• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1584
تعداد نظرات : 1638
زمان آخرین مطلب : 4132روز قبل
دعا و زیارت
 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

اِلهى كَفى بى عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفى بى فَخْراً اَنْ تَكُونَ لى رَبّاً اَنْتَ كَما اُحِبُّ فَاجْعَلْنى كَما تُحِبُّ .

خدایا این عزت مرا بس است كه بنده تو باشم و این افتخار برایم بس است كه تو پروردگار منى تو چنانى كه من خواهم مرا همچنان كن كه تو خواهى .

سه شنبه 25/10/1386 - 10:17
دعا و زیارت
 

 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

راوى گوید: پس از آن ، امام حسین علیه السّلام در مقابل لشكر كوفیان ، فریاد برآورد كه آیا فریادرسى هست كه از براى رضاى پروردگار به فریاد ما برسد؟ آیا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نماید؟ راوى گوید: در این هنگام حُرّ بن یزید ریاحى رو به سوى عمرسعد پلید آورد و فرمود: آیا با این مظلوم جنگ خواهى كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترین مرحله اش این باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آید و دستها از تن ها بیفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنیدن این سخن ، به گوشه اى رفت و از یاران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنها بایستاد و بدنش به لرزه در آمد. یكى از مهاجرین اَوْس او را گفت : به خدا قسم كار تو مرا به شك و تردید انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترین مرد اهل كوفه كیست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس این چه حالى است كه در تو مى بینم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا كه خودرا میان بهشت و جهنّم مى بینم وبه خدا سوگند كه هیچ چیز را بربهشت ، اختیار نمى كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!

سپس حرّ نامدار بعد از این گفتار، مركب جهانید با نیّتى صادق عزم كعبه حضور فرزند رسول صلّى اللّه علیه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت : ((أَللّهُمَّ...))؛ یعنى خداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احدیّتت مسئلت مى نمایم كه توبه مرا قبول فرمایى ؛ زیرا دلهاى اولیاى تو و اولاد دختر پیغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسین علیه السّلام عرضه داشت : فدایت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مكه یا مدینه مانع گردیدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه این گروه بى دین ظلم را به این اندازه كه دیدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آیا توبه من پذیرفته است ؟ امام علیه السّلام فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آى .

حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پیاده شدنم است تا اینكه به میدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ایستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شاید در فرداى قیامت یكى از اشخاصى باشم كه با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه علیه و آله مصافحه مى نمایند.

مؤ لف كتاب گوید: مراد حُرّ این بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه این مطلب در اخبار دیگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شیر بیشه هیجا به چالاكى ، خود را به دریاى لشكر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود.

در آن گیرو دار، گروهى از شجاعان و دلیران اهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشید و روح پاكش با حورالعین هم آغوش ‍ گردید. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسین علیه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: ((اءَنْتَ الْحُرُّ...))؛ تویى آزادمرد، چنانكه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تویى جوانمرد آزاد در دنیا و آخرت !

سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف )

سه شنبه 25/10/1386 - 8:56
دعا و زیارت
 

 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

امام حسین (ع) : موت فی عز خیر من حیاة فی ذل .

 مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت .

 

بحار الانوار، ج 44، ص 192

 

سه شنبه 25/10/1386 - 8:5
دعا و زیارت
 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

سخنان شگفت انگیز سفیر روم

از امام زین العابدین روایت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسین ع را به نزد یزید آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مى نهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفیر قیصر روم كه از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد.

 و به یزیدگفت : اى پادشاه عرب ! این سر كیست ؟

یزید گفت : تو را با او چه كار است ؟

سفیر گفت : سؤ ال من به این خاطر است كه وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم از همه امورى كه دیده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكر حال این سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شریك خواهد بود.

یزید لعین گفت : این سر از آن حسین بن على بن ابى طالب است .

رومى گفت : مادرش كیست ؟

یزید گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است .

نصرانى گفت : اف بر تو و دین تو باد!

