• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2967روز قبل
دانستنی های علمی
فرصت طلبى عمرو بن حریث منافق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عمرو بن حریث (مرد منافق و مخالف حضرت على علیه السلام ) دنبال زن رفت و به او گفت : امروز از تو امر عجیبى دیدم ، امیرالمؤمنین سخنى به تو گفت و تو بدون هیچ حرفى برخاستى و رفتى ، به من بگو به تو چه گفت كه نتوانستى جواب دهى ؟
زن گفت : اى بنده خدا حضرت مساءله اى را بازگو كرد كه جز من و خداوند متعال كسى آگاه نبود، و من از ترس اینكه مبادا بیش از این بگوید (و رسوا كند) برخاستم ، زیرا تحمل یكى بهتر از تحمل سختیهاى پشت سر هم است .
عمرو گفت : خدایت ببخشاید، او به تو چه گفت ؟ زن گفت : اى بنده خدا او به من چیزى را گفت كه زشت دارم و ثانیا زشت است مردان از عیوب زنان آگاه شوند.
عمرو بن حریث گفت : اى زن نه تو مرا مى شناسى و نه من تو را، شاید نه من تو را و نه تو مرا دیگر ببینیم . عمرو گوید: وقتى دید من بسیار اصرار مى كنم گفت :
اینكه حضرت فرمود: اى سلفع ، به خدا قسم مجراى حیض من غیر عادى است اما اینكه فرمود: اى مهیع ، به خدا قسم به جاى مردان (شوهر) با زنان هستم . اما اینكه فرمود: اى قردع ، من آن زن خرابكار هستم كه خانه همسرم و دارائى او را ویران و نابود كردم .
عمرو گفت : واى بر تو، او این مطالب را از كجا مى داند؟ آیا ساحر است یا كاهن (329) یا مخدوم (330) كه به مسائل تو خبر مى دهد، این دانش ‍ گسترده اى است .
زن گفت : بد حرفى زدى ، او نه جادوگر است و نه كاهن و نه مخدوم ، او از خاندان نبوت و وصى پیامبر خدا و وارث (علوم ) اوست . آنچه از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم گرفته است به مردم مى گوید و او بعد از پیامبر ما حجت خداست بر مردم .
شنبه 7/6/1388 - 13:6
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت از اسرار زن جسور

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حارث عور كه از دوستان باوفاى حضرت امیر علیه السلام است گوید: روزى با امیرالمؤمنین در جایگاه قضاوت نشسته بودم كه زنى آمد و بر علیه شوهرش شكایت كرد، زن شكایت خود را گفت ، شوهرش نیز ادعاى خود را بیان كرد، و چون حق با مرد بود، حضرت حق را به شوهر داد و به ضرر زن حكم كرد.
زن از قضاوت حضرت بسیار خشمگین شد و صدا زد: یا امیرالمؤمنین به خدا قسم كه بر ستم قضاوت كردى ، خداوند به تو اینگونه دستور نداده بود!
حضرت فرمود: اى سلفع و مهیع و قردع ، من آنچه حق مى دانستم در مورد تو قضاوت كردم ، زن با شنیدن این سخن ترسید و فرار كرد و جوابى نداد.

شنبه 7/6/1388 - 13:6
دانستنی های علمی
راهب مسیحى مسلمان مى شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مرد راهب از بالاى دیر تمامى این امور را زیر نظر داشت ، وقتى كار به پایان رسید صدا زد: اى مردم مرا پائین آورید، پائین آورید (گویا راه خروج او نردبانى بوده است كه از بیرون ، دیگران باید نصب مى كردند یا پیرمردى ضعیف بوده كه نیاز به كمك داشته است ) هر طور شده او را پائین آوردند، آمد و در مقابل حضرت امیر علیه السلام ایستاد و گفت : اى مرد تو پیامبر مرسل هستى ، حضرت فرمود: نه ، گفت : فرشته مقرب هستى ؟ فرمود: نه ، گفت : دستت را باز كن تا بر دست تو مسلمان شوم ، حضرت دست مبارك را گشود و فرمود: شهادتین بگو، راهب گفت :
اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریك له و اءشهد ان محمدا عبده و رسوله ، و شهادت مى دهم كه شما وصى پیامبر خدا و تنها كسى هستى كه لیاقت خلافت را دارى ، آنگاه حضرت شرایط اسلام را به او یاد داد، سپس ‍ فرمود:
چطور شد كه بعد از اینهمه مدت طولانى كه مسلمان نبودى ، الآن مسلمان شدى ؟ عرض كرد: مى گویم یا امیرالمؤمنین ، این دیر در اینجا براى (شناسائى ) كسى كه این سنگ را مى جوید و آب را از زیر آن خارج مى كند ساخته شده است .
دانشمندان بسیارى قبل از من در اینجا سكونت داشته اند ولى این توفیق نصیب آنها نشد و خداوند روزى من كرد.
ما در كتابهاى خود و آثار دانشمندانمان یافته ایم كه در این مكان چشمه اى است كه بر روى آن سنگى است و مكان آنرا كسى جز پیامبر یا وصى پیامبر نمى داند.
ولىّ خدا به ناچار مردم را به سوى حق مى خواند و علامت آن این است كه او جایگاه این سنگ را مى داند و بر كندن آن قدرت دارد. و من چون دیدم آنچه انجام دادى ، بر من ثابت شد آنچه منتظر بودم و به آرزوى خود رسیدم ، و امروز به دست شما مسلمان شدم و به حق شما ایمان آورده غلام تو هستم .
امیرالمؤمنین علیه السلام وقتى این سخنان را از راهب شنید آنقدر گریه كرد كه محاسن شریفش تر شد و گفت : سپاس خداوندى را كه مرا فراموش نكرده ، سپاس خداوندى را كه یاد من در كتابهاى او بوده است . آنگاه مردم را دعوت كرده فرمود: آنچه برادر مسلمانتان مى گوید بشنوید، مردم شنیدند و خدایرا بسیار سپاس گفتند و شكرشان بر نعمت خدا و شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام افزون گردید.
راهب با حضرت همراه شد و در جنگ صفین با اهل شام شركت كرد و به درجه شهیدان نائل آمد حضرت امیر علیه السلام خودش نماز و دفن او را بر عهده گرفت و بسیار بر او استغفار نمود و هر گاه یاد او مى شد مى فرمود: ((ذاك مولاى ؛ او دوست من بود.)) در برخى روایات آمده است : حضرت امیر علیه السلام بعد از شهادت این راهب در میان شهداء دنبال او مى گشت ، و خود حضرت بر او نماز گزارد و با دست خود او را دفن كرد و فرمود: به خدا سوگند گویا او را مى بینم كه در منزلش با همسر خویش كه خداوند او را به آن گرامى داشته به سر مى برد.(327)
شیخ مفید (ره ) مى فرماید: این جریان را مورخین ذكر كرده و در میان شیعه و اهل سنت مشهور است به گونه اى كه شعراء آنرا به شعر درآورده و گویندگان بلیغ آنرا در سخنرانى ذكر كرده اند.(328)
شنبه 7/6/1388 - 13:5
دانستنی های علمی
ناتوانى سپاهیان و شجاعت حضرت امیر علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سپاهیان با یكدیگر هماهنگ شدند و تلاش كردند اما سنگى بود سخت ، و آنها نتوانستند سنگ را حركت دهند.
در این هنگام وقتى حضرت دید آن جمعیت با تمام تلاششان در كندن آن سنگ ناتوان هستند پاى از ركاب درآورد و از مركب فرود آمده ، آستین بالا زد، پنجه در زیر آن سنگ انداخت ، آنرا حركتى داد، سپس آنرا از جاى كند و به فاصله اى دور پرتاب نمود! ناگاه آبى زلال نمایان شد، سپاهیان هجوم آوردند و از آن نوشیدند، آبى بود بسیار خنك و زلال كه خوشگوارتر از آن در آن سفر ننوشیده بودند.
