اهل بیت
بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر
میرسید، امّا به نظر میرسید كه جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب میرفت تا چهرة
خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشكار شود.
در میان سپاه كوفه هلهلهای بود كه صدای
آن به گوش یاران امام هم میرسید. گویا برای حمله آماده میشدند. آنان بهغلط
میپنداشتند كه میتوانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، درحالی كه جبهة حق،
سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایة شمشیرها میدانستند: »الجنّةُ تحتگ ظِلال
السُّیوفِ«.(1)
عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله
داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای
سم اسبهایشان هرچه نزدیكتر میشد.
امام كه درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد
تا از هدف وخواستة آنان كسب اطلاع كند. این سرور جوانان بهشتی، پارة تن پیامبر و
سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس!(1) سوار شو، برو ببین اینان
چه میگویند، چه میخواهند، برای چه به این سو تاختهاند.
عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون
شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و
هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر
كوفه نهد و با یزید بیعت كند یا آمادة نبرد باشد.
عباس با شتاب، عنان كشید تا حرف آنان را به امام
برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس ازجمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با
آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان كردند كه دست از جنگ با حسین بردارند و دامان
خود را به ننگ كشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، امّا آنان گوش شنوایی برای این گونه
حرفها نداشتند.
امام پاسخ داد: بیعت و سازش كه هرگز، امّا برای جنگ
آمادهایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا
صبح، میخواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قران و
دعا و استغفار را بسی دوست میدارم1
و... مهلت داده شد. یك واحد از سواران عمرسعد، در شمال
كاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعی محاصره پرداختند، شاید برای آن كه مانع رسیدن
نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار....
سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام،
همچنان امید داشتندكه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر،عبیدالله
بن زیاد ببرند.
عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در
دیدار شبانة امام حسین(ع) و عمر سعد، كه در محلّی میان دو اردوگاه انجام گرفت و
امام میكوشید كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان
فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علی اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام
خود را در كنار خویش داشت(1). حضور عباس در كنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاكرهای
با آن حساسیت، جایگاه والای او را نزد امام نشان میدهد. او دل به امام سپرده وعاشق
امام بود. تصوّر جدایی از امام در ذهن او راه نداشت:
دل رهاندن ز دست تو مشكل
جان فشاندن به پای تو
آسان
بندگانیم جان و دل بركف
چشم بر حكم و گوش بر
فرمان(1
و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به
فرمانش سپرده بود.
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:27
اهل بیت
صدایی از پشت خیمههای امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای
ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» كه میگفت: «خواهر زادگانِ ما كجایند؟» او
اباالفضل و سه برادرش را صدا میزد.(1) برای آنان امان نامه آورده بود.
یك بار دیگر نیز پیش از این، دایی
اباالفضل از ابن زیاد برای او خطّ امان گرفته بود، ولی عباس مؤدّبانه آن را ردّ
كرده بود.(1) این بار شمر برای جدا كردن اباالفضل از جمع یاران امام آمده
بود.
عباس ابتدا اعتنایی نكرد و گوش به آن صدا
نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را میدانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر
چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه كار دارد.
عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر
امان نامهای را كه از ابن زیاد، والی كوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه كرد
و گفت: اگردست از حسین بكشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود.
عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی،
نگاهی غضب آلود به شمر افكند و بر سرش فریاد كشید:
»نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و
بر «امان» تو! دستت شكسته باد ای بی آزرم پست! ایا از ما میخواهی كه دست از یاری
شریفترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت
و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افكنیم؟ آیا برای ما امان میآوری
درحالی كه پسر رسول خدا را امانی نیست؟!«(1).
در نقل دیگری است كه فرمود: «امان
خدا بهتر از امان عبیداللّه است»(1
آن تبهكار سرافكنده و ناكام بازگشت. شمر
میخواست با جذب عباس، ضمن آن كه ضربهای به سپاه حسین بن علی(ع) میزند، جبهة كوفه
را هم تقویت كند. بی شك، عباس دلیرمردی جنگاور بود و مظهر خشم علی(ع)، حضورش در
میان اصحاب سیدالشهدا بسیار با اهمیت و مایة قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و
پیروان باطل، همیشه نادان وكوردلند. مگرعباس در این لحظههای سرنوشت ساز و در
آستانة شهادتی شكوهمند، فرزند فاطمه را تنها میگذارد و خود را از یك سعادت ابدی
محروم میسازد!
شمر به آن سوی رفت، عباس بن علی هم به سوی امام آمد. در
این هنگام «زُهیر» به عباس گفت: میخواهی ماجرایی را برایت نقل كنم و سخنی را كه
خودم شنیدهام بازگویم؟
عباس گفت: بگو.
آنگاه زهیر بن قین ماجرای درخواستِ علی(ع)
از عقیل را در مورد معرّفی زنی از قبیلة شجاعان، كه برای او فرزندی رشید و شجاع
بیاورد، بازگو كرد و افزود: پدرت علی، تو را برای چنین روزی میخواست؛ مبادا امروز
از یاری برادر و حمایت برادرانت كوتاهی كنی!
عباس پاسخ داد: ای زهیر، آیا در روزی این چنین، تو
میخواهی به من روحیه بدهی و تشویقم كنی؟ به خدا سوگند، امروز چیزی نشان دهم كه
هرگز ندیدهای و حماسهای بیافرینم كه نشنیدهای...(1).
من و از حق جدا گشتن،
شگفتا
به ناحق، همصدا گشتن،
شگفتا
من و راه خطا، هیهات
هیهات
من و ترك وفا، هیهات
هیهات
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:26
اهل بیت
چون میخواهیم عباس بن علی(ع) را در صحنة حماسة كربلا
بشناسیم، ناچار به نقل حوادثی میپردازیم كه اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته
است. بیان این صحنهها و واقعهها، هم ایمان عباس را نشان میدهد، هم وفا و اطاعتش
را، هم سلحشوری و مردانگیاش را، هم تابش یقین و باور بر تیغهء شمشیر بلند عباس را،
هم بصیرت در دین و ثبات در عقیده و پایمردی در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا
را.
درجبهة كربلا مردی را میبینیم كه در
درگیری حق و باطل، بیطرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداری از حق شتافته است.
قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بیكران دریا؛ صدایش رعد آسا و با صلابت. با
ان همه شكوه و شجاعت و قوّت قلب، یك «سرباز» و یك «جانباز» در اردوی ابا عبدالله
الحسین.
هفتم محرّم بود. كاروان شهادت چند روزی بود كه در
سرزمین كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روی
حسین و یارانش بسته بودند. این فرمانی بود كه از كوفه رسیده بود، میخواستند
ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسین را به تسلیم و سازش وادارند.
شمربن ذی الجوشن كه از هتّاك ترین و كین
توزترین دشمنان اهلبیت بود، با طعنه و طنز، تشنگی امام را مطرح میكرد. پس از آن
كه آب را به روی فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهید نوشید تا هلاك
شوید.
عباس بن علی(ع) به سیدالشهدا گفت: ای ابا عبدالله، مگر
نه این كه ما برحقّیم؟
فرمود: آری.
پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع
برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت تا آن كه
همراهان امام آب برداشتند و سیراب شدند.(1)
حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شدیدتر شد و برداشتن آب
از فرات دشوار گشت. در نتیجه، تشنگی و كم آبی در خیمههای امام حسین(ع) آشكار شد و
عطش بر كودكان بیشترین تأثیر را داشت. چشمها و دلها در پی عباس رشید بود تا برای
این مشكل چارهای بیندیشد و آبی به خیمهها برساند.
حسین بن علی(ع) برادر رشیدش عباس را مأمور كرد تا
مسؤولیت تهیة آب را برای خیمهها به عهده گیرد. او سقّاییتشنه كامان را عهده دار
شد. همراه سی مرد سوار از بنی هاشم و دیگر یاران و بیست نفر پیاده، كه تحت فرمانش
بودند، بهسوی فرات روان شد. پرچم این گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در
محاصرة نیروهای دشمن بود. برای برداشتن آب میبایست با عملیاتی قهرمانانه، ضمن درهم
شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده به اردوگاه باز آورند.
گروه به شطّ رسیدند. مشكها را پر كرده بیرون آمدند. در
برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرسانی به
خیمهها شوند. ناچار درگیری پیش آمد. جمعی به نبرد پرداختند و مأموران فرات را
مشغول ساختند و جمعی دیگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهی بودند
كه نبرد میكردند، هم در مرحلة اوّل كه میخواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز
آوردن آب.(1)
این نخستین برخورد نظامی بین گروهی از
یاران امام حسین(ع) با سپاه كوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده
ساخته بود كه در هر جا و هر لحظه كه نیاز به فداكاری باشد، از جان مایه بگذارد و در
خدمت حسین بن علی(ع) و فرزندان پاك او باشد.
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:24
اهل بیت
نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون
شجاعت كاری ساخته است. راه حق،انسانهای مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار
میطلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و ارمان
والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع
بود. عباس از طرف مادر از قبیلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را
در كالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی كه معلول شرایط زندگی و
محیط تربیت بود و بخشی هم زاییدة ایمان و عقیده به هدف بود كه او را شجاع
میساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی كه به
شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پروردة مكتبی بود
كه الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و بزرگ شدة میدانهای
جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.
صحنة عاشورا مناسبترین میدانی بود كه شجاعت و وفای
عباس به نمایش گذاشته شود. وفای عباس در بالاترین حدّ ممكن و زیباترین شكل، تجلّی
كرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، ان طور كه بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این
به خاطر مسؤولیتهای مهمّی بود كه در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به
خیمهها و حراست از كاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه كه دوست
داشت روح دریایی خود را در میدان كربلا در سركوب آن عناصر كینتوز و پست و بیوفا
نشان دهد.
در عین حال صحنههای اندكی كه از
حماسههای او در كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بینظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در
نهایت تشنگی و مظلومیت پدیدار میشد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان
شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یك لحظه از برادرش و
امامش و مولایش دست نكشید و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت. در تاریخ بشری، از گذشته
تاكنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا با صداقت و
ایثارگر و فداكار و مطیع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام
به گونهای بود كه درتاریخ به صورت ضربالمثل درامده است. هرگز در برابر
امامحسین(ع) آزروی ادب نمینشست مگر با اجازه، مثل یك غلام. عباسبرای حسین
همانگونه بود كه علی برای پیامبر. حسینبنعلی(ع) را همواره با خطابِ «یا
سیدی»، «یا ابا عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا میكرد.(1)
صحنههایی كه از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان
است كه سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) میخواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج كند
در نظر داشت و كربلا را میدید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید،
یاوری وفادار و سرداری فداكار و جانباز. عباس هم از كودكی در جریان كار قرار گرفته
بود و میدانست كه ذخیرة چه روزی است و فدایی چه كسی؛ از این رو از همان دورانِ
خردسالی ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار میكرد كه عاشقانه و از
روی محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از این كه
درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی امام حسن و امام حسین« باشد،
احساس مباهات و سربلندی كند. با آن كه در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا
بیكمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر كرده
بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد كرده بود كه از نامش هم به خود میلرزیدند. قهرمانی و
شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و جوانمردیاش نیز سایة امن
و اسودهای بود كه گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده میشدند و احساس امنیت
میكردند.
او هم جوانمرد بود و كاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم
مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت
برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود كه او را به منصب فرماندهی و علمداری در
كربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز عظیم بهظهور برساند. به
جلوههایی از روح سلحشور او در ترسیم حوادث عاشورا خواهیم رسید، امّا چون این جا
سخن از شجاعت اوست به این صحنه توجّه كنید:
روز عاشورا «ماردبن صدیق» كه از فرماندهان
قوی هیكل و بلند قامت سپاه یزید بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می
جنگید، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن علی
امد.
پیش از پیكار، به خاطر این كه برعباس ترحّم كرده باشد
از او خواست كه شمشیر برزمین افكند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها كرد. امّا
عباس پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی افتخارآفرین
از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانیهای خود در عرصه های رزم سخن گفت و از
این كه: باكی نداریم، پدرم علی بن ابیطالب همواره در میدانهای نبرد بود و هرگز پشت
به دشمن نكرد، ما نیز توكّلمان بر خداست و... ناگهان در حملهای غافلگیرانه خود را
به «مارد» رساند و با تكانی شدید، نیزة او را از دستش گرفت و او را بر زمین افكند و
با همان نیزه، ضربتی بر او وارد اورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات
دهند. عباس پیشدستی كرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را كه
به كمك «مارد» آمد بود به خاك افكند.
شمر و عدّهای از فرماندهان به قصد تلافی این شكست
بهسوی عباس حملهور شدند تا «مارد» را از مهلكه بیرون برند. عباس بر سرعت خود
افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاكت رساند و در نبردی با
یزیدیان مهاجم، تعدادی را كشت.(1 رزم آوری و سرعت عمل و تحرّك بجا در میدان جنگ،
سبب شد كه عباس، دشمن و حریف را بشكند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایة هراس
دشمن بود، هم برای یاران امام و خانوادة او و كودكانی كه در آن موقعیتِ سخت در
محاصرة یك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس
بود كودكان و بانوان حریم امامت آسوده میخوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی
مثل اباالفضل بیدار بود و پاسداری میداد.
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:23
اهل بیت
غیر از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از
دیگران است، صفات و ویژگیهای اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز
میكند و به خاطر آن خصوصیات بر آنها «لقب» نهاده میشود و با آن لقبها آنان
را صدا میزنند یا از آنان یاد میكنند.
وقتی به القاب زیبای حضرت عباس مینگریم،
آنها را همچون آیینهای مییابیم كه هركدام،جلوهای از روح زیبا و فضایل حضرتِ
ابوفضایل را نشان میدهد. القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود،
برخی بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است
جاودانه.
چه زیباست كه اسم، با مسمّی و لقب، با
صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شایسته و درخور لقب و نام و عنوانی باشد كه با آن
خوانده و یاد میشود.
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین
«عباس» بود، چون شیرآسا حمله میكرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری
خشمگین بود كه ترس در دل دشمن میریخت و فریادهای حماسیاش لرزه بر اندام حریفان
میافكند.
كُنیهاش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به
این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در واقع نیز، پدر فضیلت بود و
فضل و نیكی زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كریمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند
به خاطر مشكِ آبی كه به دوش میگرفت(1) و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی
میكرد(1»«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص
درسفر كربلا، ساقی كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمههای ابا عبدالله(ع) بود و یكی
از مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمههای امام بود و وقتی از روز هفتم
محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند از یاران،
صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمهها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب
اوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید(1) (كه در آینده خواهد آمد). او از تبار هاشم
و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و
قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا
بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهة علی(ع)
باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم
منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان
بنی هاشم زیباترین و جذابترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار
میدرخشید.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش
قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نیاز محتاجان و دردمندان است. هم
در حال حیات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) كاری
داشتند از راه عباس وارد میشدند، هم پس از شهادت به كسانی كه به نام مباركش متوسّل
شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان
را بر میآورد. بسیارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به
درگاه كرم و فتوّت او، شفا یافتهاند یا مشكلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده
است. دركتابهای گوناگون، حكایات شگفت وخواندنی از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده
است.(1) خواندن و شنیدن این گونه كرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و
محبّت انسان میافزاید(1).
یكی دیگر از لقبهای او «رئیس عسكر الحسین»
است،(1) فرمانده سپاه حسین(ع).
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در
ارتباط با نقش پرچمداری عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام
حسین(ع) بود و خود سیدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشاندهندة
نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بندة شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامة او به چشم
میخورد، زیارتنامهای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك حجّت معصوم
الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی كند، افتخار كوچكی
نیست.
یكی دیگر از لقبهایش «طیار» است، چون
همانند عمویش جعفر طیار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده شده
تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در
كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را میبوسید و میگریست به اهل خانه داد تا
تسِلای غم و اندوه آنان گردد.(1)
«مواسی» از لقبهای دیگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود
گذشتگی و فدا شدن او در راه برادرش امام حسین(ع) دارد.(1)
برای عباس بن علی(ع) شانزده لقب
شمردهاند(1) كه هریك، جلوهای از روح بلند و عظمت او را نشان میدهد.
عباس در طول زندگی، پیوسته جانش را سپر حفاظت از امام
زمان خویش ساخته بود و همراه امام حسین بود و از او جدا نمیشد و در راه حمایت از
او میجنگید(1). سایه به سایة امام حركت میكرد و خود، سایهای از وجود سیدالشهدا
بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضیلت، در درجة بالایی بود و الگویی
مثال زدنی در این بزرگیها و كرامتها محسوب میشد، امّا خود را یك شخصیت فانی در
وجود برادرش و ذوب شده در سیدالشهدا و مطیع محض مولای خود ساخته بود و آن گونه عمل
میكرد تا به دیگران درس «ولایت پذیری» و موالات و مواسات بیاموزد و شیوة صحیح
ارتباط با ولی خدا را نشان دهد.
شاید این نكتة لطیف كه میلاد امام حسین در
سوم شعبان و میلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز دیگری از وجودِ سایهای آن
حضرت نسبت به خورشید امامت باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگی، حتی در روز تولّد
هم، یك روز پس از امام حسین است و شاهدی بر این پیروی و متابعت (البته با حدود بیست
سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی
هم، محافظت و پاسداری از خیمههای حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و
حرم امامت بود.
این لقبهای معنیدار و گویا، هر یك
تابلویی است كه فضایل او را نشان میدهد و ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ
استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او رهنمون میشود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و
دین را در دلها افزون میسازد.
اینك كه سخن از كنیهها و لقبهای اوست،
همین جا به برخی تعابیر كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره میكنیم:
در زیارتنامهای كه از قول امام صادق(ع)
روایت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنین آمده است:
»سلام بر تو، ای بندة صالح،
فرمانبردار خدا و پیامبر و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین. خدا را گواه
میگیرمكه تو بر همان راهی رفتی كه مجاهدان و شهیدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه
خدا، خیرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، یاوران راستین اولیای خدا و مدافعان از
دوستان خدا...«(1).
تعبیرات بلندی را كه امام صادق(ع) دربارة
او دارد در بخشهای پیشین نیز یاد كردیم.(1)
در زیارت ناحیة مقدّسه نیز كه از زبان
امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنین دارد:
»سلام بر ابوالفضل العباس فرزند
امیرالمؤمنین، ان كهجانش را فدای برادرش كرد، آن كه از دیروزِ خود برایفردایش
بهره گرفت، آن كه خود را فدای حسین كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش
قطع شد...«(1).
و چه زیبا این روح مواسات و ایثار، در اوج
تشنگی در شطِّ فرات، در این شعرها ترسیم شده است:
كربلا كعبة عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهء عشّاق،
دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی كه نصیب
تو نشد
چشم من داد از ان آبِ
روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم
قربانی
تا كه تكمیل شود حجّ من
و تقدیرم(1)
از بزرگترین فضیلتها و عبادتهای وی، نصرت و یاری پسر
پیامبر و حمایت ازفرزندان زهرای اطهر و سیراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله
الحسین(ع) بود و فدا كردنِ جانِ عزیز در این راه پاك.
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:22
اهل بیت
هم چهرة عباس زیبا بود، هم اخلاق و
روحیاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینة باطنش
بود. سیمای پر فروغ و تابندهاش او را همچون ماه، درخشان نشان میداد و در میان بنی
هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را
«قمر بنی هاشم» میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت
رشید و ابروان كشیده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضیلتهای او نیز، كه درخشان بود،
جزئی از سیمای اباالفضل را تشكیل میداد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار
بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام بهشمار میآمد. زیبایی صورت و سیرت را
یكجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قویو بازوانی ستبر وتوانا و چهرهای
نمكین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به
تنهایی داشت.