دین من از دین تو بهتر است ؛ زیرا پدر من از نبیره هاى حضرت داود ع بوده و میان من و داود ع پدران بسیارى است و جماعت نصارى مرا بسیار تعظیم مى كنند و خاك قدم مرا به تبرك همى گیرند و شما مسلمانان پسر دختر پیغمبر خویش را به قتل می رسانید  و حال آنكه میان او و پیغمبر شما بجز یك مادر فاصله نیست ؛ پس این چه دینى است كه شما دارید؟!

بعد از آن . مرد نصرانى گفت : آیا حكایت كنیسه حافر را شنیده اى ؟

یزید گفت : بگو تا بشنوم .

نصرانى گفت : بین عمان و چین ، دریایى است كه عبور از آن یك سال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى كه طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هیچ آبادانى نیست و بزرگتر از آن شهر در روى زمین ، شهرى نیست و از آن شهر كافور و یاقوت به شهرهاى دیگرى حمل مى نمایند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصارى است و هیچ یك از پادشاهان روى زمین در آن تصرف و دخالتى ندارند. در ان شهر كلیسا بسیار است و بزرگترین كلیساى آن ، كنیسه حافر است كه در محراب آن حقه اى از طلا نصب گردیده و در آن معلق و آویزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خرى است كه عیسى ع بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حریر زینت داده اند و در هر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آیند و بر دور آن طواف مى كنند و آن را میبوسند و حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. این روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى كه به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسى ع ، بوده اما شما فرزند پیغمبرتان را مى كشید و این چنین بى حرمتى مى كنید! خداوند خیر و بركت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارك نگرداند!

یزید چون این سخن بشنید گفت : رشته عمر این نصرانى را باید برید و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند.

نصرانى گفت : اى یزید! اینك مى خواهى مرا به قتل برسانى ؟

 یزید: گفت : آرى .

نصرانى گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در این باب بر تو بازگو نمایم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب دیدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو از اهل بهشت هستى . من از فرمایش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اینك شهادت مى دهم كه " اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله ".

سپس این تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهید را بر داشت و به سینه چسبانید و پیوسته آن را مى بوسید و گریه مى كرد تا اینكه به شهادت نائل آمد.

 

منبع: سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف )

دوشنبه 24/10/1386 - 10:28
دعا و زیارت
 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره: 38)
پس آنان که از هدایت من پیروی کنند

 نه آنان را ترس باشد و نه اندوهی خواهند داشت.

دوشنبه 24/10/1386 - 9:50
دعا و زیارت
 

 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

امام حسین (ع) : ویحكم یا شیعة آل أبی سفیان إن لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا فی دنیاكم .

وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان ، اگر دینی ندارید و از معاد و روز قیامت نمی ترسید، پس لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید.

 

بحار الانوار، ج 45، ص 51

 

دوشنبه 24/10/1386 - 3:24
دعا و زیارت
 

 

 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

نخستین سخنرانى امام علیه السلام در كربلا

 امام مظلوم برپاخاست و تكیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این كلمات را ادا فرمود:

اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا مرا مى شناسید و عارف به حق من هستید؟

 در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسیم ، تویى فرزند رسول صلّى اللّه علیه و آله و قرة عین البتول كه دختر پیغمبر است . پس تویى سِبْط آن جناب .

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا مى دانید كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟

 

گفتند: خدا شاهد است كه مى دانیم !

امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید كه جدّه من خدیجه بنت خُوَیْلد است و او اوّل زنى بود در این اُمّت كه اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّى اللّه علیه و آله نمود؟

گفتند: خدایا تو گواهى كه مى دانیم !

امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا مى دانید كه حمزه سیدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است ؟

گفتند: خدایا شاهدى كه این را هم مى دانیم !

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آیا مى دانید كه جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟

گفتند: خداوندا ما مى دانیم كه چنین است !

باز آن امام برگزیده خداوند بى نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مى دانید این شمشیرى كه در میان بسته ام همان شمشیر سیّد اَبرار است ؟

گفتند: بلى ، به خدا این را هم مى دانیم !

