• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 449
تعداد نظرات : 661
زمان آخرین مطلب : 4518روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

امشب كسی به  سیب دلم  ناخنك زده  است!
بر زخمهای كهنه ی  قلبم نمك زده است!

این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتك زده است

قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلك زده است!

امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد
بر سفره ای كه نان دعایش كپك زده است!

هرشب من -آن غریبه كه باور نمی كند
نامرد روزگار، به او هم كلك زده است-

دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لك زده است!

 

"مژگان عباسلو" 

چهارشنبه 13/5/1389 - 10:53
شعر و قطعات ادبی

 

راهمان چه دور و روزهایمان چه دیر!
پا برهنه می بری مرا در این مسیر

من عروس خواب های غول غربتم
شیشه بشكنید، سنگهای سر به زیر!

لنگ می زند غرور پا برهنه ام
بس كه زخم خورده از نگاه این كویر

باز هم برای من بگو كه می رسیم
ما به هم، به روزهای سخت بی نظیر

مرد روزهای دیر و راه های دور
دست این غرور پا برهنه را بگیر!

 

"مژگان عباسلو" 

سه شنبه 12/5/1389 - 6:19
شعر و قطعات ادبی

 

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

سه شنبه 12/5/1389 - 6:6
شعر و قطعات ادبی

 

دختری خوابیده در مهتاب

چون گل نیلوفری بر آب

خواب می بیند.

خواب می بیند که بیمار است دلدارش

وین سیه رویا، شکیب از چشم بیمارش

باز می چیند

می نشیند خسته در دامن مهتاب:

چون شکسته بادبان زورقی بر آب

می کند اندیشه با خود:

                          از چه کوشیدم به آزارش؟

وز پشیمانی سرشکی گرم

می درخشد در نگاه چشم بیمارش.

روز دیگر،

                          باز چون دلداه میماند به راه او

روی میتابد ز دیدارش

می گریزد از نگاه او.

                          باز می کوشد به آزارش........

 

يکشنبه 10/5/1389 - 17:35
خاطرات و روز نوشت

 

آره

دیروز مشهد هم لرزه های خفیفی رو حس کرد و من هم

جالبه، جدا می گم واقعا جالبه!!

چرا؟ -خودمو می گم - چرا گاهی یه جوری رفتار می کنم، یه جوری حرف می زنم، یه انتظارایی دارم که انگار بهم قول دادند 1200 سال زنده باشم! مگه نمی گن آدم ویک دم - چرا گاهی آرزوهامون طولانی تر از عمر چند تا آدمه، مگه نه اینکه هر لحظه امکان داره فرصت تموم بشه، ممکن بود... من آماده هستم؟؟

خدایا نذار هیچ وقت ازت دور بشیم.

خدایا بشنو، بخواه و برآورده کن...

شنبه 9/5/1389 - 22:39
خاطرات و روز نوشت

 

خداوندا! مرا آن ده که آن به

شنبه 9/5/1389 - 4:44
شعر و قطعات ادبی

 

خوش بو تر از آنی

 

 که پرز هزار زنبور مرکب ات باشد

 

شیرین تر از آنی

 

 که ظرف هزار کندو خانه ات باشد

 

خوش بوی شیرین

 

گل خندی بزن و به گرده ای یادم کن!

 

"صمصام کشفی"

جمعه 8/5/1389 - 19:12
خواستگاری و نامزدی

 

روزی موسی برای عبادت راهی کوه طور بود.شخصی از بنی اسرائیل که 600 سال عمر داشت به موسی (ع) عرض کرد:یه حرف بزنم میری به خدات بگی؟ فرمود:بگو.گفت: یا موسی! برو به خدای خودت بگو  من اگر خدایی تو رو نخوام باید کی رو ببینم؟باید چکار کنم دوست ندارم تو بهم روزی برسونی؟نمی خوام تو خدای ما باشی.موسی (ع) خدمت پروردگار رسید اما از شرم این سوال را نپرسید.خداوند فرمود:موسی! چرا کار بنده منو نگفتی؟ عرض کرد: پروردگارا شرم کردم.شما که همه چیز رو میدونی. خداوند فرمود:به بنده ما سلام برسون و بگو تو اگه دوست نداری روزی تو رو بدم، ولی من دوست دارم روزی تو رو بدم.تو اگه منو دوست نداری من تو رو دوست دارم.تو دوست نداری ما خدایی تو رو بکنیم اما ما دوست داریم تو بنده ما باشی.موسی از طور برگشت.اون شخص پرسید چی شد پیغام منو رسوندی؟گفت بله.گفت چی جواب داشت بده خدات؟گفت خدا اینطوری فرمود. اون مرد هی یه خورده فکر کرد.600 سال راهو اشتباه رفته.هی سرش رو پایین انداخت می گفت عجب خدای مهربونی داری موسی.میشه دینت رو به منم عرضه کنی؟بنده به سجده رفت و موسی یادش داد گفت سرتو بذار رو سجده بگو خدا نفهمیدم، غلط کردم.همین که سر روی سجده گذاشت جان به جان آفرین تسلیم کرد.موسی دید که روحش رو به آسمان می برند.گفت موسی این بنده با ما رفیق شد دیگه تنهاش نمی ذاریم.

چهارشنبه 6/5/1389 - 19:17
محبت و عاطفه

 

من خدا هستم.

امروز من همه مشكلاتت را اداره میكنم.

لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نیاز ندارم.

اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید كه قادر به اداره كردن آن نیستی،برای رفع كردن آن تلاش نكن. آنرا در صندوق SFGTD (چیزی برای خدا تا انجام دهد) بگذار.همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من،نه تو.  

وقتی كه مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال (پیگیری) نكن.

در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی كه الان در زندگی ات وجود دارد تمركز كن.

اگر در یك ترافیك سنگین گیر كردی ،نا امید نشو،

توی دنیا مردمی هستند كه رانندگی برای آنها یك امتیاز بزرگ است.

شاید یك روز بد در محل كارت داشته باشی،

به مردی فكر كن كه سالهاست بیكار است و شغلی ندارد.

ممكنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری،

به زنی فكر كن كه با تنگدستی وحشتناكی روزی دوازده ساعت،هفت روز هفته را كار میكند تا فقط شكم فرزندانش را سیر كند.

وقتی كه روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی،

به انسانی فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده.

وقتی ماشینت خراب میشود  و تو  مجبوری برای یافتن كمك مایلها پیاده بروی،

به معلولی فكر كن كه دوست دارد یكبار فرصت راه رفتن داشته باشد .

ممكنه احساس بیهودگی كنی و فكر كنی كه اصلا برای چی زندگی میكنی  و بپرسی هدف من چیه ؟

شكر گذار باش .در اینجا كسانی هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافی برای زندگی كردن نداشتند .

ممكنه خودت را قربانی تندی ، جهل ، پستی یا تزلزلهای مردم ببینی،

به یاد داشته باش ،همه چیز میتواند بدتر هم باشد.تو هم میتوانستی یكی از آنها باشی.  

وقتی متوجه موهایت كه تازه خاكستری شده در آینه میشوی،

به بیمار سرطانی فكر كن كه آرزو دارد كاش مویی داشت تا به آن رسیدگی كند.

ممكنه تصمیم بگیری این مطلب رو برای یك دوست بفرستی،

متشكرم از شما،ممكنه در مسیر زندگی آنها تاثیری بگذاری كه خودت هرگز نمیدانستی !

چهارشنبه 6/5/1389 - 18:47
قرآن

 

رسول اکرم (ص) به امیر المومنین(ع) فرمود:

یا علی! سوره یس را تلاوت کن . به راستی که در سوره یس ده برکت وجود دارد

 

هیچ گرسنه ای آنرا نمیخواند ، مگر اینکه سیر می شود

هیچ تشنه ای آنرا نمی خواند ،مگراینکه سیراب شود

هیچ برهنه ای آنرا نمی خواند ،مگراینکه پوشیده شود

هیچ جوان مجردی نمی خواند ،مگر اینکه ازدواج کند

هیچ نگران و ترسانی نمی خواند ،مگر اینکه امان می یابد

 

هیچ مریضی آن را نمی خواند ،مگر اینکه شفا می یابد

 

هیچ زندانی نمی خواند ، مگر اینکه آزاد می شود

هیچ مسافری نمی خواند ،مگر اینکه در سفرش کمک و یاری می شود

نزد هیچ محتضری نمی خوانند ، مگر اینکه جان دادنش آسان می شود

هر کس که گمشده ای دارد انرا نمی خواند ،مگر اینکه گمشده اش پیدا  میشود

 

 

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 15:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته