خیام و حافظ هردو خردورزی را میستایند، اما حافظ توجهی ویژه به عشق و رندی دارد
خیام و حافظ دو ستاره تابناك آسمان ادب از جمله نامآورترین پارسیسرایان در درازنای تاریخ به شمار میآیند.
با این كه این دو سخنسرای نامدار در 2 برهه زمانی متفاوت از یكدیگر میزیستهاند اما تشابههایی فراوان در افكار و اقوال آنان دیده میشود كه سبب شده است ادبپژوهانی چون شبلی نعمانی در شعر العجم، بهاءالدین خرمشاهی در حافظنامه، محمد امین ریاحی در گلگشت در شعر و اندیشه حافظ و تنی چند دیگر از نامداران این عرصه حافظ را خیامی دیگر بخوانند و بدانند.
اما آیا بهراستی اینگونه بوده و حافظ را به سبب همسانی برخی اندیشههایش با خیام، خیامی دیگر باید خواند؟
نگارنده بر آن باور است كه افكار خیام و حافظ واجد بسی ویژگیهای مشترك است، اما ناهمسانی گفتار و پندار آن دو نیز كم نیست و از این رهگذر تلاش میدارد با بیان برخی از موارد افتراق به تبیین این مدعا بپردازد. با وجود این، در وهله نخست سخن از برخی اشتراكات خیام و حافظ خواهد گفت و آنگه رو به سوی ارائه شماری از موارد اختلاف خواهد نهاد، چرا كه ناگفته پیدا است تا تشابهها ملموس نشوند، ذكر حدیث تفاوتها بیمعنی جلوهگر خواهد شد.
الف: همسانیهای افكار خیام و حافظ
در شعر خیام مضامینی چندگانه دیده میشود كه همان مفاهیم در سرودههای حافظ نیز دیده میشود و از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره كرد:
1ـ حیرت در كار جهان و عدم آگاهی از رمز و راز آن: یكی از ویژگیهای اصلی تفكر خیامی حیرت ناآگاهی از كار جهان است:
در دایرهای كآمدن و رفتن ماست/ آن را نه بدایت نه نهایت پیداست / كس مینزند دمی در این معنی راست/ كاین آمدن و رفتن به كجاست
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/ وین خط مقرمط نه تو خوانی و نه من
حافظ نیز بسان خیام مبهوت است و تشابه فكری آن دو بسی نمایان و از جمله در ابیات زیر:
ساقیا جام میم ده كه نگارنده غیب/ نیست معلوم كه در پرده اسرار چه كرد
عیان نشد كه چرا آمدم كجا بودم/ دریغ و درد كه غافل زكار خویشتنم
2ـ چون و چرا در كار خلقت: دیگر ویژگی اندیشه خیام چون و چرا در كار خلقت است. او حكمت آفرینش را در نمییابد و به این سبب دراینباره بسیار سخن گفته است:
دارنده چون تركیب طبایع آراست/ از بهر چه او افكندش اندر كم و كاست/ گر نیك آمد شكستن از بهر چه بود/ ور نیك نیامد این صور عیب كراست
حافظ هم چون و چرای بسیاری در اشعارش درباره اسرار دنیا داشته است، از آن جمله میتوان ابیات زیر را گواه آورد:
ز سر غیب كس آگاه نیست قصه مخوان/ كدام محرم دل ره در این حرم دارد/ وجود ما معمائیست حافظ/ كه تحقیقش فسون هست و فسانه
این چه استغناست یارب وین چه قادر حكمت است/ كاینهمه زخم نهان هست و مجال آه نیست
3ـ ناپایداری جهان: مرگ و زوال در شعر خیام واجد نمودی برجسته است. یاد مرگ در شعر او به طور معمول با گریزها و كنایههای شاعرانه به سبزه، سبو و یادكرد درگذشت صاحبان قدرت و پریچهرگان همراه است:
هان كوزهگرا بپای اگر هوشیاری/ تا چند كنی بر گل آدم خواری/ انگشت فریدون و كف كیخسرو / بر چرخ نهادهای چه میپنداری
هر سبزه كه بر كنار جویی رسته است/ گویی ز لب فرشتهخویی رسته است/ پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی/كان سبزه ز خاك لالهرویی رسته است
حافظ نیز بر ناپایداری جهان پای فشرده و در بسیاری موارد، گفتمان خویش را خیامگونه بیان داشته است:
قدح به شرط ادب گیر زانكه تركیبش/ زكاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
روزی كه چرخ از گل ما كوزهها كند/ زنهار كاسه سر ما پرشراب كن
4ـ شادیطلبی و عشرتجویی: به باور خیام دنیا فاقد اعتبار است و انسان نمیتواند دریابد سرانجامش در دوران پس از مرگ چه خواهد بود، بهترین كار غنیمت شمردن وقت به شادی و قدر دانستن زمان به عیش است:
ای دل غم این جهان فرسوده مخور/ بیهوده نه غمان بیهوده مخور/چون بوده گشت و نیست نابوده پدید/ خوش باش غم بوده و نابوده مخور
دهقان قضا بسی چو ما كشت و درود/ غم خوردن بیهوده نمیدارد سود/ پر كن قدح میبكفم درنه زود/ تا بازخورم كه بودنیها همه بود
در اشعار حافظ نیز میتوان ردپای تفكر خیامی را به عینه دریافت و براحتی پی برد كه او نیز بر شادجویی و شادزیستی تاكید دارد:
اگر غم لشگر انگیزد كه خون عاشقان ریزد/ من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم/ چو دردستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش/ كه دستافشان غزل خوانیم و پاكوبان سر اندازیم
5 ـ جبرگرایی: اعتقاد به جبر خصیصهای است كه در اشعار خیام كاملا جلوه مینماید. از منظر او، انسان دستخوش بازی تقدیر است و همه امور به حكم و اراده تقدیر جریان مییابند:
بر من قلم قضا چو بی من رانند/ پس نیك و بدش چرا زمن میدانند/ دی بی من و امروز چو دی بی من و تو/ فردا به چه حجتم به داور خوانند
زین پیش نشان بودنیها بوده است/ پیوسته قلم زنیك و بد فرسوده است/ در روز ازل هر آنچه بایست بداد/ غم خوردن و كوشیدن ما بیهوده است
دیوان لسانالغیب شیراز، حافظ نیز سرشار از اشعار مرتبط با جبر است و بهوضوح تمایلات جبرگرایانه او را نمایان میسازد:
در كار گلاب و گل حكم ازلی این بود/كاین شاهد بازاری وین پردهنشین باشد
نیست در دایره یك نقطه خلاف از كم و بیش/ كه این مساله بیچون و چرا میبینم
ب: ناهمسانیهای شعر خیام و حافظ
علاوه بر موارد یادشده در شعر حافظ، جلوههایی چندگانه رخ مینماید كه در شعر خیام اثری از آنها دیده نمیشود یا اگر هم مشاهده گردد، كمرنگ و ابتر مینماید و از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره كرد. نكته: به باور حافظ ریا و دورویی جزئی از صفات اخلاقی بسیاری از مردمان معاصرش شده بود. بدین جهت، او بر صوفیان پشمینهپوش دروغین تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقیقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ریا را شرك خفی برمیشمرد
1- اعتقاد راسخ حافظ به معاد: آخرتاندیشی و معادگرایی حافظ با وجود شك و شبهههای كمرنگ و شیرینش از محكمات شعر او است:
هست امیدم كه علیرغم عدد روز جزا/ فیض عفوش ننهند بار گنه بر دوشم
از نامه سیه نترسم كه روز حشر/ با فیض لطف او صد توان از این نامه طی كنم
این در حالی است كه اعتقاد به جهان دیگر در رباعیهای خیام حالت ابهام دارد:
گویند مرا كه دوزخی باشد مست/ قولی است خلاف دل در آن نتوان بست/ گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد/ فردا بینی بهشت همچو كف دست
من هیچ ندانم كه مرا آنكه سرشت/ از اهل بهشت كرد یا دوزخ و بهشت/ جامی و بتی و بربطی بر لب كشت/ این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
2- ستایش عشق در شعر حافظ: حافظ پیرو مكتب عشق بود، عشق را مایه امتیاز انسان میدانست و تمام سیر و سلوك شخصی خویش را بر پایه آن بنیاد نهاد:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارادتی بنما تا سعادتی ببری
هر آن كسی كه در این جمع نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز كنید
در شعر خیام بهرغم آن كه سخن از خوبرویان و پریرویان و لب لعل و اصطلاحاتی چنین بسیار است اما توجه چندانی به عشق بویژه نوع عرفانی آن نشده و اگر هم سخنی دراین باره گفته آمده بیشتر درباره شادجویی و عیش این جهانی است. شگفت آنجاست كه در كل رباعیات خیام به اندازه انگشتان دو دست نیز از عشق و تركیبات آن نام برده نشده و اگر هم بندرت یادی شده هیچگاه در ستایش آن نبوده بلكه بیشتر بر نشان از تاكید بر شادخواهی و یا نمایان ساختن هیبت مرگ دارد.
