همه یه روز یه جوری میرن
یکی با پاهاش میره
یکی از دل میره
ولی خدا نکنه یکی با پاهاش از دلت بره
به یکی میگن کجا می ری؟
میگه جایی نمی رم دارم برمی گردم
یک نفر به میهمانی رفت و یک لقمه نان و کره وعسل می خورد یک قاشق عسل هم خالی می خورد
صا حب خانه گفت: ببخشید عسل خالی دل را می سو زاند
میهمان گفت: دل صاحب خانه یا مهمان
یکی خیلی عجله داشت رفت صد تا بلیط خرید و با شتاب رفت پیش راننده اتوبوس و بلیط ها را به او داد و گفت اقای راننده بزن بریم در بستی
معلم درس دستور زبان فارسی به شاگردش گفت: وقتی می گوییم من می خورم تو می خوری او می خورد چه زمانی است؟
شاگرد: زمان بخور بخور است یا نهار می دهند یا شام
شخصی در مراسم تدفین همسر یکی از دوستانش شرکت کرد وقتی به خانه باز گشت بسیار نا راحت و اندوهناک بود زنش علت را از او پرسید
کار مندی کفشی برای زنش خریده بود وبه سرعت به سوی خانه می رفت به او گفتند : بگذار اخر وقت به منزل برو
قاضی : چرا دست تو جیب این اقا کردی؟
دزد : اقای قاضی فکر کردم جیب خودم هست
قاضی : پس چرا کیف او را برداشتی؟
دزد: اقا مگه حق ندارم از جیب خودم چیزی بردارم