وقتی سوار بر اسب میشد، به خاطر قامت
كشیدهاش پاهایش به زمین میرسید و چون پای در ركاب اسب مینهاد، زانوانش به گوشهای
اسب میرسید.(1) شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و
بزرگواری و عزّت نفس و جاذبة سیما و رفتار، یادگاری از همة عظمتها و
جاذبههای بنیهاشم بود. بر پیشانیاش علامت سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و
خضوع و خاكساری در برابر «اللّه» حكایت میكرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا
با راز و نیازهای شبانه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و
عقیدهاش استوار و ایمانش ریشهدار بود. توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت.
عبادت و خداپرستی او آن چنان بود كه به تعبیر شیخ صدوق: نشان سجود در پیشانی و
سیمای او دیده میشد.(1
ایمان و بصیرت و وفای عباس، آن
چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شیعه پیوسته از آن یاد میكردند و او را به
عنوان یك انسان والا و الگو میستودند. امام سجاد(ع) روزی به چهرة «عبیدالله» فرزند
حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گریست. آنگاه با یاد كردی از صحنة نبرد اُحد و صحنة
كربلا از عموی پیامبر (حمزة سیدالشهدا) و عموی خودش (عباسبن علی) چنین یاد
كرد:
»هیچ روزی برای پیامبر خدا سختتر
از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمویش حضرت حمزه كه شیر دلاور خدا و رسول بود به
شهادت رسید. بر حسین بن علی(ع) هم روزی سختتر از عاشورا نگذشت كه در محاصرة
سیهزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان میپنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به
خداوند نزدیك میشوند و سرانجام، بیآنكه به نصایح و خیرخواهیهای سیدالشهدا گوش
دهند، او را به شهادت رساندند«.
آنگاه در یاداوری فداكاری و عظمت
روحی عباس(ع) فرمود:
»خداوند،عمویم عباس را رحمت كند كه
در راه برادرش ایثار و فداكاری كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاری كرد كه دو دستش
قلم شد. خداوند نیز به او همانند جعفربن ابیطالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو
بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز میكند.عباس نزد خداوند، مقام و
منزلتی دارد بس بزرگ، كه همة شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه میخورند و رشك
میبرند«(1).
آن ایثار و جانبازی عظیم اباالفضل، پیوسته
الهام بخش فداكاریهای بزرگ در راه عقیده و دین بوده است و جانبازان بسیاری اگر
دستی در راه دوست فدا كردهاند، خود را رهپوی آن الگوی فداكاری میدانند و اسوة
ایثارشان جعفر طیار و عباس بن علی بوده است:
چون اقتدا به جعفر طیار
كردهایم
پرواز ماست با پرِ جان
در فضای دوست
در پیروی ز خطّ علمدار
كربلاست
دستی كه دادهایم به راه
رضای دوست(1)
بصیرت و شناخت عمیق و پایبندی
استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن حضرت بود. در ستایشی كه امام
صادق(ع) از او كرده است بر این اوصاف او انگشت نهاده و بهعنوان ارزشهای متبلور در
وجود عبّاس، یاد كرده است:
»كانگ عگمُّنا العبّاسُ نافذگ
البصیرةِ صُلبگ الایمانِ، جلااهگد معگ ابیعبدالله(ع) وگاگبْلی’ بلاءاً حسگناً ومضی
شهیداً(1)؛
عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی
استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت
رسید«.
و در یكی از زیارتنامههای آن حضرت نیز بر
این «بصیرت» و اقتدا به شایستگان اشاره شده است «شهادت میدهم كه تو با بصیرت در
كار و راه خویش رفتی و شهید شدی و به صالحان اقتدا كردی»(1).
بصیرت و بینش نافذ و قوی كه امام در وصف
او به كار برده است، سندی افتخار آفرین برای اوست. این ویژگیهای والاست كه سیمای
عباس بن علی را درخشان و جاودان ساخته است. وی تنها به عنوان یك قهرمانِ رشید و
علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضایل علمی و تقوایی او و سطح رفیع دانش او كه از خردسالی
از سرچشمة علوم الهی سیراب و اشباع شده بود، نیز درخور توجّه است. تعبیر »زُقّگ
العِلْمگ زگقّاً«(1) كه در برخی نقلها آمده است، اشاره به این حقیقت دارد كه
تغذیه علمی او از همان كودكی بوده است.
مقام فقاهتی او بالا بود و نزد راویان،
مورد وثوق به شمار میرفت و دارای پارسایی فوق العادهای بود. تعبیر برخی بزرگان
دربارة او چنین است:
»عباس از فقیهان و دین شناسانِ
اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاك بود«.(1)
و به تعبیر مرحوم قاینی: »عباس از بزرگان
و فاضلانِ فقهای اهل بیت بود، بلكه او دانای استاد ندیده بود«.(1)
این سردار رشید و شهید، علاوه بر آن كه خود به لحاظ قرب
و منزلتی كه نزد پروردگار دارد در قیامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسیلة شفاعت
حضرت زهرا نیز خواهد بود. در روایت است:
در روز رستاخیز، آنگاه كه كار سخت و دشوار
گردد، پیامبر خدا، حضرت علی را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجایگاه شفاعت حاضر شود.
امیرمؤمنان به فاطمه میگوید: از اسباب شفاعت چه نزد خود داری و برای امروز كه روز
بیتابی و نیازمندی است چه ذخیره كردهای؟ فاطمة زهرا میگوید: یا علی، برای این
جایگاه، دستهای بریدة فرزندم عباس بس است(1).
افتخار بزرگ عباس بن علی این بود كه در همة عمر، در
خدمتِ امامت و ولایت و اهلبیت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) نقش
حمایتی ویژه ای داشت و بازو و پشتوانه و تكیه گاه برادرش سیدالشهدا بود و نسبت به
آن حضرت، همان جایگاه را داشت كه حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت. در این زمینه
به مقایسة یكی از نویسندگان دربارة این پدر و پسر توجه كنید:
»حضرت عباس در بسیاری از امور
اجتماعی مانند پدر قدمردانگی برافراخت و ابراز فعالیت و شجاعت نمود. عباس، پشت و
پناه حسین بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان
استقامت، پافشاری، شجاعت، قوّت بازو، ایمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فریب دادن
و بیم نداشتن از عظمت حریف و انبوهی دشمن را كه پدرش درجنگهای اُحد، بدر، خندق،
خیبر و غیره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور كه علی(ع) همیان نان و خرما
به دوش میگرفت و برای ایتام و مساكین میبرد، او به اتفاق و امر برادر، بسیاری از
گرسنگان مكّه و مدینه را به همین ترتیب اطعام مینمود. عباس، مانند علی(ع) كه باب
حوایج دربار پیغمبر بود و هركس روی به ساحت او میكرد، اوّل علی را میخواند، باب
حوایج در استان امام حسین بود و هركس برای رفع حوایج به دربار حسین (ع) میشتافت،
عباس را میخواند.
عباس مانند پدر كه در بستر پیغمبر
خوابید و فداكاری كرد در راه پیغمبر، در روز عاشورا برای اطفال و آب اوردن فداكاری
كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پیغمبر شمشیر میزد، در حضور برادر شمشیر زد تا از
پای در آمد. عباس، همانطور كه پدرش به تنهایی به دعوت دشمن رفت، بهتنهایی برای
مهلت به طرف خیل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت«(1).
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:20
اهل بیت
از روزی كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین
و امام حسن و امام حسین را در كنار خود دیده بود و از سایة مهر و عطوفت آنان و از
چشمة دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علی(ع) گذشت، دورانی
كه علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفتهاند عبّاس در برخی از آن جنگها شركت داشت، در
حالی كه نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و
سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع) به او اجازة پیكار نمیداد،(1) به امام
حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمیداد. اینان ذخیرههای خدا برای
روزهای آیندة اسلام بودند و عبّاس میبایست جان و توان و شجاعتش را برای كربلای
حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد.
برخی جلوههایی از دلاوری این نوجوان را
در جبهة صفّین نگاشتهاند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین
نوجوانی و دوازده سالگی نشان میدهد.
مگر برادرزادهاش حضرت قاسم سیزده ساله نبود كه آن
حماسه را در ركاب عمویش آفرید و تحسین همگان را برانگیخت؟ مگر پدرش علی بن ابی
طالب(ع) در جوانی با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خیبر و «عمروبن
عبدودّ» در جنگ خندق درگیر نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام
حسن و امام حسین ومحمد حنفیه و زینب و كلثوم نبود؟ مگر نیاكانش ازناحیة مادر در
قبیلة «كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصههای رزم وشجاعت و شمشیرزنی و نیزه
افكنی نبودند؟ عباس، محلّ تلاقی دو رگ و ریشة شجاعت بود، هم از سوی پدر كه علی(ع)
بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفرینی در سنّ نوجوانی:
در یكی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از
سپاه علی(ع) بیرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانههای شجاعت و هیبت
و قدرت هویدا بود. از سپاه شام كسی جرأت نكرد به میدان آید. همه ترسان و نگران،
شاهد صحنه بودند. معاویه یكی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه
دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت:
ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر میدانند، چگونه فرمان میدهی كه به جنگ
این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه كنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یكی از
آنان را میفرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. یكی از پسرانش را فرستاد، به دست این
جوان كشته شد. دیگری را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش یك به یك به نبرد این
شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند.
خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی كه میگفت: ای
جوان، همهء پسرانم را كشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله كرد
و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یك ضربت كاری جوان، ابنشعثاء
به خاك افتاد و به پسرانش پیوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را
نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش كنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند كه او
قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است.(1)
نیز آوردهاند در جنگ صفین، در مقطعی كه سپاه معاویه بر
آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید میكرد، فرمانی كه حضرت به یاران خود
داد و جمعی را در ركاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن
علی هم در كنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است.
اینها گذشت و سال چهلم هجری رسید و فاجعهء خونین محراب
كوفه اتّفاق افتاد. وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و
غمگنانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شك این اندوه بزرگ، روح
حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تكیه گاهی چون حسنین « داشت و در سایة
عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصیهای را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به
عباس داشت از یاد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسین را تنها نگذارد.
میدانست كه روزهای تلخی در پیش دارد و باید كمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ
منای عشق دركربلا شود تا به ابدیت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی كه برادرش امام
حسن مجتبی(ع) به امامت رسید، حیله گریهای معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا
داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق
خزاعی شهید شد، سختگیری به ال علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به
دربارِ معاویه، پدرش علی(ع) را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای
بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن
علی 24 سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست.
پس از آن كه امام مجتبی(ع) بنی هاشم را در
سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربة
رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلی مرتضی را تكرار كردند و غمهایشان تجدید شد. خانة
امام مجتبی پر از شیون و اشك شد. عباس بن علی نیز ازجمله كسانی بود كه با گریه و
اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاك عزا بر سر و روی خود افكند و از جان
صیحه كشید(1).
امّا چارهای نبود، میبایست این كوه غم را تحمل كند و
دل به قضای الهی بسپارد و خود را برای روزهای تلختری آماده سازد. امام حسن
مجتبی(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پیكر مطهّر امام حسن(ع) با
برادران دیگرش (امام حسین و محمد حنفیه) همكاری و همراهی داشت(1) و شاهد غمبارترین
وتلخترین صحنهء مظلومیت اهلبیت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبی را وارد حرم
پیامبر كردند تا تجدید دیداری با آن حضرت كنند، مروانیان پنداشتند كه میخواهند آن
جا دفن كنند و جلوگیری كردند و تابوت امام حسن(ع) را تیرباران نمودند.در این
صحنهها بود كه خشم جوانان غیرتمند بنی هاشم برانگیخته شد و اگر سید الشهدا(ع) آنان
را به خویشتنداری و صبر دعوت نكرده بود، دستهایی كه به قبضههای شمشیر رفته بود
زمین را از خون دشمنانِ بدخواه سیراب میكرد. عباس رشید نیز در جمع جوانان هاشمی،
جرعه جرعه غصه میخورد و بنابه تكلیف، صبر میكرد. میخواست كه شمشیر بركشد و حمله
كند، امّا حسین بن علی نگذاشت و او را به بردباری و خویشتنداری دعوت كرد و وصیت
امام مجتبی(ع) را یادآور شد كه گفته بود خونی ریخته نشود(1).
این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع) زیر سایة برادر
بزرگوارش سیدالشهدا(ع) و در كنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا میزیست و شاهد
فراز و نشیبهای روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده
سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود.
ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی(ع) بود. شخصیت معنوی و
فكری این بانو نیز در خانة این مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از
این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید آمد(1) كه هر دو بعدها از
عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نیز
كسانی بودند كه در شمار راویان احادیث و عالمان دین در عصر امامان دیگر بودند(1) و
این نور علوی كه در وجود عباس تجلّی داشت، در نسلهای بعد نیز تداوم یافت و
پاسدارانی برای دین خدا تقدیم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان
بودند.(1)
آن حضرت، در مدینه و در جمع بنی هاشم
میزیست و زمان همچنان میگذشت تا آن كه سال شصت هجری رسید و حادثة كربلا و نقش
عظیمی كه وی در آن حماسه افرید. با این بخش از زندگی الهام بخش او در آینده آشنا
خواهیم شد.
عباس درهمة دوران حیات، همراه برادرش حسین(ع) بود و فصل
جوانیاش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنیهاشم شكوه و عزّتی داشت و آنان
برگرد شمع وجود عباس، حلقهای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً
سی نفری، در خدمت و ركاب امام حسن و امامحسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس
و محافل، از شكوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیت عباس سخن بود.
آن روز هم كه پس از مرگ معاویه، حاكم مدینه میخواست
درخواست و نامة یزید را دربارة بیعت با امام حسین(ع) مطرح كند و دیداری میان ولید و
امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباسبن علی(ع)
با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانة ولید و پشت در ایستاده بودند
و منتظر اشارة امام بودند كه اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثهای شوند.
كسانی هم كه از مدینه به مكه و از آنجا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان
اباالفضل(ع) بودند(1).
اینها، گوشههایی از رخدادهای زندگی عباس
در دوران جوانی بود تا آن كه حماسة عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانهوار
به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر
او باد.
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:19
اهل بیت
سالها از شهادت جانگداز دختر پیامبر، حضرت
زهرا میگذشت. حضرت علی(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پیامبر اكرم) ازدواج
كرده بود. امّا با گذشت بیش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق
زهرا در دل علی(ع) بود.
برای خاندان پیامبر، سرنوشتی شگفت رقم زده شده بود. بنی
هاشم، در اوج عزّت و بزرگواری، مظلومانه میزیستند. وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر
دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسبشناسی
وارد بود و قبایل و تیرههای گوناگون و خصلتها و خصوصیتهای اخلاقی و روحی آنان را
خوب میشناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته و از قبیلهای
كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد
شجاع و تكسوار و رشید.(1
پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفة
كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»،
دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای
نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابیه می گفتند و بعدها به
«امّالبنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری كه بهدنیا آورد و عبّاس یكی
از آنان بود.
عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی
از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن
شریف ازدواج كرد. فاطمة كلابیه سراسر نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج،
وقتی وارد خانة علی(ع) شد، حسن و حسین « بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و
ملاطفت بسیار به آنان نشان داد(1).
گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت:
مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود
بدانید.
ثمرة ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به
نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به
شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی كه در این كتاب از او و خوبیها و فضیلتهایش سخن
میگوییم، نخستین ثمرة این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.
فاطمة كلابیه (امّ البنین) زنی دارای فضل
و كمال و محبّت به خاندان پیامبر بود و برای این دودمانِ پاك، احترام ویژهای قائل
بود. این محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پیامبر را
«مودّت اهل بیت» دانسته است(1). او برای حسن، حسین، زینب و امّ كلثوم، یادگاران
عزیز حضرت زهرا، مادری میكرد و خود را خدمتكار آنان میدانست. وفایش نیز به
امیرالمؤمنین شدید بود. پس از شهادت علی(ع) به احترام ان حضرت و برای حفظ حرمت او،
شوهر دیگری اختیار نكرد، با آن كه مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس
از آن حضرت زنده بود.(1)
ایمان والای امّ البنین و محبتش به
فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بیشتر از فرزندان خود، دوست میداشت. وقتی
حادثة كربلا پیش آمد، پیگیر خبرهایی بود كه از كوفه و كربلا میرسید. هركس خبر از
شهادت فرزندانش میداد، او ابتدا از حال حسین(ع) جویا میشد و برایش مهمتر
بود.
عبّاس بن علی(ع) فرزند چنین بانوی حق شناس
و بامعرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب(ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او
آیندهای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان و پاكی رقم زده بود.
ولادت نخستین فرزند امّ البنین، در روز
چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود.(1) تولّد عباس، خانة علی و دل مولا را روشن
و سرشار از امید ساخت، چون حضرت میدید در كربلایی كه در پیش است، این فرزند،
پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علی، فدای حسینِ فاطمه خواهد
گشت.
وقتی به دنیا آمد حضرت علی(ع) در گوش او
اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحید و رسالت و
دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد(1). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت
اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه
دادند(1).
آن حضرت، گاهی قنداقة عبّاس خردسال را در
آغوش میگرفت و آستینِ دستهای كوچك او را بالا میزد و بر بازوان او بوسه میزد و
اشك میریخت. روزی مادرش امّ البنین كه شاهد این صحنه بود، سبب گریة امام را پرسید.
حضرت فرمود: این دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسین، قطع خواهد شد؛ گریهء من برای
آن روز است(1).
با تولّد عبّاس، خانة علی(ع) آمیختهای از
غم و شادی شد: شادی برای این مولود خجسته، و غم و اشك برای آیندهای كه برای این
فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علی(ع) و در دامان مادرِ با ایمان و
وفادارش و در كنار حسن و حسین « رشد كرد و از این دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهای
بزرگ انسانیت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربیت خاصّ امام علی(ع) بیشك، در شكل
دادن به شخصیت فكری و روحی بارز و برجستهء این نوجوان، سهم عمدهای داشت و درك
بالای او ریشه در همین تربیتهای والا داشت.
روزی حضرت امیر(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده
بود، حضرت زینب هم حضور داشت. امام به این كودك عزیز گفت: بگو یك. عبّاس گفت: یك.
فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری كرد و گفت: شرم میكنم با زبانی كه خدا را به
یگانگی خواندهام دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود شد و پیشانی عبّاس را
بوسید(1).
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد
كه در كمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و
جوانی كامل، ممتاز و شایسته گردد. نهتنها در قامت رشید بود، بلكه در خِرد، برتر و
درجلوههای انسانی هم رشید بود. او میدانست كه برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است
تا در یاری حجّت خدا جان نثاری كند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.
این حقیقت، موردتوجّه علی(ع) بود، آنگاه كه میخواست با
امّ البنین ازدواج كند. وقتی هم كه حضرت امیر در بستر شهادت افتاده بود، این «راز
خون» را به یاد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجری بود. علی(ع) در
آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان
دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا،
چشمانم به وسیلة تو روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات
وارد شدی، مبادا آب بنوشی در حالی كه برادرت حسین(ع) تشنه است.(1)
این نخستین درس عاشورا بود كه در شب شهادت علی(ع) آموخت
و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت.
شاید در همان لحظات آخر عمر علی(ع) كه
فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آینده بودند، حضرت به فراخور هر یك،
توصیههایی داشته است. بعید نیست كه دست عبّاس را در دست حسین(ع) گذاشته باشد و
عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسینم در كربلا! مبادا از او جدا
شوی و تنهایش گذاری!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگی داشت و از نفسهای پاك و
عنایتهای ویژة علی(ع) و مادرش امّ البنین برخوردار شده بود. امّ البنین هم نجابت و
معرفت و محبّت به خاندان پیامبر را یكجا داشت و در ولا و دوستی آنان، مخلص و شیفته
بود. از آن سو نزد اهل بیت هم وجهه و موقعیت ممتاز و مورد احترامی داشت. این كه
زینب كبری پس از عاشورا و بازگشت به مدینه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش
را به این مادرِ داغدار تسلیت گفت(1) و پیوسته به خانة او رفت و آمد میكرد و شریك
غمهایش بود، نشانِ احترام و جایگاه شایستة او در نظر اهلبیت بود
http://www.aviny.com
پنج شنبه 2/9/1391 - 22:18
اهل بیت
الف:بیعت خواستن یزید از امام حسین
در حادثه كربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یك
جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یكجا دعوت مردم
كوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه
به درخواست دعوت كوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حكومت انتقاد می كند. از فساد و
حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می كند و اینجا امر به معروف و نهی از منكر را
لازم می بیند.
البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته
است چون پاره ای از عكس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت
مردم كوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت
گرفته است. حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید كدام عامل
تاثیری به سزایی داشته است.
توضیح عكس العمل اول را همه شنیده ایم كه معاویه با
چه وضعی به حكومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی كردند امام یك
قرارداد موقت با معاویه امضاء كردند در مفاد این صلحنامه آمده بود كه بعد از مرگ
معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به
برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا
مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حكومت را به شكل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا
زمان معاویه ، مسئله خلافت و حكومت یك مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفكر بود:
الف: یك طرز تفكر كه خلافت، فقط شایسته كسی
است كه پیغمبر او را منصوب كرده باشد.
ب: یك طرز تفكر دیگر این بود كه مردم حق دارند
خلیفه ای برای خودشان انتخاب كنند و این مسئله در میان نبود كه یك خلیفه برای خود
جانشین معین كند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود كه نگذارد خلافت از
خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می كرد این كار فعلا زمینه مساعدی ندارد و
كسیكه او را به این كار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره
خودش طمع حكومت كوفه را داشت مغیره همان شخصی بود كه با غلاف شمشیر به پهلوی خانم
زهرا (س) زد و همان مغیره ای كه قبلا هم حاكم كوفه بوده است و از اینكه معاویه او
را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت
نمی دانم چرا معاویه درباره تو كوتاهی می كند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین
خودش نمی كند یزید گفت پدر فكر می كند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون
هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می كنند و مردم مدینه را مروان حكم و از همه جا
مهمتر و خطرناكتر كوفه (عراق كنونی) است این هم بعهده من.
یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی
معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی كه داشت معاویه را
قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حكومت كوفه را می دهد (البته این
جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم كوفه
و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت كردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه
برود . معاویه پس از تسلط كامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام كه از افریقای شمالی
تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را
مرتكب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد كند ولی مردم نپذیرفتند
و او شكست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتكب جنایت بزرگی شد و آن این بود كه
با امپراطور روم كه نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش
صلح كرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یك
طرفردار نیرومند كه تاج و تخت یزید را پشتیبانی كند حاضر شد باجی هم به دولت روم
بدهد.
معاویه زمانیكه كه خودش به مدینه رفت سه نفر كه مورد
احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع) عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ،
عبدالله بن زییر، همان شخصی كه به امام علی خیانت كرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه
سعی كرد با چرب زبانی به آنها برساند كه صلاح اسلام ایجاب می كند حكومت ظاهری در
دست یزید باشد ولی كار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت
شما فعلا بیعت كنید ولی آنها قبول نكردند. معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش
یزید بود و به او نصایحی كرد كه اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می
توانست حكومت كند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم،
كارها را برایت هموار كردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت
آوردم مردم حجاز را منظور دار كه اصل تو هستند هر كس از آنها به نزد تو آمد گرامیش
دار و هر كدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار. و اگر
خواستند حاكمی را از آنها عزل كنی دریغ نكن چون عزل یك حاكم، آسانتر از برابری با
صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار كه اطرافیان نزدیك و ذخیره تو هستند و
اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان
برگردان زیرا اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد
پسرم من نمی ترسم كه كسی در حكومت با تو نزاع كند مگر 3 نفر حسین بن علی – عبدالله
بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند.
حسین بن علی شخصی است كه اهل عراق او را رها نكنند و
او را وادار به خروج می كنند اگر خروج كرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر كه با
تو خویشی نزدیك دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است. اما عبدالله
بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می كند. ولی عبدالله بن زبیر اگر
بر تو خروج كرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا كن و تا بتوانی خون دیگران قوم
خود را حفظ كن.
معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند كرد
چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود كه اگر خلافت به ارث برده می شود ما
هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان با سابقه و
لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً
در ذهن اكثر مسلمان بود معاویه در این نصایح كاملا پیش بینی كرده بود كه اگر یزید
با امام حسین (ع) به خشونت رفتار كند و دست خود را به خون آغشته كند دیگر نمی تواند
خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش
را اعمال كند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات 50 ساله امیر را رشته كرد .
معاویه فردی زیرك بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی كند بر عكس یزید كه اولا
جوان بود ثانیا مردی بود كه اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و كاری كرد كه
در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.
بعد از اینكه معاویه در نیمه رجب سال 60 هـ . ق به
درك رسید یزید به حاكم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می
نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی
(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نكردند سرشان را
برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت كرد امام بعد از سه روز حركت
كرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه كربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مكه هجرت
نمود و شاید فكر شود كه هجرت بدین جهت بوده است كه مكه حرم امن الهی است و خون
حضرت را نمی ریزند خیر بلكه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام كرد ثانیا اگر در
مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر
زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید كه امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً
و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مكه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی
القعده و تا هشت ذی الحجه در مكه ماند ماههایی مهم كه مردم جهت حج عمره آنجا می
آمدند تا اینكه 8 ذی الحجه رسید و مردم كه برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می
خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می كند من
می خواهم به طرف عراق و به سوی كوفه بروم یعنی پشت به حج و كعبه می كند و اعتراض و
عدم رضایت خودش را به این شكل اعلام می كند. البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست
فقط تأثیرش این بود كه جرقه این حادثه عظیم كربلازده شود.
ب: دعوت
مردم کوفه
در آن روز جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت مدینه
كه دارالهجره بود. شام كه دارالخلافه و كوفه كه قبلا دارالخلیفه بود و امیرالمومین
علی (ع) در آنجا مركز حكومت خود قرار داده بود. بعلاوه كوفه شهری جدید التاسیس بود
كه بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب (ل) ساخته شد و آنرا سربازخانه
اسلامی می دانستند، وقتی مردم كوفه می فهمند كه امام با یزید بیعت نكرده نامه به
امام می نویسد كه اگر به كوفه بیائید ما شما را یاری می كنیم و تاریخ قضاوت خواهد
كرد كه زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نكرد و اگر پاسخ
مثبت دهد می دانست كوفیان غیرت ندارند و ناكس هستند و تجربه داشت كه به پیامبر(ص) و
علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت كرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و
فكر خوانده شوند عده ای دیگر فكر خواهند كرد كه اگر امام در خانه راحت نشسته و كاری
ندارد كه به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فكر می كنند امام را تنها چیزی كه
حركت داد دعوت مردم كوفه بوده است در صورتیكه امام حسین آخر ماه رجب كه اوایل حكومت
یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مكه حرم امن الهی است و آنجا
امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مكه شرفیاب شدند ولی نامه كوفیان در 15 رمضان
به امام حسین (ع) رسید یعنی یكماه و نیم بعد از اینكه امام نهضت خود را با عدم بیعت
شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم كوفه موضوع اصلی در این
نهضت نبود بلكه در یك امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان كه ایام انجام حج عمره
است مردم از اطراف به مكه می آیند و بهتر می توان آنها ارشاد نمود بعد از این ایام
هم كه موسم جمع تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.
بنابراین حداكثر تاثیر مردم كوفه در این حادثه عظیم
كربلا این بود كه امام مكه را مركز قرار نداد به سوی كوفه برود وتاثیر دیگرش این
بودكه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام كوفیان ناكس هستند یا به یمن
برو یا به كوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینكه دیگر به مدینه برنگرد.
امام هم مطلع شدند كه اگر در مكه بمانند ممكن است در
همان حال احرام كه قاعدتاً كسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتك
حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شكسته شود و هم اینكه فرزند پیامبر را در
حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا
هدر می رفت و بعد هم شایع می كردند كه حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم
حضرت را كشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می كردند مسئله دیگر اگر كوفه هم صد در صد
اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم كه امام
پیروز می شدند چون تمام مسلمانان كه مردم كوفه نبودند اگر مردم شام را كه قطعاً و
یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم كافی بود كه احتمال
پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند كه در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند
در جنگ صفین با مردم كوفه 18 ماه بجنگند.
ج: احیای
امر به معروف و نهی از منکر
امام اگر بیعت می كرد اولا تثبیت خلافت موروثی بود
ثانیا شخصیت خود یزید است كه او فردی فاسق و بدتر از همه متظاهر به فسق بود معاویه
و بسیاری از خلفای بنی امیه فاسق بودند ولی یك مطلب را كاملا درك می كردند و می
دانستند اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند باید تا حدودی زیاد ، مصالح اسلامی
را رعایت كنند و می دانستند اگر میلیونها نفر جمعیت از نڟاد های مختلف چه در آسیا،
آفریقا و یا اروپا در زیر حكومت واحد در آمده اند فقط به این دلیل است كه فكر می
كنند خلفای آنها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و الا اولین روزی كه احساس می كنند
كه خلیفه خودشان ضد اسلام است ، اعلام استقلال می كردند. معاویه هم شراب می خورد
ولی دیده نشده بود در یك مجلس رسمی و علنی شراب خورده یا در حالت مستی وارد شود در
حالیكه یزید علناً در مجالس رسمی شراب می خورد و میمون بازی می كرد كه حتی برای
میمونش كنیه ای به نام اباقیس بود (خصوصیات یزید را در سه عامل مقدس قیام امام
حسین(ع) خواهیم گفت) عكس العمل سوم ارزش بسیار بیشتری از دو عامل قبل دارد و به
دلیل همین عامل بود كه این نهضت شایستگی پیدا كرد كه برای همیشه زنده بماند وچون
نهضتهای والاتر از نظر تعداد و مسائل دیگر بود مثل همین جنگ ایران و عراق و خود بچه
رزمندگان كه در صحنه بودند خون و شهادت و آوارگی و … را دیدند الان بعد از چندین
سال بعد از جنگ آن را آهسته به باد فراموشی سپرده اند.
بنابراین اگر از امام بیعت هم نمی خواستند یا از او
دعوت نمی كردند باز امام قیام می كردند و ساكت نمی شد چون امام فطرتاً شخصیتی
منتقد، معترض ، انقلابی و قائم نسبت به فسادهای جامعه داشتند.
http://www.aviny.com/
پنج شنبه 2/9/1391 - 19:52
اهل بیت
راوی
حسین دیگر هیچ
نداشت كه فدا كند، جز جان كه میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره
المنتهی است. نه... كه او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود كه از مكه پای در
طریق كربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او
آنگاه كه اراده كرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من كان فینا باذلاً مهجته و
موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی. سدره
المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.
عقل بی اختیار. اما
قلمرو آل كسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند كه هیچ
، بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است ، آنجا ساحت علم لدنی است ،
رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله ، و
مرد این میدان كسی است كه با اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در
آستان ارادت قربان كند ... و چون اینچنین كرد، در می یابد كه غیر او را در عالم
اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.
اما چه دشوار می
نماید طی این عرصات! آنان كه به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین
«خون» فاصله است ؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه
جنون ، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای
اراده میسور نیست ؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند كه دستانش را در راه خدا
قربان كرد. این حسین است كه عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است
كه دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.
آنان كه با چشم
ظاهر می نگرند او را دیده اند كه بر بالین علی اكبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است
و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمك ان تدعوه فلا یجیبك او
یجیبك ثم لا ینفعك و اكنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انكسر ظهری و قلت
حیلتی ،اما حجاب های نور را نمی بینند كه چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح
را به ماسوی الله چه سان ازهم گسسته ! نه ماسوی الله ، كه اینجا كلام نیز فرشته سان
فرو می ماند.
مردانگی و وفای
انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر
شریعه فرات، آیتی است كه روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است كه آن
باطن چگونه در این ظاهر جلوه می كند. بعدها امّ البنین دررثای
عباس سرود:
یامن رای العباس كر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد
لوكان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد
دستان عباس بن علی قطع شده بود
كه آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های
بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت كجاست كه عباس بن علی
پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم
لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، كران
تا كران ، به تسخیر انسان كامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان
تا كامل نشود، در نخواهد یافت كه دهر، بر همین شیوه كه می چرخد، احسن است.
چشم عقل خطابین است كه می پرسد:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی
باشد و او نبیند... نه ! می بیند كه خطایی نیست و هرچه هست وجهی است كه بی حجاب ،
حق را می نماید. هیچ پرسیده ای كه عالم شهادت بر چه شهادت می دهد كه نامی اینچنین
بر او نهاده اند؟
http://www.aviny.com/
پنج شنبه 2/9/1391 - 19:50