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید كه عمامه اى كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه علیه و آله و رسول پروردگار است ؟

گفتند: به خدا كه این را هم مى دانیم !

حضرت فرمود: به خدا كه مى دانید شاه ولایت على علیه السّلام اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سیّد اَنام نمود و او است آن كس كه پایه علمش ‍ والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟

گفتند: به خدا كه این فضیلت را هم مى دانیم !

اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنكه پدرم در روز رستاخیز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .

گفتند: همه این فضایل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمى داریم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى ! ! !

 چون آن سیّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر علیهماالسّلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساكت نمایید، به جان خودم قسم كه آنها گریه هاى بسیار در پیش دارند.

منبع: سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف )

يکشنبه 23/10/1386 - 17:48
دعا و زیارت
 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

 

نوشته‏اند حسن بن على علیه السلام چند پسر داشت كه اینها همراه ابا عبد الله آمده بودند.یكى از آنها جناب قاسم بود.امام حسن علیه السلام پسر ده ساله‏اى دارد كه آخرین پسر ایشان است،و این بچه شاید از پدرش یادش نمى‏آمد چون وقتى كه پدرش از دنیا رفت گویا چند ماهه بوده است،در خانه حسین بزرگ شد.

ابا عبد الله به فرزندان امام حسن خیلى مهربانى مى‏كرد،شاید بیش از آن اندازه كه به پسران خودش مهربانى مى‏كرد چون آنها یتیم بودند و پدر نداشتند.این پسر اسمش عبد الله و خیلى به آقا علاقه‏مند است،و آقا به زینب سپرده است كه تو مواظب بچه‏ها باش،و زینب دائما مراقب آنهاست.یكدفعه زینب متوجه شد كه عبد الله از خیمه بیرون آمده است و مى‏خواهد برود پیش عمویش حسین بن على علیه السلام.

زینب دوید او را بگیرد،او فریاد كرد:«و الله لا افارق عمى‏»به خدا قسم كه من هرگز از عمویم جدا نمى‏شوم.آن طفل مى‏دود،زینب مى‏دود( السلام علیك یا ابا عبد الله!اشهد انك قد امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده).

آنقدر زینب دوید كه به ابا عبد الله نزدیك شد.آقا فرمود:نه،تو برگرد،بگذار این بچه پیش خودم باشد.خودش را نداخت‏به دامان حسین علیه السلام(حسین است،او خودش عالمى دارد).در همین حال، یكى از دشمنان آمد براى اینكه ضربتى به ابا عبد الله بزند.

تا شمشیرش را بالا برد، این طفل فریاد كرد:«یابن الزانیة!اترید ان تقتل عمى‏»؟زنازاده!تو مى‏خواهى عموى مرا بكشى؟تا او شمشیرش را حواله كرد،این طفل دست‏خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد كرد:یا عماه!عموجان ببین با من چه كردند!

 

«اشهد انك قد امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتیك الیقین.»

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم،و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

 

كتاب: مجموعه آثار ج 17 از ص 297

نویسنده: شهید مطهرى

يکشنبه 23/10/1386 - 10:34
دعا و زیارت
 

 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

 

امام حسین (ع) : فإنی لا أری الموت إلا سعادة و الحیاة مع الظالمین إلا برما.

به درستی كه من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمكاران را جز محنت نمی دانم .

تحف العقول ، ص 245

 

يکشنبه 23/10/1386 - 10:25
دعا و زیارت
 

به نام خدا

سلام

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین(ع)

راوى گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید كه او را تحریص مى نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشكر شیطان به امر آن بى ایمان ، رو به جانب امام انس ‍ و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامى خویش فرمود: جواب این شقى را بدهید گرچه او فاسق و بى دین است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حیدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به كشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.

پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد كه دستت بریده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟!

راوى گوید: شمر بى باك پس از استماع این كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكریان شتافت و بازگشت به سوى نیروهاى خود نمود.

منبع: سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف )

شنبه 22/10/1386 - 9:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته