک ششم از مال میت را به ارث میبرند.
علت اینکه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصی است که زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازی و برخی قوانین جزایی دارد;یعنی وضع خاص ارثی زن معلول وضع خاصی است که زن از لحاظ مهر و نفقه و غیره دارد.
اسلام به موجب دلایلی که در مقالات پیش گفتیم مهر و نفقه را اموری لازم و مؤثر در استحکام زناشویی و تامین آسایش خانوادگی و ایجاد وحدت میان زن و شوهر میشناسد.از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصا نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگی و کشیده شدن زن به سوی فحشاء است.و چون مهر و نفقه را لازم میداند و به این سبب قهرا از بودجه زندگی زن کاسته شده است و تحمیلی از این نظر بر مرد شده است،اسلام میخواهد این تحمیل از طریق ارث جبران بشود.لهذا برای مرد دو برابر زن سهم الارث قرار داده است.پس مهر و نفقه است که سهم الارث زن را تنزل داده است.
ایراد غرب پرستان
برخی از غرب پرستان وقتی که در این مساله داد سخن میدهند و نقص سهم الارث زن را یک وسیله تبلیغ و هیاهو علیه اسلام قرار میدهند،موضوع مهر و نفقه را پیش میکشند. میگویند چه لزومی دارد که ما سهم زن را در ارث از سهم مرد کمتر قرار دهیم و آنگاه این کمبود را به وسیله مهر و نفقه جبران کنیم؟چرا چپ اندر قیچی کار کنیم و لقمه را از پشت گردن به دهان ببریم؟از اول سهم الارث زن را معادل سهم الارث مرد قرار میدهیم تا مجبور نشویم با مهر و نفقه آن را جبران کنیم.
اولا این دایگان مهربانتر از مادر،علت را به جای معلول و معلول را به جای علت گرفتهاند.اینها خیال کردهاند مهر و نفقه معلول وضع خاص ارثی زن است،غافل از اینکه وضع خاص ارثی زن معلول مهر و نفقه است.ثانیا گمان کردهاند آنچه در اینجا وجود دارد صرفا جنبه مالی و اقتصادی است.بدیهی است اگر تنها جنبه مالی و اقتصادی مطرح بود دلیلی نداشت که مهر و نفقهای در کار باشد و یا سهم الارث زن و مرد تفاوت داشته باشد.چنانکه در مقاله پیش گفتیم اسلام جهات زیادی را که بعضی طبیعی و بعضی روانی است در نظر گرفته است.از یکی طرف احتیاجات و گرفتاریهای زیاد زن از لحاظ تولید نسل در صورتی که مرد طبعا از همه آنها آزاد است،از طرف دیگر قدرت کمتر او از مرد در تولید و تحصیل ثروت،و از جانب سوم استهلاک ثروت بیشتر او از مرد،بعلاوه ملاحظات روانی و روحی خاص زن و مرد و به عبارت دیگر روانشناسی زن و مرد و اینکه مرد همواره باید به صورت خرج کننده برای زن باشد و بالاخره ملاحظات دقیق روانی و اجتماعی که سبب استحکام علقه خانوادگی میشود،اسلام همه اینها را در نظر گرفته و مهر و نفقه را از این جهات لازم دانسته است.این امور ضروری و لازم به طور غیر مستقیم سبب شده که بر بودجه مرد تحمیل وارد شود.از این رو اسلام دستور داده که به خاطر جبران تحمیلی که بر مرد شده است، مرد دو برابر زن سهم الارث ببرد.پس تنها جنبه مالی و اقتصادی در میان نیست که گفته شود چه لزومی دارد در یک جا سهم زن کسر شود و در جای دیگر جبران گردد.
ایراد زنادقه صدر اسلام بر مساله ارث
گفتیم از نظر اسلام مهر و نفقه علت است و وضع ارثی زن معلول.این مطلبی نیست که تازه ابراز شده باشد،از صدر اسلام مطرح بوده است.
ابن ابی العوجاء مردی است که در قرن دوم میزیسته و به خدا و مذهب اعتقاد نداشته است.این مرد از آزادی آن عصر استفاده میکرد و عقاید الحادی خود را همه جا ابراز میداشت.حتی گاهی در مسجد الحرام یا مسجد النبی میآمد و با علمای عصر راجع به توحید و معاد و اصول اسلام به بحث میپرداخت.یکی از اعتراضات او به اسلام همین بود،میگفت:«ما بال المراة المسکینة الضعیفة تاخذ سهما و یاخذ الرجل سهمین؟»یعنی چرا زن بیچاره که از مرد ناتوانتر استباید یک سهم ببرد و مرد که تواناتر است دو سهم ببرد؟این خلاف عدالت و انصاف است.امام صادق فرمود:این برای این است که اسلام سربازی را از عهده زن برداشته و بعلاوه مهر و نفقه را به نفع او بر مرد لازم شمرده است و در بعضی جنایات اشتباهی که خویشاوندان جانی باید دیه بپردازند،زن از پرداخت دیه و شرکتبا دیگران معاف است.از این رو سهم زن در ارث از مرد کمتر شده است.امام صادق صریحا وضع خاص ارثی زن را معلول مهر و نفقه و معافیت از سربازی و دیه شمرد.
نظیر این پرسشها از سایر ائمه دین شده است و همه آنها به همین نحو پاسخ گفتهاند.
يکشنبه 5/1/1386 - 20:11
دعا و زیارت
کتاب: دایرة المعارف تشیع، ج 8، ص 492
نویسنده: خدیجه بوترابی
زن در آفرینش در بعد روحی و جسمی از همان گوهری آفریده شده که مرد آفریده شده است و هر دو جنس در جوهر و ماهیت یکسان و یگانهاند و تمایز و فرقی در حقیقت و ماهیت میان زن و مرد نیست. قرآن به صراحت از این حقیقت پرده برمیدارد: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها... ای مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را (نیز) از او آفرید و از آن دو زنان و مردان بسیاری پراکنده کرد، پروا دارید (نساء، 1)، هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها او است آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد (اعراف، 189) . بنابراین زن در آفرینش از همان جوهر و گوهر مرد است و اندیشه یکسانی و یگانگی ماهوی زن و مرد، اندیشه قرآنی است که از آیات الاهی به روشنی به دست میآید . تنها در این زمینه نظر دیگری است که خلقت زن را از زائده خلقت مرد تصویر میکند، لیکن در این نظر به برخی از حادیث استناد شده است که در حدیثی از امام صادق (ع) مردود شمرده شده است. زراره میگوید: از امام صادق (ع) از آفرینش حوا سؤال شد که برخی میگویند: خداوند حوا را از دنده پایین و چپ آدم آفرید، امام (ع) فرمود: خدا منزه و برتر است از این نسبت، آن کس که چنین میگوید میپندارد که خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری از غیر دندهاش بیافریند! علامه مجلسی میگوید: «مشهور میان مورخان و مفسران اهل سنت این است که حوا از دنده آدم آفریده شده و به این معنا برخی از احادیث نیز دلالت دارد، لیکن این حدیث و احادیث دیگری این موضوع را رد میکند...» . آنچه محقق است و قرآن بدان اشاره دارد زن و مرد برای زندگی دنیا و نیز برای بقاء نسل بشر مکمل یکدیگر هستند، بدین صورت که ماده اولیه این محصول یا مصنوع از مرد است و اراده سازندگی آن از خداوند توانا ولی کارخانه آن یعنی دستگاه سازندگی انسان و زحمات بار آوردن آن در اختیار زن قرار دارد و جا دارد که برای حفظ و سلامت این کارخانه از دستبرد نامحرمان و خرابکاران، مقررات و دستورات لازمی هم صادر گردد.
آفرینش زن در ادیان الهی
در تمام مذاهب و ادیان الهی آمده است که زن و مرد از «نفس واحده» آفریده شدهاند. در عهد قدیم آمده است: «پس خدا موجودات را آفرید، لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد و خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گرداند تا بخفت پس یکی از دندههایش را گرفت و گوش در جایش پرکرد و خدا آن دنده را زنی بنا کرد و او را نزد آدم آورد.
زن در تاریخ و ملل گوناگون
زن را یک موجود ضعیف و ناچیز به شمار میآوردند. به دختران ارث نمیدادند و بعضی او را از افراد بشر و انسانیت به شمار نمیآوردند، فقط زنان را برای خدمت به مردان و اطفای شهوت جنسی برای مردها نگاه میداشتند. مرد میتوانست زنهای متعدد بگیرد و یا طلاق بدهد . اگر زن میمرد زن بگیرد ولی اگر شوهر میمرد، زن حق ازدواج نداشت و از معاشرت در خارج هم ممنوع بود. در هند زن تابع شوهر بود و بعد از مردن او، دیگر حق ازدواج نداشت و باید با جسد شوهر سوزانده میشد... و در ایام عادت ماهیانه نجس و پلید و لازم الاجتناب بود . زن در میان ملل قبل از اسلام حد وسط بین انسان و حیوان بود از او مانند انسان ضعیفی که باید به انسانهای متوسط کمک بدهد استفاده میشد. اعراب مشرک خشن، بیرحم متعصب دختران معصوم خود را زنده به گور میکردند. تا وقتی که خورشید اسلام از پس ابرهای تاریک عربستان طلوع نمود. پیغمبر اسلام (ص) پس از ارشاد کلمه توحید با اشاره پروردگار در قرآن اول کاری که کرد از این عادت شوم اعراب جلوگیری نمود، حضرتش به زنان و دختران احترام میگذاشت و با تمام عظمتش به زنهای پیر سلام میکرد و چنانکه شیعه و سنی نقل کردهاند، مکرر دست دخترش فاطمه سلام الله علیها را میبوسید و میفرمود: «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذان الله» فاطمه پاره تن من است هر کس او را اذیت کند حقیقتا مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است.
يکشنبه 5/1/1386 - 20:10
دعا و زیارت
کتاب: زن در آینه جلال و جمال، ص 143
نویسنده: آیة الله جوادی آملی
قرآن کریم به هنگام طرح قصه آدم سلام الله علیه میفرماید:
«فتلقی آدم من ربه کلمات» (1)
سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود.
در تبیین وتفسیر کلمات آمده است که منظور انوار عترت طاهره است، بدین معنا که انوار عترت طاهره همان مقامات علمی است که حضرت آدم سلام الله علیه آن را تلقی کرد وزمینه نجات او فراهم گردید ودر این میان همانطور که حضرت امیرسلام الله علیه در مجموعه عترت قرار دارد، حضرت زهرا هم در آنجا میتابد واین که فاطمه زهرا صلوات الله علیها معروف ومشهور شده، نه برای آن است که، زن تنها در حضرت زهرا خلاصه شده استبلکه به این دلیل است که آن حضرت دیگران را تحت الشعاع قرار داده است. به عنوان مثل معصومین دیگر نیز مانند حضرت امیرسلام الله علیه، معروف نیستند واگر در عرف بخواهند مثل ذکر بکنند، به حضرت علی... مثل میزنند. در صورتی که همه ائمه نور واحدند. همانطوری که در بین معصومین، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معروف والگو شده است، در بین زنان هم حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها اشتهار یافته است وگرنه زنان فراوانی بودند که هم از عصمتبرخوردارند وهم از کمال متعارف وفوق متعارف، ولیکن علت این که حضرت زهرا در بین زنان معروف شده همان علتی است که بدان سبب، حضرت علی... در بین ائمه معروف شده است.
پس مراد از لفظ کلمات در آیه شریفه
«فتلقی آدم من ربه کلمات»
اسماء الهی است وبارزترین مصداق اسماء الهی، عترت طاهرهاند که در بین آنان، فاطمه زهرا صلوات الله علیها میدرخشد.
پینوشت:
1. بقره،37.
يکشنبه 5/1/1386 - 20:9
دعا و زیارت
کتاب: زن در آینه جلال و جمال صفحه 207
نویسنده: آیة الله عبدالله جوادی آملی
اگر کسی با دشمن بیرونی میجنگد باید از آهن وآتش استفاده کند، ولی اگر بادشمن درونی میجنگد باید از «آه» استفاده کند نه از «آهن». در مبارزه یا هوی وهوس باید از «آه» استفاده کرد، زیرا در آن جا از آهن کاری ساخته نیست. انسانی که باهوس بجنگد، بلکه آن کس که در کنار نیایش ودعا وراز ونیاز به سر میبرد، در مقابل هوس مسلح است. در دعای کمیل میفرماید:
«و سلاحه البکاء» (1)
یعنی در جنگ بادشمن درونی ودر جبهه جهاد اکبر، اسلحه انسان، آه است نه آهن، گریه است نه شمشیر، واسلحه تیز وکارآمد جهاد اکبر، تهذیب نفس وناله است واین اسلحه را زنها بیشتر از مردها دارند.
خدای سبحان در راه تهذیب نفس، زنها را مسلحتر از مردها آفریده است، چون ناله و لابه، هنر هر کسی نیست، چه بسا افرادی که در مجالس سوگ سالار شهیدان حسین بن علی صلوات الله وسلامه علیه مینشینند اما آن هنر ودرک را ندارند که اشک بریزند، بر فرض هم که درک داشته باشند، نرمش دل در آنها نیست، چه این که تحصیل نرمش دل، کار هر کسی نیست وفضیلتی نیست که نصیب هر کسی بشود. بنابراین، سرمایه جهاد اکبر، گریه است.
در دعای ابو حمزه ثمالی که از مبسوطترین دعاهای ماه مبارک رمضان است، امام سجاد علیه السلام به ذات اقدس اله عرض میکند: مرا کمک کن تا سلاح را فراهم کنم، مرا در گریه اعانت کن.
«و اعنی بالبکاء علی نفسی» (2)
ویاری کن مرا در گریه برای خودم.
معین من باش که من بهتر بفهمم وبهتر بنالم، کمک کن که اگر اشکم تمام شد دوباره اشک بجوشد. اگر زن در بخشهای مختلف کارهای اجرایی یا مسائل جبهه وجهاد وبخشهای نظامی حضور نداشت، دلیل آن نمیشود که در تقرب الی الله سهمش کمتر از مرد باشد.
خدا اسلحه جهاد اکبر را به زنها بیش از مردها داده، منتها این را باید به جا مصرف بکنند.
کسی که شمشیری در دست دارد وآن را به سنگ میزند به کاری بیهوده روی آورده است، کسی هم که برای دنیا گریه میکند، گرچه رقیق القلب واهل ناله ولابه است، اما بیجا مینالد. تعلیمات دین برای آن است که انسان این سلاح را به جا بکار ببرد، به مردها میگوید اسلحه فراهم بکن واسلحه را به جا به کار ببر، وبه زنها میگوید اسلحه را خدا به شما داده است منتها به جا به کار ببرید، مرد باید دو زحمتبکشد وزن یک زحمت، مثل یک کشوری که در جنگ مسلح نیست وبه او میگویند خودکفا شو واسلحه فراهم کن، بعد هم به جا ومناسب به کار ببر، اما به کشورهایی که در تولید سلاح به خودکفایی رسیدهاند نمیگویند مسلح شو، بلکه میگویند سلاح داری ولی به جا بکار ببند.
گریه سلاح انسان است، واین سلاح را ذات اقدس اله به زنها بیش از مردها داده وبه آنان گفته است که این سلاح را به جا بکار ببرید.
این درست است که جمال برای زنان سرمایه است وباید، هم به جا مصرف کنند وهم زکات آن که عفاف است:
«زکاة الجمال العفاف» (3)
مراعات کنند، لیکن جمال حقیقی آنان همان انجذاب به سوی جمال مطلق است وباید در تحصیل آن دقت کنند. ذات اقدس اله سرمایه رقت قلب واحساس را برای آن نداده تا انسان در اثر چشم وهمچشمی برای مظاهر دنیا ولباس وزیور گریه کند.
پینوشتها:
1. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
2. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
3. غرر الحکم، فصل37، روایت 5.
يکشنبه 5/1/1386 - 20:7
دعا و زیارت
حدیث:ولدت فی زمن الملک العادل
این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسولخدا«ص»نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادلانوشیروان» (1) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم...
ولی این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختی میتوان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چهرسد به پیامبر اسلام و فصیحترین افراد عرب از چند جهت جایخدشه و تردید است:
1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب«الموضوعات الکبیر علی قاری»-یکی از دانشمندان اهلسنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:
«...قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عننبینا«ص»ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان». (2)
یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشیگفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایماننقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخیاز نادانان از پیغمبر ما«ص»روایت کردهاند که فرمود: «ولدتفی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان»سخن گفته...
2-طبق این حدیث رسول خدا«ص»انوشیروان ساسانی رابه عدالتستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکهبه ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاریبرسولخدا«ص»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص»قابلقبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگانمعاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائیکرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل میکنیم،تا بهبینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروانعادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین مینویسد:
انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهیبی طرفانه باوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت ویبیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمیکرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آنتاریخ با یک اجتماع چهار طبقهای بسر میبرد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومتبهرهور باشد.
درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواریمحکمتر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف«ویسپهران»بود که از صفوف دیگرملتبه دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهرهورتر بود.طبقهویسپهران از امیرزادگان و«گاهپور»ها تشکیل مییافت.
و بعد طبقه«اسواران»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیلبگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقهبر میخواستهاند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی بامور کشاورزی و املاک را بعهدهداشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل میشدپیشهوران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشهوران و روستاییانفشار میآورد.مالیات را این طبقه ادا میکرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنجها و زحمتهای زندگی را این طبقه میکشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل مییافتبه ترتیب از کیفها و لذتهایزندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده میکرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمیفهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران میبست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی میکردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوشحکومتبر مردم فرمان میراند.این طبقه خود را مطلقا فوقطبقات میشمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که میتواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکستهنشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشهوران دستبرادری بهم نسپارند و پنجهدوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعیو برابری در حقوق عمومی بیک میزان استفاده کنند.
در حکومتساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه«مالکیت»و«فامیل»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانوادهها لباس شیکو قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.
«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامتبزرگی بود»طبقاتممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداختمالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پیشهوران زحمت میکشیدند،پیشه وران بجنگ میرفتند،پیشه ورانکشته میشدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکاری تقدیر میشدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش میدیدند.
تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقهچهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیهمملکت آماده بدارد.
حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان»روایت میکند که خیلی شنیدنیاست و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوانشاهد صادق نقل میکنیم:
بشاه جهان گفتبو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستادهای جستبو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنجشاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگریرا پیدا کرد که پول فراوان داشت.
یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایهدار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم
کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستادهبزرگمهر گذاشت.
بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرضانوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاهمعروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد:
اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:
بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدستخردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام میخواهد و نهاجازه میدهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش استیعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت»نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری«پیروز بخت»لازم است.
آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتیکه در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهایساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذابهایگوناگون میکشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوانعدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعیاجازه میداد به داد مردم میرسید ولی اینهم مسلم است کهدر یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حقتحصیل علم ندهند و ویرا از عادیترین و طبیعیترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که«پیروزبخت»نبود...
در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا اینکفشگر زاده«نا پیروز بخت»ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلایتاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهایآنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانهپرداز آنانبوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه میدادهچگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا اینبیدادگری را عین عدالت و داد میدانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمتسرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال دادهاند-هدف فردوسی نیز همینافشاءگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالتدروغین انوشیروان را بر ملا سازد!
3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آنکه سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن میشود زیرا دربرخی از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»است،و در برخی دیگر بدون لفظ«انوشیروان»و در برخی با اضافه کلمه«یعنی»است،بگونهایکه از نقل«علی قاری»استنباط میشد که معلوم نیست کلمه«یعنی»از اضافات راوی استیا جزء متن روایت است،و دربرخی از نقلها متن این روایتبگونه دیگری نقل شده که نه لفظ«عادل»در آن است و نه لفظ«انوشیروان»مانند روایتاعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:
«...ولدت فی زمان الملک العادل الصالح»که همین عبارت در نقل مجلسی«ره»در بحار الانوار لفظ«العادل»هم ندارد و اینگونه نقل شده«ولدت فی زمان الملکالصالح»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی بوده،چون بر فرض صحتحدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجهاین مطلب بودهاند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادتآنحضرت مینویسند:
«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملککسری انوشیروان بن قباد...و هو الذی عنی رسول الله-صلی اللهعلیه و آله-علی ما یزعمون:ولدت فی زمان الملک العادل الصالح».
پینوشتها:
1-بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.
2-«الموضوعات الکبیر»علی قاری-ط کراچی-ص 136.
درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلامی جلد 1 صفحه 111
رسولی محلاتی
يکشنبه 5/1/1386 - 19:42
دعا و زیارت
عموما نوشتهاند ماجرای این ازدواج میمون و مبارک از اینجاشروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا رخواستخدیجه،رسول خدا«ص»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه برای خدیجه بهسفری تجارتی اقدام کرد،و بخاطر سود فراوانی که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوی مکرمهعلاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
که البته اصل داستان و پارهای از خصوصیاتی که در آن ذکر شدهمورد نقد و بررسی است که بعدا خواهیم گفت.
و از پارهای روایات دیگر نیز استفاده میشود که این علاقهو اشتیاق پیش از آن سفر تجارتی در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این عشق و علاقه کمککرد.
ابن شهر آشوب«ره»در کتاب مناقب خود روایت کرده کهدر روز عیدی زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند کهمردی یهودی در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبی فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل».
-نزدیک است در میان شما پیامبری برانگیخته شود پسهر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبی برای گام زدن او باشدحتما اینکار را بکند...
زنان قریش در برابر این گستاخی و جسارتی که به آنها کردهبود او را با مشتهای سنگریزه از نزد خود راندند ولی این گفتار مردیهودی بارقهای در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشتایجاد کرد و محبتی از پیامبر گرامی اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)
البته باید برای توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافهکرد که طبق روایات پسر عموی خدیجه یعنی ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانی و انبیاء الهی اطلاعاتی داشت و کتابهائی رادر این زمینه خوانده بود خبرهائی از ظهور آنحضرت داده بود،و درپارهای از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق میدانست...
بشرحی که در داستان سفر تجارتی رسول خدا«ص»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهای دیگری که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادی امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز که نقلشده ممکن استبه این علاقه و امید کمک کرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتی رسول خدا«ص»برای خدیجه بهاجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهای شیعه و اهل سنت روایتشده،و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانی رسولخدا«ص»ذکرکردهایم که ذیلا از نظر شما میگذرد،و سپس به تجزیه و تحلیلو نقد و بررسی آن میپردازیم:
سفر تجارتی رسول خدا«ص»برای خدیجه:
اینان نوشتهاند روزی که رسولخدا«ص»عازم سفر شامو تجارت برای خدیجه گردید،و هنگامی که میخواستند حرکتکنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص»فرمانبرداری کندو خلاف دستور او رفتاری نکند.
عموهای رسولخدا«ص»و بخصوص ابوطالب نیز در وقتحرکتبنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروانکردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمی کهبرای بدرقه رفته بودند بخانههای خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخی نعمت را با خود بدانجا ارمغان میبردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشتری برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهایسفرهای پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
يکشنبه 5/1/1386 - 19:36
دعا و زیارت
جنگهای فجار ازحوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. موضوع این بود که گفتیم عرب که پیوسته در صحاری سوزان خود به غارتگری و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، دیالقعده، دیالحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهایخود به خرید و فروش وو مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولی چهار بار حرمت احترام ماههای حرام شکسته شد، و اعمالیانجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنی اعمال ناشایستی گرفته شده است که در آن ماههای محترم به وقوع پیوست.
در چهارمین جنگ فجار که تا چهار سال ادامه یافت، پیغمبر هم شرکت داشت. سن پیغمبر در ایام جنگ چهارم به اختلاف روایات چهارده یا پانزده یا بیستسال بوده است.
شاید این اختلاف روایات به واسطه مدت این جنگها پدید آمده است که شراره آن در مدت چهار سال شعلهور بود.
جنگ در میان قبیله هوازان و قریش و قبیله کنانه همپیمان قریش روی داد. پیغمبر در این جنگ که تمام افراد پیر و جوان قبیله قریش به طرفداری از همپیمان خود «کنایه» شرکت داشتند، در گرما گرم جنگ تیرهای دشمن را از عموهایش برطرف میساخت. معنای این سخن این است که شخصا به طرف کسی تبر اندازی نکرد، و کسی را نکشت و تنها از جان عموها دفاع میکرد.
تاریخ اسلام صفحه 65
يکشنبه 5/1/1386 - 19:34
دعا و زیارت
در جبین عزیز«قریش»،از دوران کودکی و جوانی،آثار قدرت و شجاعت،صلابت و نیرومندی نمایان بود.وی در سن پانزده سالگی،در یکی از جنگهای قریش با طائفه«هوازن»که آن را«حرب فجار»مینامند،شرکت داشت.کار او در جبهه رزم،این بود که تیر به عموهای خود میرساند.ابن هشام در سیره خود (1) ،این جمله را از آن حضرت نقل میفرماید که حضرتش فرمود:«کنت ائبل علی اعمامی:به عموهایم تیر میدادم تا پرتاب کنند».
شرکت او در این جنگ،آنهم با این سن و سال،ما را به شجاعت آن حضرت رهبری میکند و روشن میشود که چرا امیر مؤمنان درباره پیامبر میفرماید:«هر موقع،کار در جبهه جنگ،عرصه بر ما(سربازان اسلام)سخت و دشوار میشد،به پیامبر پناه میبردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود».
يکشنبه 5/1/1386 - 19:32