رباعیهای زیر بر درستی این دعوی گواهند:
گویند هر آن كسان كه باپرهیزند/ ز انسان كه بمیرند چنان برخیزند/ ما با میو معشوقه از آنیم مدام/ باشد كه به حشرمان چنان انگیزند
این كوزه چو من عاشق زاری بوده است/ در بند سر زلف نگاری بوده است/ این دسته كه بر گردن او میبینی/ دستی است كه بر گردن یاری بوده است
3- انتقاد از زهد و تصوف ریاكارانه در شعر حافظ: به باور حافظ ریا و دورویی جزئی از صفات اخلاقی بسیاری از مردمان معاصرش شده بود. بدین جهت، او بر صوفیان پشمینهپوش دروغین تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقیقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ریا را شرك خفی برمیشمرد:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس/كجاست دیر مغان و شراب ناب كجا
واعظان كاین جلوه در محراب و منبر میكنند/چون به خلوت میروند آن كار دیگر میكنند
چنین مفهومی در شعر خیام به تقریب اصلا وجود ندارد. حتی میتوان با كمی اغماض گفت خیام نه تنها به زهد ریاكارانه توجهی معطوف نداشته است بلكه برعكس به سبب اصرارش بر شادجویی بر زاهدان راستین نیز تاخته است.
قومی متفكرند اندر ره دین/ قومی به گمان فتاده در راه یقین/ میترسم از آن كه بانگ آید روزی/ كای بیخبران راه نه آنست و نه این
4- تبلیغ اعتدال و میانهروی در شعر حافظ: رعایت تعادل و میانهگزینی راهی است كه حافظ به اجرای آن در انجام هر كاری توصیه و سفارش میكند:
دلا دلالت خیرت كنم به راه نجات/ مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
زیادتی مطلب كار بر خود آسان گیر/ صراحی میلعل و بتی چو ماهت بس
در تفكر خیام، نشانی از اعتدال و میانهروی نمیتوان جست، بلكه بالعكس این زیادهجویی بویژه در شادی است كه خیام تبلیغ مینماید:
گر یك نفست ز زندگانی گذرد/ مگذار كه جز به شادمانی گذرد/ هشدار كه پرمایه سودای جهان/ عمر است چنان كش گذرانی گذرد
برآیند سخن
بیگمان مراتب تشابه و تفاوت افكار خیام و حافظ بسی بیش از این است، اما چه شود كه این مختصر را مجالی برای هویدا ساختن تمام آنها نیست.
به عنوان برآیند سخن میتوان گفت با وجود تمام تشابههای گفتمانهای خیام و حافظ، در بسیاری از موارد آن دو در مسیرهایی جدا از هم طی طریق میكردند. به عبارت دیگر، اندیشه خیام اندیشهای سرشار از تردید و اعتراض است. بهرغم ستایش خردورزی و تعقل، كلامش تلخ، سرد و بسان سرزنش است. او خود تا اندازهای روشنبینانه این تردیدها، اعتراضها، ابهامها و سرزنشها را پاسخ گفته است. نوشداروی وی برای درمان زخمهایی چنین رنجآور، خردورزی، پند گرفتن از سرنوشت گذشتگان، بیداردل ماندن و بویژه بهره برگرفتن از حال است. اما كار حافظ در كنار ستایش خرد، كشیدن دست نوازش بر عشق و رندی است، از آمال و آلام زنده و همیشگی انسان سخن گفتن است، پرداختن به مسائل ابدی انسان است. به باور حافظ دار و ندار انسان دنیا و آخرت است. نوشداروی او برای التیام آلام بشری و نیل انسان به آمال همیشگیاش عشق و رندی است كه راه رهایی دنیوی و راز گشایش و رستگاری اخروی را نشان میدهد.