حضرت فرمود: ذخیره سازید و سیراب شوید، اصحاب چنین كردند، آنگاه حضرت آن سنگ را دوباره به جاى خویش نهاد و دستور داد علامت آن را با خاك بپوشانند
شنبه 7/6/1388 - 13:5
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت از چشمه آب و جریان راهب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
لشكر امیرالمؤمنین علیه السلام در راه صفین دچار عطش شد، ذخیره آب آنها پایان یافته بود و هر چه در چپ و راست مسیر خود تلاش كردند از آب اثرى نیافتند.
حضرت امیر علیه السلام لشكر را اندكى از جاده منحرف كرد اندكى راه پیمود تا آنكه دیرى (326) در وسط بیابان نمایان شد، حضرت به طرف دیر آمد و به اصحاب فرمود: ساكنین آن را صدا بزنید، مردم صدا كردند، راهبى سر خود را از دیر بیرون آورد، حضرت به او فرمود: آیا نزدیك شما آبى هست كه این جمعیت را چاره سازد؟
راهب گفت : اصلا، میان من و آب بیش از دو فرسخ فاصله است ، من نیز اگر ذخیره یكماه را برایم نیاورند از تشنگى هلاك مى شوم .
حضرت به اصحاب فرمود: آیا سخن این راهب را شنیدید؟ گفتند: آرى آیا اكنون كه نیروئى داریم دستور مى دهى كه به آنجا (دو فرسخى ) رویم شاید به آب دست یابیم ؟
حضرت فرمود: نه شما نیازى به این كار ندارید! سپس حضرت گردن استر خود را به طرف قبله منحرف كرد و به مكانى نزدیك دیر اشاره نمودند و فرمود: اینجا را حفر كنید، عده اى با كلنگ زمین را كندند تا اینكه سنگى بزرگ و درخشان (سفید) ظاهر شد (به گونه اى كه قابل حفر نبود) به حضرت عرض كردند: یا على كلنگ در این سنگ اثر نمى كند.
حضرت فرمود: آب در زیر این سنگ است ، اگر سنگ را از جاى خود حركت دهید به آب خواهید رسید، تلاش كنید تا سنگ را از جا بركنید.

شنبه 7/6/1388 - 13:4
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت به حیله معاویه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى معاویه به كسانیكه نزد او بودند گفت :
چگونه مى شود فهمید كه مرگ من زودتر است یا مرگ (حضرت ) على ، حاضرین گفتند: راهى نیست ، معاویه گفت : من این مطلب را از على بدست مى آورم زیرا او سخن باطلى نمى گوید!
سپس سه نفر از افراد مورد اعتماد را خواسته به آنها گفت : هر سه با هم به طرف كوفه حركت كنید، ولى با هم داخل نشوید، هر كدام به تنهائى ولى به ترتیب وارد شوید و خبر مرگ مرا منتشر كنید، مواظب باشید سخن شما در مورد چگونگى مرگ و سبب آن و روز مرگ و وقت آن ، و مكان قبر و آنكه بر من نماز گذارده و دیگر امور هماهنگ باشد و به هیچ وجه اختلاف نداشته باشید، اول یكى داخل شود و خبر فوت مرا بدهد، سپس ‍ دومى و بعدا سومى ، آنگاه ببینید على چه مى گوید؟!
این سه نفر براى انجام این ماءموریت به كوفه آمدند، اولى داخل شهر شد، با حالتى غمگین و افسرده ، مردم پرسیدند: از كجا مى آئى ؟ گفت : از شام ، گفتند: چه خبر؟ گفت : معاویه مرده است .
مردم با شنیدن این خبر (خوشحال شدند) نزد حضرت امیر علیه السلام آمده گفتند: مردى از شام آمده و مى گوید معاویه مرده است ، حضرت اعتنا نكرد.
فرداى آن روز مرد دیگرى با همان حالت آمد، مردم از او پرسیدند چه خبر؟ گفت : معاویه مرد و همانند رفیق خود واقعه را تعریف كرد، اینبار نیز مردم نزد حضرت آمدند و گفتند: اینك سوار دیگرى آمده و خبر مرگ معاویه را آورده است و تمام واقعه را مانند اولى نقل مى كند، حضرت باز جوابى نداد.
روز سوم سوار دیگرى آمد و خبر مرگ معاویه را داد وقتى مردم از او راجع به چگونگى مرگ او و جزئیات امر سئوال كردند همانند آن دو نفر توضیح داد.
مردم باز به نزد حضرت آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین این خبرى كه اینها مى دهند صحیح است زیرا این سومین سوار است كه همانند دو سوار قبلى خبر مى دهد، (باز حضرت اعتنا نكرد) و چون با حضرت زیاد گفتگو كردند فرمود: (نه ) معاویه هرگز نمى میرد تا اینكه محاسن من به خون سرم رنگین شود و این خبرها حیله اى است كه پسر خورنده جگرها با آن بازى مى كند. این جملات حضرت به معاویه رسید(325) (و فهمید كه حضرت زودتر از او از دنیا خواهد رفت
شنبه 7/6/1388 - 13:4
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت به علت ویرانى مسجدى در عدن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در دوران خلافت ابوبكر در ساحل عدن گروهى مى خواستند مسجدى بنا كنند، هر بار كه ساختمان را بالا مى بردند فرو مى ریخت و ویران مى شد.
جریان را با ابوبكر در میان گذارده راه حلى خواستند، او دستور داد دوباره بنا كنید، دوباره با استحكام آن را بنا كردند اما باز سقوط كرد و ویران شد، وقتى مشكل را به ابوبكر گزارش دادند به منبر رفت و به مردم گفت : اگر در میان شما كسى در این مورد چیزى مى داند بگوید.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر كنید، دو قبر آشكار مى شود كه بر آن سنگى است كه روى آن نوشته من رضوى و خواهرم حیاد، دختران تبع هستیم ، براى خداوند شریك قبول نكردیم ، آنها را غسل داده نماز گذارید و دفن كنید، آنگاه مسجد را بنا كنید كه خراب نخواهد شد، چون چنین كردند ساختمان ایستاد و خراب نشد.(324)
شنبه 7/6/1388 - 13:3
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت به كار زشت هشت منافق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
اصبغ بن نباته گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام به ما ماءموریت داد از كوفه به مدائن رویم ، روز یكشنبه اى بود كه از كوفه بیرون آمدیم ، (یكى از منافقین به نام ) عمرو بن حریث با هفت نفر تمرد كردند، و به ناحیه اى از حیره كه خورنق نام داشت براى تفریح رفتند و گفتند: روز چهارشنبه به (مدائن ) خواهیم آمد.
آنها در بین راه سوسمارى را صید كردند و عمرو بن حریث از روى استهزاء دست سوسمار را بالا گرفت و گفت : این امیرالمؤمنین است با او بیعت كنید، آن هفت نفر با او بیعت كردند، خود عمرو نیز هشتمى بود.
در روایتى آمده است آنها گفتند: على مى پندارد كه علم غیب مى داند، اكنون ما او را بركنار و با این سوسمار بیعت كردیم .
شب چهارشنبه راه افتادند و روز جمعه وارد مسجد مدائن شدند، همزمان با ورود اینها حضرت على علیه السلام مشغول سخنرانى بود كه نگاهش به اینها افتاد فرمود: اى مردم رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بر من هزار حدیث بیان نمود كه از هر حدیثى هزار در گشوده مى شود و براى هر درى هزار كلید است . خداوند مى فرماید: ((یوم ندعو كل اناس بامامهم ))(322)، روزى كه هر انسانى را با رهبرش ‍ صدا بزنیم ، من به خداوند سوگند مى خورم كه روز قیامت هشت نفر مبعوث مى شوند كه امام و پیشواى ایشان سوسمار است و اگر بخواهم مى توانم نام آنها را افشا كنم ! راوى گوید: عمرو بن حریث را دیدم كه مثل شاخه قطع شده از شدت خجالت و شرمندگى ، بى حال و پژمرده شده بود.(323)
شنبه 7/6/1388 - 13:3
دانستنی های علمی
آگاهى حضرت به فرستاده عایشه و جریان او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى عایشه به اصحاب خود گفت : مردى را نزد من بیاورید كه با این مرد (على علیه السّلام بسیار دشمن باشد) تا او را در نزد على بفرستم ، مردى را معرفى كردند، وقتى آن مرد مقابل عایشه ایستاد به او گفت :
دشمنى تو با على چقدر است ؟ آنمرد گفت : بسیار، تا آنجا كه از خدا مى خواهم او و اصحاب او در محلى جمع باشند و من شمشیرم را از خون آنها رنگین كنم .
عایشه گفت : تو شایسته این ماءموریت هستى ، نامه اى به تو مى دهم ، آن را براى على ببر، او را در هر حالى كه یافتى نامه را به او بده و اگر برایت طعام یا نوشیدنى آوردند مبادا به آن نزدیك شوى كه در آن جادو مى باشد.
فرستاده عایشه گوید: حضرت را ملاقات كردم در حالیكه سواره بود نامه را دادم ، حضرت مهر آن را شكافت و نامه را خواند و فرمود: چون به منزل رسیدیم ، تو هم مقدارى از طعام و نوشیدنى خوردى (خستگى سفر از تو رفع شد) جواب نامه را مى دهم .
آن مرد كه به او گفته بودند چیزى نزد حضرت نخورد، گفت : به خدا قسم كه نمى شود (همین الان پاسخ مرا بدهید) در این هنگاه حضرت امیر علیه السّلام نگاهى به پشت سر نمود و دید اصحابش اطراف او هستند فرمود:
از تو چیزى مى پرسم آیا جواب مى دهى ؟ گفت : آرى ، حضرت فرمود: تو را به خدا قسم آیا عایشه نگفت مردى را بیاورید كه با این مرد بسیار دشمن باشد، تو را آوردند، به تو گفت دشمنى تو چقدر است ؟ تو گفتى : بسیار تا آنجا كه از خدا مى خواهم او و اصحاب او در محلى اجتماع كرده من شمشیرم را از خون آنها رنگین كنم ؟
آن مرد گفت : خدا شاهد است كه درست گفتى ، حضرت فرمود: تو را به خدا قسم آیا عایشه به تو نگفت نامه مرا ببر و به او بده در هر حال كه باشد... جواب داد: خداى را شاهد مى گیرم كه درست است ، سپس ‍ حضرت فرمود: تو را به خدا آیا عایشه به تو نگفت اگر براى تو غذا یا آشامیدنى آوردند نزدیك مشو كه در آن جادوست ؟
جواب داد: آرى خداى را شاهد مى گیرم كه صحیح است ، من وقتى نزد شما آمد، شما مبغوضترین خلق نزد من بودى و الان هیچكس نزد من محبوبتر از شما نیست ! اكنون هر چه خواهى بفرما، حضرت فرمود:
نامه مرا به عایشه برسان و بگو خدا و رسول او را اطاعت نكردى زیرا خداوند به تو فرمان داد كه در خانه بمانى ، ولى تو به كار لشكركشى (و امور نظامى ) وارد شدى ، و به آنها (طلحه و زبیر و اصحاب این دو) بگو به خدا و رسول او انصاف ندادید كه زنان خود را در خانه نهادید و همسر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را به میان معابر كشاندید.
آن مرد گوید: نزد عایشه رفتم ، نامه اش را نزدش انداختم ، پیام حضرت را رساندم و برگشتم .
عایشه گفت : هیچكس نزد على نرفت مگر اینكه او را گمراه كرد.
و این مرد با حضرت بود تا در جنگ صفین شهید شد.(321)
شنبه 7/6/1388 - 13:3
خاطرات و روز نوشت

با سلام خدمت همه ی دوستان خوبم. نماز روزه های شما قبول انشا الاه. ظاهرا" بعضی از دوستان به زیاد نوشتن من اعتراض دارند. مخصوصا" دوست خوبم mostfa2.باید به عرض شما عزیزان برسانم که من به شدت از نظر دسترسی به اینترنت محدودیت دارم.مطالب هم که ماشالاه بالای 15000است. پس من مجبورم تا ماه رمضان تمام نشده حد اقل بخشی را وارد این بخش کنم. دوستان باور کنید من منظور دیگه ای ندارم. اگه ناراحت شدید به بزرگواریه خودتون منو ببخشید. یا حق.(anghlab) انقلاب

شنبه 7/6/1388 - 11:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته