• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4171روز قبل
خواستگاری و نامزدی
سایه جنگ روی سلامت جانبازان شیمیایی    


جنگ تمام شد و مرد به شهر بازگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود. 
لحظه لحظه اش او را به خود پیوند می زد و ماندن بهانه ای شده بود برای این که پیوند ردی از او برای همیشه بر زمین بگذارد. جنگ تمام شد اما حضور پنهانش هنوز در زندگی اش مخفیانه گسترده است.
گاز خردل، برای اولین بار در سال ۱۹۱۷ توسط ارتش آلمان علیه سربازان کانادایی و سپس فرانسوی به کار رفت و ارتش انگلستان در سال ۱۹۱۸ آن را در خط هیندنبرگ مورد استفاده قرار داد.
از آن به بعد کشورهای اسپانیا ، ایتالیا ، اتحاد جماهیر شوروی ، ژاپن و مصر از این جنگ افزار شیمیایی استفاده کردند.
در طول جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران ، رژیم بعث عراق به دفعات از جنگ افزارهای شیمیایی استفاده کرد.
در ابتدای جنگ، میزان استفاده از سلاح شیمیایی محدود بود اما از اسفند سال ۶۴ رژیم بعث عراق در سطح گسترده ای از این سلاح استفاده کرد و بررسی ها نشان می دهد سلاح شیمیایی مورد استفاده به طور عمده شامل عوامل اعصاب ، گاز خردل و سیانور بودند.

يکشنبه 4/9/1386 - 9:10
خواستگاری و نامزدی
بشين و پاشو به فرمانده لشكر    
كمتر كسي هست كه « حاج حسين خرازي » را نشناسد; فرمانده جانباز لشكر مقدس 14 امام حسين (ع ) كه هميشه كي از آستينهاي پيراهنش خالي از دست بود.
در زندگي مطالعاتي ام خاطرات زيادي از اين بزرگوار شنيده و خوانده ام ولي اين يكي كه برادر عباسعلي كريمي برايم قل كرده بدجوري منقلبم نموده است و مانده ام در انبوه افكارم كه نامش را چه بگذارم بهتر است به شما بسپارم تا ودتان براي اين صفت كه بيانگر خصلتهاي زيادي از يك انسان كامل است نامي انتخاب كنيد .
حدود 16 سال داشت . رزمنده بسيجي بود كه تازه به جبهه آمده بود . او را به عنوان دژبان در ورودي موقعيت عقبه لشكر تعيين كرده بودند و بازرسي عبور و مرور خودروها را برعهده داشت .
« حاج حسين » به اتفاق دو نفر از مسئولان لشكر در حالي كه سوار تويوتا بود قصد داشت به موقعيت موردنظر وارد شود ولي دژبان تازه وارد كه از روي چهره حاجي و همراهانش را نمي شناخت گفت : « كارت شناسايي ! »
حاجي گفت : « همراهمان نيست . »
دژبان : « پس حق ورود نداريد. »
يكي از همراهان خواست حاج حسين را معرفي كند اما حاجي با اشاره او را به سكوت فراخواند. اصرار كردند سودي نداشت . دژبان كارت شناسايي مي خواست .
همراه ديگر حاج حسين كه ديگر طاقتش طاق شده بود گفت : « طناب بنداز بريم حوصله نداريم . »
دژبان در حالي كه اسلحه را به طرف آنها نشانه رفت با لحني خشن گفت : « بلبل زبوني مي كنيد ! زود بيائيد پائين دراز بكشيد رو زمين كمي سينه خيز بريد تا با مقررات آشنا شويد. »
حاج حسين با فروتني خاصي كه داشت به همراهان خود آهسته گفت : « هركار مي گويد انجام دهيد. »
و از خودرو پياده شد. همراهان نيز به پيروي از ايشان همين كار را كردند. وقتي كه پياده شدند دژبان متوجه شد يكي از آنها يعني حاج حسين يك دست بيشتر ندارد براي همين گفت : خيلي خب تو سينه خيز نرو اما ده مرتبه بشين وپاشو. »
در همين حين مسئول دژباني كه در حال عبور از آن حوالي بود منظره را ديد و سراسيمه و پرخاش كنان به طرف دژباني دويد و گفت : « بروكنار بگذار وارد شوند مگر نمي داني ايشان فرمانده لشكر هستند. »
با شنيدن اين سخن حالت بيم و شرمساري شديدي در چهره دژبان هويدا شد.
حاج حسين بدون آنكه ذره اي ناراحتي در چهره روحاني اش مشاهده شود با تبسمي حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت و بوسه اي از روي مهر بر چهره او زد و گفت : « اتفاقا وظيفه اش را خيلي خوب انجام داد. »
و پس از سپاسگذاري از دژبان به خاطر حسن انجام وظيفه او را بدرود گفت .
حال شما نام اين خصلت را چه مي گذاريد. تواضع يالله
حسين زكريائي عزيزي

يکشنبه 4/9/1386 - 9:6
خانواده
درد دلی با دو کوهه    
به نام خدا
دو کوهه ،ای پر از نوای کمیل ! ای پر از زیارت عاشورا ! و ای مثنوی معنویت بسیجیان! آمده ام کنار تو ، کنار شانه های ستبر تو و بر زخمهایت بوسه می زنم . دو کوهه ، ای دیوان خاطرات سرخ ! آمده ام تا با تو از دلتنگی بسیجیان بگویم . آمده ام بگویم تنها تو نیستی ، که تنهایی ، ما نیز تنهائیم  . و دل خوشیم با مشتی خاطرات پریشا ن .آمده ام بگویم تو از همه بخدا نزدیکتری و بهتر از هر کس در دل بسیجیان جای داری .آمده ام بگویم دلمان انبوه درد است . درد نا مهربانی و حسرت فراق دوستان . آنانکه خود نام آور بیشه های خوف و خطر بودند و فریاد رسایشان کمر دشمن را می شکست ،اینک گمنام ترینند .

تنها تو هستی که از زمزمه بسیجیان آگاهی . خوشا بحالت ! دو کوهه تو میزبان هشت ساله بهترین لاله هایی که در دامان سبز تو پرورش روح یافتند و آگاهانه به خدا رسیدند . لاله هایی که در دامان تو بود بعد از این در دامنه هیچ دشتی نتوان یافت . با تو و اروند و شلمچه و قلاویزان و شاخ شمیران و ماووت جور دیگری باید صحبت کرد باید از شما با واژه های آسمانی سرود .

کاش می شد یکبار دیگر بسیجیا ن را در حسینیه تو گرد آورد و زیارت عاشورایی زمزمه کرد. دو کوهه ، تو عزیز دل بسیجیانی ، تو پاکترین سرزمینی برای گریه هایم ! تو صبورترینی برای شکوه هایم ! شبهای تو زیباترین شبها ست برای خوا ندن خدا . تو هنوز که هنوزست بسیجی مانده ای . دشتها همه به تو ا قتدا می کنند .

بسیجیان جز در آ غوش تو آرام نمی گیرند .امروز تمام زمزمه هایم را می آورم برای یا فتن آرامش گمشده ام .ما همه خویش را در تو پیدا می کنیم . نمی توان بسیجی بود و تو را نشناخت .نمی توا ن دل بسیجی دا شت و تو را فراموش کرد .راستی دو کوهه می خواهم بگویم ، چه شده است که جامعه ما را جذبه معنویت فرا نمی گیرد ؟ چه شده ا ست که فرهنگ بسیجی که زمانی ا فتخار پاکترین و بزگترین مردان ما بود از بین رفته است ؟

چه شده ا ست که زمانی نه چندان دور ، بسیجی زندگی کردن ، بسیجی مردن ،راه کسب ا فتخار بود ، اما اینک از بسیجی فقط " لفظ" ان مانده و بس ! راستی دوکوهه ، تو هم این را می دانی که در تمام دنیا یک بسیجی سرمایه دارپیدا نمی شود ؟ و این را هم میدانی که بسیجیان ما ، ماهانه کرایه خانه ندارند بدهند .   اما دلشان و عقیده ا شان را به کرایه نمیدهند ؟ و لابد این را هم می دانی که در گوشه وکنار شهرمان ،بسیجیان بیصدا دارند دق می کنند ! دو کوهه ، ای محرم راز بسیجیان ،دل تنگیهایم را فقط در فضای تو پرواز می دهم که از نماز شب بسیجیان سرشاری .

ای اشنای سروهای سربدار ، روبروی تو  ارامش عمیقی ست برای ا لتیا م زخمهایم . با تو که می نشینم ، تنهایی را فراموش می کنم و زمزمه یا زهرای بسیجیان را در نگاهت میخوانم . ای یادگار حاج همت ! ای صبور غریب ! ای عطر بسیجیان پیچیده در تنت ! در ان روزگار علی (ع) با چاه درد دل می کرد اینک و در این روزگار ما نیز با تو بازگوی کنیم دلتنگیهایمان را . ما را دریاب ، دوکوهه !

يکشنبه 4/9/1386 - 9:2
خانواده

    بی بی منم اونی که دلش همیشه خونِته سائل شبونته بی بی منم کشته مرقد بی نشونته بی بی منم اونی که اونی که هلاکه سینه چاکه گرد خاک اون حریم بی نشونته بی بی منم اونی که حقیره و فقیره و اسیره و نوکر سر به زیره و میمیره و پروونته بی بی منم اونی که گداته بی نواته و فداته مبتلاته خاک زیر پاته  و عاشق بچه هاته و مسلمون باباته و جارو کش سراته و منتظر نگاته و مریض گریه هاته و بیچاره دعاته و دربه در صداته وشهید غصه هاته وبِسمل نیمه جونته بی بی منم چی میشه فدا بشم مثل ابالفضل علی توی خون بی دست و پا یا فاطمه 

يکشنبه 4/9/1386 - 8:57
خواستگاری و نامزدی

سلام خدا بر تو ای دهمین پیشوای معصوم!

 سلام بر درخشندگی کوکب نورانی ات که خورشید را شرمگین تابش کرد و چشمه های آفرینش را لبریز جوشش.

 

يکشنبه 4/9/1386 - 8:52
شعر و قطعات ادبی

بیا کنار من بنشین...            

گنجشک‌ها آمده‌اند
تا هیاهوی ‌سبز خود را
در رگ‌های‌این‌ شاخه‌ها بدمند
چگونه ‌می‌توان ‌بر این‌ صندلی‌های‌ نارنجی‌
ننشست‌؟
                  - زیر این‌درخت‌کهنسال‌-

روزنامه‌را باز می‌کنم‌
امروز مشکوک‌تر از هر روز
و پیچیده‌تر از همیشه‌
می‌گذری‌
موهایت ‌را در نگاه ‌کدام ‌آینه‌ پیچیده‌ای‌
که ‌راه ‌به ‌هیچ ‌نسیمی‌ نمی‌دهند؟!

تو می‌گذری‌
و سکوت‌ پرندگان‌ در ذهن ‌درخت‌
جاری ‌می‌شود!
روزنامه ‌روی ‌صندلی ‌پهن ‌شده‌است‌،
                                      بیا کنار من ‌بنشین‌.

دیروز
اسکلت ‌این ‌درخت‌
در سوزِ سرمایِ بی‌امان‌
استخوان ‌سیاه ‌کرده‌بود.
                            بیا کنار من‌ بنشین‌.

چگونه ‌می‌توانی‌ یک‌ ساعت‌ونیم‌
بر صندلیِ خشکِ کلاس ِ 106
دستور بشنوی‌؟!
دانشکده‌های ‌ادبیات‌
هنوز بیماری ‌دستور دارند!
و من‌ هیچ‌وقت ‌از دستور...

*

بیا بنشینیم‌
گنجشک‌ها آمده‌اند
و غزل‌های‌ زلالی‌
                در رگ‌های‌ این‌ درخت ‌دویده‌است‌.
بیا فال ‌خود را بخوانیم‌
                از برگ‌هایی ‌که ‌از منقار شاخه‌ها فرو می‌ریزد.

*

فرصت‌ کوتاهی‌ست‌
ابرها پیش‌از این ‌آسمان ‌را گم‌ کرده‌بودند.

*

تا تو بیایی‌
خود را بر این‌ آوازهای ‌مترنّم‌
                                 آویزان ‌کرده‌بودم‌.
و کودکی‌های ‌بربادرفته‌ام ‌را
تاب ‌می‌خوردم‌.
اینک‌
کودکی ‌که ‌بر این ‌صندلی ‌نشسته‌است‌
تنهایی‌اش‌ را تاب نمی‌آورد

*

روزنامه ‌کنار من ‌پهن‌ مانده‌است‌
فرصت‌ کوتاهی ‌است‌
دستور را رها کن‌
                  دستِ مرا بگیر.

شنبه 3/9/1386 - 10:3
شعر و قطعات ادبی
اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌
و چند بوته‌ی مستوجب درو هم داشت‌
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه‌ی‌تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه‌ی‌تان‌
اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد
و مایه‌ی نگرانی برای مردم شد
اگرچه متّهم جرم مستند بودم‌
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا
تمام آن‌چه ندارم‌، نهاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌
به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌
به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌
و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد



شنبه 3/9/1386 - 9:58
شعر و قطعات ادبی


شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌
تویی که کوچه‌ی غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌

 

شنبه 3/9/1386 - 9:55
ادبی هنری

 سال‌روز تولد آندره ژید

"آندره ژید" - نویسنده‌ی نام‌دار فرانسوی و برنده‌ی نوبل ادبیات - 138 سال پیش در 22 نوامبر 1869 در پاریس متولد شد.


به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، "آندره ژید" که نوشته‌هایش تأثیر شگرفی بر نسل جوان بعد از جنگ جهانی دوم گذاشت، به‌خاطر آثار داستانی و شرح ‌حال شهرت جهانی یافت. او از پدری استاد دانشگاه متولد شد و محیط ادبی خانواده، موجب شد تا در سن 22سالگی فعالیت ادبی‌اش را آغاز کند.


اولین رمان ژید، «یادداشت‌های روزانه‌ی آندره والتر» بود که در سال 1891 منتشر شد. دو سال پس از آن، به آفریقای شمالی رفت و با "اسکار وایلد" آشنا شد. در ادامه، دوستی او با "استفان مالارمه" موجب شد به مکتب سمبولیسم رو بیاورد که در نتیجه‌ی آن، آثاری چون «سفر اورین» و «شعرهای آندره والتر» را منتشر کرد.


در دهه‌ی 20، الهام‌بخش نویسندگانی چون "آلبر کامو" و "ژان پل سارتر" شد.

آندره ژید در سال 1942 فرانسه را به قصد قاره‌ی آفریقا ترک کرد و در تونس ماندگار شد. سفر او به آفریقا تغییرات بسیاری در وی ایجاد کرد که حاصل آن، آثاری چون «مائده‌های زمینی»، «ضداخلاق»، «در تنگ» و «دخمه‌های واتیکان» بود.


یکی از معروف‌ترین کتاب‌های او، «مائده‌های زمینی»، کتابی است در ستایش شادی و شوق به زندگی، که ژید در آن، خداوند را در همه‌ی موجودات هستی متجلی می‌بیند.

این نویسنده در سال 1947 جایزه‌ی نوبل ادبیات را دریافت کرد.

با آغاز جنگ جهانی اول، ژید کتاب‌های «اگر دانه نمیرد»، «کوریدون» و «سکه‌سازان» را نوشت و در کتاب «اگر دانه نمیرد» به بیان واقعیات زندگی خود پرداخت.

این نویسنده‌ی فرانسوی در عرصه‌ی مبارزه با استعمار نیز بسیار فعال بود و کتاب‌های «بازگشت از کنگو»، و «بازگشت از چاد» را در این‌باره نوشت.

آندره ژید روز 19 فوریه‌ی 1951 در سن 81سالگی در پاریس درگذشت.

                          

شنبه 3/9/1386 - 9:50
اخبار

«پلو خورش» برای بار سوم به زیر چاپ رفت.

شنبه 3/9/1386 - 9:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته